۱۳۹۸ مهر ۲۶, جمعه



"راه سوم!"

این روزها، رهبران نظام مقدس اسلامی، دیگر روضه "مصیبت،" نمیخوانند، امام حسین را در صحرای کربلا سلاخی نمیکنند و علی اکبر و علی اصغر، طفلان معصوم را زیر دست و پای اسبان وحشی خلیفه یزید به هلاکت نکشانند. اشک گیری را ظاهرا بزمانی دیگر موکول کرده اند. رهبران نظام ترجیح میدهند از پیشرفت های "حیرت آور" علمی و رشد و توسعه شرکت های "دانش بنیان،" "مقاومت،"  "فداکاری حداکثری" و "شکست توطئه امریکا در فشارحداکثری علیه ملت بزرگ ایران" سخن برانند

آخوند خداوند خامنه ای در یکی از خطبه های اخیرش از یک "حرکت علمی" سخن راند که بدست فرهیختگان و نخبگان جوانی آغاز گردیده است که در دامن اسلام پرورش یافته اند. که ادامه این حرکت علمی سبب توسعه و رشد  حیرت اور شرکت های "دانش بنیان" گردیده که نقش مهمی در پیروزی بر امریکا وشکستن محاصره اقتصادی بازی میکند. از آنجا که اسلام عزیز مهد علم و دانش است، ولی فقیه، خاطر نشان ساخت که باین حد از پیشرفت و تعالی نباید قانع بود و سطح بسیار بالاتری را برای جهش های بزرک در عرصه علم و دانش باید در نظر داشته باشیم و:

 باید به گونه ای پیشرفت کنیم که ۵۰ سال بعد هر نخبه ای و هر کسی که در جهان خواست تازه‌های علم را فرا بگیرد، ناچار به دانستن زبان فارسی باشد و تحقق این هدف، حتماً در دایره هوش و استعداد و همت ایرانی امکان پذیر است..

ملاحظه میشود که آخوند خامنه ای، ولی فقیه، حاکم مطلق،  پا چه نظر بلند و ولائی به پیشرفتهای سریع و حیرت آور علمی تحت حکومت اسلامی مینگرد. حال کیست که میتواند ادعا کند که اسلام با علم و کشفیات علمی میانه ای ندارد. تا زمانیکه کسی نیست که کذب مبالغات آخوند خامنه ای را افشا کند، وی میتواند بر منبر قدرت همچنان به وراونه ساختن حقایق ادامه بدهد و دشمنی و خصومت اسلام را با علم و دانش که  در ستیز با بدعت و نوع آوری و رجعت بگذشته بازتاب مییابد، با سینه جر دادن و پرداخت هزینه های سنگین برای کسب فن آوری هسته ای و صنعت موشک سازی پنهان سازد. وارونه سازی حقایق نه تنها حرفه ولی فقیه بلکه حرفه همه آنانی ست که لباس پیامبری به تن دارند و بر فراز منبر خطبه میخوانند. وارونه سازی حقایق، اما در شرایط اسفباری که نظام در آن قرار دارد در حال اوج گیری ست.

حضرت ریاست، آخوند روحانی، اگر در وصف شکوفایی وضع موجود، بویژه مشکلات اقتصادی از رهبر معظم سبقت نگیرد از او فاصله چندانی ندارد. او پیروزی بر امریکا را یک امر تمام شده تصور میکند که آنرا البته ناشی از "مقاومت اعجاب آور مردم بزرگ" ایران بشمار می آورد. وی بعنوان نمونه باطلاع ملت، رساند که:

 امروز همه آمار، ارقام و روحیه مردم نشان می‌دهد که دوران اثرگذاری فشار حداکثری به پایان رسیده است.
البته وی در سازمان ملل متحد از رشد اقتصادی ای سخن راند که در تاریخ کشور بی سابقه بوده است، بجای خود. اما، این سخنان بگوش مردم مصیبت زده، تنها میتواند طنین افکن وارونه سازی حقایق باشد. مگر چیز دیگری هم میتواند باشد اگر در نظر بگیریم اعتراضات اصناف و اقشار مختلف مردم در تهران و دیگر شهرها و شهرستانها از طلم و بیدادی که بر آنها میرود، از بی عدالتی و تبعیض و نابرابری ای که بر آنها تحمیل شده است. بهمین دلیل، آخوند روحانی هندوانه های بزرگی به زیر بغل مردم م گذارده آنها را برای "ایستادگی" شان بسی بسیار ستایش نموده و "مردم بزرگ ایران" میخواند و میگوید:
دنیا در برابر این ایستادگی ملت ایران ، دچار اعجاب است؛ 83 میلیون نفر مردم ایران دست به دست هم دادند و در برابر قدرت‌ها بویژه آمریکا و صهیونیسم ایستادگی کردند و امروز بهترین امنیت، شرایط و روحیه در کشور وجود دارد.
رئیس جمهور آخوند روحانی در ادامه وارونه سازی حقایق دراخیرترین سخنانش یکبار دیگراعلام کرد:
که یک شرایط بسیار سخت و تاریخی اقتصادی، سیاسی و امنیتی را پشت سر گذاشتیم.
در همین سخنرانی ست که آخوند روحانی وارونه سازی حقایق را باوج خود میرساند و نظام طبی و بهداشتی کشور را پیشرفته تر از آلمان معرفی میکند.روشن است که اگر بسخنان رهبران کشور گوش فرا دهیم، چنین بنظر میرسد که در منظرشان، نه اینکه دچار توهم باشند، همه چیزخوب و درخشان است. که چه جای نگرانی ست. همه چیز بسوی پیشرفت و تعالی روان است. که نظام اسلامی پیوسته، روز و شب در تلاش است که مردم بتوانند در امنیت و رفاه بسر ببرند. چنانکه گویی با خطبه و خطابه، میتوان به ملت باوراند که نه در دوزخ بلکه در بهشت برین زندگی میکنند. که نه در منجلاب فقر و محنت و فساد و فحشا، که در رفاه و آسایش مطلق بسر میبرند. این در حالی است که بیش از هشتاد درصد مردم در گیر مسائل معیشتی و رفع نیازمندی های روزانه اند و مطمئن نیستند که چگونه امروزشان را بفردا خواهند رساند. بی کفایتی های نظام اسلامی  اخیرا از لردگان چار محال بختیاری سر بیرون کشیده است.

رگفتار رهبران نظام چنان در تضاد با واقعیت اس گویی که در باره کشور دیگری ست که سخن میگویند، نه در باره کشوری که خود بر آن حاکم هستند. از اینکه مردم خوشباوراند، شکی در آن نیست، اما نه آنقدر که پس از چهل سال به ماهیت ریاکار قشر "مفتخوار" روحانیت پی نبرده باشند. ولی فقیه، آخوند خامنه ای بخود تهنیت میگوید و اغراق و خودبینی را باوج خود میرساند و از راه سومی در برابر غرب و شرق سخن میگوید که به ملت ها ارائه داده است که میتواند آنها را ازکمند کفار رها سازد. وی میگوید:

راه ما نه سوسیالیستی است نه متکی بر لیبرال دمکراسی. ما به برکت اسلام راه سومی را به ملتها ارائه کرده ایم که باید بیش از پیش با سخن منطقی و عمل خود، دل ها را به این راه سودمند برای بشریت جذب کنیم و ملتها را از نفوذ روزافزون فرهنگ منحط غرب نجات دهیم

 بدرستی روشن نیست که وقتی ولی فقیه از "راه سوم" در برابر غرب و شرق سخن میگوید از کدام "آرمان شهراسلام " سخن میگوید. البته که هیچ نگوید که چیست این راه سوم راه نجات بخش. واقعیت آنستکه، بذر "راه سوم" در چهل سال پیش بدست روحانیون، نماد تقدس و تقوا در جامعه کاشته شد و هم اکنون ببار نشسته است: جامعه ای دچار فقر و فلاکت مادی و فرهنگی، جامعه ای سراسر فساد و فحشا، جامعه ای که بسرعت بسوی انحطاط و تباهی اخلاقی روان است. راه سومی که ولایت از آن سخن میگوید بر قراری نظم و مقررات شریعت اسلامی در جامعه با ابزار خشونت و شمشیر است، با ابزار تنبیه و مجازات، زندان و شکنجه، گویی که پاسخ به تمام مشکلات، مصائب و مصیبت های اجتماعی، خشونت است نبیه و مجازات. چهل سال است که روزی نیست که سر آدنی بنام قاچاقچی بر سر دار نرود، نه از تعداد قاچاقچی کاسته شده است و نه از تعداد معتادین.

چهل سال استکه ده ها گشت های ارشادی و امنیتی برای نظارت بر حجاب اجباری و جدایی جنسیت ها به خیابان گسیل داشته اند هزاران زن و مرد جوان را به بهانه های مختلف، بدحجابی، معاشرت های جنسیتی، مورد اذیت و آزار و حتی اخاذی قرار داده اند. می بینم که زنان شجاعانه حجاب از سر برگیرند و از سر چوبی آویزان کنند، صرفنظر از هزینه گرانباری که باید بپردازند. این بدان معناست راه سومی که حضرت ولایت از ان سخن میگوید، را تبعیض جنسیتی است، راهی که حق و حقوق زنان نسبت به مردان که اگرچه خود از ابتدایی ترین حقوق بشری محروم کشته اند بسی بسیار محدود و ظالمانه تر است. که راه سوم راهی ست که از یکطرف با گشترش بی سابقه فقر و فلاکت روبرو هستیم و از طرف دیگر با تمرکز ثروت در دست ولایتمداران.

راه سوم، راهی است که دشمنی و خصومت با آزادی و حقوق بشر باوج خود میرسد. چرا که راه سوم راه خدا ست، راه الله است، راه "مستقیم" است راه "نسلیم" و "اطاعت" است، راه مبارزه با کفر و باطل است، راه مبارزه با شیطان بزرگ است. راه سوم راه ستیز و تقابل و درگیری با جهان است. راه سوم، راه آتش افروزی در منطقه و رویای امپراطوری پروردن در سر است.  راه سوم، چهل سال حکومت مطلقه فقیهی ست که خود را از تبار امامان میداند.

پس از چهل سال باید بار دیگر پرسید که مسئول چنین رفتار و گفتار و لاجرم چنین شرایطی که نظام با آن روی در روست، کی و یا چه میتواند باشد؟ آیا مسئول پیام است و یا پیام آور و یا بزبان دیگر، دین است یا فقیه، که آیا وارونه سازی حقایق، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی از دین بر میخیزد و یا بر ساخته دست فقاهت است؟ پاسخ کوتاه منشا همه کاستی ها و کژی ها را بدین نسبت میدهد. زیرا که دین است سازنده  فقیه نه بر عکس. آخوند خامنه ای و روحانی و همه آخوندهای دیگر، بازتابنده آئین اسلام اند. آنها هرچه که میگویند، هرچه که انجام میدهد، به هرچه که می اندیشند، در دیک دین پخته و ببلوغ رسیده است.
بی تردید فقیه میتواند تفسیر و تعبیر خود را داشته باشد، بشرط عدم بدعت. این است که پیکر اسلام هرگز دچار تحول و دگرگونی در اصل و بنیان خود نگردیده است. ترسم که گذار از نظام اسلامی برهبری ولی فقیه، از دگرگونی اساسی در دین و نهادهای دینی بگذرد. یعنی که رهایی از دین مقدم است بر براندازی حکومت دین.  

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ مهر ۱۹, جمعه

روحانیت،
طبقه ممتاز جامعه!






شاید در هيچ زمانی و مکانی، علم و قدرت همزاد و همنشین يکديگر نبوده اند که هم اکنون در حکومت اسلامی هستند. اگر در نظامهای استثماری، قدرت و امتیازات بر بنیان مالکیت در ثروت، به ويژه ثروت تولیدی- قرار گرفته اند، در نظام ولايتی- فقاهتی تصاحب علم و دانش پيش شرط کسب قدرت و امتياز و جایگاه ارجح در جامعه است. اگر چه    همه ی علوم راهی بقدرت برند، همچنانکه منقدین تاریخ و جامعه در غرب در واقع معتقدند عقل و خرد انسان در اهداف خود شکست خوده است و نه تنها به سعادت و آزادی انسان نیانجامیده است بلکه بطور موذیانه ای در خدمت قدرت در آمده است. اما، آن علم که در اینجا از آن سخن میرانیم، علمی است بسيار ويژه، نه بمعنای اخير: کشف قانونمندي های طبیعت، شناخت پدیده ها بطريق مشاهده، تجربه و آزمون،  بلکه بمعنای علم و آگاهی است به اراده و امیال خداوند یکتا و یگانه، اراده و امیالی که در کتاب قرآن بازتاب یافته است، آگاهی برمز و رموز زبان و سخن خدائی که خویشتن را آلله نامیده است و فهم قواعد و قوانینی که برای چگونه زیستن و بودن بشر به رسول خود، ابلاغ نموده است، پدیده ای که اروپا در قرون وسطی درگیر آن بود، دورانی که با تاریکی و سیاهی همراه بود.

اگر علم بشر، می جوید و می پرسد و در پی پاسخ به مسائل گوناگون طبیعی و اجتماعی به جستجو می پردازد، علم به عقل و خرد الله در برگیرنده ی تمام پاسخ ها ست به همه معضلات و مشکلات بشری و غیر بشری  از ازل تا ابدیت. چنین علمی هيچگونه وجه اشتراکی باعلم بشری دارا نيست. که این علم، علم  "کافی،" علم خدائی و الهي ست. در قرن یازدهم ثقته الا سلام کلینی، کتابی در چهار جلد نوشته است تحت عنوان "اصول کافی، " کتابی که فقیهان بزرگ آنرا قرآن دوم نامیده اند. هیچ طلبه ای در نهاد فقاهت "اجتهاد "کسب نکند اگر اصول کافی نیاموزد.
   
علم الهی، علمی است کافی، بآن دلیل که نا متناهی ست. مستقل است از زمان و مکان. مطلق است و نقصان نا پذير. علم الهی، علمی است که به هست و نيست محیط است  و بچيزی محدود نيست. بواسطه اين علم و دانش است که الله بر دو جهان هستی و نيستی  و بود و نبود، بيرون و درون و عين و ذهن، مالکیت مطلق دارد و بر آن تا ابد حکومت میکند. بديگر سخن، قدرت آفرینش، توانائی، دانایی هيبت و صلابت خداوند ناشی از علم لایتناهی او ست. او ست که دهنده و گيرنده زندگی است. بفرمان او ست که طبيعت با نظمی حيرت انگيز  بسير و گردش خود ادامه دهد.  او ست صادر کننده احکام و واضع قوانين و مقررات نهایی. در دامن بيکران هستی، زمزمه ای نيست که در نهان موجودی شنيده شود و خداوند از آن از پيش آگاه نباشد. چنین فهمی از خدا در قرون وسطی هم سلطه افکنده بود، اما سر انجام مغلوب علم بشری گردید. گالیله دانشمند ستاره شناس را مجبور کردند  بپذیرد که کره زمین صاف و مسطح است نه گرد و در حال گردش و دوران وگرنه او نیز باید شربت شوکران را می نوشید.

بعضا، ممکن است بگویند که علمای شیعه، بویژه آیت الله های حاکم، شیفته علم و پیشرفت علمی اند. حتمن، بدون تردید. آنها در اشتیاق تکنولوژی هسته ای میسوزند، و از هوا داران سفت و سخت علم و تکنولوژی اند، همچنانکه ولی فقیه در سخنرانی اخیرش از پیشرفت های "حیرت آور" علمی سخن میراند، گویی که علم در نهاد اسلام است.. اما این فقهای علم پرست، دشمن آشتی ناپذیر علم و تکنولوژی رسانه ای مثل نظام اینترنتی و رسانه های ماهواره ای اند. زمانی بود که فقاهت تلویزیون و سینما را حرام میدانستند. اما زمانی که بر آن سلطه افکندند از حرامی عبور کرد و به حلالی رسید و حتی مبادرت به پخش  موسیقی نمود که زمانی جز حرام ها محسوب میشد. با این وجود تاکنون از نشان دادن سازهای موسیقی و نواختن و اجرای آن خود داری کرده اند.  تردیدی نیست که از سر ضرورت است که علما و فقها با علم بشری سازش کرده اند. بگذریم که علما و فقهای بزرگ بر آنند که علمی نیست که بشر بدست آورد و در کتاب قران اشارات بسیاری نسبت بدان نیابد. چرا که کتاب قرآن، حاوی علم بیکران خدایی ست که بجز او هیچکس دیگری نیست، مگر الله، خدای سخنگو.  

آيت اله خمينی، در کتاب معروف خود، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، از قدرت الله و علم کافی او سخت به شگفت آمده و در توصیف آن میگوید:

خداوند تبارک و تعالی بوسيله رسول اکرم قوانينی فرستاد که انسان ازعظمت آنها بشگفت ميايد. برای همه امور قانون و آداب آورده است. برای انسان پيش از آنگه  نطفه اش منعقد شود تا پس از آنکه به گور ميرود قانون وضع کرده است (ولايت فقيه، ص 10).

آيا بدون علم و دانش، الله میتوانست اينگونه بشر را از قواعد و قوانین هستی و نیستی از ازل تا ابد بی نياز گرداند؟ اگر در وضع مقررات زندگی، علم و دانش نهفته است، در پاسخ به نیازهای مادی و معنوی انسان و برقراری نظم و کنترل، قدرت جلوه مییابد. اين ترکيب علم و قدرت است که علما و فقها، رهبران جنبش های اسلامی همچون طالبانها و داعشی ها و القاعده ایها را مسحور و مفتون و شیفته خود ساخته است. لا الله الا الله تبلور قدرت است، چون مطلق است و کشنده شک و تردید در یکتایی و یگانگی خداوند.

فقيه و فيلسوف شهيرجهان شیعه، استاد علامه محمد حسین طباطبائی، مولف تفسيرالميزان، از الله نقل میکند که علم بدانش الهی، علمی نيست که افهام و عقول انسانی بکسب آن توانا باشند و از رسيدن به آن عاجز و از نائل شدن به آن قاصر ميباشد. (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص108). طبق تاويل استاد، اگر چه تبدیل نا متناهی  به متناهی و يا خالق و مخلوق بيکديگر ناممکن میگردد، اما، وی خاطر نشان میسازد که این دلیل نمیشود که علم الهی به نحو اختصاص قابل کسب و تصاحب بوسيله افرادی ويژه نباشد، افرادی که دارای خصوصیاتی استثنایی هستند. استاد علامه، افراد مزبور را چنین توصیف میکند:  

نفوسی اند که خداوند آنها را از پليديها پاکيزه نموده رجس را از ايشان زائل و بر طرف کرده ، کسان ديگر از رسيدن بآن سعادت محروم و بنحو اختصاص، توانائی درکش ويژه اين دسته ميباشد (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص109).

بزبانی دیگر، اين نه افهام و عقول انسانی بلکه عنايت خداوند است پيش شرط کسب و درک علم و دانش الهی. تنها اين افراد ممتازاند که به عنايت خدوند تطهير يافته، بکسب علم الهی نايل آيند و بدرک حقايق جهان- از مبدا و معاد و آنچه ميان آندو وجود دارد، توانا شوند. یعنی که آنکس که دانا بعلم الله میشود به آن دلیل است که الله بطور راز انگیزی آنان را برگزیده وخود روح آنان را از نا پاکیها زدوده و رجس از قلب شان زائل و علم نقصان ناپذیر و نا متناهی خود را در کف پاک و مطهر آنان گذارده است. با کسب علم الله، آنان از انسان زمینی میگذرند، ماورایی میشوند فرشته سيرت، معصوم و بیگناه، یعنی که امام میشوند نظیر فقیهی که برای اولین بار پس از امام علی به امامت میرسد و نظام ولایت را تاسیس نموده که تا قیامت ادامه یابد: امام خمینی.

بعبارت دیگر، بر اساس تعبیر استاد علامه، الله جامعه انسانی را بدو دسته تقسیم مینماید یک دسته را شایسته کسب اجتهاد میکند و دسته دیگر را محکوم به تقلید و تبعیت مینماید، یعنی بدو دسته اقلیت مجتهدین و اگثریت مقلدین. یکدسته دانا و توانا و قوی، دسته دیگر نادان و ناتوان و ضعیف. یعنی که مجتهدین قبل از آنکه به مسند قدرت هم جلوس کنند، رفتار و گفتار و شیوه ی زندگی مقلدان را از درون حوزه های علمیه تعین و تعریف و کنترل میکردند. در این معنا استاد از تفسیر قرآن نظریه نظام فرمانروایی و فرمانبری را استخراج میکند. زیرا که آنکه آگاه و دانا ست بعلم و دانش الهی میتواند جانشین خدا بر روی زمین بشود. در واقع این خوانش علامه از کلام الله است که زمینه را برای ظهور نظریه ولایت و یا حکومت فقیه آماده نمود. اين علم استاد است که با علم خداوند يکی گرديده است. روشن است که تفسیر و خوانش وی از قرآن در خدمت تحکيم و تداوم فقاهت، بمثابه يک نهاد ابدی و حفظ منافقع فقها و علما است بعنوان يک طبقه ممتاز اجتماعی.

از يکطرف مفسرین، علما و فقها، برآنند که قرآن بر لغو تمام امتيازات مادی و معنوی و تساوی و برابری افراد بشر در برابر الله تاکيد بسيار دارد و از طرف ديگر، الله را متهم به توزيع نابرابر علم و قدرت خود، در میان بندگانش میکنند.
استاد از يک طرف دعوت خداوند را بفراگيری علم و دانش خود، جهانشمول مینماید اما از طرف ديگر آنرا درجه بندی نموده و میگوید رتبه کاملش بجز در افراد ويژه و ممتاز در کسانی دیگری یافت نشود، افرادی که مورد عنايت خداوند واقع شده و جرس از قلبشان زدوده گردیده است، همچنانکه فرشتگان آسمانی وقتی محمد را به پیامبری برگزیدند سینه او را شکافته و قلب را از پیکرش خارج نموده در طشت طلایی شستشو داده، پاک و مطهر به سینه او باز میگردانند، پس از دوختن سینه، مهر پیامبری را بین دوکتف او میکوبند (تاریخ طبری).

اما تبلور قدرت را در علم الله و تقسیم نابرابر آنرا  بوضوح و به بهترين وجهش در تفسير و تاويل آيت اله خمينی از روایات ائمه اطهار ميتوان مشاهده  نمود. آیت اله خمينی نه تنها همچون استاد علامه، فقها و يا علما را افرادی ويژه و ممتاز شناسائی ميکند بلکه بروايت از امام صادق، "علما" را " میراث بر" پيغمبر معرفی و برتری آنها را نسبت به عامه تشبیه به برتری ماه شب چهارده بر ساير ستارگان  ميکند ( ولايت فقيه،ص 140). اگر در تاويل استادعلامه طباطبائی، قدرت در لابلای کلمات پوشيده شده است، تفسير خمينی از روايات با قدرت يکی و يکسان ميشود. در تفسير خمينی امتياز علما وقتی "فضیلتی" محسوب شود که عالم بر مسند رياست و حکومت تکيه زنند و ولايت نمايند. شک و ترديدی نتوان داشت که در شرايط کنونی علم علما بفضيلت تبديل شده است. در حفظ  و تحکيم و تداوم اين فضيلت است که حکومت دین را تا دندان مسلح ساخته است که نسل نافرمان را از بیخ و بن برکند.

پس اگر از "فقاهت" و بزبان عامیانه از "روحانیت" بعنوان ممتازترين طبقه در نظام اسلامی نام ببریم ، سخنی بگزاف هرگز بزبان نرانده ايم. چرا که جايگاهشان در نظام توليدی و مالکیت نيست که فقها را به يک طبقه ممتاز تبديل ميکند. امتياز فقها، امتيازی است الهی ماورای امتيازات مادی و بشری. آنچه نظام مقدس اسلامی  را از نظامهای سرمايه داری و يا سوسياليستی و يا نطامهای غربی و شرقی متمايز میکند، نه نحوه توليد و شيوه توزيع است و نه نظام مالکيت و نظام مالی و اداری. بمانند آنها، در نظام اسلامی نيز توليد اجتماعی است و مالکيت خصوصی و در نتيجه نظامی ست استثماری و بهمين دليل، پيوسته هم دچار بحران کمبود است و تورم و بيکاری و نیز فساد و فحشا و انحطاط ، دزدی و رشوه خواری، بی عفتی و عفت سوزانی، برغم سلطه حجاب اسلامی. با اين تفاوت که در يکی آشکار و عريان است، در ديگری پنهان و نهان. سلطه و تثبيت سيادت فقاهت بر ساختار قدرت است که وجه برجسته نظام اسلامی است. اين ويژگی است  که نظام اسلامی را جدا میسازد از نظامهای موجود جهانی، از جمله جنبش های دیگر اسلامی. همه آنها فاقد نهاد 300 ساله فقاهت اند، نهادی که در تارو پود جامعه ریشه دوانده است.

مدافعين نظام سرمايه داری برآنند که ساختار قدرت زائیده انتخاب آزاد فرد است و در نتيجه تبلور اراده اکثريت. بعکس منتقدين اين نظام، بويژه مارکسيستها بر آنند که ساختار قدرت وسيله ايست در خدمت حکومت و سلطه طبقه ای در جامعه، که بلحاظ اقتصادی حاکم است. بديگر سخن، قدرت نه تبلور اراده مردم بلکه جلوه اراده طبقاتی است. ساختار قدرت در نظام سوسياليستی نيز دارای مدافعين و مخالفينی است. يکی آنرا مثبت و نقش آنرا گذرا و موقتی ارزيابی ميکند که در نهايت ناپديد خواهد گشت و ديگری آنرا منفی، عامل و وسيله سلطه حزب بر جامعه، برشمارد. اما در نظام اسلامی، ساختار قدرت نه زائيده اراده مردم است و نه تبلور اراده طبقه ای که بلحظ اقتصادی حاکم است و نه وسيله حکومت و سلطه بی چون وچرای حزب سیاسی ، بلکه تبلور مالکيت بر نوعی از علم و دانش است. علم و دانش الهی. بعبارت ديگر، در نظام اسلامی ، آن طبقه ای بر ساختار قدرت سلطه افکنده که علم ودانش الهی را به تصاحب خود درآورده است. فقها و علما که باید بمثابه يک طبقه اجتماعی دارای منافع اقتصادی و سياسی مشخص و مشترک تعريف و شناسائی نمود. در اينحا علم به کلام الله است که وسیله حکومت است، نه ثروت و نه مالکیت بر ابزار توليد و توزيع و نه حزب و گروه و دسته بندی. این الله است که فقها را برای حکمرانی برگزیده است. تا زمانیکه فقها بر جامعه حکم میرانند، امید به رهایی و آزادی، یک آرزوی واهی بیش نیست.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
       
    


۱۳۹۸ مهر ۱۲, جمعه

باید
بحساب دین هم رسید!


برای اینکه امروز از خواست سیاسی مردم آگاه شوی، خواستی مشخص برخاسته از چهل سال تجربه تلخ استبداد مضاعف دین و قدرت، نیازی نیست که یک ماشین نظر ستجی راه بندازی، متخصص و کارشناس باستخدام درآری. چرا که کمتر کسی را خواهی یافت که به حکومت آخونده نه نگویند. نه اینکه نگفته اند. همین دوسال پیش بود که صدها هزار نفر در بیش از صد شهر کشور یک صدا اعلام نمودند که "حکومت آخوندی نمیخواهیم نمیخواهیم."-. یعنی که در اینجا حدس و گمان ممکن است از دقت "علمی" برخوردار نباشد، اما، چندان هم از واقعیت دور نیست. بعنی که اگر بگوییم که یک اکثریت 85 درصدی، خواهان پایان حکومت دین هستند، نه تنها چیزی بگزاف نگفته ایم بلکه جانب احتیاط را هم گرفته ایم.

اگرچه، این خواست معطوف به اراده ابطال "حکومت آخوندی" و بسیاری از شعارهای دیگر مبنی بر  رد حکومت اسلامی از دیر باز در پس خاکستر زنده و فعال بوده است. اما، دیدیم که چگونه  شمشیر شریعت را آخوند بر کشید و آتشی که از پس خاکستر سر برکشیده بود، بار دیگر در پس خاکستر فرو برد. با این حال چیزی طول نکشید، که آتش از پس خاکستر بشکل اعلامیه 14 نفر مبنی بر خواست گذار مسالمت آمیز از حکومت دین برهبری ولی فقیه، آخوند خامنه ای، سر برون کشید. وقتی 14 نفر از زنان شهروند به 14 نفر اولی پیوستند، تاب و توان فقها و آیت الله های حاکم بسر رسید و صادرکنندگان اعلامیه را دستگیر و زندانی نموده و روح و جسم آنانرا مورد اذیت و آزار و شکنجه قرار داده و میدهند.

نه اینکه تظاهرات و اعتراضات و طلبکاریهای، کاگران و کارمندان و بازنشستگان و مالبخاتگان و بسیاری از جنبش های دیگر، پایان یافته اند. همچنانکه رژیم در تنگنای بیشتری قرار میگیرد، سبع تر، وحشی تر و خشن تر و بیرحم تر میشود. هم اکنون نیروهای ضربتی را مثل سگ های زنجیری آماده باش نگاهداشته است برای فرو نشاندان هر آتشی، بویژه اگر محدود و محلی باشد. البته بدرستی معلوم نیست که سگ های زنجیره ای نظام چگونه میتوانند آتشی را فرونشانند که از زیر خاکستر همچون کوه اتش فشان دهان گشوده و سیل مواد مذاب و ویران کننده را براه اندازد.

با این وجود، برغم دست ردی که خیزش های مردمی بر سینه حکومت آخوندی نهاه ه است، هنوز سران حکومت آخوندی بر آن باورند که بنیاد ساختار سیاسی نظام "مقدس" اساسا از جنس باورها و عقاید مردم است، باورها و عقایدی که روحانیت خود در طول تاریخی دراز در جامعه ترویج داده و در ذهن جماعت کاشته اند. درنتیجه حکومت آخوندی، پیوسته بخود میبالد که  در وحدت دایمی با مردم است و هیچ مشکلی از جمله تحریمات اقتصادی امریکا، نمیتواند سبب گردد که مردم از نظام دل بر کنند. البته، بعضا، پیش از 1375 بر آن باور بودند که نظام شاهنشاهی نیز چنان در فرهنگ ایران نهادین گشته است که نمیتوانی فرهنگی بدون شاه تصور نمایی. دیدیم که نهاد شاهنشاهی پس 2500 سال به چه سرنوشتی دچار شد. حال آنکه تنها 40 سال است که از حکومت دین میگذرد، دینی که مظهر ان قشر "روحانیت" و یا "آخوند" است، قشری که در نهاد 300 ساله فقاهت پرورش یافته و مییابد. بی تردید بهمین دلیل است که در سراشیب فروپاشی قرار گرفته است.

بهرحال، امروز نه شاه که دین است حاکم، دین اسلام و بواسطه دین است که آیت الله ها و حجت الاسلام ها بر جامعه حکومت میکنند. قدرت در خدمت دین و پیاده سازی قواعد و قوانین شریعت قرارگرفته است، مثل، نظارت براطاعت از احکام و مقررات حجاب اجباری، جدایی جنسیتها در تمامی اماکان عمومی، ممنوعیت تولید و فروش و مصرف نوشیدنی های خوشی آور و بسیاری دیگر از قواعد و مقررات شرعی که رفتار و گفتار روزمره مردم را شکل بخشیده و کنترل میکنند. تعریف و تعبیر دین است که سوی و جهت جامعه را تعیین و تفسیر میکند و نهادهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی را سامان میدهد. بزرگترین مخالفان ورود زنان به ورزشگاههای کشور، آخوندهای سنگین وزن و مراجع تقلیدی همچون آیت لله مکارم شیرازی ست. اگر امروز شاهد حضور زن در بیرون از خانه و تعالی آنها در تحصیل و مشاغل در آمد زا هستیم، بدلیل مبارزه پایان ناپذیر زنان بوده است بر علیه نظامی که بر اساس تبعیض حنیستی بینیان گذارده شده است. پیشاهنگان مبارزات زنان و مدافعان حقوق بشر هماکنون در اسارتگاهای نظام مقدس بسر میبرند.

 بدین ترتیب، دین نه تنها توانسته است که قدرت را بزیر سلطه انحصاری خود در آورد بلکه مرز استقلال و خودمختاری عرصه های جداگانه جامعه را نیز شکسته و حضور و وجود خود را بر آن عرصه ها تحمیل نماید. مثلا وزیر اطلاعات، محمود علوی، مثل دیگر وزرا، روسا و مدیران برخاسته از حوزه های علمیه، ازجمله حجت الاسلام روحانی، رئیس جمهور و یا حجت اسلام طائب، رئیس اداره جاسوسی اطلاعات سپاه، رئیس پیشین و کنونی قوه قضائیه، صادقی لاریجانی و ابراهیم رئیسی، معلوم نیست بجز دانش فقهی، دارای چه تخصص و تجربه ای در علوم سیاسی، قضایی، اطلاعاتی، امنیتی، اقتصادی، مدیریت و غیره بدست آورده اند که آنها را شایسته اشغال چنین مقامهای مهم و خطیری نموده است.

اگر نظام آخوندی باور نمیداشت که دانش فقهی و آگاهی بکلام الله، هر فردی را برای اشغال هر مقام و منصبی، برغم اهمیت و نقش آن در بهینه سازی جامعه، شایسته و یا شایسته ترین نمی پنداشت، آخوندهای چولیسیده و فرسوده ای، همچون آخوند جنتی، فرشته مقرب بارگاه ولایت، دو منصب از مهمترین مناصب ساختار حکومت اسلامی، دبیر شورای نگهبان و ریاست مجلس خبرگان را باشغال خود در نمیآورد. طرحی چندان ضرربار نیست، اگر سوال دیگری را از همین دست مطرح نموده و بپرسیم، آیا معلوم است که وزیر اطلاعات، حجت الاسلام، محمود علوی و همچنین وزاری پیشینی که وی جانشین  شان شده است، دوره جاسوسی و خبر چینی و جمع آوری اطلاعات و نگهداری آنها و...را  در کدام دانشگاه و یا موسسه و انستیتوتی آموخته اند؟

البته که وحدت دین و قدرت، ضمن اینکه فرصت های بسیاری برای دو دوزه بازی و فرا افکنی و در نتیجه دامن زدن بفساد، بوجود میآورد، مهمترین نقش را در بانفعال کشیدن جامعه بازی میکند. چرا که مرز دین وقدرت را بدشواری میتوان تمیزداد. مثلا، مقام ولایت بازتابنده دین است و یا قدرت؟ از یکطرف نه شمشیر به کف دارد و نه مدالها سلحشوری بر سینه یونیفرم پر زرق و برقش میدرخشد، همه نماد و بیانگر قدرت، همچنانکه شاه همیشه ظاهر میشد.  همین را میتوان در باره حجت الاسلام روحانی رئیس جمهور، و دادستان کل کشور محمد جعفر منتظری و بسیاری از آخوندهای دیگر که در قوه قضائیه و مناصب نظامی و امنیتی و اطلاعاتی را اشغال کرده اند، اظهار داشت، بدون آنکه هیچیک از آن نشانه ها و زرق و برق قدرت را بنمایش بگذارند. بهمین دلیل زمانیکه ولی فقیه و پیروان او سخن میگویند بدرستی روشن نیست که از زبان دین سخن میگویند و یا قدرت و همچنین تصمیماتی که اتخاذ میکنند معلوم نیست که دارای منشا دینی اند و یا تصمیماتی هستند سیاسی.

این بدان معناست که این ساختار قدرت نیست که مردم ایران با آن روی در روی هستند. چرا که این دین است که بر سریر قدرت جلوس یافته است. بی دلیل نیست که نهاد های قانونگذاری و اجرایی و قضایی، فرهنگی و نظامی همه از بالا تا پائین جامعه بر اساس شریعت اسلامی تنظیم و ترتیب یافته اند.

برغم سلطه شریعت بر تمام عرصه های زندگی اجتماعی از جمله ساختار سیاسی، تحلیگران و کارشناسان شرایط حاکم بر جمهوری اسلامی و همچنین فعالان سیاسی به حکومت اسلامی، چنان مینگرند گویی که یک حکومت "سیاسی" است، حکومتی که صرفنظر از ماهیت آن، قواعد و مقرراتی را سرلوحه خود قرار میدهد که برخاسته است از اراده و عقل بشری، نه حکومتی برخاسته از قوانین و "احکام" دینی، زائیده فرهنگ بادین نشینان و بیابان گردها، درخور دوران جهل و جهالت نه دورانی که مدرن و مدرن خواهیرا به موزه تاریخ رهسپار نموده است.

یعنی که چه بخواهی و چه نخواهی، ولی فقیه جلوه الله است. او برای حکمرانی نه به مارکس  و انگلس رجوع میکند و نه به  لنین و استالین. مرجع او کلام الله است. کتاب مقدس، قرآن مجید است. رفتار و گفتار پیامبر اسلام است رهنمای او. او میزند، میکوبد، محکوم و متهم، بازجویی و تجاوز میکند؛  شکنجه میدهد و بدار مجازات میآویزد و مراسم سنگسار برپا میدارد، طبق مقررات  شریعت، اسلامی، دینی که مردم بدان باور دارند.
در چنین صورتی، آیا میتوان ساختار قدرتی که در راس آن ولی فقیه، جلوه الله قرار دارد، دگرگون نمود
 بدون انکه دین خدشه ای بردارد، جان سالم بدر برد از معرکه دگرگونسازی و خدایی از بیخ آسمانها بقعر زمین پرتاب نشود،  دینی که مظهر آن ولایت است و تعین کننده رفتار و گفتار و تصمیماتی که ولایت  اتخاذ میکند، تصمیماتی که منشا تمام تیره بختی ها و سیه روزی هایی که مردم هم اکنون با آن روی در روی هستند. نمیتوان تنها بحساب ساختار قدرت و قدرتمدارن رسید بلکه رسیدن بحساب دین و دینمداران ارجحیت دارد بر حسابرسی قدرت و قدرتمداران. این بدان معناست که گذار از نظام ولایت فقیه نمیتواند با نوعی دگرگونی در ساختار دین، همراه نباشد. کما اینکه در شرایط موجود نقد قدرت از نقد دین است که عبور کند و در همین راستا سکولاریزم نمیتواند بوجه بارز فرهنگ جامعه در آید اگر در ستیز، نقد و نفی دین حاکم بر نیاید. پس آگر روشنایی خواهی و از تاریکی گریزانی، این هموطن حساب خود را باید با دینی که ابزار قدرت است، شفاف سازی، در غیر اینصورت اگر پس نرویم، درجا خواهیم زد تا ظهور امام عج.

 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ مهر ۵, جمعه


نه به مذاکره:
بازتاب اراده ولایت نه ملت!



درست است، نظام بر طبل پیروزی میکوید و از جایگاه اقتدار سخن میگوید. که نظام با " توکل بر خدا" و تدابیر اسلامی، از جمله "ایستادگی" و "مقاومت" توطئه تحریمات را با شکست روبرو ساخته و تحت فشار حداکثری تن به مذاکره نداده است. که دست دشمن پرقدرتی که برای مذاکره بسوی نظام دراز شده بود پس زده است. که نظام نه تنها دچار فروپاشی نشده است بلکه بر مسائل اقتصادی، بویژه دشواری های معیشتی فائق آمده است و ملت همچنان یکی است و یگانه با ولایت و هرگز فریب تبلیغات دشمن را نخورد، همچنانکه حضرت ولایت فقیه، آخوند، خداوند خامنه ای در اخیرترین سخنانش باین مطلب اشاره دارد:

برخلاف تلاش دشمن برای منحرف کردن فهم و اِدراک مردم و مسئولان از واقعیت های کشور و تعریف منافع و مصالح ملی براساس اهداف خود، ظرفیتها و توانایی‌های کشور به گونه ای است که همه گره‌های اقتصادی و مشکلات معیشتی با تدبیر و با پیگیری و مشورت درست، قابل حل شدن هستند.

البته که منظور از "واقعیت های کشور" همان "جهش" های بزرگی است که در کشور در عرصه های مختلف بوقع پیوسته که از آن زودتر سخن گفته است، جهش هایی چنان خیره کننده که سبب تشدید دشمنی غرب با حکومت اسلامی گردیده است، دشمنی با راه "سومی" که جمهوری اسلامی به جهان ارائه داده است. اگرچه، حضرت ولایت برای پرهیز از کذب، اعتراف میکند که "گره های اقتصادی" و "مشکلات معیشتی،" نه اینکه وجود ندارند بلکه  "با پیگیری و مشورت درست، قابل حل شدن هستند."  اما،  کی و چگونه؟ سوالهایی هستند که ممکن است اصلا بمغز ولی فقیه خطور نکند. چون نه او و نه پیروان او هستند که از وضع موجود رنج میبرند. مسلم است که ولی فقیه از مشکلات اقتصادی و معیشتی رنج نمیبرد و درد رنجبران هم احساس نمی کند و گرنه باید بسی بسیار زودتر از این ها بخاطر کاهش رنج مردم با امریکا به تعامل و مذاکره می پرداخت تا بصلح پایداری با امریکا دست یابد. چون تنها صلح است که بنفع مردم و ملت است.

بعبارت دیگر، ولایتمداران برهبری آخوند خامنه ای و روحانی، در حالی بر طبل پیروزی میکوبند که  از یک طرف، در درون با نا ارامی ها و نارضائیها و اعتراضات روز افزون مردم، روی در روی هستند و از طرف دیگر با خشم قدرتهای جهانی، بویژه خشم کشورهای همسایه در نتیجه باتش کشیدن تاسیسات نفتی عربستان سعودی.

اما، اگر نیک بنگری، این اولین باری نیست که نظام ولایت هم از درون دچار بحران مشروعیت بوده است و هم از بیرون تحت فشار قرار گرفته است. بنابراین، اگر این روند، چهل سال دوام آورده است دلیل ندارد که چهل سال دیگر دوام نیاورد. چون، بنظر میرسد که تمامی تدابیر ولی فقیه در خدمت ادامه وضعی طراحی شده است که چهل سال آنرا تجربه کرده است. "نه به مذاکره" یعنی  "نه جنگ نه صلح" که جهار دهه ادامه یافته است و همه قرائن حکایت از آن دارد که  حضرت ولایت چیزی جز ادامه وضع موجود را در سر ندارد. وی در خطاب به خبرگان مجلس اظهار داشت: علاج مسائل و مشکلات کشور پافشاری بر شعارها و راه انقلابی است. یعنی که ادامه امریکا ستیزی در بیرون و سرکوب و خاموشی و اسلامیزه سازی جامعه در درون. ولی فقیه، آخوند خداوند خامنه ای یکبار دیگر با صراحت و روشنی اعلام نمود:

 هدف ما تحقق دین خدا و پیاده شدن شریعت الهی در جامعه است، بنابراین خداوند طبق وعده خود ما را یاری خواهد کرد، همچنانکه تا کنون نیز به این وعده عمل کرده و با وجود انبوه مشکلات، جمهوری اسلامی در قله عزت قرار دارد و مایه افتخار و مباهات برای اسلام است.
آخوند، خداوند خامنه ای، درست و بحق هم میگوید. چون جمهوری اسلامی ممکن است  در "قله عزت" قرار 

داشته باشد و "مایه افتخار و مباهات برای اسلام،" اما، نه برای ملت. چرا که پیاده سازی "شریعت الهی" چیزی برای ملت جز نگون بختی، جز نکبت و مصیب، جز حقارت و خواری بارمغان نیاورده است. چرا که ملتی که از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی محروم اند و به آزادی نه میتوانند سخن بگویند و خود را بیان کنند و بنمایند آنچه که هستند، ملتی که نه میتواند برگزیند که چه بپوشد، چه بنوشد، چه کسی را بنمایندگی خود برگزیند، ملتی که نیمی از آنان حتی نسبت بمردان در اسارت مضاعف بسر میبرد و حجاب اجباری را همچون یوغ بندگی باید پذیرا باشند و برای راه یابی به ورزشگاه ها باید خود را باتش بکشند، ملتی ست که بجای آنکه به قله عزت صعود کرده باشد، در قعر جهل و نادانی فرو رفته است.

از آنجا که کیش ولایت فقیه با آزادی بیگانه است، بی خبر است که عزت انسان به آزادی ست، نه "عبودیت" و "بندگی" و نه تبعیت و پیروی از احکامی ماورای شک و تردید و چندو چون عقل و خرد انسانی. این البته بدان دلیل است که فقیه زندگی خود را در اسارت قواعد و مقرارت شریعت اسلامی میگذراند، از اغاز تا انتها. هیچ نکند و  نیاندیشد، مگر بر اساس قواعد و مقررات الهی. باین دلیل است که فقیه هرگز طعم آزادی را نچشیده است. اگر فقیه از آزادی بویی برده بود، نمیتوانست از زیر بار "مسئولیت" شانه خالی کند. چون فقیه خود را بازتاب اراده الله، خداوند یکتا و یگانه میداند. اراده و امیال اوست، شریعت مقدس الله است که فقیه برجامعه تحمیل کرده است. اگر مسئولیتی هست از آن خدایی ست که فقیه را به پیامبری و یا ولایت خود برگزیده است.
 بهمین دلیل وقتی ولی فقیه و نظام پیرو، نه به مذاکره میگویند، به منافع ملت ایران نیماندیشند به سرنوشت محنت زده ای که در انتظار ملت است نمی اندیشد و نه به پیش رفت و رفاه و آسایش ملت. ولی فقیه به شکوه و عظمت اسلام میاندیشد. نداند که بزرگی و عظمت هر تمدنی تعین و تعریف شود با جایگاه انسان بمثابه انسان ازاد و مستقل و خود مختار نه انسانی که گله وار بزندگی روز مره ادامه میدهند و یک صدا را بیشتر در جامعه هرگز نشنود. مگر در جمهوری اسلامی صدای دیگر هم بجز صدای ولی فقیه شندیده میشود؟ اگر صدای دیگری در این چهل سال بگوش میرسید چنین بلب پرتگاه نزدیک نشده بودیم.

بدون استناد به یک نظر سنجی علمی، با خاطر جمعی میتوان گفت که "نه به مذاکره" برخاسته از خواست واراده و امیال ملت نیست همیچنانکه بلند پروازیها نظام در منطقه و آتش افروزیهائیکه بر پامیکند، بازتاب اراده و خواست ملت نیست. چهل سال سیاست امریکا ستیزی در خدمت تعین و تعریف جمهوری اسلامی ادامه یافته است و باز تابنده منافع قشر روحانیت و اقشار وابسته بدان بوده است. بنابراین، دشوار است که به بقای حکومت اسلامی اندیشید رها از تدبیر الهی، امریکا ستیزی. حیات حکومت اسلامی چنان وابسته به تداوم امریکا ستیزی گردیده است، که پایان یکی، نیستی دیگریست.

روشن است که در کوتا مدت نباید انتظار رعد و برق بیشتری را داشت. اما، در بلند مدت با محدود شدن و کمبود منابع درآمدی دولت، بر نا رضائیها عمومی افزوده میشود و دامن نا آرامیها هرچه بیشتر گسترده تر میگردد. درچنین شرایطی نظام به موضع دفاعی می نشیند، به تجهیز و اماده سازی ماشین سرکوب می پردازد تا هر صدای نا همگونی را خاموش و سکوت و آرامش را بر قرار کند. مسلم است توان تحمل سرکوب و خاموشی چه زمانی بسر آید که بیک جنبش سراسری تبدیل شود، چندان قابل پیش بینی نیست.

 البته، یک حمله نظامی، شاید بهترین فرصت را برای بیرون رفت نظام از بجران کنونی فراهم آورد. نه اینکه عرق ملی را بجنباند و ملت را با ولایت آشتی دهد، بلکه توجیهی فراهم آورد برای چهل سال استبداد مضاعف دین و قدرت، ورشکستگی و ویرانی در تمام عرصه های زندگی اجتماعی و به بندگی و اسارت کشیدن ملت. اما، در غیبت حمله نظامی باید در انتظار بود تا تحریمات، ترک و یا ترکهایی در ساختار نظام بوجود آورد تا راه را بر بروز همبستگی بین جنبش های کوچک و پراکنده و در نتیجه شکل گیری یک جنبش عظیم با هدف گذار از حکومت ولایت، بگشاید.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi








!.

۱۳۹۸ شهریور ۲۹, جمعه

کینه ورزی و انتقام ستانی
نهادین در حکومت اسلامی!



بنظز میرسد که حکومت اسلامی برهبری آخوند خامنه ای بمنظور شکستن محاصره اقتصادی، اماده استکه  دست بهرکاری بزند تابتواند یک درگیری محدود با امریکا بوجود آورد. در منظر نظام یک درگیری کوچک میتواند، شرایط موجود را دگرگون ساخته وفرصت را برای مذاکره با امریکا، نه تحت "فشار حداکثری،" بلکه بعنوان همتایی برابر و هم وزن فراهم آورد. البته فقط در ظاهر و نه در واقعیت و یا در "باطن." چون حضرت ولایت در سخنان اخیر خود همچون گذشته تکرار کرد که هرگونه مذاکره ای با امریکا تحت فشار حداکثری ممنوع است. چرا که مذاکره در این شرایط تنها یک معنی میدهد تسلیم جمهوری اسلامی به امریکا.

اما، ادامه شرایط موجود، شرایط بدون درامد نفت، برغم لاف و گزاف رئیس جمهور مبنی بر بهبود شرایط موجود نسبت به سال گذشته، چندان میسر نیست. بنابراین، نظام باید برای شکستن خط محاصره  تدبیری میاندیشید، تدبیری که اول در اختلال در عبور و مرور نفت برها در آبهای خلیج فارس، بدون گذاردن اثر انگشت خود بازتاب یافت. حمله تروریستی به شش کشتی نفت بر در خلیج فارس، کار بجایی نبرد، نه خشم امریکا را برانگیخت و نه اختلالی جدی در عبور و مرور نفت برها در تنگه هرمز بوجود اورد، کنشی که نه تنها نتیجه مثبتی ببار نیاورد بلکه قدرتهای بزرگ را وادار ساخت که ناوگانهای نظامی خود را رهسپار آبهایی کنند که تا چندی پیش در کنترل جمهوری اسلامی قرار داشتند.

پس جسورتر باید عمل کرد، اندیشمندان نظام چنین اراده نمودند، شاید که گوش فیل را بخاراند و او را مجبور به واکنش نماید. در این تصور، همچنانکه زودتر اشاره شد، یک درگیری محدود قهر آمیز با نیروهای امریکایی، بدون انکه برنده و یا بازنده ای ببار بیاورد، شرایط را برای مذاکره نه تخت فشار حدا اکثری فراهم میآورد. بعبارت دیگر، نظام در پی جنگ نیست، نه بآن دلیل که ذاتا جنگ ستیز است و جنگ طلب نیست، بلکه بخوبی میداند که در صورت یک جنگ تمام عیار، شدیدا دچار ضرر وزیان جبران ناپذیری شود، اگر تاج و تخت ولایت بجای خود بماند.

حال میتوان فهمید که سرنگونسازی پهباد امریکایی چندان اتفاقی هم نبوده است بلکه باید آنرا بخشی از یک نقشه استراتژیک خواند، برخاسته نه لزوما از عقل محاسبه گر. چون سود و زیان را جایی نیست در عقل بر خاسته از "اجتهاد." اینبار نیز اگرچه پاسداران اسلامی بر چهره ابر قدرت امریکا چنگ انداختند، و سبب کلی سرور و غرور نظام گردید. که هشیاری نیروهای اسلامی را مشاهده کردید؟ اما، این "خدعه" کار بجایی نبرد و امریکا را چندان برآشفته نکرد. دانالد ترامپ، رئیس جمهور امریکا، زیرک تر از آن بود که بخشم بیاید و بخشونت دست بزند و همان کند که ولایتمداران انتظار داشتند. او صریحا انصراف خود را برای ضربه متقابل به جمهوری اسلامی اعلام داشت. چون قلب رئوف او اجازه نمیداد که جان بیش از صد نفر را بگیرد در برابر سرنکونسازی یک هواپیمای بدون سر نشین. باشد که این اقدام بشر دوستانه دانالد ترامپ در تاریخ ثبت گردد.

این خونسردی و خود داری امریکا سبب شد که طراحان نظامی جمهوری اسلامی دست بعملیات جسورانه تری بزنند. اینبار تاسیسات نفتی عربستان صعودی مورد حمله قرار گرفت، عملیاتی که اگرچه گروه های متخاصم مثل حوثی های یمن مسئولیت آنرا پذیرفته اند، با این وجود کارشناسان آنرا به نیرویی نسبت میدهند که در سطح بالاتری از تکنولوژی و تخصص و فن آوریهای نظامی، قرار دارد. در این منطقه البته که این توانایی ها را تنها میتوان به سپاه پاسداران نظام ولایت نسبت داد. تا اینجا که این اقدام "جسورانه" نتیجه مطلوب را ببار نیاورده است.

عدم واکنش دانالد ترامپ را نیز نباید به مهر و عطوفت و انزجار او از خشونت نسبت داد. در چنین شرایطی، روشن است که او مجبور نیست برای تنبیه و مجازات جمهوری اسلامی، دست بکاری بزند که آینده اش چندان روشن نیست. چرا که جمهوری اسلامی، حکومتی است ورشکسته، حکومتی ست که دیر زمانی ست که بسوی انحطاط و تباهی روان است. چهل سال حکومت اسلامی چیزی جز مصیبت و نکبت، جز خواری و حقارت، گسترش فقر و فساد وفحشا، ببار نیاورده است. معلم، و کارمند و کارگر و کشاورز و کاسبکار و بازاری و سرمایه دار را به فقر و گرسنگی کشانده است و از خود بیگانه ساخته است. دستگاه ریاست جمهوری امریکا بعید بنظر میرسد که از چگونگی اوضاع در درون جمهوری اسلامی، بی اطلاع باشد و در تصمیم گیری شان تاثیرگذار نباشد. پس نباید انتظار داشت باین زودیها امریکا دست خود را بخشونت آلوده کند.

تردیدی نیست که آنچه ما را بورطه جنگ با امریکا و جهان کشانده است، حکومتی ست که رهبر آن خود را جانشین پیامبر اسلام میداند و لباس پیامبری به تن دارد. بدین روی تدابیر ولایت در رابطه با امریکا و جهان، نمیتواند از گفتار و رفتار پیامبر اسلام و آموزشهای قرآنی الهام نگرفته باشد. نه پیامبر اسلام نمونه خوبی ست برای "تعامل" و مذاکره و مسالحه و نه کلام الله، از صلح، مدارا و رواداری سخنی بمیان میاورد. تاریخ میگوید، پیامبر اسلام 10 سال حکومت کرد و بیش از 60 بار دست به لشگر کشی زد که در بیش از 30 تای آنان خود شخصا شرکت داشته است.  قرآن نیز "جهاد" و "شهادت" و "قتل فی السبیل الله" جنگ و خونریزی و کشتار و تنفر از دیگری تا اخرین قطره خون خود را آموزش دهد و تکلیف شرعی بشمار آورد، نه تعامل و صلح و دوستی را، بویژه از خدا ناشناسان و کافران و مشرکین که غربیها از این قماش بشمارمیایند. از اینروی حکومت اسلامی هرگز در پی تعامل و رواداری با غرب برهبری امریکا نبوده است. نظام ولایت و نظام فقاهتی، در کل، از دیرباز، نسبت به غرب کینه میورزیده است و همیشه قصد انتقام ستانی را از آن در خود پرورده است. "شیطان" نامیدن امریکا راه را بر روی هرگونه تعاملی می بندد. غائله گروگانگیری و ادامه 8 سال جنگ پوچ و بیهوده و هم اکنون بال و پر در آوردن و نفوذ در کشورهای همسایه و بخدمت گرفتن گروه های یاعی، و مهمتر از همه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، بازتابی ست از کینه ورزی و انتقام ستانی نهادین در حکومت اسلامی.

کینه ورزی و انتقام ستانی لزوما به خصومت با غرب و امریکا محدود نمیشود بلکه از آغاز تعین کننده رفتار و گفتار نظام بوده است. سرکوب و سر به نیست کردن و قلع و قمع مخالفین سیاسی، دگراندیشان و روشنفکران و اقلیت های دینی و منطقه ای و از همه مهمتر قتل عام بیش از 4 هزار زندانی سیاسی در 67 اگر بازتاب کینه ورزی و انتقام ستانی نیست، بازتاب چه چیزی میتواند باشد، بازتاب رواداری و انسان دوستی.

درست است که تا اینجا ولی فقیه توانسته است با ابزار انتقام ستانی و مشت محکمی که بر سر ملت فرود اورده، آتش خشم ملت را فرو نشاند و برغم فشار حداکثری، بر طبل پیروزی بر تحریمات امریکا بکوبد. چرا که هنوز برجا مانده است و فقر و فلاکت و نارضائیهای گسترده هنوز نتوانسته اند نظام را از پا در بیاورد. اگر ولایت برای چند صباحی بر اساس وحدت شمشیر و شریعت حکومت میکرد، یقین بدان که اکنون نظام تنها بر اساس شمشیر، قهر و خشونت، ایجاد رعب و وحشت بیشتر و خفه کردن هر زمزمه نا خوشایندی پا بر جا مانده است. وای از آن روزی که نظام ولایت شمشیر از گردن ملت بر گیرد. تا انجائیکه تحریمات به تضعیف قدرت سرکوب نظام در درون بیانجامد میتوان آنتظار داشت، که در آینده ای نه چندان دور شمشیر ولایت بر زمین فرو غلتد و نظام را همراه خود بخاک بسپارد. 

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ شهریور ۲۲, جمعه

سحر خدایاری:

نماد عشق بآزادی!




 تنها آنهایی، انسان را به مقام والاتری، والاتر از آنچه تاکنون بدان اندیشه شده است، ارتقا دهند که در عشق به "آزادی" همچون شمعی بسوزند و جاودانه پیرامون خود را روشنایی بخشند. سحر خدایاری که به دختر "آبی" شهرت یافته است، یکی از آن انسانهای استثنایی بود که نه خود را بلکه بندهایی را به آتش کشید که او و همنوع او را باسارت و بندگی در آورده بودند، بندهای شریعت اسلامی، قواعد و مقرراتی نه در خور شان انسان.
سحر خدایاری، سرشار از زندگی بود. عشق او به ورزش و رقابت های ورزشی، نمیتواند بیانگر چیز دیگری باشد بجز شور زندگی. او از هواداران سرسخت تیم استقلال بود، زندگی را دوست داشت و بدان عشق میورزید. سحر خدایاری بندهایی را به آتش کشید که بال و پر او را بسته، در قفسی محبوس و به تسلیم و اطاعت کشانده بودند، حال آنکه تار و پود او، رهایی و آزادی، برخاسته از فطرت انسانی را می طلبید. او شجاعانه دست به پاره ساختن بندهایی زد که جدایی جنسیت را تقدس میبخشید، همچون یکی از احکام الهی، 

احکام مطلق و بدون و چون و چرا، احکامی که چهل سال است بر کشور ما حاکم است.
چهل سال است که ورود زنان باستادیوم های ورزشی ممنوع بوده است. یعنی در چهل سالی که زنان در سراسر دنیا بیشتر به حق و حقوق خود دست یافته اند، در همانحال زنان ایرانی حق و حقوق بیشتری را بطور بی سابقه ای از دست دادند. اول صدا، توانایی تولید موسیقی از حنجره، از زن مصادر گردید. آوای دلنشین او دیگر نباید بگوش میرسید. چرا؟ مردان را به گمراهی و انحراف از اندیشه الهی میکشاند و چه نوع ضررو زیانهایی را در منظر عقل اجتهاد ، ببار میاورد، موضوع این مطلب نیست. همین بس که آنچه معرض است، آن است که نوای دلنشین زن اگر گوش فقهای مقدس را آزار نمیداد، آنرا خاموش نمی ساختند و بعنوان یک امر امنیتی سرکوب نمیکرد. پس از چهل سال صدای زن را نه میتوانی در کنسرت و نه از رادیو تلویزیون بشنوی. ناپدید ساختن صدای زن، همراه حجاب اجباری، آغاز محدودیت ها و محرومیت های زن در جامعه گردید، از جمله منع حضور زنان در استادیوم ها به بهانه ها و برهان های کودکانه و سراسر بلاهتبار.

نظام، اما، اساسا با ورزش و رقابتهای ورزشی، دشمنی میورزد بویژه اگر در آن زنان شرکت کنند. تردید مدار، چنانچه میتوانستند فعالیت های ورزشی را نیز حرام و مکروه میساختند. ستیز و خصومت نظام با ورزش بآن دلیل است که ماهیتا میتواند نوعی تفریح و پایکوبی و با جش و سرور همراه باشد که تنها در "آزادی" میتواند بمنصه ظهور در آید، مگر آنکه بشکل حوزه ای باجرا در بیاید. در جامعه شریعتی، انسان متدین باید به بروردگار بیاندیشد، از دنیا و خوشی های ان دل برکند تا راه بهشت، راه زندگی "حقیقی" را هموار نماید.
دشمنی و ستیز نظام با زن و با ورزش، اما، بطور کلی از دشمنی و ستیز عمیقتری با پدیده "ازادی" بر میخیزد. محدودیت ها و محرومیت های شریعتی، در تمامی عرصه های زندگی ، چه در عرصه خصوصی و چه در عرصه عمومی، بازتاب دشمنی پایان ناپذیر نظام فقاهتی است با آزادی. حقیقت آن است که قبل از آنکه زنان از حق ورود به استادیوم، محروم گردند، همچنانکه زودتر بدان اشاره شد، از حقوق بسیاری دیگری، چه در روابط زناشویی و خانوادگی و چه بلحاظ شرکت در مشاغل درآمد زا، محدود و محروم گردیده بودند. در سن بیست و نه سالگی، سحر خدایاری به چنان بلوغی رسیده بود که بتواند بر احساسات و عواطف خود چیره شود. اما، وزن بندهای اسارتبار شریعت، همچون زنجیر و قلاده چنان سخت و سنگین گردیده بود که تنها با به 
آتش کشیدن آنها، سحر خدایاری میتوانست خود را از اسارت و بندگی رها سازد.

اما، کنش سحر خدایاری را، هرچند غم انگیز و اندوهبار، باید یک قیام نمادین خواند علیه حکومت اسلامی، حکومتی که بر اساس قواعد و مقرراتی بنیان گذارده شده است که انسان را به حیوان تقلیل میدهد، حکومتی که انسان را حیوان و حیوان را بانسان تبدیل میکند که یکی از مهمترین کاربردهای شریعت اسلامی است: عقلانیت انسانی را به تعطیلی میکشاند و "تقلید" و "تبعیت،" از احکام و رسم و رسوم ماورایی را جایگزین آن میکند  که خود در کنش "نسلیم" و "اطاعت" و "عبودیت" و "بندگی،" بطور نمادین در فرایند  قیام و قعود و روکوع و سجود  بازتاب مییابد.

جالب توجه آن است که سحر خدایاری در عشق به آزادی خود را در ایامی به آتش کشید که مصادف بود با ایام عاشورا، ایامی که امام حسین، بنا بروایت فقها، بر علیه ظلم و ستم خلیفه بقیام بر میخیزد و شجاعانه شهادت را درآغوش میکشد. اگر ممتعصبین بر آشفته نشوند، کنش سحر خدایاری را میتوان همطراز کنش امام دانست. درست است، سحر خدایاری، امام حسین نیست. او نه سلحشور و جنگنده بود و نه شمشیرزن و نه اهل جنگ و نبرد، او نه دست به جهاد زد و نه قصد شهادت داشت  اما، اگر تعصب کنار بگذاریم می بینیم که اگر سحر، حسین نیست کمتر از او هم نیست. مگر ولایتمداران نمیگویند حسین بر علیه حکومت ظلم و ستم یزید برخاست ، سحرخدایاری نیز به قیام علیه نظامی بر خاست سراسر ظلم و ستم و بی عدالتی بویژه علیه زنان و بطور مضاعف. سحر خواستار رهایی بود، رهایی از بندهایی که او را ار پرواز در آسمان بیکران باز می داشت. و این عشق بآزادی بود که او را بآتش کشاند. هرچند این عشق به آزادی در امر ساده ای، مثل رفتن باستادیوم ورزشی، بازتاب بیابد. این محرومیت از یک امر ساده و یا یک حق ابتدایی ست که جانسوز است. وقتی که فردی از ابتدایی ترین حق و حقوق خود محروم میشود، از کدام حقوق است که بر خوردار میتواند باشد.

این عشق به آزادی، تنها در سینه سحر خدایاری نمی سوخت و نمی سوزد. کمتر زنی را امروز میتوان یافت که در عشق آزادی نسوزد و رویایی رهایی را در سر نپروراند. آیا عشق به آزادی در سینه هزاران هزار زنی که در این چهل سال با نابودی خویش برهایی پیوستند و هویت آنان هرگز آشکار نشده است، نمی سوخت؟ آیا زنان فرهیجته ای که هم اکنون در دوزخ اوین بسر میبرند مثل ، پروین ستوده و نرگس محمدی(برای اختصار فقط بذکر این دو نام اکتقا میکنم) در عشق به آزادی نمیسوزند و رویای رهایی را در سر نمی پرورانند؟ اما، این بدان معنا نیست که آنهایی که در عشق بآزادی میسوزند، خود را بآتش بکشند تا رهایی یابند. بندهای اسارت و بندگی را نمیتوان با شعله ور ساختن جان باتش کشید، بلکه با بیدار ساختن عقل و خرد است که میتوان بندهای شریعت را پاره پاره ساخت و بدور ریخت. این امر زمانی، البته میسر شود که همچون سحر خدایاری اماده باشی که در آتش عشق به آزادی بسوزی. این است راه رهایی، ای هموطن!

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi