۱۳۹۷ آذر ۹, جمعه

«کار گر میمیرد
ذلت نمی پذیرد!»



رژیم دین، خلسه و کیفور از برگزاری با شکوه و"بی مثل و مثال" اربعین و تجدید بیعت میلیونها شیعه با امام سوم، نماد "جهاد " و"شهادت،" به آتشی که در دامنش افتاده بود عنایتی نکرد. وقتی بخود آمد، کارگران نیشکر هفت تپه خوزستان دست از کار شسته و باعتصاب برخاسته بودند که هم اکنون نزدیک به ورود در هفته پنجم است. در این مدت، بسیاری دیگر از کارگران و اصناف و تشکلات دیگر، از جمله کارگران فولاد اهواز و معلمان سراسر کشور با آنها اعلام همبستگی کرده اند.
بعضا، بر آنند که اعتصاب کارگران هفت تپه همان جرقه ایست که نظام ولایت را با سرنوشت محتوم خود، روی در روی خواهد کرد. اگرچه نمیتوان آینده را پیش بینی نمود، با این وجود، با یقین میتوان گفت که این نظام دوران خوش بلوغ و جوانی را پشت سر گذاشته است و سخت از کهولت و فرسودگی رنج میبرد. آنچه رژیم دین در پیش روی دارد چیزی جز "زوال" و نابودی نیست. چرا که رژیم آخوندی، برغم شهرتش در پرگماتیسم و یا نرمش، بویژه نرمش "قهرمانانه،" زندانی ایدئولوژی دینی خود بوده است. یعنی که خصومت نظام فقاهتی با کارگران، یک خصومت ساختاری ست، خصومتی برخاسته از جهان بینی فقاهتی، از نگاه آیت الله ها و حجت الاسلام ها بانسان و بزندگی اجتماعی.
 در منظومه فقاهت، مفهوم "کار" یافت نمیشود. در محافل حوزه ای بحثی در باره آن در نمیگیرد. اندیشه کار، بمغز جوینده "علم" اجتهاد و یا علم "کافی" خطور نمیکند. فقها نه تنها بلحاظ نظری با کار و نقش آن در خلق جهان، بیگانه اند بلکه در عمل نیز کار را تجربه نکرده اند. از کار اگر بیزار نباشند، تردید مدار که آنرا دون شان خود میدانند. چرا که زندگی فقها، یک زندگی انگل وار است. نه از دسترنج خود که از ثمره کار دیگران زندگی میگذرانند. بی جهت نیست که مردم در خیزشهای اعتراضی خود "مفتخوار" بودن روحانیت را مورد تایید و تصدیق قرار داده و میدهند. روحانیت از کار و بکارگیری نیروی کار پیوسته گریخته اند. اشتغال بکار دین، روحانیت را از مشقتی که کارگران تحمل کنند برای گذران زندگی، معاف مینمود و هنوزهم، از اینهم مهمتر آن که از خدمت سربازی که برای همگان اجباری بود نیز از معافیت برخوردار بودند، امتیازاتی که هیچ یک از اقشار جامعه از آنان بر خموردار نبودند و نیستند.
در بهترین وجهش، آخوندهای حاکم کار را خوب و ستایش انگیز بشمار آورند، البته، تنها زمانی که در خدمت وحدت و پیروی از خدای بی همتا، الله، قرار گیرد. در غیر اینصورت، کار نیز بمانند "اقتصاد،" بقول امام مقدس، امام 12+1، "بخر" تعلق میگیرد. روشن است که کار هم یک مقوله اقتصادی ست. روحانیت همیشه با دو دلی و سو ظن به مطالبات و خواسته های کارگران نگریسته و  مینگرد. در منظر روحانیت، اعتصابات کارگری اگر برساخته دست "دشمن" نباشد، از نیازهای مادی بر میخیزد، از نیاز به رفاه و آسایش برای خود و فرزندانشان. این، در نظر آخوند خطبه گو، بازتابنده "دنیا پرستی" و یا "مادیگرایی" ست که پاسخگویی بآنها را بستر تغییر و تحولی میپندارد که ممکن است موجودیت نظام را مورد تهدید قرار دهد. بی جهت نیست که نظام بیدرنگ بر اعتصابات کارگران برچسب "امنیتی" می کوبد و اقدام بدستگیری و حبس رهبران آنان میکند. بی دلیل نیست که یکی از رهبر کارگران نیشکر هفت تپه خوزستان، اسماعیل بخشی، همراه با یک فعال سیاسی سپیده قلیان را باسارت در آورده و از آزادی آنان سر باز میزند.
روحانیت پیوسته پر فراز منبر، موعظه سر داده است که انسان باید دل از مادیات دنیا برکند و "قناعت" پیشه کند. این جهان برای رفاه و آسایش نیست.  انسان باید درون از طهام تهی دارد تا در آن نور معرفت بیند. در شرایطی که حکومت مقدس اسلام بر قرار است، اعتصاب، کنشی ست انحرافی در خدمت نیازمندیهای مادی و رفاه و آسایس و در نتیجه دور شدن از معنویات و ارزشهای اسلامی، چنانکه گویی آخوندهای حاکم، آخوندهاییکه که از گدایی بشاهی رسیده اند در تبعیت از امام علی، امام امامان، بر روی پوست گاومیشی سر بر بالین میگذراند و با یک عدد خرما در روز شکم خود را سیری بخشند.
بنابراین، چه باک اگر مسلمانان، از جمله کارگران و همسران و فرزندانشان کم بخورند و کم بخواهند و با کم زندگی کنند. تورم از افزون خواهی و مصرف زدگی جامعه بر میخیزد. این غرایز سرکش را باید کنترل کرد. مسائل اقتصادی همه نا پدید شوند اگر اخلاق اسلامی، "شهیدپروری" و "ایثارگری" در راه اسلام، نهادینه شود. بمنظور و بامید فرهنگ سازی و نهادینه کردن ارزشهای اسلامی، روحانیت چه غائله ها که بر پا نکرد، از جمله گروگانگیری کارکنان سفارت امریکا، 8 سال جنگ پوچ و بیهوده، غنی سازی هسته ای بهر قیمتی و ستیز دایمی با غرب بویژه با آمریکا، (این لیست میتواند بسی طولانی تر باشد) بر آن تصور که با جا انداختن فرهنگ اسلام، جامعه را در برابر "بلایای" تمدن غرب مصون میدارد. این بدان معناست که وضع موجود، حاصل "توهماتی" ست که روحانیت با آن دست بگریبان بوده است. ورشکستگی در مهمترین عرصه های زندگی، معیشت میلیون ها نفر را بخطر انداخته است. نکبیت و مصیبت هرگز چنین سراسر کشور را فرانگرفته بوده است. کشور هرگز چنین ویران، چنین ذلیل و خوار نبوده است. البته که بر فراز منبر خطبه ای وارونه از وضع موجود ارائه میشود، شیوه ای که روحانیت نزدیک به 40 سال است بی وقفه بآن ادامه داده است.  که برغم وضع اسف بار کنونی، زمانی که فساد و تباهی فراگیر شده است، چنانکه گویی ظهور امام عج از غیبت فرا رسیده است. با این وجود، روزی نیست که فرمانروایان نظام در شیپور پیروزی در سوریه و لبنان و عراق و یمن ندمند. که در جنگ تحریمات این نه حکومت اسلامی که آمریکا است که بازنده است. که هم اکنون دنیا در کنار حکومت ولی فقیه اند و بر علیه امریکا.
شاید اگر کارگران هفت تپه، مثل بسیاری از آدمهای دیگر که از سر ضرورت و انگیزه بقا، لباس دین به تن و سبیل و ریش را بلند نموده، با تکبیر و صلوات، در تسلیم و اطاعت، بدین فروشی میپرداختند و آماده که حتی بگدایی تن داده و دم فرو بندند در راه اسلام، ممکن بود که در نظام ولایت بتوانند دوام بیابند. اما، آنها به نظام اخطار را داده و اعلام کرده اند که "کارگر میمیرد، ذلت نمی پذیرد." تردید نباید داشت که اگر کارگران نیشکر هفت تپه، کار و کارخانه را بدست خدا می سپردند و به راه پیمایان اربعین پیوسته بودند، تمامی تاسیسات نیشکر را به کارگران به رایگان میبخشیدند. اما، کارگران تن بچنین خفتی نداده اند.
در واقع آنچه اعتصاب کاراگران هفت تپه و بطور کلی خیزش های مردمی که از دی ماه سال گذشته آغاز گردیده است، از جنبش های پیشین، جدا میسازد آنستکه آلوده به دین و شعارهای دینی نبوده و نیستند. در تظاهرات کارگری، نه تکبیری بگوش میرسد و نه صلاواتی. نه اینکه متولیان دین نخواسته اند اعتصابات کارگری را مصادره کنند و بآن رنگ و لعاب دینی بزنند. بازتاب این تلاش مذبوحانه روحانیت  در مصادره اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه را، میتوان در ویدیویی مشاهده کرد که در فضای مجازی توجه بسیاری را بخود جلب کرده است. ویدیو آخوندی را نشان میدهد که محل اعتصاب کارگران حضور یافته و بنماز جماعت ایستاده و بجز چند نفری که معلوم است از افراد اجاره ای هستند، کسی دیگری در پشت سر آقای آخوند دیده نمیشود. تردید مدار که اگر کارگران هفت تپه، التزامی بارزشهای بنیادی اسلام داشتند، آن آخوند نمازگزار را هدف بغض و کینه خود قرار داده و او را مورد اذیت و آزار قرار میدادند. کارگران نشان دادند که انسان اند.
اگر سرنوشت صنعت نیشکر هفت تپه امروز بدینجا کشیده شده و همچون دیگر شرکتهای صنعتی همچون ارج و آزمایش، در شرف خروج از  چرخه تولید است؛ و اگر کشور،در همه عرصه های اجتماعی بویژه در عرصه اقتصادی، ورشکسته گردیده است، ناشی از جهان بینی اسلام داوزده امامی و یا اسلام "ناب" محمدی ست که همه چیز را در خدمت ادامه نظام ولایت تا قیامت در آورده است، صرفنظر از میزان ضرر و زیانی که برای ملت در بر داشته است و نیز، صرفنظر از تباه کردن سرنوشت نسل هایی که در آینده خواهند آمد. گسترش شهر نشینی و رشد نیروهای تولیدی و توسعه طبقه متوسط و کارگری، ناشی از دگرگونی های ساختاری ست. یعنی که در این دگرگونیها، روحانیت حاکم اگر هم نقشی داشته است، نقشی بوده است باز دارنده. زیرا آنکه، گذشته و بازگشت بدان، کعبه امال و آرزوهایش است، نمیتواند بآینده بنگرد. تردید نباید داشت که در چهل سال حکومت خود، روحانیت اگر 4 روز بآینده می اندیشید، بآینده ملت ایران، نه هرگز گروگانگیری و 8 سال جنگ و پوچ و بیهوده را مورد تایید قرار میداد و نه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی و نه امریکا ستیزی را، چرا که با هر معیاری که بسنجی نمیتوانی شعبده بازیهای روحانیت را سازگار با رفاه و آسایش و امنیت ملت ارزیابی نمود. زمانی که روحانیت کشور را تحویل گرفت، بلحاظ پیشرفت نیروهای تولیدی از چین و کره جنوبی پیشی گرفته بود. هم اکنون پس از چهل سال پاسخگویی به فراخوان پیامبر اسلام، کشور جیره خوار خان چین و کره جنوبی ست.
بدلیل این واپسگرایی نهفته در جهان بینی فقاهت است که رژیم دین نه تنها ناتوان از پاسخگویی ست به مطالبات صنف کارگری بلکه در کل ناتوان از پاسخگویی به نیازهای مبرم جامعه است.
فرض که نظام بتواند بگونه ای مطالبات کارگران نیشکر هفت تپه را بر آورد، اما کارگران صنایع و اصناف دیگر حال وروزی بهتر از کارگران هفت تپه ندارند. تا کنون پاسخ نظام به خیزش جمعی چیزی جز خشونت نبوده است. گاردهای شورشی هم اکنون در تمام تجمعات کارگری حضور دارند. فعلا، نظام از دست زدن بیک سرکوب تمام عیار خود داری کرده است. اما، نهایتا نظام ضرورتا باید بر راهکار خشونت تکیه کند. چون کسی را دیگر اعتمادی به "شریعت" نیست گواینکه خشونت بوده است که تا کنون نظام را بقا و تداوم بخشیده است. ترسم که از این پس نیز نظام، نجات را در خشونت بیند. در بکارگیری خشونت هیچ آخوندی دست باستخاره نمیزند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۷ آبان ۲۵, جمعه

"باید فاتحه دین را خواند!"




شک و تردیدی نباید داشت که روزی نیز سلطه روحانیت برهبری ولایت در کشور ما به پایان رسد. این یک پیش بینی پیامبرانه نیست بلکه یک ضرورت تاریخی ست. در دوران مدرن هم شاهد فروریزی حکومتهای ایدئولوژیک در اروپای شرقی، یکی پس از دیگری، از جمله اتحاد جماهیر شوروی هم     بوده ایم. کشور چین بقای خود را از طریق دور شدن از ایدئولوژی و تطبیق با نظام داد و ستد جهانی، تبدیل بیک قدرت جهانی کرده است. بی جهت نیست که آیت الله مقدسی همچون مصباح یزدی، نگرانی خود را از آینده دین چنین بیان میکند:

الان بعضی به این فکر هستند که دین را رفراندم کنند. اگر مردم رأی دادند که نیازی به ولایت فقیه نیست!. الان اوضاع و شبهات این است. برای رفع این مشکلات باید درمبانی حقوقی کار کرد که چه نیاز است همه چیز رابه رفراندم بگذاریم. این اوضاع فعلی است و برای این مسائل باید آماده شد. اگر آماده نشویم باید فاتحه دین را خواند(انتخاب 18 آبان 97).
.
آری، باید فاتحه دین را خواند. زیرا که آنچه که سرانجام نقطه پایان را بر حکومت دین در کشور ما میگذارد، روشنایی و بینایی جمع است زمانیکه دین بعنوان ملجاء و پناهگاه از دین بعنوان قدرت سلطه جو در ذهن جامعه از یکدیگر متمایز شود و نیز این فهم که جایگاه دین خانه و کاشانه است نه بارگاه قدرت، تاریکی پایان و بینایی و دانایی چیره خواهند یافت و جمع از خرافات و خرافه پرستی دست شوید.  ایمان به اصل و اصول را بر اجرای فروع ترجیح دهد. اولی بآزاد سازی جامعه انجامد و دومی به اسارت و بندگی.

نیازی بگفتن نیست که تغییرات از این نوع طولانی ست بلحاظ زمانی. کار امروز و فردا نیست. دو چیز این سرنوشت محتوم دین را تسریع خواهد کرد. هر چه حکومت دین طولانی تر شود تجربه آن تلخ تر گردد. جمع دیگر مجبور نیست از طریق استدلال های انتزاعی از خلسه دین بهوش آید. امروز بیش از همیشه، دین ماهیت شر زا و ستم پیشه خود را روشن ساخته است. هر جا که دین است خون است و خونریزی. قهر است و خشونت، تخریب است و  ویرانی. قهر و خشونت دینی، دوست و دشمن، کوچک و بزرگ، پیرو جوان و یا زن و مرد نمی شناسد. مذهبی خون ریزد تا آخرین قطره خون خویش. اینست جهاد و شهادت.

فاتحه دین را باید خواند. چرا که در دین، شهادت یعنی سعادت نهائی و یا زندگی ابدی که در نابودی ست و در هیچ انگاری. چه تعجب اگر آخوند خداوند خامنه ای پس از چهل سال حکومت، بگوید: اگر روحیه جهاد و شهادت گسترش یابد، گرایش به شرق و غرب، و کفر و الحاد رخت برخواهد بست(14/8/97). شتر در خواب بیند پنبه دانه. چه زمانیکه جمع از رخوت و نشئه دین بهوش آید، بر علیه خشونت دینی، برعلیه بیرحمی و شقاوت ، بر علیه تخریب و ویرانی، کشتار و خونریزی، بر علیه فساد و انحطاط، غارت و چپاولگری برخاسته از دین  برخیزد، خود و پیرامون خویش را دگرگون سازد. اگر در هیچ یک از کشورهای اسلامی هرگز جمعی بر علیه کشتار و سلاخی مسلمان علیه مسلمان بر نخواسته است و عملیات انتحاری و جنگ و خونریزی های محلی  را محکوم نکرده است، بجرات میتوان گفت که هنوز به واقعیت جهاد و شهادت و پوچی آن بینا نشده اند.  بهمین دلیل نیز هنوز بر آن باورند که اجرای فروع و احکام دینی لازمه ی رستگاری ست. اما زمانی که جمع بینا شود به عدم نیاز خداوند به سجده و رکوع و ذکر دائمی،  ستایش کند نه خدائی را که نیازمند حمد است و تسلیم و اطاعت و بندگی، بلکه خدائی که صلح و آشتی جوید نه جهاد و شهادت و خونریزی. آنزمان شتاب است بسوی آزادی و برقراری یک حکومت انسانی، بنام انسان برای انسان. حکومت سیاسی، دون شان دین است و ذات الهی.  در برابر حکومت تاریکی و الهی، همیشه یک جنبش روشنگری بمنصه ظهور رسیده است، جنبشی بر اساس نفی دین و قدرت، نفی مرگ و تاریکی، نفی خشونت و انتقام ستانی که خوشآمد گوید به زندگی بعنوان چیزی خوب و دوست داشتنی.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۷ آبان ۱۸, جمعه

فرد:
از فرمانبری تا آزادی!



حکومت اسلامی، یعنی حکومت خدا، خدایی که بی مثال و بی همتا است، حکومت الله. نزدیک به چهار دهه است که کشور و مردم ما بر اساس احکامی مدیریت میشوند، مقدس و آسمانی. حکومت خدا، برغم آسمانی بودنش، مثل همه حکومت های زمینی، فرود و صعود بسیار دیده است، هم دچار طوفان و تند بادهای شدید بوده است و هم آرامش و امنیت را تجربه کرده است. اما، تا اینجا، سخنی از "فرد" بگوش نرسیده است، نباید هم برسد. چون در حکومت اسلامی این "امت" است که دارای ارج و احترام است. امت اسلامی در برگیرنده افراد بیشماری ست، کثرتی ست که در امت بوحدت میرسد. 
 جایگاه و حق و حقوق فرد در حکومت خدا در پرده ابهام قرار دارد، چنانکه گویی فرد وجود خارجی ندارد. چرا که فرد وقتی موجودیت می یابد که برخوردار از حق مقاومت در برابر دین و قدرت باشد. از این حق، فرد در حکومت خدا محروم است. بنگر به جایگاه مدافعان حقوق فرد در نظام اسلامی، یا خوار و ذلیل اند و مزدبگیر، و یا همچون سروی ایستاده، جان شیرین دهند تا فرد بتواند نه بگوید. آنان هم اکنون در سیاهچالهای اوین بسر میبرند.
از ضروریات حکومت الله است که فرد باید از رشد و بالندگی باز ایستد و از حق و حقوق انسانی خود محروم بماند. قطع ریشه فرد تضمین کننده حکومت خدا برروی زمین  است. زیرا که حکومت خدا، زمانی برقرار و پا برجا میماند که فرد ناچیز و ذلیل و خوار شود. از خویش ببرد و با خویشتن، بعنوان یک انسان بیگانه شود. فرد، انسانی عقلمند، مستقل و آزاد، باید رنگ ببازد، همرنگ و همگون جمع گردیده و در جماعت ذوب شود، هیچ نگوید و هیچ نشنود،  صم  و بکم باید به کلام وحدت  تسلیم شود و از آن اطاعت کند. نفی فرد، بازتابنده خواست و اراده الله ست. تخلف از کلام وحدت، "سیاه " نمایی ست، سزاوار تنبیه و مجازات است. کلام وحدت، کلام دین و قدرت است که مظهر آن زمانی پیامبر اسلام بوده است و هم اکنون روحانیت برهبری ولایت. با ظهور پیامبر اسلام "امت" و "جماعت" بخود شکل گرفت و بازتابنده خدایی گردید که بجز او هیچکس دیگری نیست. یعنی که لا الله الا الله، چیزی نیست مگر نفی فرد به نفع امت و جماعت.
کدام خدای عقلمند است که برای خویشتن رقیبی بیافریند و در ذات او توانایی نفی و انکار وحدت را بنهد؟ چه اگر فرد وجود داشته باشد در جماعت تحلیل نمیرود و نا پدید نشود. فردی که ما از آن سخن میرانیم، موجودی ست تاریخی و در روند تغییر و تحولات اجتماعی و شناخت قوانین حاکم بر طبیعت، خود را کشف و واکاوی نموده است. در دین عیسی و حتی در دین موسی میتوان منفذی یافت که از آن فرد به خارج راه یابد. اما، در اسلام چنین منفذی را نمیتوان یافت. الله، "بنده" و  یا  انسانی آفریده است فرمانبر که چیزی نداند مگر تسلیم و اطاعت، نه  فردی که فرمان از خویشتن گیرد نه از فرمانروایی ماورایی و یا زمینی.
در نتیجه، فرد در حکومت خدا زندگی میکند بطور عینی ولی رشد و نموی ندارد، مگر پنهانی و در زیر زمین. فرد از بروز خویش ترس و واهمه بخود راه میدهد. باید باشد آنچه که ذاتا نیست، فرمانبر. اگر بسوی شناخت خویش رود و علم فرد را بر افرازد، باید هزینه ای بسی بسیار سنگین بپردازد. (بنگر به سرگذ شت دختران انقلاب و یا رهبران جنبشهای اعتراضی معلمان و کامیون داران و دیگر اصناف و اقشار کارگری و کارمندی، که چگونه بزنجیر دین و قدرت درآمده اند). چرا که مقاومت در برابر امیال و اراده الله، بازتابنده اراده معطوف به "کفر گرایی" ست، اراده ای معطوف به مقاومت در برابر دین و قدرت است و نوید آزادی. چه اگر فرد مجاز به مقاومت در برابر الله باشد، افول الله ست از جایگاه خدایی. فرد با گذاردن خود در مرکز اندیشه خویش، مرکزیت خدا را در هستی خویش در هم فرور میریزد و به شیطان می پیوندد، شیطانی که از تسلیم و اطاعت سر باز میزند.  فرد بخود اندیشد و به ریشه و بنیان زمینی خویش و جهانی که آفریده است، نه آن جهان ماورایی که همچون محکومی باید در برابر خدایی قرار گیرد که دفتر اعمال او را در اختیار دارد و سرنوشت او را رقم زند.
این است که ظهور و بروز فرد و رشد و تکامل وی در سوی بیگانگی با ذات ماورایی است و با حکومتی که خدایی ست. یعنی که وقتی فرد پا به عرصه وجود میگذارد که به کشف و درک و آگاهی به هستی و جوهر وجود خویش، کیستی و چیستی، توانائیها و نا توانی های خود بپردازد، نه شناخت خدا، از گهواره تا گور. این فرد، از هیچکس فرمان نگیرد و فرمان نبرد، مگر از خویشتن، چون عقلمند است و آزاد، رها از بندهای گوناگون اسارت. در حالی که فرد در حکومت الله  میراث خوار خوان مردگان است و زندگی را در نزد آنان مییابد. مردگان اگر بزندگی باز میگردند به آن دلیل است که فرد، بندگی و فرمانبری را کمال انسانی میداند. آیا فرد دیگری پیدا خواهد شد مثل امام حسین؟ مثل امام علی؟ آیا کسی میتواند بگوید که آنها زنده نیستند و رفتار و کردار ما را هدفمند نمیسازند؟ همین بس که ذر روز مقاتله امام حسین در صحرای کربلا در بیش از یکهزار و سیصد سال پیش از این، میلیونها میلیون از افراد انسانی در یک امام تحلیل میروند. آنها هیچ بودن، نفی و انکار خود را به معرض نمایش میگذارند. پیاده یا سواره، کوله بار بر پشت، پاها تاول زده، عرق بر جبین، بسوی امام حسین روان گشته که نشان دهند که چه خوشبخت و سعادتمندند اگر جان از کف بدهند تا امام تا ابد زنده بماند.
 در حکومت خدا، فرد اسیر راهی ست که نیاکان او رفته اند، راه  تسلیم و اطاعت، راه دین اسلام. یعنی آئینی که در آن تمامی حق و حقوق بخدا و یا به رسولان و کسانی که بولایت او بر روی زمین برگزیده شده اند تعلق دارد، از حق مالکیت گرفته تا حق دادن و ستادن جان. اولین سوره کلام الله، قرآن مقدس، میگوید که خدا ارباب است و مالک زمین و آسمان، مالک این جهان فانی و زودگذر و آن جهان بی پایان و ابدی دیگر. بنابراین، اگر بگوییم که در حکومت خدا نیز تمامی حقوق ، اعم از اقتصادی، سیاسی، فرهنگی ، نظامی،  علمی و صنعتی در ذات ولایت نهفته است، سخنی بگزاف نگفته ایم. چون ولایت، بازتاب اراده الله است. در جهت دفاع از این حقوق بیکران است که الله، فقیه "عالم " و "عادل" را برگزیده است و ولایت را به او سپرده که بر "امت " اسلام و یا قوم فرمانبران حکومت کند، همچنانکه محمد را بعنوان رسول خود برگزیده است.
 حکومت ولایت فقیه را  بواسطه خصلت الهی و خدائیش، نباید حکومتی موقت و عاریتی، نسبی و گذرا تلقی نمود. بدین سبب حکومت ولی فقیه، حکومتی است مطلق و بی زمان، ، حکومتی است تغییر ناپذیر و ابدی. باین معنا که ولایت تازمان ظهور و روز نهایی تا روز سرنوشت ساز، روز بازرسی و حسابرسی، یعنی که تا قیامت باید ادامه یابد.
بنابراین، در حکومت خدا و یا حکومت ولایت فقیه، شرایط برای ظهور فرد نه تنها مهیا نگردیده است بلکه بسیار وخیم تر گشته است. زیرا که محرومیت فرد از حق مقاومت در برابر دبن نیز به محرومیت ار حق مقاومت در برابر قدرت هم افزوده گشته است، یعنی که همچنانکه استبداد مضاعف گردیده است محرومیت از حق مقاومت هم مضاعف گردیده است. در حکومت خدا، فرد دارای هیچگونه مصونیتی در برابر دین و قدرت نیست. آمران به معروف را قانونا مختار ساخته اند که سر راه فرد را بگیرند و باو بیاموزند که چگونه باید باشد، بچهره زنان اسید می پاشند، تا شمشیر بقلب فرد فرو برند.  در برابر بیداد و ستم دین و قدرت، فرد را پناهگاه و یا مرجع دادرسی ای نیست. خانواده های زنانیانی که بفرمان امام بخاک و خود غلتیدند، به چه کسی میتوانند پناه ببرند. از بینوایی و بی پناهی فرد میتوان هزاران هزار نمونه دیگر ارائه داد. فرد حتی بدامن خدا هم نمیتواند پناه ببرد، چون خدا از بیخ آسمانها بزمین آمده است و بر تخت قدرت نشسته است. این است که فرد بی پناه و بی خانمان میگردد. حکومت خدا فرد را، فردی که فرمانبری را دون شان خود میداند به بند و زنجیز میکشد و سپس نابود و معدوم میکند و از هرگونه حساب دهی و بازرسی نیز آزاد و رها میسازد. اخیر ترین فرد قربانی دکتر فرشاد هکی بود که بدست ذژخیمان ولایت فقیه خاموش گردید که نه نگوید بدین و قدرت.  
عدم وجود فرد در حکومت الله، یعنی عدم وجود مسنول. نیازی نیست که به 40 سال پیش از این باز گردیم که مسئولی برای اینهمه تخریب و ویرانی، مادی و معنوی، اینهمه خشونت و انتقام ستانی بجوئیم. حتی در این چندین سال اخیر تاکنون روشن نشده است چه کسی مسئول کشتار مخالقین و دگر اندیشان و قتل عام در زندانها در سالل 76 و قتل های زنجیره ای بوده است، ماجرایی که در طی آن بهترین افراد این سرزمین بخاک و خون کشیده شده اند. بهمین ترتیب تاکنون مسئولی هم برای کشتار و سرکوب دانشجویان در 18 تیر 78 و تظاهرات مسالمت آمیز 88 و صدها جنایت دیگر یافت نشده است. در حکومت خدا وقتی مسنول غارت های سرسام آور میلیاردی را میجویند، یک فرد را مییابند که نه توانایی مقاومت دارد نه توانا  بدفاع از خویشتن است. در حکومت خدا، مسئول، اگر شناخته شود، فرد است و بهمین دلیل او را بدار مجازات میآویزد. بی جهت نیست که بندرت میتوان مسئولی را در حکومت خدا یافت. چون فرد مسئول را خدا بقتل میرساند. بی دلیل نیست که غارتگران هنوز بغارت خود اشتعال دارند همچنانکه جانی ترین جانیان، دزدترین دزدها، همچنانکه پسترین پست ها و فرومایه ترین فرومایگان ابزار خشونت و قهر و قدرت را در دست دارند.  
تاکنون یعنی از زمان پایان  حکومت "اریا مهر" و آغاز دوران حکومت الله، تمام سرهایی که بر زمین افکنده  شده اند، سرهای افرادی بوده اند که به مقاومت بر خاسته و دست به نافرمانی زده اند. تمامی آنانی که در خاوران خفته اند، نماد فرد اند و آنچه فرد میتواند باشد. هیچ یک از آنان دروغ نگفتند. نگفتند که ما "مسلمانیم " نگفتند که ما بدین اسلام باور داریم. انکار نکردند که "مجاهدند" هریک از آنان فردی بود که جان را برکف نهاد  تا از انکار خویستن در برابر شریعت و شمشیر و یا دین و قدرت  سر باز زند. یعنی که در برابر حکومت به مقاومت پرداخته و از تسلیم و اطاعت سر باز زده است.  از آغاز، با سپردن سران رژیم شاهی به جوخه های اعدام  و سپس کشتار مخالفان سیاسی، حکومت الله فرد را بطور نمادین نابود ساخت. حکومت خدا، یک، یک آنانی را که دست به مقاومت میزدند بدار مجازات آویخت که ریشه فرد را از بیخ و بن برکند. قتل های زنجیره ای را نمیتوان چیزی جز کشتار نمادین فرد بر شمرد. در هریک از آن افراد براحتی میتوانستی اراده معطوف به آزادی و دگرگون سازی ارزشها را مشاهده نمایی. مثلا تاکنون چند فرد دیگر مثل کسروی و یا سعیدی سیرجانی، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، بعنوان نمونه، بار دیگر زاده میشوند؟ حکومت خدا نه تنها نسل حاضر بلکه نسلهای آینده را نیز از بهترین بهترین ها در میان ما، محروم ساخته است.  این بدان معناست که حکومت خدا با کشتار این افراد، فرد را نیز کشته است، چه مقاومت در برابر دین و قدرت از فرد بر میخیزد. همیشه سر فرد بوده است که بر سر چوبه دار رفته است و یا در برابر جوخه اعدام قد بر افراشته است. بهمین دلیل در حکومت خدا، فرد یا به اسارت در میآید و یا سر از تنش جدا میشود.
اگر بپرسیم چرا جمع خود را با این افراد، افرادی که از فرمانبری و تسلیم و اطاعت سر باز زده اند، شناسایی نمیکنند، پاسخ را البته باید در فرهنگ لا الله الا الله جستجو نمود، فرهنگی که اساس آن نفی و انکار وجود فرد است و تایید و تصدیق خدا، خدایی که تنها او هست و هیچکس دیگر بجز او نیست، از جمله فرد.  چرا که الله  بنده آفریده است نه فرد. حال آنکه فرد بنده نمی ماند از آغاز تا ابد.  زمانی آزاد میشود و به رقابت با خدا برخیزد. همچنانکه بر خاسته است و بر نیروهای طبیعت غلبه نموده و مرگ خدا را نیز اعلام کرده است. اما، نه در جامعه ما که هنوز اندر خم کوچه اولی ست بلکه در اروپا و آمریکا، یعنی در جوامع کفر گرا و یا جوامعی که فرد انسانیت خود را یافته است.
درست است که در حکومت خدا، امت اسلام، جمع و جماعت نیز خود را با امام حسین بعنوان یک فرد شناسایی میکنند. امام حسین، اما فردی ست که تسلیم رضای خدا میشود، مقاومت در برابر قدرت یزید از دیر زمان به اراده الله مقدر شده بوده است.  بنا بر روایاتی معتبر و بیشمار، مقاتله حسین را الله خود طراحی کرده بوده است، حتی پیش از آنکه حسین پا به عرصه وجود بگذارد و از این امر پیامبر اسلام نیز آگاهی داشته است. جماعت آنچه از امامان، بویژه امام حسین آموخته اند چیزی نیست مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری، بر خلاف حکومت خدا که بر مقاومت حسین در برابر یزید تاکید بسیار دارد، روایتی که  از ریاکاری دین و قدرت نقل کند. چرا که جنگ برای کسب قدرت را نمیتوان مقاومت در برابر قدرت خواند. مقاومتی که در سوی آزادی و انسانیت نباشد، مقاومت نیست، قدرت پرستی ست. امت امام، جماعت امام زده برای فردیت حسین گریه و مویه نمیکنند، برای مظلومیت حسین خودزنی میکنند که باز هم بر طبق روایات ، به سر نوشت محتوم، سرنوشتی که الله برای او رقم زده بوده است تن داده است. افزوده بر این اگر پیروان امام حسین با وی بعنوان فردی که نماد مقاومت در برابر قدرت بود، شناسایی میکردند، هرگز در امت و یا جماعت ذوب نمیشدند و نظام استبدادی در تاریخ تولید و باز تولید نمیشد.
این فرد است که در حکومت خدا، روزانه بدار مجازات آویخته میشود، مهم نیست که او مجرم و گناهکار است. چرا که حکومت اسلامی خوب میداند که مجازات اعدام بازدارنده جرم و جنایت نیست، ارقام و امار بر این حقیقت شهادت میدهند. بگذریم که اعدام و و قصاص، خشونت و بیرحمی نه تنها باز دارنده، قتل و جنایت، قاچاق و سرقت  نبوده است بلکه  سبب افزایش و گسترش فساد هم شده است. اما، چه باک اگر در حکومت خدا جرم و جنایت بیشتر شود. چه بهتر. چون فرصتی بوجود آورد  برای به نمایش گزاردن عظمت وحدت دین و قدرت و یا شمشیر و شریعت از یکطرف و خواری و ذلت فرد از دیگر طرف. این است که حکومت خدا نفعی در مبارزه با جرم و جنایت ندارد. در حکومت خدا، فرد است که از بالندگی باید باز نگاه داشته شود نه جرم و جنایت. فرد را  بدار مجازات میآویزند، در حالیکه جنایتکاران و عارتگران را پاداش دهند.
محرومیت فرد از حق مقاومت و دفاع در برابر ساختار دین وقدرت، بزرگتر و عمیقتر است از تنگدستی و عقب ماندگی بلحاظ مادیات و کم رشدی علم و صنعت و کشاورزی و بطور کلی ضعف نیروهای تولیدی. درست است که درد و رنج حاصل از بیکاری و کمبود و تورم و رکود و بحرانهای اقتصادی بلافاصله بوسیله فرد احساس و تجربه میشود. اگر چه همه افراد به یکسان از کمبود های مادی رنج نمیبرند. اما محرومیت فرد از حق مقاومت و دفاع از خویشتن، ماورای داشتن و نداشتن و رنج و درد مادی قرار میگیرد. محرومینی است مطلق. محرومیت فرد از حق مقاومت و دفاع از خود در برابر ساختارد دین و قدرت، مادر تمام محرومیتهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است، دلیل اصلی عقب ماندگی و پسروی است. فردی که محروم از حق مقاومت و دفاع از خود است، چیزی کمتر از انسان است. هر باری را بر دوش میکشد، چه بار سیر بسوی قهقرا، چه بار بحرانهای اقتصادی، تورم و بیکاری، نزول ارزش روزانه کار ، چه بار زشتی و ریاکاری ، دورویی  و فریبکاری ، فساد و تباهی . فردی که محروم از حق مقاومت و  دفاع از خود است، بی تفاوت است. تن میدهد و میپذیرد. رنج میکشد و پشتش خم میشود، اما، «نه،» نمیگوید. چرا که «نه» دلالت بر مقاومت و نا فرمانی میکند. چرا که «نه» دلالت بر وجود فرد میکند و گزینش او. نیازمندیهای مادی، در حکومت خدا فرد را باسارت میکشاند.
تا زمانیکه فرد در حکومت خدا، پایمال، خوار و ذلیل شود، جمع نیز چنین ماند . تا فرد قله رفیع استقلال و آزادی را فتح نکند و بر فراز آن پرچم پیروزی بر نیافرازد، جمع  نمیتواند آزاد و دعوی استقلال داشته باشد. حکومت میتواند گزافه گوید ولاف استقلال بزند و برای چند صباحی نیز جمع  را بفریبد. تنها زمانی استقلال و آزادی قابل دست یابی است که فرد حق مقاومت و دفاع از خویشتن را در برابر دین و قدرت کسب کند. استقلال و آزادی ملت ناشی از فرد است . ملت زمانی آزاد و مستقل است که فرد آزاد و مستقل باشد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi







۱۳۹۷ آبان ۱۱, جمعه

نظام اسلامی،
خصم آشتی ناپذیر خودگردانی!




یکی از انتقادات مرحوم ادوارد سعید، اندیشمند فلسطینی-آمریکایی از شرق شناسا ن یا آنچه وی "اوریانتالیست" ها مینامید- از کارل مارکس هم در کنار آنها نام میبرد- آنست که ادعا داشتند که در کل، مسلمانان و دیگر "نژاد" ها و ملت هایی را که به استعمار کشیده بودند بهتر از خود آنان میفهمند. در باره آنها بیشتر میدانند و شناخت  "علمی" تری از آنان دارند. فرهنگ و راه و روش زندگی، خوی و عادت و رسم و رسوم، سیاست و اقتصاد و نحوه ی مدیریت آنها را مورد مطالعه قرار داده اند. البته که شرقشنان معتقد بودند که فهم شان از آن جوامع بر اساس اصل و اصولی علمی بنا گردیده است(ادوارد سعید، 1978).

 ادوارد سعید میگوید آنچه از اندیشه شرق شناسا ن بر میآید رابطه علم و "دانش" است با قدرت. دانستن خود توانستن است. یعنی که قدرت از دانش بر میخیزد، از دانستن.  حاکمیت را بر جهان، دانش تعیین میکند. شرق شناسا ن  دو امپراتوری بزرگ قرن نوزدهم، انگلیس و فرانسه، خود را دارنده این دانش میدانستند و بر آن اساس چنین نتیجه میگرفتند که جوامعی که قرنها تحت نظام استبدادی زیسته اند، نمیتوانند بر "خود گردانی" ارزش نهند. به نظام استبدادی خو گرفته اند، نه بویی از آزادی برده اند و نه از استقلال فردی و خود فرمانبری و نه از اراده ی آزاد انسانی، منشا پویایی و پیشرفت انسان و تمدن اروپایی.  پس بر ماست که رتق و فتق امور استبداد زدگان را بدست بگیریم، دیدگاهی که بزعم ادوارد سعید، آلوده است به انگیزه  امپریالیستی، استعمار و استثمار و نژاد پرستی، چیزی که عیان است و آشکار، نه نهان و نهفته در گفتمان شرق شناسا ن. بعنوان مثال  مصر و یا هند را چون بهتر از خود مصری ها و هندی ها می شناختند، مدیریت بر آنها را نیز حق خود میدانستند. به این ترتیب، سعید میگوید، اورینتالیست ها به مردم سر زمین های شرقی  اجازه نمیداند که در باره خود سخن بگویند.

هم اکنون دیر زمانی ست که استعمار غرب، بساط استثمار برچیده است و استقلال کشورهای مسلمان را برسمیت شناخته است. برغم این واقعیت، نظام استبدادی رعیت پرور، کماکان در کشورهای مسلمان شمال افریقا تا بهار عربی در 2011 همچنان برقرار بود و پس از آنهم بجز در یک مورد، تونس، به آغوش استبداد و یا بدتر از آن جنگ و کشتار، بازگشته اند.

در کشور ما، اگر از استعمار غرب،اثاری مانده بود با روی کار آمدن روحانیت، محو و ناپدید گردید، اما، برغم برافراشتن پرچم استقلال، نظام سیاسی و نظم اجتماعی ای معماری گردید استوار بر اصل و اصول دین اسلامی. یعنی الگویی که روحانیت ارائه داده و میدهند برخاسته از ارزشها و باورهای دینی و قواعد و مقررات شریعت اسلامی، الگویی که ساختار آن، بزعم معماران آن، از دانش نا متناهی و نقصان ناپذیر الهی بهره بر گرفته ست، از کتاب مقدس قرآن، منشاء علم و دانش نهایی. معماران جامعه ی اسلامی، مالک انحصاری حقایق، بر آنند که بر خلاف الگوهای غربی و شرقی، که دین و نفوذ دین را در جامعه محصور و محدود نموده و یا بطور کلی بساط دین را برچیده اند- واقعیتی که در جوامع کمونیستی رخ داده است، الگوی "دین سالاری مردمی" بر انسان و انسانیت ارزش مینهد، نه بر رقابت و جنگ دائمی  با یکدیگر در پی ذخایر مادی، و نه بر زیاده خواهی و خود پرستی، ارزشهایی که جوامع غربی را به بی بند و باری اخلاقی و فساد و تباهی کشانده است. معماران حکومت اسلامی بر آنند که اسلام انسان را از حیوانیت  نجات بخشیده و با توکل به الله به کمال میرساند در حالیکه در شرق و غرب شان انسان تنزل یافته است.

اگرچه دوران  اورینتالیستها به سر آمده است، فرض کنیم که یکی از آنها از آرامگاه ابدی به بیرون خزیده و بار دیگر به حرفه ی شرق شناسی خود بازگشته و برای مشاهده، تحقیق و تفحص به جمهوری اسلامی ایران سفر میکند که کارنامه  نظام ولایت را و یا آنچه نظام "مردم سالاری دینی " میخوانند از نزدیک مشاهده نموده و مورد مطالعه قرار دهد. آیا، پس از چهل سال براندازی استعمار غرب و غرب ستیزی، میتواند نشان و یا نشان هایی در یابد در جمهوری اسلامی که حکایت کنند از خود گردانی و خود آئینی، رهایی و آزادی و یا آنچه اساسا معیار قضاوت و فهم شرقشناسان است از فرهنگ های بومی؟ در چنین صورتی، با مشاهده ی وضع موجود، آیا اوریانتالیست از گور برخاسته، میتواند به نتایجی متفاوت از گذشته برسد؟ به احتمال زیاد شرقشناس مزبور، بما گزارش میدهد که بدون دلیل متولیان دین، نسبت شیطانی به استعمار گران غرب داده اند. آنچه در ایران و کشورهای مسلمان واقع شده است نشان میدهد که شیطان در درون میزیید، در درون نهادهای مقدس، نهادهایی که در دامنشان چیزی جز مطلق گرایی، جزم اندیشی و استبداد گرایی پرورش نمی یابد، در درون نهاد "روحانیت."

بعبارت دیگر، شرقشناسان، چندان بیجا هم نگفته اند که دانستن، توانستن است. روحانیت با ابزار دانش الهی، دانشی انحصاری، بقدرت رسید. روحانیت همینکه بر مسند قدرت جلوس یافت، بجای اینکه به پیش براند، به پس راند و بر محدویت های سیاسی، محدودیت های دینی را افزود، بر جامعه اسارت مضاعف را تحمیل نمود و هرگونه منفذی را بر رشد خود گردانی و تعالی اراده آزاد انسانی، مسدود نمود.

درست است، کسی که به آزادی خو نگرفته و یا آنرا تجربه نکرده است، چگونه میتواند از استبداد دست بکشد. استبداد خواهی یعنی عدم اعتماد و اطمینان بخود و عمود ایستادگی، عدم تمایل به خود گردانی و خود فرمانبری، ویژگیهایی که در ستیز و خصومت اند با شریعت اسلامی، با ارزشهای "تسلیم" و "اطاعت" و "فرمانبری." شاید این خوی استبداد خواهی که ریشه در اسلام فقاهتی دارد سبب گردید که در 1357  شاهی را که به ضعف گراییده بود و از بیخ آسمانها بر زمین گام نهاده بود، سرنگون ساختیم و در همان حال شیفته و فریفته امام شدیم، امامی که مقدس بود و روحانی، جلوه خدا و پیغمبر تازی، که بتواند مشت های محکم تری را بر سر ما فرود بیاورد بدون آنکه درد و صدمه و گیجی آنرا احساس کنیم. ما را بگذشته رجعت دهد و نظم و انضباطی را که تنها میتواند در خور نظام ارباب- رعیتی باشد بر ما حاکم سازد. اگر بهار عربی در کشورهای مسلمان، به بازگشت باغوش دیکتاتوری سیاسی انجامید  و نه استبداد مضاعف دین و قدرت، بدلیل عدم وجود نهاد کهن سالی همچون "فقاهت" و یا روحانیت بوده است.

شاید هم چندان جای تعجبی نباشد اگراورینتالیست ها نسبت به شرقی ها احساس برتری کنند. چرا که خود نظام استبدادی را بر انداخته، دین را از ساختار سیاسی بیرون رانده و دامنه ی نفوذ و حتی آموزشهای دینی را محدود و محصور ساخته وجامعه ای نوین بنیاد نهادند بر اساس اراده ی آزاد و عقل و خرد انسانی، نه اراده و عقل و خرد خدایی. حال آنکه، جنبش های انقلابی در کشور های شرقی، بسرنوشتی محتوم دچار شده اند، یا به آغوش استبداد بازگشته اند و یا برساختار دست نخورده، استبداد سیاسی، استبداد مضاعف دین و قدرت را بنا نهاده اند، استبدادی بس بسیار مخوفتر از استبداد شاهنشاهی.

بنابراین، باید اعتراف نمود که پس از 40 سال بیرون راندن استعمارگران غربی، امری که حکومت متولیان دین بدان افتخار میکنند، نه تنها به خودگردانی و خود آئینی، به استقلال و آزادی فردی و اجتماعی نرسیده ایم بلکه از آنها نیز بسیار دورتر هم گشته ایم. چرا که نظام فقاهت در سراسر تاریخ، خصم آشتی ناپذیر خودگردانی و خود آئینی بوده است و اراده آزاد انسانی، نظامی که مهر تایید و تصدیق میکوبد بر نظریه شرقشنان اروپایی. شان و منزلت انسان هیچگاه در جامعه ی ایران چنین تنزل نیافته بوده است. چرا که در حکومت اسلامی بهترین انسان ها، از رعیت ها ساخته شده اند. رعیت نیز در برابر ارباب و یا فرمانروای یکتا و یگانه، دارای حق و حقوقی نیست. حق و حقوق الله ارجح است بر حق و حقوق رعیت، حق و حقوقی که محرومیت از آن ها، انسان را عملا به حیوان تبدیل میکند، بگوسفندی که بعبع کند و سر بزیر افکند و براه خود ادامه دهد.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi










۱۳۹۷ مهر ۲۷, جمعه


براندازی
ونیاز بآرمان نوین!


حقیقت آن است که مخروبه ای را که ولایتمدارن معماری نموده اند نمیتوان آباد کرد. تا نظام اسلامی  از بیخ و بن برکنده نشود و رفت و روب نگردد، نمیتوان ساختاری نو را بر فراز آن بنا نمود. هم اکنون چه بسیاراند تحلیلگران و سیاست ورزانی که در آن اندیشه اند که نظام در حال فروپاشی ست- چنانکه گویی با تلنگری درهم فرو ریزد. همین بس که آماده باشیم و خلاء قدرت را بیدرنگ پرسازیم. گفتنش، ساده است، اما، انجامش شاید کار رستم دستان هم نباشد.

تردیدی نیست، که نظام حاکم، دست بگریبان نه یک بحران بلکه مجموعه ای از بحرانها ست، از بحران  بازار ارز و سقوط پول ملی گرفته تا بحران گرانی و بیکاری و کم آبی و خشک شدن آب رودخانه ها و دریاچه ها و گسترش بی سابقه فقر و فساد. اگر قرار بود این بحرانها نظام را بفروپاشی بکشاند، نظام باید تا کنون از هم گسیخته میگردید. بگذریم که بحرانهای اقتصادی، توسعه فقر و بدبختی به تنهایی تا کنون حکومتی را سرنگون نساخته اند. بعضا، در انتظار ششم ماه نوامبراند، روزی که تحریمهای کمرشکن امریکا اغاز میگردد و ضربه مهلک و کاری را بر پیکر نظام اسلامی وارد آورد.

آری، در ششم نوامبر، اوضاع از این که هست نیز بدتر خواهد شد، برغم نظر آقای رئیس جمهور روحانی که امریکا هر زخمی که توانسته است تا کنون بر پیکر نظام اسلامی وارد آورده است، دیگر نمیتواند نظام را بیش از این زخمین سازد. بدتر شدن اوضاع، اما، بعید بنظر میرسد که نظام را از پا در بیاورد. نظام نشان داده است که میتواند بر دوش امواج طوفانی سوار شده کشتی زوار دررفته نظام را همچون نعشی به آبهای آرام برساند، امری که در آن تجربه بسیار آموخته است.

 چه سود که هر روز بشارت فروریزی نظام را جار بزنیم و حکومت آخوندی بدون آنکه زخمی بردارد همچنان بر سر جای خود پا برجا بماند؟

آنانیکه نظام ولایت فقیه را رو به قبله خوابانده اند و منتظراند که نفس آخر را بر آورد، به حکومت ولایت فقیه همانگونه مینگرند که به یک حکومت سیاسی، حکومتی که قدرت را بانحصار خود در آورده و با مشت آهنین بر جامعه حکم میراند، یک حکومت دیکتاتوری. حال آنکه، نظام ولایت فقیه، شباهتی به هیچ یک از نظام های سیاسی موجود ندارد و اساسا یک نظام سیاسی نیست. نظام ولایت فقیه، از بیخ بن یک حکومت "دینی" ست. حکومتی که توجیه خود را در آئین و شریعت اسلام، میابد، حکومتی که خود را ادامه "رسالت " و "امامت" تلقی میکند. یعنی که نظام، تبار خود را به آئین و اسطوره هایی نسبت میدهد که باور و ایمان بآنها را مردم از نیاکان خود بارث برده و سخت شیفته و دلبسته آنها هستند. در اصل نیز روحانیت بر اساس ارزشهای اسلامی بقدرت رسید، بر اساس "وحدت کلمه" یا باور و ایمان بیک چیز، مثل خدایی که بجز او هیچ خدای دیگری نیست، باور و ایمانی که در جامعه ما نهاینه بوده و هست. همین ایدنولوژی دینی، اسلام "ناب" محمدی بود که انواع ایدئولوژیهای مارکسیستی- لینیسیتی و لیبرال دمکراسی و ملی و مذهبی را در آغاز انقلاب در میدان مبارزه تار و مار ساخت، بگونه ای که حتی نشانی هم از آنها بجا نماند.

چهل سال است که روحانیت جامعه را بجهتی سوق داده است که ظاهرا بازتابنده باورها و ارزشهای مردم است، جامعه ای که در آن شریعت اسلام، در تمام زمینه ها، چه در سیاست و اقتصاد و قضا، چه در زمینه حجاب و اختلاط جنسیتها، حرف آخر را میزند و چیزی نمی جوید مگر یکسانی، همرنگی، یکتایی و یگانگی که عینیت می یابد در اطاعت و فرمانبری. بی جهت نیست که برغم هزینه های گزاف، حکومت آخوندی حجاب اجباری و مقررات جدایی جنسیتها را بمو بمور اجرا کرده است و میکند. چرا که حجاب و جدایی جنسیتها، بیانگر چیزی نیستند مگر نمادهای یک جامعه دینی، لازم و ملزوم یک "امت" اسلامی.

هم اکنون نیز شرایط مصیبت باری که ملت ایران با آن روی در روی ست، مجموعه بحرانهایی که موجودیت کشور را تهدید میکند، حاصل بذری ست که روحانیت کاشته است، حاصل ایدئولوژی دینی ست، که مظهر ان "فقاهت" است.  همچنانکه فاشیزم و سوسیالیسم بذری بود که نازی ها برهبری هیتلر و کمونیستها برهبری لنین و استالین و مائوتسه تنگ، پاشیدند، جامعه اسلامی نیز محصول رویکرد دینی ست. بعبارت دیگر، اگر جامعه بر لبه پرتگاه کشانده شده است، و دچار انحطاط، تباهی و فساد گردیده است، ناشی از هژمونی ایدنولوژی اسلامی ست. هیچ تصمیمی، برنامه ای، قانونی، بخشنامه ای بدون درنظر گرفتن شریعت اسلامی هرگز باجرا در نیاید. این در حالی ست که نظام طبق معمول فرا افکنی میکند و وضع موجود را ناشی از جنگ اقتصادی و روانی ای  که دشمن بدان دست زده است، جلوه میدهد، نه باور بقوانین و مقررات معجزه آسای قرآنی.

البته، انانی که همیشه به نجات نظام برخاسته اند، وضع موجود را به مسئله سوء مدیریت نسبت میدهند، گویی سوء مدیریت میتواند از چیزی جز ایدئولوژی اسلام فقاهتی برخیزد. نظامی که بر اساس وحدت کلام و التزام به ولایت فقیه بنیاد گذاری شده است، ضرورتا نظامی ست فساد زا. یعنی که بحرانهای موجود را باید، ناشی از بحران در ایدئولوژی دینی دانست که به بن بست رسیده است، دینی که پیوسته فقها و علما برآن بوده اند، که برای تمام معظلات جهان پاسخ دارد، دینی که بازداشت مردمان از ارتکاب به گناه با ابزار خشونت را بر مبارزه با فقرمطلقی که گریبان بخش مهمی از جامعه را فرا گرفته است، مقدم میشمرد. همچنانکه، داد ستان کل ایران، اخوند محمد جعفر منتظری در واکنش به حضور زنان در استادیوم ورزشی، سخنانی ایراد نمود، چنانکه گویی از اعماق تاریخ بگوش میرسد. وی اعلام کرد، ممنوعیت حضور زنان در استادیوم های ورزشها همچنان با قدرت ادامه مییابد چرا که مشاهده پیکر نیمه عریان مردان، بوسیله زنان بوقوع "گناه" میانجامد. این بدان معناست که آخوندهای مقدس ما در تقوا و تقدس از آل سعود هم سبقت گرفته اند. آنها به حضور زنان در استادیوم ها تن دادند، اما، آخوندهای ما هرگز. از سر باور و ایمان بکتاب آسمانی ست و هموار ساختن راه رستگاری ست که آخوندها خود را مکلف بجلوگیری بارتکاب از کناه می پندارند.

به بیانی خلاصه ، هم و غم مخالفان نظام، بویژه آنانکه به براندازی نظام می اندیشند بیشتر متمرکز بر بحت حکومت جانشین شده است. تمایل بر آن است که مسئله دین و یا ایدئولوژی دینی و یا نادیده گرفته شود و یا بزیر قالی پنهان شود. حال انکه همه مصیبت ها از رویکرد دینی، از دین بمثابه ایدئولوژی برمیخیزد. براندازی نظام بدون براندازی ایدئولوژی فقاهتی، بدون بی اعتبار ساختن و به چالش کشیدن اصل و اصول علم "کافی" و علم "اجتهاد،" میسر نیست. اگر چنانچه واقع هم شود یک تغییر و تحول بنیادی را که لازمه بنای یک جامعه استوار بر دمکراسی و کثرت گرایی ست، در پی نخواهد داشت. چرا که تا زمانیکه ملت یکبار دیگر چشمان خود را به ماه تابان ندوزد و چهره کریه و خون آلود، امام خمینی، مظهر دین "مستضعفان" را در آن مشاهده نکند، مفری حاصل نشود. یعنی که ملت زمانی کمر به براندازی نظام بندد که ایدئولوژی و آرمانی نوینی را از آن کند، ایدئولوژی و آرمانی که پاسخگوی نیازهای حال و آینده باشد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۷ مهر ۲۰, جمعه

نقد تمدن غرب
  و
حکومت اسلامی!






در جهان امروز تابوها و جزم های بشری، آنها که سد ی برسر راه رهایی  و آزادی بشر بوده اند، یکی پس از دیگری ویران و نابود گشته اند و عقل و خرد، یرغم ابزاری شدنش، بشر را از قعر سیاه بردگی و اسارت بیرون کشیده و او را بر سرنوشت خویش حاکم ساخته است. در جهانی که بسیاری از مرزهای مادی و فرهنگی در هم تنیده شده است و بقول مارکس همه هر چه سخت و خشک و منجمد بوده است ذوب شده، دود گردیده و به هوا رفته است، در جامعه ی ما آئینی از دوران تازیان بادیه نشین بجا مانده است که با فروپاشی نظام پادشاهی، تنومندانه سر از حوزه های علیمه بیرون کشید: "اسلام ناب محمدی،" نزدیک به چهار دهه پیش، با غرّش و خروش  بر صحنه جهان ظهور یافت و مدعی گردید که هر معضل و مشکل اجتماعی و اقتصادی، سیاسی و اخلاقی و هر آنچه که علم و عقل بشر نتوانسته است بفهمد و چاره سازی کند، چاره نموده و بشر را از تاریکی و تباهی نجات خواهد داد و برایش سعادت و رستگاری به ارمغان خواهد آورد. "اسلام ناب محمدی،" اسلامی ست بسیار نزدیک است به اسلام "اصیل،" اسلام دوران رسالت، دورانی که محمد از الله وحی دریافت میکرد و به ضرب شمشیر، اسلام را گسترش میداد. 

پس حکومت دین مست و مدهوش از باده ی قدرت در جستجوی نفس کش به  گشت پرداخت: عربده ی مستانه بر کشید که چه کسی گفته است خدا مرده است. خدا سالم و زنده است و بر آنچه در درون و بیرون ما میگذرد ناظر است. که این مرگ خدا ست که ذلت و خواری تمدن غرب را سبب گردیده است. عقل و خرد بشر  در برابر عقل و خرد الهی، ارباب و مالک دو جهان و یا "رب العالمین " کوتاه و ذاتاً انحرافی و گمراه کننده است. نه اعتبار دارد و نه میتوان بآن اعتماد کرد. که حقیقت، غایت هستی و نیستی بواسطه کتاب قران، آشکار گردیده است. الله تکلیف بشر را روشن ساخته است. او را از حیرانی و سرگردانی بیرون کشیده است. راه مستقیم را نشان داده است و بشر را بسوی آن  هدایت نموده و آنچه را که  برای بشر لازم و ضروری ست از تولد تا مرگ، تبین و تعریف و احکام آنرا صادر کرده است. 

حکومت دین، تمدن غرب را بباد انتقاد گرفت که از راه انبیا برگشته است. شهروندان غربی خود را از احکام دینی رها ساخته، از غرایز حیوانی تبعیت نموده، افسار گسیخته، به هوای نفس سرکش تن داده  و خود را به گناه آلوده میسازند. نه از حجاب خبری است و نه از عفاف. زنان در عریا نی با یکدیگر رقابت میکنند.  برجسته گی ها و برآمدگیهای هوس آلود و وسوسه انگیز پیکر خود که  باید در زیر حجاب از نگاه های آلوده پنهان بماند به معرض نمایش میگذارند. مد و مد گرایی و هنجار شکنی، امنیت اخلاقی جهان را تهدید به نابودی نموده و جامعه را به انحراف کشانده است.  افزون خواهی و حرص و آز و طمع  بر همه جا سایه افکنده است. شیوع قتل و جنایت، امنیت جانی را نیز از بین برده است. غرب فرهنگ بی بند و باری را در کشور ما نیز شایع کرده است تا حکومت دین را بر اندازد.

بعضا، اسلامیست ها در دفاع از تدبیر و درایت الله، از عقل و خرد بیکرانی که  در قرآن تبلور مییابد، با منقدین تمدن غرب هم صدایی کنند  که تمدن غرب، این حقیقت تلخ را آشکار می سازد که عقل و خرد بشر در درگیری با نا بسا ما نی ها، درد و رنج و محنت اجتماعی، فقر و جنگ، تخریب و  ویرانی دچار شکست و ناکامی گردیده است. عقل و خرد انسان به ابزاری برای عملی ساختن مقاصد قهر و قدرت تبدیل شده است.. در غرب هنوز جان از جانی می ستانند اما نه با طناب دار و گیوتین و یا چهار پاره ساختن اعضای بدن متهم در حضور عام، بلکه در خفا و بدون درد با تزریق داروهای خلسه آور(میشل قوکو، نظم و مجازات).

اما واقعیت آنست که نقد حکومت دین از تمدن غرب، نمیتواند نقد قدرت باشد.  چرا که دین و قدرت در کیش الله، در کیش اسلام، در وحدت و یگانگی با یکدیگرند. بدین لحاظ اسلام؛ هرگز نتواند به نقد خود بنشیند، نظاره گر اعمال و رفتار خویش باشد. نمیتواند شکست عقل و خرد بشر را اعلام دارد. چرا که عقل و خرد الهی خود هم اکنون بر اریکه قدرت نشسته است. بنگر که چه بذری نشانده است و چه حاصلی  بر گرفته است؟

اگر در تمدن غرب رابطه عقل و خرد با قدرت، رابطه ایست پیچیده و پیوسته تحت ارزیابی و بازشناسی و یا دیرینه شناسی ست، در حکومت دین، به دشواری مبتوان یکی را از دیگری تشخیص داد. کمتر کسی میتواند ولایت فقیه را که بر منبر خطابه قرار میگیرد، با فرمانده کل قوا و کسی که قدرت نهائی، قدرت قهریه در او تمرکز یافته است، شناسائی کند. امامان جماعت جمعه، مردانی که تقوا و زهد حرفه شان است، تفنگ بدست بر فراز منبر خطابه قرار میگیرند نمود گویایی بر یکی بودن دین و قدرت است. که دین، قدرت است و قدرت، دین. اما، ولی فقیه و یا آیت الله ها و حجت الاسلام ها، نه جامه ی پر زرق و برق قدرت به تن دارند نه چکمه های سهمگین و درخشنده. حاکمان امروز خود را تبلور دین میدانند نه جلوه ی قدرت. بواسطه ی تعهد و التزامی که به دین اسلام دارند، خود را مبرا از آلودگی های قدرت می پندارند، اما، گوینده حرف آخر هستند و صادر کننده فرمان نهایی. هم چنانکه گفتمان  خطابه گویی  و روضه خوانی، گفتمان قدرت و فرمانروایی را پوشش دهد، عبا و عمامه نیز شمشیر برنده فقیه را پنهان سازد.

اما، اگر تمدن غرب در حال سقوط و زوال است، حکومت دین، بشر را به کدام سوی هستی میخواهد سوق دهد؟  وقتی ولایت فقیه و کارگزاران ش به مدیریت رئیس جمهور و همردیفان انقلابی، بشر را بسوی راه انبیا فرا میخوانند آیا یک سخن (گفتمان) شاعرانه است یا دعوت فرمانروایی است بسوی رستگاری نهائی؟ آیا فرمانبران آگاهند به چگونگی راه انبیا و یا راه امامان معصوم و مظلوم؟ آیا این راه میتواند راهی به جز تسلیم و اطاعت، حقارت و خواری و یا بندگی و اسارت باشد؟ حال حکومت دین میتواند از بر قراری نظام داد و عدالت، سلطه ستیزی و حرمت به آزادی و کمال انسانی، سخنفرسایی کند تا که نفس در سینه دارد. اما، همین بس که به تعداد اعدام هایی که رسما بدست رژیم دین صورت گرفته است بنگریم، آنهم به شنیع ترین وضع ممکن در انظار عموم و به تصدیق کلام الهی که قرات میشود با نوایی که تار و پود را بلرزه در آورد، آوایی که زندگان را تهدید میکند و هشدار دهد از انتقام و سختگیری الله.

بعبارت دیگر، تمام جنایاتی که بر علیه بشر بدست حکومت دین صورت میگیرد بر اساس شریعت دین اسلام است که به اجرا در میآید. سنگسار یک حکم دینی است، یعنی قرآنی ست. سنگسار، مجازاتی ست تنفر بر انگیز، مهم نیست که از کدام نقطه ی کره ی زمین برخیزد. کشور های متمدن از دین برگشته، خنجر در دل خدا فرو برده اما مجازات اعدام را در شان بشر ندانسته اند و آنرا لغو کرده اند. حال آنکه در حکومت دین اعدام، تنبیه و مجازات، شلاق و تازیانه در معابر عمومی، شکنجه دور از انظار مردم، در شکنجه گاه ها، نماد عدالت است و داد اسلامی، سریع و خدشه ناپذیر. مجازات، "فی نفسه، " مهم است نه اثبات گناهکاری یا بی گناهی. حسابرس اصلی، الله است، در صورت بی گناهی، معدوم  به بهشت راه یابد، چه جای نگرانی ست. آیا میتوان توجیهی بهتر از این برای جنایت علیه بشریت یافت؟ این منطق شریعت و شمشیر و یا دین و قدرت، منطقی ست که البته در انحصار اسلام نیست. تمایل به شر قبل از هر چیز از دین بر خاسته است. آیا هست کسی که بخواهد در دنیایی زندگی کند که اصولگرایان سه دین بزرگ بشریت، یهودی و مسیحی و اسلامی بر آن حکومت کنند؟


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۷ مهر ۱۳, جمعه

آزادی و خود فرمانبری!

\

فقها و علما، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، از جمله ولی فقیه و رئیس جمهور و یا هر کس که در راه "اجتهاد" گام بر میدارد، ذاتا با دو واژه "آزادی" و "مسئولیت" بیگانه و غریبه اند. که نه هرگز این دو مفهوم را تجربه و یا احساس کرده، یا هرگز بآنها اندیشیده اند و  در حوزه های علمیه در باره شان به بحث و جدل پرداخته اند. آنها "بندگی" و "عبودیت،"  "تسلیم" و "اطاعت" را ارج مینهند. بهمین دلیل هم از آزادی میگریزند و هم از مسئولیت. چرا که در در اصل، "اجتهاد" چیزی نیست مگر آموزش علم "بندگی " و " عبودیت." آنها داوطلبانه خود را به الله،  پیامبر وی، محمد و کتاب قران، و نیز به جانشیان پیامبر، امامان، و نیز احادیث و روایات، تسلیم کرده و خود را به اسارت احکام شریعت اسلام در آورده اند، احکام بلا تغییر و مطلق، احکامی مستقل از زمان و مکان. باینترتیب، ظاهرا، تمامی غرایز و خواهش ها نفسانی خود را به زنجیر شریعت میکشند. در نتیجه، بسی بسیار طبیعی ست که از برگزیدن بر اساس اراده آزاد و عقل و خرد انسانی بیزار باشند. از منظر بندگان اسلام، بویژه علما و فقها، آزادی چیزی ست ذاتا شیطانی، بیانگر تمام آنچه شر و زشت است در وجود انسانی، لذت میجوید و لهو و لعب جسمانی. نمی شناسد هیچ قید و بندی را آزادی. نه اینکه انسان بودن به آزادی یست بلکه آزادی، تقلیل انسان است به حیوان.  چه، این حیوان است که رها از هر قید و بندی ست و آزاد به پاسخگویی به غرایز نفسانی. آدمی بمنظور آنکه به مقام انسان برسد باید یو غ شریعت را بر گردن نهد، هم عقل و هم غریزه را به پیش داده ها، به قواعد  کهنه و پوسیده دوران ابتدایی بشر، تسلیم نماید. به فرمان خدا و پیغمبر و امام و ولی فقیه است که انسان میتواند به رستگاری برسد، نه در آزادی، آزادی ره به سیاهی میبرد و تیره بختی.

 مجتهدین بزرگ از خود میگذرند و خویشتن را بفراموشی می سپارند که به خدا برسند. در قاموس فقاهت، انسان وقتی به کمال میرسد که در بندگی و عبودیت به مرتبه نمادین برسد. باین دلیل از آزادی میگریزند، اما، در منجلاب فساد و فریبکاری غوطه ور شوند. همچنانکه، وضع موجود، سندی ست بر این برهان.

بی جهت نیست که روحانیت و در راس آن ولایت خود را مصون از مسئولیت میدانند. که هیچیک از طلبه های حاکم مسئولیت پذیر نیستند. چرا که آنها هرگز آزاد نبوده و نیستند. چون مسئولیت تنها میتواند از آزادی برخیزد.  در نبود آزادی، مسئولیت چیزی نیست مگر اسارت. یعنی که مسئولیت زمانی موجودیت پیدا میکند که آزادی وجود داشته باشد.

کدام یک از علما و فقها از جمله ولایت که قدرت را در دست خویش متمرکز ساخته اند، خود را مسئول مدیریت وضع کنونی جامعه میداند، جامعه ای که در جهان شهرت ش را در سرکوب آزادی  و حق و حقوق بشر، در خشونت و بیرحمی و برپا داشتن مجازات اعدام بطور روزانه و در ملا عام، کسب کرده است. اجساد آویخته از دکل جرثقیل های عظیم، نماد دشمنی شریعت اسلامی ست با  مسنولیت و آزادی.

روشن است که فردی که آزاد نیست نه خود را مسئول میداند و نه توانایی پذیرش مسئولیت را دارد، صرفنظر از جایگاه اجتماعی، چه روزنامه نگار باشد یا یک دانش آموز و دانشجو و یا آموزگار و استاد، یا یک عالم و فقیه. آیا یک زندانی میتواند مسئولیت پذیر باشد. چگونه میتوان از یک اسیر و زندانی انتظار مسئولیت را داشت؟ آدمی که در اسارت بسر میبرد نه میتواند نه بگوید. و نه میتواند در مقابل قدرت مطلق فرا قانونی نا مسئول زندان، به مقاومت برخیزد. برای گریز از رنج و درد اسارت، چه زندانیانی که به جنایات مرتکب نشده اعتراف نموده و جان را به دژخیم ولایت تسلیم مینمایند. این زندانی ست، آنکه در بند است و اسیر ، نه آنکه ذیل حکم مرگ را امضا میکند و نه آنکه طناب شریعت را بگردن محکوم میاندازد.

در واقع مسئولیت گریزی محور گفتمان خطبه های امام جمعه ها از راس تا زیر است. همین بس که به خطبه های حضرت ولایت و یا امام جمعه ها بر فراز منبر و درسهای فقهی نظر افکنی. آنها پیوسته، «مسئولین» را مورد خطاب و مواخذه قرار میدهند. گاهی آنها را شماتت میکنند که چرا کوتاهی اینجا و غفلت آنجا شده است.  فی المثل آخوند جنتی، فرشته مقرب، در یکی از خطبه های خود مسئولین را مواخذه میکند که چرا  در مبارزه با "بد حجابی، " "شل " میایند؟  البته این در حالی ست که خود و همقطرانش بر مرتبه های بلند قدرت، آنجا که تصمیم های بزرگ و سرنوشت ساز اتخاذ میشوند، تکیه زده اند. آنها یا قانون گزارند و یا رئیس و وزیر و دبیر این سازمان و آن نهاد دولتی اند. اگرچه، آنان گردانندگان نظام اسلامی اند، اما، بری از مسئولیت اند. افرادی همچون صادق لاریجانی که مراتب اجتهاد را گذرانده و کنترل یکی از پرقدرت ترین نهادهای جامعه را در کف دارد، چگونه میتواند به خود بعنوان یک مسئول بنگرد، در حالیکه در بندگی و عبودیت نسبت به ولایت، مدارج عالی را پیموده است؟ به چنین شخصیت مقدسی  مسئولیت نمی چسبد

حضرت ولایت، خداوندگار خامنه ای در دیدار خود با رئیس و اعضای مجلس خبرگان رهبری، "وظایف خطیر مسئولین " را، بنا بر گزارش پایگاه اطلاع رسانی دفتر رهبری، یک بیک چنین  بر میشمارد:

«واقع بینی و دیدن نقاط مثبت فراوان در كنار برخی نقاط ضعف»، «افتخار به نسل جوان مؤمن و انقلابی»، «استفاده از ظرفیت های بی شمار داخلی و ملی»، «غفلت نكردن از دشمنی دشمنان»، «مرزبندی صریح و شفاف با جبهه استكبار»، «نترسیدن از دشمن»، «تكیه به مردم و تقویت حركت جهادی»، «حفظ و تقویت وحدت ملی»، «توجه به فرهنگ دینی و انقلابی»، و «گفتمان سازی»، از وظایف خطیر مسئولان نظام در سطوح مختلف است.

حضرت ولایت نه تنها خود را از مسئولیت پذیری مصون میسازد بلکه اعضای خبرگان را نیز مصونیت از مسئولیت می بخشد. اقتدار قانونی نظارت بر رهبری را از خبرگان صلب میکند و قدرت نظارت بر مسئولین را بدانها واگذار میکند.  آخوند خداوند خامنه ای، که فرمانروای کل و نهایی جامعه است، جامعه ای که هیچ چیز در آن بگردش در نیاید مگر به امر او، جامعه ای که تنها تصمیم گیرنده و تنها سخنگوی ملت، هیچکس دیگری نیست مگر ولی فقیه، فارغ از هر گونه مسنولیتی ست. او نه مسئول خوشامدگویی به تحریم های اقتصادی ست و نه مسئول ادامه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، که نهایتا اقتصاد کشور را ورشکسته  و جامعه را بسوی فساد و تباهی کشانده است،  نه مسئول سقوط پول ملی  و سربه آسمان کشیدن ارزش ارز و طلا، غارت های بزرگ میلیاردی، تورم افسار گسیخته ، بیکاری 25 درصدی، کاهش سرمایه گذاری داخلی و خارجی، افزایش فقر و عقب ماندگی، تخریب زیست محیطی، هوای آلوده و مسموکننده، هیچیک ربطی، نه به "رهبر معطم " دارد و نه به ذهن کور و تاریک وی.

این بدان معنا است که آنجا که آزادی نیست، همچنانکه ملاحظه شد، مسئولیت هم وجود ندارد. مسئولیت تنها میتواند در آزادی زاییده شود. آنها که از "آزادی مسئولانه" سخن میگویند، در نهایت منظوری ندارند مگر اطاعت و فرمانبری. آزادی مسئولانه از همان نوع مسئولیت هایی ست که حضرت ولایت در دیدار با خبرگان رهیری بر شمرد، مثل «واقع بینی و دیدن نقاط مثبت فراوان در كنار برخی نقاط ضعف». اینجا مخاطب حضرت ولایت کسی نیست مگر فرمانبر، کسی که مسنول است و اطاعت میکند، باید از این خبر دهد و نه از آن.

این جاست که همه آنانی که یو غ شریعت را بگردن خود انداخته، در دامن حوزه های علمیه پرورش و از آن جهت بر مردم  ولایت یافته اند، نمیتوانند «خود فرمانبر» و یا «خود آئنین،» یعنی آزاد باشند. چراکه «خود فرمانبر» هرگز خرقه زهد بر تن نکند و به عبودیت و بندگی نیز تن ندهد. فرد آزاد فرمانبر نیست و از هیچکس جز خود فرمان نمی گیرد، چون تنها او ست که مسئول است. فرد آزاد، فرمانبری را دون شان انسان میداند. بی جهت نیست که روحانیت دشمن آشتی ناپذیر آزادی است. چه فرد «خود فرمانبر» مستقل است نه "مقلد، " نه  تابع است و نه پیرو. خود فرمانبر در پی تغییر وضع موجود است در سوی کشف مرزهای جدید آزادی و ساختار یک جامعه  انسانی.  تنها «خود فرمانبر» است که می تواند مسئولیت بپذیرد، چون ذاتا اندیشمند و خرد ورز است و با بکار بست آنها ست که راه خود را میجوید. بهمین دلیل وقتی آخوندهای مقدس از آزادی مسئولانه سخن میگوید در واقع درخواست فرمانبری از فرمانبران میکنند، از محرومان از آزادی. اما، نسل آینده به نسل خود فرمانبران به نسل آزادگان تعلق دارد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi