۱۳۹۷ دی ۲۸, جمعه

دشمن ما همین جاست
دروغ میگویند امریکاست
    



این شعار نزدیک به یک سال است که در بیش از صد شهر در سراسر کشور در زمانهای متفاوت بر سر زبان مردم  جاری شده است. بعید بنظر میرسد که در فهم معنی این شعار، کسی شک و تردیدی بخود راه دهد. چرا که این شعار ساده، صریح، و بی نیاز از هرگونه شرح و توضیحی ست. مفهوم آن بدون واسطه بذهن متبادر میشود، بدون لحظه ای اندیشه و یا فکریدن. البته که در یکسال گذشته شعارهایی مشابه و از جنس همین شعار مردم بزبان رانده اند.
با این وجود، شعار "دشمن ما..." و شعارهایی از این دست ، همچنین مفاهیمی را در بر میگیرند که مستقیما و بدون اندیشه و تفکر بدان، بذهن متبادر نمیشود. مثلا، در حالیکه این شعار دقیقا معلوم میکند که چه کسی دشمن ما نیست، اما، در مورد چه کسی دشمن ما ست باید به حدس و گمان بدان پی ببری. بدرستی روشن نیست که دشمن ما کیست. هویت دشمن را همچنان پوشیده نگاه میدارد، اما، نشانه هایی را به ما مخابره میکند که بتوانیم دشمن را شناسائی کنیم. "دروغگویی،" معادل فریبکاری و ریا، برجسته ترین "کنش" دشمن است. حال دشمن ما هر کس و یا هر کسانی که هستند،  دروغگویند، از فریبکاران وریا کارانند، کسانی هستند که با ابزار دروغ ما را فریفته، سحرو جادو کرده و به خواب فرو برده اند. مهمتر آنکه، شک و شبهه بجا نمیگذارد در باره مکان و جایگاه دشمن: "همینجا،" یعنی که در داخل و درون جامعه. یعنی که دشمن ما کسانی هستند که در دامن این آب و خاک و فرهنگ و ادبیات بومی پرورش یافته اند. آنها نه چشم آبی دارند و نه موهای بور و نه بزبابی بیگانه سخن میگویند.
این بدان معناست که شعار "دشمن ما..."  فراخوانی ست بسوی بیداری، بسوی آگاه شدن، بسوی تحول و دگرگونه ساختن فرهنگ، فرهنگی که پرس و جو رامنع عقل و خرد، را به تعطیلی میکشاند، فرهنگ اطاعت و فرمانبری، فرهنگ نسبت دادن همه ناتوانایی ها و درماندگی های خود را به عاملی خارج ازخود. که هرچه که بر ما رفته است و هنوزهم میرود از خواست بیگانگان بر میخیزد، بیگانه ای که بد ما را میخواهد، ذلت و خواری ما را میجوید، بیگانه ای که دشمن ماست و در خارج از مرزهای ملی ما کمین کرده است، نه. چنانکه گویی خود فرشته بوده ایم و معضوم و مظلوم، برکنار از هر خطا و گناهی.  
درست است که تاریخ ما در صد سال اخیر، زمانی میدان تاخت و تاز امپراطوری روسیه و انگلیس بوده است و هردو نقش متضاد و ناسازگار با دیگری را در امور کشور ما بازی میکردند. اما، بازیگران نهایی در انقلاب ضد نظام استبدادی، نیروهای ملی و مذهبی بودند. نه روسها، محمد علی شاه را بدنیا اورده بودند و نه ستار خان و باقر خان در دامان انگلیسی ها پرورش یافته بودند، بهمین ترتیب نه مشروعه خواهان برهبری آیت الله نوری و مشروطه طلبان برهبری آیت الله سید محمد طباطبائی و سید عبدالله بهبهانی.
پس از آنکه بال و پر انگلیس با ملی شدن نفت برچیده شد، امریکا وارد میدان گردید، ابر قدرتی که مشهور است کودتای 28  مرداد را معماری کرده است. حال آنکه فتوای آیت الله بهبهانی بود که مردم را بکوچه و خیابان فراخواند و زمینه ساز فعالیتها سازمان اطلاعاتی امریکا گردید. روشن است که چندین مامور اطلاعاتی بدون نیروهای بومی نمیتوانستند سرنوشت یک ملت را دگرگون سازند. یعنی که "فساد" از درون بر میخیزد، وگرنه بیگانه هرگز نمیتوانست در ساختار سیاسی کشور نفوذ کند.
 هنوز هم هستند بسیاری که بر آن باورند که امریکا شاه را از کشور بیرون راند و خمینی را بر سر کار آورد. این نیز اسطوره ای بیش نیست، اسطوره ای که شعار "دشمن ما... " آنرا فرو می شکند. چرا که بازیگر اصلی شاه بود. این شاه بود که عزم رفتن بسر داشت بان دلیل که فکر میکرد که امریکا و انگلیس او را دیگر نمیخواهند. چنین تفکری البته که برآمده از شخصیتی ضعیف و شکننده است. چه شاه ای که به خواست قدرتهای خارجی تصمیم میگیرد، فاقد کیفیت رهبری ست. این، اما، گویا بهانه ای بیش نبوده است. زیرا که آنچه شاه را بیش از همه ناخشنود ساخته بود خشم و اعتراضات مردم بود. استاد عباس میلانی، در مصاحبه اخیرش با بی بی سی (01/16/2019) اظهار داشت که شاه در واقع از سر "قهر" بود که کشور را ترک کرد چرا که احساس میکرد حق بزرگی بگردن ملت دارد که قدر انرا ملت ندانسته است. مضافن، این شاه بود که ارتشی را بوجود آورده بود که مستقل از او به تلنگری از هم پاشید. جنرال هایزر در خاطرات خود مینویسد، که سران ارتش شاهنشاهی چندان رقبتی به ملاقات با یکدیگر نداشتند و گردآوری آنها برای هماهنگی و حمایت یکپارچه از نخست وزیری شاهپور بختیار، مشکلی بود که رفع و رجوع آن بزمان طولانی تر نیاز داشت.
 اما این نیروهای مردمی برهبری روحانیون و گروه ها و سازمانهای انقلابی، از جمله چریکهای فدایی و مجاهدین بودند که دست رد بر سینه بختیار نهادند و او را "بی اختیار" خوانده، باستقبال امام شتافتند و بر خشونت و خونریزی و بیرحمی ای که امام مقدس از خود بمنصه ظهور رساند، چشمان خود را بستند. اکثر مخالفین، همواره بر آن باور بودند که دشمن ما و علت تیره بختی ما از "استعمار" و "امپریالیسم" و دخالت آنها در امور سیاسی و اقتصادی جامعه ما بر میخیزد، دیدگاهی که روحانیون از آن خود نموده و جنبش ضد دیکتاتوری را مصادره و نظام استبداد را بار دیگر برپا نمودند، اما، این بار بشکل استبداد مضاعف دین و قدرت، استبدادی بسی بسیار مخوفتر از استبدادی شاهی، همچنانکه 40 سال تجربه، از آن خبر میدهد. در آن دوران شعار جنبش "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" بود که بعدا روشن شد بازتابنده جهل بود و نادانی. چه اجزا سازنده شعار ناسازگار با یکدیگرند و هستند. مثلا، ناشی از کژ فهمی ست اگر کسی فکر کند اسلام سازگار با استقلال است و آزادی. بی شک هم اکنون میتوان گفت که شعار آنزمان در واقع  فراخوانی بود بسوی تاریکی، بسوی استبداد دینی.
 بعضا، هنوز بر آن باوراند که اگر رئیس جمهور پیشین امریکا دست از مماشات با آیت الله های حاکم بر میداشت، جنبش عظیم سبز، دچار عاقبتی چنین محتوم نمی گشت. این در حالی ست  که جنبش سبز، برغم  راه پیمایی های چندین میلیونی در تهران و شهرهای بزرگ ایران، دارای اهدافی محدود و چشم اندازی کوتاه بود. اعتراض به نتیجه انتخابات 88، اگر هم موفق میشد تنها میتوانست باستمرار وضع موجود بیانجامد. در منظر بخش بزرگی از جنبش سبز، هنوز جای امیدواری وجود داشت که میتوان معلوم کرد که رای آنها بکجا رفته اند. یعنی که انتظار پاسخ از رژیم دین بودند. آنها صندوقهای رای را از رای خود به موسوی و کروبی، پر کرده بودند. بهمین دلیل میپرسیدند که "رای ما کجاست." البته که پاسخ باین سوال، چوب و چماق بود و مشت و لگد، گارد ضد شورش و لباس شخصی های قمه کش و جانیان حرفه ای. خشونت و بیرحمی را بآن حد رساندند که قلب ندا آقا سلطان، نماد زن ایرانی را نشانه رفتند، همچنانکه بسیاری دیگری را اینچنین بخون کشاندند. هنوز هستند بسیاری که یا از سرزمین مقدسین گریخته اند و یا هنوز در سیاهچالهای نظام بزنجیر گرفتارند. این بدان معناست که شعار "دشمن ما..." نمیتوانست در جنبش سبز وجود خارجی بیابد، چون شرایط ذهنی جامعه هنوز آماده پذیرش این حقیقت نبودند که دشمن ما همانهایی هستند که بدروغ میگویند امریکا ست. آنها هنوز امید به الله اکبر بسته بودند.
زمان اکنون، زمان دیگری ست. زمانیست که امیدها بر باد رفته اند، قول و قرارها برشکسته شده اند. اما، بجای آنکه به یاس گراید. به حقیقت آگاه شود و بمنظور اشکار ساختن حقیقت برخاسته است و همگان را به خروج از تاریکی و کوراندیشی و پیوستن بروشنایی و بینایی فرا میخواند. شعار "دشمن ما...،" در واقع، حکایت از ظهور اراده معطوف برهایی و آزادی میکند. چرا که آگاهی به حقیقت، در هر زمانی که ظهور یابد نوید رهایی و آزادی دهد.
 شعار "دشمن ما..." بر سر زبان کسانی جاری شده و میشود که در دامن نظام اسلامی پرورش یافته اند، از طفولیت تا دوران بلوغ و جوانی. نسل حاضر در مدارس و دانشگاه های این نظام تحصیل کرده اند و سپس در این نظام بر حسب سطح دانش و مهارت و تخصص بکسب درآمد پرداخته و زندگی مستقل تشکیل داده اند و یا در این مسیر در حال گذارند. این شعار برساخته ذهن تشکیلات حزبی  و یا روشنفکران انقلابی، نیست، بلکه سازنده اش همان کسانی هستند  که 40 سال  به بند یک دروغ بزرگ کشیده شده اند، که امریکا دشمن ماست. که همه ناملایمات زندگی، همه "فتنه" ها، توطئه ها همه تیره بختی و سیه روزیها از امریکا و یا بزبان آخوندی از "شیطان بزرگ" بر میخیزد. که از امریکا چیزی جز شر و بد، جز مصیبت و نکبت بر نخیزد. همین چندی پیش بود که رهبر معظم انقلاب یکبار دیگر تاکید کرد که دشمنی با امریکا تا قیامت آدامه دارد.
نه اینکه امریکا فرشته است. خیر. مثل هر کشور دیگری درپی منافع ملی خود است، ما نیز باید بفکر منافع ملی خود باشیم اگر بودیم، شعار دهندگان باین آگاهی رسیده اند، بدروغ نمیگفتم امریکا دشمن ماست. هرکس که چنین دروغ بزرگی را میگوید، منافع ملی را فدای اهداف دیگری همچون دین، میکند.
نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، در واقع، بر اساس این دروغ بزرگ بنیان گذاری شده است که دشمن ما امریکا بوده و هست. از همان آغاز امریکا ستیزی شد ابزاری در دست مقدسین جامعه در خدمت سرکوب و خونریزی.  فرآیندی که با گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا آغاز و در هشت سال جنگ پوچ و بیهوده با کشور همسایه، عراق، و پس از آن، غنی سازی هسته بهر قیمتی، ادامه یافت و هماکنون به موشک پرانی، به آتش افروزی درمنطقه و آرمان امپراتوری خواهی، انجامیده است.
نظام ولایت بجای آنکه ارزشهای دین اسلام "ناب" محمدی را در کردار و پندار جماعت نهادینه نموده و "امت" اسلامی را بوجود آورد، نسلی را بوجود آورده است که یاین فریب تاریخی، آگاهی یافته است که دشمن ما از درون جامعه ما بر میخیزد. که امریکا همانقدر دشمن ماست که میتواند دشمن هر کشور دیگری باشد. که دشمن، آن کسی است که "دروغ" میگوید، کسی که حرفه اش دروغکویی ست، این دشمن چه کسی میتواند باشد بجز آن رده ای از جامعه که عبا و عمامه تقدس بتن کند و به هیزینه جامعه در حرقه دروغگویی باجتهاد رسد. نتوان قشری دیگری را در جامعه یافت که همانند قشر روحانی به هزینه جامعه در آموختن پیچ و خمهای بزرگترین دروغ تاریخی، دین، بویژه دین اسلام، عمرخود را بگذراند. آری، "دشمن ما همینجاست دروغ میگویند امریکاست."
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi





۱۳۹۷ دی ۲۱, جمعه


شکنجه رحمت الهی ست
در حکومت اسلامی!






شکنجه پدیده ایست که در کشورهای جهان، بشیوه و اشکال گوناگون اجرایی میشود، بویژه در کشورهایی که از غافله تمدن عقب مانده اند. شکنجه در اکثر مواقع بدست نهاد های قدرت باجرا در میاید. این وقتی ست که تعریف و ساده و عامی را از شکنجه در نظر بگیریم که اذیت و ازار، چه بر جسم و چه بر روان انسانی، مثل سیلی ای در صورت و یا ایراد توهین و تهمت بمنظور اخذ اعتراف و کسب اطلاعاتی سیاسی و امنیتی بکار گرفته شود. اما، معضل آن استکه حکومت اسلامی را نمیتوان، صرفا یک حکومت سیاسی پنداشت، مثل دیگر حکومت های دیکتاتوری و یا نیمه دیکتاتوری، زیراکه حکومت اسلامی، حکومتی ست دینی و بدست کسانی مدیریت میشود که برخاسته اند از نهاد دینی و یا نهاد "فقاهت،" نهادی کهن سال مولد "متولیان" دین و شریعت اسلامی. در حالیکه در حکومتهای سکولار، خشونت از قدرت بر میخیزد، در حکومت اسلامی، خشونت از ذات دین برمیخیزد.

در حکومت دین نمیتوان با یقین گفت شکنجه دارای همان معانی و مفاهیمی ست که در کشورها و یا فرهنگهای دیگر رایج است. بطور معمول اگر فردی را بجرم نافرمانی مدنی، مثل اعتصاب، دستگیر و بازداشت کنند، در کمتر جامعه ای مورد شکنجه قرار میگیرد. حال آنکه فردی که در حکومت دین دست به نافرمانی میزند و اعتصاب میکند، تهدید محسوب میشود علیه نظام ولایت و نشانی از عدم التزام و تعهد نسبت به نظامی که بوسیله ولی و یا نماینده الله، خداوند یکتا و یگانه، بر اصل "تسلیم" و "اطاعت" بیناد گزارده شده است. این است که مقاومت بجای تسلیم و عدم اطاعت بجای فرمانبری، در حکومت دین برتابیده نمیشود، بهر فرم و بهر شکل، چه بصورت بدحجابی و یا اعتراض بعدم دریافت دستمزدی که معاش یک فامیل بدان بسته است، ابراز شود باید با ابزار شکنجه از آن انتقام ستاند.

این بدان معناست که شکنجه در حکومت اسلامی چه بسا به "رحمت" الهی تعبیر شود. چون درد و رنج شکنجه در انسان حافظه ای را تعبیه کند که هرگز فراموش نکند که نافرمانی چه عقوبتی در پیش دارد. شکنجه، مقاومت را به تسلیم و نافرمانی را به عبودیت تبدیل میکند. لذا نافرامانی تکرار نشود. بعبارت دیگر، شکنجه، همچنانکه منوچهر نیکفر، فیلسوف و پژوهشگرمعتقد است، دارای الهیات ویژه خود است و بآن منظور باجرا در نمیآید که محکوم را به اعتراف و یا پس دادن اطلاعات وادار کنند، بلکه بآن دلیل باجرا در میاید که "حقیقت" را به محکوم بقبولانند، که اگر جاسوس نیست قبول کند که جاسوس است.

بدون تردید الهیات شکنجه، انتقامگیری از "نافرمان" هم در بر میگیرد. انتقامگیری فرایند دستگیری و بازداشت، و نگاه داشتن نافرمان در تاریکی نسبت به جرم و یا گناهی که مرتکب شده است. نافرمان نمیداند که جرم او نافرمانی بوده است، که نظم تسلیم و اطاعت، نظم حاکم بر جامعه را بخطر انداخته است. همچنانکه اسماعیل بخشی، رهبر کارگران نیشکر هفته تپه توضیح میدهد در هنگام بازداشت سه روز متوالی زیر بارش ضرب و شتم، مشت و لگد مکرر در دنده ها و بیضه و شکم، قرار داشته است، که هنوز درد آنها را در وجودش احساس میکند. بخشی  از جرمی که سزاوار چنین عذابی باشد بی خبر بود. نا آگاه، که اعتصاب و اعتراض لزوما یک معضل صنفی نیست که با مالک و سرمایه دار حل و فصل شود، که اعتصاب و اعتراض، نظمی که بر تسلیم و اطاعت بنیاد گزارده شده است بچالش میکشد. این بدان معناست که شکنجه در حکومت اسلامی دارای یک هدف است: وادار کردن نافرمان، اول به "تسلیم" سپس به "اطاعت" با ابزار شکنجه.

حفظ و بقای نظم استوار بر تسلیم و اطاعت است که نظام را مضطرب نموده و به هر کنش نافرمانی، همچون حیوانی وحشی مو بر پشت سیخ میکند و نیشهای خود را نشان میدهد و اماده انتقام ستانی میشود. این بدان دلیل است، که پس از 40 سال شکنجه، نافرمانی و مقاومت و اعتراض هنوز زنده اند. که حکومت اسلامی موفق نشده است با ابزار انتقامگیری از نافرمایان مانع بروز امواج نافرمانی و سرپیچی ای شود که هر روز عمیقتر و سیعتر میگردد.

بی دلیل نیست که واکنش سران نظام  در برابر انتشار خبر شکنجه اسماعیل بخشی در دوران بازداشت در دست ماموران، بیش از هرچیزی دیگر، سراسر بیانگر بهت و حیرت بود، چنانکه گویی واژه شکنجه نه بگوششان خورده است و نه هرگز در زندانهای مدینه فاصله اسلامی، بوقوع پیوسته است. چرا که با اخذ قرارداد 400 میلیون تومانی و نرم کردن استخوانهای رهبر کارگران، اسماعیل بخشی انتظار نیمرفت که وی بار دیگر زبان بگشاید و از درد و رنجی که بر او رفته است سخن بگوید. بهمین دلیل در آغاز بدون هیچ رسیدگی و بررسی و یا تحقیق و تجسسی، کمیسیون امنیت ملی اعلام کرد که طبق توضیحات وزیر اطلاعات اسماعیل بخشی شکنجه نشده است. سپس رئیس قوه قضائیه، اگرچه خبر شکنجه بخشی را "شایعات" و "ادعاها" میخواند و در واقع انکار میکند که اصلا چنین چیزی ممکن است در زندانها نظام اتفاق بیفتد، با این وجود سایت انتخاب، گزارش میدهد وی بدادستان کل کشور "دستور داد که با اعزام تیمی مستقل به منطقه، ابعاد مختلف این موضوع را مورد بررسی قرار دهد و گزارش آن را هر چه سریع تر به اطلاع مردم برساند." بر این نیز باید افزود که چند نهاد دیگر از جمله ریاست جمهوری خواستار بررسی ادعای بخشی شدند.

البته، این در حالی ست که شکنجه یک پدیده عادی و طبیعی ست در زندانهای ایران. زیرا که در سوی تدوام و بقای نظمی صورت میگیرد  که بر تسلیم و اطاعت و فرمانبری بنیاد گذاشته شده است. همچنانکه روحانیت حقایق را وارونه میکند، موهن را مقدس، پستی و رذالت را تقوا و پرهیزکاری، جنایت و خیانت را جهاد و شهادت و تسلیم و اطاعت را آزادی میخواند، به شکنجه هم همچون یک "رحمت " الهی مینگرند، همچنانکه جنگ را "برکت" الهی میخواندند، برکتی که نظام ولایت را بسرحد سعادت و خوشبختی میرساند. امام خمینی در آغاز انقلاب در قعر همهمه مردم، میگفت ما با بخون کشیدن سران رژیم شاهی و اعدام منافقین و مشرکین، آنهار مورد رحمت الهی قرار میدهیم، چون اگر بزندگی ادامه میدادند دچار معاصی بیشتری میشدند و در آن سرای آخرت از عذاب الیم الهی گریزی نیست از برای آنان.

 بنابر گزارشاتی که تا کنون شکنجه شدگان داده اند، شکنجه در حکومت دین بمراتب تحمل ناپذیرتر است از شکنجه در دوران پهلوی. فرج سرکوهی، روزنامه نگار، در نامه ای که پس از آزادی از چنگال زندان ولایت، انتشار داد، نوشت که  هشت روز اسارت در دستگاه ولایت، برای وی، معادل 8 سال زندان در دوران شاه بوده است. این بدان دلیل است شکنجه گر در حکومت دین، کنش خود را همچون رحمت می پندارد، رحمتی که حافظ نظم مقدس اسلامی ست، ، نه اعتصاب و اعتراض، نه شکوه و شکایت از درد فقر و تنگدستی مادی. وقتی وزیر اطلاعات، که درس اجتهاد خوانده است، ادعا میکند که اسماعیل بخشی شکنجه نشده است.، بان دلیل است که آنچه بر بخشی رفته است نه شکنجه بلکه رحمت می پندارد، زیرا که در جهت هدایت بنده خدا و حفظ نظام شریعتی اعمال گردیده است. فراموش نکن ای هموطن، که شکنجه در جامعه اسلامی ولایت رحمت است. اسلام دین "رحمت" است، دین بخشش و مهربانی ست و بیگانه با خشونت و بیرحمی. مگر حکومت اسلامی از آغاز چیزی دیگری از خود بروز داده است بجز بخشش و مهربانی؟ افزوده بر این، مگر نه اینکه کتاب قران مقدس با نام خدای مهربان و بخشنده آغاز میشود؟ روشن است که بر اسماعیل بخشی رحمت الهی وارد آمده است و خود نسبت بدان جاهل است.


 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۷ دی ۱۴, جمعه



"...ناکسها ... جاکشها !"





بنظر میرسد که اجماعی در میان تحلیگران بوجود آمده است که جمهوری اسلامی در سال جدید مسیحی، دچار فروپاشی میشود. که همه نشانه ها حکایت بر وقوع این فروپاشی میکند. آنها به بی کفایتی، سوء مدیریت و ندانم کاریهایی اشاره میکنند که جامعه را به لبه پرتگاه سوق داده اند. وضع مصیبت بار کنونی، حاصل بذری است که بدست قدرتمداران کاشته شده است. در همان حال، آنان بوجود ظرفیت و توانمندیهایی و نخبگانی اشاره میکنند که بی درنگ میتوانند، در مقام جانشین قدرت، به رتق و فتق امور بپردازند و از تخریب و ویرانی و یا "سوریه ای" شدن کشور جلوگیری کنند. همچنین، از فراخوانی سخن میرانند که نخبگان را گردهم آورند بمنظور شرکت در پروژه نجات کشور از مصیبت و نکبت. بگذریم از اینکه هر گروه و سازمان و تشکیلات مخالفی، دیگر گروه ها را فرامیخواند که با حفظ اسم و رسم و مواضع سیاسی، میتوانند بآنها بپیوندند. تا کنون دیده نشده که یک تشکیلات سیاسی اعلام کند که ا به گروه "زید" و یا "عمر" پیوسته است.

اگرچه چنین آمادیگی ها و دوراندیشهایی مورد ستایش است و باید مثبت ارزیابی شود، اما، بنظر میرسد که اندکی ساده انگارانه و برخاسته از اندیشه ای ست مکانیکی. چه نخبه گرایی و دگرگونسازی از بالا، آن داروی نجات بخش نیست که ملت بدان نیازمند است. چرا که در صورت فروپاشی تنها ساختار قدرت نیست که از هم پاشیده میشود، ساختار دین هم در معرض فروپاشی قرار میگیرد. کارشناسان سیاسی از راهکارهایی سخن میگویند درخور دگرگونسازی مناسبات قدرت، چنانکه گوئی استبداد مضاعف دین و قدرت را میتوان براندازی نمود بدون اینکه دین از گزند مصون بماند. مگر نه اینکه در نظام ولایت، دین، قدرت است و قدرت، دین؟ در نظام ولایت مرز دین و قدرت مخدوش و در وجود روحانیت برهبری ولی فقیه بازتاب مییابد. در تمامی عرصه های اجتماعی، بویژه درعرصه گفتمان دینی، بدرستی روشن نیست، که در چه نقطه ای دین به پایان رسد و قدرت آغاز گردد و یا برعکس. آخوند خداوند خامنه ای و قشر روحانیت  مظهر وحدت  دین و قدرت اند. در نظام استبداد مضاعف، نمیتوان دین و قدرت را از یکدیگر جدا ساخت که خود باید رمز بقای نظام محسوب گردد.

بعبارت دیگر، فروپاشی نظام، قبل از آنکه یک واقعه سیاسی باشد، واقعه ای ست دینی. چه ساختار قدرت اساسا یک ساختار دینی ست. بر راس ولی فقیه، از تبار امامان، برنشسته و خود مظهر دین است، مظهر دین اسلام امامی. نیمی از اعضای شورای نگهبان از علما و فقهای نخبه از حوزه های علمیه برخاسته اند. مجلس خبرگان، از راس تا ذیل از طلبه ها، آیت الله ها و حجت الاسلامها تشکیل شده است. نهادهای قضایی و امنیتی و اطلاعاتی نیز تحت مدیریت مجتهدین بوده و هستند. مجلس نمایندگان نظام ولایت نیز ماهیتا یک مجلس دینی ست. زیرا که بر اساس التزام بولایت بوجود آمده است نه التزام به ملت. قانونگذاری نیز باید در تبعیت از شریعت اسلامی انجام گیرد، نه در تبیعیت از عقل و خرد انسانی. در قانونگذاری اول باید خواست الله، سربلندی و توسعه اسلام، در نظر گرفته شود، نه پیشرفت و تعالی ملت.

 گردانندگان ماشین دولتی نیز، نهایتا کارگزار ولی فقیه اند، چه از طلبگی به ریاست رسیده باشند، همانند رئیس جمهور کنونی، و چه از فراشی و جاروکشی بریاست برسند، مثل رئیس جمهور پیشین، محمود احمدی نژاد که اگرچه در دانشکاه تحصل کرده بود، اما، خود را از یک مجتهد بالاتر میدانست. رئیس جمهور تنها در تبعیت از ولایت است که میتواند رئیس قوه مجریه باشد. هیچ وزیری، هرگز بوزارت نرسد اگر التزام وی بولایت مورد شک و تردید قرار بگیرد. در واقع رئیس جمهور مامور رتق و فتق امور ولی فقیه است. ماشین دولتی برفق مراد او، مرادی که مطلقا دینی ست باید بگردش در آید. قوه قضائیه که البته ملک انحصاری فقها و علما بوده و هست که تخصص آنها بر قراری عدل و داد است بر اساس شریعت اسلامی. رئیس این قوه را ولایت بر میگزیند، طبیعی ست که در تبعیت از ولایت بگردش در بیاید. دادگاه های شرع همه جا بر قرار است.

 حال، باید توجه داشت که ولی فقیه، کسی که لباس دین، عبا و عمامه به تن دارد، رئیس کل قوای قهر وخشونت، رئیس کل نیروهای نظامی و انتظامی هم هست. یعنی که سپاه پاسداران، سپاه ولایت است نه ملت. سپاه بسیج، سپاه دین است. اجرای فرائض دینی بالاترین وظیفه اولیه هر سپاهی ست. رئیس اطلاعات سپاه یک روحانی ست. نماینده ولایت فقیه بر تصمیمات فرماندهان سپاهی نظارت دارد و میتوان حدس زد که بسیاری از طلبه ها بمنزله چشم و گوش  ولایت، بصفوف پاسداران و "بسیج" پیوسته اند. همین بس که به نام لشگرها، قرارگا ها و عملیات و مانورهای نظامی، بنگری تا بتوانی نفوذ و تاثیر عمیق دین را در تارو پود نهادهای قهر و خشونت مشاهده نمایی. وظیفه آنها حفظ و حراست از نظامی ست اسلامی. امامان جمعه بر فراز منبر، هر هفته در سراسر کشور، چنان خطبه میخوانند گویی که بدوران رسالت بازگشته ایم. هر هفته ملت سوار بر دوش امامان جمعه بقعر تاریخ سفر نموده و باز میگردند.

غرض آنکه ما در جامعه ای زندگی میکنیم که خدا محور است نه انسان محور. در نتیجه در چنین جامعه ای نشانه ها و پارامترهای فروپاشی، لزوما همان نشانه ها و پارامترهایی نیستند که به فروپاشی یک نظام سیاسی می انجامد. نشانه ها و پارامترهای فروپاشی در نظام ولایت، از آغازین لحظات صعود دین بر مسند قدرت ظاهر گردیده اند و در طی 40 سال حکومت، همیشه تقویت گشته اند بجای آنکه تضعیف بشوند، پارامترهایی که برغم تشدید و تعمیق شان نتوانسته اند موجب فروپاشی نظام گردند. واقعیت آنستکه، برغم نشانه ها و پارامترهای فروپاشی ست که حکومت دین پا برجا مانده است. 

تردید مدار که پیش بینی فروپاشی حکومت دین، به نشانه ها و پارامترهای تازه ای نیاز است، نشانه هایی مبنی بر ظهور اراده معطوف برهایی و آزادی. بحرانهای گوناگونی که گریبان نظام را گرفته است، بظهور این اراده ملی امداد میرساند، اما، کافی نیست. حکومت دین زمانی به ته دره سقوط خواهد کرد، که نیاز برهایی و آزادی، بیک "ابر نیاز" تبدیل شده و برهمه نیازهای دیگر سایه افکند. اراده معطوف برهایی در سال گذشته از پس ابرهای تیره ببیرون خزیدن گرفت و در شعارهای رهایی بخش در بیش از صد شهر کشور بازتاب یافت، شعارهایی از قبیل حکومت اسلامی نمیخواهیم، نمیخواهیم، "  "توپ و تانک و فشفشه" "آخوند باید گم بشه" بعنوان نمونه. اخیرا کشاورزان اصفهان نیاز برهایی را در شعارهایی بیان کرده اند که حکایت از بغض و کینه ای میکند که اماده تخلیه است. کشاورزان فریاد بر میآوردند که "جواب بدید ناکسها، از لونه تان بیرون بیاید جاکشها." معلوم است که آنها که از زیر بار مسئولیت شانه خالی و از پاسخگویی پرهیز میکنند، چه کسانی هستند. مگر آنها کسانی بجز روحانیت حاکم برهبری ولی فقیه میتوانند باشند؟ این آیت الله ها و حجت الاسلامها هستند که بدرستی ناکس و جاکش خوانده میشوند، یعنی که فرومایه و دلال خوانده میشوند، دلال دین، اگر نه دلال ناموس. آری، زمان آن فرا رسیده است که برهایی از بند ناکسها و جاکشها اندیشید و نه فروپاشی نظام. 

 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ دی ۷, جمعه

امامت
 بلای جان ملت!






چنین بنظر میرسد که باید چهل سال دیگرهم بگذرد تا بفهمیم که بر ما چه گذشته است. پس از دو نسل، هنوز علت اصلی مصیبت و نکبتی که گریبان جامعه ما را فرا گرفته است، علتی که مقدم بر تمام علتها ست، بدرستی شناسایی نکرده ایم، یا اگر هم آنرا شناسایی کرده باشیم، از اعتراف بدان سر باز میزنیم و یا انکار میکنیم. البته سخت است که این حقیقت را بپذیریم که باور به "امام" و "امامت،" از دیرباز، بلای جان ملت بوه است و هنوز هم.

بسی بسیار نیز دشوار است که تصور نمود "امام" بر قومی ظهور یابد و بساط "امامت" را بگستراند، بدون آنکه آن قوم اعتقاد و ایمانی بامام و امامت داشته باشد؟ بدون آنکه قشری بنام "روحانیت" در دامن خود پرورش دهد که جماعت را هدایت و پاسدار و متولی امامت شود؟ قشری که امام و امامت را شناخته و از آنان موجود اتی بر ساخته، ماورایی، آگاه بر تمامی "باطنیات" و ملکوت جهان، آگاه بر درونیات هر فرد و جمعی. که امام همچون قلب است در پیکر آدمی. همچنانکه انسان بدون قلب بسرای ابدی می پیوندد، جهان بدون امام نیز دچار هرج و مرج، ظلم و ستم، فسق و فجور و فساد میشود. که امام "منظم جهان" است. افزوده بر این، امام، "معصومیت" را از پیامبر بارث برده و بر کنار از هر خطا و گناهی ست و تا آنجائی پیش روند که گویند که "مقام امامت اشرف بر نبوت است (آیت الله محمد حسین حسنی تهرانی، (ربیع الاول 1408 هجری قمری)." البته که علما و فقها از امام موجودی ساخته اند خدا گونه برخوردار از هر علم و دانش و دانایی هایی که کمتر کسی میتواند آنها را در نگارش باز تولید کند. چه فقاهت در شناسائی امام، مبالغه و گزافه گویی را باوج کهکشانها رسانده است.

حال باید پرسید، آیا آیت الله خمینی و پس از او آخوند، سیدعلی خامنه ای، میتوانستند به جلوه خداوند یکتا و یگانه، الله در آیند، اگر ما ایرانیان، مسیحی و یا بودایی و یا هر چیز دیگری بجز مسلمان دوازده امامی بودیم  و یا بمیزانی که به امام عشق میورزیم به آزادی عشق میورزیدیم؟ اگر آیت الله ها و حجت الاسلام ها حکومت بر جامعه را حق مسلم خود فرض میکنند، آیا به آن دلیل نیست که به "امامت" و اصل و اصول آن باور داریم؟ که در واقع امامت است که زیر ساخت باورها، ارزشها، آداب و عادات و رسم و رسوم جامعه را شکل بخشیده است؟

مگر نه اینکه هر روز تکرار میکنیم و یا چه بخواهیم و یا نخواهیم در اذان صبحگاهی و نهار و شامگاهی بگوشمان فرو میرود که «لا الله... علی ان ولی الله.» بنابراین، اگر ولی فقیه بر ما حکومت میکند و قانون ما قانون ولایت فقیه میشود و رئیس جمهوری داریم که نوکر دربار "ولایت" است، آیا به آن دلیل نیست که فقیه نیز بمانند امام علی و یا حتی رسول الله، ولی الله است؟ که ولایت ادامه رسالت است و امامت تا "قیامت و انتقام ستانی از "خلافت" تا ابدیت؟

 البته که ما نه به یک امام بلگه بدوازده تن از امامان، همه از تبارخونی رسول الله، اعتقاد داریم، اگرچه دوازدهمین در عالم غیب میزی ید و از آنجا ست که بنابر قول رئیس جمهور پیشین کشورمان، محمود احمدی نژاد، به مدیریت جهان می پردازد. هنوز، چه بسیارند خوشباوران ساده دلی که برای ملاقات امام عج  بسوی چمکران میشتابند. از عشق و جان نثاری برای امامان، برای "معصومیت" و "مظلومیت" آنان، بویژه برای امام اول و سوم، چه میتوان برزبان راند که بیانگر میزان و شدت و طول و عرض غم و اندوهی باشد که شهادت آنان گریبان امامپرستان را برفشرد. همین بس که هرسال به روز عاشورا، روز مقاتله امام حسین بدست سپاهیان خلیفه مسلمین، یزید بن معاویه در صحرای کربلا، و 40 روز پس از مرگ امام سوم، اربعین بنگری، بروز عزا و سکواری، بدستهای مردانی که بهوا روند و سخت بر سینه ها فرودآیند، همچون پتگی سنگین بر سندان، بقمه ها که بر فرق سر فرود آیند، به تیغهایی که بدنها را خونین سازند، به سوخته دلانی که فرسنگها سینه خیزان خود را بمرقد امام میرسانند، بروزی که امامپرستان، خشونت نسبت بخویشتن را باوج خود میرسانند.
  
پس چه جای شگفتی ست اگر از این خاک پربار "امامزاده" است که میروید و دایم بر تعداد آنها افزوده میشود. بنا بر قول معاون فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امور خیریه، تعداد امامزاده ها از سال 1357 تا کنون 7 برابر افزایش یافته و به 8151 رسیده است که بعضا، تا بیش از 10000 هم تخمین زده اند.

امروز اگرجامعه ما با خطر جنگ، با خطر قحطی و گرسنگی روبروست، اگر آب کم و هوا آلوده و کشنده گردیده است، اگر بی عدالتی و نابرابری ها باوج خود رسیده اند، اگر گفتار و پندارنیک و رفتار نیک برخاسته از دوران باستان، امروز به دروغگویی و فریبکاری و غارتگری تبدیل و جامعه دچار انحطاط مادی و معنوی گشته و به دو طبقه غنی و فقیر تقسیم شده است: 1) طبقه ای که ثروت خود را در امامت فروشی و تف لیسی ولایت و یا دوستان و بستگان و پیروان وی، بدست آورده، طبقه ای که در غارتهای بزرگ و چپاول ثروت ملت بی مانند و مثال در تاریخ است  و 2) طبقه فقیر، طبقه ای که هم اکنون طبقات متوسط جامعه، مثل کارمندان و معلمان نیز بدان پیوسته اند؛ اگر امروز اعتصاب و اعتراض اصناف و حرفه های مختلف از جمله کامیونداران، معلمین ، کارگران نیشکر هفت تپه خوزستان، کارگران فولاد اهواز، "مالباختگان" و بازنشستگان، ناکام مانده اند، اگر دبستانها و دبیرستانهای کشور روی بویرانی و نابودی نهاده اند، اگر دانش آموزان در آتش میسوزند و دانشجویان به ته دره سقوط میکنند، اگر فساد و فحشا و اعتیاد، دزدی و دروغگویی و لفاظی، عادی و روزمره گردیده است، اگر بیکاری و گرانی و تحریمات امریکا جامعه را بفروپاشی اقتصادی تهدید میکند، اگر حجاب اجباری زنان را باسارت کشانده و و به نماد نظام اسلامی درآمده؛ و سر انجام اگر تظاهر کنندگان شعار سر میدهند که "فریاد از این همه بیداد،" همه و بسیاری دیگر از آسیب های اجتماعی که قابل لیست در این مجال نیست، ناشی از ظهور امام 12+ 1، است، امامی که امامت خود را در خون و خونریزی بنیاد نهاد. امامی که قرار بود همچون قلب در وجود انسان همه اعضا را یکسان و برابر زندگی رساند، شمشیر از غلاف برکشید و چه سرها که برزمین نیفکند. اگر یزید بن معاویه امام سوم را در میدان جنگ هلاک کرد، امام معصوم و مظلوم ما، امام خمینی، شمشیر ولایت را – البته باذن الله- بر گردن جوانانی فرود آورد که در اسارت بسر میبردند. یعنی که امامی که روحانیت، مردم را بظهورش امیدوار ساخته بود، تجسم خشم بود و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی. امامت او با اعدام سران نظام شاهی، آغاز گردید و با سرکوب مخالفین، گروگانگیری، هشت سال جنگ پوچ و بیهوده و قتل عام بیش از 4000 زندانیان سیاسی پایان یافت، بگذریم که بکسانی هم که در زمان تنگ دستی، امداد رسان او بودند رحم نکرد.

البته که جانشین امام خمینی، آخوند خامنه ای، از مرز امامت هم گذر کرده و بخدایی رسیده است، بهمین دلیل نه میشنود و نه باحدی پاسخ دهد. حرف او معادل کلام الله است. نزدیک به 30 سال است آخوند خامنه ای، نیز راه امام را ادامه داده است. پس چه جای شگفتی ست که ملت  بیشر از همیشه فقیر و محنت زده، دچار مصیبت و نکبت، حقیر و خوار و نفرین شده است، در داخل و خارج. وضع موجود حاصل ادامه امامت بوده است بولایت امام خمینی و خامنه ای.

البته که نظام ولایت بمثابه ادامه رسالت و امامت زمانی بپایان رسد که ملت خود را از بند امامت رها سازد. این نیز زمانی بوقوع میپیوندد که عقل و خرد بکار گیریم و بجنگ بزرگترین خرافه ها رویم، خرافه رسالت و امامت و ولایت. درست است، مشکل آنجاست که علت اصلی سیه روزی و تیره بختی ای که با آن روی در روی هستیم، به امام و امامپرستی، نسبت نمیدهیم، دوست داریم که با چشمان باز به بی راهه برویم.  چون چشم دیدن "حقیقت" را نداریم. اگر چشمان مشاهده حقیقت را داشتیم، به این سادگی ها در تاریکی و سیاهی فرو نمی  رفتیم.

براندازی رژیم ولایت از بینایی و دانایی میگذرد. تاریکی وظلمت را تنها میتوان با روشنایی از میان بر داشت. بعضا، از این حرف بخود میلرزند که مگر میشود از مردم خواست دین و عقیده شان را دور بریزند. حق هم دارند. اما اینجا ما از آن پیرزنی که دلبسته الله و رسول الله و محمد، و یا متعصبین و غیرتمداران نابینا سخن نمی میگوییم، روی سخن با میلیونها تحصیل کرده دانشگاها ست. هم اکنون بیش از 4 میلیون دانشجو در دانشگاه ها به کسب دانش و مهارت های گوناگون اشتغال دارند. از این قشر وسیع جامعه است که باید انتظار داشت که پرچم مبارزه با خرافه پرستی را بدوش بکشند و جامعه را بسوی روشنایی، بسوی عقل و خرد و آزادی هدایت نمایند. ظهور امام در یک انقلاب "فرهنگی" بازتاب یافت و افول آن نیز با آگاهی به رمز و رموز امامت، ولایت و فقاهت بوقوع می پیوندد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi





۱۳۹۷ آذر ۳۰, جمعه


از تقدس،
بوی گند بمشام میرسد!


تقریبا یک سال است که از واکنش مردم بشرایط نکبتبار کنونی میگذرد، واکنشی که در خیزش و خروش مردمی بازتاب یافت، خیزشی که در دیماه سال گذشته آغاز گردید و موجوار از یک شهر به شهر دیگر سرایت کرد؛  از آنچه بزبان میاوردند چنین بر میامد که مردم شهرهایی که تا چندی پیش روستایی بیش نبودند، تکلیف خود را با حکومت آخوندی، روشن ساخته اند، تکلیف خود را با حکومت اسلام، یکسره کرده و حقیقت را که در پس ابرهای تیره پنهان شده بود بیرون کشیدند، حقیقتی که  در شعارهایی تبلوریافت که نشان از اراده معطوف "برهایی" از حکومت دین در بر داشت، رهایی از حکومت اسلام، دینی که متولیان آن علما و فقها هستند، آیت الله ها و حجت اسلامها و یا قشر "مفتخواران" جامعه، قشری که خود را "روحانی" نامیده است. شعارهایی از قبیل «دزد همینجاست دروغ میگویند آمریکاست،» که «اسلام را پله کردند و مردم را ذله»، که    « اصولگرا و اصلاح طلب ماجرا تمام است دیگر،» که « لبنان و سوریه را رها کن فکری بحال ما کن،» که «توپ و تانک و فشفشه آخوند باید گم بشه.» این لیست تنها مشتی ست از خروار.

تاکنون بسیاری از اصناف از جمله کامیون داران، معلمین بازاریان، مالباختگان و بازنشیتگان دست باعتصاب  زده اند. اعتصاب کارگران فولاد اهواز بیش از 40 روز است که ادامه یافته است و پیش از آن کارگران نیشکر هفت تپه خوزستان باعتراض برخاسته بودند، اعتصاباتی که ظاهرا بر مطالبات صنفی و مادی تمرکز یافته است. اما، این اعتصابات و اعتصاباتی را که در آینده بوقوع می پیوندند، باید بخشی از جنبشی دانست که در دیماه سال گذشه آغاز گردید، بخشی از جنبش اراده معطوف برهایی. چرا که هم اکنون روشن شده است که نه کارگران با سرمایه داران روی در روی هستند و نه جامعه ما یک جامعه سرمایه داری ست. صرف مالکیت بر ثروت، مالک را سرمایه دار نمیکند. سرمایه دار شیفته رشد و روئیدن است و پاسخگویی به نیازمندی های مصرف کننده در رقابت آزاد. حال آنکه سرمایه دارانی که در کشور ما صاحب موسسات تولیدی دولتی شده اند، در واقع مامور حراج املاک با ارزش و کارخانجات و سر انجام ویران ساختن آنها هستند. باید تولید شکر را بویرانی بکشانند تا بتوانند مرجع تقلید شیعیان را بر مسند سلطان شکر بر نشانند. مشکل اساسی این نوع موسسات، مخدوش بودن اصل مالکیت و مدیریت است که هویت هردو نا معلوم و نا مشخص است. در بیشتر موارد کارخانجاتی که بدست خصوصی منتقل میشود، خریدار فاقد هرگونه دانش و مهارت و تخصصی در آن رشته از تولید میباشد. مدیریت و تخصص و نظارت همچنان در دست دولت برجا میماند. اما، کدام دولت، دولت خود بخشی از یک حکومت است، حکومتی فرا گیر، حکومت دین، حکومتی که مظهر آن "مقدسین" جامعه هستند، مقدسینی که تقدس را بگند کشانده اند. مردم ما امروز، با حکومتی روی در روی ست که بنام شریعت اسلامی، شمشیر را بر گردن فرود میآورد. وگرنه چه دلیلی دارد که اعتصابات کارگری را "امنیتی" کنند. تاکنون که از کارگران جز اعتراض مسالمت آمیز چیزی دیگری دیده نشده است، پس چرا رهبران کارگران را بدلایل امنیتی دستگیر نموده و باسارت میکشانند؟ تردید مدار که نظام بخوبی آگاه است که فرآیند هر اعتراضی نهایتا به اراده معطوف برهایی از حکومت دین می انجامد. اگرچه میتوان بوی نقد دین را از سخنان کارگران بمشام حس نمود. بعنوان مثال کارگری خطاب بقدرت چنین میگفت(بمضمون) که گریه زاری برای امام حسین، درد شماست زندگی من و زن و فرزندانم روی هواست.

در چنین شرایی بدرستی معلوم نیست که اعتصابات قرار است بکجا بکشد؟ آیت الله ها و حجت الاسلامها که فکر میکردند تحصیلات حوزه ای، آنها را برای مدیریت و رهبری هر نهاد و سازمانی با هرگونه تخصص و مهارت، آماده ساخته است، بنظر نیمرسد که  در کفایت و فهم خود، حل چنین مشکلاتی را ببینند.  آنچه ما امروز با آن روی در روی هستیم، آنچیزیست که بدست این مدیران برساخته شده است، بدست مدیران فقیه، مدیران همه چیز دان. فرض که کارگران بمطالبات خود برسند، آیا مصیبتی که کارگران و همراهشان مردم این مرز بوم با آن دست بگریبانند، پایان خواهد یافت؟ این نکبتی که گریبان جامعه ما را فرا گرفته ناپدید شده و از میان میرود؟ دیگر کودکان معصوم، در آتش فقر نخواهند سوخت؟ دیگر گنبد مساجد در هر کوچه و برزنی سر باسمان نکشد و دبستانها و دبیرستانهای کشور از تخریب و ویرانی بازایستند؟ آیا برای بیماری بیکاری و گرانی، برای گسترش فقر و بدبختی، راه علاجی هم پیدا خواهند کرد؟ آیا سایه شوم جنگ از سر جامعه برداشته خواهد شد و دیگر خانمی بجرم بد حجابی دستگیر نمیشود. آیا اهل فکر و قلم، دگر اندیش و مدافعان حقوق بشر را دیگر بزنجیر نمیکشند؟ یعنی حتی اگر نظام موفق برصایت کارگران بشود، پاسخ هزاران هزار ناراضی و فریب خورده ای که در طول این چهل سال حکومت بوجود آورده است، چه خواهد گفت؟ از سر شور بختی ست که نظام نمیداند که وقتی از تقدس بوی گند بمشام رسد، بر چه انبار باروتی بر نشسته است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ آذر ۲۳, جمعه


آخوند، یکه تاز میدان!



 تردید مدار که حکومت اسلامی، بدون لغو توافقنامه ی هسته ای بدست رئیس جمهور جدید امریکا، دانالد ترامپ، به همینجایی که هم اکنون رسیده است، میرسید، بآنجایی که فروپاشی نظام هر روز بیشتر بخود شکل واقعیت میگیرد.

با این حال ترسم که خروج دانالد ترامپ، رئیس جمهور امریکا از "برجام" و بازگرداندن تحریمات را نیز باید هدیه ای دیگری خواند ناشی از اراده خداوند یکتا، الله، بحکومت اسلامی، حکومتی که وقتی به آینده مینگرد به 1400 سال پیش از این نگاه میکند. بگذریم از اینکه هیچ هدیه ای با ارزشتر از هدیه ای نیست که بوش جوان به حکومت اسلامی ارائه نمود. حکومت اسلامی، هشت سال جنگ و خونریزی، تخریب و یرانی را در رویای تسخیر قدس از طریق کربلا ادامه داد، اما، نتوانست یک وجب از خاک عراق را بدست بیاورد. حال آنکه امریکا کمتر از یکهفته عراق را به تسخیر خود درآورد. همگان از سرنوشت گردنکشی صدام حسین با اطلاعند و تکرار آن از حوصله این مجال بیرون است. هم اکنون، البته، عراق تبدیل شده است به حیات خلوت حکومت اسلامی که نقش اساسی و تعین کننده ای را در عرصه های مختلف جامعه عراق، از جمله عرصه های سیاسی و اقتصادی و نظامی بازی میکند. گو اینکه در حال حاضر، حکومت اسلامی از کربلا عبور کرده، از لبنان گذشته، به سوریه رسیده و دست اندازی بسوی قدس را آغاز نموده است.

جرج بوش جوان فکر میکرد که با تسخیر عراق، خاورمیانه ای نوین بر اساس دمکراسی سیاسی و اقتصاد سرمایه داری، بر خواهد ساخت و منطقه را از فقر و جهل نجات خواهد داد. البته که دانالد ترامپ تره هم برای دمکراسی سیاسی و حقوق بشر خرد نمیکند. ترامپ به نجات مردم ایران از چنگال یک حکومت خشونتبار و سرکوبگر، نمی اندیشد. همگان میدانند و او خود بارها گفته است که در فکر قیچی کردن بال و پر حکومت اسلامی ست، بال و پری که پس از سرنگونی صدام حسین، دشمن آشتی ناپذیر رژیم آخوندی، آغاز بروئیدن گرفت. یعنی که اگر هم اکنون نظام آخوندی به یک قدرت منطقه ای تبدیل گردیده و در بخش وسیعی از منطقه، از یمن گرفته تا سوریه، حضور دارد، از کنش انتقامجویانه جرج بوش برخاسته است. او هرگز فکر نمیکرد که با برانداختن دشمنان حکومت اسلامی در شرق و غرب، دست به خلق هیولایی میزند با اشتهایی سیری ناپذیر.

بعبارت دیگر، سختگیریهای ترامپ و تنگ کردن عرصه نظام، نه تنها ممکن است نتایج دلخواه را ببار نیاورد، این احتمال هم وجود دارد که نظام ضرورتا هزینه های مادی را کاهش داده و بمنظور ادامه اقتدار، اعتبار و نفوذ در منطقه، تاکید را بر باور و ایمان بمقدسات دینی مشترک، بگذارد- دینی که همچون یک ایدئولوژی فراگیر، وجه بارز آن از "نیستگرایی" و اشتیاق بزندگی ابدی برمیخیزد، ایدئولوژی اسلامی که تمدن غرب را بچالش میکشد. این نیستگرایی که خود را در "جهاد" و "شهادت" و یا خونریزی تا آخرین قطره خون خویش بیان میکند، هر حمله ای را میتواند خنثی سازد. حکومت اسلامی 40 سال است که روضه جهاد وشهادت میخواند، 8 سال پوچی و بیهودگی آنرا تجربه کرده است. اما، شرایط  در این دوران چندان تغییر نکرده است. نیروی کفر و باطل بر جهان حکومت میکند و در برابر آن اسلام ظلم ستیز که مظهر آن نظام ولایت است، برخاسته است. نباید به جذبه ای که نیستگرایی در بین جوانان، بیکار و نا امید درون و در کشورهای مسلمان دارد، کم بها داد.
 این رشته از ارتباطات ایدئولوژیک، بسی بسیار مقاوم تر از روابط صرفا مالی اند. یعنی که ضعف بنیان مالی رژیم دین لزوما بال و پر نظام را نمی چیند. حتی ممکن است که سبب افزایش احترام و اقتدار ایدئولوژی نظام ولایت در نزد پیروانشان در داخل و خارچ شده، زمینه را برای تعمیق و گسترش جنبش "ولایت" بمنزله ادامه "رسالت" و "امامت" تا قیامت، فراهم آورد. همچنانکه، هماکنون ملاحظه میشود، حکومت آخوندها، در برابر سیاست های ترامپ، همچون گراز وحشی، موی بر پشت سیخ و دندان نشان میدهد و بر فراز تازه ترین ناو دریایی، از آبهای ونزئلا سر بیرون میاورد. چه باک اگر آتشی بپا شود و نماد اقتدار حکومت اسلامی در آبهای قاره ای دیگر غرق شود. آیا خود نمیتواند فرصتی باشد برای خود زنی و اشک گیری، که داستان همان حماسه جهاد و شهادت است در صحرای کربلا. نظام ولایت باربعین 30 میلیونی می اندیشد.

درست است، نظام در درون با چالش های بزرگی روبروست، نا رضائیها، سختیها، ناملایمات برخاسته از گرفتاریهای معیشتی، بطور بی سابقه ای تشدید یافته است. نظام با بحرانهای همزمان دست بگریبان است از بحران در عرصه زیست محیطی گرفته تا بحران بیکاری و گرانی ، اعتصابات و اعتراضات کارگری و معلمی و غارتگری و فسادی که در زیرین ترین بافت های جامعه رسوخ کرده است. البته که آقای رئیس جمهور انکار میکند که اصلا و ابدا نظام نه با "ابر" بحران روبروست و یا هر بحران دیگری. شاید بدان دلیل که خود معمار و طراح وضع موجود بوده اند. وضع موجود، مگر میتواند از چیزی دیگری جز ستیز با غرب برهبری امریکا و خواست معطوف به نابودی کشور اسرائیل، برخیزد؟ همچنانکه امام امامان، امام خمینی بخوبی میدانست که دست به چه آتش افروزی میزند وقتی غائله گروگانگیری را شرعا مورد تایید قرار میداد و مردم عراق را به سرنگونی صدام حسین فرا میخواند و یا فتوای قتل سلمان رشدی، نویسنده هندی –انگلیسی «آیه های شیطانی» را صادر مینمود. او ستیز و خصومت با غرب را عمق میبخشید.

آخوند خامنه ای جانشین امام 12+1، روبه بزرگ، نیز بخوبی آگاه بود که وارد به چه میدانی میشود وقتی فرمان برشکستن مهر و موم  سازمان انرژی اتمی بر تاسیسات هسته ای، را صادر و برنامه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی را آغاز نمود. چه سرمایه های هنگفت مالی و انسانی که بکار گرفته نشد و بهدر نرفت،  چه هزینه ها، چه محرومیتها که ببار نیاورد تا منویات ولایت فقیه واقعیت یابد. آخوند خامنه ای از نتایج تصمیم خود بخوبی آگاه بود، چه هدف اصلی او لزوما و صد در صد دست یابی باسلحه کشتار جمعی نبود، نه اینکه او بداشتن چنین قدرتی نمی اندیشید، بلکه هدف نهایی او تداوم غرب ستیزی برهبری آمریکا بود. چه بخوبی فهمیده بود که ادامه حکومت روحانیت وابسته بادامه امریکا ستیزی ست. که پایان غرب ستیزی، با پایان نظام ولایت نیز همراه است. همچنانکه حضرت ولایت، آخوند خامنه ای بارها خاطر نشان ساخته است که غرب مرکز تمامی شرارتها ست، مرکز خداگریزان و خداناشنان است. از شیطان مگر از بد و شر، فریب و ریا چیزی دیگری میتواند برخیزد. حکومت آخوندی، مبارزه خود را بخشی از مبارزه انبیا بر علیه فرعونیان زمان میداند. رهبران نظام به تجربه دریافته اند، تا زمانیکه در ستیز و خصومت با دشمنی مقتدر قرار دارد و یا بفول خودشان تا زمانیکه به ستیز با قدرتی برتر بر میخیزند، میتوانند روضه عاشورا، روضه جهاد و شهادت را همچنان سر دهند و افیونی برگها ساده دلان تزریق کنند.

 این بدین معناست که هرچه عرصه بر نطام تنگتر شود، عمیقتر در سنگر دین فرو میرود که کمترین تاثیر آن منفعل ساختن بخش وسیعی از کشور خواهدد بود، پدیده ای که تقریبا 40 سال است بر جامعه حاکم است. آری، بوده است، جوش و خروشی اینجا و آنجا، اما، ناپایدار بودند وگذرا. چرا که مردم ایران با حکومتی روی در رو قرار دارند که برخاسته از باورها و اعتقادات خود آنها ست. رژیم دین یک رژیم عاشورایی ست.   آیا مردم میتوانند برعلیه عاشورا بپاخیزند، برعلیه حکومتی که خود را از تبار حکومت امام علی میداند؟

سختگیریها دانالد ترامپ، برخلاف تمامی درد سرهایی که برای نظام بوجود میآورد، چیزی نیست که نظام از آن رویگردان باشد. از آن استقبال میکند چون سودش در آن است، چون یاد آور "مظلومیت" امامان است. روضه مظلومیت، روضه ای ست که عقل و خرد را از شنونده میرباید. برغم گزارشهای بسیاری مبنی بر گسترش دین گریزی و افزایش روزافزون دین گریزان، دین اسلام هنوز گریبان بسیاری از اقشار مختلف جامعه را در مشت خود میفشرد و باین سادگی هم رها نمیکند. تا زمانیکه روحانیت بر فراز منبر، روضه جهاد و شهادت و روضه کربلا سر میدهد، بردباری و تحمل مردم را افزایش دهند. کم مصرفی، کم خوری، کم پوشی و ژنده پوشی، همان چیزیست که حکومت دین خواسته است. ساده زیستی و اشرافیت ستیزی، یکی از نسخه های روحانیت است در شفا بخشیدن ورشکستگی اقتصادی. بگذریم از اینکه اسلام فقاهتی برای هر مسئله ای در هر زمان و مکانی پاسخ دارد. بنابراین، طبیعی ست که نظام ولایت برای همه بحرانهایی که با آنها دست بگریبانند، پاسخ داشته باشد، پاسخ نظام به بحرانها تنها از اسلام بر میخیزد از دین.

مثلا، آخوند خامنه ای در خطبه اخیرش میفرماید:

 "اینکه ملت ایران در طول ۴۰ سال گذشته در راه بسیار پُرخطر و پُرزحمت خود در مقابل همه‌ی قدرتمندان ظالم ایستاد و آن‌ها نتوانستند هیچ غلطی بکنند، به دلیل اعتقاد به شهادت و این سرنوشت افتخارآمیز است."

آیا بدرستی میتوان گفتن که حضرت آخوند خامنه ای از سیاست سخن میگوید و یا از دین؟ اما، واقعیت آن است که سخنان اهل منبر، سخنان حاکمان بر این کشور نهایتا از دین بر میخیزد. گفتمان روحانیت، گفتمان دین است بویژه گفتمان شیعه گری، گفتمان قشری که یکه تاز میدان است. تمامی ابزار قهر وقدرت را در خدمت حاکمیت گفتمان خود بر جامعه بکارگرفته است و میگیرد. بدین ترتیب نیز، برغم تمام گرفتاریها، دین که مظهر آن ولایت است، یکه تاز میدان است.

بمعنای دیگری، ترسم که تنگ شدن عرصه های تجاری و ملی بر حکومت اسلامی، در نتیچه تحریمات اقتصادی، از جمله بصفر رساندن فروش نفت، جامعه ایران هرچه بیشتر در عمق تاریکی فرو رود. از بد روزگار است که تا زمانیکه آخوند، یکه تاز میدان است و بر فراز منبر قدرت مردم را به خود رنی در شهادت امام سوم، وا میدارد، نمیتوان بمعجزه دانالد ترامپ دل بست. شاید باید همچنان چشم براه ظهور امام عج از غیبت بمانیم!

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۷ آذر ۱۶, جمعه

براندازی کدام حکومت؟



تا کنون باین واقعیت همگان وقوف یافته اند که رژیم دین پیوسته از بحران و بحران آفرینی سود برده است نه 
لزوما به نفع ملت بلکه به نفع نهادینه ساختن ارزشهای اسلام فقاهتی در جامعه. آمادگی برای تحریمات اقتصادی، سرکوب و خشونت هر اعتراض و اعتصابی، ایجاد نگرانی، اضطراب و پریشانی، ترس و وحشت  برای درگیری با قدرتهای جهانی، را نباید تها برخاسته از انگیزه ی بقای رژیم دانست، بلکه باید آنرا برخاسته از ماهیت نظام ارزشی و آرمانی "امامت" و "ولایت" دانست.

چهل سال از حکومت اسلامی میگذرد و هنوز تحلیلگران، به نظامی که ذاتا از مصالح دین ساخته شده است، نظامی که نهادهای دمکراسی برخاسته از تاریخ و مبارزات جامعه اروپای غربی را لباس اسلامی پوشانده – آنهم از سر ریا و فریبکاری، همچون نظامی مینگرند، چنانکه گویی یک نظام سیاسی ست که صرورتا عقلانی میاندیشد و عقلانی عمل میکند. باین معنا که برای بقا، نیازمند محاسبه سود و زیان است. چه خطا در محاسبه "منافع ملی" را بخطر میاندازد، خطری که ممکن است زنگ آغاز پایان یک حکومت را بصدا دراورد. از این مهمتر نهادهای مستقل و جدا و منفک از یک دیگر در دمکراسی برای بر قراری نظارت بر قدرت و ایجاد توازن بین سه قوا تعبیه گردیده است.

 این بدان معناست نظامی که بر اساس دین بیناد گذارده شده است، نمیتواند سیاسی بیاندیشد و نه میتواند سیاسی به کنشگری بپردازد. مهمترین و حیاتی ترین تصمیمات که مبنی بر توزیع منابع،  که ازآن بهر کسی چقدر، چرا و چکونه میرسد، با ریاست جمهور و نظارت نمایندگان پارلمان تعیین میشود و ذاتا یک کنش سیاسی ست. حال آنکه در حکومت اسلامی، مظهر شریعت اسلامی، بویژه اسلام داوازه امامی، شخص ولایت فقیه است که تصمیم میگیرد. تصمماتی که تا کنون ولایت فقیه، چه ولایت اول، امام 12+1، امام خمینی چه بوسیله آخوند خداوند علی خامنه، اتخاذ گردیده اند، بویژه آنانکه در تعین منافع ملی نقش اصلی را بازی کرده اند در خدمت سود و سربلندی و رشد و توسعه اسلام بوده است. مسلم است بخون کشاندن سران رژیم شاهی بسرعت بدون محاکه علنی و چندو چون جنایت آنان بر طبق موازین دینی، و فتوای امام خمینی، بوقوع نمی یافت، ممکن بود که حکومت اسلامی هرگز بقا نیابد. پس از آن نیز تصمیم به اسارت نگاهداشتن 50 و چند تن کارکنان سفارت اسلامی، یک تصمیم دینی در خدمت از میان برداشتن مخالفان حکومت، اسلامی، بود نه تنها چیزی عاید ملت نشد  بلکه ثروت ملی میلیاردی را به قرامت شاکیان گروگانها و دیگر مطالبات موسسات و شخصها ی دیگر، ارزانی داشت. چنین تصمیمی روشن است که بر ضد منافع مردم اما بسود حکومت دین تمام شد. چون بخش عمده ای از مخالفان حکومت آخوند ها را زیر چتر گروگانگیری از میان برداشت.

افزوده براین، رژیم آخوند ی، هشت سال دست بجنگی دینی و بمنظور رسیدن به یک مقصد دینی زده است. بیش از یک میلیون جان جوانان را از کیش مشترک اسلام بهلاکت رسانده  است و چه درصد بسیاری از معلولین و مصدوم بر روی  دست نسل آینده گذارده است. هزاران جوان کشور را در زندانه بقتل رساندند، تنها بفرمان یک مردمقدس و پاک و خظا ناپذیر، شخصی که اگر خود امام نبود مطمئن بدان که جلوه اصلی امام بود، که در خونریزی از امامان چه زود سبقت گرفت. در منظرامام خمینی، ایران فدای اسلام، یک امر بدیهی بود. پس از پروژه غنی سازی هستی ای بهر قیمتی باجرا گذاشته تا امریکا ستیزی را تا قیامت در جامعه نهادین بزند. ولایت فقیه از این هم بلند تر پریدن گرفت و همه علم "کافی" که در تحصیل اجتهاد کسب کرده بود در صنعت موشک سازی نهاد و به ساخت موشکهای دور برد دست پیا کرد و بجهان گشائی، پر گشودن گرفت و بهزینه گسترش فقر و گرسنگی در داخل تنها در خدامت نفوذ امپراطوری روحانیت برهبری خامنه ای را درکشور های هم کیش از عراق توسعه داد. در جهل سال ولایت اول و دوم نمیتوان نه سیاست و یا قانونی  را در دستگاه حکومت ولایت یافت که در خدمت بقای حکومت دین برهبری فقاهت طراحی نشده باشد.

حقیقت آن است تا کنون هرگونه بر خورد سیاسی با حکومت دین با شکست رو برو گشته است. هم اکنون روحانیت تمامی نهاد ها و سازمانهای دینی و دولتی را یا علنا مستقیم در زیر پنجه خودگرفته اند از جمله نهاد های امنیتی، اطلاعاتی و قضایی، و بعصی دیگر را در مقام های پائینتری زیر نظارت خود دارند. از جانب دیگرگفتمان فقاهت و تعبیر و تفسیر دینی از آنچه در درون و بیرون از کشور میگذرد  بطور روزانه در رادیو و تلویزیون تکرار میشود. در روزهای جمعه، امامان جمعه در سراسر ایران دین و قدرت را با هم مخلوط میکنند و بخورد ملت میدهند. البته که دست پر قدرت حکومت در کودکستانها، دبستانها، دبیرستانها و دانشگاهان، در اسلامی ساختن آنها نباید نادیده گرفت. بعبارت دیگر، نباید بنقش دین و اعتقادات دینی در منفعل ساختن جامعه ایران کم بها داد، پدیده ای که مخالفین سکولار برای ان پاسخی ارائه نداده اند.  بگذریم که هستند کسانی که هنوز میگویند وای مگر میشود به اعتقادات مردم توهین کرد؟ آخه که بیک پیرزن بیچاره که نمیشه گفت دیگر نمار برای الله نخوان؟ از پاسخ باین کوته نظران میگذریم.

اما، مسئله ای که بدان توجه نمیشود، حال بدلیل ترس از اهانت باعتقادات مردم و یا هر علت دیگری، آنست که تمام پدیده و تمام نکبتها و مصیبت های که دامنگیر این ملت شده و کشور را تا لبه پرتگاه کشانده است، آنست که این رژیم، رژیم دین است. در بیرون، دین همه جا حضور دارد، ماموران دین آشکار و مخفی رفتار و کردار مردم را زیر نظر دارند. زنان را که در کنترل کامل دارند. بی حجاب را اگر گشت ارشاد بگیرد، معلوم نیست که "نافرمان" چگونه ارشاد میشود. غرض اینکه اسلامی شدن جامعه را نباید در بحث براندازی نادیده گرفت. یعنی که نمیتوان از براندازی حکومت سخن بمیان آورد و از براندازی روحانیت و برچیدن بساط دین درحکومت سخنی بزبان نیاورد؟

اگر مختصرا بشرایط کنونی و اعتصابات کارگران نیشکر هفته تپه خوزستان، کارگران فولاد اهواز و معلمین بپردازیم، مشاهده میکنیم، هنوز اصنافی بسیار در سراسر کشور باعتصاب کنندگان پس از نزدیک بچهار هفته بر نخاسته اند؟ اما، در این میان نباید از انفعال در دبستانها، دبیرستانها و حتی دانشگاها غافل ماند. حال دیگر اقشار مردم را بکنار بگذریم که آنها نیز دچار مشکل معیشتی در زندگی هستند. با این وجود دراین شرایطی که نظام در حال فرو ریزی ست چرا این گروها نیروی خود را بر نیروی اعتراض کنندگان نیافزاید؟ غیبت "سبزها،" آنان که باعلائم مختلف سبر مثل روبان و یا شال گردن و غیره در این فصل از اعتراضات و اعتصابات، چندان نشانی دیده نمیشود. طبقه متوسطی که در 88 درسراسر تهران و شهرهای بزرگ همچون یک اقیانوس خروشیدن گرفته بودند، چگونه است که اثری بچشم نمیخورد. آیا کسی صدای آنها را شنیده است؟ البته ما شاهد دانشجویان پلی تکنیک بوده ایم، دانشگاهی پیشگام که خود جای امیدواری بسیاریست.

 اما، برغم این امید واری نباید آغشته شدن ، احساسات و عواطف افراد جامعه، هر چند بدرجات بسیار متفاوت،  ایمان و اعتقد عمیق و سطحی، در بانفعال کشیدن جامعه بدست فراموشی سپرد، انفعالی که خود را درعدم تمیز دین از سیاست در گفتمان رژيم فقاهتی بیان میکند. چرا که تنها یک روایت بیشتر از آنچه گفته میشوند اطلاعی بدست نمیاورند حتی اگر در پی آن بگردند. مثلا، اخیرا که آقای رئیس جمهور در روز مناسبت برگذاری شانزدهم آذر، دروز دانشگاه اعلام کرده است، دانشگاه های امروز کشور آزادترین دانشگاه های جهان است که در آن دانشجویان در نظرات انتقادی خود آزادند. این ادعا در بوق و کرنای رژیم، در صدر اخبار تلویزیون و مطبوعات سراسری کشور انتشار میباد. چگونه میتوان بواقعیت و حقیفت ادعای آقای سیاستمداری که لباس دین بتن دارد پی برد. تازه اگر پی بردی با آن حقیقفت در دست چه میتوان گفت. اگرچه هم اکنون بخشی از جنبش اعتراضی به فریبکاری روحانی اشاره کرده اند. اما، از نگاهی دیگر هم روحانی فکر میکند عین حقیقت را گفته است حقیقتی که اساس آن دین و باور دینی ست. که در اسلام البته که انسان آزاد است اما در تسلیم و اطاعت. حوزه های علمیه نماد عالی دانشگاه اسلامی ست در منظر ریاست جمهور، همه در اندیشه و بحث علم ماورایی آزادند در این چهل سال روحاینت تا حدودی موفق شده است که حوزه را به داشگاه ببرد آنفعال را در آنها نهادین سازد. حال آنکه شنونده ایکه بدروغ روحانیت آگاهی دارد، نه دارای صدا ست و نه میتواند صدای خود را بگوش دیگری برساند. تردید مدار که اگثر مردم ایران از آنچه که در خوزستان اتقاق میافتد با خبر نیستند. پس از بیخران هم نمیتوان انتظار برخاستن بر علیه بی عدالتی ها داشت،. بیخبر گذاردن البته که ابزاری ست در دست قدرت که مظهر آن نیز همان آخوندیست که مظهر دین هم هست.

حرف آخر آنکه در یک نظام دینی، مبارزه نمیتواند تنها شکل سیاسی بخود بگیرد و اگر هم مسیر سکولاریسم را در پیش میگیرد تنها زمانی برسالت خود عمل میپوشاند که ارزشها، گفتار و رفتارهای اسلامی را بچالش بکشد و به اسلامزدایی ، نه دین زدایی، دست بزند. بد نیست که دوستانی هم که در اندیشه فروریزی رژیم آخوندی بسر میبرند، نور بیشتری بپاشند بر سوالاتی مثل چگونه میتوان دین را از ساختار قدرت جدا ساخت، یکی را نفی و دیگری را تایید کرد؟ آیا مشخصا "تسلیم" و "اطاعت،" مقوله های سیاسی و یا دینی هستند و یا هم دینی و هم سیاسی اند، آیا میتوان آنها را از یکدیگر جدا ساخت. اگر میتوان بر نفی آن بر خاست، آن نفی بچه صورتی باید درآید.

این نه آیه انفعال بلکه بخش ناچیزیست در خدمت براندازی حکومت ولایت فقیه، بعنوان یک حکومت دینی و سیاسی. ترسم که تا جنبش های مردمی بسوی حکومت دین و یا حکومت دینی همچنان که در خیزشهای آخر سال گذشته بگوش رسید، ادامه پیدا نکند و تکرار نشود، پیروزی بر فرومایه ترین قشری که بر جامعه حکومت میکند چندان ساده نیست.  

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi