۱۳۹۸ شهریور ۸, جمعه


نظام رفتنی ست !





همگان آگاهند که نطفه حکومت آخوندی با بحران بسته شده است، با بحران پا بعرصه وجود گذارده و بر 
دروش بحران، ساختار قدرت را بزیر سلطه خود کشیده و بقای حکومت فقیه را تداوم بخشیده است. اما، هیچیک از آن بحران ها، همچون بحرانی که هم اکنون گریبان نظام ولی فقیه را گرفته، بحران "امریکا ستیزی،" چندان حیاتی نبوده اند. چه، "امریکا ستیزی" از همان اغاز، قلب طپنده نظام ولایت گردید و رمز وراز بقای آن. امریکا ستیزی، در چهل سال «مرگ بر امریکا» بازتاب مییابد، در چهل سال مبارزه با "شیطان" بزرگ. که امریکا ستیزی یکی ست با شیطان ستیزی، وظیفه ای هم "شرعی" و هم "سیاسی."

اما، هماکنون،امریکا ستیزی، خود، دچار بحران گشته است، چون همه شواهد حاکی از آن است که تحت فشار حداکثری امریکا به آخر خط نزدیک شده است، فرآیندی که بدون شک و تردید بنفع ملت ، ولی بسی بسیار نگران کننده است برای حکومت اسلامی.

مسلم است که تحریمات امریکا بیش از همیشه و هر روز گزنده تر میشوند. زیان و خساراتی که این تحریمات بر زیرساخت های اقتصادی وارد مینماید و تاثیر ویرانگر آن بر گسترش فقر و فلاکت و فساد و، نیز بر روح و روان ملت، تخمین زدنی نیست. این بدان معناست که در شرایط موجود، شرایطی که مردم ایران از انواع و اقسام کمبودهای مادی و فرهنگی، رنج میبرند و بیش از 80 درصد از آنان با مسائل معیشتی دست و پنجه نرم میکنند، در شرایطی که مردم ایران از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود محرومند، دانالد ترامپ، رهبر ایالات متحده امریکا، اعلام داشته است که همه تحریمات را بیدرنگ ملغی خواهد ساخت اگر حکومت آخوندها "رفتار" خود تغییر دهد، رفتاری که تنها میتواند به امریکا سیتزی و صدور آن بکشورهای منطقه تعبیر گردد.

اگر، سیاست امریکا ستیزی که حکومت اخوندی از آغازین لحظات بقدرت رسیدن، در پیش گرفت،  روسای جمهوری پیشین امریکا را چندان ناخشنود نمیکرد، رئیس جمهور کنونی، دانالد ترامپ را سخت آزار میدهد. چون وی یک "ناسیونالیست" و یا "ملی گرا" است. بعضا، فراتر رفته و ترامپ را یک ناسیونالیست "سفید" مینامند، "نژادخواهی" و ملی گرایی. این بدان معناست که ترامپ، گفتار تحقیر آمیز و خوارکننده در باره امریکا را بر نمی تابد. ترامپ بر آن است که امریکا، بزرگی و شکوه خود را از دست داده است و عهد بسته است که عظمت گذشته را به امریکا باز گرداند. این است که نمیتواند بپذیرد که کشور پر قدرتش مورد خشم و نفرت ملتی استبداد زده قرار گیرد و این خشم و نفرت بامریکا را بسراسر منطقه و جهان انتشار دهد.

درست است که ترامپ تاکید را بر جلوگیری حکومت اسلامی از دستیابی به اسلحه کشتار جمعی و موشک های بالیستیک گذارده است، اما، او نمیتواند به هدف خود برسد اگر نتواند بر امریکا ستیزی بعنوان یک "گفتمان" دینی- سیاسی نقطه پایان بگذارد. ترامپ شدیدا بر آن باور است که امریکا منشا تمام خوبی هاست. "شر" و "بدی"  نمیتوانی بآن نسبت دهی. دانالد ترامپ، دوست ندارد که ببیند ملتی مرگ و نابودی امریکا را بخواهد، خواستی که از نفرت و کین خواهی بر میخیزد. دانالد ترامپ در واقع میخواهد به امریکا ستیزی هم در حرف و هم در عمل پایان بخشد. او دشمن آشتی ناپذیر حکومت اسلامی نیست و چندان خصومتی هم با نظام استبدادی ندارد حتی اگر استبداد مضاعف دین و قدرت باشد. او خواهان تغییر رفتاری ست که محور آن امریکا ستیزی ست.

این بدان معناست که دانالد ترامپ با برنامه فشارحد اکثری، حکومت اسلامی را بر سر یک دو راهی قرار داده است، دو راهی عقل و خرد و یا ایمان و ایدئولوژی، ملت و یا "امت،" دوراهی منافع ملی و یا منافع دین، دینی که مظهر آن روحانیت است، پذیرش عرف بین المللی و یا یاغیگری و سرکش، رانده از آغوش جهان بشری.

حضرت ولایت فقیه حق دارد که مذاکره را "سم" بخواند. چون میداند که توقف امریکا ستیزی در حرف و عمل، محور مذاکره خواهد بود. تن دادن باین خواست، در منظر نظام چیزی نیست مگر دست زدن به نابودی خویش. این بدان معناست هرآنقدر که شعار مرگ بر امریکا گوشهای دانالد ترامپ را آزار میدهد، توقف امریکا ستیزی نیز، اوضاع وحشت انگیزی را در منظر ولایت ترسیم کند، اوضاعی که دیر یا زود به فروپاشی نظام می انجامد.

استمرار طلبان، باتقاق، بر آنند که نظام راه عقلانیت و واقع بینی را پیموده است اگر در شرایط فشار، تن به مذاکره ندهد، گویی نظام ولایت است که چماق را در دست دارد و بر سر امریکا نگاهداشته است، که مصداق گفتار رهبر معظم، آخوند خامنه ای مبنی بر "نه جنگ نه مذاکره" نیز هست، چنانکه گویی اوست که تعیین میکند. ممکن است که رهبر معظم درست حدس زده باشد که دانالد ترامپ اهل جنگ نیست، اما، همااکنون سایه جنگ را بر کشور گسترانده است. گویا ولی فقیه، آگاه از همه چیز، از حضور ناوهای جنگی در خلیج فارس چندان اطلاعی ندارد. از این که بگذریم حضرت ولایت بر این تصور است در صورت عدم جنگ میتواند تن به مذاکره ندهد. آری، چنین میتواند، در حالیکه باید شاهد بر گسترش فقر و فلاکت بیشتری باشد. که در چنین صورتی نمیتوان آخر و عاقبت خوشی را برای حکومت آخوندی پیش بینی کرد. البته رئیس جمهور نظام ولایت، حسن روحانی سعی کرد راه عقلانیت و منافع ملت را بر گزیند تا از آن راه نظام را حفظ نماید. اما، چیزی طول نکشید که معلوم شد اراده ولایت بر ادامه امریکا ستیزی معطوف و موجب آن کردید که رئیس جمهو از راه انحرافی باز گردد.
حقیقت، اما، آن است که حکومت آخوندی چه راه عقل را برگزیند  و با امریکا ترک مخاصمات نموده و از در دوستی درآید و چه رفتار خود را تغییر ندهد و به امریکا ستیزی ادامه دهد، نظام رفتنی ست. دوران حکومت آخوندی بسر آمده است، چون عفونت تمامی اجزا نظام را فراگرفته است. مردم نیز رای خود را در خیزشهای دی ماه 96 صادر کردند وقتی که در بیش از صد شهر کشور فریاد برآوردند «توپ و تانک و فشفشه آخوید باید گم بشه.»

حکومت اسلامی، ممکن است که چند صباحی دیگر بماند. اما، باید زندانهایش را از "پانزدهمین" ها و یا "چهارده نفرها، پرکند، از آنان که دهان باعتراض میگشایند و حقیقت را بیان میکنند،از زنان مبارز،  از دگر اندیشان، از مدافعین حقوق بشر، از نویسنده و شاعر و از کرد و بلوچ، از کارگر و کارمند و معلم، از دهقان و کامیوندار و بازنشسته و بسیار دیگر از مردم ناراضی و عصبانی و هر روز نیز تعداد بیشتری از بی گناهان را بدار شریعت آویزان کند.

برغم هشدار یکی از فرماندهان سپاه که مبادا زانوی دیپلماتهای نظام ولایت در میدان مذاکره بلرزه در آید، همه نشانه ها حکایت از آن دارند که نظام رفتنی ست . نظامی که هماکنون در وادی فروپاشی سرگردان  است، دیر یا زود رفتنی ست.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ شهریور ۱, جمعه


فساد
 از دین فروشی بر میخیزد!


چه بسا بودند بسیاری که فکر میکردند با روی کار آمدن "روحانیت،" کسانی که زهد و تقوا پیشه شان است و چشم بر روی زر و زیور دنیای فانی و مادی بسته، بر خواهشها و تمناهای وسوسه بر انگیز خویش فائق آمده و واراسته گشته از تمامی کژی ها و کاستی ها، جامعه به گلستانی تبدیل شود که از آن چیزی جز بوی عطر بمشام نرسد، جامعه ای که در ان نه سفره ای تهی ماند نه دستی تنگ، نه مریضی بی طبیب ، نه دهانی دوخته و نه قلمی شکسته گردد. که رزق و روزی بدست خدایی ست یکتا و یگانه، خدایی که بزرگترین است و بخشنده و مهربان. که سعادتمندی آورد در این جهان و رستگاری در آخرت، خدایی که جلوه آن "ولایت" است.

پس از گذشت چهل سال، این جامعه الگو که قرار بود غرب و شرق را در نوردد، در حال غرق شدن در منجلاب "فساد" است. هر روز بر گشایش پرونده های اختلاس و غارت و چپاولگری افزوده میشود. این روزها اول رئیس و مدیر مسئول را بر کنار و سپس بازداشت میکنند. اگرچه بیانیه 8 ماده ای رهبرمعظم انقلاب مبنی بر ضرورت مبارزه با فساد، در سال 86 صادر گردیده است، در این 12 سال گذشته، بگیرو ببند چندانی اتقاق نثفتاد. اما، از زمانیکه تحریمات امریکا عرصه را بر حاکمان تنگ ساخته  است، پرونده های کژیها و کاستی ها بشکل پرونده های غارت و چپاولگری، بمبالع هنگفت چندین هزار میلیاردی، بیشتر رو میشود. چرا که نظام بیرحمانه نیازمند مسئول است و قربانی تا همه ضرر و زیانها را به پایش بنویسند و کاسه و کوزه ها را برسرش بشکنند.

تاکنون ، این فساد نه از ردیف روحانیت که از بخش دولتی و یا "خصولتی" برخاسته است. از آنان که لباس مقدس پیامبری به تن ندارند. اخیرا، اما، کاشف بعمل آمد فساد از کسانی برخاسته که از دست و دل و چشم پاکان بوده ند، از آنان که لباس مقدس پیامبری بر تن دارند: دو روحانی، آیت الله محمد یزدی و آیت الله صادق لاریجانی آملی، هر دو از نور چشمی های حضرت ولایت و هردو از منصوبین وی بریاست قوه قضائیه، قوه ای که قرار است جامعه را از مفاسد گوناگون پاک و منزه نگاهدارد.

 درگیری ای که بین دو رئیس قوه قضائیه پیشین بوقوع پیوسته است، نشان میدهد که تا چه حدودی دامن این پاک دینان به فسق و فساد آلوده است. البته، آخوند دیگری، مرجع تقلید، آیت الله مکارم شیرازی که از پاکدستی به سلطان شکر معروف گردیده است، خود را بوسط درگیری انداخته و بهر دو توصیه میکند که فراموش نکنند که آبروی روحانیت در کار است که درست میگوید و حکایت از دور اندیشی وی کند،  اندیشه به آنروزی که دامن مقدس آلوده خویش بر ملا گردد.

بعضا، این درگیریها را بازتاب جناح بندی های درونی و یا رقابت بر سر جانشینی رهبر میدانند که بعید نیست هر دو نظریه درست باشد. اما، مسئله فساد و عمق ان است، فسادی که منشا ان نا شناخت و نامعلوم میماند. مثل فساد در عرصه امنیتی ست که سر چه بی گناهانی را که بدار نیاویختند، کسانیکه بخوبی میدانستند که اعتراف به جاسوسی بنفع دشمن، یعنی آویخته شدن از طناب شریعت. با این وجود به آنچه بازجو میخواهد تن میدهند. یعنی که مرگ را بر تحمل شکنجه ترجیح میدهند. نظامی که چنین وقیحانه ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی را زیر پا میگذارد، از بیخ و بن فاسد است. مازیار ابراهیمی که پس از اعتراف به جاسوسی به اسرائیل و شرکت در قتل دانشمندان هسته ای، جان سالم بدر برده است در مصاحبه هایش نه تنها از بیرحمی بی مثل و مثال بازجویان میگوید، همچون تحمل درد بیش از 700 ضربه کابل بر استخوان شکسته ی پا بلکه از فساد مامورین شکنجه گر امنیتی نیز گزارش میدهد. مازیار ابراهمیی نقل میکند که از پدرش مبلغ پنجاهزار دلار اخاذی شده است که او را بدار نیاویزند. یعنی که  دامنه فساد امنیتی به فساد مالی هم میکشد.

روشن است، هر روز که از عمر این نظام میگذرد فساد هرچه وسیعتر دامن روحانیت را فرا میگیرد. چرا که فساد در ذات نظامی نهفته است که از همخوابگی دین و قدرت بوجود آمده است. چه، از این همخوابگی ست که دین بیک کالای پر ارزش تبدیل میشود و دارنده خریدار و فروشنده بسیار. کالای دین از آنروی دارای ارزش است که بازتابنده قدرت است. در نظام ولایت، ساختار قدرت، دین را ارجح بر هر چیزی میداند. معلوم است که بعنوان مثال، کارشناسی و تخصص در برابر کالای دین دارای چندان ارزشی نیست. به جرات میتوان گفت که تمامی آنانی که به مقام های بالا و یا به ثروت و سرمایه رسیده اند، از بابت فروش کالای دین بوده است که در سلسله مراتب دین و قدرت ارتقا یافته اند.

البته که دین فروشی پدیده تازه ای نیست، اما، هرگز بازارش باین داغی نبوده است. پیش از این، دین فروشی یک حرفه تخصصی بشمار میرفت و در انحصار قشر روحانیت بود. روحانیت هرگز کالای دیگری را بجز کالای دین تولید و یا بهتر است بگوییم بازتولید نکرده است و هرگز دست خود را با کارتولید نیالوده است. اما، با رسیدن دین به قدرت، دین فروشی نیز رواج بسیار یافت و از دست روحانیت خارج گردید، چنانکه دین فروشی حلال هر مشکلی و کلید گشایش هر معضلی گردید؛ و این طبیعی ست چون دین است حاکم.

 این نکته شایان یاد آوری ست که دین فروشی کنشی است نمادین و خود را نیز به خریدار بطور نمادین عرضه مینماید. مثلا، پیشانی پینه بسته، ریش اگر نه، ته ریش، انگشتر عقیق بانگشت و تسبیه بدست، میتوانند دلالت بر نیتی کنند که از دین فروشی بر میخیزد. نیز، دین فروشی میتواند در کنش های نمادین بیان گردد، کنش هایی که از "تسلیم" و "اطاعت،" از عبودیت و بندگی بر میخیزد. که میتوان آنرا یا بزبان ایراد کرد، با ابزار حمد و ثنا و ستایش یا از راه تملق و چاپلوسی، نمایش خویش بعنوان یک فروتن و "خاکی،" حتی خوار و حقیر و که در رفتار، مثل تعظیم و تکریم، دست بوسی و پا بوسی، نیز ژنده پوشی و چرک نمایی، بمنصه ظهور رسد.

بعبارت دیگر، روابطی که باید در تبعیت از قوانین و مقرراتی موافق عقل و خرد انسانی و حفظ حق و حقوق بشری تنظیم گردد، در نظام بر اساس عبودیت و بندگی و یا خشنودی و رضای مقام  بالاتر شکل بخود میگیرد، نظامی ست، فساد زا. زیرا که بر اساس نه انچه بهتیرین و ولاترین نزد انسان بلکه بر آنچه زشت و ذلتبار است بنیان گذاری شده است. نظامی که به توانایی ها و دانستنی ها، ظرفیتها، تخصص و کارشناسی، در برابر اطاعت و فرمانبری، اهمیتی ندهد و به شرافت و غرور انسان ارج ننهد، محکوم به گسترش فساد به تمامی اجزا و ارکان نظام بوده و که سبب ویرانی آن از درون خواهد گشت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۸ مرداد ۲۵, جمعه

رها از خدعه و فریب!

رها از خدعه و فریب!


=
اگر تاریکی، سایه شومش را همچنان بر سر ملت گسترده است؛ اگر چهل سال پس رفته و بسوی مردگان روانیم؛ اگر شان انسان تا حد حیوان نزول کرده و از ابتدایی ترین حق و حقوق خود محروم گردیده است و همچون حیوانی انگاشته میشود که به تعالی و کمال رسد در "تسلیم " و "اطاعت" و در تعطیلی نیروی عقلانیت؛ اگر چنان خوار و ذلیل گشته ایم و تن بقواعد و مقررات پوچ ضد بشری شریعت اسلامی داده ایم؛ اگر نمیتوانیم بآزادی برگزینیم و بآزادی بزبان برانیم انچه را که دوست میداریم، بآزادی بپوشیم و بنوشیم آنچه را که میخواهیم؛ اگر فقر و بینوایی دامن بیش از هشتاد درصد مردم را فرا گرفته و فساد و فحشا تا زیرین ترین لایه ها رخنه کرده و تارپود جامعه را موریانه وار خورده و بسوی انحطاط و تباهی اخلاقی سوق میدهد؛ اگر چهل سال جدایی جنسیتها و تجاوز بحقوق زنان را پذیرفته ایم و هم اکنون، بسوی تیره بختی و سیه روزی بیشتری رهسپاریم، یک دلیل بیشتر وجود ندارد، با شتاب و اشتیاق و با رضای خاطر باستقبال حکومت دین رفتن، حکومتی که جلوه آن آیت الله ای بود برخاسته از نهاد دیرینه "فقاهت"  آیت الله خمینی که بزودی به مرتبه "امام" ارتقا یافت و به "معصومین" و"مطلومین."پیوست.
بزبان ساده، ما چوب دین را میخوریم، چوب باورها و اعتقاداتی را میخوریم که بلحاظ تاریخی برساخته دست، علما و فقها، متولیان دین بوده و هستند، باورها و اعتقاداتی که بارث بما انتقال یافته و بارث برای آیندگان بجا میگذاریم. دستگاه فقاهت، در دامن این جامعه پرورش یافته و وابسته به دولت (در دورانی کاملا) و "وجوه" دریافتی از طبقات و اقشار مختلف بوده است. در میان جوامع مسلمان تنها در جامعه ماست که در آن قشری وجود دارد که بر خود نام "روحانیت" نهاده و و با پوشاکی ظاهرا ابتدایی خود را از دیگران متمایز مینمایند، قشری که قشر "مفتخوار" جامعه شناخته شده است. افراد این قشر است در حوزه های علمیه، بهزینه جامعه، عمر گران صرف آموزش "علوم" فقهی، بر گرفته از کلام الله، نمایند، علومی که هدفی ندارد مگر مدیریت و به بند کشیدن رفتار و گفتار آدمی. هم  اینان بوده اند که در مقاطع مختلف تاریخ، ظاهرا، در برابر خودکامی ساختار قدرت به مقاومت بر خاسته و بر منبر روضه و موعظه بنقد دستگاه پادشاهی میپرداختند، بویژه در سالهای پایانی شاهنشاهی، زبان منبر نشینان هر روز زهر آگین تر میگشت و هر چه بیشتر عامه مردم را بجوش و خروش وا میداشتند. البته، لشگر منبر شنیان، دیگر به روضه صحرای کربلا و هلاکت امام سوم بدست یزید بن معاویه، اکتفا نمیکردند، از عدالتخواهی و برابری سخن میگفتند، از جامعه ای با ارزشهای ولای انسانی، تهی از فساد و فحشا، رها از اعتیاد و آلودگی جوانان،  همچنین از "استقلال" و گاهی نیز از "آزدی،" چنانکه گویی این مفاهیم از دین اسلام بر خاسته و یا هیج خصومتی اسلام به آنها نمیورزد. فریب و خدعه ای که چهل سال است جامعه تاوان آنرا با پسروی و تحمل درد نا آزادیها می پردازد، با گسترش فقر و عقب ماندگی، درد ورشکستگی اقتصادی و کاهش روزانه ارزش پول ملی، پولی که بازتاب ارزش کار انسانی ست.
اما، چهل سال از آن زمان گذشته است، از آن وعده های تو خالی و فریبنده. کارنامه حکومت قشر مفتخواران پیش روی کسانی ست که در دامن نظام پرورش یافته اند، نسلی که با همه تبعیض ها، از جمله تبعیض های جنسیتی، عقیدتی، دینی، منطقه ای و محلی، با همه سختگیریها، محدودیت ها محرومیت ها و بطور کلی با انواع و اقسام "نا آزادیها" ساخته اند. با این وجود، همین نسل است که در اواخر 96 دست رد بر سینه حکومت دین، حکومت آخوند ها و یاحکومت اسلامی نهاد و فریاد برآوردند که «حکومت اسلامی نمیخواهیم، نمیخواهیم.» این نسل مارکسیست لنینیست های انقلابی، چریک و مجاهد و توده ای نیست که عهد مودت با سیاهترین ارتجاع، با حکومت روحانیت برهبری امام مقدس، امام خمینی، به بندند به آن امید که پای سفره قدرت بنشینند.
نسلی که در دامن نظام پرورش یافته، خود را با حکومت قشری از جامعه روی در روی می بینند که از اسلام پله ای ساخته که مردم را بذلت بکشاند. در واقع آنچه در خیزش های مردمی در اواخر 96 در بیش از صد شهر، اکثرا روستاهایی که در طی چهل سال گذشته به شهر تبدیل شده اند، بظهور رسیده است، خود نشانی ست بر آغاز دوران تقدس زدائی و رهایی از خدعه و فریب متولیان دین. از سر تجربه است که خیزشگران، فریاد برآوردند، «دشمن همین جاست-» برخلاف چهل سال در گیری ولایتبا  دشمن خارجی، بویژه با امریکا- که در آغاز مورد تایید و تاکید انقلابیون چپ هم قرار گرفته بود و بخود میبالیدند که نظام را به چپ رانده اند- «دروغ میگن امریکاست.» اما، کدام است آن دشمن، دشمنی که در میان ما همین جاست؟ آیا کسی میتواند باشد بجز آنانکه بر سراسر جامعه سلطه افکنده اند، بجز آنانکه قشر مفتخوار جامعه محسوب میشوند، قشر روحانیت؟
این بدان معناست که در آنچه در شهرهای کشور در 96 بوقوع پیوست درواقع سمت و سویی که جنبش مردمی باید بخود بگیرد روشن ساخته است. که باید با دشمن درونی بمبارزه بر خاست دشمنی که دیر زمانی ست، ملت را فریفته و همه هر انچه که داشته است مورد تاراج قرار داده است، از میراث فرهنگی گرفته تا ثروت ملی. این دشمن نمیتواند قشر دیگری باشد جز قشر روحانیت برهبری ولایت. آنجه خیزشگران بزبان راندند تردیدی بجای نگذاشتند که از حکومت روحانیت است که همه مصیبت ها و نکبتها بر میخیزد. و این دستگاه روحانیت است که باید بندهایش، از درون، از هم گسیخته گردد و دچار اضمحلال و فروپاشی شود، دستگاهی که پیوسته دشمن آشتی ناپذیر آزادی بوده است و مهمترین بازدارنده جامعه از حرکت بسوی تجدد و نوین خواهی در طول تاریخ. خیزشگران 96  راه آینده را بر ما نمایان ساخته اند: که براندازی نظام ولایت از بیخ و بن بر کندن ریشه این قشر مفتخوار، قشر روحانیت است که میگذرد. تا زمانیکه جامعه از خدعه و فریب این قشر رهایی نیابد، بسوی آزادی و سرافرازی هرگز به پیش نراند.
 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ مرداد ۱۸, جمعه

ضعف نظام
و بروز همبستگی!


واقعیت آن است که رژیمی که در قعر فساد، انحطاط و تباهی فرو رفته و در آن بزودی به نیستی می پیوندد، رژیم دین است، رژیم مقدسات است، رژیمی ست که بر اساس "اخلاق" و آنچه اخلاقی ست بنیان گذاری شده است، بر اساس ارزشها و اصل و اصول دین اسلام. رژیم ولایت فقیه، رژیمی که بدست کسانی طراحی و معماری شده است که کمترین خطایی در رعایت مراسم "وضو،" "طهارت" و "غسل" و عبادت و نمازگزاری مرتکب نشوند،، چه شبها که چشم بر هم ننهند از ترس باریتعالی.  اما، از هیچ خشونت و بیرحمی، هیچ تنبیه و مجازاتی روی بر نتابند. امام مقدس، امام خمینی هنوز بر مسند قدرت جلوس نیافته، کشتار سرداران نظام شاهنشاهی را که به انها امان داده بود به جوخه های اعدام سپرد و بدین ترتیب مهر تقدس را بر خشونت کوبید و از آن پس تنها رمز گشایش تمام مشکلات گردید، چنانکه گویی خشونت هرچه بیشتر و سختر، تنبیه و مجازات هرچه شدیدتر، تکرار جرم و جنایت و تمایل با "اباحیگری" نا محتمل تر.
از آنزمان تا کنون چه سرها که به طناب شریعت آویخته نگردید، چه تازیانه هایی که بر گرده "گنهکاران،" از جمله می فروشان و باده گساران، فرود نیامد، چه کشتارها و قتل عام ها که بوقوع نپیوست. چه جوانها، چه روشنفکران و اندیشمندانی، دگر اندیشان و دگرباورانی که بدست وضودار متولیان دین، به خون کشانده نشدند.
حال باید پرسید جامعه ایکه در آن مردان دین و تقدس، نماد تقوا و پرهیزکاری و پاک زیستی، دست شان به خون و خشونت آلوده است، چگونه جامعه ایست؟ جامعه ایکه در آن هر آنچه که بد و زشت و نا پسند و نا روا ست، از "تقدس" برخیزد چگونه جامعه ایست؟
این جامعه، همانی ست که در پیش روی ماست، جامعه اسلامی، جامعه ایکه دین و متولیان آن، قشر "روحانیت" برهبری ولی فقیه، بر آن حکومت میکند، قشر پاک دینان، قشری که در حوزه ها به طلبه گری اشتغال داشتند. با کم و ناچیز میساختند تا عمر گران صرف کسب علم و دانش الهی نموده  و بقله "اجتهاد،" باوج تعقل و دانایی، تزکیه نفس و پاک دامنی برسند. چه کسی انتظار داشت که یک فقیه وارسته، جلوه زهد و تقدس، همخوابه قدرت شود و خشونت و بیرحمی، "سفاکی" و "فتاکی" را در اندک مدتی باوج خود برساند؟
جامعه اسلامی، جامعه ایست که در آن منبر موعظه و پند و اندرز به منبر قدرت، منبر فرمانروایی و فرمانبری تبدیل میشود، مرز بین دین وقدرت غیرقابل تشخیص از یکدیگر و در هم فرو ریزند و بر ذهن و عین سلطه افکند. در چنین شرایطی، قوانین ماتریالیسم تاریخی و ارزیابی رشد و تکامل نیروهای تولیدی، چندان بکار نیاید، نیز خصومت های طبقاتی.  چرا که جامعه ایکه در آن دین و قدرت یکی ویگانه میشوند، پدیده های روبنایی اند تعین کننده ماهیت جامعه. چه، با روی کار آمدن دین آنچه بیدرنگ دچار تغیر و تحول گردید نه نظام تولیدی که نظام فرهنگی، نظام باورها و ارزشها بود، نظامی که هدایت کننده رفتار و گفتار در جامعه بود. با بقدرت رسیدن دین   مرز تمامی ارزشها و هنجار ها در هم فرو ریختند. آشتی طبقاتی جایگزین خصومتهای طبقاتی گردید.
وقتی طلبه ها از حوزه های علمیه خروج یافتند و نهادها، سازمانهای دولتی، بویژه نهادهای امنیتی و قضایی را بانقیاد خود در آوردند؛ وقتی آخوند به فرمانروایی ، به ریاست و وزارت، به مدیریت و قضاوت برسد، تخصص و کارشناسی ارزش خود را از دست میدهند. مثلا یکی از وزارتخانه هایی که خود و نام وزیرش اینروزها بر سر زبانها ست، وزارت امور خارجه است، وزارتخانه ایکه معلوم شده است که سایه اقتدار رهبری آنرا در انجام وظایف خود، ناکام گذارده و میگذارد. یعنی که در ساختار دین و قدرت، هیچ وزارتخانه، سازمان و یا نهادی نیست که بتواند بوظیفه تخصصی خود عمل نماید، چرا که نهایتا باید وزارتخانه و یا هر نهاد و یا سازمانی را با منافع نظام ولایت همسو نمود. این بدان معنا ست که مرزی بین وزارتخانه ها، نهادها و سازمانهای دولتی، بواسطه اقتدار دین، وجود ندارد. وقتی وزیران و روسا و مدیران نظام را در نظر بگیریم، بدرستی روشن نیست که با یک دینمدار روی در روی هستی و یا یک کارشناس، با یک طلبه و یک تکنوکرات؟ طلبه ای که از حوزه علمیه بر میخیزد و بر راس وزارت اطلاعات قرار میگیرد، بی تردید درس حاسوسی و خبر چینی را از قرائت آیه های کلام مقدس، کلام الله آموخته است. یعنی هر طلبه ای از راس تا ذیل، دارای چنان ظرفیتی ست که شایستگی آنرا داراست که مدیریت هر سازمان و یا نهادی را بعهده بگیرد.
این بدان معناست که وقتی مرز دین و قدرت در هم فرو میریزد، همه مرزها در هم فرو میریزند، ارزشهایی که یکدیگر را نقی و یا سر سازگای با هم نداشته و در تضاد و خصومت با یگدیگرند، در هم تحلیل رفته باهم یکی میشوند.
بعنوان مثال، هماکنون پستی و رذالت، روی دیگر تقوا و پرهیزکاری ست، روحانیت نیز روی دیگر خشونت است و انتقام ستانی.  تسلیم و اطاعت، آزادی است و استقلال. بندگی و عبودیت، سرافرازی است و افتخار. بازگشت به گذشته، بازگشت بدوران رسالت و خلافت و امامت، مستلزم ترقی است و پیشرفت در آینده. جنگ و خونریزی یک برکت است، برکتی بی نظیر، برکت الهی. رویای دست یابی به اسلحه نهایی و یا کشتار جمعی، اگرچه فعلا در عمل ناکام مانده است، نشانی ست بر آشتی پذیری اسلام با علم بشری. جهاد و شهادت و یا خونریزی تا آخرین قطره خون خود بمنظور تحصیل رضای خدای یکتا و یگانه، الله، عالیترین معیار قهرمانی ست و سزاوار بالاترین پاداشهای الهی، هم در این دنیا و هم در آن سرای نابودی، سرای حوری های باکره و زندگی ابدی. شکست در جنگ، پیروزی شگفت انگیز است. تحریم های اقتصادی، پیشرفت است و استقلال و "اعتماد به نفس ملی" و ساختار یک اقتصاد خودکفا و "مقاومتی." دریوزگی و توطئه در خفا ، نشانی است بر سلحشوری و شجاعت اسلامی و نیز "نرمش قهرمانانه." لاف و گزاف و دروغ پردازی مشروع است و بخشی ست از جهاد علیه کفر و جهل و نادانی، چون در سوی پیمودن راه پیامبر است و تحکیم حکومت الله بولایت فقیه بر روی زمین. "تقیه" رمز هماغوشی با قدرت است و ثروت. حجاب میشود نماد یکسانی، برابری و یکرنگی ،  نماد"وحدت" کثرت و نماد جدایی ظاهر از باطن و نیز زنان است از مردان.  
درهم فروریختن مرز ارزشها، مرز انچه خیر و خوب، پاک و پسندیده با آنچه شر و بد، آلوده و ناپسند، حلال و حرام، مستحب  و مکروه، بشمار میرود هویت آدمها را تحت تاثیر خود قرار میدهد و آنها را بورطه بی باوری میکشاند. دیگر نه مطمئن هستند که کی هستند و چه کسی میخواهند باشند. اگرچه اخیرا شاهد بر انیم که پس از گذشت چهل سال اول یک گوره چهارده نفره از مردان، اعلام کردند که چه میخواهند و چه میخواهند باشند و به آنان نیز اخیرا یک گروه 14 نفره از زنان پیوستند و آنها نیز اعلام داشتند که دارای خواستی مشترک هستند. با این وجود شرایطی که شرح آن امد، البته که بروز همبستگی در میان مردم را هرچه سخت و دشوار میکند. آیا حماسه این دو گروه چهارده نفره تا کنون بگوش مردم رسیده است؟ آیا شنیده اند؟ پس سکوت و خاموشی ناشی از چیست. اینجا سخن از پیوستن همگان است، همه انهایی که دارای همان خواسته های هستند که گروه 14 نفره اول و دوم اعلام کرده اند.
تردید مدار خیلی محتاطانه، 80 درصد مردم با آن دو گروه 14 نفره هستند. البته که عامل ترس را نمیتوان از معادله خارج نمود، که هنوز سایه اش را بر سر جامعه مستدام داشته است. اما، نباید نبود آزادی را از نظر دور داشت. همه جنبشها تا کنون در فضایی شکل گرفته اند که موقتا نا آزادیها و محدودیت ها، به مصلحت قدرت، معلق گشته اند. فضای باز سیاسی، بسرنگونی نظام شاهنشاهی انجامید و فضای باز انتخاباتی در 88 به ظهور جنبش "سبز." انتظار میرود که دیر یا زود تحریمات حداکثری، نظام را به ضعف بکشاند. با اولین نشانه های ضعف در نظام، فضا برای معلق ساختن نا آزادیها و محدودیت آماده، زمینه همبستگی را  در بعدی بسیار وسیعی بوجود میآورد.  
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ مرداد ۱۱, جمعه

روحانیت و چهل سال مسئولیت!

روحانیت
و چهل سال مسئولیت!



هیچ کس مطمئن نیست که فردا چه خواهد شد چنانکه گویی با خود می اندیشند که  آیا شاهد بر آغاز پایان نظام استبداد مضاعف دین و قدرت اند؟ فردای فروپاشی، آیا هرج و مرج و ناامنی، کشتار و تخریب و ویرانی سراسر کشور را فرا میگیرد؟ آیا مردم یکدیگر را بداندان نمیکشند، آیا نا امنی همه جا را فرا نمیگیرد، آیا ارتکاب بجرایم بزرگ افزایش نمی یابد؟

همه گونه خطری، بویژه خطر جنگ کشور ما را تهدید میکند. چهل سال حکومت روحانیت به ورشکستگی  در تمامی عرصه ها کشیده شده است، از کم آبی و بیابان زائی و خشکزاری گرفته تا ورشکستگی در اقتصاد و تجارت و صنعت. گسترش فساد وغارتگری، جامعه را بدو طبقه غنی و فقیر تقسیم نموده است. در حالیکه رسما مرز فقر بیش از 5 میلیون تومن گزارش شده است، چگونه میتوان از طبقات متوسط و میانحال سخن بمیان آورد. در این اثنا این مزد بگیران و حقوق بگیران هستند که قربانی حکومت دین اند، قربانی حکومت اسلامی، حکومتی که قرار بود حکومت پا برهنگان، ضعیفان و بینوایان باشد. اما، چه زود ماهیت خود را بروز داد، و حکومت دین، حکومت پابرهنگان، به حکومت دروغگویان و فریبکاران، به حکومت دزدان وغارتگران تبدیل شد. اگر بگوییم در حکومت مقدس اسلامی، تقدس بگند کشیده شده است، سخنی بگزاف نگفته ایم. همین بس که بعمامه آخوند خداوند خامنه ای که هر روز گنده تر و بلندترمیگردد بنگری، یا بسخنان، فرمانروای سرزمین خراسان، حجت لاسلام، علم الهدا و یا به وارونه ساختن حقایق از دهان حجت الاسلام، رئیس جمهوری، حسن روحانی و یا بهتر از همه به خطبه های تحمیق کننده امامها جمعه ها گوش فرا دهی.

این بدان معناست، که تمامی تغییرات و تحولاتی که در این چهل ساله بوقوع پیوسته است، چه در زمینه روبنایی، فرهنگ و راه و روش زندگی و چه در زمینه زیر بنایی، علم و صنعت و تکنولوژی، همه بذری است که بدست حکومتی کاشته شده است که دینی است، دینی که متولیان آن فرومایه ترین اقشار جامعه اند، قشر "روحانیت،" قشری گریزان از کار و زحمت که بهزینه مردم در حوزه های علمیه به تحصیل "اجتهاد" بر میخیزند تا بتوانند در پیروی از پیامبر اسلام و جانشینان او، بستگان خونی وی، امامان، مردم را بسوی حمق و خرافات پرستی سوق دهند.

برغم سلطه بدون چون و چرای روحانیت بر جامعه، و مسئولیت او در ویرانسازی کشور و ضررو زیان هنگفتی که به ملت وارد ساخته، بنا بر روال همیشگی تبلیغات فرا افکنی را دیر زمانی ست براه انداخته و هم اکنون صدا و سیما با ساختن یک سریال تلویزیونی بنام "گاندو " آنرا باوج خود رسانده است. گویا در این سریال هرکس که در استخدام دولت و مقامی کارشناسانه را در سلسله مراتب دولت اشغال کرده است وبیشتر کلاهی و از قشر تکنوکرات و بروکرات جامعه هستند، خائن و و طن فروش و جاسوس از آب در میایند، از جمله محمد جواد ظریف و مذاکره کنندگانی که قرارداد "ننگین" برجام را بر نظام تحمیل کرده اند.

البته هم اکنون که دوران حسابرسی فرار رسیده است که اگر این است، این ویرانه بزرگ، ویرانه ای که بنا بر بعضی تخمین ها از 50 تا 80 در صد مردم آن در زیر خط قرمز فقر زندگی میکنند، آنهم در کشوری با ثروت هنگفت، مسئول آن کیست؟ چهل سال ثروت این ملت بکجا رفته است و چه کسی آنرا از ملت ربوده و مردم را بفقر و بدبختی کشانده است؟ آیا غنی سازی هسته ای بهر قیمتی و صرف میلیاردها دلار برای دست یابی بدان و برانگیختن قدرتهای جهانی و تحمل تحریمات خانه برانداز، از مغز کیست که برخاسته است و به نفع کیست؟ آیا همه نا بسامانیهای اقتصادی، رکود بازار، گرانی و بیکاری روز افزون، ناشی از برنامه غنی سازی هسته ای بهر قیمیتی نیست؟ کیست که تصمیم میگیرد که از برای دفاع از حرم زینب کبرا، از تبار تازیهای بیابانگرد، دست به لشگر کشی بزند و در پس آن بقصاب دمشق، بشارالاسد امداد برساند، حزب الله لبنان را فربه کند و حوثی های یمنی را مسلح نموده که به جنگ و تخریب و ویرانی بیشتر تا آنجا که ممکن است ادامه بدهند، آنهم به هزینه ملت. یعنی از دهان طفل ایرانی ربودن وصرف خشونت و خونریزی بیشتر کردن. آیا این تصمیمات حیاتی را کسی دیگر بجز ولی فقیه میتواند اتخاذ کند و کسی بجز او و همقطاران او میتوانند آنرا باجرا در بیاورند؟ کمتر نهاد و یا سازمانهای دولتی هست که در تحت نظارت نماینده ولی فقیه نباشد. امام جمعه ها در شهرهای بزرگ و کوچک خود، در واقع "فرمانروایی" میکنند و دارای بسی اقتدارند.

 نفوذ و شرکت روحانیت در جامعه بسیار فراتر از این رود که در این مقال میگنجد. برغم، غرق شدن در این دنیای مادی، در جامعه ایکه فساد، تقدس را هم بگند کشانده، کمتر اتفاق میافتد که یک روحانی مرتکب خطایی شود و از مقام و اقتدار خویش برای ثروت خواری استفاده کند، چنانکه گویی دامن روحانیت پاک است و مقدس. این در حالی است که هیچ غارت بزرگ و اختلاس میلیاردی صورت نگیرد بدون آنکه دست یک آخوند و نزدیکان او در آن دیده نشود. با این وجود، آخوند هرگز مورد اتهام قرار نمی گیرد و بدادگاه کشانده نمیشوند. بلکه این کارشنان و متخصصین دانشگاهی اند که تا گلو در فساد فرو میروند و باید در برابر آخوند که بر مسند تخصصی قاضی شرع نشسته است از خود دفاع کنند.

دادگاه های معمولی و انقلابی تنها آنهایی را به جرم فساد و اختلاس میلیاردها به محاکمه میکشانند که بنظر میرسد در مقام اعتلای اقتصادی جامعه، در مقام مدیریت بانکها و بنگاه های مالی قرار گرفته بوده اند. ظاهرا دولت تحت نظارت مستقیم ولایت فقیه نیست. اما، ولی فقیه همیشه از آن همچون سپری برای مصون ماندن از گزند سود برده است. اگر بسخنان آخوند های خطبه گو، از جمله سخنان آخوند خدا خامنه گوش فرادهی ملاحظه کنی که بگونه ای سخن گویند، چنانکه گویی خود دارای مقام و شوکتی نبوده و در مرتبه ای هم نیستند که تصمیم اتخاذ کنند. همیشه "مسئولین" را مورد خطاب قرار میدهند. آنها هستند که دچار قصور و خطا میشوند. آنها حتی به جنایت هم دست میزنند و همسر خود را بقتل میرسانند. آنها را باید سر زنش کرد.

این در حالی ست که همگان بخوبی آگاهند، ریاست جمهوری و کابینه او دارای چندان اقتداری نیستند و تنش و تندی نیز بین ریاست و ولایت، پدیده تازه ای نیست. البته که وجود دولت سبب شده است که خطبه گویان بر منبر قدرت، به نقش سنتی منبر نشین منتقد ساختار قدرت بازگردند.  رئیس جمهور پیشین محمود احمدی نژاد همیشه از عدم توازن بار مسئولیت و درجه اقتدار شکایت میکرد. رئیس جمهور باید ماشین دولت را راه اندازی  نموده تا بتواند امور مردم را مدیریت نماید. اما، این ولی فقیه است که چوب لای چرخهای آن مینهد. نه در حال حاضر بلکه از دوران بنی صدر، ولایت چندان میانه خوبی با ریاست نداشته است، بویژه اگر شرایط موجود روی به تیرگی نهد.

اما، بعداز چهل سال، بدشواری میتوان دستهای آلوده و گناهبار روحانیت را پنهان نگاهداشت. وقایع روزمرده بویژه در ارتباط با دیپلماسی جهانی که ظاهرا بدست آدمی مدیریت میشود که بسیار شبیه بآدمهایی هست که حرفه شان دیپلماسی ست و یا بهتر است که بگوییم که "نرمال" اند. همیشه لبخند بلب و خوش سخن و بسی بسیار فریبنده. حال انکه اگر نیک به چهره وزیر امور خارجه و یا هر مقام دیگری بنگری، باید به تبلور و جلوه ولایت در پشت آن چهره توجه نمایی. درست است، تحت رهبری ولایت جامعه در لبه پرتگاه فروپاشی قرار گرفته است. این بواقعیت در نیاید اگر مقدمتا دستگاه روحانیت را مسئول اصلی پس روی و تنزل شناسایی و دچار فروپاشی نسازیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi





۱۳۹۸ مرداد ۴, جمعه

شعب ابی طالب
 یا بدر و خیبر:

در محاصره و یا حمله!



وقایعی که پس از خروج ترامپ از برجام (توافقنامه هسته ای بین جمهوری اسلامی با کشورهای 5+1) بوقوع پیوسته است، سطح تنش بین دوکشور پیوسته ارتقا یافته و بر خطر برخورد قهر امیز بین امریکا، انگلیس و جمهوری اسلامی افزوده است. در خلیج فارس تاکنون شش نفت بر مورد حمله تروریسنی قرار گرفته که میگویند کار جمهوری اسلامی بوده است. آنگاه پهباد امریکایی را سر نگون کردند. درپی آن، کشتی نفت بر جمهوری اسلامی در راه سوریه در آبهای جبل الطارق بوسیله نیروی دریایی انگلیس توقیف میشود. در پاسخ سپاه پاداران ولایت، همچون گانگسترهای دریایی بیک نفت بر انگلیسی که نه مسلح بوده است و نه افرادی مسلح بجز خدمه در کشتی بوده اند، حمله نموده و آنرا توقیف میکنند.

جمهوری اسلامی ظاهرا  دست دشمنان خود را خوانده و آنها را همچنانکه وقایع نفت برها و سثوط پهباد امریکا نشان میدهد، ضعیف و متزلزل ارزیابی نموده و خود را پیروز این مرحله از درگیریها می پندارد. چرا که بوی برده است که امریکا و متحدانش قانع شده اند که جرقه ای کوچکی در منطقه به حریق ویران کننده ای تبدیل شده و نظم جهانی را بخطر میاندازد.

آنچه البته روزانه در روابط جهانی بوقوع می پیوندد، پوسته ای بیش نیست بر یک واقعیت بزرگتری که خود 
معلولند و نه علت. در زیر این پوسته، ما با تصاد و ستیز بین دو فرهنگ و تمدن، پدیده ای که سامویل هانگینتن نیز سالها پیش بدان اشاره کرده است، روی در روی هستیم و نباید آنرا دست کم گرفت. چرا که آنچه که روزانه در روابط بین المللی رخ میدهد بازتابی ست از ستیز و خصومت فرهنگ دینی که مظهر آن نه ملت بلکه "روحانیت" یا متولیان دین اند، با فرهنگ عقلانی و قانونگرا.

فرهنگ دینی، فرهنگی ست تحت "هژمونی" اسلام، اسلامی که سیاسی خوانده میشود، چنانکه گویی در اصل اسلام غیر سیاسی هم وجود دارد.  در جمهوری اسلامی از فرهنگی سخن میرانیم که در برزخ نو و کهنه، تازه و پوسیده، گذشته و آینده، گیر کرده است. یکقدم بسوی تجد د بر میدارد و چندین قدم بیشتر بسوی "سنت" باز میگردد، در آغوش سنت و کهنه و مندرج است که قشر حاکم، قشر روحانیت، احساس امنیت میکند. روحانیت یک گام بسوی آینده بر میگیرد ولی هنوز رویای بازگشت به گذشته را در سر میپروراند. چندین سال پیش از این یکی از کاگزاران رژیم دین، در توضیح شرایط حاکم گفته بود که کشور در شرایط «شعب ابی طالب" است، محلی که پیامبر اسلام در محاصره قریشی ها قرار گرفته بود. در پاسخ، آخوند خامنه ای باعتراض شیه برکشید که چه میگویید ، ما در شرایط "بدر و خیبریم" یعنی که در شرایطی هستیم که میتوانیم بزینم و بگیریم و ببریم. اما، هم اکنون گویا به شعب ابی طالب باز گشته اند.

ساختار سیاسی نظام ولایت خود نیز بازتابی است از ناسازگاری حکومت دوران حجر و یا حکومت شریعت و یا قواعد و مقرراتی بازمانده از دوران بادیه نشینی با حکومت عقل و قانون بشری در دوران تجدد خواهی. نهادهای دموکراسی، از انتخابات گرفته تا برقراری مجلس نمایندگان و ریاست جمهوری و تفکیک قوا، اساسا مفاهیمی زاییده مبارزات بشری علیه حکومتهای خودکامه، را مصادره نمودند که چهره کریه حکومت اسلام "ناب" محمدی را با رنگ و لاب جمهوریت بزک کنند، تلاشی مذبوحانه و ریاکارانه برای فریب مردم و همچنین جهانیان. بهمین دلیل، نظام پیوسته دچار تشتت و تنش درونی بوده است که خود بازتابی ست از تضاد بزرگتر در نهاد نظام: تصاد رای ولی فقیه با رای مردم، دو رایی که در یک بستر قرار نگرفته اند و هرگز نمیگیرند. چون نه ریاست جمهوری و نه قوای سه گانه و نه قانون اساسی، هیچ یک منافع ملت را نمایندگی نمیکنند. این نهادها ملتزم به ولی فقیه اند و نه ملت.

برغم تغییر و تحول در تکنولوژی، بویژه صنعت موشک سازی و برج سازی و سد راه اندازی، برغم وجود فرهنک مصرفی و کالا شیفتگی،  فرهنگ روحانیت، فرهنگی ست دین محور که بر جامعه سلطه افکنده است، فرهنگی در تصاد و ستیز با فرهنگی "عقلانیت" محور، فرهنگ غربی. روحانیت برهبری آخوند خامنه ای خود را مالک بر حقیقت نهایی و غایی میداند از هرگونه ظهور حقیقتی دیگری که در نتیجه تغییر و تحولی در شنونات اجتماعی صورت میگیرد، به هراس افتد و با چنگ و دندان به حفظ نهاد "فقاهت" بمثابه متولی شریعت اسلامی در جامعه بشری می پردازد. تاریخ شاهد بر آن است که روحانیت از دیر باز بزرگترین نیروی بازدارنده حرکت جامعه بسوی تمدن غریی، بسوی تمدن عقل و قانون محور بوده است و هنوز هم هست. همینقدر بس که نگاهی به نهادهای ورزشی و هنری بیاندازید. از آغاز حکومت آخوندی با هر نوع تفریح و تفرج شادی بخشی دشمنی نشان داده است. از آغاز چه سنگها که بر جلوی پیشرفت ورزشها و هنر افرینی در زمینه هنرهای موسیقی و هنرهای تجسمی و سینمایی نیانداخته است و آنها را بلحاظ مالی و امنیتی مورد مضیقه قرار نداده است. ما از روحانیت مرتجع قرن نوزدهم سخن نمیگوییم، از روحانیتی سخن میگوییم که حاکم برتمام عرصه های زندگی ست.

آری، نظام بمنظور آنکه اسلام را دینی مترقی و آشتی پذیر با پدیدیده های مدرن بنمایاند، به پیشواز علم و صنعت و تکنولوژی، بویژه غنی سازی هسته ای، میرود، اما، از رویت چهره و پیکر زنان بهراس میافتد مبادا که به "کفر" آلوده شود. نظامی که خود را منتقد تمدن غرب و شرق میداند، زنان و همچنین مردان را از ابتدایی ترین حق و حقوق خود محروم میکند تا تمدنی را بر سازد که نفی تمدن شرق و غرب را بجهانیان عرضه کند.
 بنابراین، تصاد و تنش بین نظام اسلامی  و اروپا و امریکا  بازتابی ست از دو بینش و دو شیوه زندگی که دافع یکدیگرند. آنچه نظام ولایت را با بحران روبرو میکند آنست که چه بخواهد و یا چه نخوهد بخش اعظمی از کشور به شیوه زندگی غرب تمایل دارند، بمعنای آزاد بودن، در رفتار و کردار، مسئول و قانونگرا. در فرهنگ غرب نه قواعدی برای پوشش است و نه برای خوردن و نوشیدن. چه اگر کسی عریان بیرون شود و مست و پرخوری کند، در برابر قانون مسئول شناخته میشود. در حالیکه ، قواعد و مقررات شریعت، انسان را در برابر الله مسئول میداند و از قوانین بشری میگریزند، چون هژمونی فرهنگ دینی را بچالش میکشد.

آنچه نظام را از مذاکره با امریکا، باز میدارد و متمایل بدرگیری میکند، هراسی ست که نظام فرتوت ولایت از فرهنگ غرب دارد، فرهنگی که دین را بقلمرو خصوصی رانده است و انسان را از قواعد و مقررات شریعت رها میسازد. اگر غرب نگران صدور انقلاب اسلامی ست، بآن دلیل نیست که حکومت اسلامی میخواهد بعنوان یک نیروی خیر و بشر دوستانه، قصد عمران و آبادی و ریشه کن ساختن فقر و گرسنگی و بیماری را دارد. آنها از توسعه ارزشها، شیوه زندگی اسلام و سلطه شریعت اسلامی تحت محور غرب ستیزی، بویژه امریکا ستیزی، نگرانند. آنها از ظهور و توسعه ایدئولوژای هراسناک اند که به تخریب و ویرانی، نفرت از "دیگری" و بیرحمی، تحمیل قواعد و مقررات شریعت اسلامی بیشتر تمایل دارد تا بعمران و آبادی و آزادی. نظام ولایی، نظامی ست که سلامت و ثبات و تندرستی خود را در باسارت کشیدن زنان و مردان در شبکه ای از حرامها و حلالها میداند، در اجرای "عدالت" بدون گذار از بسترهای قانونی، بسترهایی که از ضایع شدن حق متهم جلوگیری میکنند، از پاسخگویی میگریزد. امریکا و کمتر اروپا از شکل گیری یک جبهه اسلامی تحت رهبری نظام ولایت فقیه، نگرانند. آنها داعشی ها را که دیدیم با چه خشونت و بیرحمی بارگاه خلافت را برپا داشتند، سر انجام با تحمل ویرانیها و آورگی های بزرگ برانداختند. هماکنون اما با پدر داعشی ها روی در روی قرار گرفته اند. این بدان معناست که افعی وقتی جان میدهد که سرش را هدف قرار دهی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi





۱۳۹۸ تیر ۲۸, جمعه


نجات در براندازی
قشر مفتخوار جامعه، روحانیت است!



واقعیت آن است که چهل سال ایدئولوژی حاکم، ایدئولوژی ایکه از باورها و اعتقادات مشترک مردم، از دین و یا اسلام داوزده امامی برخاسته، جامعه ما را در تاریکی وحشت آوری فرو برده،  دچار مصیبت و نکبت، سیه روزی و تیره بختی کرده است. زور وظلم و ستم، یعنی که زندان و محرومیت و مرگ از یک طرف، نابرابری و بی عدالتی و انباشت ثروت، از سوی دیگر، حاصل بذری ست که بدست "مقدسین" و "طاهرین"، "منصف" ترین و "عادل" ترین قشر جامعه، قشر مفتخوار "روحانیت" کاشته شده است، بدست آنها که مردم امید و اعتمادشان را در کف آنان نهند، و زمانی ملجا و پناگاه ستمدیدگان بشمار میرفتند. افزوده براین، چهل سال حکومت روحانیت، گسترش فقر و فحشا، طبقات میانی جامعه را نیز در نوردیده است. آب و هوایی که همه جا سرچشمه زندگی ست، سمی، آلوده و کشنده شده است.

پس از فرو پاشی نظام شاهی،  قرار بود جامعه ای بر پا شود بر بنیان اصل و اصول "اخلاقی،" اخلاقی که از دین "مبین" اسلام بر میخیزد. حال آنکه، ضد اخلاق بر جامعه  حاکم گردیده است. تردید مدار، اخلاقی که از تقدس برخیزد، اخلاق دورویی ست و اخلاق فریب است وریاکاری، اخلاق تهاجم است و تجاوز، اخلاق دزدی است و اخلاق ثروت خواری، از زمین  و زمان خواری، از بانک و رانت  و ارز خواری گرفته تا کوه و دره و جنگل خواری. اخلاق برخاسته از تقدس، اخلاق پرخاش است و خشم و خشونت، چنانکه نه رحمی مانده است و نه مروتی. جامعه ای که قرار بود خدا محور باشد، جامعه ای شده است "کالا" محور تا بیخ و بن مادی پرست. آنکه بی پول و بیکار و بی خانه، بدون زن و بچه و یک زندگی راحت است، نمیتواند به چیزی دیگر جز اینها بیاندیشد. آنکه داراست و غنی، تنها میتواند به ازدیاد و انباشت هرچه بیشتر ثروت بیاندیشد و هر آنچه که در این دنیا میتوان داشت، از جمله قدرت و یا راه داشتن بقدرت.

با این وجود، در چنین شرایطی حقارت بار و خوار کننده، هنوز آخوند، یکه تاز میدان است، هنوز فرومایه ترین قشر جامعه، قشر روحانیت، فشر "مفتخوار" جامعه، قشری که حرفه اش فریب و ریا است و بازداشت جامعه از حرکت بسوی تمدنی نوین بر دوش انسانی مستقل و متعقل و خود فرمانفرما، بر جامعه حکمرانی میکند. آیا شرم انگیزتر این هم میتوان یافت؟

 حتی نسخه "رحمانی" جامعه دین و یا اخلاق محور، معروف به "اصلاح طلبان" و یا بقول بسیاری، "استمرار طلبان" دیر زمانی ست به اخته شدگان پیوسته اند. برخی از آنان باشتباه خود پی برده اند، دریافته اند که با چه قشر "خدعه" پیشه ای سر و کار دارند. اما، از بیان حقیقت سر باز زده و با چسبیدن به اصلاحات نظام، به فریب خود و فریب مردم ادامه میدهند.

ایدئولوژیهایی که در مبارزه کسب قدرت شکست خورده اند، از انواع مارکسیست- لنینیست ها گرفته تا انواع ملی و ملی- مذهبی و لیبرال، نتوانسته اند خود را بازسای کنند و به نیرویی بدیل و منسجم تبدیل شوند. چرا که آنها هنوز بر آن تصوراند که با یک حکومت سیاسی روی در روی هستند نه یک حکومت دینی، حکومتی که بدست متولیان دین مدیریت میشود، یعنی بدست کسانی که بر آن باورند که دین اسلام دین قدرت است، دین فرمانروایی و فرمانبری، دین لا الله الا الله است. یعنی که دین اسلام، دین جزم است و واپسگرایی، تعبیر و تفسیری از کلام الله که بی تردید مرحون به حقیقت است و نشان میدهد اسلامی بنام "اسلام سیاسی" وجود ندارد بلکه سیاست در ذات اسلام است و با "ب" بسم الله آغاز میشود، با امر و نهی و با فرمان آغاز میشود، با فرمان "بگو" و در سراسر کلام الله تکرار میشود، آیا این امر کردن به گفتن، جز تسلیم و اطاعت، جز تبعیت و فرمانبری چیز دیگری را نیز میجوید؟ ممکن است که بتوان سیاست را از اسلام جدا ساخت ولی نمیتوان سیاست را از نص صریح کلام الهی و همچنین کنش و گفتار رسول و امامان مستخرج ساخت.

اجتناب از نقد دین و یا ایدئولوزی حاکم بر جامعه بدلایل مختلف ، دین و متولیان فریبکار دین، آخوند را یکه تاز میدان کرده است. این در حالی ست که برتمامی رفتار و گفتار و تمامی نهادی مادی و معنوی، اساسا دین است که سلطه افکنده است. که تمامی تصمیمها و تدابیری که در جامعه اتخاز میشود در خدمت دین و توسعه هژمویی آن بوده است. البته که دین این هژمونی را بدست نمیآورد اگر عروس قدرت را در آغوش نمیکشید و لباس سیاست را به تن و دست خود را با شنیعترین جنایات آلوده نمیساخت. برغم این واقعیت است که هنوز بسیارند آنانکه دین را از هرگونه تاثیر منفی در سرنوشتی که بدان مبتلا شده ایم، مبرا میدانند. که این نه دین که متولیان دین هستند برده قدرت.

البته که وحدت و یا یگانگی دین و قدرت، پدیده ای بی سابقه در تاریخ، بیش از هرچیز مبارزه با حکومت روحانیت را غامض و پیچیده کرده است. روحانیت توانسته است، زشترین و پلید ترین کنشها را از جنایت و کشتار و قتل عام های متعدد گرفته تا غارت های بزرگ و چپاولگریهای هنگفت را در زرورق اسلام بسته بندی نموده و بمردم ساده دل بچپاند، زرورقی که ساده دلان را هنوز فریفته خود کرده است، چنانکه باورشان شده است حجاب اجباری، تبعیض جنسیتی، شلاق بر پیکر باده گسار، قطع دست و پای سارق و قصاص، سنگسار و بدار آویختن انسان از دار شریعت، یک امر عادی و نرمال است و یا گشت های گوناگون ارشاد و خاموش و ساکت سازی هرگونه بیانی که از آن بوی رهایی و آزادی برخیزد، همه "نرمال،" و عادی اند گویی که نهفته اند در فطرت انسانی.

افزوده بر این، هیچ خطبه ای نیست که، چه ولی فقیه گوینده آن باشد، چه ریاست جمهوری، و یا هر امام جمعه ی دیگری، با کلاماتی  چند از کلام الهی آعاز نشود و به صحرای کربلا سری نزنند، روضه مطلومیت سرندهند و با پرداختن به سیاست و اقتصاد و تورم و بیکاری، گسترش فساد و بی حجابی و بسیاری دیگری از مصائبی که جامعه با آن روبروست و از همه مهمتر به امریکا ستیزی و اخطار به مسئولان که مبادا در اجرای قوانین شریعت اسلامی از خود سستی نشان دهند، چنانکه گویی با صعود بر قله "اجتهاد" تخصص و کارشناسی در تمامی امور سیاسی و قضایی و اقصادی و اجتماعی و فرهنگی و اطلاعاتی و نظامی و ...را بدست آورده اند. چرا که آنها بر دانش قرآنی دست یافته اند، یعنی بر دانش خدایی، دانشی که در بر گیرنده هر آنچه انسان دانسته است و در آینده نیز خواهد دانست. بهمین دلیل نیزمیتوانند بر راس هر سازمان و نهاد اداری، صنعتی، علمی و غیره از جمله بر مسند قضاوت بنشینند و سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی را مدیریت کنند. البته، بدون آنکه مسنولیت مقام و مرتبه خود را بپذیرند. روشن است که وقتی "علم" الهی جانشین علم بشری بشود، علمی که در فرایند تاریخ و تجربه کسب شده است، تنها به فساد گسترده و ناکارایی مدیریت منجر شود. بی جهت نیست که فساد در لابلای نظام ولایت رسوخ کرده است.

چهل سال است که نظام شاهنشاهی فرو ریخته است، اما، شاهنشاه بار دیگر از ویرانه های شاهنشاهی سر بیرون کشیده، فرح شاهنشاهی را در پس خرقه زهد و تقوا و یا فریب و ریاکاری پنهان کرده است. اما، این شاهنشاه بجای زرق و برق مدال ها و البسه پر جلال و پر شکوه، فقر و کهنگی، از عبا و قبا و عمامه ای که بسر و  به تن دارد، فرو میریزد. حال انکه کمتر آخوندی را در حلقه قدرت میتوان یافت که دست ش بجنایت و خیانت به ملت آلوده نباشد. باید فقیه را "ضحاک" زمان خواند، همچنانکه سعیدی سیرجانی اولین مولفی بود که سر بر کف نهاد و ولی فقیه را ضحاک زمان خواند.

درکمال ناخشنودیست که اعتراف باید کرد که بندهای نظام، برغم فسادی که وجودش را به عفونت کشانده است، از هم گسیخته نگردد مگر در برابر ارزشهای اسلامی، ارزشهایی ارائه دهیم که پوزه ارزشهایی مثل تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت، انکار هستی بامید زندگی ابدی درنیستی را بزمین مالیده و خط باطلان بر آنها بکشیم. و این میسر نگردد اگر نظامی از معانی ارائه داده نشود که محور آن "انسان،" "آزادی" و حقوق اساسی انسان باشد. باید بکیش انسان پرستی باز گردیم ای هموطن. و این نیز وقتی ممکن میگردد که جامعه را از قشری انگل و زاند، قشر مفتخوار جامعه، قشر روحانیت، پاک سازیم و گرنه باید روزهای سرد وسیه تری را انتظارداشته باشیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi