۱۳۹۸ آذر ۱۵, جمعه


خشونت،
راهکار اصلی در جامعه آخوندی!


بگذار پیش از هر چیز بخاطر آوریم که در جامعه ای زندگی میکنیم که "دینی" ست، جامعه ای که متولیان دین، عالما و فقها و روحانیون و در یک کلام آخوندها بر آن حکومت میکنند. پس خیلی زیاد به بیراه نرفته ایم، اگر بگوییم که وقایع اخیر را میتوان"مصیبتی" خواند ناشی از تصمیمی برساخته دست رهبران دینی جامعه، تصمیمی برساخته دست کسانی که از حوزه های علمیه برخاسته و لباس پیامبری به تن دارند. علی لاریجانی، رئیس قوه مقننه، اگر چه پیرهن یقه بریده  میپوشد، با این وجود، نباید در دانش فقهی او را کمتر ازیک مجتهد بحساب آورد، البته که مدارج و مدارک تحصیلی در برابر التزام به ولایت فقیه اهمیت خود را ضرورتا از دست میدهند. درست است، بعضی از دانش آموختگان دانشکاهی که بوزارت و ریاست رسیده اند، لباس پیامبری بتن ندارند، اما، در "تسلیم" و "اطاعت" و فرمانبری، نمونه و کم مانندند.

تصمیم سران سه قوا، مبنی بر افزایش قیمت بنزین درست است که قانونی نیست، اما، "شرعی" که میتواند باشد. کدام مرز قانونی میتواند در برابر احکام شرعی توان مقاومت داشته و دچار شکست و فروپاشی نشود. این یکی از خصوصیات برجسته جامعه ای است که قوانین اساسی آن در تبعیت از قواعد و مقررات شریعت بخود شکل گرفته است. پس چه تعجب اگرجامعه ما چهل سال درجا بزند و دچار پسروی مادی و انحطاط اخلاقی گردد. چون جامعه آخوندی ما، نتوانسته است بر این دوگانگی، بر دوگانگی قانون و شریعت، سنت و بدعت و یا کهنه و نو چیره شود. اگرچه این دوگانگی در عرصه های مختلف جامعه بگونه های متفاوتی، در کنشگری و رفتار اجتماعی به یک شکل و در فرهنگ و هنر و حتی در علوم از جمله علم طب بشکل دیگری از جمله خرافه گرایی، بازتاب مییابد.


 آخوند خامنه ای برحسب عادت همیشه روزنه ای را برای گریز از مسئولیت باز میگذارد و در باره چگونگی اتخاذ تصمیم افزایش قیمت بنزین، اظهار میدارد که من در اینکار تخصص ندارم  ولی اگر سران قوا تصویب کنند لاکن من حمایت میکنم، چنانکه گویی سران سه قوه خود در اقتصاد و افزایش و تنزل قیمت نفت دارای تخصص اند. این بدان معنا ست که تصمیم افزایش قیمت از فیلترکارشناسی و محاسبه سود و زیان گذر نکرده است. چون تا کنون کمتر اقتصاد دانی را میتوان یافت که افزایش قیمت بنزین را بعنوان راهکاری برای جبران درآمد نفتی و یا حل مشکلات اقتصادی، عقلانی و یا سودمند بداند. این بدان معناست که تصمیم افزایش قیمت، تصمیمی بوده است که نه بر اساس منافع ملت بلکه بر اساس منافع دین و دینمداران حاکم بر جامعه اتخاذ گردیده است.

البته که نه شرایط بیرونی و نه درونی لزوما آماده بود برای افزایش 300 درصدی قیمت بنزین. چه نارضایی های عمومی ناشی از فساد و سوء مدیریت و غارت ها و اختلاس های ملیاردی، بویژه مشکلات معیشتی که گریبان بیش از 60 درصد جامعه را فرا گرفته است، جامعه را آبستن یک انفجار بزرگ ساخته بوده است. از فحوای سخنان رهبران جامعه، چنین بر میآید که نظام بیش از دو سال است در انتظار اقدامات خربکارانه دشمنان بوده است و ظاهرا آنها را رصد کرده اند. حجت الاسلام، اخوند منتظری، دادستان کل کشور اظهار میدارد که:

ما هم از طرح دشمن خبر داشتیم که از حدود ۲ سال گذشته برنامه‌ریزی می کردند تا از یک حادثه استفاده کنند، مردم را به خیابان بکشانند و اغتشاش ایجاد کنند

رئیس جمهور روحانی و هم وزیر کشورش هردو از آمادگی (کسان یا گروه های مجهول الهویه ای) سخن میگویند که دو سال است که برای اعتشاش و آشوب و شورش آماده شده بودند که بقول ولی فقیه، آخوند خامنه ای در "سربزنگاهی" حاضر بشوند و برنامه "فتنه" را باجرا در آوردند.

 بدرستی روشن نیست که اگر نظام از برنامه های دشمن برای تخریب و اغتشاش با خبر بوده است و بمدت دوسال فعالیتهای معاندین را تحت نظر داشته اند، چرا آنان را که در انتظار خرابکاری کمین کرده بودند، غافلگیر نموده و آنها را از اجرای برنامه های شومشان بازدارد؟ بدون تردید، نظام ولایت، نیروهای امنیتی و انتظامی را برای مهار واکنشهای اعتراض آمیز و آرامسازی نا آرامی ها،  از پیشترها آماده ساخته بود. سرکوب خونبارو سریع معترضین که بی درنگ " اعتشاشگر" و "اشرار" تحریک شده بدست خانواده پهلوی و منافقین معرفی شدند، نشان میدهد، که هدف تصمسم افزایش قیمت بنزین، بیرون کشیدن "دشمنانی" بوده است که به تصور رهبران نظام در کمینگاه نشسته اند تا سر بزنگاه، آخوندها را از فراز منبر بزیر بکشند.

بعبارت دیگر، آخوندها برغم کوته فکری و شوق رجعت بگذشته، نگران آینده و بقای نظام اند. لذا بمنظور اجتناب از غافلگیری در دست خیزش مردمی ناشی از انباشت مشکلات و سرکوب نیازهای مادی و غریزی، بفکر افزایش ناگهانی 300 درصدی قیمت بنزین افتادند که مطمئن بودند فرصتی را ایجاد میکند که دشمنان بتوانند از کمینگاهشان بجای آنکه در آینده ای نا معلوم خروج یابند، بر اساس میل و اراده ولایت، بیرون ریخته و خود را در معرض تیرس لشگر دین قرار خواهند داد. آما، آنانی که نظام آخوندی بخاک وخون کشاند فرزندان این آب و خاک بودند و دریافت هیچ رشوه و رانتی، مثل "دلجوئی" یا "دیه" و یا پیوستن به "شهدا" و زیرپوشش بنیاد شهدا قرار گرفتن، پدران و مادران و نزدیکان جانباختگان 25 آبان ماه 98 را هرگز بسکوت و خاموشی وادار نخواهد ساخت.  

بنابر تخمین کارشناسان، خشونتی که نظام در سرکوب معترضین بکار گرفت، نشان داده است نه تنها در تاریخ ایران بلکه در تاریخ جهان بی سابقه بوده است. تاکنون رفتار خشونتبار نظام  بکشتار بیش از 700 نفر، اکثرا جوانانی که در دامن این نظام پرورش یافته اند،  بیش از  2000 نفر زخمی و 7000 دستگیری انجامیده است، رفتاری که نشان از امادگی لشگر دین متشکل از پاسداران و بسیجیان و لباس شخصی ها میدهد، البته نه برای مهار اعتراضات و آرامسازی نا ارامی ها، بلکه برای تنبیه و مجازات و فرو نشاندن و خاموشی و نابودی اعترضات مردمی، نه در کوتاه مدت که در بلند مدت. چرا که بینش آخوندی، تنبیه و مجازات، خشونت و قهر و بیرحمی را حلال همه مشکلات جامعه می پندارد، بر این تصور که هرچه سختتر بکوبد، هرچه خون بیشتر بریزد و هرچه بیشتر تخریب و ویرانی ببار آورد، احتمال خیزش دوباره مردم بسی بسیار ناچیزتر، همچنانکه بر آن تصور است که دست سارق را ببرند، سرقت نا پدید خواهد گشت و اگر معنتاد و روسپی  و فاسد را باسارت بکشند، پدیده های اعتیاد و فساد و فحشا ریشه کن خواهد شد. براستی ذهی خیال باطل.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۸ آذر ۸, جمعه

ناقوس مرگ نظام
بصدا در آمده است!



سخنانی از امام خمینی در رسانه های اینترنتی در آبان ماه 88  انتشار یافت که در آنزمان گفته میشد، هیچگاه در زمانی که ایراد گردید پخش نشد. باز پخش آن سخنان شاید هم که زیاد تصادفی نبود.  چرا که رژیم دین، برهبری فقیهی که در تحصیل اجتهاد وامانده بوده است، در همان نقطه عطفی از حکومت دین قرار گرفته بود که امام "مقدس" بمناسبت آن این سخنرانی را ایراد کرده بود. آن نقطه عطف، بحرانی بود سیاسی که نفس حکومت تازه تاسیس دین را گرفته بود، بحرانی که درون مایه دین را در حالیکه بر اریکه  قدرت جلوس یافته بود، بمنصه ظهور میرساند. یعنی که در شرایط ی که دین و قدرت در تاریخ کشور و، حتی در تاریخ اسلام پس از نزدیک به سی سال حکومت " خلفای راشدینن،" برای نخستین بار باهم یکی و یگانه و یا.در یکدیگر ادغام گردیده بودند. دین، قدرت و قدرت دین شده بود، بدشواری کسی میتوانست یکی را از دیگری جدا سازد، و یا بتواند بگوید در چه نقطه ای دین آعاز و یا پایان میگیرد، و یا مسئولیت و مدیریت با دین است و یا قدرت، رویدادی که نظم جهان را دگرگون ساخت.

بجرات میتوان گفت، دینی که مظهر آن امام خمینی بود، فقیهی برخاسته از حوزه های علمیه، دینی نوظهور بود: دین "اسلام ناب محمدی،" دینی که دیگر در عبادت و یکتا پرستی، زهد و تقوا و رسیدن به مرتبه "اجتهاد" و دوری از آلودگی های جهان مادی، بویژه  وسوسه قدرت خلاصه نمیشد، دینی که هرگز مجبور نبود، به شیوه "رسالت،" شمشیر بر کشد و سر مخالفین و معترضین را بر زمین افکند. چنین تصور و یا برداشتی، کم و بیش، تصور و برداشتی بود، هر چند اشتباه آمیز، همگانی و در آن بحث و حدلی نبود.

اما، دیری نگذشت که معلوم شد که اسلام ناب محمدی،  اسلامی ست که باصل  خود بازگشته است، به آنچه که در آغاز بوده است، به دین "تسلیم" و "اطاعت،" به دین فرمانروایی و فرمانبری،به دین "جهاد" و "شهادت،" دین  دفاع از "توحید" و جنگ بر علیه "کفر" و " باطل." یعنی که دینی سراسر خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی. پس حرف صلح و همزیستی، حرف تعامل و رواداری، حرف حق و حقوق بشری و از همه بدتر، حرف "ازادی،"  نه تنها در سرای دیگر، در بارگاه الهی،"گناه" محسوب میشد بلکه بازتاب کفر و باطل در سطح کشور و جهان بشمار میرفت و باید نابود میگردید.

بنابراین، آگر انتشار سخنرانی امام خمینی، تقریبا پس از گذشت 28 سال در آبان 88، در زمانیکه، رای خداوند آخوند خامنه ای مبنی بر انتخاب محمود احمدی نژاد بریاست جمهوری، مورد چالش اقشار وسیعی از جامعه  قرار گرفت و میرفت که تاج و تخت ولایت را واژگون سازد، هشداری به خیزش میلیونی جماعت بود که ولی فقیه در حفظ نظام، در بکارگیری قهر و خشونت، کشتار و خونریزی، حد و مرزی را نمی شناسد. نگاهی دوباره بآن سخنرانی در شرایط کنونی، میتواند ما را به فهم کنش و تصمیم خشونت بار ولی فقیه مبنی بر افزایش ناگهانی قیمت بنزین توانایی بیشتری ببخشد، تدبری که کارشناسان اقتصاد و سیاست، بر آنند نه تنها  تاثیری بر حل و رفع و رجوع مسائل و مشکلات اقتصادی که در نتیجه تحریمات امریکا تشدید یافته است، نمیگذارد بلکه برون رفت از بحران را بسی بسیار دشوار و غامض تر میسازد، یعنی که هم بر تورم افسار گسیخته میافزاید و هم بر میزان نقدینگی و کاهش پول ملی.


امام در سخنانی که هیچگاه پخش نشد، از «گرفتاری ها» و «ضایعات» ی که با آن دست به گریبان شده بود، سخن میراند، گرفتاریها و ضایعتی که دل او را پر زخون ساخته بود. امام در این سخنان، خطبه  سیاسی و روضه شهادت را با هم با زبر دستی  مخلوط نموده و مرزهای دین و قدرت را در هم فرو میریزد. امام بحرانی بودن شرایط را چنین تعریف میکند:

مدتها ست یا عزای عمومی اعلام میکنیم یا تشیع جنازه میکنیم یا اینها قتل عام میشوند. ما انقلاب را راه نبردیم. کار ما این شده است که پاسدار های ما اینطور کشته میشوند.

اگرچه امام معصوم است و خطا ناپذیر، با این وجود امام خمینی با آه و افسوس بسیار به خطاهای خود اعتراف میکند و اظهار میدارد که ما باید اشتباهات گذشته را جبران کنیم. که اگر این خطاها را نکرده بودیم دچار این گرفتاریها نمیشدیم. امام به سرزنش خود میپردازد و میگوید:

ملت انقلابی عمل میکند و ما نکردیم. ما مقصریم یا قاصر- در پیشگاه ملت جواب باید بدهیم...مردم ریختند... لانه فساد را بیرون کردند به پیروزی رسیدند. وقتی امر بدست ما افتاد انقلابی عمل نکردیم.

بنابراین، مهمترین خطایی که امام خود را برای ارتکاب بدان سرزنش میکند، آنست که «انقلابی» و «قاطعانه» عمل نکرده است. اما تنها در متن سخنرانی است که در می یابیم که منظور او از انقلابی و قاطعانه عمل کردن، چیزی نیست مگر رساندن قهر و خشونت و بیرحمی باوج خود در سرکوب "مشرکین" و "منافقین" و مزدوران "شیطان" بزرگ - که بعدا به یکی از ویژگی های برجسته "خط" امام تبدیل گردید.

امام، در ادامه سخنانش اظهار میدارد(نقل به مضمون) که یکی از آن خطاهای جبران ناپذیر، گوش فرا دادن به «مصلحت اندیشان» بوده است -که حرف های غربیها را میزده اند و تقاضای عفو مخالفانی را داشتند که دست شان بخون آلوده نبوده است. او این عفو و بزرگواری و بخشایش را یکی از آن خطاهایی بشمار میآورد که سبب بوجود آمدن بحران و گرفتاریها و ضایعاتی سنگینی شده بود که از آنها زودتر سخن گفته بود. امام خاطر نشان میسازد، هم اینان اند که "فتنه" و «توطئه» میکنند.  کمی بعد امام اعتراف میکند که:

 اگر از همان آغاز پیروزی انقلاب مثل انقلابات دیگر جهان عمل کرده بودیم و درها را بسته بودیم...تمام رفت و آمدها را منقطع کرده بودیم و تمام این گروه ها را خفه کرده و منحل کرده بودیم و با شدت عمل میکردیم این گرفتاریها برای ما پیش نمیآمد.

گویا امام از بکار گیری طبع ملایم و خوی نرم خود، سخت پشیمان شده و احساس ضعف نموده و افسوس میخودر که چرا تیغ و تازیانه را از همان آغاز بکار نگرفته است و یا در بکار گیری قهر  و خشونت و بیرحمی، تردید نشان داده است.

حال، آیا این اشتباه، اشتباهی که امام خمینی بدان اعتراف میکند، همان اشتباهی نیست که رژیم دین برهبری آخوند خامنه ای را وا داشته است که از ارتکاب بدان بهر قنیمتی اجتناب نماید؟ چنانکه گویی اگر به توصیه امام خمینی یکبار دیگر سر اطاعت و فرمانبری فرود آورند و دروازه های کشور را بسته، راه های ارتباطی را در در درون و با بیرون از کشور قطع نموده و با "قاطعیت" انقلابی، دست به قهر و خشونت و بیرحمی بزند، بی مهابا تا میتواند معترضین را بخاک و خون کشانده، آنها را زخمین و مجروح و زیر ضرب و شتم به غل و زنجیر و اسارت در آورده مورد شکنجه و تجاوز قرار دهد، میتواند خیزش سراسری اخیر مردم را خاموش نمایند. ذهی خیال باطل!

حال آنکه، امام خمینی بعداز آن سخنرانی، چندین بار خشونت و بیرحی را باوج خود رساند و هر بار با موج دیگری از سر پیچی ها و نافرمانی ها روی در روی گردید. وحشت از مخالف و منافق بحدی گریبان او را گرفته بود که از بر افکندن هیچ سری بر زمین دریغ نداشت. جلادهای شقی و بیرحمی همچون جلاد معروف صادق خلخالی که براستی حجت دین اسلام بود و معروفتر از او جلادن و یا قضات سه نفری "مرگ،" ابراهیم رئیسی، مصطفی پور محمدی، طلبه های جوانی با کمتر از 24 سال سن و حجت الاسلام علی رازینی بودند که بفرمان امام خمینی بیش از 4 هزار زندانی سیاسی را در حالیکه دوران محکومیت خود را بسر میبردند، بجرم ایستادگی بر سر "موضع" خود، بدار شریعت آویختند، تعدادی فراتر از 90 نفری که حجت الاسلام جلاد خلخالی در ترکمن ظرف چند روز بدار شریعت آویخته بود و بدان در برابر رسانه ها افتخار میکرد.

اما، برغم این نسل کشی، نسلی که میتوانست بواسطه شهامت و تعهد انقلابی، نقطه پایان را بر حکومت اسلامی بگذارد، چیزی طول نکشید که در 18 تیر 75  جنبش دانشجویی هنوز جان بخود نگرفته، در عین طفولیت سرکوب و بخاک و خون کشیده شد. رژیم دین خیال را آسوده داشت که هژمونی نظام دیگر هرگز بچالش کشیده نشود. بر این تصور که تا زمانیکه نظام، مشی انقلابی امریکا ستیزی را ادامه داده و نظم جهانی را با دست یابی به غنی سازی هسته ای دچار اخلال نموده و در منطقه دست به آتش افروزی بزند، چه کسی میتواتند بخود اجاز دهد که به چالش اراده مطلق ولایت اندیشه کند. 

اگرچه، سکوت و خاموشی چند صباحی بطول انجامید با این حال ناگهان از درون نظام، جنبشی بعرصه ظهور رسید، که به لحاظ شکوه و عظمت، تنها با خیزشهای مردمی در قبل از 57 قابل مقایسه بوده و هست. جنبش سبز که با اهدافی اصلاح طلبانه و "رای من کجاست" آغاز گردیده بود پس از یکسال سرکوب، بزن و  بکوب و ببر و سر به نیست کن، با شعار "ولایت باطل" است، سر بزیر خاکستر فرو برد و زمینه را برای جنبشی هموار نمود اساسا ساختار شکن و آخوند ستیز، جنبشی که جرقه آن بدست حاکمان خطه خراسان، امام جمعه علم الهدی و متولی آستان امام هشتم، ابراهیم رئیسی زده شد، به جنبشی تبدیل شد که کف مطالبات مردم را تا گذار از حکومت اسلامی ارتقا داد، مطالباتی که در جنبش اخیر، برغم اعتراض بافزایش قمیت نفت، ماهیت آخوند ستیزی خود را حفظ نمود.

. اگر امام خمینی برای تحکیم و تداوم نظام دست به کشتار افراد احزاب، سازمانها و گروه هایی زد که اساسا دگر اندیش بوده و در دین باوری آنها شک و تردید بسیاری وجود داشت. رژیم کنونی، تحت رهبری آخوند خامنه ای، کسانی را هدف گلوله های آتشین شریعت قرار داده و یا به زنجیر میکشد و شکنجه میکند که از اقشاری برخاسته اند که اساسا انقلاب اسلامی بنام آنها برپا گردید، اقشار "مستضعفین" و یا "پا برهنه گان،" اقشاری که خود را روزی از یاران نزدیک امام و بنیان انقلاب اسلامی میدانستند.. رژیم دین، گلوله های آتشین خود را بر قلب و شقیقه کسانی می نشاند که از سر محنت و تنگدستی، از سر حقارت و خواری، حکومت آخوندی را به چالش کشیده اند. گزارشها همه از آن حکایت دارند که اگرچه جنبش اعتراضی را اینبار افزایش قیمت بنزین رقم زد ولی میتوان آنرا ادامه جنبش آخوند ستیزی ای خواند که در 96-97 بوقوع پیوست.  اینبار، حکومت اسلامی، برهبری ولی فقیه آخوند خامنه ای که پیشا پیش خود را برای رو در رویی و سرکوب معترضین آماده ساخته بود، بیرحمانه تر، خشن تر از همیشه بسرکوب خونبار معرضین دست زد.

برغم تجربه تاریخی خود، ، حکومت آخوندی هنوز فکر میکند میتواند مردم را با قهر و خشونت، با رعب و وحشت آفرینی، به تسلیم و اطاعت و فرمانبری، وادار نماید. حال آنکه ناقوس مرگ حکومت آخوندی بصدا در آمده است و در گوش همگان طنین افکن گردیده است. یک خیزش و یک سرکوب قهرآمیز و خشونت بار دیگر، تردید مدارد که موجودیت و هستی قشر مفتخوار آخوند را تهدید به نیستی و بر چیدن بساط روحانیت، خواهد کرد.

سخنانی که هیچگاه پخش نشد
http://www.youtube.com/watch?v=BEXdUz-CUWk 

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ آذر ۱, جمعه

اسلام ناب محمدی،
بستر مصیبت و شوربختی ملت!




در میان سوالات بیشماری که در باره چند و چون و چگونگی خشونت و سرکوب سریع و بیرحمانه مردمی که در اعتراض و واکنش به افزایش،  300 درصدی نرخ بنزین، بر خاسته اند، یکی هم این سوال است که می پرسد آیا اسلام هم در وقایع مصیبتبار اخیر نقشی ایفا کرده است؟ سوالی که بسی بسیار بندرت پرسیده میشود. شاید بآن دلیل که عیان را چه حاجت به بیان است. اما، بعید بنطر میرسد که عیان بودن نقش دین در وقایع خشونتبار اخیر، لزوما بدون واسطه قابل فهم است و یا چند و چونی هم در باره آن وجود ندارد.

بدون تردید، پرسش نقش دین در شکل بخشیدن بوقایع اخیر، پرسش مناسب و بجایی است، اما، شوربختانه بازتاب، چهل سال غفلت از سلطه مطلق دین بر جامعه است، غفلت از سلطه دینی که مظهر آن "روحانیت" برهبری ولی فقیه و نظامی که بوجود آورده است، غفلت از دینی که چهل سال است مردم را به تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری کشانده است و همه سوراخ سنبه ها را بر آنچه نافرمانی و سرپبچی از آئین اسلامی بشمار میاورد، مسدود ساخته است. چهل سال است که گشتهای ارشادی و امنیتی و نیروهای گوناگون ناهیان از منکر را به نظارت بر رفتار و کنشگری مردم گمارده اند، مبادا که  در تبعیت از قوانین شریعت اسلامی از جمله مقرارت حجاب و جدایی جنسیتها و مصرف نوشیدنی های نشاط بخش، دچار خطا، سرپیچی و یا نا فرامانی گردیده و تقدس نظام را لوث نمایند.

روشن است که اینگونه سخت گیریها، بازتاب ساختار قدرت در جامعه است، اما، ساختاری که بدست روحانیت و بنفع روحانیت، خصم آشتی ناپذیر انسان و آزادی، معماری شده است. اگر باجمال نظری باین ساختار افکنیم می بینیم که قدرت در انحصار قشر روحانیت و یا قشر آخوندها برخاسته از حوزه های علمیه تمرکز یافته است. هیچ نهاد قهریه امنیتی، اطلاعاتی و انتظامی   نیست که در آن نماینده ولی فقیه وجود نداشته باشد. این بدان معنا است که کنشگران، تصمیم سازان نظام ولایت، اول ملتزم به الله و جلوه او آخوند خامنه ای و اراده و امیال او هستند و در مرحله بعدی نیز نه به منافع ملت بلکه به منافع فردی و قشری می اندیشند.

محمد قلی یوسفی، اقتصادان و عضو هیات علمی دانشکده اقتصاد علامه طباطبایی، بر آن است که افزایش سه برابری قیمت بنزین مشکلات اقتصادی نظام را که در طی چهل سال برهم انباشته شده ند حل نمیکند، نه از قاچاق بنزین جلوگیری میکند و نه تقاضای بنزین را کاهش میدهد. حتی باعث تشدید بحران در نظام اقتصادی نیز میشود، یعنی که هم تورم زا است وهم نقدینه افزا، آفتی که کشتی ولایت را بگل نشانده است. این تصمیم فرا قانونی را، اقتصاد دان یوسفی، بیشتر تصمیمی سیاسی ارزیابی میکند که در جهت راضی ساختن اقشار ضعیف در جامعه طراحی شده است، بی خبر از آنکه باید به 60 میلیون یارانه رسانده که از آن 18 میلیون ضعیف ترین اند(سایت انتخاب 30 آبان 98).

اما، اگر کمی دقیقتر باین تصمیم سازی بنگریم، مشاهد میکنیم که از ان بوی دین بمشام میرسد. که چهل سال است که تمام مصیبت ها و نکبتها از اسلام بر میخیزد، نه از اسلام عبادی، بلکه از اسلام "ناب محمدی،" اسلامی که قدرت در ذات آن نهفته و با آن در وحدت است. لذا، تصمیماتی که آخوند اتخاذ میکند و تدابیری که می اندیشد، از بینش فقاهتی و عقل "اجتهاد" بر میخیزد نه از عقل محاسبه گر سود و زیان. حال آنکه، اسلام ناب محمدی یا ابزار عقل اجتهاد به زندگی اجتماعی مینگرد، عقلی که از علوم الهی و در نتیجه "حقیقت" ماورایی، انکار جهان مادی و فانی و دلبستگی های دنیوی، بر میخیزد. این بدان معناست که درست است که آخوند از گدایی به شاهی رسیده است،اما، چندان دشوار نخواهد بود اگر به گدایی باز گردد. ولی چون بر مسند قدرت نشسته است روشن است که اخرین قشری خواهد بود که مصیبت و نکبتی که مردم با آن دست گریبانند احساس نموده و متوجه آبرفتگی ویا کوچک شدن ثروت هنگفتی که بدست اورده است، میشود. با این وجود، حضرت ولایت به ملت نوید میدهد که مبادا تصور کنند که تحریمات در این یک و یا دو سال آینده برداشته خواهد شد، چرا که امریکا ستیزی تا خروج امام عج از غیبت ادامه خواهد یافت.

اقتصاد دان دانشگاه علامه طباطبایی، محمد قلی یوسفی در خاتمه ارزیابی خود از حوادث رخ داده، باین نتیجه میرسد که:

مردم شان و احترام می‌خواهند؛ نباید پولی چشم‌بسته به مردم داده شود، این پول باید در بخش تولید و توسعه اقتصادی سرمایه‌گذاری شود که اشتغال به همراه بیاورد نه این‌که در قالب گداپروری پرداخت شود. این اشتباه بزرگی بود که از ابتدا انجام شد و دولت روحانی در ابتدا اقدام احمدی‌نژاد را اشتباه ارزیابی کرد اما اکنون خود همان راه را در پیش گرفته، حتی به مراتب بدتر از احمدی‌نژاد(همانجا).

اینجا نیز اگر، کمی دورتر بنگریم، میتوانیم رد پای دین را نیز مشاهده کنیم. چرا که اخوند بقای خود را در   پسروی، در گسترش فقرو تنگدستی و در گدا پروری می بینند، نه در رفاه و آسایش و خوشبختی، نه در استقلال و خودگردانی فرد. جهل سال است که پیوسته بر قشر تهی دست و فقیر و ضعیف جامعه افزوده شده است بطوریکه بنابر قول معاون رئیس جمهور از هرچهار نفر شهروند سه نفر از آنها دچار مسئله معیشتی هستند. گسترش این فقر و تنگدستی بی سابقه که در نتیجه تحریمات اقتصادی باوج خود رسیده است، از سیاست و تدبیر "امریکا ستیزی،" و یا شیطان ستیزی، ایده ای برخاسته از بینیش دینی مبتنی بر مبارزه ابدی با "کفر" و "باطل" و "جهاد" و "شهادت،" خوار پنداشتن هستی و پیوستن به نیستی بامید کسب زندگی ابدی و بدست آوردن حوری های بهشتی.

افزوده براین، آخوند خامنه ای جلوه الله، همچون خداوند یکتا و یگانه، نسبت به انسانیت نهفته در بشر و اراده آزاد وی، بیگانه است. انسان را همچون الله؛ "بنده " و "رعیت " خود میداند. مسلم است که برای بنده و رعیت که نمی توان حق و حقوقی قائل شد. از آنها جز تسلیم و اطاعت محض، چیزی دیگری طلب نکند. رعیت و یا بنده نمیتواند «نه» بگوید. حق «نه» گفتن را ندارد. بر دوش ش هر باری که نهند، چقدر سنگین و کمر شکن، مهم نیست، بار بر شانه های ضعیف و لرزان باید به مقصد برسد. رعیت پشتش خم میشود و شکست بر میدارد اما، هرگزنباید ناله ای سر دهد و یا سخنی بزبان آورد. اما، وای بآن لحظه ای که بندگان به پا خیزیند و بگویند ما هستیم، ما زنده ایم و میخواهیم زندگی کنیم، باراده فقیه تسلیم نمیشویم، میخواهیم فرزندانمان در شرایطی بهتر زندگی کنند. که چهل سال زندگی در قیومت ولایت بس است. آنگاه این بندگان زبان بسته، این رعیتهای بارکش، "اغتشاشگر" و "شرور" و بازیچه دست توطئه گران امریکا و اسرائیل و عربستان خوانده میشوند.

روشن است، بیرحمی و خشونتی که حکومت آخوندی، در بخاک و خون کشاندن معترضین بکار گرفته است، تنها از بینشی بر میخیزد که در نهادش قدرت نهفته است و در نگاهداشت آن از برافکندن هر سری بر زمین دریغ ندارد. در هیچ کشوری که دستخوش نا ارامی های درونی بوده اند چه در گذشته و چه در زمان حال، معترضین را با چنین سرعت و بیرحمی سرکوب نکرده اند. کشتار بیش از 300 نفر در کمتر از 5 روز، صدها زخمی و مجروح و هزاران بیشتر بازداشت شده در چنین مدت کوتاهی باید در نوع خود بی سابقه و بسی هولناک خواند. چرا که بیرحمی و خشونت در بینش دینی با شدت بیشتری بوقوع می پیوندد، بان دلیل که دینمدار خود را بر حق و تبلور تقدس و پاکی و راستی الهی تصور میکند، و مردم را بندگانی محکوم به تسلیم و اطاعت و فرمانبری، بینیشی خالص اسلامی، خصوصیتی که مبارزه با آنرا در چهل سال گذشته بسی سخت و دشوار و پیچیده ساخته است.

در هر حال این اولین باری نیست که دین شمشیر بر کشیده است و معترضین به تصمیمات و تدابیر و سیاستهای آخوندی را بخاک و خون کشانده است و آخرین بار هم نخواهد بود. اما، در خلال یکی ار همین خیزش هاست که حکومت دین، همچون همه حکومتهای خودکامه، از هم فرو می پاشد و به زباله دان تاریخ می پیوندد. تردید مدار که رهایی و آزادی بشر یک ضرورت تاریخی ست.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ آبان ۲۴, جمعه

از آخوند ستیزی
تا رهایی و آزادی


پس از گذشت چهل سال آنچه بیش از هرچیز دیگری در جامعه ما عادی گشته است مشاهده "روحانیون،" علما، فقها، آیت الله ها و حجت الاسلامها یا بطور کلی "آخوند"ها بر مسند قدرت است و مشاجرات و درگیریهای لفظی دایمی میان آنان که البته در خدمت فریب و منفعل ساختن ملت است. گاهی متولیان مقدس دین اسلام، چنان بجان هم میافتند، چنان یکدیگر را رسوا میکنند گویی عنقریب جنگ داخلی بوقوع می پیوندد. چهل سال است که جامعه صحنه رقابت ولایت و ریاست بوده و هست. در حالیکه بر روی یکدیگر لبخند میزنند، نزاعها و زد و خورد دهای دائمی، اتهام و تهمت زنی ادامه یافته است. با این وجود، هرگز نه خونی از دماع کسی جاری شده است نه بزیر چشم کسی سیاهی و کبوده نشسته است. البته آنهایی که رسما آخوند نیستند، عمامه به سر و قبا و عبا برتن ندارند، میتوان نیمه آخوند خواند. چرا که اگرچه لباس آخوند ها را برتن ندارند ولی، پیراهنهای یقه بریده پوشیده، ته ریشی و پیشانی ای کبره بسته و انگشتری عقیق بانگشت کنند.بعضا، خود را از آخوندها بسی خبره تر نیز میدانند. احمدی نژاد را بیاد دارید، او بود که برای آخوندها از معجزات امامت و ظهور امام در حوالی عراق خبر میداد و آنرا علت اصلی حمله امریکا بعراق تعبیر و تفسیر میکرد. ولی فقیه و منتصبین او در شورای نگهبان، رئیس جمهور،.حسن روحانی، رئیس قوه قضائیه، ابراهیم رئیسی همچنین وزیر اطلاعات، محمود علوی، رئیس شورای مصلحت نظام، صادق لاریجانی آملی و یا حسین طائب، رئیس اطلاعات سپاه پاسداران، همه برخاسته از قشر آخوندها هستند.
بعبارت دیگر، حلقه های فوقانی و حتی میانی ساختار دین و قدرت، ا از "روحانیت،" برخاسته ازحوزه های علمیه، تشکیل شده است، روحانیونی که از طلبگی آغاز نموده و "علوم" الهی، بویژه علم فقه آموخته اند. پس بجاست که نتیجه بگیریم،"دینی" بودن ساختار قدرت  در جمهرری اسلامی، واقعیتی است انکار ناپذیر. تلقی حکومت ولایت در مرحله اول بعنون یک نهاد سیاسی، یا ناشی از رودربایستی با دین است و یا برخاسته است از بی توجهی نسبت بسلطه دین بر ساختار قدرت. کژفهمی این معادله ما را پیوسته از رسیدن به هدف، یعنی گذار از حکومت دینی باز میدارد. چرا که در نهایت این دین و آموزشهای دینی ست که جامعه ما را به سیاهی و تاریکی کشانده و مصیبت زده نموده است.
بذری که نظام ولایت فقیه در چهل سال پیش کاشته است، بذر استبداد دین و قدرت، هم اکنون ببار نشسته است، چنانکه کشور ما را به لبه نابودی و نیستی کشانده است. نظامی که در آن فقیه "فصل الخطاب" است، از آغازین لحظه ای که بر مسند قدرت نشست، نشان داد که  هم با معنای "ازادی" بیگانه است و هم با مفهوم "انسان" نه بعنوان "بنده" و یا "رعیت" بلکه در مفوم نوین آن، بمثابه انسانی اندیشمند و خرد ورز و خودگردان.

این بدان معناست که اسارت در بند شریعت اسلامی و زوال انسان  از دوران امامت خمینی آغاز و هنوز در دوران خداوند امام خامنه ای شتاب بی سابقه ای گرفته است. یعنی که ولایت فقیه در پیروی از پیامبر اسلام شمشیر برکشیده، جماعت را در درون کشور به تسلیم و اطاعت و فرمانبری کشانده و اقتدار نظام ولایت را به قیمت گسترش بی سابقه فقر و فلاکت در کشور در منطقه گسترش داده است، البته نه بر اساس اقتدار قرآن مقدس و آسمانی بلکه با ابزار تطمیع و تحریص گروه های بومی، هزینه ای بس هنگفت که بجای اینکه شکم ملت را سیر کند، هزینه یار گیری در منطقه مینمایند تا بتوانند روزی بعنوان یک سپر دفاعی در برابر دشمن از آن بهره گیری کنند. البته که ما شاهد نتیجه این توسعه در عراق و لبنان هستیم که میتوان آنها را جنبش هایی خواند علیه "امپریالیسم" اسلامی. تظاهرکنندگان عراقی، آنها که سینه شان با گلوله هایی متلاشی میشوند که از اسلحه های افراد نقاب دار شلیک میشوند، عمدتا از شیعیان عراق هستند که تصاویر رهبران جمهوری اسلامی را زیر لنگه کفش گرفته و میگیرند. در لبنان نیز اقتدار جمهوری اسلامی بدلیل ضعف اقتصادی در حال نزول است. افزوده بر این اکنون جهانیان، بویژه کشورهایی که نظام ولایت در آنها رخنه کرده است به ماهیت  ضد بشری جمهوری اسلامی  نیزآگاه گشته اند.

این درحالی ست که "امپریالیسم،" همچنانکه لنین گفته است، آخرین مرحله سرمایه داری ست و خود فرایندی از انقلاب صنعتی و دگرگونی یک جامعه روستایی فئودالی به جامعه ای سرمایه داری ست که بقول مارکس تمام روابط گذشته و سنتی که جامعه با آن آخت داشته است ذوب نموده به دود تبدیل نمود. امپریالیسم اگرچه سیستمی بوده و هست که بر اساس استثمار کار ارزان و بهره وری از مواد خام بنیان گذارده شده است، اما مردم کشورهای امپریالیستی، از رفاه و آسایش نسبی و رشد طبقه متوسط و بهبود شرایط زندگی، بهره مند بوده اند. حال آنکه وقتی حکومت دینی به جهان گشائی و توسعه نفوذ خود در کشورهای دیگر دست میزند، نه تنها از این جهانگشائی پشیزی بمردم نمیرسد بلکه مردم را در فراهم آوردن معیشت روزانه، با مشکلات بزرگی روبرو ساخته است. یعنی که توسعه اقتدار یک حکومت بقیمت گسترش فقر و فلاکت ملت، محکوم به شکست است. ولی فقیه، شاید بر آن تصور است که میتواند با سرکوب و خفقان، با خشونت و بیرحمی، ملت خود را به تسلیم و اطاعت و سکوت وا دارد و به آتش افروزی در منطقه ادامه بدهد. بی جهت نیست که مردم خطاب به نظام شعار سر دادند که "سوریه را رها کن و فکری بحال ملت کن."
 اگرچه جمهوری اسلامی هر روز با خطر از هم گسیختگی از درون  روبرو ست، با این وجود هرگز نمیتوان امیدوار بود که نظام استبداد مضاعف دین و قدرت را از بیخ و بن برکنیم، بدون آنکه با ارزشهای استبدادی نهفته در بطن دینی که در دامنش پرورش یافته ایم، دین اسلام، خود را رو برو سازیم، دینی که بواسطه متولیانش، آخوندها بر جامعه سلطه افکنده اند.
بنابراین، تنها زمانی میتوانیم بسوی آزادی حرکت نماییم و به کسب انسانیت خود نایل شویم، که در چهره دین خود که مظهر ان آخوند و روحانی است، دور از"تعصب" و "غیرت"، بنگریم. در غیر اینصورت نمیتوان چندان بآینده خوشبین بود، آینده ای دمکراتیک و آزاد..
 بعبارت دیگر، جوش و خروش مردم حتی اگر بر ساختار قدرت فایق آید و پیروز گردد، ممکن است که هرگز به آنچه که میخواهد که نهایتا آزادی ست، نرسد. جنبشی که در حال شکل گیری ست، جنبشی که به آخوند ستیزی تمایل نشان داده است و اعلام داشته اند که"... آخوند باید گم بشه" خود بازتابنده حرمت و اعتبار از دست رفته قشر روحانیت مظهر دین است.
این بدان معناست که رشد و نمو جنبش مردمی در گرو ستیز با روحانیت، و یا آخوند، متولی دین اسلام است. چه در فرآیند این ستیز است که میتوانیم خود و جامعه را رها و ازاد سازیم.  در فرآیند آخوند ستیزی ست که شستشوی درون خود از توهمات و تعصبات و "غیرتمداری" امکان پذیر میشود. اگر بدگرگونی ارزشهای خود آزاد نباشیم، بچه چیز میتوانیم آزاد باشیم؟ آیا تنها آزاد هستیم که تسلیم شده و اطاعت کنیم، چشم بسته و دهان بسته بزندگی حیوانی خود ادامه دهیم؟  بفرض که نظام دیکتاتوری را بر اندازیم، اما ارزشهای استبدادی، فرهنگ حمد و ستایش، فرهنگ تعظیم و تکریم، دستبوسی و پا بوسی، فرهنگ تملق و چاپلوسی، دو رویی و ظاهرسازی، فرهنگ خرافه پرستی و رجعت بگذشته و گریز از مسئولیت و قانون را همانگونه که بارث برده ایم باز تولید نموده مورد دفاع و حفاظت خود قرار داده و به نسل دیگر انتقال دهیم. در چنین صورتی تجربه نشان میدهد که از گودالی به بیرون جهیده و درگودال دیگری فرو میرویم. نه هرگز میتوانیم اندیشه رهایی را گسترش داده و ماندگار سازیم و نه میتوانیم باز یافت انسانیت و آزادی را به یک "منش" و "گفتمانی" موثر  در برابر شریعت اسلامی، تبدیل نماییم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ آبان ۱۷, جمعه

نبود آزادی: درد مشترک!


اگر نیک بنگری به تاریخ صد ساله کشورمان، یعنی از دوران مشروطیت تا شرایط کنونی، ما و مثل ما، مردمان منطقه پیوسته از یک درد مشترک رنجبرده ایم، دردی که  گریبان جامعه را سخت گرفته و رها نمیکند، درد "نبود آزادی،" درد زندگی در اسارت و بندگی، دردی که ممکن است بعضا، حس نکنند و زندگی بسیاری را ظاهرا تحت تاثیر خود قرار ندهد. آنان که از اسارت و بندگی خود بی خبرند روشن است که از نبود آزادی رنجی نمیبرند. مسلم است که اگر عمری را در ببندگی بگذرانی ، حتی ضرورت آزادی  را برای زندگی اجتماعی بسئوال میکشی که اگر آزادی برای بقای اجتماع یک ضرورت است، چگونه جامعه ایران بیش از صد سال است که توانسته است تحت شرایط نبود ازادی بزندگی ادامه دهد؟ گذشته از این مردم دنیا نه در کشورهای آزاد بلکه در کشورهای نا ازاد زندگی میکنند.

نقد بجائی ست. تاریخ، اما، بما میگوید که بشر بخش عظیمی از زندگی خود را در نبود آزادی و یا بهتر است بگوییم در اسارت و بندگی و بردگی بسر برده است. مارکس بر آن باور است که آزادی با ظهور دو طبقه نوین بورژوازی و کارگر بر صحنه تاریخ ظاهر گردید، طبقاتی که تا قبل از انقلاب صنعتی، وابسته بودند به لورد فئودال و زمینی که بر آن مالک بود. اما، قبل از آنکه آزادی با انقلاب صنعتی بر صحنه تاریخ ظاهر شود، طبقات محروم دهقانان و کارگران شهری در فرانسه بر نظام مطلق شاهنشاهی  و مالکیت فئودالی شوریده و بندهای اسارت را  از هم گسیخته بودند. البته که باید یاد یادآورشد که زمینه ذهنی این تحول برزگ، خود در دوران قبل از انقلاب کبیر فرانسه، معروف به «ان لایتن منت» و یا روشنگرایی، الهام بخش انقلاب 1789، بوجود آمده بود که برای نخستین بار انسان را موجودی عقلانی خوانده بود که با نیروی آن میتوانست قوانین حاکم بر طبیعت و جامعه را کشف نموده بشر را بازادی و آرامش سوق دهد و این خود ریشه گرفته بود از تفکرات دیالکتیکی هگل که در فلسفه تاریخ باین نتیجه رسیده بود که تاریخ بشر از آغاز هستی ،دوری جستن از اسارت و بردگی بوده است و حرکت بسوی رهایی و آزادی.

بزعم این نگارنده، تمام مصیبتها، از جمله مصیبت زندگی سوزی که در 1357 بدامان مان افتاد، ریشه از یک چیز بیشر بر نمیگیرد: «نبود آزادی.» مگر انقلاب 1357  میتوانست ناشی از چیز دیگری باشد جز نبود آزادی. محمد رضا شاه البته وطن خود را دوست داشت و در ترقی و پیشرفت آن کوشید، اما، اصلاحات اقتصادی را مقدم بر آزادسازی جامعه میدانست، شرایطی که نه تنها بعداز انقلاب تغییری نکرد بلکه حرکت بسوی آزادی را که بتازگی آغاز گردیده بود، در حکومت اسلامی متوقف و سوی قهقرایی بدان بخشید، بند های بیشتری بر دست و پای بشر ایرانی بست. در پیش پای او بسوی آزادی، چه قواعد و مقررات و و باید و نباید ها، ممنوعیت و محرومیت ها و موانع سنگینی که برپا نخاست، حتی بقیمت تنبیه و مجازات و جرایم سنگین. در آغاز انقلاب، آرادی به یکی از رشت ترین واژه ها تبدیل شده بود. آزادی ایده بورژوا لیبرال نه با ایده کارگری جور بود و نه با ایده "عدالت " اسلامی. از همان ابتدا نظام اسلامی در وحدت با تشکلات چپ، تخریب و رسوا نمود ن آزادی را آغاز نمود.

چرا که جماعت روحانیت، بیش از هر چیزی از "آزادی" ست که هراسناک است. چرا که در آزادی، دستگاه 
فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته شده اند، خواهند پیوست. ترس، دین و قدرت،  ترس از حقیقت است، ترس از آشکار شدن دروغها، افشای حقایق وارونه و فروریزی افسانه ها و اسطوره هایی ست که روحانیت برای فریب و سلطه افکنی بر ساده دلان بکار گرفته و میگیرد. از ندای آزادی ست که روحانیت تا بیخ و بن بخود میلرزد.  چون در آزادی، "مقلد،" مستقل و خود گردان و خود مختار شود. یعنی که در آزادی، هیچ انسانی نه "تسلیم" شود و نه به "اطاعت" و "فرمانبری" تن دهد، نه خود شکند و نه خواری پذیرد و از برای خشنودی قدرت و دین، حقیقت را انکار کند.

حال آنکه، روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند. بیگانگی علما و فقها با "انسان" ناشی از آموزشهای قرآنی ست که بازتابنده شان دونی ست که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای سروری و خود فرمانی، نه برای کسب دانش به رمز و رموز هستی. انسان رعیتی بیش نیست که موظف است در همه ی حالات بسوی الله بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف نموده و رفتار و گفتار خود را از آغاز تا پایان یک روز، هر روز، از بامدادان تا غروب آفتاب، از ازال تا ابد در تبعیت محض از قواعد و مقرارت شریعت، از جمله باید ها و نبایدها و حلالها و حرامها در آورد. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین. دینکاران حوزه ای خود را مالک بر حقیقت میدانند، مالک انحصاری حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشند که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود افسانه ای بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است و حقیقت امروز، کذب فردا. روحانیت آزادی را میکوبد تا این حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد.

اما، نبود آزادی، دردی نیست که تنها گریبان جامعه ما را گرفته باشد. اگر مردم عراق و لبنان برخاسته اند و 
سینه بر روی گلوله های قدرت گشوده اند، نهایتا، ناشی از نبود آزادی ست، همچنانکه "بهارعربی" چنین آرمانی را در پیش راه خود داشت. ولی اگر نبود آزادی را بمعنای مشخص و محدود بگیریم، بمعنی محرومیت از حق و حقوق فردی و اجتماعی، خود منشایی میگردد برای فسق و فساد و  تمام مصیبت های اجتماعی، از جمله گشترش فقر و فحشا، رشوه دهی و رانت خواری، سوء مدیریت در شئون ادرای و اختلاس و بباد دادن ثروت ملت، تیز تخریب روز افزون محیط  زیست و آلودگی آب و هوا، افزایش روز افزون جمعیت حاشیه نشینها، آزار و اذیت زنان تحت عدم رعایت حجاب اجباری، جدایی جنسیتها بمنطور کنترل غریزه های طبیعی انسانی، گسترش بی عدالتی و تقسیم جامعه به اقلیتی غنی و اکثریتی فقیر، همچنین سرجنگ و نا سازگاری با کشورهای جهان و همسایه، تصمیمات زیانباری که ولی فقیه بقیمت گسترش فقر و فلاکت و بدبختی ملت اتخاذ میکند و نیز بسیاری از مصائب دیگر سیاسی و اجتماعی، همه را باید ناشی از نبود آزادی دانست. وقتی آزادی نیست همینکه دهان بر نقد نظام خودکامه اسلامی بگشائیی باید که پیه همه گونه شکنجه را به تن بمالی، همچنانکه همه آنان که بدفاع از بی دفاعان بر خاسته اند و همه آنان که خواست باطنی مردم را مبنی بر گذار از نظام ولایت فقیه بزبان رانده اند، معلوم نیست که در کدامیک از اسارتگاه ولایت تحت آزار و شکنجه قرار دارند.

بنابراین مبارزه برای آزادی نه تنها باید آن بند تسبیه ای شود که تمامی مهره های تسبیه را در کنار یکدیگر نگاه میدارد، بلکه مقدم است حتی برای معیشت روزانه. چه نتوانی از گرسنگی ناله سر دهی اگر آزاد نباشی. دوستان باید فراموش کنند که بدون آزادی سازی جامعه، بدون آزادیخواهی، و بدون عشق به آزادی و دل دادن به آزادی، گذر از نظامی دشمن آشتی ناپذیر آزادی اگر امکان پذیر نباشد، بسی بسیار دشوار است. شکل و شمایل نظام سیاسی آینده خود باید از درون مبارزه آزادی سر بیرون کشد. حرمت به آزادی بشر  و حفظ و نگاهداری آن است که باید در بند بند قانون و در کنش و گفتار شهروندان، بازتاب یابد.
 اگر آزادی درد مشترک است، پس دعوا بر سر چیست. آیا هست مخالف و دگر اندیشی که چیزی بخواهد جز آزادی؟ پس ایراد چیست که همگان بر گرده رخش تند پا سوار شده و بسوی آزاد بشتابیم و جامعه ای را بنا نهیم، که تار و پودش از آزادی ساخته شده باشد. این بدان معنا نیست که راه بسوی آزادی، سهل است و مستقیم و بدون پسی و بلندیهای بسیار و پر و پیچ خم. هم اکنون ما در راه خود بسوی آزادی خود را در پستی در این فرو رفتگی یافته ایم، هرچند عمیق و تاریک، اما چون بسوی آزادی رهسپار بوده ایم، سرانجام روزی خواهد رسید که از این پستی نیز به بلندی خواهیم رسید. بآزادی باید اندیشید، به درد مشترک.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
   


۱۳۹۸ آبان ۱۰, جمعه

توطئه

توطئه پنداری و
هراس از آزادی:
از شاه تا خمینی!


پس از گذشت نزدیک به 40 سال از استبداد مضاعف دین و قدرت، ودر یکصدمین سال تولد آخرین پادشاه ایران زمین، این باور که سرنوشت شاه نهایتا در گوادلپ رقم خورد و ولی فقیه تاج و تخت خود را مدیون قدرتهای بزرگ جهانی از جمله امریکا و انگلیس است، باوری ست که پیوسته جان تازه ای در آن دمیده میشود. البته که چه شاخ و برگهایی که از این باور نروئیده است. که غربیها برهبری آمریکا از پیشتر ها تصمیم گرفته بودند که نوار سبزی از اسلام در برابر بلند پروازیهای بلاک کمونیسم برهبری شوروی، بوجود بیاورند. که در بازی غرب و شرق و تقسیم جهان بین خود، مصرف شاه به پایان رسیده بود. شاید، شاه خود بیش از هرکس دیگری به این "توطئه پنداری" دامن میزد. شاه در خاطرات خود اشاره میکند که چگونه پیش از کنفرانس گوادلپ فشارها برای خروج او از ایران افزایش یافته بود. وی اظهار میدارد که:
از چند هفته پیش از کنفرانس گوآدلوپ، فشار برای بیرون رفتن من از کشور شروع شد؛ طی چند هفته مذاکره بر سر تشکیل یک دولت ائتلافی، شرط اولیه، عزیمت من به خارج برای استفاده از تعطیلات بود... چند تن از خارجیان به‌عنوان بازدید به ایران آمدند و از من درخواست کردند از کشور خارج شوم... به گمان من، در کنفرانس گوآدلوپ، فرانسه و آلمان با پیشنهاد انگلیس و آمریکا، با اخراج من موافقت کردند. کنفرانس گوآدلوپ به منزله‌ "یالتای خاورمیانه" بدون حضور شوروی بود.
سخنان شاه، معتبر تر از هر سندی، بخوبی نشان میدهد که چرا شاه باید میرفت و تاج و تخت را واگذار میکرد. چون "پدر تاجدار" یک ملت قبل از آنکه از کشور خارج شود، مسئولیت خروج خود را  پیشا پیشا بر دوش "توطئه" گودالپ بین سران چهار کشور آمریکا، فرانسه، انگلیس و آلمان مینهد. واکنش شاه نسبت به موافقت چهار کشور  بر سر خروج او از کشور سندی ست بر ضعف و سستی، عدم اعتماد بخویش و افول یک رهبر، در نقطه ای سر نوشت ساز، نقطه ای که آینده کشور بر نوشته شود، درست در زمانیکه او باید ملت را بر دوش خود مینهاد و بساحل نجات رهسپار میکرد. بازگویی خواست سران کشور بزبان خود در واقع نشان میدهد که شاه، خواست قدرتهای بزرگ را چندان هم اهانت آمیز و یا خوار کننده تلقی نکرده است.
توطئه پنداران نجوای قدرت های بزرگ را از پشت درهای بسته میشنوند، اما، از مشاهده شرکت انبوه مردم در فرآیند فروپاشی نظام شاهنشاهی، ناتوانند، شرکتی چنان خیره کننده که جهانیان را متعجب ساخته بود. درآغوش کشیدن استقلال و آزادی از طریق اسلام برهبری روحانیون بسیاری از دانشورزان جهان از جمله میشل فوکو، یکی از اندیشمندان نامدار فرانسه را نیز شیفته خود ساخته بود چنانکه گویی انقلاب اسلامی، راهی ست بسوی یک جامعه انسانی، جامعه ای که بزعم او علم و عقل، سازنده جهان نوین، در رسیدن بدان شکست خورده بودند.
 بعضا، بر روح جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا و وزرا و مشاورین و نظامیان او، لعنت فرستند و نفرین کنند که شاه را از تخت شاهنشاهی برگرفتند و تاج فرهی را بر فراز عمامه آیت الله خمینی نهادند. برخی نیز بدترین ناسزاها را نثار بارک اوما، رئیس جمهور امریکا، میکنند که چرا بجای آنکه به پشتیبانی جنبش مردم برخیزد و طرح براندازی حکومت اسلامی را باجرا در آورد با رهبران نظام به نرد عشق پرداخته، با کارگزاران رژیم به صلح و مذاکره نشسته و با ارسال "میلیاردها" دلار نقد به ابقای آیت الله ها بر مسند قدرت، امداد رسانی نمود و نشان داد که اوباما با آنهاست.
"توطئه پنداری" البته که بازتابنده بینشی ست توجیه کننده گریز از مسئولیت و پنهان ساختن ضعف و ناتوانی، نادانی و سیاست زدگی. توطئه باوری در فرهنگ ما یک بیماری دیرینه است و مختص به فرهنگ ماهم نیست. جامعه هرچه ضعیف تر و وامانده تر، توطئه پنداری در ان بارورتر و غنی تر. در اینجا قصد این نداریم به پدیده توطئه پنداری بپردازیم، همین بس که بگوییم، معمولا توطئه پنداران خود را دانا و آگاه به وقایع و رخدادهایی در بازی سیاست نشان میدهند که ساخته و پرداخته تصورات است. چه اگر توطئه بود چگونه کسی میتوانست از تمام جزئیات آن با خبر باشد. فعالیت ها و رفت و آمدهای مشاورین نظامی و سیاسی در دربار شاهنشاهی در آخرین لحظات قبل از فروپاشی بان دلیل افزایش یافته بود تا از زوال شاه جلوگیری شود. پژوهشگری که میگوید سالیوان سفیر آمریکا در ایران در 1978 به شاه ایران صراحتا گفته است باید بزودی ایران را ترک کند و پیشنهادهایی از این دست از سوی دیگر قدرتهای جهانی را بعنوان سند توطئه ارائه میدهد، شاهنشاه یک کشور را تا حد یک "پادو" تنزل میدهد. چه اتفاق بزرگی رخ میداد اگر شاه، سالیوان یا سفیر هر کشور دیگری را در بارگاه خود نمی پذیرفت. از چه ترس و واهمه داشت؟ یعنی که چنانچه این روایت واقعی باشد، که برخی از سران کشورهای غربی شاه را به خروج از کشور تشویق کرده اند، اگر شاه، شاه می بود باید در ماندن در کشور و ادامه "انقلاب شاه و مردم" راسختر و پابرجاتر در برابر بیگانگان یاوه گو قد بر میافراشت.
آنان که به توطئه سرنگونی شاه بدست آمریکا و انگلیس باور داردند، باید شاهنشاه "آریا مهر" را مترسکی فرض کنند عاری از اراده انسانی، چنانکه گویی در اقتدار شاه نبود و خود شخصا همانگونه که همیشه وانمود میکرد، تصمیم گیرنده نبوده است؛ در نهایت تاسف است که باید بپذیریم شاه  همچون ناخدای یک کشتی در حال غرق شدن، بجای آنکه آخرین نفری باشد که کشتی را ترک کند، نخستین نفری بود که کشتی طوفانزده را ترک نمود. شاه حتی نتوانست روی وفاداری ارتش خود حساب باز کند، ارتشی را که خود معماری نموده و فرماندهان زبده و وفاداری را پرورش داده بود. اما، وقتی که شاهنشاه آریامهر، بزرگ ارتشتاران، پا بگریز میگذارد، چه انتظاری میتوان از فرماندهان فرمانبراو داشت؟ رهبران ارتش نیز به فراخوان خمینی به تسلیم در ازای امان و امنیت، پاسخ مثبت داده و با پای خود به قتل گاه رفتند.
در واقع، ساختار حکومت ولایت با ریختن خون سران ارتش شاهنشاهی، آغاز گردید. آیا ژنرالهای آمریکایی در گوش رهبران ارتش خوانده بودند که از مقاومت دست برداشته و تسلیم شوند؟ آیا باید شرمسار و شرمنده باشیم و یا بخود مباهات کنیم و مفتخر که شاه ما همچون ناخدای کشتی ای که هنوز غرق نشده رودتر ازهمه سر نشینان کشتی خود را نجات داده است.  
رژیم شاه، رژیمی که پس از انقلاب آخوندی "رو سفید" از آب در آمده است قرار بود جامعه را به مرزهای "تمدن بزرگ " برساند، سرزمینی برسازد پیشرفته تر از کشور ژاپن، حال آنکه شرایط را برای بازگشت به دوران نظام فرمانروایی و فرمانبری بر اساس شریعت اسلامی هموار نمود نه برای شکوفایی اقتصادی بلکه برای در آغوش کشیدن عبودیت و بندگی. مردم بجای آنکه ارزشهای جامعه ای پویا و نوین گرا را بپذیرند و به حکومت قانون خو بگیرند، بازگشت به گذشته و نوین سازی آنچه را که قرنها پیش باید مومیایی میشد، در آغوش کشیدند و باستقبال مومیایی شدگان رفتند.
پشت کردن به اصلاحات شاه و لعن و نفرین او و خاندانش، کنشی بود برخاسته از میل به پسروی. نه تنها ساده دلان باورمند در این پسروی تاریخی با مشتهای گرده کرده شرکت نمودند بلکه تمامی احزاب و سازمانها و گروهای سیاسی، بویژه احزاب چپی پیرومکتب مارکسیست لنینیست برهبری حزب توده و احزاب دموکرات و لیبرال از جمله جبهه ملی و نهضت آزادی، نیز در شیپور مبارزه ضد "امپریالیستی" و استقلال خواهی می دمیدند و چه هورا ها که برای "وحدت بزرگ" سر نمیدادند، وحدتی که تنها میتوانست بازتابنده تسلیم به اراده و خواست علما و فقها برهبری آیت الله خمینی باشد.
این بدان معناست که پسروی جامعه ما با فروپاشی نظام شاهنشاهی آغاز نگردید، بلکه درست از زمانی آغاز گردید که شاه دچار این توهم گردید که در تحت سلطه نظام استبدادی، نوین سازی جامعه میتواند بدون «آزاد سازی اجتماعی.» شکل واقعیت بخود بگیرد. برنامه های اصلاحی شاه که برای حفظ تاج و تاختش از جانب دولت کندی باو پیشنهاد شده بود، میتوانست بآزادسازی جامعه نیز امداد برساند اگر از بالا و با روش دیکتاتوری اجرا نمیگردید.
در واقع اگر شاه به مشاورین امریکایی و انگلیسی خود گوش فرا میداد ممکن بود این حقیقت را درک کند که نوین گرایی در اسیر سازی آزادی با ابزار قهر و خشونت و امنیتی نمودن فضای کشور، امکان پذیر نیست. چه درست همان نیرویی که باید جامعه را بسوی نوین سازی بحرکت در آورد، استبداد شاهی باسارت کشیده بود.
آنچه نظام استبداد شاهی را صدمه پذیر ساخته بود، نجواهای امریکا و انگلیس در گوش پادشاه و یا توطئه گوادولپ نبود بلکه ناشی از ستیز و خصومتی بود که شاهنشاه به آزاد سازی جامعه میورزید. بعنوان مثال معمار تمدن بزرگ، دشمن آشتی ناپذیر آزادی بیان بود، مبادا که "حقیقت" آشکار شود: که این حق هر انسانی ست که به آزادی برگزیند. که شاهنشاه هرگز حق نداشته است که اراده و سرنوشت ملت را تابع میل و اراده خود کند. او چنان بخود غره شده بود که تاب و تحمل کوچکترین حرف نقد آمیزی را از دست داده بود. او همه بلندگوها را خاموش کرده بود که فقط صدای خودش را بشنود. او بجز صدای توطئه، صدای دیگری نمی شنید. حال میفهمیم که چه شاه زیرکی داشتیم و قدرش را نمیدانستیم. بر تعداد افسوسخوران هر روز افزوده میشود و نیز بر میزان حمد و ستایش دوران طلایی شاهنشاهی. فراموش کرده اند که شاهنشاه "آریا مهر" چگونه، برغم اصلاحات و نوین سازی جامعه از بالا، درخت کهن سال استبداد را زنده نگاهداشت تا در کهنسالی نیز بارور شود و مضاعف گردد.
آری، پادشاه فکر میکرد که "انقلاب سفید" جامعه را بسوی تمدن بزرگ بسیار نزدیک نموده بود چنانچه عنقریب بدان میرسیم. این در حالی بود که نوسازی نیروهای قهر و خشونت، دستگاه های سانسور و سازمانهای جاسوسی، از نجات ملت از فقر و عقب ماندگی پیشی گرفته بود. پادشاه خامتر و زبون تر از آن بود که بفهمد با به بند کشیدن آزادی به پیش نخواهد رفت. چه اگر بند اسارت را از دست و پای آزادی بر میگرفت، در میافت که آن نهادها و سازمانهای سیاسی که با او دشمنی میورزند، بسی بسیار شدیدتر ازوی با آزادی در ستیز و خصومت اند.
 دشمنی پادشاه با آزادی، پوششی بوجود آورد که در پس آن نهادهای ضد آزادی، بویژه نهاد "روحانیت،" ستیز و خصومت خود را با آزادی پنهان سازند و بفریبکاری ادامه دهند. با این وجود، پادشاه حتی زمانی که به اشتباهات خود اعتراف نمود که صدای مردم را شنیده است، قصد نداشت از مسند استبداد فرود آید. در پاسخ باعتراضات مردم دست به عزل یک نخست وزیر و نصب یکی دیگر زد. بدرستی روشن نیست در این تصمیم پادشاه، امریکا و انگلیس چه نقشی را بازی کرده اند (توطئه پنداران در این مورد ساکت اند)، رفتاری که بیانگر این واقعیت بود که شاهنشاه با آزادی و مفهوم آن بسی بسیار بیگانه بود. برخورد دوگانه او به سیاست "فضای باز سیاسی" البته بتوصیه دولت جیمی کارتر در راستای حقوق بشر، خشم ملت را بیشتر متوجه خود ساخت. چرا که پادشاه  دل به نیروهای قهر و خشونت بست و بخش مهمی از ارتش را وارد خیابانها نمود. او در پی حفظ تاج و تخت خود و نه آینده کشور و ملت بود که به پند و اندرزهای این و آن گوش فرا میداد، کنشی که هرچه بیشتر او را نه یک رهبر با اراده ای محکم بلکه فرمانروایی خود باخته و ضعیف جلوه گر میساخت.
تردید مدار که اگر پادشاه از مرکب استبدا فرو میآمد و در حاکم ساختن اراده مردم گام های اساسی و راسخ برمیداشت و شرایط را برای یرگزاری یک انتخاب آزاد سراسری هموار و برگزیدن نخست وزیر و نمایندگان مجلس شورای ملی را به ملت واگذار میکرد، چه بسا از فروپاشی تاج و تخت خود جلوگیری نموده و نام نیکی نیز از خود در تاریخ بجای میگذارد. اما، شاهنشاه تا آخرین لحظه آماده فرو آمدن از تخت استبداد نبود.  بی دلیل نیست که مردم دست رد بر سینه شاهپور بختیار گزاردند، چون او منتخب شاه بود، آنهم زمانی که کار از کار گذشته بود. دیگر مهم نبود که او مبرا از اخلاق دستبوسی و تعظیم و تکریم بود. 
زمانیکه شاهنشاه کشور را ترک گفت، سرزمینی را بجای گذارد آماده، نه برای تاختن بسوی آزادی بلکه برای گریز از آن، برای پسروی، برای مصادره و محرومیت حق و حقوق بشری نه گسترش دامنه آن. چرا که برنامه نوین سازی شاه، راه را نه برای براندازی نظام استبدادی بلکه برای ظهور استبدادی صدها بار خشونت بار تر، استبدادی که بتواند مشتهای محکمتری از مشتهای شاه بر سر مردم فرود آورد، هموار ساخته بود. مگر نه اینکه شاه حق حاکمیت را از ملت سلب کرده بود.
ای سروران فرهیخته، ایمان بیاورید که استبداد مضاعف دین و قدرت، ارمعان قدرتها جهانی نیست و نبوده است، که باز تابنده آزادی هراسی شاهنشاه بوده و هست، هراسی که او را پیوسته وادار به مماشات با فقاهت مینمود، مماشات با دشمن ترین دشمنان آزادی. آری، بجای آنکه در 15 خرداد، شاهنشاه در اوج قدرت بساط روحانیت را بر چیند و حوزه های علیمه را به موزه های تاریخ تبدیل نماید، اقتدار بیشتری بدان بخشید. چرا که خواسته یا ناخواسته شاه با راندن مخالفین سیاسی خود بزیر زمین و سوق دادن بخش دیگری از آنان بسوی ماجراجویی، از نوع کاسترویی-چه گوارایی، ارتجاعی ترین قشر جامعه ، رقیب دیرینه خود، قشر "روحانیت" را بر علیه خویش ساماندهی مینمود و سر انجام بقدرت رساند که آزادی را هر چه سخت و شددید تر باسارت در آورد، باسارت مضاعف.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi