۱۳۹۷ اسفند ۳, جمعه


دین حاکم و دین محکوم،
پدیده هایی ناهمگون!



حقیقت آن است که گفتار و کردار نظام اسلامی و اسلامیست های سلحشور، بسیار نزدیک تر است به دوران رسالت و فرمانروایی پیامبر اسلام تا دینی که مردم بدان اعتقاد دارند. دین مردم را باید از دین "حاکمان" جدا ساخت. اسلام دوازده امامی، دین رسمی، دینی که مردم بدان باور دارند از علم و آگاهی به کلام الله و بعثت رسول الله و ادبیاتی که در پی آن بوجود آمده است، بر نمیخیزد. دین مردم، دینی ست ارثی که در سرشت نهاده شود از دوران نا آگاهی و طفولیت تا دوران بلوغ و باروری عقلانی. مردم دین را با چشمان بسته و از راه احساسات و عواطف و نیز از راه تقلید و تبعیت پذیرفته اند و همانگونه آنرا بازتولید مینمایند که در یافته اند. بنابراین اگر بگوییم دین مردم، دین "محکومین" است سخنی بگزاف نگفته ایم.
حال آنکه دین "حاکمان،" دین فقها و علما، دین آیت الله ها و حجت اسلامهای ولایتمدار، دینی ست که در آن "سیاست" ارجح است بر "عبادت." که مهمترین احکام دین اسلام، احکام سیاسی است نه احکام عبادی، همچنانکه آیت الله خمینی در مصاحبه هایش قبل از فروپاشی نظام شاهی، تاکید میکرد که اسلام ذاتا یک دین سیاسی ست. باین معنا که مقصود و منظور از دین و فرستادن آن چیزی جز حکومت نبوده است.
دین حاکم، برغم تمام شباهتها و باورهای مشترک با دین محکوم، همان دینی نیست که مردم بدان باور دارند. دین مردم، نه اسلام از نوع سیاسی آن بلکه اسلام "عبادی" است که همچنانکه اشاره رفت از اجداد خود بارث گرفته و بفرزاندان خود انتقال داده اند. اسلام عبادی، دینی ست که ملجا و پناه بی پناهان است، مرحمی ست بر رنج دردمندان و التیام بخش روانها نا آرام، نیازهایی که ممکن است با نیایش و ستایش آفریننده هستی و نیستی، برضایت روحی و دمیدن امید بزندگی و تحمل پذیر نمودن آن بیانجامد. تردید مدار که باین افیون، ساده دلان در اقصا نقاط جهان، نیازمندند. حال آنکه دین حاکم، دین قدرت است. بدین لحاظ دین حاکم، دین قهر است و خشونت، دینی ست که شلاق و شمشیر بدست دارد. در دین حاکم "تسلیم" و "اطاعت" باراده و احکام الهی، یک امر دلبخواهی نیست. سرپیچی و نافرمانی از احکام الهی دیگر "گناه " محسوب نشود که خداوند در آن جهان بحسابش رسیدگی کند، بلکه یک "جرم" است سزاور تنبیه و مجزات جسمی و جرایم نقدی. "بد حجابی" و اختلاط جنسیتی و میگساری، گناه محسوب نمیشوند که جزا و پاداش آنها را بسرای دیگر موکول کرد. بد حجابی و اختلاط جنسیتی و میگساری مصداق قانون شکنی ست، قانونی که از "شریعت" اسلام بر میخیزد، از دین حاکم.
دین عبادی از آنجا که بر رابطه "بنده" و خدا، تمرکز مییابد، بی نیاز از ابزار قهر و خشونت، است. در حالیکه دین حاکم برای بقا راهی ندارد مگر  آنکه دست به قهر و خشونت بزند. دین عبادی از قدرت گریزان است و شیفته "ایمان" است. حال آنکه دین حاکم، آتش افروزد و گسترش طلبد با ابزار "جهاد" و "شهادت،" و یا ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش.
آنچه متمایز ساختن دین حاکم از دین محکوم، بویژه در زمانیکه ظاهرا هردو با هم در وحدتند، دشورار میسازد آنست که   محکوم نیز ممکن است دچار احساسی شود مشترک با حاکم، مثل احساس حکومت.  وقتی که محکوم دچار این توهم شود که این دین اوست که حکومت میکند، محکوم به ستون اصلی ساختار دین حاکم تبدیل شود، ستونی که نمیتوان آنرا بسادگی برانداخت.  چه تعجب اگر محکوم نیز احساس حاکمیت کند، صرفنظر از فقر و فلاکت و خواری و محنتی که با آن دست بگریبان است. بهمین دلیل تا زمانیکه مردم ایران بیدار نشوند و نقش دین و مظهر آن روحانیت را در ببار آوردن مصیبت و نکبتی که گریبان جامعه را گرفته در نیابند، نباید به "رهایی" امید بست. آیا 40 سال سقوط و زوال، مادی و معنوی، در دست متولیان دین، برخاسته از حوزه های علمیه، بسنده نیست که این واقعیت را خیلی واضح و روشن به مردم مخابره کند؟ برغم شعله ور شدن خشم مردم از دی ماه سال گذشته و شعارهای رهایی بخش، نمیتوان پاسخ روشنی باین سوال داد.
در پاین این نکته شایان یادآوری ست که تقسیم دین به دین حاکم و م محکوم ممکن است که راه را بر نقد حکومت بلحاظ دین، هموار نموده و ابزاری شود برای چیره شدن بر احساساتی برخاسته از  رودربایستی و مماشات با دین حاکم. 
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ بهمن ۲۶, جمعه

کدام دین؟



بمناسبت چهلمین سال فروپاشی نظام شاهنشاهی، ویدیوهایی از مصاحبه های آیت اله خمینی در 
زمانیکه در شهر کوچک نوفل لو شاتو در فرانسه اطراق کرده بود در فضای مجازی انتشار یافته است. بعضا، بسی بسیار آموزنده و رمزگشای جلوس روحانیت برهبری خمینی بر مسند قدرت اند. بخش کوچکی از یکی از این مصاحبه ها نظر این نگارنده را بخود جلب کرد که آنرا در اینجا بمضمون نقل میکنیم و خوانندگان میتوانند اصل مصاحبه را در لینک پایان مطلب مشاهده نمایند.

مصاحبه کننده، آیت الله خمینی را که چار زانو بر زمین نشسته و چشم بزیر دوخته است مخاطب قرار میدهد و میپرسد که شما یک مرد روحانی و مذهبی هستید و کار خود را با مذهب شروع کرده اید، چه شده است که ناگهان از سیاست سر در آورده اید. آیا دیگر مذهبی نیستید و یک مقام سیاسی هستید؟

خمینی در پاسخ میگوید: مذهب اسلام غیر مذهب مسیحیت است. شما اطلاعی از مذهب اسلام ندارید. اسلام یک مذهب خشک مربوط به رابطه بنده و خدا نیست. اسلام یک مذهب سیاسی ست. که سیاستش و عبادتش با هم مخلوط اند. همچنانکه حکومتها احکام سیاسی دارند اسلام هم دارد. من الان هم دارم بمذهب عمل میکنم. نه اینکه از مذهب خارج شده ام. در چند وقت پیش من در یک بعد مذهب واقع بودم و عمل میکردم و حالا در بعد دیگرش و همه اینها مذهب است. و اینکه گفتید خارج شدید از مذهب، الان هم از جهت مذهب حرکت میکنم.

اگر آیت الله خمینی در هر مصاحبه و یا در هرجایی دست به "تقیه " زده و یا بقول خودش "خدعه" کرده است، در این بخش از مصاحبه اش در نوفل لو شاتو، مرتکب چنین زیرکی و زرنگی ای نشده است. او تاکید بسیار دارد که اسلام ذاتا یک دین سیاسی ست و اگر هم عبادی است، بزبان خمینی، عباداتش هم  در خدمت سیاستش است. در اینجا خمینی چیزی کمتر از حقیقت را بر زبان نمیراند. اما، کمتر کسی باین حقیقت، وحدت دین و قدرت و پی آمدهای آن توجه نشان داده است. بگذریم که آن دوران، دوران اندیشه و تفکر به آنچه از زبان دین بگوش میرسید، نبود. که احساسات بر انگیخه با سخنانی که از خمینی، مظهر دین، بگوش میرسید، پرده ای بر چشمان همگان کشیده و عقل و خرد را به تعطیلی کشانده بود.

در واقع، خمینی نوید ظهور دین تازه ای را میداد که نه تنها "عوام" از آن شناختی نداشتند بلکه  "خواص" هم، از جمله سیاست ورزان و روشنفکران و مارکسیستها و لیبرالها، همچنانکه خمینی بدان اشاره میکند، چیزی نمیدانستند و شاید هم نمیخواستند بدانند. هنوز هم در برابر نقد نفی دینی که خمینی از آن سخن میراند، اسلام سیاسی، یعنی اسلامی که شمشیر برکف دارد و بر کشور ما حاکم است تعصب و غیرت بجوش میاید.

آیت الله خمینی در مصاحبه هایس در نوفل لو شاتو، پیوسته شاه را مسئول "فساد،"  "ظللم،" "فحشا" و  "بی عدالتی،" و عقب ماندگی در زمینه های مادی و معنوی شناسایی میکرد و اظهار میداشت که دین اسلام، حکومتی که براساس قواعد و مقررات آن و رای مردم بر پا میشود، این مصائب اجتماعی را که ناشی از حکومت فاسد شاه است، از میان بر میدارد. بگذریم که در آنزمان، اصلا مهم نبود که حضرت آیت الله چه میگوید، بیدرنگ و بدون واسطه وارد شعور و آگاهی آدمها میشد، چنانکه گویی سخنان آیت الله، نه دارای عمقی است و نه طول و عرضی. بعضا، این را شیفتگی ای میدانند برخاسته از جذب شدن به شخصیتی پر ابهت و صلابت، بازتابنده اقتداری اسرار آمیز و یا آنچه ماکس وبرجامعه شناس آلمانی، "کریزما" مینامد. یعنی که خمینی از خود رفتار و گفتاری را بروز میداد، باور شدنی، چنانکه گویی که اگر چشم بر زیر میدوزد و بر زمین می نشیند، پوشاکی ساده تهی از هر گونه زرق و برقی بر تن دارد و باصدایی نرم و شمرده سخن میگوید، هرگز نمیتواند مرتکب خطایی شود، این در حالی بود که خمینی از حقیقت سخن میراند که او دین عبادی را بخش ناچیزی از اسلام سیاسی محسوب میکرد.

 اگر نادانی به ماهیبت مصیبتبار سخنان خمینی در آنزمان قابل توجیه ست، هم اکنون پس از گذشت چهل سال بذری که خمینی کاشته وبیک درخت تنومند ببار آورده است، نفی و ستیز با دینی که خمینی از آن سخن میراند، توجیه پذیر نیست.  مگر از مصیبت و نکبت میتوان از چیز دیگری سخن راند و قتی بحث از حکومت دین شود؟ بگذار، ولی فقیه همچنان دست بفریبکاری بزند و انکار کند که مردم را اگر از چاله ای بیرون کشیدند آنها را در چاله بس بسیار عمیقتری فرو انداخته اند. که ملت ما در تحت اسارت دین، هستی خود را بباد داده اند تا آنجا که بهر خواری ای تن میدهند تا لقمه نانی بدست بیاورند. با ناخرسندی تمام است که بگوییم، شرایط همینگونه نمی ماند و بسوی تیرگی بیشتر در حرکت است.

پس از چهل سال شاید زمان آن فرا رسیده است که بدون قصد بی اعتنایی باعتقادت و باورهای مردم، بگوییم  که از کدام دین سخن میگوئیم و با ستیز با کدام دین است که باید برخیزیم. چه نمیتوان ساختار قدرت را بچالش کشید بدون آنکه به ستیز و نفی دینی برخیزی که خمینی از آن سخن گوید، ازدینی که بقول خود وی ربطی به عبادات ندارد، ازدینی که با قدرت یکی ست و یگانه. امروز باید از دینی سخن راند که ار لوله تفنگی برخیزد که خطبه خوان جماعت های جمعه بر فراز منبر "قدرت" در دست میفشرد.  امروز باید از دینی سخن راند که برهمه عرصه های زندگی، چه عمومی و چه خصوصی سلطه افکنده و همه چیز را برنگ و بوی خود آلوده کرده است. امروز هیچ سیاستی نیست، هیچ گفتمانی نیست، از هنری و ادبی گرفته تا حقوقی و قضائی، وکیفری و... که شریعت در آن حضور نداشته باشد. باز تاب سلطه شریعت را میتوان در حجاب اجباری و جدایی جنسیتها و قواعد و مقررات پوشیدن و نوشیدن و رقصیدن و شادی و طرب، بخوبی مشاهده نمود. 

آیت الله خمینی خود در مصاحبه هایش در نوفل لو شاتو  تاکید میکند که اسلام دیگر و عظ و موعظه، پند و اندرز، درس اخلاق و تزکیه نفس نیست. که اسلام یک دین حوزه ای نیست بلکه دینی ست که با تبعیت از پیامبر اسلام، باید بر فراز مسند فرمانروایی قرار گیرد. چهل سال است که از فرمانروایی دین که مظهر آن روحانیت است میگذرد، چهل سال از حکومت دینی میگذرد که بقول خمینی سر اسازگاری با فساد و فحشا و ظلم و بی عدالتی ندارد. بنگر که همه بدیها همه زشتیهایی و همه نابرابری ها که بحکومت شاه نسبت میداند، نه  مضاعف بلکه باوج خود رسیده اند. فساد نه از کمبود برخیزد نه از روانی متخلف و یا طماع، فساد نه از زیر که از راس است که انتشار مییابد. چرا که فساد از دین فروشی است که ریشه میگیرد، که منشا آن ولی فقیه است و قشر روحانیت.

خمینی در واقع دین تازه خود، اسلام سیاسی را بمردم فروخت با قیمتی بس گزاف، معامله ای که ملت را به فقر و فلاکت کشانده است. بیجهت نیست که ملت بخاک ساه نشسته است.  خمینی شاه را بارها به رواج فحشا و اعتیاد جوانان به هروئین، متهم میکرد. بنگر میلیونها جوانی که از سر یاس و نا امید بدامن نیستی می شتابند، بنگر بزنان مزدوج و دختران کمتر از سیزده ساله ای که برای گذران زندگی باید  تن بروسبیگری بدهند. خمینی نمیدانست که چگونه دین میتواند جامعه را از بیخ و بن فاسد نموده و ظلم و بی عدالتی را باوج خود برساند. او نمیدانست که وقتی که دین با قدرت به حجله زفاف برود و بکارت خود را ازد دست بدهد، جامعه را به فساد و فحشا و  انحطاط و تباهی میکشاند. شرایطی که هم اکنون ناظر بر آن هستیم. تحت حکومت اسلام است که هم اکنون مردم یکصدا ناله برآورند که "فریاد از این همه بیداد،" بیدادی که از حکومت دین برخیزد. برغم این واقعیت است که بعضا بر آن تصورند که میتوانند بدون ستیز با دین از حکومتی دینی عبور کنند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi





۱۳۹۷ بهمن ۱۹, جمعه

جنگ فریبکاران و
توهم چند صدایی!



نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، نظامی ست که کمتر شبیه آن یافت میشود. در جهان امروز نمیتوان از نظامی سخن راند که "روحانیون" بر آن حکومت کنند، آنهم بشیوه مطلق. شاید بتوان شبیه بآن را در قرون وسطی، دوران حکمرانی دستگاه کلیسا در اروپا جستجو نمود. ساختار استبداد مضاعف دین و قدرت، بسی پیچیده و بغرنج است. غامض تر هم میشود اگر در نظر بگیریم که نهادی را در درون خود بنیاد گذارده است که در هر شرایط دیگری دلالت بر نفی استبداد و خود کامگی فردی میکند، نهادی که "جمهوری" نامیده میشود و 
از مبارزات اروپائیان در راه رهایی و ازادی از نظام استبداد پادشاهی، ریشه برگرفته است.

بی نیاز از گفتن است که جمهوری ای که نظام ولایت بفرزندی پذیرفته است، طراحی نشده است که به وظیفه و مسئولیت خود عمل نماید. که اراده مردم را بازتاباند و راه را بر بازگشت استبداد و خودکامگی قدرت بر بندد بلکه بآن دلیل از دل نظام استبداد دین و قدرت سر برآورد که، حد اقل بلحاظ تئوری، رای خداوند یکتا و یگانه، رای و اراده الله را که مظهر آن ولی فقیه است با رای و اراده مردم که در ریاست جمهوری تبلور مییابد آشتی دهد، بدون آنکه هرگز هم شان و برابر با یکدیگر قرار گیرند. که حکومت اسلامی برهبری ولی فقیه، بستری ست برای پیشرفت مادی و آزادی های فردی و اجتماعی. که بر خلاف تصور منتقدین داخلی و خارجی، اسلام نه تنها با نوآوری و تجددخواهی خصومتی ندارد بلکه خواهان آن است، فریبی خانمانسوز که نه تنها ساده دلان را بدرون خود فرو بلعید بلکه انقلابیون و روشنفکران چپ و لیبرال و ملی و مذهبی ها را هم در خود غرق نمود. چه دست کم گرفته بودند این قشر فریبکار و فرومایه را، قشر "مفتخوار" و انگل جامعه را. که باور کرده بودند این سخن رهبر روحانیون را که به قم خواهد رفت و قصد حکومت در سر ندارد. که حکومت آخوندی چند صباحی بیش نپاید.

همزیستی نظام استبدادی ولایت فقیه، نظامی برخاسته از واپسین دوران تاریخ با نظامی نوین برخاسته از رای مردم، از آغاز دچار "بحران" گردید و ناسازگاری و تناقض این دو نظام را آشکار ساخت، بحرانی که ناشی از تقابل ولی الله بود با ریاست جمهوری، نخستنین برگزیده مردم. بحران با گریختن رئیس جمهور، از برای حفظ جان و بسود اقتدار و اعتبار ولایت خاتمه یافت. اما، ناسازگاری و نا همخوانی، حتی رقابت و ستیز بین دو نظام، ولایت و ریاست، ادامه یافت، البته گاهی خفیف و گاهی شدیدتر که برخی در جدالهای لفظی بازتاب  یافته و می یابد و بعضی در سیاستگزاری و مدیریت دستگاه دولتی بروز میکند. همین بس که بیاد بیاوریم که ولی فقیه پس از تجربه 8 سال ریاست جمهوری محمد خاتمی، که رویای "اصلاح" نظام ولایت را در سر میپروراند،، محمود احمدی نژاد را خود برگزیده بود که با او بگفته خویش دیدگاه های مشترکی، داشت. در دوره اول ریاست جمهوری احمدی نژاد، ظاهرا اختلافات و رقابت بین ولایت و ریاست نزدیک بصفر رسید، چنانکه گویی ریاست "پادو" و یا "گماشته" ولایت بود. ولی فقیه، پیوسته دولت احمدی نژاد را بعنوان دولتی"دست پاک" و "پرکار" مورد ستایش قرار میداد. اما، رابطه ولایت و ریاست در دوره دوم زمامداری احمدی نژاد، رفته رفته تیره گردید تا آنجا که احمدی نژاد از سر ناخشنودی از نصب دوباره وزیر اطلاعات بفرمان ولی فقیه، وزیری که او عزل نموده بود، یازده روز گوشه عزلت برگزید و در خانه به قهر نشست و در بازگشت بر مسند ریاست بار دیگر زبان به ستایش تدبیر و اراده ولایت گشود.

تردید نباید داشت که اگر حجت الاسلام روحانی، مورد تایید ولایت قرار نمیگرفت هرگز به ریاست نمیرسید. با 
این وجود، برغم همآهنگی ولایت و ریاست بر سر "نرمش قهرمانانه" شاهد بوده ایم که چه جنگ و جدالی بین ولایتمداران و دولت بر سر برجام در گرفت و هنوزهم ادامه دارد. البته هم اکنون زمینه های ناسازگاری بین ولایت و ریاست بیش از همیشه وجود دارد و ظاهرا بسی بسیار تنش آلود. روحانی و همه وزیرانی که برگزیده است، بخوبی آگاهند که قدرت آنها محدود است بمرز ولایت، مرزی نامعلوم و نا تعین شده چون شریعت اسلام عبارت از احکامی ست نوشته بر شن صحرا. مثلا رئیس جمهور بر 27 در صد از بودجه کنترل دارد. در امور امنیتی و نظامی کشور ریاست جمهوری نقشی ندارد، رئیس کل قوا ولی فقیه ست. فرماندهان نظامی علنا اعلام میکنند، تصمیم موشک سازی و موشک پرانی خارج از حیطه تصمیمگیری دولت است. در امور برون مرزی همگان میدانند که ماهیت رابطه با قدرت های بزرگ جهانی را ولی فقیه تعریف و تعین میکند. درنتیجه رئیس جمهور نیز همچون روسای دو قوای مقننه و قضایی، نهایتا کارگزار ولایت فقیه است، برغم جنگ و جدالهای لفظی، اختلافات سیاسی و ایدئولوژیک. ولی فقیه همچنانکه حجت الاسلام خاتمی را که بر مسند ریاست به شاه سلطان حسین مبدل ساخت و محمود احمدی نژاد ژنده پوش و ساده زیست را به پادوی خود در آورد، شیخ حسن روحانی را نیز به روضه خوانی و اندرزگویی واداشته است.

دوگانگی نظام ولایت و ریاست، نظام استبداد دین و قدرت، دوگانگی ناشی از ناسازگاری ذاتی رای الله که در اراده ولی فقیه باز تاب مییابد و و رای مردم که در ریاست جمهوری جلوه گر میشود، این توهم را بوجود میآورد که نظام ولایت، نظامی ست چند صدایی. البته اگر بر درگیریهای ولایت و ریاست در زمینه های مختلف، صدای مراجع تقلید و امامان جماعت جمعه را هم بیافزاییم. این چند صدایی، چه کاذب و چه واقعی، بر نیاز جامعه به مقاومت ومخالفت با دستگاه دین و قدرت سرپوش میگذارد و فرصت تنفس، رشد و نمو آنرا را مسدود نموده و جامعه را بانفعال میکشاند. چرا که نظام ولایت مخالف را خود تولید و باز تولید میکند، مخالفی که بیانگر خواست مردم است. بی جهت نیست که تاکنون هیچ صدای مخالفی ریشه بر نگرفته و جوانه نزده است.

زمانیکه رئیس جمهور   بدفاع از "نوگرایی" و "خود آئینی،" بدفاع از "آزادی" در "انتخاب،" "کرامت انسانی" و "آزادی ارتباطات،" برخاسته و تا آنجا به پیش میراند که حجاب اجباری را مورد شک و تردید قرار میدهد، مخالف نظام چگونه میتواند پرچم آزادیخواهی و نوگرایی را بر افرازد و مردم را بسوی رهایی و براندازی نظام ولایت فراخواند؟ رئیس جمهور  در اخیرترین سخنان خویش، بنظر میرسد که ولی فقیه و همقطاران حوزه ای خود را بسوی پاسخگویی به خواست مردم و تاسیس دولت "الکترونیکی" فرا میخواند و ظاهرا خطاب بآنان میگوید "مقاومت در برابر فناوری ها و تحولات نوین، رویکردی قدیمی است." در چنین شرایطی، آنچه نظام، "مردم سالاری دینی" میخواند، در واقع کار را بر مخالفان و ناظران و تحلیلگران، دشوار ساخته است. چرا که گفتمان مخالفت در درون نظام بمنظور فرا افکنی و مسئولیت گریزی بوقوع می پیوندد. در حکومت اسلامی، حتی رهبر معظم خود گاهی نقش بزرگترین مخالفان دولت را بازی میکند و باین ترتیب از پاسخگویی میگریزد، همچنین امامان جمعه و مراجع تقلید بر فراز منبر قدرت یا شکوه از دولت کنند و یا "مسئولین" را مورد خطاب قرار میدهند، چنانکه خود گویی به حضور امام هشتم شتافته و آب ظهارت و مصونیت از مسئولیت بر سر ریخته اند. رئیس جمهور نیز بنوبه خود هرجا که میرود روضه مخالفت را سر میدهد گویی که بر فراز منبردین نه بر فراز منبر قدرت، روضه میخواند و بعنوان روضه خوان مبرا از هر مسئولیتی ست. بی دلیل نیست که به رئیس جمهور "درغگو" شهرت یافته است. توهم چند صدایی در واقع، مسئولیت را راز انگیز نموده و آنرا در پرده ای از ابهام نگاه میدارد. همه دستها در پشت پرده مشغول بکارند. ناپیدان بودن مسئولیت و مسئولین، جامعه را به یک جامعه "مافیایی" تبدیل مینماید.  

بنابراین، در زمانیکه تمامی نهاد ها، مفاهیم و آرمانهای سیاسی و اجتماعی و انسانی مورد دستبرد و مصادره روحانیت حاکم برجامعه قرار میگیرد، و مخالف را در درون تولید و باز تولید میکند، باید چاره ای دیگری اندیشید، چاره ای که ما را از این چاله که چهل سال است در آن فرو غلتیده ایم، بیرون بکشد. در کمال ناخشنودی ست که این نگارنده باید اعتراف کند که تا سیتز با قدرت به ستیز با دین نکشد، در پیچ و خم تاریخ سر در گم خواهیم ماند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ بهمن ۱۲, جمعه

رهایی از یوغ قدرت
و یا از بند دین؟


در چهل سال پبش از این، بزرگترین اتقاقی که در جامعه ما بوقوع پیوست، جلوس "دین" ، اسلام داوازده امامی، بر مسند قدرت بود. پس از فروپاشی نظام شاهنشاهی، بنظر میرسید که شرایط حاکم بر جامعه  و هر آنچه که در آن بوقوع می پیوست، ظاهرا از "سیاست" و از مبارزه بر سر قدرت، کسب و تحکیم آن بر می خاست نه از دینی که بر منبر قدرت ظهور یافته بود. اگر کسانی در برابر جوخه های اعدام قرار میگرفتند، گلوله های قدرت بود که سینه آنها را متلاشی میساخت، نه گلوله های دین. اگر کسی را بجرم شیدایی به تخت شلاق می بستند، دست و پای سارقی را قطع میکردند و یا زنی بجرم زنا سنگسار میشد، پایمال ساختن کرامت انسانی بدست قدرت بشمار میآمد نه به دست توانای دین. اعتقاد براین بود که خشونت و جنایت از قدرت، از سیاست بر میخیزد، نه از دین، نه از فقیه و فقاهت.

این در حالی بود که "شریعت" اسلام، قواعد و مقرارت آن، بندهای اسارت را بر سراسر زندگی می پیچاند و جامعه را به "بندگی" میکشاند، تحول شگرفی که کمتر کسی بدان وقوف داشت. یعنی که جامعه بسوی تاریکی و سیه روزی روان بود، بدون آنکه کسی با افروختن شمعی راه پر پیچ و خمی که در پیش بود کمی روشن سازد.  

بعنوان مثال، تهران، شهری که شبهای آن رویایی بود و نورانی و سراسر شادی و طرب و تفریح و تفرج، شهری که در آن سینماها، تاترها، رستورانها و کاباره ها تا پاسی از شب در خدمت مردمی بودند برخاسته ازهمه اقشار و لایه های اجتماعی، یکشبه در سکوت و در تاریکی فرو رفت. تمامی فعالیتها و کسب و کارهایی که در پیوند با آن شبهای درخشان، بوجود آمده بودند، متوقف و به تعطیلی کشانده شدند. اگر از جنبه مادی این فعالیت ها، گردش سود و سرمایه و اشتغالزایی بگذریم، بسی بسیار ضروری اند برای تخلیه تمایلات سرخورده و بغضهای درونی در جامعه ای که بسوی تجدد و نوخواهی در حال پیشروی ست. از ضرر و زیان چنین سختگیریهای پوچ و بیهوده کسی نمیتوانست سخنی بمیان آورد. کمتر کسی میتوانست با قواعد و مقررات دینی بمبارزه بپردازد. چه کسی میتوانست بدفاع از تولید و مصرف "می" و یا ادامه کار کاباره ها و پیک فروشان محلی بپا خیزد؟ چه کسی میتوانست بگوید که بوییدن دهان، دور از شان ماموران انقلابی ست. چه کسی میتوانست بگوید با آتش کشیدن فاحشه خانه های رسمی، تمامی جامعه به فاحشه خانه تبدیل شود. بعبارت دیگر، از همان آغاز مردم دانسته و یا نادانسته به مماشات با سلطه روز افزون دین و متولیان دین پرداختند.

شاید بتوان بخشی از این مماشات را به اخت مردم با مقرارت دینی از دیر باز، نسل پس از نسل، نسبت داد. این بدان معناست که نهادین بودن مقررات و قواعد دینی، جامعه را در کل در برابر هجوم تازیان بومی، مظهر و متولیان دین اسلام، بانفعال میکشاند. اگر زنگ اخطاری بصدا درآمد که از حکومت دین جزمصیبت و نکبت چیزی دیگر بر نخیزد، آنقدر ضعیف بود که بگوش کسی نرسید.

زنان البته که اولین قشری از جامعه بودند که در برابر حکم "حجاب" و حکومت دین، پرچم مقاومت را برافراشتند اما، از آنجا که مورد حمایت سیاست ورزان انقلابی، قرار نگرفتند، زنان با اکراه و از سر اجتناب از تنبه و مجازات و جریمه و دستگیری بدست گشت های گوناگون ارشادی بدان تن دادند. از آن پس نیز اکراه خود را از حجاب اجباری هرگز پنهان نکرده و پیوسته حجاب را بر طبق ذوق و سلیقه خود تغییر داده و پیوسته مبارزه  با گشت های گوناگون انتظامی را ادامه داده اند.

هم اکنون پس از چهل سال، نشانه هایی مشاهده میشود که حکایت از بسر رسیدن مماشات مردم با دین و متولیان دین میکند. چرا که هم اکنون نقد دین از درون قشر روحانیون بگوش میرسد، آنهم از زبان رئیس جمهور کشور، خود یک روحانی و از معماران حکومت اسلامی، شیخ الاسلام، دکتر حسن روحانی که در جمع مدیران وزارت ارتباطات، اخطار میدهد که دین را نباید تحمیل کرد که دین یک امر قلبی ست. وی همچنین اظهار میدارد که:

خداوند به پیغمبرش می‌گوید: «وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ، تو وکیل مردم نیستی، تو چکار به کار مردم داری؟ «و َمَا عَلَیْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ»؛ تو باید پیام برسانی، حالا مردم یا گوش می‌کنند و هدایت می‌شوند یا گوش نمی‌دهند... مردم باید انتخاب کنند، اگر انتخاب نکنند که دین نمی‌شود، با تحمیل که نمی‌شود دین درست کرد. «لا اکراه فی‌الدین». اساس دین باید با فهم و درک و پذیرش باشد. بقیه مسائل هم همینطور است.

روشن است که این گفتار چیزی نیست مگر اعتراف به این واقعیت که دیگر نمیتوان شریعت را با زور شمشیر بر دل مردم فرو نشاند. در اینجا بنظر میرسد که رئیس جمهور از زبان قدرت به تبین دین میپردازد، از زبان ریاست دولت، بهمین دلیل، برغم عقلانی بودن سخنانش، نمیتوان بصداقت او اعتماد داشت. چرا که دین که مظهر آن ولی فقیه است، حاکم نهایی ست و او هنوز بر اساس شمشیر، اسارت و شکنجه و دار مجازات است که حکومت دین را بقا و تداوم می بخشد. این واقعیت را باید از زبان دین نیز  شنید که در پاسخ حسین شریعتمداری، تف لیس و سخنپرداز ولایت، آخوند خداوند خامنه ای به رئیس جمهوری بازتاب می یابد. وی تصدیق میکند که الله گفته است «لا اکراه فی الدین» و چند و چونی بر آن نمی آورد. اما یاد آوری میکند که:

 اما این نکته که بدیهی نیز هست از مسئولیت مسئولان در قبال دین مردم نمی‌کاهد چرا که ابلاغ دین در آیه شریفه «وَمَا عَلَیْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ» تنها ابلاغ زبانی و بیان مبانی دینی نیست بلکه مقابله با موانعی که از فهم دین و رسیدن پیام اسلام به مردم جلوگیری می‌کند نیز بخشی از همان ابلاغ دین است.

چنانکه گویی چهل سال، سرکوب آزادی، چهل سال خشونت و انتقام ستانی، چهل سال تنبیه و مجازات و بر پاداشتن، بطور روزانه، مراسم شلاق زنی و اعدام در ملا عام، کار بجایی نبرده است. تف لیسان ولایت از جمله حسین شریعتمداری، که همچون دادستان کل کشور، محمد جعفر منتظری می اندیشد که اگر تا کنون از انتقاد مجامع بین المللی واهمه ای بخود راه نمیدادیم و  احکام مجازات اسلامی را اجرا و به بریدن دست و پای سارقان ادامه داده بودیم، اکنون دچار این فساد خانمانسوز نمیشدیم. بنگر که دچار چه جانورانی شده ایم!

حال آنکه واقعیت آن است که از زمانیکه "دین" در کشورما بر منبر قدرت جلوس یافت، و بر تمام سطوح جامعه سلطه افکن گردید؛ آبستن ضد ارزش نیز گردید و بذر "آزادی" را در درون خود پرورش داد.  یعنی که از همان آغازین لحظات وصلت نا گوار دین و قدرت، نطفه اراده معطوف بآزادی نیز بسته گردید. رژیم دین چهل سال است که تمام ابزار خشونت و بیرحمی را بکار گرفته است تا این اراده را در نطفه خفه و نابود سازد، اراده ای که معطوف به آزاد سازی خویش و جامعه از یوغ ارزشهای دینی ست.

 هم اکنون مردم آگاه شده اند که ندای دین از لوله ی تفنگی برمیخیزد که امامان جمعه بر فراز منبر قدرت در حال خطبه خوانی در دست خود میفشرند. اگر امروز کشور ما بجای پیشروی دچار پسروی گشته است و در حال غرق شدن در منجلاب فساد و دزدی و درغکویی ست، اگر کشور ما با بحرانهای عمیق اقتصادی، بیکاری و گرانی مهار ناشدنی و با پدیده کم آبی و طوفانها خاکی و تخریب محیط زیست روی در روز گردیده است، اگر یخصومت با جهان برخاسته است، بآن دلیل است که مردم ایران در چهل سال پیش از این خصم آشتی ناپذیر آزادی، یعنی دین اسلام و متولیان آن روحانیون را بر مسند قدرت نشاندند. حال دوران رهایی فرا رسیده است، رهایی از یوغ حکومت دین، نه از بند قدرت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

   








۱۳۹۷ دی ۲۸, جمعه

دشمن ما همین جاست
دروغ میگویند امریکاست
    



این شعار نزدیک به یک سال است که در بیش از صد شهر در سراسر کشور در زمانهای متفاوت بر سر زبان مردم  جاری شده است. بعید بنظر میرسد که در فهم معنی این شعار، کسی شک و تردیدی بخود راه دهد. چرا که این شعار ساده، صریح، و بی نیاز از هرگونه شرح و توضیحی ست. مفهوم آن بدون واسطه بذهن متبادر میشود، بدون لحظه ای اندیشه و یا فکریدن. البته که در یکسال گذشته شعارهایی مشابه و از جنس همین شعار مردم بزبان رانده اند.
با این وجود، شعار "دشمن ما..." و شعارهایی از این دست ، همچنین مفاهیمی را در بر میگیرند که مستقیما و بدون اندیشه و تفکر بدان، بذهن متبادر نمیشود. مثلا، در حالیکه این شعار دقیقا معلوم میکند که چه کسی دشمن ما نیست، اما، در مورد چه کسی دشمن ما ست باید به حدس و گمان بدان پی ببری. بدرستی روشن نیست که دشمن ما کیست. هویت دشمن را همچنان پوشیده نگاه میدارد، اما، نشانه هایی را به ما مخابره میکند که بتوانیم دشمن را شناسائی کنیم. "دروغگویی،" معادل فریبکاری و ریا، برجسته ترین "کنش" دشمن است. حال دشمن ما هر کس و یا هر کسانی که هستند،  دروغگویند، از فریبکاران وریا کارانند، کسانی هستند که با ابزار دروغ ما را فریفته، سحرو جادو کرده و به خواب فرو برده اند. مهمتر آنکه، شک و شبهه بجا نمیگذارد در باره مکان و جایگاه دشمن: "همینجا،" یعنی که در داخل و درون جامعه. یعنی که دشمن ما کسانی هستند که در دامن این آب و خاک و فرهنگ و ادبیات بومی پرورش یافته اند. آنها نه چشم آبی دارند و نه موهای بور و نه بزبابی بیگانه سخن میگویند.
این بدان معناست که شعار "دشمن ما..."  فراخوانی ست بسوی بیداری، بسوی آگاه شدن، بسوی تحول و دگرگونه ساختن فرهنگ، فرهنگی که پرس و جو رامنع عقل و خرد، را به تعطیلی میکشاند، فرهنگ اطاعت و فرمانبری، فرهنگ نسبت دادن همه ناتوانایی ها و درماندگی های خود را به عاملی خارج ازخود. که هرچه که بر ما رفته است و هنوزهم میرود از خواست بیگانگان بر میخیزد، بیگانه ای که بد ما را میخواهد، ذلت و خواری ما را میجوید، بیگانه ای که دشمن ماست و در خارج از مرزهای ملی ما کمین کرده است، نه. چنانکه گویی خود فرشته بوده ایم و معضوم و مظلوم، برکنار از هر خطا و گناهی.  
درست است که تاریخ ما در صد سال اخیر، زمانی میدان تاخت و تاز امپراطوری روسیه و انگلیس بوده است و هردو نقش متضاد و ناسازگار با دیگری را در امور کشور ما بازی میکردند. اما، بازیگران نهایی در انقلاب ضد نظام استبدادی، نیروهای ملی و مذهبی بودند. نه روسها، محمد علی شاه را بدنیا اورده بودند و نه ستار خان و باقر خان در دامان انگلیسی ها پرورش یافته بودند، بهمین ترتیب نه مشروعه خواهان برهبری آیت الله نوری و مشروطه طلبان برهبری آیت الله سید محمد طباطبائی و سید عبدالله بهبهانی.
پس از آنکه بال و پر انگلیس با ملی شدن نفت برچیده شد، امریکا وارد میدان گردید، ابر قدرتی که مشهور است کودتای 28  مرداد را معماری کرده است. حال آنکه فتوای آیت الله بهبهانی بود که مردم را بکوچه و خیابان فراخواند و زمینه ساز فعالیتها سازمان اطلاعاتی امریکا گردید. روشن است که چندین مامور اطلاعاتی بدون نیروهای بومی نمیتوانستند سرنوشت یک ملت را دگرگون سازند. یعنی که "فساد" از درون بر میخیزد، وگرنه بیگانه هرگز نمیتوانست در ساختار سیاسی کشور نفوذ کند.
 هنوز هم هستند بسیاری که بر آن باورند که امریکا شاه را از کشور بیرون راند و خمینی را بر سر کار آورد. این نیز اسطوره ای بیش نیست، اسطوره ای که شعار "دشمن ما... " آنرا فرو می شکند. چرا که بازیگر اصلی شاه بود. این شاه بود که عزم رفتن بسر داشت بان دلیل که فکر میکرد که امریکا و انگلیس او را دیگر نمیخواهند. چنین تفکری البته که برآمده از شخصیتی ضعیف و شکننده است. چه شاه ای که به خواست قدرتهای خارجی تصمیم میگیرد، فاقد کیفیت رهبری ست. این، اما، گویا بهانه ای بیش نبوده است. زیرا که آنچه شاه را بیش از همه ناخشنود ساخته بود خشم و اعتراضات مردم بود. استاد عباس میلانی، در مصاحبه اخیرش با بی بی سی (01/16/2019) اظهار داشت که شاه در واقع از سر "قهر" بود که کشور را ترک کرد چرا که احساس میکرد حق بزرگی بگردن ملت دارد که قدر انرا ملت ندانسته است. مضافن، این شاه بود که ارتشی را بوجود آورده بود که مستقل از او به تلنگری از هم پاشید. جنرال هایزر در خاطرات خود مینویسد، که سران ارتش شاهنشاهی چندان رقبتی به ملاقات با یکدیگر نداشتند و گردآوری آنها برای هماهنگی و حمایت یکپارچه از نخست وزیری شاهپور بختیار، مشکلی بود که رفع و رجوع آن بزمان طولانی تر نیاز داشت.
 اما این نیروهای مردمی برهبری روحانیون و گروه ها و سازمانهای انقلابی، از جمله چریکهای فدایی و مجاهدین بودند که دست رد بر سینه بختیار نهادند و او را "بی اختیار" خوانده، باستقبال امام شتافتند و بر خشونت و خونریزی و بیرحمی ای که امام مقدس از خود بمنصه ظهور رساند، چشمان خود را بستند. اکثر مخالفین، همواره بر آن باور بودند که دشمن ما و علت تیره بختی ما از "استعمار" و "امپریالیسم" و دخالت آنها در امور سیاسی و اقتصادی جامعه ما بر میخیزد، دیدگاهی که روحانیون از آن خود نموده و جنبش ضد دیکتاتوری را مصادره و نظام استبداد را بار دیگر برپا نمودند، اما، این بار بشکل استبداد مضاعف دین و قدرت، استبدادی بسی بسیار مخوفتر از استبدادی شاهی، همچنانکه 40 سال تجربه، از آن خبر میدهد. در آن دوران شعار جنبش "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" بود که بعدا روشن شد بازتابنده جهل بود و نادانی. چه اجزا سازنده شعار ناسازگار با یکدیگرند و هستند. مثلا، ناشی از کژ فهمی ست اگر کسی فکر کند اسلام سازگار با استقلال است و آزادی. بی شک هم اکنون میتوان گفت که شعار آنزمان در واقع  فراخوانی بود بسوی تاریکی، بسوی استبداد دینی.
 بعضا، هنوز بر آن باوراند که اگر رئیس جمهور پیشین امریکا دست از مماشات با آیت الله های حاکم بر میداشت، جنبش عظیم سبز، دچار عاقبتی چنین محتوم نمی گشت. این در حالی ست  که جنبش سبز، برغم  راه پیمایی های چندین میلیونی در تهران و شهرهای بزرگ ایران، دارای اهدافی محدود و چشم اندازی کوتاه بود. اعتراض به نتیجه انتخابات 88، اگر هم موفق میشد تنها میتوانست باستمرار وضع موجود بیانجامد. در منظر بخش بزرگی از جنبش سبز، هنوز جای امیدواری وجود داشت که میتوان معلوم کرد که رای آنها بکجا رفته اند. یعنی که انتظار پاسخ از رژیم دین بودند. آنها صندوقهای رای را از رای خود به موسوی و کروبی، پر کرده بودند. بهمین دلیل میپرسیدند که "رای ما کجاست." البته که پاسخ باین سوال، چوب و چماق بود و مشت و لگد، گارد ضد شورش و لباس شخصی های قمه کش و جانیان حرفه ای. خشونت و بیرحمی را بآن حد رساندند که قلب ندا آقا سلطان، نماد زن ایرانی را نشانه رفتند، همچنانکه بسیاری دیگری را اینچنین بخون کشاندند. هنوز هستند بسیاری که یا از سرزمین مقدسین گریخته اند و یا هنوز در سیاهچالهای نظام بزنجیر گرفتارند. این بدان معناست که شعار "دشمن ما..." نمیتوانست در جنبش سبز وجود خارجی بیابد، چون شرایط ذهنی جامعه هنوز آماده پذیرش این حقیقت نبودند که دشمن ما همانهایی هستند که بدروغ میگویند امریکا ست. آنها هنوز امید به الله اکبر بسته بودند.
زمان اکنون، زمان دیگری ست. زمانیست که امیدها بر باد رفته اند، قول و قرارها برشکسته شده اند. اما، بجای آنکه به یاس گراید. به حقیقت آگاه شود و بمنظور اشکار ساختن حقیقت برخاسته است و همگان را به خروج از تاریکی و کوراندیشی و پیوستن بروشنایی و بینایی فرا میخواند. شعار "دشمن ما...،" در واقع، حکایت از ظهور اراده معطوف برهایی و آزادی میکند. چرا که آگاهی به حقیقت، در هر زمانی که ظهور یابد نوید رهایی و آزادی دهد.
 شعار "دشمن ما..." بر سر زبان کسانی جاری شده و میشود که در دامن نظام اسلامی پرورش یافته اند، از طفولیت تا دوران بلوغ و جوانی. نسل حاضر در مدارس و دانشگاه های این نظام تحصیل کرده اند و سپس در این نظام بر حسب سطح دانش و مهارت و تخصص بکسب درآمد پرداخته و زندگی مستقل تشکیل داده اند و یا در این مسیر در حال گذارند. این شعار برساخته ذهن تشکیلات حزبی  و یا روشنفکران انقلابی، نیست، بلکه سازنده اش همان کسانی هستند  که 40 سال  به بند یک دروغ بزرگ کشیده شده اند، که امریکا دشمن ماست. که همه ناملایمات زندگی، همه "فتنه" ها، توطئه ها همه تیره بختی و سیه روزیها از امریکا و یا بزبان آخوندی از "شیطان بزرگ" بر میخیزد. که از امریکا چیزی جز شر و بد، جز مصیبت و نکبت بر نخیزد. همین چندی پیش بود که رهبر معظم انقلاب یکبار دیگر تاکید کرد که دشمنی با امریکا تا قیامت آدامه دارد.
نه اینکه امریکا فرشته است. خیر. مثل هر کشور دیگری درپی منافع ملی خود است، ما نیز باید بفکر منافع ملی خود باشیم اگر بودیم، شعار دهندگان باین آگاهی رسیده اند، بدروغ نمیگفتم امریکا دشمن ماست. هرکس که چنین دروغ بزرگی را میگوید، منافع ملی را فدای اهداف دیگری همچون دین، میکند.
نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، در واقع، بر اساس این دروغ بزرگ بنیان گذاری شده است که دشمن ما امریکا بوده و هست. از همان آغاز امریکا ستیزی شد ابزاری در دست مقدسین جامعه در خدمت سرکوب و خونریزی.  فرآیندی که با گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا آغاز و در هشت سال جنگ پوچ و بیهوده با کشور همسایه، عراق، و پس از آن، غنی سازی هسته بهر قیمتی، ادامه یافت و هماکنون به موشک پرانی، به آتش افروزی درمنطقه و آرمان امپراتوری خواهی، انجامیده است.
نظام ولایت بجای آنکه ارزشهای دین اسلام "ناب" محمدی را در کردار و پندار جماعت نهادینه نموده و "امت" اسلامی را بوجود آورد، نسلی را بوجود آورده است که یاین فریب تاریخی، آگاهی یافته است که دشمن ما از درون جامعه ما بر میخیزد. که امریکا همانقدر دشمن ماست که میتواند دشمن هر کشور دیگری باشد. که دشمن، آن کسی است که "دروغ" میگوید، کسی که حرفه اش دروغکویی ست، این دشمن چه کسی میتواند باشد بجز آن رده ای از جامعه که عبا و عمامه تقدس بتن کند و به هیزینه جامعه در حرقه دروغگویی باجتهاد رسد. نتوان قشری دیگری را در جامعه یافت که همانند قشر روحانی به هزینه جامعه در آموختن پیچ و خمهای بزرگترین دروغ تاریخی، دین، بویژه دین اسلام، عمرخود را بگذراند. آری، "دشمن ما همینجاست دروغ میگویند امریکاست."
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi





۱۳۹۷ دی ۲۱, جمعه


شکنجه رحمت الهی ست
در حکومت اسلامی!






شکنجه پدیده ایست که در کشورهای جهان، بشیوه و اشکال گوناگون اجرایی میشود، بویژه در کشورهایی که از غافله تمدن عقب مانده اند. شکنجه در اکثر مواقع بدست نهاد های قدرت باجرا در میاید. این وقتی ست که تعریف و ساده و عامی را از شکنجه در نظر بگیریم که اذیت و ازار، چه بر جسم و چه بر روان انسانی، مثل سیلی ای در صورت و یا ایراد توهین و تهمت بمنظور اخذ اعتراف و کسب اطلاعاتی سیاسی و امنیتی بکار گرفته شود. اما، معضل آن استکه حکومت اسلامی را نمیتوان، صرفا یک حکومت سیاسی پنداشت، مثل دیگر حکومت های دیکتاتوری و یا نیمه دیکتاتوری، زیراکه حکومت اسلامی، حکومتی ست دینی و بدست کسانی مدیریت میشود که برخاسته اند از نهاد دینی و یا نهاد "فقاهت،" نهادی کهن سال مولد "متولیان" دین و شریعت اسلامی. در حالیکه در حکومتهای سکولار، خشونت از قدرت بر میخیزد، در حکومت اسلامی، خشونت از ذات دین برمیخیزد.

در حکومت دین نمیتوان با یقین گفت شکنجه دارای همان معانی و مفاهیمی ست که در کشورها و یا فرهنگهای دیگر رایج است. بطور معمول اگر فردی را بجرم نافرمانی مدنی، مثل اعتصاب، دستگیر و بازداشت کنند، در کمتر جامعه ای مورد شکنجه قرار میگیرد. حال آنکه فردی که در حکومت دین دست به نافرمانی میزند و اعتصاب میکند، تهدید محسوب میشود علیه نظام ولایت و نشانی از عدم التزام و تعهد نسبت به نظامی که بوسیله ولی و یا نماینده الله، خداوند یکتا و یگانه، بر اصل "تسلیم" و "اطاعت" بیناد گزارده شده است. این است که مقاومت بجای تسلیم و عدم اطاعت بجای فرمانبری، در حکومت دین برتابیده نمیشود، بهر فرم و بهر شکل، چه بصورت بدحجابی و یا اعتراض بعدم دریافت دستمزدی که معاش یک فامیل بدان بسته است، ابراز شود باید با ابزار شکنجه از آن انتقام ستاند.

این بدان معناست که شکنجه در حکومت اسلامی چه بسا به "رحمت" الهی تعبیر شود. چون درد و رنج شکنجه در انسان حافظه ای را تعبیه کند که هرگز فراموش نکند که نافرمانی چه عقوبتی در پیش دارد. شکنجه، مقاومت را به تسلیم و نافرمانی را به عبودیت تبدیل میکند. لذا نافرامانی تکرار نشود. بعبارت دیگر، شکنجه، همچنانکه منوچهر نیکفر، فیلسوف و پژوهشگرمعتقد است، دارای الهیات ویژه خود است و بآن منظور باجرا در نمیآید که محکوم را به اعتراف و یا پس دادن اطلاعات وادار کنند، بلکه بآن دلیل باجرا در میاید که "حقیقت" را به محکوم بقبولانند، که اگر جاسوس نیست قبول کند که جاسوس است.

بدون تردید الهیات شکنجه، انتقامگیری از "نافرمان" هم در بر میگیرد. انتقامگیری فرایند دستگیری و بازداشت، و نگاه داشتن نافرمان در تاریکی نسبت به جرم و یا گناهی که مرتکب شده است. نافرمان نمیداند که جرم او نافرمانی بوده است، که نظم تسلیم و اطاعت، نظم حاکم بر جامعه را بخطر انداخته است. همچنانکه اسماعیل بخشی، رهبر کارگران نیشکر هفته تپه توضیح میدهد در هنگام بازداشت سه روز متوالی زیر بارش ضرب و شتم، مشت و لگد مکرر در دنده ها و بیضه و شکم، قرار داشته است، که هنوز درد آنها را در وجودش احساس میکند. بخشی  از جرمی که سزاوار چنین عذابی باشد بی خبر بود. نا آگاه، که اعتصاب و اعتراض لزوما یک معضل صنفی نیست که با مالک و سرمایه دار حل و فصل شود، که اعتصاب و اعتراض، نظمی که بر تسلیم و اطاعت بنیاد گزارده شده است بچالش میکشد. این بدان معناست که شکنجه در حکومت اسلامی دارای یک هدف است: وادار کردن نافرمان، اول به "تسلیم" سپس به "اطاعت" با ابزار شکنجه.

حفظ و بقای نظم استوار بر تسلیم و اطاعت است که نظام را مضطرب نموده و به هر کنش نافرمانی، همچون حیوانی وحشی مو بر پشت سیخ میکند و نیشهای خود را نشان میدهد و اماده انتقام ستانی میشود. این بدان دلیل است، که پس از 40 سال شکنجه، نافرمانی و مقاومت و اعتراض هنوز زنده اند. که حکومت اسلامی موفق نشده است با ابزار انتقامگیری از نافرمایان مانع بروز امواج نافرمانی و سرپیچی ای شود که هر روز عمیقتر و سیعتر میگردد.

بی دلیل نیست که واکنش سران نظام  در برابر انتشار خبر شکنجه اسماعیل بخشی در دوران بازداشت در دست ماموران، بیش از هرچیزی دیگر، سراسر بیانگر بهت و حیرت بود، چنانکه گویی واژه شکنجه نه بگوششان خورده است و نه هرگز در زندانهای مدینه فاصله اسلامی، بوقوع پیوسته است. چرا که با اخذ قرارداد 400 میلیون تومانی و نرم کردن استخوانهای رهبر کارگران، اسماعیل بخشی انتظار نیمرفت که وی بار دیگر زبان بگشاید و از درد و رنجی که بر او رفته است سخن بگوید. بهمین دلیل در آغاز بدون هیچ رسیدگی و بررسی و یا تحقیق و تجسسی، کمیسیون امنیت ملی اعلام کرد که طبق توضیحات وزیر اطلاعات اسماعیل بخشی شکنجه نشده است. سپس رئیس قوه قضائیه، اگرچه خبر شکنجه بخشی را "شایعات" و "ادعاها" میخواند و در واقع انکار میکند که اصلا چنین چیزی ممکن است در زندانها نظام اتفاق بیفتد، با این وجود سایت انتخاب، گزارش میدهد وی بدادستان کل کشور "دستور داد که با اعزام تیمی مستقل به منطقه، ابعاد مختلف این موضوع را مورد بررسی قرار دهد و گزارش آن را هر چه سریع تر به اطلاع مردم برساند." بر این نیز باید افزود که چند نهاد دیگر از جمله ریاست جمهوری خواستار بررسی ادعای بخشی شدند.

البته، این در حالی ست که شکنجه یک پدیده عادی و طبیعی ست در زندانهای ایران. زیرا که در سوی تدوام و بقای نظمی صورت میگیرد  که بر تسلیم و اطاعت و فرمانبری بنیاد گذاشته شده است. همچنانکه روحانیت حقایق را وارونه میکند، موهن را مقدس، پستی و رذالت را تقوا و پرهیزکاری، جنایت و خیانت را جهاد و شهادت و تسلیم و اطاعت را آزادی میخواند، به شکنجه هم همچون یک "رحمت " الهی مینگرند، همچنانکه جنگ را "برکت" الهی میخواندند، برکتی که نظام ولایت را بسرحد سعادت و خوشبختی میرساند. امام خمینی در آغاز انقلاب در قعر همهمه مردم، میگفت ما با بخون کشیدن سران رژیم شاهی و اعدام منافقین و مشرکین، آنهار مورد رحمت الهی قرار میدهیم، چون اگر بزندگی ادامه میدادند دچار معاصی بیشتری میشدند و در آن سرای آخرت از عذاب الیم الهی گریزی نیست از برای آنان.

 بنابر گزارشاتی که تا کنون شکنجه شدگان داده اند، شکنجه در حکومت دین بمراتب تحمل ناپذیرتر است از شکنجه در دوران پهلوی. فرج سرکوهی، روزنامه نگار، در نامه ای که پس از آزادی از چنگال زندان ولایت، انتشار داد، نوشت که  هشت روز اسارت در دستگاه ولایت، برای وی، معادل 8 سال زندان در دوران شاه بوده است. این بدان دلیل است شکنجه گر در حکومت دین، کنش خود را همچون رحمت می پندارد، رحمتی که حافظ نظم مقدس اسلامی ست، ، نه اعتصاب و اعتراض، نه شکوه و شکایت از درد فقر و تنگدستی مادی. وقتی وزیر اطلاعات، که درس اجتهاد خوانده است، ادعا میکند که اسماعیل بخشی شکنجه نشده است.، بان دلیل است که آنچه بر بخشی رفته است نه شکنجه بلکه رحمت می پندارد، زیرا که در جهت هدایت بنده خدا و حفظ نظام شریعتی اعمال گردیده است. فراموش نکن ای هموطن، که شکنجه در جامعه اسلامی ولایت رحمت است. اسلام دین "رحمت" است، دین بخشش و مهربانی ست و بیگانه با خشونت و بیرحمی. مگر حکومت اسلامی از آغاز چیزی دیگری از خود بروز داده است بجز بخشش و مهربانی؟ افزوده بر این، مگر نه اینکه کتاب قران مقدس با نام خدای مهربان و بخشنده آغاز میشود؟ روشن است که بر اسماعیل بخشی رحمت الهی وارد آمده است و خود نسبت بدان جاهل است.


 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۷ دی ۱۴, جمعه



"...ناکسها ... جاکشها !"





بنظر میرسد که اجماعی در میان تحلیگران بوجود آمده است که جمهوری اسلامی در سال جدید مسیحی، دچار فروپاشی میشود. که همه نشانه ها حکایت بر وقوع این فروپاشی میکند. آنها به بی کفایتی، سوء مدیریت و ندانم کاریهایی اشاره میکنند که جامعه را به لبه پرتگاه سوق داده اند. وضع مصیبت بار کنونی، حاصل بذری است که بدست قدرتمداران کاشته شده است. در همان حال، آنان بوجود ظرفیت و توانمندیهایی و نخبگانی اشاره میکنند که بی درنگ میتوانند، در مقام جانشین قدرت، به رتق و فتق امور بپردازند و از تخریب و ویرانی و یا "سوریه ای" شدن کشور جلوگیری کنند. همچنین، از فراخوانی سخن میرانند که نخبگان را گردهم آورند بمنظور شرکت در پروژه نجات کشور از مصیبت و نکبت. بگذریم از اینکه هر گروه و سازمان و تشکیلات مخالفی، دیگر گروه ها را فرامیخواند که با حفظ اسم و رسم و مواضع سیاسی، میتوانند بآنها بپیوندند. تا کنون دیده نشده که یک تشکیلات سیاسی اعلام کند که ا به گروه "زید" و یا "عمر" پیوسته است.

اگرچه چنین آمادیگی ها و دوراندیشهایی مورد ستایش است و باید مثبت ارزیابی شود، اما، بنظر میرسد که اندکی ساده انگارانه و برخاسته از اندیشه ای ست مکانیکی. چه نخبه گرایی و دگرگونسازی از بالا، آن داروی نجات بخش نیست که ملت بدان نیازمند است. چرا که در صورت فروپاشی تنها ساختار قدرت نیست که از هم پاشیده میشود، ساختار دین هم در معرض فروپاشی قرار میگیرد. کارشناسان سیاسی از راهکارهایی سخن میگویند درخور دگرگونسازی مناسبات قدرت، چنانکه گوئی استبداد مضاعف دین و قدرت را میتوان براندازی نمود بدون اینکه دین از گزند مصون بماند. مگر نه اینکه در نظام ولایت، دین، قدرت است و قدرت، دین؟ در نظام ولایت مرز دین و قدرت مخدوش و در وجود روحانیت برهبری ولی فقیه بازتاب مییابد. در تمامی عرصه های اجتماعی، بویژه درعرصه گفتمان دینی، بدرستی روشن نیست، که در چه نقطه ای دین به پایان رسد و قدرت آغاز گردد و یا برعکس. آخوند خداوند خامنه ای و قشر روحانیت  مظهر وحدت  دین و قدرت اند. در نظام استبداد مضاعف، نمیتوان دین و قدرت را از یکدیگر جدا ساخت که خود باید رمز بقای نظام محسوب گردد.

بعبارت دیگر، فروپاشی نظام، قبل از آنکه یک واقعه سیاسی باشد، واقعه ای ست دینی. چه ساختار قدرت اساسا یک ساختار دینی ست. بر راس ولی فقیه، از تبار امامان، برنشسته و خود مظهر دین است، مظهر دین اسلام امامی. نیمی از اعضای شورای نگهبان از علما و فقهای نخبه از حوزه های علمیه برخاسته اند. مجلس خبرگان، از راس تا ذیل از طلبه ها، آیت الله ها و حجت الاسلامها تشکیل شده است. نهادهای قضایی و امنیتی و اطلاعاتی نیز تحت مدیریت مجتهدین بوده و هستند. مجلس نمایندگان نظام ولایت نیز ماهیتا یک مجلس دینی ست. زیرا که بر اساس التزام بولایت بوجود آمده است نه التزام به ملت. قانونگذاری نیز باید در تبعیت از شریعت اسلامی انجام گیرد، نه در تبیعیت از عقل و خرد انسانی. در قانونگذاری اول باید خواست الله، سربلندی و توسعه اسلام، در نظر گرفته شود، نه پیشرفت و تعالی ملت.

 گردانندگان ماشین دولتی نیز، نهایتا کارگزار ولی فقیه اند، چه از طلبگی به ریاست رسیده باشند، همانند رئیس جمهور کنونی، و چه از فراشی و جاروکشی بریاست برسند، مثل رئیس جمهور پیشین، محمود احمدی نژاد که اگرچه در دانشکاه تحصل کرده بود، اما، خود را از یک مجتهد بالاتر میدانست. رئیس جمهور تنها در تبعیت از ولایت است که میتواند رئیس قوه مجریه باشد. هیچ وزیری، هرگز بوزارت نرسد اگر التزام وی بولایت مورد شک و تردید قرار بگیرد. در واقع رئیس جمهور مامور رتق و فتق امور ولی فقیه است. ماشین دولتی برفق مراد او، مرادی که مطلقا دینی ست باید بگردش در آید. قوه قضائیه که البته ملک انحصاری فقها و علما بوده و هست که تخصص آنها بر قراری عدل و داد است بر اساس شریعت اسلامی. رئیس این قوه را ولایت بر میگزیند، طبیعی ست که در تبعیت از ولایت بگردش در بیاید. دادگاه های شرع همه جا بر قرار است.

 حال، باید توجه داشت که ولی فقیه، کسی که لباس دین، عبا و عمامه به تن دارد، رئیس کل قوای قهر وخشونت، رئیس کل نیروهای نظامی و انتظامی هم هست. یعنی که سپاه پاسداران، سپاه ولایت است نه ملت. سپاه بسیج، سپاه دین است. اجرای فرائض دینی بالاترین وظیفه اولیه هر سپاهی ست. رئیس اطلاعات سپاه یک روحانی ست. نماینده ولایت فقیه بر تصمیمات فرماندهان سپاهی نظارت دارد و میتوان حدس زد که بسیاری از طلبه ها بمنزله چشم و گوش  ولایت، بصفوف پاسداران و "بسیج" پیوسته اند. همین بس که به نام لشگرها، قرارگا ها و عملیات و مانورهای نظامی، بنگری تا بتوانی نفوذ و تاثیر عمیق دین را در تارو پود نهادهای قهر و خشونت مشاهده نمایی. وظیفه آنها حفظ و حراست از نظامی ست اسلامی. امامان جمعه بر فراز منبر، هر هفته در سراسر کشور، چنان خطبه میخوانند گویی که بدوران رسالت بازگشته ایم. هر هفته ملت سوار بر دوش امامان جمعه بقعر تاریخ سفر نموده و باز میگردند.

غرض آنکه ما در جامعه ای زندگی میکنیم که خدا محور است نه انسان محور. در نتیجه در چنین جامعه ای نشانه ها و پارامترهای فروپاشی، لزوما همان نشانه ها و پارامترهایی نیستند که به فروپاشی یک نظام سیاسی می انجامد. نشانه ها و پارامترهای فروپاشی در نظام ولایت، از آغازین لحظات صعود دین بر مسند قدرت ظاهر گردیده اند و در طی 40 سال حکومت، همیشه تقویت گشته اند بجای آنکه تضعیف بشوند، پارامترهایی که برغم تشدید و تعمیق شان نتوانسته اند موجب فروپاشی نظام گردند. واقعیت آنستکه، برغم نشانه ها و پارامترهای فروپاشی ست که حکومت دین پا برجا مانده است. 

تردید مدار که پیش بینی فروپاشی حکومت دین، به نشانه ها و پارامترهای تازه ای نیاز است، نشانه هایی مبنی بر ظهور اراده معطوف برهایی و آزادی. بحرانهای گوناگونی که گریبان نظام را گرفته است، بظهور این اراده ملی امداد میرساند، اما، کافی نیست. حکومت دین زمانی به ته دره سقوط خواهد کرد، که نیاز برهایی و آزادی، بیک "ابر نیاز" تبدیل شده و برهمه نیازهای دیگر سایه افکند. اراده معطوف برهایی در سال گذشته از پس ابرهای تیره ببیرون خزیدن گرفت و در شعارهای رهایی بخش در بیش از صد شهر کشور بازتاب یافت، شعارهایی از قبیل حکومت اسلامی نمیخواهیم، نمیخواهیم، "  "توپ و تانک و فشفشه" "آخوند باید گم بشه" بعنوان نمونه. اخیرا کشاورزان اصفهان نیاز برهایی را در شعارهایی بیان کرده اند که حکایت از بغض و کینه ای میکند که اماده تخلیه است. کشاورزان فریاد بر میآوردند که "جواب بدید ناکسها، از لونه تان بیرون بیاید جاکشها." معلوم است که آنها که از زیر بار مسئولیت شانه خالی و از پاسخگویی پرهیز میکنند، چه کسانی هستند. مگر آنها کسانی بجز روحانیت حاکم برهبری ولی فقیه میتوانند باشند؟ این آیت الله ها و حجت الاسلامها هستند که بدرستی ناکس و جاکش خوانده میشوند، یعنی که فرومایه و دلال خوانده میشوند، دلال دین، اگر نه دلال ناموس. آری، زمان آن فرا رسیده است که برهایی از بند ناکسها و جاکشها اندیشید و نه فروپاشی نظام. 

 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi