۱۳۹۹ مرداد ۲۴, جمعه

برآمدن روشنایی
و فروپاشی دین اهریمنی!



پس از خیزش و خروش مردمی در بیش از یکصد شهر کشور در چند سال گذشته، یعنی که در سال 96 و 98، دیگر نمیتوان اندیشه "دین ستیزی" را اندیشه ای پر زخطا، زیانبار و یا بطور کلی پوچ و بیهوده خواند، اگر نه رمانتیک و نوعی خیالپروری، چنانکه گویی میتوان هرگز از وضع موجود عبور نمود بدون آنکه با دین، ابزار حکومت مطلق ولایت، درگیر شده و به ستیز با آن برخاست. بی جهت نیست از همه شاهان، تظاهر کنندگان یادی از رضا شاه کردند و شادی روح او را فریاد زدند. مگر میتوان این یاد آوری را بجز تولد ستیز با دین، چیز دیگری تعبیر و تفسیر کرد، که خود نشانی ست بر آگاهی مردم از آنچه در گذشته بوقوع پیوسته است و گرنه آنرا بزندگی باز فرا نمیخواندند. شعارهایی که در آن تظاهرات از حلقوم مردم بیرون آمد، قبل از هرچیز بازتابنده آغاز ستیز با دین بود، دینی که بر منبر قدرت جلوس یافته، شمشیر بر کشیده و"شریعت" اسلام امامتی را بر جامعه حاکم مطلق ساخته است،  ستیز با دین، نه بمعنای باورها و اعتقادات شخصی.

بدیهی ست که هرفردی در گزینش آزاد است از جمله در گزینش خداپرستی یا بت پرستی و یا هر گاو و گوسفند و شی که برگزیند برای پرستش. آزادی در پرستش از ابتدائی ترین حق بشری ست که در حکومت اسلامی از تمامی مردم سلب گردیده و پرستش خدایی بی همتا، خدایی که بجز او خدای دیگری نیست، قانونی-شرعی و اجباری ساخته است. یعنی که تخلف از این "قانون شرعی،" "کفر" محسوب میشود و متهم "کافر" که ریختن خونش، بنا برحکم الله در کتاب مقدس قرآن، مباح و شایسته پاداشی الهی محسوب میشود.

خیزش و خروش 96 و 98  ، البته که با تمام جنبش های گذشته از جمله جنبش "سبز" تفاوت فاحشی داشت. گذشته از این که یشتر در شهرهای کوچکتر بوقوع پیوست که شمار آنها به بیش از صد در سراسر کشور میرسید، شعارهایی که در این دوران سر داده شد، حکایت از آغاز یک پایان میکرد و خبر از آغازی نوین میداد، آغاز جنبش دین ستیزی، جنبشی فرهنگی و سیاسی، همچنانکه حکومت اسلامی خود برآمده از یک جنبش فرهنگی و سیاسی بود.

جوش و خروش مردم در 96 و 98  در جستجوی "رای من کجاست" بخود شکل نگرفت بلکه در اراده معطوف به نفی "حکومت اسلامی" جلوه گرد گردید، در اراده معطوف به برچیدن بساط حکومت آخوندی، حکومت مهاجمانی که قدرتهای بیگانه را متهم به تجاوز و غارت و چپاول میکند در حالیکه خود از بزرگترین متجاوزین و غارتگران و چپاولگران ثروت ملت اند. همین بس که شعاری مثل "دزد همین جاست الکی میگن امریکاست،" بخاطر بیاوریم. این تحول و دگرگونی، بی تردید فرآیند بیش از چهل سال حکومت اسلامی و هژمونی شریعت اسلامی ست، قواعد و مقرراتی که انسان را باسارت و بندگی بر کشاند، چنانکه گویی انسان، حیوان است و با آموختن قواعد و مقررات شریعت اسلامی است که به انسان تبدیل میشود. یعنی که اهلی و آگاه به "حرامها،" "حلالها،"  "مکروهات" و " مستحبات،" و از همه مهمتر، مطیع و فرمانبر میگردد.

باینترتیب جامعه اسلامی، تبدیل میشود به گله ای از این انسانها، همگان یکسان و یکجور، یک شکل و یک رنگ و هماهنگ و همچون گله، نیازمند شبانی و هدایت و رهبری ست. در جامعه اسلامی همگان باید پوشند و نوشند و خورند و خلا رفته و با هم در امیزند و با یا یکدیگر عهد و قرار داد بندند در تبعیت از قواعد و مقررات شریعت. مثل، حجاب که نماد وحدتی ست ظاهری در جامعه اسلامی. چه هر لحظه زنان اراده کنند و حجاب از سر بگیرند، تردید مدارد که زیربنای حکومت اسلامی فرو میریزد، بی جهت نیست که ده ها گروه ها و سازمانهای امنیتی و ارشادی پیوسته بکار گرفته شده تا مقررات حجاب اجباری  که هم زن را باسارت میکشاند و هم مرد را نادیده گرفته نشده و هرگز بچالش کشیده نشود. اگرچه مرد ممکن است احساس اسارت نکند. اما، نمیتواند از مقررارت جدایی جنسیت ها سرپیچی نماید.

حرامی نوشیدن و حرامی خوردن در یک جامعه شریعتی، مثل پرستش هیچ خدایی بجز الله، رفتاری ست نه معطوف به اراده فردی بلکه کنشی ست سزاوار تنبیه و مجازات. اما، اشتباه است اگر دامنه قواعد و مقررارت شریعت را محدود به عرصه خاصی از زندگی نمائیم، هیچ عرصه ای چه اجتماعی و چه خصوصی، چه اقتصادی، چه حقوقی، چه فرهنگی و علمی و هنری، از تاثیر و نفوذ شریعت برکنار نمیتواند باشد. این بدان معناست حتی اگر تحریمات اقتصادی هم که بوقوع نمی پیوست جامعه شریعتی در فرایند رویش و تکامل خود، بر طبق قانونمندیهای دیالکتیکی، زمینه نفی خویش را در درون خود نیز پرورانده است. یعنی که دین از زمانی که بر مسند قدرت جلوس یافت، خود را آبستن دین ستیزی هم نمود. که هم اکنون زمان فارغ شدن از بار آن آبستی فرا رسیده است، زایشی که چندان بی درد و بی آزار نخواهد بود.

.به بیان دیگری، دین ستیزی در شرایط کنونی  از سر مسئولیت و تعهد روشنفکری بر نمی خیزد، بلکه از دل حکومت دین است که تولد یافته است. دین ستیزی  فرزند مشروع همخوابگی رسمی دین است با قدرت. قدرت نه به دست شاه است و نه در دست نشاندگان امپریالیسم جهانی. قدرت بدست دین است که مظهر آن ولایت، برخاسته از دستگاه عریض و طویل فقاهت است که پس از نهاد شاهنشاهی از دیرینه ترین و پر نفوذ ترین نهاد های اجتماعی بوده است با سلطه انحصاری در حوزه قضا ودادخواهی و فرهنگ و آداب و رسوم جامعه. در این معنا دین ستیزی یک پدیده ساختاری ست و ظهورش یک ضرورت تاریخی و اجتناب ناپذیر.

واقعیت آن است که از آغازین لحظات ظهور دین بر منبر قدرت آثار دین ستیزی را میتوانستی در رفتار و گفتار و پندار مردم مشاهده نمایی. مگر، بعنوان مثال، میتوانی بر قاچاق ویدیوها و قاچاق نوشیدنیهای الکلی، شادی و پایکوبی و  از همه مهمتر بدحجابی، نام دیگر جز دین ستیزی بر نهی. آنهایی که بجرم مبارزه علیه حکومت اسلامی، از جمله دو گروه 14 نفری از زنان و مردان شجاع که طی اعلامیه ای خواستار استعفای ولی فقیه، آخوند خامنه ای شده اند و نیزآنانی که بجرم دفاع از ابتدائی ترین حق و حقوق بشر در سیاهچالهای نظام بسر میبرند، در واقع به یک جرم مشترک متهم اند: دین ستیزی. چرا که آنها با ستیز با دین برخاسته اند و این است که بزنجیر و قلاده دین کشیده شده اند.  

آری، واقعیت آنست که قدرت بدست دین است، بدست متولیان دین. اگر جامعه بسوی زوال و تباهی به پیش رانده و همچنان به پیش میراند، ناشی از سلطه شریعت اسلامی ست بر تمامی عرصه های زندگی. مگر فساد فراگیر در ارکان دولت و جامعه را میتوان به چیری دیگری به جز هژمونی شریعت نسبت داد. ققط گرانی و بیکاری، فقر مادی نیست که زمینه دین ستیزی را بوجود آورده است بلکه زوال انسانن و تباهی اخلاق جامعه است که سلطه دین را با بحرانی عمیق روبرو نموده است.

در خاتمه تکرار این نکته شاید ضروری باشد که دین ستیزی یک پدیده ساختاری ست که در نفی حکومت دین بمنصه وجود میرسد. بنابراین، بدیهی ست دین ستیزی را افزوده بر فعالیتهایی مبتنی بر نقد و نفی مجموعه ای از باورها و ارزش های خرافی، بازدارنده جامعه از پیشرفت و تکامل، باید یک جنبش فرهنگی و سیاسی خواند که وقتی به کمال میرسد که مردم در رهایی خود از اسارت تاریخی در دست خرافات و حقایق وارونه و افسانه ها و اسطوره ها، فعالانه شرکت نمایند. تنها با توسعه اراده معطوف به رهایی از دین بعنوان یک نظام سیاسی ست که میتوانیم امیدوار باشیم که چنانچه از این گودالی که برای خود کنده ایم نجات یابیم، در گودالی عمیقتر فرو نرویم. تنها با نور درخشان دین ستیزی ست که میتوان بجنگ تاریکی رفت و دین اهریمنی را به زباله دان تاریخ رهنمون کرد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۹ مرداد ۱۷, جمعه

رهایی

در ستیز با دین نهفته است!



هنوز چه بسیارند آنان که نقد دین و یا "دین ستیزی" را محکوم و آنرا چیزی کمتر از ماجراجویی بشمار نمی آورند، بویژه نقد "الله،" کاوش در چیستی و کیستی او، کند و کاو درخلق و خوی و تمایلات و اراده او را نه تنها، ضروری نمی دانند بلکه آنرا موجب تضعیف "جنبش مقاومت" در برابر نظام تلقی میکنند؛ و ارتباط چندانی بین آنچه ماورایی و آنچه واقعیت است، مشاهده نمیکنند. که مثلا، الله را چه ارتباطی ست با تصمیمات سیاسی و اقتصادی و نظامی که رهبرمعظم جمهوری اسلامی اتخاذ میکند و وقایعی که بطور روز مره در جامعه اتفاق میافتد.

 

آنهائیکه نقد و نفی و یا اندیشه دین ستیزی را بیهوده و بیدار کننده تعصبات کور و خفته و تعلقات درونی تلقی میکنند، چنین کنند گویی که الله، خدایی که بندگانش را تکلیف کرده است که حد اقل روزانه پنج باز از صبح صحر تا غروب افتاب به حمد و ستایش او برخاسته و مراتب حقارت و خواری خود را در برابر او ادا کنند، بخوبی مورد شنا سایی قرار داده، میداانند که الله کیست و از آنان چه میخواهد. که مثلا باین حقیقت آگاهند که الله تنها زمانی بخشنده و مهربان است که به یکتایی و یگانگی او باور داشته و هرگز نسبت به وحدت او کوچکترین شک و تردیدی بخود راه ندهد. که بخوبی آگاهند که الله بر خلاف آنچه بر زبان رانده میشود نه بخشنده و مهربان که منتقم است و جبار. که اگر بفرمان ش تن ندهی و از احکامش سربپیچی، تنبه است و مجازات و یا عذاب الیم. گذشته از این، الله است که جهاد و شهادت میخواهد، یعنی جنگ و خونریزی و کشت و کشتار برای سلطه بخشیدن به یکتایی و یگانگی او و از میان برداشتن هر فکر و اندیشه ای که یکتایی او را مورد تردید قرار میدهد.

 

حال بدرستی روشن نیست که کدامیک از این آموزشهای الله را حکومت ولایت فقیه بانجام نرسانده است. تا کنون اگر این همه کشتار را بنام الله و بزرگی او مرتکب نشده است، پس بچه دلیل، دست بکشتار زده است؟ مگر آیت الله خمینی بدون در نظر گرفتن اراده الله هشت سال جنگ را ادامه داد؟ اگرچه الله امر کرده بود جنگ جنگ تا پیروزی. حکومت ولی فقیه اول، امام خمینی، اول نه تنها بنام الله بجنگ کفار رفت و قصد انهدام باطل را بر روی زمین داشت بلکه در داخل کشور نسل نافرمانانبران و تسلیم ستیزان را در زندانها از میان برداشت. مهمترانکه زندگی روزمره را تحت تیغ و تازیانه به تبعیت از مقرارت شریعت در آورد. حجاب و جدایی جنسیت را اجباری ساخت، و تخلف از آنرا مورد تنبیه و مجازات شدید قرار داد، تفریح و پایکوبی محدود و مشروط گردید، تولید و مصرف نوشابه شادی آفرین قدغن، مست و شیدا را در ملا عام به تخت شلاق بستند و جایگاه خدمتکاران جنسی را بآتش کشیدند. حوزه قضا، بیش از هر نهادی دیگری بازتابنده احکام اسلامی گردید، گناهکار شناختن محکوم تا ثبت بیگناهی، قطع اغضای بدن سارق، قصاص و سنگسار زناکاران، قوانین آسمانی حاکم بر سرنوشت بشر بر روی زمین گردیدند.

 

کارنامه ولایت فقیه و پیروان او، اگر بسیاهی میزند، اگر سراسر خشونت است و کین خواهی، درست بآن دلیل است که برنامه ها، سیاستها و تصمیمات رهبر معظم انقلاب بازتابنده اراده الله، خداوند یکتا و یگانه است همانگونه که در نص صریخ کلام الهی بازتاب یافته است. بنا براین، نمیتوان بازتاب ارزشهای دینی را در ساختار جامعه اسلامی نادیده گرفت و از نقد آنها به بهانه آنکه کجروی از متولیان دین است، پرهیز نمود.

 

چهل سال مبارزه سیاسی با رژیمی که ماهیتا دینی ست و رهبر آن اراده خود را بازتابنده اراده الله میداند، در واقع رمز تداوم و استحکام رژیم بوده است. چه در این چهل سال شاهد بوده ایم که چگونه اندیشه های سکولار و سیاسی، در برابر ایدئولوژی دینی، ایدئولوژی حاکم برجمهوری اسلامی، از میدان رقابت بیرون رانده شده اند. پرهیز از درگیری با دین و باورهای دینی رایج در جامعه در واقع به هژمونی اسلام امامتی، درجامعه انجامیده است.

 

 این در حالی ست که براندازی نظامی که ریشه در اعتقادات و باورهای مردم دارد، امکان پذیر نیست اگر بر آن ریشه ها، تیشه فرو نیاید. چه ایرادی وجود دارد که مادر پیر و خواهر جوانمان در یابند فاطمه زهرا بسیار جوانتر آز آن بود که بداند کیست و یا چه میتوانست باشد. و لزوما کفر نیست که اگر بگوئیم که فاطمه زهرای دوران بادیه نشینی نمیتواند الگوی معتبری باشد برای زنان امروزی، اگر بود باید تاثیر آنرا پس از قرنها در جایگاه اجتماعی زنان در جهان اسلام مشاهده میکردیم.

 

پرهیز از نقد و نفی دین و شناسایی الله بعنوان خدایی خواهان عبودیت و بندگی، خدایی که انسانها را همچون گله گوسفندی نیازمند چوپانی می بیند که آنها را از گزند محفوظ بدارد، ما را در دایره ای ماندگار مینماید که از آن رهایی چندان ساده نیست. خود داری از بیان اندیشه دین ستیزی، به بهانه آنکه، آب طهارت بر سر دین ریخته و خشونت و بیرحمی را از بدنه آن زدوده  و همه خشونت ها و خونریزیها را به حاکمانی نسبت بدهند که خشونت و انتقام ستانی را وسیله حکومت  قرار داده اند، بیانگر چیزی نیست مگر مماشات با حکومت دین، خود نشانی برعدم رشد اندیشه دین ستیزی بر اساس نقد و نفی توهمات دینی بعنوان ایدئولوژی حاکم بر سراسر جامعه. چرا که تنها بر بال اندیشه دین ستیزی ست که میتوانیم  بر زمان حال و بازگشت بگذشته فائق آئیم و بسوی آینده ای درخشان پرواز کنیم. چون رهایی در اندیشه دین ستیزی نهفته است. شعارهایی که مردم در خیزش و خروش های خود بر زبان رانداه اند، زمینه را برای دین ستیزی و بی اعتبار ساختن باورها و ارزشهای بازدارنده دینی بوجود آورده است.

 

یاد آوری این نکته نیز بجاست که دین ستیزی یک گزینش فردی نیست بلکه کردار و پنداری ست که درتحت حکومت مطلق دین بر مبارزان این دوران تحمیل شده است. حکومت دین را نمیتوان با استراتژی و تاکتیک های سیاسی بر انداخت، حکومت دین را تنها میتوان با ضد ان، با ابزار اندیشه دین ستیزی براندازی نمود.

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

  

۱۳۹۹ مرداد ۱۰, جمعه

حکومت روحانیت:

میراث شاهنشاه آریا مهر،

پهلوی دوم!




 

 

در سالروز مرگ محمد رضا شاه پهلوی، شاهنشاه آریا مهر، بازار بحث و گفتگو در باره آنچه در آن دوران بوده ایم، داغ شده است. چه مقام و منزلتی، چه کشوری و چه جامعه ای داشتیم که معمولا با غبطه و افسوس همراه است. که قدر پدر تاجدار را ندانستیم. که شاهنشاه هیچ غم و غصه ای نداشت جز پیشرفت و ترقی ملت و آنرا مقدم بر توسعه سیاسی میدانست. نظام ارباب رعیتی را برانداخت، سرمایه داری را فرصت رشد و روئیدن بخشدید، کشور را بسوی صنعت و تکنولوژی و یا آنچه او "تمدن بزرگ" میخواند با شتاب به پیش راند. با تمام کشورها روابط مسالمت آمیز و دوستانه ای داشت. ، پاسپورت ایرانی، در دوران شاه به یکی از با  اعتبارترین پاسپورت های جهان تبدیل شد. آیا این میتواند کمتر از افتخار آمیز باشد؟ 

حال بنگر که بچه روز فلاکت باری افتاده ایم. اگر سقوط دلار از 7  و یا 7.5 تومن (تا این زمان) به 26000 تومن رسیده است، تنها بیانگر سقوط ارشهای مادی و اقتصادی کشور نیست بلکه بازتابنده سقوط در تمامی عرصه های فرهنگی، اخلاقی و انسانی ونیز دیپلماسی بین الملمی ست. همه نهادهای دولتی و خصوصی و نیز نهادهای خدمات اجتماعی، آکنده از فساد اند. رانت خواری و رشوه گیری، غارتهای بزرگ و چپاولگریهای افسانه ای، نابرابری ها و مصائب اجتماعی را عمیق و مزمن ساخته و به تخریب محیط زیست و گسترش فقر و فحشا و اعتیاد انجامیده است. 

دوستداران شاهنشاهی اعتراف میکنند که درست است که آزادی های سیاسی محدود بود، اما، حق و حقوقی که فرد در آن زمان از آن برخودار بود با حق و حقوقی که در شرایط کنونی برخورداراست قابل مقایسه نیست. نه حجاب اجباری بود و  نه مصرف و تولید نوشابه ها ی شادیبخش و حرفه ها وکاسبی های مربوط بدان، و یا فعالیتها هنری در تمام زمینه ها. برگزاری جشنهای هنری شیراز در نوع خود بی نظیر بود، نه تنها قدغن و مستوجب تنبیه و مجازات نبود، اما، تشویق و ترویج و حمایت از آن فعالیتها مورد تایید و تصدیق شاه و همسر هنر پرورش بود. که نه تنها بر تفریح و شادی و پایکوبی گرفت و گیری نبود، به محفلهای خصوصی هم هجوم نمیبردند و میهمانان را ببازداشتگاها نکشانده و مورد اذیت و آزار و اهانت قرار نمیدادند. هم اکنون، شبیخون به میهمانیها به یک منبع درآمد برای کمیته چیان حکومت اسلامی  تبدیل شده است. آیا براستی کسی میداند در این دوران چه تعدادی از میهمانیها مورد شبیخون ماموران دین قرار گرفته است؟ چه تعجب اگر در این شرایط  خفقان بار از کسی جیکی هم بگوش نرسد. 

برشمردن اقدامات پدرانه و دلسوزانه پدر تاجدار، شاهنشاه آریامهر، و خدماتی که به نوین سازی یک جامعه سنتی عقب مانده، مسلم است که در این مختصر نمیگنجد، همچننکه مصیبت و نکبتی که حکومت آخوندی در این چهل و یکسال ببار آورده است برشمردنی نیست. 

اما، تعریف و تمجید از نظامی که شیفته آنیم، چندان تعجب آور نیست و درنتیجه نمیتواند بری از تعصب و حذف جوانب منفی و سرپوش گذاردن بربی کفایتی ها، خطاها و لغزشهای خسارتبار نباشد. اگرچه بدرستی روشن نیست که شاهپرستان امروز، دیروز در کدام لانه پنهان شده بودند که به تحریکات و نفی و ناسزاهای آخوندهای یاوه گو که مردم را به خیابانها میکشاندند، واکنشی نشان داده و مشت محکمی بر دهان یاوه گویان بکوبند؟ آیا از آنان که چنین برای شاه و دستآوردهای بی نظیر وی سینه میکوبیدند، میتوان پرسید در زمانی که شاه نیازمند حمایت مردمی بود، کجا بودند. در دوران تظاهرات ضد شاهی، یک تظاهرات هر چند کوچک هم از طرف شاهپرستان بر قرار نگردید. تظاهراتی در حمایت از قانون اساسی در دوران حکومت  کوتاه بختیار بوقوع پیوست و پس از آن ناپدید شد. 

بعبارتی دیگر، این دوستان شاهپرست که امروز لحظه ای از حمد و ستایش شاهنشاه آریامهر، دم فرو نمی بندند، چرا در دوران شاهی دم فرو بسته بودند. شاهپرستان کجا بودند وقتی حزب اللهی ها هر بنری را به پایین میکشیدند و هر صدای مخافی را خاموش می ساختند. آیا شاهپرستان هم در برابر آنها ظاهرشدند، یا هنوز به قدر و منزلت پدر تاجدار پی نبرده بودند؟ 

در اینکه شاه در نوین سازی جامعه ایران نقش مهمی را بازی کرده است تردیدی نیست. اگرچه برنامه های اصلاحاتی او که به انقلاب سفید شش ماده ای معروف گردید و باجرا درآمد و جامعه را بسوی نوین سازی سوق میداد، اما، نتایج دلخواه را بدست نیاوردند. با این وجود، باید با شاهپرستان موافق بود که وجه قیاسی بین نظام شاهی و نظام ولایی وجود ندارد. اگرچه ساختار سیاسی هردو استبدادی ست.

 البته که ارزیابی حرفه ای و بیطرفانه برنامه های شاهانه، کار کم خطری نبود در آن زمان همچنانکه هیچوقت نبوده است نه تنها در نظام شاهی بلکه در تمامی نظامهای دیکتالوری. 

متاسفانه، شاهپرستان، فراموش کرده اند، که شاه خصومت و ستیز روحانیون را هیچگاه از نظر دوست نداشته است. هم رضایت آنها را میجویید و هم تایید و تصدیق مراجع تقلید را در آن اندیشه خام که یز محبوبیت و مشوعیتش افزوده گردد. یعنی که اگر بخواهیم خالی از تعصب و تنگ بینی به دوران شاه بنگریم، مشاهده میکنیم که وضع موجود، وضع فلاکت باری که چهل ویکسال مردم ایران با آن دست بگریبانند، بذری است که بدست شاهنشاه آریامهر کاشته شده است. 

واقعیت آنست که درست است که تحولات شاهی به توسعه طبقه متوسطه و شهرنشینی انجامید. اما، بدرستی روشن نیست که طبفه متوسط، محصول اصلاحات شاهنشاهی، در برابر تظاهر کنندگان دینی به مقاومت و حمایت از رهبری شاه بر نخواستند. چگونه است که تحولات اقتصادی و افزایش سطح زندگی و رسیدن بدروازه های بزرگ تمدن با حمایت سیاسی ترجمه نگردید؟ 

این در حالی ست که شاه با شناختی که از قشر روحانیت و نقش و منزلت آنها آگاهی داشت، سعی کرد رضایت آنها را در جیب داشته باشد. پس از 15 خرداد که شاه روحانیت را به تعبیت خود وادار ساخت. در حاالیکه فرستادن آیت الله خمینی، امتیاز بزرگی بود که شاه بدستگاه روحانیت ارائه میداد. 

خوشرفتاری با روحانیت و کسب حمایت و تایید و تصدیق آن قابل فهم است به لحاظ سیاسی. اما، شاه تنها در پی راضی ساختن حوزه های علمیه نبود، در سر داشت که روحانیون را همچون ابزاری در جنگ سرد بکار گیرد و از رشد و توسعه ی اندیشه مادیگری و تمایلات کمونیستی، بویژه در سطح دانشگاه ها و آموزشگاهای کشور جلوکیری کند. آیا بر محقیقن تاکنون روشن شده است که بچه دلیل در مرکز دانشگاه تهران، نماد تجدد و تجدد، خواهی، یکی از بزرگترین دستاوردهای معمار اصلی ایران نوین، رضا شاه، شاهنشاه آریامهر مسجدی با شکوه بنا کرد که بعدا تبدیل بیکی از مهمترین ارکان حکومت اسلامی گردید. 

معمار حسینیه ارشاد و استخدام دکتر علی شریعتی و آیت الله مطهری که در دانشگاه بر طبل ضد مادیگرایی و ضد گمونیست میزد و در حوزه ها در باره تئوری حکومت اسلامی داد سخن میداد چگونه باید تعبیر کرد؟ 

البته اگر شاه و مشاورین او همانگونه که بحمایت از نهادهای دینی پرداخته بود احزاب سیاسی را نیز اجازه فعالیت میداد و مطبوعات را در نقد و بر ررسی و ارزیابی های برنامه های دولتی آزادی میگذارد، گرفتی بر کسب حمایت روحانیون نیست. بلکه سرکوب هر فکر و اندیشه مخالف بویژه احزاب سیاسی است که زمینه را برای بقدرت رسیدن روحانیت فراهم آورد. این بدان معناست، که تغییر و تحولاتی که بوقوع پیوسته بودند، نه تنها سبب شد که بخش عمده ای ازروحانیت دست به "تقیه " و گاهی نیز دست بخود فروشی بزنند، بسیاری از نخبگان و روشنفکران جامعه، نیز در واکنش به برنامه های نوین سازی شاه، علنا بازگشت به سنت وزیارت امامان و ریختن آب تطهیر را بر گناهان تبلیغ میکردند و در اثرات هنری هم بازتاب برجسته ای داشتند. 

شاید اگر احزاب و سازمانهای سیاسی و مطبوعات؛ اجازه فعالیت داده میشدند و مذهبیون نیز متقالا در سیاست شرکت میکردند، دین رهبری جنبش ضد شاهی را در انحصار خود نمیگرفت. سازمانهای سیاسی بویژه چپهای انقلابی، در زمانیکه نظام شاهنشاهی دچار اضمحلال شده بود، با فروترین و مرتجعترین اقشار جامعه، قشر معروف به قشر مفتخوار جامعه، قشر روحانیت بر علیه شاه عهد مودت بستند و در زیر چتر روحانیت برای چند صباحی به فعالیت خود ادامه دادند، اما، وقتیکه انقضای مصرف شان بسر رسید، بزباله دان تاریخ فرستاده شدند.


 

آری، درست است پهلویها معمار ایران نوین اند در این تردیدی نیست. آما، در کمال ناخشنودیست که باید گفت که بجای آنکه ملت ایران را بدروازه های تمدن بزرگ برساند، با تسلیم شدن به دین و رهبر فریبکار آن آیت الله خمینی، برخاسته از عمق خرافات و موهومپرستی، در قعر تاریکی و ناداننی فرو برده است. حکومت روحانیت را باید میراث پهلوی دوم دانست.

 

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

 


۱۳۹۹ مرداد ۳, جمعه


فروپاشی حکومت الله:
واقعیت یا خوش خیالی؟



 چه سود که هر روز بشارت فروپاشی نظام اسلامی، حکومت الله بر روی زمین را جار بزنیم و حکومت خدا بدون آنکه زخمی بردارد همچنان بر سر جای خود پا برجا بماند و شمشیر شریعت را بر هر گردنی که آراده کند فرود آورد، بدون ترس و واهمه از هرگونه تقاص و انتقامی؟ چه سود اگر هر روز فاتحه نظام را سر دهیم، در حالیکه نظام همچنان دار و ندار ملت را بغارت برده و از ترس یک ابر قدرت بآغوش ابر قدرت دیگری، ابر قدرتی خداناشناس، پناه برد. هم اکنون چه بسیاراند تحلیلگران و سیاست ورزانی که در آن اندیشه اند که نظام در حال فروپاشی ست- چنانکه گویی با تلنگری درهم فرو ریزد. همین بس که آماده "گذار" باشیم و خلاء قدرت را مدیریت نموده و بیدرنگ پرسازیم. گفتنش، ساده است، اما، انجامش شاید کار رستم دستان هم نباشد.

آنانیکه نظام ولایت فقیه را رو به قبله خوابانده اند و منتظراند که نفس آخر را بر آورد، به حکومت ولایت فقیه همانگونه مینگرند که به یک حکومت سیاسی، نظر افکنند، حکومتی که قدرت را بانحصار خود در آورده و با مشت آهنین بر جامعه حکم میراند، بمثابه یک حکومت دیکتاتوری. حال آنکه، نظام ولایت فقیه، شباهتی به هیچ یک از نظام های سیاسی موجود ندارد و اساسا یک نظام سیاسی نیست. نظام ولایت فقیه، از بیخ و بن یک حکومت "دینی" ست، حکومتی که توجیه خود را در آئین و شریعت اسلام میابد، حکومتی که خود را ادامه "رسالت " و "امامت" تلقی میکند. یعنی که نظام، تبار خود را به آئین و اسطوره هایی نسبت میدهد که باور و ایمان بآنها را مردم از نیاکان خود بارث برده و سخت شیفته و دلبسته آنها هستند. در اصل نیز روحانیت بر اساس ارزشهای اسلامی بقدرت رسید، ایدنولوژی اسلام "ناب" محمدی، ایدئولوژی ای که انواع ایدئولوژیهای مارکسیستی- لینیستی و لیبرال دمکراسی و ملی و مذهبی را در آغاز انقلاب در میدان مبارزه تار و مار ساخت، بگونه ای که حتی نشانی هم از آنها بجا نماند.

بیش از چهل سال است که روحانیت جامعه را بجهتی سوق داده است که در آن شریعت اسلام، در تمام زمینه ها، چه در سیاست و اقتصاد و قضا، چه در زمینه حجاب و اختلاط جنسیتها، حرف آخر را میزند. هیچ تصمیمی، برنامه ای، قانونی، بخشنامه ای بدون درنظر گرفتن شریعت اسلامی هرگز باجرا در نیاید، تصمیمات و برنامه هایی که محور آنها چیزی نیست مگر ادامه یکسانی، همرنگی، یکتایی و یگانگی جامعه، برغم تضادها و خصومت های درونی که عینیت می یابد در اطاعت و فرمانبری. بی جهت نیست که برغم هزینه های گزاف، حکومت آخوندی حجاب اجباری و مقررات جدایی جنسیتها را مو بمو اجرا کرده است و میکند. چرا که حجاب و جدایی جنسیتها، بیانگر چیزی نیستند مگر نمادهای یک جامعه دینی، لازم و ملزوم ساختار یک "امت" اسلامی.

هم اکنون نیز شرایط مصیبت باری که ملت ایران با آن روی در روی ست و حکومت دین برهبری ولی فقیه را، همچنانکه زودتر بدان اشاره شده وادار نموده است که از ترس یک ابرقدرت بیگانه بدامن ابرقدرتی دیگر پناه ببرد، حاصل بذری ست که روحانیت کاشته است، حاصل ایدئولوژی دینی ست که مظهر ان "فقاهت" است. همچنانکه فاشیزم و سوسیالیسم بذری بود که نازی ها برهبری هیتلر و کمونیستها برهبری لنین و استالین و مائوتسه تنگ، پاشیدند، جامعه اسلامی نیز بذری ست که بدست آخوندها ریخته شده است، نه بدست "امپریالیستها" و توطئه قدرتهای جهانی. بعبارت دیگر، اگر جامعه بر لبه پرتگاه کشانده شده است، و دچار انحطاط، تباهی و فقرو فساد گسترده گردیده است، ناشی از هژمونی ایدنولوژی اسلامی ست که در دورانی رشد کرد و به کمال رسید که جامعه تحت رهبری شاهنشاه بسوی تمدن بزرگ در تکاپو بود.  

البته، بعضا، وضع موجود را به مسئله سوء مدیریت نسبت میدهند، گویی سوء مدیریت میتواند از چیزی جز ایدئولوژی اسلام فقاهتی برخیزد. ایدئولوژی ای که بر اساس وحدت کلام و التزام به ولایت فقیه بنیاد گذاری شده است، ضرورتا نظامی را آفریند که ذاتا فساد زا ست. آخوند، حجت الاسلام، علم الهدا، خطبه خوان خطه خراسان، در تازه ترین خطبه خوانی خود بر فراز منبر مجازی، اعلام کرد که همه مشکلاتی که هم اکنون گریبان نظام را گرفته است از "خدا ناوری" ناشی میشود، از عدم باور به "خدا، دین و انقلاب به مثابه یک انقلاب اسلامی و جریان دینی."

این در حالی ست که هم و غم مخالفان نظام، بویژه آنانکه به براندازی نظام می اندیشند، بیشتر بر بحث حکومت جانشین تمرکز یافته است. تمایل بر آن است که مسئله دین و یا ایدئولوژی دینی، یا نادیده گرفته شود و یا بزیر قالی پنهان شود. حال انکه همه مصیبت ها از رویکرد دینی، از دین بمثابه ایدئولوژی سیاسی برمیخیزد. براندازی نظام بدون براندازی ایدئولوژی فقاهتی، بدون بی اعتبار ساختن و به چالش کشیدن اصل و اصول علم "کافی" و علم "اجتهاد،" میسر نیست. اگر چنانچه واقع هم شود یک تغییر و تحول بنیادی را که لازمه بنای یک جامعه استوار بر دمکراسی و کثرت گرایی ست، در پی نخواهد داشت. چرا که تا زمانیکه ملت یکبار دیگر چشمان خود را به ماه تابان ندوزد و چهره کریه و خون آلود امام خمینی، مظهر دین "مستضعفان" را در آن مشاهده نکند، مفری حاصل نشود. یعنی که ملت زمانی به براندازی نظام موفق شود که ایدئولوژی و آرمانی نوینی را بر آفریند که پاسخگوی نیازهای حال و آینده باشد.

حقیقت آن است که مخروبه ای را که ولایتمدارن معماری نموده اند نمیتوان بسادگی آباد کرد. تا نظام اسلامی  از بیخ و بن برکنده نشود و رفت و روب نگردد، نمیتوان ساختاری نو را بر فراز آن بنا نمود.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۹ تیر ۲۷, جمعه

الله:
آموزگار بزرگ خشونت!



بسیاری بر آنند که ار آنچا که نظام ولایت فقیه در تمام عرصه ها، بویژه  در زمینه ذخیره های ارزی، نبود درآمد نفت و گشترش فقر و فساد خود را در تنگنا می بیند، با اعدام سه جوان برومند، بجرم خرابکاری در جنبش اعتراضی آبان ماه، نظام به ایجاد "ارعاب" و ترس و وحشت در جامعه دست میزند که بدینترتیب پیشاپیشا از وقوع هر خیزش و اعتراض مردمی جلوگیری نماید. گویا کشتار 1500 نفر در آبان ماه عطش ولی فقیه فقیه را برای خونریزی فرو ننشانده است.

 اگر چه نمیتوان در صحت چنین تحلییلی، چندان تردید داشت، اما، لزوما کافی و وافی نیست چرا که اینکه چیست که حکومت ولی فقیه را چنین خشن و بیرحم و کین خواه مینماید، در ابهام نگاه داشته میشود. چرا که خشونت و بیرحمی و کین خواهی و یا اعدام و تنبیه و مجازات پدیده تازه ای نیست که رژیم برای تحکیم و بقای خود بکار میگیرد. نظام ولایت از آغاز بر خون و خشونت بنیاد نهاده شده است و بر همان اساس ادامه یافته است. خشونت، تنبیه و مجازات راهکار همه مشکلات است، از جمله موثرترین ابزاری ست برای بر قراری نظم تسلیم و اطاعت و نظام فرمانروایی و فرمانبری. نه اینکه معماران و اندیشمندان نظام خود بهره وری از ابزار خشونت و بیرحمی و کین خواهی را ابداع کرده باشند، بلکه آنرا از کتاب مقدس آسمانی، میآموزند، کتابی که خداوند یکتا ویگانه، الله، اموزگار بزرگ در آن درس خشونت و تنبیه و مجازات میآموزد.

 این بدان معنا ست که آنچه رفتار و گفتار و تصمیم گیرهای رهبران نظام، بویژه ولی فقیه ر را شکل و سوی و جهت میدهد، آیه های قرآن، کلام الله است. چون زمانیکه الله حکومت خود را بر روی زمین بواسطه پیامبرش برپا نموده بود، با "معاندانی" خود را روی در روی میدید که یکتائی و یگانگی الله را بباد مسخره میگرفتند و  به فراخوان رسول الله مبنی بر تسلیم و اطاعت وقعی نمی نهادند. اما، بعدا که محمد به مدینه گریخت و لشگری برای راهزنی در بدر فراهم آورد، الله با ارسال امدادهای الهی، پیامبر خود را به یک فرمانروای جهادگر جهان گشا تبدیل نمود. از آن پس الله نه تنها هرگز پیامبر خود را از خشونت و خونریزی و بیرحمی منع نکرد بلکه پیوسته پیامبر خود را بجهاد و شهادت، به خشونت و خونریزی و کشتار دگرباوران از جمله مشرکان و کافران تشویق و ترغیب نموده است. 

ولی فقیه، آخوند خامنه ای بارها بر فراز منبر قدرت، سعی کرده است که کنش خشونت بار خویش و نظام خود را با رجوع به آیات قرآن و رفتار و گفتار پیامبر اسلام؛ توجیه و مشروع و برای ادامه سرکوب و خشونت از الله تاییدیه اخذ نماید.

بنا بر قول ولی فقیه در دوران رسالت هم گویا بسیاری بوده اند که نسبت به حکومت الله دشمنی و خصومت می ورزیده اند، به الله سوء ظن داشته، و «وعده های الهی» را قبول یا باور نداشتند. بدین لحاظ الله آیه ای را از آسمانها بر محمد نازل میکند و طی آن به محمد فرمان استقامت داده و باو توصیه میکند که  از آنان که قصد انحراف از صراط مستقیم   و طغیان  و سر پیجی از امر و اراده الله را دارند شدیدا انتقام بگیرد و در تنبیه و مجازات شان مبادا کوتاهی کند و یا شک و تردید بخود راه دهد. که الله فرموده است: «فاستقم كما امرت و من تاب معك و لاتطغوا انّه بما تعملون بصير.»  در تفسیر این آیه از سوره هود، ولی فقیه اظهار میدارد که خداوند:

 پيغمبر را امر مي‏فرمايد به استقامت. استقامت، يعنى پايدارى؛ راه را مستقيم ادامه دادن؛ در جهت درست حركت كردن. نقطه‌ى مقابل اين حركت مستقيم در اين آيه‌ى شريفه، طغيان قرار داده شده است؛ «و لاتطغوا». طغيان، يعنى سركشى؛ منحرف شدن. به پيغمبر مي‏فرمايد: هم تو - شخصاً - هم كسانى كه همراه تو و با تو هستند، اين راه را درست ادامه بدهيد و منحرف نشويد؛ «انّه بما تعملون بصير». مرحوم علامه‌ى طباطبائى بزرگوار در تفسير الميزان مي‏فرمايد: لحن اين آيه، لحن تشدد است؛ هيچ نشانه‌ى رحمت در اين آيه نيست.

 از سر تاسف است که باید اعتراف نمود که چه بسیارند کسانی که هنوز باور نمیکنند که خشونت در نهاد الله نهفته است و الله، بر خلاف آنچه در آغازین سوره کتاب آسمانی میآید، بویی از مهربانی و عفو و گذشت نبرده است. که فکر میکنند که میتوانند الله را خشونت زادایی نموده و از او  مسیحی بر سازند، مظهر عطوفت و بخشندگی. آخوند خامنه ای و دست نشادگان منبریش، براساس این آیه آسمانی و تعبیرو تفسیر آنست که میتوانند هر کشتار و خشونت و خونریزی ای را برای خود و پیروانش موجه و مشروع جلوه دهند.

البته که خدایی که آخوندها، از جمله آخوند خامنه ای بدان باور دارند، همان خدایی ست که مردم نیز بدان اعتقاد داردند. البته که این اشتراک در باور بخدایی یکتا، جامعه را بکل به انفعال میکشاند. چه اگر جامعه باین واقعیت دانا شود که بر طبق قول آخوند خامنه ای، خشونت نهایتا از الله بر میخیزد، آنگاه آیا هنوز میتوان حمد خدایی را گفت که از دهانش خون میچکد؟ حال آنکه آخوند خامنه ای میتواند به صدها آیه دیگر شبیه آیه ای که نقل کرد رجوع کند، و همچنان به کشتار و خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی ادامه دهد و صدها نفر دیگر را بجرم طغیان بر علیه راه مستقیم بدار مجازات بیاویزد. در چنین صورتی چه کسی را باید مسئول بدانیم، الله را که آموزگار بزرگ خشونت است و یا بنده او آخوند خامنه ای را که دست خود را بخون هزاران هزار انسان، از جمله خون سه جوان برومند، در دفاع از حکومت الله و نماینده او بر روی زمین، آلوده میسازد؟


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۹ تیر ۲۰, جمعه

تنها بنام الله...!



زمانی بود که آن هنگام که آدمی زیر بار ظلم و ستم فرو میریخت، درمانده و عاجز میماند، مایوس و نا امید میگشت، به خالق یکتا و یگانه، الله، پناه میبرد. از او میخواست و امیدوار بود که داد او را بستاند، حق را به حق دار بدهد و سرانجام عدالت را بر قرار گرداند. هم اکنون که الله خود حاکم گردیده است، به کیست که آدمی میتواند پناهنده شود؟ به پیشگاه کدام خدا است که باید شکایت خود را ببرد؟

  چه پوچ و نا امید کننده است اگر در چهره ی این واقعیت بنگریم. که اجرای قواعد و مفررات شریعت، یا قوانین الله است که به بی عدالتی انجامیده است، به انباشت ثروت و قدرت در دست قشری از جامعه که خود را متولی دین میدانند، از یک طرف، و گسترش بی سابقه فقر و فساد و فحشا از طرف دیگر. که شریعت و سنت الله و ارزشهای  اسلامی ست که هم اکنون برسر نوشت جامعه حاکم گردیده است و ملت را به بند و اسارت کشانده است.

چه بسیارند آنانکه امروز با خود می اندیشند که کجاست آن الله که من با نام او آغاز کنم و او را بخشنده و مهربان خوانم؟ این کدام الله است که اجازه میدهد، که متولیانش ملتی را دچار چنین نکبت و مصیبتی خوار کننده نمایند. به کدام الله باید امید بست، به الله هی که پر ز عطوفت است و یا الله هی که سراسر خشونت است و پر زکینه. آن کدام الله است که بهترین، شجاع ترین و پاک ترین فرزندان این خاک و بوم را بجرم "نه گویی" در سیاهچالها بزنجیر میکشد و تحت شکنجه و اذیت و آزار قرار میدهد. آن کدام الله است که نه گویان را به جرم محاربه با خدا، بدار مجازات میآویزد؟ آن کدام الله است که از نظاره ی بدار آویختن انسان ها، تنبیه و مجازات، شکنجه و ضرب و شتم آنها، راضی و خشنود میشود؟

نیازی بگفتن نیست که استبداد سیاسی حق و حقوق فرد را محدود میکند. اما استبداد دینی حق و حقوق انسانی را نابود و حق و حقوق الله را بر قرار مینماید. نظام اسلامی در دفاع از ملت و قانون نیست که بدار میزند و دست خود را بخون آغشته میسازد بلکه در دفاع از حق و حقوق الله است که جوانان این کشور را بخاک و خون میکشد.

اگر استبداد سیاسی مرتکب خشونت میشود، استبداد دینی مضاف بر خشونت، دچار خشم و بیرحمی و کین خواهی نیز میشود. آنچه از سپاهیان دین، از جمله بسیجیان و گارد های ویژه و نیروهای انتظامی بچشم میخورد، خشم است و بیرحمی. بسیجی به قربانی خود رحم نمیکند. با توم بر فرق و بدن مردم معترض می کوبد اما، همراه خشم و نفرتی عمیقتر. او میزند که مقاومت قربانی خود را در هم شکند و او را به تسلیم و اطاعت وا دارد. که معترض را از کرده خود پشیمان سازد. سرباز دین میزند که انتقام نافرمانی را بستاند. تردیدی ندارد که خشم و خشونت و بیرحمی او را الله تایید و تصدیق میکند. تنها بنام الله است که میتوانی شمشیر خود را بر هر گردنی فرو آوری، بویژه بر گردن های برافراشته، گردن هایی که در برابر هیچ خدایی حتی الله، هرگز خم نشوند.

آری، بسیار غم انگیز است که ملجاء و پناه ملت خود منشاء ظلم و ستم است، منشاء تاریکی و سیاهی ست. وقتی الله، خود حاکم است، دست به دامن چه کسی میتوان شد؟ بازماندگان کشتار های  سالهای 60، قتل عام در زندانها در سال های 67-66، قتل های زنجیره ای وجانباختگان جنبش های دانشجویی و جنبش سبز و جنبش های اعتراضی 96 و 98 و خانواده هایی که باید ناظر خاموشی فرزندان شان باشند به کیست که میتوانند شکایت کنند؟ منوچهر بختیاری، پدر پویا که با تیر سربازان اسلام به خاک و خون خود غلتید، بدامن کدام الله میتواند پناه ببرد؟ غم و اندوه پدران و مادرانی که فرزندانشان را نظام به دیار نیستی رهسپارکرده است کدام الله تسکین میدهد؟ آیا الله آه و ناله های درد انگیز آنها را میشنود؟  مگر الله  توجیه گر نظم و انضباط و اخلاق اسلامی نیست؟ مگر قصاص و سنگسار، شلاق و تازیانه، از احکام جاری نیستند؟ مگر جهاد و شهادت، جنگ و خونریزی و ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خود، تکلیف و وظیفه ای نیست که الله مقرر داشته است؟ چگونه میتوان به این الله امید بست و از او انتظار دادخواهی داشت؟

حال بگذار کوته اندیشان، همچنان آب طهارت را بر سر دین اسلام ریخته و آنرا قربانی دست قدرت پرستان دروغگو و ثروت اندوزان پست پندارند و یا محصول تعبیرو خوانشی مغلوط و منحرف و تعصب آمیز، چنانکه گویی میتوان اسلامی را یافت که قدرت در ذاتش نهفته نباشد.

 تباهی و انحطاط در این نیست که امروز خشم و خشونت بر جامعه حاکم است بلکه در آن است که خشم خشونت، توجیه الهی دارد، که از زهد و تقدس و الله ست که همه خشونت ها بر میخیزد. تنها به نام الله است که میتوان بیش از چهل سال ملتی را به حقارت و خواری بکشانی و آنها را دچار نکبت و مصیبتی تمام ناشدنی نمایی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۹ تیر ۱۳, جمعه

دوران حکومت الله

بسر رسیده است!




مردم ایران پیوسته مردمی بدهکار بوده اند، بدهکار به نظام استبدادی. این بدهکاری با فروپاشی نظام شاهی به پایان رسید، اما، فقط برای لحظاتی کوتاه. چیزی طول نکشید که بدهکاری مضاعف گردید. بدهکاری به استبداد دین بر بدهکاری به استبداد سیاسی نیز افزوده شد. مردم ایران دیگر تنها به دیکتاتور، در حال حاظر به ولی فقیه، آخوند خامنه ای، بدهکاری ندارند، بلکه به الله، خداوند یکتا و یگانه، نیز بدهکاراند. طلبکار اصلی الله است. دیکتاتوری که بر ما حکومت میکند، خود را جلوه و مظهر اراده الله میخواند و همچون الله هیچ نجوید و نخواهد مگر تسلیم و اطاعت، مگر عبودیت و بندگی و یا در یک کلمه "تعبد." پس این الله است که مسئول است. که ملت ایران نه با ولایت فقیه و خاندان فقها، که با الله است که روی در روی قرار گرفته است. چه جای روی دربایستی است. حقیقت آن است که تردید مدار که براندازی نظام ولایت از براندازی الله میگذرد.

بیش از چهل سال است که هیچکس بجز خدای بی همتا، الله بر این جامعه حکومت نکرده است. هیچ چیز نیست که با نام الله آغاز نشود و پایان نگیرد. هیچ عقد و قراردادی، هیچ تصمیمی اتخاذ نگردد و هیچ برنامه ای ریخته نشود مگر بنام الله، هیچکس به تخت شلاق بسته نشود، بزندان نرود، شکنجه نشود و بدار مجازات آویخته نشود مگر بنام الله. در تتیجه چه کسی را میتوان مسئول مصیبت و نکبتی که گریبان ملت را گرفته است دانست؟ کیست مسئول این همه نگونبختی و سیه روزی: فساد تا زیرین ترین لایه های جامعه گسترش پیدا کرده و فقرو فلاکت باوج خود رسیده است، توسعه فحشا و اعتیاد جامعه را در سراشیب زوال و ذلت قرار داده است. ثروت ملت بطور روزانه مورد غارت و چپاول کسانی قرار میگیرد که در پیشانی خود نشانی از سجده های طولانی، از عبودیت و بندگی به الله دارند. البته همه بآن دلیل که الله به ولی خود، ولایت بخشیده است که بر علیه کفر و با طل بر خیزد و تا ابد شیطان بزرگ، آمریکا را بجنگ بطلبد.

درچنین صورتی چگونه میتوان آخوند خامنه ای و همردیفان حوزه ای او را مسنول وضع موجود دانست.  در حالیکه هر سری که بر زمین افکنده است و هر خونی را که ریخته و بهرجنایت و غارتی که دست زده است، معطوف نه به اراده خود بلکه معطوف به اراده الله بوده است، چگونه میتوان او را مسئول دانست؟ مگر فقها در تحصیل اجتهاد چیزی دیگری جز اصل و اصول عبودیت و بندگی و تسلیم و اطاعت میآموزند؟ آنها در اسارت به کمال رسیده اند. چگونه میتوان آنها را مسئول دانست. آنها نه به آزادی بلکه در اسارت و بندگی زندگی گذرانده اند. هرچه که انجام داده اند با هر نتیجه ای، چه خوب چه بد، معطوف بخواست الله، خداوند یکتا بوده است. موضوع خیلی ساده است: الله مسئول است. همه مسئولیتها نهایتا به الله ختم میشود، به آن الله که از بیخ آسمانها بر فراز منبر قدرت جلوس یافته است.

آخوند خامنه ای و همقطاران حوزه ایش، البته که عاری از هرگونه مسئولیت اند، به آن دلیل که مسنولیت تنها میتواند از آزادی برخیزد نه از عبودیت و بندگی. چگونه میتوان از یک "اسیر،" از یک بنده از یک رعیت، انتظار مسئولیت داشت؟ اسیر و زندانی، در بند اند، در بند قواعد و مقررارت شریعت. آیت الله های حاکم با صرف عمر خود در کسب "اجتهاد" ، در واقع دست و پا و ذهن خود و پیروان خود را به بند و رنجیر میکشند و در ستیز با آزادی به نهادین ساختن "بندگی" میپردازند و بر آن ارج بسیار مینهند. همچنانکه کمی زودتر اشاره شد، محور تحصیل اجتهاد نه آزادی بلکه عبودیت و بندگی ست. نه پذیرش مسئولیت بلکه گریز است از مسئولیت.  "علم " فقه در واقع چیزی نیست مگر علم به قانونمندی های اطاعت و فرمانبری و تقلید و تبعیت، مفاهیمی که رساله های مجتهدین، بدون استثنا، با بحث در باره آنها آغاز میگردند. فقاهت از آزادی می هراسد بآن دلیل که از مسئولیت پذیری اجتناب میورزد.

این بدان معنا، که براندازی نظام ولایی ممکن است که دیر یا زود بواقعیت بپیوندد، اما، میتوان انتظار داشت باور به الله به یکتایی و کلام و پیامبر و امامان ا،و پایان بگیرد؟ آیا نگرش الله به انسان بعنوان بنده، عاری از عقل و خرد و نیروی آفریننده، مطیع و فرمانبر نیز پایان میگیرد؟ آیا حقیقت کلام الهی، کلامی که از آن انتظار همه گونه معجزه میرود، آشکار خواهد شد که چیزی نیست مگر کلام عبودیت و بندگی، تسلیم و اطاعت و فرمانبری؟ که این آموزش الله است، زمینه ساز و تحکیم نظام استبدادی. آیا انسان میتواند به یکتایی الله شک و تردید کند بدون آنکه محکوم بمرگ شناخته شود بجرم "کفر،" شرک" و یا "نفاق؟." چگونه انسان میتواند تعبد و بندگی را نفی کند در حالیکه تنها چیزیست که الله از انسان میخواهد. آیا بر توصیه الله مبنی بر دفاع از وحت الله با ابزار جهاد و شهادت، باور به قتل فی السبیل الله، یعنی که بر خشونت کین خواهی نهفته 
در ذات آموزشهای الله خط بطلان خواهیم کشید؟

خانم فائزه هاشیمی، دخت یکی از معماران حکومت الله، حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی، در مصاحبه اخیرش با استاد عباس میلانی، اظهار داشت که قرآن دست باورمندان را در فهم کلام الهی باز گذارده است و از تجربه شخصی نقل کرد که پس از مرگ پدر، برادران بجای آنکه بر اساس توصیه قرآن دوبرابر زنان ارث ببرند، مساوی با زنان سهم گرفتند. در ادامه نیز به کشورها با فرهنگ و ساختارهای سیاسی متفاوت اشاره کرده که اسلام را بر اساس فهم خود پذیرفته اند. وی فراموش کرد که بگوید که در جمهوری اسلامی، این دین و متولیان دین اند که بر جامعه حکومت میکنند، ساختار سیاسی ای که در هیچ کشور دیگری وجود ندارد. که در جامعه ما اکنون قدرت در دست دین است و با زبان دین، یعنی که با زبان الله سخن میگوید و بنام الله ست که ولی فقیه حکومت میکند. بگذریم که در کشورهای مسلمان دیگر، الله را خدایی می پندارند که بخشنده و مهربان است، نه خواستار جهاد و شهادت، نه خواستار تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

چنین بنظر میرسد تا زمانیکه مردم به آن خدایی باورد دارند که آخوند ها بنام او خطبه میخواند و بنام او شمسیر بر کشند، و سرها بر زمین افکنند، نمیتوان به رهایی و آزادی به برپا داری یک جامعه انسانی امیدوار بود. اما، تردید نباید داشت که دیر یا زود مردم به راز کلام الهی آگاه شده و بر آنچه که در خوار داشت انسان در آن بیان شده است خط بطلان برکشیده و از الله خدایی بر سازند دوستدار انسان نه دشمن آشتی ناپریر انسان و ازادیها و حق و حقوق انسانی. آری، بیش از آنکه به حکومتی نو نیازمند باشیم، سخت محتاج خدایی نوین هستیم. دوران حکومت الله بسر آمده است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi