۱۳۹۹ خرداد ۲۳, جمعه


ترامپ دوستان وطنی!



چه پنهان که مواضع بعضی از هموطنان هوادار رئیس جمهور امریکا، دانالد ترامپ، چیزی کمتر از تهوع آور نیست، بویژه مواضع آنانکه در فضای مجازی دکانی برای خود گشوده و بخود اجازه میدهند که در باره هرچیزی هم اظهار نظر کنند. این هموطنان، همگان از منتقدان نظام اسلامی، همچون هواداران ترامپ در داخل امریکا، چشم خود را بر روی رفتار و گفتار ترامپ بر خواسته از تمایلات و گرایشهای خودکامگی با رنگ و بوی نژادپرستی و ملی- مذهبی می بندند، رفتار و گفتاری که در قانونگریزی و سلطه افکنی بر قوه مقننه و قوه قضائیه و بی اعتبار ساختن نهادی های موظف به نگاه داشتن توازن بین سه قوه و استقلال انها، بازتاب می یابد. ترامپ، بارها نشان داده است که بر نظارت قوه مقننه بر رفتار و گفتار خود وقعی نمی نهد و از بروز تمایلات اقتدارگرایانه از هیچ دریغ ندارد که بعضا، تحلیلگران آنرا بازتاب خود شیفتگی شدید ترامپ ارزیابی میکنند.

  این ترامپ دوستان وطنی، حتی به توجیه فراخوان ترامپ مبنی بر اعزام نیروهای ارتشی برای سرکوب تظاهر کنندگان، بر میخیزند که حرکتی ست لازم در دفاع از حفظ نظام دمکراسی و بر علیه آنارشیست ها و چپهای رادیکال و سازمان تروریستی "انتیفا،" سازمانی که وجود خارجی ندارد، سخنانی که بسیاری از سران بازنشسته نیروهای ارتش امریکا به واکنش وا داشت از جمله ژنرال ماتیس، اولین وزیر دفاع ترامپ، اعلام کرد که هرگز چنین رئیس جمهور تفرقه افکنی بعمر خود ندیده است.

 هواداران وطنی که لحظه ای در بوق کردن سکولاریسم از هیچ دریغ ندارند، در مورد ظهور ترامپ در مقابل کلیسا و نمایش بایبل بر سر دست- البته پس از بکارگیری خشونت در سرکوب تظاهر کنندگانی که بر سر راه او قرار داشتند- دوست دارند که سکوت برگزینند، گویی که اصلا مسئله ای نیست اگر ساختار قدرت در حفظ نظام دمکراسی از دین مدد طلبد و خشونت و تقدس را در هم آمیخته و همچون هر دیکتاتور دیگری به فریفتن عوام بپردازد. توحیه رفتار و گفتار اقتدار طلبانه از آنجهت انزجار برانگیز است که  نه تنها به پایداری دمکراسی نمی انجامد بلکه راه را برای  عادی سازی بروز تملایلات خودگامگی آمیخته با گرایش های نژاد پرستانه و ملی و مذهبی در یک نظام دمکراتیک هموار میسازد.

 دانالد ترامپ بعنوان یک رئیس جمهور "نامتعارف،" بیش از سه سال است که انظار جهانی را بخود جلب کرده است. از همان آغاز، وی نشان داد چندان علاقه ای ندازد که راه و روش جورج واشینگتن و توماس جفرسن و دیگر بنیان گزاران نظام دموکراسی را، نخستین در جهان، برگزیند و نامی نیکو از خود بجای بگذارد. حال انکه دانسته یا نا دانسته راه و روش چهره های سیاسی ای را برگزید که داری نامی چندان نیکو در تاریخ سیاسی امریکا نیستند، شخصیت هایی همچون جورج والاس، فرماندار ایالات آلاباما، نژاد پرست معروفی که در راه یافتن به کاخ سفید ناکام ماند و بعدا از تمایلات نژاد پرستانه عذر خواهی نمود و ریچارد نیکسون، رئیس جمهوری که بدلیل سوء استفاده از قدرت، مجبور باستعفا گردید. دیر زمانی نیز بنظر میرسید که دانالد ترامپ هم بسرنوشت نیکسون دچار خواهد گردید که چنین نیز شد، دو سال به اتهام سوء استفاده از قدرت تحت بازرسی قرار داشت و سپس به اتهام جرمی مشابه در کنگره محاکمه گردید. اما، بجای انکه ترامپ را مجبور به استعفا نمایند، او را هر چه بیشتر در قانونگریزی بی پروا و حسورتر ساخت.

البته که برای هموطنان ترامپ دوست، چندان مهم نیست که الهام بخش ترامپ، نه بنیانگزاران نخستین نطام دمکراتیک در جهان بلکه رهبران خودکامه ای هستند همچون پوتین و شی جین پینگ و اردوغان و حتی رهبر جوان کره شمالی، جان اون. ترامپ آنها را بدان جهت که رها از هر قید و بند قانونی، میتوانند هر تصمیمی را بگیرند و هر برنامه ای را باجرا در آورند بدون آنکه پاسخگو باشند،  مورد تحسین و ستایش قرار میدهد و سخت میکوشد مانند آنها وقعی به رعایت قانون ننهد. در پیروی از دیکتاتورهای اقتدار طلب ترامپ جمهوری خواهان را متحد نموده دستگاه قضایی فدرال و سازمانهای اطلاعاتی را در اختیار گرفته و بگونه ای آشکار دست به قانونگریزی میزند، اگرچه پیوسته با مقاومت از سوی قوه مقننه و حزب مخالف و بخش بزرگی از مطبوعات روی در روی گردیده است.

گویا بر بروز تمایلات خودکامگی و قانونگریزی، باید چشم را بست، چون بر خلاف اوبامای "خیانتکار" ترامپ به امداد مردم ایران شتافته و شرایط را برای فروپاشی نظام فراهم اورد. حال آنکه ترامپ بارها نشان داده است که مشتاق یک دیدار، هرچند سطحی با سران جمهوری اسلامی بوده است. او خصومتی با استبداد دینی ندارد همین بس که نظام دست اندازی و آتش افروزی در منطقه را متوقف سازد، که ممکن است نظام را تضعیف کند، اما بقای آنرا بخطر نیاندازد.همچنانکه پس از سه سال و نیم تحریمات، بویژه محروم شدن از درآمد هنگفت حاصل از فروش نفت، اقتصاد نظام را به رکودی عمیق دچار ساخته است، جامعه فقیر و بحران زده را فقیرتر و بحران زده تر کرده است، شرایطی که برخلاف باور بسیاری نه تنها نظام استبدادی را به فروپاشی نکشاند بلکه سبب انسجام و استحکام آن گردیده است.

 بعضا، خیزش و هجوم "لشگر گرسنگان" را در آینده ای نه چندان دور انتظار دارند. که در چنین صورتی بانتظار خود دیر زمانی باید ادامه دهند. چرا که تاریخ نشان داده است که گرسنگی نه تنها فعال کننده افعال انسانی نیست بلکه بازدارنده و منفعل کننده نیز میباشد. انتظار فروپاشی نظامی که بنیادش بر قهر و خشونت نهاده شده است و از هر کشتار و قتل و عامی ابایی ندارد، نظامی که میتواند در کمتر از 3 روز بیش از 1500 انسان را بخاک و خون بکشاند، نه از گسترش فقر و گرسنگی هراسی دارد و نه از خونریزی و تخریب و ویرانی. چرا که رژیم آخوندی خشونت و بیرحمی را تقدس بخشیده است چون در "جهاد" و "شهادت" بازتاب مییابد. براندازی رژیم آخوندی با ابزار تحریمات اقتصادی تنها میتواند از خام اندیشی برخیزد.

ترامپ دوستان وطنی، خصومت ترامپ با مطبوعات آزاد و "دشمن" نامیدن مطبوعات منتقد را نفی باور خود به آزادی مطبوعات نمی بینند و نسبت دادن هر نقد و  انتقادی را به توطئه دمکراتها و دسیسه های دیپ استیت، پذیرفته اند. که ترامپ، بر عکس سیاستمداران حرفه ای و نخبه، "حقیفت" را بر زبان میراند، هر چند ساده لوحانه و بلاهت آمیز. یکی از این دکانداران اینترنتی میگفت دمکراتها به سیاهان امریکا حقیقت را نمیگویند که این ابراهام لینکلن بوده است که سیاهان را از بردگی نجات داده است. این گوینده گویا آگاه نیست که آنچه خود بر زبان میراند، بازتابنده یک باور نژاد گرایانه است. چرا که این ادعا براین فرض قرار گرفته است که سیاهان امریکا از تاریخ و سرنوشت خود بی خبر و نا آگاهند. او میداند، اما، آنان که داغ بردگی را 400 سال بر گرده تجربه کرده اند، نمیدانند.

چه چیزی سبب شود که کسانی که از یک جامعه استبداد زده برخاسته و تاب و توان استبداد مضاعف دین و 
قدرت را نداشته، تن به ترک وطن داده و برغم زندگی در جوامع دمکراتیک غربی، چشم خود را بسته نگاه میدارند بر مظاهر استبداد، از جمله عوامفریبی، قانونگریزی، روابط را جانشین ضوابط کردن، خواستار وقاداری و التزام مطلق به "رهبر،" کذب خواندن حقایق و اکاذیب را عین حقیقت خواندن، از همه مهمتر "دشمن" خواندن هرآنکس که سخنی انتقاد آمیزبزبان آرد، خصومت و ستیز با مطبوعات آزاد و خصوصیات بسیاری دیکر که در این مختصر نمیگنجد.حال سوال این است با وجود چنین گرایشهایی، گرایش بسوی رفتار و گفتار اقتدارگرایانه در ایرانیانی که در جوامع دمکراتیک زندگی میکنند، آیا میتوان انتظار داشت زمانی را که ساختار استبداد در جامعه ایران فرو ریزد و بر ویرانه های آن ساختار یک حامعه آزاد و دمکراتیک را بپا داریم؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۹ خرداد ۱۶, جمعه


از اراده معطوف به آزادی
تا خواست معطوف به "تعبد!"



بدون تردید، مرگ یک مرد سیاه پوست در زیر زانوی یک پلیس سفید پوست، حکایت از تمایلاتی نژادپرستانه ای میکند که در جامعه امریکا نهادین است. اما، نه این تمایلات و نه بیان آنها هرگز پدیده ای پنهانی در جامعه آمریکا نبوده است، آنگونه که آخوند خامنه ای در سخنرانی خود بمناسبت رحلت امام خمینی بدان اشاره میکند که همچون لجن ته حوز پنهان مانده است، آنهم جامعه ای که در آن کمتر چیزی مخفی میماند. مطبوعات آزاد، ضامن و مسنول این شفافیت است.

اما، برغم این تمایلات نژادپرستانه، مبارزه سیاهپوستان برای کسب حق و حقوق در برابر قانون، ادامه یافته و تاریخ امریکا  پیوسته شاهد بر آن بوده است، مبارزه ای که گاهن بشکل فاجعه ای تاسف بار، عمدتا نتیجه رفتار بیرحمانه پلیس، بمنصه ظهور رسیده است. تمایلات نژادپرستانه که در رفتار و گفتار بعضی از سفید پوستان بویژه پلیس، بازتاب مییابد نه تنها انکار نشده است بلکه بوجود آن نیز اعتراف شده است و غالبا مجرم بدادگاه کشانده میشود، حتی اگر مامور پلیس هم باشد. درنتیجه تداوم مبارزه است که سیاهپوستان به پیشرفتهای و پیروزیهایی مهمی دست یافته اند. انتخاب رئیس جمهور سیاه را نمیتوان چیزی کمتر از ثمره این مبارزات دانست.

آنچه جالب است این است که مرگ جورج فلوید در امریکا نظر ولی فقیه، رهبرمعظم جمهوری اسلامی را بخود بخود جلب میکند، و در سخنرانی خود نیز بدان اشاره میکند، حال انکه، کوچکترین اشاره ای هم به مرگ جان باختگان در دست پاسداران نظام در آبان ماه گذشته نمیکند، به کشتار آنانی که در اعتراض بافزایش 300 درصدی قیمت بنزین، برحسب حکم حکومتی، دست به تظاهرات زده بودند. این در حالی ست که نظام پس از گذشت بیش از شش ماه، به کشتار حداقل 250 نفر که ظاهر درصد کوچکیی از آنان هدف گلوله های "سازمانی" قرار گرفته اند اعتراف نموده و امار آنها را منتشر ساخته است.

اما، کشتار بیش از 1500 نفر تظاهرکننده در آبان ماه، نه اولین کشتار نظام است و نه آخرین. بنیان نظام ولایت فقیه بر خون نهاده شده است همچنانکه اسلام بر لبه تیز شمشیر بنیان گذارده شده است. یعنی که تاریخ حکومت اسلامی نشان میدهد، که بر خلاف جوامع غربی ارزشی برای "انسان" قائل نیست، بویژه در معنای موجودی آزاد و مستقل بذات. آنچه در جامعه امریکا بوقوع پیوسته است خود سندی ست بر ارزش انسان در جامعه که برغم پوستشان و بنابر طبق قانون اساسی برابر خلق شده اند و دارای حق و حقوقی اند برابر و تفکیک ناپذیر از ذات انسانی. جان دادن یک انسان در زیر زانوی انسانی دیگر تنها به مرک یک فرد منجر نشده است بلکه او بر ارزش انسان ضربه و ارد ساخته است، این خوار ساختن انسان است که مردم امریکا و سراسر دنیا را باعتراض و جوش و خروش وادشته است. برغم بعضی خرابکاریها و قهر و خشونت، نه کشتاری تا کنون بوقوع پیوسته است و نه قتل عامی صورت گرفته است.

این در حالی ست که در جمهوری اسلامی، انسان وقتی حق حیات دارد که مطیع باشد و سر بزیر، هر باری را بر گرده خود تحمل کند و جیک هم نزند، چنانکه گویی انسان یک حیوان است. نافرمانی در حکومت اسلامی، شورش علیه الله محسوب میگردد، بر علیه خدایی که آخوند خامنه ای جلوه آن است و همچون او بجامعه انسانی مینگرد، همه یکسان، یکجور، یک رنگ، بازتابنده یکتایی و یگانگی الله. یعنی که تنها چیزی که الله از انسان طلب میکند چیزی نیست مکر "تعبد."  که بدان نیز ولی فقیه در سخنرانی اش اشاره ای کوتاه و و سریع دارد، که امام خمینی با وجود تمایلات نوگرایی بر تعبد بود که اصرار میورزید:

پافشاری بر تعبد در عین نگاه نوگرانه به مسائل یکی دیگر از تحول‌آفرینی‌های ایشان بود. ایشان یک فقیه نوگرا بود و در عین حال کاملاً پایبند به تعبد بود.

"پا فشاری بر تعبد درعین نگاه نو گرایانه"، مفهومی هم وزن خدایی نیست مگر خدا دیگر یک مفهوم دینی نیست بلکه مفهومی ست که دلالت دارد بر سیاست و قدرت، حکایت کند از سلطه افکنی و سلطه پذیری. این بدان معناست که از آغاز در حکومت اسلامی، هر اعتراض و مقاومت و مخالفتی، سرپیچی و نافرامانی و دور شدن از تعبد محسوب میشد، کنشی که افراد را به دشمنی با الله متهم و سزاور عذاب الیم مینماید. اراده معطوف به تعبد خواهی ست که حکومت اسلامی را به یک حکومت ضد بشری تبدیل کرده است، حکومتی که پشیزی برای جان مردمش قائل نیست. این خواست معطوف به تعبد است که سبب خواری انسان و زوال انسانیت در حکومت اسلامی کردیده است. در حالیکه اراده معطوف به آزادی بوده است رمز پیشرفت و موفقیت جوامع غربی از جمله امریکا. تظاهرات و جنبش اعتراضی نه تنها سبب تضعیف نظام دمکراسی در امریکا نمیشود بلکه بر بنیان ان استحکام و انسجام بیشتتری می بخشد.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۹ خرداد ۹, جمعه

مطلق گرایی

از جهل برخیزد و ستیز با آزادی!





همه علائم حکایت از خطر فروپاشی جمهوری اسلامی میکنند و از هم گسیختگی آن از درون. این فروپاشی بکجا میانجامد، تنها میتوان به گمانه زنی پرداخت. اما، با خاطر جمعنی باید گفت که با فروپاشی نظام، بعید بنظر میرسد که نظام استبداد مضاعف دین و قدرت باین سادگیها سایه شوم خود را از سر ملت برکشد. چرا که بدون آنکه با ارزشهای استبدادی نهفته در بطن دینی که در دامنش پرورش یافته ایم، دین اسلام، خود را رو برو سازیم، بدون این تقابل، بدون آنکه ارزشهای نوینی را بجنگ ارزشهای استبدادی اعزام کنیم، نمیتوان انتظار داشت که تاریخ یکبار دیگر تکرار نشود و استبداد باز نگردد. بنابراین، نبرد برزگی در پیش روی داریم، نبرد با ارزشهایی دینی که همچون ویروس در درون ما زندگی نموده و ما را به زوال و تباهی کشانده است، ارزشهایی که پدری را وامیدارتا در اوج شقاوت و بیرحمی سر فرزند خود را از تن جدا سازد، همان ارزشهایی که متولیان آن آخوندهای حاکم اند. مسلم است که اگر به ارزشهای دینی باوری نداشتیم هرگز به حکومت آخوندی نیز تن نمیدادیم و از رسیدن بدروازه های بزرگ تمدان انصراف نمیدادیم. 
بنابراین، تنها زمانی میتوانیم ارزشهای فرهنگ استبداد دین وقدرت را از ریشه برکنیم که در چهره دین خود که مظهر ان آخوند و روحانی است، بنگریم. که دریابیم که لا الله الا الله بوده و هسست دلیل اصلی به قدرت رسیدن آخوند و بقای حکومت آخوندی. چرا که باور به لا الله الا الله در ما باور به مطلق را درونی و بخشی از سرشت انسانی ما میکند. این در حالی ست که آخوند میگوید که باور به مطلق و یگانگی و یکتایی خدا، انسان را وامیدارد که به موجود دیگری بجز خداوند یکتا و یگانه، الله، تسلیم نشود و سر اطاعت فرو نیاورد، این است دلیل سلطه ستیزی ولی فقیه، در حالیکه از سلطه افکنی فقیه و سلطه پذیری نهفته در ذات ملت ما سخنی بمیان نمیآورند.
 تاریخ جامعه ما بویژه تاریخ چهل سال اخیر، شاهد سلطه پذیری ملتی است با باور راسخ به یکتایی و یگانگی الله. چه باور به وحدت دینی، بسادگی میتواند مورد پذیریش وحدت در سیاست نیز بشود. یعنی که شاهان بویژه پس از اسلام خود را سایه الله میدانستند، خدایی بی همتا که ملت بدان باور داشتند. اما، پس از فروپاشی نظام شاهی، حکومت شد حکومت الهی، حکومت الله، خدای بی همتا، خدایی که مظهر آن شد ولایت فقیه که اعلام کردند همان ولایتی ست که الله به رسولله اهدا نموده است. حتی خدا ناشناسان نیز "وحدت کلمه" را مورد شک و تردید قرار ندادند. تا وقتی امام خمینی بر فراز منبر قدرت قرار داشت هیچکس نبود بجز امام. تنها سخنگو او بود و هیشه سخن آخر را او میگفت. همه چیز بدستور و فرمان او اجرا میشد. تنها او بود که جنگ دوست داشت و جنگ تا قیامت را میخواست. و تنها او بود که جنگ را خاتمه داد. همچنانکه بخواست و فرمان امام خمینی بود که کارکنان یک سفارت خارجی بیش از 18 ماه بگروگران گرفته شدن و سیاست امریکا ستیزی بنیاد گزاری شد. که بفرمان او بود سران رژیم شاهی بر پشتبان نشیمنگاهش به جوخه های اعدام سپرده شدند وهلهله ملت را نیز بر انگیخت، بویژیه انقلابیون از چپ و از راست که جنایکار را چه نیازیست به محاکمه. امام خمینی نمیتوانست خدای به همتا بشود و مورد ستایش یکتاپرستان قرار گیرد اگر دست بکشتار و قلع و قمع مخالفان خود نمیزد.
این بدان معناست که سیاست های نظام، اعم از داخلی و خارجی بازتابی ست از مطلق گرایی نهفته در بطن لا الله الا الله. همچنانکه پیامبر رسالت خودر را با فراخون بسوی باور به لاالله الا الله آعاز نمود، ولایت فقیه نیز بر آن باور است که رسالت او نیز آن است که جهان و در راس آن امریکا بپذیرند و باور آورند که لا الله الا الله که خدایی نیست مگر خدا. مثل، تنها امریکا ستیزی ست راه سرفراز و سروری کشور و مسلمانان جهان. در تحت این مطلق گرایی ست که کشور چنین درمانده و مستاصل مانده است و در سراشیب سقوط قرار گرفته است.
مختصر آنکه، تا زمانیکه لا الله الا الله را با تمایلات مطلق گرایی و زیربنای سلطه پذیری و سلطه افکنی شناسایی نکنیم، نمیتوان انتظار داشت که از فاصله خود با تمدن بشری بکاهیم. چگونه میتوان از از ازادی و انسان سخن بمیان آورد وقتی در شک و تردید، انسان آزاد نیست. از چه کسانی میتوان نام برد که در طول تاریخ طولانی ما از شک و تردید خود نسبت بوحدت الله بیان داشته اند. الله است که دشمن آشتی ناپذیر شک و تردید است و خصم آنها که مطمئن نیستند که اصلا خدایی نیست بجز خدا. چگونه میتوان باین سخن باور کرد؟ الله ازکجا میداند که بجز او خدای دیگری نیست. با این وجود الله آنهایی را که بخود شک و تردید راه میدهند و بدتر ازآن  وحدت را نفی میکنند، خوب می شناسد آنها "منافقان" هستند و "کافران." بیخود نیست که منافقان و کافران مسحق عذاب الیم اند. که الله سخترین و شدیدترین مجازات را برای آنها در نظر گرفته است: سوختن در آتش دوزخ نه یکبار بلکه تا بی نهایت، خاکستر شوی بار دیگر به حیات بازگردی که بسوزی در همان آتش دوباره تا ابد. گفته میشود وقتی قتل عام زندانیان سیاسی دست زدند، از زندانیان منافق یک سوال پرسیده میشد که ایا سر موضع هستی یا نه، پاسخ مثبت یا منفی، تفاوت بین مرگ بود و زندگی.
بعبارت دیگر، اگر در سیاست های داخلی و خارجی نظام با دقت بیشتری بنگریم، می بینیم که بازتابی است از مطلق گرائی برخاسته از باور به لا الله الا الله. هم اکنون مگر خدای دیگری هم هست بجز خداوند آخوند خامنه ای؟ همه چیز بنام او آغاز مییابد و همه چیز بنام او پایان مییابد. مجلس یازدهم رسما اعلام کرد که دربس در خدمت جامه عمل پوشاندن به منویات ولایت فقیه است. ولی فقیه بسیار از قانون سخن گوید در حالیکه او خود تبلور قانون است هم در قانون اساسی و هم در شرع. بدون اجازه ولی فقیه مگر کسی میتواند از ذخیره های ارزی، اساسا متعلق به ملت، مبلغی را برداشت و هزینه مردم آفت زده کند؟ مگر کسی میتواند بپرسد منظور از "روز نهایی" چیست؟
البته که مطلق گرایی در همه عرصه های زندگی اجتماعی و خصوص و در رفتار و گفتار ما، در حاکم بودن مرد بر زن و پدر بر فرزند، در حجاب و قواعد و مقررات جدایی جنسیت ها، تعصب و غیرت و جزم اندیشی بازتاب می یابد. یک تحلیلگر چپ گرا بر آن است که پندار نیگ گفتار نیگ کردار نیک سر "آغاز همه ناراستی و نادانیها و "آزادی برای من و نا آزادی برای دیگری،" بوده است، نه باور به مطلق لا الله الا الله. آیا قتل فجیع رومینای 14 ساله بدست پدر اگر بازتاب باور مطلق به یکتایی و یگانگی الله و احکام مطلق شریعت نیست، بازتاب باور به پندار و کردار نیک است؟ بدان پدری که سر دختر خود را همچون حیوانی از تن جدا میکند، یقین و ایمان دارد که الله در کنار او قرار دارد و کنش او را تایید میکند، همچنانکه امام خمینی و داعشی ها که در دفاع از وحدت الله ریختن هر خونی و جدا کردن سر هر ناباوری، اجرو پاداش الهی در پی دارد.
بنابراین، بهوش که جوش و خروش مردم حتی اگر بر ساختار قدرت فایق آید و پیروز گردد، ممکن است که هرگز به آنچه که میخواهد که نهایتا آزادی ست، نرسد. جنبشی که در حال شکل گیری ست، جنبشی که به آخوند ستیزی تمایل نشان داده است و اعلام داشته است که"... آخوند باید گم بشه" خود باید بازتابنده گریز از مطلق گرایی باشد.
این بدان معناست که رشد و نمو جنبش مردمی، در گرو ستیز با روحانیت، و یا آخوند، بعنوان نماد مطلق گرایی ست. چه در فرآیند این ستیز است که میتوانیم خود و جامعه را از استبداد مضاعف دین وقدرت رها و ازاد سازیم.  در فرآیند مطلق ستیزی ست که شستشوی درون خود از توهمات و تعصبات و ناشی از یکتاپرستی امکان پذیر میشود. همین بس که بپرسیم اگر بدگرگونی ارزشهای خود، به شک و تردید آزاد نباشیم، بچه چیز میتوانیم آزاد باشیم؟ آیا تنها آزاد هستیم که تسلیم شده و اطاعت کنیم، چشم بسته و دهان بسته بزندگی حیوانی خود ادامه دهیم؟  بفرض که نظام دیکتاتوری را بر اندازیم، اما ارزشهای استبدادی، فرهنگ یکتاپرستی که به نیاکان ما زورچپان کرده اند، فرهنگ حمد و ستایش، فرهنگ تعظیم و تکریم، فرهنگ دستبوسی و پا بوسی، فرهنگ تملق و چاپلوسی، دو رویی و ظاهرسازی، فرهنگ خرافه پرستی و رجعت بگذشته و گریز از مسئولیت و قانون را همانگونه که بارث برده ایم، باز تولید نموده مورد دفاع و حفاظت خود قرار داده و به نسل دیگر انتقال دهیم؟ در چنین صورتی، تجربه نشان میدهد که از گودالی به بیرون جهیده و درگودال دیگری فرو میرویم و مطلق گرایی را دو باره از سر گیریم. نتیجه آنکه نه هرگز میتوانیم اندیشه رهایی را گسترش داده و ماندگار سازیم و نه میتوانیم باز یافت انسانیت و آزادی را به یک "منش" و "گفتمانی" موثر  در برابر مطلق گرایی زمینه ساز نظام استبدادی، تبدیل نمائیم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۹ خرداد ۲, جمعه


آخوند پناهیان:
و درک توحش غرب!



واقعیت آن است که در نطام ولایت فقیه جدا سازی دین از قدرت و سیاست، آب را در هاوان کوبیدن است. اهمیت فهم این واقعیت در آن نهفته است که نقد قدرت ویا نقد سیاست، در تمامی عرصه ای اجتماعی از نقد دین میگذرد، از نقد شریعت اسلام. چرا که در این نظام نه برنامه ای ریخته شود و نه تصممی اتخاذ گردد، اگرریشه از دین، از شریعت اسلامی بر نگرفته باشد. نقد قدرت در واقع میتواند سپر بلای ولایت گردد. مثلا نقد رئیس جمهور، نقد از ولایت را امکان ناپذیر میسازد که در این میان ریاست دولت، نماد قدرت و سیاست، مسئول انگاشته میشود و ولایت، نماد دین مصون از نقد و مسئولیت میماند که مانده است.

در حالیکه ولایت تبلور هم دین است و هم قدرت. بعید بنظر میرسد که اگر آخوند خامنه ای خرقه دین را از تن بر میکند و به آلایش و پالایش چهره خویش می پرداخت، هنوز میتوانست بر فراز منبر قدرت ظهور یافته و خطبه دینی و سیاسی بخواند، چنانکه گویی پیامبر زمان است؟ اگر چه ولی فقیه و همه آنانیکه خرقه تقدس پیامبری بتن دارند، غرق در این توهم هستند که خود پیامبر زمان اند و بگونه ای سخن میگویند که همین چند لحظه پیش در منظر الله بوده اند و آنها، بویژه ولی فقیه را از اخبار ماورایی با خبر ساخته است.

پیوند ناگسستنی دین و قدرت، ادعایی از سر تعصب و عدم علاقه به دین نیست. گفتمان روحانیت حاکم بازتابی ست از وحدت و یکتایی و یگانگی دین و قدرت، از جمله گفتمان حجت الاسلام پناهیانّ، شاگرد یکی از نظریه پردازان حوزه های علمیه، آخوند آیت الله مصباح یزدی. وی در بامداد یکشنبه، 28 مرداد خطبه ای به مناسبت لیالتی قدر در مصلای تهران بر فراز منبر قدرت ایراد نمود که بر ماهیت سیاسی دین اسلام از جمله "مبعث" تاکید میورزد تا بلکه به دغدغه  تاخیر خروج امام عج از غیبت در شرایط بحرانی امروز، در شرایط بلای آسمانی بصورت ویروس کرونا و آفت زمینی، بشکل تحریمات آمریکا پایان ببخشد و توجیه و توضیحی نیر برای ای سوال فراهم آورد که اگر امام عج در این شرایط فقر و فلاکت و نابرابرها و ظلم و بی عدالتیها، از غیبت خروج نمی نماید، پس کی زمان نجات فرا میرسد؟ سوالی که هماکنون در ذهن بسیاری نقش بسته است.

 وی اعلام میدارد که بر آن باور است تا زمانی که مردم فکر کنند که غرب، جامعه خوب و صالحی است، امام زمانّ ظهور خود را بتعویق میاندازد. وی میگوید که مشکل اساسی جامعه ما آنست که:

 در ذهن مردم و برخی روشنفکران حوزه و دانشگاه جوامع غربی جامعه خوبی است، تاوقتی که این تصور در جامعه ما قوی باشد که جوامع غربی خوب هستند ظهور واقع نمی شود،

بعبارت دیگر، حجت الاسلام پناهیان ظهور امام زمان را از یک باورفردی و دینی به یک باور سیاسی و اجتماعی تبدیل نموده و  خروج آمام زمان از غیبت را یک کنش و اقدام سیاسی جلوه میدهد. در ادامه میافزاید که:
  
انسان نمی‌تواند منتظر فرج باشد و توحش غرب را درک نکرده باشد

برای اینکه انتظار فرج داشته باشیم، حجت الاسلام توصیه میکند که :

سیاستمداران ما باید به صورت سیاستمدارن غربی بزنند و بگویند شما وحشی هستید.

اما حجت السلام باین سادگی هم باینجا نمیرسد. صغرا کبرای هایی را ردیف میکند تا مخاطب را بانفعال بکشاند. بدین منظور اول به چالش دین بمثابه یک باور فردی میپردازد و میگوید ظالمان دین را فردی معرفی می‌کنند. اینان البته که به تحریف مبعث پرداخته و آنرا روز اخلاق میخوانند در حالیکه، حجت الاسلام پناهی بر آن باور است که مبعث را باید روز سیاست خواند. و در ادامه میافزاید که:

 ما اخلاق را نفی نمی‌کنیم اما هدف بعثت احیا جامعه و نه اخلاق فردی است.
بعبارت دیگر، دین قدرت است سیاست است نه بر عکس، برای کسب قدرت آمده است، برای احیای جامعه آمده است و نه رستگاری فرد و یا  برای مدارا و رواداری، برای برقراری نظام فرمانروایی و فرمانبری آمده است، نظامی که در آن نه آزادی معنایی دارد و نه انسان. حق کاملا با حجت الاسلام است که غرب وحشی ست. اما نمیگوید چرا غربیها انسانهای وحشی هستند و الله باوران انسانهای اهلی.

 روشن است که در منظر دینی که سیاست است و نه اخلاق، انسان در اطاعت و فرمانبری ست که به تعالی و کمال میرسد، انسانی که در بند شریعت و در اسارت دگم چون چرا ناپذیر اشهد است که در این جهان سعادتمند و در آن جهان دیگر رستگار گردد. اما، انسان غربی، انسانی است وحشی، درمنظر دین اسلام، دین سیاست وقدرت، انسان غربی، انسانی ست رها از قید و بند و بایدها و نبایدها، حلال ها و حرامها، مستقل است و قائم بذات و دارنده عقل و خرد. تاریخ نشان میدهد که انسان هرچند وحشی، اما، آزادی در نهادش نهفته است.

 آری انسان وحشی در تاریخ چه بسیار که به بند کشیده نشده است اما پیوسته بسوی آزادی حرکت کرده است. برخی گامهای بلند و بسیار اموزنده بسوی بعینت در آوردن فطرت انسانی بر داشته اند و بعضی آزادی را دون شان انسان پندارند. چه در منظرر عالم اسلامی، حیوان چون از قواعد و مقررارتی تبیعت نمیکند آزاد است که وحشی بماند. یعنی که انسان وقتی بانسانیت خود میرسد که باحکام خدایی تن دهد. حال حجت الاسلام از این ادم اهلی میخواهد که برود بیخ گوش انسان وحشی غرب بنوازد و باو هر انچه که اسلام بدان افتخار میکند بیاموزد، قهر و قدرت، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی. همین بس که بیاد بیاوریم که پایه این دین سیاسی، دین حاکم، در خون و خشونت بنیان گذارده شده است. ترسم که در نهایت برای براندازی ساختار قدرت اول باید تکلیف خود با دینی که سیاست و قدرت است صاف و روشن نمایی.

Firoz Nodjomi


۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۶, جمعه

رنسانس:

نبرد روشنایی با تاریکی!



"روحانیت" برهبری ولی فقیه از بدو صعودش بر منبر قدرت، پیوسته متهم گردیده است که نسخه ای تقلبی از "اسلام" را ارائه داده است، نسخه ای که با اسلام اصیل تفاوت بسیار دارد. که حکومت آخوندی کوچکترین شباهتی به اسلام تاریخی و واقعی ندارد. همین بس که به امامانی که در این حکومت معماری شده اند از جمله امام علی، امام حسن و امام حسین، با امامان پیش از انقلاب مقایسه ای بکنیم. امام علی را برای عدل و عدالتش می ستایند، اما، هرگز به رواداری و مسئولیت پذیری او حتی در دوران خلافتش اشاره ای نمی کنند. که نظام ولایت فقیه بجای آنکه بازتابی از عدل امام علی باشد، نماد قهر و خشونت است و بیرحمی. صلح دوستی امام حسن را با اکراه می ستایند تا از صلح گرایی پرهیز کنند و امام حسین را سلحشور و جنگجو و تشنه "جهاد" و شهادت،" میخوانند، در حالیکه امام حسین نه اهل جنگ بود و  نه شهادت. چه، وقتی مردم عراق زیر دعوت خود از او برای امامت زدند، امام راه بازگشت را در پیش گرفت که لشگریان یزید راه را بر او بستند. یعنی که تعبیر و تفسیر نظام از اسلام از جمله داستان عاشورای حسینی و بسیاری دیگر از داستانهایی که بر فراز منبر قدرت بیان میگردند، افسانه ای بیش نیستند، افسانه هایی بر ساخته دست آخوندهای حاکم.

 در ادامه این منتقدان، معمولا برخاسته از سرخوردگان حکومت اسلامی، تاکید بر ان دارند که اگرچه به دین بعنوان یک امر خصوصی باور دارند ولی نگرانند که مبادا بخانه راندن دین با "حذف" دین یکی تلقی شود. که دین حذف شدنی نیست. میگویند چون دین هایی هم که بدست قدرت از صحنه جامعه خارج گردیده اند، به صحنه جامعه و خدمت به مردم بازگشت نموده اند. که این اسلام برساخته دست روحانیت است که باید حذف گردد، نه اسلام واقعی، نه اسلام اصیل. که اسلامی که بر حسب حفظ و تداوم ساختار قدرت، معماری شده است، اسلامی که اسلام "فاسد" می نامند،  باید حذف گردد. بر این نیز میافزایند که کارنامه سیاه نظام ولایت، بسیاری را از دین مایوس و نا امید ساخته است، اما، بخش قابل ملاحظه ای از جامعه هنوز به دین و مقدسات دینی باور دارند و نباید آنها را با "رنسانسی" که با آگاهی به ماهیت جعلی اسلام حاکم برجامعه، برپا میگردد، بیگانه نمود.

آنچه این انتقاد را بر خلاف ظاهر منطقی آن، کم اثر و کم رنگ و آبکی میسازد آن است که حکومت ولایت فقیه، بسی بسیار نزدیکتر است به دینی که پیامبر اسلام با خود آورده است، دینی که پیامبر آنرا خدایی برگزیده است که بر خود نام "الله،" نهاده است، نام یکی از بت های بزرگ مکه و بر او آشکار ساخته است بجز او خدای دیگری نیست. مگر نه اینکه دین اسلام بر اساس یکتایی و یگانگی خدا و یا لا الله الا الله بنیاد گذارده شده است؟ حکومت اسلامی نیز در خدمت این پیام معماری شده است، عبارتی که نه تنها بر پرچم جمهوری اسلامی، هر چند راز انگیز و از سر "تقیه،" بلکه بر بسیاری از پرچمهای کشورهای اسلامی، از جمله پرچم سعودیها و حتی داعشی هم نقش بسته است. برپرچم سعودیها این عبارت بشکل کاملش نقش گردیده است. یعنی که «محمدا رسوالله» نیز بدان افزوده شده است. شاید بمنظور آنکه شائبه ای در مفهوم واقعی این معروفترین جمله لا الله الا الله محمدا رسول الله، در ذهن کسی پدیدار نگردد، در ذیل آن نیز شمشیر عریان خمیده ای را مشاهده میکنیم پر از ابهت و اقتدار که نمیتوان تعبیری دیگر از ان بدست داد مگر قهر و قدرت، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی. این نقش، اگر با دقتی بدان بنگری، نمیتواند در دل هراس بر نیانگیزد. این در حالی ست که داعشی ها به بخش اول عبارت یعنی لا الله الا الله اکتفا و با قلمی ابتدایی نگاشته شده بر یک زمینه سیاه.

در عربستان سعودی آن شمشیر هنوز بر گردن بسیاری فرود میآید درست همانگونه و بهمان دلیل، تخلف از قانون خدا، تخلف از "شریعت" اسلام که در دوران "رسالت" بر گردن دگر اندیشان و مخالفان و اسیران جنگی فرود میآمد. داعشی ها حتی از سعودیها خود را بدوران رسالت نزدیکتر ساختند. پرچم لا الله الا الله را بر دوش گرفتند و دست به فتوحات زدند و چه سرها  که در انظار جهانی از تن آدمی جدا نساختند. ظهور امام خمینی و برقراری حکومت اسلامی، در واقع بیشتر از آن دوی دیگر به دوران رسالت نزدیک است.
روحانیت برهبری امام خمینی که خود را از تبار دوازده امام میدانست، پرچم لا الله الا الله را بر دوش گرفت و تمامی جامعه را بخون کشید و در اوج خشونت و بیرحمی، به تبعیت از شریعت اسلام در آورد. داعشی ها در انظار عمومی ذیل پرچم لا الله... دشنه بر گردن انسانها گذارده همچون حیوانی سر انسانها را با خونسردی و در نهایت بیرحمی، از تن جدا میساختند. یعنی که در نمایش خشونت و بیرحمی، کوچکترین شک و تردیدی بخود راه نمیدادند، شیوه ای که رهبر انقلاب اسلامی و پیروان وی، مخترع و مبتکر آن بودند و  دیگر جنبشهای اسلامی از جمله داعشی ها از حکومت اسلامی آموختند که تنها میتوان حکومت لا الله الا الله را در خون بنیاد نهاد. امام خمینی با کشتار سران رژیم شاهی آغاز و با قتل و عام و زندان و شکنجه توانست برجامعه و تمام عرصه های ان سلطه افکنده و مجبور به تسلیم به اراده ولی فقیه و اطاعت از قوانین و قواعد و مقررارت شریعت نماید.

منتقدان سر خورده از رژیم دین، انکار میکنند هر گونه شباهتی را بین حکومت اسلامی و دوران رسالت، دوران فرمانروائی و فرمانبری و توسعه اسلام. خیلی دشوار نیست که بفهمیم حکومت اسلامی، حکومت ولایت فقیه نیز بر اصل لا الله الله الله، بنیاد گزارده شده، یعنی بر اصل مطلق گرایی، اصلی که هماکنون، همچنانکه بدان اشاره شد، برهمه عرصه های جامعه سلطه افکنده است، از حجاب اجباری و جدایی جنسیت ها گرفته تا سیاست امریکا ستیزی و نیز نهادی های فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و نظامی و امنیتی. که هیچ نهاد و سازمانی هرگز بگردش در نیاید مگر در التزام بولایت فقیه. این مطلق گرایی نهفته در پیام لا الله الا الله است زیربنای نظام ولایت مطلقه فقیه است.

این بدان معناست که اگر قرار است رنسانسی بوقوع بپیوندد باید از نقد اصل بگذرد نه از نقد نسخه، اگر گرفتی است بر اصل باید نباشد نه بر نسخه. خاطرجمع دار ای منتقد بازگشته از نظام، که تا نپذیریم که همه مصیبتها بویژه تداوم نظام استبدادی بهر شکل و شمایلی در کشور ما از باور به این اصل اسلام لا الله الا الله، بر میخیزد، ضربه ای کاری بر نظام استبدادی وارد نخواهد آمد.

این نکته نیز شایان یاد آوری ست که رنسانس جنبشی بود بنام انسان، همه هر آنچه زیبا و ستایش انگیز بود در پیکر انسان بازتاب میافت نه در یک موجود ماورایی، در پیکر پرپیچ و خم مردانی که مایکل آنجلو در سقف کلیسای سیستین واتیکان به ترسیم در آورده بود. بعبارت دیگر، رنسانس اروپا، ظهور انسان را جشن میگیرد، بدرستی معلوم نیست رنسانس بازگشتگان از دین حاکم، ، ظهور چه ارمان، ایده و یاعقیده ای را ارائه میدهند آیا، زمان آن فرا نرسیده است که بپرسیم که اگر الله یکتا و یگانه است شیطان چه کاره است؟ آیا این انسان نیست خالق خدایان؟ چگونه میتوان از رنسانس سخن بمیان آورد و از آنسان، از استقلال و خود مختاری انسان سخنی بمیان نیاورد. آرای تا بنام انسان را جانشین بسمه تعالی نکنی نمیتوانی بر این رژیم اهریمنی غلبه نمایی. با مشعل روشنایی ست که میتوان بجنگ تاریکی رفت.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi




۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۹, جمعه

ویروس شریعت است

بلای جان ملت!





تنها آنهاییکه رشته ها ی علائق و احساسات خود را از دین حاکم بر جامعه نبریده اند، حقیقت را بر نتابیده و نسبت به نفی و نقد دین دچار غیرت و تعصب میشوند، از نگریستن در چهره اسلام، خود داری و از شناسایی خشونت و کین خواهی نهفته در نهاد شریعت امتناع میورزند، اصلی که تهی از معنا و مفهوم است نزد جنبش های اسلامی، اعم از امام گرایان و یا خلیفه گرایان و یا از داعشی و بوکوحرام ها گرفته تا حشد شعبی ها . یعنی که چه بسا، بسیارند آنان که نه اسلام و آموزشها و قواعد و مقرارت شریعت را مسئول برقراری نظام فرمانروایی و فرمانبری میدانند و نه  خشونت و کین خواهی را برخاسته از ذات شریعت اسلام بشمار آورند. چه تعجب که هنوز از غل و زنجیر دیکتاتوری رها نشده، استبداد مضاعف دین و قدرت را در آغوش کشیدیم.
 بطور کلی، جامعه ما هنوز آماده نیست که به چهره زشت و کریه دین اسلام همانگونه که در حکومت ولایت و جنبش ها اسلامی مثل داعشی ها و القاعده و النصره بازتاب مییابد بنگرد. تمام کشورها و یا جنبش هایی که پرچم لا الله الا الله را بر افراشته اند، همه اراده الله مبنی بر تسلیم و اطاعت را بکار بسته و میبندند. بهمین دلیل از ابزار خشونتبار بهره بر گرفته تا زمان را از سپری شدن و حرکت به پیش  باز دارند. ولی فقیه تکنولوژی هسته ای را نمیجوید که بر دوش آن بسوی آینده پرواز کند بلکه بعکس رویای  پرواز به گذشته را در سر میپروراند. ولی فقیه با "شیطان" بزرگ، امریکا،  دست بگریبان شده است و میشود که در پس سلطه ستیزی، سلطه افکنی خویش و جنایات و خونریزیهایی که در درون مرتکب شده و میشود پنهان نماید، گویی دادگاه های مرگی که در آغاز انقلاب جوانان بیشماری را در سراسر کشور بجوخه های اعدام سپردن و نیز کشتار جمعی بیش از چهار هزار از انقلابی ترین نسلهای جامعه  را در زندانها و قتل های زنجیره ای فرزانه ترین اندیشمندان کشور  پنهان شدنی اند. هرگز!
آنان که دهان به سخن باز نکنند مگر بنام الله، هنوز حاضر نیستند باور کنند که شریعت اسلام، طناب داری ست که بر گردن قهرمانان جوان ایرانی بجرم "محاربه " با خدا و یا روزانه بگردن انسانی هایی افکنده میشود در ملا عام، بعنوان جرم و گناهی که دور از چشم هر شاهد و ناظری، پشت درهای بسته ثابت شده است. که شریعت  آن تیرهای غیبی بوده و هستند که قلب و مغز معترضین را در مقاطع مختلف زمانی نشانه رفته است. که شریعت آن تیر غیبی بود که ندا آقاسلطان، نماد زیبایی و صلح و صفا را بخاک و خون کشاند.  که شریعت آن بازجویی بوده و  هست که شکنجه و تجاوز به معترض و مخالف و دگر اندیش را متوقف میسازد تا مراسم طهارت و وضور را بجا آورد و در برابر الله، خداوند یکتا و یگانه، با قیام و قعود، با رکوع و سجده های طولانی، مراتب حقارت و خواری خود را با نیتی پاک و مطهر بجا آورد. که شریعت اسلام آن باتومی ست که بر سر فرد و یا افرادی فرود میآید که رای خود را مطالبه کنند و یا دست باعتراض به افزایش قیمت بنزین میزنند. که شریعت اسلامی، گشت های ارشادی ست که لحظه ای از تجاوز بحق و حقوق شهروندان تحت پاسداری حجاب و برقراری امنیت اخلاقی، باز نمی ایستند. که شریعت، حجاب اسارت ست که در پناه آن زن باید خود را از چشمان نا محرم، از چشمان آلوده به حرص و شهوت مردان، پنهان دارند. که شریعت، قصاص است و سنگسار، مجازاتی سخت خشونت بار و بیرحمانه، بجا مانده از دوران بدوی بشریت. که شریعت دشنه ی تیز نواب صفوی ست که بر پیکر احمد کسر وی فرود آمد وشیاف پتاسیمی ست که بدست حسین شریعتمداری در رکتم سعیدی سیرجانی، در "خانه امن " نهاده و نفسش را در سینه برای همیشه حبس نمود. که شریعت فتوای مرگ سلمان رشدی ست بجرم اندیشدن و گفتن. که شریعت نعره الله اکبری است که همراه گلوله های کلاشینکفی که سینه روزنامه نگاران شارلی ابدو را می شکافت بگوش میرسید، ناشران نشریه ای مظهر آزادی بیان در جامعه فرانسه، جامعه ایکه بر ساخته شده است بر بنیان آزادی و شناخت حق و حقوق انسانی. که شریعت آن چاقوی برنده ای بوده است  که فروهر ها، شاهپور بختیار ها، فرخزادها را با آن قصابی کردند و آن گلوله هایی ها که قلب مخالفین نظام را در کشور منفجر ساخت. که شریعت آن دست غیبی ست ک محمد مختاری و محمد جعفر پوینده ها و بسیاری دیگر از قربانیان قتل های زنجیره ای را از آغوش خانواده و ملت ربوده و نابود ساختد. که شریعت آن اسید سوزنده ای ست که آمران به معروف و ناهیان از منکر، در چهره زنان پاشیده که با تخریب و نابود سازی زیبایی، نظام تسلیم و اطاعت را نهادین سازند، مبادا که آزادی روزی از زیر ابرهای تیره بیرون آید. که شریعت همان دست غیبی است که معترضین به حکومت ولایت فقیه و فعالین حقوق بشر را در سیاهچالهای نظام از زندگی محروم ساخته اند.
  آری  شریعت اسلامی، سیاست است نه عبادت، خشونت  است و نه رحمت، شمشیر است و تنبیه و مجازات، نه عفو و بخشش و مراعات. ای هموطن، بیهوده دهان خود نبند و درون از طعام نیز تهی مدار در این ماه مبارک رمضان، ماهی که الله دروازه های دوزخ را بسته و دروازه های بهشت را گشوده است. چه تا درون خود از ویروس شریعت تهی نداری، در آن هرگز نور معرفت نبینی و عروس آزادی را در آغوش نکشی.   
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۲, جمعه

ما همه از تبار
زندیقان" هستیم"



تاریخ نشان میدهد که نظام های ایدئولوژیک، نظام هایی نیستند که بسادگی فرو ریزند، مگر بر پی و ستونهای بنیادین ساختار آن ایدئولوژی ضرباتی فرود آوری که اگر ویران نکند به ناگهانی، آنرا چنان ضعیف کند که بزحمت نفس بر آورد. اما، آنچه صربه بر بنیاد ایدئولوژی نظام ولایت فقیه را دشوار ساخته است، آنست که ایدولوژی نظام، یک ایدئولوژای نیست بیگانه ، مثل مارکسیسم- لنینسم، با اصل و اصولی غریبه در تضاد با باورها و اعتقادات بومی، بلکه بسی بسیار آشنا و مانوس و عجین گردیده است با تارو پود ما ایرانیان دریک دوره طولانی تاریخی با انتقال از یک نسل به نسل دیگر. یعنی که آنچه ایدئولوژی حکومت اسلامی را مثلا از ایدئولوژی مارکسیسم- لنینیسم جدا میسازد آن است که ظاهرا نیازی ندارد که ارزش و اصل و اصول خود را بر جامعه تحمیل نماید با ابزار توسعه حرب و سازمانها و نهادهای امنیتی که  ناظر بر رشد و تکامل ارزشها و باورهای  جدید در جامعه باشند، امری که به ستمگری و سرکوبگری میانجامد.

از آنجا که ایدئولوژی حاکم بر جامعه ما ریشه در دین، در باورها و اعتقادات ما دارد،  تا کنون از نقد مصون مانده است. مثلا، نقد مفاهیمی بنیادین ، مثل لا الله الا الله، خدایی نیست مگر خدا، مهفوم، گزاره، عبارت، کلام و یا سخنی که  بر سر هر زبانی جاری گردد، سخنی بسی بسیار عادی، در برابر عقل انتقادی واقع نشده است. چه اگر آنرا مورد بر رسی قرار دهیم، مشاهده خواهیم کرد که لا الله الا برغم چهل سال حکومت به نفوذ و نقشی که در شکل بخشیدن به شخصیت و فرهنگ بومی ما بازی کرده است توجه لازم نشده استکه، چنانکه گویی میتوانی ساختااری که بر دین و قدرت بنا گردیده است براندزی بدون آنکه برمفاهیم بنیادین ایدئولوژی ان ضربات مهلک نقد را وارد نسازی.  چه باک اگر  واکنشهایی را از سر تعصیب و جهل و نادانی، برانگیزد.

اگر سخن را خلاصه بکنیم.  اسلام را میتوان به یک "پیام" یا گزاره و یا مفهوم و سخن تفلیل داد، که بنیادی ست، مثل پیام لا الله الا الله که میتوان گفت بیانگر جوهر اسلام است. اینجا از همان پیامی سخن میگوئیم که آیت الله مرتضی مطهری، معمار اصلی حکومت اسلامی، در مقدمه کتاب استاد عبدالحسین زرین کوب، 200  سال سکوت سخن میگوید، از پیام "اسلام،" پیامی که چون بگوش مردم  ستمدیده سرزمین ایران رسید، آغوش خود بر آن گشودند و در برابر هیبت و عظمت پیام اسلام سر تعظیم فرود آوردند در برابر کلام الله همه زبانها در حلبومها فروکشیده شدند. این ادعا و یا چنین تعبیری در مقدمه کتابی نگاشته شده است که از دویست سال مقداومت ایرانیان در برابر تازیان مهاجم، از کشتار و خونریزیها سخن میگوید که بدست تازیان صورت گرفته است. استاد مطهری البته از تاثیر معچزه انگیز پیام اسلام چه گزافه ها و مبالعه ها که نکند، اما، نگوید که این پیام چیست و در آن چه سحر و جادویی نهفته بود  که مردمی دارای تمدن و فرهنگی یکهزارساله را وادار به سکوت نمود.

یعنی که اگر بگوییم که پیام اسلام در سخن و یا کلام لا الله الا الله  نهفته است راه مبالغه را برنگزیده ایم. چون این پیام بود که بضرب شمشیر و پس از بیش از دویست سال، مقاومت، بر سر زبان ایرانیان جاری گردید. چون این کلام پیروزی بود، کلام حاکم، اکر بر زبان هر ایرانی که جاری میگشت میتوانست بماند و ملک خود نگاه دارد و  بهمین دلیل  به آنان نام مولی دادند، به معنای عفو شده و یا آزاد شده. حال آنکه آن ایرانیانی که از راندن این سخن بزبان، و ایراد اشهد خودداری میکردند، ذندیق و یا کسانی که به توحید اعتقاد نداشتند شناسائی میشدند، کسانی که این پیام وحدت را مغایر باورهای خود می پنداشتد و بر دوئیت و دو گانگی.باور داشتند. که الله نمیتواند هم منشا شر و ظلمت و تاریکی باشد و هم منبع نور و نیک و روشنایی.  ذندیق ها حق زندگی را نداشتند و باید بدست مرگ سپرده میشدند. چه نخبگان و اندیشمندانی که بجرم ذندیق بودن بدست، متولیان پیام اسلام و حاکم و فاتح برسرزمین عجم بخون خود نغلتیدند

حال کار ما ایرانیان به آنجا کشیده که با راندن این سخن بر زبان به این جهان گام می نهیم و با بیان آن بسوی الله روانه شویم. هم اکنون نمیتوان آدمی را یافت از تبار مسلمانان که به یکتایی و یگانگی و یا لاالله الا الله،  باور نداشته باشد؟ چه روایت بر آنست  که این پیام را الله، خداوند یکتا و یگانه بواسطه فرشته مقرب خود، جبرئیل به رسول برگزیده اش، محمد مخابره کرده است. که این پیامی نیست برساخته عقل و خرد انسان. که این پیام برآمده است از یک موجود ماورایی و سر آغاز کلامی ست که مقدس است و آسمانی، مفهومی مطلق و بلا مناعزه، کلامی ماورای چون و چرا و شک و تردید.  در این کلام بنیادین اسلام و یا در پیام لا الله الا الله، ظاهرا نه خشونتی نهفته است و نه قهر و حتی خشم و نفرتی.

بعبارت دیگر، لا الله الا الله، آغازین و بزرگترین و مهمترین پیام دین اسلام است که محمد به مردم بادیه نشین عرب ابلاغ نمود. اگر با دقتی بیشتری باین پیام بنگریم، می بینیم که این بیام از آغاز چیزی نبوده و هنوز هم نیست مگر فراخوانی بسوی تسلیم و اطاعت از خدای یکتا و یگانه که امتناع از ایراد آن کفر است و گناهی نا بخشودنی و یا کبیره در قاموس اسلام، گناهی که سزاور مرگ در این جهان و سوختن و عذاب الیم در آن جهان. حتی به شک و تردید در وحدت و یگانگی الله هم مجاز نیستی، کنش و تفکری که در غرب بر تاریکی قرون وسطی غلبه کرد و سر انجام به حاکمیت دین پایان داد و راه را برای رشد و تکامل علم و عقل  تستن هموار ساخت و جهان را دگرگون نمود، شیوه تفکر و نگرشی که مسلمانان جهان از جمله ما ایراانیان از آن بازداشت شده ایم، شیوه تفکری که کهنه را دفن میکند و نو را تولید و دوباره تولید.

اگرچه در آغازین ترین سوره کلام آسمانی، قران مقدس، الله خود را بخشنده و مهربان معرفی میکند، اما از آن "بندگانی" که از فرستاده و برگزیده او، فردی را که "رسول" خود میخواند، محمد، سرباز زند نمیگذرد. یعنی که الله، خداوند یکتا و یگانه در عین بخشندگی، کین خواهی کند و بسختی، انتقام ستاند، با ابزار قهر و خشونت، تنبیه و مجازات و شکنجه و یا عذاب "الیم" و یا درد و رنجی پایان ناپذیر، مثل سوختن در آتش مهیب دوزخ نه یکبار و چند، بلکه مکرر، تا ابد بزندگی باز گردی و سراسر درد و رنج باردیگر در شعله های آتش جان دهی. آیا این پیام میتواند چیزی باشد بجز آنکه: مبادا که در برابر الله سر اطاعت فرود نیاوری، به "احکام" او، باراده و امیال او که غایت است و نهایت و مطلق، گردن ننهی. 

بزبان گویاتری بدان که اگر شک و تردید بخود راه دهی نسبت به وحدت الله، با منافق شوی و یا مشرک. همچنانکه پیامبر اسلام بفرمان الله نسل منافق و مشرک را از میان برداشت، ولی فقیه نیز از آغاز دست به پاک زدایی جامعه از منافق و مشرک زد. چون ولی فقیه هم خدایی شد بی همتا، یکتا و یگانه، دارای علم و عقل لایتنهاهی. که حرف او فرمان بود و حکم و قانون، مطلق، نهایی و غایی. هم اکنون آنهائیکه به یکتایی و یگانگی ولی فقیه تردید بخود راه دهند و تردید خود آشکا کنند یا سرهاشان بر دار رود و یا باید در سیاهچالهای رژیم دین بپوسند و پرپر شوند. کسانی هم اکنون بدلیل نه گویی در سیاچالهای مخوف نظام بسر میبرند که بسی بسیار شایسته تر از طایفه فقها هستند که رهبری این کشور را بدست گرفته اند. بدست عاقلان است که میتوان به نجات  و از منجلاب فساد و تباهی امیدوار بود. نظام ولی فقیه، همچون دوران رسالت چیزی نجوید مگر تسلیم و اطاعت. که در عالم واقعی بدین معنا ست که باید آنچه را کذبی بیش ندانی، حقیقت خوانی، حقیقتی نهایی و غائی، وگرنه سر بباد دهی.

بعبارت آخری، آنچه مهم است وحدتی ست که بین پیام و پیام آور در حکومت ولایت برقرا شده است که اصالت حکومت ولایت فقیه را بعنون یک نظام اسلامی مورد تایید قرار میدهد.  چه اگر این تعبیر از پیام اسلام درست باشد تا فراخونی نو مثل فراخوان زندیقان، در برابر فرا خوان لاالله الا الله یافت نشود، حکومت ولایت فقیه برغم تمام بحران های همزمان و ورشکستگی اقتصادی بر جای خود خواهد ماند. مگر آنکه دچار یک بلای آسمانی مثل کرونا بشود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi