۱۴۰۱ تیر ۲۰, دوشنبه

بمناسبت حجاب- بی- حجاب

حجاب در ستیز

و خصومت با عفاف!

علما، فقها، آیت اله ها، مجتهدین و حجت الا سلام ها و یا دینداران حرفه ای از همه گونه ابزار تحقیق و تفحص بهره برده اند که حجاب را تعبیر و تفسیر، توصیف و توجیه کنند. اما هیچیک از توجیهات موجود به لحاظ عمق، معنا و مفهوم نتوانند با تشبیه زن و حجاب به مرواری و صدف به رقابت برخیزد. که ظاهرا  تشبیه ای  است ظریف و  زیبا و شاعرانه، از آن نوعی که فقها و مجتهدین را به تحسین وا میدارد و بر غرور شان میافزاید که به دینی ایمان دارند، ختم همه دینها، اسلام امامتی-فقاهتی.  

بر طبق این تشبیه، حجاب را باید همچون صدفی دانست که زن را در درون خود جای داده، از آن حفاظت و نگاهداری کند. صدف حصار دفاعی مروارید است. چنان تحت پوشش خود قرارش دهد که درنده ترین و هیولائی ترین طعمه گیر دریائی هم نتواند مروارید را شکار نموده و ببلعد و بدرون خویش فرو برد. این تشبیه نیز این معنا را، نیز، القاء کند که زن هم چون مروارید گوهری ست زیبا و دلفریب ، درخشنده و خیره کننده. حجاب، بمانند صدف محیطی امن و امان بوجود میآورد که زن در آن بدرخشد بدون آنکه نگاه جنبنده ای را جلب خود نماید. یعنی که نسبت حجاب به زن مثل نسبت صدف است به مروارید که شاهکار هنر و بدعت و ظرافت آفرینش را در درون خود پنهان نماید مبادا  رخ زیبنده و موهای افشان و برجستگی های اندام زن، چشم و یا چشمانی را شیفته و فریفته خود نموده، هوس بلعیدن را در مردی بیدار سازد.

مسلم است که از نگاه پاکدینان، نمیتوان نقص و ایرادی باین توجیه از حجاب وارد ساخت. چرا که   رابطه ی زن و حجاب همآنقدر طبیعی ست که رابطه مروارید با صدف. همچنانکه مروارید و صدف کار خلقت است، زن و حجاب نیز از حکمت خالق برخیزد. راز و رمز حکمت الهی در آنست که وجود مروارید را وابسته نموده است به صدف، و وجود زن را به حجاب. حجاب،  زن را از نگاههای شهوی و حیوانی، آلوده به غرایز نفسانی و لذایذ مادی، حفاظت نموده، موجب حجب و عفاف و پاکدامنی گردیده، و  زن را  از نمایش وجود خویش باز دارد. که نه چشمان مردان را بخود خیره ساخته  و به طمع و هوس اندازد و  نه خود،  به مردی بچشم خواهش و تمنا  بنگرد.

بعبارت دیگر، حجاب، شیطان رجیم را از زن  دور میسازد. مانند صدف، پوششی طبیعی، غرایز پست و حیوانی، آلوده به لذا ت و وسائس شیطانی را که در نهاد مرد می زیید، خفته و خاموش نگاه میدارد.  چون آن گوهر زیبا، زن، پوشیده و پنهان است، مرد با روانی آسوده ، بی آنکه از درون مورد اذیت و آزار غرایز نفسانی قرار گیرد، زندگی گذراند. با دیدن حجاب بر سر زن احساس شرم و حیا کند. احساسات ش بجوش نیاید و تحریک و  منحرف نشود. بیمار و پریشان حال نیز نگردد و به "راه مستقیم" ادامه دهد. در نتیجه حجاب ثبات و آرامش را در جنس مرد و جامعه مردانه، موجب گردد و از بروز آسیبهائی همچون فحشا و فساد و تباهی جلوگیری کند و رقابت و حسادت و جنایت را نیز کاهش دهد. این است لزوم و ضرورت حجاب، در بهترین وجه ممکن ش.

اما در نگاهی دیگر، تشبیه زن بیک گوهر گرانبها و نادر همچون مروارید و حجاب به صدف، برغم ظاهر فریبنده اش یک واقعیت تلخ را در درون خود پنهان میسازد:  محدودیت و محرومیت زن و مرد، و نیز خسران و زیانی که بطور کلی بر جامعه تحمیل میکند.

تشبیه زن به مرواریدی در دل صدف، ترسیم انسانی است که در زیبائی و خلفتش نقصی نیست، اما، بعنوان یک شی تزئینی که ارزشش در ظاهر است و بیرون خیره کننده اش.  درون و ماهیت مروارید و یا زن  را کسی اعتنایی نیست.  مروارید همان است که بنظر آید: صورت زیبا و فریبنده، که تمایلی دارد غریزی برای انحراف از راه مستقیم، برای ارتکاب به گناه و هنجار شکنی. در روایات آمده است که  «زن دام شیطان» است چرا که شیطان تنها از طریق حوا میتوانست آدم را بفریبد (بنقل از تاریخ انبیا، سید هاشم رسولی محلاتی،دفتر نشر فرهنگ اسلامی 1375).  به دیگر زبان، افسونی در زیبایی است که مورد بهره برداری شیطان قرار میگیرد  که باید مهار و کنترل گردد. این شی تزئینی، این گوهر گرانبها، نه از اندیشیدن بهره برده است و نه از تعقل و خرد ورزی. الله این گوهر زیبا را آفریده است  برای خشنودی مرد. اما احکامی در استقاده از، و مالکیت بر آن  صادر کرده است. آن  مرد که توانمند است و غنی، مجاز است که مزین سازد خانه و کاشانه خویش را  نه با یک بلکه چند ین گوهر زیبنده: تا چهار عدد  مالکیت دائمی و تا چهل عدد موقتی در هر مقطع زمانی. بعبارت دیگر، آنکه حجاب را همچون صدف توصیف کند و زن را مرواری درون آن، ضرورتا  زن را باید که کمتر از مرد بداند و انسانی با توانائی ها و ظرفیت های محدود که خود در تضاد است با قائل شدن مقامی شامخ برای زن.

اما معنای حجاب علیرغم شباهت ش به صدف که گوهر گرانبهایی را در درون خود از گزند دور میسازد، فرهنگی را پرورش دهد که جایگاهی فروتری  را برای  زن نسبت به مرد، انسانی که می اندیشد و تعقل میکند، دایمی مینماید. تمثیل و تشبیه حجاب به صدفی که زن را همچون مروارید در درون خود محافظت میکند، بازتاب جامعه ای میشود که سخت شیفته «عفاف» است. حجاب را بکار گیرد که عفاف را ترویج دهد. حجاب میشود نشان و باز تابنده ی عفاف. شیفتگان حجاب هرگز نپذیرند که فاصله زمین تا آسمان است بین حجاب و عفاف. بعبارت دیگر، مدافعین حجاب نمیتوانند خود را لزوما مدافعین عفاف نیز بدانند.  زیرا که حجاب نه تنها موجب عفاف در جامعه نمیشود بلکه شرایط مساعدی را بوجود آورد برای  پرورش خلق و خویی تعصب آمیز و غیرت پرستی. حجاب بیان محرومیت میشود و ممنوعیت در روابط بین زن و مرد در جامعه انسانی.

فرهنگ دهخدا میگوید عفاف یعنی "باز ایستادن از حرام و پارسایی نمودن و خودداری از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار باشد و خواه در کردار." بنا براین تعریف، پارسایی و وارستگی نتیجه تعقل و گزینش درونی ست. حال آنکه حجاب بیرونی ست و بسیاری از علما و فقهای بلند مقام معتقدند که مبتنی است بر حکم الهی و آیه های فراوانی را در ارتباط با آن میتوان در قران یافت. بگذریم که برخی دیگر حجاب را مبتنی بر سنت و قرار دادهای کهن و رسم و رسوم و آداب و عادات فرهنگی می پندارند. در این معنا، نیز، حجاب را نتوان همسان عفاف دانست. چرا که عفاف دارای احکامی نیست که تخلف از آن جرم شناخته شود. بازایستایی و پارسایی مرحله ایست از رشد و تکامل انسانی، و آن زمانی ست که انسان از بد و شر و ناشایست و شرم آور پرهیز کند،  نه از ترس و وحشت از تنبیه و مجازات، بلکه بدلیل عقل و اندیشه و احساس و عاطفه انسانی. عفاف و یا بازایستایی و یا اجتناب از بد و زشت و ناشایست در کردار و گفتار، آموزشی ست که کسب گردد، همچنانکه  از شیرخوارگی به بلوغ و شباب و کهولت رسد نسل انسانی. عفاف تایید خود مختاری و خود آئینی، نهفته در ذات انسانی ست. عفاف تایید استقلال و آزادی انسان است، حال آنکه حجاب نفی اصل خود آئینی است و آزادی که ناشی میشود از تسلیم و اطاعت در برابر احکام الهی، سنت و قرار دادهای مطلق و کهن  دوران بدوی. عفاف خود جوش است و نتیجه کاوش ها و کلنجارهای درونی . حجاب، یک حکم شرعی است و دارای ضمانت های اجرایی.   چرا که حجاب چیزی نیست منتج از سنجش و ارزیابیهای غریزی و عقلانی. حجاب یک فرمان است و چون و چرا نا پذیر. حجاب، عفاف نیست بلکه یک نظم اجتماعی ست که بنیان گذارده شده است بر اساس فرمانروایی و فرمانبرداری. حجاب نتیجه تقلید و تبعیت است، زیرا که  یک حکم فقاهتی ست. حال آنکه عفاف چیزی ست که برای کسب آن فرمانروا و فرمانبردار باهم  یکی میشوند و در درون انسان میزیند، نه در بیرون از انسان مثل قانون و مقررات، پلیس و نیروهای انتظامی.

بر طبق معنای عفاف مرد باید چنان آموخته باشد که زن نیز موجودی ست مخلوق طبیعت، اگر زیبا و افسونگر، اگر دلفریب و وسوسه گر، مرد هرگز نباید که عنان اختیار از دست بدهد وبا چشمانی آلوده و نیتی  ناپاک بزن بنگرد. عفاف در وارستگی است و چیرگی بر غرایز سرکش و لذت جو که زن و مرد را  یکسان در برگیرد. عفاف بازایستایی و پارسایی ست که حاصل نظارت بر درون است و چیره شدن برخواهشهای نفسانی.  حال آنکه حجاب ظاهر سازی ست. امری ست اجباری. ضروری نظم و انضباطی ست برخاسته از ارداده معطوف به قدرت و دینمداری.

 نظم و انضباط و احکام و مقررات حجاب بر اساس جدائی زن از مرد بنیان گذارده شده است. احکام حجاب، زن را از  مرد جدا نماید بآن دلیل که اختلاط و تماس دو جنس مخالف، موجب شود که در هم فرو ریزد شئون دین و دینداری و نظم و انضباط اجتماعی. بدین لحاظ حجاب، روابط و معاشرت زن و مرد را محدود و مشروط میسازد. حجاب مانند صدف که مروارید  را در درون خود پنهان و محبوس میکند، زن را در درون خود  نامرئی میسازد. محبوس ساختن زن در حصار حجاب در واقع نفی زندگی مادی ست، انکار و نفی وجود  لذت و خواهش است و تمنای جسمانی .  جدایی زن و مرد از یکدیگر گریز از هستی است و حرکت بسوی نیستی.  

طبیعت انسانها را علیرغم اختلاف در جنس، جدا و بیگانه از یکدیگر نیآفریده است.  زن و مرد در طبیعت مکمل ، وابسته و نیازمند یکدیگرند، بدون اینکه یکی کمتر و یا بیشتر از دیگری باشد. یکی بدون دیگری وجود ندارد.  صد ها قرن قبل از آنکه ادیان پا بعرصه وجود بگذارند و روابط زن و مرد را بنظم در آورند، قرنها در آغوش یکدیگر خفته اند. بعبارت دیگر، جدا ساختن آنها از یکد یگر ناسازگار است با طبیعت انسانی.

حجاب، مرد را حاکم و زن را پنهان سازد از نگاه مرد، ولی آیا میتواند آن غرایز انسانی را که مکمل یکدیگرند انکار و سرکوب نماید حکومت اسلامی؟ که نیروهای انتظامی و گشت های "ارشادی" را در خدمت گیرد که زن را جدا و بیگانه از مرد نگاهدارد. یعنی که در واقع بلوغ و فهم و شعور انسان را نفی کند، چنانکه گوئی که اگر حجاب را زن از سر بر گیرد فساد و فحشا ناگهان دامن گیر جامعه شده و سبب افول و غروب ارزشهای اخلاقی و دینی گردد. به محض کنار رفتن حجاب و آشکار شدن رخ زن، مردان تحریک و احساسات شان برانگیخته گردد و موجب شود که حجب و حیا از زندگی اجتماعی محو و ناپدید گردد. مردان و زنان لجام اختیار از دست داده، افسار گسیخته، محرم و نا محرم، حلال و حرام، خوب و بد و پست و عالی را یکی ساخته  و جامعه را به انحطاط و تباهی کشاند.

رجوع به تجربه و عمل، بی اساس بودن این تئوری را براحتی نشان دهد.  جوامعی که حق گزینش را از جمله حق گزینش پوشش مناسب را حق بلامنازع فرد می شناسند، جوامعی هستند با نظم و قانونمند،  نظم و انضباطی که در درون و شعور افراد نهادین گردیده است. از مردم انتظار رود و مردم از خود نیز انتظار دارند که مرزهای ممنوعه را نه آنها که در کتاب قانون نوشته شده بلکه آنها که در کتاب درون و یا در شعور و شخصیت نگاشته شده است، آگاه باشند. موی افشان و مانتوهای تنگ و کوتاه و اندام برجسته زن، که از مصادیق بد حجابی است در حکومت اسلامی، اگر هم سبب تحریک و بر انگیختن احساسات شوند، موجب آن نشود که مردان لجام اختیار از دست داده و زنان را طعمه خویش سازند

حجاب و یا "بد حجابی" بازتاب جامعه ایست، ظاهر پرست. مهم نیست که در درون چه نهفته داری، مهم این است که در بیرون چه هستی. چه دارای عفاف باشی  و پارسایی کنی و یا برعکس فاقد آن باشی.  تفاوتی نیست بین عفاف و فحشا وقتی که حجاب بر سر داری. حجاب بازتاب این آموزه است که همه چیز درست و قابل پذیرش و تحمل است تا زمانیکه آنرا پنهان کنی و در خفا نگاهداری، حتی اگر لخت و عریان باشی. بعبارت دیگر، آنچه را که حجاب در رفتار و کردار نهادین میکند ظاهرسازی ست و پنهان کاری و یا دو روئی و ريا کاری. رواج بازار سیاه است و سیاهکاری. چرا که تخلف و تمرد از احکام حجاب، روبروست با عواقب وخیم، تنبیه و مجازات و حقارت و خواری.  ترس و هراس است قهر و خشونت، بنیاد رفتارهای نهادین در حکومت اسلامی. در این معنا حجاب  نه عفاف است و نه پارسایی، بلکه یک امری ست ظاهری که تبعیت و پیروی از آن اجباری ست. حجاب چشمان انسان را از اهرم کنترل اجتماعی، تبدیل کند  به اهرمی در خدمت شهوت و هوا و هوس انسانی. 

حجاب و جدائی اجتماعی زن از مرد، بر کنجکاوی آنها نسبت به یکدیگر میافزاید و حرص و ولع حیوانی را تشدید میکند که همراه میشود با تنزل درک و فهم زن و مرد از یکدیگر. طبیعی ست که در چنین شرایطی مردان و زنان نتوانند با نگاهی آشنا، دوستانه، مثبت و احترام آمیز به یکدیگر بنگرند، بلکه  همچنانکه مقرارت و انضباط حجاب سخت تر و خشن تر گردد و مجازات جرائم هنجار شکنی، سنگین تر شوند، نگاه های زنان و مردان به یکدیگر را خصومت آمیز تر و کینه توزانه تر کند. این جدایی بین دو جنس مخالف در مردان بشکل  رفتاری زمخت و خشن- مثل تنه زدن بزنان و تماس به عنف با بدن آنها در معابر عمومی ، به تظاهر در آید. و همچنین بشکل زبانی رکیک و حقارت انگیز(مثال متلک گویی)؛ که بازتاب سرکوب غرایز طبیعی است  و محرومیت و بیگانگی زنان و مردان از یکدیگر. روشن است که زنان نیز نتوانند نگاهی جز منفی و سوء ظن آمیز نسبت به مردان داشته باشند: موجودی خود خواه که چیزی نجوید و نخواهد جز ارضای تن.

البته غیبت زن در جامعه تحت سلطه حجاب، تنها منجر به عدم تفاهم و درک متقابل و روابط مسالمت آمیز و احترام انگیز بین زنان و مردان نمیشود، بلکه تعصب، غیرت و غیرت پرستی را تشویق و ترویج میکند. زنان تبدیل به «ناموس» مردان میشوند. نه نگاه نا محرمی بر تابیده شود و نه رابطه ای خارج از مرزهای احکام حجاب تحمل شود.  حفظ حرمت و آبرو و انکار جذبه و کشش بین دو جنس مخالف، تبدیل میشود به عرق و غرور مردی و مردانگی. وای بر آن لحظه که نگاهی آلوده بر ناموسی افکنده شود، غیرت بجوش آید و آتش انتقام جویی  شعله ور گردد. مردی که خون خواهر و همسر و یا فرزند مونث را میریزد تا حرمت و آبرو را باز بدست آرد، میشود سنتی نیکو و پسندیده. مردانی که بدفاع از ناموس خود بر خیزند و دست خود بخون دیگری آلوده کنند، حتی اگر فرزند دختر و یا همشیره و همسر و یا حتی مادر باشد، قهرمان تلقی شوند. حال آنکه تعصب و غیرت در واقعیت چیزی نیست جز پوششی بر ضعف و حقارت درونی مردان بدلیل محرومیت و جدائی از زنان( رجوع شود به مطلب "ازدینداری تا غیرتمداری" از همین نگارنده). سرکوب خواهشها و تمنا ها، جذبه ها و کشش های درونی نسبت به جنس مخالف، در تمایل به تخریب و ویرانی، به خشم و و انتقام ستانی جلوه گر میشود.

عدم تفاهم و بیگانگی بین زن و مرد، نیز سرکوب کشش بسوی جنس مخالف، ضرورتا سبب افزایش تمایل به همجنس گرایی میگردد. بی جهت نیست که در حکومت اسلامی آمارهای رسمی نشان  میدهد درصد مردانی که زورگیر و مورد تجاوز قرار میگیرند بسی بیشتر از زنان اند.

عشق و روابط عاشقانه در منظر فقیه، بدلیل حیوانی بودن و مادی بودن آن، رفتاریست قبیح و گنه آلود. عشق زمینی لذتی است زود گذر و فانی. باید گذاشت و گذشت و به عشق "واقعی " پیوست، عشق غیرمادی و لاهوتی و یا عرفانی که در واقع چیزی نیست جز بریدن از زندگی و هستی و پیوستن به نابودی و نیستی. چنین گرایشی نمیتواند همراهی نشود با یاس و نومیدی، آمادگی درونی برای بیرحمی و شقاوت و تخریب و ویرانی. مثل گرامی داشتن قصاص، بریدن یکدست و یک پا بر عکس، بریدن انگشتان، جدا ساختن سراز تن و سنگسار، شهادت و جهاد و انتحار به معنای ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش  بدون  آنکه  وجدان خویش نگران ارتکاب به گتاه و یا برائت از آن کند. اما، چه بسیار امیدوارند که در آغوش کشند زندگی ابدی را در نیستی و نابودی.

آری تشبیه حجاب وزن به صد ف و مروارید، ظاهری زیبا و زیبنده دارد، اما در واقعیت پنهان گر ستیز و خصومت حجاب است با عفاف. که حجاب ابزاری ست سیاسی در خدمت  تحکیم و تداوم حکومت دین و یا نظام فرمانروایی و فرمانبرداری بر اساس محرومیت زنان و مردان و جدایی و بیگانگیی آنها از یکدیگر.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۱ تیر ۱۷, جمعه

  

برآمدن

جنبش آخوند ستیزی!


آنچه هم اکنون در جامعه ایکه دین و آخوند بر آن حاکم اند، در حال وقوع است، انواع بحرانهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و امنیتی، بیانگر واقعیتی اند انکار ناپذییر،عدم تناسب حکومت دین، حکومت آخوند با زمان. در واقع حکومت اسلامی از آغاز در خصومت و دشمنی با زمان تاسیس یافت. یعنی که حکومت اسلامی، برهبری آخوند خمینی و دیگر آخوندهای برخاسته از حوزه های علمیه، نه بر اساس نگرش بآینده بلکه بر اساس بازگشت بگذشته، معماری گردید. خیلی سریع تمامی تصمیمها، سیاستها، تاکتیک ها و استراتژی ها در تبعیت از قواعد و قوانین شریعت اسلامی طراحی و باجرا درآمدند.

حکومت آخوندی، این بازگشت بگذشته را با برنامه اجباری ساختن حجاب، باجرا در آورد. چه بگیر و ببندها و چه گشت های سرکوبگر ارشادی و ناهیان از منکر و امران به معروف که  براه نیانداختند. اگرچه آخوند احمد خاتمی در اخیرترین خطبه اش در روز جمعه گذشته اعلام کرد که اجبار نامیدن حجاب مغلطه است. گویی حجاب گزینشی ست برخاسته از اراده معطوف بآزادی. با این وجود، پس از گذشت 43 سال و بکارگیری انواع ابزار تنبیهی، تشویقی، تبلیعی و ارشادی، سلطه حجاب بطور روزمره بچالش کشیده میشود و جوانان با رفتار خود، بر حجاب اسلامی خط باطل کشیده و میکشند. گردهمائی جوانان شیراز بیش از هر چیز عدم تناسب حکومت آخوندی را با زمان بنمایش گذارد.

بی دلیل نیست که باردیگر، مقامات دولتی و آیت الله های مقدس حوزه ای، آه و فغانشان از شیوع پدیده بد حجابی، بویژه در متروها و فرودگاهها، گوش آسمان را کر ساخت، گویی پس از 43 سال تحمیل حجاب بر جامعه با ابزار چوب و چماق و انواع و اقسام تجاوز و اجحاف بحق و حقوق زنان، اولین بار است که نظام با معضل "بدحجابی" روبرو گردیده است. از اینرو به ابلاع دستورالعملهای ستاد امر به معروف و نهی از منکر بتمام نهادها و سازمانهای دولتی از جمله بانکها، دست زده و رئیس جمهور، آخوند ابراهیم رئیسی، نیز، خواستار همکاری تمام "دستگاه ها" با شورایعالی انقلاب فرهنگی در اجرای قانون مربوط به عفاف و حجاب میشود.بی خبر که قانونی در کار نبوده است. سخن نه از قانون بلکه مصوبه دبیرخانه ای بوده است که فاقد هرگونه وجه قانونی ست.

واقعیت این است که حکومت دین، دشمنی و خصومت خود را با زمان تنها در اجباری ساختن حجاب، پس از گذشت نزدیک به نیم قرن، برغم اشتیاقش به دست یابی به علم هسته ای و موشکی، بمنصه ظهور نرسانده است بلکه در هر عرصه ای که ورود یافته است با آن خصومت ورزیده است و نهایتا با شکست و نا کامی روبرو گردیده است، از ورود در نظام اقتصادی و بازار ارز بگیر تا ورود درمحیط زیست، ازنقش نظام در گسترش فقر و گرسنگی بگیر تا توسعه فساد و فحشا و اعتیاد و همچنین در روابط منطقه ای و بین المللی.

 دشمنی و خصومت حکومت آخوندی با نظم و سازمان جهانی پایان نا پذیر است. چرا که نظام از همان آغاز با گروگان گرفتن کارکنان سفارت  امریکا و نابود سازی مخالفین خود در کشورهای خارج، بویژه در اروپا، بجهانیان ثابت نمود که جمهوری اسلامی با آنچه از زمان، از آزادی و انسانیت در سطح بین المللی بر میخیزد سر سازگاری ندارد. جمهوری اسلامی، نه تنها از تجربه گروگانگیری، ضرر و زیان مادی و از طعم تلخی که در کام جهانیان بجای گذارد، نیاموخت بلکه گروگانگیری را بیک سیاست غیر رسمی در روابط بین المللی تبدیل نموده و از آن بعنوان عاملی برای تنشزایی و آشوب گستری بنفع گسترش اسلام فقاهتی پیوسته استفاده کرده است. ما نه تنها شاهد تکرار گروگانگیری بوده ایم بلکه شنیده ایم که بعضا، رهبران نظام، همچون سردار رضایی رسما پیشنهاد کرده اند که از گروگانگیری بعنوان راهکاری برای درآمد زایی بکارگرفته شود.

البته، این روزها حکومت آخوندی، بیش از همیشه اطمینان حاصل کرده است که گروگانگیری، نه تنها منسوخ نگشته است و در خصومت باعقل و خرد انسان نیست بلکه  مفید و کارآئی هم دارد. ممکن است، در شرایط کنونی، در عرصه سیاست، رفتاری زشت و ناپسند و غیر اخلاقی محسوب شود، اما، نه در قاموس دین اسلام، دینی که خدای آن در دفاع از وحدانیت خویش هر عملی را جایز و اخلاقی میشمرد.

بنابراین، گروگانگیری، مثل حجاب اجباری، جدایی جنسیتها، تولید و مصرف نوشابه های شادی آور و بسیاری از محدودیت ها و ممنوعیت ها در منظر نظام، رفتاری ست مقدس در خدمت هدفی مقدس. یعنی که نظام در خدمت به توسعه دین اسلام است که بگروگانگیری و یا هر جنایت دیگری که دست میزند، گسترش اسلام فقاهتی چهارده امامی، اسلام بعنوان یک آرمان انقلابی، نه وسیله ای  برای رسیدن باهداف مادی با سازش و نرمی با تمدن و قدرتهای ضد اسلامی، مثل قدرتهای اروپایی و امریکایی.

در این راستاست که میتوان فهمید چرا جمهوری اسلامی، پیوسته سخت مشغول گروگانگیری بوده و هست، بویژه در شرایط کنونی. چون، نظام در صدد آزادی فردی ست بنام اسدالله اسدی که بجرم قصد انفجار یکی از همایشهای منافقین در بلژیک به 20 سال حبس محکوم شده است. آیا نظام مییتواند هدفی مقدس و والاتر از آزاد سازی این قهرمان مومن و شجاع در برابر خود بیابد؟ آزادی چنین فردی، فردی که برای هدفی مقدس، آماده است که دست به کشتار تعداد نامعلومی منافق بزند، خود از منظر حکومت دین، هدفی ست قابل ستایش و تمام کوششها در راه آزادسازی چنین "جانبازی" خود نیز باید مقدس بشمار آید.

 از آنچه که آمد، زیاد دور نرفته ایم اگر، مختصرا، نتیجه بگیریم که حکومت آخوندی از آغاز نه یک حکومت سیاسی بوده  است و نه بر اصل و اساس سیاست، بنیاد گذاری شده است. برغم تعبیه نهادهای دمکراسی، همچون قانون اساسی و جدایی قوای سه گانه و غیره، یک حکومت دینی بوده است و بدست متولیان دین معماری و اداره شده و میشود. همچنانکه برنامه اجباری ساختن حجاب، ممنوع نمودن تولید و مصرف نوشابه های شادی زا و جدایی جنسیتها و بسیاری دیگر از محدودیت ها و ممنوعیت ها را باید ذاتا برنامه های دینی دانست که در تبعیت از شریعت اسلامی طراحی شده اند. گروگانگیری را نیز، آخوندها و فقهای انقلابی، بعنوان یک ابزار مشروع در روابط بین المللی، بویژه با غرب، توجیه نموده و برخاسته از قواعد و مقررات تغییر ناپذیر دین اسلام بررسی میکنند.

بعبارت دیگر، رفتار و گفتمان حکومت آخوندی را نمیتوان با بکارگیری معیارهای عقلانی و انسانی و محاسبه سود و زیان مورد فهم قرار داد. چرا که برغم تجربه ی ضررو زیان حاصل از اولین گروگانگیری امریکائیها، نظام، آنرا، همچنانکه زودتر بدان اشاره شد به یک سیاست رسمی و سود اور بکار میگیرد. واضح است که هدف توجیه گر وسیله است.

بعبارت دیگر، حکومت آخوندی را نمیتوان، حکومتی دانست مثل هر حکومت دیگری "نرمال،" چه در درون و چه در بیرون. یعنی که حکومت آخوندی در تبعیت از عقل اجتهاد و در تبعیت از عقلی بر خاسته از عقل الله، عقل مطلق، خرد نهایی و آخری ست که به اداره و حفظ نظم در جامعه میپردازد و نه در پیروی از عقل و خردی که دایم دستخوش تغییر و تحول است، عقل و خردی نه در خدمت بازگشت بگذشته بلکه در خدمت اراده ای معطوف بسعادت انسان در آینده، نه در خدمت بازگشت بآنچه بوده است و به نابودی پیوسته است بلکه در خدمت زندگی بهتر است و هستی بخشیدن به نیستی ها و شناسائی نا شناخته ها.

اینروزها خبرهایی از هدف قرار گرفتن قهر آمیز چندین اخوند بگوش میرسد. آیا میتوان آنرا نشانی بر ظهور جنبش آخوند ستیزی خواند؟ اگرچه باین سوال نمیتوان پاسخ قاطع مثبت داد ولی قطعا میتوان گفت زمینه ها هرگز آماده تر برای ظهور جنبشی آخوند ستیز نبوده است. اما، واقعیت این است تا در اعتقادات، باورها و نگرشها و روش زندگی بخش بزرگی از جامعه، تغییر و تحولی رخ ندهد، نباید انتظار داشت که جنبش آخوند ستیزی باین سرعت بفروپاشی نظام بیانجامد. مگر اینکه آخوند ستیزی بیک جنبش تبدیل شود همه گیر که میشود. چون جنبشی ست ساختاری که از تضاد دوخواست بر میخیزد، خواست بازگشت بگذشته، بازگشت بدوران رسالت و امامت، خواست بدوران بشر بادیه نشین، بعد، از خواست رهایی و آزادی، نهفته در نهاد انسانی، خواستی که تنها در سوی جنبش اخوند ستیزی بواقعیت درآید.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۱ تیر ۱۰, جمعه

شیپور بیداری!




زمان دمیدن در شیپور بیداری فرا رسیده است. آری، باید، باری دیگر در شییپور بیداری دمید. اگر در نخستین بار دمیدن در شیپور بیداری به برچیدن بساط استبداد در آغاز قرن بیستم انجامید، در مرتبه ثانی باید به هدفی مضاعف برسد، مثل، برچیدن بساط استبداد مضاعف دین و قدرت.

چه عادی شده است که به حکومت اسلامی، همچون یک نهاد سیاسی بنگری و انواع و اقسام مهر محکومیت را بواسطه فهم کوتاهش از پدیده قدرت بر آن بر نهی. برای سیاست پیشه، هرگز بصرفه نبوده است که نظام را از بعد دینی اش مورد بررسی قرار دهد. این است تقریبا در نیم قرن گذشته، مبارزین و مخالفین، بطور کلی با سایه نظام به جنگ و مشت زنی پرداخته اند نه با نظام. با سیاست دست و پنچه نرم کرده اند نه با دین.

این در حالی ست که حکومت آخوندی، اول یک حکومت دینی است و در مرحله بعدی ست که سیاسی ست. چون، اینجا قدرت از دین برمیخیزد و نه بعکس. مثلا، آخوند خامنه ای و یا هر آخوند دیگری، کار خود را با نام الله، خداوند یکتا و یگانه آغاز میکند، هر کاری را. در زمینه گسترده تری، این بدان معناست که در حکومت دین، حرف آخر را دین میزند. در حکومت اسلامی هم، آخوند خامنه ای است که حرف دین و یا حرف آخر را میزند. در حکومت دین، نه تنها بافتهای سیاسی ساختار نظام از مایه دین ساخته شده است، بلکه دین بر ساختار تمامی جامعه سلطه افکنده است هم از راس تا ذیل و هم بر آنچه که بر روی و یا زیر بنای نظام قرار گرفته است.

اما، برغم این واقعیت، دینی بودن ساختار حکومت آخوندی، چه بسیارند از تحلیلگران و نخبگان و هم چنین بسیاری از احزاب و سازمانهای سیاسی و رسانه های اینترنتی که به ساختار حکومت دین، همچون ساختاری سیاسی مینگرند و آنرا همچون پدیده ای برخاسته از قدرت مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهند، چنانکه گویی نظام برای بقا و نگاهداشت دین، بمنظور دیگری هم سری را بر زمین افکنده است؟ از آغاز آخوندهای حوزه های علمیه، سوار بر اعتقادات و باورهای دینی جامعه، اکثریت ملت را شیفته و فریفته بهشت بر روی زمین نمودند. نیز سوار بر بانک الله اکبر مردم، برآمده از پنچره ها و بر پشت بامها بود که قشر آخوند، قشر مفتخوار جامعه بقدرت رسید.

البته که از آغازهیچ دسته و گروه و حزب و سازمان سیاسی نبود که بتواند در برابر اقتدار آخوند خمینی، اقتداری تماما برخاسته از منزلت دینی، پرچم مخالفت برافرازد و یا بمقاومت بپا خیزد. برخی بآغوش آخوندها پناه بردند و بخدمت آنان در آمدند، بعضی دیگر رویای رسیدن بوحدت بزرگ با آخوندها را در سر میپروراندند. این در حالی ست که تنها بخش دینی جنبش پس از انقلاب، مجاهدین بودند که خود را بلخاظ تقوا و زهد و ایمان انقلابی، برتر از آخوندهایی میدانستند که از حوزه هایی علمیه برخاسته بودند. آخوندهای حاکم نیزآنها را منافق خواندند و سر انجام تار و مارشان ساختند.

اگر، پس از گذشت چهل و چند سال، آخوند هنوز اراده معطوف به واپسگرایی خود را بر ملت تحمیل نموده است و در بازگرداندن جامعه بگذشته، بآنچه کهنه و فرسوده است و بر خاسته است از جهل و نادانی بشر در دوران بیابانگردی، باید باین واقعیت اعتراف کرد که دین یکه تاز میدان بوده و هنوز هم هست. هرکس که حرف دین را بزند حاکم است و هر آنکس که علیه دین سخن گوید محکوم است. در چنین شرایطی چه کسی میتواند دین را بزیر سوال بکشد. بزبان دیگری، بیخودی نیست که مبارزین و مخالفین با سایه نظام بجنگ و یا مشت زنی مپردازند. چندان هم بیخودی نیست که حکومت دین نزدیک به نیم قرن دوام آورده است. در این دوران، از کدام ضربه کاری میتوان یاد کرد که به ساختار دین وارد آمده است؟ کیست که نداند چه عقوبتی در انتظار دین ستیز است؟

چه بسیارند نخبگان و تحلیلگرانی که نظام و رهبرانش را در رسانه های اجتماعی، زیر ذره بین میگذارند، بویژه در تلویزیونهایی که جناب سعید بهبهانی، گرداننده میهن تی وی، تلویزیونهای رنگی مینامد. گاهی تا آنجا به پیش میروند که از توطئه ها و برنامه ها و پروژه های مخفی و جنایتکارانه درون نظام پرده بر میگیرند و کارگزاران بزرگ و کوچک نظام از جمله رهبر معظم آنقلاب، آخوند خامنه ای را هم مورد نقد و بر رسی قرار میدهند. اما، بگونه ای که گویی این رهبران از زیر بته بیرون آمده اند. نه از دین بویی برده اند، نه در حوزه های علمیه درس دین خوانده و به آخوندی رسیده اند و نه روضه فریبکاری آموخته اند که ساده دلان را بچاپند و پریشان نگاهدارند. گویی، دین و اصل و اصول دینی در ساختار شخصیتی و در سیاستهای درونی و بیرونی آنها چندان تاثیری نداشته است. گویی که اگر آخوندها خصم آشتی ناپذیر آزادی بشر، بویژه آزادی زنان اند، اگر دزد و خیز، دروغگو و فریبکاراند، آدمکش و جنایتکاراند، هرزه و شکمباره و نیز بیرحم و انتقام ستانند، ارتباطی با اعتقادات، باورها، تحصیلات و دانش و بینش دینی آنها ندارند. هم اکنون سران مهمترین سازمانها و تشکیلات کشوری و لشگری، امنیتی و جاسوسی، همه از فارغ التحسیلان حوزه های علمیه اند. مثل آخوندهایی همچون حیدر مصلحی و یا حسین طائب، و امثالهم که درس فرماندهی، جاسوسی و نظامیگری را از لابلای علوم فقهی خارج و تبدیل به دانش و حرفه ای ویژه نموده اند.

این، بدان معناست که تمرکز بر بعد سیاسی نهادی که ذاتا دینی ست، همچون حکومت اسلامی، ممکن است مفید باشد، اما، هرگز کافی و لروما بازتاب واقعیت نیست. چه آخوند خامنه ای، از زبان دین سخن میگوید و باین دلیل است که قدرت در او تمرکز یافته است، در فقیهی که تا ظهور امام غایب بجانشینی وی حکومت میکند. بعبارت دیگر، نمیتوانی ساختار قدرت را بنقد بکشی بدون آنکه بپرسی چه کسی قدرت را در دست خود متمرکز نموده و چه هدف و مطلوبی را میخواهد بدست آورد؟

بعضا، در تحلیلگری، خود را ناچار باشاره ای هم به بعد دینی نظام می بینند. در چنین حالتی، اعتقادات و باورهای آخوندهای حاکم، از جمله رهبر معظم آخوند خامنه ای را نه تحت عنوان دین بلکه ایدئولوژی بنقد میکشند. اینان، البته خوب میدانند که آنچه دین و ایدئولوژی را از یکدیگر جدا میکند یکی ارثی است و دیگری کسبی. مثلا، ایدئولوژی مارکسیسم- لنینیسم، در بهترین شرایط، در شوروی چیزی حدود ده میلیون از جمعیت ممکن بود که بدان باور کنند و کمتر کسی مارکسیست-لنینیست بدنیا میآمد. این در حالی ست که اصل و اصولی که حکومت آخوندی بدان باور میکنند، همان است که تقریبا کل جامعه بدان باور دارند. بدون تردید مقایسه و تحلیل ایدئولوژی دین، نیازمند بحثی جداگانه است.

برخی، بیهوده سعی میکنند که نقد دین را با نقد ایدئولوژی روپوشانی سازند. شاید، این تحلیلگران هنوز بر آن تصوراند که دین و قشری که با آن شناخته میشود، قشر آخوند، از همان حرمتی برخورداراند که در گذشته بوده اند. ممکن است که مردم هنوز آغوش خود را بروی دین ستیز نگشایند، اما، او را از خود نرانند. بگذریم که هر روزی که از حکومت آخوندی میگذرد، بر بیگانگی جمع با دین افزوده میشود که خود نهایتا زمینه را برای عبور جامعه از دین آماده میکند.

اما، بعضی دیگر با تمام قصد و نیت پاکی که دارند، دو چیز متضاد را در آن واحد به دیگران مخابره میکنند که در عین اینکه دیندار اند و به احکام و هنجارهای اسلامی اعتقاد دارند، پرچم مخالفت و مقاومت را در برابر نظام، نیز، میافرازند و بدون هیچگونه ترس و واهمه ای، رهبر معظم را مستقیما مورد خطاب قرار میدهند و او را به چه خطاها و گناهانی که متهم نمیکنند. بازتابنده این نوع نقد نظام، خانمی ست که اینروزها، نوای بی نوایان گشته است و صدای بی صدایان، خانم فاطمه سپهری. اما، واقعیت آن است که این نگارنده نمیتواند، حجاب خانم سپهری، آنهم بشیوه سنتی را با نفی آخوند و نظام آخوندی، آشتی بر قرار نماید. مطمئن هستم که کار خانم سپهری نه تاکتیک است و نه از سر انحراف که از سر باور خالص است. اما نمیتوانیم رفتاری بیانگر اسارت و بندگی را با آرمان رهایی و آزادی و انسانخواهی سازگار نماییم. در غیر این صورت چگونه میتوانیم در شیپور بیداری بدمیم؟

آنچه، اینجا سوال برانگیز است این است چگونه ما میتوانیم یک نظام سیاسی را نفی کنیم ولی اعتقادات و باورهایی که حکومت بر آن بنیاد گذارده شده است دست نخورده بگذاریم؟ آیا این بدان معناست که پس از فروپاشی نظام، هنوز حوزه علمیه ای، منبر و آخوند و روضه خوانی هم هست، نیز، بانک الله اکبری ، وضویی و نمازی؟ آیا، این بدان معناست که نزدیک به نیم قرن حکومت دین اسلام تحت رهبری کسانیکه عمر خود را در کسب علم الهی گذرانده اند، در خلق نظام اسارت و بندگی و تولید اینهمه مصیبت و نکبت، نقشی بازی نکرده است؟ البته که رهبر معظم بر آن است که سلطه دین بر همه جا گسترده نشده است. در سخنرانی اخیرش یکبار دیگر از اینکه نتوانسته است فضای مجازی را زیر کنترل خود بکشد، دهان بشکایت گشود.

گویا رهبر معظم تا دیروز یقه خود را در دست روزنامه ها میدیده است و امروز در دست اینترنتی ها. بنابر قول رهبر معظم، وضع بد نیست اینترنت است که وضع را تیره و تار میکند، شایعه ها و رورگوئیهاست که در اینترنت ادامه مییابد. رهبر معظم، حفظ و صیانت از اینترنت را به قوه قضائیه سپرد و توصیه کرد مبادا که غیبت قانون مناسب، مانعی تلقی شود برای برقراری نظم در اینترنت، قانونهای لازم را سریع بر نوشته و باجرا بگذارند. البته که رهبر معظم از این دنیا چندان هم پرت نیست. خوب میداند که نمیتواند برفضای مجازی سلطه افکند. اما، بر آن تصور است که ایجاد موانع بر سر راه دسترسی به فضای مجازی، معضل نظام را حل میکند. رهبر معظم، مثل همه خودکامه های تاریخ، گوشش توانائی شنیدن شیپور بیداری را ندارد و همچون آنان نمیتواند فروپاشی خود را پیش بینی کند.

با این وجود، باید باور آوریم هرگز بجایی نرسیم اگر در شیپور بیداری ندمیم، اگر آخوند را بدور نرریزیم و از ریختن آنچه بدان باور و اعتقاد دارد بزباله دان تاریخ امتناع ورزیم. البته که این ساده نخواهد بود اگر نتوانیم جهت و سوی خود را بسوی رهایی و آزادی نشان دهیم.

فیروز نجوم

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۱ تیر ۳, جمعه

پنهان سازی حقیقت تا کی؟


براستی، تا کی باید حقیقت را پنهان سازیم و روپوشانی کنیم. که تمامی سیه روزیها و تیره بختیها و حقارت و خواری ما از  باور و اعتقاد بخدا و دینی بر میخیزد که در 1400 سال پیش از این بضرب شمشیر بر نیکان ما تحمیل گردیده است. اگر امروز چنین پریشان حان و نگرانیم، تردید مدار از باور بخدایی بر میخیزد که بر خود نام الله نهاده و بزبان بندگان خویش، بزبان انسان، سخن میگوید. یعنی که افسانه و یا دروغی بزرک.، خود در بر گیرنده  افسانه ای بزرگتر که تنها خدا، الله است و بجز او هیچ خدای دیگری نیست. که الله، خداوند یکتا و یگانه، فرستنده پیغام است و برگزیده پیغامبر، فرستنده پیغامها و احکام مطلق و تغییر ناپذیر براساس تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

افزوده بر این تا کی باید این حقیقت را همچنان بزیر قالی جارو کنیم که که دین اسلام، کیشی بوده است بیگانه، کیش تازیان بیابانگرد که با زور شمشیر بر نیاکان ما تحمیل و در نابودی فرهنگ و تاریخ و هویت ایرانی کوشیده اند. آیا آگاهی از این حقیقت تاریخی، میتوانست از صعود دین بیگانه بر مسند قدرت جلوگیری نماید؟ سوالی ست که پاسخ بدان مثبت است. که نه تنها در آن زمان، در 1400 پیش از این، رهایی بخش بود بلکه هم اکنون در زمان حال هم آگاهی بحقیقت دینی برساخته از توهمات و افسانه ها و روایات بادیه نشینان صحرا گرد، بنیاد ساختار دین و قدرت را بلرزه در میآورد و با خود رهایی از احکام پوچ و بیهوده و فریبنده بارمغان آورد. دینی که بیگانه آورده و همچنان بیگانه مانده است. چون پیوسته مصون بوده است از هر گونه نقد و سبک و سنگینی در طول یک تاریخی طولانی. نه بدلیل محتوی که اگر هم دارای معنا و مفهومی هم بوده و هست، احکام و قواعد و مقررات شریعت اسلامی،هرگز ارتباطی با زمان نداشتته است. با این وجود، میتوان گفت، تمام ادبات فقهی، الهی و فلسفی در تعبیر و تفسیر کلامی نگاشته شده است که گفته میشود، کلامی ست که الله خود از طریق وحی، برسول خویش، محمد مخابره کرده است.

یعنی که نهایتا آخوند تبحرو دانشی را کسب میکند که ذاتا با زمان در خصومت است و دشمنی ابدی، خود یکی از برجسته ترین ویژهگیهای دین اسلام. از آغاز، نیز، دین اسلام بر نگاهداشت آنچه گذشته و کهنه و پوسیده گردیده و مطلق پئداشتنه است ، بنیاد یافت، امری که زمینه را برای رشد و ظهور قشری در جامعه را بوجود آورد، که بگونه ای حرفه ای آنچه را که مرده است و جان از کف داده است همچنان زنده نگاه دارد. قشری که در کیش ما، برغم داشتن نامهای گوناگون، مثل فقیه و یا روحانی میتوان همه آنها را آخوند، خواند، قشری که در طول تاریخ، همچون انگل در جامعه زندگی کرده است. از دسترنج دیگران ارتزاق نموده، در برابر خدمت به زنده نگاهداشتن، ارزشها و باورهای مرده و بیجان. آخوند، قشر مفتخوار جامعه، نه تنها در رفاه مادی بسر برده و میبرد، از حرمت بسزایی هم در نزد جامعه بر خوردار بوده و هستند. اگرچه آخوند، در تاریخ، از بدست گرفتن قدرت اجتناب ورزیده است. بویژه در کیش شیعه که تا ظهور امام دوازدهم، روحانیون شیعه خود را معاف از شرکت در ساختار قدرت نموده بودند

پس، معذوریت فقیه از حکومت تا دوران ظهور امام عج، در نزدیک به نیم قرن پیش از این با ظهور آخوند خمینی بپایان رسید. غافل از آنکه در 43 سال پیش، این تاریخ بود که یکبار دبگردر حال تکرار بود. که کشور ما، پس از گذشت 1400 سال، یکبار دیگر مورد تجاوز تازیان قرار گرفته بود، با این تفاوت که این بار بدست تازیان بومی که در حوزه های علمیه در سراسر کشور، بهزینه جامعه، به تحصیل دانش و توانائیهای پرداخته و میپردازند بازدارنده جامعه و ذاتا دشمن آشتی ناپذیر زمان و انسان و آزادی.

در تجاوز نخست، حداقل دو قرن بطول انجامید که تازیان جاهل، کیش خود را بر جامعه ما تحمیل کنند، آنهم با امداد و همکاری ایرانیان بومی که بعضا جان خود را بعنوان خائن از دست دادند. این در حالی ست که تجاوز تازیان بومی در این 43 ساله با مقاومت چندانی روبرو نگشته اند. بخودی خود روشن است که تازیان بومی براساس باور و اعتقاداتی حکومت میکنند که اکثریت مردم نیز بدان باور دارند. یعنی که آخوندها، اول برهبری آخوند خمینی و سپس آخوند خامنه ای، دین بیگانگان را یکبار دیگر بر کشور حاکم نمودند، وهمچون تازیان بیانان گرد بیکانه، اجنبی، بیرحم و خونخوار دست بقتل و غارت زدند و جامعه را بچنین ذلت و خواری کشاندند، باسارت و بندگی.

درست است که این نظام با تکیه بر لشگر دین وابزار قهر و خشونت و انتقام ستانی ست که توانسته است نزدیک به نیم قرن، حکومت آخوندی، حکومت مطلق پیشه و واپسگرا را بقا و دداوم بخشد. اما، آخوند بزرگ، آخوند خامنه ای، و تمام کسانی که در ارتباط با او در ساختار دین و قدرت به مقام و منصبی رسیده اند، همه از آنانی هستند که در تعهد و التزامشان به دینی که ظاهرا با بقیه جامعه مشترکا باور دارند، شک و تردیدی وجود ندارد..

حال آنکه پس از گذشت 43 سال، وضع موجود، استبداد و تشنگی و گرسنگی، بحکومت دین نسبت داده میشود. یعنی که دین و نهادهای دینی، برغم جایگاهشان بر مسند قدرت، دیگر نمیتوانند مصون از نقد و چند و چون بمانند. چرا که دین اسلام بیش از همیشه باصل خود باز گشته است. در یک دست کتاب مقدس و در دست دیگر شمشیر برنده.

بی دلیل نیست که گریز و بیگانگی با دین پیوسته در حال افزایش است و به اسلام همچون دینی بیگانه مینگرند. همچنانکه ایرانیانن به سلطه گران تازی در تجاوز نخست مینگریستند..باور و التزام به قواعد و مقررات شریعت اسلامی، نیز، ضعیف و ضعیفتر گشته و میگردد. با این وجود، پس از گذشت 43 سال حکومت آخوندی، خطبه گویان جمعه، بر فراز منبر دین و قدرت هنوز از رواج بدحجابی  و سختگیریهای بیشتر برای جلوگیری و توسعه بدحجابی سخن میگویند. خطبه گویان، چنان سخن میگویند، گویی که شنوندگانشان، بیش از چهار دهه حکومت آخوندی را تجربه نکرده اند، توسعه و گسترش فقر و بدبختی، تباهی و انحطاط و اعتیاد و خود فروشی و گرسنگی و بی خانمانی را تجربه نکرده اند.

خط و نشانها و تهدیدهای رهبر معظم در خطبه خوانی اخیرش که مبادا سخنی بزبان آری بازتاب دهنده یاس و نومیدی، راه بجایی نمی برد. اما، آخوند باراده و رضایت خود از میدان خارج نمیشود. او خود را سوار بر اسب جهان میپندارد. حال آنکه حقیقت آن است که آخوند خامنه ای هم خود، دروغ میگوید و هم میخواهد، که همه دیگران هم دروغ بگویند. بنابراین، باید آخوند را از میدان بیرون آنداخت. باید نشان داد، هرچه بیشتر، که آخوند مفتخوار است و باید بساط حوزه های علمیه را برچید و الغا دین رسمی را اعلام نمود.

بعبارت دیگر، نهایتا جنبشهای اعتراضی وقتی ادامه خواهند یافت که هدفی ماورای، منافع کوتاه مدت، گروهی، حزبی، حرفه ای و صنفی و هر سود فردی، همچون برچیدن حوزه های علمیه بعنوان نهادی غیر ضووری، وارد به جنبشهای اعتراضی شده و بآنها جهت دهد، جهت رهایی و آزادی که زمانی میتوانیم بآنسوی بحرکت در آئیم که خصم و دشمن آشتی ناپذیر رهایی و آزادی و نهادهای تحت سلطه آنها را از بیخ و بن برکنیم و بر تولید و بازتولید آخوند، نقظه پایان را برنهیم.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

 https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

  

۱۴۰۱ خرداد ۲۷, جمعه

 آب، نان، آزادی!




آنچه در شرایط کنونی بر ما حاکم است، ادامه نظام اسارت است و بندگی برخاسته از اصل و اصول دینی که خود ما نزدیک به نیم قرن پیش، بنیان حکومت آنرا بر نهادیم. با چشمانی بسته خویشتن را در گوالی عمیق و تاریک چنان پرتاب نمودیم که رهایی از آن، پس از گذشت نیم قرن، هنوز نا ممکن بنظر میرسد.

بدون تردین، این نگونبختی هرگز واقع نمیشد، اگر با مفهوم انسان آزاد، بیگانه و با آزادی غریبه نبودیم. آیا میتوان تصور نمود که با داشتن شناخت از انسان آزاد و غریبه نبودن با آزادی، به شرایطی تن داد که با خود چیزی جز اسارت و بندگی ببار نیاورد؟ چگونه ممکن است که باین واقعیت که آینده به انسان آزاد تعلق دارد، باور داشته باشیم، آنگاه برهبری آخوندی برخاسته از تاریکخانه های حوزه های علیمه تولید کننده قشر مفتخوار جامعه، برضایت تن بدهیم؟

ترسم که با انسان آزاد، که کیست و چیست و دارای چه مشخصاتی ست و با آزادی هنوز بیگانه ایم. چه آگر درکی، هر چند ناچیز، از انسان آزاد و آزادی در آگاهی جمعی وجود داشت، نظام اسارت و بندگی لحظه ای دوام نمییافت.

هماکنون شاهد هستیم که چگونه حکومت اسلامی، موسس نظام اسارت و بندگی، دستخوش چه طوفانهای پی در پی ای است، هریک سهمناکتر از دیگری. اما، بیش از 43 سال است که طوفانهای گوناگون حکومت آخوندی را از بیخ و بن بلرزه در آورده است. اگر نظام مانده است و دوام آورده است و برغم تمامی جزمگرائی و کهنه پرستی مانده است، آنرا نیز باید ناشی از بیگانگی جامعه با مفهوم انسان آزاد و آزادی بعنوان بنیان وجود و هستی بشر در این جهان دانست.

از آغاز، نیز، تمامی مشکلات مادی، حرفه ای و صنفی، از اقتصادی گرفته تا سیاسی و فرهنگی و بین الملی، همه معلول بیگانگی ما با انسان آزاد بوده است و غریبگی با آزادی و هنوز هم جامعه ما امروز با آن روی در روی است. چرا که چیستی و کیستی م،ا ریشه در نظام اسارت و بندگی دارد، در باورها، ارزشها و اعتقادات دینی که بارث در ما لانه کرده و ریشه در فرهنگی دارد برساخته شده از ستایش مفاهیم استبدادی و پرورش اخلاق تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

اما، برغم منافع گوناگون مادی حرفه ای و صنفی، زمینه وحدت، و امکان یکتایی و یگانگی در جامعه وجود دارد. زیرا که منافع جمعی، نهایتا، از آزادی برمیخیزد و در آزادی ست که بازتاب مییابد. یعنی که آزادی ارجح است بر منافع فردی و یا خصوصی و حرفه ای و ضنفی، واقعیتی که بازتاب آنرا در جنبشهای اعتراضی کمتر میتوان مشاهده نمود. هنوز نمیتوان بر شعاری انگشت گذارد، بیانگر عشق و تعهد و نیاز جامعه بآزادی، تنها پدیده ای خالص انسانی، پدیده ایکه بدون آن انسان مفهومی ست پوچ و بی معنی.

.حکومت اخوندی، حکومت قشر مفتخوار و انگل جامعه، حکومتی خصم آشتی ناپذیر آزادی، خود حاصل بیگانگی جامعه ما با انسان آزاد بوده و غریبگی با آزادی. در شرایط دیکتاتوری با تاریخ و فرهنگی دراز و طولانی، نمیتوان انتظار پرورش اندیشه آزاد و برآمدن انسان آزاد را داشت. البته که از آزادی میگریختیم چون بزرگان، آرادی را همچون مرضی واگیر برآمده از غرب محکوم میکردند، که جامعه پاک و مقدس ما را بفساد ذلت و خواری بنفع غرب خواهد کشاند. آزادی را هرجا که میتوانستند مورد لعن و نفرین قرار میدادند و با مظاهر آن دایم در جنگ بودند. در واقع، این است تاریخ روحانیت، خصومت و نفی آزادی. چنانچه قشر آخوندی، از دیر باز، نزدک به 50 سال زودتر، ساختار قدرت را میتوانست بزیر سلطه خود درآورد، امروز در عهد "حجر" در دوران تاریکی زندگی میکردیم، کما اینکه هماکنون اگر در عصر حجر زندگی نمیکنیم، از سلطه تاریکی و سیاهی رنج بسیار برده و میبرییم.

البته که آخوند حاکم، وقتی ساختار قدرت را بچنگ آورد، اگرچه از همان آغاز غل و زنجیر اسارت و بندگی را بکار گرفت و تبعیت از احکام شریعت را اجباری نمود. با این وجود، برغم ترس و وحشتی که حکومت دین بر جامعه تحمیل کرده است، میتوان گفت که در تحلیل نهائیی جنبش های اعتراصی چه در شرق و عرب کشور صورت بگیرد و چه در شمال و جنوب، با هر هدف و منافعی، زائیده یک پدیده است، پدیده نا آزادیها، محدودیت ها و احکام دست و پاگیر دینی. برغم ظاهر، جنبش های اعتراضی، جنبشی هایی هستند  پیوسته، منسجم و متحد که نهایتا از منافعی مشترک بر میخیزتد، از نیاز بآغوش کشیدن آزادی. چگونه میتوانی بخواست و طلب خود برسی در اسارت و بندگی با تقلید و تبعیت؟ چگونه انسانی خواهی بود اگر در چنین شرایطی بآنچه که میخواهی هم برسی؟ آزاد خواهی بود و یا اسیر و در بند؟  

آگاهی جمعی از این بیگانگی، بیگانگی جامعه ما با آزادی و ظهور آن است که بتدریج جنبشهای اعتراضی را بسوی آزادسازی جامعه به پیش خواهند برد.اگر به جنبشهایی که در نفی و واژگونسازی نظام اسارت و بندکی، ار جنبش دانشجویی در 1375 گرفته تا جنبش سبز و در پی آن خیزشهای اسفند 96 و آبان 98 و هماکنون در جنبش اعتراضی معلمان، بازنشستگان، کارگران و بسیاری از حرفه ها و اصناف دیگر بنگریم، در حیرت خواهم بود اگر اعتراض کنندگان ندانند تا خود رها نساخته و نظام اسارت و بندگی را ویران نسازند بآنچه که میخواهند، به آزادی، بعنوان پیش شرط رسیدن بهمه خواستهای خود، دست نخواهند یافت. شاید بتوان شعاری را بنا ساخت بازتابنده وحدت سه خواست اساسی، بازنابنده وحدت منافع خصوصی و جمعی و مادیی و معنوی و یا بهتر است بگوئیم آرمانی. مثل نان، آب، آزادی. که بدون آزادی نه نانی بکف آوری و نه آبی، مگر در اسارت و بندگی.

البته که ظهور و بقای حکومت آخوندی نردیک به نیم قرن جای بسی نومیدی است. اگر امروز جامعه دست بگریبان مصیبت و نکبت، فقر و بدبختی و براستی در حقارت و خواری بسر میبرد، اگر ارزش نیروی کار ما روزانه کاهش مییابد و بدشواری میتواند پاسخگوی نیازهای ابتدایی فرد و خانواده ای باشد. اگر معلم و کارگر و بازنشسته نمیتواند شکم خود و افراد فامیل را سیر کند، خیلی تعجب نکنید اگر بگوئیم ریشه در نظام اسارت و بندگی و یا در عدم آزادی دارد.

 در این جهت و سوی است که جنبش های اعتراضی بر اساس منافع حرفه ای و صنفی باید حرکت کنند، در سوی رسیدن به هدف با مفهومی ولا، همچون آزادی، ارحح بر هر منافع فردی و یا گروهی. نکبتی که امروز ملت ما با آن روزانه دست بگریبان است، مگر میتواند چیزی جز تقلیل انسان از یک موجود ازاد به یک بشر در بند، خوار و حقیر چیز دیگری هم تعریف شود؟

مسئله این این است که 43 سال است که این تقلیل بطرر مستمر در کلیه امور زندگی، در خانه و بیرون از خانه، امور اداری، انتظامی، دیوانی، کشوری، فرهنگی، هنری، اقتصادی، علوم طبیعی و فضائی و غیره، تاثیر خود را گذارده است و ما را بیک انسان نا آزاد تبدیل کرده است. وگرنه قبل از آنکه در اندیشه آلترناتیونظام سیاسی باشیم باید در اندیشه عرضه انسان آزاد باشیم بعنوان آلترناتیو یک انسان معتقد و مومن و دربند، انسانی شهید دوست و شهید پرور، انسانی بر ساخته دست جوجه آخوندهایی مثل علی اکبر رافعی پور و حسن عباسی. جوجه آخوند هایی که دردفاع از الگوی مقدس و مومن انسان، اما، خوار و در بند،  چه خطها که بر مفهوم انسان آزاد نکشند و به منجلاب هستی ننشنانند.اینان با توسل باسطوره های دینی ست که تصویر آرمانی از انسان مومن و معتقد و یا در واقع اسیر و در بند را ترسیم میکنند. انسانی که در فرهنگ دینی ارائه میشود، بر نفی انسان و آزادی  بنیاد گذارده شده است. یعنی که نظام آخوندی که اینان خطبه گویانش هستند، خصم آشتی ناپذیر انسان است و آزادی.

بنابراین، اگر بتوانیم انسان و آزادی را همچون یک آرمان درآغوش بکشیم، در همانحال به نفی بنیان انسان مومن و در بند، دست میزنیم. بدین ترتیب، میتوان انتظار داشت که کثرت، برغم گوناگونیی منافع، مقام و منصب، مشترکا انسان را ستایش نموده و آزادی را ارجح بر هرچیزی نهد. شاید بتوان تصور نمود که شعار آب، نان، آزادی بازتابنده میثاقی بشد اجتماعی که ساختار استبداد دین و قدرت را در هم فرو کوبد.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

۱۴۰۱ خرداد ۲۰, جمعه

  

آخوند خامنه ای:

دروغپردازی

همراه با خیالپردازی!

 

شرم و حیا، نه گنده گوئی و دروغبافی های آزاردهنده، آزار دهنده یک ملت ستمدیده، ثم و بک و محکوم نگاه داشته شده، فضیلتی ست اخلاقی که ولی فقیه، آخوند خامنه ای تا کنون ثابت کرده است که فاقد آنست، از جمله در خطبه خوانی اخیر خود بمناسبت سی و سومین سال پیوستن امام بجرگه خون آشامان تاریخ. "رهبر معظم" بجای آنکه از بارگاه ولایت فرو آید و به خلا رود، آنجاییکه درس و مشق فقاهت و اجتهاد خوانده است، به نفی و انکار واقعیت و تحریف و تقلیل تاریخ میپردازد. که خانه امن است و در رفاه و آسایش که همه چیز شکوفا ست و شکوهمند. که کشور هرگز چنین پر عظمت و درخشان در جهان جلوه گر نبوده است. که خود برخاسته است از انقلابی آسمانی برهبری امامی فرستاده خداوند یکتا و یگانه، الله. البته که او همه چیز را برای الله میخواست، همه چیز را فدای او میکرد. امام بنام الله بود که بجنگ میرفت و خون میریخت و دمار از روزگار دگرکیشان و گردنکشان در میآورد و بچه راحتی سرها از تن جدا میساخت، اگر از تسلیم و اطاعت، از پیروی و فرمانبری سربازمیزدند.

آخوند خامنه ای در ادامه خطبه اش، خیالپردازانه بسی بسیار دقیق و موشکافانه، آنقلابی که در بیش از 43 سلا پیش ار این برهبری امام مقدس به پیروزی رسید وهماکنون شاهد هستیم که جهان را چگونه بشگفتی وا داشته است، انقلاب اسلامی را با دو انقلاب بزرگ تاریخ، انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب شوروی بمقایسه گذارد، چنانکه گوئی در شناخت این انقلابات نیز باجتهاد رسیده است. هر دو انقلاب را منحرف خواند، بآندلیل که نه تنها "معنویات" را "مففول" گذاردند که خیلی زود پشت بمردمی نمودند که آنها را حمایت و پشتیبانی کرده بودند. هر دو انقلاب را در واقع خیانتکار بمردم دانست.

البته که آوازه ظهور دین اسلام و اعجاز ان در زمینه سعادت و خوشزیستی اجتماعی نمیتوانست بسرعت امروز جهانگیر شود و جلوی چشم حهانیان قرار گیرد. حال آنکه، امروز کار بجایی رسیده است که دیگر امکان پنهان ساختن راز و رمزی نیست، بویژه وقتی پای دین و قدرت، دست بآغوش هم بمیان میآید، آنهم قدرتی که خود را مقدس میداند و ماورائی و الهی. یعنی که قددرتی مطلق، نهایی و ماورای هر چون و چرایی. یعنی که قدرتی که از دروغ و دروغپردازی بر میخیزد. دروغی که در دوران اینترنت پنهان شدنی نیست. با این وجود، آخوند خامنه ای بر حسب عادت حرفه ای چنان، از حصال برجسته و اخلاقیات  یکتا و یگانه، همچون صداقت و راستگویی امام خمینن سخنن میگوید چنانکه گویی، امامت امام خمینی پدیده ای ست تجربه نشده و کسی نمیداند که وقتی امام خمینی آمد با چه دروغهای بزرگی آمد. البته که او نمیگفت که وقتی از عظمت و شکوه سخن میگوید منظوری ندارد جز حقارت و خواری. مگر امام خمینی همه چیز را برای الله نمیخواست. مگر میتوانست چیزی بخواهد بجز آنکه الله اراده کند، بجز تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری، پدیده ای که نمیتواند بعظمت برسد مگر در دروغ و عالم خیالپردازی. وگرنه چیزی ببار نیاورد مگر ذلت و پسروی.

از این عالم است که رهبر معظم انقلاب، اخوند خامنه ای سخن میگوید. نه اینکه او نمیداند که دست اندر کار دروغ پردازی ست، او بسیار آگاه هم هست که دست بچگونه کنشی میزند، کنش دروغپردازانه حرفه او و در نهاد او جای دارد. اما، از انجائی که بر مسند قدرت نشسته است و در جایگاه خداوند یکتا و یگانه، الله سخن میگوید، مگر میتواند مورد چند و چون قرار بگیرد، غیر از آنکه حقیقت پنداشته شود. مقاومت در برابر حقیقت نهایتا یا باید بسکوت و خاموشی برسد و یا مرگ و نابودی.

ساده گرایی ست که اگر باور بیاوریم که آخوند خامنه ای، به مصیبت و نکبتی که ببار آورده است نا آگاه است و یا اطلاعات کافی و یا درست باو نمیرسانند و کاملا  در اوهام غرق است. که از واقعیات تلخ زندگی، فقر و بدبختی، گرانی و بیکاری، و تاثیر مخرب تحریمات امریکا و اروپا بر زندگی اقتصادی بی خبر است. او بسی بسیار آگاه تر از آن است که بسیاری فکر میکنند. اما، او روی معنویات، باورها و اعتقادات مردم به امام و امامت و اصل و اصول دین اسلام سرمایه گزاری کرده است. چه، اگر ولی فقیه جانشین امام است و باز تابنده اراده الله، همگان، دارا و ندار، فقیر و ثروتمند، سیر و گرسنه، از زیر تا بالا، همه عاشق و مخلص امام اند، به امام سلام میدهند. آخوند خامنه ای نمایش تماشائی و سرود بسیار جالب و شنیدنی، "سلام فرمانده،" نشانی بر ارادت ملت به نفع ولایت امامت تعبیر و تفسیر میکند، گوئی که نمایشی خود جوش بوده، نه پولی پشتش بوده است و نه پولبانی.

 اما، ادعای آخوند خامنه ای مبنی بر ارادت امامپرستان را نباید نادیده انگاشت. این بدان معناست، که آخوند خامنه ای سرمایه اصلی خود را افزوده بر سلطه بر ساختار قدرت، ابزار قهر و خشونت و انتقام ستانی، همچنانکه زودتر اشاره شد بر باوره و اعتقادات مردم به امام و امامت نهاده است. بعید بنظر میرسد که آخوند خامنه ای به نتایج سیاست بر بنیان دین و قدرت، چندان آگاه باشد. چه او باید با چشم خود ببیند و با گوش خود بشنود ناسزاها که نثار امامان شود و بارگاه مقدسات فرو ریزد. آخوند خامنه ای، هرگز باورنکند که حکومت ش فرا رسیدن آنروز را نوید میدهد که افسانه امام، از فرهنک و باور جامعه رخت بر بسته، مساجد و تکایا از بنیان ویران گشته و بساط حوزه های علمیه یکبار و برای همیشه برچیده شود و روح رضا شاه هم بشادی پیوند خورد. این اگر سرنوشت محتوم یکتایی و یگانگی دین و قدرت نباشد. تردید مدار که این دو را دیگر هماغوش یکدییگر نمی بینم.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

۱۴۰۱ خرداد ۱۳, جمعه

 

جنبش مردمی

و ظهور بیگانگی

با ساختار دین و قدرت!


 



جنبش دادخواهی، بیش از دوهفته است که ادامه یافته و از آبادان بشهرهای دیگر خوزستان، از جمله خرمشهر و ماهشهر و و ایذه و چندین شهر دیگر، بغرب کشور هم رسیده است. در شرایطی جنبش دادخواهی محور همبستگی محلی و منطقه ای شکل میگردد که جنبش معیشتی که از شهر کرد و چهار محال و بختیاری آغاز گردیده بود هنوز خاموش نشده بود.

جنبشی که با فرو ریزی ساختار متروپل در آبادان آغاز گردیده است، نیز، بعید بنظر میرسد شعله های آن هرگز فرو نشیند. افزوده بر این، جنبش دادخواهی آبادان، دامنه جنبش مردمی را در سراسر کشور گسترش میدهد، جنبشی که هرروز وسعت بیشتر یافته و در اشکال متفاوتی بازتاب می یابد. آیا میتوان جنبش معلمان، اعتصاب و اعتراض آنها را و یا خیزش بازنشستگان و کارگران و اعتراضات صنفی و حرفه ای آنها، از جمله کارکنان شرکت واحد را بخشی از یک جنبش وسیعتری دانست که در حال شکل گیری ست؟ جنبشی که برغم کثرت خواست ها و منافع متفاوت، بتواند بر اساس محوری مشترک، بیکدیگر پیوسته و همچون یک پیکر پر جان و زنده در برابر نظام خونخوار ولایت بپا خواسته و مرگ آنرا اعلام کند؟ هماکنون، یافتن آن محور مشترک، مشکلی ست پیش روی تمامی آنانی که آرزومند مرگ و نابودی نظام اند.

اگرچه میتوان گفت که بیگانگی بین جامعه و ساختار قدرت دیر زمانی ست که بوجود آمده است اما تا چه حدی باید آنرا صادق بر ساختار دین دانست، چندان روشن نیست. برغم شواهد بسیاری مبنی بر رشد دین گریزی، هنوز نمیتوان گفت که باورمند به بررسی و بازبینی باورها و ارزشهای خود نشسته است، نه اینکه دین را بوسیده و کناری گذاشته باشد.

 اما، راهی که نظام در ارتباط با مخالفین و منتقدین و برخورد با تظاهر کنندگان و معترضین در پیش گرفته است، مردم را وادار به بیگانگی با خود و آنچه بدان باور و اعتقاد داشته اند میکند. واقعیتی چنان وحشتناک و نگران کننده که نظام را وا میدارد تا بر طبل وقاحت بکوبد و "سلام فرمانده" را سر دهد.

چرا که نظام نمیخواهد باین واقعیت وقوف یابد که تقابل ها و در گیریها بین تظاهر کنندگان و قمه کشان و چماقدران نظام، سرکوب و دستگیریها و یا برقراری حکومت نظامی بشکل غیر رسمی، اقشار گسترده مردم را بسوی بیگانگی با ساختار دین سوق داده و بارتقا سطح آگاهی جمعی امداد میرساند. آن آگاهی که در دراز مدت ببار نشیند و نهایتا هر آنچه مقدس است از بیخ و بن برکند. هم اکنون ما شاهد حمله به چندین ساختار مقدس، مثل حوزه علمیه در شهرهای کوچکتر در موج اعتراضاتی که از شهر کرد آغاز گردید، بوده ایم.

البته که سرکردگان نظام از جمله وزیر ارشاد، محمد مهدی اسماعیلی، برون رفت از بحران را در بازگشت به مساجد و تکایا و حوزه ها شناسائی میکنند و ناخواسته و نا دانسته حوزه ها و مساجد و تکایا را هدف خشم و اعتراض مردم ستمدیده، قرار میدهند. واقعه ای که امکان دارد به نقطه عطفی در تاریخ تبدیل شود قابل مقایسه با شکست لشگر رستم فرخزاد در قادسیه بدست تازیان مهاجم و تحمیل دینی بیگانه بر سرزمین ایران.

چراکه حکومت دین بهر قیمتی، با شمشیر و شریعت و نعلین، مقدس را به موهن تبدیل نموده و زمینه را برای حمله و ویران ساختن مساجد و حوزه هایی علمیه آماده ساخته است. یعنی که راهی که نظام در پیش گرفته است تنها بسرنگونی ساختار قدرت و تغییر سیاسی نظام نمی انجامد، سرنگونی حکومت ولی فقیه نمیتواند همراه نشود با ویرانسازی حوزه های علمیه، مراکز تولید قشر مفتخوار جامعه، قشر آخوند، مظهر فساد و ریاکاری، خرافه اندیشی و مطلقگرایی. براندازی نظام اگر ببراندازی دین "حاکم" نیانجامد، براندازی نمیتواند هرگز به هدف نهایی خود که چیزی نیست مگر رهایی و آزادی برسد.

مگر نه اینکه مساجد، بندگی میآموزند و تسلیم و اطاعت، نیز، خواری و حقارت؟ بنای مساجد و تکایا از آغاز تحمیلی بوده اند و هنوز هم. چه برای نیایش خدا و پیامبرش نه نیازی به بارگاهی ست و یا ساختمان و سازمانی. در خلوت خویش، بهرآنچه عشق و علاقه داری، باورآور و به باور خود نیز عمل کن، اگر چنین خواستی. آزادی، بعنوان یک انسان، برگزینی آنچه را که میخواهی ازجمله در گزینش دین و باور.

بعضا، بر آن باورند که نقد حکومت آخوندی تحت عنوان "ایدئولوژی،" میتوانند ساختار قدرت آخوندی را بنقد بکشند بدون آنکه خود را در برابر باورهای مردم قرار دهند. بعبارت دیگر، پای دین که بمیان میآید، مسئله "ملاحظه" و "احتیاط" و "مماشات" هم بمیان میآید.

 اما، تا کی باید از بیان حقیقت خود داری کنیم مبادا که بقبای کسی بر بخورد. این در حالی ست که تاب و تحمل مردم ممکن است بسیی بسیار بالاتر از آنچیزی باشد که فعالان سیاسی تصور میکنند و دست بخود سانسوری و سانسور دیگران میزنند. مردم باید بدانند، دینی که متولی آن، اصل و اصولش را در حوزه های علمیه میآموزد و و بر فراز منبر در مساجد به تبلیغ و ترویج آن میپردازد، تا کنون جز مصیبت و نکبت، جز خواری و حقارت، چیز دیگری، پس از نزدیک به نیم قرن حکومت، برای ملت ببار نیاورده است و زمان آن فرا رسیده است، دین و متولی آنرا از مسند قدرت و حرمت بزیر کشیده، رهایی و آزادی را در آغوش کشیم.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com