۱۴۰۰ آبان ۱۴, جمعه

 

از براندازی اهریمن

تا پایان دوران ولایت!

 

 

چه بسیار اند آنان که نام الله را با بیم و امید، با حرمت و احترام بزبان میآورند. با نام الله برخیزند و بخسبند، در برابر او خود برشکنند و به خواری و حقارت بر آستانش سر تسلیم و اطاعت فرو آورند، نه یکبار و دو بار در روز بلکه حداقل پنج بار، در طلوع و غروب آفتاب، در نیمه روز و هنگام فرود آمدنن شب. بعضا، بویژه آنانکه عمر عزیز خود را در ارتقا شناخت عمیقتر به الله سپری میکنند، برآن باورند که نماز و نیایش شب است که الله گرامی دارد و برای آن ارزشی خاص قائل است. 

به بیان دیگر، الله پرستان از خود رفتار و گفتاری بمنصه ظهور میرسانند، چنانکه گویی الله موجودی ست ماورایی و ناظر بر تمامی گفتار و رفتار آنها. که کیفر دهد نافرمانی و انحراف از صراط مستقیم را، باوری که از نیاکان خود به ارث برده اند. یعنی که الله باوری ناشی است نه از شناخت الله بلکه ناشی است، از اضطراب و دلهره و ترس از قدرت لایتناهی الله، ترس از مالک بهشت و جهنم. بی دلیل نیستکه سلطه و سروری الله را با رضایت خاطر می پذیرند. 

 حال آنکه، الله همیشه موجودی بوده است این دنیایی که، بی نردید، تعجب بر انگیز نیست، اگر کفرامیز تلقی شود و حکم نابودی این قلم صادر گردد. اما، در این جهان است که الله عبودیت میخواهد و بندگی. بندگان نیز خفت و خواری را با گردن افراشته می پذیرند بان امید که در سرای دیگر مورد خشم و خشونت الله قرار نگیرند. بگذریم که فقها و علمای بزرگ نه تنها خود شکنی، تعظیم و تکریم، کرنش و حمد و ستایش قدرت مطلق، آفریننده دو جهان هستی و نیستی را زشت و مذموم نمیدانند، آنرا رفتاری توصیف میکند که الله را بسی بسیار خشنود ساخته و سبب آن گردد که از بار گناهان آدمی بکاهد. 

یعنی که الله تکلیف بندگان خود را تنها برای آخرت تعیین و تعریف نکرده است. الله بشر را در این جهان به فرمانبری موظف و مکلف ساخته است. بی جهت نیست که علما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، همه از دیر باز آموزشهای الله را با رسم و رسوم و آداب و عادات مان، آمیخته اند. دوام و بقای استبداد را باید در فرهنگ و راه روشی زندگی ای جستجو نمود که سازنده و تولید کننده آن، مدارس دینی و یا حوزه های علمیه قم بوده اند. 

اگر تاریخ را ورق بزنیم، می بینیم که از بعد از شکست از اعراب، شاهان ایران خود را جلوه ای از الله میدیدند، نه جلوه خدای ایرانیان، خدای مهربانیها و زیبائیها، دشمن شر و رشتی ها، خصم آشتی ناپذیر اهریمن. پس از اندکی استقلال از خلیفه، شاهان ایرانی اقتدار خود را به الله نسبت میدادند، از جمله آخرین شاهی که نظام شاهنشاهی را پایان بخشید. شاهان، خود را ظل الله میدانستند و جویای همان چیزی بودند که الله نیز در پی آن بود، تسلیم و اطاعت، استبداد و سلطه ی مطلق. رابط ی شاهان با الله، پروانه ای بود برای ظلم و ستم و سلطه گستری که با انقلاب 1357 به پایان رسید و الله خود بر زمین فرود آمد و بساط حکومت را خود بر سرزمین ایران گسترد.

 این سخن چیزی جز بیان حقیقت نیست. تمنا که نه به این نگارنده بلکه به آنان که حکومت میکنند، به سخنان حاکم مطلق، ولی فقیه، آخوند خامنه ای و اخوندهای پیروی وی، گوش فرا دهید که بارها بر فراز منبر قدرت اعلام کرده و میکنند که حکومت ولی فقیه، حکومت الله است. همچنانکه آخوند خامنه ای در بهبوحه جنبش سبز خاطر نشان ساخت که 

ولايت فقيه به معناى حاكميت مجتهد جامع‌الشرايط در عصر غيبت است و شعبه‌اى است از ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام) كه همان ولايت رسول الله (صلى الله عليه وآله) مى‌‌باشد و همين كه از دستورات حكومتى ولى امر مسلمين اطاعت كنيد، نشانگر التزام كامل به آن است (ايلنا، تیرماه 1389) 

بعبارت دیگر، نمیتوان نقش الله را در آفرینش نظام ولایت انکار نمود. همانگونه که الله دوران رسالت را آفرید و محمد بن عبدالله را که یک عامی محروم از نعمت خواندن و نوشتن بوده است به رسالت منصوب نمود، الله را نیز باید آفریننده دوران ولایت دانست تا تداوم یابد دوران رسالت و امامت تا قیامت 

اگر فرشتگانی که الله برای جستجوی آخرین پیامبر بزمین گسیل داشته بود، محمد بن عبدالله را بخاطر وزن سنگین ش در مقایسه با وزن بیش از یک هزار نفر در یک کفه ی ترازو و محمد در کفه ی دیگر، مورد شناسایی قرار دادند و او را برای رسالت الهی برگزیدند که اراده و احکام الله را به مردم ابلاغ نماید (طبری، جلد سوم، ص 853)، ولایت اول و دوم، آخوند خمینی و خامنه ای را فرشتگان آسمانی، به سبب مهارت و تخصص استثنایی آنها در فریب و ریاکاری و همچنین بسبب دشمنی پایان ناپذیر با حق و حقوق انسانی و آزادی برگزیدند. تا کنون، نیز، چه به ولایت اول و دوم دشمنی ورزی و یا دوستی، باید اعتراف نمایی که آخوند خمینی و خامنه ای، همان را به انجام رسانده اند که مد نظر الله بوده است: بر قراری نظام فرمانروایی و فرمانبری بر اساس تسلیم و اطاعت و به اسارت کشاندن یک ملت 

این بدان معناست که گذار از نظام ولایت فقیه، از رهایی  و یا براندختن یوغ الله، میگذرد.  ما زمانی میتوانیم از نظام ولایت و ولایتمداری عبور کنیم  که از نقد و نفی الله، هراسی بخود راه ندهیم. از خدایی که بر خلاف توصیف خود بعنوان الرحمان، خدای خشم و خشونت است و بیرحمی و انتقام ستانی. این واقعیتی ست که در لابلای اوراق قران مقدس بازتاب می یابد، در داستانهای نابودی اقوام و یا قبایلی که به فراخوان الله تسلیم نشده و خشم الله را بر آنگیخته اند. بهمین دلیل الله، نیز، بادها و طوفانهای ویران کننده را بر آنها وارد و نسل آنان را از میان برداشت و یا بزمین دستور داد که دهان بازکرده و ناباوران را یکجا ببلعد. همین بس بسرنوشت قوم نوخ و لات، بعنوان مثال بنگریم. پس باید بیاموزیم که نه باسم خدای رحمان رحیم بلکه باسم خدای جبار و منتقم بیاغازیم، واژه هایی  را که الله برای توصیف خود در کتاب قرآن بکار میگیرد 

پس اگر آخوند خامنه ای، ولی فقیه را جلوه الله بخوانیم هرگز قصد کفرگویی نداشته ایم. درست است، آخوند خامنه ای، همچون الله، خداوند یگانه، دهنده جان نیست، اما، تردید مدار که هم مانند الله، گیرنده جان است، انهم چه جان هایی. یعنی که براستی ولی فقیه دارای قدرتی نامحدود و مطلق، دارای قدرتی ست خدایی. حال، آیا میتوان نظام ولایت فقیه را براندازی نمود، بدون آنکه تاج خدایی را از سر الله برگرفت؟

چه بسیارند آنانیکه بر آن باوراند که نمیتوان الله پرستی را مسئول اصلی تیره بختی ها و سیه روزی های ملت دانست. که این الله نیست که طناب دار را به گردن متهمان به محاربه  میاندازد. که مست و شیدا، عاشق و دلداده را به شلاق می بندد. که فرمان قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن مجرم، حجاب و جدایی جنسیت را به اجرا در آورده است. یعنی که نمیتوان سیدعلی خامنه ای، حضرت ولایت را تجسم الله  دانست. شاید به آن دلیل که مقدس را نباید با موهن، ما ورائی و آسمانی را نمیتوان با خاکی و زمینی در آمیخت. پاک و مطهر را نباید به نجاست آلوده نمود. کشاندن الله به زمین، بی احترامی ست نه به خامنه ای- که بحق شایسته ی آن است- بلکه بی حرمتی ست به اعتقادات، باورها و ارزشهای توده های مردم. چه مصیبتی؟ چه گناهی نابخشودنی 

مگر میشود عقاید و باورهای مردم را حرمت نگذاشت و بنقد کشید؟ فراموش میکنند که اگر امروز باین روز سیاه دچار شده ایم، بخاطر سکوتی بود که از احترام بعقاید و باورهای مردم برخاسته است، زمانیکه توده های مردم، عقاید و باورهای آنها مقدس و مصون از نقد تلقی میشدند. غافل از آنکه باور توده ها عمدتا باورهایی بودند از جنس دین و ریشه در خرافاتی دارد برگرفته ازداستانها و افسانه های دوران بادیه نشینی، در سر زمین تازیان، دینی که هم اکنون حاکم مطلق بر جامعه است، اسلام ناب محمدی 

با این وجود، بعضا هر نقد و تحلیل انتقادی از باورهای دینی را نوعی تند روی میخوانند که متقابلا سبب تولید واکنش های تندتر در جامعه میشود. نقدی دین بجای آنکه مردم را آگاه سازد آنان را بشور ش و طغیان کشانده، بر غیرت و تعصب آنها شدت بیشتری می بخشد. برخی حتی هشدار دهند که هرگز نباید بازگشت دین را در شوروی و اقمار آن در اروپای شرقی و بخشی از آسیا، از نظر دورداشت. که دین ستیزی خود نوعی جزم گرایی ست چون خود را مالک حقیقت میداند. آگاه است که چه چیزی برای مردم خوب است و از آنهم عدول نمیکند. که این چه سخنی ست که دمکراسی و آزادیخواهی از براندازی دین میگذرد. بنگرید به جوامع پیشرفته غربی که مردمی بسیار دینی دارند.

اما، براستی چه باک اگر خشم مردم را حقیقت بر انگیزد. چه باک اگر مردم آگاه شوند که دروغ و افسانه بوده است و هست اساس باور و ایمان و ارزشهای آنها. چه باک که از شنیدن حقیقت بر خیزند و جامه ی خود بدرند و بخود زنی بپردازند. که چیزی نیست مگر کنشی بازتابنده ی آموزش های اسلامی. که عقل و خرد انسانی را به تعطیلی میکشاند و حمق و بلاهت را بجای آن می نشاند. بنگر به عقب ماندگی جهان اسلام که ریشه در اصل و اصول دین دارد، صدها سال پیش از آنکه در چنگال استعمار گرفتار شوند 

با این وجود، تردید مدارد که براندازی دستگاه ولایت فقیه، از شناسایی الله، برغم تمام لعن و نفرینها، با اهریمن میگذرد، اهریمنی انسان ستیز و خصم آشتی ناپذیر آزادی. 

 فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

 https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

 

۱۴۰۰ آبان ۷, جمعه

 

رمز و راز آغازیدن امور با

 نام الله: بسم الله!


بسم الله، شاید مقدس تر، پر ابهت تر و در عین حال ساده تر از این سخن نتوان در سراسر جهان سخنی یافت، سخنی که صدها میلیون نفر با راندن آن بر زبان، بخسبند و برخیزند و زندگی را آغاز کنند. هنوز به ییرامون خود آگاه نشده میآموزیم، اگر آرزومندی که همه چیز بر وفق مراد، راست و درست انجام شود، باید با نام الله آغاز نمایی.

مثلا، اگر راننده ای و یا رانندگی میکنی و مسئولیت جان دیگران را نیز بر دوش میکشی، صلاح در آن است که نام الله را بر زبان برانی و یا برای اطمینان خاطر در روی شیشه اتومبیل  "بسم  الله" را بنویسی. این بدان معنا ست که زندگی خود و دیگران را در کف نهی و امید به الله میبندی. رانندگی زمانی حرفه ای بود که اصلا نیازمند تحصیلات رسمی نبود. اما راننده ای که نوشتن را نمیدانست آموخته بود که بسم الله را بر روی شیشه اتوبوس خود رسم نماید.

آنچه آمد نمونه ای بیش از رفتار روزمره آدمیان نیست که بیشمار تکرار شود. واقعیت، اما، آن است که «بسم الله» سخنی ست که در آغازین ترین لحظات زندگی، لحظه ای که نطفه بسته میشود،  در ان زمان که هیچی نیستیم و از جهان بی خبر و پاره ای از وجود مادران خود هستیم بسی بسیار ضروریست که بر زبان نطفه کاران جاری شود.

وای اگر، زوج ها و همسران در بحبوحه لذت گیری از تن و فرو نشاندن آتش شهوات نفسانی، ایراد «بسم الله» را بدست فراموشی سپرده باشند. چه احساس شرم و گناهی که بر فراموش کاران دست ندهد. چرا که آغازیدن با نام الله است که حلال  و یا حرام نطفه ی ما را تایید و تصدیق میکند. فرض بر آنست که حلال زاده شده ایم، زیرا که پدران و مادران ما در هنگام همآعوشی، قطعا به خاطرشان بوده است که با نام الله بیاغازند.

البته که در منظر عام حلالزاده کسی ست که سر براه و سر بزیر و یا به زبانی دیگر، تسلیم و مطیع و یا فرمانبر و مقلد باشد. حرامزاده نیز بواسطه رفتارش شناسایی میشود. حرامزاده رفتاری غیر عادی از خود نشان میدهد، نافرمانی و سرپیچی میکند، دست به هنجار شکنی میزند، بی بند و بار، یاغی و اباحی گرا ست، کنشهایی که در ذات حرامزاده نهادین میشود. یعنی که حرام زاده، ذاتا بد است. چرا که نطفه اش با نام الله بسته نشده است.

استاد محمد حسین طباطبایی، مولف تفسیر بیست و چند جلدی قرآن، کلام الله، بنام تفسیرالمیزان، حدیثی از پیامبر اسلام نقل میکند مبنی بر اهمیت آغازیدن با نام الله که هر کار با اهمیتی که بنام خدا شروع نشود ناقص میماند(ص 16)، حدیثی که بنا بر قول استاد مورد قبول علما و فقهای هردو فرقه عظیم سنی و شیعه ست و در نتیجه از اعتبار بالایی برخوردار است.

روشن است که اگر نطفه ی ما با نام الله بسته شده باشد، بدان معنا است که الله- با وجود ما عجین گشته است. همانگونه که نپرسیم چرا قلب مان پیوسته میطپد و یا چگونه هریک از اعضای بدن ما کار میکند، از خود نیز هرگز نپرسیم که الله در وجود ما چه میکند؟ چگونه در وجود ما وارد شده است؟ شناخت الله در ما چگونه شکل گرفته است؟ آیا الله وجدان درون ما ست و ما را در اختیار خود دارد؟

البته که شناخت قدرتی ماورایی، شناخت اقتدار و علم و دانشی که به الله نسبت داده میشود، امر ساده و پیش پا افتاده ای نیست بلکه حرفه و مهارتی ست بسی بسیار تخصصی، اما، تنها در نتیجه ممارست و مطالعه، تفحص و جتسجو هم بدست نمیآید. چه تنها کسانی میتوانند تخصص در علوم الهی را بدست بیاورند که بنابر قول استاد علامه طباطبائی، قلبشان به نور الهی مطهر و از آلودگیها زدوده شده باشد. نور الهی ست که بعلم و دانش فقیه تقدس میبخشد.

 

نیازی شاید به توضیح نباشد که  شناخت عامه ی مردم و حتی تحصیل کرده ها و روشنفکران از الله، از درک و فهم زبان الله ریشه برنمیگیرد بلکه، بعکس، از عدم شناخت و توانایی فهم زبان و اندیشه، علم و دانایی نقصان نپذیر الله، ریشه بر گرفته است. چگونه عقل کوتاه بشر میتواند به عقل بلند و لایتناهی الله برسد؟ حتی تحصیل کرده ها نیز قادر به  غور در کلام پر قدرت و سحر انگیز الله نیستند.

هم چنانکه اشاره شد، فهم زبان الله، ویژه ی آنانی ست که نور الهی بر قلبشان تابیده باشد، آنانیکه زندگی وقف آموختن اراده و امیال الله نموده،  تقدس پیدا کرده، میتوانند به منویات ظاهری و نیز مفاهیم باطنی کلام الله واقف گردند. به تعبیر و تفسیر علما و فقهای مقدس از کلام الله است که باید گوش فرا دهیم، اگر بخواهیم رمز و راز «بسم الله» یا آغازیدن با نام الله را بگشائیم.

 بدین منظور بعید بنظر میرسد که از تفسیر المیزان، که از آن زودتر یاد شد و به زبان عربی، زبان علمی حوزه های علمیه، بوسیله استاد آیت الله محمد حسین طباطبایی نگاشته شده است، بتوان منبعی معتبر تریافت. تفسیرالمیزان مجموعه ایست بیش از بیست جلد قطور که بوسیله آخوند دیگری، هماکنون یکی از مهمترین مراجع تقلید مورد تایید نظام، آیت الله مکارم شیرازی، ترجمه شده است.

بگذریم که این نیز میتواند کفر آمیز تلقی شود. چون گنجاندن دریای پایان ناپذیر معانی و مفاهیم ازلی و ابدی قرآن به بیست و چند جلد تفسیر و یا تاویل، خود بیانگر بر کندن کوهی ست عظیم از جای خود بدست موجودی کوچک و حقیر، آیا این میتواند چیزی کمتر از کفر تلقی شود؟

استاد طباطبایی شاید در شماراولین طلبه ها بوده است  که نگاه فلسفی به کتاب قرآن را برغم مخالفتهای آیت الله های محافظه کار در دوران مرجعیت آیت الله بروجردی که تنها معانی و مفاهیم ظاهری قرآن را قابل فهم میدانستند، به حوزه علمیه قم برد و بکار تفسیر و تاویل و تفحص و تدریس قرآن و آشکار سازی معانی باطنی نهفته در متن قران پرداخت.

 بنا براین، ما اگر بیاندیشیم که زمان آن رسیده است- که گمان کنم رسیده است- از خود بپرسیم چرا همه چیز باید به اسم الله آغاز گردد و چرا الله چنین نامی بر خود نهاده و این قدرت سحر انگیز را چگونه کسب کرده است، بعید است بتوان پاسخ را در هیچ مرجعی معتبرتر از تفسرالمیزان (در این خصوص در جلد اول از بیست جلد) استاد محمد حسین طباطبایی بیابی.

استاد طباطبایی تفسیرالمیزان را با تاویل (فهم قران با رجوع به معانی نهفته در متن آن) بسم الله الرحمان الرحیم آغاز میکند. وی ابتدا به فلسفه نامگذاری در فرهنگ بشر می پردازد و میگوید که  مردم نامهای حرمت انگیز و پر احترام بر اشیا و اشخاص می نهادند که ماندنی بشوند: مثلا بسیاری از مردم برای احیاء نام پدران خود، آنرا بر یکی از فرزندان خویش میگذارند تا همواره بیاد آنها بوده باشند. این شیوه نامگذاری رسمی بوده است رایج میان مردم. بنا بر قول استاد طباطبایی، الله نیز از این رسم رایج میان افراد بشر بهره برده و کلام بزرگ خود را باین روش آغاز کرده است و آنرا بنام نامی خود افتتاح فرموده است.

اما، استاد بحث در باره معضل اسم گذاری را از اعتبار خارج و بر آن خط بطلان میکشد و میگوید: این مطالب یک تحلیل عقلی بیش نیست و نمیتوان آنرا بعنوان یک معنی لغوی پذیرفت اگر چه اعتراف میکند که در صدر اسلام بحث هایی نظیر آیا اسم عین مسما ست و یا غیر آن  در گرفته بوده است. وی اظهار میدارد که: پاسخ اینگونه سوالات امروز برای ما به اندازه ای روشن است که احتیاج به بحث و گفتگو ندارد.

 

استاد، البته، هیچ دلیلی هم ارائه نمیدهد که چرا نمیتوان اسم را بعنوان یک معنی لغوی پذیرفت با این وجود چنین بحثی را خاتمه یافته اعلام میکند و به تاویل و تعبیر اسم الله  می پردازد، بحثی که در پایان به نتیجه ای میرسد تعجب برانگیز که الله اسم مخصوص خداست. چرا که در میان مردم از الفاظی بوده است  که بیش از هر لفظ دیگری تکرار شده است از اینرو الله نامی شده است ویژه خدا. همچنانکه وی خاطر نشان میکند این اسم نام گذاری خاصی نداشته و بواسطه استعمال زیاد ( بهمان ماده اصلی)- که الله اول «الاله» بوده است و بمعنی پرستش و یا حیرانی بوده است از قدرت جهانشمول الله.

استاد طباطبایی قبل از آنکه وارد بحث در باره اسم و نام الله شود، به تعبیر و تفسیر معانی آنها در متن کلی سوره حمد، سوره ای که قران با آن آغاز میگردد، می پردازد و میگوید که:

چون غرض نهایی از سوره حمد، بطوریکه از آیاتش پیداست، ستایش خدا، اظهار بندگی، پرستش او، و بالاخره در خواست کمک و راهنمایی از او ست، و در واقع سخنی است که خدا برای تعلیم و سر مشق بندگان، از جانب آن میگوید، لذا این مقصد مهم باید بنام مقدس او شروع شود - یعنی خداوندا بنام تو ستایش و اظهار بندگی میکنیم(ص 17).

فهمیدید که چرا همه امور زندگی را باید با نام الله آغاز نماییم؟ از این سخنان چنین استنباط میشود که استاد حرفه اش پنهان ساختن حقیقت است نه آشکار ساختن آن. آیا میتوان با سخنانی سراسر راز انگیز، برمزگشائی سخنانی بپردازی سراسر رمز و راز؟ استاد، نمیخواهد آشکار سازد که این الله است که فرمان میدهد که بشر بنام او آغاز کند، و این الله، خداوند بی همتا است که درس بندگی و چگونه بنده بودن را در قران مقدس میآموزد.

ضرورت اعلام بندگی و عبودیت و آغاز همه چیز با نام الله، عادتی که در ما نهادین گشته است، از اراده الله بر میخیزد، اراده ای که بدون تردید معطوف است بقدرت.  یعنی که از روی عادت، براحتی لفظی را بزبان میرانیم بدون آنکه به معانی و مفاهیم اسارت بار آن آگاه باشیم.

 در کمال ادب و احترام باید بگوئیم که استاد علامه ناخواسته، شان الله را تا شان انسان فرو آورده است. این الله است که از رسم و رسوم بشر و از شیوه ها و اهداف نامگذاری بشر آموخته است. این بشر نیست که الله میشود بلکه بر عکس این الله است که بشر میشود و در نتیجه برای ماندگار شدن خود نام گذاردن بر خود را ضروری ولازم می بیند. اما، چه کسی میتواند برای خدا بجز خدا، نامی بگذارد؟

این بدان معناست که زمانیکه آغازیدن با نام الله  از باور و ایمان شخصی بوجود خدایی یکتا و یگانه بر میخاست سپری شده است. یعنی که نه اجباری در ادای آن بود و نه از سر ترس از مجازات بر زبان رانده میشد.

حال آنکه، در شرایط کنونی، هیچ نامه ای، هیچ سندی و مدرکی بنگارش در نیاید، هیچ کتابی بزیر چاپ نرود، هیچ سخنی ایراد نگردد و نیز هیچ برنامه رادیویی و یا تلویزیون و یا فیلم سینمایی و حتی هیچ کنسرتی و بطور کلی هیج امر و اموری، هرگز سر نگیرد و نه دارای اعتباری است و رسمیتی، اگر در سر آغاز آن نام الله نقش نبندد و یا بزبان رانده نشود.

امروز، راندن «بسمه الله» بر زبان از اراده معطوف باطاعت و فرمانبری بر میخیزد. یعنی که «بسم الله» دیگر یک واقعیت دینی نیست بلکه واقعیتی ست سیاسی، نه یک "گناه" که "جرم" محسوب میشود. به گناهان بشر، الله در روز بازگشت مردگان به زندگی رسیدگی میکند. اما، رسیدگی به جرایم متخلفین در این جهان به بندگان برگزیده، علما و فقهای مومن و مقدس واگذار شده است و دین و قدرت را با هم یکی و یگانه ساخته است.

همچنانکه اشاره شد، بسم الله بیانگر یک سحن دینی نیست، دیر زمانی ست که بیک مفهوم سیاسی تبدیل شده است. همان معنی را میدهد که الله در نظر داشته است: تسلیم و اطاعت، در گفتار و رفتار، اعتراف به ضعف و ناتوانی، به عبودیت و بیندگی، خود را هیچ و الله را همه چیز کردن، موجودی ماورایی، فرمانروایی که هرچه بیشتر او را میجوئی هر چه افزون تر باید ابراز بندگی و عبودیت، نمایی.

روشن است که اگر بگوییم که ما نسل پس از نسل چیزی را بزبان رانده ایم که خوی بندگی، خوی تسلیم و اطاعت  را در سرشت ما نهاده است، سخنی به گزاف نگفته ایم. ایستکه نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که یک شبه حرمت آزادی را برتر از حرمت الله بدانیم. اما تا زمانیکه اولی جانشین دومی نشده است نمیتوان انتظار داشت که از   بندها ی اسارتبار دین، از احکام خشک و انعطاف ناپذیر، از تعصب و تبعیض و غیرت دینی، خود را رها ساخته، چنان شیفته ی آزادی شویم که به بیحرمتی به الله نیز، حرمت نهیم. 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

۱۴۰۰ مهر ۳۰, جمعه


جنبش دین ستیزی:

تنها حربه کاری!


 

آیا حربه ای هست که با آن بتوان  وارد میدان مبارزه مؤثر و مفید با حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها شد؟ آیا میتوان دینی دیگر را علم کرد و با آن بجنگ دین حاکم رفت؟ آیا میتوان کلاشینکف بر گرفت و در جنگلها کمین کرد؟ آیا براستی میتوان امیدوار بود که روزی مخالفان رژیم، با هر گرایش و اعتقادی، به آن حربه کاری دست خواهند یافت و نقطه پایان را بر دوران حکومت دین بر نهند؟ یا باید محکوم زیست و محکوم جان به جان آفرین تسلیم کرد؟ 

از انقلاب فقاهتی تاکنون، مخالفان رژیم دین و یا آنها که خود را حامی رژیم نمیدانند بانحا و اشکال مختلف، نا ممکن بودن در گیری با دین را خاطر نشان ساخته و میسازند، نه بآن دلیل که خود دین دارند، بلکه بلحاظ سیاسی آنرا غیر ضروری و نوعی ماجرا جویی میخوانند و عاقبت آن را تکفیرو طرد بوسیله مردم پیش بینی میکنند. 

یعنی که در این باور با هم اشتراک دارند که برای عبور از وضع موجود، یک چیز را باید کنار گذاشت: دین ستیزی. چون همگان نیز از دموکراسی خواهان هستند، به هر نظر و عقیده و ایده ای احترام میگذارند. اما، با دین ستیزی میانه ی خوبی ندارند. چرا که از منظر آنان دین ستیزی، همان چیزی ست که رژیم میخواهد: بهانه ای مشروع برای کشتار مخالف. چه دشمن دین را مردم لعن و نفرین میکنند و  شایسته تنبیه و مجازات میدانند. مگر مردم میتوانند دشمنان قرآن را در میان خود ببینند؟ اگرچه، امروز نمیتوان باین ادعاها اعتبار بخشید. 

درست است، دین ستیزی هرگز نه روی اقبال مردم را دیده است نه مورد خوشامد گویی سیاست ورز ان و بخش وسیعی از شاعران و نویسندگان قرار گرفته است- بویژه از نقطه نظر چپ گرایان مارکسیست که اندر پیچ تاریخ گیر کرده اند و هنوز پس از نزدیک به چهار دهه حکومت دین و قلع و قمع شدن بدست امام خمینی و شرکای فقیه و طلبه، دشمن اصلی را سرمایه داری میدانند و استعمار و استثمار و همچنان برای عدالت مبارزه میکنند. چنانکه گویی عدالت میتواند برپا گردد بدون آزادی که در آن صورت چیزی ببار نمی آورد مگر اسارت و بندگی، مثل عدالت استالینی. 

از این نوع مخالفان، رژیم بسیار دارد، مخالفانی که تعییر رژیم را میخواهند و خواهان دموکراسی  و آزادی هم هستند بی آنکه در پی رهایی جامعه باشند از اصول تسلیم و اطاعت، رهایی از احکام تقلید و تبعیت و ویرانی نهادهای اجتماعی و فرهگی مبتنی بر آن. این مخالفان اگر موافق نظام نباشند، حاشیه نشین اند و شعار زندگیشان احتیاط. 

این یاد آوری شاید یکبار دیگر ضروری باشد که دین حاکم، اساسا دینی است فقاهتی، دینی ست که عقل و خرد انسانی را بنفع عقل و خرد مطلق، عقل و خرد خدائی، نفی میکند و انسان را نه آزاد و مستقل و خود مختار که کور و وابسته و اسیر و بنده، همچون یک رعیت میبیند. با این وجود، این سبب نشود که دین حاکم و متولیان آن فقاهت برهبری ولی فقیه، خود را پیرو عقل و خرد ندانند. اما، خاطر جمع دار که منظور فقیه تنها آن عقل و خردی ست که نهایتا انسان را به پذیرش مطلق افسانه رسالت مبنی بر تماس پیامبر با خداوند از طریق جبرئیل و نزول وحی- و ادامه آن در خلافت و یا امامت تا قیامت، رهنمون سازد.

متاسفانه باید گفت، انسانی که برای زندگی نیازمند باور به افسانه و اسطوره و عمل به احکام الهی ست، انسانی ست زبون و بزدل که می زید در هراس و وحشت از تنبیه و مجازات در دوزخ سوزان الهی. آیا میتوان در کوری و تاریکی نقشی هم برای عقل و خرد انسانی قائل شد؟ آیا بدون بکارگیری عقل و خرد، انسان میتواند خود مختار و آزاد و مستقل باشد؟ آیا توانایی گزینش را دارد؟ اگر چنین بود، یعنی اگر فقیه انسان را موجودی آزاد و خود مختار میدید چه نیازی داشت به فرمانراوایی؟ چه نیازی داشت که قیم ملت شود و دستگاههای عریض و طویل ارشاد و نهی از منگر و امر به معروف و تفتیش عقاید بر پا سازد و حق گزینش، اساسی ترین و طبیعی ترین حق انسان را از او برباید؟ 

تجربه نشان میدهد که تعویض و تبدیل رژیم راه نجات ملت نیست. آنچه ملت بدان نیازمند است یک حکومت جدید نیست. یک انقلاب سیاسی دیگر نیست، بلکه فکر و اندیشه نو است، اندیشه ای که آزادی آغاز و پایان آن باشد. ملت نیازمند رهایی از رکودی است که باورهای دینی بر وی مستولی ساخته اند. با کلاشینکف نه میتوان و نه باید با رژیمی که تا دندان مسلح است درگیر شد. آنچه رژیم را به وحشت میافکند، حربه دین ستیزی است، تنها حربه ای که با تکیه بدان میتوان، حوزه های علمیه، لانه جانوران موذی را رهسپار زباله دان تاریخ نمود و عروس رهایی و آزادی را در آغوش کشید. تنها با حربه دین ستیزی است که میتوان زائد و انگل بودن فقاهت را بر ملا و ریشه اش را از بیخ و بن قطع نمود. این حربه را هرچه بیشتر باید تیز نمود و بدست مردم سپرد تا جنبش دین ستیزی بیک جنبش فرهنگی – سیاسی تبدیل گردد. 

بدون تردید هستند بسیاری که بر آن باورند عقل و خرد انسان، ره بجایی نبرده است. خود به ابزاری در دست قدرت و انباشت ثروت تبدیل شده و میشود. شاید آنها ترجیح دهند که دروازه های مدارس و دانشگاه ها و فرهنگسراها و دادگاه ها را تخته نموده به مکتب خانه ها و حوزه های علمیه و داروغه خانه ها و یا بدوران بادیه نشینی باز گردیم. چرا که عقل و خرد انسان کار ساز نبوده است و نیست. که تاریخ اروپا نشانه میدهد نه تنها از تخریب و ویرانی جلوگیری نکرده است بلکه خود به ابزار جنگ و خونریزی تبدیل شده بوده است. 

البته دفاع از جنبه های رهایی بخش عقل و خرد انسان را به فرصت دیگر موکول میکنیم. همین بس که بیاد آوریم که دوران تاریک قرون وسطی و نظام استبدادی، زمانی بپایان رسید که انسان دریافت که او ست که دارای عقل و خرد است و با ابزار آن است که میتواند قانونمندیهای طبیعت و جامعه را کشف و در خدمت سعادت و بهزیستی و برقراری صلح دوستی در جهان بکارگیرد.

اما، چه باک اگر انسان خواهی قدمت سیصد ساله دارد و ریشه در فرهگ غرب. انسان و حق و حقوق انسانی ماورا مرزهای جغرافیایی و سیاسی و ملی و فرهنگی است. اگر برای فقیه، الله نقطه آغاز وپایان است، برای دین ستیز، انسان آزاد، ابتدا ست و انتها. برای فقیه میزان و معیار الله است و برای دین ستیز میزان و معیار انسان است و آزادی او. تنها انسان ست مسئول، چون آزاد است. بهمین دلیل منشا زشتی و زیبایی و خیر و شر انسان است. 

نظام فقاهتی را زمانی میتوان تهدید به فروپاشی نمائیم که مهمترین دشمنش  را شناسایی کنیم. مخالفی که در پی آلترناتیو سرگردان و حیران است، از ارزشهای انسانی و قدرت و نیروی دین ستیزی برخاسته از آزادی نهفته در سرشت بشری، غافل است. اگر دیروز مخالف را مباره با امپریالیسم و نظام سرمایه داری جهانی، از شناسایی انسان و دفاع از حق و حقوق و آزادی انسان وا میدداشت، امروز سازش با قدرت، آز و طمع و یاس و سرگردانی. دیروز مخالف، بیگانه با جامعه بود، امروز با خود بیگانه است. نه به پایه و منزلت انسان اگاه است و نه دانا به حق و حقوق او. در تاریکی دیگری را می بیند ولی چشم  دیدن خود را ندارد. اینست که بهر چه غیر انسانی ست تن داده است و تسلیم شده است. 

این است که در دفاع از عقل و خرد انسانی و آزادی و استقلال ذاتی بشر است که باید نهادهای فقاهتی را در هم کوبید. متاسفانه این ممکن نمیشود مگر با جنبش دین ستیزی، حربه کاری و نهایی، جنبشی که در 96  رسما آغاز پایان حکومت اسلامی را اعلام نمود و تردید مدار که در آینده ای نزدیک سر از جنبشهای صنفی و حقوقی، نیز، درآورد. جنبش دین ستیزی، تنها حربه کاری، حقیقتی که رها سازد جامعه را از غل و زنجیر خرافات و پرستش افسانه ها و اسطوره های زمان ستیز.  

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com 

۱۴۰۰ مهر ۲۳, جمعه

 

آیا گذار از دین حاکم

 فرا نرسیده است؟



ترسم، بیهوده در پی یک ساختار سیاسی مناسب برای جانشینی نظام کنونی، به بحث و جدل میپردازیم. چون پدیده ای که بر ما، برتمامی زندگی ما سلطه افکنده است و بر رفتار و کردار و پندار ما نظارت کامل دارد و مبرا از هرگونه پاسخگویی ست، پدیده ایست دینی نه سیاسی. حکومتی که بر ما سلطه افکنده است، حکومتی ست که ماهیتا دینی ست، دینی که با تارو پود مردم، نسل پس از نسل آغشته گردیده است. بهمین دلیل از مشروعیتی برخوردار بوده است که هیچ نوع ساختار سیاسی از آن برخوردار نیست.

اینکه هنوز از آن مشروعیت، نظام تا چه حدی برخوردار است، امار و ارقامی در دست نیست. اما، بر اساس مشاهده شرایط موجود، میتوان گفت که مشروعیت نظام تا حد یک رقمی بیشتر نیست. اما، مثال زدنی ست که حکومت آخوندی، در برابر جنبش عظیمی، همچون جنبش سبز، نه تنها زخمی بر نداشت بلکه سلامت دوباره ای بدست آورد و عملا به جنبش اصلاح طلبی خاتمه داده و مرگ آنرا اعلام کرد. برغم این سرنوشت اسف بار است که کم نیستند آنانیکه، هنوز، در توهم اصلاحات بسر میبرند.

بعبارت دیگر، تاریخ چهل سال گذشته نشان میدهد که مبارزات سیاسی، با حکومتی دینی نه تنها، موجودیت حکومت را بخطر نمیاندازد بلکه میتواند بقای آنرا بسی طولانی تر نماید. اگر بواسطه دین نبود، هرگز آخوند و یا طلبه ای عروس قدرت را در آغوش نمیکشید. عالم و فقیه، آیت الله و حجت الاسلام، آخوند و طلبه، قبل از هر چیز جلوه دین هستند. دانش و تعلیمات دینی اندوخته و لباس دینی بتن نموده و بکار تبلیغ و ترویج دین میپردازند.

این در حالی ست که از آغاز تمام جنبشهایی که علیه حکومت دین وارد میدان مبارزه شدند، جنبشهایی بودند ماهیتا سیاسی و دارای اهدافی هم بودند سیاسی. حتی، مجاهدین که خود را یک جنبش اسلامی تصور میکردند و بخشی از جنبش دانشجویی که شیفته تشیع سرخ علی شریعتی بودند، برغم تعهد و ایمان بدین اسلام، به حکومت اسلامی، همچون یک پدیده سیاسی مینگریستند.

 یعنی که آنچه که دارای اهمیت بود و تمامی توجهات بر آن تمرکز یافته بود، ساختار قدرت و چگونگی توزیع آن در جامعه بود. که اگر قرار است قدرت، قانونمند شود، قواعد و ضوابط ان چگونه تعریف و تعین شود؟ حال آنکه قدرت از آغاز در انحصار دین اسلام درآمده بود، دینی که مظهر آن علما، فقها و مراجع تقلید بودند برهبری آیت الله خمینی که طولی نکشید که به امامت هم رسید.

اگر نظری سریع به چهل وچند ساله گذشته افکنیم، در آغاز، این شیوه قدرتمداری خمینی بود که مورد چالش جنبشهای سیاسی قرار میگرفت. بگذریم که تمامی جنبشها به رهبری بلا منازع خممینی تن داده بودند. با وی عهد مودت بستند و چشم خود را بر ماهیت دینی قدرت حاکم بستند. شاید بآن دلیل که نه از دین اسلام چندان شناختی داشتند و نه از قشری بنام روحانیت با بیش از 300 سال حضور در ساختار سیاست و قضا و فرهنگ.

 البته، این عدم توجه جنبشهای سیاسی به ماهیت دینی نظام حاکم، خود میتواند ناشی از آشنایی با دین اسلام باشد و تصور و تجربه مثبتی که از دین، در دوران کودکی داشته اند، تجربه و تصوری که آنها را در برابر ظهور حکومت دین، یا با شکست مواجه ساخت و یا بانفعال کشاند. چنانکه گویی اصلا مهم نبود که نظامی که با آن عهد مودت می بندند، یک نظام دینی ست، نظامی که بجهان و شرایط موجود از دیدگاه دین اسلام، بویژه اسلام ناب محمدی و ضروریات جنبشی اسلامی مینگرد که احتمالا چه عواقب وخیم  و چه مصیبت و نکبتی که ببار خواهد آورد، احتمالی که زمان فرصت اندیشیدن بدان را نمیداد.

منظور آنکه، تجربه تاریخی بما میاموزد بر علیه حکومتی که ماهیتا دینی ست و بر اساس اصل و اصول دین حکومت میکند، دست زدن به مبارزات سیاسی، بیش از چهل سال است که با شکست مواجه شده است- واقعیتی تاریخی و غیر قابل انکار. که حکومت دین، برغم همآغوشی با علوم نوین از جمله علم هسته ای، حکومتی ست برخاسته از دوران تاریکی و همچنان بسوی تاریکی است که بال و پر میزند. متاسفانه آنچه در پیش است تاریکی بیشتر است و نه روشنایی.

حکومت دین ترجیح میدهد که دبستانها و دبیرستانها و دانشگاه ها و اموزشگاههای عالی جای خود را به مکتبخانه ها و حوزه های علمیه بدهند. حکومت آخوندی با آموزگاران علوم غیر دینی سر آشتی ندارد، همچنین با کارگران و کامیون داران با دهقانان و دستفروشان با هنرمندان و هنرپیشگاین. اینروزها ستیز و خصومت حکومت دین با فضای مجازی آشکار گردیده است، ستیز و خصومتی که بازتاب دشمنی پایان ناپذیر حکومت دین است با زمان. چون اصل و اصول و ارزشهای دین همه ساکن و منجمد و تغییر ناپذیرند، اما، زمان آنها را تغییر میدهد و دگرگون میسازد، کهنه را منسوخ میکند و نو را ببازار میآورد. ستیز و خصومت حکومت اسلامی ریشه در دشمنی شریعت اسلام با زمان دارد و آنچه که با خود بارمغان میاورد، تغییر و تحول. بتاریخ بنگر که در یابی که بیش از 300 سال است که نظام فقاهتی با هر گونه تحول و پیشرفت جامعه بسوی رشد و بهزیستی سر ستیز و دشمنی داشته است، از جنبش مشروعیت گرفته تا مخالفت با اصلاحات شاهنشاهی، در شیوه مالکیت زمینهای زراعی، سواد آموزی در سطح روستاها و آزادی زنان.

با این وجود، آیا نباید پرسید، پس از 43 سال حکومت دین، زمان  گذار از ساختار دین، دین حاکم، فرا نرسیده است؟ آیا پس از چهل و چند سال حکومت دین، مردم هنوز آگاه نگردیده اند که دین حاکم، همان دینی نیست که آنها عادت بکاربرد آن داشتند بعنوان یک وسیله در میان وسایل دیگر، فرض، برای احساس امیدواری، امید به سعادت در این جهان و رستگاری در سرای دیگر. حال آنکه دین حاکم، به هدف و ارمان تبدیل شده است، هدف و آرمانی که برای آن جان هم که بدهی کم داده ای. این دین نیست که در خدمت انسان است بلکه این انسان است که در خدمت دین در امده است.

 این در تحلیل نهایی تبدیل جامعه است به حوزه های علمیه. جامعه ای که در آن دوای همه ی دردها و مصیبت ها، چه روحی و روانی و جسمانی، چه مالی و علمی و سیاسی و اقتصادی و غیره و غیره، همه را باید در دین جتسجو نمود، در دین خدای همه چیزدان، در دین الله، در دینی که روی بگذشته دارد و بسوی تاریکی روان است، شاهد خیزش و اعتراض معلمان است و کوشش در مسدود سازی ارتباطات اینترنتی، ارتباطاتی رها از نظارت و کنترل نظام آخوندی.   

 از آغاز نیز، این ساختار سیاسی جامعه نبود که باید از آن گذر میکردیم. ما با فروپاشی  نظام شاهی از ساختار سیاسی گذر کرده بودیم و باید از ابتدا در اندیشه گذار از دین میبودیم. که این دین بود و نه سیاست که بر مسند قدرت صعود کرده و شمشیر از نیام بر کشیده بود و سرها را از تن جدا می ساخت، دینی که متولیان آن فقها و علما بودند برهبری آخوند خمینی در آغاز و در پی آن برهبری آخوند سیدعلی خامنه ای، آخوندی که خود را تجلی خدایی میداند که بجز او خدای دیگری نیست.

البته در افتادن با دین و ستیز و درگیری با آن هرگز، اندیشه و کنشی نبوده و هنوز هم نیست که سیاست ورزان بخواهند برای آن وزنی قائل بشوند، چه پیوسته آنرا اندیشه و کنشی تندروانه، ماجرا جویانه و بسی بسیار خطرناک ارزیابی کرده و میکنند. که در افتادن با دین کار بجایی نمیبرد، هیچ، توده های مردم را نیز با جنبشهای سیاسی بیگانه میسازد، اگر خصومت و دشمنی آنها را بر نیانگیزد. که باید حرمت عقاید و باورها و ارزشهای مردم را نگاهداشت. که از منظر تاریخ هم موفق نبوده است نقد و ...الخ. این منتقدان فراموش میکنند که دین بهایی از دل دین اسلام فقاهتی پا بعرصه وجود گذاشته است. تنها راه نجات پیش روی ملت، خلع دین از مسند قدرت است.

البته که شعارهای تظاهرکندگان در 96، نشان میدهد که مردم دشمن اصلی خود را شناسایی کرده اند که آگاهی آنها نسبت به دین حاکم، دین سلطه گر بسی بسیار افزون گردیده است. اما، در مقابل، درست بدلیل آنکه حکومت آخوندی خود را مظهر دین میداند بیرحمی و انتقام ستانی، قهر و خشونت را در آبان ماه باوج خود رساند و نشان داد که آماده است در خدمت به دین، به اسلام، در خدمت بدینی که آخوند خامنه ای و آخوندهای حوزه ای خود را مظهر آن میدانند، شمشیر اسلام را بر هر گردنی فرود آورد و هر خونی را بریزد. بی دلیل نیست که در آبان 98،  کمتر از سه روز، حکومت دین بیش از یکهزار و پانصد نفر را بخون کشاند، جنایتی که هرگز از داعشی ها بر نیامده است.

حال تجربه باید به ما آموخته باشد که برگزاری تظاهرات خیابانی شاید بهترین راه مبارزه با حکومت دین نباشد، چون هزینه ان از دست دادن جان های آزاد، بهترین جانها، هزینه ای بس بسیار گرانبار است که نباید انتظار تحمل آنرا از خانواده ای داشت. مبارزه علیه حکومت دین را باید با بکارگیری شیوه های کم خطرتری مثل مبارزه منفی ادامه داد، از شیوه هایی که خطر جانی کمتری در بر داشته باشد، مثل تبلیغ و ترویج امتناع از پرداخت وجوه و یا سهم امام به هر فقیه، مجتهد و یا آخوندی که در باز تولید اخوند و فقیه و عالم، امداد رسانی میکند.

  درست است که نهاد فقاهت همچون گذشته وابسته بدریافت وجوه و سهم امام نیست و بخش عمده ای از بودجه ملی صرف زنده نگاهداشتن، حوزه های علمیه و مکتب خانه ها و یا هر آنچیزی میشود که قرنها پیش از این باید بخاک سپرده میشد. با این وجود، پرداخت وجوه به آخوند مفتخوار را باید زشت و ناپسند شناسایی و بر سر هر کوی بر زنی اعلام نمائیم. که پرداخت وجوه، مردگانی را زنده نگاه میدارد که بر ما، بر زندگان حکومت کنند که برای خدمت به دین به ظلم و ستم خویش دادمه دهند.

میتوان به بی سیرت نمودن امامزاده هایی که بر زاد و ولدشان هر روز افزوده میشود، به شیوه های گوناگون اندیشید و اقدام نمود. بجای اینکه گلوله های دین از سنگرهای مخفی، قلب و مغز جوانان این کشور را هدف قرار دهند، باید سیرت زدائی و تقدس زدایی از  اماکن دینی، از جمله مساجد را توصیه نمود.

 بجای اینکه روش شهادت را در مبارزه با دین بکار بگیریم، باید به پاکزدایی هر آنچه دین را بازتاب میدهد بپردازیم. افزوده بر این باید بخود ترک عادت بیاموزیم و از کنش هایی که رنگ و بوی دینی دارند پرهیزکنیم و آنها را منع و زشت بیانگاریم، نه تنها در رفتار بلکه در ادبیات و هنر بازتاب دهیم. روندی که در ادبیات ما و هنرهای تصویری بی سابقه نیست.

 در واقع ادبیات از جمله شعر و رمان نویسی ما با ستیز با دین شکل گرفته است. آیا میتوان ستیز حافظ و خیام با دین در دوران گذشته و جمالزاه و هدایت را در دوران اخیر و سعیدی سیرجانی را که بزنجیر دین کشیده شد، نادیده گرفت و در مبارزه با دین از آنها بهره بر نگرفت؟

 نظام نشان داده است که اگر در تظاهرات شرکت کنی باید جان خود در کف نهی. چندان لزومی نیست که همگان اماده باشند که چنین هزینه ای را پرداخت نمایند، همین بس که به زیارت امامان و جوجه امامان نرویم، و از پهن کردن  سفره های رنگین حضرت عباس و زینب خود داری کنیم و اجتناب نمائیم و از نذر و نیاز و از شرکت در مراسم مذهبی چه در عاشورا چه در ماه رمضان. باید بازار دین را بکساد کامل بکشانیم اگر میخواهیم از شر دین فروشان خود را رها سازیم.

بگذار که سیاست ورزان خود را پشت سپر احترام به عقاید و باور و ارزشهای ساده دلان و خوشباوران پنهان نموده، به مماشت با دین ادامه داده، و در اندیشه نظام سیاسی جایگزین هرچه بیشتر غرق گردند. منتقدی هر روز در برنامه های اینترنتی ظاهر میشود و بی وقفه آخوند خامنه ای را منشا تمامی نگون بختی های ما میخواند، که حرف درستی ست و حرفی در آن نیست. همین منتقد، اما، یکبار حتی باین واقعیت هم اشاره نکرده است که آخوند خامنه ای، مثل تمام آخوندهای دیگر، دست پروده الله است، از او آموخته و میاموزد آن تدابیر و احکامی را که ضروری اند برای بندگی و یا بقای حکوممت دینی. ترسم که منتقد عزیز غافل است که کنش سیاسی در دوران سلطه دین، صرورتا در دین ستیزی است که بازتاب می یابد، نه در مماشات با دین و ناگفته گذاردن حقیقت، این حقیقت که تمامی فسادهای نظام ولایت، از دین و باورهای دینی برمیخیزد. این دین است که بر رشتترین اعمال انسانی، مثل گردن زدن و، بریدن گلوگاههای انسانها، مورد تایید زده و مورد ستایش و تشویق قرار میدهد.   

واقعیتی ست انکار ناپذیر که بیش از چهل سال است که قدرت بدست دین است نه به دست سیاست. همچنانکه زودتر اشاره شد، همه ی پسروی ها، عقب ماندگیها، تمامی بلاها و آفات آسمانی و زمینی از حکومت دین برمیخیزد. حکومتی که دین را هدف قرار میدهد، نهایتا، نمیتواند به سعادت و خوشبختی در این جهان بیاندیشد، نمیتواند نگران رفاه و آسایش عمومی باشد. دینی که بفرمانروایی میرسد چه دماری بر نیارد از روزگار آنان که براه دین نروند. در توصیف آنچه از سلطه دین بر ما رفنه است زبان به لکنت افتد. ما قبل از آنکه چوب استعمارگران خارجی را بخوریم چوب دین و دینخواهی را خورده ایم، چوب دینی که مظهر آن قشر مفتخوار و بیزار از هر کار و زحمتی ست بنام روحانیت. ایا میتوانیم بر بیش از چهل سال حکومت دین چشم ببندیم و همچنان در اندیشه ساختار قدرت جانشین باشیم قبل از آنکه به گذار از دین حاکم، بیاندیشیم؟ چهل سال و بیشتر مبارزه سیاسی با حکومت دین چیزی جز شکست و سر خوردگی بوجود نیاورده است.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۰ مهر ۱۶, جمعه

از همآغوشی با علم هسته ای

تا بازگشت بدوران رسالت!


اگر بگوییم که سلطه حکومت دین بر جامعه ما، دینی که مظهر آن فقها، علما و آخوندهای مقدس بوده و هستند، تام و تمام و مطلق است- از آغاز در 57 تا کنون، مسلم است که سخنی بگزاف نگفته ایم. به زبانی ساده تر، بیش از چهار دهه است که دین، اسلام ناب محمدی، یکه تاز میدان است. نه معارضی دارد و نه دشمنی. چشمها را بستند، دهانها را کوبیدند و طناب شریعت را بگردنهای افراشته آویختند، با این وجود اینروزها، نقد و ستیز با دین، برغم سلطه شمشیر و شریعت، در عرصه فرهنگ مردمی سر برون برکشیده و از زبان هنرمند و شاعر و نویسنده و خواننده و تصویر ساز و بازیگرو موسیقیدان بگوش میرسد.

 نظام، نیز، تا کنون نشان داده است که کوچکترین نقد و اعتراضی را بر نمی تابد و بیدرنگ به خاموش ساختن هر آوای ناخوشآیندی، برخاسته است. غره بقدرت، پیوسته اندیشده است که با به بند کشیدن نخبگان جامعه، با سرکوب و خفقان، میتواند نظام ولایت را تا قیامت تداوم بخشد. حال انکه در واقع، رژیم بحفر گور خود میپردازد.

اما، چه باک، این نظام بیش از آنکه انتظار میرفت دوام آورده است و نباید آنرا باین سرعت رو بقبله خواباند.  

چرا که در بیش از چهار دهه حکومت، دین توانسته است تمامی آن حوزه هایی را که با آنان در زمانی نه چندان دور در ستیز بوده و خصومت دیرینه داشته است، همه را بنفع بقای نظام دین، مصادره کرده و برهمه عرصه های دیگر هم از جمله علم، بویژه علم هسته ای دست انداخته و آنرا از آن خود نموده است. یعنی که بر خلاف حکومت دین در اروپا، حکومت آخوندها نه تنها مثل کشیش های مسیحی، خشک و انعطف ناپذیر نیستند بلکه چه بسا از همآغوشی با علم، بجای ستیز با آن، لذتی برتر از همآغوشی با قدرت برگیرند.

در تمام این دوران، حوزه دین دیگر به حوزه عبادت و ترویج زهد و تقوا محدود نبوده و نیست. دین هم اکنون در صنایع و فن آوری هسته ای در دنیای اسلام پیشتاز است. این بدان معنا است که پیشرفتهای علمی و فن آوری مدرن، مثل موشک سازی و غنی سازی هسته ای در مدتی کوتاه را البته باید از  معجزات حکومت دین دانست. اینست که همه عالمان هسته ای از جمله، علی اکبر صالحی، دانش هسته ای خود را در محضرمراجع حوزوی تکمیل نموده اند.

امروز هر مرجع دینی داری یک سایت بسیار حرفه ای در اینترنت است. حوزه ها و مدارس دینی بیش از هر نهاد دیگری دیجیتالی  شده اند. کمتر طلبه ای را میتوان یافت که با فن آوری کامپیوتری بیگانه باشد حکومت دین، پیوسته، غرب را متهم کرده است که مخالفت با غنی سازی هسته ای در جمهوری اسلامی از سر دشمنی و خصومت با دین اسلام است. این غرب بوده است که راه پیشرفت و توسعه را به دین اسلام بسته بوده است. حال که  دین اسلام، بواسطه آخوندهای برخاسته از حوزه های علمیه به حکومت رسیده اند، نشان داده است که نه تنها از عقل و خرد بشری و توسعه ی علم و صنعت هراسی ندارد بلکه آنرا در آغوش هم میکشد و کشیده است.

این بدان معناست که در جامعه آخوندی، دین، نه تنها عبادت را با سیاست و قدرت وحدانیت، یکتایی و یگانگی بخشیده است بلکه از هماغوشی با علم، بویژه علم هسته ای دیر زمانیست که کام خود گیرد، اما، بچه قیمتی گزاف؟ همین بس که وضع مصیبت بار و نکبت زده جامعه را بنگری. وقتی میانه حالان بفرودستان جامعه میپیوندد، زنگ خطر را در گوش هر رژیمی بصدا در میاورد، اما، نه در گوش رژیم آخوندی. رژیمی که بر آنست، دین اسلام نه تنها ستیزی با عقل و خرد بشری ندارد بلکه خود را تبلور عقل و خردی برتر از عقل و خرد بشری بشمار میآورند، نه از نوع بشری ش بلکه از نوع خدائیش. 

همین بس که چند دقیقه به سخنان آخوند پناهیان فرا دهی تا از کشفیات شگفت آور طب سنتی در درمان کرونا آگاه شوی و همچنین لحظاتی چند سخنانی را بشنوید که یکی از فرماندهان سپاه پاسداران در باره کوانتم فیزیک ایراد میکند که  کوانتوم فیزیک قرنها قبل از آنکه در غرب بان بیاندیشند، گویا ابن عربی اصل و اساس آنرا کشف کرده بوده است. یغتی که اصل و اصول علم جدید را باید در دامن دین اسلام جستجو نمود.

رژیم دین، برغم برافراشتن پرچم عقل و خرد و کامگیری از در آغوشی با علم هسته ای، بدرستی روشن نیست تا چه حد و حدودی از نیروی عقل محاسبه گر در بازیهای سیاسی و دیپلماسی بین المللی بهره برمیگیرد. از آنحائیکه فقاهت بر عقل اجتهاد تکیه میکند، از کجا معلوم که بازگشت بدوران رسالت و شکوفایی دین اسلام را همچون رویایی در سر نپروراند. مگر هشت سال جنگ پوچ و بیهوده را با عراق ادامه نداد بآن منظور که از راه کربلا، قدس را تسخیر نماید. آخر سر امام مقدس، امام خممینی ناچار شد جام زهر را بنوشد و قطعنامه صلح با صدام حسین را بپذیرد.

 این رویکرد نظام فقاهتی، رویکرد نیستیگرایی نهفته در نهاد کیش طرفداران امامت، همچنین انگیزه های توسعه طلبانه نظام که در حضور در چند کشور منطقه بازتاب میابد، کشورهای همسایه و همچنین قدرتهای بزرگ جهانی را نگران ساخته و با روی کار آمدن آخوند رئیسی شدت بیشتری یافته است.

جمهوری اسلامی، برغم حضور در عراق و یمن و لبنان و سوریه و بحشی از فلسطین، عملا در محاصره نیروهای مخاصم در جنوب و شمال و عرب کشور قرار گرفته است. در تمام فعل و انفعالاتی که در تمامی منطقه بوقوع میپیوندد، میتوان حضور اسرائیل را مشاهده نمود. در حالیکه اسرائیل عهد دوستی خود با همه کشورهای منطقه از جمله چین و شوروی را تجدید و تشدید مینماید، حکومت آخوندها، حتی نمیتواند روی حمایت دوست دیرینه شوروی و چین هم حساب باز کنند. در برابر مانورهای نظامی در مرز جمهوری اسلامی، حکومت دین تیز در پاسخ به خصومت ها رنگ دین میپاشد و عملیات خیبر بزرگ را راه اندازی نمود. هیچ کشوری در جهان نیست که دست یابی جمهوری اسلامی را باسلحه کشتار جمعی مورد تایید قرار دهد. شاید نظام ولایت بر آن تصور است که با یک تیر اتمی میتواند جهان عبادت و عبودیت و بندگی الله را جانشین جهان مادی پرستی و زرق و برق نموده و بجای امریکا، رژیم آخوندی را سرور دنیا نماید.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

  

۱۴۰۰ مهر ۹, جمعه

 

بشویم آنچه که باید باشیم:

انسان و آزاد

 

امروز رژیمی که بر ما حکومت میکند، بازتاب آن ارزشهایی ست که ما بدان باور داریم، بازتاب ارزشهائی دینی، مشترک و فرا طبقاتی. یعنی که سرمایه دار و کارگر، دهقان و کشاورز، استاد و دانشجو، شاگرد و معلم، اصناف و اتحادیه ها، همه با هم در باورباصل و اصول دین اسلام مشترک هستیم. مثل اشتراک در باور به یکتایی و یگانگی خداوند و یا باور به لا الله الا الله که الله هست و بجز او نیست خدایی با تمام دنباله ها و حواشی آن از جمله باور به بعثت و، رسالت و امامت.

مهم نیست که غنی هستی یا فقیر، از اشراف هستی و یا میانه حالی، همگان مفتخر هستیم و بخود میبالیم که خدای یکتا و یگانه، الله را می پرستیم. کلمات الله را مقدس و آسمانی میدانیم و اعجاز و حقیقت نهایی. مشترکا باور داریم که اگر جن و انس گرد هم جمع شوند، نتوانند کلامی را مثل کلام الله که در قرآن مقدس باز تاب مییابد تولید کنند. کلام الله کجا، کلام بشر کجا؟ این باور را ما از نیاکان خود بارث برده ایم. مهم نیست که کافر هستی و مشرک و یا کمونیست و سوسیالیست. همین بس که سخنانی را که شاعر انقلابی، خسرو گلسرخی در دادگاه نظامی در مورد اخلاص و احترامی که برای امام علی بعنوان یک سوسیالیست قائل بود، بخاطر آوریم، شاعری که میرفت که بقله قهرمانی صعود نماید و جاودانه در تاریخ یک ملت بدرخشد.

 ما ایرانیان، از پس از هجوم اسلام، با گردن نهادن به نظام استبدادی بطور متداوم، در طول تاریخ، خود را شکسته ایم. در برابر اقتدار شاهان قرنها سر تعظیم فرود آورده ایم. بعضا، برآنند که در دوران قبل از اسلام نیزدرب بر همین پاشنه میچرخیده است، چنانکه گویی اهورا مزدا و الله، یا اهریمن  و شیطان را با یکدیگر تفاوتی نیست. که آموزش سه نیک، گفتار و کردار و پندار نیک با باور به الله یکی ای است. در حالیکه اولی بر پیشفرض استقلال و خود آئینی انسان دلالت دارد و دیگری در بندگی و عبودیت او.

جالب است که ما پیوسته به استقبال دگرگونی های دنیای مادی شتافته ایم، اما تغییر در باورها و ارزشها را هرگز نپذیرفته و در برابر آن مقاومت کرده ایم. چرا که ما به پرستش مطلق خو گرفته ایم. پاسخ ما به پرسش در باره حال و احوال مان، حمد و ستایش الله است و شکرگزاری.

 نمازگزاری و روزه داری برای ما، پدیده هایی هستند عادی و بخشی از زندگی روزی مره. بخشی که در طی آن بطور نمادین خلقت و هستی را به الله نسبت میدهیم. با خواندن سوره حمد، اولین سوره ی کلام الله، کتاب قرآن، وحدانیت الله را مورد تایید و ستایش قرار میدهیم. همه خوبی ها را منشعب از وجود او میپنداریم. او را مالک و ارباب بر دو جهان میخوانیم، مالک بر بهشت و دوزخ و خود را مخلوق اندیشه و قدرت لایتناهی او میدانیم و بدان باور میورزیم.

ما الله را آنقدر عظیم و شکوهمند می بینیم که متوجه حقارت و خواری خود نمیشویم، اگرچه اعتراف بدان را تکرار میکنیم. آموزگار این باورها علما و فقها، بر آنند که چنانچه در برابر الله سر فرود آوری و خود را بشکنی، هرگز در برابر انسان دیگری نه به رکوع روی و نه به سجده افتی. حال آنکه، تجربه تاریخی بر ظلم پذیری و سازش ما مسلمانان با ستم و ستمگری شهادت میدهد.

چه بسا دوام و بقای نظام استبدادی، از اعتراف مکرر به حقارت و خواری خود و خوی بدان برخیزد؟ مگر نه اینکه باید خود را در برابر الله بشکنیم و مراتب تسلیم و اطاعت خود را بجا بیاوریم. آیا این حرکات و گفتار نمادین، ما را در برابر استبداد و ظلم و ستم نرم نمیسازد؟ آیا میتوانی از رکوع و سجده برخیز ی، سر به شورش و طغیان برداری؟ نمازگزاری و یا تایید و تصدیق و تکرار یکتایی و یگانگی الله، بازتاب خوی عبودیت است و بندگی، ارزشها و رفتاری که در دامن فقاهت پرورش یافته و مییابد،  نه بازتاب آزادی و آزادیخواهی.

در چهل و چند سال اخیر، همچنانکه، الله از بیخ آسمانها فرود آمده، بر زمین نشسته و در وجود آخوند خمینی و سپس آخوند خامنه ای جلوه یافته است، ما نیز خود را به آنان تسلیم نموده و از آنان اطاعت کرده و میکنیم. چرا که آنها به درون ما آگاهند. که ما در دامن اخلاق تسلیم و اطاعت پرورش یافته ایم.

 فقهای انقلابی، ظلم ستیزی را یکی از برجسته ترین وجوه دین اسلام میخوانند که در جهاد و شهادت تجلی مییابد. این در حالی ست که اگر نیک بنگری، دریابی که  اسلام، در واقع ظلم پذیری را پرورش میدهد، نه ظلم ستیزی را. بدرستی روشن نیست که رو در رویی امام حسین با یزید را باید بازتاب ظلم ستیزی خواند و یا تسلیم طلبی. چون امام حسین، نماد جهاد و شهادت است و ظلم ستیزی، در حالیکه او خود را برضا و خواست الله تسلیم میکند. شهادت امام حسین بر اساس اراده الله بوقوع پیوسته است. او خود را باراده الله تسلیم میکند. یعنی که الله برای آبیاری درخت دین اسلام و بقای آن، بخون امام حسین و یا شهادت او نیازمند بود. این است که هر سال، در واقع، این تسلیم طلبی و نه ظلم ستیزی امام حسین است که ما را سخت افسرده و سوکوار میکند بگونه ای که خود را سخت میزنیم و پیکر خویش زخمین کنیم.

نظام مقدس ولایت، نظامی که براساس نظم و انضباط شریعت بر قرار گردیده است، زمانی دستخوش تغییر و تحول گردد که باور و ارزشهایی را که نظام بر آنها بنیان نهاده شده اند، نفی نموده آنها را از وجود خود ریشه کن نماییم. باید به انسان ارج نهیم و به عظمت و شکوه آو باور بیاوریم. که بهترین انسانها، آزادترین آنها هست. یعنی انسانهایی که میتوانند بشوند آنچه که هستند و یا آنچه میخواهند باشند. باید به شان و کمال انسان باور بیاوریم تا بتوانیم حق و حقوق او را ارجح بر هر چیز دیگری بدانیم و از دفاع حق و حقوق انسانی خود لحظه ای غافل نشویم.

ما باید ایمان بیاوریم که اگر تنبیه و مجازات، شلاق و شکنجه، قهر و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی در شان الله است، هرگز در شان انسان نیست. ما نمیتوانیم شاهد اعدام فرزندان این ملت باشیم و مسئول آنرا الله ندانیم. یعنی که نمیتوانم نیاز بخشونت و انتقام ستانی را در ارتباط با نظام تسلیم و اطاعت و یا در ارتباط با دین الله مورد سنجش قرار ندهیم. ما نمیتوانیم کشتار و سرکوبی که در دوران ولایت بوقوع پیوسته، از باور و نظام ارزشی رهبران و حکمرانان آن جدا سازیم. ما نمیتوانیم از دوران ولایت گذار کنیم بدون آنکه از باورها و نظام ارزشی که آنرا سامان داده است، بگذریم و بشویم آنچه که باید باشیم. آزاد و انسان. به این معنا که هر انسانی دارای ظرفیت اندیشه و تفکر است و میتواند بر خود حاکم باشد. برای حفظ استقلال و آزادی فرد است که حکومت بوجود میآید. حال آنکه در حال حاضر فرد رعیت است و بنده. نمیتواند چیزی دیگری جز فرمانبردار باشد، چرا که ولایت جلوه ی الله است و مظهر اسلام.

 این رابطه باید واژگون گردد. دین و قدرت باید در خدمت انسان و حفظ حق و حقوق انسان درآید. در شرایط کنونی چیزی که دارای کمترین ارزش است، انسان است و حق و حقوق انسان. چرا که در برابر الله چگونه میتوانی از آزادی و خود مختاری انسان سخن بمیان آوری؟ امروز نظام مقدس ولایت با دستگیری و شکنجه و انهدام و اعدام دگر اندیشان، تنها جان شیرین را از یک فرد انسان بیرون نمیکشد، بلکه برای تحقیر انسان در برابر الله بکار گرفته میشود. یعنی که مردم ایران باید بدانند که تنبیهات و مجازات، ضرب و شتم، بخاک و خون کشیدن بی گناهان در زندانها و خیابانها، شکنجه و تجاوز، اعدام و زنده به گور ساختن دگراندیشان همه به تصویب الله رسیده است. که الله از آنچه در نظام مقدس ولایت، میگذرد کاملا با اطلاع است. الله هرگز بخواب نمیرود.

نظام ولایت وقتی به عقب نشینی وادار میشود که اقتدار الله را در خطر ببیند. درست است که ممکن است ولایت هار و درنده تر شود. اما، باید باور کنیم که اراده ی انسان میتواند بر اراده ی الله و جلوه او ولایت فائق آید.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

۱۴۰۰ مهر ۲, جمعه

 

 

بخاکسپاری

دین انسان ستیز برخیزیم!


چه ایرادی دارد اگر دین انسان ستیز را بخاک سپاریم و دین دوستدار انسان را جانشین آن نماییم؟ تاکی باید تن به قواعد و مقررات دین انسان ستیز بدهیم و همچنانکه توماج صلاحی میگوید چشمان خود را بر روی جنایاتی که در جامعه ما وقوع می یابند ببندیم. 

وای بان لحظه ای که چشمان خود را بگشائی و از جنایاتی که در جلوی چشمانت بوقوع پیوسته است پرده برگیری، همچون شاهین ناصری، شاهد شکنجه نوید افکاری که یقینا بخاطر آنچه مشاهده کرده واز آن سخن گفته است زبانش را از حلقوم بیرون کشیده، چشمان او را نابینا نموده و در زیر شکنجه جان را از وجودش خارج ساخته اند، سرنوشتی که بسیاری دیگر، از جمله نوید افکاری، بدان دچار گردیدند، کسانی که بیشمارانند و ذکر نام و نشانشان نیازمند چندین مجلد است. 

در چنین شرایطی، واقعا، چه نیازی ست بیک حکومت دیگر، حکومتی نو، کمی مردمی تر و حاکمی با رحم و مروت بیشتر. آخر سر، کاسه همان و آش همان. تجربه تاریخی بما آموخته است که حکومتها درد و رنج ما را نه تنها درمان نکنند بلکه بر آن نیز میافزیند. 

اما، چگونه باین مهم میتوان دست یافت؟ یعنی چگونه میتوان دین دوستدار انسان را جانشین دین انسان ستیز نمود؟ مسلم است که گفتنش ساده است و انجامش، اگر غیر ممکن نباشد، بسیار مشکل است. 

 تاریخ بشر فقط در آمدن و رفتن نظام های سیاسی خلاصه نشده است، دین ها هم آمده اند و رفته اند، بویژه دین هایی که در خدمت قدرت و ثروت در آمدند. متولیان دین مسیحیت، کلیسا، چندین قرن در اروپا ساختار قدرت را در انحصار خود داشت، و در پی برپا داشتن یک جامعه دینی، عصری را بوجود آورد که به عصر تاریکی در تاریخ ثبت گردیده است. 

عصر تاریکی زمانی به پایان رسید که انسان خویشتن را یافت و اعلام کرد: من میاندیشم پس هستم. که این خود زمینه ای گردید برای رشد و تکامل دانش بشری از طبیعت و نیروها و قانونمندیها حاکم بر آن. با این وجود، انگیزه دست یافتن بانچه شناخته نشده بود، همچنان ادامه یافت. شیوه تولید، نظام پاسخگوی نیازهای مادی، تعییر یافت و به تبعیت از قانونمندیهای علمی درآمد و انقلاب صنعتی پدیدار گشت. این خود بازتابنده شناخت تازه ای بود که بشر نسبت بخود کسب کرده بود. که بشر دارای عقل و خرد است و میتواند قانونمندهای طبیعت را دریافته و در خدمت بهزیستی انسان بکار گیرد. دورانی که در اروپا بدوران روشنگرایی در تاریخ ثبت شده است. همراه و همزمان این تحولات، ساختار قدرت تغییر و تحولات سیاسی از جمله انقلاب کبیر فرانسه در 1789 بوقوع پیوست. 

غرض از این اشاره مختصر بتاریخ آنست که بگوییم حکومت اسلامی، هم حکومتی ست دینی و با این وجود رفتنی ست. اما، نه قبل از آنکه به ماهیت ضد انسانی،  بذات قهرآمیز و خشونت بار حکومت دین آگاهی یابیم. آگاهی باین واقعیت، تا زمانیکه ملت در برابر همان  خدائی سر تعظیم فرود آورد و به بندگی و عبودیت خود اعتراف کند، که ولی فقیه بازتابنده اراده اوست، نباید انتظار رهایی را داشت. 

این بدان معناست که حکومت دین تنها زمانی دچار اضمحلال میگردد که ضد خود، نفی خود را در درون خویش بپروراند. یعنی که زمانی میتوانیم دین انسان ستیز را با خطر نابودی مواجه سازیم که پرچم دین دوستدار انسان را بر افرازیم. چرا که زمان آن فرا رسیده است دین بیگانه، دینی که با شمشیر در درون ما نهاده شده است بخاک سپرده و همه باورها، ارزشها، عادتها، رسم و رسومی را که بما حقنه کرده اند، نفی و درون خود از آلودگی بدان پاکزدایی نمائیم. 

تمام گرایشهای گوناگون، سازمانها و احزاب سیاسی، همه یا اکثرا، خواستار تغییر حکومت بعنوان یک نهاد سیاسی اند. در حالیکه این دین است، دین انسان ستیز است، دینی که در قشر آخوند و در راس آن ولی فقیه، آخوند خامنه ای تجلی یافته و بر جامعه ما سلطه افکنده است.

چه بسا بسیارند آنانی که از اندیشه براندزی دین اسلام، بعنوان یک دین انسان ستیز، بخود بلرزند. اما، باید به حقیقت تعهد داشت و نه بآنچه ساده انگاران، بسادگی میپذیرند. حقیقت هم آن است که تا زمانیکه نتوانیم دینی که از نسلهای پیشین به نسلهای امروز بارث انتقال یافته است، دینی که مثل همه ادیان، در دوران طفولیت یا در دوران ناآگاهی و نادانی در ذات ما نهاده شده است، از درون خود بزدائیم و بدور افکنیم، یعنی آنچه که قرنها زودتر باید بخاک سپرده میشد، مثل، باور به لا الله الا الله که تا انرا در زیر خروارها خاک دفن نکنیم، هرگز نمیتوانیم یوغ دین را از گردن خود برگیریم. 

چه اگر رودربایستی با دین و تعصب و غیرت را کنار بگذاریم، باید بلند و رسا اعلام کنیم که لا الله الا الله، برزگترین دروغی ست که بشر تا حالا بدون چون و چرا بدان باور داشته است. چه سرها که بر باد نرفته است تنها بدلیل شک و تردید در وحدت الله، در یکتایی و یگانگی او. 

باور به لا الله الا الله، حق باور به هر خدای دیگری را از انسان سلب میکند. چون الله، به انسان بعنوان یک موجود، مستقل، با عقل و خرد، آزاد و خود فرمانفرما، نمینگرد، بلکه بانسان همچون یک برده و یا رعیت نگاه میکند، انسانی عاری از عقل و خرد و نیروی اندیشیدن. شان انسان را تا حد یک حیوان تنزل میدهد و، او را بنده و عبد خود میخواند. از انسان میخواهد بدون چون وچرا، از آغاز تا انتها، در تمامی لحظات زندگی از احکامی که با ابزار وحی برسول خویش، پیامبر محمد، مخابره کرده است، باید اطاعت کند و در اجرای آنها شک و تردید بخود راه ندهد. 

حال بنگر، هرکجا که پرچم لا الله الا الله برافراشته گردیده است، سراسر مصیبت و نکبت، بوده است و پس روی، قهر و خشونت و سرکوب، بوده است و سراسر خونریزی و ویرانی و فقر و  درماندگی. 

 الله، خود هماکنون نیازمند امداد است. درست است که در این لحظه، حاکم قدر قدرت است. اما، مواجه است با خطر نابودی. چون تا زمانیکه بعنوان یک پرچم سیاسی برافراشته شود، هر انسان آزادی مسئول است که در دفاع از انسان و آزادی، پرچم مرگ بر لا الله الا الله، پرچم مرگ بر دین انسان ستیز و دشمن آشتی ناپذیر آزادی را برافرازد. چرا که مرگ بر لا الله الا الله، یعنی مرگ بر نظام فرمانروایی و فرمانبری، مرگ بر عبودیت و بندگی. تنها با اعلام مرگ لا الله الا الله است که میتوانیم، دین انسان ستیز را یکبار و برای همیشه بخاک بسپاریم و این فصل از تاریخ خود را ببندیم و فصل تازه ای را بگشائیم. 

بدین منظور، نه نیازی بقهر و خشونت است و اسلحه و آدمکشی، همین بس که در باور بدروغ بزرگ، لا الله الا الله، نظری دوباره افکنی، و از انجام واجبات دین سر باز زنی. هر خدشه کوچکی بر باور به لا الله الا الله، ضربه بزرگی ست نه بر ساختار آن، بعنون ساختار قدرت بلکه ضربه ایست کوبنده بر ساختار دین اسلام. 

مسلم است، تا زمانیکه مردم به آن خدایی باورد دارند که آخوندها بنام او خطبه برخوانند و بنام او شمسیر برکشند و سرها بر زمین افکنند، نمیتوان به رهایی و آزادی، به برپا داری یک جامعه آزاد و انسانی امیدوار بود. 

اما، ترید نباید داشت که دیر یا زود، مردم به راز کلام الهی، به سحر قران مقدس، آگاه شده و بر آنچه که در خوار داشت انسان در آن بیان شده است خط بطلان برکشیده و از الله خدایی بر سازند دوستدار انسان و آزادی نه دشمن آشتی ناپذیر آن و حق و حقوق انسانی. آری، بیش از آنکه به حکومتی نو نیازمند باشیم، سخت محتاج خدا و دینی نو هستیم. دوران حکومت لا الله الا الله بسر آمده است. 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi 

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com