۱۳۹۸ تیر ۲۸, جمعه


نجات در براندازی
قشر مفتخوار جامعه، روحانیت است!



واقعیت آن است که چهل سال ایدئولوژی حاکم، ایدئولوژی ایکه از باورها و اعتقادات مشترک مردم، از دین و یا اسلام داوزده امامی برخاسته، جامعه ما را در تاریکی وحشت آوری فرو برده،  دچار مصیبت و نکبت، سیه روزی و تیره بختی کرده است. زور وظلم و ستم، یعنی که زندان و محرومیت و مرگ از یک طرف، نابرابری و بی عدالتی و انباشت ثروت، از سوی دیگر، حاصل بذری ست که بدست "مقدسین" و "طاهرین"، "منصف" ترین و "عادل" ترین قشر جامعه، قشر مفتخوار "روحانیت" کاشته شده است، بدست آنها که مردم امید و اعتمادشان را در کف آنان نهند، و زمانی ملجا و پناگاه ستمدیدگان بشمار میرفتند. افزوده براین، چهل سال حکومت روحانیت، گسترش فقر و فحشا، طبقات میانی جامعه را نیز در نوردیده است. آب و هوایی که همه جا سرچشمه زندگی ست، سمی، آلوده و کشنده شده است.

پس از فرو پاشی نظام شاهی،  قرار بود جامعه ای بر پا شود بر بنیان اصل و اصول "اخلاقی،" اخلاقی که از دین "مبین" اسلام بر میخیزد. حال آنکه، ضد اخلاق بر جامعه  حاکم گردیده است. تردید مدار، اخلاقی که از تقدس برخیزد، اخلاق دورویی ست و اخلاق فریب است وریاکاری، اخلاق تهاجم است و تجاوز، اخلاق دزدی است و اخلاق ثروت خواری، از زمین  و زمان خواری، از بانک و رانت  و ارز خواری گرفته تا کوه و دره و جنگل خواری. اخلاق برخاسته از تقدس، اخلاق پرخاش است و خشم و خشونت، چنانکه نه رحمی مانده است و نه مروتی. جامعه ای که قرار بود خدا محور باشد، جامعه ای شده است "کالا" محور تا بیخ و بن مادی پرست. آنکه بی پول و بیکار و بی خانه، بدون زن و بچه و یک زندگی راحت است، نمیتواند به چیزی دیگر جز اینها بیاندیشد. آنکه داراست و غنی، تنها میتواند به ازدیاد و انباشت هرچه بیشتر ثروت بیاندیشد و هر آنچه که در این دنیا میتوان داشت، از جمله قدرت و یا راه داشتن بقدرت.

با این وجود، در چنین شرایطی حقارت بار و خوار کننده، هنوز آخوند، یکه تاز میدان است، هنوز فرومایه ترین قشر جامعه، قشر روحانیت، فشر "مفتخوار" جامعه، قشری که حرفه اش فریب و ریا است و بازداشت جامعه از حرکت بسوی تمدنی نوین بر دوش انسانی مستقل و متعقل و خود فرمانفرما، بر جامعه حکمرانی میکند. آیا شرم انگیزتر این هم میتوان یافت؟

 حتی نسخه "رحمانی" جامعه دین و یا اخلاق محور، معروف به "اصلاح طلبان" و یا بقول بسیاری، "استمرار طلبان" دیر زمانی ست به اخته شدگان پیوسته اند. برخی از آنان باشتباه خود پی برده اند، دریافته اند که با چه قشر "خدعه" پیشه ای سر و کار دارند. اما، از بیان حقیقت سر باز زده و با چسبیدن به اصلاحات نظام، به فریب خود و فریب مردم ادامه میدهند.

ایدئولوژیهایی که در مبارزه کسب قدرت شکست خورده اند، از انواع مارکسیست- لنینیست ها گرفته تا انواع ملی و ملی- مذهبی و لیبرال، نتوانسته اند خود را بازسای کنند و به نیرویی بدیل و منسجم تبدیل شوند. چرا که آنها هنوز بر آن تصوراند که با یک حکومت سیاسی روی در روی هستند نه یک حکومت دینی، حکومتی که بدست متولیان دین مدیریت میشود، یعنی بدست کسانی که بر آن باورند که دین اسلام دین قدرت است، دین فرمانروایی و فرمانبری، دین لا الله الا الله است. یعنی که دین اسلام، دین جزم است و واپسگرایی، تعبیر و تفسیری از کلام الله که بی تردید مرحون به حقیقت است و نشان میدهد اسلامی بنام "اسلام سیاسی" وجود ندارد بلکه سیاست در ذات اسلام است و با "ب" بسم الله آغاز میشود، با امر و نهی و با فرمان آغاز میشود، با فرمان "بگو" و در سراسر کلام الله تکرار میشود، آیا این امر کردن به گفتن، جز تسلیم و اطاعت، جز تبعیت و فرمانبری چیز دیگری را نیز میجوید؟ ممکن است که بتوان سیاست را از اسلام جدا ساخت ولی نمیتوان سیاست را از نص صریح کلام الهی و همچنین کنش و گفتار رسول و امامان مستخرج ساخت.

اجتناب از نقد دین و یا ایدئولوزی حاکم بر جامعه بدلایل مختلف ، دین و متولیان فریبکار دین، آخوند را یکه تاز میدان کرده است. این در حالی ست که برتمامی رفتار و گفتار و تمامی نهادی مادی و معنوی، اساسا دین است که سلطه افکنده است. که تمامی تصمیمها و تدابیری که در جامعه اتخاز میشود در خدمت دین و توسعه هژمویی آن بوده است. البته که دین این هژمونی را بدست نمیآورد اگر عروس قدرت را در آغوش نمیکشید و لباس سیاست را به تن و دست خود را با شنیعترین جنایات آلوده نمیساخت. برغم این واقعیت است که هنوز بسیارند آنانکه دین را از هرگونه تاثیر منفی در سرنوشتی که بدان مبتلا شده ایم، مبرا میدانند. که این نه دین که متولیان دین هستند برده قدرت.

البته که وحدت و یا یگانگی دین و قدرت، پدیده ای بی سابقه در تاریخ، بیش از هرچیز مبارزه با حکومت روحانیت را غامض و پیچیده کرده است. روحانیت توانسته است، زشترین و پلید ترین کنشها را از جنایت و کشتار و قتل عام های متعدد گرفته تا غارت های بزرگ و چپاولگریهای هنگفت را در زرورق اسلام بسته بندی نموده و بمردم ساده دل بچپاند، زرورقی که ساده دلان را هنوز فریفته خود کرده است، چنانکه باورشان شده است حجاب اجباری، تبعیض جنسیتی، شلاق بر پیکر باده گسار، قطع دست و پای سارق و قصاص، سنگسار و بدار آویختن انسان از دار شریعت، یک امر عادی و نرمال است و یا گشت های گوناگون ارشاد و خاموش و ساکت سازی هرگونه بیانی که از آن بوی رهایی و آزادی برخیزد، همه "نرمال،" و عادی اند گویی که نهفته اند در فطرت انسانی.

افزوده بر این، هیچ خطبه ای نیست که، چه ولی فقیه گوینده آن باشد، چه ریاست جمهوری، و یا هر امام جمعه ی دیگری، با کلاماتی  چند از کلام الهی آعاز نشود و به صحرای کربلا سری نزنند، روضه مطلومیت سرندهند و با پرداختن به سیاست و اقتصاد و تورم و بیکاری، گسترش فساد و بی حجابی و بسیاری دیگری از مصائبی که جامعه با آن روبروست و از همه مهمتر به امریکا ستیزی و اخطار به مسئولان که مبادا در اجرای قوانین شریعت اسلامی از خود سستی نشان دهند، چنانکه گویی با صعود بر قله "اجتهاد" تخصص و کارشناسی در تمامی امور سیاسی و قضایی و اقصادی و اجتماعی و فرهنگی و اطلاعاتی و نظامی و ...را بدست آورده اند. چرا که آنها بر دانش قرآنی دست یافته اند، یعنی بر دانش خدایی، دانشی که در بر گیرنده هر آنچه انسان دانسته است و در آینده نیز خواهد دانست. بهمین دلیل نیزمیتوانند بر راس هر سازمان و نهاد اداری، صنعتی، علمی و غیره از جمله بر مسند قضاوت بنشینند و سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی را مدیریت کنند. البته، بدون آنکه مسنولیت مقام و مرتبه خود را بپذیرند. روشن است که وقتی "علم" الهی جانشین علم بشری بشود، علمی که در فرایند تاریخ و تجربه کسب شده است، تنها به فساد گسترده و ناکارایی مدیریت منجر شود. بی جهت نیست که فساد در لابلای نظام ولایت رسوخ کرده است.

چهل سال است که نظام شاهنشاهی فرو ریخته است، اما، شاهنشاه بار دیگر از ویرانه های شاهنشاهی سر بیرون کشیده، فرح شاهنشاهی را در پس خرقه زهد و تقوا و یا فریب و ریاکاری پنهان کرده است. اما، این شاهنشاه بجای زرق و برق مدال ها و البسه پر جلال و پر شکوه، فقر و کهنگی، از عبا و قبا و عمامه ای که بسر و  به تن دارد، فرو میریزد. حال انکه کمتر آخوندی را در حلقه قدرت میتوان یافت که دست ش بجنایت و خیانت به ملت آلوده نباشد. باید فقیه را "ضحاک" زمان خواند، همچنانکه سعیدی سیرجانی اولین مولفی بود که سر بر کف نهاد و ولی فقیه را ضحاک زمان خواند.

درکمال ناخشنودیست که اعتراف باید کرد که بندهای نظام، برغم فسادی که وجودش را به عفونت کشانده است، از هم گسیخته نگردد مگر در برابر ارزشهای اسلامی، ارزشهایی ارائه دهیم که پوزه ارزشهایی مثل تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت، انکار هستی بامید زندگی ابدی درنیستی را بزمین مالیده و خط باطلان بر آنها بکشیم. و این میسر نگردد اگر نظامی از معانی ارائه داده نشود که محور آن "انسان،" "آزادی" و حقوق اساسی انسان باشد. باید بکیش انسان پرستی باز گردیم ای هموطن. و این نیز وقتی ممکن میگردد که جامعه را از قشری انگل و زاند، قشر مفتخوار جامعه، قشر روحانیت، پاک سازیم و گرنه باید روزهای سرد وسیه تری را انتظارداشته باشیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ تیر ۲۱, جمعه

حکومت خدا
!و تنزل شأن انسان




در چهل سالی که گذشته است، کشور ما دگرگون شده است نه به دلیل تغییر و تحول و بالندگی نیروهای تولیدی و رشد و تکامل اقتصادی. در این زمینه متاسفانه هر تغییر و تحولی هم که بوقوع پیوسته است خود  نه ناشی از خواست  معطوف به بهبودن بخشیدن بزندگی مادی ویا غلبه بر فقر و عقب ماندکی، تعادل و توازن بین غنی و فقیر، بین حاکم و محکوم، بین فرمانروا و فرمانبر بلکه ناشی از جبری ساختاری بوده است؛ همچنانکه بقای جامعه، ضرورتا وابسته است به سازگاری نسبی با تغییر و تحولاتی که در زمینه های تکنولوژی، مبادله پول، تولید و توزیع کالا در سراسر جهان بوقوع می پیوندد.

 آخوندهای انقلابی، البته که از آغاز  نقشه و برنامه دیگری برای شکل بخشیدن به جامعه، در سر می پروراندند. آخوندهای انقلایی میخواستند، راه سومی  را به جهان عرضه نمایند برتر از دو الگوی غرب و شرق، الگوهایی که یکی  از اراده معطوف بارضای بهره وری و انباشت سرمایه بر میخیزد و دیکری از اراده معطوف به پاسخگویی به نیازهای مادی، هرچند در تقابل و تخاصم با یکدیگر. حال آنکه جامعه ای که آخوندهای انقلابی در اندیشه معماری آن بودند، جامعه ای بود، خدا محور، جامعه ای برخاسته از اراده معطوف به "تسلیم" و "اطاعت" به خواست و امیال خداوند یکتا و یگانه، الله، همانگونه که در "کلام" خود، کتاب قرآن بازتاب مییابد.

یعنی که آخوند های انقلابی از آغاز در اندیشه بازگشت به گذشته بودند، بجای آنکه به آینده بیاندیشد، گذشته ای که "انسان" در دوران طفولیت خود سیر میکرد، دورانی که انسان خداوند یکتا و یگانه، الله  را در بیخ آسمانها شناسایی نموده و فرامین او را سر لوحه زندگی خود قرارمیدهد، از آغاز تا آخرت، هر روز از طلوع تا غروب آفتاب.  باین معنا که انسانها در طفولیت خود خدا را میدیدند، باو می اندیشیدند و گفتار و کردار خود را در تبعیت از احکام الهی تنظیم و ساماندهی میکردند، اما، نه انسان را میدیدند و نه هرگز تمایلی بشناخت انسان ابراز داشته و یا میدارند. آخوندهای انقلابی بر منبر قدرت جلوس یافتند که امیال و اراده انسانی را تابع امیال و اراده الله، کنند. آنها نیامدند که شان انسان را بمرتبه ای والا، والاتر از انسان غربی و شرقی ارتقا دهند. آنها آمده بودند که از وحدت الله دفاع نموده و جمع و جامعه را ببند شریعت اسلام، به بند احکامی الهی بکشند. آنها در پی بر پا ساختن حکومت الهی بودند نه یک حکومت انسانی. همچنانکه در کتاب خدا انسان شأنی ندارد، در جامعه خدا محور نیز، انسان دارای حرمت و منزلتی نیست و نبوده است

درست است که الله همه فرشتگان را فرمان دهد که در برابر "ادم" سر فرود آورند. اما، الله ادم را از فردوس برین بیرون راند و او را محکوم بزندگی بر روی زمین نموده و او را مکلف که به احکام الهی از تولد تا مرگ تن داده و اطاعت نماید. چرا که الله از انسان شناختی ندارد. انسان را "بنده" خود میخواند و از او نیز چیز دیگری جز بندگی، تسلیم و اطاعت، نمی خواهد. الله انسان را نه صاحب عقل میداند و نه خردورزی، همه دانائیها متعلق به الله است نه انسان. الله است که قائم بذات است، نه انسان. نه اینکه انسان دارای "کرامت" و اراده ازاد نیست، البته که هست، اما، از تسلیم بر میخیزد و اطاعت. انسان هرچقدر عمیقتر خود را ببند شریعت الله بکشد، دارای کرامت و آزادی بیشتر است.

بازتاب این نگرش را نیز میتوان در چهل سال حکومت اخوندی، چهل سال حکومت خدا و "زوال" انسان، در تمامی سیاست ها و تدابیر داخلی و خارجی و بطور کلی در تمام عرصه های زندگی مشاهده نمود. چرا که از آغاز جامعه به میل و بنا بر اراده ولی الله به گردش در آمد، یعنی بر اساس تسلیم و اطاعت، هر راه دیگری بر روی انسان بسته شد. بدین منظور اول شمشیر شریعت بر گردن سرداران ارتش شاهنشاهی فرود آمد، سپس بر گردن هر آنکس که بجرم نا فرمانی، بجرم دگر اندیشی و دگر باوری و دگرباشی گرفتار گردید. مسلم است که اگر حکومت خدا، کرامتی برای انسان قائل بود خون او را نمی ریخت چنانکه گویی حیوانی بیش نیست. انسانی که دارای کرامت است نه بدار مجازات آویخته میشود و نه بر تخت شلاق، نه به زندان و نه شکنجه. انسانی که کرامت دارد نه قصاص میگیرد و نه باید مورد قصاص قرار گیرد، قطع دست و پای سارق بازدارنده جرم نیست بلکه پایمال ساختن کرامت انسانی ست. انسانی که دارای کرامت است البته که بی نیاز از "ارشاد" است. انسان، گوسفند نیست که نیازمند ارشاد باشد. آخوندهای انقلابی تصور میکنند که انسانها ذاتا وحشی اند و تنها با بند شریعت است که میتواند اهلی شود، یعنی تسلیم و فرمانبردارگردد.  

مسلم است آنجا که خدا حکومت میکند، انسان نه میتواند بمیل خود بپوشد و یا با جنس مخالف در آمیزد و یا هر آنچه که میخواهد بنوشد و یا بگوید، چه گفتاری و چه نوشتاری. در این چهل سال هر چه حاکم به خدا نزدیکتر و هم شأن او شده است، انسان کوچکتر، حقیر و خوارتر گشته است. گروگانگیری، هشت سال جنگ پوچ و بیهوده، آنگاه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، سپس توسعه و نفوذ قلمرو خدائی به کشورهای منطقه و از همه مهمتر چهل سال امریکا ستیزی و هم اکنون در گیری با قدرتهای بزرگ جهانی، اروپا و امریکا، از تمایل نظام اسلامی به رجعت به گذشته بر میخیزد، گذشته ای که در آن انسان خوار و حقیر بوده است. حکومت آخوندی در حال رسیدن به مقصد خویش است. در چنین صورتی حکومت آخوندی بکدام آینده میتواند بیاندیشد وقتی که برای انسان شآن و منزلتی قائل نیست، آینده ای که در گذشته و یا درجا زدن عینیت پیدا میکند؟ و یا آینده ای که در "جهاد" و "شهادت" خود را بیان میکند؟ دیپلماسی جهانی حکومت خدا نیز بازتابی ست از شآن خوار و حقیری که نظام ولایت برای انسان قائل است و گرنه هرگز مذاکره را "سم" و در جایی دیگر "فریب" نمیخواند. نه به مذاکره معلوم است که پاسخ مثبت بجنگ است. حضرت ولایت فقیه، یقینن هیچ ایرادی در این نمی بیند که کلید بهشت را بگردن بسیاری از نوجوانان دیگر بیندازد و آنها را رهسپار نیستی بنماید. خدا خامنه ای اگر کرامتی برای انسان قائل قود هرگز بجنگ فکر نمیکرد و به سرکوب و خفه سازی انسانها دستهای مطهر خویش را یکبار دیگر بخون انسانها آلوده نمیکرد. اما، این خداوند خامنه ای است که میداند و میتواند. تنها اوست که تصمیم میگیرد. هشتاد میلیون آدم نه عقل دارند و نه شعور، نه زبان دارند و نه اندیشه، فقط ولایت فقیه است که تاریخ را میسازد و سرنوشت ملت را رقم میزند. آری ملت ایران وظیفه ای بس گران بر گرده خود دارند، که این حکومت فقیه نیست بلکه حکومت خدا ست که باید براندازی شود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
  

۱۳۹۸ تیر ۱۴, جمعه

افول

ایدئولوژی جهاد و شهادت!




برغم بگوش رسیدن صدای خرد شدن استخوانهای حکومت آخوندی تحت تحریمات اقتصادی، هنوز حکومت آیت الله ها فکر میکنند "قدرت" از لوله تفنگی بر خیزد که امام جمعه ها هنگام خطبه خوانی های جمعه در مشت خود میفشرند و از جهان بینی ای که زیربنای آن "جهاد است و "شهادت." همین بس که بخاطر داشته باشیم که ژاپن امپریالیسم با یکی از قویترین نیروهای نظامی در جهان، نه تنها نتوانست سلطه خود را وجبی بگستراند بلکه در مرگ و تخریب و ویرانی گرفتار گردید. اما، ژاپن از ذلت برخاست و با نیروی دانش  و تکنولوژی، در اقصا نقاط دنیا حضور یافت، اینبار نه با توپ و تانک یا با بمب و موشک بلکه با ارائه بهترین کالاهای مورد نیاز مصرف کننده در سراسرجهان از جمله اتومبیل و و تلویزیون و دیجیتال تکنولوژی.

نیز آنچه در چین در این چهل سال گذشته بوقوع پیوسته است، نشان میدهد که نه به نیروی نظامی نیاز داری و نه به جادوی "ایدئولوژی،" برای نجات از فقر و بدبختی. که هیچ یک بکار نیاید اگر رفاه و آسایش و پیشرفت و تعالی ملت را آرزو نمایی. معروف است، دنگ ژیائو پینک که چند صباحی مورد غضب رهبر حزب کمونیست چین، مائو تسه دنگ، قرار گرفته بود، گفته است " گربه سفید و سیاه ندارد تا زمانیکه موش میگیرد." بعبارت دیگر، از زمانیکه رهبران حزب کمونیست ایدئولوژی و صدور انقلاب را به حاشیه راندند و آغوش خود را بر روی غرب گشودند، چین توانسته است بر فقر و درماندگی غلبه کند و پس از امریکا  به بزرگترین اقتصاد جهان و صادر کننده تکنولوژی تبدیل شود. بی دلیل نیست که هماکنون چین در نقاط مختلف جهان حضور اقتصادی داشته و از نفوذ سیاسی نیز برخوردار است.

البته که میتوان از کره جنوبی هم در این راستا نام برد که در این چهل سال از یک کشور فقیر و عقب مانده و دیکتاتورزده، به یک نیروی اقتصادی و یکی از تولید کنندگان  مرغوبترین کلاهای صنعتی و دیجیتالی در جهان تبدیل شده است.

اما، آخوند کجا و عقل محاسبه گر کجا، چهل سال حکومت آخوندی، یعنی چهل سال حکومت عقل "اجتهاد،" عقل مطلق شناسی و جزم انگاری، عقل تک کتابی و کوته نگری، عقلی که ذاتا باز دارنده است، "حقیقت" را یافته و "غایت" را شناخته است. که حقیقت "امامت" است "جهاد" و "شهادت." اگر نظام ولایت هم اکنون، مثل موش در تله گرفتار شده است، خود بازتاب عقل اجتهاد و یا عقل باز دارنده است.

حکومت اسلامی در چهل سالی که گذشته است بجای آنکه در اندیشه از بین بردن فقر و فلاکت و سرمایه گذاری در نظام آموزشی و در بوجود آوردن یک نظام اقتصادی نوین، در پی تقویت نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی و اطلاعاتی بوده است، چنانکه گویی سرمایه گزاری در رشد و تکامل نیروهای اقتصادی، رفاه و آسایش ملت از خداناشناسی بر میخیزد و سبب رشد و توسعه آن شود، الگویی که نماد آن امریکا بوده و هست. این است که رهبر معظم انقلاب، از آنجائیکه مومن بارزشهای جهاد و شهادت است، چندان ناخشنود نخواهد بود از یک درگیری نظامی با امریکا. اما، هم چنانکه همگان میدانند امریکا در دام حکومت جمهوری اسلامی فرو نیفتاده است. در پاسخ به سقوط پهباد خود،  امریکا هواپیماهای رادار گریز خود را بمنطقه ارسال میدارد، یعنی که پایگاهای موشکی و یکانهای ضد هوایی سپاه پاسداران مورد هدف قرار میگیرند، پیامی که سرداران ولایت بدان توجه میکنند. مگر اسرائیلیها نیروی هوایی مصر را قبل از آنکه به پرواز در آیند، نابود 
نساختند. اجرای چنین سناریویی در باره جمهوری اسلامی خیلی دور از ذهن نیست.

بنابراین، حکومت اسلامی برغم ایمان به جهاد و شهادت، و اشتیاق در گیری نظامی با امریکا، تن به مذاکره میدهد و بتدریج و بگونه ای پنهان نیروهای خود را در سوریه و لبنان کاهش میدهد و راه پایان جنگ یمن را نیز هموارخواهد ساخت. اما، این سبب نشود که نظام آخوندی تهدید و تحریک نکند، چنانکه گویی نجات در خروج از برجام و از سرگیری غنی سازی هسته ای نهفته است. بدین لحاظ حقایق را نیز بر حسب معمول وارونه میسازند. نظام بر آن اصرار دارد که امریکا نتوانسته است جلو فروش نفت جمهوری اسلامی را بگیرد و جمهوری اسلامی هنوز میتواند نفت را بمشتریان خود از جمله چینی ها بفروشد و بدن منظور دور زدن تحریمات را در تلویزیون سراسری نشان میدهند تا مردم را قانع کنند که جای هیچ نگرانی نیست، نفت بفروش میرسد و حقوقهای معوقه پرداخت و بانکها از ورشکستگی نجات خواهند یافت. البته که برای راست ازمایی این ادعاهای رژیم دین، مردم به میزان دشواری تامین معیشت روزانه خود مینگرند.

اما، رابطه با امریکا و یا جهان نیست که تعین میکند که رژیم دین ماندگار است و یا رفتنی. ضعف و ناتوانی 
رژیم دین در برابر تحریمات اقتصادی امریکا و لاجرم عقب نشینی حکومت اخوندی، آغلز افول ایدئولوژی جهاد و شهادت است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ تیر ۷, جمعه

واژگونسازی

 منبر قدرت!




چه بسا، هستند بسیاری که بر آنند که هرچه ضریب فقر و فلاکت در جامعه افزونتر شود، خیزش و خروش مردمی را دامن زده و شرایط را برای واژگونی نظام در پی آورد. حال انکه، اگر فقر و بدبختی قرار بود که خفته را بیدار کند، چنانکه بپا خیزد و حکومت و جبار و ظالم را واژگون نماید، هم اکنون جامعه ایکه با فقر دست بگریبان باشد در سراسر جهان وجود نداشت.

اگر راه دور نرویم، جنبش ضد دیکتاتوری که بعدا به انقلاب اسلامی انجامید، جنبشی بود که برخاسته از توسعه اقتصاد که تا آنزمان کشور بخود ندیده بود. همه شاخص های اقتصادی از جمله حجم داد و ستد  و ساخت و ساز، همه از رونق اقتصادی خبر میداد. کشور آغوش خود را بسوی تمدن مدرن گشوده بود و بسوی صنعتی شدن به پش میراند.  شهر نشینی توسعه یافته و طبقه متوسط  در حال رشد و توسعه بود. البته فعالیتهای اقتصادی از زمانی شدت گرفت که قیمت نفت از 3 دلار بشکه ای به 40 و 45 دلار رسیده و تولید نفت ایران در اوج خود نزدیک به 6 میلیون در روز بود. بعضا، بر آنند که نه وضع بد اقتصادی بلکه ارتقا انتظارات بود که جامعه را در آن مقطع زمانی فعال ساخته و زمینه فروپاشی نظام شاهنشاهی را پس از 2500 سال فراهم 
نمود.

هم اکنون نیز بسیاری دل به تحریمات اقتصادی آمریکا بسته اند که مسدود ساختن درامدهای نفتی و کانالهای  تجارت و مبادلات پولی، مردم را هرچه بیشتر به نارضایی کشانده و به شورش علیه نظام وادارد. درست است وضع بد اقتصادی، گرانی و بیکاری، کاهش ارزش پول ملی، آب و هوای آلوده و کشنده، تخریب روز افزون زیست محیطی، رنج آور و درد آفرین است، اما، جای بسیار شک و تردید است که به قیام مردمی علیه نظام بیانجامد. چرا که مشکلات و موانع معیشتی، فرصتی برای اعتراض، برای همبستگی و شورش بجا نمیگذارد. چه بسیاری از اصناف، از جمله فرهنگیان کرمانشاه بانک برآوردند که "فریاد از این همه بیداد،" اما، اصناف دیگر و اهالی شهر بآنها نپیوستند، همچنانکه مردم خوزستان در حاشیه اعتراضات کارگری فولاد اهواز و نیشکر هفت تپه، باقی مانده و وارد میدان نشدند.

برغم ادعای رئیس جمهور مبنی بر بهبود یافتن شرایط مردم نسبت به چندین ماه پیش، نه تنها وضع معیشتی بهتر نشده است بلکه هر روز بوخامت بیشتری کشانده شده است. هنوز اتفاقی رخ نداده است، نه در نرخ بیکاری کاهشی دیده میشود، نه در قیمت اجناس و کالاهای روزمره زندگی. بر اساس گزاررشات رسمی یک فرد برای اینکه بتواند حد اقل معیشت را تامین کند به یک میلیون و ششصد هزار تومان نیاز دارد که در خط رسمی فقر قرار بگیرد. یعنی که یک خانوار چهار نفره به بیش از 6 میلیون تومن نیاز دارد که در خط قرمز فقر قرار بگیرد، بر طبق آمار رسمی بیش از نیمی از جمعیت ایران در زیر خط قرمز فقر  زندگی میکنند.
بعبارت دیگر تاثیر مخرب تحریمات اقتصادی را نمیتوان در توسعه فقر و تنگدستی در جامعه انکار کرد که در اینده نیز نه تنها روی به بهبودی نرود بلکه تمایل بسوی وخامت خواهد داشت. اما، وخیم شدن شرایط مادی و مشکلات معیشتی نه به ناگهانی و غافلگیرانه بلکه بتدریج به وقوع می پیوندد. در برابر تغییرات نسبتا تدریجی، مردم چه واکنشی میتوانند از خود بظهور برسانند. خانمی که یک دبه ماست را در یکماه پیش 11 هزارتوامان خریداری میکرد، حال برای همان دبه ماست باید 19 هزار تومن بپردازد. چه بسیارند آنانیکه با این افزایش قیمتها بروبرو میشوند. اما، از این مردم چه انتظاری میتوان داشت؟ مگر از این همه بیداد، فریاد کسی بجایی رسیده است؟ اکثرا در چنین شرایطی نه کسی میتواند و نه میداند چه واکنش دیگری میتواند از خود به تنگدستی ای که هر روز گلوی آنها را میفشرد، بمنصه ظهور برساند. بجز فروریختن و انباشته نمودن احساس حقارت و خواری، خشم و کین خواهی در درون و بجز تطبیق خویش و خانواده اش با شرایط موجود، چه کار دیگری از او ساخته است؟ اگر بوسط خیابان بشتابد و فریاد بر آورد از درد فقر و تنگدستی و به قیام بر علیه نظام برخیزد، آیا همه آنهاییکه از همان درد، رنج میبرند، باو خواهند پیوست؟

 تجربه چهل سال گذشته بما نشان میدهد که مردم در شرایط دشوار و گرفتاری، صبورانه سعی کرده اند که با شرایط موجود خود را تطبثق دهند و با آن بسازند. یعنی که مردم، در پیش خود چاره ای نمی بیند مگر از خود انعطاف نشان دهند و خشم و خشونت را در درون فرو برند. در نتیجه، مردم بشرایطی تن داده اند که از هر زاویه که بنگری دون شان انسان است. چهل سال است که زنان جامعه به بهانه ها و عناوین و در فصل های مختلف سال مورد اذیت و آزار و اهانت قرار میگیرند. گشت های ارشادی ویژه نظارت بر پوشش و غلظت توالت و تنگی و کوتاهی و بلندی مانتو و عرض و طول روی سری زنان، رفتاری ست در خور کنیزان عهد جهالت، عهدی که در واقع ما چهل سال است در آن زندگی میگذرانیم. با این وجود، و برغم مقاومت و برغم تغییراتی که زنان بر طبق اراده خود  طرح و رنگ حجاب را تعییر دهند ، با این وجود، نمیتوان گفت اکثر زنان به نوعی از حجاب خو نگرفته اند.

اما، پس از فرو پاشی نظام شاهی، مردم ایران به قواعد و مقرات تازه و یا نوینی خو نگرفتند، بلکه قواعدی و مقرراتی که از بیرون بر رفتار و گفتار سلطه افکن گردید، همان فرائض و تکالیف شرعی و دینی بوند که کسی مجبور باجرای آن نبود و کم و بیش درونی بوند و یا در عرصه باورهای خصوصی قرار داشتند. بعنوان مثال، حجاب مسئله ای نبود که کسی بدان توجهی کند. اما کمتر زنی بود که با حجاب آشنایی نداشته باشد و یا نداند که چیست. یا اختلاط جنسیتی، با اینکه نسبت بدان آگاهی وجود نداشت، ولی مقرراتی برای جدا نگاهداشتن زنان و مردان از یکدیگر در اماکن عمومی، از جمله در اتوبس ها، در دریا ها ، در مدارس و داشگاهها، نه نوشته شده بود و نه "پاسدار" و یا "ناهی منکر" برای عملی ساختن  آن بخدمت گرفته بودند.  با این وجود منع اختلاط جنسیتی ،پدیده ای ناشناخته در فرهنگ ما نبود. بنابراین، ممنوع ساختن ان بر اساس موازین شرعی، چندان پدیده عجیب و غریبی نبود و بدون درد سر نیز بآن تن دادیم. حال آنکه جدایی جنسیت ها در واقع چیزی نیست مگر زیر بنای جامعه براساس آپارتاید "جنسیتی" و یا محدود ساختن آزادی های فردی و اجتماعی، محدودیتهایی که بدان تن دادیم، بدون آنکه بدانیم بدست خود چه زندانی برخواهیم ساخت.

بعبارت دیگر، انفعال اجتماعی که در این چهل سال با آن روبرو بوده ایم، ناشی از تمایل عمومی به خو گرفتن و عادت بشرایط موجود و دور زدن مشکلات و اجتناب از روی در رویی با آنها بوده است. اما، همچنانکه ملاحظه شد آنچه خوی به چهل سال حکومت اسلامی را هموار ساخته است، ناشی از اخت و آشنایی ملت با قوانین ومقرارت شریعت اسلامی بوده است، باورها و ارزشهایی درونی که بعدا بعینیت درآمده و از بیرون بتدریج مردم را باسارت و بندگی کشاند.

هم اکنون این قواعد و مقررات شرع است که بر ما حاکم است، همان قواعد و مقرراتیکه در درون ما تالیف شده بود. حکومت آخوندی، حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها ریشه در شریعت دین اسلام دارد. آخوندی که امروز بر منبر قدرت جلوس یافته است، دیروز بر فراز منبر تقدس روضه میخواند و پند و اندرز میداد. اما، این آخواند چهل سال است بر تمام شئون اجتماع سلطه افکنده است. بدیلیل نفوذ طولانی شریعت و حضور دین بواسطه آخوند ها در فرهنگ و شیوه زندگی بود که  حکومت ولایت، توانست پس از فروپاشی نظام شاهی در مدت کوتاهی سلطه خود را بر تمامی جامعه گسترش دهد.

از سر ناخشنودی ست که باید اعتراف کرد که هنوز برای ما عادی ست که فرومایه ترین قشر جامعه، قشر "روحانیت" و یا "آخوند" از راس تا ذیل قدرت را در کنترل خود گرفته و در باره حیاتی ترین مسائل جامعه، مسئله ای که هستی و بود و نبود جامعه و مردم را تعین میکند، تصمیمی را اتخاذ کنند نه بر اساس منافع ملت بلکه بر اساس منافع قشر حاکم بر جامعه، قشر روحانیت.

 تنها مردمی که به حکومت فرومایه ترین قشر جامعه تن میدهند، اجازه میدهند، یک آخوند مطلق پیشه و جزم اندیش و کوته فکر، در باره جنگ و یا مذاکره با ابر قدرت جهانی، تصمیم بگیرد. البته او در مقام دفاع و نمایندگی مردم اینران، نماینده ای که در هیچ انتخاباتی رای یک نفر هم بدست نیاورده است ، از حق و حقوق مردم هرگونه تعامل و مذاکره را با امریکا رد میکند. با این وجود، این سبب نشود که یکنفره تصمیم نگیرد که  مذاکره با امریکا "سم" است و یا "فریب" است و چهل سال از برقراری رابط با کشوری مثل امریکا، رابطه ای که همه کارشناسان بر آنند که بنفع پیشرفت و سربلندی ایران بوده است بر اساس ارزشها و باورهای دینی، سرباز زند، ارزشها و باورهایی بازدارنده پیشرفت و حرکت بسوی تکامل و تعالی. آیا این نهایت ذلت و حقارت نیست که یک فرد، برای یک ملت 80 میلیونی تصمیم بگیرد که وارد جنگی ویران کننده شود یا نه؟ که در سوریه بماند دست در دست قصاب دمشق به کشتار مخالفین بشار الاسد بپردازد و ثروت ملت را صرف نگهداری لشگران مزدودر در لبنان و عراق و یمن نماید؟

آری، چهل سال است که ملت به "صغارت" تن داده است،داغ ننگی که بر پیشانی حمل کند، اگر یکبار دیگر، بپا نخیزند و اراده ولایت را در انقیاد اراده جمع در نیاورد. شاید آگر آخوند خامنه ای و آخوندهای حاکم بر جامعه، خرقه دین از تن بر نهاده و نقاب تقدس از چهره بر گرفته بودند، طولی نمیکشید که آخوند های مقدس ازفرا منبر قدرت فرو غلتیده بودند. بنابراین، تا زمانیکه آخوند بر فراز  منبر قدرت صعود میکند و لوله تفنگ در درست فشرده، مردم را به تسلیم و اطاعت فرا میخواند، همیشه در پس قافله تمدن درجا خواهیم زد، مگر اینکه، ای هموطن بپا خیزی و منبر قدرت را واژگوسازی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ خرداد ۳۱, جمعه


،جنگ نه

تنبیه و مجازات اقتصادی!




جنگی که سایه خود را برسر مردم ایران افکنده است، جنگی که آنرا محمد جواد ظریف، وزیر امور خاجه، "جنگ اقتصادی" میخواند،، درواقع، جنگ نیست. چون جنگی که تمام تلافات و مرگ و میر و تخریب ویرانی، متوجه فقط یکطرف جنگ است، جنگ نیست بلکه تنبیه و مجازات یکطرف است بوسیله طرف دیگر. جنگ با در گیری  دو طرف آغاز میگردد و دریک فرایندی هریک سعی به نابودی طرف دیگر کند بنوعی که  بقصد کشت یکدیکر را میزنند  و بر یکدیگر ضربات متقابل وارد میآورند. حال ممکن است یکی بیشتر بزند و دیگری کمتر. حتی طرف ضعیفی که بی جهت وارد درگیری شده است، برغم دریفت ضربات پی در پی، حد اقل ضرباتی یکی اینجا، دوتا انجا بطرف حریف پرتاپ میکند.

حال آنکه از جنگ اقتصای ای که  ظریف از آن سخن میراند، تنها یکطرف، جمهوری اسلامی ست که ضربات سریع و پی در پی  دریافت میکند. هم اکنون چهره جمهوری اسلامی، همچون مشت زنی را ماند که چهرهاش آکنده است از بادمجانها سیاه و بنفش و تا کنون هم نتوانسته است یک مشت بسوی چهره امریکا پرتاب نماید
 بدیگر عبارت، در حالیکه اقتصاد جمهوری اسلامی در معرض فروپاشی قرار گرفته است، امریکا کوچکترین ضربه ای اقتصادی، از طرف نظام اسلامی  در این جنگ دریافت نکرده است، هیچ، بلکه توانسته است که جمهرری اسلامی را  در عرصه اقتصادی بزنجیر بکشد، آنرا از فروش انرژی در بازار جهانی، محروم نموده و به هیچ کشور دیگری  اجازه نمیدهد که بخرید نفت جمهوری اسلامی ادامه بدهد – منهای استثنا ها. یعنی یک طرف جنگ دارای متحدان زیادی ست که بنا بر منافع خود بخواسته های امریکا  با طیب خاطر تن دردهند، گویی که در یک در گیری ناخواسته نه نفر بریزند سر یکنفر و او را لت و پار کنند. این نوع درگیریها را جنگ نمیتوان نامید، آنرا میتوان تجاوز یک طرف بدیگری، زورگیری و یا تنبیه و مجازات خواند. این بدان معناست جنگ اقصادی ای بین امریکا و جمهوری اسلامی در کار نیست بلکه تحریمات اقتصادی ست که هدف آن تنبیه و مجازاتی ست ناشی از چهل سال امریکا ستیزی. تحریمات اقتصادی، تنبیه و مجازات کشوری ست که رهبران آن نه تنها نظام سرکوب و خفقان را در درون بر قرار کرده اند بلکه رویای توسعه حکومت اسللامی را نیز در سراسر منطقه در سر میپرورانند.

در این جنگ، البته که تنها نظام اسلامی ست است که بار سینگین کاهش درآمد نفت را باید بر دوش خود بکشد، درامدی که ماشین اقتصاد جمهوری اسلامی را بحرکت در میآورد، هزینه ای که نهایتا از دوش نظام بدوش مردم انتقال مییابد. مهمتر آنکه دامنه تحریمات هر روز وسیعتر میگردد، باستثنای، دارو و غذا- اخیرا محصولات پترو شیمی هم به رده تحریمات پیوسته است. راههای رسمی انتقال پول و نهاد های مالی بر روی جمهوری اسلامی بسته گردیده است. یعنی که جمهوری اسلامی با تمام ید و بیضایش قادر نیست کالای خود را در بازار جهانی بفروش برساند. از اینروی، جمهوری اسلامی تبدیل شده است به یک سکه نا مطلوب، بجای آنکه از آن بوی تقدس برخیزد بوی گند بمشام میرسد.

 اما، کاش درد تنبیه و مجازات  امریکا  باینجا خاتمه پیدا میکرد، تمامی. کارخانه های تولیدی، در بهترین وجه، در نیمی از ظرفیت کار میکنند. تحریمات سبب تقویت اقتصاد مافیایی گردیده و راه را برای اختلاس های بزرگ در بانکها ونهادهای ملی، غارت ها و چپاولهای کلان، گشوده است. تحریمات بر سرعت گسترش فقر و فساد و فحشا نیز افزوده است. مسلم است که صدها میلیارد دلار هزینه غنی سازی هسته ای، برنامه ای پوچ و بیهوده را نه تنها باید یکی از دلایل ضعف اقتصادی خواند بلکه تحریمات کنونی را باید ناشی از تعلیق معاهده ی هسته ای که در 2003 با سه کشور انگلیس و فرانسه و آلمان بامضا رسیده بود و ادامه و تشدید "امریکا ستیزی "دانست، کنشی که نه تنها در شعار «مرگ بر امریکا» بازتاب می یابد بلکه در آدم ربایی ها، حملات تروریستی و انفجار موسسات آمریکایی، بمنصه ظهور میرسد.

 این بدان معناست، هماکنون اگر اقتصاد جمهوری اسلامی یه حال زار و نزار افتاده است و در حال غرق شدن در باطلاق خفت و خواری ست ناشی از ارده ولایت فقیه مبنی بر امریکا ستیزی ست از ازل تا ابدیت. که اگر ساختار اقتصادی کشور در معرض فروپاشی قرار گرفته بآن دلیل است که رهبر معظم انقلاب، امریکا را همچون پیشوای خود، بلحاظ دینی "دشمن" میشمرد، مرکز کفر و خدا ناشناسی و دشمن آشتی ناپذیر اسلام .  امریکا را "شیطان" نام داده اند، یعنی خدای بدجنسی خدای وسوسه گر و گمراه کننده. جنگ با شیطان، جنگی ست که ادامه دارد تا قیامت. یعنی که امریکا ستیزی از بینش و اعتقادات دینی بر میخیزد، از برای بقای نظام آخوندی نه از سر مبارزه  برای یک آرمان سیاسی و اجتماعی.

بعبارت دیگر، از هر زاویه ای که بنگری، درگیری جمهوری اسلامی با امریکا  را نه جنگ اقتصادی بلکه باید تنبیه و مجازات اقتصادی خواند، تنبیه و مجازاتی که اکثریت کشورهای جهان بجز ونزئولا و کره شمال و حزب الله لبنان، همه در آن شرکت میکنند. این بدان معناست، که جمهوری اسلامی پس از 40 سال حکومت به چنین ذلت خواری افتاده است که تنها راهی که رهبر معظم در پیش راه می بیند "مقاومت" است، مقاومت در برابر تنبیه و مجازاتی که ناشی از تصمیم ولایت فقیه بوده است در امریکا ستیزی بنفع تداوم نظام استبدادی دین وقدرت. مسلم بدان که مقاومت چیزی نیست مگر تحمل حقارت و خواری، ذلت و توسری خوری. وگرنه مقاومت چگونه میتواند ارزش پول ملی را افزایش دهد، چگونه نرخ بیکاری و گرانی را پائین میآورد و به فساد گسترده، فقرو فحشای ناشی از آن خاتمه دهد

امریکا هنوز وارد جنگ سخت نشده است. نیازی هم  ندارد که پاسخی به بعضی از زیانکاریهای سپاه پاسداران بدهد و یا حتی برای سرنگونی یک پهباد دست بعملیات تلاقی جویانه بزند. فعلا چه نیازی بجنگ سخت است، هم اکنون همگان بخوبی آگاهند که اقتصاد جمهوری اسلامی با خطر فروپاشی روبروست و انتظار میرود که بتدریج از درون از هم گسیخته شود. تنبیه و مجازات اقتصادی البته که روز بروز شدید تر و دردانگیزتر میشود. جمهوری اسلامی برغم، ایدئولوژی "جهاد " و "شهادت،" و عدم مذاکره زیر فشار، برای حفظ "ناموس انقلاب" در شرایط رو باز و شفاف، آنگونه که امریکایها میخواهند، تن بمذاکره نمیدهد، اما، در خفا و دور از چشم مردم اماده به هر در یوزگی نیز هست. آیت الله در فریبکاری کار کشته ترین قشر جامعه است.
این است که برای جلوگیری از ضرر و زیان بیشتر، ای هموطن، لازم است به 14 تفز از هموطنان داخل کشور که شجاعانه سر بر کف نهاده و استعفای رهبری کوته اندیش و لغو قانون اساسی را خواستار شده اند، بپیوندیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ خرداد ۲۴, جمعه




 حفظ "ناموس" انقلاب!




دیریست که آخوند خامنه ای  به جایگاه خدایی تکیه زده است. این نگارند نیز از دیر باز هرگز نام اخوند سید علی خامنه ای را بدون پیشوند "خداوند،" یا "خداوندگار" و یا " خدا" بکار نبرده است. یعنی که مهم نیست که ولی فقیه، چه تصمیمی در کدام عرصه و بچه منظوری، اتخاذ میکند. مهم نیست که تصمیمات او بشکست برسد و یا اصلا به نتیجه و بهره برداری نرسیده باشد، در تحلیل نهایی او خود را مسئول نمیداند و همچون خدا مسئولیتی باو نمی چسبد. مثلا بارها ولی فقیه مسئولین را بمبارزه با فساد فرا خوانده است. حال اگر فساد مثل موریانه بافتهای جامعه را میخورد، دامن ولایت البته که به مسئولیت آلوده نیست. باین دلیل هم هرگز نه مورد سوال قرار گرفته است و نه به سوالی تا کنون پاسخ داده است نه در این مورد بلکه در تمام موارد. یعنی که ولی فقیه بعنوان تنها کسی که حرف آخر را میزند،  تنها کسی است که چگونگی و کیفیت رابطه نظام را با آمریکا تعین و تعریف کرده و میکند، در حالیکه او به خواست و اراده ملت اعتنایی ندارد چون او تنها ندای خداوند یکتا و یگانه، الله را میشنود و خود را بدو مسئول میداند ونه خواست و اراده ملت. بنا براین، چه باک اگر رابطه با جهان، بویژه با امریکا همچنان تنش آلود ادامه پیدا کند. هزینه روابط خصومت بار را با امریکا چهل سال است 
که ملت پرداخته است و دلیلی ندارد که چهل سال دیگر نیز زیر بار ضررو زیان تاب و تحمل نیاورد
.
حال قدرت جهانی امریکا، نه قدرت نظامی، بلکه قدرت نرم، قدرت اقتصادی امریکا بواسطه، تحریمات نفت و گاز و محصولات پترو شیمی و بسیاری از محضولات ضروری دیگر در سطح جهانی، اقتصاد جمهوری اسلامی را با خطر فروپاشی روبرو ساخته است. هیچ کشوری نیست، چه دوست و چه دشمن معاملات تجاری و مالی خود را با اقتصاد اول جهان، امریکا، بخاطر معاملات اقتصادی با جمهوری اسلامی بخطر بیاندازد. البته در کنار این تحریمات، امریکا بلحاظ نظامی نیز جمهوری اسلامی را در خلیج فارس تحت کنترل خود د قرار داه است و همه ی جابجایی مهمات و لشگر جمهوری اسلامی را زیر نظر دارند. بعبارت دیگر، امریکا در حالی پیشنهاد مذاکره میکند که نظام بلحاظ اقتصادی ورشکسته گردیده و بلحاظ نظامی نیز لقمه کوچکی بیش نیست برای نیروهای نظامی امریکا در خلیج فارس، چنانکه بنا بر نظر کارشناسان نظامی، نیروهای امریکا میتواند در کوتاه مدتی نظام جمهوری اسلامی را بزانو در آورد.

در چنین شرایط حساسی، شرایطی که بر سرنوشت 80 میلیون ایرانی تاثیر میگذارد، ولی فقیه در مقابله با تحریمات کمرشکن امریکا، "نه جنگ نه مذاکره، مقاومت" را بر گزیده است، راهکار که هرچه که نتیجه اش باشد، بویژه اگر شکست در جنگ و تسلیم در پشت میز مذاکره، باشد، کوچکترین مسئولیتی هرگز متوجه ولی فقیه نمشود. چگونه ممکن است خطا از کسی سر بزند که خطا ناپذیر و از تبار "معصومین" و "مظلومین" است.

مسلم است که گزینه « نه جنگ نه مذاکره، مقاومت» بر حسب عقل محاسبگر اتخاذ نشده است بلکه در پیروی از عقل اجتهاد، عقلی که ریشه از ادبیات الهی و فقهی بر گرفته. اگر نه جنگ و نه مذاکره رابتوان عملیاتی نمود و یا از شعار بعمل درآورد، بدرستی، اما، معلوم نیست که  مقاومت بر چه کنشها و تصمیمگیری هایی مبتنی ست. بهمین دلیل اگر سودی در این تدبیر نهفته باشد بیشتر به سود دین و تثبیت و مشروعیت حکومت متولیان دین و روحانیت حاکم است. این در حالی ست  که سیاست نه جنگ و نه مذاکره، هم اکنون بیش از 50 درصدمردم را بزیر فقر کشانده است که در صورت ادامه، 30 درصد دیگر به جمعیت زیر فقر باید افزوده شود  که از مرز 80 درصد هم گذر خواهد کرد.

البته که نه به جنگ بسیار بجاست، کیست که انسان باشد و خواهان کشتار و تخریب و خونریزی باشد. طبیعی ست که جنگ منفی ست. اما، چرا نه به مذاکره. حضرت ولایت ضمن اینکه مذاکره را "سم" خوانده است، آنرا ضرر بار هم توصیف کرده است و به ضم وی امریکاییها  قابل اعتماد نیستند و زیر هر قراردادی میزنند.
افزوده براین از منظرولی فقیه، مظهر تقدس، از مذاکره نیز باید پرهیز کرد، زیرا که میخواهند سلاح های دفاعی را از ما بگیرند که وقتی بما حمله کردند ما نتوانیم در صدد تلافی نظامی برائیم و آنها را هدف قرار دهیم. که البته این نیز چیزی نیست مگر وارونه ساختن حقیقت. چون این نه سلاحهای دفاعی که سلاحها تهاجمی و موشکهای دور زن است که سبب نگرانی اروپا و امریکا گردیده است. در خطبه دیگری، ولی فقیه در حالیکه درب را تماما بر روی مذاکره نمی بندد، با این وجود اعلام میکند که بر سر "ناموس" انقلاب مذاکره نمیکند. اینجا نیز بدرستی روشن نیست که از منظر ولی فقیه چه چیزی ممکن است چنان ارزشمند باشد که آنرا 
ناموس بنامد، چیزیکه برای حفظ ان هر آدمی حاظر است جان شیرین را فدا سازد.

ولی فقیه و پیروانش بخوبی آگاهند که مذاکره  در زیر فشارهای نظامی و دیپلماتیک، تنها میتواند به "تسلیم" بیانجامد، آنهم نه پشت درب های بسته بلکه در پیش چشمان جهانیان و فشردن دست رئیس جمهور امریکا دانالد ترامپ. این تسلیم و دراز کردن دست دوستی بسوی دانالد ترامپ در انظار جهانیان، و یا حداقل عادی سازی روابط بین دو کشور ، آنچیزیست که آخوند خدا خامنه ای ناموس انقلاب میخواند، چیزیکه امکان آن بسی بسیار ناچیز است. دانالد ترامپ و مشاورانش باید بدانند که خداوند آخوند خامنه ای، مثل رهبر کره شمالی، کیم جان اون نیست که باستقبل فشردن دست رئیس جمهور امریکا بشتابد و سبب سرافرازیش در کشورش گردد. بعکس ولی فقیه اقتدار و ابهت شخصی و جهانی خود را در گذاشتن دست رد بر سینه دانالد ترامپ می پندارد. اما این، بدان معنا نیست که مذاکرت پنهانی ادامه نیابد. اگر مذاکراتی در پنهانی در کار نبود هم اکنون تنش بین دو کشور بسطح انفجار میرسید. هر زد و بند و ساخت و پاختی با روحانیت حاکم در خفا و دور از چشمها ممکن بلکه محتمل هم هست. اما، وای بر مذاکره روباز، در آنزمان است که ناموس ولایت ممکن است مورد مصالحه قرار بگیرد.

واقعیت آن است که حاصل «نه جنگ نه مذاکره، مقاومت» هر چه که باشد هرگز پاسخی نیست بازتابنده 
خواست و اراده ملت و نخواهد بود. هم اکنون 14 نفر از فرهیختگان کشور برخاسته، سر برکف، درخواست استعقای خدا اخوند علی خامنه ای و لغو قانون اساسی را اعلام داشته اند. بیائید، این هموطنان، شهامت و شجاعت این هم وطنان را جشن بگیریم و بآنها به پیوندیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۸ خرداد ۱۷, جمعه

سیمای آلوده
بخون و خدعه تقدس!




سی سال از مرگ مردی میگذرد که از سیمای مقدسش خون و خدعه، نفرت و کین خواهی مییبارید و هنوز هم، مردی که بجز مصیبت و نکبت، فقر و تنگدستی، حقارت و خواری چیز دیگری از خود بجای نگذاشت. همین بس که به آغازین روزهای حکومت این مرد مقدس سراسر زهد و تقوا بنگریم که در اوج تقدس بر فراز منبر قدرت جلوس نمود، همان روزهایی که فرمان اعدام نظامیانی را صادر کرد که به آنها امان داده بود که مجازات نشوند، اگر اسلحه بر زمین نهند و از اقدام بخشونت خودداری کنند. حتی یزید "ملعون" هم دست بچنین "خدعه" ای نزد. سران ارتش شاهنشاهی چه زود پاداش خوشبینی و خوش باوری خود را دریافت کردند و در برابر جوخه های اعدام بخون خود غلتیدند. این آغاز آلوده شدن سیمای تقدس بود بخون و خدعه، به نفرت و انتقام ستانی که بعدا در گروگانگیری، در تارو مار ساختن مخالفان و دگراندیشان، هشت سال جنگ و خونریزی و قتل عام بیش از 4000 تن از زندانیان سیاسی (1367) که دوران محکومیت خودر را میگذراندند، باوج خود رسید.

هیچ نشانی از پایان این دوران بچشم نمی خورد. هنوز، پس از گذشت سی سال از مرگ، کسی که از طلبه گری بامامت و از گدایی، بشاهی رسید، هنوز سیمای آلوده بخون و خدعه  تقدس، آلوده بخشونت و جنایت و انباشت ثروت و مادیگرایی، مشاهده شدنی نیست. هنوز خونی که می چکد از مرفق ولایت فقیه، مظهر تقدس و "طهارت" و پیروان وی، رویت نشده است، همچنانکه در آغاز هم کمتر چشمی بود که سیمای آلوده تقدس را مشاهده نموده و از آن آلودگی سخنی بزبان آرد. نه اینکه نبود چشمانی مشاهده گر این واقعیت، بودند چه بسیار هم بودند. اما، چون زبان از حلقوم بازگو کنندگان "حقیقت" بیرون کشیده شد، سکوت و خاموشی برقرار و 
تاریکی و کوری سلطه افکن گردید.

سی سال است که جامعه ما در این تاریکی و کوری بسر میبرد.  چرا که هنوز برغم تمامی مصیبتها و خواری و حقارتهای ناشی از تهی دستی و فرو افتی زندگی مادی و معنوی و زوال آنچه خوب و زیبا بوده است در نزد ایرانیان، هنوز به الودگی تقدس به آفت علاج ناپذیر قدرت، مادر همه آلودگی ها، وقوف نیافته ایم. مگر عمر انسان طول و عرضش تا کجاست که چهل سال آنرا در کوری و خاموشی بگذرانیم، در حالیکه میتوانستیم در اذا، بینا باشییم و بجای پسروی به پیش رویم و بآن درجه از آزادگی برسیم که بتوانیم بدون ترس از تنبیه و مجازات،  بزبان آریم آنچه را که "حقیقت" پنداریم.

این بدان معناست که سی سال پس از مرگ امام مقدس، حقیقت در پس ابری تیره هنوز پنهان مانده است.این حقیقت که استبداد، بمثابه یک شیوه زندگی، حاکم بر رفتار و گفتار فرد و جمع، از دین بر میخیزد، از دین اسلام، یعنی از باور بخداواندی که یکتا و یگانه است و بجز او خدای دیگر نیست، باوری که در آن اگر بخود کوچکترین شک و تردید راه دهی، سزاوار عذاب "الیم" و تنبیه و مجازات ابدی هستی. که استبداد از دینی بر میخیزد که جز "تسلیم" و "اطاعت" چیزی دیگری نجوید و نخواهد که در تمامی احکام و رهنمودها، در فرائض و تکالیف آن، از برگزاری مراسم عبادت و نمازگزاری گرفته تا حقوق قضایی و سیاسی، بازتاب می یابد. بگذریم که تاریخ نشان میدهد که شک و تردید بوده است رمز علم و آگاهی بشری و تسلیم و اطاعت، کنشی ست بر خاسته از آنچه حیوانیست در آدمیزاد.

اما، آخوند خمینی بدون حمایت حوزه های علمیه و طلبه ها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها و یا قشر آخوند  که در اقصا نقاط کشور بعنوان متولیان دین، به فرا خواندن مردم به تسلیم و اطاعت از دیر باز اشتغال داشتند،  هرگز نمیتوانست عروس قدرت را در آغوش بکشد. باید بخاطر داشته باشیم که فقاهت، نهادی ست دیرینه و بیش از سیصد سال است که در دامن مردم این مرز و بوم ب پرورش یافته است. متولیان دین نیز بنوبه خود باورها و ارزشهایی را در فرهنگ نهادینه میساختند که در خدمت حفظ وظع موجود و بقای موقعیت آنان در جامعه بود، باورها و ارزشهایی تحمیق کننده و شدیدا نیز بازدارنده چرا که روحانیت همیشه خواسته است آنچه در گذشته بوقوع پیوسته است بزمان حال انتقال دهد. از این روی هم در ستیز با زمان، باید حرقه خود را بقا می بخشید و هم در خصومت با آزادی. چه اگر زمان بر احکام ماورایی و حقایق مطلق مهر باطل میکوببد،  آزادی با خود رهایی میاورد از خرافه گرایی و بند اسارت در احکام شریعت اسلامی، قواعد و مقرارتی که از دیرباز زیرساخت فرهنگ استبدادی بوده است. نقش بازدارنده روحانیت، واقعیتی است تاریخی و چه اسناد و مدارک فراوانی که بر این امر شاهدت ندهند. معلوم است که ارائه این مدارک در این مقال نمیگنجد.

اما، تنها انبوه عظیم  مردم ساده دل نبودند که سیمای آلوده بخون و خدعه نقدس را نمی دیدند و نمی توانستند در 
پس"امامت،" ظلمت و سیاهی را مشاهده کنند. اکثرا نخبگان جامعه، روشنفکران و شاعران و نویسندگان، هنرمندان، نقش پردازان، فیلمسازان و موسیقی دانان، در نفی  نظام دیکتاتوری، سالها زودتر به تبلیغ و ترویج ارزشهای دینی، بعنوان ارزشهایی اصیل و بومی پرداخته بودند. آنها در نقد استبداد، دانسته یا نا دانسته بدامن دین پناه برده بودند و در واکنش به تغییر زمان، و تغییر مناسبات مادی و اجتماعی ناشی از حرکت بسوی نوآوری و تجدد خواهی، نجات را در بازگشت به ارزشهای سنتی می دیدند، در سفری به مشهد مقدس و رسیدن بخدمت امام و آب طهارت بسر ریختن و خود را بستن بزره امام هشتم، بامید شفای مریضی علاج ناپذیر، بامید ترک شرارت و بیعاری و گردنکشی. همین بس که بخدمتش شرفیاب میشدی. کار تمام بود. همه بداخلاقی ها ناپذید میشدند. بازگشت به سنت و ستایش ارزشهای دینی در آثار بسیاری از شاعران و نویسندگان و نقاشان و فیلمسازان؛، با ابزار و روشهای گوناکون، بازتاب می یافت که بر وزنه دین در جامعه بسی بسیار میافزود.
بگذیریم که در نزد شاعر انقلابی، خسرو گلسرخی، امام علی، نخستین "سوسیالیتی" بود که در تاریخ پا بعرصه وجود گذاشته بود. نه اینکه نخبگان جامعه باین امر وقوف داشتند که ترویج و توسعه ارزشهای دینی و بکارگیری آنها در حرفه های گوناگون هنری، لزوما زمینه های اجتماعی را برای ظهور استبدادی بسی بسیار مخوفتر از استبداد شاهی فراهم میکند. این نگارنده شک و تردید دارد که زمانیکه جلال آل احمد، نظام شاهنشاهی را از دیدگاه دین، بنقد میکشید، آگاه بود که در واقع زمینه را برای نه از بیخ و بن برکندن دیکتاتوری بلکه ظهور استبداد مصاعف دین و قدرت فراهم میکند. نیز این نگارنده برآن است که دکتر علی شریعتی هم نمیدانست که "تشیع سرخ" نه نجات که ادامه اسارت و بندگی یک جامعه است در دست نظامی دشمن آشتی ناپذیر زمان و آزادی.

در جایی دیگر به این گفتار مارکس، یکی از خداناشناسان انقلابی، رجوع کرده ام که میگوید مردم سازنده تاریخ هستند ولی آنرا نمی سازند آنگونه که میخواهند، آنگونه که انها را راضی و خشنود میسازد بلکه تاریخ را میسازند براساس آن باورها و ارزشهایی که از نسل های پیشین بارث برده اند.* اگر امام در باور ما در ذهن و شعور ما حضور نداشت، آیا این امکان وجود داشت که مردم یک طلبه که عمر را به مفتخواری گذرانده است بر مسند امامت بنشانند. حضور امام در ذهن و آگاهی وشعور مردم بود که دل به خمینی بستند. چون در شیفتگی تمام، امام را مظهر تقدس، زهد و تقوا، مظهر دین اسلام می پنداشتند و چشمان خود را بر خون و خدعه ای که از سیمای وی میبارید بربسنه بودند.

برغم ظهور شعارهایی که بیانگر شعور و آگاهی به این حقیقت است که هرچه مصیبت و نکبت است، از دینی بر می خیزد که مظهر آن ولی فقیه، آخوند علی خامنه ای ست، با این وجود، هنوز نمیتوان امیدوار بود اقتدار و اعتبار ارزشها دینی کاهش یافته باشند. زیرا که تا زمانیکه مردم به معجزه چمکران و امام هشتم و امامان و امامزاده های بیشمار دیگری دل بسته اند، تا زماینکه مردم سفره نذر و نیاز پهن میکنند و دخیل می بندند، تا زمانیکه مردم بمراسم پوچ و بیهوده عبادت، از جمله اجرای مراسم مو به موی غسل و طهارت و وضو، و رکوع و سجود، نن دهند، حرکت بسوی براندازی نظام چون از تغییر در راه و روش و بینش جامعه میگذرد، حرکتی که با بیرون کشیدن حقیقت از زیر ابرهای تیره  و گشودن چشمان بسته، منجر شود، حرکتی خواهد بود لاک پشتی. چرا که مشاهده آلودگی تقدس به خون و خدعه، به نفرت و انتقام ستانی مستلزم چیره شدن بر تعصبات است و خرافه گرایی و جزم اندیشی.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi