۱۳۹۸ فروردین ۹, جمعه



سوار
بر نیروی خشمگین طبیعت...!



این سیل، متاسفانه نظام ولایت را از جا بر نکند و با خود نبرد، اما، بر آن مهر باطل نهاد که شاید مرحمی باشد بر زخمهای عمیقی که این سیل بر جا گذشته است. این بدان معنا ست که این سیل نشان داد که نظام ولایت برغم ادعای ش بر حفظ امنیت کشور، امنیتی که برای تامین آن باید دست بآتش افروزی در منتطقه بزند، کوچکترین مسئولیتی در باره حفظ جان و مال شهروندان کشور احساس نمیکند. که این نظام بار دیگر نشان داد که حفظ جان و مال ملت در برابر پدیده های ویرانگر طبیعت، در برنامه ریزی ها و پروژه های نظام ولایت، هرگز دارای الویت نبوده و نیستند. همین بس که به بودجه ای که مدیریت بحران کشور در مقایسه با بودجه ایکه به مرکز خدمات حوزه های علمیه، در بودجه کشور تخصیص داده شده است، بنگریم. بنا بر گزارش ایران وایر " بودجه مرکز خدمات حوزه‌های علمیه؛ ۸۰ برابر بودجه مدیریت بحران کشور" در بودجه کشور منظور شده است. این بدان معناست که موسسات دینی و مذهبی کوچکترین و بی اهمیترینشان دارای  بودجه ای هستند چندین برابر بودجه مدیریت بحران( لیست ایران وایر از مقایسه بودجه سازمانهای مذهبی در برابر بودجه مدیریت بحران کشور را در پایان مطلب مشاهده کنید).*

درست است، سیل یک پدیده طبیعی است. همه و هر جایی ممکن است بوقوع بپیوندد. سیل مثل هر بلای طبیعی دیگری ممکن است ضعیف و کم ضرر و زیان و یا قوی و ویگرانگر و خسارتبار باشد. اما، سیل مثل هر بلای طبیعی دیگری جامعه بشری را یکسان تحت تاثیر ویراگر خود قرار نمیدهد. جوامعی که به خشم و خشونتی که ممکن است از طبیعت بر خیزد اندیشه نموده و خود را آماده مقابله با آن نموده و تدابیر لازم برای استقبال و بدرقه آن تدوین نموده بگونه ای که خسارات مالی و جانی را بحد اقل برسانند، کمتر دچار ویرانی و تلافات انسانی میشوند. نیازی بگفتن نیست که در جوامع پیشرفته صنعتی، جامعه ای که نهادها و سامانه های آن پیوسته بر اساس محاسبه پدیده های ویرانگر طبیعت بنا میگردند، خسارتهای جانی و مالی کمتر است. نه اینکه تدابیر و راهکارهای از پیش اندیشیده شده لزوما، همچون یک سپر دفاعی، جامعه را از هر گزند طبیعی مصون میدارد، اما، با اطمینان میتوان گفت که ضرر و زیان و از دست دادن جان و مال بسیار کاهش مییابد. چرا که طبیعی ست که آنجا که ساخت و ساز بر اساس قواعد و مقرراتی که بر اساس محاسبه نیروهای طبیعی از جمله باد و باران و طوفان و سیل و زلزله، صورت بگیرد، بهتر، مجهزتر و با نظم و ترتیب میتوانند از جان و مال خود محافظت نماید. مثلا، کد خانه سازی در آمریکا و اروپا و ژاپن را نمیتوان با کد خانه سازی در بنگالدش و کشورهای کمتر پیشرفته با بنیان ضعیف علمی و صنعتی را مورد مقایسه قرار داد، بهمین دلیل هر طوفانی در بنگالدش یک فاجعه عظیم و غمانگیز اشت.

  اما، جامعه ایکه بر اساس تفکر و اندیشه دینی بنیاد گذارده میشود، ذاتا از تفکر به وقوع پدیده های ویرانگر طبیعی در آینده ای نا معلوم، ناتوان است. چون محور تفکر دین پیشه، عالم و فقیه، گذشته است و آنچه که در گذشته بوقوع پیوسته است. افزوده بر این وقوع پدیده های مخرب طبیعی را در ارتباط با اقتدار و وعده هایی که خداوند یکتا و یگانه داده است مورد تعبیر و تفسیر قرار میدهند. آخوند علم الهدا درخطبه اخیر خود، اگرچه سیل مناطق مختلف استان گلستان و شیراز را قابل جلوگیری خوانده و مسئولین را متهم بکوتاهی در مدیریت میکند، با این وجود وقوع حوادث مخرب طبیعی را بخشی از وعده و وعیدهای خدواند میخواند. چنانکه خدا ابلاغ کرده است که اگر راه "زهد" و "تقوا" پبشه کنی، هم در این جهان سعادتمند شوی و هم در آخرت. طبیعی ست که هرچه از راه "مستقیم،" انحراف پیدا کنی، دست بکفر و منکر بزنی، هم در این دنیا به "ذلت و نکبت مبتلاشوی هم در آخرت. علم الهدا میگوید:

به ما بیان می‌شود (خدا مقرر داشته است) اگر مسیر زندگی ما در اجرای تقوای الهی باشد نتیجه این زندگی، سعادت است و نهایت به این سعادت، نائل خواهید شد و اگر بنا شد مسیر زندگی و حیات شما برخلاف تقوا و در غیر مسیر دستورات الهی باشد به این ذلت و نکبت در سرنوشت زندگی مبتلا می‌شوید.
چه ما این سخنان را جدی بگیریم و چه بسخره، واقعیت آن است که این گفتمانی ست که چهل سال بر کشور ما حکومت میکند. یعنی که مسئله فراتر از سوء مدیریت است. امادگی برای تقابل مفید و مکفی با پدیده های ویرانگر ناگهانی در آینده ای نامعلوم، از یک منظومی فکری بزرگتری ریشه میگیرد که همانا گفتمان دینی ست، گفتمانی که انسان را مقهور نیروی طبیعی میپندارد، نه موجودی توانا به مهار نمودن نیروهای طبیعی. بعبارت دیگر، دین نگری هم با عقل و خرد در ستیز و خصومت است و هم با آینده نگری. ویرانی جنگلها، تصاحب کوها و مراتع طبیعی، بفتواهای آیت الله های گوناگون از جمله حضرت ولایت فقیه، ناشی از رویکرد بآینده نیست بلکه بازتاب دیدگاهی ست رها از درک رابطه زندگی اجتماعی با پیرامون طبیعی.پرفسور کردانی استاد کویر شناسی در دانشگاه تهران اظهار میدارد که : 

 ه قدری در مدیریت شرایط بد‌ عمل می‌کنیم، این روزها نعمت خداوند برای ما عامل بدبختی و گرفتاری شده 
 است و به جای اینکه مشکل آب را کم کند، مشکل آب را بیشتر کرده است.
وی خاطر نشان نموده است که ااگر نظام به گسترش آبخیزی، ساده و کم هزینه در ارتفاعات کشور اقدام کرده
 بود تا حدود زیادی میتوانستند نیروی ویرانگر سیلهای اخیر را مهار نموده و از شدت ویرانی آن بکاهند.
برغم کوته اندیشی و کوته نظری نهفته در دیدگاه دینی، علم الهدی به مدیریت انقلابی سیل ویرانگر در نقاط مختلف کشور بوسیله سپاه پاسداران و نیروهای ارتش تحت فرماهدهی کل قوا، آخوند خامنه ای، بگردن خود مدال افتخار میآویزد و اظهار میدارد که:
:
باید واقع بین باشیم؛ این نظام، نظام انقلابی است و مدیر انقلابی می‌پسندد و می‌طلبد؛ این مردم در عمر 40 ساله انقلابشان، مدیر انقلابی را دیده‌اند و مدیر انقلابی را لمس کرده‌اند؛ چه در زلزله غرب کشور و چه در سیل گلستان آنکه وارد عملیات شد و مسائل را حل کرد یا سپاه بود و یا ارتش. مگر غیر از این است که این سپاه و ارتش تحت مدیریت فرماندهی کل قوا و مقام معظم رهبری هستند؟ این نظام مدیریتی که رهبری پیاده‌سازی کرده‌اند، شامل نیروهایی مخلص و فداکار است و اگر این نوع مدیریت عرصه قوه قضائیه و دولت را فرابگیرد آنها نیز از همین قبیل خواهد شد.
آری، تا زمانیکه ولایت فقیه بر مسند فرمانروایی تکیه زده است و مدیریت انقلابی کشور را بعهده دارد، ملت 
نباید هرگز غم و اندوهی بخود راه بدهد. این در حالی است که تا بامروز کمتر ویدیویی انتشار یافته است که نیروهای پاسداران و ارتش را نشان دهد که فعالانه به کمک سیل زدگان شتافته باشند، چنانکه گویی وارونه .
سازی حقایق پدیده  تازه ایست در حکومت اسلامی.
مسلم است که روزی خشم طبیعت بسر آید، اما، بر ماست که سوار بر نیروی خشمگین این سیل خانمان بر انداز، نظام ولایت فقیه را رهسپار لجنزار تاریخ نمائیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

*مرکز خدمات حوزه‌های علمیه : بیش از ۸۰ برابر
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم: تقریبا ۱۲ برابر 
شورای عالی حوزه‌های علمیه: بیش از ۲۳ برابر
سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی: بیش از ۱۷ برابر
سازمان تبلیغات اسلامی: تقریبا ۱۵ برابر
موسسه نشر آثار امام خمینی: بیش از دو برابر
حرم آیت‌الله خمینی: تقریبا دو برابر
نهاد رهبری در دانشگاه‌ها: تقریبا ۸ برابر 
سازمان اوقاف و امور خیریه: بیش از ۲۳ برابر



۱۳۹۸ فروردین ۲, جمعه

سال نو،
سال پیوند و همبستگی!



اول، سالی که گذشت، سال ادامه حیزش و فریاد بود از اواخر سال پیشتر، سال "فریاد" بود "از این همه بیداد،" سال  محنت و سختی بود  و درد و رنج بیشتر، فقرو فساد عمیقتر، اعتیاد و فحشای گسترده تر. سالی که گذشت، سال ویرانی محیط زیست بود غارت های بزرگ میلیاردی.
 سال که گذشت، سال بحرانهایی بود که همزمان گریبان نظام را برگرفته و تنفس را بر آن دشوار ساخت. سالی که گذشت، سال ادامه آتش افروزی نظام بود و پروردن رویای برافراشتن پرچم  کیش "اهریمنی" در منطقه، از عراق و یمن گرفته تا لبنان و سوریه با ابزار موشک پرانی  و فشفشه، بدست کسانی که  از کار گل بسرداری رسیده اند  و فرماندهی. سال گذشته همچنان سال افتخار نظام بود بر کوبیدن بر طبل تو خالی، سال مبالغه و یاوه گویی، سال لاف و گزاف و بر حسب معمول سال تداوم ریا وفریبکاری، مکر وخدعه الهی که این "دشمن" بد خیم، "شیطان" است مسئول همه نکبتها و مصیبتها، نه رهبران و روسا و وزیران و مدیرانی که همه علم و دانش و خود بر گرفته اند تنها از یک کتاب، کتابی آسمانی در بر گیرنده  همه آنچه تا کنون بشر آموخته است و در آینده خواهد آموخت. مهم نیست رئیس و مدیر عمامه بسر و یا پیرهن یقه کوتاه بتن دارد، مهم آن است که کلام الله را بکار گیرد در مدیریت، چه در عرصه عدالت و دادگستری و چه در عرصه افتصاد و دیپلماسی بین الملی، چنانکه گویی در قران "مقدس" هم درس حقوق بشری آموخته است و هم درس مملکتداری و صنعت و تکنولوژی و هم درس جاسوسی و خبرچینی.
  
سالی که گذشت، سالی بود که در دل مردم شک و تردید افتاد. شک و تردیدی که ولایت از آن سخت هراس داشته است و دارد. بارها خود در سخنرانیها و خطبه های ش اشاره کرده است که تولید شک و تردید در ذهن مردم  استراتژی دشمنان نظام است که بوسیله قدرتهای استعماری علیه نظام ولایت رهبری میشود. نظامی که یکه و تنها در برابر شان به مقاومت برخاسته  و در تمام نقاط دنیا سلطه شان را به چالش کشیده است. که دشمنان با ایجاد شک و تردید به ذهن مردم رخنه میکنند.  که نظام ولایت، تقلب میکند. دروغ میگوید. شلاق میزند. شکنجه میکند. مکرر بدار میآویزد. که آزادی بیان نیست و هرکس عقیده ای مخالف نظام داشته باشد به نیستی می پیوندد که  این تهمت های قدرت های استکباری ست برای ایجاد شک و تردید در وجود ملت، چنانکه گویی که مردم از ابزار بینایی و عقل و خرد محرومند، بنده و رعیتی بیش نیستند که مستقلا مشاهده کنند و بسنجند. که پایه های ولایت و یا معصومیت و شریعت در خون و دروغ ، بنیان گذارده شده است. نه می بینند، نه میشنوند و دریابند که معترضین و کارکران و معلمان و فعالان حقوق بشر را میگیرند و به بند میکشند، مطبوعات را می بندند، روزنامه نگاران، نویسندگان، خبرنگاران، فیلمسازان، هنرپیشگان، خوانندگان و نوازندگان را دستگیر و بدون اطلاع خانواده ها، روزها، هفته ها و ماه ها در سلولهای مجرد نگاهداری میکنند. رسانه های اینترنتی را ویران، سیستم مخابراتی را مختل نموده و در فضا پارازیت های خطرناک میاندازند که با توطئه ها و دسیسه های دشمنان دست و پنجه نرم کرده و از بروز شک و تردید در ذهن مردم جلوگیری کنند. در حالیکه کار از کار گذشته است و مردم قطرات خونی که از شمشیر ولایت میچکد با چشمان خود مشاهده نموده اند. سالی که گذشته سالی بود که در برابر «او هست بجز او هیچکس نیست،» «ما هم هستیم» ظهور یافت و مبانی توحید را به چالش کشید.

سالی که گذشت، سالی بود که زنان همچنان در صف اول، مبارزه با نظام اهریمنی را ادامه دادند، در انظار عمومی حجاب اجباری از سر بر گرفتند، بر سر چوبی آویختند و ناقوس افول نظام را بصدا در آوردند؛ و به چه قیمتی سنگین و پر بهایی. زنان شجاع و فرهیخته ای، همچون نسرین ستوده و نرگس محمدی، زنانی که تاج و تخت ولایت را تهدید میکنند به حبس های طولانی محکوم میکنند. چه بخوبی نظام بوی برده است که در دست توانای آنها و زنان بسیاری همچون آنان است که کلید رهایی و آزادی ملت نهفته است. بی جهت نیست که سالی که گذشت سالی بود  که نظام همچنان بزنان کینه ورزید  و پیوسته و بهر بهانه ای نسبت بآنان تبعیض روا داشت و آنها را مورد انتقام ستانی و خشم و خشونت قرارداد با گشت های مختلف "ارشادی" و انتظامی به بهانه بر قراری "امنیت اخلاقی."

وبعد. با ناخشنودی عمیق است که بگوییم سالی که در پیش است بسی بسیار سختر و آزار دهنده تر خواهد بود از سالی که گذشت. اما، چه باک در شرایط دشوار و نامناسب است که بذر رهایی و آزادی کاشته میشود. با این همه سال گذشته، سالی بود که درخشش اراده معطوف به رهایی و آزادی در دل تاریکی و خاموشی ادامه یافت، درخششی که از سال پیش تر آغاز یافته بود. از اینروی مردم یکدیگر را در یافتند و فهمیدند بر خلاف آنچه نظام سعی میکند که الغا کند، تنها و منفرد نیستند. که  هم درد هستند و غم و اندوه مشترک دارند. که تنها نیستند در احساس بندگی و رعیتی و محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق بشری.

در سال نو، بی تردید، دستگاه امنیتی رژیم هر آنچه که در توان دارد بکار گیرد تا بر حسب معمول همچنان رهبران و گردانندگان هر خیزش اعتراضی را شناسائی و سپس از صحنه مبارزه خارج نموده و آن خیزش را خاموش سازد. همه بخوبی آگاه هستند که چه بر رهبران کارگران و کارمندان و معلمان وهر خیزش اعتراضی دیگری رفته و هنوز هم  میرود و چه هزینه سنگینی برای رسیدن بحق و حقوق خود پرداخته اند. این شیوه نظام ادامه خواهد یافت.

اما، از آنجا که وضع موجود بوخامت گذارده و و پروژه دولت مبنی بر افزایش حداقل حقوق تا پانصد هزار تومان، نه تنها درد تامین معیشت کارکنان و زحمتکشان را تسکینی نمیدهد بلکه بر زخمهای مردم نمک هم می پاشد. چون افزایش حقوق همراه با افزایش عرضه کالاهای پایه ای نیست. افزایش حقوق تنها  بافزایش تقاضای بیشتر می انجامد و رقابت بین متقاضیان و صفهای طولانی تربرای بدست آوردن کالاهای مورد نیازی که پیوسته کمیاب تر میشود. یعنی که دولت ولایت با یک دست میدهد و با دست دیگر پس میگیرد. پس شکایتها، نارضایی ها و اعتراضات همچنان ادامه خواهد یافت و برغم خواست نظام رهبران جدیدی را در دامن خود پرورش میدهد و زمینه را برای پیوند و همبستگی بین خیزشهای اعتراضی بوجود آورده و در نتیجه وحدت کثرت، رمز پیروزی بر نظام را اجتناب ناپذیر مینماید.

بدین معنا که از آنجا که بحرانهایی که مردم را به چنین روز سیاهی نشانده است، قبل از آنکه از اقتصاد و یا سیاست برخیزد، در واقع از دین بر میخیزد، دینی که مظهر آن روحانیت است برهبری ولی فقیه. ولی فقیه است که حرف اخر را در اتخاذ هر  تصمیم مهم و حیاطی، میزند و حرف او اول از علم و دانش دینی او ریشه میگیرد و بازتابنده سیاستهایی است  بنفع تداوم و بقای حکومت روحانیت، نه رفاه و آسایش ملت. که گزینش ولی فقیه ارجح  است بر گزینش 80 میلیون آدم دیگر. چرا که ولی فقیه از تبار "معصومین" و "مظلومین" و خطا ناپذیران است، مطلقا پاک دست و پاک دامن است و بالاتر از همه، "پاک " دهان. چون از دستانش چیزی جز خون نریزد و ظلم بر نیاید و از دهانش چیزی جز کذب و نفرت به دیگری بیرون نریزد. چهل سال آمریکا ستیزی، محور تمام سیاستهای داخلی و خارجی از آغاز در جهت خدمت به نهادین ساختن ارزشهای دین و قواعد و مقرارت شریعت اسلامی بکار گرفته شده است. سالی که گذشت، سال استبداد سیاه بود، مثل دیگر سالهای دورتر، که تنها یک شخص است که حق  دارد بر گزیند.

بنابراین طبیعی ست که تا زمانیکه خیزش های اعتراضی، براندازی نظام ولایت فقیه را هدف استراتژیک خود قرار ندهد، کثرت بوحدت نخواهد رسید. البته که چنین امری هم اکنون بوقوع پیوسته و در شعارهایی همچون «حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم" و یا « توپ و تانک و فشفشه آخوند باید گم بشه» بعنوان نمونه بازتاب یافته است، تکرار و ادامه این شعارهاست که زمینه را برای پیوند و همبستگی تمامی اقشار مردم برعلیه نظام بوجود میآورد. پیوند و همبستگی کثرت است که "وحدت کلمه" را بچالش میکشد و کثرت در وحدت را جانشین آن ساخته و رهایی و آزادی را بارمغان آورد. به طلوع روشنایی باید امیدوار بود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi





۱۳۹۷ اسفند ۲۴, جمعه


چگونه به اینجا رسیدیم!




 اینجایی که دوزخی ست برای "حقیقت،" برای راستی و درستی، برای عفاف و نجابت، اینجائی که "معصوم" و"مظلوم،" فریبکارترین اند و سفاکترین و بیرحمترین؟ اینجایی که امام، یزید میشود و یزید، امام؟
چگونه باینجا رسیدیم، اینجائی که بایدها و نبایدها، حرام ها و حلال ها، هم دینی اند و هم سیاسی، یکی بیانگر رابطه بین خداوند بی همتا، الله است و "بنده،" دیگری بازتابنده رابطه فرمانروا است و فرمانبر و نیز رابطه حاکم و محکوم. اما، هردو مشترکا، دین و قدرت، هیچ نجویند مگر "تسلیم" و "اطاعت" و فرمانبری.
براستی چگونه باینجا رسیدیم، باینجایی که جامعه ما تا بیخ و بن گندیده، ظلم و ستم، فساد و فحشا، فقر وتنگدستی، سراسر آنرا فرا گرفته و ناقوس خروج امام عج از غیبت را بصدا درآورده است.
به یقین از آن زمان که تسلیم و اطاعت در عبادت و عبودیت در برابر الله، خداوند یکتا، برضایت خاطر، تبدیل شد به تسلیم و اطاعت، بضرب تیغ و تازیانه، بضرب شمشیر و شلاق، بضرب زندان و شکنجه، بضرب اعدام و حد زنی در ملا عام، بضرب قتل عام ها چه در بیرون و چه در درون زندانها.
افزوده براین،"فرا فکنی" و "مسئولیت گریزی،" یکی از برجسته ترین ویژگیهای حکومت "مقدس" اسلامی، را باید یکی  از دلایل مهم رسیدن به تاریکی و ظلمت کنونی دانست که از راس، از جایگاه ولی فقیه و بیت رهبری آغاز و در تمامی دستگاها، سازمانهای دولتی، و زیرین ترین لایه های اجتماعی نفوذ کرده است. رهبر معظم انقلاب بارها یاد آوری کرده است که چه زودتر از اینها، پیش از آنکه باین ناکجا آباد دینی برسیم، در باره "فساد" اخطار کرده است و اگر "مسئولین" دستورات اورا باجرا در میآوردند، فساد اینچنین گسترش نمی یافت. بهمین سادگی ست که او از بدوش گرفتن مسئولیت میگریزد. آری، همه افساد بپایان میرسید اگر که مسئولین بفرامین او گردن مینهادند. واقعیت، اما، آن است که شمشیر ولایت نه تنها بر گردن مسئولین نامسئول فرود نمیآید، بلکه ارتقا می یابند که سرها را بر دار شریعت بر آویزند، زبانها را از حلقوم بیرون کشند و دهشت آفرینند. بنگر که چگونه طلبه ای، همچون ابراهیم رئیسی، با دستهایی خونین از گدایی بشاهی میرسد.
مسئله این است که حاج آقا، خدا خامنه ای با ایمانی که به خدای خود دارد، خام اندیش تر از آن است که بفهمد که فساد از فرا فکنی و مسئولیت گریزی آغاز میگردد، یعنی با شخص وی. اگر مسئولیت گریزی در دوران شاه از قدرت بر میخاست، از قدرت استتبدادی، یعنی قدرتی که پاسخگو نیست، در حکومت مقدس اسلامی، حکومت اخلاق و خدا محوری، فساد افزوده بر ریشه گرفتن از قدرت استبدادی به مراتب اولی از "دین،" از حکومت "شریعت" بر میخیزد، از قواعد و قوانین الهی که مظهر آن ولی فقیه است و نهاد "فقاهت." این بدان معناست که از استبداد مضاعف دین و قدرت، فساد مضاعف بر میخیزد. چرا که شریعت اسلامی ست که زمینه ساز همه افساد است، زمینه سازاصلی فرا افکنی و مسئولیت گریزی.
چرا که با ابزار "فتوا" و برساختن آنچه "کلاه" شرعی نامیده میشود،هیچ حرامی نیست که حلال نشود و هیچ حلالی نیست که حرام نشود. نیز هیچ تکلیف شرعی نیست که غفلت از آن جبران پذیر نباشد. همچنانکه درآمدی که ناشی از "ربا خوری" تولید شده است میتواند به درامدی حلال تبدیل شود. همین بس که بخشی از آن درآمد، طبق فتوای مجتهد، بعنوان "صدقه" در اختیار مراجع تقلید و یا نهادهای دینی قرار بگیرد. حتی اگر کسی در انجام تکالیف شرعی خود در هنگام زندگی غفلت ورزیده است، بستگان او میتوانند یا خود کمر بجبران غفلت او بپردازند و یا در برابر پرداخت وجوهی، ملایی را استخدام کرده که چندین سال در جبران مافات، نماز قضا بخواند و روزه ی قضا بگیرد. نقل میشود که برای اینکه آیت الله خمینی خوردن ماهی ازون برون را برای مسلمانان حلال کند، فلسی را بر نوک دم ماهی یافتند که شرعا بهانه ای شود برای صدور فتوای حلال شدن ازون برون. آری، انسان در برابر الله مسئول است نه در برابر انسانی دیگر.
بنابراین، چه باک از دروغ گفتن و پنهان ساختن و یا وارونه نمودن حقایق. چه باک از مال ربایی و رانت خواری و رشوه گیری. یکی را "تقیه" میخواند و دیگری را "غنیمت" الهی. چه در قاموس اسلام، مسئولیت در برابر خدای یکتا و یگانه ارجح است بر هرگونه مسئولیت دنیوی و مسئولیت در برابر جامعه بشری.
تا زمانیکه باورمند، خود را نسبت بخداوند خویش مسئول محسوب نماید، میتواند هر تعهد و قرارداری را بپذیرد و یا فسخ کند، بدون آنکه هیچ مسئولیتی را بپذیرد. چه باورمند، بویژه اگر از حوزه های علمیه، از نهاد فقاهت برخاسته، عمامه تقدس بسر و عبای تقوا به تن کرده باشد، همیشه و در همه حالتی بر حق است، حتی زمانیکه دست خود را بخون دیگری آغشته نموده و اموال دیگری را برباید. بعضا، اگر هم مورد سوال قرار بگیرند با ابزار رانت و رشوه از پاسخگویی میگریزند. در اینجا وجدان هیچ یک، نه رشوه دهنده و نه رشوه گیرنده، دچار شرم نمیگردد، چرا که آنها خود را در برابر خدا مسئول میدانند نه در برابر انسان همنوع. پس چه جای تعجب اگر  حکومت دین و اخلاق، در منجلاب فساد دغرق و نابود شود.
طبیعی ست که وقتی خیزش مردمی، بیش از یکصد شهر بزرگ و کوچک را فرا میگیرد، باید با چراغ دستی در پی مسئول بگردی، چنانکه گویی رفاه و آسایش و فراوانی ضروریات زندگی مادی و از همه مهمتر "آزادی" بوده است مسئول و یا همچنانکه مقتدرترین شخص کشور که بر راس نظام قرار گرفته است، بر طبق معمول، "دشمن" و یا "دشمنان" نظام را مسئول میخواند، دشمنان "فرصت شناسی" که هم سیاست دارند، هم ثروت و هم قدرت. این دشمنان نظام هستند مسئول تمامی تیره بختی ها و سیه روزی ها، مسئول اقتصاد ورشکسته، غارتهای میلیاردی و ویرانی محیط زیست و زوال انسان و پسروی اجتماعی، دشمنانی که هر بذری که نظام ولایت کاشته است از بیخ و بن بر کنده اند.
آری، این دشمنان نظام اند مسئول تمام بی کفایتی ها و ورشکستگی ها در تمام عرصه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، نه سرکوب و منکوب کردن آزادی های فردی و اجتماعی نه نظام تبعیض جنسیتی و ستیز و خصومت با جهان بیرونی. اگر فحشا و روسبیگری، اعتیاد و مصرف مواد مخدره، گسترش یافته و اگر  خشم و خشونت، درغگویی و دو روئی، فردیت منقی و جاه پرستی و رقابت و برتری طلبی، زرق و برق و زینت گرایی، غیرتمداری و تعصب گرایی و نابینایی نهادین گردیده است، همه از دسیسه های دشمن برمیخیزد نه از حکومتی که بر دین و اخلاق بینان نهاده شده است.
فرمانروای خطه خراسان، حجت الاسلام، علم الهدا، فضای مجازی را مسئول وضع نابسامان کنونی و تظاهرات پی در پی مردم بشمار میاورد. حجت الاسلام پاک دهان بر آن است که فضای مجازی دروازه ای ست برای ورود "شیطان." در فضای مجازی، شیطان میتواند از "شگرد" های خود استفاده کرده با ابزار "آرایش " و "تزئین" دست بفریب جوانان بزند. خطبه گوی خراسان، هشدار میدهد که شیطان در صدد راه بندان است و اجازه نمی‌دهد انسان صراط مستقیم را انتخاب کند.
این بلاهت است که ما را باین روزسیه نشانده است. بلاهتی که از عقل "اجتهاد" بر میخیزد، عقلی که بر حلال و حرام، پاک و نجس، مستحب و مکروه،  تکیه میکند، عقلی که بریدن از خواسته های تن و پیوستن به نیازهای معنوی و روحی را تشویق و ترویج مینماید. حکومت دین و قدرت از بکارگیری عقل محاسبه گر ناتوان است. چرا که عقل محاسبه گر، ذاتا مادی اندیش است. حال آنکه عقل اجتهاد، نگران سود و زیان نه در این جهان بلکه در دنیای دیگر است. حسابرسی واقعی آنجا ست نه اینجا. آنجا باید جوابگو باشیم در پیشگاه پروردگار. این فریبکاری متولیان دین، برخاسته از بلاهت است که ما را در عصری چنین تاریک فرو برده است.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۷ اسفند ۱۷, جمعه

زن ایرانی نماد دیگری،
نفی نظام اسلامی!




تعبیر صریح و شفاف گفتمان لا الله الا الله، و یا گفتمان توحیدی، بویژه وقتیکه شکل آرمانی بخود میگیرد،  
چیزی نیست مگر نفی وجود "دیگری." گفتمان توحیدی بما میآموزد  که باید نیست و نابود سازی آن جنبنده را که خود داری نماید از اعتراف به این حقیقت نهایی که الله هست و بجز او نیست دیگری. لا الله الا الله اول و آخر جهان است، سخنی مطلق است و چون و چرا ناپذیر. هر انسانی از پذیرش این حقیقت سر باز زند و یا نسبت بدان شک و تردید نماید "دیگری" محسوب میشود و بدین لحاظ مورد خشم و کین خواهی باید قرار گیرد. همین بس که بیاد بیاورید که خمینی، نماد "تقدس" و "تقوا" چگونه دست بانتقام ستانی از کسانی زد که او از زمره "دیگران" تلفی میکرد. بعبارت دیگر، گزاره لا الله الا الله ظاهرا ساده و رها از زینتهای لفظی ست چنانکه  براحتی بر سر زبانها جاری میگردد. حال انکه، در واقع، میتواند بسیاری از کنشهای خشونتبار و تصمیم سازی های رهبران نظام را توضیح دهد، تصمیمها و کنش هایی که بعمل در آمده و نتایجی بس مصیبت بار ببار آورده است، کنشهای سیاسی.

از این مختصر، میتوان چنین نتیجه گرفت که باورهای دینی در واقع میتوانند بیانگر بسیاری از کنشهای کنشگران باشد بویژه آنان که بر مسند قدرت قرار گرفته اند. هم چنانکه ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی خاطر نشان ساخته است که با فهم معانی و مفاهیمی که کنشگر را به کنش وا میدارد، میتوان فهمید چرا کنشگر باین و یا آن کنش دست زده است. یعنی با فهمیدن آنچه در ذهن کنشگر میگذرد میتوان کنش فرد کنشگر را مورد فهم قرار داده و کنش عقلانی را از کنش های دیگر متمایز ساخت. بعنوان مثال، اگر خمینی  به لا الله الا الله باور نمیداشت هرگز بانتقام ستانی از کسانی که بزعم او خداناشناسان کافران و منافقین بودند، دست نمیزد. دیگری البته به کافران و منافقین، هرگز محدود نبوده است. چرا که دیگری در حکومت ولایت، فرد و یا افرادی محسوب میشوند که "التزام " بولایت نداشته باشند. چون باورمندی به لا الله الا الله بخودی خود به نفی و نابودی آنچه بیگانه با باور اوست می انجامد. او وجود دیگری را دشمن موجودیت خود میدان، خصم آشتی ناپذیر کلمه می پندارد.

همگان، هم اکنون آگاهند که "وحدت کلمه" بچه مصیبت و نکبتی کشیده شده است. «وحدت کلمه" مگر میتوانست ویا میتواند بازتابنده چیزی باشد مگر لا الله الا الله، مگر بازتاب یکتایی و یگانگی خداوند؟  بنا براین، روشن است که در حکومت اسلامی نه جایی برای سرخ است و نه سیاه و نه حتی «سبز». بلکه همه اینها و حتی چیزی بیشتر است که تبدیل شده است بدیگری.

این دیگری نه دسته ای است و نه گروهی، نه حزبی است و نه تشکیلاتی. این دیگری از همه آنانی بوجود آمده است که در پی کسب انسانیت خود هستند و رهایی از اسارت و بندگی. بر گزینند آنچه خواهند و نجویند چیزی مگر آزادی، رمز هستی و زندگی انسانی نه تنها برای الله که برای همه ی زندگان. دیگری، همچون دریایی است طوفانی که امواج خشمگین آن کشتی حکومت دین را به زیر برد و به زبر. ناخدا ی آن هراسناک سکان را از سویی بسوی دیگری میگرداند در این دریای متلاطم و خشمگین. بهر سوی که روی کند با امواج سهمگین تری برخورد کند. این است که وحشت بر او مستولی گشته است و هراس برش داشته است از ظهور دیگری.

نظام ولایت پیوسته کوشیده است که جامعه را بگونه این بنیان گذارد که بازتابی باشد از وحدت و تبلور لا الله الا الله، پروژه ای که هم اکنون شکست خورده است. البته که نه با نرمخویی و بشیوه رحمانی بلکه با بکار گیری ابزار خشم و خشونت و قهر و قدرت که همگان را یک جور و یک رنگ سازند، مطیع و فرمانبر. بدین منظور، بر طبق فرمان الله، پرهیز از "حرام" و تبرا از "گناه" را اجباری ساختند و تخلف از آنها را جرم و قانون شکنی سزاوار تنبه و مجازات اعلام نمودند، بعنوان مثال جدایی جنسیتها و حجاب اجباری تنها یکی از جرائم محسوب میشود.

بدین منظور رژیم دین، از همان آغاز تاکید را بر تحمیل« حجاب» بر زنان گذارد. چه حجاب بهترین ابزاری بود برای نابود سازی دیگری و نمایش  نماد وحدت و یکسانی همگان در جامعه ای بزرگ و پهناور، برغم اختلافات طبقاتی و جنسیتی، برغم اختلافات غنی و فقیر، کارگر و کارفرما، برغم انواع نابرابریها و رنگ وارنگی، تا جامعه بازتاب خداوندی شود که تنها ست و بجز او هیچ خدای دیگری نیست. چرا که حجاب یک سان سازد و یک رنک جامعه ی متکثر را  با نفی وجود دیگری. بدینترتیب مقررات و انضباط حجاب بر جامعه سلطه افکن گردید تا "امت" اسلامی پا بعرصه وجود گذارد.

خروج از حریم خصوصی بدون حجاب، بچنان تابویی تبدیل گردید که ضربه بدان هنوز همطراز "محاربه" با الله شناخته میشود . پس  بد حجابی شد جرم و هنجار شکنی. سلطه ی تام و تمام بر زن از آغازین لحظات ظهور رژیم دین، برنامه ای بود استراتژیک برای برقراری گفتمان لا الله الا الله و  یا نظام وحدت، بدون کثرت و وجود دیگری. یعنی که با ظهور دین بر مسند قدرت زن بی درنگ تبدیل شد به آن موجود دیگری، البته پیش از آنکه هیچ دسته و گروهی، مقام و جایگاه دیگری و یا جایگاه زن را بعنوان نفی کننده وحدت کلمه اشغال کند.

زن، در رژیم دین، بعنوان دیگری شناسایی شده است و میشود. دیگری مقامی بود که انقلاب اسلامی برای زن ایرانی بارمغان آورد. از اینروی گشت های گوناگون، از جمله گشت های ارشادی برای کنترل زنان به خیابانها گسیل داشتند. مباد که زنی موی افشان کند و خود را از بند و اسارت حجاب رها ساخته و بنیان نظام اسلامی را از بیخ و بن بلرزه درآورد.

بهمین دلیل از همان آغاز، زن گفتمان لا الله الا الله را به چالش کشیده است که من هستم و منم آن دیگری که از هم میگسلد زنجیر اسارت و بندگی. از این روی حجاب را بر حسب میل خود تغییر داده و تعریف کرده است. موی خود افشان نموده است و چهره خود آراسته، کوتاه و تنگ پوشیده است و اندام زیبای خود را نمایان ساخته است. بی جهت نیست که  زن، رها از حجاب، شده است، نماد انحراف و هنجار شکنی، یعنی نماد شهوت و بر انگیختن غرایز حیوانی. بی جهت نیست که پیوسته خشم و خشونت رژیم دین متوجه زن بوده است. بی جهت نیست که قلب ندا را نشانه رفتند. چون او بود نماد زیبایی، نماد هستی و زندگی و بر انگیخته بود نفرت حکومت اسلامی. باین دلیل او باید نابود میگردید تا نباشد دیگری. اما، دیگری نیست که نظام نابود ساخته است بلکه بعکس این دیگری، بویژه وجود زن است که پیوسته نظام را با خطر نابودی روبرو ساخته است. چه، همین بس که زن حجاب از سر برگیرد، موی افشان نموده و چهره زیبا نمایان سازد، آنگاه از اسلام نه نشانی ماند و نه شمشیری که فرود آید بر گردن بیگناهی. پس رهایی در حکومت وحدت کلمه از رهایی زن است که آغاز میگردد.

 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ اسفند ۱۰, جمعه


نشاط،
معضلی در جامعه اسلامی!




ساختار نظام ولایت بر دو پایه  دین و قدرت  بنا گردیده است. در این نظام درآمیختن دین و قدرت، مرزهای 
تعریف شده را تقریبا در تمام عرصه های نظری و عملی مخدوش ساخته است، از جمله مرزهای "رحمت" و "رحمان،" با قهر و خشونت، معصوم و مظلوم با دزد و جنایتکار، جهاد و شهادت با جنگ و خونریزی، مسئولیت و آزادی با اطاعت و فرمانبری. هرگز با یقین نمیتوان گفت که حضرت ولایت، ریاست جمهوری، مراجع تقلید و یا امام جمعه ها به چه زبانی سخن میگویند، بزبان دین و یا قدرت ویا یا هردو را باهم ادغام میکنند و بزبان جدیدی سخن میگویند، همچنانکه بدرستی روشن نیست که وقتی که بر منبر روضه و وعظ و خطابه نشسته اند، از زبان دین سخن میگویند و یا بر منبر "امامت" نشسته و از زبان قدرت داد سخن گویند. بظاهر آنها که بنگری، ممکن نیست که در هویت و حرفه آنها به شک و تردید افتی. آنها عبای "زهد" به تن دارند و عمامه "تقدس" بسر و از میان طلبه های حوزه های علمیه کشور برخاسته اند، آنجا که بهزینه جامعه به آموختن و اموزش علوم الهی میپردازند و در نهایت به "اجتهاد" میرسند، همچنانکه وقتی بظاهر یک سرباز و یا سرهنگ و سرلشگر، مینگریم نه تنها در باره هویت آنها تردیدی احساس نمیکنیم بلکه میتوانیم مقام و مرتبه و حرفه آنها را شناسایی کنیم. البته که مقام و مرتبه طلبه ها را، از راس تا ذیل، نمیتوان با رجوع بدرجه و نشانهایی که نظامیان بر خود، نصب میکنند، شناسایی، نمود. چه از نقطه نظر ظاهر همه آخوندها، فقها، علما و طلبه های دون پایه، تفاوتی چندانی نمیتوان مشاهده نمود. اگر تفاوتی بین عبا و عمامه هست، در رنگ و جنس 
است.

هم اکنون، اما، بسادکی نمیتوان هویت آخوند های حاکم را شناسایی نمود. مثلا، نمیتوان یک طلبه جوان را با 
یک سرباز نظامی اشتباه گرفت. همچنانکه وقتی به ولی فقیه مینگریم، نمیتوانیم شاه را با تمام جلال و جبروتش در او مشاهده کنیم. حال آنکه ولی فقیه، برغم ظاهرش، حرفه و شغل اصلی او فقاهت نیست بلکه حکومت است و حکمرانی. اگرچه او بعنوان "آیت الله" "فتوا" صادر مینماید، ولی بر مقامی جلوس یافته است که از آن جایگاه فرمانروایی نموده، فرمان نموده و حکومت میکند. شاید، اگر نتوانیم حلول شاه را در مظهر تقدس، در مظهر دین، در خدا آخوند خامنه ای ببینیم، نیز نتوانیم فرمان نهفته در فتوا را دریابیم. یعنی که شکل وشمایل ظاهری فقها و علما ما را میفریبند. نمیتوانیم آیت الله های حاکم، حجت الاسلامها و یا امام جمعه ها را همانگونه که هستند مشاهده نماییم، کسانی که شمشیر برکف دارند و بر هرگردنی فرود آورند که عمود بماند و خم نشود.
پس شاید تعجب آور نباشد که در چنین نظامی، فرمانروای شمشیر بکف، مظهر قهر و خشونت، آخوند خامنه ای، بر جایگه فقیه بر نشسته همچون یک فقیه عالم و پر ز دانش، درس "اخلاق" بگوید. زمانی بود که فقها و علما درس اخلاق بگوش شاهان میخواندند. اما، هماکنون فقیه بر جایگاه شاه نشسته و درس اخلاق بگوش مسنولین میخواند. آیا میتوان گفت آخوند خامنه ای بزبان کدام یک سخن میگوید بزبان فقیه و یا بزبان شاه؟
در اخیرترین (5 اسفند 97) درس اخلاق خود، ولی فقیه، آخوند خامنه ای، در تفسیر حدیثی از امام صادق، مسئولین کشور را به "عاقبت اندیشی،" بدور ساختن "کم حوصلگی" و "نا امیدی" فرا میخواند، و بر ضرورت داشتن "نشاط" برای پیشبرد همه امور تاکید نمود و در ادامه میگوید

اگر میخواهید کار جمعی بکنید، با جماعت حرکت کنید، مسابقه بدهید، پیش بیفتید، باید بانشاط باشید؛ اینکه ما مرتّب میگوییم نشاط و در صحبتها و گفته‌ها مکرّر بنده تکرار میکنم نشاط، بعضی‌ها خیال میکنند که نشاط یعنی رقّاصی، که فلان برنامه‌ی موسیقی را یا فلان برنامه را فلان جا بگذاریم، در تئاتر بگذاریم، در تلویزیون بگذاریم تا مردم نشاط پیدا کنند! معنای نشاط این نیست؛ نشاط یعنی حوصله‌ی کار، نشاط کار، تحرّک، که دل انسان آماده باشد برای حرکت کردن، کار کردن، فعّالیّت‌ کردن؛ خسته و ملول و افسرده و مانند اینها نباشد؛ این معنای نشاط است. اگر این [جور] شد، آن وقت انسان، همکار هم پیدا میکند، دیگران هم می‌آیند دُور شما جمع میشوند، کار را پیش میبرید. بخصوص شما جوانها خیلی به این احتیاج دارید
.
ظاهرا، آخوند خامنه ای از زبان دین سخن میگوید، از زبان اخلاق، از زبان پند و اندرز، ازبان توصیه و 
سفارش، از زبان تشخیص خوب از بد، از زبانی که از حدیث امام معصوم و مظلوم، امام صادق، ریشه بر گرفته است. اما، بمنظور اینکه شبهه ای بوجود نیاید، به تبین "نشاط" میپردازد مبادا با مفاهیم دیگری از نشاط که بوسیله مسنولین، از جمله رئیس جمهور، حسن روحانی ارائه شده اشتبباه شود. وی وقتی به تعریف و تبین "نشاط" میپردازد و آنرا چیزی سوای "رقاصی" میخواند از حوزه دین و اخلاق خارج میشود و بزبان "سیاست" سخن میگوید. این سخن البته که از دهان یک روضه خوان ساده بیرون نمیآید بلکه از دهان کسی بیرون میآید که حرفش "فصل الخطاب" است. که حرف او، حرف اخر و نهایی ست. یعنی که درس اخلاق ولی فقیه در واقع ارائه یک برنامه سیاسی ست، سیاستی که نشاط برخاسته از رقاصی، از موسیقی و انتشار آنها در رادیو و تلویزون را محکوم میکند و آنها را گر مضر نخواند مغایر با نشاطی میداند که او در مد نظردارد، نشاطی که از "حوصله کار،" "نشاط کار... " بر میخیزد. طبیعی ست که نشاطی که از رقاصی و از موسیقی بر خیزد و در رادیو تلویزون انتشار یابد، در منظر فقیه از مقوله "لهو و لعب" است و کنشی است گناه آلود. 
نبودنش بهتر از بودنش است.

در پیروی از درس اخلاق ولی فقیه است که هنوز پس از گذشت چهل سال رادیو و تلویزیون ملی کشور از نمایش یک ارکستر موسیقی و یا یک ابزار موسیقی با نوازنده ش و پخش صدای دلنواز زنان خواننده، خوداری میکنند. در تبعیت از گفتار ولی فقیه استکه  ماموران انتظامی مبادرت به جلوگیری از اجرای کنسرتها، لغو یا بهم ریختن آنها و دستگیری کسانی که رقص خود را به نمایش در آورند مبادرت میکنند. اگر ولی فقیه در درس اخلاق خود به ستایش رقص و موسیقی بعنوان هنرهای متعالی برخاسته از زیباترین و زلاترین احساسات و عواطف بشری، میپرداخت، آیا هنوز ماموران نظام بدستگیری رقصنده ها و خواننده های زن ادامه داده و از برقراری کنسرتها جلوگیری میکردند.

از آغاز "رقص" و موسقی و رادیو تلویزیون و سینما، برغم مخالفت تاریخی و میل و اراده  فقها و علما و مراجع تقلید و "حرام" شمردن آنها، پا بعرصه وجود گذارده، رشد نموده و به پیش رانده است. یعنی که مخالفت روحانیت با این نوع فعالیتهای هنری چیز تازه ای نیست. و در این چهل سال نیز اگر این هنرها بشکوفایی رسیده اند، برغم سختگیریها و محدودیت و بر علیه خواست و اراده فقهای حاکم بوده است. در منظر متولیان دین،  مهم نیست که رقص و رقاصی، موسیقی و تاتر در چه مرتبه هنری قرار گرفته اند و چه غنا، مفهوم و معنایی بزندگی اجتماعی داده و چه نقشی در فرهنگسازی باز میکنند، ولی فقیه، بر شان و ارزش این هنرها هجوم میبرد و آنها را با "رقاصی" بعنوان یکه کنش منفی و دون پایه و شهوت برانگیز یکی جلوه میدهد  را از که آنها را از شکوفایی باز دارد.

تردید مدار که حضرت ولایت به رقص و یا موسیقی، بعنوان هنرهایی متعالی و حرفه هایی تخصصیی 
نمینگرد، هنرهایی که تبحر و بدعت، یا عینی نمودن آنچه ذهنی ست و یا بمنصه ظهور در آوردن احساسات و عواطف درونی، میسر نشود مگر با ممارست و تمرین مدام و خسته ناپذیر، استعداد و مهارتی که  در بحرکت در آوردن اعضای بدن و یا کشیدن آرشه بر تارهای ویلن، زخمه های تار و تلنگر انگشتان بر پوست تنبکب بازتاب میابد. چرا که نظام ولایت فقیه، نظامی که مظهر دین اسلام دوازده امامی ست، از تاریکی برخواسته است و بسوی سیاهی روان است. زیرا که به انسان همانگونه مینگرند که الله مینگرد، بعنوان یک "بنده" دارای توانائیها و ظرفیتهای محدود که باید کنترل شده و براه "مستقیم" هدایت شود. ولی فقیه بر آن پندار است که الله انسان را برای اطاعت و فرمانبری از امیال و اراده اش آفریده است. که انسان موجودی ست اساسا نیازمند "هدایت" ، و گرنه پیامبران از جمله پیامبر اسلام را بزمین گسیل نمیداشت. انسان نه میتواند بر خود چیره شود و نه برخود فرمانفرمایی کند. ولی فقیه از این نوع انسانها هراس در دل دارد. چرا که انسان تنها در آزادی ست که میتواند با نشاط باشد، آزادی در رقصیدن و نواختن و آوازه سر دادن است که نشاط میآورد، توانائیها و استعدادهای که صرفا انسانی ست و با هیچ فتوا و فرمانی نتوانی آن را ناپدید ساخت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ اسفند ۳, جمعه


دین حاکم و دین محکوم،
پدیده هایی ناهمگون!



حقیقت آن است که گفتار و کردار نظام اسلامی و اسلامیست های سلحشور، بسیار نزدیک تر است به دوران رسالت و فرمانروایی پیامبر اسلام تا دینی که مردم بدان اعتقاد دارند. دین مردم را باید از دین "حاکمان" جدا ساخت. اسلام دوازده امامی، دین رسمی، دینی که مردم بدان باور دارند از علم و آگاهی به کلام الله و بعثت رسول الله و ادبیاتی که در پی آن بوجود آمده است، بر نمیخیزد. دین مردم، دینی ست ارثی که در سرشت نهاده شود از دوران نا آگاهی و طفولیت تا دوران بلوغ و باروری عقلانی. مردم دین را با چشمان بسته و از راه احساسات و عواطف و نیز از راه تقلید و تبعیت پذیرفته اند و همانگونه آنرا بازتولید مینمایند که در یافته اند. بنابراین اگر بگوییم دین مردم، دین "محکومین" است سخنی بگزاف نگفته ایم.
حال آنکه دین "حاکمان،" دین فقها و علما، دین آیت الله ها و حجت اسلامهای ولایتمدار، دینی ست که در آن "سیاست" ارجح است بر "عبادت." که مهمترین احکام دین اسلام، احکام سیاسی است نه احکام عبادی، همچنانکه آیت الله خمینی در مصاحبه هایش قبل از فروپاشی نظام شاهی، تاکید میکرد که اسلام ذاتا یک دین سیاسی ست. باین معنا که مقصود و منظور از دین و فرستادن آن چیزی جز حکومت نبوده است.
دین حاکم، برغم تمام شباهتها و باورهای مشترک با دین محکوم، همان دینی نیست که مردم بدان باور دارند. دین مردم، نه اسلام از نوع سیاسی آن بلکه اسلام "عبادی" است که همچنانکه اشاره رفت از اجداد خود بارث گرفته و بفرزاندان خود انتقال داده اند. اسلام عبادی، دینی ست که ملجا و پناه بی پناهان است، مرحمی ست بر رنج دردمندان و التیام بخش روانها نا آرام، نیازهایی که ممکن است با نیایش و ستایش آفریننده هستی و نیستی، برضایت روحی و دمیدن امید بزندگی و تحمل پذیر نمودن آن بیانجامد. تردید مدار که باین افیون، ساده دلان در اقصا نقاط جهان، نیازمندند. حال آنکه دین حاکم، دین قدرت است. بدین لحاظ دین حاکم، دین قهر است و خشونت، دینی ست که شلاق و شمشیر بدست دارد. در دین حاکم "تسلیم" و "اطاعت" باراده و احکام الهی، یک امر دلبخواهی نیست. سرپیچی و نافرمانی از احکام الهی دیگر "گناه " محسوب نشود که خداوند در آن جهان بحسابش رسیدگی کند، بلکه یک "جرم" است سزاور تنبیه و مجزات جسمی و جرایم نقدی. "بد حجابی" و اختلاط جنسیتی و میگساری، گناه محسوب نمیشوند که جزا و پاداش آنها را بسرای دیگر موکول کرد. بد حجابی و اختلاط جنسیتی و میگساری مصداق قانون شکنی ست، قانونی که از "شریعت" اسلام بر میخیزد، از دین حاکم.
دین عبادی از آنجا که بر رابطه "بنده" و خدا، تمرکز مییابد، بی نیاز از ابزار قهر و خشونت، است. در حالیکه دین حاکم برای بقا راهی ندارد مگر  آنکه دست به قهر و خشونت بزند. دین عبادی از قدرت گریزان است و شیفته "ایمان" است. حال آنکه دین حاکم، آتش افروزد و گسترش طلبد با ابزار "جهاد" و "شهادت،" و یا ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش.
آنچه متمایز ساختن دین حاکم از دین محکوم، بویژه در زمانیکه ظاهرا هردو با هم در وحدتند، دشورار میسازد آنست که   محکوم نیز ممکن است دچار احساسی شود مشترک با حاکم، مثل احساس حکومت.  وقتی که محکوم دچار این توهم شود که این دین اوست که حکومت میکند، محکوم به ستون اصلی ساختار دین حاکم تبدیل شود، ستونی که نمیتوان آنرا بسادگی برانداخت.  چه تعجب اگر محکوم نیز احساس حاکمیت کند، صرفنظر از فقر و فلاکت و خواری و محنتی که با آن دست بگریبان است. بهمین دلیل تا زمانیکه مردم ایران بیدار نشوند و نقش دین و مظهر آن روحانیت را در ببار آوردن مصیبت و نکبتی که گریبان جامعه را گرفته در نیابند، نباید به "رهایی" امید بست. آیا 40 سال سقوط و زوال، مادی و معنوی، در دست متولیان دین، برخاسته از حوزه های علمیه، بسنده نیست که این واقعیت را خیلی واضح و روشن به مردم مخابره کند؟ برغم شعله ور شدن خشم مردم از دی ماه سال گذشته و شعارهای رهایی بخش، نمیتوان پاسخ روشنی باین سوال داد.
در پاین این نکته شایان یادآوری ست که تقسیم دین به دین حاکم و م محکوم ممکن است که راه را بر نقد حکومت بلحاظ دین، هموار نموده و ابزاری شود برای چیره شدن بر احساساتی برخاسته از  رودربایستی و مماشات با دین حاکم. 
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ بهمن ۲۶, جمعه

کدام دین؟



بمناسبت چهلمین سال فروپاشی نظام شاهنشاهی، ویدیوهایی از مصاحبه های آیت اله خمینی در 
زمانیکه در شهر کوچک نوفل لو شاتو در فرانسه اطراق کرده بود در فضای مجازی انتشار یافته است. بعضا، بسی بسیار آموزنده و رمزگشای جلوس روحانیت برهبری خمینی بر مسند قدرت اند. بخش کوچکی از یکی از این مصاحبه ها نظر این نگارنده را بخود جلب کرد که آنرا در اینجا بمضمون نقل میکنیم و خوانندگان میتوانند اصل مصاحبه را در لینک پایان مطلب مشاهده نمایند.

مصاحبه کننده، آیت الله خمینی را که چار زانو بر زمین نشسته و چشم بزیر دوخته است مخاطب قرار میدهد و میپرسد که شما یک مرد روحانی و مذهبی هستید و کار خود را با مذهب شروع کرده اید، چه شده است که ناگهان از سیاست سر در آورده اید. آیا دیگر مذهبی نیستید و یک مقام سیاسی هستید؟

خمینی در پاسخ میگوید: مذهب اسلام غیر مذهب مسیحیت است. شما اطلاعی از مذهب اسلام ندارید. اسلام یک مذهب خشک مربوط به رابطه بنده و خدا نیست. اسلام یک مذهب سیاسی ست. که سیاستش و عبادتش با هم مخلوط اند. همچنانکه حکومتها احکام سیاسی دارند اسلام هم دارد. من الان هم دارم بمذهب عمل میکنم. نه اینکه از مذهب خارج شده ام. در چند وقت پیش من در یک بعد مذهب واقع بودم و عمل میکردم و حالا در بعد دیگرش و همه اینها مذهب است. و اینکه گفتید خارج شدید از مذهب، الان هم از جهت مذهب حرکت میکنم.

اگر آیت الله خمینی در هر مصاحبه و یا در هرجایی دست به "تقیه " زده و یا بقول خودش "خدعه" کرده است، در این بخش از مصاحبه اش در نوفل لو شاتو، مرتکب چنین زیرکی و زرنگی ای نشده است. او تاکید بسیار دارد که اسلام ذاتا یک دین سیاسی ست و اگر هم عبادی است، بزبان خمینی، عباداتش هم  در خدمت سیاستش است. در اینجا خمینی چیزی کمتر از حقیقت را بر زبان نمیراند. اما، کمتر کسی باین حقیقت، وحدت دین و قدرت و پی آمدهای آن توجه نشان داده است. بگذریم که آن دوران، دوران اندیشه و تفکر به آنچه از زبان دین بگوش میرسید، نبود. که احساسات بر انگیخه با سخنانی که از خمینی، مظهر دین، بگوش میرسید، پرده ای بر چشمان همگان کشیده و عقل و خرد را به تعطیلی کشانده بود.

در واقع، خمینی نوید ظهور دین تازه ای را میداد که نه تنها "عوام" از آن شناختی نداشتند بلکه  "خواص" هم، از جمله سیاست ورزان و روشنفکران و مارکسیستها و لیبرالها، همچنانکه خمینی بدان اشاره میکند، چیزی نمیدانستند و شاید هم نمیخواستند بدانند. هنوز هم در برابر نقد نفی دینی که خمینی از آن سخن میراند، اسلام سیاسی، یعنی اسلامی که شمشیر برکف دارد و بر کشور ما حاکم است تعصب و غیرت بجوش میاید.

آیت الله خمینی در مصاحبه هایس در نوفل لو شاتو، پیوسته شاه را مسئول "فساد،"  "ظللم،" "فحشا" و  "بی عدالتی،" و عقب ماندگی در زمینه های مادی و معنوی شناسایی میکرد و اظهار میداشت که دین اسلام، حکومتی که براساس قواعد و مقررات آن و رای مردم بر پا میشود، این مصائب اجتماعی را که ناشی از حکومت فاسد شاه است، از میان بر میدارد. بگذریم که در آنزمان، اصلا مهم نبود که حضرت آیت الله چه میگوید، بیدرنگ و بدون واسطه وارد شعور و آگاهی آدمها میشد، چنانکه گویی سخنان آیت الله، نه دارای عمقی است و نه طول و عرضی. بعضا، این را شیفتگی ای میدانند برخاسته از جذب شدن به شخصیتی پر ابهت و صلابت، بازتابنده اقتداری اسرار آمیز و یا آنچه ماکس وبرجامعه شناس آلمانی، "کریزما" مینامد. یعنی که خمینی از خود رفتار و گفتاری را بروز میداد، باور شدنی، چنانکه گویی که اگر چشم بر زیر میدوزد و بر زمین می نشیند، پوشاکی ساده تهی از هر گونه زرق و برقی بر تن دارد و باصدایی نرم و شمرده سخن میگوید، هرگز نمیتواند مرتکب خطایی شود، این در حالی بود که خمینی از حقیقت سخن میراند که او دین عبادی را بخش ناچیزی از اسلام سیاسی محسوب میکرد.

 اگر نادانی به ماهیبت مصیبتبار سخنان خمینی در آنزمان قابل توجیه ست، هم اکنون پس از گذشت چهل سال بذری که خمینی کاشته وبیک درخت تنومند ببار آورده است، نفی و ستیز با دینی که خمینی از آن سخن میراند، توجیه پذیر نیست.  مگر از مصیبت و نکبت میتوان از چیز دیگری سخن راند و قتی بحث از حکومت دین شود؟ بگذار، ولی فقیه همچنان دست بفریبکاری بزند و انکار کند که مردم را اگر از چاله ای بیرون کشیدند آنها را در چاله بس بسیار عمیقتری فرو انداخته اند. که ملت ما در تحت اسارت دین، هستی خود را بباد داده اند تا آنجا که بهر خواری ای تن میدهند تا لقمه نانی بدست بیاورند. با ناخرسندی تمام است که بگوییم، شرایط همینگونه نمی ماند و بسوی تیرگی بیشتر در حرکت است.

پس از چهل سال شاید زمان آن فرا رسیده است که بدون قصد بی اعتنایی باعتقادت و باورهای مردم، بگوییم  که از کدام دین سخن میگوئیم و با ستیز با کدام دین است که باید برخیزیم. چه نمیتوان ساختار قدرت را بچالش کشید بدون آنکه به ستیز و نفی دینی برخیزی که خمینی از آن سخن گوید، ازدینی که بقول خود وی ربطی به عبادات ندارد، ازدینی که با قدرت یکی ست و یگانه. امروز باید از دینی سخن راند که ار لوله تفنگی برخیزد که خطبه خوان جماعت های جمعه بر فراز منبر "قدرت" در دست میفشرد.  امروز باید از دینی سخن راند که برهمه عرصه های زندگی، چه عمومی و چه خصوصی سلطه افکنده و همه چیز را برنگ و بوی خود آلوده کرده است. امروز هیچ سیاستی نیست، هیچ گفتمانی نیست، از هنری و ادبی گرفته تا حقوقی و قضائی، وکیفری و... که شریعت در آن حضور نداشته باشد. باز تاب سلطه شریعت را میتوان در حجاب اجباری و جدایی جنسیتها و قواعد و مقررات پوشیدن و نوشیدن و رقصیدن و شادی و طرب، بخوبی مشاهده نمود. 

آیت الله خمینی خود در مصاحبه هایش در نوفل لو شاتو  تاکید میکند که اسلام دیگر و عظ و موعظه، پند و اندرز، درس اخلاق و تزکیه نفس نیست. که اسلام یک دین حوزه ای نیست بلکه دینی ست که با تبعیت از پیامبر اسلام، باید بر فراز مسند فرمانروایی قرار گیرد. چهل سال است که از فرمانروایی دین که مظهر آن روحانیت است میگذرد، چهل سال از حکومت دینی میگذرد که بقول خمینی سر اسازگاری با فساد و فحشا و ظلم و بی عدالتی ندارد. بنگر که همه بدیها همه زشتیهایی و همه نابرابری ها که بحکومت شاه نسبت میداند، نه  مضاعف بلکه باوج خود رسیده اند. فساد نه از کمبود برخیزد نه از روانی متخلف و یا طماع، فساد نه از زیر که از راس است که انتشار مییابد. چرا که فساد از دین فروشی است که ریشه میگیرد، که منشا آن ولی فقیه است و قشر روحانیت.

خمینی در واقع دین تازه خود، اسلام سیاسی را بمردم فروخت با قیمتی بس گزاف، معامله ای که ملت را به فقر و فلاکت کشانده است. بیجهت نیست که ملت بخاک ساه نشسته است.  خمینی شاه را بارها به رواج فحشا و اعتیاد جوانان به هروئین، متهم میکرد. بنگر میلیونها جوانی که از سر یاس و نا امید بدامن نیستی می شتابند، بنگر بزنان مزدوج و دختران کمتر از سیزده ساله ای که برای گذران زندگی باید  تن بروسبیگری بدهند. خمینی نمیدانست که چگونه دین میتواند جامعه را از بیخ و بن فاسد نموده و ظلم و بی عدالتی را باوج خود برساند. او نمیدانست که وقتی که دین با قدرت به حجله زفاف برود و بکارت خود را ازد دست بدهد، جامعه را به فساد و فحشا و  انحطاط و تباهی میکشاند. شرایطی که هم اکنون ناظر بر آن هستیم. تحت حکومت اسلام است که هم اکنون مردم یکصدا ناله برآورند که "فریاد از این همه بیداد،" بیدادی که از حکومت دین برخیزد. برغم این واقعیت است که بعضا بر آن تصورند که میتوانند بدون ستیز با دین از حکومتی دینی عبور کنند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi