۱۳۹۸ آبان ۱۷, جمعه

نبود آزادی: درد مشترک!


اگر نیک بنگری به تاریخ صد ساله کشورمان، یعنی از دوران مشروطیت تا شرایط کنونی، ما و مثل ما، مردمان منطقه پیوسته از یک درد مشترک رنجبرده ایم، دردی که  گریبان جامعه را سخت گرفته و رها نمیکند، درد "نبود آزادی،" درد زندگی در اسارت و بندگی، دردی که ممکن است بعضا، حس نکنند و زندگی بسیاری را ظاهرا تحت تاثیر خود قرار ندهد. آنان که از اسارت و بندگی خود بی خبرند روشن است که از نبود آزادی رنجی نمیبرند. مسلم است که اگر عمری را در ببندگی بگذرانی ، حتی ضرورت آزادی  را برای زندگی اجتماعی بسئوال میکشی که اگر آزادی برای بقای اجتماع یک ضرورت است، چگونه جامعه ایران بیش از صد سال است که توانسته است تحت شرایط نبود ازادی بزندگی ادامه دهد؟ گذشته از این مردم دنیا نه در کشورهای آزاد بلکه در کشورهای نا ازاد زندگی میکنند.

نقد بجائی ست. تاریخ، اما، بما میگوید که بشر بخش عظیمی از زندگی خود را در نبود آزادی و یا بهتر است بگوییم در اسارت و بندگی و بردگی بسر برده است. مارکس بر آن باور است که آزادی با ظهور دو طبقه نوین بورژوازی و کارگر بر صحنه تاریخ ظاهر گردید، طبقاتی که تا قبل از انقلاب صنعتی، وابسته بودند به لورد فئودال و زمینی که بر آن مالک بود. اما، قبل از آنکه آزادی با انقلاب صنعتی بر صحنه تاریخ ظاهر شود، طبقات محروم دهقانان و کارگران شهری در فرانسه بر نظام مطلق شاهنشاهی  و مالکیت فئودالی شوریده و بندهای اسارت را  از هم گسیخته بودند. البته که باید یاد یادآورشد که زمینه ذهنی این تحول برزگ، خود در دوران قبل از انقلاب کبیر فرانسه، معروف به «ان لایتن منت» و یا روشنگرایی، الهام بخش انقلاب 1789، بوجود آمده بود که برای نخستین بار انسان را موجودی عقلانی خوانده بود که با نیروی آن میتوانست قوانین حاکم بر طبیعت و جامعه را کشف نموده بشر را بازادی و آرامش سوق دهد و این خود ریشه گرفته بود از تفکرات دیالکتیکی هگل که در فلسفه تاریخ باین نتیجه رسیده بود که تاریخ بشر از آغاز هستی ،دوری جستن از اسارت و بردگی بوده است و حرکت بسوی رهایی و آزادی.

بزعم این نگارنده، تمام مصیبتها، از جمله مصیبت زندگی سوزی که در 1357 بدامان مان افتاد، ریشه از یک چیز بیشر بر نمیگیرد: «نبود آزادی.» مگر انقلاب 1357  میتوانست ناشی از چیز دیگری باشد جز نبود آزادی. محمد رضا شاه البته وطن خود را دوست داشت و در ترقی و پیشرفت آن کوشید، اما، اصلاحات اقتصادی را مقدم بر آزادسازی جامعه میدانست، شرایطی که نه تنها بعداز انقلاب تغییری نکرد بلکه حرکت بسوی آزادی را که بتازگی آغاز گردیده بود، در حکومت اسلامی متوقف و سوی قهقرایی بدان بخشید، بند های بیشتری بر دست و پای بشر ایرانی بست. در پیش پای او بسوی آزادی، چه قواعد و مقررات و و باید و نباید ها، ممنوعیت و محرومیت ها و موانع سنگینی که برپا نخاست، حتی بقیمت تنبیه و مجازات و جرایم سنگین. در آغاز انقلاب، آرادی به یکی از رشت ترین واژه ها تبدیل شده بود. آزادی ایده بورژوا لیبرال نه با ایده کارگری جور بود و نه با ایده "عدالت " اسلامی. از همان ابتدا نظام اسلامی در وحدت با تشکلات چپ، تخریب و رسوا نمود ن آزادی را آغاز نمود.

چرا که جماعت روحانیت، بیش از هر چیزی از "آزادی" ست که هراسناک است. چرا که در آزادی، دستگاه 
فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته شده اند، خواهند پیوست. ترس، دین و قدرت،  ترس از حقیقت است، ترس از آشکار شدن دروغها، افشای حقایق وارونه و فروریزی افسانه ها و اسطوره هایی ست که روحانیت برای فریب و سلطه افکنی بر ساده دلان بکار گرفته و میگیرد. از ندای آزادی ست که روحانیت تا بیخ و بن بخود میلرزد.  چون در آزادی، "مقلد،" مستقل و خود گردان و خود مختار شود. یعنی که در آزادی، هیچ انسانی نه "تسلیم" شود و نه به "اطاعت" و "فرمانبری" تن دهد، نه خود شکند و نه خواری پذیرد و از برای خشنودی قدرت و دین، حقیقت را انکار کند.

حال آنکه، روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند. بیگانگی علما و فقها با "انسان" ناشی از آموزشهای قرآنی ست که بازتابنده شان دونی ست که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای سروری و خود فرمانی، نه برای کسب دانش به رمز و رموز هستی. انسان رعیتی بیش نیست که موظف است در همه ی حالات بسوی الله بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف نموده و رفتار و گفتار خود را از آغاز تا پایان یک روز، هر روز، از بامدادان تا غروب آفتاب، از ازال تا ابد در تبعیت محض از قواعد و مقرارت شریعت، از جمله باید ها و نبایدها و حلالها و حرامها در آورد. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین. دینکاران حوزه ای خود را مالک بر حقیقت میدانند، مالک انحصاری حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشند که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود افسانه ای بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است و حقیقت امروز، کذب فردا. روحانیت آزادی را میکوبد تا این حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد.

اما، نبود آزادی، دردی نیست که تنها گریبان جامعه ما را گرفته باشد. اگر مردم عراق و لبنان برخاسته اند و 
سینه بر روی گلوله های قدرت گشوده اند، نهایتا، ناشی از نبود آزادی ست، همچنانکه "بهارعربی" چنین آرمانی را در پیش راه خود داشت. ولی اگر نبود آزادی را بمعنای مشخص و محدود بگیریم، بمعنی محرومیت از حق و حقوق فردی و اجتماعی، خود منشایی میگردد برای فسق و فساد و  تمام مصیبت های اجتماعی، از جمله گشترش فقر و فحشا، رشوه دهی و رانت خواری، سوء مدیریت در شئون ادرای و اختلاس و بباد دادن ثروت ملت، تیز تخریب روز افزون محیط  زیست و آلودگی آب و هوا، افزایش روز افزون جمعیت حاشیه نشینها، آزار و اذیت زنان تحت عدم رعایت حجاب اجباری، جدایی جنسیتها بمنطور کنترل غریزه های طبیعی انسانی، گسترش بی عدالتی و تقسیم جامعه به اقلیتی غنی و اکثریتی فقیر، همچنین سرجنگ و نا سازگاری با کشورهای جهان و همسایه، تصمیمات زیانباری که ولی فقیه بقیمت گسترش فقر و فلاکت و بدبختی ملت اتخاذ میکند و نیز بسیاری از مصائب دیگر سیاسی و اجتماعی، همه را باید ناشی از نبود آزادی دانست. وقتی آزادی نیست همینکه دهان بر نقد نظام خودکامه اسلامی بگشائیی باید که پیه همه گونه شکنجه را به تن بمالی، همچنانکه همه آنان که بدفاع از بی دفاعان بر خاسته اند و همه آنان که خواست باطنی مردم را مبنی بر گذار از نظام ولایت فقیه بزبان رانده اند، معلوم نیست که در کدامیک از اسارتگاه ولایت تحت آزار و شکنجه قرار دارند.

بنابراین مبارزه برای آزادی نه تنها باید آن بند تسبیه ای شود که تمامی مهره های تسبیه را در کنار یکدیگر نگاه میدارد، بلکه مقدم است حتی برای معیشت روزانه. چه نتوانی از گرسنگی ناله سر دهی اگر آزاد نباشی. دوستان باید فراموش کنند که بدون آزادی سازی جامعه، بدون آزادیخواهی، و بدون عشق به آزادی و دل دادن به آزادی، گذر از نظامی دشمن آشتی ناپذیر آزادی اگر امکان پذیر نباشد، بسی بسیار دشوار است. شکل و شمایل نظام سیاسی آینده خود باید از درون مبارزه آزادی سر بیرون کشد. حرمت به آزادی بشر  و حفظ و نگاهداری آن است که باید در بند بند قانون و در کنش و گفتار شهروندان، بازتاب یابد.
 اگر آزادی درد مشترک است، پس دعوا بر سر چیست. آیا هست مخالف و دگر اندیشی که چیزی بخواهد جز آزادی؟ پس ایراد چیست که همگان بر گرده رخش تند پا سوار شده و بسوی آزاد بشتابیم و جامعه ای را بنا نهیم، که تار و پودش از آزادی ساخته شده باشد. این بدان معنا نیست که راه بسوی آزادی، سهل است و مستقیم و بدون پسی و بلندیهای بسیار و پر و پیچ خم. هم اکنون ما در راه خود بسوی آزادی خود را در پستی در این فرو رفتگی یافته ایم، هرچند عمیق و تاریک، اما چون بسوی آزادی رهسپار بوده ایم، سرانجام روزی خواهد رسید که از این پستی نیز به بلندی خواهیم رسید. بآزادی باید اندیشید، به درد مشترک.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
   


۱۳۹۸ آبان ۱۰, جمعه

توطئه

توطئه پنداری و
هراس از آزادی:
از شاه تا خمینی!


پس از گذشت نزدیک به 40 سال از استبداد مضاعف دین و قدرت، ودر یکصدمین سال تولد آخرین پادشاه ایران زمین، این باور که سرنوشت شاه نهایتا در گوادلپ رقم خورد و ولی فقیه تاج و تخت خود را مدیون قدرتهای بزرگ جهانی از جمله امریکا و انگلیس است، باوری ست که پیوسته جان تازه ای در آن دمیده میشود. البته که چه شاخ و برگهایی که از این باور نروئیده است. که غربیها برهبری آمریکا از پیشتر ها تصمیم گرفته بودند که نوار سبزی از اسلام در برابر بلند پروازیهای بلاک کمونیسم برهبری شوروی، بوجود بیاورند. که در بازی غرب و شرق و تقسیم جهان بین خود، مصرف شاه به پایان رسیده بود. شاید، شاه خود بیش از هرکس دیگری به این "توطئه پنداری" دامن میزد. شاه در خاطرات خود اشاره میکند که چگونه پیش از کنفرانس گوادلپ فشارها برای خروج او از ایران افزایش یافته بود. وی اظهار میدارد که:
از چند هفته پیش از کنفرانس گوآدلوپ، فشار برای بیرون رفتن من از کشور شروع شد؛ طی چند هفته مذاکره بر سر تشکیل یک دولت ائتلافی، شرط اولیه، عزیمت من به خارج برای استفاده از تعطیلات بود... چند تن از خارجیان به‌عنوان بازدید به ایران آمدند و از من درخواست کردند از کشور خارج شوم... به گمان من، در کنفرانس گوآدلوپ، فرانسه و آلمان با پیشنهاد انگلیس و آمریکا، با اخراج من موافقت کردند. کنفرانس گوآدلوپ به منزله‌ "یالتای خاورمیانه" بدون حضور شوروی بود.
سخنان شاه، معتبر تر از هر سندی، بخوبی نشان میدهد که چرا شاه باید میرفت و تاج و تخت را واگذار میکرد. چون "پدر تاجدار" یک ملت قبل از آنکه از کشور خارج شود، مسئولیت خروج خود را  پیشا پیشا بر دوش "توطئه" گودالپ بین سران چهار کشور آمریکا، فرانسه، انگلیس و آلمان مینهد. واکنش شاه نسبت به موافقت چهار کشور  بر سر خروج او از کشور سندی ست بر ضعف و سستی، عدم اعتماد بخویش و افول یک رهبر، در نقطه ای سر نوشت ساز، نقطه ای که آینده کشور بر نوشته شود، درست در زمانیکه او باید ملت را بر دوش خود مینهاد و بساحل نجات رهسپار میکرد. بازگویی خواست سران کشور بزبان خود در واقع نشان میدهد که شاه، خواست قدرتهای بزرگ را چندان هم اهانت آمیز و یا خوار کننده تلقی نکرده است.
توطئه پنداران نجوای قدرت های بزرگ را از پشت درهای بسته میشنوند، اما، از مشاهده شرکت انبوه مردم در فرآیند فروپاشی نظام شاهنشاهی، ناتوانند، شرکتی چنان خیره کننده که جهانیان را متعجب ساخته بود. درآغوش کشیدن استقلال و آزادی از طریق اسلام برهبری روحانیون بسیاری از دانشورزان جهان از جمله میشل فوکو، یکی از اندیشمندان نامدار فرانسه را نیز شیفته خود ساخته بود چنانکه گویی انقلاب اسلامی، راهی ست بسوی یک جامعه انسانی، جامعه ای که بزعم او علم و عقل، سازنده جهان نوین، در رسیدن بدان شکست خورده بودند.
 بعضا، بر روح جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا و وزرا و مشاورین و نظامیان او، لعنت فرستند و نفرین کنند که شاه را از تخت شاهنشاهی برگرفتند و تاج فرهی را بر فراز عمامه آیت الله خمینی نهادند. برخی نیز بدترین ناسزاها را نثار بارک اوما، رئیس جمهور امریکا، میکنند که چرا بجای آنکه به پشتیبانی جنبش مردم برخیزد و طرح براندازی حکومت اسلامی را باجرا در آورد با رهبران نظام به نرد عشق پرداخته، با کارگزاران رژیم به صلح و مذاکره نشسته و با ارسال "میلیاردها" دلار نقد به ابقای آیت الله ها بر مسند قدرت، امداد رسانی نمود و نشان داد که اوباما با آنهاست.
"توطئه پنداری" البته که بازتابنده بینشی ست توجیه کننده گریز از مسئولیت و پنهان ساختن ضعف و ناتوانی، نادانی و سیاست زدگی. توطئه باوری در فرهنگ ما یک بیماری دیرینه است و مختص به فرهنگ ماهم نیست. جامعه هرچه ضعیف تر و وامانده تر، توطئه پنداری در ان بارورتر و غنی تر. در اینجا قصد این نداریم به پدیده توطئه پنداری بپردازیم، همین بس که بگوییم، معمولا توطئه پنداران خود را دانا و آگاه به وقایع و رخدادهایی در بازی سیاست نشان میدهند که ساخته و پرداخته تصورات است. چه اگر توطئه بود چگونه کسی میتوانست از تمام جزئیات آن با خبر باشد. فعالیت ها و رفت و آمدهای مشاورین نظامی و سیاسی در دربار شاهنشاهی در آخرین لحظات قبل از فروپاشی بان دلیل افزایش یافته بود تا از زوال شاه جلوگیری شود. پژوهشگری که میگوید سالیوان سفیر آمریکا در ایران در 1978 به شاه ایران صراحتا گفته است باید بزودی ایران را ترک کند و پیشنهادهایی از این دست از سوی دیگر قدرتهای جهانی را بعنوان سند توطئه ارائه میدهد، شاهنشاه یک کشور را تا حد یک "پادو" تنزل میدهد. چه اتفاق بزرگی رخ میداد اگر شاه، سالیوان یا سفیر هر کشور دیگری را در بارگاه خود نمی پذیرفت. از چه ترس و واهمه داشت؟ یعنی که چنانچه این روایت واقعی باشد، که برخی از سران کشورهای غربی شاه را به خروج از کشور تشویق کرده اند، اگر شاه، شاه می بود باید در ماندن در کشور و ادامه "انقلاب شاه و مردم" راسختر و پابرجاتر در برابر بیگانگان یاوه گو قد بر میافراشت.
آنان که به توطئه سرنگونی شاه بدست آمریکا و انگلیس باور داردند، باید شاهنشاه "آریا مهر" را مترسکی فرض کنند عاری از اراده انسانی، چنانکه گویی در اقتدار شاه نبود و خود شخصا همانگونه که همیشه وانمود میکرد، تصمیم گیرنده نبوده است؛ در نهایت تاسف است که باید بپذیریم شاه  همچون ناخدای یک کشتی در حال غرق شدن، بجای آنکه آخرین نفری باشد که کشتی را ترک کند، نخستین نفری بود که کشتی طوفانزده را ترک نمود. شاه حتی نتوانست روی وفاداری ارتش خود حساب باز کند، ارتشی را که خود معماری نموده و فرماندهان زبده و وفاداری را پرورش داده بود. اما، وقتی که شاهنشاه آریامهر، بزرگ ارتشتاران، پا بگریز میگذارد، چه انتظاری میتوان از فرماندهان فرمانبراو داشت؟ رهبران ارتش نیز به فراخوان خمینی به تسلیم در ازای امان و امنیت، پاسخ مثبت داده و با پای خود به قتل گاه رفتند.
در واقع، ساختار حکومت ولایت با ریختن خون سران ارتش شاهنشاهی، آغاز گردید. آیا ژنرالهای آمریکایی در گوش رهبران ارتش خوانده بودند که از مقاومت دست برداشته و تسلیم شوند؟ آیا باید شرمسار و شرمنده باشیم و یا بخود مباهات کنیم و مفتخر که شاه ما همچون ناخدای کشتی ای که هنوز غرق نشده رودتر ازهمه سر نشینان کشتی خود را نجات داده است.  
رژیم شاه، رژیمی که پس از انقلاب آخوندی "رو سفید" از آب در آمده است قرار بود جامعه را به مرزهای "تمدن بزرگ " برساند، سرزمینی برسازد پیشرفته تر از کشور ژاپن، حال آنکه شرایط را برای بازگشت به دوران نظام فرمانروایی و فرمانبری بر اساس شریعت اسلامی هموار نمود نه برای شکوفایی اقتصادی بلکه برای در آغوش کشیدن عبودیت و بندگی. مردم بجای آنکه ارزشهای جامعه ای پویا و نوین گرا را بپذیرند و به حکومت قانون خو بگیرند، بازگشت به گذشته و نوین سازی آنچه را که قرنها پیش باید مومیایی میشد، در آغوش کشیدند و باستقبال مومیایی شدگان رفتند.
پشت کردن به اصلاحات شاه و لعن و نفرین او و خاندانش، کنشی بود برخاسته از میل به پسروی. نه تنها ساده دلان باورمند در این پسروی تاریخی با مشتهای گرده کرده شرکت نمودند بلکه تمامی احزاب و سازمانها و گروهای سیاسی، بویژه احزاب چپی پیرومکتب مارکسیست لنینیست برهبری حزب توده و احزاب دموکرات و لیبرال از جمله جبهه ملی و نهضت آزادی، نیز در شیپور مبارزه ضد "امپریالیستی" و استقلال خواهی می دمیدند و چه هورا ها که برای "وحدت بزرگ" سر نمیدادند، وحدتی که تنها میتوانست بازتابنده تسلیم به اراده و خواست علما و فقها برهبری آیت الله خمینی باشد.
این بدان معناست که پسروی جامعه ما با فروپاشی نظام شاهنشاهی آغاز نگردید، بلکه درست از زمانی آغاز گردید که شاه دچار این توهم گردید که در تحت سلطه نظام استبدادی، نوین سازی جامعه میتواند بدون «آزاد سازی اجتماعی.» شکل واقعیت بخود بگیرد. برنامه های اصلاحی شاه که برای حفظ تاج و تاختش از جانب دولت کندی باو پیشنهاد شده بود، میتوانست بآزادسازی جامعه نیز امداد برساند اگر از بالا و با روش دیکتاتوری اجرا نمیگردید.
در واقع اگر شاه به مشاورین امریکایی و انگلیسی خود گوش فرا میداد ممکن بود این حقیقت را درک کند که نوین گرایی در اسیر سازی آزادی با ابزار قهر و خشونت و امنیتی نمودن فضای کشور، امکان پذیر نیست. چه درست همان نیرویی که باید جامعه را بسوی نوین سازی بحرکت در آورد، استبداد شاهی باسارت کشیده بود.
آنچه نظام استبداد شاهی را صدمه پذیر ساخته بود، نجواهای امریکا و انگلیس در گوش پادشاه و یا توطئه گوادولپ نبود بلکه ناشی از ستیز و خصومتی بود که شاهنشاه به آزاد سازی جامعه میورزید. بعنوان مثال معمار تمدن بزرگ، دشمن آشتی ناپذیر آزادی بیان بود، مبادا که "حقیقت" آشکار شود: که این حق هر انسانی ست که به آزادی برگزیند. که شاهنشاه هرگز حق نداشته است که اراده و سرنوشت ملت را تابع میل و اراده خود کند. او چنان بخود غره شده بود که تاب و تحمل کوچکترین حرف نقد آمیزی را از دست داده بود. او همه بلندگوها را خاموش کرده بود که فقط صدای خودش را بشنود. او بجز صدای توطئه، صدای دیگری نمی شنید. حال میفهمیم که چه شاه زیرکی داشتیم و قدرش را نمیدانستیم. بر تعداد افسوسخوران هر روز افزوده میشود و نیز بر میزان حمد و ستایش دوران طلایی شاهنشاهی. فراموش کرده اند که شاهنشاه "آریا مهر" چگونه، برغم اصلاحات و نوین سازی جامعه از بالا، درخت کهن سال استبداد را زنده نگاهداشت تا در کهنسالی نیز بارور شود و مضاعف گردد.
آری، پادشاه فکر میکرد که "انقلاب سفید" جامعه را بسوی تمدن بزرگ بسیار نزدیک نموده بود چنانچه عنقریب بدان میرسیم. این در حالی بود که نوسازی نیروهای قهر و خشونت، دستگاه های سانسور و سازمانهای جاسوسی، از نجات ملت از فقر و عقب ماندگی پیشی گرفته بود. پادشاه خامتر و زبون تر از آن بود که بفهمد با به بند کشیدن آزادی به پیش نخواهد رفت. چه اگر بند اسارت را از دست و پای آزادی بر میگرفت، در میافت که آن نهادها و سازمانهای سیاسی که با او دشمنی میورزند، بسی بسیار شدیدتر ازوی با آزادی در ستیز و خصومت اند.
 دشمنی پادشاه با آزادی، پوششی بوجود آورد که در پس آن نهادهای ضد آزادی، بویژه نهاد "روحانیت،" ستیز و خصومت خود را با آزادی پنهان سازند و بفریبکاری ادامه دهند. با این وجود، پادشاه حتی زمانی که به اشتباهات خود اعتراف نمود که صدای مردم را شنیده است، قصد نداشت از مسند استبداد فرود آید. در پاسخ باعتراضات مردم دست به عزل یک نخست وزیر و نصب یکی دیگر زد. بدرستی روشن نیست در این تصمیم پادشاه، امریکا و انگلیس چه نقشی را بازی کرده اند (توطئه پنداران در این مورد ساکت اند)، رفتاری که بیانگر این واقعیت بود که شاهنشاه با آزادی و مفهوم آن بسی بسیار بیگانه بود. برخورد دوگانه او به سیاست "فضای باز سیاسی" البته بتوصیه دولت جیمی کارتر در راستای حقوق بشر، خشم ملت را بیشتر متوجه خود ساخت. چرا که پادشاه  دل به نیروهای قهر و خشونت بست و بخش مهمی از ارتش را وارد خیابانها نمود. او در پی حفظ تاج و تخت خود و نه آینده کشور و ملت بود که به پند و اندرزهای این و آن گوش فرا میداد، کنشی که هرچه بیشتر او را نه یک رهبر با اراده ای محکم بلکه فرمانروایی خود باخته و ضعیف جلوه گر میساخت.
تردید مدار که اگر پادشاه از مرکب استبدا فرو میآمد و در حاکم ساختن اراده مردم گام های اساسی و راسخ برمیداشت و شرایط را برای یرگزاری یک انتخاب آزاد سراسری هموار و برگزیدن نخست وزیر و نمایندگان مجلس شورای ملی را به ملت واگذار میکرد، چه بسا از فروپاشی تاج و تخت خود جلوگیری نموده و نام نیکی نیز از خود در تاریخ بجای میگذارد. اما، شاهنشاه تا آخرین لحظه آماده فرو آمدن از تخت استبداد نبود.  بی دلیل نیست که مردم دست رد بر سینه شاهپور بختیار گزاردند، چون او منتخب شاه بود، آنهم زمانی که کار از کار گذشته بود. دیگر مهم نبود که او مبرا از اخلاق دستبوسی و تعظیم و تکریم بود. 
زمانیکه شاهنشاه کشور را ترک گفت، سرزمینی را بجای گذارد آماده، نه برای تاختن بسوی آزادی بلکه برای گریز از آن، برای پسروی، برای مصادره و محرومیت حق و حقوق بشری نه گسترش دامنه آن. چرا که برنامه نوین سازی شاه، راه را نه برای براندازی نظام استبدادی بلکه برای ظهور استبدادی صدها بار خشونت بار تر، استبدادی که بتواند مشتهای محکمتری از مشتهای شاه بر سر مردم فرود آورد، هموار ساخته بود. مگر نه اینکه شاه حق حاکمیت را از ملت سلب کرده بود.
ای سروران فرهیخته، ایمان بیاورید که استبداد مضاعف دین و قدرت، ارمعان قدرتها جهانی نیست و نبوده است، که باز تابنده آزادی هراسی شاهنشاه بوده و هست، هراسی که او را پیوسته وادار به مماشات با فقاهت مینمود، مماشات با دشمن ترین دشمنان آزادی. آری، بجای آنکه در 15 خرداد، شاهنشاه در اوج قدرت بساط روحانیت را بر چیند و حوزه های علیمه را به موزه های تاریخ تبدیل نماید، اقتدار بیشتری بدان بخشید. چرا که خواسته یا ناخواسته شاه با راندن مخالفین سیاسی خود بزیر زمین و سوق دادن بخش دیگری از آنان بسوی ماجراجویی، از نوع کاسترویی-چه گوارایی، ارتجاعی ترین قشر جامعه ، رقیب دیرینه خود، قشر "روحانیت" را بر علیه خویش ساماندهی مینمود و سر انجام بقدرت رساند که آزادی را هر چه سخت و شددید تر باسارت در آورد، باسارت مضاعف.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۸ آبان ۳, جمعه


آخوند
را نباید دست کم گرفت!



دیر زمانی ست این سوال بکرات شنیده میشود که مردم چگونه توانسته اند، حکومت آخوندی را پذیرفته و بر علیه آن تا کنون نشوریده اند؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که مردم به پا خیزند؟ اصلا چرا تا کنون بر نخاسته اند؟ چرا اکنون دست روی دست گذاشته سکوت میکنند، آیا صدای کار گران و معلمان و کشاورزان و بسیار دیگری از معترضین را نشنیده اند؟ آیا صدای سپیده قلیان، از فعالان سیاسی در جنبش کارگران هفت تپه، بگوششان رسیده است اگر رسیده است، آیا وجودشان از احساس در و رنج کشنده ای که بر این اسیر حکومت دین رفته است و میرود ،ریش ریش نمیشود؟ آیا از گرفتاری 14 نفری که خواست اکثر ملت ایران را بزیان آورده اند، خبر دارند؟ آیا از زخمهای کشنده ای که در اسارت بر انها وارد میشود چیزی بگوش ملت رسیده است؟ اگر چنین است واکنش چیست ؟

این سوالات و سوالاتی از این قبیل، بی تردید سوالات بجا و مهمی اند. اما، نباید برای هریک از این سوالات پیچیده، پاسخی ساده را انتظار داشت. روشن است که بدون شناخت نظام نمیتوان پاسخ مناسبی به چرایی انفعال مردم در برابر استبداد مضاعف دین و قدرت بدست داد.

بهرحال، ریشه این انفعال جمعی و تاحدی بی اعتنایی باوضاع سیاسی و پذیرش وضع موجود را باید در ساختار حکومتی یافت که بر وحدت دین و قدرت  بنیان گذاری شده است. در دوران شاه رابطه مردم با شاه شفاف بود. او همه قدرت را در دست خود متمرکز ساخته و بر اساس میل و آنچه که دوست داشت بکار میگرفت. همه چیز به اراده او بستگی داست، حتی در امور جزیی. آنکه در زیرین ترین نقطاه جامعه قرار داشت، شاهنشاه را با کلاه رنگین، تاج و تخت زرین، بخوبی میتوانست مشاهده کند. یعنی که این ساختار عمود استبداد، نظام شاهنشاهی را بسیار شکننده ساخته بود.

سرانجام والدین، پدر و مادر و بازماندگان نسل حاضر که سعی میکنند اشتباهت گذشته را جبران کنند، بر علیه رژیم شاه برخاستند و همه فهمیدند که رژیم شاهی پوشالی تر از آن بود که فکر میکردند. کمتر از شش ماه رژیم شاهی به نیستی گرائید؟ چه شد. چه جیزی سبب شد که مردم دست رد بر سینه رژیم شاهی بگذارند و چشمان خود را بر روی خدامات او ببندند؟

 پاسخ این سوال در برنامه "فضای باز سیاسی"  نهفته است که بفرمان شاه تجت فشار امریکا بر قرار گردید و خفتگان را بیدار ساخت.  بی درنگ فضای کشور روی به دگرگونی گذارد. مخالفین و دگر اندیشان از زیر زمین خروج می یافتند. کانونهای گوناگون از جمله کانون وکلا، بعنوان کانون دفاع از حقوق بشر و کانون نویسندگان، فعال گردیدند. دگر اندیشان شب های شعر بر پا کردند. از این میان مساجد مرده و بی جان، به زندگی بازگشتند. واعظین و خطابه گویان، با نطق های آتشین مردم را به شور و هیجان میکشاندند. روضه عاشورا، روضه مقاومت بود و پیروزی بر یزید. از فضای باز سیاسی، نهاد های دینی برهبری آیت الله ها و حجت الاسلام ها بیشترین بهره را بر گرفتند و توانستند رهبری جنبش ضد دیکتاتوری را مصادره کنند.

اگرچه، نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، در مقایسه با نظام استبدادی شاهی، نظامی بمراتب بسته تر و سختگیر و خشن تر است و محرومیت از حق و حقوق بشری و سرکوب و خفقان باوچ خود رسیده بود با این وجود، نظام دست به یک بازی خطرناک زد. نظام بخاطر مقاصد سیاسی، آزادی فعالیتها ی انتخاباتی را به مردم اهدا نمود، که در جامعه شور و هیجانی آفرینند، بآن امید که "انتصابات" را بجای انتخابات به مردم جهان فروخته و مشروعیت بخشند  به آنچه نا مشروع و تقلبی بوده و  هست. انتخابات "استصوابی" و  ارائه "مردم سالاری دینی" به جهانیان بعنوان یک نظام دمکراتیک، نه هم طراز بلکه برتر از دمکراسی های غربی، رژیم دین موقتا شرایط امنیتی را معلق گزارد و بند اسارت را اندکی سست نمود. جهانیان مشاهده کردند چه جوش و خروشی، چه شور و هیجانی که بپا نشد. در آن  لحظه ی آزادی، همه چیز زیبا شد،  چنانکه گویی تغییر و تحولی عظیم در حال رخ دادن بود. بهم پیوستن ها و همبستگی ها، اگر چند لحظه ای بیش ادامه یافته بود همچون سیلی خشمگین بنیان  دیوارهای بلند نظام امنیتی دین فرو میریخت.

یعنی که بر اساس این شواهد تاریخی معاصر، میتوان با یک خاطر جمعی نسبی اظهار داشت که مردم در چه شرایطی حاظراند تن به مخاطره داده و بر کف خیابان ضرب و شتم و باتوم را بجان بخرند و حتی خسارت جانی را هم بپذیرید، تنها زمانی که که ساختار قدرت بضعف گراییده و در بندها و موانع آهنین امنیتی گسل ایجاد گشته و رژیم دیگر نتواند، مخالف و معترض را از خیابانها براند و در زندان و زیر شکنجه سرکوب و وادار بسکوت کند. و یا بزبانی دیگر هزینه اعتراض و مقاومت و نفی ساختار تظام اسبتداد مضاعف دین و قدرت کاهش یابد.

اما، بعید بنظر میرسد، که نظام استبداد دین و قدرت، اشتباه 88 را یکبار دیگر تکرار کند. اگرچه، نزدیک بود که قائله ای که رهبران دینی در مشهد در 96 بر علیه رقبای خود در حلقه قدرت، بپا کردند، به یک قیام عمومی تبدیل گردد. با این حال در صد شهر مردم بپا خاستند و برای اولین بار تمام شعارهایی که رد حکومت اسلامی و یا حکومت روحانیت، ویا آخوندی و دینی، بیان گردید شعارهایی بود که تا فروپاشی نظام باید ادامه یابد.

در حالیکه مردم در انتظار ضعف نظام بسر میبرند و به نرم شدن بندهای فولادینی که نظام جامعه را باسارت کشانده است، امید بسته اند، رژیم دین در پیشگیری از بروز یک جنبش مردمی در نتیجه گسل های درونی رژیم، اعتراضات و اعتصابات کارگری و صنفی را در محلی سرکوب میکنند و در شرایط دیگری ادامه آنها را بر می تابد. هم اکنون در صفوف تهیه  مایجتاج روزانه، در تاکسی ها نقد و نفی رژیم بی مهابا ابراز میشود. کمتر کسی بنظر میرسد که از حضور گسترده خبرچینان بسیجی، ترس و واهمه بخود راه دهد. اما، این بدان معنا نیست که نظام از برنامه ارعاب و وحشت دست برداشته است و یا در آن تخفیف داده است.

بعبارت دیگر، مباد که آخوند را دست کم بگیریم. آخوندها جانوارانی هستند که در آب و هوا و هر منطقه ای، حتی در لجنزارها هم میتوانند به موجودیت خود ادامه دهند. با این معنا، زیرکی، ظرفیت و قابلیت آنها را در تطابق با شرایط گوناگون نباید از نظر دور داشت. آنها نشانداده اند که برای بقای نظام، حاظرند شربت شیرن شهادت هم بسر بکشند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۸ مهر ۲۶, جمعه



"راه سوم!"

این روزها، رهبران نظام مقدس اسلامی، دیگر روضه "مصیبت،" نمیخوانند، امام حسین را در صحرای کربلا سلاخی نمیکنند و علی اکبر و علی اصغر، طفلان معصوم را زیر دست و پای اسبان وحشی خلیفه یزید به هلاکت نکشانند. اشک گیری را ظاهرا بزمانی دیگر موکول کرده اند. رهبران نظام ترجیح میدهند از پیشرفت های "حیرت آور" علمی و رشد و توسعه شرکت های "دانش بنیان،" "مقاومت،"  "فداکاری حداکثری" و "شکست توطئه امریکا در فشارحداکثری علیه ملت بزرگ ایران" سخن برانند

آخوند خداوند خامنه ای در یکی از خطبه های اخیرش از یک "حرکت علمی" سخن راند که بدست فرهیختگان و نخبگان جوانی آغاز گردیده است که در دامن اسلام پرورش یافته اند. که ادامه این حرکت علمی سبب توسعه و رشد  حیرت اور شرکت های "دانش بنیان" گردیده که نقش مهمی در پیروزی بر امریکا وشکستن محاصره اقتصادی بازی میکند. از آنجا که اسلام عزیز مهد علم و دانش است، ولی فقیه، خاطر نشان ساخت که باین حد از پیشرفت و تعالی نباید قانع بود و سطح بسیار بالاتری را برای جهش های بزرک در عرصه علم و دانش باید در نظر داشته باشیم و:

 باید به گونه ای پیشرفت کنیم که ۵۰ سال بعد هر نخبه ای و هر کسی که در جهان خواست تازه‌های علم را فرا بگیرد، ناچار به دانستن زبان فارسی باشد و تحقق این هدف، حتماً در دایره هوش و استعداد و همت ایرانی امکان پذیر است..

ملاحظه میشود که آخوند خامنه ای، ولی فقیه، حاکم مطلق،  پا چه نظر بلند و ولائی به پیشرفتهای سریع و حیرت آور علمی تحت حکومت اسلامی مینگرد. حال کیست که میتواند ادعا کند که اسلام با علم و کشفیات علمی میانه ای ندارد. تا زمانیکه کسی نیست که کذب مبالغات آخوند خامنه ای را افشا کند، وی میتواند بر منبر قدرت همچنان به وراونه ساختن حقایق ادامه بدهد و دشمنی و خصومت اسلام را با علم و دانش که  در ستیز با بدعت و نوع آوری و رجعت بگذشته بازتاب مییابد، با سینه جر دادن و پرداخت هزینه های سنگین برای کسب فن آوری هسته ای و صنعت موشک سازی پنهان سازد. وارونه سازی حقایق نه تنها حرفه ولی فقیه بلکه حرفه همه آنانی ست که لباس پیامبری به تن دارند و بر فراز منبر خطبه میخوانند. وارونه سازی حقایق، اما در شرایط اسفباری که نظام در آن قرار دارد در حال اوج گیری ست.

حضرت ریاست، آخوند روحانی، اگر در وصف شکوفایی وضع موجود، بویژه مشکلات اقتصادی از رهبر معظم سبقت نگیرد از او فاصله چندانی ندارد. او پیروزی بر امریکا را یک امر تمام شده تصور میکند که آنرا البته ناشی از "مقاومت اعجاب آور مردم بزرگ" ایران بشمار می آورد. وی بعنوان نمونه باطلاع ملت، رساند که:

 امروز همه آمار، ارقام و روحیه مردم نشان می‌دهد که دوران اثرگذاری فشار حداکثری به پایان رسیده است.
البته وی در سازمان ملل متحد از رشد اقتصادی ای سخن راند که در تاریخ کشور بی سابقه بوده است، بجای خود. اما، این سخنان بگوش مردم مصیبت زده، تنها میتواند طنین افکن وارونه سازی حقایق باشد. مگر چیز دیگری هم میتواند باشد اگر در نظر بگیریم اعتراضات اصناف و اقشار مختلف مردم در تهران و دیگر شهرها و شهرستانها از طلم و بیدادی که بر آنها میرود، از بی عدالتی و تبعیض و نابرابری ای که بر آنها تحمیل شده است. بهمین دلیل، آخوند روحانی هندوانه های بزرگی به زیر بغل مردم م گذارده آنها را برای "ایستادگی" شان بسی بسیار ستایش نموده و "مردم بزرگ ایران" میخواند و میگوید:
دنیا در برابر این ایستادگی ملت ایران ، دچار اعجاب است؛ 83 میلیون نفر مردم ایران دست به دست هم دادند و در برابر قدرت‌ها بویژه آمریکا و صهیونیسم ایستادگی کردند و امروز بهترین امنیت، شرایط و روحیه در کشور وجود دارد.
رئیس جمهور آخوند روحانی در ادامه وارونه سازی حقایق دراخیرترین سخنانش یکبار دیگراعلام کرد:
که یک شرایط بسیار سخت و تاریخی اقتصادی، سیاسی و امنیتی را پشت سر گذاشتیم.
در همین سخنرانی ست که آخوند روحانی وارونه سازی حقایق را باوج خود میرساند و نظام طبی و بهداشتی کشور را پیشرفته تر از آلمان معرفی میکند.روشن است که اگر بسخنان رهبران کشور گوش فرا دهیم، چنین بنظر میرسد که در منظرشان، نه اینکه دچار توهم باشند، همه چیزخوب و درخشان است. که چه جای نگرانی ست. همه چیز بسوی پیشرفت و تعالی روان است. که نظام اسلامی پیوسته، روز و شب در تلاش است که مردم بتوانند در امنیت و رفاه بسر ببرند. چنانکه گویی با خطبه و خطابه، میتوان به ملت باوراند که نه در دوزخ بلکه در بهشت برین زندگی میکنند. که نه در منجلاب فقر و محنت و فساد و فحشا، که در رفاه و آسایش مطلق بسر میبرند. این در حالی است که بیش از هشتاد درصد مردم در گیر مسائل معیشتی و رفع نیازمندی های روزانه اند و مطمئن نیستند که چگونه امروزشان را بفردا خواهند رساند. بی کفایتی های نظام اسلامی  اخیرا از لردگان چار محال بختیاری سر بیرون کشیده است.

رگفتار رهبران نظام چنان در تضاد با واقعیت اس گویی که در باره کشور دیگری ست که سخن میگویند، نه در باره کشوری که خود بر آن حاکم هستند. از اینکه مردم خوشباوراند، شکی در آن نیست، اما نه آنقدر که پس از چهل سال به ماهیت ریاکار قشر "مفتخوار" روحانیت پی نبرده باشند. ولی فقیه، آخوند خامنه ای بخود تهنیت میگوید و اغراق و خودبینی را باوج خود میرساند و از راه سومی در برابر غرب و شرق سخن میگوید که به ملت ها ارائه داده است که میتواند آنها را ازکمند کفار رها سازد. وی میگوید:

راه ما نه سوسیالیستی است نه متکی بر لیبرال دمکراسی. ما به برکت اسلام راه سومی را به ملتها ارائه کرده ایم که باید بیش از پیش با سخن منطقی و عمل خود، دل ها را به این راه سودمند برای بشریت جذب کنیم و ملتها را از نفوذ روزافزون فرهنگ منحط غرب نجات دهیم

 بدرستی روشن نیست که وقتی ولی فقیه از "راه سوم" در برابر غرب و شرق سخن میگوید از کدام "آرمان شهراسلام " سخن میگوید. البته که هیچ نگوید که چیست این راه سوم راه نجات بخش. واقعیت آنستکه، بذر "راه سوم" در چهل سال پیش بدست روحانیون، نماد تقدس و تقوا در جامعه کاشته شد و هم اکنون ببار نشسته است: جامعه ای دچار فقر و فلاکت مادی و فرهنگی، جامعه ای سراسر فساد و فحشا، جامعه ای که بسرعت بسوی انحطاط و تباهی اخلاقی روان است. راه سومی که ولایت از آن سخن میگوید بر قراری نظم و مقررات شریعت اسلامی در جامعه با ابزار خشونت و شمشیر است، با ابزار تنبیه و مجازات، زندان و شکنجه، گویی که پاسخ به تمام مشکلات، مصائب و مصیبت های اجتماعی، خشونت است نبیه و مجازات. چهل سال است که روزی نیست که سر آدنی بنام قاچاقچی بر سر دار نرود، نه از تعداد قاچاقچی کاسته شده است و نه از تعداد معتادین.

چهل سال استکه ده ها گشت های ارشادی و امنیتی برای نظارت بر حجاب اجباری و جدایی جنسیت ها به خیابان گسیل داشته اند هزاران زن و مرد جوان را به بهانه های مختلف، بدحجابی، معاشرت های جنسیتی، مورد اذیت و آزار و حتی اخاذی قرار داده اند. می بینم که زنان شجاعانه حجاب از سر برگیرند و از سر چوبی آویزان کنند، صرفنظر از هزینه گرانباری که باید بپردازند. این بدان معناست راه سومی که حضرت ولایت از ان سخن میگوید، را تبعیض جنسیتی است، راهی که حق و حقوق زنان نسبت به مردان که اگرچه خود از ابتدایی ترین حقوق بشری محروم کشته اند بسی بسیار محدود و ظالمانه تر است. که راه سوم راهی ست که از یکطرف با گشترش بی سابقه فقر و فلاکت روبرو هستیم و از طرف دیگر با تمرکز ثروت در دست ولایتمداران.

راه سوم، راهی است که دشمنی و خصومت با آزادی و حقوق بشر باوج خود میرسد. چرا که راه سوم راه خدا ست، راه الله است، راه "مستقیم" است راه "نسلیم" و "اطاعت" است، راه مبارزه با کفر و باطل است، راه مبارزه با شیطان بزرگ است. راه سوم راه ستیز و تقابل و درگیری با جهان است. راه سوم، راه آتش افروزی در منطقه و رویای امپراطوری پروردن در سر است.  راه سوم، چهل سال حکومت مطلقه فقیهی ست که خود را از تبار امامان میداند.

پس از چهل سال باید بار دیگر پرسید که مسئول چنین رفتار و گفتار و لاجرم چنین شرایطی که نظام با آن روی در روست، کی و یا چه میتواند باشد؟ آیا مسئول پیام است و یا پیام آور و یا بزبان دیگر، دین است یا فقیه، که آیا وارونه سازی حقایق، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی از دین بر میخیزد و یا بر ساخته دست فقاهت است؟ پاسخ کوتاه منشا همه کاستی ها و کژی ها را بدین نسبت میدهد. زیرا که دین است سازنده  فقیه نه بر عکس. آخوند خامنه ای و روحانی و همه آخوندهای دیگر، بازتابنده آئین اسلام اند. آنها هرچه که میگویند، هرچه که انجام میدهد، به هرچه که می اندیشند، در دیک دین پخته و ببلوغ رسیده است.
بی تردید فقیه میتواند تفسیر و تعبیر خود را داشته باشد، بشرط عدم بدعت. این است که پیکر اسلام هرگز دچار تحول و دگرگونی در اصل و بنیان خود نگردیده است. ترسم که گذار از نظام اسلامی برهبری ولی فقیه، از دگرگونی اساسی در دین و نهادهای دینی بگذرد. یعنی که رهایی از دین مقدم است بر براندازی حکومت دین.  

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ مهر ۱۹, جمعه

روحانیت،
طبقه ممتاز جامعه!






شاید در هيچ زمانی و مکانی، علم و قدرت همزاد و همنشین يکديگر نبوده اند که هم اکنون در حکومت اسلامی هستند. اگر در نظامهای استثماری، قدرت و امتیازات بر بنیان مالکیت در ثروت، به ويژه ثروت تولیدی- قرار گرفته اند، در نظام ولايتی- فقاهتی تصاحب علم و دانش پيش شرط کسب قدرت و امتياز و جایگاه ارجح در جامعه است. اگر چه    همه ی علوم راهی بقدرت برند، همچنانکه منقدین تاریخ و جامعه در غرب در واقع معتقدند عقل و خرد انسان در اهداف خود شکست خوده است و نه تنها به سعادت و آزادی انسان نیانجامیده است بلکه بطور موذیانه ای در خدمت قدرت در آمده است. اما، آن علم که در اینجا از آن سخن میرانیم، علمی است بسيار ويژه، نه بمعنای اخير: کشف قانونمندي های طبیعت، شناخت پدیده ها بطريق مشاهده، تجربه و آزمون،  بلکه بمعنای علم و آگاهی است به اراده و امیال خداوند یکتا و یگانه، اراده و امیالی که در کتاب قرآن بازتاب یافته است، آگاهی برمز و رموز زبان و سخن خدائی که خویشتن را آلله نامیده است و فهم قواعد و قوانینی که برای چگونه زیستن و بودن بشر به رسول خود، ابلاغ نموده است، پدیده ای که اروپا در قرون وسطی درگیر آن بود، دورانی که با تاریکی و سیاهی همراه بود.

اگر علم بشر، می جوید و می پرسد و در پی پاسخ به مسائل گوناگون طبیعی و اجتماعی به جستجو می پردازد، علم به عقل و خرد الله در برگیرنده ی تمام پاسخ ها ست به همه معضلات و مشکلات بشری و غیر بشری  از ازل تا ابدیت. چنین علمی هيچگونه وجه اشتراکی باعلم بشری دارا نيست. که این علم، علم  "کافی،" علم خدائی و الهي ست. در قرن یازدهم ثقته الا سلام کلینی، کتابی در چهار جلد نوشته است تحت عنوان "اصول کافی، " کتابی که فقیهان بزرگ آنرا قرآن دوم نامیده اند. هیچ طلبه ای در نهاد فقاهت "اجتهاد "کسب نکند اگر اصول کافی نیاموزد.
   
علم الهی، علمی است کافی، بآن دلیل که نا متناهی ست. مستقل است از زمان و مکان. مطلق است و نقصان نا پذير. علم الهی، علمی است که به هست و نيست محیط است  و بچيزی محدود نيست. بواسطه اين علم و دانش است که الله بر دو جهان هستی و نيستی  و بود و نبود، بيرون و درون و عين و ذهن، مالکیت مطلق دارد و بر آن تا ابد حکومت میکند. بديگر سخن، قدرت آفرینش، توانائی، دانایی هيبت و صلابت خداوند ناشی از علم لایتناهی او ست. او ست که دهنده و گيرنده زندگی است. بفرمان او ست که طبيعت با نظمی حيرت انگيز  بسير و گردش خود ادامه دهد.  او ست صادر کننده احکام و واضع قوانين و مقررات نهایی. در دامن بيکران هستی، زمزمه ای نيست که در نهان موجودی شنيده شود و خداوند از آن از پيش آگاه نباشد. چنین فهمی از خدا در قرون وسطی هم سلطه افکنده بود، اما سر انجام مغلوب علم بشری گردید. گالیله دانشمند ستاره شناس را مجبور کردند  بپذیرد که کره زمین صاف و مسطح است نه گرد و در حال گردش و دوران وگرنه او نیز باید شربت شوکران را می نوشید.

بعضا، ممکن است بگویند که علمای شیعه، بویژه آیت الله های حاکم، شیفته علم و پیشرفت علمی اند. حتمن، بدون تردید. آنها در اشتیاق تکنولوژی هسته ای میسوزند، و از هوا داران سفت و سخت علم و تکنولوژی اند، همچنانکه ولی فقیه در سخنرانی اخیرش از پیشرفت های "حیرت آور" علمی سخن میراند، گویی که علم در نهاد اسلام است.. اما این فقهای علم پرست، دشمن آشتی ناپذیر علم و تکنولوژی رسانه ای مثل نظام اینترنتی و رسانه های ماهواره ای اند. زمانی بود که فقاهت تلویزیون و سینما را حرام میدانستند. اما زمانی که بر آن سلطه افکندند از حرامی عبور کرد و به حلالی رسید و حتی مبادرت به پخش  موسیقی نمود که زمانی جز حرام ها محسوب میشد. با این وجود تاکنون از نشان دادن سازهای موسیقی و نواختن و اجرای آن خود داری کرده اند.  تردیدی نیست که از سر ضرورت است که علما و فقها با علم بشری سازش کرده اند. بگذریم که علما و فقهای بزرگ بر آنند که علمی نیست که بشر بدست آورد و در کتاب قران اشارات بسیاری نسبت بدان نیابد. چرا که کتاب قرآن، حاوی علم بیکران خدایی ست که بجز او هیچکس دیگری نیست، مگر الله، خدای سخنگو.  

آيت اله خمينی، در کتاب معروف خود، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، از قدرت الله و علم کافی او سخت به شگفت آمده و در توصیف آن میگوید:

خداوند تبارک و تعالی بوسيله رسول اکرم قوانينی فرستاد که انسان ازعظمت آنها بشگفت ميايد. برای همه امور قانون و آداب آورده است. برای انسان پيش از آنگه  نطفه اش منعقد شود تا پس از آنکه به گور ميرود قانون وضع کرده است (ولايت فقيه، ص 10).

آيا بدون علم و دانش، الله میتوانست اينگونه بشر را از قواعد و قوانین هستی و نیستی از ازل تا ابد بی نياز گرداند؟ اگر در وضع مقررات زندگی، علم و دانش نهفته است، در پاسخ به نیازهای مادی و معنوی انسان و برقراری نظم و کنترل، قدرت جلوه مییابد. اين ترکيب علم و قدرت است که علما و فقها، رهبران جنبش های اسلامی همچون طالبانها و داعشی ها و القاعده ایها را مسحور و مفتون و شیفته خود ساخته است. لا الله الا الله تبلور قدرت است، چون مطلق است و کشنده شک و تردید در یکتایی و یگانگی خداوند.

فقيه و فيلسوف شهيرجهان شیعه، استاد علامه محمد حسین طباطبائی، مولف تفسيرالميزان، از الله نقل میکند که علم بدانش الهی، علمی نيست که افهام و عقول انسانی بکسب آن توانا باشند و از رسيدن به آن عاجز و از نائل شدن به آن قاصر ميباشد. (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص108). طبق تاويل استاد، اگر چه تبدیل نا متناهی  به متناهی و يا خالق و مخلوق بيکديگر ناممکن میگردد، اما، وی خاطر نشان میسازد که این دلیل نمیشود که علم الهی به نحو اختصاص قابل کسب و تصاحب بوسيله افرادی ويژه نباشد، افرادی که دارای خصوصیاتی استثنایی هستند. استاد علامه، افراد مزبور را چنین توصیف میکند:  

نفوسی اند که خداوند آنها را از پليديها پاکيزه نموده رجس را از ايشان زائل و بر طرف کرده ، کسان ديگر از رسيدن بآن سعادت محروم و بنحو اختصاص، توانائی درکش ويژه اين دسته ميباشد (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص109).

بزبانی دیگر، اين نه افهام و عقول انسانی بلکه عنايت خداوند است پيش شرط کسب و درک علم و دانش الهی. تنها اين افراد ممتازاند که به عنايت خدوند تطهير يافته، بکسب علم الهی نايل آيند و بدرک حقايق جهان- از مبدا و معاد و آنچه ميان آندو وجود دارد، توانا شوند. یعنی که آنکس که دانا بعلم الله میشود به آن دلیل است که الله بطور راز انگیزی آنان را برگزیده وخود روح آنان را از نا پاکیها زدوده و رجس از قلب شان زائل و علم نقصان ناپذیر و نا متناهی خود را در کف پاک و مطهر آنان گذارده است. با کسب علم الله، آنان از انسان زمینی میگذرند، ماورایی میشوند فرشته سيرت، معصوم و بیگناه، یعنی که امام میشوند نظیر فقیهی که برای اولین بار پس از امام علی به امامت میرسد و نظام ولایت را تاسیس نموده که تا قیامت ادامه یابد: امام خمینی.

بعبارت دیگر، بر اساس تعبیر استاد علامه، الله جامعه انسانی را بدو دسته تقسیم مینماید یک دسته را شایسته کسب اجتهاد میکند و دسته دیگر را محکوم به تقلید و تبعیت مینماید، یعنی بدو دسته اقلیت مجتهدین و اگثریت مقلدین. یکدسته دانا و توانا و قوی، دسته دیگر نادان و ناتوان و ضعیف. یعنی که مجتهدین قبل از آنکه به مسند قدرت هم جلوس کنند، رفتار و گفتار و شیوه ی زندگی مقلدان را از درون حوزه های علمیه تعین و تعریف و کنترل میکردند. در این معنا استاد از تفسیر قرآن نظریه نظام فرمانروایی و فرمانبری را استخراج میکند. زیرا که آنکه آگاه و دانا ست بعلم و دانش الهی میتواند جانشین خدا بر روی زمین بشود. در واقع این خوانش علامه از کلام الله است که زمینه را برای ظهور نظریه ولایت و یا حکومت فقیه آماده نمود. اين علم استاد است که با علم خداوند يکی گرديده است. روشن است که تفسیر و خوانش وی از قرآن در خدمت تحکيم و تداوم فقاهت، بمثابه يک نهاد ابدی و حفظ منافقع فقها و علما است بعنوان يک طبقه ممتاز اجتماعی.

از يکطرف مفسرین، علما و فقها، برآنند که قرآن بر لغو تمام امتيازات مادی و معنوی و تساوی و برابری افراد بشر در برابر الله تاکيد بسيار دارد و از طرف ديگر، الله را متهم به توزيع نابرابر علم و قدرت خود، در میان بندگانش میکنند.
استاد از يک طرف دعوت خداوند را بفراگيری علم و دانش خود، جهانشمول مینماید اما از طرف ديگر آنرا درجه بندی نموده و میگوید رتبه کاملش بجز در افراد ويژه و ممتاز در کسانی دیگری یافت نشود، افرادی که مورد عنايت خداوند واقع شده و جرس از قلبشان زدوده گردیده است، همچنانکه فرشتگان آسمانی وقتی محمد را به پیامبری برگزیدند سینه او را شکافته و قلب را از پیکرش خارج نموده در طشت طلایی شستشو داده، پاک و مطهر به سینه او باز میگردانند، پس از دوختن سینه، مهر پیامبری را بین دوکتف او میکوبند (تاریخ طبری).

اما تبلور قدرت را در علم الله و تقسیم نابرابر آنرا  بوضوح و به بهترين وجهش در تفسير و تاويل آيت اله خمينی از روایات ائمه اطهار ميتوان مشاهده  نمود. آیت اله خمينی نه تنها همچون استاد علامه، فقها و يا علما را افرادی ويژه و ممتاز شناسائی ميکند بلکه بروايت از امام صادق، "علما" را " میراث بر" پيغمبر معرفی و برتری آنها را نسبت به عامه تشبیه به برتری ماه شب چهارده بر ساير ستارگان  ميکند ( ولايت فقيه،ص 140). اگر در تاويل استادعلامه طباطبائی، قدرت در لابلای کلمات پوشيده شده است، تفسير خمينی از روايات با قدرت يکی و يکسان ميشود. در تفسير خمينی امتياز علما وقتی "فضیلتی" محسوب شود که عالم بر مسند رياست و حکومت تکيه زنند و ولايت نمايند. شک و ترديدی نتوان داشت که در شرايط کنونی علم علما بفضيلت تبديل شده است. در حفظ  و تحکيم و تداوم اين فضيلت است که حکومت دین را تا دندان مسلح ساخته است که نسل نافرمان را از بیخ و بن برکند.

پس اگر از "فقاهت" و بزبان عامیانه از "روحانیت" بعنوان ممتازترين طبقه در نظام اسلامی نام ببریم ، سخنی بگزاف هرگز بزبان نرانده ايم. چرا که جايگاهشان در نظام توليدی و مالکیت نيست که فقها را به يک طبقه ممتاز تبديل ميکند. امتياز فقها، امتيازی است الهی ماورای امتيازات مادی و بشری. آنچه نظام مقدس اسلامی  را از نظامهای سرمايه داری و يا سوسياليستی و يا نطامهای غربی و شرقی متمايز میکند، نه نحوه توليد و شيوه توزيع است و نه نظام مالکيت و نظام مالی و اداری. بمانند آنها، در نظام اسلامی نيز توليد اجتماعی است و مالکيت خصوصی و در نتيجه نظامی ست استثماری و بهمين دليل، پيوسته هم دچار بحران کمبود است و تورم و بيکاری و نیز فساد و فحشا و انحطاط ، دزدی و رشوه خواری، بی عفتی و عفت سوزانی، برغم سلطه حجاب اسلامی. با اين تفاوت که در يکی آشکار و عريان است، در ديگری پنهان و نهان. سلطه و تثبيت سيادت فقاهت بر ساختار قدرت است که وجه برجسته نظام اسلامی است. اين ويژگی است  که نظام اسلامی را جدا میسازد از نظامهای موجود جهانی، از جمله جنبش های دیگر اسلامی. همه آنها فاقد نهاد 300 ساله فقاهت اند، نهادی که در تارو پود جامعه ریشه دوانده است.

مدافعين نظام سرمايه داری برآنند که ساختار قدرت زائیده انتخاب آزاد فرد است و در نتيجه تبلور اراده اکثريت. بعکس منتقدين اين نظام، بويژه مارکسيستها بر آنند که ساختار قدرت وسيله ايست در خدمت حکومت و سلطه طبقه ای در جامعه، که بلحاظ اقتصادی حاکم است. بديگر سخن، قدرت نه تبلور اراده مردم بلکه جلوه اراده طبقاتی است. ساختار قدرت در نظام سوسياليستی نيز دارای مدافعين و مخالفينی است. يکی آنرا مثبت و نقش آنرا گذرا و موقتی ارزيابی ميکند که در نهايت ناپديد خواهد گشت و ديگری آنرا منفی، عامل و وسيله سلطه حزب بر جامعه، برشمارد. اما در نظام اسلامی، ساختار قدرت نه زائيده اراده مردم است و نه تبلور اراده طبقه ای که بلحظ اقتصادی حاکم است و نه وسيله حکومت و سلطه بی چون وچرای حزب سیاسی ، بلکه تبلور مالکيت بر نوعی از علم و دانش است. علم و دانش الهی. بعبارت ديگر، در نظام اسلامی ، آن طبقه ای بر ساختار قدرت سلطه افکنده که علم ودانش الهی را به تصاحب خود درآورده است. فقها و علما که باید بمثابه يک طبقه اجتماعی دارای منافع اقتصادی و سياسی مشخص و مشترک تعريف و شناسائی نمود. در اينحا علم به کلام الله است که وسیله حکومت است، نه ثروت و نه مالکیت بر ابزار توليد و توزيع و نه حزب و گروه و دسته بندی. این الله است که فقها را برای حکمرانی برگزیده است. تا زمانیکه فقها بر جامعه حکم میرانند، امید به رهایی و آزادی، یک آرزوی واهی بیش نیست.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
       
    


۱۳۹۸ مهر ۱۲, جمعه

باید
بحساب دین هم رسید!


برای اینکه امروز از خواست سیاسی مردم آگاه شوی، خواستی مشخص برخاسته از چهل سال تجربه تلخ استبداد مضاعف دین و قدرت، نیازی نیست که یک ماشین نظر ستجی راه بندازی، متخصص و کارشناس باستخدام درآری. چرا که کمتر کسی را خواهی یافت که به حکومت آخونده نه نگویند. نه اینکه نگفته اند. همین دوسال پیش بود که صدها هزار نفر در بیش از صد شهر کشور یک صدا اعلام نمودند که "حکومت آخوندی نمیخواهیم نمیخواهیم."-. یعنی که در اینجا حدس و گمان ممکن است از دقت "علمی" برخوردار نباشد، اما، چندان هم از واقعیت دور نیست. بعنی که اگر بگوییم که یک اکثریت 85 درصدی، خواهان پایان حکومت دین هستند، نه تنها چیزی بگزاف نگفته ایم بلکه جانب احتیاط را هم گرفته ایم.

اگرچه، این خواست معطوف به اراده ابطال "حکومت آخوندی" و بسیاری از شعارهای دیگر مبنی بر  رد حکومت اسلامی از دیر باز در پس خاکستر زنده و فعال بوده است. اما، دیدیم که چگونه  شمشیر شریعت را آخوند بر کشید و آتشی که از پس خاکستر سر برکشیده بود، بار دیگر در پس خاکستر فرو برد. با این حال چیزی طول نکشید، که آتش از پس خاکستر بشکل اعلامیه 14 نفر مبنی بر خواست گذار مسالمت آمیز از حکومت دین برهبری ولی فقیه، آخوند خامنه ای، سر برون کشید. وقتی 14 نفر از زنان شهروند به 14 نفر اولی پیوستند، تاب و توان فقها و آیت الله های حاکم بسر رسید و صادرکنندگان اعلامیه را دستگیر و زندانی نموده و روح و جسم آنانرا مورد اذیت و آزار و شکنجه قرار داده و میدهند.

نه اینکه تظاهرات و اعتراضات و طلبکاریهای، کاگران و کارمندان و بازنشستگان و مالبخاتگان و بسیاری از جنبش های دیگر، پایان یافته اند. همچنانکه رژیم در تنگنای بیشتری قرار میگیرد، سبع تر، وحشی تر و خشن تر و بیرحم تر میشود. هم اکنون نیروهای ضربتی را مثل سگ های زنجیری آماده باش نگاهداشته است برای فرو نشاندان هر آتشی، بویژه اگر محدود و محلی باشد. البته بدرستی معلوم نیست که سگ های زنجیره ای نظام چگونه میتوانند آتشی را فرونشانند که از زیر خاکستر همچون کوه اتش فشان دهان گشوده و سیل مواد مذاب و ویران کننده را براه اندازد.

با این وجود، برغم دست ردی که خیزش های مردمی بر سینه حکومت آخوندی نهاه ه است، هنوز سران حکومت آخوندی بر آن باورند که بنیاد ساختار سیاسی نظام "مقدس" اساسا از جنس باورها و عقاید مردم است، باورها و عقایدی که روحانیت خود در طول تاریخی دراز در جامعه ترویج داده و در ذهن جماعت کاشته اند. درنتیجه حکومت آخوندی، پیوسته بخود میبالد که  در وحدت دایمی با مردم است و هیچ مشکلی از جمله تحریمات اقتصادی امریکا، نمیتواند سبب گردد که مردم از نظام دل بر کنند. البته، بعضا، پیش از 1375 بر آن باور بودند که نظام شاهنشاهی نیز چنان در فرهنگ ایران نهادین گشته است که نمیتوانی فرهنگی بدون شاه تصور نمایی. دیدیم که نهاد شاهنشاهی پس 2500 سال به چه سرنوشتی دچار شد. حال آنکه تنها 40 سال است که از حکومت دین میگذرد، دینی که مظهر ان قشر "روحانیت" و یا "آخوند" است، قشری که در نهاد 300 ساله فقاهت پرورش یافته و مییابد. بی تردید بهمین دلیل است که در سراشیب فروپاشی قرار گرفته است.

بهرحال، امروز نه شاه که دین است حاکم، دین اسلام و بواسطه دین است که آیت الله ها و حجت الاسلام ها بر جامعه حکومت میکنند. قدرت در خدمت دین و پیاده سازی قواعد و قوانین شریعت قرارگرفته است، مثل، نظارت براطاعت از احکام و مقررات حجاب اجباری، جدایی جنسیتها در تمامی اماکان عمومی، ممنوعیت تولید و فروش و مصرف نوشیدنی های خوشی آور و بسیاری دیگر از قواعد و مقررات شرعی که رفتار و گفتار روزمره مردم را شکل بخشیده و کنترل میکنند. تعریف و تعبیر دین است که سوی و جهت جامعه را تعیین و تفسیر میکند و نهادهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی را سامان میدهد. بزرگترین مخالفان ورود زنان به ورزشگاههای کشور، آخوندهای سنگین وزن و مراجع تقلیدی همچون آیت لله مکارم شیرازی ست. اگر امروز شاهد حضور زن در بیرون از خانه و تعالی آنها در تحصیل و مشاغل در آمد زا هستیم، بدلیل مبارزه پایان ناپذیر زنان بوده است بر علیه نظامی که بر اساس تبعیض حنیستی بینیان گذارده شده است. پیشاهنگان مبارزات زنان و مدافعان حقوق بشر هماکنون در اسارتگاهای نظام مقدس بسر میبرند.

 بدین ترتیب، دین نه تنها توانسته است که قدرت را بزیر سلطه انحصاری خود در آورد بلکه مرز استقلال و خودمختاری عرصه های جداگانه جامعه را نیز شکسته و حضور و وجود خود را بر آن عرصه ها تحمیل نماید. مثلا وزیر اطلاعات، محمود علوی، مثل دیگر وزرا، روسا و مدیران برخاسته از حوزه های علمیه، ازجمله حجت الاسلام روحانی، رئیس جمهور و یا حجت اسلام طائب، رئیس اداره جاسوسی اطلاعات سپاه، رئیس پیشین و کنونی قوه قضائیه، صادقی لاریجانی و ابراهیم رئیسی، معلوم نیست بجز دانش فقهی، دارای چه تخصص و تجربه ای در علوم سیاسی، قضایی، اطلاعاتی، امنیتی، اقتصادی، مدیریت و غیره بدست آورده اند که آنها را شایسته اشغال چنین مقامهای مهم و خطیری نموده است.

اگر نظام آخوندی باور نمیداشت که دانش فقهی و آگاهی بکلام الله، هر فردی را برای اشغال هر مقام و منصبی، برغم اهمیت و نقش آن در بهینه سازی جامعه، شایسته و یا شایسته ترین نمی پنداشت، آخوندهای چولیسیده و فرسوده ای، همچون آخوند جنتی، فرشته مقرب بارگاه ولایت، دو منصب از مهمترین مناصب ساختار حکومت اسلامی، دبیر شورای نگهبان و ریاست مجلس خبرگان را باشغال خود در نمیآورد. طرحی چندان ضرربار نیست، اگر سوال دیگری را از همین دست مطرح نموده و بپرسیم، آیا معلوم است که وزیر اطلاعات، حجت الاسلام، محمود علوی و همچنین وزاری پیشینی که وی جانشین  شان شده است، دوره جاسوسی و خبر چینی و جمع آوری اطلاعات و نگهداری آنها و...را  در کدام دانشگاه و یا موسسه و انستیتوتی آموخته اند؟

البته که وحدت دین و قدرت، ضمن اینکه فرصت های بسیاری برای دو دوزه بازی و فرا افکنی و در نتیجه دامن زدن بفساد، بوجود میآورد، مهمترین نقش را در بانفعال کشیدن جامعه بازی میکند. چرا که مرز دین وقدرت را بدشواری میتوان تمیزداد. مثلا، مقام ولایت بازتابنده دین است و یا قدرت؟ از یکطرف نه شمشیر به کف دارد و نه مدالها سلحشوری بر سینه یونیفرم پر زرق و برقش میدرخشد، همه نماد و بیانگر قدرت، همچنانکه شاه همیشه ظاهر میشد.  همین را میتوان در باره حجت الاسلام روحانی رئیس جمهور، و دادستان کل کشور محمد جعفر منتظری و بسیاری از آخوندهای دیگر که در قوه قضائیه و مناصب نظامی و امنیتی و اطلاعاتی را اشغال کرده اند، اظهار داشت، بدون آنکه هیچیک از آن نشانه ها و زرق و برق قدرت را بنمایش بگذارند. بهمین دلیل زمانیکه ولی فقیه و پیروان او سخن میگویند بدرستی روشن نیست که از زبان دین سخن میگویند و یا قدرت و همچنین تصمیماتی که اتخاذ میکنند معلوم نیست که دارای منشا دینی اند و یا تصمیماتی هستند سیاسی.

این بدان معناست که این ساختار قدرت نیست که مردم ایران با آن روی در روی هستند. چرا که این دین است که بر سریر قدرت جلوس یافته است. بی دلیل نیست که نهاد های قانونگذاری و اجرایی و قضایی، فرهنگی و نظامی همه از بالا تا پائین جامعه بر اساس شریعت اسلامی تنظیم و ترتیب یافته اند.

برغم سلطه شریعت بر تمام عرصه های زندگی اجتماعی از جمله ساختار سیاسی، تحلیگران و کارشناسان شرایط حاکم بر جمهوری اسلامی و همچنین فعالان سیاسی به حکومت اسلامی، چنان مینگرند گویی که یک حکومت "سیاسی" است، حکومتی که صرفنظر از ماهیت آن، قواعد و مقرراتی را سرلوحه خود قرار میدهد که برخاسته است از اراده و عقل بشری، نه حکومتی برخاسته از قوانین و "احکام" دینی، زائیده فرهنگ بادین نشینان و بیابان گردها، درخور دوران جهل و جهالت نه دورانی که مدرن و مدرن خواهیرا به موزه تاریخ رهسپار نموده است.

یعنی که چه بخواهی و چه نخواهی، ولی فقیه جلوه الله است. او برای حکمرانی نه به مارکس  و انگلس رجوع میکند و نه به  لنین و استالین. مرجع او کلام الله است. کتاب مقدس، قرآن مجید است. رفتار و گفتار پیامبر اسلام است رهنمای او. او میزند، میکوبد، محکوم و متهم، بازجویی و تجاوز میکند؛  شکنجه میدهد و بدار مجازات میآویزد و مراسم سنگسار برپا میدارد، طبق مقررات  شریعت، اسلامی، دینی که مردم بدان باور دارند.
در چنین صورتی، آیا میتوان ساختار قدرتی که در راس آن ولی فقیه، جلوه الله قرار دارد، دگرگون نمود
 بدون انکه دین خدشه ای بردارد، جان سالم بدر برد از معرکه دگرگونسازی و خدایی از بیخ آسمانها بقعر زمین پرتاب نشود،  دینی که مظهر آن ولایت است و تعین کننده رفتار و گفتار و تصمیماتی که ولایت  اتخاذ میکند، تصمیماتی که منشا تمام تیره بختی ها و سیه روزی هایی که مردم هم اکنون با آن روی در روی هستند. نمیتوان تنها بحساب ساختار قدرت و قدرتمدارن رسید بلکه رسیدن بحساب دین و دینمداران ارجحیت دارد بر حسابرسی قدرت و قدرتمداران. این بدان معناست که گذار از نظام ولایت فقیه نمیتواند با نوعی دگرگونی در ساختار دین، همراه نباشد. کما اینکه در شرایط موجود نقد قدرت از نقد دین است که عبور کند و در همین راستا سکولاریزم نمیتواند بوجه بارز فرهنگ جامعه در آید اگر در ستیز، نقد و نفی دین حاکم بر نیاید. پس آگر روشنایی خواهی و از تاریکی گریزانی، این هموطن حساب خود را باید با دینی که ابزار قدرت است، شفاف سازی، در غیر اینصورت اگر پس نرویم، درجا خواهیم زد تا ظهور امام عج.

 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi