۱۴۰۰ بهمن ۲۲, جمعه


 

جهاد تبیین:

تراژدی یا کمدی؟


 

مارکس میگوید که "هگل در جایی گفته است که وقایع و شخصیت های بزرگ و با اهمیت در تاریخ جهان دو بار ظهور میکنند. اما، خاطر نشان میسازد که  گویا هگل فراموش کرده بوده است که بگوید "نخستین بار بشکل تراژدی ظاهر میشود و دومین بار بصورت نمایشی مضحک" (برومیرهیچدهم ، لوئیز بناپارت).

آیا میتوان دیدار خمینی را با همافران نیروی هوایی در 19 بهمن 57، چیزی کمتر از یک تراژدی در تاریخ بشر، بویژه تاریخ ما ایرانیان خواند؟ او با خود شمشیر و شریعت اسلام را آورد که مدینه فاضله ولایت را بنا نهد. آیا بجز سیه روزی و تیره بختی، بجزنکبت و مصیبت، بجز قهر و خشونت و انتقام ستانی، چیزی دیگری هم با خود بارمغان آورد؟ مگر نه اینکه کشتار و خونریزی بر فراز بام نشیمنگاه وی آغاز گردید و در نابودی مخالفان ادامه یافت؟

در جایگاه یک رهبر مقدس، امام بزرگوار بود که گروگان گیری اتباع امریکا را مورد تایید قرار داد  و هشت سال جنگ و خونریزی، تخریب و ویرانی بر علیه کفر و باطل، جنگی سراسر پوچ و بیهوده را ادامه داد و سر انجام خود را ناچار دید جام زهرآکین صلح را بنوشد. البته که در انتقام ستانی این شکست شرم آور بود که امام مقدس، دست خود را بیک جنایت بزرگ و تاریخی دیگر الوده نمود و فرمان قتل عام تمام زندانیان سیاسی ، آنانیکه به تسلیم و اطاعت تن نمیدادند، صادر کرد. جنایت هولناکی که بازتاب آنرا میتوان در پینه های وسط پیشانی پیروان وی از جمله آخوند سید علی خامنه ای، رهبرمعظم  انقلاب مشاهده نمود. از آن پس ملت نیز شریعت را پذیرفت که شمشیر بر گردنش فرود نیاید. آیا این کمتر از یک تراژدی ست؟

این مراسم  هر سال در خضور رهبر معظم، آخوند خامنه ای، در بارگاهی پر عظمت و پرشکوه تر از دوران فرمانروایی امام مقدس، آخوند خمینی، تکرار میشود. اما، هر بار که تکرار میشود، مصحکتر از بار دوم بنمایش در میآید. آیا باندازه لازم مضحک نیست وقتی باید باین واقعیت تن بدهی که رهبر معظم انقلاب، آخوندی ست که از گدائی با خدایی رسیده است؟ آخوند خمینی با همه ید و بیضایش به "امامت" رسید، اما، آخوند خامنه ای به خدایی رسیده است. امام خمینی، اگر بامامت رسید بآن دلیل بود که به مردم قول رسیدن بشگوه و عظمت میداد و امید را در دلها، زنده نگاه میداشت، امید به بهشت بر روی زمین را. حال آنکه، آخوند خامنه ای از عظمت و شکوه و یا "اقدامات حیرت آوری،" سخن میراند، که چیزی جز پس روی، ذلت و خواری ببار نیاورده است.

نیازی نیست که کارنامه رهبر معظم، آخوند خامنه ای را ورق بزنیم تا در یا بیم چگونه تراژدی وقتی برای دومین بار اتفاق میافتاد، بشکل کمدی، و خنده آور تکرار میشود. آخوند خامنه ای هر بار که سعی میکند تراژدی دیدار همافران با آخوندی که بامامت رسیده بود تکرار کند، مضحکتر از سال پیشین به نمایش در میاید.

 چرا که آخوند خامنه ای بگونه ای سخن میگوید، چنانکه گویی مردم، پس از گذشت نیم قرن، جکومت آخوندی را با گوشت و پوست خود تجربه نکرده اند. بشهادت گزارشها و امار رسمی بیش از 35 ملیون نفر از یک جمعیت 80 میلیونی در زیر فقر مطلق زندگی میکنند، حال آنکه آخوند خامنه ای از اقدامات حیرت آور و دستآوردهای شگفت انگیز سخن میگوید. این را چه میتووان خواند تراژدی و یا کمدی؟

اما، مضحکتر ارایش و پالایش صحنه ایست که برحسب معمول چنان طراحی میشود که  رهبر مقدس، آخوند خامنه ای وقتی بر فراز آن خطبه خوانی میکند، همچون الله، خداوندی یکتا و یگانه ظاهر شود، خدائی تنها که اطراف او خدای دیگری بچشم نخورد، تنها خدایی که بجز او هیچ خدای دیگری نباشد.

 اما، اما چند متر دورتر، فرماندهان نیروهای هوایی و ارتش، همچون گوسفندانی سر بزیر، مطیع و فرمانبردار بر تک صندلیها، در فضای بسیار وسیع وجدا از یکدیگر نشسته و با چشمهای گشوده آخوند خامنه ای را با قد و قواره ی کج و معوج که در سطحی بالاتر و بلندتر قرار دارد مینگرند.

صحنه ای که فقیه مقدس، اخوند خامنه ای، بر فرارز ان جلوس مییابد، پیوسته این احساس را بر انگیزد که از بیخ آآسمانها ست که بر زمین نشته است، آنهم بر زمینی پوشیده از گلیمهایی بازتابنده خاکی بودن خدائی بر امده از بیخ آسمانها.

البته که گفتمان فقیه مقدس آخوند خمنه ای ، نیز، گفتمانیست خدائی، چنانکه گویی الله است که سخن میگوید یا بهتر است بگوییم حرف اخر ونهایی را میزند. او بر همه علوم و داش بشری دانا و آگاه است، از علم اقتصاد و سیاست و اجتماع گرفته تا علوم مکانیکی و هسته ای از جمله بعلم طب که احاطه کامل دارد. همین بس بیاد بیاوریم که به چه علم و دانشی بمصااف با کرونا بر خاست، ورود واکسنهای غربی را ممنوع ساخت و ده ها هزار نفر را از بستر بیماری به بستر مرگ کشاند.

در گفتمان خدایی فقیه مقدس، نه سوالی ، نه پرسشی، نه چند و چونی و یا چرا و چگونه ای، در کار نیست. بدون تردید میتوانی هر چه دل تنگت میخواهد با خدا بگویی، اما، خدایی بر ساخته ذهن خویش نه آن خدائی که بر صحنه ای واقعی، تنها و جدا و بالاتر از دیگران جلوس مییابد. در گفتمان خدائی ست که آخوند خامنه ای حقایق را وارونه نموده و به حقیقت تبدیل مینماید، حقیقتی چون و چرا ناپذیر. که خود بازتابنده این واقعیت است که گفتمان خدایی چیزی نیست مگر گفتمان خدعه و فریبکاری.

با این وجود، ولی فقیه آخوند خامنه ای نیروهای انتظامی را به جهادی جدید، فرا میخواند "جهاد تبیین" و یا آشکار نمودن دستآوردها و "اقدامت حیرت آوری" که در دوران پر بار حکومت مقدس اسلامی بوقوع پیوسته است. آری، باید بجهاد تبیین دست زد و جنایاتی که در سیاهچالهای نظام واقع میشود و چگونه نخبگان و انسانهای سلطه ستیزو آزادیخواه، مدافعین و فعالان حقوق بشر، همچون نسرین ستوده، نرگش محمدی، و محمد نوری زاد و بسیار دیگری را بغل و زنجیر کشیده میشوند باید آشکار شوند و در پیش چشم باورمندان نظام قرار گیرند. آری، واقعا به جهاد تبیین نیاز است تا بتوان جدا ساختن سر دختر جوانی را بدست شوهرش به تعلیمات دین و باورهای دینی نسبت داد که تعصب و غیرت را بالاترین فضیلت دینی بشمار آورد.

تردید مدار که در مقام خدایی هر آنچه که فقیه مقدس، آخوند خامنه ای بزبان آرد حقیت نهای ست. اما، پیری و گهولت یک واقعیت انکار ناپذیر است. باین دلیل است که گوشهای آخوند خامنه ای در اثر کهولت سن، سنگین شده و شنوایی خود را از دست داده است و فریاد مرگ بر ولایت بگوشش نمیرسد. در حالیکه، صدای امواج وحی آسمانی را میشنود.

در واقع، آخوند خامنه ای دیر زمانی ست که توانایی شنیدن نا قوس مرگ حکومت دین را از دست داده است که از آن بلندی ها و آن فاصله دور، چیزی جز دروغ بگوش نمیرسد. در حالیکه زمین زیر پای آخوندی که به خدایی رسیده است به لرزه درآمده و فروپاشی حکومت دین آغاز گردیده است. اما ولی فقیه از رمز و رازهای ماندگاری رژیم، از الهی بودن و مقدس بودن آن سخن میراند و از اقدامات حیرت آو.

فقیه مقدس، آخوند خامنه ای بیش از نیم قرن است که شریعت را بزور شمشیر بر جامعه تحمیل کرده است، آنگاه از دشمنان بیرونی و توطئه صیهونیست ها برای براندازی مدینه فاضله ی ولایت، روضه ی شهادت میخواند. که رژیم ولایت مانده است برغم تلاش دائمی دشمنان و تبلیغات آنان. او امیدوار است که با بکارگیری گفتمان فریب و ریاکاری، نیم قرن دیگر شریعت را به ضرب شمشیر بر ملت تحمیل کند. ذهی خیال باطل!

 

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjm@gmail.com

 

۱۴۰۰ بهمن ۱۵, جمعه

 مبادا

مصیبت دیگری در راه است!



در سالگرد برپایی دستگاه استبداد مضاعف دین و قدرت، باز گشت به این سوال که چرا در سال 1357، جامعه ای که به سوی تمدن مدرن به پیش میرفت- به لحاظ ساختار مادی و رشد نیروهای تولیدی، ناگهان یک دور 360 درجه ای میزند و به گذشته و سنت و بدوران رسالت و امامت باز گشت مینماید و براحتی بحکومت قشر مفتخوار جامعه، قشر "روحانیت،" یا قشر عمامه داران تن میدهند؟ چگونه مردم توانستند از جلال و شکوه و عظمت نظام شاهنشاهی روی برگردانده و بخواری و ذلت حکومت اسلامی تن بدهند؟

باین سوال تا کنون بارها پاسخ داده شده است، پاسخهایی، البته که بازتابنده مواضع و دیدگاه های خاص برخاسته از ایده ها وعقاید گوناگون که اینجا نیازی به رجوع بانها نیست. اما، خاطر باید آسوده دشت که پاسخ باین سوال بعید به نظر میرسد چندان قانع کننده باشد اگر رابطه تاریخی دین و قدرت در ایران را به بوته ی غفلت وا گذارد.

رابطه دین و قدرت در تاریخ ما ایرانیان است که اسلام ما را از اسلام، سایر جوامع اسلامی جدا میسازد. در هیچ یک از جوامع اسلامی نهادی همچون نهاد " روحانیت " وجود ندارد. روحانیت ایران را میتوان نهادی همچون کلیسای پروتستان ها، که بر عکس کلیسای کاتولیک ها، فاقد مرکزیت و سلسله مراتب رسمی است، مقایسه نمود. شبکه های حوزه ای، هریک را مرجع تقلید و یا آیت الله و فقیه ی مستقلا مدیریت میکند.

اگر اجمالا به تاریخ رجوع کنیم، با این واقعیت بر خورد مینماییم که جامعه ی ایران پس از پیروزی اسلام، تواماً در زیر سلطه قدرت و دین زیسته است، دینی که مظهر آن روحانیت بوده است. با این تفاوت که سلطه قدرت عیان و سلطه دین در پرده و پنهان بوده است. قدرت ابزار قهر و خشم و خشونت را در انحصار داشته است. دین، فرهنگ جامعه، رسم و رسوم و خوی و عادات مردم را در کنترل خود داشت. این رابطه دین و قدرت را باید رابطه ای تکوینی و تکمیلی خواند.

در واقع بیش از سه قرن، تا دوران محمد رضا پهلوی، روابط مسالمت آمیز و تکوینی بین ساختار نظام سیاسی و ساختار دینی در جامعه ادامه داشت، نه لروما همیشه بدون تنش و رقابت. شاه در حالیکه گامهایی در تضعیف دین بر میداشت، اما، نهایتا منزلت و حرمتی خاص برای دین بیگانه قائل بود. چرا که تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت که از ارکان دین حوزه ای، زیر ساخت دین فقاهتی، دین آیت الله ها و حجت اسلامها میباشد، همان معجون سحرانگیزی ست که ساختار قدرت را نیز سخت خوش آید. بی دلیل نیست که شاهنشاه آریا مهر، طیب حاج رضائی و اسماعیل رضائی را بجرم اخلال در نظم عمومی در وقایع 15 خرداد، بدار آویخت، اما، آن شخصی را که ساختار قدرت را بچالش کشیده بود، آیت الله خمینی را با احترامات فائقه به تبعید فرستاد، خطائی تاریخی که بقیمت نه تنها تاج و تاخت شاهی تمام شد بلکه بقیمت بر قراری نظام اسارت و بندگی پایان گرفت.

بسیاری هنوز باور دارند که ظهور خمینی بعنوان تنها چالشگر قدرت، برساخته توطئه قدرتهای بزرگ بوده است. که جمیمی کارتر، خمینی را از زیر درخت سیب بلند کرده و بر تخت شاهی نشانده است. هر سال  در چنین روزهایی ست که بار دیگر جیمی کارتر مورد لعن و نفرین قرار میگیرد. اما، فراموش میکنند که دیر زمانی بود که شاهنشاه آریا مهر همه رقبای سیاسی خود را از میدان بیرون رانده و بیش از یک رقیب، نه در برابر شخص خود، بلکه در برابر نهاد شاهنشاهی، یجای نگذارد: روحانیت. واقعیت آنستکه شاهنشاه آریا مهر کمی دیر کشور را ترک گفت و خواسته یا نا خواسته، بدون هیچگونه دفاعی از دست آوردهای افتخار انگیزش، تاج و تخت را به مهر و عاطفه الله، خداوند یکتا و یگانه  سپرد و رفت و چه مصیبتی که ببار نیاورد. 

اما بعید بنظر میرسد مدافعان نظام شاهی پاسخگوی این سوال باشند که چه اتفاق بزرگی رخ میداد اگر شاهنشاه، بعداز 28 مرداد بتدریج بجای حرکت بسوی سلطه جویی، اقتدار شاهانه را در خدمت آزاد سازی جامعه قرار میداد. آیا بهتر نببود افراد حزب توده بجای آنکه مثل موریانه پایه های نظام شاهی را بخورند، آزاد گذارده میشدند تا مردم بدانند که آن زیر زمینی ها کیانند و چه میگویند؟  و یا چه میشد افرادی مثل بازرگان و سنجابی و بختیار آزادانه وارد میدان سیاست میشدند.؟مطمئنا اگر میدان سیاست چندین رقیب را بخود میدید، جایی برای ورد دین بمیدان رقابت نمی ماند. اما، نمیتوان از این واقعیت چشم پوشید که شاه با سرکوب آزادی های سیاسی و بیرون راندن رقبای سیاسی، زمینه را برای بازگشت استبداد، آنهم از نوع بی نظیر آن، استبداد مضاعف دین و قدرت، بسی بسیار هموار نمود و گزینش دیگری برای میهن خود بجای نگذارد. تنها آغوش دین بود که باز مانده بود، آغوشی که بعدا معلوم شد، آغوشی سرد بود، همچون زمهریر. 

اینکه دیکتاتورها، همه نشان داده اند چنان مست و مدهوش باده قدرت شده و یا میشوند، بویژه زمانی شیره نظام در معرض فروپاشی قرار میگیرد، توانایی یادگیری را از دست میدهند و برغم تصور خود از حافظه ای ضغیف برخوردارند. آخوند خامنه ای همچون دیگر دیکتاتورها، برآن باورند که دشمنی و سرکوب آزادی راه ماندن است، حال آنکه هر گامی که بسوی آزادی بر میداشتند، میتوانست گامی محسوب شود در سوی صعود بر سکوی قهرمانی و خوشنامی در تاریخ. 

اما، در عین ناخشنودی ست که باید اعتراف کرد که آخوند خامنه ای نیز حاضر نیست که بپذیرد که هم اکنون برای فرود امدن از اریکه قدرت برضایت، دیر شده است. ترسم اینبار نیز دیر شود و تاریخ یکبار دیگر، مانند 43 پیش از این تکرار شده، و آنچه نباید بشود واقع بشود. مبادا، مصیبتی دیگری در راه است؟ 

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com

 

 

۱۴۰۰ بهمن ۸, جمعه

 آزا دی

و ظهور همبستگی اجتماعی!



این روزها بدشواری میتوان کسی را یافت که دل خوشی از شرایط موجود داشته باشد. تمام شواهد حاکی از آن است، درصد کوچکی از جامعه در ناز و نعمت بسر میبرند که آنها را باید از قشر اشراف جدید و یا نو کیسگان بشمار آورد. میانه حالان جامعه، آنچه طبقه متوسط نامیده میشود یا ناپدید شده اند و یا در حال ناپدید شدن هستند و همگان به قشر فرودستان که روزانه در حال افزایش است پیوسته اند و فرو دستان را به زیر فقر و یا به سطح فقرمطلق انتقال داده اند.

واقیت آنستکه دیر زمانی است که جامعه ما، بسوی فقر و فلاکت روان است و بسیار هم پیشرفته است، برغم ثروتی که طبعیت بدان بخشیده است. بنا بر قول آخوندهای حاکم، از جمله رئیس جمهور سابق، آخوند روحانیف بالغ بر 65 در صد جمعیت کشور با مشکلات معیشتی روی در روی هستند. شکاف در آمد و هزینه زندگی هر روز عمیقتر گردیده و بسیاری را بگرسنگی کشانده است. حال ظهور پدیده هایی که در نتیجه گسترش فقر بوجود آمده اند، از جمله پدیده گور خوابی و اتوبوس خوابی و زباله خواری و دست آویختن به انواع و اقسام راه های  مختلف برای گذران زندگی روزانه، بجای خود.

این شواهد هر چند که ممکن است شواهدی "علمی" بشمار نیایند، اما، حکایت از واقعیتی میکند که کمتر کسی هست که از آن آگاه نباشد و بوجود آن اعتراف نکند. که اکثریت مطلق کشور از وضع موجود رنج میبرند و ناله سر میدهند و پیوسته دهان بشکوه و شکایت میگشایند. کمتر روزی هست که در پایتخت و شهرهای بزرگ و کوچک، حرفه و صنفی دست باعتراض و اعتصاب نزنند. همین چندی پیش بود که شاهد اعتراض گسترده معلمین کشور بودیم، آنان که آینده را در دامن خود پرورش میدهند.

معلمین را باید از نفرین شدگان نظام خواند. نظام آموزش دولتی بزرگترین نهاد سراسری جامعه، خاری ست بر چشم نظام حوزه ای. همچنانکه آخوندها توانستند بر دانشگاهها سلطه خود را بگسترانند، برغم مقاومت و پایداری دانشجویان، خیلی مشتاق گسترش سلطه مطلق خود بر نظام آموزشی کشور، بازمانده از دوره نظام شاهی هم هستند. خیلی، نگران نه وضع معیشتی معلمان هستند و نه حق و حقوق آنها. نظام فقاهتی ترجیح میدهد معلیمن، حرفه خود را ترک گفته و بمشاغل دیگر بپردازند، تا طلبه های حوزه های علمیه بتوانند، نسل آینده را در دامن خود پرورش دهند. نظام آخوندی، البته که دوست دارد، خیلی هم زیاد، که مدارس سراسری را به بخشی از حوزه های علمیه تبدیل کنند. کما اینکه هماکنون آموزشهای حوزه ای در کتاب ها ودروس مدارس راه یافته اند.

پس اگر بگوییم که نا رضایی عمومی، پدیده ای ست انکار ناپذیر، سخنی بغرض و یا بگزاف نگفته ایم.

 یعنی حتی اگر دست روی دل فرادستان و "مرفهان" هم که بگذاری، آنها نیز دهان بشکوه میگشایند. در چنین شرایطی، این سوال پیش میآید، چگونه است که تا کنون نشانه هایی از ظهور پدیده همبستگی در جامعه بچشم نمیخورد، پدیده ایکه چنانجه پا بعرصه وجود بگذارد، حکومت آخوندی باید فاتحه خود را بخواند؟ بیش از نیم قرن است که بسوی فقر و نکبت به پیش رفته ایم. درست، در چندین نوبت مردم بپا خواستند. اما، حتی آن خیزشهای گسترده و سراسری و زنجیره ای، نتوانستند زمینه ای را برای ظهور همبستگی اجتماعی  بوجود بیاورند، برغم این واقعیت که شعارهای مشترکی را همگان سر میدادند.

 اما، این خود بیشتر مسئله بر انگیز است. چرا که حتی شعارهای مشترک لزوما به ظهور پدیده همبستگی اجتماعی امدادی نمیرساند. درست است تا حد و حدودی همگان از دردی مشترک رنج میبرند، درد گرانی، درد فرو ریستی، دردی ست مشترک. اما، واقعیت آن است که درد مشترک تا حالا کارآمد نبوده است، تتوانسته است اقشار مختلف با خواسته هاب متفاوت را بهم پیوند دهد. بخودی خود روشن است است که عمر نظام تا حد زیادی بسته است بظهور همبستگی اجتماعی علیه حکومت آخوندی. 

به بیانی دیگر، تا پدیده ای مثل "وحدت کلمه" بوجود نیاید نمیتوان انتظار ظهور پدیده همبستکی اجتماعی را داشت که چیزی جز بیان واقعیت نیست. هنوز، پس از گذشت نیم قرن از حکومت فقاهتی، ان زبان سحر انگیز که بتواند، همانی را بعمل در آورد که وحدت کلمه بوجود اورد، کشف نکرده ایم. آن زبان و یا رمز سحرآنگیزی که بتواند مثل بند یک تسبیه از تمامی مهره ها، از جمله سر پر هیبت و درشتر آن بگذرد، چنین بند تسبیه ای در هیچ دکانی پیدا نشود.

نه اینکه بند تسبیه، همانکه میتواند همگان را یکی و یا کثرت را بوحدت تبدیل کند، موجودیت ندارد و پدیده ای است نا شناخته، ولی هرگز بهر دلیلی از بکار گیری ان در پیوند اقشار مختلف جامعه، اجتناب ورزیده شده است. کلمه سحر انگیز آزادی، دیر زمانی ست که بر زبانها رانده شده است. اما هرگز همانند آن بند تسبیه بکار گرفته نشده است، چنانکه گویی نبود آزادی درد مشترکی نیست و یا مادر همه دردها نیست و فقر و فللاکتی که در آن بسر میبریم نتیجه چیز دیگری هم جز نبود آزادی بوده است.

در میان شعارها کمتر شعاری را میتوان یافت بیانگر هدف و خواست و اراده مشترک. در حالیکه خواست آزادی پاسخگوی همه نیازها ست. یعنی که آزادی، تنها، بدون پیشوند و یا پسوند.  آزادی ست که میتواند کار آن تسبه را بانجام برساند. همین بس که بپرسی آن کدام یک از اقشار و گروها و طبقات جامعه هست که نیازمند آزادی نیست، بویژه در دورانی که نظام اسارت و بندگی، نظام آخوندی بر جامعه سلطه افکنده است؟ این آزادی ست که نظام فقاهتی با آن سر آشتیی ندارد. بدلیل ترس و وحشت از ازادی ست که نظام فقاهتی سربگوبگراست و هر انکس که زبان به نفی و نقد و مقاومت بگشاید او را ببند و زنجیر میکشد. فقیه نه میتواند زنانی همچون شیرن محمدی را آزاد بگذارد و نه مردانی همچون محمد نوری زاد. از قتل آبتین بکتاش، رئیس کانون نویسندگان یک جامعه بیشتر از یک ماه نگذشته است. البته که باید آزادیخواهان را ببند کشید، چون فقیه خوب میداند اگر آزادی پا بمیدان بگذارد، جایی برای ماندن دین نمی ماند، برای ماندن عبا و عمامه بر سر منبر قدرتد.

واقعیت آن است که اگرامروز در چنین شرایط اسف باری زندگی میکنیم، سراسر فلاکت و نکبت، سراسر خفت و بلاهت، اگر در جامعه ای زندگی میکنیم که ریاست جمهوری آن، برگزیده مردم، نماد ذلت است و بلاهت، اخوند ابراهیم رئیسی، میرغصب در بار فقیه، همه از ضایعات جبران ناپذیر سرکوب آزادی بوده است. که چیزی جز بیان حقیقت نیست. اینجا نیز باید پرسید آیا، واقعا ممکن است ملتی در آزادی، نظامی را برگزیند که هنوز در آروزی رسیدن بگذشته بسر میبرد؟ کدام جامعه را میتوان نام برد که در ازادی، برگزیند نظام اسارت و بندگی را مگر نه از آزادی بویی برده باشد و نه از اسارت و بندگی؟ تنها در آزادی ست که همگان برغم تفاوتها و اختلاقات میتوانند جا و منزلتی داشته باشند. تنها در آزادی ست که میتوان رویید و ثمر ببار آورد، تنها در آزادی ست که عدالت و برابری دارای معنا و مفهوم است و حتی سکولاریسم، در غیر اینصورت، همه هرچه هست، حرف مفتی بیش نیست.

 آری به نبود آزادی بعنوان ریشه همه بدبختی ها و سیه روزیها و نیاز بدان برای رهایی از نظام فقاهتی و ظهور همبستگی اجتماعی، باید جدی تر اندیشه نمود.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۰ بهمن ۷, پنجشنبه

 

تقدیم پند و اندرزی خدمت مقدس ولایت فقیه:

 

 

گوش کن ای فقیه!


 


 گوش کن ای فقیه. مصلحت اینست. امروز به فردا مینداز. با احترام و صلح و صفا از اریکه قدرت فرود آی که ابن مسند را جایگاه شیطان است. کمتر کسی را میتوان یافت که به این اریکه تکيه زند و به اعمال شنیع، ضد انسان ، برخلاف وجدان و اخلاق دست نزند. بی رحم و مروت نشود. دروغگوئی، رياکاری و دو روئی نکند. ظلم و ستم روا ندارد. مرتکب جرم و جنایت نشود. حرص نزند و طماعی نکند. از دریافت واقعیت رویگردان نباشد و رویاهای خود را جایگزین آن نکند. حرف حقیقت گوش هایش را آزار ندهد و از فکر رو در روئی با آن دچار کابوس نشود.

                                                                 

 ای فقیه تو نیز نه  تنها از اين قانون مستثنی نیستی، بلکه بیش از هر حاکم دیگری، قدرت پاک مست و مدهوشت ساخته است. بهوش نیستی که چه کنی و بسوی چه ناکجا آبادی روانی.

 

 حال خوب گوش فرا ده ای فقیه. محمد رضا شاه را بخاطر داری؟ شاهان پیش از او هم بدون تردید میتوانید به ياد آورید. هیچیک از آن حاکمان بنام دین و مذهب حکم نراندند. حکومت در اصل سیاسی بود. باين دلیل تنها گور  خود میکندند. اما تو ای فقيه هم گور خود کنی هم گور دين و مذهب. آن حاکمان با اعمال خود زمینه ساز يک انقلاب سياسی شدند ولی شما زمينه ساز يک انقلاب اجتماعی- فرهنگی  میشوید و خود از اين موضوع بی اطلاعيد. تنها اریکه قدرت نيست که در معرض خطر سرنگونی است بلکه منبر خطابه و موعظه  است و دستگاه فقاهت و حق و حقوق ولايت. در انقلابی که شما فراهم خواهید آورد هر آنچه نهان ست لخت و عريان گردد. حرام و حلال، حجاب و مقنعه، امر به معروف و نهی از منکر همه بر چوبه دار آویخته شوند و کلام الهی بر سر نیزه ها رود. بساط فقاهتی از هم فرو پاشد و پايه های دين و مذهب اگر متلاشی و ویران نگردند، اعتبار و منزلت خود از دست بدهند. اگر جامعه به بی دينی نگراید، با چشمانی مظنون و مشکوک به دين و دین داری خواهد نگریست.

 

 مگر نه اینکه شما نماینده دين و امام و الله ايد و بنام آنها حکم میرانید، بنابراین تنها نام خود نيست که با زشتی و پلیدی یکی سازید بلکه نام دين و خدا و پیغمبر است که به رسوایی  میکشانید. اين دشمنان اسلام نبستند که اسلام را تهی از معنا و مفهوم انسانی کنند. چه نيازيست. چنین هرگز کسی بهتر از شما، فقیه حاکم، نکند. اسلام را چنان ذلیل و خوار ساخته ايد که نیش انسانی ناچیز  در پیکر عظیم  و پهناور ش لرزه افکند. اين چه بنائيست فولادين و ابدی که بسخن ناخوشی احساس فرو ریزی در بنيانش نشيند. بسيارند آنان که اسلام را سبب فقر و عقب ماندگی و همسان تحجر, سکون ,  انجماد فکر,  استبداد، قهر و قدرت، و خشم و خشونت پندارند. دشمن رشد و تکامل و پیشرفت دانند. ادعائی که به سادگی نتوان بر آن مهر باطل زد و به دسیسه های شیطانی نسبت داد. چرا که شاهد زنده حکومت فقاهت است. آيا  ميتوان بدست آورد های انقلاب اسلامی برهبری خداوند خمینی و خامنه ای نگريست و چيزی جز پسروی ديد؟

 

 ای فقیه عمامه خويش بالا بزن و منصفانه   قضاوت کنيد. آيا بجز قهر و قدرت، ستم و سرکوب، جنگ و خونريزی و تخریب و ویرانی نهال دیگری هم نشانده ايد؟ آيا بجز قساوت و درنده خوئی و خشم و خشونت, بذر دیگری هم کاشته ايد؟ با توسل به تیغ و تازیانه مردم را خاموش و تسلیم ساخته و خاطر آسوده داشته اید که چرخ گردون پیوسته بر وفق مراد گردد. ذهی خیال باطل؟

            

       گوش کن ای فقيه، برغم زیرکی و ذکاوت ذاتی ات، اين مردم را هنوز بجا نیاورده ايد. مردم ایران از آن گونه اند که در لحظه تسلیم جان به جان آفرین، ناگهان بپا خیزند. برگرده بار سنگین بسیار حمل کنند و نفسی به اعتراض نکشند. به اسارت تن دهند و تسلیم و فرمانبردار شوند. به کم راضی و به اميد نجات بانتظار نشينند. دست بسوی تقدیر برند. سوزند و سازند، و روزگار به آه و ناله سپری کنند، گوئی نفس آخر را امروز و فردا ست که برآرند. در اين لحظه است که کار ساز شوند. بپا خيزند و بساط ظلم و ستم از بيخ و بن برکنند. تاکنون نه تنها چندین بار شکوهمندانه بپا خاسته و تاریخ ساز شده اند. تردید مدار که بار دیگر را نیز بپا خیزند و بر کنند از ریشه نظام فقاهتی، نظامی که غرق گردیده است در غزعبلات گذشته، موهومانی بر ساخته ذهن و فرهنگ بیگانه..

  

هم اکنون، آن زمان بار دیگر فرا رسیده است، لحظه خیزش، لحظه شوریدن بر منبر و خطبه، لحظه ویرانسازی عبا وعمامه. در وقووع چنین لحظه ای هرگز تردیدی بخود راه نده. تنها دیر زود دارد. چون نظامی برنهادی بنیانگذارشده است با زمان سر آشتی ندارد. دست یابی به معرفت هسته ای، نشای بر آشتی با زمان نیست. یعنی که این نظام اگر بدست مردم فرونریزد زمان آن را بدست نابودی میسپارد.

 

 گوش کن ای فقیه، این یک ضرورت تاریخی ست. که نظام فقاهتی و بارگاه فقیه رفتنی ست. اما، بترس، قبل از فرا رسیدن آن لحظه موعود، لحظه فروپاشی نظام بخودی خو، . مردم ایران زمین بار دیگر به بپا خیزند اما، اینبار تو مار دین و قدرت را در هم بکوبند.

 

 گوش کن ای فقيه. مصلحت اين ست. از جايگاه شيطان پيش از آنکه دير شود، فرود آی. مردم ايران بزرگوارند و بخشنده، اگر عذر گناه به فريب شيطان بخواهيد. خود را از صحنه سياست بيرون بکشيد. به مسند و منزلت روحانيت باز گرديد. مردم را به محبت و مهربانی با یکدیگر فرا خوانده  و راستی و درستکاری را توصیه نمایید . از امر و نهی دست بشویید. آنها را آزاد گذارده  و به عقل و خرد آنها اعتماد داشته باشید. به مردم نه مثل مقلد و نادان بلکه انسان و دانا بنگرید. بدعوت بپردازيد و از سر راه پيشرفت و ترقی کنار رويد. دست از دشمنی با زمان و آزادی بردارید. روحانی و نورانی شويد، حيله و رياکاری بس کنيد. بيش از اين بجرم و جنايت دست خود آلوده  و مهمتر از همه اسلام را بيش از اين که هست بد نام نکنيد.

 

گوش کن ای فقيه، قدرت فریبنده است و زیبا ، بهمین دلیل شیطانی ست.

 

گوش کن ای فقیه، فریب شیطان را نخور. زیرا که جبرئیل قرنهاست که باز نشسته شده است. انتظار نداشته باشید که آیه های شیطانی را از سر زبانتان برگیرد.

 

گوش کن ای فقیه،  به رضا از اریکه قدرت فرود آی قبل از آنکه بارگاه فقاهت با خشم و خشونت در هم فرو ریزد همانگونه که بارگاه شاهی فرو ریخت. بخود غره نشو  و شیطان را از خود بدور بدار.

 

*یاداشت. فکر کردم، تقدیم این پند و انذرز به خدمت ولایت فقیه که در ده دوازده سال پیش از این بنگارش در امده است، بقوت خود باقی ست و از اعتبار خارج نشده است و انتظار دریافت هیچگونه پاداشی، چه اینجا، چه در سرای آخرت، اصلا در کار نیست.


فیروز نجومی

firoz    nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۰ بهمن ۱, جمعه

       :هراس از اسلام

واقعیتی انکار ناپذیر!

 

کمتر کسی اینروزها تردیدی در این پرسش بخود راه دهد که براستی چگونه باینجا، باین نقطه، در این مکانی که قرار گرفته ایم، رسیده ایم؟ آیا کسی میداند کجاست آن نقطه، آن مکان؟ بدست روزگا باینجا افتاده یم و یا از بدی بخت بوده است که باین سرنوشت دچار شده ایم؟

تا آنجائیکه نیروی بینایی رخصت دهد میتوان گفت، اینجا، آنجایی ست که حکومت مقدس اسلام، برهبری ولایت فقیه و آیت الله ها و حجت الاسلامها، مظهر زهد و تقوا، چهره کریه زشت و زننده اسلام ناب محمدیی را بدون واسطه، لخت و عریان بجهانیان مینمایاند، چهره ایکه بازتابنده، افزوده بر قهر و خشونت، ریا ست و فریبکاری بلاهت است و خرفتی.

آخوند ابراهیم رئیسی، یکی از میرغضبهای دربار آخوند امام خمینی، چهره واقعی حکومتی است، ذاتا، اسلامی، حکومتی که سلطه برجهان را حق خود میداند. میر غضبی، شغلی بوده است که آخوند رئیسی،  کماکان در دوران جانشین امام خمینی، آخوند خامنه ای، بدان ادامه داده است. البته که در مقامهای بسی بسیار مهمترکه سر انجام، ظاهرا، با رای مردم، به ریاست برگزیده میشود، مقامی اگرچه، ظاهرا برخلسته از رای مردم، اما، در واقع، در خدمت به منوویات و اراده ولایت فقیه، باید باداره امور بپردازد.

 آخوند رئیسی، بر خلاف ریاست جمهوری های دیگر از جمله هاشممی رفسنجانی و محمد خاتمی، هردو آخوند و برخاسته از حوزه های علمیه و در پی آنها یک حجت الاسلام کت و شلواری که شباهت بیشتری بجاروکشان داشت تا مقام ریاست، آقای محمود احمدی نژاد، تا ظهور کلید حل مشکلات و رنگ بنفش در دست آخوند حسن روحانی، همه، در دوران حکمرانی خود هرگاه، حتی زمانیکه بر حسب مصلحت بر طبل استقلال از ولایت کوبیده اند، چه در اداراه امور درونی و یا بیرونی، پیوسته خشم ولایت را برانگیخته و سبب شده است که رابطه ای تنش آمیز و گاه خصمانه با ولایت داشته باشند. همه رئیس جمهورها از آغاز هم آگاه بودند که نمیتوانند بر رای مردم تکیه کنند. در غیر اینصورت یا بریاست هرگز نمیرسیدند و یا اگر هم میرسیدند، باید در جایگاه شاه سلطان حسین، شاهی که گفته میشود تاج را بر سر محمود افغان نهاد، انجام وظیفه نمایند.

تنش بین تف لیسان ولایت و تیم ریاست جمهوری، از آغاز پیوسته خود را در سازماندهی روابط بین المللی، بیشتر از هر بخش دیگر از نظام، بمنصه ظهور رسانده است. اما اکنون، خبری از ان تنش و تشنج بین ولایت و ریاست نیست، بعید بنظر میرسد که بعدها نیز شاهد رشد و رویش آنها باشیم. مثل گذشته هماهنگی و همدلی در آغاز و نزدیک به پایان، خصومت و بر خورد و تقابل. چون در دولت کنونی، دیگر نه حجت الاسلامهایی هستند، همانند آخوند روحانی  که در لباس نامرئی، کت و شلور ظاهر شوند و زبان دیپلماتیک بکار ببرند و برغم عبا و عمامه، مردان عقل و خرد بنظر آیند، مردانی قادر بدرک براهین منطقی و تعامل مسالمت آمیز. بهمین دلیل نیز وزرای خارجه پیوسته از میان حجت الاسلامهای کت و شلواری با پیرهنهای یقه کوتاه، برگزیده میشدند.

در میان وزرای امورخارجه، محمد جواد ظریف، خیلی دوست داشت در شکل بخشیدن به روابط جمهوری اسلامی با جهان غرب، نقشی فعال و مثبتی بازی کند، نقشی که هرگز مورد اعتماد مذاکرده کنندکان برجام قرار نگرفت. چه، ظریف مهارتی خاص داشت در وارونه ساختن حقایق بنفع نظام اسلامی برهبری ولایت فقیه. در روابط بین المللی، بویژه در روابط با غرب و مذاکرات غننی سازی هسته ای، بهتر از وزیری پیش از خود، توانست به غربیان چهره ای را از حکومت اسلام به جهان ارائه دهد که تابع عقل و خرد است و از اخلاق و تمدنی بس متعالی برخوردار است. این در حالی بود که غربیها از دشمنی حکومت ولایت فقیه با هر گونه آزادی، از جمله ابتدایی ترین خقوق بشری و از موشک سازیها و بلندپروازیهای سپاه پاسداران بخوبی اطلاع داشتند و همانند امروز ادامه هرگونه مذاکره ای را به تغییر سیاستهای نظام در درون و بیرون کشور وصل میکردند و میکنند.

مذاکره کنندگان غربی یه محمد جواد ظریف، برغم رفتار افتاده و مودبانه، چندان باور نداشتند و چندین بار نیز مذاکرات به بن بست رسید. چرا که امتیازاتی که ظریف به مذاکره کنندگان غرب ارائه میداد نه تنها مورد موافقت ولایت فقیه و تف لییسان ولایت در کیهان و سپاه پاساداران قرار نمیگرفت بلکه به لعن و نفرین طریف میپرداختند. اما، این سبب نشد که ظریف حقایق را وارونه ننموده و دلایل شکست را به ایران هراسی نسبت دهد و نه هراس از اسلام که چهره خود را بجهانیان نشان داده است. که ارزش چندانی برای زندکی انسانی و حق و حقوق بشری ندارد، ارزشی که نبودش در بیرحمیها و انتقام ستانی ها، در کنش های خشونت بار حزب الله و طالبان و داعشی ها و بسیاری دیگر از جنبش های اسلامی بازتاب می یابد.

ظریف شکست در مذاکرات با قدرتهای جهانی را به "ایران هراسی" غربیها نسبت میداد، گفتمانی که حرص و تعصب تف لیسان پاسدارن ولایت را،همچناکه اشاره شد، بر میانگیخت. ظریف بمخالفان خود گزارش میداد که غربیها دارای فهم نادرستی از ایران و ایرانی هستند. فکر میکنند ایرانیان چانه زنی زیاد میکنند و بازاری اند، بهمین دلیل است مذاکرات بجایی نمیرسد و با این وجود او بر طبل پیروزی میزد که : ما دراین مذاکرات توانستیم روش مذاکره منطقی را جایگزین چانه زنی بازاری کنیم. در حالیکه، شکوه ولایت و تف لیسان وی، سخنان ظریف ناشی از ضعف در برابر غرب بود که به "عزت اسلام" صدمه وارد مینمود. که غرب نه از ایران، که از اسلام بود که هراس در دل داشت. رهبران پاسداران بیشتر بدان جهت دلگیر بودند که خود را سردار اسلام میدانستند و نه اسلام. در دفاع از اسلام است که راه درگیری با غرب را در پیش گرفته اند( به مقاله اقای ظریف، ایران هراسی نه، اسلام هراسی، نگاه کنید).

 سر انجام تا پس از گذشت 12 سال، توافقنامه برجام که هماکنون از احیای آن سخن میرودر وقتی بوقوع پیوست که ولی فقیه، تاج و تخت را در خطر میدید، به سازش با دشمن تن داد و دریوزگی و خرفتی و نادانی خود و همچنین، تسلیم به خواستهای دشمن را تخت پوشش داستان "نرمش قهرمانانه" مورد توجیه عقلی و فقهی قرار داد، ذلتی که بدون تردید، بدان باید بار دیگر تن دهد. بی دلیل نیست که آخوئد رئیسی را بروسیه فرستاده است. چنانکه گویی امریکا از ترس "اتحاد" این دو "قدرت،" ماستها را کیسه کرده و تمام تحریمات را لغو خواهد کرد.

 اما، آنچه آقای رئیس جمهور، آخوند رئیسی را از حسن روحانی، رئیس جمهور پیشین و وزیر امورخاچه اش، ظریف جدا میسازد آنست که آخوند رئیسی و وزیر امورخاجه اش، حسین امیر عبداللهیان، هیچ یک خود را مجبور نمی بیند که در محافل بین المللی، نقش شخصیتی را بازی کتند که نیستند، همچون روحانی و ظریف. نه اینکه نمیخواهند بلکه خیلی هم میخواهند که نماد اقتدار باشند و از عزت و احترام برخوردار. اما، نه دانش و مهارت لازم را دارا هستند و نه میتوانند، دیپلماسی یک کشور با ثروتی هنگفت برآمده از منابع طبیعی را رهبری و در سوی تامین منافعی هدایت نمایند که بدان کمترین اشراف هم ندارند. اگر هم به منافع ملی اشراف داشته باشند، خاطر آسوده که منافع اسلام ارجح بر تمامی منافع ملت است.

بنابراین، تا ظهور آخوند ابراهیم رئیسی، نظام اسلامی برهبری آخوند خامنه ای از درون پیوسته دچار تشج و تنش بوده اند، واقعیتی که بسیاری از تحلیلگران بدان اشاره داشته اند. یعنی که با بر نشاندن آخوند رئیسی بر مقام ریاست، فردی که نشان داده است در تعهد باصل و اصول اسلامی که مظهر آن، هیچ کس و هیچ نیست، مگر ولایت، و ثابت نموده است که نیز، آماده است در تبعیت و تعهد بولایت دست خود را بخون بیش از 4000 زندانیان سیاسی آلوده نموده است، چهره اصیل اسلام است، بدون هیچ واسطه ای، لخت و عریان ن، دشمن آشتی ناپذیر انسان و آزادی، دینی که بنا بر تحلیلگران لیبرال غربی در دست فقها برای حفظ قدرت از سوء استفاده میکنند، گویی قهر و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی در دین اسلام، نهادین نبوده ونیست.  

حضرت ولایت، با گسیل داشتن رئیس جمهور، آخوند رئیسی، چهره حقیقی، چهره اصیل و ناب محمدی اسلام را در معرض تماشای جهانیان مینهد. چه اگر نیک بنگری، حکومت آخوندی، اشغالگر کشور ایران، پدر خوانده تمام جنبشهای اسلامی بوده و هنوزه هست از طالبان و داعشی ها گرفته تا حوثی ها و القاعده ها و حزب الله و حشد و شعبیها. اما، هم اکنون،  بار دیگر ولایت، تاج و تخت را در خطر میبیند و بر طبل "تعامل با دشمن" میکوبد، و ممکن است به یک نرمش قهرمانانه دیگر هم دست بزند.

 اگر هم ما شاهد پیشرفت مذاکرات هسته ای در وین هستیم بآن دلیل است که قدرتها خارجی میدانند، آخوند رئیسی و تیم روابط خارجی، کارگزار مستقیم ولایت اند، عاری از لیاقت و کفایت اند. نه تنها نشانی از مهارت در مذاکرات از خود نشان نداده اند بلکه ساده لوحی خود را بمعرض دیدگان همگان قرار میدهند. همین بس بسفر آخوند رئیسی بروسیه و ملاقات او با پوتین، رئیس جمهور، بنگری، تا عرق شرم بر جبینت بنشیند. دیدار دو رئیس جمهور بگونه ای صحنه آرایی شده است، چنانکه گویی در یک سر میزی بسی عظیم و گسترده، "رعیت" ویا بزبانی دیگر، فرمانبر است که برنشسته و در انتهای دیگر میز ارباب است و فرمانروا که خیلی موقتی حضور یافته است. چهره رعیت، جلوه زبونی و نا توانی، فرمانبر است و چیز دیگری نییست مگر تعظیم و تکریم، هرچند هم که سعی میکند عمود و آستوار بنظرآید و پر زاقتدار. در غیر اینصورت پوتین ذره ای او را جدی میگرفت و بر او احترام مینهاد. در گذشته، رفتار پوتین را میتوانستند به ایران هراسی تعبیر نماید. اما، امروز رفتار پوتین و تمامی کشورهای غربی و حتی کنشگری زیریکانه و یا موذیانه چین را باید برخاسته از هراس از اسلام دانست.

هماکنون، غربیها تردیدی ندارند با اسلام اصیل و حاکم و با نمایندگان واقعی حکومت اسلامی است که وارد مذاکره میشوند و کم و بیش خاطر جمعند که با کسانی مذاکره میکنند که در تعهدشان بولایت تردیدی نیست. در عین حال، نیز، بنظر میرسد که یکبار دیگر شاهد نرمش قهرمانانه شماره دوم ولی فقیه هستیم. چرا که هرچند هم آهسته و کم صدا، با این وجود، زمزمه های تعامل بادشمن از زبان ولایت فقیه بگوش میرسد. با این وجود نمیتوان به بهبود روابط بین حکومت اسلامی و جهان غرب خوشبین باشیم.

اما، اینبار دیگر نمیتوان شکست مذاکرات را ناشی از سوء تفاهم غربیها و از ایران هراسی دانست. آخوند رئیسی، ارائه دهنده اسلام است، اسلامی ناب  محمدی، نظامی که سلطه بر جهان را حق خود میداند. چرا که خود را مظهر خدایی می پندارد، تنها، یکتا و یگانه. آنها که پیش از ظهور الله آمده اند، همگان از فرستادگان الله بوده اند. نه اینکه الله خدایی بوده باشد مثل خداهای دیگر ناشناخته و ناشناس. الله خدایی است گوینده، زبان دارد و حرف میزند و پیام و پیغام فرستاده است. آخرین حرفهای خود را در کتاب خود قران بر فرستاه خود محمد، جوانی برخاسته از قلب صحرای عربسان ابلاغ نموده است. بواسطه باور به وحدت است که تمامی جبشهای اسلامی حکومت بر جهان را حق الهی خود میدانند. خود را مامور الله میدانند و در راه الله بهر جنایت و خیانتی که دست بزنند، از قتل فرد و جداساختن سرهای انسان از تن گرفته تا تخریب و کشتار جمعی، تحت عنوان جهاد و شهادت مورد ستایش قرار میگیرند و دریفت پاداش الهی، زندگی ابدی در بهشت، در کنار فرشتگان همیشه باکره.

معلوم است که با نظامی که سلطه بر جهان را حق خود می پندارد، نمیتوان چندان به بهبود روابط بین حکومت اسلامی و غرب خوش بین بود. چون نظام در این پندار خام بسر میبرد که میتواند با اتحاد با چین و روسیه بامریکا ستیزی ادامه داده و همچون متحدین کافر و بی دین خود به سرکوب مخالفین و دشمنی با آزادی هرگز از در صلح و آشتی در نیاید. افروده بر این، رجزخوانیهای رهبران سپاه پاسدارن مبنی بر حفظ عزت اسلامی، نه تنها شرایط را برای برقراری روابطی مسالمت آمیز بین حکومت اسلامی، و قدرتهای غربی، فرام نخواهد آورد بلکه بر هراس آنها، حتی بر هراس چین و شوری از اسلام می افزاید، هراسی که روزنه در حال رشد و روئیدن است. 

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

 https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail

.com

 

۱۴۰۰ دی ۲۴, جمعه

 

بنگر

اگر باور نداری!

 


اگر باور نداری که جنبشی بزرگ در راه است، جنبش سلطه ستیزان، بویدئویی بنگر که در آن توماج صالحی با ما وداع میگوید و وصییت خود را میخواند، مایی که یکایکمان را عضوی از خانواده خود میداند. چه، او بخوبی میداند که نظام، بقول قهرمان سلطه ستیزی، همچون نوید افکاری، 

برای طناب دارشان دنبال یک گردن می‌گردند.

 

آری، اگر باور نداری که حکومت مقدس اسلامی، حکومت ولایت فقیه، جبارترین حکومت روزگار ماست، بنظامی بنگر که بر اصل و اصول یکتاپرستی، توحید و نبوت و امامت، نیز، اخلاق و رفتار اسلامی، بنا نهاده شده است، نظامی که برای دوام و بقای خود، بیش از نیم قرن است، گردنهایی را بطناب دار اویخته است که تا ابد بر فراز کشور ما، همچون ستاره در آسمانها درخشیده و میدرخشند.

 

اگر باور نداری، بیرحمی، قهر و خشونت و انتقام ستانی از دینی بر میخیزد که رستم فرخزاد، سردار ایرانی، دین اهریمنی میخواند، به متولیان آن، عمامه داران عبا پوش، بنگر، به عمامه آخوند خامنه ای که روزانه میروید و بزرگ و بلند و بلندتر میگردد، چنانکه گویی با اسقف های اعظم در رقابت است، به هواپیمایی بنگر که با شلیک دو موشک ارتش اسلام، سپاه پاسدارن، منفجر گردید و همه سرنشینان آن که بیش از نیمی از آنان که از هموطنان ما بودند، ظاهرا در نتیجه یک اشتباه، اما، در واقع، در واکنشی انتقامجویانه در پاسخ به هلاکت قاسم سلیماننی، سرکرده تروریستهای نظام، تکه، تکه گردیدند و جان خود را از دست دادند.

 

اگر باور نداری که در حکومت اسلامی، ولی فقیه، همچون الله، یکی هست و بگانه و بجز او هیچکس دیگری نیست، همین بس که به جایگاه آخوند خامنه ای بنگری، آیا بجز او هست کسی دیگری که بتواند سخن بگوید؟ کیست که بتواند حرف خداوند یکتا و یگانه را بر زمین بگذارد و باو نه بگوید؟ باو بگوید برچین بساط حکومت دین را قبل از آنکه سرآخوندها بر سر نیزه ها بروند،. باو بگوید، از سرکوب اعتراضات و تظاهرات معلمین سراسر کشور، کارمندان و کارگران، بازنشستگان و جانبازان نظام و کارکنان عدلیه، از قاصی گرفته تا منشی، که آخیرا به معترضین نظام پیوسته اند بنگر، بنظامی که جنبش دادخواهی را میکوبد و خصم و دشمن آشتی ناپذیر آزادی ست، بویژه آزادی در بیان؟

 

 آیا گناه آنان که بدست نظام رهسپار دیار نیستی شده اند، از جمله آنان که در قتل های زنجیره ای و دیگر توطئه های نظام نابود گردیده اند، جز بیان حقیقت چیز دیگری هم بوده است؟ آیا همه آنان که در اسارتگاههای نظام بسر میبرند و بعضا در تحت آزار و اذیت و شکنجه های غیرقابل تحمل جان میبازند، چز حقیقت چیز دیگری هم بیان کرده اند؟ وگرنه چرا از معالجه بکتاش آبتین که در چنگال نظام گرفتار شده بود، خود داری کردند و  او را بکام مرگ فرستادند، مگر از خصومت و دشمنی نظام با آزادی، سخن دیگری هم بزبان آورده بود؟

 

اگر باورنداری که حکومت اسلامی یکی ازسفاکترین حکومتهای دوران معاصر است، بخطبه ولی فقیه بنگر که از غیرت دینی سخن میراند، چنانکه گویی هرگز کسی رمز نهاده در ان را نگشاید، گویی که غیرت دینی چیزی میتواند باشد جز نفی و نابودی دیگری، نفرت و تفرقه افکنی، بویژه تنفر و جدایی از آنانکه به عشق میاندیشند و

       آزادی          

همانند توماج صالحی.

اگر باور نداری که دینمداران حرفه ای برهبری آخوند، خداوند خامنه ای و آیت الله ها و حجت الا سلام های انقلابی، مدیراند و  مدبّر و عالم بر اصول کافی، آگاه به احادیث و روایات آسمانی مبنی بر پا داشتن حکومت الهی، مدینه فاضله ولایت، به چرخهای روان اقتصاد اسلامی، به نظام نوین تولید و توزیع، که فقط شرقی است و نه غربی بنگر، به ارزش ریال در مقایسه با دلار، به میزان و تورم و گرانی و بیکاری، به فراوانی مسکن، به رونق داد و ستد و تجارت، فراوانی محصولات مصرفی و با سمی، برفاه و بهزیستی و به توسعه و گسترش بی سابقه فقر و محنت، بجای ناپدید شدن آن در جامعه بنگر، بویرانی محیط زیست و شوری آبها و نابودی مرزعه های نخل و نبات، بخشکاندن هورالعظیم بنگر،  به 70 درصد از کل جمعیت کشور که روزانه با مشکلات معیشتی و برآوردن ابتدائی ترین نیازهای مادی دست بگریبانند بنگر.

 

اگر باور نداری  که ولایت فقیه، بعکس انوشیروان، عادل است و عدالت پرور، خواهان برابری است و تساوی اجتماعی، اگر باور نداری که همه و هرچه که در جامعه اسلامی هست، تنها در وارونگی شان دارای معنا و مفهوم اند، به مفاهیمی همچون عدالت و برابری و یا قانون و نظم اجتماعی بنگر. بنظامی که عدالت درآن، عین بی عدالتی ست، و قانون عین بی قانونی، به انباشت ثروت و سرمایه در دست تف لیسان ولایت، اقلیتی کوچک، که از راه دزدی و رشوه و رانتخواری، از راه اختلاس و غارت و چپاولگری، کسب کرده اند بنگر، بزندان هایی پر از خالی، به نبود جرائم و جنایات، به توالی و تعداد اعدام ها، به رفتار استثنائی و پر از مهر و عطوفت ولی فقیه با مخالفین خود و زندانبانان با زندانیان بنگر.

 

اگر باور نداری که دینمداران حرفه ای (اعم از عبا و عمامه دار و کلاهی) زاهدند و پرهیزکار، که حکومت اسلامی، حکومت تقوا ست و درستکاری، به بازار کساد دروغ و دروغ پردازی، به داستانسرائیهای صدا و سیما، بنگر، به جرات و شهامت شیر زنی همچون گوهر عشقی بنگر، به زندگی محنت زده، به کلبه های فقیرانه آیت الله ها و حجت الا سلام ها، به تهی بودن حساب های بانکی شان بنگر، به زلف و رخ پوشیده زنان، به چشم و دل پاک مردان بویژه به دستهای وضو گرفته و پاک و مطهر ولی فقیه، فقها  و کارگزاران کلاهی آنان همچون وزیر و وزرا و روسای نظام بنگر.

 

اگر باور نداری که حکومت اسلامی یک حکومت مستقل و یکه تاز میدان مبارزه با امپریالیزم جهانی برهبری امریکا است، به عدم وابستگی، بخود کفائی جامعه در علم و صنعت و تکنولوژی، بویژه به اعتلای حکومت آخوندی درعلم غنی سازی هسته ای و توپ و تشرهایی که بقدرت های جهانی میزنند بنگر، ببار تحریماتی که بر گرده خم شده مردم روزانه سنگین و سنگینتر میشود.

 

اگر باور نداری حکومت اسلامی ابر قدرتی است در برابر قدرتهای جهانی، بویژه ابر قدرت آمریکائی، به اختراعات و نو آوری ها در سازماندهی نظامی و تسلیحات جنگی و موشکهای دور زن و نقطه زن بنگر.   

سر انجام زمان آن فرا رسیده است ای هموطن، تا نقطه پایان را بر نهیم بر حکومت مقدس اسلامی، بر قهر و خشونت و انتقام ستانی.

برخیز ای هموطن تا از بیخ و بن برکنیم سلطه دین و واژگون سازیم نظام فریب و ریاکاری.

فیروز نجومی

Firoz  nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com

 

  

۱۴۰۰ دی ۱۷, جمعه

 چوب دین !

 

ترسم که هنوزدرد چوب دین را در وجود و هستی خود احساس نکرده باشیم. چون درد چوب دین، بدترین دردها ست، نه اثری از خود بر پیکرمان برنهد و نه وقتی بر تن مان فرود میآید، نه زخمین کند و نه خونین جسم ما را. اگر، امروز شان انسان در جامعه ما از شان یک رعیت و برده، فروتر رفته است و از ابتدایی ترین حق و حقوق بشری محروم گشته است و با مصیبت و نکبت دست بگریبان است، کیفری که هیچ انسانی را شایشته آن نمیدانیم، تردید مدار که ناشی از ضربات مهلکی ست که نزدیک به نیم قرن  است که چوب دین بر ساختار جامعه فرود آورده است.

این بدان معناست که در این چهل و چند سال هرچه خون ریخته شده است، بخاطر دین ریخته شده است، بخاطر اسلام عزیز. که در این دوران هرچه تخریب و ویرانی، هرچه خصومت و دشمنی ببار آمده است، بخاطر شکوفایی و عظمت دینی بوقوع پیوسته است که متولیان آن، از قشر مفتخوار جامعه برخاسته اند، از قشر فقیه و عالم و آخوند. چه سخت و دشوار است که بپذیریم، اسلام عزیز  هنوز هم  دارد قربانی میگیرد.

 شاه با کشتار کمتر از 100 نفر، در 17 شهریور 1357، در میدان ژاله، تاج شاهی را ازدست داد. درحالیکه، ولی  ققیه در کمتر از سه و یا چهار روز، تنها بروایت یک خبرگزاری، بیش از 1500  نفر را در آبان ماه 98 بخاک و خون کشاند، اما، نه عمامه از سر تهی از مغزش برگرفته شده و نه تاج ولایت. این بدان دلیل است که آخوند خمینی و جانشین او آخوند خامنه ای، بیش از چهار دهه است که مست و مدهوش قدرت بوده و هستند، که هر دو نماد و تبلور دین اند، مظهر اسلام ناب محمدی. آخوندهایی که نه ینیفورمی به تن دارند و نه کلاه خودی بسر و نه مدالهای پر زرق و برق و رنگ و ارنگ، نشان دلاوری و سلحشوری، بر سینه خود آویزان کرده اند، نیز، نه شمشیر اسلام را میتوان در دست آنها مشاهده نمود. و باین ترتیب، قهر و خشونتی که در ذات آخوند نهفته است و دستهای آلوده بخونشان همواره از نظرها پنهان میماند.

در 1357، ما نه شاهد  سرنگونی نظام فئودالی بودیم و نه فروپاشی نظام سرمایه داری و نه بجامعه کموییستی و یا سوسیالیستی، زائیده توهمات روشنفکری، دست یافتیم بلکه شاهد جلوس دین بودیم بر منبرقدرت. این بدان معنا بود که شریعت اسلام، دیگر احکامی برای عبادت و حمد و ستایش خداوند یکتا و یگانه، برای گریز از عذاب الیم و در آغوش کشیدن رستگاری در آخرت نبود. شریعت و شمشیر با هم یکی شدند و جدایی ناپذیز از یکدیگر، چنانکه گویی بدوران رسالت بازگشته ایم، دورانی که پیامبر خدا، فرمانروا بود و شمشیر هم میزد، دورانی که الله به پیامبر خود میاموخت چگونه بر فراز مسند قدرت بشریت را به پذیرش توحید- که او هست و بجز او هیچ خدای دیگری نیست- فرمانروایی و وادار به تسلیم و اطاعت نموده، به بندگی و اسارت بکشاند. که هیچ چیز بیش از جهاد و شهادت، بجز، قتل فی السبیل الله، ذات مقدس الهی را راضی و خشنود نمیکند. بفرمان الله بود که پیامبرش به مدینه هجرت نموده، لشگر بیارآست و برای شکوه و عظمت بخشیدن به دین نوظهور اسلام، شمشیر برگیرد و کیش خود را بر دل الله ناشناسان و آنانی که به یکتایی او تردید بخود راه دهند و یا بربان باورمندند و در نهان  مشرک، بنشاند و یا رهسپار دیارنیستی نماید.

این بدان معناست که پس از فروپاشی نظام شاهنشاهی، آنچه دستخوش تحول و دگر گونی گردید- دین بود. دین بود که استحاله یافت و دچار تحول ودگرگونی گردید. تحول و دگرگونی ای بس عمیق که تا کنون اندیشمندان و نخبگان و تحلیلگران سیاسی چندان وقعی بدان ننهاده اند. و کماکان پس از گذشت نیم قرن یا در باره نقش ویرانگر دین سکوت برگزیده اند و یا به بهانه احترام به باورهای و عقاید دینی مردم، با دین بمماشات برخاسته و بآن ادامه داده اند. بعبارت دیگر، دینی که به حکومت میرسد، دیگر نمیتواند، همانند ادیان گوناگون، ابزاری باشد در میان ابزارهای بسیاری دیگر در خدمت چیره شدن بر نفس و کسب قداست، ابزاری در خدمت ارام سازی درون های پریشان و روح های آزرده و سر گردان و یا وسیله ای برای  پرورش اخلاق تحمل سختی ها و فراغت از تلخی های روزگار، نیز ملجا و پناهگاهی برای درمندان و رنجبران و ستمدیدگان.

بمنظور آنکه جایی برای شک  و شبهه نماند، رخصت که اعلام بنمائیم که از کدام دین است که سخن میگوییم. دینی که اینجا از آن سخن میگوییم، دینی ست که پس از فروپاشی نظام شاهنشاهی، از دین عبادت گزاران  به دین فرمانروایان، به دین اسلام ناب محمدی تغییر ماهیت داد، دینی که در پی سلطه است و سروری.

آنچه دین فرمانروایان را از دین به مثابه وسیله ای در میا ن وسایل دیگر برای پاشخگویی به نیازهای روانی و روحی و معنوی بشر، جدا میسازد آن است که دین فرمانروا، سلطه افکن است و سلطه جو و هیچ نجوید و نخواهد مگر تسلیم و اطاعت. در حالیکه، دین عبادتگزاران، دینی ست که متعلق است بعرصه ای، اساسا، شخصی و خصوصی. اگر من گوسفند پرستم و به ستایش گاو بنشینم، آیا نان و آب، رفاه و آسایش را از کسی سلب کرده ام؟ چه ارتباطی میتواند وجود داشته باشد بین گوسفند پرستی من و انکه فکر میکند به خدایی باور دارد که ماورا زمین و زمان و حیوان و انسان است؟ همین بس به کشور کهنسالی همچون هنوستان بنگری. آنجا قبل از هر چیز در دینداری، آزاد هستی. هر فردی، هر آدم و شخصی میتواند، با دستهای خود مجسمه ای برسازد و بستایش آن برخیزد. او نه به کسی آزاری رسانده است و نه از کسی میخواهد که در برابر مجسمه ای که ساخته است سر تعظیم فرود آورد. هر آدمی میتواند خدای خود را بپرستد بی آنکه همبستگی خود را با دگر باوران به مخاطره اندازد.

قبل از فرو پاشی نظام شاهنشاهی، فقها و غلما خود را نماینده دینی میدانستند که زمانی در خدمت رستگاری انسان بود در این جهان و در سرای دیگر. حال آنکه اسلام ناب محمدی و یا اسلام انقلابی همان دینی نیست که در دوران شاهشاهی در نزد مردم حرمت و احترام داشت  و پناهگاهی بشمار میرفت برای بی پناهان و ستمدیدگان. دین فرمانروا، دینی که بر منبر قدرت صعود میکند، بجای آنکه بخدمت گرفته شود همگان باید به خدمت ش درایند. مگر نه اینکه بخاطر دین است که جانفشانی میکنیم و خون دیکری را میریزیم و سر انسان را همچون یک حیوان از تن جدا میکنیم، کنشی که یاد آور اسلامیست های دوآتشه، همچون داعشی ها و بوکوحرام ها، القاعده ها والنصرها... ست که ماهیت دین اسلام را به جهانیان شناساندند.

کیست که این گروهای آدمخوار را بخاطر نیاورد. اما، نه تنها جهانیان بلکه مردم کشورخودمان هم خبر ندارند که امام خمینی، در واقع پدر بزرگ داعشی ها القاعدها و دیگر گروهای اسلامیست است. اگر داعشی ها انسان ها را تک تک و در گروه های کوچک  ذبح میکردند، امام مقدس ما، بکشتار صدها و هزاز ها دست زده است، کشتار گل های سر سبد این کشور، کشتاری که در 67، باوج خود رسید و بیش از 4000 زندانیان سیاسی  را که دوران محکومیت خود را میگذراندند به دار شریعت آویخند. بدینترتیب نسلی را بخاک وخون کشاندند که از شمشیر دین بخود هراس راه نداده و به حکومت دین نه گفتند.

اگرچه، دین اسلام "ناب" محمدی، دین فرمانروا است، دینی ست سلطه افکن و سلطه جو. با این وجود، همچنانکه زودتر اشاره شد، بیش از نیم قرن است که با ساختار دین برهبری فقاهت کماکان بسازش ادامه داده و دست از مماشات با آن بر نداشته ایم.  چه بسا هنوز این تصور وجود دارد که آنچه که تا کنون بر مردم و جامعه ما رفته است از ساختار قدرت و یا ساختار سیاسی حاکم بر خاسته است، حال آنکه قدرت، خود ابزاری بیش نیست در در دست دین حاکم. بدرستی روشن نیست که بچه دلیلی تا کنون بحساب دین نرسیده ایم و چرا گفتمانهای سیاسی که بی وقفه در فضای مجازی نشر مییابند، بندرت  نقد دین را هم در بر میگیرند.

حال، آیا نوبت به گذار از ساختار دین فرا نرسیده است؟ دین فرمانروا، همان دینی نیست که قبل از فروپاشی نظام پادشاهی، مرهمی بود بر دلهای بینوایان و روانهای پریشان، دینی که مردم بدان باور داشتند و حرمت می نهادند و زیر بال و پر خود گرفته  و هزینه  نگهداشت آن را با میل و رضا بگردن میگرفتند. روشن است، دینی که بر جامعه سلطه می افکند و خود را به قهر و خشونت و انتقام ستانی آلوده میکند و چیزی جز بغض و تعصب، جدایی  و نفرت نمی آفریند، نه مصون از نقد است و نه شایسته احترام. جایگاه واقعی دینی که چیره گر و خود سر و خودکامه است تنها زباله دان تاریخ است.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmi.com

 

 

 

 

 

 

 

 

.