۱۴۰۰ شهریور ۱۹, جمعه

بیگانگی از خود و از دیگری

مانعی در راه براندازی!





 



وقتیکه ساختار دین و قدرت باهم یکی و جدا ناپذیر و غیر قابل تشخیص از یکدیگر میگردند و آخوند، شاه و شاه، آخوند میشود، پدیده ای که از آغاز حکومت اسلامی بر جامعه ما سلطه افکنده است، نظام ارزشی جامعه هم دچار سقوط  میگردد و ارزش هرچه انسانی و معنوی بوده است در پندار و گفتار و کردار جامعه، پوچ و نا چیز میشوند. اگر سقوط ارزش پول به ورشکستگی اقتصادی کشور میانجامد، سقوط ارزشهای انسانی به انحطاط و تباهی منجر میشود و فساد اخلاقی، شرایطی که هم اکنون مردم ایران در آن بسر میبرند.  


این بدان معناست که زهد و تقوا، از آغازین ترین لحظات صعود آخوندهای حوزه ای بر مسند قدرت، برهبری آخوند خمینی،  بهانه ای بیش برای زورمندی و زورگویی، برای فربه سازی خویش و فراخ زیستی نبوده  است. بزودی تظاهر بدینداری شرط اساسی و اصلی کار و زندگی گردید و، دین حلال هر حرامی و تطهیر کننده هر نجاستی و هر جنایتی. تضادها در یکدیگر تحلیل و بیکدیگر تبدیل شدند. یعنی که پستی و رذالت، جلوه گر  صداقت و پرهیزکاری گردید، تسلیم و اطاعت، جلوه گر آزادی و استقلال و بندگی و اسارت، جلوه گر سرافرازی و افتخار. بازگشت به گذشته، مستلزم ترقی و پیشرفت در آینده شد و دست یابی به غنی سازی هسته ای و اسلحه کشتار جمعی بهر قیمتی که خود دالی بود بر آشتی پذیری دین الهی با علم بشری.


در جامعه مقدس اسلامی، جهاد و شهادت و یا ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خود بمنظور تحصیل رضای خداوند یکتا و یگانه، الله، عالیترین معیار قهرمانی و سزاوار بالاترین پاداشها هم در این دنیا و هم در سرای آخرت گردید. جنگ و خونریزی یک برکت بزرگ خوانده شد، برکتی بی نظیر، برکتی الهی و بی بدیل. شکست در جنگ، پیروزی شگفت انگیز نامیده شد و تحریم های اقتصادی، پیشرفت و استقلال و اعتماد به نفس ملی. دریوزگی و توطئه در خفا، از تقوا و پرهیزکاری برمیخاست و لاف و گزاف و دروغ پردازی، حکایت از غیرت میکرد و شجاعت و دلاوری در خدمت جهاد اسلامی، بویژه اگر در سوی پیمودن راه انبیا بود و تسلیم به اراده الهی. هدف توجیه گر وسیله، همانقدر یک اصلی بوده است اساسی در ایدئولوژیهای کفر محور که در ایدئولوژی فقاهتی، ایدئولوژی خدا محور.


در چنین جامعه ای، جامعه مقدس اسلامی، فساد باوج خود میرسد، دامن همگان، از زیر تا زبر را آلوده میسازد. هیچگونه کاری نیست که انجام گیرد بدون ارتشاء و اخاذی و یا رانت خواری. بندرت میتوان کسانی را یافت که با ارتشاء و اخاذی غریبه باشند. مستقیم و یا غیر مستقیم تجربه اش میکنند. یا دهنده رشوه و رانت هستند و یا گیرنده آن  و یا هر دو باهم.


تملق و چاپلوسی، حمد و ثنا، تعظیم و کرنش میشوند نردبانی برای صعود به مراتب فوقانی ساختار قدرت و ثروت. بدینترتیب ناکارآمدی و ندانم کاری عادی میگردد و پیوسته بر تعداد باج بگیران رسمی و غیر رسمی افزوده شود که با دور زدن تحریمها باوج خود رسید و به عارت های بزرگ و چپاولگریهای بی سابقه انجامید و بخش اعظمی از ثروت ملت بباد فنا رفت.


بی دلیل نیست که فاصله بین غنی و فقیر، زورمند و ضعیف، کارگر و سرمایه دار و کارمند و کار فرما، عمیق تر گردیده است. نیازمند بودن 65 درصد جمعیت، بنابر اظهارات مقامات رسمی، از جمله رئیس جمهور سابق، اخوند حسن روحانی، به یارانه های دولتی، حکایت از آبرفتن و فقیر شدن طبقه متوسط میکند. بعضا، بر آنند که در جامعه ای که آخوندهای حوزه ای بر آن سلطه افکنده اند،  طبقه متوسط، فقیر و به نیرویی انقلابی تبدیل شده و جایگزین طبقه انقلابی کارگر میشود.


در چنین شرایطی کیست که میتواند خود را چیزی جز اسیر و دربند و گرفتار در بن بستی تنک و تاریک نببیند و با خود و دیگران احساس بیگانگی نکند. در این بن بست تاریک، آدمی بهمان میزان با خود بیگانه است که سربازی در یک پادگان نظامی و یا یک کارگر کار خانه که با کار خود ثروتی را میافریند که نه تنها در آن سهیم نیست بلکه در فرایند تولید آن خود را نیز نفی و درمانده مینماید. اینستکه هنگام کار احساس بیکسی و بیخانمانی میکند. اما، برای آن سرباز امیدی هست که روزی خدمت اجباری در پادگان بپایان رسد و از بیگانگی با خود رهایی یابد. حال آنکه آن کارگر و شهروند ایرانی نا امید، مایوس اما خشمگین، همچنان با خود احساس بیگانگی  میکنند. چرا که احساس میکتند محکومند که در کارخانه و در پادگان فقاهتی، بدون برخورداری از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، هنگامیکه با آفت ویروس واگیر و کشنده کرونا دست بگریبان اند، عمر را سپری کنند.


در جامعه و یا همان پادگان فقاهتی، همگان بخوبی آگاه اند که همه چیز آزاد است، جز خود آزادی، جز خود آئینی و اعتراض، جز مقاومت و نه گویی. همگان باید به تسلیم و اطاعت، فرمانبری و به ظلم و بیداد و ستمگری تن داده و همچنان با خود و انسان درون خویش بیگانه بمانند. آیا چاره ی دیگری هم هست برای ایرانی، جز ادامه زندگی، تحت استبداد مضاعف دین و قدرت و شرایط خفقان و سرکوب؟ چقدر سخت و دشوار و تا چه میزانی همراه با حقارت و سرشکستگی زندگی روزانه، بجای اینکه رنجبران، همگان را بهم نزدیک و بایکدیگر متحد سازد، آنها را بانزوا و انفعال بیشتر کشانده با خود و دیگری بیگانه میسازد.


در تحت چنین شرایطی، چنانکه گویی در بن بست تنگ و تاریکی محبوس هستی، آیا میتوان احساسی جز احساس زبونی و گرفتاری، احساس غریبگی و بیگانگی از خود و از دیگری داشتی باشی؟ این احساس با دادن شعار و مشتهای گره کرده از بین نمیرود. بیگانگی از خود و دیگری روح آدمی را ضعیف و حیران مینماید. دیگر مطمئن نیست که کیست و چیست. نه بخود اعتماد دارد و نه به دیگری. در پی شناسایی خود بهر سوراخی سر میکشد. نمیداند که ایرانی مسلمان است یا مسلمانی ست ایرانی. یکی و یا هیچیک از آنان. هرچه بیشتر می جوید کمتر می یابد. نمیداند که هویتش هرگز از هویت حاکم جبار و زور گو جدا نبوده است. هر چقدر حاکم جذاب تر و مقتدرتر، بی رحمتر و خونخوارتر، هویت ایرانی ضعیف تر و نا چیز تر. هنوز نمیداند شخصیت پرستی و سینه زنی پای علم  امامها، آیت الله ها و شخصیتها و رهبران سیاسی، مانع رشد و تکامل چیستی و کیستی و همبستگی او با دیگری شده است.


این است که ایرانی مسلمان، حیران و سرگردان و با خود بیگانه است. در شعور و آگاهی ش مرز راستی و درستی با دو رویی و ریا کاری در هم آمیخته است. به سادگی نمیتواند خوب را از بد و اخلاق را از غیر اخلاق تشخیص دهد. هنوز از دین خود دلگیر نشده است و از ارتباط شرایط موجود با باورهای دینی خود غافل است و شهامت ستیز و خصومت با آن را در خود نمی یابد.در برابر خود راه دیگری به جز همچنان تن دادن به اطاعت و فرمانبری نمی بیند، رفتار و پنداری که با خوی ما عجین گشته است، رفتار و پنداری نه درخور مبارزه با بیگانگی از خود و نه ابزاری مناسب برای مصاف با تاریگی و رهایی از اسارت و بندگی، مانعی بزرگ بر سر راه براندازی. غلبه بر این مانع، تردید مدار، ای هموطن، که مسیر براندزی نظام فرمانروایی و فرمانبری اسلامی برهبری آخوندهای حوزه ای را هموار مینماید.


فیروز نجومی


Firoz Nodjomi


https://firoznodjomi.blogspot.com/

                                                                           

   fmonjem@gmai.com

 

۱۴۰۰ شهریور ۱۲, جمعه

 

خوشآمدگویی باسلام

یا گریز از آزادی!




باز گشت طالبان بافغانستان و اینکه چه برنامه ای را اینبار قصد پیاده سازی دارند و چه نقشه ای برای آینده افغانستان در سر می یپرورانند سوالی ست که در ذهن بسیاری از سیاستمداران و همچنین تحلیلگران سیاسی جرایان دارد. که آیا طالبان باردیگر  شمشیر برگیرند و شریعت اسلامی را بر جامعه تبدیل نموده و بساط آزادیها را برچینند؟ یا بر عکس طالبان، اینبار از الگوی همیسایه، جمهوری اسلامی آموخته اند که چگونه با قول و قرار های دروغین مردم را بفریبند و بیش از چهل سال، بدون وجود رقیب مخالفی، حکم برانند؟

در این جا نقل قولی از مارکس شاید بتواند بر معضل این خوشآمدگویی بدین و تن دادن بقواعد و مقرارت شریعت اسلامی و یا خوشآمدگویی به نظام اسارت و بندگی، نور بیشتری بتابد. مارکس در ارتباط با باز گشت دیکتاتوری ناپلیون بناپارت، میگوید (نقل به مضمون) که مردم تاریخ را میسازند، اما نه در شرایطی دلخواه، بلکه در شرایطی داده شده از گذشته، شرایطی که سنتها، مردگان و افسانه ها همچون بختک بر زندگان، بر روح و جانشان سلطه افکنده است، چشم اندازی سخت تیره و تار، وقتی آنچه قرنها زودتر باید بخاک سپرده میشد، اکنون حاکم بر سرزمینهای چون ایران و افغانستان و جنبشهای دیگر شده است..

 طالبان بر خلاف آخوندهای حاکم بر جامعه ایران، تاکنون سخن از آنچیزی که با آن بیگانه اند و بدان خصومت و دشمنی میورزند، مثل آزادی، سخنی بزبان نیاوره اند. برعکس آنچه آغوش افغانها را بر بازگشت طالبان گشوده است تنها میتواند، گریز از آزادی خوانده شود، گریزی که خود را در تن دادن به هژمونی قواعد و مقررات شریعت اسلامی و استقبال از گروهی بیان میکند، مظهر دین اسلام.

سلطه باور بقوانینی برآمده از دوران بادیه نشینی و بازتاب آن در پندار و گفتار و رفتار آدمی در قرن هژمونی علم دیجیتال و دستیابی به مرزهای ماورایی، در عصر اینترنت و ارتباطات جهانی، تضادی ست که چندان نمیتوان به تبدیل ان بیک آلترناتیو امیدوار بود. چرا که بنا بر اعتقاد بشریعت اسلامی، سنت و روش مردگان رمز گشایش تمامی معضلات است، از اینجا تا ابدیت نه رمز رهایی و آزادی بشر از اسارت و بندگی در دست شریعت اسلامی.

 بازگشت پیروزمندانه طالبان در افغانستان، برغم بیست سال حضور امریکا و تعییراتی که در جامعه سنتی بوجود آورد، نهایتا، باید به خوشامدگویی به اسلام و قواعد اسارت  و بنادگی و یا  گریز از آزادی نسبت دهیم، واقعیتی تاریخی، یادآور ظهور روحاینت برهبری آیت الله خمینی در جامعه ما. یعنی که مردم ما نیز، برغم اصلاحات شاهی و نوید رسیدن بدروازه های تمدن بزرک با ستقبال دین اسلام شتافتند و مظهر ان، امام خمینی  را در آغوش کشیدند. 

اما، هنوز بسیاری هستند که وضع اسفبار حاکم بر جامعه ما را به یک فریب نبست میدهند، فریبی که یک اخوند تبعیدی بنام روح الله خمینی بکار گرفت و عامه مردم را به بیراهه کشاند و آن بشارت ازادای بود، بشارت یک فریب بزرگ. البته که بسختی میتوان باور کرد که یک آیت الله حوزه ای با قول و قرار آزادی میلیونها مردم آزادیخواه ایران را فریفته و بجای آنکه یک جامعه دمکراتیک را بنا نهد، نظام ولایت مطلقه فقیه، نظام استبداد دین و قدرت را بنیان گذاری نمود. البته نه در صلح و صفا بلکه با قهر و قدرت، خشم و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی، با قلع و قمع مخالفان و دگراندیشان.

استقبال از اقتدار دین و مظهر آن فقاهت، و گریزی از آزادی، بحثی ست که ادامه آن میتواند به برامدن یک الترناتیو، در برابر نظام ولایت فقیه، امداد برساند، بویژه الترناتیوی که بتواند به یک ارمان تبدیل شود، عنصری که هیچ جنبش رهایی بخشی بدون آن هرگز بمنصد نرسد و نرسیده است.

 مسئله این است که اگر در 1375،  فریبی در کار بود، یعنی که اگر مردم بقول خمینی مبنی بر آزادی سازی جامعه باور کرده بودند، بر آن باید این نکته را نیز افرود که  تنها مردم نبودند که دچار فریب بودند، فریبکاری خمینی گریبان کسانی را گرفت که هرگز فریب اکبر بودن الله را نخورده بودند و بدان باور نداشتند، گریبان دگر اندیشان و احزاب و سازمانها و گروه های سیاسی، حتی گریبان پیر سیاست، حزب توده، گریبان حزب خدا ناشناسان، همه مارکسیست ها و کمونیست ها را هم گرفته بود. گرایشی که خمینی هرگز بدان اعتمادی نداشت و آنها را نیز مجبور ساخت که بهای گزافی برای فرصت طلبی های خود بپردازند. سر انجام نیز، خمینی بساط مخالقین را، حتی آنان که از درون روحانیت برخاسته بودند از میان برداشت و رویای آنها را برای کسب قدرت به کابوس تبدیل نمود.  

  این باور که خمینی با تظاهر به پای بند بودن به آزادیها توانست مردم را بفریبد و نظام استبدادی را بار دیگر بر جامعه تحمیل کند، باوری ست اسطوره ای، در خدمت گریز از مسئولیت و پذیرش این حقیقت که اسلام کوری آورد و تاریکی و خصم آشتی ناپذیر رهایی ست و آزادی، مرضی علاج ناپذیر. که مردم سازنده تاریخ اند، اما، در چارچوب نه ارزشهای جدید بلکه براساس باور بایمان بارزشهای دین و سنت، ارزشهایی موروثی، همچنانکه مارکس بدان پی برده بود.

روشن است که در اینجا سخنی از توطئه های "امپریالیستی " و نقشه ها و برنامه ای که برای ایران داشته اند، به میان نیاوردیم. چرا که در روند تاریخی نقش بیگانگان در کشور ما بطور اغراق آمیزی برجسته شده است، چون هم پوششی بوده است برای نادانی و خامی اندیشه های سیاسی و هم تظاهر به ملی گرایی و وطنن دوستی. در نتیجه نقش مردم، نقش باورها و ارزشها و فرهنگ مردم، نقش داده   شده ها و حاکم بر ذهنها را در بوجود آوردن شرایط موجود نا دیده میگیرند.

این نگارنده بر آن باور است که آخوند خمینی، قول آن آزادی هایی را به مردم ایران داده است که او از آن  شناخت داشته است نه آن آزادی هایی که سکولارها،  لیبرالها، دمکرات ها و حتی چپ ها بدان اعتقاد داشتند. آخوند خمینی، مظهر اسلام فقاهتی، آزادی را در تسلیم و اطاعت می دید، در نظم و انضباط، در برخاستن و خسبیدن، خوردن و نوشیدن، در پوشیدن و طهارت و در آمیزش و معاشرت های جنسی بر اساس احکام الهی، بر طبق شریعت اسلامی. در نزد آخوند خمینی و علما و فقهای حوزه علمیه، بشر وقتی آزاد است که اطاعت کند نه از فرمان انسانی دیگر بلکه از فرمان الله. دون شان بشر است که فرمان انسان دیگری را بکار بندد. که فرمانبری کنشی کفر آمیز بشمار آید، اگر فرمان برنخاسته باشد از ذات الهی.

 امام خمینی نه دروغ میگفت نه قصد فریب داشت، او آزادی انسان را در اسارت میدید و بندگی، دیدگاهی برخاسته از شریعت اسلامی. او شیفته آزادی بود، آزادی در تسلیم و اطاعت و فرمانبری، شیفتگی ای که بارث برای جانشین خود، آخوند خامنه ای بجای گذارد. خمینی و خمینی پرستان را باید سازنده تاریخ دانست، نه بر اساس تامین استقلال و خود آئینی انسان بلکه بر اساس شرایط و ارزشهای داده شده از بیقوله های تاریخ، از دوران شیر خوارگی انسان، دوران بیابانگردی و سوسمار خوری.

واقعیت آن است که مردم ما، قبل از انکه آزادیخواه بوده باشند، اسلام دوست بودند و هنوز هم هستند، همچون مردم افغانستان. در کل، نیز، تضادی بین اسلام و آزادی احساس نمیکنند و یا آندو را خصم آشتی ناپذیر یکدیگر نمی بینند به آن دلیل که نه از اسلام شناختی داشته ودارند و نه میتوانستند تحت نظام استبدادی در امتداد تاریخ، بویی از آزادی ببرند. بنا براین باین واقعیت نمیتوانستند آگاه باشند که درآغوش کشیدن دین یعنی گریز از آزادی. آنها هرگز به این حقیقت آگاه نشده بودند که اسلام یعنی اسارت، اسلام یعنی عبودیت و بندگی، دروغگویی و ظاهر سازی، غارت و چپاولگری. که منشا تمامی تیره بختی ها و سیه روزی هایی که نصیب ملت گشته است، نهاد فقاهت بوده است که بر راس آنها علما و فقها و مراجع تقلید، مظهر دین اسلام، قرار گرفته اند.

 اگر چه همگان از این حقیقت به تجربه آگاه گشته اند و به آشتی ناپذیری دین و آزادی اشراف یافته اند. اما تا چه میزانی آماده اند که بندهای اسارت و بندگی را از هم بگسلند و خود را از بند شریعت اسلامی رها سازند، کار حدس و گمان است. اگر چه تظاهرات و اعتراضات و شعارهایی که در 96 و 98 بگوش رسید، بشارت از آزادی و رهایی و آگاهی بآن میدهد

واقعیت، اما، انستکه ملت ایران وظیفه ای  بس بسیار گرانبارتر از گذشته بر دوش دارند، زیرا که اینبار باید بجنگ با حکومت الله، حکومت نظامی بروند که تاریکی را بر جامعه ما و منطقه حاکم گردانده و منطقه را بی سوی آشوب و جنگ، بسوی تخریب و ویرانی، بسوی خشونت و انتقام ستانی سوق میدهد. اما، بعید بنظر میرسد که مبارزه بر علیه سلطه دین، هرگز بار را بمقصد برساند، اگر مجهز بیک آرمان نشود، مجهز بآرمان آزادی، آرمانی در خدمت جامغه بشری، برغم اختلافات طبقاتی و نژادی و قومی. ارمانی مثل هر ارمان دیگری تا در راه رسیدن بدان اماده به جانفشانی نباشیم، آنرا هرگز همچون عروسی در آغوش نکشیم و همچنان در قعر تاریکی و ظلمت غوطه ور بمانیم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com 

۱۴۰۰ شهریور ۵, جمعه

در نا امیدی

بسی امید است!



گفته میشود که طالبان امروز همان طالبان دیروز نیستند. که در طی بیست سال گذشته بسیاری درسها فراگرفته، رمز و راز حکمرانی را از پدران واقعی خود، در کشور مجاور، آخوندهای برخاسته از حوزه های علمیه برهبری، اول، آخوند خمینی و پس از او آخوند خامنه ای آموخته اند و از حمایشان برخوردارند. بدین لحاظ، پخته تر و آزموده تر از گذشته، زمام امور را بدست میگیرند. 

پس چه تعجب اگر دشمنان دیروز، طالبان و آخوندهای حوزه ای، حاکم بر سرزمین ایران، امروز بایکدیگر عهد مودت ببندند. وحدتی که باید بدشمن مشترک، امریکا، نسبت داد. اما، چندان روشن نیست که مودت بین دو خصم دیرینه بنفع کیست در کوتاه و همچنین در بلند مدت. بدیهی ست که بنفع هر کس که باشد، نمیتواند بنفع جنبش رهایی بخش جامعه ما باشد. 

اما، دشمنان دیروز تنها بدلیل داشتن دشمن مشترک، عهد مودت با یکدیگر نبسته اند، بلکه آنچه آنها را بهم پیوند میزند دین و دیدگاه و آئین مشترک است، باور و ایمان مشترک به یکتایی و یگانگی خداوند، الله  ست. آنها مشترکا در دفاع از وحدت و وحدانیت الله است که میکشند و کشته میشوند، تیغ بر گلوی انسانی دیگر مینهند ویا انسانی را بدار مجازات میاویزند. جان انسان چه ارزش دارد در برابر وحدت و یگانگی الله. یعنی که دوستان امروز، طالبان افغانی و آخوندهای حاکم در جمهوری اسلامی، دارای هدفی مشترک اند و برای رسیدن بدان ابزار مشترکی را بر میگزینند، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی. چون هر دو بر آن باورند که الله، جانفشانی بندگان را پاداش خواهد داد، هم در این جهان با جلال و شکوه قدرت و هم در سرای دیگر با زندگی ابدی در آغوش حوری های بهشتی. یعنی که هر دو از باورمندان جهاد و شهادت اند، از باورمندان قتل فی السبیل الله، خدایی که در عین حال الرحمن و رحیم است. 

اگر چه کمی دورتر، تعبیر و تفسیرهای متفاوت از شاخه های روئیده از یک تنه تنومند، تغبیر و تفسیر طالبانی از شریعت اسلامی در برابر تعبیر و تفسیر فقاهتی، ممکن است به تضاد و دشمنی بیانجامد. اما، آنچه هم اکنون مهم است آن استکه در هردو کشور دین است که بر بارگاه قدرت سلطه افکنده است. یعنی که اصل و اصول دین، باصل و اصول سیاست تغییر یافته و از یک منظومه معنوی به مجموعه ای از قواعد و مقرراتی تبدیل گشته است اسارتبار در خدمت بقا و تداوم ساختار قدرت بر اساس باور به لا الله الا الله و آنچه از پی آن میاید، پیامبری و شریعت اسلامی. ساختار دین، نظام فرمانروایی و فرمانبری را تقویت نموده مشروعیت میبخشد. 

بازگشت طالبان بافغنستان، بان معناست که در میان باورمندان، بویژه در سطح وسیع جامعه، از تغییر و تحولی که در ساختار دین وقدرت صورت گرفته است، چندان وقوفی و بینشی، وجود نداشته است. که وقتی دین بر مسند قدرت قرار میگیرد، دیگر نمیتواند پناهگاه درد مندان و مرحم دل بینوایان باشد، میشود ابزار خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، در خدمت برپا داشتن نظام فرمانراوایی و فرمانبری. یعنی که وقتی افغانها آغوش خود را بر ورود طالبان میگشایند، نشان میدهد که هنوز بینشی نسبت باینده اسارتبار وحدت دین وقدرت، در جامعه افغنستان یا بوجود نیامده است و یا بسی بسیار کم رشد بوده است، در غیر اینصورت بجای تسلیم و اطاعت، باید شاهد ستیز و مقاومت در برابر طالبان میبودیم. 

البته که میتوان بخشی از مسئولیت بازگشت طالبان بجامعه افغانستان را به نا کارآمدی  نظامی نسبت داد که معمار آن امریکا بوده است، نظامی استوار بر بنیان اشتی بین موازین دینی.- سنتی با موازین مدرنیسم.  یعنی که امریکا با حفظ موازین دین و سنت، قصد آنرا داشت که جامعه افغانستان را بسوی ارزشهای جامعه مدرن سوق دهد، بدون آنکه خشم دینمداران را برانگیزد.غافل از اینکه آشتی و همزیستی ارزشهای مدرن با موازین دینی-سنتی، شرایطی را بوجود میآورد که به نفی و نابودی آنچیزی میانجامد که دستاورد غرب برهبری امریکا خوانده میشود، مثل، بر قراری نظام دمکراسی بر اساس قانونمند سازی روابط اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی- که در ستیز است با فرهنگی که بر اساس فرمانروایی و فرمانبری تداوم یافته و براحتی تسلیم به برآمدن تاریکی میشود. 

این در حالی ست، که بیداری و آگاهی، در جامعه ایران نسبت بدین حاکم، بمثابه دین فرمانروایی و فرمانبری، در حال افزایش است. همین بس که به محتوای شعارهایی بنگریم که در خیزش 96 در سراسر کشور بگوش رسید و سپس در 98 تکرار گردید. شعارهایی همچون، اصول گرا، اصلاح طلب دیگه تمومه ماجرا، جمهوری اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم، توپ و تانک و فشفشه آخوند باید گم بشه، تا آخوند کفن نشود این وطن وطن نشود، و بسیاری از این نوع شعارها، اسناد معتبری اند بر گسست دین محکوم، بمثابه ملجا و پناهگاه نیازمندان و و دین حاکم، بعنوان ابزار حکومت و قدرتمدارن. آگاهی و بیداری نسبت باین واقعیت خود نشانی ست بر  ظهور اراده معطوف برهایی و آزادی. این است که در نا امیدی بسی امیدواری نهفته است و در تاریکی و سیاهی باید دل به طلوع روشنایی بست. که آنزمان فرا خواهد رسید که آزادی واژگون سازد نظام اسارت و بندگی و بر ویرانه های آن بنا نهد فرهنگ خود آئینی و خود فرمانروایی، رها از قواعد و مقررات ماورائی. 

فیروز نجومی 

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com 

۱۴۰۰ مرداد ۲۹, جمعه

افغانستان:

بازگشت طالبان

!و برآمدن تاریکی



 

آنچه در چندین روز گذشته در کشور افغانستان بوقوع پیوسته است، بدبین ترین تحلیگران جامعه افغانها را هم غافلگیر کرد. حتی آنانکه فروپاشی ساختار قدرت در افغانستان را پیش بینی کرده بودند، هرگز فکر نمیکردند که ساختار قدرت باین سرعت، باین سادگی و راحتی فرو ریزد و ناپدید گردد. واقعیتی که حتی رئیس جمهور امریکا، نیز، بدان اعتراف نمود.

تردیدی نیست که فروپاشی یک نظام سیاسی برساخته دست ابر قدرت امریکا، آنهم بآن شکل اسفبار، تکان دهنده است. اما، پس از لحظه ای حیرت و تعجب اولیه، در مییابیم که فروپاشی دولت اشرف غنی، چندان هم ناگهانی نبوده است. که فرآیند مذاکراتی است که در دو سال پیش از این در دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ در قطر آعاز شده بود. سیاستی که رئیس جمهور کنونی امریکا، جو بایدن، نه تنها مخالفتی با آن نداشت بلکه شاید او زودتر از هر سیاستمدار دیگری در واشینگتن، ماندن در افغانستان را بیهوده خوانده بود. همچنانکه خود اخیرا اعلام کرد که اگر برنامه برآمدن از افغانستان بدست دونالد ترامپ انجام نگرفته بود، خود آنرا آغاز میکرد.

خروج امریکا از افغانستان، آنهم بآن شیوه ایکه یاد اور خروج از ویتنام بود، حکایت از شکست پروژه امریکا در افغانستان میکند، شکست پروژه ای طولانی و پر هزینه. امریکا در دوران 20 سال اشغال افغانستان، یک ارتش مجهز 300 هزار نفری را سازمان داده، تجهیزات و مهمات، از توپ و تانگ گرفته تا هلی کوپبر و هواپیما را تهیه و جیره مواجب همه نظامیان را از بالا تا پائین می پرداخت. امریکا، جامعه وروابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی افغانستان را قانونمند نمود، هرچند فساد در رگ و پی نظام حاکم نفوذکرده بود. از همه مهمتر رها سازی زنان از ستم جامعه مردانه- اگرچه، هنوز بکمال نرسیده است، بطور کلی، میتواند از با ارزشترین خدمات امریکا در افغانستان بشمار رود.

 نتیجه: امریکا یکبار دیگر دست خود را بماجرایی آلوده نمود که برای رساندنش بمقصد، شاید به بیش از 50 سال زمان و هزاران هزار میلیارد دلار بیشتر، نیاز داشت، هزینه ای که تقبل آن، پس از 20 سال ماندن در افغانستان و از دست دادن بیش از 2 هزار امریکایی، بسی بسیار دشوار مینمود. در پایان، امریکا در برآمدن از اففانستان سخت شتاب ورید، بگونه ای که گویی از طالبان شکست خورده و در حال گریز از دست انان است.

اگر چه در بیست سالی که امریکا بر بخشی از افغانستان تسلط داشت، همچنانکه زودتر اشاره شد، تغییرات بسیاری در زمینه های مختلف جامعه، بوجود آورد. اما، بازگشت طالبان بافغانستان، دلالت بر این واقعیت دارد که گویا ساخت و سازهای امریکا، برای ارتش و جامعه و مردم اففانستان ارزش فدا کاری و جآن نثاری را نداشته است. این بدان معناست که بیست سال اشغال امریکا، جامعه مرد سالار دینی افغانستان را چندان دگرگون نساخته بود که مقاومت در برابر طالبان، بویژه در برابر حاکمیت شریعت را در فرهنگ جامعه نهادین نماید. مثلا ، افغانها، همچون مردم جوامع دیگر، امریکا را با زرق و برقش شناسایی میکنند. بزندگی طبقه متوسطه امریکا و رفاه و اسایش انها علاقمند اند. در حالیکه به آرمان و ایده ای که امریکا بواسطه آن امریکا شده است و میتوان برای کسب آن جانفشانی نمود، آزادی و آزادیخواهی، چندان علاقه ای نمی ورزند. البته که امریکا نه در افغانستان، نه در ویتنام و دیگر کشورهای جهان سومی، چندان تلاشی هم نداشته است، پرچم رهایی و آزادی را در کشورهای تحت نفوذ خود بر افرازد. در چنین صورتی، نه در ویتنام و نه در افغانستان و یا در هرکشور دیگری، امریکا هرگز مجبور نبود پا بگریز بگذارد. 

با بازگشت طالبان، تاریکی نیز بافغانستان بازگشت نموده است. نه اینکه تحت اشغال امریکا، روشنایی در افغانستان طلوع کرده بود. خیر. اما، بجرات میتوان گفت، که روزنه امیدی هنوز در دلها برای دمیدن سپیده وجود داشت. اما، چرا بازگشت طالبان را همسان بازگشت تاریکی بر میشمریم؟ که این نه اغراق است نه زیاده گویی. همین بس که به گفتمان طالبان از زمانیکه بر مسند قدرت صعود کرده است، بنگریم تا در یابیم که جامعه را بکدامین سو رهنمون است، تاریکی و یا روشنایی؟ وقتی سخنگوی طالبان همه چیز را از جمله حقوق زنان را به شریعت اسلامی وا گذار میکند، تنها میتواند از برآمدن تاریکی حکایت کند.

بآن دلیل که شریعت مجموعه ای ست از قواعد و مقررات که ناظر بر گفتار و رفتار و پندار انسان است و منتظم کننده روابط انسانها ست با یکدیگر و با خدای یکتا و یگانه، الله. شریعت انسان را از بکار گیری عقل و خرد بی نیاز میسازد. چون باید آنرا به تقلید و تبعیت بیآموزی. شریعت البته به عقل و خرد نیازمند است، نه برای پرسش و جستجو و یا کشف و فهم حقیقت و قانونمندی های طبیعت بلکه برای کسب اجتهاد بمنظور حفظ و بقای اصل و اصول دین اسلام. عقل و خرد بجای آنکه شریعت را نرم و انعطاف پذیر سازد، خود سختی پذیرد و جامد شود. که این خود نیز توجیه یکسانسازی تاریکی است با شریعت اسلامی.

البته که شریعت برغم تضاد و ستیز با زمان، ماندگار شده است. زمان همه چیز را تغییر میدهد اما شریعت و احکام شریعتی را بلا تغییر بجای میگذارد، چون ریشه بر گرفته از اراده الله. با گذشت زمان همه چیز  کهنه و پوسیده میشوند و حقایق، پوچ و باطل. حال آنکه، بنای فولاد ین شریعت را هیچ طوفانی به لرزه در نیآورد. این بدان معناست که طالبان بار دیگر عزم آن دارند که قوانین جامد و تغییر ناپذیر شریعت اسلامی را، قوانینی که 1400 سال پیش از این در خور بادیه نشینان عرب ظهور یافته اند، بر جامعه افغانستان حاکم مطلق نماید و جامعه را به تسلیم و اطاعت و فرمانبری بکشاند با ابزار قهر و خشونت و سرکوب و شکنجه. بعبارت دیگر، طالبان نه در پی تغییر و دگرگونی بلکه مشتاق به بازگشت بگذشته اند، هرچه ابتدایی تر و بدوی تر، بهتر. طالبان در پی برقراری نظام فرمانروایی و فرمانبری هستند، نظامی که پیامبر اسلام معمار آن بوده است.

بر آمدن تاریکی با سلطه شریعت یکسان است بان دلیل که بار شریعت را، بیش از هر قشر دیگری در جامعه، زنان بدوش میکشند. زیرا که حجاب تجلی سلطه شریعت اسلامی است. حجاب زن، هویت جامعه اسلامی را اعلام میکند. اگر زنان حجاب از سر برگیرند، چگونه میتوانی هویت اسلامی جامعه را شناسائی نمایی. یعنی که در جامعه طالبان و یا در جامعه آخوندهای حوزه ای، اگر زن حجاب از سر برگیرد، هم شان مرد و در کنار و در همکاری با او ظاهر شود، جامعه اسلامی ناپدید میگردد. یعنی که حجاب، جدایی جنسیتها و برتری مرد بر زن، بنیان جامعه اسلامی ست. هماکنون وضع زنان قبل از هر قشر دیگری در جامعه افغانستان دستخوش تحول و دگرگونی گردیده است، همچنانکه وضع زنان در ایران با بقدرت رسیدن آخوند خمینی بیدرنگ دگرگون گردید. ویدیو ها از افغانستان خبر از ناپدید شدن زنان در معابر عمومی میدهد. شریعت اسلامی، شریعتی که طالبان افغانستانی و قشر روحانی در کشور ما و هم کیشان در کشورهای دیگر اسلامی بدان مشترکن باور دارند، زن را باسارت در میآورند تا ناموس و عفت او را از چشم های ناپاک و آلوده مرد محافظت نمایند.

مسلم است که با واگذاری وضع زنان و هر چیز دیگری در جامعه بشریعت اسلامی، بعید بنظر میرسد که محلی یافت از برای آزدی و خود آئینی. چرا که آزادی در ستیز و خصومت است با تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت، بنیان شریعت اسلامی. آزادی و خود آئینی در نظم و انضباط شریعت اخلال ایجاد میکند. بهمین دلیل، شریعت از پرسش و جستجو، از ابداع و خلاقیت بسی بسیار بیزار است. ذره ای سرپیچی عقوبتی گران در پی دارد: تنبیه و مجازات. اطاعت و تسلیم، اجرای فرمان بی چون و چرا است. در جامعه ای که شریعت الهی جاری ست، انسانها از ابتدائی ترین حق و حقوق خود محرومند، مثل یک زندانی. حق گفتن نه، شنیدن نه، نوشتن نه را در جامعه اسلامی ندارند. باید همرنگ و همآهنگ، و همقدم باشد با آنانیکه بیگانه و نا آشنایند. وحدت اجباری ست. هویت یکی ست: اسلامی. مجرمی و جرمت نهائی ست اگر نه گوئی و نفی دین و شریعت کنی. بیرون شوی از این جهان بی نام و نشان، در گمنامی. در جامعه اسلامی، یک حرف، یک اندیشه، یک نگرش بیش وجود ندارد. آنهم حرف شریعت اسلامی ست. این ست که با قدرت رسیدن طالبان، تاریکی بار دیگر سلطه افکند بر تمامی جامعه افغانستان.

سرانجام، باید باین واقعیت اشاره کرد که حکومت طالبان همچون حکومت اسلامی در کشور ما، درحالیکه نماد تسلیم است و اطاعت و فرمانبری، در همان حال نماد خود سری و خود کامگی و مسئولیت گریزی ست. یکی از پی دیگری میآید. تبعیت از قوانین شرع نه تنها مسئولیت زا نیست بلکه پروانه ای ست برای زیرا پا گذاردن ابتدائی ترین اصول اخلاقی، زاده سیرت  و عقل و خرد انسانی. ریشه فساد گسترده در افغانستان را باید در فرهنگ شریعت جستجو نمود که سلطه خود را همچنان در غیبت طالبان حفظ نموده بود.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

 

 

  

۱۴۰۰ مرداد ۲۲, جمعه



 از صحرای کربلا

تا مقاتله

 زندانیان سیاسی در67!


محرم امسال، بویژه عزاداریهای عاشورا، برغم خطر شیوع مرگبار ویروس کرونا، با آغازین روزهای محاکمه یکی از دژخیمان رژیم، بنام حمید نوری در دادگاهی در سوئد، بجرم شرکت در قتل عام بیش از 4000 زندانی در سال 67 مصادف شده است. جرمی ماورا هر مرز و حدود ملی و یا قومی و قبیله ای. حمید نوری به جرم جنایت و خیانت علیه یک شخص و یا حتی یک ملت، در دادگاه سوئد محاکمه نمیشود. جرم او جنایت علیه بشریت است، مفهوم و معنایی که آیت الله های حاکم بر جامعه ما ایرانیان، با آن غریبه و بیگانه اند. 

 این بدان معنا است که جنایت بزرگی، همچون، قتل عام بیش از 4000 زندانی، همگان از نخبگان و نسل جوان و از شجاعترین فرزندان کشور، زندانیانی که دوران محکومیت خود را یا بسر برده و یا در حال گذراندن آن بودند، یک یک در نزد هیئتی معروف به هئیت مرگ، به محاکمه کشانده میشدند، محاکمه ای که از چندین دقیقه بیشتر هم بطول نمی انجامید. اگر پاسخ، بسوالات قاضی مرگ، پاسخ دلخواه نبود، یعنی اگر که پاسخ، رنگ و بوی نافرمانی و سرپیچی مخابره میکرد، بیدرنگ زندانیان محکوم به آمفی تاتری در تاسیسات ندامتگاههای اسلامی، رهنمایی و سپس در آنجا سرها بر دارها آویزان میگردیدند، سرنوشتی که کمتر یک زندانی سیاسی، طبیعتا با دلی پر ز امید از لحظه آزادی، در رویاهای خود رویت میکرد، بویژه اگر خطا نه از قتل نفس برخیزد و نه از سرقت و نه از قتل در زورگیری و نه از بدترین فسادهایی که هم اکنون، تمامی جامعه از راس تا زیر با آن دست بگریبانند. 

مصادف شدن دادگاه حمید نوری بجرم شرکت در قتل بیش از 4000 زتذاتی با ماه محرم و عزاداریهای عاشورا، این سوال را مطرح میکند که چگونه است  که مردم ما صدها سال برای 72 نفر از تبار بیگانه، بیگانه ای که اجداد ما را تار و مار ساخته و مجبور به پذیرش آئین اسلام، یا بعبارت بهتری کیش اهریمنی نموده اند، بعزا نشینند و دست ماتم بر سر خود فرو آورند و تا بیهوشی بر جسم و جان خود زنند و تن خویش زخمین کنند، حال آنکه در برابر بزرگترین جنایت هایی که در بیخ گوششان بوقوع پیوسته و میپیوندد، واکنشی از خود نشان نداده و خاطره ای هم از آنها ندارند؟

اینجا، از جنایتاتی سخن میگوییم که بیدرنگ پس از فروپاشی رژیم شاهی آغاز و در مرداد ماه 1367 با قتل عام بیش از 4 هزار زندانیان سیاسی باوج خود رسید، جنایاتی که بدست پیروان امام حسین، نه آنان که تیغ بر سر کشند و سینه خود خونین سازند، بلکه آنان که مظهر دین اسلام اند، بدست امام خمینی و پیروان وی، از طلبه ها تا فقها، آنانکه خود از معماران زبده اسطوره عاشورا هستند، عاشورای پر از درد و رنج، آنها که یزید بن معاویه، خلیفه مسلمین را تا ابد، برای بیرحمی و خشونتی که در انتقام ستانی بر امام حسین روا داشته است، مورد لعن و نفرین قرار میدهند. یعنی که از جنایاتی سخن میگوییم که نه بدست شرورترین بلکه بدست معصومینی صورت گرفته است که هرگز بدلخواه سر از سجده برنگیرند، و خود را در زمره جانشینان امام عج، می پندارند ، مقدس و معصوم، حتی اگر خون از آستین شان فرو چکد. 

. در مرداد 67، امام خمینی، نه مثل یزید بن معاویه، فرمان قتل امام حسین و 72 تن همراهان او بلکه فرمان قتل بیش از 4 هزار نفر از سرفرازترین فرزندان این کشور را صادر نمود. اگر لشگریان یزید، امام حسین و همراهانش را در میدان جنگ به هلاکت رساندند، 4 هزار تنی که بفرمان امام در 67 بقتل رسیدند، غل و زنجیر اسارت بدست داشتند، نه شمشیر دفاع و مقاومت. اگر یزید بامام حسین فرصت داد که دست بشمشیر برد و بکشد تا کشته شود، زندانیان سیاسی را با دستها و چشمهای بسته، آنهم بدلیل سرپیچی از بیعت  با امام، یا امتناع از تسلیم و فرمانبرداری، بدار آویخته شدند، جرمی برخاسته از مقاومت در برابر ولایت. زندانیان سیاسی هرچه و هرکه بودند، منافق یا مشرک،  مجاهد و یا مارکسیست...،  هیچ یک فرمانبر نبودند و تسلیم ساختار قدرت نشدند، کنشی بسی بسیار شبیه به کنش امام حسین- بر طبق روایات. مسلم است که اگر امام حسین دست بیعت بطرف یزید دراز میکرد، هرگز مجبور نبود که در خون خود بغلتد. زندانیان سیاسی نیز اگر بر زیر نامه پشیمانی و درخواست عفو امضا مینهادند، جان از مهلکه بدر میبردند. اما، آنها مرگ را بر تسلیم و اطاعت ترجیح دادند. 

بعبارت دیگر امام خمینی دست خود را بخون نه یک حسین بلکه 4 هزار حسینی آلوده ساخته است که در اسارت بسر میبردند، در زندانهای ولایت که بر طبق موازین بین الملی مسئول حفظ جان زندانیان بودند. این در حالی ست که برای آنکه بتوانی بیش از 4 هزار انسان را بخاک و خون بکشانی باید 55 بار عاشورا در یکسال براه اندازی و در هریک از آن روزها 72 نفر را بقتل برسانی. یعنی که فاجعه مرداد 67 حد اقل 72 مرتبه فجیعتر از عاشورای حسینی ست. در کمال اندوه است که بپذیریم مردم ما درد عاشورا را احساس میکنند اما، درد قتل عام 4 هزار زندانی را هنوز احساس نمیکنند و هنوز مرداد 67 در خاطره شان ماندگار نشده است. 

 آنچه مردم باید بخاطر سپرده و در مد نظر داشته باشند، آنست که امام خمینی امامی که بجانشینی امامت به ولایت رسید و جانشین وی، اخوند خامنه ای، از یزیدی که بعنوان ملعون از او یاد میشود، صدها مرتبه خونخوارتر و بقول آیت الله منتظری، سفاکتر و فتاکتر بوده و هستند. امام خمینی چنان رفتار میکرد، چنانکه گویی اگرامام حسین بر یزید پیروز میشد، او نیز بهمان نوع از بیرحمی ها، خشونت ها و انتقام ستانی ها از منافقین و مشرکین  دست میزد که وی دست زده است. 

بگذریم که آنان که پیوسته بر فراز منبر، بیرحمی و خشونت، ظلم و ستمی که خلیفه مسلمین، یزید بن معاویه، در دهم محرم، بر امام حسین و 72 تن از همراهانش روا داشته است، محکوم میکردند، انتظار میرفت و میرود که وقتی خود بقدرت میرسند، بی شرمیها و پلیدی های خلیفه یزید را تکرار نکنند، روا داری، تعامل و صلح و دوستی را جایگزین بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی نمایند. چه انتظار بیهوده ای؟ 

چرا که امام خمینی در تبعیت از اصل دین اسلام و آموزشهای قرآن، فرمان قتل زندانیان سیاسی را صادر نمود. بیرحمی و خشونتی که امام خمینی از خود بروز داد، از لابلای آیات قرآن برگرفته شده اند. تا زمانیکه دین بر مسند قدرت قرار دارد، بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی نیز همچنان امری عادی و قابل توجیه بنظر میرسد و، نه تنها در کشور ما بلکه در جهان اسلام ادامه خواهد یافت و بجز تخریب و ویرانی و درپی آن چیزی بجز فقر و محنت و عقب ماندگی ببار نخواهد آمد.

نکته پایانی آنستکه امام خمینی و جانشین وی، آخوند خامنه ای، بلحاظ بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی بر روی دست یزید و همه خلفای جهان اسلام برخاسته و نشان داده اند که ولایت به مثابه ادامه امامت، بویی از روا داری، تعامل، صلح و مسالمت، همزیستی و همدردی نبرده است. امام خمینی و جانشینش در دوران حکومت کوتاهشان صدها عاشورا براه انداخته اند و خون هزاران هزار حسین و همراهانشان را ریخته اند تا ولایت بقا یابد تا قیامت. 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

.

  

۱۴۰۰ مرداد ۱۵, جمعه

جنبش مردمی

وظهور اراده

معطوف برهایی و آزادی!




بعضا، تحلیلگران سیاسی، جنبش اعتراضی امروز را، جنبشی محدود به منافع صنفی و محلی و منطقه ای ارزیابی میکنند. یکروز در یک منطقه معلمان دست باعتصاب میزنند، روز دیگر بازنشستگان و یک روز کارگران. یک روز در جنوب مردم بتظاهرات میپردازند و روز دیگر در غرب و شرق و شمال کشور بدون آنکه لزوما بتوان ارتباطی میان آنان یافت. تظاهرات منفصل و جدا از یکدیگرند. افزوده بر این تاکنون نیز، جنبش اعتراضی نتوانسته است رهبر خود را بوجود آورد و بدون رهبر و سازمان هم نمیتواند چشم اندازی را ارائه دهد تا بتواند بستری را برای ظهور یک میثاق ملی فراهم آورد. تا آنزمان هم جنبش اعتراضی نمیتواند از حمایت بین المللی نیز بهره ورگردد.

در حالیکه دیرزمانیست که ما شاهد بر ظهور یک هماهنگی و یگانگی در میان تظاهرکنندگان در شهرها و مناطق مختلف کشور هستیم. اگرچه در ظاهر جنبش اعتراضی جدا و منفصل از یکدیگرند، اما، میتوان نظمی را در بوقوع پیوستن تظاهرات مشاهده نمود. که تظاهرات غالبا بشکل زنجیره ای یکی پس از دیگری و چه بسا همزمان بوقوع می پیوندند و از یک شهر و منطقه به شهرها و مناطق دیگر حرکت میکنند. افزوده براین، شعارهایی که سر میدهند همه یکسان و مشابه یکدیگرند. شعارهایی که تظاهر کندگان در نقاط مختلف کشور بکار میبرند، تکرار همان دسته از شعارهایی ست که در جنوب و غرب و شرق و شمال نیز سرداده میشوند. شعارهایی مثل: 

رضاشاه روحت شاد/ اصولگرا و اصلاح طلب تمام است ماجرا/ حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم، حمایت حمایت ایرانی با غیرت/ توپ تانک فشفشه آخوند باید گم بشه/ نه غزیه نه لبنان جانم فدای ایران/ نترسید نترسید ما همه باهم هستیم/ خامنه ای حیا کن حکومت را رها کن/ و اخیرترین شعارها، آب، نان، آزادی؟ مرگ بر خامنه ای/ مرگ بر اصل ولایت فقیه/ 

این شعارها و شعارهای مشابه، به جنبش اعتراضی امروز، جنبشی که در 96 در بیش از صد شهر شعله ور گردید، هویت و شخصیتی بخشیده است که  آنرا از تمامی جنبشهای دیگر مجزا مینماید. چرا که بار تاریخی و چشم انداز نهفته در هر شعاری، حکایت از دانش و آگاهی از چند و چون زمان میکند و دلالت بر برونرفت از دوران تاریکی و مهمتر از همه نشانی ست بر ظهور اراده ای که معطوف است به رهایی و آزادی، اراده ای معطوف به نفی نه تنها حکومت اسلامی تحت رهبری ولایت فقیه، بلکه رهایی از اسارت و بندگی در دست شریعت اسلامی، در دست تبعیض و تعصب و غیرت و نیز در دست مطلق گرایی و جزم اندیشی. هم اکنون جنبش مردمی با شعارهایی که سر میدهد به نقطعه ای رسیده است که از آن بازگشتی نیست، آیا میتوان از مرگ بر اصل ولایت، بازگشت نمود؟ البته که پاسخ منفی ست چون این ولایت است که گور خود را کنده است. 

همین بس که به یکی از این شعارها، مثل شعار رضا شاه روحت شاد، با دقت بیشتری بنگریم. بازگردانیدن رضا شاهی که متعلق بیک قرن گذشته است، بزندگی، نشانی از آگاهی بزمان و چند وچون آن دارد. مگر نه اینکه زمان زیر سلطه مطلق ولایت و یا در تاریکی سپری میشود؟ اگر رضا شاه بزندگی بازگشت داده میشود بآندلیل است که او تنها قدرتمداری بود که با تاریکی بمبارزه پرداخت و بمحدود و محصور نمودن قدرت و نفوذ دین در جامعه دست زد و بجای آنکه خود در تبعیت دین و دستگاهی دینی تحت کنترل علما و مراجع تقلید در بیاید، علما و دستگاه دینی را به تبعیت از قانون وادار ساخت. او تنها شاهی بود که بخوبی میدانست که آخوندها چه جانورانی اند موذی و چه نیشهای زهر آلودی دارند. او بود که حساب آخوندها را رسید و زنان را از بند حجاب رها ساخت. آگاهی باین واقعیت تاریخی ست که باید زمینه ساز ظهور اراده معطوف برهایی و آزادی تلقی شود. در فرایند رشد و تکامل خود، جنبش، هم سازمان خواهد یافت و هم رهبر خود را بوجود خواهد آورد. آنها که نبود غیبت را ضعف جنبش میشمرند، فراموش کرده اند که رهبر مقتدر جنبش ضد دیکتاتوری بود که کشور ما را دچار چنین کابوسی نمود. تصورات کلیشه ای از جنبشهای انقلابی نباید دیدگاه ما را آلوده نموده و از درک ویژهگیهای جنبش امروز باز دارد. اگر در جنبشهای دیگر، رهبر آفریننده جنبش و یا نقش اصلی و اساسی را در آن بازی کرده اند، در جامعه ایکه تحت سلطه مضاعف دین وقدرت بسر میبرد، این جنبش است که رهبر را خلق میکند. 

حال اگر بهریک از این شعارها را نگاهی دقیقتر بیفکنیم، در می یابیم که این شعارها چه به تنهائی چه در جمع بیانگر تنه یک چیز میتوانند باشند آنهم تنها میتوانند بازتابنده اراده معطوف به رهایی و آزادی باشند. مثلا، شعاری همچون شعار تا آخوند کفن نشود این وطن، وطن نشود و یا توپ و تانک و فشفشه آخوند باید گم بشه و یا مرگ بر دیکتاتور، معطوف بچه اراده ای میتواند باشد بجز اراده معطوف برهایی وآزادی، برخاسته از اراده جمع که تردید مدار هرگاه در فرد جلوه گر شود آنگاه ما شاهد برآمد رهبر لایق و با کفایت نیز خواهیم بود. 

البته که ظهور اراده معطوف برهایی و ازادی، منطبق است با قانونمندیهای روش دیالکتیک مبنی بر نفی و دگرگونی و تغییر و تحول بنیادی پدیده ها از درون. چون هرپدیده ای در فرایند رشد و تکامل خود، بذر نفی خود را در درون خود میکارد که سرانجام آنرا متحول و دگر گون میسازد. 

بی نیاز از گفتن است که جامعه ما قبل از آنکه یک جامعه سرمایه داری و یا سوسیالیستی و یا صنعتی و مدرن باشد، یک جامعه دینی و سنتی ست. یعنی که جامعه ای که بر ان دین و دستگاهی دینی حاکم مطلق است. همه چیز در تبعیت از احکام الهی انجام گیرد. گفتار و پندار و کردار همه باید در تبعیت از احکام شریعت اسلام در آیند و بخود شکل بگیرند. مظهر احکام الهی چه کسی میتواند باشد بجز آنکه خود را مظهر دانش و علم و قدرت الله، خداوند یکتا میداند، فقیه و مجتهد و یا آیت الله و حجت الاسلام و آخوند؟ بعبارت دیگر، بیش از چهل سال است که تاریکی بر ما حاکم بوده است. از آعاز، در حکومت تاریکی، روزنه هایی شروع برشد و نمو کردند که امروز در دل تاریکی درخشیدن گرفته اند و نوید ظهور روشنایی را میدهند. 

آنانی که امروز پرچم نفی حکومت دینی برهبری آخوند و نهاد آخوندی را بدوش میکشند، اکثرا جوانانی هستند که در دامن حکومت اسلامی پرورش یافته اند، در جامعه ایکه شریعت اسلامی برتمامی شئون آن سلطه افکنده است. اکثر باتفاق این جمعیت عظیم از تحصیلات بالایی بر خوردارند، یعنی که حتی کارگران امروز اکثرا دارای 9 تا 12 سال تحصیلات هستند. همه شواهد حاکی از آن است که طبقه کارگر امروز شباهتی با کارگران 40 سال پیش ندارند. این بدان معنا است که جمعیت عظیمی که امروز فریاد بر میاورد حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم، همان دانش آموزانی بودند که در تبعیت از شریعت و قوعد و مقررات اسلامی مدارج تحصیلی خود را گذرانده اند. اما، دانش آموزان دیروز، بجای آنکه فرمانبردار بار آمده و بر اساس اصل اسلامی، تن به تسلیم و اطاعت بدهند بر آن شوریده اند. نظام چنان بخود غره است که هرگز نفهمد که چگونه دشمن را خود در درون خویش پرورش داده است. 

در پایان، باید بیافزایم، کمتر تحلیلگری را بیابی، بویژه در فضای مجازی، فضایی که آخوند خامنه ای، نگران "رها" بودن آن است، که به ضد حکومت دینی بودن جنبش مردمی اشاره ای کنند. برعکس هشدار میدهند، مبادا که امروز بحث دین را پیش بکشید، چون بحثی ست انحرافی که بنفع رژیم تمام میشود. بعضا، با تمام نیت خوبی که دارند، از اینکه تمامی سیه روزیها و تیره بختی را برخاسته از کیش یکتا پرستی و اصل و اصول آن بخوانند، دانسته و یا نادانسته طفره میروند. 

رخصت که در این راستا بنفل یک داستان کوتاه بپردازم. یکی از همین روزها بیکی از لایوهای تحلیلی نگاه میکردم. تحلیلگر، آخوند خامنه ای را سخت بزیر سوال میکشید که چرا دست از این همه خشونت و تخریب و یرانی بر نمیدارد. در همین مورد کلیپی را از آخوند خامنه ای بنمایش در آورد که بر فراز منبر قدرت، به توجیه بکارگیری خشونت در سرکوب آنهائیکه در پی رای خود دست بتظاهرات زده بودند میپرداخت. که خشونتی که او بکار گرفته است از نوع خوب ان بوده است چون علیه اغتشاشگر بکارگرفته شده است. حال آن خشونت بد، از تظاهرات و تخریب و ویرانی ای که بهمراه میاورد، از اغتشاشگری برمیخیزد. در همین اثنا آخوند خامنه ای در پی توجیه خشونت خوب. از پیامبر اسلام نقل کرد که وقتی میخواست منافق و یا مشرکی را بکشد، آنرا مخفی نمیکرد آشکار اعلام میکرد کیست آماده کشتن زید(درمثل). سپس افزود مگر بیاد ندارید امام خمینی اعلام کرد که هر جا سلمان رشدی، مولف کتاب آیه های شیطانی را پیدا کردید بکشید. 

باوجود این، تحلیلگر بگونه ای از نسبت دادن خشونت به ذات اسلام و تنیده شده در اصل و اصول یکتا پرستی و یا نفی دیگری، طفره رفت. آخوند خامنه ای از پیامبری، سخن میگوید که بخشونت تقدس میبخشد. آخوند خامنه ای خشونت را از پیامبری آموخته است که فرستاده خداست، و پیامبر هم از خدایی آموخته است، که شک و تردید نسبت بوحدت خویش را به مرگ و نابودی محکوم میکند. که بهر خشونتی در دفاع از وحدت خویش تقدس میبخشد و با زندگی ابدی در کنار حوریان بهشتی پادش میدهد یعنی که چه بسیارند که با اسلام، دین موروثی هنوز رودربایستی دارند و از آن واهمه دارند که مورد لغن و نفرین مردم قرار بگیرند. نه تنها به نقد دین تن نمیدهند بلکه اسلامی را تلویحا تبلیغ میکنند که سوای اسلام آخوندی ست. 

 توصیه این نگارنده باین دسته از تحلیلگران آن است که زمان رهایی، رهایی از ارزشهای ویران کننده خشونتبار اسلام فرا رسیده است. باین جنبش رهاییبخش، ای هموطن، خسارت وارد نکن اگر امداد نمیرسانی. 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com