۱۴۰۰ خرداد ۲۱, جمعه

مردم سالاری دینی

یا استبداد مضاعف دین و قدرت!



خطبه ایکه آخوند خامنه ای در 14 خرداد، مصادف با پیوستن امام مقدس باسفل السافلین ، ایراد نمود، دین اسلام را نیز در معرض براندازی قرارداد. چرا که با دفاع از جمهوری اسلامی و یا آنچه مردمسالاری دینی مینامد، در واقع بر استبداد مضاعف دین و قدرت، بر اساس وحدت و یکتایی و یگانگی آندو، مهرتایید و تصدیق میکوبد.

 

این بدان معناست که بکارگیری الفاظی مثل جمهوری و یا مردم سالاری، چیزی بیشتر از بازی با کلمات نیست و بان دلیل بکار میرود که چهره کریه استبداد مضاعف دین وقدرت را پوشش دهد. البته که هیچ خطبه ای نیست که در جهت فریب شنونده طراحی نشود و در آن سحر و جادویی بکار گرفته نشود. بعبارت دیگر، آخوند خامنه ای و همچنین دیگر آخوندهای خطبه خوان، خطبه نمیخوانند که از واقعیت سخن بگویند بلکه خطبه میخواند که شنونده را تخدیر نموده و میزان تحمل و درد و رنج زندگی را افزایش دهند، بویژه اگر دین و قدرت با هم یکی شوند، یعنی که خطبه خوان خود نیز با حاکم مطلق یکی گردد .

 

اگرچه آخوند خامنه ای، در آغاز خطبه، در دفاع از وحدت دین و قدرت، بر آنان که دین را همچون افیون توصیف میکنند خرده میگیرد. که آنها چیزی در مورد اسلام ناب محمدی، نشینده بودند و نمیدانستند که اسلام یک دین انقلابی ست، که اسلام انقلابی، اسلام امریکایی و انگلیسی نیست. که دین اسلام، دین ضد استکبار است، دین ضد امپریالیسم است، دین ضد نا برابری های اجتماعی ست.

 

 یعنی که دین زمانی افیون خوانده میشد که ویژه برگزاری مراسم نماز و روزه و نذر و زیارت بود و درخدمت رستگاری در اخرت. حال آنکه اسلام انقلابی، اسلام ناب محمدی، دین حکومت است. چنانکه گویی آخوندها با فریب و ریاکاری بقدرت نرسیدند و با چهره بزک شده دین اسلام بمیدان نیامدند. گویی که هم اکنون شاهد بر برابری ها و مساوات اجتماعی هستیم. نه ظلم هست و نه جوری و نه فسق و فجوری. این در حالی ست که بخش عظیمی از میانه حال ها، به فرودستان جامعه پیوسته اند. غافل از انکه اسلام افیونی ممکن بسی بسیار دوست داشتنی تر بوده باشد تا اسلام بمثابه یک چماق، تا اسلام بعنون کیش قهر و خشونت و انتقام ستانی.

 

این نکته شایان یادآوریست که خطبه خوانی هرگز در خدمت بیان واقعیت نبوده و نیست. خطبه 14 خرداد آخوند خامنه ای نیر نه گزارشی از واقعیات بلکه در جهت نحریف و وارونه سازی واقعیات طراحی شده است. آخوند خامنه با مهارت خاصی دست باینکار میزند. مهارتی برخاسته از دو عنصر مهم که در سراسر بدنه خطبه تنیده شده است و عبارتند از میل به زمان گریزی که همیشه همراه میشود با مسئولیت گریزی.

 

 خطبه ولی فقیه را باید خطبه ای خوااند بیزمان، و یا زمان گریز، بدان جهت که چندان روشن نیست که درچه محدوده زمانی سخن میگوید، دیروز، امروز و یا فردا. اخوند خامنه ای،بگونه ای سخن میگوید که این زمانها در هم ادغام شده اند، چنانکه گویی همه چیز در سکون بوده و بلا تغییر مانده اند.

 

باید هم چنین باشد، آخوند خامنه ای 32 سال از 42 سال گذشته را بی وقفه بر راس ساختار دین و قدرت قرار داشته است. اقتدار او در این دوران مطلق بوده است. آن دهسال دیگر هم 8 سال آنرا مقام ریاست جمهوری را در اختیار داشته است و چند سالی هم عضو شورای انقلاب بوده است . 32 سال بر راس ماندن، بر راس قدرت، زمان را ضرورتا تغییر ناپذیر میکند. چرا که اگر 42 سال بر یک مدار واحد سیر کنی، طبیعی ست اگر دچار این توهم شوی که تغییرات مهمی در پیرامونت اتقاق نیفتاده است. آخوند خامنه ای بگونه ای خطبه خوانی میکند، چنانکه گویی در این 42 از نقطه الف به نقطه ب سفر نکرده ایم و بر یک نقطه همچنان پا برجا مانده ایم. معلوم نیست که 42 سال امریکا ستیزی و بیش از 20 سال غنی سازی هسته ای، چه نتایج درخشانی ببار آورده است و چه نفعی بملت رسیده است. گویا همه اتقاقات خوب و سرنوشت ساز از این پس است که بوقوع خواهند پیوست.

 

درست است، آخوند خامنه ای گاهی از معلق بودن در هوا خسته میشود و بر زمین گام مینهد و به مشکلات هم اشاره میکند. ولی مسئله، اینجا نیز، ناشی میشود از عدم اجرای حد و حدود اسلامی بطور کامل. مسلم است که اگر چنانچه مسئولین حد و حود اسلامی را در تمامی زمینه ها از اقتصادی گرفته تا سیاسی و فرهنگی، بطور کامل باجرا در آورند، همه مشکلات خل خواهد شد.

 

پس معلوم است که مشکلات عدیده هنوز کماکان وجود دارند و گرنه حل آنرا آخوند خامنه ای به اگر و آینده محول نمیکرد. آخوند خامنه ای چنان سخن میگوید، گویی اصلا  42 سال زمانی نیست که گذشته است و خود بر راس حکومت اسلامی نبوده است. آخوند خامنه ای، زیاد نگران آن نیست که چرا چنین اهمالی بوقوع پیوسته است، انرا شناسایی نموده تا از وقوع آن در آینده جلوگیری نماید. زیرا که فرایند این تحقیق و تفحص، یقینن، به شناسایی مسئول ختم میشود.

 

نه اینکه آخوند خامنه ای از بحث در باره مسئولیت هرگز غافل میماند. خیر. اما، زمانی از مسئولیت سخن میراند که به بحث در باره نقش مردم در جمهوری اسلامی  و یا مردم سالاری دینی میپردازد و ادعا میکند که:

 

 در قرآن کریم و در روایاتِ ما درباره‌ی مسئولیّت مردم نسبت به سرنوشت جامعه مطالب روشن و فراوانی هست: کُلُّکُم راعٍ وَ کُلُّکُم مَسئولٌ عَن رَعِیَّتِه،(۶) یعنی همه‌ی آحاد جامعه مسئولند نسبت به وضع جامعه.

 

یعنی که حکومت اسلامی با حضور مردم است که میتواند پا بعرصه وجود بگذارد. بگذریم که آیه بالا نه از مردم بلکه از رعیت سخن میراند که آنرا آخوند خامنه ای احاد جامعه ترجمه کرده است. حال، احاد جامعه چه طبقه و یا گروه و قشر اجتماعی را در بر میگیرد چندان روشن نیست. با این وجود، اخوند خامنه ای در تفسیر آین آیه میگوید که قران مردم را مسئول برقراری حکومت حق، برپایی حکومت خدا،  شناسایی کرده است. مگر نه اینکه امر بمعروف یک وظیفه شرعی ست چه معروفی برتر از برپا داشتن حکومت حق و عدل، چه مسئولیتی بالاتر از آن که

 

به شکاف اجتماعی، به فاصله‌های اجتماعی تن ندهند و قبول نکنند فاصله‌های اجتماعی را که یکی از سیری مُشرف به موت بشود، یکی از گرسنگی.

 

این بدان معناست، که مردم اند مسنول واقعی، نه ولی فقیه و نه هیچ اخوند و قشری دیگری از جامعه، چون در حکومت اسلامی مردم سالاری دینی، مردم حاکم اند. در این نظام، مردم با شرکت در انتخابات است که اراده خود را بمنصه ظهور میرسانند. از اینروی آخوند خامنه ای به مردم مسنول هشدار میدهد که مبادا از شرکت در انتخابات غفلت کنند. چراکه بنا بر قول آخوند خامنه ای:

 

کوتاهی در مشارکت -یعنی مشارکت در انتخابات- دارای پیامدهای دنیوی، چه بسا تا نسلها بعد و مستلزم بازخواست الهی است.

 

حال بدرستی روشن نیست که مردم از ترس باز خواستهای الهی ست که به سالاری رسیده اند و یا از سر مسئولتی ست که الله بردوش آنها نهاده است؟ اگرچه، اخوند خامنه ای اتکا به مردم را کلید پیروزیها و موفقیتهای نظام معرفی میکند. اما، در سراسر خطبه،  مردم، واژه ای سحرانگیز و راز آمیز باقی میماند. با حدس گمان میتوان گفت مردمی که وی از آن سخن میگوید به بیش از ده درصد جامعه هم نرسد.

 

دربخشی از خطبه، آخوند خامنه ای خاطر نشان میکند که:

 

همیشه همین را میگویم که به حرف و وعده اعتماد نکنید: به عمل کار برآید؛ به حرف زدن و به گفتن و به وعده دادن نمیشود اعتماد کرد.

 

با استناد به این پند اخوند خامنه ای است که این نقد را آغاز نمودیم و قصد آن داریم که با استناد بدان این نقد را نیز به پایان آوریم. که همچنان عمل و نه گفتار او را ملاک قرار دهیم.

 

آخوند خامنه ای در حالی از جمهوری اسلامی و یا مردم سالاری دینی دفاع میکند که او همچون خداوند یکتا و یگانه، الله، فرمانروای مطلق است و نهایی، نه ادعایی کفر آمیز از طرف نگارنده بلکه حقیقتی ست که بر در و دیوارها، از جمله در پیشخوان منبرهای جماعت نقش بسته است، آنهم در سراسر کشور.  در سر زمین پهناور ایران، تنها ولی فقیه  ست که سخن میگوید. تنها صدای او ست که به گوش همگان، بگوش فرمانبران میرسد. هر سخنی که هست همه بازتابی ست از سخنان آسمانی و فنا نا پذیر ولی فقیه.

 

آخوند خامنه ای، خوب میداند که در سرزمین پهناور ایران، حرف اول و آخر، بیش از 32 سال است که تنها بر زبان ولی فقیه جاری میگردد. و هر حرفی که از دهان وی خارج شود، مصون از هرگونه نقد و تحلیلی ست. آیا تاکنون کسی پیدا شده است که ولی فقیه را مورد سوال قرار و برهان و ادله او را بچالش کشد و در آن چون چرا آورد؟ آیا هست کسی که بتواند از او بپرسد که دروغگویی تا کجا و وارونه سازی حقایق و تحریف واقعیتهای تاریخی تا چه حدی؟ چرا زشت را زیبا و جنگ و خونریزی را جهاد و شهادت میخواند؟ که این آخوند خمینی و امامان جمعه در سراسر کشور بودند که مردم عراق را بسرنگونی صدام حسین فرا خواندند، دست رد بر سینه صلح و دوستی نهادند و به قصد تسخیر قدس از راه کربلا، هشت سال جنگ را ادامه دادند. بی دلیل نبود که سپاه ولایت تارو مار گردید و امام مقدس ناچار گردید جام زهر را بنوشد.

 

آخوند خامنه ای اگر نداند، همگان خوب میدانند، که هیچکس نتواند به نقد سخنان ولی فقیه بر خیزد بدون آنکه لبه تیز شمشیر را بر پس گردن خود احساس نکند. آخوند خامنه ای در حالی بدفاع از مردم سالاری برمیخیزد که احدی هزگز بخود جرات ندهد که او را مخاطب خود قرار دهد و بپرسد، اگر مردم سالاراند، ولی فقیه چکاره است در نظام مردم سالاری؟ وظایف و مسئولیتهای او چیست؟ حق و حقوق او کدام است؟ آیا هست کسی که بتواند وظایف و مسئولیتهای او را بشمارد، مورد سنجش قرار دهد، توانائی ها و شایستگی های او را تایید و یا نفی نماید؟ کیست که باو چنین قدرت نا معین و نامحدود ی را اهدا کرده است؟ قدرت او قدرت خدایی ست. حرف او ارجح بر هر قانونی ست، چون او تبلور قانون الهی ست. نه هرگز مرتکب اشتباهی شده است و نه هر گز خطائی از او سر زده است. بهر جنایتی هم که دست زده است برای رضا و خشنودی الله مرتکب شده است. اگر مردم سالاراند چرا صدایشان تنها از گلوی یک فرد بگوش میرسد، فردی نه برخاسته از میان آنها بلکه فردی برگزیده باراده نیرویی ماورایی، مثل همان نیرویی که پیامبر اسلام را به رسالت برگزید؟

 

بدرستی روشن نیست که اگر وضع موجود تبلور اراده جمعی، اراده جمهوری و یا اراده مردم است، اگر جمهوری اسلامی بازتاب حاکمیت مردم است، چرا تصمیمات مهم و سرنوشت ساز را ولی فقیه اتخاذ میکند؟ آیا کسی میتواند بگوید که مردم در پیاده سازی غرب ستیزی، بطور کلی، و بطور اخص، امریکا ستیزی، چه نقشی را تا کنون بازی کرده اند؟ بفرمان کدام نهاد و یا شخصی، رقبای انتخابات ریاست جمهوری در 88، میرحسین موسوی و حجت لاسلام کروبی، محکوم به حصر شده و همچنان در حصر مانده اند؟  چرا سه قوای جمهوریت، قوای مجریه و مقننه و قضائیه، بجای اینکه مستقل از یکدیگر و جلوه اراده مردم باشند در تبعیت از اراده ولایت بوجود آمده اند و از آغاز  تاکنون در تبعیت از آراده وی، اراده ای خارج از جمهوری، انجام وظیفه نموده اند، نه در تبعیت از اراده مردمی؟

 

این بدان معناست که آخوند خامنه ای ظاهرا از مردم سالاری دینی سخن میگوید، اما، آنچه که در باطن سخنان وی نهفته است، چیزی نیست مگر توجیه استبداد مضاعف دین و قدرت. یعنی که ولی فقیه در تئوری به مردم سالاری دینی متعهد است ولی در عمل به استبداد مصاعف دین و قدرت تعهد دارد، و خود، ولی فقیه، چیزی نیست مگر مظهر وحدت آندو. بهمین دلیل وی بر اندیشه و عمل جدایی دین از قدرت، خط بطلان میکشد، چه از جانب دینمداران تحت حفظ تقدس و پاکی مذهب مطرح شود و چه از جانب سکولارها و آنچه او تفکر لیبرال دمکراسی فاسد و منحرف می نامد.

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

 

Firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@fmail.com

 

 

 

  

۱۴۰۰ خرداد ۱۴, جمعه

 

برخیز

تا قشر مفتخوار و انگل جامعه را

!روانه زباله دان تاریخ کنیم




براستی که زمان انقراض حکومت روحانیت فرا رسیده است. هماکنون پس از گذشت بیش از 42 سال، کارنامه حکومت دین در پیش روی ما است. سراسر سیاهی ست و تباهی، خشونت است و انتقام ستانی. حکومت آخوندی با سرکوب و کشتار و جنگ و خونریزی، آغاز و در سالهای اخیربویژه در داخل در 96 و 98، باوج خود رسید و صد ها جوان معترض را بخاک خوند کشانده و صدها دیگر را دستگیر و روانه سیاهچالهای حکومت اسلامی .نمودند

 

بیش از 42 سال است که حکومت دین برهبری آخوند خامنه ای، شمشیر و شلاق برگرفته تا انسانها را از ارتکاب بگناه منع و رهسپار بهشت برین نماید. این در حالی ست که کشتی ولایت در تمامی عرصه ها بگل نشسته است. 42 سال امریکا ستیزی، بمنظور نهادین ساختن سلطه دین در درون و در منطقه، عملا زیر بنای اقتصدی کشور را بویرانی کشانده است. تورم و ببکاری، گسترش فقر و فساد و تعمیق شکاف  نابرابری های طبقاتی بیداد 

میکند.


چه بسیارند، آنان که نقش دین و نهادهای دینی را در پرورش و نهادین ساختن نظام استبدادی در تاریخ ما، به فراموشی سپرده اند. فراموش کرده اند که  پس از انقلاب مشروطیت، آیت الله ها بودند که نظام شاهنشاهی را ابقا و  فوقانی ترین مرتبه را در قانون اساسی برای خود تعبیه نمودند. آری، آیت الله ها بودند که از آزادی به هراس میافتادند.

 

با این وجود، بعضا بر آنند که پس از 42 سال حکومت دین، چنانچه بنقد و نفی کیش اسلام بپردازیم، تعصب و غیرت خفته را بیدار سازیم و ملت را هر چه بیشتر به سوی حمایت از رژیم دین سوق دهیم. یعنی که اگر چه بخوبی آگاه و با یکدیگر به توافق رسیده ایم که دین بوده است و هنوز هم هست دلیل اصلی تداوم نظام استبداد در تاریخ و فرهنگ بومی. که دین بوده است بنیان استعمار داخلی و منشاء کوری و تاریکی در جامعه، با این وصف، باید در برابر سلطه آن سکوت اختیار کنیم.  مبادا که خشم  دینمدارن را بر انگیزیم، چنانکه گویی میتوان عروس آزادی را در آغوش کشید در حالیکه یوغ دین بگردن داری.

 

واقعیت آنستکه، فقها،علما، آیت الله ها و مراجع تقلید، نظام استبدادی را پیوسته  سازگار و هماهنگ با منافع و منزلت خود در جامعه تلقی میکردند و از نفوذ خود در دستگاه های دیکتاتوری بخوبی آگاه بودند. اختلاف آنها با استبداد بر سر  ناآزادی ها نبوده است بلکه بر سر سستی و ضعف  استبداد در برقراری و تقویت احکام و اخلاق دینی بوده است.

 

 روحانیون خواهان استبدادی بودند که میتوانست مشت آهنین خود را بکار گیرد و حجاب دینی را اجباری نماید، از ساختن مدرسه و دانشگاه خود داری نموده و بجای آنها مکتب خانه ها و حوزه های علمیه بنا میکرد. که داروغه خانه ها را بر قرار و دستگاهی بنام دادگستری را ویران مینمود. که رادیو و تلویزیون و سینما را تعطیل و یا حداقل آنها را بر اساس فتاوی آیت الله ها و حجت الا سلامها بکار میانداخت. که بساط شادی و طرب و تفریح و سرگرمی را بر می چید و مجالس وعظ و خطابه، گریه و مویه و شیون و زاری برپا میداشت. در غیر اینصورت آیت الله ها خود وارد کارزار میشدند و با ابزار فتوا، اقتدار خود را بنمایش در میاوردند. همین بس که مرجعی بر کنش و یا نهادی مهرحرام میکوبید، اگر ناپذیذ نمیشد رنگ و بوی خود از دست میداد. باید بخاطر داشته باشیم که مهر حرامی از رادیو و تلویزیون و سینما با بقدرت رسیدن آیت الله ها برگرفته شد و حتی تقدس هم یافت و خود ابزاری گردید در خدمت تبلیغ و ترویج مقدسات نظام.

 

 این حوزه نشینان بودند که در برابر هرگونه تغییری در راه و روش سنتی  و نیز هر گونه برنامه  اصلاحی به نفع پیشرفت جامعه به ستیز و مقاومت بر میخاستند. مخالفت آنها با قانون کاپیتالاسیون نه از سر دفاع از استقلال بلکه از سر جلوگیری از نفوذ غرب و لاجرم گسترش تجدد خواهی بود. اما، امروز کیست که بتواند بآخوندهای حاکم خرده بگیرد وقتی بعملی دست میزنند بمراتب خیانتبار تر از کاپیتالاسیون، وقتی بروسها با آن کارنامه سیاه، اجازه داده میشود که در پایگاه نظامی همدان اطراق گزینند، کنشی که اگر بدست شاه انجام میگرفت، تردید مدار که کفن پوشان به کوچه و خیابانها میریختند و شاه را خائن میخواندند. اما، نظام اسلامی آنرا دال  بر اتحاد دو کشور بر علیه دشمن مشترک جلوه میدهد، نه خیانت بوطن وملت.

 

 نیز، باید بخاطر بسپاریم که قیام 15 خرداد،. قیامی که اینروزها از تقدس آن سخن میگویند، قیامی بود به نفع استبداد نه به نفع استقلال و آزادی، قیامی بود در مخالفت با برنامه ی اصلاحات ارضی، بدلیل نادیده گرفتن قوانین مالکیت اسلامی. قیامی که از سر مخالفت با آزادی زنان و جایگاه آنان در جامعه و نیز مبازره با بیسوادی، بخود شکل گرفته بود. درست است که برنامه اصلاحات شاهی، از بالا و بطور استبدادی باجرا در میامد. اما، این چیزی نبود که حوزه نشینان را نگران میکرد. آنچه آخوندها را دچار تشویش و اضطراب می نمود، گسترش تجدد و تمدن مدرن بود و تضعیف گرایش ها و اعتقادات دینی. آنها نوگرایی و تجدد خواهی  را با توسعه بی بند و باری یکی میدانستند و خواستار حکومتی بودند که نه تنها خود در حرکت بسوی تمدن مدرن و تجدد خواهی شرکت نکند بلکه آنرا شدیدا سرکوب کند.

 

هیچ حکومتی، حداقل پس از مشروطیت، نبوده است که به رضایت و خشنودی آیت الله ها و حجت الاسلام ها بی اعتنا بوده باشد. معروف است که آیت الله بروجردی وقتی  شنیده بود که شاه در نظر دارد که برنامه ای بنام اصلاحات ارضی راه اندازی کند، به شاه پیام فرستاده بود که تا من زنده هستم، بهتر است که از این امر خود داری کند. تراژدی جنبش ضد استبدادی 57 در آن است که انقلابیون چپ و میانه و لیبرال و دمکرات، استبداد نهفته در ذات جنبش دینی را نادیده گرفته و با آن هم پیمان گردیدند. فرصت طلبی سیاسی،شاید، اجازه نمیداد که چشمهای خود بگشایند تا بدانند با کسانی عهد مودت بسته اند که از دیر باز دشمن اصلی آنها بوده اند. شاید، بآن امید خام که پس از پیروزی، آیت الله ها و حجت الاسلامها به حوزه و حجره های خود باز خواهند گردید و سیاست را بآنها واگذار میکنند.


 اما، سوال این است که آیا آخوند هنوز میتواند روضه جهاد و شهادت سر دهد و جماعت را بفریبد، و یا شاهد بر ویرانی حوزه ها و انقراض قشر روحانیت بدست مردم خواهیم بود؟ آیا مردم بآن سطح از آگاهی خواهند رسید که دین حاکم را از دین محکوم تمیزدهند و آنرا روانه زباله دان تاریخ کنند؟ بدین منظور است که باید برهایی از سلطه دین اندیشید و بانقراض نهایی نهاد فقاهت!

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۰ خرداد ۷, جمعه

بدریوزگی

در بارگاه دین و قدرت پایان دهیم!



 

سرانجام تحلیگران و منتقدان نظام، به نتیجه ای مشترک رسیدند که آخوند خامنه ای در اخیرترین خطبه خوانی خود، بسیم آخر زده است و از جایگاه سلطان سخن گفته است و مردم را رعیت خوانده است. مهمتر آنکه، این منقدان عنوان میکنند که ولی فقیه، مکنونات قلبی خود را نیز آشکار ساخته است. که فرض هم عدم شرکت مردم در انتخابات، اگرچه از سوی دشمنان تبلیغ و ترویج مییابد، واقع شود که دارای چندان اهمیتی هم نیست، چون رعیت دارای خواست های محدودی ست که باید بآنها توجه کرد. اگر هم شرکت مردم با کاهش روبرو شود، در تداوم راه نظام وقفه ای ایجاد نمیکند. عارضه هایی که منتقدین انتخابات ولایی بدان اشاره میکنند، عارضه ایست که دیر زمانی است که بر جامعه ما حاکم است و از استبداد دین و قدرت بر میخیزد. پدیده ایستکه که سرانجام، پس از گذشت یک قرن، به پیروزی مشروعیت بر مشروطیت ختم گردیده است. پس بدین ترتیب نمیتوان باین انتخابات دل بست و یا انتظار تغییر و تحولی را داشت. در حالیکه، تحلیلگری دیگری خاطر نشان میکند که بیانات آخوند خامنه ای را باید باز گشت بدوران قاجار توصیف نمود. که البته، این خود چیزی نبود مگر برقراری استبداد دین و قدرت، برهبرمحمدعلیشاه در آنزمان که شکست خورد. 

بعضا، منقتدین حکومت اسلام، انتخابات را در واقع ادامه مبارزه دوستاران غرب که در گذشته انگلوفیل ها و بعدها امریکو فیل ها مینامیدند، و طرفداران روسیه را رسوفیل ها توصیف میکنند. این گروهبندی ها کماکان در تاریج ما از دوران مشروطیت تا کنون ادامه داشت است و امروز ناظر بر پیروزی رسوفیل ها هستیم. که برگزیدن هفت کانداید را نیز باید خط بطلانی دانست بر فرضیه هایی که در باره قصد ونیت رهبر انقلاب، آخوند خامنه ای، در مطبوعات رواج یافته بود که رهبر در پی یافتن سرداری است نظامی که نقش بناپارت را بازی کند و یا در پی سازماندهی یک دولتجوان جزب اللهی. این در حالی ست که هفت نفری که برای شرکت در انتخابات ریاست جمهور برگزیده شده اند هیچ یک شایستگی مقام رئیس جمهوری را ندارند و تنها بآن علت برگزیده شده اند که بتوانند در مسابقه بله قربانگویی از دیگر سبقت بجویند و بدست ولایت فقیه تنفیذ و بخدمت در امدن ولایت از خود شایستگی نشان بدهند. 

تردید نمیتوان داشت که بر آنچه در بالا آمد، تعبیرات و تفسیراتی فروان و متفاوتی دیگری در باره انتخابات و نقش ولی فقیه افزود که رجوع بهمه آنان در این مختصر نمیگنجد. اما، در نگاهی نزدیکتر به نقد  تحلیگران شرایط سیاسی نظام، آنچه نظر این نگارنده را بخود جلب کرد آنست که کمتر تحلیلگری را یافتم که مطلب خود را تا رسیدن به عمق آن ادامه دهد، یا تحلیل خود را نیمه راه رها میکند و چنانکه گویی شناوری در عمق بیشتری، بغرق آناند در عمق دریا میانجامد. 

باین معنا که از آن هراس دارند که هرچه عمیق تر بروند بوی گندابی که حکومت ولایت فقیه بر آن بینان گزارده شده است مشام را بیشتر بیازارد وهوش را از سر بپراند. چون در آنصورت مشاهده خواهند کرد که در عمق همه این مصیبتها، تیره بختی ها و سیه روزیها، از برگزاری انتخابات گرفته تا ویران زیربناهای اقتصادی و باز کردن پای استعمارگران نوین، چین و شوروی از یکطرف و امریکا ستیزی و خصومت باغرب از طرف دیگر؛ از دین اسلام برمیخیزد، اسلامی که مظهر آن نهاد فقیه و فقاهت است با بیش از سه قرن منزلت و اقتدار ونفوذ در ساختار قدرت. هیچ رفتار و گفتاری، هیچ سیاست و تدبیری را نیابی که در قاموس فقاهت و ساختار قدرتی که فقیه مظهر آنست توجیه پذیر نباشد. وقتی کشتار و قتل عام توجیه دینی داشته باشد. هر زدو بندی ، هر خدعه و نیرنگی، هر دزدی و جنایتی، از جمله پرستو بازی و ربودن خبر نکاران و منتقان،چندان غیر و عادی و دشوار نیست. 

 مثلا، اتقاقی نخواهد بود که به لایواینترنتی بنگری و بسخنرانی بر نخوری که در سخنوری دارای چندان مهارتیست که مرتکب کوچکترین, لکنتی هم نشود. که در عرضه مطالب و با چه دقت و جزئیاتی با چاشنی از تجربه و شنایی شخصی ببربرسی اتفاقاتی که روزانه در جمهوری اسلامی بوقوع می پیوندد، سخن  نگوید و از یک واقعه به واقعه دیگر واردنشود وهمه البته بر اساس اسناد و مدارک مستند. بدین لحاظ، هرچند که روشن کننده، اما، از یک سوال و پاسخ بدان طفره میرود، دین در تعریف و تعین و رفتار و گفتار و پندار و شخصت چه نقشی بازی میکند. برغم بیان روشن، این سخئوران منتقد نظام، چنان از وقایع و مناسبات و روابط سیاسی و زد و بند های اقتصادی سخن میگویند، گویی ارتباطی با نام الله ای که بزبان میرانند و 17 رکعت نمازی که بکمر میزنند، ظاهر و یا باطن، مهم نیست، به حرامها و حلاحها گردن می نهند و روضه ها و خطبه های جهاد و شهادت میخوانند، در سیاستهای داخلی و خارجی، در مصیبت و نکبتی که در جامعه ببار آورده اند، نقشی ندارند و ناشی از اجتهادی نیست که آخوندها در حوزه های علمیه بدست آورده اند. 

چنین بنظر میرسد که بعضا دست بخود سانسوری میزنند و چشمان خود را بر نفوذ و تاثیر باورها و ارزشهای اسلامی و چگونگی بازتاب آن در رفتار و گفتار پندارجامعه می بندند 

این بدان معناست، که نظام ولایت فقیه را بر حسب معمول یک دستگاه سیاسی بر رسی میکنند که خواسته ها و انگیزه های اصلی آن از تحکیم ساختار قدرت برمیخیزد. حال انکه ولی فقیه و یا آخوند خامنه ای، اعضای شورای نگهبان، اعصای مجلس خبرگان، بعضا نمایندگان مجلس و همچین رئیس جمهور، اخوند روحانی، برخاسته اند از حوزه های علیمه. برخی از انان،جد اندر جد مدارج فقهی را در حوزه های علمیه گذرانده اند. 

 این بدان معناست، ولی فقیه، آخوند خامنه ای و تمام آخوندهایی که ظاهرا در خارج از ساختار قدرت، جایگزیده اند و مهر سکوت بر لب زده اند، وجوهی مشترک با یکدیگر دارند. همه آنها پرورده دست نهاد دیرینه اسلامی اند، نهاد فقاهت، نهاد تولی عالمان بر علم و کلام الله. با کلام الله بخسبند و با کلام الله بر زبان چشمان بگشایند. در زمان تحصیل در حوزه ها، البته که اموزش کلام الله از احکامی که صادر کرده و بهشت و دورخی که بر پاساخته تا عقل و درایتی که در خلق این عالم فانی و اندیگر عالم نهفته است میپردازند. یعنی که آموزگار حضرت ولایت فقیه  نمیتواند بناپارت ناپلئون باشد. اما بجرات میتوان گفت از پند و اندزهای بزرگترین بزرگترها، الله، خداوند یکتا و یگانه تاثیر پذیرفته است. 

الگوی رفتار و پندار و گفتار، آخوند خامنه ای نمیتواند از رفتا وکردار کسی دیگری جز الله، خدایی (بدون راستی آزمایی) که نه تنها با نام او برزبان می خسبد و بر خیزد. معلوم است که همان را خواهد و جوید که الله خواهد و جوید، تسلیم و اطاعت. بیش از چهار دهه است که این نظام بر جامعه سلطه افکنده است و انرا باسارت کشانده است. با این وجود بعضی از منتقدین برانند که حکومت ولایت را نمیتوان نظام خواند چون بیشتر به آش شله قکمار شباهت دارد. 

بعبارت دیگر، صرفنظر از اینکه حکومت اسلامی را نظام بدانیم و یا آش شله قلمکار، ولی فقیه بیش از چهار ده است که بر ساختار قدرت پا برجا ماده است و با تالم است که باید بگوییم که روند سیاسی حرکت بانسو را خبر میدهد.چرا که دیر زمانی ست که ما باید آموخته باشیم که "چیزها" و "نظم آنها" در فرهنگ اسلام –فقاهتی دارای چه معنا و مفهومی ست. اما، هنوز از "انتخابات" سخن میگوییم در حالیکه باید از "بیعت " با ولایت فقیه سخن گفت. کمتر آخوندی را میتوانی بیابی که بانتخابات التزامی داشته باشد. آخوند خامنه ای و کارگزاران او بخوبی مدانند او در پی چیست. فرمانهایی که در خطبه اخیر خود صادر نمود مبنی بر خوش اخلاقی داوطلبان و پرهیز از زد و خودردهای بیجا و هنجارشکنی برای جلب توجه مردم، بخوبی نشان میدهد که در پی چیزی نیست مگر بیعت که بمعنای تسلیم و اطاعت و پیروی از رهبر، همچون گله روان در پی شبان. 

رای به برگزیدگان شورای نگهبان، در نهایت چیزی نیست مگر بیعت با رهبر و ادامه وضع موجود. در حالیکه بیعت غیر مستقیم مردم بوسیله نمایندگان مجلس، بجز دوره ای کوتاه در دور ششم، پیوسته در التزام به ولایت فقیه انجام گرفته است. بزبان دیگر، مصادره نهادهای جمهوریت و دمکراسی و ماهیت آنرا در تناسب با شراط تغییر دادن، خود از مصادره انتخابات و تبدیل آن به بیعت بوجود آمده است. 

روشن است که شرایطی که بر اساس بیعت بوجود میاید، در دامن خود فساد و در نتیجه برخورد و بگیر و ببند بوجود میاورد. چه نظامی که براساس بیعت با رهبر بقامی یابد، پای هیچ احدی بمقامهای فوقانی نرسد، مقام هایی که در تصمیمگیریهای مهم شرکت میجویند همچون تصمیگیری در توزیع منابع کمیاب و نادر ، اگر در تف لیسی ولایت شک و تردیدی نشاندهد و یا سخنی برآورد در نفی بیعت با ولایت. روشن است که رئیس و وزیری که با تف لیسی با مجیز و چاپلوسی بقدرت رسیده اند همان را از زیردستان خود انتظار دارد. بعبارت دیگر، تها کافی نیست که پیوسته ناکارآمدیها و عدم مدیریرت و مهارت ها رامورد بر رسی قرار داد بلکه باید در متن هژمونی فرهنگ اسلامی که مظهر آن ولایت فقیه است مورد بر رسی قرار بگیرد. 

بعنون مثال، گسترش قتل و سرقت و جنایت، فحشا و اعتیاد بریده از زمینه دینی آن مورد فهم قرار دادن، فارغ از معنا و مفوم است. افزایش روز افزون وبی سابقه خودکشی ها که بر اساس گزارشهای رسمی در 98  از یک افزایش 23 درصدی بی سابقه و پیشبینی افزایش 15 در صدی آن در هر سال پس از ان خبر میدهد. چگونه میتوان از تاثیر ارزشهای و شرایط مادی و غیرمادی و یاس و و نومیدی که حکومت آخوندی بوجود آورده است چشم پوشی کرد؟ خود کشی هایی که نه بشکل مرسوم در بین سن نوجوانی و جوانی صورت میگیرد بلکه درهمه سنین باشکالی متفاوت از جمله خودکشی های خانوادگی و گروهی، خودکشی هایی که در انظار عمومی صورت میگیرد، پدیده ای ست ویژه، برساخته  جامعه ای که مهر اسلامی برآن خودرده است.  آیا میتوان اپیدمی خودکشی را پدیده ای بشمار آورد که ناشی از ویروس دین، دینی که به شهادت و میرندگی و رنجوری بلحاظ نظری بسی بسیار ارج مینهد تا بر زندگی و رفاه و آسایش مادی، دینی که تنها راه نجات از فقر و فلاکت، از خواری و ذلت را پیوستن به نیستی میانگارد.  

نیازی بگفتن نیست که تا زمانی تحلیلگران و منتقدین از مماشات با دین اسلام، آگاهانه یا نا آگاهاه، دست بر نداردند و بازتاب آنرا در تمامی عرصه های گوناگون جامعه، نادیده و یا تاثیر و اهمیت آنرا در وضع موجود و ادامه آن نادیده میگیرند، نمیتوان در انتظار تحولی سرنوشت ساز بود. چرا دگرگونی، تغییر و تحول اساسی اینبار، باید از آگاهی و بینائی جماعت نسبت به ماهیت دینی که بر آنها حکومت میکند برخیزد، باید به رهایی از دینی برخیزند که آنها را بچنین سرنوشت شومی دچار ساخته، دینی که مظهر آن ولایت است باید بزباله دان تاریخ فرو افکند. البته نمیتوان به جنبشهای 96 و 98 نظر انداخت و احتمال بسیار زیاد درصد ناچیز شرکت مردم را در انتخابات تجربه کرد و برهایی کشور از یوغ اسلامدارن امیدوار نبود.

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

Firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@fmail.com

 

  

۱۴۰۰ اردیبهشت ۳۱, جمعه

 

 

ستیز با شمشیر و یا 

شریعت؟


در شرایط کنونی  تنها رابطه قدرت و مردم نیست که بیش از همیشه تهی از اعتماد و اطمینان گردیده است، حال آنکه تا رابطه مردم با دین، دچار دگرگونی نشود، دینی که مظهر آن قشر روحانیت است، قشری که در امتداد تاریخ  مضر و انگل جامعه بوده است، نمیتوان انتظار تحولی را در شرایط موجود داشت.  چرا تنها مشت آهنین قدرت نیست که بر فرق مردم سخت فرود آمده است و هنوز هم میاید بلکه چوب و چماق دین است که جسم و جان مردم را زخمین و مجروح میسازد. دین است مسئول خون هایی که در این دوران، تقریبا نیم قرن ریخته شده و میشود. در حالیکه ساختار قدرت است که مسئول شناخته میشود.

 در شرایط کنونی  تنها رابطه قدرت و مردم نیست که بیش از همیشه تهی از اعتماد و اطمینان گردیده است، حال آنکه تا رابطه مردم با دین، دچار دگرگونی نشود، دینی که مظهر آن قشر روحانیت است، قشری که در امتداد تاریخ  مضر و انگل جامعه بوده است، نمیتوان انتظار تحولی را در شرایط موجود داشت.  چرا تنها مشت آهنین قدرت نیست که بر فرق مردم سخت فرود آمده است و هنوز هم میاید بلکه چوب و چماق دین است که جسم و جان مردم را زخمین و مجروح میسازد. دین است مسئول خون هایی که در این دوران، تقریبا نیم قرن ریخته شده و میشود. در حالیکه ساختار قدرت است که مسئول شناخته میشود.

 درواقع، این دین بود، دین اسلام، دینی که مظهر آن آخوند خامنه ای، مردی مقدس برخاسته از حوزه های علمیه که از لحظه صعود ش بر مسند قدرت، قهر و خشونت خونریزی و انتقام ستانی نیز آغاز گردید.

اول سران نظام شاهی را بدون محاکمه به جرم محاربه با الله به هلاکت رساند. سپس دگر اندیشان چپ و دمکرات و لیبرال، مجاهد و ملی گرا و همچنین کرد و ترک و ترکمن را تار و مار ساخت. آنگاه، قائله گروگانگیری کارکنان سفرت امریکار را بر پا نمود و هشت سال جنگ با کفر و باطل را به قصد فتح قدس، از راه کربلا  راه اندازی نمود..

واقعیتی که هم اکنون خود را لخت و عریان به معرض نمایش گذارده است، این است که دین، قدرت است و قدرت، دین. هم چنانکه قدرت زمانی در دست فاشیسم جنگ و خونریزی به پا میکند و زمانی در دست کمونیسم مردم را باسارت و بندگی میکشاند، امروز در جامعه نیز ما قدرت در دست دین است و بنام دین است که میزند، میکوبد، ویران میکند و خون میریزد.

اگرچه، شعارهایی که در جنبش های اعتراضی اخیر در 96 و 98 بگوش رسید ، نشانی از آگاهی روز افزون از نقش دین و دستگاه خشونتبار دین و بیگانگی با آن ارائه میداد و بسیار امیدوار کننده بود، با این وجود بدلیل سرکوب و کشتار، در حال حاضر و در ظاهر امر از پویایی باز ایستاده اند. کسی نمیداند که شعار حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم و یا اصولگرا، اصلاح طلب دیگر تمام است ماجرا، یکبارد دیگر بگوش خواهد رسید، چندان روشن نیست.

با این وجود از آنجا که دین و قدرت درهم تنیده شده اند، متمایز ساختن آنها از یکدیگر کار سهل و ساده ای نیست، ولی بسی بسیار ضروری ست برای جنبش برانازی.

این بدان معناست که بسادگی نمیتوان تعیین و تعریف تمود که در چه نقطه و یا شرایطی، دین تمام میشود و قدرت آغاز میگردد و یا بر عکس. همچنین، نمیتوان دین وقدرت را از یکدیگر جدا ساخت و مرزی بین آنها کشید. چون دین، بویژه دین اسلام، دین احکام است و باید ها و نبایدها، پاداش در بهشت و زندگی ابدی در کنار حوری های همیشه باکرده و همچنین دین تنبیه است و مجازات ترسناک. یعنی که قدرت در نهاد دین اسلام نهفته است. بهمین دلیل بسادگی معلوم نیست که در برابر قدرت است که باید جنبش اراده معطوف برهایی را راه اندازی نمود و یا دین. یعنی که بدرستی معلوم نیست که باید به مقاومت در برابر شمشیر برخاست و یا شریعت.

مثلا، آیا میتوان گفت آخوند خامنه ای و همه آخوندها و نیمه آخوندهایی که بر مسند فرمانروای و ریاست و وزارت قرا گرفته اند، بازتاب دهند اراده ساختار قدرت اند و یا ساختار دین؟ آخوند خامنه را باید یک رهبر دینی خواند یا یک رهبر سیاسی؟ اراده او بازتابنده باورها و ارزشهای دینی ست و یا سیاسی؟ مثلا پروژه امریکا ستیزی و غنی سازی هسته ای و گسترش نفوذ در منطقه پروژه ای ست سیاسی و یا اسلامی؟ وقتی سخن میگوید، از دین سخن میگوید و یا قدرت؟

واقعیت آنستکه، کلام آخوند خامنه ای، در یک آن هم کلام دین است و هم کلام قدرت که بشکل هم فرمان و فتوا بیان میگردد و هم بشکل اتمام حجت، تهدید و هشدار. اگر در گذشته، دین با ابزار پند و اندرز، با خطابه و موعظه و در جامه ی تقوا و پرهیزکاری از راه احساس و عواطف  بدرون آدمی راه می یافت و نظام تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت را در درون آدمی پا برجا می ساخت. امروز باید به قهر متوسل شود، شمشیر برنده بر کشد، دار تنبیه و مجازات بر پا نماید، سرها را بر زمین افکند و خون بی گناهانی مثل نداها، پویاها، نوید افکارها و روح الله زم ها( فقط به نام این معدود اکتفا میکنیم) را بریزد و بیشمار دیگری را در سیاهچالهای ولایت بزنجیربکشند و آزار و شکنجه دهد تا دین اسلام و یا حکومت خدا را تحکیم و تداوم بخشد.

 همچنین میتوان همین سوالات را در باره بسیار از پدیده ها و وقایع گوناگون روزانه، از جمله حجاب و جدایی جنستها مطرح نمود. که ایا اینان مفاهیم و نهادهایی هستنند دینی، بر ساخته فقه و اجتهاد و یا بر برخاسته از ساختار قدرت؟ ایا ساختار دین است و یا ساختار قدرت که زنان را باسارت حجاب در بیرون و باسارت مردان، در درون و در آورده است؟ این احکام دین و یا شرع و شریعت اسلامی ست که بر نظام قضایی و قانونی و فرآیند قانونگزاری سلطه افکنده است یا ساختار قدرت، ساختاری مستقل از دین که این تبعیض و بی عدالتی را عینیت می بخشید؟

بیش از چهل سال است که دین محرک اصلی قدرت بوده است و هنوز هم. دین بوده است تصمیم گیرنده. این انسان نیست که بر ما ایرانیان حکومت میکند، بر ما خدا است که حاکم است که در دین اسلام خدایی نیست بجز الله. الله، زمانی در دینمداری که به قله اجتها رسیده بود، آیت الله خمینی حلول یافت و اکنون در آخوند خامنه ای عینیت یافته است. آخوند خامنه ای ست که یکه تاز میدان است. حرف و کلامش، حرف و کلام خدا است. یعنی حقیقت است و نهایی، مطلق بدون چون و چرا.

روشن است که ولی فقیه قبل از آنکه نماد ساختار قدرت باشد نماد دین است. این دین است که قهر و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی را توجیه میکند و بکار گیری آنها را ذر خدمت تکالیف الهی، بویژه در جهاد و شهادت پاداشی دهد رویا برانگیز، زندگی ابدی در بهشت در کنار حوری های بیشمار و همیشه باکره.

این بدان معناست که جامعه ایکه روحانیت بر آن حاکم است یک جامعه دینی است، هر پدیده و یا هر واقعه که در آن رخ دهد زائیده نظامی ست دینی و در نتیجه از همه آنها رنگ و بوی دین بمشام میرسد، از جمله حوادث غم انگیز و ناگورای همچون فرزند کشی های اخیر، مثل قتل رومینا، دختر نوجوانی که سرش بدست پدرش از تن جدا گردید و  قتل، کارگردان سینما، بابک خرم دین، بدست پدر با همدستی و رضایت مادر. درست، این وقایع در هر جامعه ای از جمله امریکا نیز اتقاق بیفتد. اما، نه بیک دلیل و نه حتی بدلایلی مشابه. فرزند کشی نیز در دیار ما نمیتواند بعداز بیش از چهار دهه سلطه ارزشهای دینی، بویژه ارزشهایی که هنجارهای خشونتبار را مقدس میشمارد، دست پرورده دین اسلام نباشد. دینی که جز تعصب و تحجر، قهر و خشونت، انتقام ستانی و بی رحمی از آن چیز دیگری بر نخیزد.

در حالیکه نزدیک به نیم قرن از سلطه اسلام فقاهتی، میگذرد، چه بسیارند که مسئول را فرد و شرایط روحی و روانی وی بشمار آورند، نه شرایطی برساخته متولیان دین و باورها و ارزشهای دینی، دینی که برجسته ترین ویژگیهایش چیزی نیست مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری، دینی که نا فرمانی را برنمی تابد و سزاور بدترین مجازات و قهر و خشونت میداند. نمیتوان نقش آموزشهای دینی را در رفتار انسانهایی که در دامنش پرورش یافته اند نادیده گرفت و آنرا سبب افزایش بیگانگی مردم با دینی که بدان باور دارند نگردد.

بنابر آنچه آمد، رهایی نه در واژگونی ساختار قدرت که در رهایی از زنجیر ارزشها و خکومت دین برهبری آخوند نهفه است، ارزشهایی که جامعه بطور روز افزون با آنها بیگانه میشود.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

froznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail,com