۱۳۹۹ شهریور ۱۴, جمعه

رمز رهایی:
محاکمه وحدت
 !دین و قدرت





صرفنظر از اختلافات عقیدتی و سیاسی و خصومت ها و کینه هایی که نسبت به یکدیگر در دل دارند،  مخالفان و دگر اندیشان، بر سر یک موضوع، جنگ و جدلی با هم ندارند، مشترکا خواستار جدایی دین از قدرت و یا مذهب از سیاست اند. کمتر مخالف و دگر اندیشی را میتوان یافت که با این خواست در تواق نباشد. یعنی که همگان بدون اینکه در کنگره ای بزرگ و ملی شرکت کنند و رسما به توافقی برسند، بر سر جدایی دین و قدرت باهم اختلافی ندارند.

پس، چندان دور از حقیقت نیست اگر بگوئیم، مخالفان نظام، با هر گرایش عقیدتی، مشترکا خواهان آنند که آیت الله ها و حجت الاسلام ها از مسند قدرت فرود آیند، به حوره های علمیه باز گشته و تحصیل علوم الهی را از سر گیرند. که آخوندها، تفنگی را که در هنگام خطبه خوانی بر فراز منبر در روزهای جمعه در مشت خود  می فشارند، رها نموده، خطبه قهر و خشونت را پایان بخشیده، خود را از عرصه قدرت و سیاست بیرون کشیده، از مسند ریاست و وزارت و مدیریت فرود آمده، کار به متخصصین و نخبگان و فرهیختگان وا گذارده،  از امر و نهی دست برداشته و از بلندی های زهد و تقدس  به کار تخصصی خود، پند و اندرز و موعظه پرداخته، بجای ی نفرت افکنی و انتقام ستانی، خلایق را بسوی رواداری و احترام متقابل فرا خوانند. البته اکر بخواهند نامی نیکو از خود در تاریخ بجای گذارده و اسلام و حوزه های علمیه را از سقوط در قعر ذلت و بد نامی نجاب دهند.

چگونه و از چه راهی میتوان به این هدف رسید، که روحانیون صحنه قدرت را ترک نموده و به حوزه علمیه بازگردند، موجب اصلی بحث های تمام ناشدنی، پراکندگی و تفرق گروه ها، احزاب و سازمانهای سیاسی بوده و هنوز ادامه دارد. اما به جرات میتوان گفت که مشترکا امیدوارند که این جدایی به گونه ای مسالمت آمیز انجام شده و آیت الله ها و حجت الاسلام ها به رضایت از کار سیاست کناره گیری کنند. که گذار از یکتایی و یگانگی دین و قدرت به جدایی و دوگانگی آنان، بهتر است که گذاری باشد نرم و ملایم، نه چیزی جا بجا و تخریب شود و نه چیزی فرو ریخته از هم بپاشد. که نه دندانی بشکند و نه بینی ای خونین شود. بدون اینکه گسستی در روال زندگی عادی  بوجود آید. که در آرامش و خونسردی، قرارداد اجتماعی و میثاق نوینی تدوین شود به گونه ای که حق و حقوق هیچ دسته ای ضایع نشود.  بمنظور رسیدن باین هدف تاکنون نیز راهکارها و پیشنهاد های بسیاری از جمله رفراندوم و انتخابات آزاد هم ارائه شده است.

در اینکه جدا ساختن دین و قدرت از یکدیگر و شفافیت بخشیدن به مرز بین آن دو، هدفی ارزنده و والا ست، حرفی نیست. متاسفانه، اما، باید گفت که همراه است با کمی ساده اندیشی. زیرا که اگر نیک بنگری، چه در عرصه نظری و چه در قلمروی تجربی، قدرت را نمیتوان از ذات دین اسلام خارج نمود. چه در آئین اسلام، دین و قدرت، از بدو ظهورش، در دوران "رسالت" و حتی در دوران خلافت، هرگز دو عرصه جدا از یکدیگر شناسایی نمی شدند و شناختی از آنان بعنوان دو عرصه جدا از یکدیگر نداشتند. چه وحدت، یکتایی دین و قدرت درکلام الله نهفته است، در احکام، فرائض و فرامین الله.  چرا که کلام الله، خود بازتابنده چیزی نیست مگر قدرت. قدرت مطلق، قدرتی که میل و اراده اش، ماورا هر چون و جرایی ست و یا هر شک و تردیدی چه در رفتار و چه در گفتار.

شاید تاکید بر وحدت و جدایی ناپذیر بودن دین و قدرت، بدان معناست که نتوان از یکی گذر کرد بدون آنکه از دیگری گذرکنی. نمیتوانی براندازی نظام سیاسی را هدف قرار دهی بدون آنکه حتی یک تیر هم بسوی دین رها کنی. مصونیت بخشیدن به دین بهر دلیلی بویژه پرهیز از نقد مقدسات به بهانه اجتناب از "توهین " و "اهانت" به اعتقادات مردمان ساده دل، نتیجه اش پیش چشمانمان هست: استبداد مضاعف دین و قدرت.

بعضا، تصور میکنند که اگر بگوییم که حکومت ولایت، همان حکومت الله است، سخنی بگزاف گفته ایم. واقعیت آنست که اگر آخوند سید علی خامنه ای، خود الله نیست، جلوه الله هست. همچون او یکه و تنها است و بجز او هیچکس دیگری نیست. او دانا و توانا ست بر همه هرآنچه که هست. همه چیز از اراده فنا ناپذیر او ریشه برگیرد. او همچون الله، شبان بزرگی ست که از بیخ بیت رهبری اهل این خاک و بوم را از حیوانیت بسوی انسانیت، یعنی بسوی تسلیم و اطاعت و فرمانبری فرا میخواند. قدرت و توانایی ولی فقیه، همچون قدرت و توانایی الله نه مرز و حد و حدودی می شناسد، نه مسئولیت خسارت و یا خطایی را می پذیرد، نه پاسخ بنده ای را گوید و نه شکوه و شکایتی بگوشش رسد. البته که این مصونیت از مسئولیت، از وجود او در راس به فرشتگان مقرب بارگاه ولایت، کارگزاران وی، و به تمام امورکشوری و لشگری انتقال می یابد. نتیجه اش چیزی نیست مگر رخنه فساد در تمامی امور زندگی، چه خصوصی و چه جمعی، چه در اقتصاد و سیاست و چه در نظم و امنیت، چه در قضا و قانونگزاری.

درچنین صورتی،  آیا میتوان به براندازی جلوه الله، آخوند خامنه ای و نظامی که بر راس ان قرار گرفته اقدام نمایی بدون آنکه زخمی به اقتدار مطلق الله وارد کنی؟ چه، از هر زاویه که بنگری، ولی فقیه، را الله به ولایت خود برگزیده است، هیچ نکند و نگوید، دهان کسی را نبوید و شلاق بر پشت انسانی بجرم نافرمانی زخمین نسازد، زنی را سنگسار نکند، چشمان اسید پاش را از حدقه جشم بیرون نیاورد، کسی را بدار مجازات نکشد و شمشیر بر گردن کسی فرود نیاورد مگر باذن الله. البته این "عبودیت" و "بندگی" را باید بر سراسر حکومت و جامعه اسلامی عمومیت داد. اگر حجاب اجباری و جدایی جنسیت ها حکم الله نیست، حکم کیست؟ جهاد و شهادت، یعنی جنگ و خونریزی فرمان الله است نه فرمان آخوند خمینی و یا خامنه ای.

بعضا، بر آنند کشتاری که در نظام ولایت صورت میگیرد، از جمله اعدام قریب الوقوع وحید افکاری، کشتاری ست سیاسی، در حفظ بقای نظام با ابزار ایجاد رعب و وحشت. که میخواهند آتش خشم مردم را قبل از آنکه شعله ور شود فرو نشانند. حال انکه تا کنون هرکس را که به هلاکت رسانده است، بهتر است بگویم بجرم دینی-سیاسی، بجرم"محاربه" با خدا و "مفسد فی الارص" بقتل رسانده اند. وحید افکاری و هزاران هزار انسان دیگر که سرشان بر دار دین رفته است، گناه دیگری جز خروش و اعتراض، جز نا فرمانی و سرپیچی، مرتکب نشده اند. البته که متهم را زیر آزار و شکنجه طاق و تحمل سوز وادار به اعتراف به جرمی میکنند که مرتکب نشده اند. در دادگاه های الهی، اثبات جرم برای کیفر بخصوص کیفر نهایی چندان لازم نیست. آنچه ضروری ست اعتراف متهم است که به دستان وضوگرفته بازجویان در دوزخ الهی اخذ میگردد. تا کنون هر مخالف و دگراندیشی که به دست ولایت نیست و نابودشده است بر طبق حکم الله و بمنظور بقای حکومت ولی فقیه به قتل رسیده است.

باید اعتراف کرد، هر چند نا خوش آیند،جامعه ما ،اگر نه هرگز، اما باین زودیها زود نتواند خود را از اسارت در دست خداوند آخوند خامنه ای رها سازد اگر دل از خدایی بر نکند که انسان را بجرم محاربه با خود و بجرم سرپیچی از احکامش به هلاکت میرساند. فرض که آخوند خامنه ای، بر فراز منبر قدرت جان به جان آفرین تسلیم کند. او میرود. اما، منبر بر سر جای خود پا بر جا میماند. آیا احکام و فرامین الله نیز با او به خاک سپرده میشوند؟ آیا با سپری شدن حکومت آخوند خامنه ای، زنان نیز از بند اسارت حجاب اجباری رهایی خواهند یافت؟ احکام شریعتی همچون جدایی جنسیت ها آیا ملغی خواهتد گردید؟ مسلم است تا زمانیکه منبر بر جای خود ماندگار بماند و قواعد و مقررات شریعت اسلامی همچنان بر جامعه سلطه افکند و انسان را باسارت در آورده و همطراز حیوان نماید، اگر نه آخوند خامنه ای، آخوند دیگری بر فراز منبر جلوس نموده و خلایق را بار دیگر به تسلیم و اطاعت فرا میخواند. چه آینده تاریکی! تنها وقتی روشنایی بر خواهد آمد و رهایی را در آغوش کشیم که دست باقدامی کوچک بزنیم، به یکتایی و یگانگی الله شک و تردید ورزیم،  وحدت دین و قدرت را به محاکمه بکشانیم و از پیوند نامیمون آنها در آینده جلوگیری نمائیم.

  فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۹ شهریور ۱۲, چهارشنبه

توطئه پنداری و
هراس از آزادی:
از شاه تا خمینی!

پس از گذشت نزدیک به 40 سال از استبداد مضاعف دین و قدرت، ودر یکصدمین سال تولد آخرین پادشاه ایران زمین، این باور که سرنوشت شاه نهایتا در گوادلپ رقم خورد و ولی فقیه تاج و تخت خود را مدیون قدرتهای بزرگ جهانی از جمله امریکا و انگلیس است، باوری ست که پیوسته جان تازه ای در آن دمیده میشود. البته که چه شاخ و برگهایی که از این باور نروئیده است. که غربیها برهبری آمریکا از پیشتر ها تصمیم گرفته بودند که نوار سبزی از اسلام در برابر بلند پروازیهای بلاک کمونیسم برهبری شوروی، بوجود بیاورند. که در بازی غرب و شرق و تقسیم جهان بین خود، مصرف شاه به پایان رسیده بود. شاید، شاه خود بیش از هرکس دیگری به این "توطئه پنداری" دامن میزد. شاه در خاطرات خود اشاره میکند که چگونه پیش از کنفرانس گوادلپ فشارها برای خروج او از ایران افزایش یافته بود. وی اظهار میدارد که:
از چند هفته پیش از کنفرانس گوآدلوپ، فشار برای بیرون رفتن من از کشور شروع شد؛ طی چند هفته مذاکره بر سر تشکیل یک دولت ائتلافی، شرط اولیه، عزیمت من به خارج برای استفاده از تعطیلات بود... چند تن از خارجیان به‌عنوان بازدید به ایران آمدند و از من درخواست کردند از کشور خارج شوم... به گمان من، در کنفرانس گوآدلوپ، فرانسه و آلمان با پیشنهاد انگلیس و آمریکا، با اخراج من موافقت کردند. کنفرانس گوآدلوپ به منزله‌ "یالتای خاورمیانه" بدون حضور شوروی بود.
سخنان شاه، معتبر تر از هر سندی، بخوبی نشان میدهد که چرا شاه باید میرفت و تاج و تخت را واگذار میکرد. چون "پدر تاجدار" یک ملت قبل از آنکه از کشور خارج شود، مسئولیت خروج خود را  پیشا پیشا بر دوش "توطئه" گودالپ بین سران چهار کشور آمریکا، فرانسه، انگلیس و آلمان مینهد. واکنش شاه نسبت به موافقت چهار کشور  بر سر خروج او از کشور سندی ست بر ضعف و سستی، عدم اعتماد بخویش و افول یک رهبر، در نقطه ای سر نوشت ساز، نقطه ای که آینده کشور بر نوشته شود، درست در زمانیکه او باید ملت را بر دوش خود مینهاد و بساحل نجات رهسپار میکرد. بازگویی خواست سران کشور بزبان خود در واقع نشان میدهد که شاه، خواست قدرتهای بزرگ را چندان هم اهانت آمیز و یا خوار کننده تلقی نکرده است.
توطئه پنداران نجوای قدرت های بزرگ را از پشت درهای بسته میشنوند، اما، از مشاهده شرکت انبوه مردم در فرآیند فروپاشی نظام شاهنشاهی، ناتوانند، شرکتی چنان خیره کننده که جهانیان را متعجب ساخته بود. درآغوش کشیدن استقلال و آزادی از طریق اسلام برهبری روحانیون بسیاری از دانشورزان جهان از جمله میشل فوکو، یکی از اندیشمندان نامدار فرانسه را نیز شیفته خود ساخته بود چنانکه گویی انقلاب اسلامی، راهی ست بسوی یک جامعه انسانی، جامعه ای که بزعم او علم و عقل، سازنده جهان نوین، در رسیدن بدان شکست خورده بودند.
 بعضا، بر روح جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا و وزرا و مشاورین و نظامیان او، لعنت فرستند و نفرین کنند که شاه را از تخت شاهنشاهی برگرفتند و تاج فرهی را بر فراز عمامه آیت الله خمینی نهادند. برخی نیز بدترین ناسزاها را نثار بارک اوما، رئیس جمهور امریکا، میکنند که چرا بجای آنکه به پشتیبانی جنبش مردم برخیزد و طرح براندازی حکومت اسلامی را باجرا در آورد با رهبران نظام به نرد عشق پرداخته، با کارگزاران رژیم به صلح و مذاکره نشسته و با ارسال "میلیاردها" دلار نقد به ابقای آیت الله ها بر مسند قدرت، امداد رسانی نمود و نشان داد که اوباما با آنهاست.
"توطئه پنداری" البته که بازتابنده بینشی ست توجیه کننده گریز از مسئولیت و پنهان ساختن ضعف و ناتوانی، نادانی و سیاست زدگی. توطئه باوری در فرهنگ ما یک بیماری دیرینه است و مختص به فرهنگ ماهم نیست. جامعه هرچه ضعیف تر و وامانده تر، توطئه پنداری در ان بارورتر و غنی تر. در اینجا قصد این نداریم به پدیده توطئه پنداری بپردازیم، همین بس که بگوییم، معمولا توطئه پنداران خود را دانا و آگاه به وقایع و رخدادهایی در بازی سیاست نشان میدهند که ساخته و پرداخته تصورات است. چه اگر توطئه بود چگونه کسی میتوانست از تمام جزئیات آن با خبر باشد. فعالیت ها و رفت و آمدهای مشاورین نظامی و سیاسی در دربار شاهنشاهی در آخرین لحظات قبل از فروپاشی بان دلیل افزایش یافته بود تا از زوال شاه جلوگیری شود. پژوهشگری که میگوید سالیوان سفیر آمریکا در ایران در 1978 به شاه ایران صراحتا گفته است باید بزودی ایران را ترک کند و پیشنهادهایی از این دست از سوی دیگر قدرتهای جهانی را بعنوان سند توطئه ارائه میدهد، شاهنشاه یک کشور را تا حد یک "پادو" تنزل میدهد. چه اتفاق بزرگی رخ میداد اگر شاه، سالیوان یا سفیر هر کشور دیگری را در بارگاه خود نمی پذیرفت. از چه ترس و واهمه داشت؟ یعنی که چنانچه این روایت واقعی باشد، که برخی از سران کشورهای غربی شاه را به خروج از کشور تشویق کرده اند، اگر شاه، شاه می بود باید در ماندن در کشور و ادامه "انقلاب شاه و مردم" راسختر و پابرجاتر در برابر بیگانگان یاوه گو قد بر میافراشت.
آنان که به توطئه سرنگونی شاه بدست آمریکا و انگلیس باور داردند، باید شاهنشاه "آریا مهر" را مترسکی فرض کنند عاری از اراده انسانی، چنانکه گویی در اقتدار شاه نبود و خود شخصا همانگونه که همیشه وانمود میکرد، تصمیم گیرنده نبوده است؛ در نهایت تاسف است که باید بپذیریم شاه  همچون ناخدای یک کشتی در حال غرق شدن، بجای آنکه آخرین نفری باشد که کشتی را ترک کند، نخستین نفری بود که کشتی طوفانزده را ترک نمود. شاه حتی نتوانست روی وفاداری ارتش خود حساب باز کند، ارتشی را که خود معماری نموده و فرماندهان زبده و وفاداری را پرورش داده بود. اما، وقتی که شاهنشاه آریامهر، بزرگ ارتشتاران، پا بگریز میگذارد، چه انتظاری میتوان از فرماندهان فرمانبراو داشت؟ رهبران ارتش نیز به فراخوان خمینی به تسلیم در ازای امان و امنیت، پاسخ مثبت داده و با پای خود به قتل گاه رفتند.
در واقع، ساختار حکومت ولایت با ریختن خون سران ارتش شاهنشاهی، آغاز گردید. آیا ژنرالهای آمریکایی در گوش رهبران ارتش خوانده بودند که از مقاومت دست برداشته و تسلیم شوند؟ آیا باید شرمسار و شرمنده باشیم و یا بخود مباهات کنیم و مفتخر که شاه ما همچون ناخدای کشتی ای که هنوز غرق نشده رودتر ازهمه سر نشینان کشتی خود را نجات داده است.  
رژیم شاه، رژیمی که پس از انقلاب آخوندی "رو سفید" از آب در آمده است قرار بود جامعه را به مرزهای "تمدن بزرگ " برساند، سرزمینی برسازد پیشرفته تر از کشور ژاپن، حال آنکه شرایط را برای بازگشت به دوران نظام فرمانروایی و فرمانبری بر اساس شریعت اسلامی هموار نمود نه برای شکوفایی اقتصادی بلکه برای در آغوش کشیدن عبودیت و بندگی. مردم بجای آنکه ارزشهای جامعه ای پویا و نوین گرا را بپذیرند و به حکومت قانون خو بگیرند، بازگشت به گذشته و نوین سازی آنچه را که قرنها پیش باید مومیایی میشد، در آغوش کشیدند و باستقبال مومیایی شدگان رفتند.
پشت کردن به اصلاحات شاه و لعن و نفرین او و خاندانش، کنشی بود برخاسته از میل به پسروی. نه تنها ساده دلان باورمند در این پسروی تاریخی با مشتهای گرده کرده شرکت نمودند بلکه تمامی احزاب و سازمانها و گروهای سیاسی، بویژه احزاب چپی پیرومکتب مارکسیست لنینیست برهبری حزب توده و احزاب دموکرات و لیبرال از جمله جبهه ملی و نهضت آزادی، نیز در شیپور مبارزه ضد "امپریالیستی" و استقلال خواهی می دمیدند و چه هورا ها که برای "وحدت بزرگ" سر نمیدادند، وحدتی که تنها میتوانست بازتابنده تسلیم به اراده و خواست علما و فقها برهبری آیت الله خمینی باشد.
این بدان معناست که پسروی جامعه ما با فروپاشی نظام شاهنشاهی آغاز نگردید، بلکه درست از زمانی آغاز گردید که شاه دچار این توهم گردید که در تحت سلطه نظام استبدادی، نوین سازی جامعه میتواند بدون «آزاد سازی اجتماعی.» شکل واقعیت بخود بگیرد. برنامه های اصلاحی شاه که برای حفظ تاج و تاختش از جانب دولت کندی باو پیشنهاد شده بود، میتوانست بآزادسازی جامعه نیز امداد برساند اگر از بالا و با روش دیکتاتوری اجرا نمیگردید.
در واقع اگر شاه به مشاورین امریکایی و انگلیسی خود گوش فرا میداد ممکن بود این حقیقت را درک کند که نوین گرایی در اسیر سازی آزادی با ابزار قهر و خشونت و امنیتی نمودن فضای کشور، امکان پذیر نیست. چه درست همان نیرویی که باید جامعه را بسوی نوین سازی بحرکت در آورد، استبداد شاهی باسارت کشیده بود.
آنچه نظام استبداد شاهی را صدمه پذیر ساخته بود، نجواهای امریکا و انگلیس در گوش پادشاه و یا توطئه گوادولپ نبود بلکه ناشی از ستیز و خصومتی بود که شاهنشاه به آزاد سازی جامعه میورزید. بعنوان مثال معمار تمدن بزرگ، دشمن آشتی ناپذیر آزادی بیان بود، مبادا که "حقیقت" آشکار شود: که این حق هر انسانی ست که به آزادی برگزیند. که شاهنشاه هرگز حق نداشته است که اراده و سرنوشت ملت را تابع میل و اراده خود کند. او چنان بخود غره شده بود که تاب و تحمل کوچکترین حرف نقد آمیزی را از دست داده بود. او همه بلندگوها را خاموش کرده بود که فقط صدای خودش را بشنود. او بجز صدای توطئه، صدای دیگری نمی شنید. حال میفهمیم که چه شاه زیرکی داشتیم و قدرش را نمیدانستیم. بر تعداد افسوسخوران هر روز افزوده میشود و نیز بر میزان حمد و ستایش دوران طلایی شاهنشاهی. فراموش کرده اند که شاهنشاه "آریا مهر" چگونه، برغم اصلاحات و نوین سازی جامعه از بالا، درخت کهن سال استبداد را زنده نگاهداشت تا در کهنسالی نیز بارور شود و مضاعف گردد.
آری، پادشاه فکر میکرد که "انقلاب سفید" جامعه را بسوی تمدن بزرگ بسیار نزدیک نموده بود چنانچه عنقریب بدان میرسیم. این در حالی بود که نوسازی نیروهای قهر و خشونت، دستگاه های سانسور و سازمانهای جاسوسی، از نجات ملت از فقر و عقب ماندگی پیشی گرفته بود. پادشاه خامتر و زبون تر از آن بود که بفهمد با به بند کشیدن آزادی به پیش نخواهد رفت. چه اگر بند اسارت را از دست و پای آزادی بر میگرفت، در میافت که آن نهادها و سازمانهای سیاسی که با او دشمنی میورزند، بسی بسیار شدیدتر ازوی با آزادی در ستیز و خصومت اند.
 دشمنی پادشاه با آزادی، پوششی بوجود آورد که در پس آن نهادهای ضد آزادی، بویژه نهاد "روحانیت،" ستیز و خصومت خود را با آزادی پنهان سازند و بفریبکاری ادامه دهند. با این وجود، پادشاه حتی زمانی که به اشتباهات خود اعتراف نمود که صدای مردم را شنیده است، قصد نداشت از مسند استبداد فرود آید. در پاسخ باعتراضات مردم دست به عزل یک نخست وزیر و نصب یکی دیگر زد. بدرستی روشن نیست در این تصمیم پادشاه، امریکا و انگلیس چه نقشی را بازی کرده اند (توطئه پنداران در این مورد ساکت اند)، رفتاری که بیانگر این واقعیت بود که شاهنشاه با آزادی و مفهوم آن بسی بسیار بیگانه بود. برخورد دوگانه او به سیاست "فضای باز سیاسی" البته بتوصیه دولت جیمی کارتر در راستای حقوق بشر، خشم ملت را بیشتر متوجه خود ساخت. چرا که پادشاه  دل به نیروهای قهر و خشونت بست و بخش مهمی از ارتش را وارد خیابانها نمود. او در پی حفظ تاج و تخت خود و نه آینده کشور و ملت بود که به پند و اندرزهای این و آن گوش فرا میداد، کنشی که هرچه بیشتر او را نه یک رهبر با اراده ای محکم بلکه فرمانروایی خود باخته و ضعیف جلوه گر میساخت.
تردید مدار که اگر پادشاه از مرکب استبدا فرو میآمد و در حاکم ساختن اراده مردم گام های اساسی و راسخ برمیداشت و شرایط را برای یرگزاری یک انتخاب آزاد سراسری هموار و برگزیدن نخست وزیر و نمایندگان مجلس شورای ملی را به ملت واگذار میکرد، چه بسا از فروپاشی تاج و تخت خود جلوگیری نموده و نام نیکی نیز از خود در تاریخ بجای میگذارد. اما، شاهنشاه تا آخرین لحظه آماده فرو آمدن از تخت استبداد نبود.  بی دلیل نیست که مردم دست رد بر سینه شاهپور بختیار گزاردند، چون او منتخب شاه بود، آنهم زمانی که کار از کار گذشته بود. دیگر مهم نبود که او مبرا از اخلاق دستبوسی و تعظیم و تکریم بود. 
زمانیکه شاهنشاه کشور را ترک گفت، سرزمینی را بجای گذارد آماده، نه برای تاختن بسوی آزادی بلکه برای گریز از آن، برای پسروی، برای مصادره و محرومیت حق و حقوق بشری نه گسترش دامنه آن. چرا که برنامه نوین سازی شاه، راه را نه برای براندازی نظام استبدادی بلکه برای ظهور استبدادی صدها بار خشونت بار تر، استبدادی که بتواند مشتهای محکمتری از مشتهای شاه بر سر مردم فرود آورد، هموار ساخته بود. مگر نه اینکه شاه حق حاکمیت را از ملت سلب کرده بود.
ای سروران فرهیخته، ایمان بیاورید که استبداد مضاعف دین و قدرت، ارمعان قدرتها جهانی نیست و نبوده است، که باز تابنده آزادی هراسی شاهنشاه بوده و هست، هراسی که او را پیوسته وادار به مماشات با فقاهت مینمود، مماشات با دشمن ترین دشمنان آزادی. آری، بجای آنکه در 15 خرداد، شاهنشاه در اوج قدرت بساط روحانیت را بر چیند و حوزه های علیمه را به موزه های تاریخ تبدیل نماید، اقتدار بیشتری بدان بخشید. چرا که خواسته یا ناخواسته شاه با راندن مخالفین سیاسی خود بزیر زمین و سوق دادن بخش دیگری از آنان بسوی ماجراجویی، از نوع کاسترویی-چه گوارایی، ارتجاعی ترین قشر جامعه ، رقیب دیرینه خود، قشر "روحانیت" را بر علیه خویش ساماندهی مینمود و سر انجام بقدرت رساند که آزادی را هر چه سخت و شددید تر باسارت در آورد، باسارت مضاعف.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۹ شهریور ۷, جمعه


دکان عاشورا
و حکومت "جائر!"



سر انجام، حتی ویروس کشنده کرونا هم نتوانست برگزاری مراسم عزاداری عاشورا را در ماه محرم به تعطیلی بکشاند. برگزاری جشنها، و میهمانی ها بمناسبت های گوناگون از جمله جش های عقد و عروسی، همه را ویروس کرونا به تعطیلی کشانده است، اما، نه مراسم عزا داری عاشورا و طاسوعا را. مگر چنین چیزی قابل تصور است؟ تعطیلی عزاداری محرم در جامعه امام پرستان! کمی خام خیالی نیست؟

 اگرچه، کرونا ولی فقیه را وا داشت که در کنار ستونی عظیم در سالنی وسیع، سالنی که معمولا در آن صدها نفر در تایید سخنانش بر فراز منبر مشت در هوا میکو بند و شعار مرگ امریکا را فریاد میزنند، در عزلت و تنهایی به روضه ی شهادت علی اصغر، نوزاد امام اشک بریزد. اینکه چه انگیزه ای نمایش چنین صحنه ای را در رسانه های اجتماعی از جمله تلویزیون سراسری، ضروری نموده و چه پیامی را در نظر داشته اند به میلیونها تماشاگر تلویزیون و کاربران رسانه ها اجتماعی مخابره کنند، خود میتواند موضوع بحثی شور انگیز باشد.

اما، برغم وجود وضعیت قرمز در اکثر شهرهای کشور از جمله تهران، متولیان دین برهبری ولی فقیه، آخوند خامنه ای با استناد به یک جمله از امام خمینی در باره عزا داری محرم، باین نتیجه رسیدند که برگزاری مراسم عزا داری محرم، همجنان ضروری، لارم الاجراست و بر برگزاری آن اصرار ورزیدند. البته با پذیرش این شرط که پروتکل های وزارت بهداشت مراعات شود. جمله ای را که متولیان دین در توجیه برگزای  مراسم عزاداری محرم بدان استناد کردند، بدینگونه بیان شده است:

ما هرچه داریم از محرم است … از شهادت سید الشهدا است اگر این مجالس وعظ و خطابه و عزاداری و اجتماعات و سوگواری محرم نبود ما پیروز نمی شدیم. همه تحت بیرق اما م حسین  قیام کردند..

تردید نباید داشت که امام عین حقیقت را بیان داشته است.  معلوم است که منظور از هرچه داریم چه چیزهایی میتواند باشد. چه چیزی بالاتر از تقدس و ثروت و قدرت، اعتبار و احترام و منزلت؟ همه منابعی پر ارزش و نادر که آخوندها میتوانند آنها را با فروش دین، تنها کالایی که خود تولید کننده آنند، در دکان عاشورا و برگزاری مراسم عزاداری محرم به دست بیاورند. بهمین دلیل هر دکانی را میتوان در حکومت اسلامی تعطیل کرد، اما، دکان عزاداری امام حسین را به هیچ وجه نتوان. چرا که در همین مجالس وعظ و خطابه و... است که میتوان ساده دلان را فریفت، احساسات آنها را بر انگیخت و بر آنها سلطه افکند و هر کذب و موهوم و هر خرافه و حقایق وارونه ای را به آنها چپانند. بیچاره عزاداران حسینی که به سر و سینه خود میکوبند و بعضا بسر و تن خود تیغ میکشند، بدون آنکه هرگز بتوانند تصور کنند حسین بن علی، یکی از مهاجمین تازی بود که خاک طبرستان را به توبره اسلام کشیدد، بسیاری را از دم تیغ گذراندند، ثروت ملت را بغارت بردند و زنان را باسارت گرفتند، آنهم با فریب و ریا.
  
 نیازی به گفتن نیست تا کنون هرچه که با ویروس کرونا روی در روی گردیده است، اگر توان ماندن داشته است، بآن دلیل بوده است تغییر و تحول را در شیوه زندگی پذیرفته است. درست آست که دکان عاشورا را نبستند، اما، تنها میتوانست، دروازه های خود را بر روی تعداد معدودی از مشتریان بگشاید. اگرچه، خطر ابتلا به ویروس لزوما بر طرف نمیگردید. با این وجود، کاهش تعداد مشتریان، نمیتوانست در رونق و گرمی دکان عاشورا تاثیر گذار نباشد.

اما، حکومت دین بمنظور آنکه بازار دین فروشی، از رونق نیفتد و کمبود خریدارن در شرایط کرونایی را جبران و همچنان سلطه مطلق خود را حفظ نماید، از همزاد خود، قدرت استفاده نموده و به هزینه ملت، فضای عزاداری در مساجد و تکیه ها و هیئت ها را به مراکز پر تردد شهر انتقال داد. مثلا در مساجد وهیئت های نوحه خوانی در جبران کوچکی جمعیتی، درب و دیوار های مساجد را با کلامات تنومند و زرین و راز انگیز عربی بر مننی سیاه، سرا سر پوشش دادند بطوری که بعید است که وزن سنگین سلطه آن تزئینات دینی را بر ذهن خود احساس نکنی. در همین راستا فضای میدان ولیعصر با تعویض دیوار نگاره های آن از یک بازار تجاری به یک بازار دینی تغییر شکل دادند. برآن دیوار نگاره ها یکی از وسیع ترین صفحات کامپوتری درجهان نصب گردیده است که بر آن "ما ملت امام حسین هستیم" و صحنه هایی از صحرای کربلا نیز، به نمایش در میاید. یا بعید بنظر میرسد که تحت تاثیر نورپردازی سه بعدی میدان امام در همدان که برسمبل های دینی نور افشانی میکند قرار نگیری*.

این بدان معناست  که از واقعه کربلا، از سوک در مقاتله حسین بدست یزید گریزی نیست، خریدار هم که نباشی، نمیتوانی منفعل نشوی. دیگر مجبور نیستی که به تکیه و مسجد روی تا از داستان غم انگیز عاشورا آگاه شوی، تصاویری آن واقعه در برابر چشمانت ظاهر میگردد. آنها را مشاهده کنی بدون آنکه خوسته باشی. مثل آوای اذانی که در سحرگاهان و نهار و شام از گلدسته ها بگوش میرسد. آیا گوشهای خود را میبندی اگر میل به شیندن اوای اذان نداشته باشی؟ امام خمینی بخوبی از نقش دکان عاشورا  در نهادین ساختن ارزشهای دین آگاه بوده و بی دلیل نبوده است که به پیروان خود هشدار داده است مبادا که مراسم عزاداری را برپا نکنند، چه هرچه که دارند از آن دارند.

اما، اگر کرونا هم نبود، بعید بنظر میرسد که دکان عاشورا میتوانست مشتریانی را بخود جلب نماید که احتمالا کمتر از ده درصد جمعیت برمی خیزند. اما، آنچه دکان عاشورا را بکسادی میکشاند آن است که پیروان دین امام حسین، بویژه آنکه خود را وارث رسالت میداند و بجانشینی امام غایب منصوب کرده است و قرار است که ولایت را تا قیامت ادامه دهد، بر عکس همه امامان، بجز امام اول، بر مسند قدرت، یعنی که بر جایگاه خلیفه مسلمین یزیدبن معاویه جلوس کرده است. هم اکنون ولایت فقیه است که شمشیر را بر هر گردن برافراخته ای فرود میآورد، نه یزیدبن معاویه. این یزید شرابخوار نیست که بارگاهش به مرکز فساد و فسق و فجور تبدیل گشته است.

 امام جمعه اردبیل، آیت الله سید حسین عاملی، عاشورا را بازتاب مقاومت امام حسین در برابر حاکم "جائر" توصیف میکند، چنانکه گویی هم اکنون نیز با شرایطی مشابهی قرار گرفته ایم، و هنوز هم در دکان عاشورا میتوان کالای "شهادت" را بفروش رساند- پس از چهل سال تجربه حکومتی که بمراتب جائر تر از حکومت یزید بوده است. اگر یزیدبن معاویه، 72 نفر را در میدان جنگ بخاک و خون کشاند، ولی فقیه، جانشین امام عج، دستانش غرق در خون هزاران انسانی ست که نه در میدان جنگ بلکه دست بسته و چشم بسته یا بدار شریعت آویخته شدند و یا در برابر جوخه های آتش به هلاکت رسیدند.

بدون تردید، دکان عاشورا به کسب و کار خود ادامه خواهد داد. زیرا که سرمایه آن از سوی ساختار قدرت که هم اکنون در دست ولی فقیه متمرکز گشته است، تامین میشود. اگرچه نظام ولایت فقیه از پذیرش هر هزینه ای برای گشوده نگاهداشتن دکان عاشورا رویگردان نیست، با این وجود ضعف مالی ممکن است به کسادی بازار دین و لاجرم دکان عاشورا منجر شود.

اما، افزوده بر این، آگاهی به تاریخ عاشورا و هویت امام حسن و حسین بعنوان فرماندهان لشگر مهاجم تازیان، نمیتواند بر احساسات و عواطف ملی تاثیر گذار نباشد. این بدان معناست که تا ملت به ماهیت بیگانه و تحمیلی اصل و اصول دینی که بدان باورد دارد، آگاه و بینا نگردد، حکومت جائر فقیه ادامه یافته و دکان عاشورا گشوده نگاه داشته میشود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

 لینک تصاویری از دکان عاشورا*

خدایی را دوست بداریم

که انسان را دوست میدارد!




در جامعه ایکه خدا حکومت میکند، یعنی که در جامعه ایکه مقدس ترین ها، پرهیزکارترین ها، با تقواترین ها، پاکترینها، مومن ترین ها، خداپرسترین ها ، آنان که به هزینه جامعه به آموزش علوم الهی میپردازند و "مجتهد " میشوند و در معنویت و روحانیت غرق میگردند، باستثنای معدودی، جنایتکار و غارتگر و فاسد و نابکار از آب در میآیند، آن جامعه محکوم به فنا ست. برغم برجهای بلندی که در بخش خوش آب و هوای تهران و دیگر شهرها ساخته اند، برغم بنای مترو و اتوبانها در تهران و چندین نقطه کشور، برغم براه اندازی فروشگاه های بزرگ و پر زرق و برق، یکی از همین روزها زمین دهان باز میکند و دستگاه دین وقدرت، حکومت خدار را می بلعد.

این، اما، یک خوشخیالی بیش نیست که خاطر آسوده بدار تا ویران نسازی نمیتوانی بنایی را بنیان نهی. چگونه میتوان بنایی را برافراشت بدون آنکه زمینی را کند، خاک و خاشاک،  سنگ و کلوخی را استخراج نمود و هرچه عمیقتر فرو رفت تا بتوان پی و بن ساختار نوینی را بنیاد نهاد. هم چنانکه، بیش از 1400 سال پیش از این، تازیان بر ویرانه های امپراطوری ایران باستان، خلافت دین اسلام را بنیان گذاردند و در دورانی نه چندان دور(1357) بار دیگر، اینبار تازیان بومی، مظهر دین بیگانه و یا کیش اهریمنی، همچون جانوران موذی سر از لانه های خود بیرون کشیدند و آنچه را که از شاهنشاهی باقی مانده بود به نابودی کشاندند و بر ویرانه های آن حکومت الله، حکومت شریعت اسلامی، حکومت فرمانروایی و فرمانبری، حکومت فریب و جنایت و غارتگری را بنیان نهادند.
این بدان معناست که ما از ویرانی یک حکومت سیاسی سخن نمیگوییم، چه در واقع با حکومت خدا ست که سر و کار داریم. آخوندها وقتی بپا خواستند و مردم را در پی خود کشاندند، قصد نداشتند که یک حکومت انسانی بنا نهند، حکومتی که انسان را بزرگ و شریف پندارد. آنها از آعاز درپی بر قراری یک حکومت خدایی بودند، حکومتی که بازتابنده اراده و امیال الله، خداوند بی همتا بودند، خدایی که نافرمانی برنتابد. مگر نه اینکه الله آدم و حوا را از بهشت به بیرون راند بان دلیل که بر خلاف فرمان او فریب شیطان را خوردند، و سیب ممنوعه را چیدند. پس آنها رل محکوم به زندگی بر روی زمین نمود تا در عبودیت و بندگی برحسب شریعت الله، بار دیگر به بهشت راه یابند. چرا که الله  خداییست که جز تعبد، چیزی دیگری نخواهد و نجوید، سوره ای را در قران مقدس نخواهی یافت که اشاره ای به تعبد و میزان علاقه الله بدان نرود. مگر نه اینکه الله، محمد را به ولایت خود برگزید تا بندگان را به عبودیت و بندگی، به تسلیم و اطاعت و فرمانبری، فراخواند، رسالتی که تنها میتوانست با خشونت و بر قراری نظام فرامنراویی و فرمانبری توسعه و پا برجا بماند.

آیت الله خمینی نیز زمانی که بر منبر قدرت جلوس یافت، در پیروی از پیامبر اسلام، شمشیربر کشید و ملت را به تسلیم و اطاعت و فرمانبری فرا خواند و موفق شد که کثرت را به وحدت تبدیل و بازتابی از یکتایی و یگانگی الله نماید. او نیز در تبعیت از اراده الله چیزی جز تعبد، جز تسلیم و اطاعت چیزی دیگری نمیخواست.از آن پس هر تصمیمی که اتخاذ کرد و هر فرمان و یا فتوایی که صادر کرد، هر سری را که بر زمین افکند  در خدمت توسعه و گسترش تعبد، بود، راهی که جانشینانش تا حال حاضر ادامه داده اند..

بنابراین، آنچه که باید ویران سازیم و بر فراز آن ساختار یک جامعه آزاد و انسانی را بنیان بگذاریم، چیزی نیست مگر حکومت خدا، حکومت قهر و خشونت، حکومت جهاد و شهادت. امروز ما با حکومت خدا روبرو هستیم، حکومتی که انسانی را که در قرن بیست ویکم زندگی میکند به بند شریعت اسلامی میکشد. مگر هشت سال جنگ را برکت الهی نمیخواندند؟ مگر شهادت را جشن نمیگرفتند؟ مگرجدایی جنسیت ها، حجاب اجباری و زن سیتزی با ابزار گشت های "ارشادی." بازتاب اراده الله نیست؟ مگر مخالف و دگراندیش و معترض و ناراضی را بجرم محاربه و یا جنگ باخدا، جلوی جوخه های اعدام نمیگذاردند و یا بدار مجازات نمی آویختند. مکر مست و شیدا را به تخت شلاق نبستند و قصاص و سنگسار را کسی بجز خدای یکاتا و یگانه، الله مجاز دانسته است؟ مگر الله بجز، تعبد، عبودیت و بندگی، بجز تسلیم و اطاعت و فرمانبری از بندگان خود چیزی دیگری میطلبد؟ تعبد محور اصلی کلام الهی ست، کلامی که مقدس میشماریم و منشا چه معجزاتی که نمیدانیم. حال آنکه از آغاز تا انتها داستان تعبد است، داستان عبودیت و بندگی و گرنه تنبیه است و مجازات اگر سرپیچی و نافرمانی کند بنده ای.

 آری، عبودیت و بندگی، تسلیم و اطاعت را میتوان لباس عرفان و تصوف پوشاند و آنرا رفتار و گفتاری بشمار آورد بر خاسته از آخلاق. حال آنکه بندگی و عبودیت، تسلیم و اطاعت، در حکومت ولی فقیه، مفاهیمی هستند سیاسی، ابزار تداوم و بقای حکومت قشری است که خود را متولی دین الله بر روی زمین میدانند.

حال باید پرسید آیا هنوز باید در پی ویرانی یک حکومت سیاسی باشیم؟ آیا هنوز باید به سکوت تن دهیم و از اندیشه ویرانی حکومت خدا و آنچه بدان تعلق دارد، حوزه های علمیه، و مساجد، بعنوان مثال، سبب اصلی جمود و واپسگرایی، اجتناب ورزیم؟ آیا میتوانیم رهایی یابیم و عروس آزادی را در آغوش گیریم بدون آنکه بساط دین و حوزه های علمیه را در هم فرو کوبیم؟ بدون آنکه حرفه ای زائد و انگل را، حرفه دینکاری را یکبار و برای همیشه از صفحه ی تاریخ پاک نمائیم؟ بدون آنکه بدانیم این حکومت خدا ست که باید ویران نموده و بر فراز آن حکومتی را باید بنا نهیم در خدمت بررگداشت انسان و ستایش خدایی شیفته و عاشق انسان، مخلوقی با ظرفیت ها و توانایی های ناشناخته شده. باید خدایی را دوست بداریم که انسان را دوست می دارد. جای بسی امیدواریست اکر از خواست، ویرانسازی حکومت الله، حکومت خدایی خشن و کین خواه و جانشین ساختن آن با خدایی که نداند و نخواهد چبری جز مهر و عطوفت، بخود نلرزیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۹ شهریور ۵, چهارشنبه

یکی شدن تخت با منبر!




چهل سال از یورش دوم "تازیان" بایران زمین میگذرد. یورش اول در چهارده قرن پیش بوقوع پیوست که در طی آن تازیان شمشیر بر کشیدند و خاک این مرز و بوم را به توبره "اسلام" کشیدند، به توبره دینی که رستم فرخزاد، سردار فرهیخته ایران، آنرا دین "اهریمنی" خوانده است (بنقل از تاریخی که حماسه سرای بزرگ، ابوالقاسم فردوسی بنظم درآورده است). در یورش اول، تازیان از مرزهای کشور وارد شده و بر لشگر ایران بفرماندهی رستم فرخزاد در قادسیه، پیروز گردیدند.
حال آنکه، در یورش دوم، در 1357، تازیان "بومی،" تازیانی که پشت به دین و آئین ایرانیان نموده و کیش اهریمنی را در آغوش کشیده و خود را متولی آن آن خواندند، همچون پیشینانشان، پرچم دین اهریمنی را برافراشتند، پرچمی که  بر آن لا الله الا الله، نقش بسته بود، البته پیچیده در لابلای خط و خطوطی رازانگیز مبادا با تازیان مهاجم شناسائی شوند. پس یکبار دیگر، پس از گذشت 14 قرن، بنا بر قول فردوسی، تخت با منبر یکی گردید و کم و بیش بر ملت ما همان برفت که بر اجداد ما رفته بود در دورانی که "عرب بر عچم" پیروز گردید( در دو مطلب دیگر توضیح داده ام که چرا نگون بختی که هم اکنون با آن دست بگریبانیم از آن شکست تاریخی و برباد رفتن یک امپراتوری با ییش از یکسال تمدن و فرهنگ، ریشه برگرفته است (لینک ها ئر پایان مقاله).
تازیان مهاجم نیز برهبری سعد ابی وقاص ادعا میکردند که در پی بدست آوردن آب و خاک و زر و زیور این جهان نیستند، که ما میخواهیم که پادشاه ایران کیش ما را بپذیرد و خود را به تنها خداوندی که وجود دارد یعنی الله، تسلیم و از او اطاعت و فرمانبری نماید.آیت الله خمینی نیز وقتی در پاریس، در قلب تمدن مسیحی غرب، اقامت برگزیده بود، آگاهانه به فریب کاری و یا آنچه در قاموس فقهی "تقیه" میگویند، دست زد و از بازگرداندن اسلام، اینبار از نوع "ناب محمدی" آن به حکومت چیزی بزبان نراند.
 خمینی ساده دلان را نفریفت، او سیاستمداران و تحلیگران و کارشنان و دیپلماتها را فریفت. پشت خمیده و چشمها بر زمین دوخته، همگان را بر آن باور داشت، که امکان ندارد که اندیشه قدرت، پدیده ای عمیقا مادی و این جهانی، از مغز این پیر که چهار زانو بر تشکی می نشیند و بنرمی و آهسته سخن میگوید، هرگز عبور کند. بعضا، خمینی را با مهاتما گاندی رهبر جنبش استقلال هند یکی گرفته بودند. کمتر کسی میتوانست اهریمنی که در درون خمینی لانه کرده بود میتوانست مشاهده کند، اهریمنی که امان دادگان را بجوخه های اعدام میفرستد، اتباع خارجی را گروگان میگیرد، هشت سال جنگ پوچ و بیهوده را ادامه میدهد و فرمان قتل عام بیش از 4 هزار زندانیان سیاسی را در سراسر کشور صادر میکند.
 اما، همچنانکه سعد ابی وقاص از کشتار و تخریب دست بر نداشت تا بر تمامی امپراتوری سلطه افکند، خمینی نیز اقامت در کاخها را بر زندگی در کوخها و ریاست و کیاست را بر زهد و ریاضت ترجح داد و نه تنها تخت را بار دیگر با منبر یکی کرد بلکه کیش اهریمنی که پس از گذشت 14 قرن در درون ملت لانه کرده بود بیرون کشید و با ابزار قهر و خشونت، تیغ و تازیانه، گزمه و پاسدار، قواعد و مقررات آنرا بر تمامی امور زندگی اجتماعی و خصوصی، تحمیل نمود و همچون تازیان مهاجم ملت را به تسلیم و اطاعت وادار نمود، اما در اندک زمانی، در مقایسه با زمانی که تاریخ نویسان از آن یاد کرده اند، برای این که کیش اهریمنی به دین مشترک ایرانیان تبدیل شود، چیزی بیش از چهار صد سال. در حالیکه در 1357 شریعت اسلامی بسرعت بر جامعه حاکم گردید، از جمله حجاب اجباری و جدایی جنسیت ها، ممنوع شدن تولید و مصرف نوشیدنی های حرامی و تعطیلی بخش عظیمی از اقتصاد و رشته مشاغل و حرفه های متصل بان ، بر قراری دادگاه های اسلامی و برپا داشتن تخت شلاق و دار مجازات، جاری نمودن قواعد قصاص و فسادفی الارض و محاربه با خدا، و بسیاری تعییر و تحولات در عرصه های دیگر؛ نظم و هنجار مطلق بر جامعه گردید.
اما، سزاست که بیاد بیاوریم، اگر مردم خود را بر خلاف 14 قرن گذشه، در زمانی بسیار کوتاه به کیش اهریمنی تسلیم نمودند باین دلیل بود و هست که تازیان بومی، متولیان دین اسلام، نه تازی بودند و نه بزبان بیگانه سخن میگفتند. اما، چه کسی باین تشابه تاریخی میتوانست بیاندیشد که  حوزه نشینان، علما، فقها و بطور کلی طلبه ها، بمانند همان بادیه نشینان تازی بودند که جامعه را مورد تهاجم قرار داده و بجای آنکه کیشی را با نوک شمشیر در دل مردم فروکنند، کیشی را از درون آنها به بیرون کشیدند که ماهیت اهریمنی اش وقتی بمنصه ظهور رسید که  تخت با منبر یکی گردید..
تازیان بومی، متولیان دین اهریمنی همچون تازیان بیگانه نمی توانستند، بدون کشتار و خونریزی و تخریب و ویرانی بر سراسر ایران مستقر گردند و حکومت دین را بنیانگزاری کنند. اما، فردوسی به تحولاتی و دگرگونی هایی که پس از یکی شدن تخت با منبر بوقوع می پیوندد اشاره میکند، چنانکه گویی بزبان حال ما سخن میگوید، ازدگرگونی ارزشها و هنجارها، رفتار و منش و شخصیتها سخن میگوید، از فساد و گندی که سراسر نظام رافرا گرفته است. بعنوان مثال:
ز پیمان بگردند و راستی
گرامی شود کژی و کاستی
آیا این همان واقعه ای نیست که ما شاهد آن در چهل سال کذشته بوده و هستیم؟ چه به محض آنکه تخت با منبر یکی گردید، هر آنچه از عهد و پیمان و راستی در گفتار و پندار و کردار بجا مانده بود، بیدرنگ از فرهنگ ما رخت بر بست. هرچه زشت و نا پسند بود بسرعت زیبا و پسندیده گردید. خشم و خشونت و بیرحمی مقدس گردید، یعنی که کشتار و خونریزی و یا جهاد وشهادت قداست یافت. با بقدرت رسیدن تازیان بومی و یک شدن تخت با منبر، از قانون گریزی ها، از شکستن عهد و پیمانها، چه داستانها که مدفون نگشته اند. پرونده سازی برای متهمان بی گناه، اخذ اعتراف به جنایت و خیانت تحت شکنجه و شلاق، تجاوز و تعدی بزندانیان، بویژه زندانیان سیاسی و عقیدتی، بیک امر عادی تبدیل گردید. تازیان بومی، متولیان دین اهریمنی، چون ماموریت خود را الهی و مقدس بشمار میآورند، از هیچ جنایت و خیانتی، از هیچ ظلم و ستم و از هیچگونه بیرحمی و انتقام ستانی روی برنگردانند. 
هم اکنون در جامعه ای که بدست تازیان بومی اداره میشود، کژ و کاستی، یعنی دروغ و فساد، که اساسا از دین فروشی ریشه برگیرد هرگز چنین عمیق و چنین وسیع نبوده است. چرا که تنها راه ارتقا و تعالی چه در امور مادی و مالی چه در امور معنوی و فرهنگی و سیاسی و نظامی و یا در هر عرصه ای از علم و صنعت و ممدیریت، یک تخصص واجبترین تخصص هاست است که بدون آن هرگز بجایی نرسی، تخصص در دین فروشی، خود معلول یکی شدن تخت با منبر. همه آنانی که هم اکنون در دادگاه های جمهوری اسلامی "محاکمه" میشوند، از فروش دین بوده است که به مقام و قدرت رسیده و دست بتاراج و چپاول زده اند. جالب است که غارتگران و چپاولگرانی که در دادگاه ها محاکمه میشوند با یک یا دو استثنا، هیچیک از آخوندها، متولیان دین تازیان بلکه همه از رده متخصیصن و دانشگاهیان برخاسته اند. شرایطی که با شرایط حاکم بر جامعه ما همخوانی دارد، فردوسی بشرح زیر توصیف میکند:
رباید همی این از آن، آن از این
ز نفرین ندانند باز آفرین
        نهانی بتر ز  آشکارا شود
دل مردمان سنگ خار شود
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند به پیش
در اینجا، فردوسی به وصف شرایطی می پردازد گویی که آخر زمان فرا رسیده است، دروغگویی  ناروزنی، زرنگی و دارا بودن نبوغ ذاتی، دو رویی و پنهانکاری و ظاهرسازی، کنشی سراسر فسادساز و فاسد کننده با یکی شدن تخت با منبر، بر سراسر جامعه سایه می افکند.  ما نیز هم اگنون کمتر از آن زمان در چنین شرایطی قرار نگرفته ایم. البته لازم به یاد آوری ست که رفتار و پنداری که برشمردیم، تحت بحران های گوناگون، معیشتی، بهداشتی، اقتصادی سیاسی به رفتار و پنداری عادی تبدیل شده است لازم برای بقا و زندگی. هر روزکووید 19 تعداد بیشتری از مردم را بهلاکت میرساند، بیکاری و گرانی و فقر و فحشا بیداد میکند و همگان را نسبت به یکدیگر غریبه و بیگانه و هر رفتار زشت و ناپسندی را عادی ساخته است. همین بس در مطبوعات نظام، بدعوای کوخ نشینانی که به کاخها یورش برده و آنها را در پنهان به ملک شخصی خود در آورده اند، نظر افکنیم. یعنی بعد از چهل سال از رفتاری، پرده برداری میشود که هم چنانکه زودتر اشاره شد، از دین فروشی و یا بقول شاعر از پیش آوردن دین برمیخیزد.
شاید بتوان گفته آن اندیشمند تاریخی را بیاد بیآوریم که گفته است تاریخ دو بار تکرار میشود اول بصورت تراژدی و باردوم بشکل یک باد گرم. نخستین باری که تخت با منبر یکی گردید، دیدیم قرنها بطول انجامید، تا کیش اهریمنی را به درون ملت فرو برند. اما، وقتی برای بار دوم تخت با منبر یکی گردید، اندک زمانی بیش بطول نیانجامید که کیش اهریمنی از درون بیرون آید و ماهیت خود را بمنصه ظهور رساند. ما زمانی میتوانیم سرزمین خود را اشغال مهاجمین تازی بومی نجات دهیم، که هم کیش اهریمنی و هم متولیان آنرا روانه زباله دان تاریخ نمائیم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
لینک مقالات:


۱۳۹۹ مرداد ۲۴, جمعه

برآمدن روشنایی
و فروپاشی دین اهریمنی!



پس از خیزش و خروش مردمی در بیش از یکصد شهر کشور در چند سال گذشته، یعنی که در سال 96 و 98، دیگر نمیتوان اندیشه "دین ستیزی" را اندیشه ای پر زخطا، زیانبار و یا بطور کلی پوچ و بیهوده خواند، اگر نه رمانتیک و نوعی خیالپروری، چنانکه گویی میتوان هرگز از وضع موجود عبور نمود بدون آنکه با دین، ابزار حکومت مطلق ولایت، درگیر شده و به ستیز با آن برخاست. بی جهت نیست از همه شاهان، تظاهر کنندگان یادی از رضا شاه کردند و شادی روح او را فریاد زدند. مگر میتوان این یاد آوری را بجز تولد ستیز با دین، چیز دیگری تعبیر و تفسیر کرد، که خود نشانی ست بر آگاهی مردم از آنچه در گذشته بوقوع پیوسته است و گرنه آنرا بزندگی باز فرا نمیخواندند. شعارهایی که در آن تظاهرات از حلقوم مردم بیرون آمد، قبل از هرچیز بازتابنده آغاز ستیز با دین بود، دینی که بر منبر قدرت جلوس یافته، شمشیر بر کشیده و"شریعت" اسلام امامتی را بر جامعه حاکم مطلق ساخته است،  ستیز با دین، نه بمعنای باورها و اعتقادات شخصی.

بدیهی ست که هرفردی در گزینش آزاد است از جمله در گزینش خداپرستی یا بت پرستی و یا هر گاو و گوسفند و شی که برگزیند برای پرستش. آزادی در پرستش از ابتدائی ترین حق بشری ست که در حکومت اسلامی از تمامی مردم سلب گردیده و پرستش خدایی بی همتا، خدایی که بجز او خدای دیگری نیست، قانونی-شرعی و اجباری ساخته است. یعنی که تخلف از این "قانون شرعی،" "کفر" محسوب میشود و متهم "کافر" که ریختن خونش، بنا برحکم الله در کتاب مقدس قرآن، مباح و شایسته پاداشی الهی محسوب میشود.

خیزش و خروش 96 و 98  ، البته که با تمام جنبش های گذشته از جمله جنبش "سبز" تفاوت فاحشی داشت. گذشته از این که یشتر در شهرهای کوچکتر بوقوع پیوست که شمار آنها به بیش از صد در سراسر کشور میرسید، شعارهایی که در این دوران سر داده شد، حکایت از آغاز یک پایان میکرد و خبر از آغازی نوین میداد، آغاز جنبش دین ستیزی، جنبشی فرهنگی و سیاسی، همچنانکه حکومت اسلامی خود برآمده از یک جنبش فرهنگی و سیاسی بود.

جوش و خروش مردم در 96 و 98  در جستجوی "رای من کجاست" بخود شکل نگرفت بلکه در اراده معطوف به نفی "حکومت اسلامی" جلوه گرد گردید، در اراده معطوف به برچیدن بساط حکومت آخوندی، حکومت مهاجمانی که قدرتهای بیگانه را متهم به تجاوز و غارت و چپاول میکند در حالیکه خود از بزرگترین متجاوزین و غارتگران و چپاولگران ثروت ملت اند. همین بس که شعاری مثل "دزد همین جاست الکی میگن امریکاست،" بخاطر بیاوریم. این تحول و دگرگونی، بی تردید فرآیند بیش از چهل سال حکومت اسلامی و هژمونی شریعت اسلامی ست، قواعد و مقرراتی که انسان را باسارت و بندگی بر کشاند، چنانکه گویی انسان، حیوان است و با آموختن قواعد و مقررات شریعت اسلامی است که به انسان تبدیل میشود. یعنی که اهلی و آگاه به "حرامها،" "حلالها،"  "مکروهات" و " مستحبات،" و از همه مهمتر، مطیع و فرمانبر میگردد.

باینترتیب جامعه اسلامی، تبدیل میشود به گله ای از این انسانها، همگان یکسان و یکجور، یک شکل و یک رنگ و هماهنگ و همچون گله، نیازمند شبانی و هدایت و رهبری ست. در جامعه اسلامی همگان باید پوشند و نوشند و خورند و خلا رفته و با هم در امیزند و با یا یکدیگر عهد و قرار داد بندند در تبعیت از قواعد و مقررات شریعت. مثل، حجاب که نماد وحدتی ست ظاهری در جامعه اسلامی. چه هر لحظه زنان اراده کنند و حجاب از سر بگیرند، تردید مدارد که زیربنای حکومت اسلامی فرو میریزد، بی جهت نیست که ده ها گروه ها و سازمانهای امنیتی و ارشادی پیوسته بکار گرفته شده تا مقررات حجاب اجباری  که هم زن را باسارت میکشاند و هم مرد را نادیده گرفته نشده و هرگز بچالش کشیده نشود. اگرچه مرد ممکن است احساس اسارت نکند. اما، نمیتواند از مقررارت جدایی جنسیت ها سرپیچی نماید.

حرامی نوشیدن و حرامی خوردن در یک جامعه شریعتی، مثل پرستش هیچ خدایی بجز الله، رفتاری ست نه معطوف به اراده فردی بلکه کنشی ست سزاوار تنبیه و مجازات. اما، اشتباه است اگر دامنه قواعد و مقررارت شریعت را محدود به عرصه خاصی از زندگی نمائیم، هیچ عرصه ای چه اجتماعی و چه خصوصی، چه اقتصادی، چه حقوقی، چه فرهنگی و علمی و هنری، از تاثیر و نفوذ شریعت برکنار نمیتواند باشد. این بدان معناست حتی اگر تحریمات اقتصادی هم که بوقوع نمی پیوست جامعه شریعتی در فرایند رویش و تکامل خود، بر طبق قانونمندیهای دیالکتیکی، زمینه نفی خویش را در درون خود نیز پرورانده است. یعنی که دین از زمانی که بر مسند قدرت جلوس یافت، خود را آبستن دین ستیزی هم نمود. که هم اکنون زمان فارغ شدن از بار آن آبستی فرا رسیده است، زایشی که چندان بی درد و بی آزار نخواهد بود.

.به بیان دیگری، دین ستیزی در شرایط کنونی  از سر مسئولیت و تعهد روشنفکری بر نمی خیزد، بلکه از دل حکومت دین است که تولد یافته است. دین ستیزی  فرزند مشروع همخوابگی رسمی دین است با قدرت. قدرت نه به دست شاه است و نه در دست نشاندگان امپریالیسم جهانی. قدرت بدست دین است که مظهر آن ولایت، برخاسته از دستگاه عریض و طویل فقاهت است که پس از نهاد شاهنشاهی از دیرینه ترین و پر نفوذ ترین نهاد های اجتماعی بوده است با سلطه انحصاری در حوزه قضا ودادخواهی و فرهنگ و آداب و رسوم جامعه. در این معنا دین ستیزی یک پدیده ساختاری ست و ظهورش یک ضرورت تاریخی و اجتناب ناپذیر.

واقعیت آن است که از آغازین لحظات ظهور دین بر منبر قدرت آثار دین ستیزی را میتوانستی در رفتار و گفتار و پندار مردم مشاهده نمایی. مگر، بعنوان مثال، میتوانی بر قاچاق ویدیوها و قاچاق نوشیدنیهای الکلی، شادی و پایکوبی و  از همه مهمتر بدحجابی، نام دیگر جز دین ستیزی بر نهی. آنهایی که بجرم مبارزه علیه حکومت اسلامی، از جمله دو گروه 14 نفری از زنان و مردان شجاع که طی اعلامیه ای خواستار استعفای ولی فقیه، آخوند خامنه ای شده اند و نیزآنانی که بجرم دفاع از ابتدائی ترین حق و حقوق بشر در سیاهچالهای نظام بسر میبرند، در واقع به یک جرم مشترک متهم اند: دین ستیزی. چرا که آنها با ستیز با دین برخاسته اند و این است که بزنجیر و قلاده دین کشیده شده اند.  

آری، واقعیت آنست که قدرت بدست دین است، بدست متولیان دین. اگر جامعه بسوی زوال و تباهی به پیش رانده و همچنان به پیش میراند، ناشی از سلطه شریعت اسلامی ست بر تمامی عرصه های زندگی. مگر فساد فراگیر در ارکان دولت و جامعه را میتوان به چیری دیگری به جز هژمونی شریعت نسبت داد. ققط گرانی و بیکاری، فقر مادی نیست که زمینه دین ستیزی را بوجود آورده است بلکه زوال انسانن و تباهی اخلاق جامعه است که سلطه دین را با بحرانی عمیق روبرو نموده است.

در خاتمه تکرار این نکته شاید ضروری باشد که دین ستیزی یک پدیده ساختاری ست که در نفی حکومت دین بمنصه وجود میرسد. بنابراین، بدیهی ست دین ستیزی را افزوده بر فعالیتهایی مبتنی بر نقد و نفی مجموعه ای از باورها و ارزش های خرافی، بازدارنده جامعه از پیشرفت و تکامل، باید یک جنبش فرهنگی و سیاسی خواند که وقتی به کمال میرسد که مردم در رهایی خود از اسارت تاریخی در دست خرافات و حقایق وارونه و افسانه ها و اسطوره ها، فعالانه شرکت نمایند. تنها با توسعه اراده معطوف به رهایی از دین بعنوان یک نظام سیاسی ست که میتوانیم امیدوار باشیم که چنانچه از این گودالی که برای خود کنده ایم نجات یابیم، در گودالی عمیقتر فرو نرویم. تنها با نور درخشان دین ستیزی ست که میتوان بجنگ تاریکی رفت و دین اهریمنی را به زباله دان تاریخ رهنمون کرد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۹ مرداد ۱۷, جمعه

رهایی

در ستیز با دین نهفته است!



هنوز چه بسیارند آنان که نقد دین و یا "دین ستیزی" را محکوم و آنرا چیزی کمتر از ماجراجویی بشمار نمی آورند، بویژه نقد "الله،" کاوش در چیستی و کیستی او، کند و کاو درخلق و خوی و تمایلات و اراده او را نه تنها، ضروری نمی دانند بلکه آنرا موجب تضعیف "جنبش مقاومت" در برابر نظام تلقی میکنند؛ و ارتباط چندانی بین آنچه ماورایی و آنچه واقعیت است، مشاهده نمیکنند. که مثلا، الله را چه ارتباطی ست با تصمیمات سیاسی و اقتصادی و نظامی که رهبرمعظم جمهوری اسلامی اتخاذ میکند و وقایعی که بطور روز مره در جامعه اتفاق میافتد.

 

آنهائیکه نقد و نفی و یا اندیشه دین ستیزی را بیهوده و بیدار کننده تعصبات کور و خفته و تعلقات درونی تلقی میکنند، چنین کنند گویی که الله، خدایی که بندگانش را تکلیف کرده است که حد اقل روزانه پنج باز از صبح صحر تا غروب افتاب به حمد و ستایش او برخاسته و مراتب حقارت و خواری خود را در برابر او ادا کنند، بخوبی مورد شنا سایی قرار داده، میداانند که الله کیست و از آنان چه میخواهد. که مثلا باین حقیقت آگاهند که الله تنها زمانی بخشنده و مهربان است که به یکتایی و یگانگی او باور داشته و هرگز نسبت به وحدت او کوچکترین شک و تردیدی بخود راه ندهد. که بخوبی آگاهند که الله بر خلاف آنچه بر زبان رانده میشود نه بخشنده و مهربان که منتقم است و جبار. که اگر بفرمان ش تن ندهی و از احکامش سربپیچی، تنبه است و مجازات و یا عذاب الیم. گذشته از این، الله است که جهاد و شهادت میخواهد، یعنی جنگ و خونریزی و کشت و کشتار برای سلطه بخشیدن به یکتایی و یگانگی او و از میان برداشتن هر فکر و اندیشه ای که یکتایی او را مورد تردید قرار میدهد.

 

حال بدرستی روشن نیست که کدامیک از این آموزشهای الله را حکومت ولایت فقیه بانجام نرسانده است. تا کنون اگر این همه کشتار را بنام الله و بزرگی او مرتکب نشده است، پس بچه دلیل، دست بکشتار زده است؟ مگر آیت الله خمینی بدون در نظر گرفتن اراده الله هشت سال جنگ را ادامه داد؟ اگرچه الله امر کرده بود جنگ جنگ تا پیروزی. حکومت ولی فقیه اول، امام خمینی، اول نه تنها بنام الله بجنگ کفار رفت و قصد انهدام باطل را بر روی زمین داشت بلکه در داخل کشور نسل نافرمانانبران و تسلیم ستیزان را در زندانها از میان برداشت. مهمترانکه زندگی روزمره را تحت تیغ و تازیانه به تبعیت از مقرارت شریعت در آورد. حجاب و جدایی جنسیت را اجباری ساخت، و تخلف از آنرا مورد تنبیه و مجازات شدید قرار داد، تفریح و پایکوبی محدود و مشروط گردید، تولید و مصرف نوشابه شادی آفرین قدغن، مست و شیدا را در ملا عام به تخت شلاق بستند و جایگاه خدمتکاران جنسی را بآتش کشیدند. حوزه قضا، بیش از هر نهادی دیگری بازتابنده احکام اسلامی گردید، گناهکار شناختن محکوم تا ثبت بیگناهی، قطع اغضای بدن سارق، قصاص و سنگسار زناکاران، قوانین آسمانی حاکم بر سرنوشت بشر بر روی زمین گردیدند.

 

کارنامه ولایت فقیه و پیروان او، اگر بسیاهی میزند، اگر سراسر خشونت است و کین خواهی، درست بآن دلیل است که برنامه ها، سیاستها و تصمیمات رهبر معظم انقلاب بازتابنده اراده الله، خداوند یکتا و یگانه است همانگونه که در نص صریخ کلام الهی بازتاب یافته است. بنا براین، نمیتوان بازتاب ارزشهای دینی را در ساختار جامعه اسلامی نادیده گرفت و از نقد آنها به بهانه آنکه کجروی از متولیان دین است، پرهیز نمود.

 

چهل سال مبارزه سیاسی با رژیمی که ماهیتا دینی ست و رهبر آن اراده خود را بازتابنده اراده الله میداند، در واقع رمز تداوم و استحکام رژیم بوده است. چه در این چهل سال شاهد بوده ایم که چگونه اندیشه های سکولار و سیاسی، در برابر ایدئولوژی دینی، ایدئولوژی حاکم برجمهوری اسلامی، از میدان رقابت بیرون رانده شده اند. پرهیز از درگیری با دین و باورهای دینی رایج در جامعه در واقع به هژمونی اسلام امامتی، درجامعه انجامیده است.

 

 این در حالی ست که براندازی نظامی که ریشه در اعتقادات و باورهای مردم دارد، امکان پذیر نیست اگر بر آن ریشه ها، تیشه فرو نیاید. چه ایرادی وجود دارد که مادر پیر و خواهر جوانمان در یابند فاطمه زهرا بسیار جوانتر آز آن بود که بداند کیست و یا چه میتوانست باشد. و لزوما کفر نیست که اگر بگوئیم که فاطمه زهرای دوران بادیه نشینی نمیتواند الگوی معتبری باشد برای زنان امروزی، اگر بود باید تاثیر آنرا پس از قرنها در جایگاه اجتماعی زنان در جهان اسلام مشاهده میکردیم.

 

پرهیز از نقد و نفی دین و شناسایی الله بعنوان خدایی خواهان عبودیت و بندگی، خدایی که انسانها را همچون گله گوسفندی نیازمند چوپانی می بیند که آنها را از گزند محفوظ بدارد، ما را در دایره ای ماندگار مینماید که از آن رهایی چندان ساده نیست. خود داری از بیان اندیشه دین ستیزی، به بهانه آنکه، آب طهارت بر سر دین ریخته و خشونت و بیرحمی را از بدنه آن زدوده  و همه خشونت ها و خونریزیها را به حاکمانی نسبت بدهند که خشونت و انتقام ستانی را وسیله حکومت  قرار داده اند، بیانگر چیزی نیست مگر مماشات با حکومت دین، خود نشانی برعدم رشد اندیشه دین ستیزی بر اساس نقد و نفی توهمات دینی بعنوان ایدئولوژی حاکم بر سراسر جامعه. چرا که تنها بر بال اندیشه دین ستیزی ست که میتوانیم  بر زمان حال و بازگشت بگذشته فائق آئیم و بسوی آینده ای درخشان پرواز کنیم. چون رهایی در اندیشه دین ستیزی نهفته است. شعارهایی که مردم در خیزش و خروش های خود بر زبان رانداه اند، زمینه را برای دین ستیزی و بی اعتبار ساختن باورها و ارزشهای بازدارنده دینی بوجود آورده است.

 

یاد آوری این نکته نیز بجاست که دین ستیزی یک گزینش فردی نیست بلکه کردار و پنداری ست که درتحت حکومت مطلق دین بر مبارزان این دوران تحمیل شده است. حکومت دین را نمیتوان با استراتژی و تاکتیک های سیاسی بر انداخت، حکومت دین را تنها میتوان با ضد ان، با ابزار اندیشه دین ستیزی براندازی نمود.

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/