۱۳۹۸ مهر ۵, جمعه


نه به مذاکره:
بازتاب اراده ولایت نه ملت!



درست است، نظام بر طبل پیروزی میکوید و از جایگاه اقتدار سخن میگوید. که نظام با " توکل بر خدا" و تدابیر اسلامی، از جمله "ایستادگی" و "مقاومت" توطئه تحریمات را با شکست روبرو ساخته و تحت فشار حداکثری تن به مذاکره نداده است. که دست دشمن پرقدرتی که برای مذاکره بسوی نظام دراز شده بود پس زده است. که نظام نه تنها دچار فروپاشی نشده است بلکه بر مسائل اقتصادی، بویژه دشواری های معیشتی فائق آمده است و ملت همچنان یکی است و یگانه با ولایت و هرگز فریب تبلیغات دشمن را نخورد، همچنانکه حضرت ولایت فقیه، آخوند، خداوند خامنه ای در اخیرترین سخنانش باین مطلب اشاره دارد:

برخلاف تلاش دشمن برای منحرف کردن فهم و اِدراک مردم و مسئولان از واقعیت های کشور و تعریف منافع و مصالح ملی براساس اهداف خود، ظرفیتها و توانایی‌های کشور به گونه ای است که همه گره‌های اقتصادی و مشکلات معیشتی با تدبیر و با پیگیری و مشورت درست، قابل حل شدن هستند.

البته که منظور از "واقعیت های کشور" همان "جهش" های بزرگی است که در کشور در عرصه های مختلف بوقع پیوسته که از آن زودتر سخن گفته است، جهش هایی چنان خیره کننده که سبب تشدید دشمنی غرب با حکومت اسلامی گردیده است، دشمنی با راه "سومی" که جمهوری اسلامی به جهان ارائه داده است. اگرچه، حضرت ولایت برای پرهیز از کذب، اعتراف میکند که "گره های اقتصادی" و "مشکلات معیشتی،" نه اینکه وجود ندارند بلکه  "با پیگیری و مشورت درست، قابل حل شدن هستند."  اما،  کی و چگونه؟ سوالهایی هستند که ممکن است اصلا بمغز ولی فقیه خطور نکند. چون نه او و نه پیروان او هستند که از وضع موجود رنج میبرند. مسلم است که ولی فقیه از مشکلات اقتصادی و معیشتی رنج نمیبرد و درد رنجبران هم احساس نمی کند و گرنه باید بسی بسیار زودتر از این ها بخاطر کاهش رنج مردم با امریکا به تعامل و مذاکره می پرداخت تا بصلح پایداری با امریکا دست یابد. چون تنها صلح است که بنفع مردم و ملت است.

بعبارت دیگر، ولایتمداران برهبری آخوند خامنه ای و روحانی، در حالی بر طبل پیروزی میکوبند که  از یک طرف، در درون با نا ارامی ها و نارضائیها و اعتراضات روز افزون مردم، روی در روی هستند و از طرف دیگر با خشم قدرتهای جهانی، بویژه خشم کشورهای همسایه در نتیجه باتش کشیدن تاسیسات نفتی عربستان سعودی.

اما، اگر نیک بنگری، این اولین باری نیست که نظام ولایت هم از درون دچار بحران مشروعیت بوده است و هم از بیرون تحت فشار قرار گرفته است. بنابراین، اگر این روند، چهل سال دوام آورده است دلیل ندارد که چهل سال دیگر دوام نیاورد. چون، بنظر میرسد که تمامی تدابیر ولی فقیه در خدمت ادامه وضعی طراحی شده است که چهل سال آنرا تجربه کرده است. "نه به مذاکره" یعنی  "نه جنگ نه صلح" که جهار دهه ادامه یافته است و همه قرائن حکایت از آن دارد که  حضرت ولایت چیزی جز ادامه وضع موجود را در سر ندارد. وی در خطاب به خبرگان مجلس اظهار داشت: علاج مسائل و مشکلات کشور پافشاری بر شعارها و راه انقلابی است. یعنی که ادامه امریکا ستیزی در بیرون و سرکوب و خاموشی و اسلامیزه سازی جامعه در درون. ولی فقیه، آخوند خداوند خامنه ای یکبار دیگر با صراحت و روشنی اعلام نمود:

 هدف ما تحقق دین خدا و پیاده شدن شریعت الهی در جامعه است، بنابراین خداوند طبق وعده خود ما را یاری خواهد کرد، همچنانکه تا کنون نیز به این وعده عمل کرده و با وجود انبوه مشکلات، جمهوری اسلامی در قله عزت قرار دارد و مایه افتخار و مباهات برای اسلام است.
آخوند، خداوند خامنه ای، درست و بحق هم میگوید. چون جمهوری اسلامی ممکن است  در "قله عزت" قرار 

داشته باشد و "مایه افتخار و مباهات برای اسلام،" اما، نه برای ملت. چرا که پیاده سازی "شریعت الهی" چیزی برای ملت جز نگون بختی، جز نکبت و مصیب، جز حقارت و خواری بارمغان نیاورده است. چرا که ملتی که از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی محروم اند و به آزادی نه میتوانند سخن بگویند و خود را بیان کنند و بنمایند آنچه که هستند، ملتی که نه میتواند برگزیند که چه بپوشد، چه بنوشد، چه کسی را بنمایندگی خود برگزیند، ملتی که نیمی از آنان حتی نسبت بمردان در اسارت مضاعف بسر میبرد و حجاب اجباری را همچون یوغ بندگی باید پذیرا باشند و برای راه یابی به ورزشگاه ها باید خود را باتش بکشند، ملتی ست که بجای آنکه به قله عزت صعود کرده باشد، در قعر جهل و نادانی فرو رفته است.

از آنجا که کیش ولایت فقیه با آزادی بیگانه است، بی خبر است که عزت انسان به آزادی ست، نه "عبودیت" و "بندگی" و نه تبعیت و پیروی از احکامی ماورای شک و تردید و چندو چون عقل و خرد انسانی. این البته بدان دلیل است که فقیه زندگی خود را در اسارت قواعد و مقرارت شریعت اسلامی میگذراند، از اغاز تا انتها. هیچ نکند و  نیاندیشد، مگر بر اساس قواعد و مقررات الهی. باین دلیل است که فقیه هرگز طعم آزادی را نچشیده است. اگر فقیه از آزادی بویی برده بود، نمیتوانست از زیر بار "مسئولیت" شانه خالی کند. چون فقیه خود را بازتاب اراده الله، خداوند یکتا و یگانه میداند. اراده و امیال اوست، شریعت مقدس الله است که فقیه برجامعه تحمیل کرده است. اگر مسئولیتی هست از آن خدایی ست که فقیه را به پیامبری و یا ولایت خود برگزیده است.
 بهمین دلیل وقتی ولی فقیه و نظام پیرو، نه به مذاکره میگویند، به منافع ملت ایران نیماندیشند به سرنوشت محنت زده ای که در انتظار ملت است نمی اندیشد و نه به پیش رفت و رفاه و آسایش ملت. ولی فقیه به شکوه و عظمت اسلام میاندیشد. نداند که بزرگی و عظمت هر تمدنی تعین و تعریف شود با جایگاه انسان بمثابه انسان ازاد و مستقل و خود مختار نه انسانی که گله وار بزندگی روز مره ادامه میدهند و یک صدا را بیشتر در جامعه هرگز نشنود. مگر در جمهوری اسلامی صدای دیگر هم بجز صدای ولی فقیه شندیده میشود؟ اگر صدای دیگری در این چهل سال بگوش میرسید چنین بلب پرتگاه نزدیک نشده بودیم.

بدون استناد به یک نظر سنجی علمی، با خاطر جمعی میتوان گفت که "نه به مذاکره" برخاسته از خواست واراده و امیال ملت نیست همیچنانکه بلند پروازیها نظام در منطقه و آتش افروزیهائیکه بر پامیکند، بازتاب اراده و خواست ملت نیست. چهل سال سیاست امریکا ستیزی در خدمت تعین و تعریف جمهوری اسلامی ادامه یافته است و باز تابنده منافع قشر روحانیت و اقشار وابسته بدان بوده است. بنابراین، دشوار است که به بقای حکومت اسلامی اندیشید رها از تدبیر الهی، امریکا ستیزی. حیات حکومت اسلامی چنان وابسته به تداوم امریکا ستیزی گردیده است، که پایان یکی، نیستی دیگریست.

روشن است که در کوتا مدت نباید انتظار رعد و برق بیشتری را داشت. اما، در بلند مدت با محدود شدن و کمبود منابع درآمدی دولت، بر نا رضائیها عمومی افزوده میشود و دامن نا آرامیها هرچه بیشتر گسترده تر میگردد. درچنین شرایطی نظام به موضع دفاعی می نشیند، به تجهیز و اماده سازی ماشین سرکوب می پردازد تا هر صدای نا همگونی را خاموش و سکوت و آرامش را بر قرار کند. مسلم است توان تحمل سرکوب و خاموشی چه زمانی بسر آید که بیک جنبش سراسری تبدیل شود، چندان قابل پیش بینی نیست.

 البته، یک حمله نظامی، شاید بهترین فرصت را برای بیرون رفت نظام از بجران کنونی فراهم آورد. نه اینکه عرق ملی را بجنباند و ملت را با ولایت آشتی دهد، بلکه توجیهی فراهم آورد برای چهل سال استبداد مضاعف دین و قدرت، ورشکستگی و ویرانی در تمام عرصه های زندگی اجتماعی و به بندگی و اسارت کشیدن ملت. اما، در غیبت حمله نظامی باید در انتظار بود تا تحریمات، ترک و یا ترکهایی در ساختار نظام بوجود آورد تا راه را بر بروز همبستگی بین جنبش های کوچک و پراکنده و در نتیجه شکل گیری یک جنبش عظیم با هدف گذار از حکومت ولایت، بگشاید.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi








!.

۱۳۹۸ شهریور ۲۹, جمعه

کینه ورزی و انتقام ستانی
نهادین در حکومت اسلامی!



بنظز میرسد که حکومت اسلامی برهبری آخوند خامنه ای بمنظور شکستن محاصره اقتصادی، اماده استکه  دست بهرکاری بزند تابتواند یک درگیری محدود با امریکا بوجود آورد. در منظر نظام یک درگیری کوچک میتواند، شرایط موجود را دگرگون ساخته وفرصت را برای مذاکره با امریکا، نه تحت "فشار حداکثری،" بلکه بعنوان همتایی برابر و هم وزن فراهم آورد. البته فقط در ظاهر و نه در واقعیت و یا در "باطن." چون حضرت ولایت در سخنان اخیر خود همچون گذشته تکرار کرد که هرگونه مذاکره ای با امریکا تحت فشار حداکثری ممنوع است. چرا که مذاکره در این شرایط تنها یک معنی میدهد تسلیم جمهوری اسلامی به امریکا.

اما، ادامه شرایط موجود، شرایط بدون درامد نفت، برغم لاف و گزاف رئیس جمهور مبنی بر بهبود شرایط موجود نسبت به سال گذشته، چندان میسر نیست. بنابراین، نظام باید برای شکستن خط محاصره  تدبیری میاندیشید، تدبیری که اول در اختلال در عبور و مرور نفت برها در آبهای خلیج فارس، بدون گذاردن اثر انگشت خود بازتاب یافت. حمله تروریستی به شش کشتی نفت بر در خلیج فارس، کار بجایی نبرد، نه خشم امریکا را برانگیخت و نه اختلالی جدی در عبور و مرور نفت برها در تنگه هرمز بوجود اورد، کنشی که نه تنها نتیجه مثبتی ببار نیاورد بلکه قدرتهای بزرگ را وادار ساخت که ناوگانهای نظامی خود را رهسپار آبهایی کنند که تا چندی پیش در کنترل جمهوری اسلامی قرار داشتند.

پس جسورتر باید عمل کرد، اندیشمندان نظام چنین اراده نمودند، شاید که گوش فیل را بخاراند و او را مجبور به واکنش نماید. در این تصور، همچنانکه زودتر اشاره شد، یک درگیری محدود قهر آمیز با نیروهای امریکایی، بدون انکه برنده و یا بازنده ای ببار بیاورد، شرایط را برای مذاکره نه تخت فشار حدا اکثری فراهم میآورد. بعبارت دیگر، نظام در پی جنگ نیست، نه بآن دلیل که ذاتا جنگ ستیز است و جنگ طلب نیست، بلکه بخوبی میداند که در صورت یک جنگ تمام عیار، شدیدا دچار ضرر وزیان جبران ناپذیری شود، اگر تاج و تخت ولایت بجای خود بماند.

حال میتوان فهمید که سرنگونسازی پهباد امریکایی چندان اتفاقی هم نبوده است بلکه باید آنرا بخشی از یک نقشه استراتژیک خواند، برخاسته نه لزوما از عقل محاسبه گر. چون سود و زیان را جایی نیست در عقل بر خاسته از "اجتهاد." اینبار نیز اگرچه پاسداران اسلامی بر چهره ابر قدرت امریکا چنگ انداختند، و سبب کلی سرور و غرور نظام گردید. که هشیاری نیروهای اسلامی را مشاهده کردید؟ اما، این "خدعه" کار بجایی نبرد و امریکا را چندان برآشفته نکرد. دانالد ترامپ، رئیس جمهور امریکا، زیرک تر از آن بود که بخشم بیاید و بخشونت دست بزند و همان کند که ولایتمداران انتظار داشتند. او صریحا انصراف خود را برای ضربه متقابل به جمهوری اسلامی اعلام داشت. چون قلب رئوف او اجازه نمیداد که جان بیش از صد نفر را بگیرد در برابر سرنکونسازی یک هواپیمای بدون سر نشین. باشد که این اقدام بشر دوستانه دانالد ترامپ در تاریخ ثبت گردد.

این خونسردی و خود داری امریکا سبب شد که طراحان نظامی جمهوری اسلامی دست بعملیات جسورانه تری بزنند. اینبار تاسیسات نفتی عربستان صعودی مورد حمله قرار گرفت، عملیاتی که اگرچه گروه های متخاصم مثل حوثی های یمن مسئولیت آنرا پذیرفته اند، با این وجود کارشناسان آنرا به نیرویی نسبت میدهند که در سطح بالاتری از تکنولوژی و تخصص و فن آوریهای نظامی، قرار دارد. در این منطقه البته که این توانایی ها را تنها میتوان به سپاه پاسداران نظام ولایت نسبت داد. تا اینجا که این اقدام "جسورانه" نتیجه مطلوب را ببار نیاورده است.

عدم واکنش دانالد ترامپ را نیز نباید به مهر و عطوفت و انزجار او از خشونت نسبت داد. در چنین شرایطی، روشن است که او مجبور نیست برای تنبیه و مجازات جمهوری اسلامی، دست بکاری بزند که آینده اش چندان روشن نیست. چرا که جمهوری اسلامی، حکومتی است ورشکسته، حکومتی ست که دیر زمانی ست که بسوی انحطاط و تباهی روان است. چهل سال حکومت اسلامی چیزی جز مصیبت و نکبت، جز خواری و حقارت، گسترش فقر و فساد وفحشا، ببار نیاورده است. معلم، و کارمند و کارگر و کشاورز و کاسبکار و بازاری و سرمایه دار را به فقر و گرسنگی کشانده است و از خود بیگانه ساخته است. دستگاه ریاست جمهوری امریکا بعید بنظر میرسد که از چگونگی اوضاع در درون جمهوری اسلامی، بی اطلاع باشد و در تصمیم گیری شان تاثیرگذار نباشد. پس نباید انتظار داشت باین زودیها امریکا دست خود را بخشونت آلوده کند.

تردیدی نیست که آنچه ما را بورطه جنگ با امریکا و جهان کشانده است، حکومتی ست که رهبر آن خود را جانشین پیامبر اسلام میداند و لباس پیامبری به تن دارد. بدین روی تدابیر ولایت در رابطه با امریکا و جهان، نمیتواند از گفتار و رفتار پیامبر اسلام و آموزشهای قرآنی الهام نگرفته باشد. نه پیامبر اسلام نمونه خوبی ست برای "تعامل" و مذاکره و مسالحه و نه کلام الله، از صلح، مدارا و رواداری سخنی بمیان میاورد. تاریخ میگوید، پیامبر اسلام 10 سال حکومت کرد و بیش از 60 بار دست به لشگر کشی زد که در بیش از 30 تای آنان خود شخصا شرکت داشته است.  قرآن نیز "جهاد" و "شهادت" و "قتل فی السبیل الله" جنگ و خونریزی و کشتار و تنفر از دیگری تا اخرین قطره خون خود را آموزش دهد و تکلیف شرعی بشمار آورد، نه تعامل و صلح و دوستی را، بویژه از خدا ناشناسان و کافران و مشرکین که غربیها از این قماش بشمارمیایند. از اینروی حکومت اسلامی هرگز در پی تعامل و رواداری با غرب برهبری امریکا نبوده است. نظام ولایت و نظام فقاهتی، در کل، از دیرباز، نسبت به غرب کینه میورزیده است و همیشه قصد انتقام ستانی را از آن در خود پرورده است. "شیطان" نامیدن امریکا راه را بر روی هرگونه تعاملی می بندد. غائله گروگانگیری و ادامه 8 سال جنگ پوچ و بیهوده و هم اکنون بال و پر در آوردن و نفوذ در کشورهای همسایه و بخدمت گرفتن گروه های یاعی، و مهمتر از همه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، بازتابی ست از کینه ورزی و انتقام ستانی نهادین در حکومت اسلامی.

کینه ورزی و انتقام ستانی لزوما به خصومت با غرب و امریکا محدود نمیشود بلکه از آغاز تعین کننده رفتار و گفتار نظام بوده است. سرکوب و سر به نیست کردن و قلع و قمع مخالفین سیاسی، دگراندیشان و روشنفکران و اقلیت های دینی و منطقه ای و از همه مهمتر قتل عام بیش از 4 هزار زندانی سیاسی در 67 اگر بازتاب کینه ورزی و انتقام ستانی نیست، بازتاب چه چیزی میتواند باشد، بازتاب رواداری و انسان دوستی.

درست است که تا اینجا ولی فقیه توانسته است با ابزار انتقام ستانی و مشت محکمی که بر سر ملت فرود اورده، آتش خشم ملت را فرو نشاند و برغم فشار حداکثری، بر طبل پیروزی بر تحریمات امریکا بکوبد. چرا که هنوز برجا مانده است و فقر و فلاکت و نارضائیهای گسترده هنوز نتوانسته اند نظام را از پا در بیاورد. اگر ولایت برای چند صباحی بر اساس وحدت شمشیر و شریعت حکومت میکرد، یقین بدان که اکنون نظام تنها بر اساس شمشیر، قهر و خشونت، ایجاد رعب و وحشت بیشتر و خفه کردن هر زمزمه نا خوشایندی پا بر جا مانده است. وای از آن روزی که نظام ولایت شمشیر از گردن ملت بر گیرد. تا انجائیکه تحریمات به تضعیف قدرت سرکوب نظام در درون بیانجامد میتوان آنتظار داشت، که در آینده ای نه چندان دور شمشیر ولایت بر زمین فرو غلتد و نظام را همراه خود بخاک بسپارد. 

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ شهریور ۲۲, جمعه

سحر خدایاری:

نماد عشق بآزادی!




 تنها آنهایی، انسان را به مقام والاتری، والاتر از آنچه تاکنون بدان اندیشه شده است، ارتقا دهند که در عشق به "آزادی" همچون شمعی بسوزند و جاودانه پیرامون خود را روشنایی بخشند. سحر خدایاری که به دختر "آبی" شهرت یافته است، یکی از آن انسانهای استثنایی بود که نه خود را بلکه بندهایی را به آتش کشید که او و همنوع او را باسارت و بندگی در آورده بودند، بندهای شریعت اسلامی، قواعد و مقرراتی نه در خور شان انسان.
سحر خدایاری، سرشار از زندگی بود. عشق او به ورزش و رقابت های ورزشی، نمیتواند بیانگر چیز دیگری باشد بجز شور زندگی. او از هواداران سرسخت تیم استقلال بود، زندگی را دوست داشت و بدان عشق میورزید. سحر خدایاری بندهایی را به آتش کشید که بال و پر او را بسته، در قفسی محبوس و به تسلیم و اطاعت کشانده بودند، حال آنکه تار و پود او، رهایی و آزادی، برخاسته از فطرت انسانی را می طلبید. او شجاعانه دست به پاره ساختن بندهایی زد که جدایی جنسیت را تقدس میبخشید، همچون یکی از احکام الهی، 

احکام مطلق و بدون و چون و چرا، احکامی که چهل سال است بر کشور ما حاکم است.
چهل سال است که ورود زنان باستادیوم های ورزشی ممنوع بوده است. یعنی در چهل سالی که زنان در سراسر دنیا بیشتر به حق و حقوق خود دست یافته اند، در همانحال زنان ایرانی حق و حقوق بیشتری را بطور بی سابقه ای از دست دادند. اول صدا، توانایی تولید موسیقی از حنجره، از زن مصادر گردید. آوای دلنشین او دیگر نباید بگوش میرسید. چرا؟ مردان را به گمراهی و انحراف از اندیشه الهی میکشاند و چه نوع ضررو زیانهایی را در منظر عقل اجتهاد ، ببار میاورد، موضوع این مطلب نیست. همین بس که آنچه معرض است، آن است که نوای دلنشین زن اگر گوش فقهای مقدس را آزار نمیداد، آنرا خاموش نمی ساختند و بعنوان یک امر امنیتی سرکوب نمیکرد. پس از چهل سال صدای زن را نه میتوانی در کنسرت و نه از رادیو تلویزیون بشنوی. ناپدید ساختن صدای زن، همراه حجاب اجباری، آغاز محدودیت ها و محرومیت های زن در جامعه گردید، از جمله منع حضور زنان در استادیوم ها به بهانه ها و برهان های کودکانه و سراسر بلاهتبار.

نظام، اما، اساسا با ورزش و رقابتهای ورزشی، دشمنی میورزد بویژه اگر در آن زنان شرکت کنند. تردید مدار، چنانچه میتوانستند فعالیت های ورزشی را نیز حرام و مکروه میساختند. ستیز و خصومت نظام با ورزش بآن دلیل است که ماهیتا میتواند نوعی تفریح و پایکوبی و با جش و سرور همراه باشد که تنها در "آزادی" میتواند بمنصه ظهور در آید، مگر آنکه بشکل حوزه ای باجرا در بیاید. در جامعه شریعتی، انسان متدین باید به بروردگار بیاندیشد، از دنیا و خوشی های ان دل برکند تا راه بهشت، راه زندگی "حقیقی" را هموار نماید.
دشمنی و ستیز نظام با زن و با ورزش، اما، بطور کلی از دشمنی و ستیز عمیقتری با پدیده "ازادی" بر میخیزد. محدودیت ها و محرومیت های شریعتی، در تمامی عرصه های زندگی ، چه در عرصه خصوصی و چه در عرصه عمومی، بازتاب دشمنی پایان ناپذیر نظام فقاهتی است با آزادی. حقیقت آن است که قبل از آنکه زنان از حق ورود به استادیوم، محروم گردند، همچنانکه زودتر بدان اشاره شد، از حقوق بسیاری دیگری، چه در روابط زناشویی و خانوادگی و چه بلحاظ شرکت در مشاغل درآمد زا، محدود و محروم گردیده بودند. در سن بیست و نه سالگی، سحر خدایاری به چنان بلوغی رسیده بود که بتواند بر احساسات و عواطف خود چیره شود. اما، وزن بندهای اسارتبار شریعت، همچون زنجیر و قلاده چنان سخت و سنگین گردیده بود که تنها با به 
آتش کشیدن آنها، سحر خدایاری میتوانست خود را از اسارت و بندگی رها سازد.

اما، کنش سحر خدایاری را، هرچند غم انگیز و اندوهبار، باید یک قیام نمادین خواند علیه حکومت اسلامی، حکومتی که بر اساس قواعد و مقرراتی بنیان گذارده شده است که انسان را به حیوان تقلیل میدهد، حکومتی که انسان را حیوان و حیوان را بانسان تبدیل میکند که یکی از مهمترین کاربردهای شریعت اسلامی است: عقلانیت انسانی را به تعطیلی میکشاند و "تقلید" و "تبعیت،" از احکام و رسم و رسوم ماورایی را جایگزین آن میکند  که خود در کنش "نسلیم" و "اطاعت" و "عبودیت" و "بندگی،" بطور نمادین در فرایند  قیام و قعود و روکوع و سجود  بازتاب مییابد.

جالب توجه آن است که سحر خدایاری در عشق به آزادی خود را در ایامی به آتش کشید که مصادف بود با ایام عاشورا، ایامی که امام حسین، بنا بروایت فقها، بر علیه ظلم و ستم خلیفه بقیام بر میخیزد و شجاعانه شهادت را درآغوش میکشد. اگر ممتعصبین بر آشفته نشوند، کنش سحر خدایاری را میتوان همطراز کنش امام دانست. درست است، سحر خدایاری، امام حسین نیست. او نه سلحشور و جنگنده بود و نه شمشیرزن و نه اهل جنگ و نبرد، او نه دست به جهاد زد و نه قصد شهادت داشت  اما، اگر تعصب کنار بگذاریم می بینیم که اگر سحر، حسین نیست کمتر از او هم نیست. مگر ولایتمداران نمیگویند حسین بر علیه حکومت ظلم و ستم یزید برخاست ، سحرخدایاری نیز به قیام علیه نظامی بر خاست سراسر ظلم و ستم و بی عدالتی بویژه علیه زنان و بطور مضاعف. سحر خواستار رهایی بود، رهایی از بندهایی که او را ار پرواز در آسمان بیکران باز می داشت. و این عشق بآزادی بود که او را بآتش کشاند. هرچند این عشق به آزادی در امر ساده ای، مثل رفتن باستادیوم ورزشی، بازتاب بیابد. این محرومیت از یک امر ساده و یا یک حق ابتدایی ست که جانسوز است. وقتی که فردی از ابتدایی ترین حق و حقوق خود محروم میشود، از کدام حقوق است که بر خوردار میتواند باشد.

این عشق به آزادی، تنها در سینه سحر خدایاری نمی سوخت و نمی سوزد. کمتر زنی را امروز میتوان یافت که در عشق آزادی نسوزد و رویایی رهایی را در سر نپروراند. آیا عشق به آزادی در سینه هزاران هزار زنی که در این چهل سال با نابودی خویش برهایی پیوستند و هویت آنان هرگز آشکار نشده است، نمی سوخت؟ آیا زنان فرهیجته ای که هم اکنون در دوزخ اوین بسر میبرند مثل ، پروین ستوده و نرگس محمدی(برای اختصار فقط بذکر این دو نام اکتقا میکنم) در عشق به آزادی نمیسوزند و رویای رهایی را در سر نمی پرورانند؟ اما، این بدان معنا نیست که آنهایی که در عشق بآزادی میسوزند، خود را بآتش بکشند تا رهایی یابند. بندهای اسارت و بندگی را نمیتوان با شعله ور ساختن جان باتش کشید، بلکه با بیدار ساختن عقل و خرد است که میتوان بندهای شریعت را پاره پاره ساخت و بدور ریخت. این امر زمانی، البته میسر شود که همچون سحر خدایاری اماده باشی که در آتش عشق به آزادی بسوزی. این است راه رهایی، ای هموطن!

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ شهریور ۱۵, جمعه


از امام بیزارم
و یزیدم آرزوست!




تا قبل از انقلاب 1357 روایت میشد که امام حسین نه برای کسب قدرت بلکه ماموریت الهی داشته است که با خون خود درخت نو نهال اسلام را آبیاری نماید. که او در کمال رضا و خشنودی خود را تماما به اراده الله، تسلیم و شربت شیرین شهادت را نوشیده است. در واقع اگر امام حسین مقام ولایی را در میان تمام امامان بخود اختصاص داده است به آن دلیل است که او را نماد تسلیم و اطاعت، در برابر خداوند یکتا و یگانه، الله، ساخته اند، الگویی که همه پیروان امام باید رهنمای راه خود قرار بدهند. برضای تو راضی ام، سخنانی که نقل شده است  امام در آخرین لحظات زندگی در حالیکه در خون خود غلتیده بوده است بزبان رانده است، پیوسته بر فراز منبر مورد ثنا و ستایش قرار میگرفت. یعنی که تسلیم و اطاعت پیوسته از برجسته ترین خصال امام حسین شناسایی میشد. اگرچه، کتاب "شهید جاوید" تالیف نعمت الله صالحی نجفی آبادی، زودتر شهادت طلبی امام حسین را به چالش کشیده  و کسب قدرت را انگیزه اصلی قیام عاشورا خوانده بود، که البته خیلی سریع بزیر قالی پنهان گردید.

روشن است که شهادت طلبی امام حسین در معنای فوق، میتواند در تمام اعصار در خدمت ساختار قدرت قرار گیرد، اما، پس از انقلاب تصویر دیگری، از امام حسین وارد در ادبیات دینی گردید، تصویری که عاشورا را الگوی "سلطه ستیزی" ترسیم میکند، تصویری که از پی تعبیر و تفسیر دکتر علی شریعتی برساخته شده است.
دکتر شریعتی شاید از نخستین کسانی بود که سعی نمود به عاشورا و شهادت حسین، معانی انقلابی، نفی و مقاومت بدهد. اما بنظر میرسد که او بیشتر شیفته  راه شهید بود، شیفته ی شهادت، یعنی فرو نهادن هستی به نفع نیستی، تا هدف و آرمان شهید. بنظر شریعتی، شهادت حسین  بر خلافت خط بطلان میکشد و در امامت جان میدمد و خود جاودانه میگردد. که اسلام از خون حسین است که روییده است. او شهادت را خوب مردن تعریف میکند بآن دلیل که یک انتخاب است و آن برگزیدن نیستی و دل بر کندن از زندگی تنی و مادی ست. برای شریعتی شهادت یک امر آرمانی ست و البته  ارجح است بر بقا و هستی. به نظر شریعتی اگر  مسلمان به منجلاب انحطاط غلتیده است به آن دلیل است که نمیتواند مانند امام حسین جان را نثار چیزی بالاتر از خود کند. دکتر علی شریعتی  شهادت را پر ارج ترین کنش انسانی میداند. آنرا "انتخاب " و "پیام " میخواند، کنشی از سر ایمان و آگاهی، عشق به آزادی و مهربانی. وی شهادت را تنها اسلحه برنده و پیروز در دفاع از اسلام و شریعت اسلامی میخواند.

 همین چندی پیش بود که یک بحث حوزه ای بین ولایت فقیه و کارگزار برگزیده اش، حجت الاسلام حسن روحانی در گرفت که طبق الگوی مبارزه امام حسین با یزید باید به مقابله و یا مذاکره با امریکا برخاست؟  بنا بر دعوی رئیس جمهور، امام حسین برای اجتناب از جنگ به صلح و مذاکره پرداخته است. این، یزید بوده است که جنگ را بر امام حسین تحمیل کرد. پس درست انست که از در تعامل با امریکا در آئیم. در حالیکه حضرت ولایت مقاومت و مقابله را به مذاکره و بده بستان با امریکا ترجیج میدهد همچنانکه امام حسین از در مقابله با خلیفه درآمد.

روشن است که مراسم عاشورا، بویژه زمانیکه بدست ساختار قدرت و بنفع بقا و تداوم سلطه استبداد مضاعف 
دین و قدرت برگزار میشود و در خدمت سلطه افکنی در میآید، نمیتواند در همان حال تبلور سلطه ستیزی هم باشد. هم اکنون ولی فقیه، بر اریکه قدرت نشسته است و تمامی ابزار قهر و خشونت در دست او تمرکز یافته است. آیا او جانشین امام حسین است و یا جانشین خلیفه یزید؟ اگر امام حسین نتوانست لشگر یزید را شکست دهد و خود بر جایگاهش جلوس کند، جانشینان وی، ولایت اول و دوم، خمینی و خامنه ای، نزدیک به چهار دهه است که با قدرت همآغوش گردیده اند، شمشیر بر گرفته و بر هر گردنی که اراده کنند فرود آورده و میاورند. حال به تبعیت از امام حسین، مردم باید در برابر کدام قدرت به مقاومت بر خیزاند و بارگاه ظلم و ستم کدام ظالم و ستمگری را باید ویران سازند، دستگاه خلافت و یا حکومت ولایت را، حکومت برخاسته از شهادت امام حسین را؟

 آیا اگر امام حسین بریزید پیروز میشد، جامعه ای را بنا میساخت در الگوی آرمانشهر ولایت، سراسر تبعیض و نابرابری، غارت و چپاولگری، خشونت و خونریزی، تنبیه و مجازات، قصاص و انتقام ستانی، جامعه ای سراسر فقر فساد و فحشا، شتابان بسوی انحظاط و تباهی؟ آیا، امام پیروز شده بر یزید، آنانی را که حسین وار، بطور فردی و یا جمعی، در برابر بارگاه ظلم و ستم قد برافراشته و به مقاومت می پردازند، پس از زندان و آزار و شکنجه، از طناب شریعت آویزان نمیکند؟ این در حالی ست که یزید، امام سوم را در جنگ کشتار نمود. یعنی که یزید به حسین اجازه داد که شمشیر بر گیرد و بجنگد و تا اخرین قطره خون خویش خون بریزد و خون بسیاری هم ریخت قبل از آنکه در خون خود بغلتد، اگر رویای فرمانروایی را از سر بیرون نکند. شکست و یا پیروزی.، به حسین و تصمیم او بسته بود که وارد جنگی نابرابر بشود و یا نه، جنگی که در آن شکست اجتناب ناپذیربود. یزید نه به  امام حسین توهینی روا داشت و نه تحقیری. نه مشت و لگد نصیب او ساخت و نه به نام الله زنان و مردان را مورد تجاوز قرار داد. حال آنکه حضرت ولایت که تبار خود را به رسالت و امامت نسبت میدهد، شبانه به خانه و کاشانه مخالفین تاج و تخت ولایت حمله برده آنها را از آغوش خانواده با ضرب و شتم و تحقیر توهین جدا نموده و یا آنها را در مسیر کار یا بازگشت به خانه،  می رباید و چه اهانت ها، تحقیر و توهین ها، و چه خشم و خشونتی که بانها روا ندارد، چنانکه حاضراند، سر به طناب شریعت بدهند و بهر جنایتی که هرگز مرتکب نشده اند اعتراف کنند.

حال پس از چهل سال، این سوال مطرح میشود که چه کسی بر ما حکومت میکند، امام یا یزید؟ اگر این سوال را به نظر سنجی بگذاریم، تردید مدار که اکثریت 85 درصدی پاسخ میدهند که از امام بیزارم و یزیدم آرزوست!

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ شهریور ۸, جمعه


نظام رفتنی ست !





همگان آگاهند که نطفه حکومت آخوندی با بحران بسته شده است، با بحران پا بعرصه وجود گذارده و بر 
دروش بحران، ساختار قدرت را بزیر سلطه خود کشیده و بقای حکومت فقیه را تداوم بخشیده است. اما، هیچیک از آن بحران ها، همچون بحرانی که هم اکنون گریبان نظام ولی فقیه را گرفته، بحران "امریکا ستیزی،" چندان حیاتی نبوده اند. چه، "امریکا ستیزی" از همان اغاز، قلب طپنده نظام ولایت گردید و رمز وراز بقای آن. امریکا ستیزی، در چهل سال «مرگ بر امریکا» بازتاب مییابد، در چهل سال مبارزه با "شیطان" بزرگ. که امریکا ستیزی یکی ست با شیطان ستیزی، وظیفه ای هم "شرعی" و هم "سیاسی."

اما، هماکنون،امریکا ستیزی، خود، دچار بحران گشته است، چون همه شواهد حاکی از آن است که تحت فشار حداکثری امریکا به آخر خط نزدیک شده است، فرآیندی که بدون شک و تردید بنفع ملت ، ولی بسی بسیار نگران کننده است برای حکومت اسلامی.

مسلم است که تحریمات امریکا بیش از همیشه و هر روز گزنده تر میشوند. زیان و خساراتی که این تحریمات بر زیرساخت های اقتصادی وارد مینماید و تاثیر ویرانگر آن بر گسترش فقر و فلاکت و فساد و، نیز بر روح و روان ملت، تخمین زدنی نیست. این بدان معناست که در شرایط موجود، شرایطی که مردم ایران از انواع و اقسام کمبودهای مادی و فرهنگی، رنج میبرند و بیش از 80 درصد از آنان با مسائل معیشتی دست و پنجه نرم میکنند، در شرایطی که مردم ایران از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود محرومند، دانالد ترامپ، رهبر ایالات متحده امریکا، اعلام داشته است که همه تحریمات را بیدرنگ ملغی خواهد ساخت اگر حکومت آخوندها "رفتار" خود تغییر دهد، رفتاری که تنها میتواند به امریکا سیتزی و صدور آن بکشورهای منطقه تعبیر گردد.

اگر، سیاست امریکا ستیزی که حکومت اخوندی از آغازین لحظات بقدرت رسیدن، در پیش گرفت،  روسای جمهوری پیشین امریکا را چندان ناخشنود نمیکرد، رئیس جمهور کنونی، دانالد ترامپ را سخت آزار میدهد. چون وی یک "ناسیونالیست" و یا "ملی گرا" است. بعضا، فراتر رفته و ترامپ را یک ناسیونالیست "سفید" مینامند، "نژادخواهی" و ملی گرایی. این بدان معناست که ترامپ، گفتار تحقیر آمیز و خوارکننده در باره امریکا را بر نمی تابد. ترامپ بر آن است که امریکا، بزرگی و شکوه خود را از دست داده است و عهد بسته است که عظمت گذشته را به امریکا باز گرداند. این است که نمیتواند بپذیرد که کشور پر قدرتش مورد خشم و نفرت ملتی استبداد زده قرار گیرد و این خشم و نفرت بامریکا را بسراسر منطقه و جهان انتشار دهد.

درست است که ترامپ تاکید را بر جلوگیری حکومت اسلامی از دستیابی به اسلحه کشتار جمعی و موشک های بالیستیک گذارده است، اما، او نمیتواند به هدف خود برسد اگر نتواند بر امریکا ستیزی بعنوان یک "گفتمان" دینی- سیاسی نقطه پایان بگذارد. ترامپ شدیدا بر آن باور است که امریکا منشا تمام خوبی هاست. "شر" و "بدی"  نمیتوانی بآن نسبت دهی. دانالد ترامپ، دوست ندارد که ببیند ملتی مرگ و نابودی امریکا را بخواهد، خواستی که از نفرت و کین خواهی بر میخیزد. دانالد ترامپ در واقع میخواهد به امریکا ستیزی هم در حرف و هم در عمل پایان بخشد. او دشمن آشتی ناپذیر حکومت اسلامی نیست و چندان خصومتی هم با نظام استبدادی ندارد حتی اگر استبداد مضاعف دین و قدرت باشد. او خواهان تغییر رفتاری ست که محور آن امریکا ستیزی ست.

این بدان معناست که دانالد ترامپ با برنامه فشارحد اکثری، حکومت اسلامی را بر سر یک دو راهی قرار داده است، دو راهی عقل و خرد و یا ایمان و ایدئولوژی، ملت و یا "امت،" دوراهی منافع ملی و یا منافع دین، دینی که مظهر آن روحانیت است، پذیرش عرف بین المللی و یا یاغیگری و سرکش، رانده از آغوش جهان بشری.

حضرت ولایت فقیه حق دارد که مذاکره را "سم" بخواند. چون میداند که توقف امریکا ستیزی در حرف و عمل، محور مذاکره خواهد بود. تن دادن باین خواست، در منظر نظام چیزی نیست مگر دست زدن به نابودی خویش. این بدان معناست هرآنقدر که شعار مرگ بر امریکا گوشهای دانالد ترامپ را آزار میدهد، توقف امریکا ستیزی نیز، اوضاع وحشت انگیزی را در منظر ولایت ترسیم کند، اوضاعی که دیر یا زود به فروپاشی نظام می انجامد.

استمرار طلبان، باتقاق، بر آنند که نظام راه عقلانیت و واقع بینی را پیموده است اگر در شرایط فشار، تن به مذاکره ندهد، گویی نظام ولایت است که چماق را در دست دارد و بر سر امریکا نگاهداشته است، که مصداق گفتار رهبر معظم، آخوند خامنه ای مبنی بر "نه جنگ نه مذاکره" نیز هست، چنانکه گویی اوست که تعیین میکند. ممکن است که رهبر معظم درست حدس زده باشد که دانالد ترامپ اهل جنگ نیست، اما، همااکنون سایه جنگ را بر کشور گسترانده است. گویا ولی فقیه، آگاه از همه چیز، از حضور ناوهای جنگی در خلیج فارس چندان اطلاعی ندارد. از این که بگذریم حضرت ولایت بر این تصور است در صورت عدم جنگ میتواند تن به مذاکره ندهد. آری، چنین میتواند، در حالیکه باید شاهد بر گسترش فقر و فلاکت بیشتری باشد. که در چنین صورتی نمیتوان آخر و عاقبت خوشی را برای حکومت آخوندی پیش بینی کرد. البته رئیس جمهور نظام ولایت، حسن روحانی سعی کرد راه عقلانیت و منافع ملت را بر گزیند تا از آن راه نظام را حفظ نماید. اما، چیزی طول نکشید که معلوم شد اراده ولایت بر ادامه امریکا ستیزی معطوف و موجب آن کردید که رئیس جمهو از راه انحرافی باز گردد.
حقیقت، اما، آن است که حکومت آخوندی چه راه عقل را برگزیند  و با امریکا ترک مخاصمات نموده و از در دوستی درآید و چه رفتار خود را تغییر ندهد و به امریکا ستیزی ادامه دهد، نظام رفتنی ست. دوران حکومت آخوندی بسر آمده است، چون عفونت تمامی اجزا نظام را فراگرفته است. مردم نیز رای خود را در خیزشهای دی ماه 96 صادر کردند وقتی که در بیش از صد شهر کشور فریاد برآوردند «توپ و تانک و فشفشه آخوید باید گم بشه.»

حکومت اسلامی، ممکن است که چند صباحی دیگر بماند. اما، باید زندانهایش را از "پانزدهمین" ها و یا "چهارده نفرها، پرکند، از آنان که دهان باعتراض میگشایند و حقیقت را بیان میکنند،از زنان مبارز،  از دگر اندیشان، از مدافعین حقوق بشر، از نویسنده و شاعر و از کرد و بلوچ، از کارگر و کارمند و معلم، از دهقان و کامیوندار و بازنشسته و بسیار دیگر از مردم ناراضی و عصبانی و هر روز نیز تعداد بیشتری از بی گناهان را بدار شریعت آویزان کند.

برغم هشدار یکی از فرماندهان سپاه که مبادا زانوی دیپلماتهای نظام ولایت در میدان مذاکره بلرزه در آید، همه نشانه ها حکایت از آن دارند که نظام رفتنی ست . نظامی که هماکنون در وادی فروپاشی سرگردان  است، دیر یا زود رفتنی ست.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ شهریور ۱, جمعه


فساد
 از دین فروشی بر میخیزد!


چه بسا بودند بسیاری که فکر میکردند با روی کار آمدن "روحانیت،" کسانی که زهد و تقوا پیشه شان است و چشم بر روی زر و زیور دنیای فانی و مادی بسته، بر خواهشها و تمناهای وسوسه بر انگیز خویش فائق آمده و واراسته گشته از تمامی کژی ها و کاستی ها، جامعه به گلستانی تبدیل شود که از آن چیزی جز بوی عطر بمشام نرسد، جامعه ای که در ان نه سفره ای تهی ماند نه دستی تنگ، نه مریضی بی طبیب ، نه دهانی دوخته و نه قلمی شکسته گردد. که رزق و روزی بدست خدایی ست یکتا و یگانه، خدایی که بزرگترین است و بخشنده و مهربان. که سعادتمندی آورد در این جهان و رستگاری در آخرت، خدایی که جلوه آن "ولایت" است.

پس از گذشت چهل سال، این جامعه الگو که قرار بود غرب و شرق را در نوردد، در حال غرق شدن در منجلاب "فساد" است. هر روز بر گشایش پرونده های اختلاس و غارت و چپاولگری افزوده میشود. این روزها اول رئیس و مدیر مسئول را بر کنار و سپس بازداشت میکنند. اگرچه بیانیه 8 ماده ای رهبرمعظم انقلاب مبنی بر ضرورت مبارزه با فساد، در سال 86 صادر گردیده است، در این 12 سال گذشته، بگیرو ببند چندانی اتقاق نثفتاد. اما، از زمانیکه تحریمات امریکا عرصه را بر حاکمان تنگ ساخته  است، پرونده های کژیها و کاستی ها بشکل پرونده های غارت و چپاولگری، بمبالع هنگفت چندین هزار میلیاردی، بیشتر رو میشود. چرا که نظام بیرحمانه نیازمند مسئول است و قربانی تا همه ضرر و زیانها را به پایش بنویسند و کاسه و کوزه ها را برسرش بشکنند.

تاکنون ، این فساد نه از ردیف روحانیت که از بخش دولتی و یا "خصولتی" برخاسته است. از آنان که لباس مقدس پیامبری به تن ندارند. اخیرا، اما، کاشف بعمل آمد فساد از کسانی برخاسته که از دست و دل و چشم پاکان بوده ند، از آنان که لباس مقدس پیامبری بر تن دارند: دو روحانی، آیت الله محمد یزدی و آیت الله صادق لاریجانی آملی، هر دو از نور چشمی های حضرت ولایت و هردو از منصوبین وی بریاست قوه قضائیه، قوه ای که قرار است جامعه را از مفاسد گوناگون پاک و منزه نگاهدارد.

 درگیری ای که بین دو رئیس قوه قضائیه پیشین بوقوع پیوسته است، نشان میدهد که تا چه حدودی دامن این پاک دینان به فسق و فساد آلوده است. البته، آخوند دیگری، مرجع تقلید، آیت الله مکارم شیرازی که از پاکدستی به سلطان شکر معروف گردیده است، خود را بوسط درگیری انداخته و بهر دو توصیه میکند که فراموش نکنند که آبروی روحانیت در کار است که درست میگوید و حکایت از دور اندیشی وی کند،  اندیشه به آنروزی که دامن مقدس آلوده خویش بر ملا گردد.

بعضا، این درگیریها را بازتاب جناح بندی های درونی و یا رقابت بر سر جانشینی رهبر میدانند که بعید نیست هر دو نظریه درست باشد. اما، مسئله فساد و عمق ان است، فسادی که منشا ان نا شناخت و نامعلوم میماند. مثل فساد در عرصه امنیتی ست که سر چه بی گناهانی را که بدار نیاویختند، کسانیکه بخوبی میدانستند که اعتراف به جاسوسی بنفع دشمن، یعنی آویخته شدن از طناب شریعت. با این وجود به آنچه بازجو میخواهد تن میدهند. یعنی که مرگ را بر تحمل شکنجه ترجیح میدهند. نظامی که چنین وقیحانه ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی را زیر پا میگذارد، از بیخ و بن فاسد است. مازیار ابراهیمی که پس از اعتراف به جاسوسی به اسرائیل و شرکت در قتل دانشمندان هسته ای، جان سالم بدر برده است در مصاحبه هایش نه تنها از بیرحمی بی مثل و مثال بازجویان میگوید، همچون تحمل درد بیش از 700 ضربه کابل بر استخوان شکسته ی پا بلکه از فساد مامورین شکنجه گر امنیتی نیز گزارش میدهد. مازیار ابراهمیی نقل میکند که از پدرش مبلغ پنجاهزار دلار اخاذی شده است که او را بدار نیاویزند. یعنی که  دامنه فساد امنیتی به فساد مالی هم میکشد.

روشن است، هر روز که از عمر این نظام میگذرد فساد هرچه وسیعتر دامن روحانیت را فرا میگیرد. چرا که فساد در ذات نظامی نهفته است که از همخوابگی دین و قدرت بوجود آمده است. چه، از این همخوابگی ست که دین بیک کالای پر ارزش تبدیل میشود و دارنده خریدار و فروشنده بسیار. کالای دین از آنروی دارای ارزش است که بازتابنده قدرت است. در نظام ولایت، ساختار قدرت، دین را ارجح بر هر چیزی میداند. معلوم است که بعنوان مثال، کارشناسی و تخصص در برابر کالای دین دارای چندان ارزشی نیست. به جرات میتوان گفت که تمامی آنانی که به مقام های بالا و یا به ثروت و سرمایه رسیده اند، از بابت فروش کالای دین بوده است که در سلسله مراتب دین و قدرت ارتقا یافته اند.

البته که دین فروشی پدیده تازه ای نیست، اما، هرگز بازارش باین داغی نبوده است. پیش از این، دین فروشی یک حرفه تخصصی بشمار میرفت و در انحصار قشر روحانیت بود. روحانیت هرگز کالای دیگری را بجز کالای دین تولید و یا بهتر است بگوییم بازتولید نکرده است و هرگز دست خود را با کارتولید نیالوده است. اما، با رسیدن دین به قدرت، دین فروشی نیز رواج بسیار یافت و از دست روحانیت خارج گردید، چنانکه دین فروشی حلال هر مشکلی و کلید گشایش هر معضلی گردید؛ و این طبیعی ست چون دین است حاکم.

 این نکته شایان یاد آوری ست که دین فروشی کنشی است نمادین و خود را نیز به خریدار بطور نمادین عرضه مینماید. مثلا، پیشانی پینه بسته، ریش اگر نه، ته ریش، انگشتر عقیق بانگشت و تسبیه بدست، میتوانند دلالت بر نیتی کنند که از دین فروشی بر میخیزد. نیز، دین فروشی میتواند در کنش های نمادین بیان گردد، کنش هایی که از "تسلیم" و "اطاعت،" از عبودیت و بندگی بر میخیزد. که میتوان آنرا یا بزبان ایراد کرد، با ابزار حمد و ثنا و ستایش یا از راه تملق و چاپلوسی، نمایش خویش بعنوان یک فروتن و "خاکی،" حتی خوار و حقیر و که در رفتار، مثل تعظیم و تکریم، دست بوسی و پا بوسی، نیز ژنده پوشی و چرک نمایی، بمنصه ظهور رسد.

بعبارت دیگر، روابطی که باید در تبعیت از قوانین و مقرراتی موافق عقل و خرد انسانی و حفظ حق و حقوق بشری تنظیم گردد، در نظام بر اساس عبودیت و بندگی و یا خشنودی و رضای مقام  بالاتر شکل بخود میگیرد، نظامی ست، فساد زا. زیرا که بر اساس نه انچه بهتیرین و ولاترین نزد انسان بلکه بر آنچه زشت و ذلتبار است بنیان گذاری شده است. نظامی که به توانایی ها و دانستنی ها، ظرفیتها، تخصص و کارشناسی، در برابر اطاعت و فرمانبری، اهمیتی ندهد و به شرافت و غرور انسان ارج ننهد، محکوم به گسترش فساد به تمامی اجزا و ارکان نظام بوده و که سبب ویرانی آن از درون خواهد گشت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۸ مرداد ۲۵, جمعه

رها از خدعه و فریب!

رها از خدعه و فریب!


=
اگر تاریکی، سایه شومش را همچنان بر سر ملت گسترده است؛ اگر چهل سال پس رفته و بسوی مردگان روانیم؛ اگر شان انسان تا حد حیوان نزول کرده و از ابتدایی ترین حق و حقوق خود محروم گردیده است و همچون حیوانی انگاشته میشود که به تعالی و کمال رسد در "تسلیم " و "اطاعت" و در تعطیلی نیروی عقلانیت؛ اگر چنان خوار و ذلیل گشته ایم و تن بقواعد و مقررات پوچ ضد بشری شریعت اسلامی داده ایم؛ اگر نمیتوانیم بآزادی برگزینیم و بآزادی بزبان برانیم انچه را که دوست میداریم، بآزادی بپوشیم و بنوشیم آنچه را که میخواهیم؛ اگر فقر و بینوایی دامن بیش از هشتاد درصد مردم را فرا گرفته و فساد و فحشا تا زیرین ترین لایه ها رخنه کرده و تارپود جامعه را موریانه وار خورده و بسوی انحطاط و تباهی اخلاقی سوق میدهد؛ اگر چهل سال جدایی جنسیتها و تجاوز بحقوق زنان را پذیرفته ایم و هم اکنون، بسوی تیره بختی و سیه روزی بیشتری رهسپاریم، یک دلیل بیشتر وجود ندارد، با شتاب و اشتیاق و با رضای خاطر باستقبال حکومت دین رفتن، حکومتی که جلوه آن آیت الله ای بود برخاسته از نهاد دیرینه "فقاهت"  آیت الله خمینی که بزودی به مرتبه "امام" ارتقا یافت و به "معصومین" و"مطلومین."پیوست.
بزبان ساده، ما چوب دین را میخوریم، چوب باورها و اعتقاداتی را میخوریم که بلحاظ تاریخی برساخته دست، علما و فقها، متولیان دین بوده و هستند، باورها و اعتقاداتی که بارث بما انتقال یافته و بارث برای آیندگان بجا میگذاریم. دستگاه فقاهت، در دامن این جامعه پرورش یافته و وابسته به دولت (در دورانی کاملا) و "وجوه" دریافتی از طبقات و اقشار مختلف بوده است. در میان جوامع مسلمان تنها در جامعه ماست که در آن قشری وجود دارد که بر خود نام "روحانیت" نهاده و و با پوشاکی ظاهرا ابتدایی خود را از دیگران متمایز مینمایند، قشری که قشر "مفتخوار" جامعه شناخته شده است. افراد این قشر است در حوزه های علمیه، بهزینه جامعه، عمر گران صرف آموزش "علوم" فقهی، بر گرفته از کلام الله، نمایند، علومی که هدفی ندارد مگر مدیریت و به بند کشیدن رفتار و گفتار آدمی. هم  اینان بوده اند که در مقاطع مختلف تاریخ، ظاهرا، در برابر خودکامی ساختار قدرت به مقاومت بر خاسته و بر منبر روضه و موعظه بنقد دستگاه پادشاهی میپرداختند، بویژه در سالهای پایانی شاهنشاهی، زبان منبر نشینان هر روز زهر آگین تر میگشت و هر چه بیشتر عامه مردم را بجوش و خروش وا میداشتند. البته، لشگر منبر شنیان، دیگر به روضه صحرای کربلا و هلاکت امام سوم بدست یزید بن معاویه، اکتفا نمیکردند، از عدالتخواهی و برابری سخن میگفتند، از جامعه ای با ارزشهای ولای انسانی، تهی از فساد و فحشا، رها از اعتیاد و آلودگی جوانان،  همچنین از "استقلال" و گاهی نیز از "آزدی،" چنانکه گویی این مفاهیم از دین اسلام بر خاسته و یا هیج خصومتی اسلام به آنها نمیورزد. فریب و خدعه ای که چهل سال است جامعه تاوان آنرا با پسروی و تحمل درد نا آزادیها می پردازد، با گسترش فقر و عقب ماندگی، درد ورشکستگی اقتصادی و کاهش روزانه ارزش پول ملی، پولی که بازتاب ارزش کار انسانی ست.
اما، چهل سال از آن زمان گذشته است، از آن وعده های تو خالی و فریبنده. کارنامه حکومت قشر مفتخواران پیش روی کسانی ست که در دامن نظام پرورش یافته اند، نسلی که با همه تبعیض ها، از جمله تبعیض های جنسیتی، عقیدتی، دینی، منطقه ای و محلی، با همه سختگیریها، محدودیت ها محرومیت ها و بطور کلی با انواع و اقسام "نا آزادیها" ساخته اند. با این وجود، همین نسل است که در اواخر 96 دست رد بر سینه حکومت دین، حکومت آخوند ها و یاحکومت اسلامی نهاد و فریاد برآوردند که «حکومت اسلامی نمیخواهیم، نمیخواهیم.» این نسل مارکسیست لنینیست های انقلابی، چریک و مجاهد و توده ای نیست که عهد مودت با سیاهترین ارتجاع، با حکومت روحانیت برهبری امام مقدس، امام خمینی، به بندند به آن امید که پای سفره قدرت بنشینند.
نسلی که در دامن نظام پرورش یافته، خود را با حکومت قشری از جامعه روی در روی می بینند که از اسلام پله ای ساخته که مردم را بذلت بکشاند. در واقع آنچه در خیزش های مردمی در اواخر 96 در بیش از صد شهر، اکثرا روستاهایی که در طی چهل سال گذشته به شهر تبدیل شده اند، بظهور رسیده است، خود نشانی ست بر آغاز دوران تقدس زدائی و رهایی از خدعه و فریب متولیان دین. از سر تجربه است که خیزشگران، فریاد برآوردند، «دشمن همین جاست-» برخلاف چهل سال در گیری ولایتبا  دشمن خارجی، بویژه با امریکا- که در آغاز مورد تایید و تاکید انقلابیون چپ هم قرار گرفته بود و بخود میبالیدند که نظام را به چپ رانده اند- «دروغ میگن امریکاست.» اما، کدام است آن دشمن، دشمنی که در میان ما همین جاست؟ آیا کسی میتواند باشد بجز آنانکه بر سراسر جامعه سلطه افکنده اند، بجز آنانکه قشر مفتخوار جامعه محسوب میشوند، قشر روحانیت؟
این بدان معناست که در آنچه در شهرهای کشور در 96 بوقوع پیوست درواقع سمت و سویی که جنبش مردمی باید بخود بگیرد روشن ساخته است. که باید با دشمن درونی بمبارزه بر خاست دشمنی که دیر زمانی ست، ملت را فریفته و همه هر انچه که داشته است مورد تاراج قرار داده است، از میراث فرهنگی گرفته تا ثروت ملی. این دشمن نمیتواند قشر دیگری باشد جز قشر روحانیت برهبری ولایت. آنجه خیزشگران بزبان راندند تردیدی بجای نگذاشتند که از حکومت روحانیت است که همه مصیبت ها و نکبتها بر میخیزد. و این دستگاه روحانیت است که باید بندهایش، از درون، از هم گسیخته گردد و دچار اضمحلال و فروپاشی شود، دستگاهی که پیوسته دشمن آشتی ناپذیر آزادی بوده است و مهمترین بازدارنده جامعه از حرکت بسوی تجدد و نوین خواهی در طول تاریخ. خیزشگران 96  راه آینده را بر ما نمایان ساخته اند: که براندازی نظام ولایت از بیخ و بن بر کندن ریشه این قشر مفتخوار، قشر روحانیت است که میگذرد. تا زمانیکه جامعه از خدعه و فریب این قشر رهایی نیابد، بسوی آزادی و سرافرازی هرگز به پیش نراند.
 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi