۱۴۰۰ آذر ۵, جمعه

 

شریعت اسلامی

خصم آشتی ناپذیر

!تحول و دگر گونی




چه جای حیرت و تعجب است اگر امروز جامعه خود را سراسر غرق در مصیبت و نکبت، روی بافول و تاریکی می بینیم. نزدیک به نیم قرن حکومت آخوندی، قشر مفتخوار جامعه، قشری که بخرج ملت، در حوزه های علمیه میاموزند هر آنچه را که در گذر تاریخ کهنه و پوسیده، مرده و بیجان گردیده است زنده نگاهدارند و با هر تعییر و تحولی در روابط اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی به مخالفت برخیزند، از این قشر واپسگرا چه انتظاری میتوان داشت؟ آیا از حکومت آخوندی، حکومتی که خود را از تبار امامان مقدس و معصوم و مظلوم میداند، میتوان انتظار داشت بجای بکارگیری علم فقه و اجتهاد، علمی ریشه برگرفته از خرافات، امداد از عقل و خرد انسانی بطلبد؟

 آخوند خامنه ای پس از بیش از چهار دهه حکمرانی در خطبه خوانی اخیرش، بار دیگر در بکار گیری علم در حل مسائل اجتماعی توصیه های بسیار مینماید و علم را تنها راه حلال همه مشکلات و مسائل جامعه میخواند. البته که از ویژگیهای گفتمان آخوندی ست که از آنچه در ضمیر دارند سخن نمیگویند بلکه از آن چیزی سخن میرانند که بپوشانند و پنهان نگاهدارند آنچه را که در ضمیر دارند.

گفتمان آخوندی، از جمله گفتمان حاکم نهایی، اخوند خامنه ای، گفتمانی ست که هدفی ندارد جز انحراف و فریبکاری. چه اگر آخوند خامنه ای بآنچه بزبان میاورد باور میداشت، و به عقل و خرد انسان اعتماد میکرد، هرگز نباید اجازه میداد که ساختار قدرت همچنان در دست آخوندهای فقیه و عالم برخاسته از حوزه های علمیه تداوم یابد. نیز اگر از دور نگری بهره ای برده بود، ابزار لازم را برای گذار مسالمت از حکومت آخوندی، به یک حکومت غیر دینی برگزیده مردم را فراهم میآورد. اما، آیا از کسی که در هلاکت حسین بدست لشگر یزید، اشک میریزید، ولی بسی بسیار خشونتبارتر از یزید، هزاران حسین جوان و بیگناه را بخاک و خون میکشاند، میتوان انتظار داشت، مسند قدرت را فروگذارد و بحوزه های علمیه بازگردد و کسب اجتهاد را از سر بگیرد؟

 اعلام معاشقه با علم توسط رهبر معظم را میتوان، مثل همیشه، اینگونه خوانش نمود که اگر هم اکنون کشور در فقر و محنت بسر میبرد و بر شکم های گرسنه هر روز افزود میشود. اگر کشور با فروپاشی اقتصادی، افزایش روزان  بیکاری و تورم، گسترش مشکلات معیشتی، رواج گورخوابی و زباله خواری روی در روست. نیز، اگر امروز شاهد تقلیل سرمایه گذاری و کاهش تجارت خارجی و بیمقداری درآمد حاصل از فروش نفت، و تداوم بحرانهای گوناگون در جامعه هستیم؛ اگر اهمال و سستی در مبارزه با ویروس کشنده کرونا بقیمت جان حداقل 30 هزار انسان تمام شده است؛ و سر انجام اگر امروز با بحران خانمان براندازی کم آبی و بی آبی و توسعه خشکزاری در گیر هستیم، نه ناشی از اراده معطوف به سلطه اسلام برهبری فقاهت که مظهر آن اخوند خامنه ا ی بوده است و نه نتیجه بکارگیری احکام قرآنی در اداره مدیریت کشور بدست متخصصین حوزه ای. 

معلوم است که مقام معظم رهبری بیش از چهل سال است که چیزی در ضمیر ندارد مگر گریز از هرگونه مسئولیتی و یا پاسخگویی بهر سوالی، چنانکه گویی او  هرگز نه تصمیمی را اتخاذ میکند و نه در بوجود آوردن مصائبی که در بالا بدان اشاره شد، نقش مهمی بازی کرده است. همچنین نه در طراحی ومعماری استراتژی و تاکتیک سیاست های داخلی و خارجی، از جمله سیاست امریکا ستیزی، ادامه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی و تحریمات اقتصادی حاصل از آن حضور داشته و یا شرکت کرده است و نه حتی در صدور فرمان افزایش 300 درصدی نفت در آبان 98، و سرکوب خشونتبار معترضین سلطه ستیز که عاشورایی را بوجود آورد صدها بار خونین تر از عاشورای حسینی.

 آخوند خامنه ای معصوم و مظلومتر از آن است که بتوان بوی چنین سیاستها و تصمیمات انسان ستیزی را نسبت داد. مگر میشود کسی برای شهادت امام حسین اشک بریزد ولی صد ها بار شقاوت بارتر از خلیفه یزید، نه فقط 72 نفر بلکه دهها برابر آن، حداقل 1500 نفر را، بنا برگزارشهای رسمی، نه در صحرای کربلا بلکه در بیش از 30 شهر کشور به هلاکت برساند؟ آیا از این پس باید برای 72 تن، شهیدان کربلا، خود زنیم و بشیون و زاری بپردازیم و یا برای نه فقط عاشورای 98 بلکه برای عاشوراهای بیشماری که نظام ولایت فقیه، یکی پس از دیگری در طی تقریبا نیم قرن حکومت بوجود آورده است؟ امروز چه بسا بسیاری بلند و رسا، در مقایسه با آخوند خامنه ای،  بر روح خلیفه یزید رحمت میفرستند و برای او مغفرت طلبند.

هرگز نباید فراموش کنیم که با فریبکارترین قشر جامعه سر و کار داریم. پس از نزدیک به نیم قرن حکومت، قشر و نهاد آخوندی اگر اعتبار و مقبولیت خود را در نزد جامعه از دست نداده باشد، تردید مدار که در حال نزدیک شدن بصفر است. آخوندهای حاکم، نشان داده اند که برغم علم و دانش فقهی و وقوف به احکام دینی در مدیریت جامعه، هرگز شایستگی حاکمیت بر یک جامعه را نه دارا بوده اند و نه آن را آموخته اند. دیگر نمیتوان بطرح این ادعا ادامه داد که باورهای مشترک بین نظام ولایت و توده های وسیع مردم، باور مشترک باصل و اصول دین شیعی، مشروعیت و مقبولیت عمومی ببار میاورد و حکومت و مردم را بهم جوش میزند. حال آنکه همه شواهد حاکی از آن است که دیر زمانی ست که جدائی بین دین حاکم از دین محکوم بوقوع پیوسته و مورد پذیرش قرار گرفته است و میروود که فراگیر شود. اگر باور نداری، همین بس که نظام، شمشیر را لحظه ای از گردن مردم برگیرد، تردید مدار در کوتاه مدتی ساختار دین و قدرت بدست سلطه ستیزان ویران و متلاشی خواهد گردید. عدم شایستگی آخوند مفتخوار در مدیریت جامعه را میتوان در کارنامه حکومت آخوندی مشاهده نمود.

اگر بدورانی که مفتخواران حوزه ای برهبری آخوند مقدس، آخوند خمینی بر مسند قدرت جلوس یافتند باز نگریم، میبنیم که حکومت آخوندی، قبل از هرچیز نیروی خود را بر بکار گیری قهر و خشونت و انتقام ستانی متمرکر نمود. سران رژیم گذشته را بدون هیچگونه تشریفات قانونی بخاک و خون کشاند و بزودی مخالفان و نه گویان را بدیار نیستی رهنمون نموده و با ترس و وحشتی که بر انگیخت، جامعه را باسارت و بندگی کشاند. نظامی را بر نهادند بر اساس سلطه دین بر تمامی عرصه های گوناگون اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و امنیتی. سلطه ای که در کنترل اکید رفتار و گفتار جامعه، بازتاب مییافت. یعنی که همه چیز باید به تبعیت از اصل و اصول دین و متولی دین، نظام مقدس آخوندی درمیآمد، بویژه پوشش زنان و روابط مردان با زنان، نظمی که بر حجاب اجباری و جدایی جنسیتها، بر قرار کردید. حاکم ساختن نظم شریعت اسلامی بر جامعه، زمینه را برای ظهوور انواع سازمانهای رسمی و غیر رسمی ارشادی، رها از هر قید و بندی در استفاده از قهر و خشونت را یکی پس از دیگری فراهم آورد. افزوده براین نیروهای انتظامی و امنیتی را نیز در خدمت تحکیم و تداوم سلطه حجاب اجباری و جدایی جنسیت ها بکار گرفتند. 

نزدیک به نیم قرن است که از حاکمیت شریعت برهبری فقهای برخاسته  از حوزه های علمیه، زمانی خصم آشتی ناپذیر نظام استبدادی میگذرد. یعنی که سلطه شریعت اسلامی بر تمامی عرصه های جامعه را باید مطلق و عمیق دانست. در چینین صورتی این سوال مطرح میشود که از رژیمی که پس از گذشت چهل و سه سال، هنوز بخش اعظمی از نیروی انتظامی و دیگر سازمانهای رسمی و غیر رسمی را بکار گیرد تا زن را در بند حجاب اسیر نگاهدارد و زنان و مردان را جدا از یکدیگر، آیا میتوان انتظار داشت به پیشرفت و توسعه رفاه و اسایش مادی اکثریت جامعه اندیشه نماید و یا آنرا هدفی در آینده بشمار آورد.

البته که نهادها و سازمانهای دولتی و غیر دولتی را به تبعیت شریعت اسلامی در آوردن، سبب اصلی ورشکستگی نظام ولایت در همه عرصه ها اجتماعی، بویژه نهادهای دولتی و حتی  حرفه های اختصاصی را دیگر نمیتوان بسادگی به توطئه قدرتهای جهانی برهبری شیطان بزرگ، امریکا نسبت داد. نزدیک به نیم قرن از حکومت سنتی ترین قشر جامعه بر جامعه میگذرد، قشری که قبل از جلوس بر قدرت، نظام قضائی و فرهنگی را بیش از دو قرن در کنترل انحصاری خود داشت و پیوسته از نفوذ قابل ملاحظه ای نیز در ساختار قدرت بر خوردار بوده است. یعنی قشر مفتخواران که در 57 بقدرت رسیدند، برغم شرکت در جنبش مشروطه عامل اصل عقب ماندگی و پسروی جامعه بوده اند. هم اکنون نیز برغم حرص برای دست یابی بغنی سازی هسته ای، نگاه نظام هنوز در تحت تاثیر احکام قرانی و فقهی بخود شکل گرفته است.

 اگر امروز با مظاهر مدرن در کشور رو برو میشویم، آنرا نمیتوان به تطابق ماهرانه احکام قرانی با قانونمندیهای و نیازمندیهای جامعه دانست بلکه آنرا باید ناشی از اراده تداوم زندگی، بقول مارکس ،نه در شرایط دلخواه بلکه در شرایطی داده و یا تحمیل شده بر شمرد.  قواعد حاکم برحرفه صنعت و بازارتجارت را، بعنوان مثال، نمیتوان به تبعیت احکام شریعت اسلامی در آورد. اما، شریعت اسلامی با شکل بخشیدن به روابط افراد، مرزهای سلسله مراتب سازمانی را مخدوش نموده و در گردش نهادهای مدرن جامعه، ایجاد اخلال و کندی مینماید. یعنی که اگر امروز کشور خود را در بستر برزخ و غرق در فساد مبینم و در سوی زوال و فروپاشی، باید انرا به حکومت شریعت اسلامی نسبت داد، حکومتی که مظهر آن فقاهت است.

 بازنگری به تاریخ این حقیقت را بر ما روشن میساز که قشری که امروز بر جامعه حاکم گردیده است همان قشری است که بیش از 300 سال تاریخ مخالف و مقاومت با تغیر و تحول دادرد، همان قشری که امروز برهبری ولی فقیه، آخوند      خامنه ای، بر جامعه سلطه افکنده و در پی بدست آوری علم هسته ای ست بهر قیمتی. البته در زمانی که نه تنها کشور در درون با بحرانها گونا گون روبروست، بلکه در سطح منطقه ای مورد خشم و نفرت مردم و در سطح جهانی مورد سوء ظن قدرتهای بزرگزقرار گرفته است.

بعبارت دیگر، هنوز شریعت اسلامی ست که عقل و خرد رهبر اسلامی را باسارت خود در آورده است. بقدرت رسیدن آخوند رئیسی و پیروانش، بخوبی نشان میدهد که نظام بکدام سوی روان است. اگر در گذشته فقها میتوانستند هر حرامی را با ابزار یک فتوا به حلال تبدیل کنند. اما، گویا در حکومت اسلامی، نمیتوان شیطان را براحتی به فرشته تبدیل نمود و با آن به نرد عشق نشست.

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

۱۴۰۰ آبان ۲۸, جمعه

 

عاشورای آبان 98

و کشتار سلطه ستیزان!


آیا میتوان آنچه را که درآبان 98 بوقوع پیوسته است، چیز دیگری جز عاشورا خواند، عاشورایی که با هر معیاری بسنجی، صدها بار خونین تر و خشونت بارتر از عاشورایی بود که در آن امام سوم، امام حسین، همراه 72 تن از یاران و اعضای خانواده بخاک و خون کشیده شدند. عاشورایی که هر سال در گرامیداشت آن، چه مراسمی از سکواریها، عزاداریها و خود زنیها که در سراسر کشور برپا نشود. 

اگر در عاشورای حسینی 72  تن بخاک و خون غلتیدند، در عاشورای آبان 98، بنابر گزارشهای خبرگزاریهای جهانی، حداقل 1500 انسان، جان خود را در اثر اصابت گلوله های ولایت از دست دادند. بسیاری از خانواده ها ناپدید شدن فرزندان خود را همچنان پنهان نگاه میدارند. چرا که در صورت گزارش به پلیس،  آنها خود مجرم و دشمن بشمار میروند و مورد تحقیر و توهین قرار میگیرند. برخی دیگراز بردن فرزندان مجروح خود به بیمارستان، اجتناب میورزند مبادا که با دستگیری و زندان مواجه شوند. تعداد مجروحان و دستگیرشدگان، البته که هنوز در ابهام است. 

آنچه اینجا حائز اهمیت است، آنستکه فرمان کشتار معترضین را در عاشورای 98، نه خلیفه یزید بلکه بدست ولی فقیه، جانشین امام، آخوند خامنه ای صادر شده است، آخوندی که خود  را از تبار امامان میداند و در جانشینی امام، قصد آن دارد که  ولایت را در امتداد امامت تا ظهور امام عج و فرا رسیدن قیامت ادامه داده و جهان را از فیض خود بهره مند نماید. 

روشن است که یزید بن معاویه برای حفظ تاج و تخت خلافت، بخلق عاشورای خونین دست زد، عاشورایی که در تاریخ کیش شیعه، یکی از اندوهبارترین روزهای سال ثبت گردیده است. جانشین امام، ولی فقیه، نیز، از آغاز بمنظور حفظ و تداوم نظام ولایت در دوران غیبت، نه یک بلکه چندین عاشورا بوجود آورده استکه عاشورای آبان تنها یکی و آخرین آنهاست. 

این بدان معناست که وقتی که جانشین امام برای حفظ  اقتدار خویش دست خود را بخون صدها انسان آلوده مینماید، مرتکب گناه چندان بزرگی نشده ایم اگر بپرسیم، آیا امام میتواند یزید شود و یزید، امام؟ مختصرا، تردید نباید داشت که امام سوم، فرزند پیامبر اسلام با تباری فرا زمینی، اگر در مصاف با لشگر  یزید، خلیفه ی وقت، پیروز میگشت و بارگاه خلافت را بر اندازی میکرد، بر مسند قدرت جلوس می یافت و برای حفظ و نگاهداری اقتدار خویش به یزید ی دیگر تبدیل میشد.

اما، بیک تفاوت بین خلافت و ولایت، باید اشاره نمود. واقعیت تاریخی حکایت از آن دارد، که امام حسین با دست خالی و سینه ی سپر به ظلم ستیزی بر نخاست. او و یارانش، همچون لشگریان یزید، شمشیر بر کشیدند و سر سربازان ظلم را بر زمین افکندند تا آن لحظه که سر امام و یارانش از تن جدا گردیدند. در حالیکه آنان که در عاشوراهای پی در پی ولایت بخاک و خون کشیده شده اند، همانند امام حسین، نه شمشیری بدست داشتند و نه سلاح کشنده دیگری. 

خاطر آسوده که سودی از قهر و خشونت، عاید سلطه ستیزان نشود، تنها سلطه جویان و سلطه افکنان، از جمله ولایتمداران هستند که بر ان باوراند که هدف توجیه گر وسیله است. بی دلیل نیست که در حفظ و بقای حکومت ولایت، از بکار گیری هر خشونتی، به هر میزانی، کوچکترین تردیدی بخودراه ندهند. هدف ولایت دفاع از وحدت الله است. دفاع از قران و اسلام است، اهدافی که توجیه گر ریختن هر خونی، دست زدن بهر جنایتی و گفتن هر دروعی را ظاهرا توجیه گر است. 

اگر فرض را بر این بگذاریم که امام حسین، در ستیز با ظلم و ستم، بپا خواست، و حماسه مقاومت و مبارزه با خلافت را آفرید، در دوران ولایت فقیه، سلطه ستیزان مردمی اند، برخاسته از اقشار وسیع  جامعه که هم اکنون بیش از 65 میلیون از جمعیت کشور را در بر میگیرد. سلطه ستیزاان، آن مردمی اند که خود را قربانی مطلق اندیشی و ندانم کاریهای حکومت آخوندی میدانند. سلطه ستیزان از آن اقشار وسیع جامعه هستند که در تامین معیشت و مایحتاج روزانه با مشکلات عدیده از جمله فقر و تنگدستی، روی در روی قرار دارند. افرادی برخاسته از این اقشار بوده اند که در اعتراض بافزایش 300 درصدی قیمت سوخت، واکنش نشان داده، در خیابانها در بیش از 30 شهر کشور  دست به تظاهرات زدند و بارگاه ولایت را تا بیخ و بن بلرزه در آوردند. 

بی دلیل نیست که ولی فقیه، جانشین امام به خلیفه ای خونخوار تبدیل میشود و از آلوده نمودن دستان خود بخون سلطه ستیزان، هراس و تردیدی بخود راه ندهد. چون، آخوند خامنه ای، براستی تاج و تخت ولایت را روی در روی با فروپاشی میدید. خطر فروپاشی بارگاه دین و قدرت، عقل وخرد را از او ربوده بوده است. فکر میکرد میتواند بار دیگر با برچسب زدن بر جبش سلطه ستیزی و انرا فتنه و یا دسیسه بیگانکان خواندن، دستهای آلوده بخون خود را طهارت بخشد. و یا اگر معترضین را خس و خاشاک و اشرار، ضد قران و ضد اسلام، کافر و بی دین بخواند میتواند جنایاتی را که مرتکب شده است توجیه نماید. 

 در این راستا ولی فقیه بی شرمی را بحدی میکشاند که خود را مجبور به اختراع تعریف تازه ای از واژه مستضعف می بیند. مبادا که این تصور ایجاد شود سلطه ستیزانی که بخاک و خون کشانده شده اند از همان اقشاری برخاسته باشند که برگرده اشان نظام ولایت برقرار گردیده است، از قشر مقدس مستضعف. تردیدی نیست که آخوند خامنه ای بهتر از هرکسی میتواند معانی و مفاهیمی برای  واژه ها بسازد، اما، باید بخاطر داشته باشد که نمیتواند دستهای الوده بخون خودر را، آلوده بخون سلطه ستیزان را بشوید. 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۰ آبان ۲۱, جمعه

بوی گند تقدس!



هم اکنون، بوی گندی که ازتقدس بمشام میرسد، نه تنها مشام مردم را در درون  بسختی آزار میدهد، بلکه مشام دوست و دشمن را در سراسر جهان نیز میازارد. دولت جدید، دولتی برگزیده فرمانروای کل، آخوند خامنه ای، بربوی گندی که از تقدس بر میخیزد شدت بیشتری بخشیده است. در حالیکه جهان همچنان بآینده مینگرد و به چالش هایی میاندیشد که جغرافیای طبیعی و سیاسی در برابرش نهاده است، نطام مقدس ولایت روی بگذشته دارد. آرمان نظام، بازگشت است بدوران رسالت وامامت و خود را ادامه آن دوران میداند تا قیامت.

البته که ارمان بازگشت بگذشته وبی اعتنایی بآینده، تنها عواملی نیستند که سبب شده اند که از تقدس بوی گند برخیزد که در شرایط کنونی غیر قابل تحمل شده است. هم اکنون بجای آنکه شاهد شکوفایی تقدس و بازتاب آن، پاکی و راستی، در گفتار و رفتار باشیم، همه چیز دچار فساد و پوسیدگی گردیده است. هیچ چیز پایدار نیست، بویژه قیمتهای کالاهای ضروری زندگی، قیمتهایی که افزایش روزانه آن مصرف بسیاری از کالاها را برای قشر وسیعتری از جامعه ناممکن میسازد. در زمانی که بیش از 75 درصد مردم مشکل معیشتی دارند، ما شاهد تمرکز ظهور ثروت و ثروتمندانی هستیم که مستقیم و یا غیر مستقیم راه بدربار تقدس و یا بارگاه ولایت دارند.

آنچه بر شدت بوی گندی که از تقدس برمیخیزد، میافزاید، عمق و گسترش نا برابریها ست، نه تنها در زمینه مادی و شکافی که بین ثروت و فقر وجود دارد بلکه در زمینه عدالت اجتماعی که عدم آن به توسعه انتشار هرچه بیشتر فساد انجامیده است. غارت و چپاول اموال و ثروت عمومی در نظام اداری و مالی ولایت بیک امر عادی تبدیل شده است. براین میتوان بسیاری از دردها و امراض فاسد کننده ای که گریبان رژیم را گرفته است افزود. چون نظام مقدس ولایت برای از میان برداشتن مسائلی که در آینده، نه در آینده ای دور، بوجود خواهند امد، طراحی نشده است، بلکه بعکس نظام ولایت خود زادگاه تمام مفاسد اجتماعی ست در تمام زمینه های اقتصادی، تجاری، مالی، فرهنگی، امنیتی و نظامی. چرا که در تمامی این عرصه ها، تقدس است که نقش اصلی را بازی میکند.

اما، نه بوی گندی که از تقدس برمیخیزد و نه فسادی که سراسر نظام ولایت را فرا گرفته است، هیچ یک پدیده تازه ای در نظام ولایت نبوده و نیستنند، چرا که فساد اساسا پدیده ایست نهادین در هر نظامی که ساختار اقتدار آن بطور عمودی و بر اساس یک آرمان مقدس بنیانگزاری شده باشد. بهمین دلیل هم فساد در حکومت اسلامی نهادین گردید و تقدس بگند کشانده شده است. زیرا که در نظام ولایت، هم ساختار اقتدار عمودی ست و هم بر باور و ارزشهای اسلامی پی ریزی شده است، یعنی بر اساس ساختار تقدسی بنا گردیده است که در راس آن الله قرار گرفته است، نامی که همه چیز با آن آغاز و پایان میگیرد. او خالق یکتا و یگانه است. خالق نظامی ست مقدس که بر اساس باور و ایمان به لا الله الا الله پی ریزی شده است.

روشن است که چنین ساختاری نمیتواند دچار فساد از درون نشود. چون خواستار تسلیم و اطاعت و فرمانبری مطلق است، رفتاری در خصومت با خصلت انسانی برخاسته از اراده معطوف بآزادی. بهمین دلیل، راههای گوناگونی گشوده میشود برای گریز از سلطه مطلق تقدس. یکی از آن راهها، شکاف بین گفتار است و کردار. الله، خداوند یکتا و یگانه در کتاب مقدس خود پیوسته در مبارزه با منافقین، آنانکه الله میگوید، بزبان یک چیز میگویند و در دل چیزی دیگر، در حال درگیریست. الله در دفاع از تقدس و وحدت و یگانگی خود بهشت و جهنم را آفریده است که هدف ان تنها واداشتن بندگان خود به تسلیم و اطاعت بوده و هست. ساختار این تقدس فرو میریزد اگر مورد شک و تردید قرار گیرد که برای جلوگیری از آن الله به روش امروزی به اهدای پادش و مجازات پرداخته است، تدبیری نهایتا فساد زا.  

بوی گند بآن دلیل از تقدس برمیخیزد که از ساختار اقتدار الله الگو برداری کرده است. یعنی که بوی گند از تقدسی برمیخیزد که در فرد ولایت جلوه گر شده و بالاتر و برتر و در راس جامعه قرار میگیرد، همچون خدای یکتا و یگانه، الله، تنها و بی همتا. آنچه که میخواهد، میگوید، هر فرمانی که میخواهد صادر میکند، مهم نیست در چه عرصه ای و یا نیازمند چه تخصصی. حضرت ولایت، نماد تقدس و پاکی همچون الله،هیچ صدایی را دوست ندارد بشنود مگر  صدای حمد و ستایش، همراه اطاعت و فرمانبری. حضرت ولایت، همچون خدای یکتا و یگانه، نه میشنود و نه پاسخ گوید هرگز بسوالی و یا ندبه وزاری. مگر میتوان از الله، بازتابنده تقدس، انتظار مسئولیت داشت؟  انتظار مسئولیت از "طلبه" ای که بمقام خدایی رسیده است، آیا انتظاری بیهوده نیست؟ بی دلیل نیست که از تقدس بوی گند بر میخیزد.

بوی گندی که ازتقدس برمیخیزد بتمام اعضا و اجزا جامعه سرایت و هرچه عمیقتر پیکر جامعه را فاسد نموده است، بویژه وقتی که فرمانراویی مصون از مسئولیت، فارق از هرگونه چالشی در جامعه، عادی و طبیعی میگردد. یعنی که وقتی همه هر آنچه هست از راس آغاز و در راس خاتمه یابد، که خود مصداق لا الله الا الله ست. از آغاز حضرت ولایت، ساختار حکومت اسلامی را در تداوم امریکا ستیزی حتی بقیمت پذیرش قیومت چین و شوروی هدایت کرده و آنرا مضافا بقیمت فروپاشی اقتصادی، گسترش فقر و بدبختی، بیکاری و گرانی، ادامه داده است و هنوز ادامه میدهد. آیا کسی تا کنون به سیاست امریکا ستیزی ولی فقیه نه گفته است؟ چون سیاستی ست که از تقدس بر میخیزد. شلاق تحریمات اقتصادی بدن ملت را سیاه و کبود ساخته است. یعنی که یک ملت بفقر و فلاکت کشانده میشود، چون رهبر معظم، تجسم تقدس است و همچون الله حرف اخر را میزند. اما، چه باک! اراده ولایت  معطوف بغنی سازی هسته ای بهر قیمتی، ابزاری ست در خدمت بقای نظام تسلیم و اطاعت مطلق.  همه آنانی که به نظام ولایت نه گفته اند یا در سیاهچالها ولایت بسر میبرند، یا تحت شکنجه جان داده اند و یا سرشان بر سردار رفته است.

با این وجود، تمرکز بر نقش آخوند خامنه ای و شناخت او بعنوان مرجع تقدس و تمامی تصمیمات حیاتی کشور، لازم است، اما، کافی نیست، چرا که ما با حکومت و حاکمی سرو کارداریم که باز تابنده تقدس دین اسلام است. خودکامگی آخوند خامنه ای، چیستی و کیستی او را باید ناشی از تعلیمات و تقدس الله، خداوند یکتا و یگانه دانست.  رفتار و پندار آخوند خامنه ای و یا هر آخوندی را نمیتوان جدا از باور و ایمان باصل و اصول دینی دانست که مظهر تقدس است. تفکر و اندیشه او برخاسته است از عقل و خردا الله همانگونه که در قران مقدس آمده است. آخوند خامنه ای بواسطه اقتدار قرآن است که میتواند بقای خود را بر راس ساختار قدرت توجیه کند و در حفظ این اقتدار است که طلبه های حوزه های علیمه را به مدیریت عرصه های گوناگونی جامعه گماشته است. حوزه های علمیه هماکنون تولید کننده تقدس در تمامی عرصه های قدرت اند. بی دلیل نیست که چرخ های نظام بکندی حرکت میکند. از اینروست که باید در انتظار ناکارآمدیهای گسترده تر و زوال تقدس در درزون نظام بود.

در واقع، در پی حفظ و نگاهداشت نظام، پس از کشتار و سرکوب تقدس ستیزی سالهای آغازین انقلاب و سالهای میانی حکومت ولی فقیه، کشتار 96 و قتل عام آبان ماه در دوسال گذشته را هیچ دلیل و برهانی توجیه گر نیست، مگر دفاع از تقدس ولایت  و ساختار اقتدار دینی. تنها در راه الله و برقراری سروری الله و یا تحکیم و تداوم تقدس است که میتوانی صدها نفر را در نیزارهای خوزستان برگبار گلوله های ولایت ببندی و صدها انسان دیگر را در نقاط مختلف کشور بخاک و خون بکشی و بآن نیز افتخار نمایی. برخیز ای هموطن تا این تقدس را بزباله دان تاریخ روانه سازیم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail,com

  

۱۴۰۰ آبان ۱۴, جمعه

 

از براندازی اهریمن

تا پایان دوران ولایت!

 

 

چه بسیار اند آنان که نام الله را با بیم و امید، با حرمت و احترام بزبان میآورند. با نام الله برخیزند و بخسبند، در برابر او خود برشکنند و به خواری و حقارت بر آستانش سر تسلیم و اطاعت فرو آورند، نه یکبار و دو بار در روز بلکه حداقل پنج بار، در طلوع و غروب آفتاب، در نیمه روز و هنگام فرود آمدنن شب. بعضا، بویژه آنانکه عمر عزیز خود را در ارتقا شناخت عمیقتر به الله سپری میکنند، برآن باورند که نماز و نیایش شب است که الله گرامی دارد و برای آن ارزشی خاص قائل است. 

به بیان دیگر، الله پرستان از خود رفتار و گفتاری بمنصه ظهور میرسانند، چنانکه گویی الله موجودی ست ماورایی و ناظر بر تمامی گفتار و رفتار آنها. که کیفر دهد نافرمانی و انحراف از صراط مستقیم را، باوری که از نیاکان خود به ارث برده اند. یعنی که الله باوری ناشی است نه از شناخت الله بلکه ناشی است، از اضطراب و دلهره و ترس از قدرت لایتناهی الله، ترس از مالک بهشت و جهنم. بی دلیل نیستکه سلطه و سروری الله را با رضایت خاطر می پذیرند. 

 حال آنکه، الله همیشه موجودی بوده است این دنیایی که، بی نردید، تعجب بر انگیز نیست، اگر کفرامیز تلقی شود و حکم نابودی این قلم صادر گردد. اما، در این جهان است که الله عبودیت میخواهد و بندگی. بندگان نیز خفت و خواری را با گردن افراشته می پذیرند بان امید که در سرای دیگر مورد خشم و خشونت الله قرار نگیرند. بگذریم که فقها و علمای بزرگ نه تنها خود شکنی، تعظیم و تکریم، کرنش و حمد و ستایش قدرت مطلق، آفریننده دو جهان هستی و نیستی را زشت و مذموم نمیدانند، آنرا رفتاری توصیف میکند که الله را بسی بسیار خشنود ساخته و سبب آن گردد که از بار گناهان آدمی بکاهد. 

یعنی که الله تکلیف بندگان خود را تنها برای آخرت تعیین و تعریف نکرده است. الله بشر را در این جهان به فرمانبری موظف و مکلف ساخته است. بی جهت نیست که علما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، همه از دیر باز آموزشهای الله را با رسم و رسوم و آداب و عادات مان، آمیخته اند. دوام و بقای استبداد را باید در فرهنگ و راه روشی زندگی ای جستجو نمود که سازنده و تولید کننده آن، مدارس دینی و یا حوزه های علمیه قم بوده اند. 

اگر تاریخ را ورق بزنیم، می بینیم که از بعد از شکست از اعراب، شاهان ایران خود را جلوه ای از الله میدیدند، نه جلوه خدای ایرانیان، خدای مهربانیها و زیبائیها، دشمن شر و رشتی ها، خصم آشتی ناپذیر اهریمن. پس از اندکی استقلال از خلیفه، شاهان ایرانی اقتدار خود را به الله نسبت میدادند، از جمله آخرین شاهی که نظام شاهنشاهی را پایان بخشید. شاهان، خود را ظل الله میدانستند و جویای همان چیزی بودند که الله نیز در پی آن بود، تسلیم و اطاعت، استبداد و سلطه ی مطلق. رابط ی شاهان با الله، پروانه ای بود برای ظلم و ستم و سلطه گستری که با انقلاب 1357 به پایان رسید و الله خود بر زمین فرود آمد و بساط حکومت را خود بر سرزمین ایران گسترد.

 این سخن چیزی جز بیان حقیقت نیست. تمنا که نه به این نگارنده بلکه به آنان که حکومت میکنند، به سخنان حاکم مطلق، ولی فقیه، آخوند خامنه ای و اخوندهای پیروی وی، گوش فرا دهید که بارها بر فراز منبر قدرت اعلام کرده و میکنند که حکومت ولی فقیه، حکومت الله است. همچنانکه آخوند خامنه ای در بهبوحه جنبش سبز خاطر نشان ساخت که 

ولايت فقيه به معناى حاكميت مجتهد جامع‌الشرايط در عصر غيبت است و شعبه‌اى است از ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام) كه همان ولايت رسول الله (صلى الله عليه وآله) مى‌‌باشد و همين كه از دستورات حكومتى ولى امر مسلمين اطاعت كنيد، نشانگر التزام كامل به آن است (ايلنا، تیرماه 1389) 

بعبارت دیگر، نمیتوان نقش الله را در آفرینش نظام ولایت انکار نمود. همانگونه که الله دوران رسالت را آفرید و محمد بن عبدالله را که یک عامی محروم از نعمت خواندن و نوشتن بوده است به رسالت منصوب نمود، الله را نیز باید آفریننده دوران ولایت دانست تا تداوم یابد دوران رسالت و امامت تا قیامت 

اگر فرشتگانی که الله برای جستجوی آخرین پیامبر بزمین گسیل داشته بود، محمد بن عبدالله را بخاطر وزن سنگین ش در مقایسه با وزن بیش از یک هزار نفر در یک کفه ی ترازو و محمد در کفه ی دیگر، مورد شناسایی قرار دادند و او را برای رسالت الهی برگزیدند که اراده و احکام الله را به مردم ابلاغ نماید (طبری، جلد سوم، ص 853)، ولایت اول و دوم، آخوند خمینی و خامنه ای را فرشتگان آسمانی، به سبب مهارت و تخصص استثنایی آنها در فریب و ریاکاری و همچنین بسبب دشمنی پایان ناپذیر با حق و حقوق انسانی و آزادی برگزیدند. تا کنون، نیز، چه به ولایت اول و دوم دشمنی ورزی و یا دوستی، باید اعتراف نمایی که آخوند خمینی و خامنه ای، همان را به انجام رسانده اند که مد نظر الله بوده است: بر قراری نظام فرمانروایی و فرمانبری بر اساس تسلیم و اطاعت و به اسارت کشاندن یک ملت 

این بدان معناست که گذار از نظام ولایت فقیه، از رهایی  و یا براندختن یوغ الله، میگذرد.  ما زمانی میتوانیم از نظام ولایت و ولایتمداری عبور کنیم  که از نقد و نفی الله، هراسی بخود راه ندهیم. از خدایی که بر خلاف توصیف خود بعنوان الرحمان، خدای خشم و خشونت است و بیرحمی و انتقام ستانی. این واقعیتی ست که در لابلای اوراق قران مقدس بازتاب می یابد، در داستانهای نابودی اقوام و یا قبایلی که به فراخوان الله تسلیم نشده و خشم الله را بر آنگیخته اند. بهمین دلیل الله، نیز، بادها و طوفانهای ویران کننده را بر آنها وارد و نسل آنان را از میان برداشت و یا بزمین دستور داد که دهان بازکرده و ناباوران را یکجا ببلعد. همین بس بسرنوشت قوم نوخ و لات، بعنوان مثال بنگریم. پس باید بیاموزیم که نه باسم خدای رحمان رحیم بلکه باسم خدای جبار و منتقم بیاغازیم، واژه هایی  را که الله برای توصیف خود در کتاب قرآن بکار میگیرد 

پس اگر آخوند خامنه ای، ولی فقیه را جلوه الله بخوانیم هرگز قصد کفرگویی نداشته ایم. درست است، آخوند خامنه ای، همچون الله، خداوند یگانه، دهنده جان نیست، اما، تردید مدار که هم مانند الله، گیرنده جان است، انهم چه جان هایی. یعنی که براستی ولی فقیه دارای قدرتی نامحدود و مطلق، دارای قدرتی ست خدایی. حال، آیا میتوان نظام ولایت فقیه را براندازی نمود، بدون آنکه تاج خدایی را از سر الله برگرفت؟

چه بسیارند آنانیکه بر آن باوراند که نمیتوان الله پرستی را مسئول اصلی تیره بختی ها و سیه روزی های ملت دانست. که این الله نیست که طناب دار را به گردن متهمان به محاربه  میاندازد. که مست و شیدا، عاشق و دلداده را به شلاق می بندد. که فرمان قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن مجرم، حجاب و جدایی جنسیت را به اجرا در آورده است. یعنی که نمیتوان سیدعلی خامنه ای، حضرت ولایت را تجسم الله  دانست. شاید به آن دلیل که مقدس را نباید با موهن، ما ورائی و آسمانی را نمیتوان با خاکی و زمینی در آمیخت. پاک و مطهر را نباید به نجاست آلوده نمود. کشاندن الله به زمین، بی احترامی ست نه به خامنه ای- که بحق شایسته ی آن است- بلکه بی حرمتی ست به اعتقادات، باورها و ارزشهای توده های مردم. چه مصیبتی؟ چه گناهی نابخشودنی 

مگر میشود عقاید و باورهای مردم را حرمت نگذاشت و بنقد کشید؟ فراموش میکنند که اگر امروز باین روز سیاه دچار شده ایم، بخاطر سکوتی بود که از احترام بعقاید و باورهای مردم برخاسته است، زمانیکه توده های مردم، عقاید و باورهای آنها مقدس و مصون از نقد تلقی میشدند. غافل از آنکه باور توده ها عمدتا باورهایی بودند از جنس دین و ریشه در خرافاتی دارد برگرفته ازداستانها و افسانه های دوران بادیه نشینی، در سر زمین تازیان، دینی که هم اکنون حاکم مطلق بر جامعه است، اسلام ناب محمدی 

با این وجود، بعضا هر نقد و تحلیل انتقادی از باورهای دینی را نوعی تند روی میخوانند که متقابلا سبب تولید واکنش های تندتر در جامعه میشود. نقدی دین بجای آنکه مردم را آگاه سازد آنان را بشور ش و طغیان کشانده، بر غیرت و تعصب آنها شدت بیشتری می بخشد. برخی حتی هشدار دهند که هرگز نباید بازگشت دین را در شوروی و اقمار آن در اروپای شرقی و بخشی از آسیا، از نظر دورداشت. که دین ستیزی خود نوعی جزم گرایی ست چون خود را مالک حقیقت میداند. آگاه است که چه چیزی برای مردم خوب است و از آنهم عدول نمیکند. که این چه سخنی ست که دمکراسی و آزادیخواهی از براندازی دین میگذرد. بنگرید به جوامع پیشرفته غربی که مردمی بسیار دینی دارند.

اما، براستی چه باک اگر خشم مردم را حقیقت بر انگیزد. چه باک اگر مردم آگاه شوند که دروغ و افسانه بوده است و هست اساس باور و ایمان و ارزشهای آنها. چه باک که از شنیدن حقیقت بر خیزند و جامه ی خود بدرند و بخود زنی بپردازند. که چیزی نیست مگر کنشی بازتابنده ی آموزش های اسلامی. که عقل و خرد انسانی را به تعطیلی میکشاند و حمق و بلاهت را بجای آن می نشاند. بنگر به عقب ماندگی جهان اسلام که ریشه در اصل و اصول دین دارد، صدها سال پیش از آنکه در چنگال استعمار گرفتار شوند 

با این وجود، تردید مدارد که براندازی دستگاه ولایت فقیه، از شناسایی الله، برغم تمام لعن و نفرینها، با اهریمن میگذرد، اهریمنی انسان ستیز و خصم آشتی ناپذیر آزادی. 

 فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

 https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

 

۱۴۰۰ آبان ۷, جمعه

 

رمز و راز آغازیدن امور با

 نام الله: بسم الله!


بسم الله، شاید مقدس تر، پر ابهت تر و در عین حال ساده تر از این سخن نتوان در سراسر جهان سخنی یافت، سخنی که صدها میلیون نفر با راندن آن بر زبان، بخسبند و برخیزند و زندگی را آغاز کنند. هنوز به ییرامون خود آگاه نشده میآموزیم، اگر آرزومندی که همه چیز بر وفق مراد، راست و درست انجام شود، باید با نام الله آغاز نمایی.

مثلا، اگر راننده ای و یا رانندگی میکنی و مسئولیت جان دیگران را نیز بر دوش میکشی، صلاح در آن است که نام الله را بر زبان برانی و یا برای اطمینان خاطر در روی شیشه اتومبیل  "بسم  الله" را بنویسی. این بدان معنا ست که زندگی خود و دیگران را در کف نهی و امید به الله میبندی. رانندگی زمانی حرفه ای بود که اصلا نیازمند تحصیلات رسمی نبود. اما راننده ای که نوشتن را نمیدانست آموخته بود که بسم الله را بر روی شیشه اتوبوس خود رسم نماید.

آنچه آمد نمونه ای بیش از رفتار روزمره آدمیان نیست که بیشمار تکرار شود. واقعیت، اما، آن است که «بسم الله» سخنی ست که در آغازین ترین لحظات زندگی، لحظه ای که نطفه بسته میشود،  در ان زمان که هیچی نیستیم و از جهان بی خبر و پاره ای از وجود مادران خود هستیم بسی بسیار ضروریست که بر زبان نطفه کاران جاری شود.

وای اگر، زوج ها و همسران در بحبوحه لذت گیری از تن و فرو نشاندن آتش شهوات نفسانی، ایراد «بسم الله» را بدست فراموشی سپرده باشند. چه احساس شرم و گناهی که بر فراموش کاران دست ندهد. چرا که آغازیدن با نام الله است که حلال  و یا حرام نطفه ی ما را تایید و تصدیق میکند. فرض بر آنست که حلال زاده شده ایم، زیرا که پدران و مادران ما در هنگام همآعوشی، قطعا به خاطرشان بوده است که با نام الله بیاغازند.

البته که در منظر عام حلالزاده کسی ست که سر براه و سر بزیر و یا به زبانی دیگر، تسلیم و مطیع و یا فرمانبر و مقلد باشد. حرامزاده نیز بواسطه رفتارش شناسایی میشود. حرامزاده رفتاری غیر عادی از خود نشان میدهد، نافرمانی و سرپیچی میکند، دست به هنجار شکنی میزند، بی بند و بار، یاغی و اباحی گرا ست، کنشهایی که در ذات حرامزاده نهادین میشود. یعنی که حرام زاده، ذاتا بد است. چرا که نطفه اش با نام الله بسته نشده است.

استاد محمد حسین طباطبایی، مولف تفسیر بیست و چند جلدی قرآن، کلام الله، بنام تفسیرالمیزان، حدیثی از پیامبر اسلام نقل میکند مبنی بر اهمیت آغازیدن با نام الله که هر کار با اهمیتی که بنام خدا شروع نشود ناقص میماند(ص 16)، حدیثی که بنا بر قول استاد مورد قبول علما و فقهای هردو فرقه عظیم سنی و شیعه ست و در نتیجه از اعتبار بالایی برخوردار است.

روشن است که اگر نطفه ی ما با نام الله بسته شده باشد، بدان معنا است که الله- با وجود ما عجین گشته است. همانگونه که نپرسیم چرا قلب مان پیوسته میطپد و یا چگونه هریک از اعضای بدن ما کار میکند، از خود نیز هرگز نپرسیم که الله در وجود ما چه میکند؟ چگونه در وجود ما وارد شده است؟ شناخت الله در ما چگونه شکل گرفته است؟ آیا الله وجدان درون ما ست و ما را در اختیار خود دارد؟

البته که شناخت قدرتی ماورایی، شناخت اقتدار و علم و دانشی که به الله نسبت داده میشود، امر ساده و پیش پا افتاده ای نیست بلکه حرفه و مهارتی ست بسی بسیار تخصصی، اما، تنها در نتیجه ممارست و مطالعه، تفحص و جتسجو هم بدست نمیآید. چه تنها کسانی میتوانند تخصص در علوم الهی را بدست بیاورند که بنابر قول استاد علامه طباطبائی، قلبشان به نور الهی مطهر و از آلودگیها زدوده شده باشد. نور الهی ست که بعلم و دانش فقیه تقدس میبخشد.

 

نیازی شاید به توضیح نباشد که  شناخت عامه ی مردم و حتی تحصیل کرده ها و روشنفکران از الله، از درک و فهم زبان الله ریشه برنمیگیرد بلکه، بعکس، از عدم شناخت و توانایی فهم زبان و اندیشه، علم و دانایی نقصان نپذیر الله، ریشه بر گرفته است. چگونه عقل کوتاه بشر میتواند به عقل بلند و لایتناهی الله برسد؟ حتی تحصیل کرده ها نیز قادر به  غور در کلام پر قدرت و سحر انگیز الله نیستند.

هم چنانکه اشاره شد، فهم زبان الله، ویژه ی آنانی ست که نور الهی بر قلبشان تابیده باشد، آنانیکه زندگی وقف آموختن اراده و امیال الله نموده،  تقدس پیدا کرده، میتوانند به منویات ظاهری و نیز مفاهیم باطنی کلام الله واقف گردند. به تعبیر و تفسیر علما و فقهای مقدس از کلام الله است که باید گوش فرا دهیم، اگر بخواهیم رمز و راز «بسم الله» یا آغازیدن با نام الله را بگشائیم.

 بدین منظور بعید بنظر میرسد که از تفسیر المیزان، که از آن زودتر یاد شد و به زبان عربی، زبان علمی حوزه های علمیه، بوسیله استاد آیت الله محمد حسین طباطبایی نگاشته شده است، بتوان منبعی معتبر تریافت. تفسیرالمیزان مجموعه ایست بیش از بیست جلد قطور که بوسیله آخوند دیگری، هماکنون یکی از مهمترین مراجع تقلید مورد تایید نظام، آیت الله مکارم شیرازی، ترجمه شده است.

بگذریم که این نیز میتواند کفر آمیز تلقی شود. چون گنجاندن دریای پایان ناپذیر معانی و مفاهیم ازلی و ابدی قرآن به بیست و چند جلد تفسیر و یا تاویل، خود بیانگر بر کندن کوهی ست عظیم از جای خود بدست موجودی کوچک و حقیر، آیا این میتواند چیزی کمتر از کفر تلقی شود؟

استاد طباطبایی شاید در شماراولین طلبه ها بوده است  که نگاه فلسفی به کتاب قرآن را برغم مخالفتهای آیت الله های محافظه کار در دوران مرجعیت آیت الله بروجردی که تنها معانی و مفاهیم ظاهری قرآن را قابل فهم میدانستند، به حوزه علمیه قم برد و بکار تفسیر و تاویل و تفحص و تدریس قرآن و آشکار سازی معانی باطنی نهفته در متن قران پرداخت.

 بنا براین، ما اگر بیاندیشیم که زمان آن رسیده است- که گمان کنم رسیده است- از خود بپرسیم چرا همه چیز باید به اسم الله آغاز گردد و چرا الله چنین نامی بر خود نهاده و این قدرت سحر انگیز را چگونه کسب کرده است، بعید است بتوان پاسخ را در هیچ مرجعی معتبرتر از تفسرالمیزان (در این خصوص در جلد اول از بیست جلد) استاد محمد حسین طباطبایی بیابی.

استاد طباطبایی تفسیرالمیزان را با تاویل (فهم قران با رجوع به معانی نهفته در متن آن) بسم الله الرحمان الرحیم آغاز میکند. وی ابتدا به فلسفه نامگذاری در فرهنگ بشر می پردازد و میگوید که  مردم نامهای حرمت انگیز و پر احترام بر اشیا و اشخاص می نهادند که ماندنی بشوند: مثلا بسیاری از مردم برای احیاء نام پدران خود، آنرا بر یکی از فرزندان خویش میگذارند تا همواره بیاد آنها بوده باشند. این شیوه نامگذاری رسمی بوده است رایج میان مردم. بنا بر قول استاد طباطبایی، الله نیز از این رسم رایج میان افراد بشر بهره برده و کلام بزرگ خود را باین روش آغاز کرده است و آنرا بنام نامی خود افتتاح فرموده است.

اما، استاد بحث در باره معضل اسم گذاری را از اعتبار خارج و بر آن خط بطلان میکشد و میگوید: این مطالب یک تحلیل عقلی بیش نیست و نمیتوان آنرا بعنوان یک معنی لغوی پذیرفت اگر چه اعتراف میکند که در صدر اسلام بحث هایی نظیر آیا اسم عین مسما ست و یا غیر آن  در گرفته بوده است. وی اظهار میدارد که: پاسخ اینگونه سوالات امروز برای ما به اندازه ای روشن است که احتیاج به بحث و گفتگو ندارد.

 

استاد، البته، هیچ دلیلی هم ارائه نمیدهد که چرا نمیتوان اسم را بعنوان یک معنی لغوی پذیرفت با این وجود چنین بحثی را خاتمه یافته اعلام میکند و به تاویل و تعبیر اسم الله  می پردازد، بحثی که در پایان به نتیجه ای میرسد تعجب برانگیز که الله اسم مخصوص خداست. چرا که در میان مردم از الفاظی بوده است  که بیش از هر لفظ دیگری تکرار شده است از اینرو الله نامی شده است ویژه خدا. همچنانکه وی خاطر نشان میکند این اسم نام گذاری خاصی نداشته و بواسطه استعمال زیاد ( بهمان ماده اصلی)- که الله اول «الاله» بوده است و بمعنی پرستش و یا حیرانی بوده است از قدرت جهانشمول الله.

استاد طباطبایی قبل از آنکه وارد بحث در باره اسم و نام الله شود، به تعبیر و تفسیر معانی آنها در متن کلی سوره حمد، سوره ای که قران با آن آغاز میگردد، می پردازد و میگوید که:

چون غرض نهایی از سوره حمد، بطوریکه از آیاتش پیداست، ستایش خدا، اظهار بندگی، پرستش او، و بالاخره در خواست کمک و راهنمایی از او ست، و در واقع سخنی است که خدا برای تعلیم و سر مشق بندگان، از جانب آن میگوید، لذا این مقصد مهم باید بنام مقدس او شروع شود - یعنی خداوندا بنام تو ستایش و اظهار بندگی میکنیم(ص 17).

فهمیدید که چرا همه امور زندگی را باید با نام الله آغاز نماییم؟ از این سخنان چنین استنباط میشود که استاد حرفه اش پنهان ساختن حقیقت است نه آشکار ساختن آن. آیا میتوان با سخنانی سراسر راز انگیز، برمزگشائی سخنانی بپردازی سراسر رمز و راز؟ استاد، نمیخواهد آشکار سازد که این الله است که فرمان میدهد که بشر بنام او آغاز کند، و این الله، خداوند بی همتا است که درس بندگی و چگونه بنده بودن را در قران مقدس میآموزد.

ضرورت اعلام بندگی و عبودیت و آغاز همه چیز با نام الله، عادتی که در ما نهادین گشته است، از اراده الله بر میخیزد، اراده ای که بدون تردید معطوف است بقدرت.  یعنی که از روی عادت، براحتی لفظی را بزبان میرانیم بدون آنکه به معانی و مفاهیم اسارت بار آن آگاه باشیم.

 در کمال ادب و احترام باید بگوئیم که استاد علامه ناخواسته، شان الله را تا شان انسان فرو آورده است. این الله است که از رسم و رسوم بشر و از شیوه ها و اهداف نامگذاری بشر آموخته است. این بشر نیست که الله میشود بلکه بر عکس این الله است که بشر میشود و در نتیجه برای ماندگار شدن خود نام گذاردن بر خود را ضروری ولازم می بیند. اما، چه کسی میتواند برای خدا بجز خدا، نامی بگذارد؟

این بدان معناست که زمانیکه آغازیدن با نام الله  از باور و ایمان شخصی بوجود خدایی یکتا و یگانه بر میخاست سپری شده است. یعنی که نه اجباری در ادای آن بود و نه از سر ترس از مجازات بر زبان رانده میشد.

حال آنکه، در شرایط کنونی، هیچ نامه ای، هیچ سندی و مدرکی بنگارش در نیاید، هیچ کتابی بزیر چاپ نرود، هیچ سخنی ایراد نگردد و نیز هیچ برنامه رادیویی و یا تلویزیون و یا فیلم سینمایی و حتی هیچ کنسرتی و بطور کلی هیج امر و اموری، هرگز سر نگیرد و نه دارای اعتباری است و رسمیتی، اگر در سر آغاز آن نام الله نقش نبندد و یا بزبان رانده نشود.

امروز، راندن «بسمه الله» بر زبان از اراده معطوف باطاعت و فرمانبری بر میخیزد. یعنی که «بسم الله» دیگر یک واقعیت دینی نیست بلکه واقعیتی ست سیاسی، نه یک "گناه" که "جرم" محسوب میشود. به گناهان بشر، الله در روز بازگشت مردگان به زندگی رسیدگی میکند. اما، رسیدگی به جرایم متخلفین در این جهان به بندگان برگزیده، علما و فقهای مومن و مقدس واگذار شده است و دین و قدرت را با هم یکی و یگانه ساخته است.

همچنانکه اشاره شد، بسم الله بیانگر یک سحن دینی نیست، دیر زمانی ست که بیک مفهوم سیاسی تبدیل شده است. همان معنی را میدهد که الله در نظر داشته است: تسلیم و اطاعت، در گفتار و رفتار، اعتراف به ضعف و ناتوانی، به عبودیت و بیندگی، خود را هیچ و الله را همه چیز کردن، موجودی ماورایی، فرمانروایی که هرچه بیشتر او را میجوئی هر چه افزون تر باید ابراز بندگی و عبودیت، نمایی.

روشن است که اگر بگوییم که ما نسل پس از نسل چیزی را بزبان رانده ایم که خوی بندگی، خوی تسلیم و اطاعت  را در سرشت ما نهاده است، سخنی به گزاف نگفته ایم. ایستکه نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که یک شبه حرمت آزادی را برتر از حرمت الله بدانیم. اما تا زمانیکه اولی جانشین دومی نشده است نمیتوان انتظار داشت که از   بندها ی اسارتبار دین، از احکام خشک و انعطاف ناپذیر، از تعصب و تبعیض و غیرت دینی، خود را رها ساخته، چنان شیفته ی آزادی شویم که به بیحرمتی به الله نیز، حرمت نهیم. 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

۱۴۰۰ مهر ۳۰, جمعه


جنبش دین ستیزی:

تنها حربه کاری!


 

آیا حربه ای هست که با آن بتوان  وارد میدان مبارزه مؤثر و مفید با حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها شد؟ آیا میتوان دینی دیگر را علم کرد و با آن بجنگ دین حاکم رفت؟ آیا میتوان کلاشینکف بر گرفت و در جنگلها کمین کرد؟ آیا براستی میتوان امیدوار بود که روزی مخالفان رژیم، با هر گرایش و اعتقادی، به آن حربه کاری دست خواهند یافت و نقطه پایان را بر دوران حکومت دین بر نهند؟ یا باید محکوم زیست و محکوم جان به جان آفرین تسلیم کرد؟ 

از انقلاب فقاهتی تاکنون، مخالفان رژیم دین و یا آنها که خود را حامی رژیم نمیدانند بانحا و اشکال مختلف، نا ممکن بودن در گیری با دین را خاطر نشان ساخته و میسازند، نه بآن دلیل که خود دین دارند، بلکه بلحاظ سیاسی آنرا غیر ضروری و نوعی ماجرا جویی میخوانند و عاقبت آن را تکفیرو طرد بوسیله مردم پیش بینی میکنند. 

یعنی که در این باور با هم اشتراک دارند که برای عبور از وضع موجود، یک چیز را باید کنار گذاشت: دین ستیزی. چون همگان نیز از دموکراسی خواهان هستند، به هر نظر و عقیده و ایده ای احترام میگذارند. اما، با دین ستیزی میانه ی خوبی ندارند. چرا که از منظر آنان دین ستیزی، همان چیزی ست که رژیم میخواهد: بهانه ای مشروع برای کشتار مخالف. چه دشمن دین را مردم لعن و نفرین میکنند و  شایسته تنبیه و مجازات میدانند. مگر مردم میتوانند دشمنان قرآن را در میان خود ببینند؟ اگرچه، امروز نمیتوان باین ادعاها اعتبار بخشید. 

درست است، دین ستیزی هرگز نه روی اقبال مردم را دیده است نه مورد خوشامد گویی سیاست ورز ان و بخش وسیعی از شاعران و نویسندگان قرار گرفته است- بویژه از نقطه نظر چپ گرایان مارکسیست که اندر پیچ تاریخ گیر کرده اند و هنوز پس از نزدیک به چهار دهه حکومت دین و قلع و قمع شدن بدست امام خمینی و شرکای فقیه و طلبه، دشمن اصلی را سرمایه داری میدانند و استعمار و استثمار و همچنان برای عدالت مبارزه میکنند. چنانکه گویی عدالت میتواند برپا گردد بدون آزادی که در آن صورت چیزی ببار نمی آورد مگر اسارت و بندگی، مثل عدالت استالینی. 

از این نوع مخالفان، رژیم بسیار دارد، مخالفانی که تعییر رژیم را میخواهند و خواهان دموکراسی  و آزادی هم هستند بی آنکه در پی رهایی جامعه باشند از اصول تسلیم و اطاعت، رهایی از احکام تقلید و تبعیت و ویرانی نهادهای اجتماعی و فرهگی مبتنی بر آن. این مخالفان اگر موافق نظام نباشند، حاشیه نشین اند و شعار زندگیشان احتیاط. 

این یاد آوری شاید یکبار دیگر ضروری باشد که دین حاکم، اساسا دینی است فقاهتی، دینی ست که عقل و خرد انسانی را بنفع عقل و خرد مطلق، عقل و خرد خدائی، نفی میکند و انسان را نه آزاد و مستقل و خود مختار که کور و وابسته و اسیر و بنده، همچون یک رعیت میبیند. با این وجود، این سبب نشود که دین حاکم و متولیان آن فقاهت برهبری ولی فقیه، خود را پیرو عقل و خرد ندانند. اما، خاطر جمع دار که منظور فقیه تنها آن عقل و خردی ست که نهایتا انسان را به پذیرش مطلق افسانه رسالت مبنی بر تماس پیامبر با خداوند از طریق جبرئیل و نزول وحی- و ادامه آن در خلافت و یا امامت تا قیامت، رهنمون سازد.

متاسفانه باید گفت، انسانی که برای زندگی نیازمند باور به افسانه و اسطوره و عمل به احکام الهی ست، انسانی ست زبون و بزدل که می زید در هراس و وحشت از تنبیه و مجازات در دوزخ سوزان الهی. آیا میتوان در کوری و تاریکی نقشی هم برای عقل و خرد انسانی قائل شد؟ آیا بدون بکارگیری عقل و خرد، انسان میتواند خود مختار و آزاد و مستقل باشد؟ آیا توانایی گزینش را دارد؟ اگر چنین بود، یعنی اگر فقیه انسان را موجودی آزاد و خود مختار میدید چه نیازی داشت به فرمانراوایی؟ چه نیازی داشت که قیم ملت شود و دستگاههای عریض و طویل ارشاد و نهی از منگر و امر به معروف و تفتیش عقاید بر پا سازد و حق گزینش، اساسی ترین و طبیعی ترین حق انسان را از او برباید؟ 

تجربه نشان میدهد که تعویض و تبدیل رژیم راه نجات ملت نیست. آنچه ملت بدان نیازمند است یک حکومت جدید نیست. یک انقلاب سیاسی دیگر نیست، بلکه فکر و اندیشه نو است، اندیشه ای که آزادی آغاز و پایان آن باشد. ملت نیازمند رهایی از رکودی است که باورهای دینی بر وی مستولی ساخته اند. با کلاشینکف نه میتوان و نه باید با رژیمی که تا دندان مسلح است درگیر شد. آنچه رژیم را به وحشت میافکند، حربه دین ستیزی است، تنها حربه ای که با تکیه بدان میتوان، حوزه های علمیه، لانه جانوران موذی را رهسپار زباله دان تاریخ نمود و عروس رهایی و آزادی را در آغوش کشید. تنها با حربه دین ستیزی است که میتوان زائد و انگل بودن فقاهت را بر ملا و ریشه اش را از بیخ و بن قطع نمود. این حربه را هرچه بیشتر باید تیز نمود و بدست مردم سپرد تا جنبش دین ستیزی بیک جنبش فرهنگی – سیاسی تبدیل گردد. 

بدون تردید هستند بسیاری که بر آن باورند عقل و خرد انسان، ره بجایی نبرده است. خود به ابزاری در دست قدرت و انباشت ثروت تبدیل شده و میشود. شاید آنها ترجیح دهند که دروازه های مدارس و دانشگاه ها و فرهنگسراها و دادگاه ها را تخته نموده به مکتب خانه ها و حوزه های علمیه و داروغه خانه ها و یا بدوران بادیه نشینی باز گردیم. چرا که عقل و خرد انسان کار ساز نبوده است و نیست. که تاریخ اروپا نشانه میدهد نه تنها از تخریب و ویرانی جلوگیری نکرده است بلکه خود به ابزار جنگ و خونریزی تبدیل شده بوده است. 

البته دفاع از جنبه های رهایی بخش عقل و خرد انسان را به فرصت دیگر موکول میکنیم. همین بس که بیاد آوریم که دوران تاریک قرون وسطی و نظام استبدادی، زمانی بپایان رسید که انسان دریافت که او ست که دارای عقل و خرد است و با ابزار آن است که میتواند قانونمندیهای طبیعت و جامعه را کشف و در خدمت سعادت و بهزیستی و برقراری صلح دوستی در جهان بکارگیرد.

اما، چه باک اگر انسان خواهی قدمت سیصد ساله دارد و ریشه در فرهگ غرب. انسان و حق و حقوق انسانی ماورا مرزهای جغرافیایی و سیاسی و ملی و فرهنگی است. اگر برای فقیه، الله نقطه آغاز وپایان است، برای دین ستیز، انسان آزاد، ابتدا ست و انتها. برای فقیه میزان و معیار الله است و برای دین ستیز میزان و معیار انسان است و آزادی او. تنها انسان ست مسئول، چون آزاد است. بهمین دلیل منشا زشتی و زیبایی و خیر و شر انسان است. 

نظام فقاهتی را زمانی میتوان تهدید به فروپاشی نمائیم که مهمترین دشمنش  را شناسایی کنیم. مخالفی که در پی آلترناتیو سرگردان و حیران است، از ارزشهای انسانی و قدرت و نیروی دین ستیزی برخاسته از آزادی نهفته در سرشت بشری، غافل است. اگر دیروز مخالف را مباره با امپریالیسم و نظام سرمایه داری جهانی، از شناسایی انسان و دفاع از حق و حقوق و آزادی انسان وا میدداشت، امروز سازش با قدرت، آز و طمع و یاس و سرگردانی. دیروز مخالف، بیگانه با جامعه بود، امروز با خود بیگانه است. نه به پایه و منزلت انسان اگاه است و نه دانا به حق و حقوق او. در تاریکی دیگری را می بیند ولی چشم  دیدن خود را ندارد. اینست که بهر چه غیر انسانی ست تن داده است و تسلیم شده است. 

این است که در دفاع از عقل و خرد انسانی و آزادی و استقلال ذاتی بشر است که باید نهادهای فقاهتی را در هم کوبید. متاسفانه این ممکن نمیشود مگر با جنبش دین ستیزی، حربه کاری و نهایی، جنبشی که در 96  رسما آغاز پایان حکومت اسلامی را اعلام نمود و تردید مدار که در آینده ای نزدیک سر از جنبشهای صنفی و حقوقی، نیز، درآورد. جنبش دین ستیزی، تنها حربه کاری، حقیقتی که رها سازد جامعه را از غل و زنجیر خرافات و پرستش افسانه ها و اسطوره های زمان ستیز.  

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com 

۱۴۰۰ مهر ۲۳, جمعه

 

آیا گذار از دین حاکم

 فرا نرسیده است؟



ترسم، بیهوده در پی یک ساختار سیاسی مناسب برای جانشینی نظام کنونی، به بحث و جدل میپردازیم. چون پدیده ای که بر ما، برتمامی زندگی ما سلطه افکنده است و بر رفتار و کردار و پندار ما نظارت کامل دارد و مبرا از هرگونه پاسخگویی ست، پدیده ایست دینی نه سیاسی. حکومتی که بر ما سلطه افکنده است، حکومتی ست که ماهیتا دینی ست، دینی که با تارو پود مردم، نسل پس از نسل آغشته گردیده است. بهمین دلیل از مشروعیتی برخوردار بوده است که هیچ نوع ساختار سیاسی از آن برخوردار نیست.

اینکه هنوز از آن مشروعیت، نظام تا چه حدی برخوردار است، امار و ارقامی در دست نیست. اما، بر اساس مشاهده شرایط موجود، میتوان گفت که مشروعیت نظام تا حد یک رقمی بیشتر نیست. اما، مثال زدنی ست که حکومت آخوندی، در برابر جنبش عظیمی، همچون جنبش سبز، نه تنها زخمی بر نداشت بلکه سلامت دوباره ای بدست آورد و عملا به جنبش اصلاح طلبی خاتمه داده و مرگ آنرا اعلام کرد. برغم این سرنوشت اسف بار است که کم نیستند آنانیکه، هنوز، در توهم اصلاحات بسر میبرند.

بعبارت دیگر، تاریخ چهل سال گذشته نشان میدهد که مبارزات سیاسی، با حکومتی دینی نه تنها، موجودیت حکومت را بخطر نمیاندازد بلکه میتواند بقای آنرا بسی طولانی تر نماید. اگر بواسطه دین نبود، هرگز آخوند و یا طلبه ای عروس قدرت را در آغوش نمیکشید. عالم و فقیه، آیت الله و حجت الاسلام، آخوند و طلبه، قبل از هر چیز جلوه دین هستند. دانش و تعلیمات دینی اندوخته و لباس دینی بتن نموده و بکار تبلیغ و ترویج دین میپردازند.

این در حالی ست که از آغاز تمام جنبشهایی که علیه حکومت دین وارد میدان مبارزه شدند، جنبشهایی بودند ماهیتا سیاسی و دارای اهدافی هم بودند سیاسی. حتی، مجاهدین که خود را یک جنبش اسلامی تصور میکردند و بخشی از جنبش دانشجویی که شیفته تشیع سرخ علی شریعتی بودند، برغم تعهد و ایمان بدین اسلام، به حکومت اسلامی، همچون یک پدیده سیاسی مینگریستند.

 یعنی که آنچه که دارای اهمیت بود و تمامی توجهات بر آن تمرکز یافته بود، ساختار قدرت و چگونگی توزیع آن در جامعه بود. که اگر قرار است قدرت، قانونمند شود، قواعد و ضوابط ان چگونه تعریف و تعین شود؟ حال آنکه قدرت از آغاز در انحصار دین اسلام درآمده بود، دینی که مظهر آن علما، فقها و مراجع تقلید بودند برهبری آیت الله خمینی که طولی نکشید که به امامت هم رسید.

اگر نظری سریع به چهل وچند ساله گذشته افکنیم، در آغاز، این شیوه قدرتمداری خمینی بود که مورد چالش جنبشهای سیاسی قرار میگرفت. بگذریم که تمامی جنبشها به رهبری بلا منازع خممینی تن داده بودند. با وی عهد مودت بستند و چشم خود را بر ماهیت دینی قدرت حاکم بستند. شاید بآن دلیل که نه از دین اسلام چندان شناختی داشتند و نه از قشری بنام روحانیت با بیش از 300 سال حضور در ساختار سیاست و قضا و فرهنگ.

 البته، این عدم توجه جنبشهای سیاسی به ماهیت دینی نظام حاکم، خود میتواند ناشی از آشنایی با دین اسلام باشد و تصور و تجربه مثبتی که از دین، در دوران کودکی داشته اند، تجربه و تصوری که آنها را در برابر ظهور حکومت دین، یا با شکست مواجه ساخت و یا بانفعال کشاند. چنانکه گویی اصلا مهم نبود که نظامی که با آن عهد مودت می بندند، یک نظام دینی ست، نظامی که بجهان و شرایط موجود از دیدگاه دین اسلام، بویژه اسلام ناب محمدی و ضروریات جنبشی اسلامی مینگرد که احتمالا چه عواقب وخیم  و چه مصیبت و نکبتی که ببار خواهد آورد، احتمالی که زمان فرصت اندیشیدن بدان را نمیداد.

منظور آنکه، تجربه تاریخی بما میاموزد بر علیه حکومتی که ماهیتا دینی ست و بر اساس اصل و اصول دین حکومت میکند، دست زدن به مبارزات سیاسی، بیش از چهل سال است که با شکست مواجه شده است- واقعیتی تاریخی و غیر قابل انکار. که حکومت دین، برغم همآغوشی با علوم نوین از جمله علم هسته ای، حکومتی ست برخاسته از دوران تاریکی و همچنان بسوی تاریکی است که بال و پر میزند. متاسفانه آنچه در پیش است تاریکی بیشتر است و نه روشنایی.

حکومت دین ترجیح میدهد که دبستانها و دبیرستانها و دانشگاه ها و اموزشگاههای عالی جای خود را به مکتبخانه ها و حوزه های علمیه بدهند. حکومت آخوندی با آموزگاران علوم غیر دینی سر آشتی ندارد، همچنین با کارگران و کامیون داران با دهقانان و دستفروشان با هنرمندان و هنرپیشگاین. اینروزها ستیز و خصومت حکومت دین با فضای مجازی آشکار گردیده است، ستیز و خصومتی که بازتاب دشمنی پایان ناپذیر حکومت دین است با زمان. چون اصل و اصول و ارزشهای دین همه ساکن و منجمد و تغییر ناپذیرند، اما، زمان آنها را تغییر میدهد و دگرگون میسازد، کهنه را منسوخ میکند و نو را ببازار میآورد. ستیز و خصومت حکومت اسلامی ریشه در دشمنی شریعت اسلام با زمان دارد و آنچه که با خود بارمغان میاورد، تغییر و تحول. بتاریخ بنگر که در یابی که بیش از 300 سال است که نظام فقاهتی با هر گونه تحول و پیشرفت جامعه بسوی رشد و بهزیستی سر ستیز و دشمنی داشته است، از جنبش مشروعیت گرفته تا مخالفت با اصلاحات شاهنشاهی، در شیوه مالکیت زمینهای زراعی، سواد آموزی در سطح روستاها و آزادی زنان.

با این وجود، آیا نباید پرسید، پس از 43 سال حکومت دین، زمان  گذار از ساختار دین، دین حاکم، فرا نرسیده است؟ آیا پس از چهل و چند سال حکومت دین، مردم هنوز آگاه نگردیده اند که دین حاکم، همان دینی نیست که آنها عادت بکاربرد آن داشتند بعنوان یک وسیله در میان وسایل دیگر، فرض، برای احساس امیدواری، امید به سعادت در این جهان و رستگاری در سرای دیگر. حال آنکه دین حاکم، به هدف و ارمان تبدیل شده است، هدف و آرمانی که برای آن جان هم که بدهی کم داده ای. این دین نیست که در خدمت انسان است بلکه این انسان است که در خدمت دین در امده است.

 این در تحلیل نهایی تبدیل جامعه است به حوزه های علمیه. جامعه ای که در آن دوای همه ی دردها و مصیبت ها، چه روحی و روانی و جسمانی، چه مالی و علمی و سیاسی و اقتصادی و غیره و غیره، همه را باید در دین جتسجو نمود، در دین خدای همه چیزدان، در دین الله، در دینی که روی بگذشته دارد و بسوی تاریکی روان است، شاهد خیزش و اعتراض معلمان است و کوشش در مسدود سازی ارتباطات اینترنتی، ارتباطاتی رها از نظارت و کنترل نظام آخوندی.   

 از آغاز نیز، این ساختار سیاسی جامعه نبود که باید از آن گذر میکردیم. ما با فروپاشی  نظام شاهی از ساختار سیاسی گذر کرده بودیم و باید از ابتدا در اندیشه گذار از دین میبودیم. که این دین بود و نه سیاست که بر مسند قدرت صعود کرده و شمشیر از نیام بر کشیده بود و سرها را از تن جدا می ساخت، دینی که متولیان آن فقها و علما بودند برهبری آخوند خمینی در آغاز و در پی آن برهبری آخوند سیدعلی خامنه ای، آخوندی که خود را تجلی خدایی میداند که بجز او خدای دیگری نیست.

البته در افتادن با دین و ستیز و درگیری با آن هرگز، اندیشه و کنشی نبوده و هنوز هم نیست که سیاست ورزان بخواهند برای آن وزنی قائل بشوند، چه پیوسته آنرا اندیشه و کنشی تندروانه، ماجرا جویانه و بسی بسیار خطرناک ارزیابی کرده و میکنند. که در افتادن با دین کار بجایی نمیبرد، هیچ، توده های مردم را نیز با جنبشهای سیاسی بیگانه میسازد، اگر خصومت و دشمنی آنها را بر نیانگیزد. که باید حرمت عقاید و باورها و ارزشهای مردم را نگاهداشت. که از منظر تاریخ هم موفق نبوده است نقد و ...الخ. این منتقدان فراموش میکنند که دین بهایی از دل دین اسلام فقاهتی پا بعرصه وجود گذاشته است. تنها راه نجات پیش روی ملت، خلع دین از مسند قدرت است.

البته که شعارهای تظاهرکندگان در 96، نشان میدهد که مردم دشمن اصلی خود را شناسایی کرده اند که آگاهی آنها نسبت به دین حاکم، دین سلطه گر بسی بسیار افزون گردیده است. اما، در مقابل، درست بدلیل آنکه حکومت آخوندی خود را مظهر دین میداند بیرحمی و انتقام ستانی، قهر و خشونت را در آبان ماه باوج خود رساند و نشان داد که آماده است در خدمت به دین، به اسلام، در خدمت بدینی که آخوند خامنه ای و آخوندهای حوزه ای خود را مظهر آن میدانند، شمشیر اسلام را بر هر گردنی فرود آورد و هر خونی را بریزد. بی دلیل نیست که در آبان 98،  کمتر از سه روز، حکومت دین بیش از یکهزار و پانصد نفر را بخون کشاند، جنایتی که هرگز از داعشی ها بر نیامده است.

حال تجربه باید به ما آموخته باشد که برگزاری تظاهرات خیابانی شاید بهترین راه مبارزه با حکومت دین نباشد، چون هزینه ان از دست دادن جان های آزاد، بهترین جانها، هزینه ای بس بسیار گرانبار است که نباید انتظار تحمل آنرا از خانواده ای داشت. مبارزه علیه حکومت دین را باید با بکارگیری شیوه های کم خطرتری مثل مبارزه منفی ادامه داد، از شیوه هایی که خطر جانی کمتری در بر داشته باشد، مثل تبلیغ و ترویج امتناع از پرداخت وجوه و یا سهم امام به هر فقیه، مجتهد و یا آخوندی که در باز تولید اخوند و فقیه و عالم، امداد رسانی میکند.

  درست است که نهاد فقاهت همچون گذشته وابسته بدریافت وجوه و سهم امام نیست و بخش عمده ای از بودجه ملی صرف زنده نگاهداشتن، حوزه های علمیه و مکتب خانه ها و یا هر آنچیزی میشود که قرنها پیش از این باید بخاک سپرده میشد. با این وجود، پرداخت وجوه به آخوند مفتخوار را باید زشت و ناپسند شناسایی و بر سر هر کوی بر زنی اعلام نمائیم. که پرداخت وجوه، مردگانی را زنده نگاه میدارد که بر ما، بر زندگان حکومت کنند که برای خدمت به دین به ظلم و ستم خویش دادمه دهند.

میتوان به بی سیرت نمودن امامزاده هایی که بر زاد و ولدشان هر روز افزوده میشود، به شیوه های گوناگون اندیشید و اقدام نمود. بجای اینکه گلوله های دین از سنگرهای مخفی، قلب و مغز جوانان این کشور را هدف قرار دهند، باید سیرت زدائی و تقدس زدایی از  اماکن دینی، از جمله مساجد را توصیه نمود.

 بجای اینکه روش شهادت را در مبارزه با دین بکار بگیریم، باید به پاکزدایی هر آنچه دین را بازتاب میدهد بپردازیم. افزوده بر این باید بخود ترک عادت بیاموزیم و از کنش هایی که رنگ و بوی دینی دارند پرهیزکنیم و آنها را منع و زشت بیانگاریم، نه تنها در رفتار بلکه در ادبیات و هنر بازتاب دهیم. روندی که در ادبیات ما و هنرهای تصویری بی سابقه نیست.

 در واقع ادبیات از جمله شعر و رمان نویسی ما با ستیز با دین شکل گرفته است. آیا میتوان ستیز حافظ و خیام با دین در دوران گذشته و جمالزاه و هدایت را در دوران اخیر و سعیدی سیرجانی را که بزنجیر دین کشیده شد، نادیده گرفت و در مبارزه با دین از آنها بهره بر نگرفت؟

 نظام نشان داده است که اگر در تظاهرات شرکت کنی باید جان خود در کف نهی. چندان لزومی نیست که همگان اماده باشند که چنین هزینه ای را پرداخت نمایند، همین بس که به زیارت امامان و جوجه امامان نرویم، و از پهن کردن  سفره های رنگین حضرت عباس و زینب خود داری کنیم و اجتناب نمائیم و از نذر و نیاز و از شرکت در مراسم مذهبی چه در عاشورا چه در ماه رمضان. باید بازار دین را بکساد کامل بکشانیم اگر میخواهیم از شر دین فروشان خود را رها سازیم.

بگذار که سیاست ورزان خود را پشت سپر احترام به عقاید و باور و ارزشهای ساده دلان و خوشباوران پنهان نموده، به مماشت با دین ادامه داده، و در اندیشه نظام سیاسی جایگزین هرچه بیشتر غرق گردند. منتقدی هر روز در برنامه های اینترنتی ظاهر میشود و بی وقفه آخوند خامنه ای را منشا تمامی نگون بختی های ما میخواند، که حرف درستی ست و حرفی در آن نیست. همین منتقد، اما، یکبار حتی باین واقعیت هم اشاره نکرده است که آخوند خامنه ای، مثل تمام آخوندهای دیگر، دست پروده الله است، از او آموخته و میاموزد آن تدابیر و احکامی را که ضروری اند برای بندگی و یا بقای حکوممت دینی. ترسم که منتقد عزیز غافل است که کنش سیاسی در دوران سلطه دین، صرورتا در دین ستیزی است که بازتاب می یابد، نه در مماشات با دین و ناگفته گذاردن حقیقت، این حقیقت که تمامی فسادهای نظام ولایت، از دین و باورهای دینی برمیخیزد. این دین است که بر رشتترین اعمال انسانی، مثل گردن زدن و، بریدن گلوگاههای انسانها، مورد تایید زده و مورد ستایش و تشویق قرار میدهد.   

واقعیتی ست انکار ناپذیر که بیش از چهل سال است که قدرت بدست دین است نه به دست سیاست. همچنانکه زودتر اشاره شد، همه ی پسروی ها، عقب ماندگیها، تمامی بلاها و آفات آسمانی و زمینی از حکومت دین برمیخیزد. حکومتی که دین را هدف قرار میدهد، نهایتا، نمیتواند به سعادت و خوشبختی در این جهان بیاندیشد، نمیتواند نگران رفاه و آسایش عمومی باشد. دینی که بفرمانروایی میرسد چه دماری بر نیارد از روزگار آنان که براه دین نروند. در توصیف آنچه از سلطه دین بر ما رفنه است زبان به لکنت افتد. ما قبل از آنکه چوب استعمارگران خارجی را بخوریم چوب دین و دینخواهی را خورده ایم، چوب دینی که مظهر آن قشر مفتخوار و بیزار از هر کار و زحمتی ست بنام روحانیت. ایا میتوانیم بر بیش از چهل سال حکومت دین چشم ببندیم و همچنان در اندیشه ساختار قدرت جانشین باشیم قبل از آنکه به گذار از دین حاکم، بیاندیشیم؟ چهل سال و بیشتر مبارزه سیاسی با حکومت دین چیزی جز شکست و سر خوردگی بوجود نیاورده است.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com