۱۳۹۷ آبان ۱۱, جمعه

نظام اسلامی،
خصم آشتی ناپذیر خودگردانی!




یکی از انتقادات مرحوم ادوارد سعید، اندیشمند فلسطینی-آمریکایی از شرق شناسا ن یا آنچه وی "اوریانتالیست" ها مینامید- از کارل مارکس هم در کنار آنها نام میبرد- آنست که ادعا داشتند که در کل، مسلمانان و دیگر "نژاد" ها و ملت هایی را که به استعمار کشیده بودند بهتر از خود آنان میفهمند. در باره آنها بیشتر میدانند و شناخت  "علمی" تری از آنان دارند. فرهنگ و راه و روش زندگی، خوی و عادت و رسم و رسوم، سیاست و اقتصاد و نحوه ی مدیریت آنها را مورد مطالعه قرار داده اند. البته که شرقشنان معتقد بودند که فهم شان از آن جوامع بر اساس اصل و اصولی علمی بنا گردیده است(ادوارد سعید، 1978).

 ادوارد سعید میگوید آنچه از اندیشه شرق شناسا ن بر میآید رابطه علم و "دانش" است با قدرت. دانستن خود توانستن است. یعنی که قدرت از دانش بر میخیزد، از دانستن.  حاکمیت را بر جهان، دانش تعیین میکند. شرق شناسا ن  دو امپراتوری بزرگ قرن نوزدهم، انگلیس و فرانسه، خود را دارنده این دانش میدانستند و بر آن اساس چنین نتیجه میگرفتند که جوامعی که قرنها تحت نظام استبدادی زیسته اند، نمیتوانند بر "خود گردانی" ارزش نهند. به نظام استبدادی خو گرفته اند، نه بویی از آزادی برده اند و نه از استقلال فردی و خود فرمانبری و نه از اراده ی آزاد انسانی، منشا پویایی و پیشرفت انسان و تمدن اروپایی.  پس بر ماست که رتق و فتق امور استبداد زدگان را بدست بگیریم، دیدگاهی که بزعم ادوارد سعید، آلوده است به انگیزه  امپریالیستی، استعمار و استثمار و نژاد پرستی، چیزی که عیان است و آشکار، نه نهان و نهفته در گفتمان شرق شناسا ن. بعنوان مثال  مصر و یا هند را چون بهتر از خود مصری ها و هندی ها می شناختند، مدیریت بر آنها را نیز حق خود میدانستند. به این ترتیب، سعید میگوید، اورینتالیست ها به مردم سر زمین های شرقی  اجازه نمیداند که در باره خود سخن بگویند.

هم اکنون دیر زمانی ست که استعمار غرب، بساط استثمار برچیده است و استقلال کشورهای مسلمان را برسمیت شناخته است. برغم این واقعیت، نظام استبدادی رعیت پرور، کماکان در کشورهای مسلمان شمال افریقا تا بهار عربی در 2011 همچنان برقرار بود و پس از آنهم بجز در یک مورد، تونس، به آغوش استبداد و یا بدتر از آن جنگ و کشتار، بازگشته اند.

در کشور ما، اگر از استعمار غرب،اثاری مانده بود با روی کار آمدن روحانیت، محو و ناپدید گردید، اما، برغم برافراشتن پرچم استقلال، نظام سیاسی و نظم اجتماعی ای معماری گردید استوار بر اصل و اصول دین اسلامی. یعنی الگویی که روحانیت ارائه داده و میدهند برخاسته از ارزشها و باورهای دینی و قواعد و مقررات شریعت اسلامی، الگویی که ساختار آن، بزعم معماران آن، از دانش نا متناهی و نقصان ناپذیر الهی بهره بر گرفته ست، از کتاب مقدس قرآن، منشاء علم و دانش نهایی. معماران جامعه ی اسلامی، مالک انحصاری حقایق، بر آنند که بر خلاف الگوهای غربی و شرقی، که دین و نفوذ دین را در جامعه محصور و محدود نموده و یا بطور کلی بساط دین را برچیده اند- واقعیتی که در جوامع کمونیستی رخ داده است، الگوی "دین سالاری مردمی" بر انسان و انسانیت ارزش مینهد، نه بر رقابت و جنگ دائمی  با یکدیگر در پی ذخایر مادی، و نه بر زیاده خواهی و خود پرستی، ارزشهایی که جوامع غربی را به بی بند و باری اخلاقی و فساد و تباهی کشانده است. معماران حکومت اسلامی بر آنند که اسلام انسان را از حیوانیت  نجات بخشیده و با توکل به الله به کمال میرساند در حالیکه در شرق و غرب شان انسان تنزل یافته است.

اگرچه دوران  اورینتالیستها به سر آمده است، فرض کنیم که یکی از آنها از آرامگاه ابدی به بیرون خزیده و بار دیگر به حرفه ی شرق شناسی خود بازگشته و برای مشاهده، تحقیق و تفحص به جمهوری اسلامی ایران سفر میکند که کارنامه  نظام ولایت را و یا آنچه نظام "مردم سالاری دینی " میخوانند از نزدیک مشاهده نموده و مورد مطالعه قرار دهد. آیا، پس از چهل سال براندازی استعمار غرب و غرب ستیزی، میتواند نشان و یا نشان هایی در یابد در جمهوری اسلامی که حکایت کنند از خود گردانی و خود آئینی، رهایی و آزادی و یا آنچه اساسا معیار قضاوت و فهم شرقشناسان است از فرهنگ های بومی؟ در چنین صورتی، با مشاهده ی وضع موجود، آیا اوریانتالیست از گور برخاسته، میتواند به نتایجی متفاوت از گذشته برسد؟ به احتمال زیاد شرقشناس مزبور، بما گزارش میدهد که بدون دلیل متولیان دین، نسبت شیطانی به استعمار گران غرب داده اند. آنچه در ایران و کشورهای مسلمان واقع شده است نشان میدهد که شیطان در درون میزیید، در درون نهادهای مقدس، نهادهایی که در دامنشان چیزی جز مطلق گرایی، جزم اندیشی و استبداد گرایی پرورش نمی یابد، در درون نهاد "روحانیت."

بعبارت دیگر، شرقشناسان، چندان بیجا هم نگفته اند که دانستن، توانستن است. روحانیت با ابزار دانش الهی، دانشی انحصاری، بقدرت رسید. روحانیت همینکه بر مسند قدرت جلوس یافت، بجای اینکه به پیش براند، به پس راند و بر محدویت های سیاسی، محدودیت های دینی را افزود، بر جامعه اسارت مضاعف را تحمیل نمود و هرگونه منفذی را بر رشد خود گردانی و تعالی اراده آزاد انسانی، مسدود نمود.

درست است، کسی که به آزادی خو نگرفته و یا آنرا تجربه نکرده است، چگونه میتواند از استبداد دست بکشد. استبداد خواهی یعنی عدم اعتماد و اطمینان بخود و عمود ایستادگی، عدم تمایل به خود گردانی و خود فرمانبری، ویژگیهایی که در ستیز و خصومت اند با شریعت اسلامی، با ارزشهای "تسلیم" و "اطاعت" و "فرمانبری." شاید این خوی استبداد خواهی که ریشه در اسلام فقاهتی دارد سبب گردید که در 1357  شاهی را که به ضعف گراییده بود و از بیخ آسمانها بر زمین گام نهاده بود، سرنگون ساختیم و در همان حال شیفته و فریفته امام شدیم، امامی که مقدس بود و روحانی، جلوه خدا و پیغمبر تازی، که بتواند مشت های محکم تری را بر سر ما فرود بیاورد بدون آنکه درد و صدمه و گیجی آنرا احساس کنیم. ما را بگذشته رجعت دهد و نظم و انضباطی را که تنها میتواند در خور نظام ارباب- رعیتی باشد بر ما حاکم سازد. اگر بهار عربی در کشورهای مسلمان، به بازگشت باغوش دیکتاتوری سیاسی انجامید  و نه استبداد مضاعف دین و قدرت، بدلیل عدم وجود نهاد کهن سالی همچون "فقاهت" و یا روحانیت بوده است.

شاید هم چندان جای تعجبی نباشد اگراورینتالیست ها نسبت به شرقی ها احساس برتری کنند. چرا که خود نظام استبدادی را بر انداخته، دین را از ساختار سیاسی بیرون رانده و دامنه ی نفوذ و حتی آموزشهای دینی را محدود و محصور ساخته وجامعه ای نوین بنیاد نهادند بر اساس اراده ی آزاد و عقل و خرد انسانی، نه اراده و عقل و خرد خدایی. حال آنکه، جنبش های انقلابی در کشور های شرقی، بسرنوشتی محتوم دچار شده اند، یا به آغوش استبداد بازگشته اند و یا برساختار دست نخورده، استبداد سیاسی، استبداد مضاعف دین و قدرت را بنا نهاده اند، استبدادی بس بسیار مخوفتر از استبداد شاهنشاهی.

بنابراین، باید اعتراف نمود که پس از 40 سال بیرون راندن استعمارگران غربی، امری که حکومت متولیان دین بدان افتخار میکنند، نه تنها به خودگردانی و خود آئینی، به استقلال و آزادی فردی و اجتماعی نرسیده ایم بلکه از آنها نیز بسیار دورتر هم گشته ایم. چرا که نظام فقاهت در سراسر تاریخ، خصم آشتی ناپذیر خودگردانی و خود آئینی بوده است و اراده آزاد انسانی، نظامی که مهر تایید و تصدیق میکوبد بر نظریه شرقشنان اروپایی. شان و منزلت انسان هیچگاه در جامعه ی ایران چنین تنزل نیافته بوده است. چرا که در حکومت اسلامی بهترین انسان ها، از رعیت ها ساخته شده اند. رعیت نیز در برابر ارباب و یا فرمانروای یکتا و یگانه، دارای حق و حقوقی نیست. حق و حقوق الله ارجح است بر حق و حقوق رعیت، حق و حقوقی که محرومیت از آن ها، انسان را عملا به حیوان تبدیل میکند، بگوسفندی که بعبع کند و سر بزیر افکند و براه خود ادامه دهد.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi










۱۳۹۷ مهر ۲۷, جمعه


براندازی
ونیاز بآرمان نوین!


حقیقت آن است که مخروبه ای را که ولایتمدارن معماری نموده اند نمیتوان آباد کرد. تا نظام اسلامی  از بیخ و بن برکنده نشود و رفت و روب نگردد، نمیتوان ساختاری نو را بر فراز آن بنا نمود. هم اکنون چه بسیاراند تحلیلگران و سیاست ورزانی که در آن اندیشه اند که نظام در حال فروپاشی ست- چنانکه گویی با تلنگری درهم فرو ریزد. همین بس که آماده باشیم و خلاء قدرت را بیدرنگ پرسازیم. گفتنش، ساده است، اما، انجامش شاید کار رستم دستان هم نباشد.

تردیدی نیست، که نظام حاکم، دست بگریبان نه یک بحران بلکه مجموعه ای از بحرانها ست، از بحران  بازار ارز و سقوط پول ملی گرفته تا بحران گرانی و بیکاری و کم آبی و خشک شدن آب رودخانه ها و دریاچه ها و گسترش بی سابقه فقر و فساد. اگر قرار بود این بحرانها نظام را بفروپاشی بکشاند، نظام باید تا کنون از هم گسیخته میگردید. بگذریم که بحرانهای اقتصادی، توسعه فقر و بدبختی به تنهایی تا کنون حکومتی را سرنگون نساخته اند. بعضا، در انتظار ششم ماه نوامبراند، روزی که تحریمهای کمرشکن امریکا اغاز میگردد و ضربه مهلک و کاری را بر پیکر نظام اسلامی وارد آورد.

آری، در ششم نوامبر، اوضاع از این که هست نیز بدتر خواهد شد، برغم نظر آقای رئیس جمهور روحانی که امریکا هر زخمی که توانسته است تا کنون بر پیکر نظام اسلامی وارد آورده است، دیگر نمیتواند نظام را بیش از این زخمین سازد. بدتر شدن اوضاع، اما، بعید بنظر میرسد که نظام را از پا در بیاورد. نظام نشان داده است که میتواند بر دوش امواج طوفانی سوار شده کشتی زوار دررفته نظام را همچون نعشی به آبهای آرام برساند، امری که در آن تجربه بسیار آموخته است.

 چه سود که هر روز بشارت فروریزی نظام را جار بزنیم و حکومت آخوندی بدون آنکه زخمی بردارد همچنان بر سر جای خود پا برجا بماند؟

آنانیکه نظام ولایت فقیه را رو به قبله خوابانده اند و منتظراند که نفس آخر را بر آورد، به حکومت ولایت فقیه همانگونه مینگرند که به یک حکومت سیاسی، حکومتی که قدرت را بانحصار خود در آورده و با مشت آهنین بر جامعه حکم میراند، یک حکومت دیکتاتوری. حال آنکه، نظام ولایت فقیه، شباهتی به هیچ یک از نظام های سیاسی موجود ندارد و اساسا یک نظام سیاسی نیست. نظام ولایت فقیه، از بیخ بن یک حکومت "دینی" ست. حکومتی که توجیه خود را در آئین و شریعت اسلام، میابد، حکومتی که خود را ادامه "رسالت " و "امامت" تلقی میکند. یعنی که نظام، تبار خود را به آئین و اسطوره هایی نسبت میدهد که باور و ایمان بآنها را مردم از نیاکان خود بارث برده و سخت شیفته و دلبسته آنها هستند. در اصل نیز روحانیت بر اساس ارزشهای اسلامی بقدرت رسید، بر اساس "وحدت کلمه" یا باور و ایمان بیک چیز، مثل خدایی که بجز او هیچ خدای دیگری نیست، باور و ایمانی که در جامعه ما نهاینه بوده و هست. همین ایدنولوژی دینی، اسلام "ناب" محمدی بود که انواع ایدئولوژیهای مارکسیستی- لینیسیتی و لیبرال دمکراسی و ملی و مذهبی را در آغاز انقلاب در میدان مبارزه تار و مار ساخت، بگونه ای که حتی نشانی هم از آنها بجا نماند.

چهل سال است که روحانیت جامعه را بجهتی سوق داده است که ظاهرا بازتابنده باورها و ارزشهای مردم است، جامعه ای که در آن شریعت اسلام، در تمام زمینه ها، چه در سیاست و اقتصاد و قضا، چه در زمینه حجاب و اختلاط جنسیتها، حرف آخر را میزند و چیزی نمی جوید مگر یکسانی، همرنگی، یکتایی و یگانگی که عینیت می یابد در اطاعت و فرمانبری. بی جهت نیست که برغم هزینه های گزاف، حکومت آخوندی حجاب اجباری و مقررات جدایی جنسیتها را بمو بمور اجرا کرده است و میکند. چرا که حجاب و جدایی جنسیتها، بیانگر چیزی نیستند مگر نمادهای یک جامعه دینی، لازم و ملزوم یک "امت" اسلامی.

هم اکنون نیز شرایط مصیبت باری که ملت ایران با آن روی در روی ست، مجموعه بحرانهایی که موجودیت کشور را تهدید میکند، حاصل بذری ست که روحانیت کاشته است، حاصل ایدئولوژی دینی ست، که مظهر ان "فقاهت" است.  همچنانکه فاشیزم و سوسیالیسم بذری بود که نازی ها برهبری هیتلر و کمونیستها برهبری لنین و استالین و مائوتسه تنگ، پاشیدند، جامعه اسلامی نیز محصول رویکرد دینی ست. بعبارت دیگر، اگر جامعه بر لبه پرتگاه کشانده شده است، و دچار انحطاط، تباهی و فساد گردیده است، ناشی از هژمونی ایدنولوژی اسلامی ست. هیچ تصمیمی، برنامه ای، قانونی، بخشنامه ای بدون درنظر گرفتن شریعت اسلامی هرگز باجرا در نیاید. این در حالی ست که نظام طبق معمول فرا افکنی میکند و وضع موجود را ناشی از جنگ اقتصادی و روانی ای  که دشمن بدان دست زده است، جلوه میدهد، نه باور بقوانین و مقررات معجزه آسای قرآنی.

البته، انانی که همیشه به نجات نظام برخاسته اند، وضع موجود را به مسئله سوء مدیریت نسبت میدهند، گویی سوء مدیریت میتواند از چیزی جز ایدئولوژی اسلام فقاهتی برخیزد. نظامی که بر اساس وحدت کلام و التزام به ولایت فقیه بنیاد گذاری شده است، ضرورتا نظامی ست فساد زا. یعنی که بحرانهای موجود را باید، ناشی از بحران در ایدئولوژی دینی دانست که به بن بست رسیده است، دینی که پیوسته فقها و علما برآن بوده اند، که برای تمام معظلات جهان پاسخ دارد، دینی که بازداشت مردمان از ارتکاب به گناه با ابزار خشونت را بر مبارزه با فقرمطلقی که گریبان بخش مهمی از جامعه را فرا گرفته است، مقدم میشمرد. همچنانکه، داد ستان کل ایران، اخوند محمد جعفر منتظری در واکنش به حضور زنان در استادیوم ورزشی، سخنانی ایراد نمود، چنانکه گویی از اعماق تاریخ بگوش میرسد. وی اعلام کرد، ممنوعیت حضور زنان در استادیوم های ورزشها همچنان با قدرت ادامه مییابد چرا که مشاهده پیکر نیمه عریان مردان، بوسیله زنان بوقوع "گناه" میانجامد. این بدان معناست که آخوندهای مقدس ما در تقوا و تقدس از آل سعود هم سبقت گرفته اند. آنها به حضور زنان در استادیوم ها تن دادند، اما، آخوندهای ما هرگز. از سر باور و ایمان بکتاب آسمانی ست و هموار ساختن راه رستگاری ست که آخوندها خود را مکلف بجلوگیری بارتکاب از کناه می پندارند.

به بیانی خلاصه ، هم و غم مخالفان نظام، بویژه آنانکه به براندازی نظام می اندیشند بیشتر متمرکز بر بحت حکومت جانشین شده است. تمایل بر آن است که مسئله دین و یا ایدئولوژی دینی و یا نادیده گرفته شود و یا بزیر قالی پنهان شود. حال انکه همه مصیبت ها از رویکرد دینی، از دین بمثابه ایدئولوژی برمیخیزد. براندازی نظام بدون براندازی ایدئولوژی فقاهتی، بدون بی اعتبار ساختن و به چالش کشیدن اصل و اصول علم "کافی" و علم "اجتهاد،" میسر نیست. اگر چنانچه واقع هم شود یک تغییر و تحول بنیادی را که لازمه بنای یک جامعه استوار بر دمکراسی و کثرت گرایی ست، در پی نخواهد داشت. چرا که تا زمانیکه ملت یکبار دیگر چشمان خود را به ماه تابان ندوزد و چهره کریه و خون آلود، امام خمینی، مظهر دین "مستضعفان" را در آن مشاهده نکند، مفری حاصل نشود. یعنی که ملت زمانی کمر به براندازی نظام بندد که ایدئولوژی و آرمانی نوینی را از آن کند، ایدئولوژی و آرمانی که پاسخگوی نیازهای حال و آینده باشد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۷ مهر ۲۰, جمعه

نقد تمدن غرب
  و
حکومت اسلامی!






در جهان امروز تابوها و جزم های بشری، آنها که سد ی برسر راه رهایی  و آزادی بشر بوده اند، یکی پس از دیگری ویران و نابود گشته اند و عقل و خرد، یرغم ابزاری شدنش، بشر را از قعر سیاه بردگی و اسارت بیرون کشیده و او را بر سرنوشت خویش حاکم ساخته است. در جهانی که بسیاری از مرزهای مادی و فرهنگی در هم تنیده شده است و بقول مارکس همه هر چه سخت و خشک و منجمد بوده است ذوب شده، دود گردیده و به هوا رفته است، در جامعه ی ما آئینی از دوران تازیان بادیه نشین بجا مانده است که با فروپاشی نظام پادشاهی، تنومندانه سر از حوزه های علیمه بیرون کشید: "اسلام ناب محمدی،" نزدیک به چهار دهه پیش، با غرّش و خروش  بر صحنه جهان ظهور یافت و مدعی گردید که هر معضل و مشکل اجتماعی و اقتصادی، سیاسی و اخلاقی و هر آنچه که علم و عقل بشر نتوانسته است بفهمد و چاره سازی کند، چاره نموده و بشر را از تاریکی و تباهی نجات خواهد داد و برایش سعادت و رستگاری به ارمغان خواهد آورد. "اسلام ناب محمدی،" اسلامی ست بسیار نزدیک است به اسلام "اصیل،" اسلام دوران رسالت، دورانی که محمد از الله وحی دریافت میکرد و به ضرب شمشیر، اسلام را گسترش میداد. 

پس حکومت دین مست و مدهوش از باده ی قدرت در جستجوی نفس کش به  گشت پرداخت: عربده ی مستانه بر کشید که چه کسی گفته است خدا مرده است. خدا سالم و زنده است و بر آنچه در درون و بیرون ما میگذرد ناظر است. که این مرگ خدا ست که ذلت و خواری تمدن غرب را سبب گردیده است. عقل و خرد بشر  در برابر عقل و خرد الهی، ارباب و مالک دو جهان و یا "رب العالمین " کوتاه و ذاتاً انحرافی و گمراه کننده است. نه اعتبار دارد و نه میتوان بآن اعتماد کرد. که حقیقت، غایت هستی و نیستی بواسطه کتاب قران، آشکار گردیده است. الله تکلیف بشر را روشن ساخته است. او را از حیرانی و سرگردانی بیرون کشیده است. راه مستقیم را نشان داده است و بشر را بسوی آن  هدایت نموده و آنچه را که  برای بشر لازم و ضروری ست از تولد تا مرگ، تبین و تعریف و احکام آنرا صادر کرده است. 

حکومت دین، تمدن غرب را بباد انتقاد گرفت که از راه انبیا برگشته است. شهروندان غربی خود را از احکام دینی رها ساخته، از غرایز حیوانی تبعیت نموده، افسار گسیخته، به هوای نفس سرکش تن داده  و خود را به گناه آلوده میسازند. نه از حجاب خبری است و نه از عفاف. زنان در عریا نی با یکدیگر رقابت میکنند.  برجسته گی ها و برآمدگیهای هوس آلود و وسوسه انگیز پیکر خود که  باید در زیر حجاب از نگاه های آلوده پنهان بماند به معرض نمایش میگذارند. مد و مد گرایی و هنجار شکنی، امنیت اخلاقی جهان را تهدید به نابودی نموده و جامعه را به انحراف کشانده است.  افزون خواهی و حرص و آز و طمع  بر همه جا سایه افکنده است. شیوع قتل و جنایت، امنیت جانی را نیز از بین برده است. غرب فرهنگ بی بند و باری را در کشور ما نیز شایع کرده است تا حکومت دین را بر اندازد.

بعضا، اسلامیست ها در دفاع از تدبیر و درایت الله، از عقل و خرد بیکرانی که  در قرآن تبلور مییابد، با منقدین تمدن غرب هم صدایی کنند  که تمدن غرب، این حقیقت تلخ را آشکار می سازد که عقل و خرد بشر در درگیری با نا بسا ما نی ها، درد و رنج و محنت اجتماعی، فقر و جنگ، تخریب و  ویرانی دچار شکست و ناکامی گردیده است. عقل و خرد انسان به ابزاری برای عملی ساختن مقاصد قهر و قدرت تبدیل شده است.. در غرب هنوز جان از جانی می ستانند اما نه با طناب دار و گیوتین و یا چهار پاره ساختن اعضای بدن متهم در حضور عام، بلکه در خفا و بدون درد با تزریق داروهای خلسه آور(میشل قوکو، نظم و مجازات).

اما واقعیت آنست که نقد حکومت دین از تمدن غرب، نمیتواند نقد قدرت باشد.  چرا که دین و قدرت در کیش الله، در کیش اسلام، در وحدت و یگانگی با یکدیگرند. بدین لحاظ اسلام؛ هرگز نتواند به نقد خود بنشیند، نظاره گر اعمال و رفتار خویش باشد. نمیتواند شکست عقل و خرد بشر را اعلام دارد. چرا که عقل و خرد الهی خود هم اکنون بر اریکه قدرت نشسته است. بنگر که چه بذری نشانده است و چه حاصلی  بر گرفته است؟

اگر در تمدن غرب رابطه عقل و خرد با قدرت، رابطه ایست پیچیده و پیوسته تحت ارزیابی و بازشناسی و یا دیرینه شناسی ست، در حکومت دین، به دشواری مبتوان یکی را از دیگری تشخیص داد. کمتر کسی میتواند ولایت فقیه را که بر منبر خطابه قرار میگیرد، با فرمانده کل قوا و کسی که قدرت نهائی، قدرت قهریه در او تمرکز یافته است، شناسائی کند. امامان جماعت جمعه، مردانی که تقوا و زهد حرفه شان است، تفنگ بدست بر فراز منبر خطابه قرار میگیرند نمود گویایی بر یکی بودن دین و قدرت است. که دین، قدرت است و قدرت، دین. اما، ولی فقیه و یا آیت الله ها و حجت الاسلام ها، نه جامه ی پر زرق و برق قدرت به تن دارند نه چکمه های سهمگین و درخشنده. حاکمان امروز خود را تبلور دین میدانند نه جلوه ی قدرت. بواسطه ی تعهد و التزامی که به دین اسلام دارند، خود را مبرا از آلودگی های قدرت می پندارند، اما، گوینده حرف آخر هستند و صادر کننده فرمان نهایی. هم چنانکه گفتمان  خطابه گویی  و روضه خوانی، گفتمان قدرت و فرمانروایی را پوشش دهد، عبا و عمامه نیز شمشیر برنده فقیه را پنهان سازد.

اما، اگر تمدن غرب در حال سقوط و زوال است، حکومت دین، بشر را به کدام سوی هستی میخواهد سوق دهد؟  وقتی ولایت فقیه و کارگزاران ش به مدیریت رئیس جمهور و همردیفان انقلابی، بشر را بسوی راه انبیا فرا میخوانند آیا یک سخن (گفتمان) شاعرانه است یا دعوت فرمانروایی است بسوی رستگاری نهائی؟ آیا فرمانبران آگاهند به چگونگی راه انبیا و یا راه امامان معصوم و مظلوم؟ آیا این راه میتواند راهی به جز تسلیم و اطاعت، حقارت و خواری و یا بندگی و اسارت باشد؟ حال حکومت دین میتواند از بر قراری نظام داد و عدالت، سلطه ستیزی و حرمت به آزادی و کمال انسانی، سخنفرسایی کند تا که نفس در سینه دارد. اما، همین بس که به تعداد اعدام هایی که رسما بدست رژیم دین صورت گرفته است بنگریم، آنهم به شنیع ترین وضع ممکن در انظار عموم و به تصدیق کلام الهی که قرات میشود با نوایی که تار و پود را بلرزه در آورد، آوایی که زندگان را تهدید میکند و هشدار دهد از انتقام و سختگیری الله.

بعبارت دیگر، تمام جنایاتی که بر علیه بشر بدست حکومت دین صورت میگیرد بر اساس شریعت دین اسلام است که به اجرا در میآید. سنگسار یک حکم دینی است، یعنی قرآنی ست. سنگسار، مجازاتی ست تنفر بر انگیز، مهم نیست که از کدام نقطه ی کره ی زمین برخیزد. کشور های متمدن از دین برگشته، خنجر در دل خدا فرو برده اما مجازات اعدام را در شان بشر ندانسته اند و آنرا لغو کرده اند. حال آنکه در حکومت دین اعدام، تنبیه و مجازات، شلاق و تازیانه در معابر عمومی، شکنجه دور از انظار مردم، در شکنجه گاه ها، نماد عدالت است و داد اسلامی، سریع و خدشه ناپذیر. مجازات، "فی نفسه، " مهم است نه اثبات گناهکاری یا بی گناهی. حسابرس اصلی، الله است، در صورت بی گناهی، معدوم  به بهشت راه یابد، چه جای نگرانی ست. آیا میتوان توجیهی بهتر از این برای جنایت علیه بشریت یافت؟ این منطق شریعت و شمشیر و یا دین و قدرت، منطقی ست که البته در انحصار اسلام نیست. تمایل به شر قبل از هر چیز از دین بر خاسته است. آیا هست کسی که بخواهد در دنیایی زندگی کند که اصولگرایان سه دین بزرگ بشریت، یهودی و مسیحی و اسلامی بر آن حکومت کنند؟


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۷ مهر ۱۳, جمعه

آزادی و خود فرمانبری!

\

فقها و علما، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، از جمله ولی فقیه و رئیس جمهور و یا هر کس که در راه "اجتهاد" گام بر میدارد، ذاتا با دو واژه "آزادی" و "مسئولیت" بیگانه و غریبه اند. که نه هرگز این دو مفهوم را تجربه و یا احساس کرده، یا هرگز بآنها اندیشیده اند و  در حوزه های علمیه در باره شان به بحث و جدل پرداخته اند. آنها "بندگی" و "عبودیت،"  "تسلیم" و "اطاعت" را ارج مینهند. بهمین دلیل هم از آزادی میگریزند و هم از مسئولیت. چرا که در در اصل، "اجتهاد" چیزی نیست مگر آموزش علم "بندگی " و " عبودیت." آنها داوطلبانه خود را به الله،  پیامبر وی، محمد و کتاب قران، و نیز به جانشیان پیامبر، امامان، و نیز احادیث و روایات، تسلیم کرده و خود را به اسارت احکام شریعت اسلام در آورده اند، احکام بلا تغییر و مطلق، احکامی مستقل از زمان و مکان. باینترتیب، ظاهرا، تمامی غرایز و خواهش ها نفسانی خود را به زنجیر شریعت میکشند. در نتیجه، بسی بسیار طبیعی ست که از برگزیدن بر اساس اراده آزاد و عقل و خرد انسانی بیزار باشند. از منظر بندگان اسلام، بویژه علما و فقها، آزادی چیزی ست ذاتا شیطانی، بیانگر تمام آنچه شر و زشت است در وجود انسانی، لذت میجوید و لهو و لعب جسمانی. نمی شناسد هیچ قید و بندی را آزادی. نه اینکه انسان بودن به آزادی یست بلکه آزادی، تقلیل انسان است به حیوان.  چه، این حیوان است که رها از هر قید و بندی ست و آزاد به پاسخگویی به غرایز نفسانی. آدمی بمنظور آنکه به مقام انسان برسد باید یو غ شریعت را بر گردن نهد، هم عقل و هم غریزه را به پیش داده ها، به قواعد  کهنه و پوسیده دوران ابتدایی بشر، تسلیم نماید. به فرمان خدا و پیغمبر و امام و ولی فقیه است که انسان میتواند به رستگاری برسد، نه در آزادی، آزادی ره به سیاهی میبرد و تیره بختی.

 مجتهدین بزرگ از خود میگذرند و خویشتن را بفراموشی می سپارند که به خدا برسند. در قاموس فقاهت، انسان وقتی به کمال میرسد که در بندگی و عبودیت به مرتبه نمادین برسد. باین دلیل از آزادی میگریزند، اما، در منجلاب فساد و فریبکاری غوطه ور شوند. همچنانکه، وضع موجود، سندی ست بر این برهان.

بی جهت نیست که روحانیت و در راس آن ولایت خود را مصون از مسئولیت میدانند. که هیچیک از طلبه های حاکم مسئولیت پذیر نیستند. چرا که آنها هرگز آزاد نبوده و نیستند. چون مسئولیت تنها میتواند از آزادی برخیزد.  در نبود آزادی، مسئولیت چیزی نیست مگر اسارت. یعنی که مسئولیت زمانی موجودیت پیدا میکند که آزادی وجود داشته باشد.

کدام یک از علما و فقها از جمله ولایت که قدرت را در دست خویش متمرکز ساخته اند، خود را مسئول مدیریت وضع کنونی جامعه میداند، جامعه ای که در جهان شهرت ش را در سرکوب آزادی  و حق و حقوق بشر، در خشونت و بیرحمی و برپا داشتن مجازات اعدام بطور روزانه و در ملا عام، کسب کرده است. اجساد آویخته از دکل جرثقیل های عظیم، نماد دشمنی شریعت اسلامی ست با  مسنولیت و آزادی.

روشن است که فردی که آزاد نیست نه خود را مسئول میداند و نه توانایی پذیرش مسئولیت را دارد، صرفنظر از جایگاه اجتماعی، چه روزنامه نگار باشد یا یک دانش آموز و دانشجو و یا آموزگار و استاد، یا یک عالم و فقیه. آیا یک زندانی میتواند مسئولیت پذیر باشد. چگونه میتوان از یک اسیر و زندانی انتظار مسئولیت را داشت؟ آدمی که در اسارت بسر میبرد نه میتواند نه بگوید. و نه میتواند در مقابل قدرت مطلق فرا قانونی نا مسئول زندان، به مقاومت برخیزد. برای گریز از رنج و درد اسارت، چه زندانیانی که به جنایات مرتکب نشده اعتراف نموده و جان را به دژخیم ولایت تسلیم مینمایند. این زندانی ست، آنکه در بند است و اسیر ، نه آنکه ذیل حکم مرگ را امضا میکند و نه آنکه طناب شریعت را بگردن محکوم میاندازد.

در واقع مسئولیت گریزی محور گفتمان خطبه های امام جمعه ها از راس تا زیر است. همین بس که به خطبه های حضرت ولایت و یا امام جمعه ها بر فراز منبر و درسهای فقهی نظر افکنی. آنها پیوسته، «مسئولین» را مورد خطاب و مواخذه قرار میدهند. گاهی آنها را شماتت میکنند که چرا کوتاهی اینجا و غفلت آنجا شده است.  فی المثل آخوند جنتی، فرشته مقرب، در یکی از خطبه های خود مسئولین را مواخذه میکند که چرا  در مبارزه با "بد حجابی، " "شل " میایند؟  البته این در حالی ست که خود و همقطرانش بر مرتبه های بلند قدرت، آنجا که تصمیم های بزرگ و سرنوشت ساز اتخاذ میشوند، تکیه زده اند. آنها یا قانون گزارند و یا رئیس و وزیر و دبیر این سازمان و آن نهاد دولتی اند. اگرچه، آنان گردانندگان نظام اسلامی اند، اما، بری از مسئولیت اند. افرادی همچون صادق لاریجانی که مراتب اجتهاد را گذرانده و کنترل یکی از پرقدرت ترین نهادهای جامعه را در کف دارد، چگونه میتواند به خود بعنوان یک مسئول بنگرد، در حالیکه در بندگی و عبودیت نسبت به ولایت، مدارج عالی را پیموده است؟ به چنین شخصیت مقدسی  مسئولیت نمی چسبد

حضرت ولایت، خداوندگار خامنه ای در دیدار خود با رئیس و اعضای مجلس خبرگان رهبری، "وظایف خطیر مسئولین " را، بنا بر گزارش پایگاه اطلاع رسانی دفتر رهبری، یک بیک چنین  بر میشمارد:

«واقع بینی و دیدن نقاط مثبت فراوان در كنار برخی نقاط ضعف»، «افتخار به نسل جوان مؤمن و انقلابی»، «استفاده از ظرفیت های بی شمار داخلی و ملی»، «غفلت نكردن از دشمنی دشمنان»، «مرزبندی صریح و شفاف با جبهه استكبار»، «نترسیدن از دشمن»، «تكیه به مردم و تقویت حركت جهادی»، «حفظ و تقویت وحدت ملی»، «توجه به فرهنگ دینی و انقلابی»، و «گفتمان سازی»، از وظایف خطیر مسئولان نظام در سطوح مختلف است.

حضرت ولایت نه تنها خود را از مسئولیت پذیری مصون میسازد بلکه اعضای خبرگان را نیز مصونیت از مسئولیت می بخشد. اقتدار قانونی نظارت بر رهبری را از خبرگان صلب میکند و قدرت نظارت بر مسئولین را بدانها واگذار میکند.  آخوند خداوند خامنه ای، که فرمانروای کل و نهایی جامعه است، جامعه ای که هیچ چیز در آن بگردش در نیاید مگر به امر او، جامعه ای که تنها تصمیم گیرنده و تنها سخنگوی ملت، هیچکس دیگری نیست مگر ولی فقیه، فارغ از هر گونه مسنولیتی ست. او نه مسئول خوشامدگویی به تحریم های اقتصادی ست و نه مسئول ادامه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، که نهایتا اقتصاد کشور را ورشکسته  و جامعه را بسوی فساد و تباهی کشانده است،  نه مسئول سقوط پول ملی  و سربه آسمان کشیدن ارزش ارز و طلا، غارت های بزرگ میلیاردی، تورم افسار گسیخته ، بیکاری 25 درصدی، کاهش سرمایه گذاری داخلی و خارجی، افزایش فقر و عقب ماندگی، تخریب زیست محیطی، هوای آلوده و مسموکننده، هیچیک ربطی، نه به "رهبر معطم " دارد و نه به ذهن کور و تاریک وی.

این بدان معنا است که آنجا که آزادی نیست، همچنانکه ملاحظه شد، مسئولیت هم وجود ندارد. مسئولیت تنها میتواند در آزادی زاییده شود. آنها که از "آزادی مسئولانه" سخن میگویند، در نهایت منظوری ندارند مگر اطاعت و فرمانبری. آزادی مسئولانه از همان نوع مسئولیت هایی ست که حضرت ولایت در دیدار با خبرگان رهیری بر شمرد، مثل «واقع بینی و دیدن نقاط مثبت فراوان در كنار برخی نقاط ضعف». اینجا مخاطب حضرت ولایت کسی نیست مگر فرمانبر، کسی که مسنول است و اطاعت میکند، باید از این خبر دهد و نه از آن.

این جاست که همه آنانی که یو غ شریعت را بگردن خود انداخته، در دامن حوزه های علمیه پرورش و از آن جهت بر مردم  ولایت یافته اند، نمیتوانند «خود فرمانبر» و یا «خود آئنین،» یعنی آزاد باشند. چراکه «خود فرمانبر» هرگز خرقه زهد بر تن نکند و به عبودیت و بندگی نیز تن ندهد. فرد آزاد فرمانبر نیست و از هیچکس جز خود فرمان نمی گیرد، چون تنها او ست که مسئول است. فرد آزاد، فرمانبری را دون شان انسان میداند. بی جهت نیست که روحانیت دشمن آشتی ناپذیر آزادی است. چه فرد «خود فرمانبر» مستقل است نه "مقلد، " نه  تابع است و نه پیرو. خود فرمانبر در پی تغییر وضع موجود است در سوی کشف مرزهای جدید آزادی و ساختار یک جامعه  انسانی.  تنها «خود فرمانبر» است که می تواند مسئولیت بپذیرد، چون ذاتا اندیشمند و خرد ورز است و با بکار بست آنها ست که راه خود را میجوید. بهمین دلیل وقتی آخوندهای مقدس از آزادی مسئولانه سخن میگوید در واقع درخواست فرمانبری از فرمانبران میکنند، از محرومان از آزادی. اما، نسل آینده به نسل خود فرمانبران به نسل آزادگان تعلق دارد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ مهر ۶, جمعه

افول کتاب

 در جامعه اسلامی!




براستی آیا میتوان عمیق ترهم در چاهی که در آن فرو افتاده ایم، فرو رفت؟ آن کدام چاهی ست که در برابرش، این چاه عمیق، چاله ای بیش نیست؟ آری، ما بسوی چاهی بس بسیار عمیقتر روانیم، چاهی که بوی گند ش روح را از تن خارج میسازد. البته که ما هنوز به جامعه اسلامی، جامعه ایکه بر اساس، اسلام اصیل و راستین، اسلام ناب محمدی بنیاد گذارده شده باشد، جامعه ای  تک کتابی نرسیده ایم. در این راه، اما، گامهای بسی بسیار بلندی برداشته ایم و هر روز بدان نزدیکتر میشویم.

بنا بر گزارش خبرگزاری ایسنا، سید عباس صالحی، زمانیکه در مقام معاون فرهنگ و ارشاد
 اسلامی خدمت میکرد، در گشایش هفدهمین نمایشگاه کتاب ناشران ایران، از کاهش 12 درصدی تیراژ کتاب خبر داده، آنرا "تلنگری بزرگ " خوانده و خاطر نشان کرده است که این  "روندی" ست که در 7، 8 سال اخیرادامه داشته است. از طرف دیگر وی اظهار امیدواری کرده است که سرانه کتاب در 20 سال گذشته از 1.8 عنوان برای هر 10 هزار نفر به 0.93 رسیده است. یعنی که به هر هزار نفر کمتر از یک کتاب میرسد. این اگر پیشرفت و صعود بقله علم و دانش نیست، بویژه در دورانی که در علم هسته ای برقابت با پیشرفته ترین کشورها پرداخته ایم، چه میتواند باشد؟

روشن است که از آقای معاون وزارت ارشاد، نمیتوان انتظار داشت که کمی بیش از نصف حقیقت
 را گزارش دهد. چه بنا برگزارش خبرگزاریها، حرفه نشر و فروش کتاب در حال موت است و از تعطیلی های گسترده کتابفروشی ها و یا تبدیل و تغییر آنها به مشاغل دیگر و نیز از فعال نبودن 70 درصد ناشران کشور گزارش میدهند. افزوده بر این، چندی پیش روزنامه اعتماد از حضور کتاب هایی با تیراژ 150 جلدی در بازار کتاب خبرمیداد.

شاید بازار کتاب در کشور ما هرگز بازاری پر رونق نبوده است. از جامعه ایکه در آن اکثریت
 مردم از سواد لازم برای خوانش کتاب محروم اند چه میتوان آنتظار داشت؟ روشن است که با بقدرت رسیدن آیت الله ها باید هم انتظار داشت که بازار کتاب چنین به رکود و کسادی هم کشانده شود. چون بازار کتاب قبل از آنکه تحت تاثیر تکنولوژی دیجیتالی و شبکه های اجتماعی قرار بگیرد، دارای یک خصم آشتی ناپذیر بوده است که هم کنون بر مسند قدرت نشسته است: دین، دینی که مظهر آن روحانیت است. چرا که آیت الله، فقها و علمای اسلام، چه سنی و چه شیعه بر آنند که تا زمانیکه کتاب مقدس قرآن، کلام الله هست، بشر بی نیاز از هر کتاب دیگری ست. بی جهت نیست که زمانیکه روحانیت دستگاه فرهنگ و تعلیم و تربیت را تحت کنترل خود داشت، نوجوانان را به مکتب خانه ها میفرستادند تا خوانش کتاب قرآن را بیاموزند، همچون یک طوطی با هوش. این بدان معناست که خصومت با هر کتابی غیر از کتاب آسمانی، در ذات باورها و ارزشهای اسلامی ست چنانکه گویی نشر هر کتابی همراه است با کسر شان کتاب مقدس. وای اگر کتابی رعایت مرتبه و جایگاه مقدس کتاب قرآن را مورد غفلت قرار بدهد، آنگاه فتواهای مرگ صادر شود و غیرتمداران سینه چاگ قمه بر کشند و آماده اند که خون بریزند. همین بس که بسر نوشت 
        .کتابی بنام "آیه های شیطانی،" اثر نویسنده ای هندی- انگلیسی تبار، سلمان رشدی بنگری.

آیت الله ها، هم اکنون، در حال رسیدن به هدف خود هستند، ساختار یک جامعه تک کتابی، جامعه 
ای که در آن بجز یک کتاب به کتاب دیگری نیازی ندارد، بسی بسیار نزدیک شده اند. بی جهت نیست که مولف و نویسنده، شاعر و فیلسوف اندیشمند و دانشور، به تدریخ نادر و نا ناپدید شده اند. این رکود و کساد اندیشه و اندیشمندی ست که بازار نشر و فروش کتاب را به نابودی تهدید میکند. چه  آن تک کتاب، قرآن مقدس، که در دوران خلیفه چهارم مدون گردیده است، کتابی ست که الله، خداوند یکاتا و یگانه در آن هرچه که  از هم اکنون تا ابد، بمغز بشر عبور کند، بدان اشاره رفته و ظهور آنرا پیش بینی کرده است. اهل دانش الهی به این حقیقت آگاهی دارند. نقل این داستان شاید تکراری باشد اما تکرار آن در اینجا نور بیشتری بر مطلب میپاشد. در کتاب های تاریخ، از جمله تاریخ طبری آمده است که وقتی سعد ابی وقاص، فرمانده نیروهای تازی به کتابخانه تیسفون میرسد، سرگردان میماند که انبوه کتابها برای چیست که در این مکان انباشته گردیده است. سر در گم و حیران، طی نامه ای از فرمانروای نهایی، خلیفه مسلمین، عمربن خطاب، کسب تکلیف میکند. عمرداماد پیامبر اسلام، در پاسخ به فرمانده خود میگوید که نیازی به نگاهداشتن کتابها نیست، چه هر آنچه که در آنها نوشته شده است و هرچه که در آینده نوشته شود، در قرآن کریم آمده است و فرمان سوزاندن نه تنها کتابخانه تیسفون بلکه کتا بخانه های بزرگی از جمله کتابخانه اسکندریه 
ومدائن و دیگر کتابخانه های کوچک را صادر میکند.

امروز در نظام ولایت، کتاب ها را نمیسوزانند بلکه خمیر میکنند و یا از زیر تیغ سانسور میگذرانند. امروز اندیشه ها قبل از آنکه در کتاب بازتاب یابد بطور "زنجیره ای" در نطفه خفه میگردند. دستگاه عریض و طویل وزارت ارشاد نه از برای اشاعه نشر کتاب و اندیشه، بلکه برای خشکاندن ریشه های آن بوجود آمده است. تنها اندیشه ای قابل نشر است که در تایید و تصدیق مقدسات شریعت اسلام که منشا آن کتاب مقدس است قوام گرفته باشد. ناشران و نویسندگان و تاجران کتاب، برای حفظ و جان و مال خود، باید به مشاغل دیگری روی ببرند. بر این اساس ما فاصله ی زیادی با به صفر رسیدن تیراژ کتابها نداریم. هم اکنون کتابهای درسی از دوران ابتدایی تا دانشگاهی همه در تبعیت از یک کتاب بنگارش در آمده اند. البته لازم بیاد آوری ست که تیراژ کتاب هایی که بنوعی در ارتباط با تک کتاب  مقدس آسمانی، به تالیف و نگارش در میایند بسی بسیار با لاست و کتابفروشی ها انباشته شده اند از این نوع کتاب ها. مسلم است که جامعه تک کتابی کلید رمز تحکیم نظام فرمانروایی و فرمانبری است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۷ شهریور ۳۰, جمعه

زورگیری تاریخی!





هیچ ملتی نیست که به فرهنگ و ادبیات و رسم و رسوم خود نبالد و افتخار نکند. ملت ما نیز از 
این قاعده مستثنی نیست. موضوع البته ساده است و امری طبیعی. چرا که اگر منکر میراث خود شوی، خویشتن انکار و خود را نفی کنی. یعنی که این تمایل به بالیدن به فرهنگ و راه و روش زندگی بومی را میتوان در میان جوامع از هر گونه ای یافت. نه اینکه این تمایل به گرامیداشت آنچه بومی ست از طبیعت انسانی ما بر میخیزد و یا در ذات بشر نهادین است بلکه ناشی از ماهیت زندگی کردن با جمع و یا با یکدیگر است. تعجب بر انگیز نیست که همین را نیز در مورد ملت ما صادق دانست. که ما به فرهنگ و ادبیات و رسم و رسوم خود، شاید بیش از هر ملتی دیگر عشق میورزیم  و با علاقه ای شدید به میراث نیاکان مان، به آنچه از گذشتگان برای ما به ارث گذارده شده است، حرمت می نهیم، غالبا تا حد غیرت و تعصب و تصلب. نمی بینیم چیزی مگر خود را در مرکز دایره ی هستی. نه بآن دلیل که به آنچه بارث برده ایم، آگاهی داشته ایم بلکه به عکس. شاید به آن دلیل که تاریخ ما بسیار دراز و طولانی ست، و نمیتوان بسادگی از آن سر بیرون آورد و از فراز و نشیب آن آگاه گردید.

با این وجود کمتر کسی هست  که نداند که  تاریخ ما داری دو بخش جدا از یکدیگر است. بخش اول دوران باستان است، دوران فرهنگ و تمدن یکی از امپراتوری های پهناور جهان، از جمله دوران هخامنشیان و ساسانیان، دورانی که بیشتر افسانه ای است تا واقعیت، مثل دوران جمشید و ضحاک مار دوش، دورانی که با آن بیگانه و نا آشنا هستیم. بخش دوم، دوران حکومت اسلام است، حکومت اعراب بادیه نشین و فرهنگ و رسم و رسوم بیابانی، چیره شدن بر آن امپراتوری وسیع و فرهنگ و تمدنی بزرگ، مبارزه ای بود سخت و طولانی. تخریب و ویران نمودن میراث باستانی، رمز بقای حکومت تازیان گردید. تنها بر ویرانه های شیوه ی زندگی و آداب و رسم و رسوم  باستان، از جمله باور به اهورامزدا، خدای عقل و خرد بود که تازیان میتوانستند باور به فرمانروایی و یکتایی و یگانگی الله را بنا نهند . با این دوران اخیر است که ما خود را شناسایی میکنیم، دوران حقایق و احکام مطلق آسمانی، دوران حکومت اسلام بواسطه ی شاهان ایران که دایه ی دلسوز تر از مادر بودند. اگرچه شاهان ایران دوست داشتند که با پادشاهان دوران باستان خود را شناسایی کنند، اما میراث دوران باستان را به نفع فرهنگ مهاجمان عرب، نیست و نابود کردند، چرا که در واقع خود را با الله و رسول او، شناسایی میکردند. از همان آغاز، تازیان فاتح تیشه بر گرفتند  که هرگونه ارتباطی را- چه تاریخی و چه احساسی و عاطفی، چه فرهنگی و دینی- با دورانی باستان از ریشه بر کنند و کنند، حتی با عادات و خوی دیرینه، مانده از دوران باستان نیز به ستیز بر خاستند. چنانکه هرگز خاطره ای از آن زمان، به آینده و نسل های آینده منتقل نگردد.

شاید بی دلیل نیست که خود را با خون امام حسین شناسایی میکنیم. چه گریه ها و مویه ها که سر ندهیم و شیون ها و زاری ها که نکنیم، و در غم و اندوه مقاتله او بدست یزید، خلیفه ی تازیان، بسر و سینه خود نکوبیم. چنانکه گویی دقایقی پیش، هماینجا بخاک و خون کشیده شده است، نه اینکه در گذشته ای دور، در یک سرزمین بیگانه. البته که تنها این کشتار افسانه ای نیست که از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد بلکه یک نظام اخلاقی با آن نیز به ذات ما راه مییابد، نظامی که بر تسلیم اطاعت بنا گردیده است. حسین خود را به اراده ی الله تسلیم میکند. به رضای او تن میدهد. حسین، نماد تسلیم و اطاعت است، منش و کنشی که تنها میتواند در خدمت تداوم ساختار قدرت قرار بگیرد. چه اگر، عاشورا و مراسم خشونت بار عزاداری آن را ساختار قدرت زیانبار تلقی میکرد، از برگذاری سالیانه آن بهر قیمتی جلوگیری مینمود.

 این در حالی ست که به ندرت اتفاق میافتاد که کسی با مقاتله رستم فرخ زاد، سردار فرهیخته ایرانی که بدست تازیان مهاجم در قادسیه به خاک و خون در غلتید، خود را شناسایی نمیکنیم. بدیهی ست که با او بیگانه بوده و از وی  شناختی نداشته باشیم. از رابطه ی مسلمانی خود با شکست رستم فرخزاد، فرمانده لشگر امپراتوری ایران، با خبر و آگاه نیستیم. نیاموخته ایم که او چه کسی بوده است؟ چه نقشی در تاریخ ما ایفا کرده است؟ مگر نه اینکه او فرمانده لشگر امپراتوری بزرگ عجم بود، چگونه از لشگر فقیر و گرسنه ی تازیان شکست خورده است، بعنوان برترین فرمانده ی یک امپراتوری؟ در این شکست خانمان برانداز، شاهنشاه را باید مقصر بدانیم که گوش شنوا نداشته و تدبیر سردار خود را در برابر مهاجمان تازی نپذیرفته است و یا سردار او را که تن به فرمانی نا سنجیده داده است؟ آیا پیروزی تازیان را باید به نیروی آرمان اسلامی نسبت داد؟ تاریخ چگونه ادامه مییافت اگر رستم فرخزاد در قادسیه پیروز میشد؟ سرنوشت دین اسلام به کجا میکشید؟ آیا درست است که ما ایرانیان،  خود به استقبال مهاجمین تازی شتافته ایم؟ که نجات و رهایی را در دامن الله یافته ایم؟ شاید اگر فردوسی بزرگ در دورانی بسی بسیار سخت و سیاه، تحت حکومت شمشیر کش اسلام، شاه محمود غزنوی، با تحمل درد و رنجی ناتمام، بخشا تاریخ ما را برشته ی حماسه ای جاودانه  نکشیده بود، خاطره ای هم از افت و خیز تمدن دوران باستانی، بجای نمانده بود.

نقل شده است که پس از شکست رستم فرخ زاد در قادسیه، تازیان مهاجم کتابخانه ها، خزانه ی تمدن مادها و هخامنشیان و ساسانیان، را به آتش کشیدند. چون تازیان با کتاب بعنوان مخزن دانش بشری بیگانه بودند. تنها به یک کتاب بود که به تازگی مانوس شده بودند،  کتابی آسمانی، کتابی ماورایی، کتابی که الله خود در آن سخن گفته بود، کتابی که در برگیرنده ی همه ی کتابهای جهان بود- از حال  تا ابد. بی دلیل نیست که اعراب از هر کتاب دیگری، بجز قرآن، ترس و هراس عمیق در دل داشتند.

مشهور است که وقتی ابی وقاص، فرمانده ی قشون تازیان، به کتابخانه های عظیم ایران مواجه شده بود، درمانده بوده است که با آنها چه باید بکند، به غنیمت بگیرد؟ چه ارزشی دارد، زر و زمرد که نیست.  بسوزاند یا به دریا بریزد؟ چنانکه از خلیفه ی تازیان، فرمانروای نهایی، عمربن خطاب، راه و چاره بپرسید. که تکلیف چیست. مشهور تر از آن پاسخ عمر است که بگونه های مختلف نقل شده است. اما مضمون همه ی آن ها یک چیز بیشتر نیست که  بشر را یک کتاب، بس است و آنهم تنها قرآن است. زبان و دانش بیگانه را چه ارزشی ست در برابر زبان الله، خدای خدایان، مالک بر دو جهان، خدای یکتا و یگانه، خدایی که بجز او هیچکس دیگری نیست؟ همه ی دانستنی ها را میتوان تنها در کتاب الله جست. بشر را همین یک کتاب بس است. که خود سر انجام یکی از باورهای تزلزل ناپذیر مسلمانان جهان گردید. اگر بگوییم که همه ی تیره بختی ها و سیه روزیهای مسلمانان جهان از این باور بر میخیزد، سخنی به گزاف هرگز نگفته ایم. بی دلیل نیست که علما و فقها و حوزه های علمیه که نظام تعلیم و تربیت را برای قرنها در تحت انحصار خود داشتند، چیزی بجز مکتب خانه نساختند، مدارس ی که طوطی بودن را به دانش آموزان میآموختند، پدیده ای که هم اکنون در مدارس طالبانی و حقّانی در کشور پاکستان، ادامه دارد، پدیده ای که  خشک مغزانی را تولید میکند که خود را منفجر میکنند که مسلمانان برادر، نه حتی بیگانه دین ان را، بخاک و خون بکشند.

ما معمولا فراموش میکنیم که خود زاییده بخش اخیر هستیم، بخش ی که تاریخ آن با تجاوز و غارت آغاز گردیده و با نابودی یک فرهنگ و تمدن اصیل، راه و روش زندگی در دوران باستان، با یک زورگیری تاریخی، ادامه یافته است. اما چنان این درد و ننگ تاریخی را از خاطره مان ربوده اند که هرگز نمیتواند موجب همبستگی و همدردی جمعی گردد. ما در آغوش متجاوز و غارتگر، نه تنها احساس  امنیت و آرامش میکنیم، بلکه به یکی از سر سخت ترین مدافعان خدایی که خود را به زبان تازیان، الله نامیده است، تبدیل گردیده و آماده ایم که خود و جهان را در دفاع ازکتاب قرآن به آتش بکشیم، کتابی که حاوی احکام ابدی برای زندگی بشری در این جهان و جهانی دیگر است، مطلق و چون چرا ناپذیر، کتابی که از فهم آن پس از گذشت یکهزار و چهارصد سال، هنوز عاجز و نتوانیم. ندانستن زبان الله که شرم نیست؟ "قرائت " آن البته که  واجب و یک وظیفه ی شرعی ست. اما فهم آن چندان ضروری هم نیست. چه فهم آن طهارت میخواهد و ریاضت، ترک دنیا میخواهد و انکار خویشتن، تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت مطلق. اگر عشقی است به کتاب آسمانی، عشقی ست آتشین از سر کوری و نابینایی، نه از سر فهم و تعبیر و تفسیر، توانایی هایی که نه تشویق و نه پرورش داده شده است در دامن کتاب مقدس، کتابی که الله خود از بیخ آسمان ها به رسول خویش مخابره کرده است. وای اگر فهمی، فهم بزرگان و اندیشه ورزان، از آموزش های الله همراه میشد با نفی و نقد، آنگاه بیرون کشیدن زبان بود از حلقوم و آویخته شدن  بر دار مجازات.

شاید اگر در دانستن آزاد بودیم، میتوانستیم در یابیم که الله چه میآموزد و آموزگار چه باورها و ارزشهایی ست.آنگاه چه؟ آیا از الله پرستی دست بر میداشتیم؟ ترس و واهمه از تقدس زدایی، بود که تازیان را به حیوانی درنده تبدیل میکرد. در حالیکه نقد خدایی که در جلد مسیح به زمین فرود میآید، اندیشه ی بشر را آزاد و رها ساخت، چنانکه گویی دیر زمانی بوده است که زمان آبستن اندیشه های تابناک بوده است، اندیشه هایی همچون انسان متفکر(سوژه)، اندیشه ی نقد عقل و خرد و فهم دیالکتیکی هستی، هم بشکل ایده آلیستی و هم ماتریالیستی، اراده ی معطوف به قدرت بمثابه جوهر هستی و یا اندیشه های معاصر ساختار گرایی و ساختار شکنی،  همه زائیده ی آزادی و رهایی عقل و خرد بشر از یو غ فرهنگ کلیسایی ست، فرهنگی که اساس آن خدا شناسی بوده است. لازم به یاد آوری ست که این رهایی  در همان حال به کشفیات علمی و رشد نیروی حیرت انگیز تولیدی بشر و سلطه بر طبیعت منجر گردید. آن جهان ساکن بدون جنب و جوش با بیرون، جهان قرون وسطایی با راندن خدا از عرصه سیاست و قدرت، ناگهان به جهانی پویا و تغییر پذیر تبدیل گردید.

حال آنکه ما در جهان اسلام، شاهد چیزی نبوده ایم، جز استبداد و سرکوب. شاهانی که بر ما حکومت میکردند خود را "سایه " الله میدانستند. که فرمان آنها مثل فرمان الله چون و چرا ناپذیر بود و خشم و خشونت و بیرحمی را از الله آموخته بودند. مثل الله مردم ایران را چیزی بیشتر از بنده و رعیت نمیدیدند. بقای حکومت خود را تنها در یک چیز میدیدند، در تسلیم و اطاعت مطلق که خود نیازمند ایجاد  ترس و وحشت بود تا ایرانیان را در رعیتی و بندگی نگاه دارند، یعنی در ضعف و نا توانی، غرق در خرافات و ارزش نهادن بر ذلت و خواری. چه، تنها در تاریکی و کوری ست که میتوانیم چنان به کتاب قرآن دل ببندیم تا بتوانیم شمشیر انتقام بر کشیم و بخاک و خون کشیم آنکه به نفی و نقد آموزشهای الله بپردازد. زبانی را که حرمت الله را شکسته است   از حلقوم گوینده و یا اندیشه ور، بیرون کشیم. ما از دورانی سخن میرانیم که استعمار غرب هنوز زاده نشده بود. تمامی عقب ماندگی ها را ناشی از ظهور استعمار دانستن، گریز از مسئولیت است، گریز از آنچه که هستیم. آیا حوزه های علمیه، لانه جانوران موذی،، مرکز تولید و نگاهداری مقدسات، افسانه ها و اسطوره ها، علما و فقها، مراجع تقلید و آیت الله ها و حجت الاسلام ها را استعمار غرب، خلق کرده است و یا توطئه ی آمریکا ست؟ چاه چمکران ها ارمغان استعمار است؟ خمس و ذکات، نماز و روزه و زیارت را چه؟ حجاب و جدایی جنسیت ها را چه؟

این بدان معنا ست که مهاجمان عرب، تنها خاک و سرزمین ما را پس از خونریزیها و تخریب و ویرانی ها، به اشغال خود در نیاورده اند، آنها خود آگاهی ما را به غارت برده اند. ما را از آغاز با خود بیگانه ساختند با فرهنگ و راه روش زندگی اجداد ی. اگر خدا و یا  خدایانی داشتیم، اگر پیامبری داشتیم و کتابی، مغی داشتیم و مقدسی، رسمی و رسومی و تمدنی، همه را زیر برق شمشیر از ما  ربودند. یعنی که ما را زور گیر کردند و مورد تجاوز قرار دادند و  بر ویرانه ی آتشکده ها، مساجد ساختند و پرستش الله را جانشین پرستش اهورامزدا، نمودند. و ما را سلطه پذیر و مطلق گرا و خرافات پرست پرورش دادند.

این نگارنده هرگز به اندیشه ی بازگشت به گذشته خوشبین نبوده است و هرگز آنرا یک راهکار رهایی از نظام استبدادی بشمار نیاورده است. اما سخت به بازبینی آن معتقد است. چون اگر آن گذشته ی تاریخی را نبینیم، هرگز نتوانیم این را، وضع موجود را مشاهده کنیم.  باین معنا که ما در شرایط کنونی شاهد هجوم دشمنی هستیم که در گذشته ما را تیره بخت و سیه روز گردانده است و تمام جامعه را به اسارت و بندگی کشانده است، چنانکه گویی بار دیگر تازیان مهاجم، سر زمین ایران را به تسخیر خود در آورده اند و خود را بار دیگر در ستیز و خصومت با فرهنگی غنی و عمیق و برتر از فرهنگ خود، روی در روی می بینند، فرهنگی که از آن بوی آزادی  و رهایی به مشام میرسد، فرهنگ سکولاریسم، فرهنگی که دوست دارند در نزد عامه ی مردم  فرهنگ کفر و بی دینی و بی بند و باری و بی اخلاقی ، معرفی نمایند، فرهنگی که فساد و تباهی  آور است و بجای آن فرهنگی را بنا نهند که نظام ولایت را تا قیامت تداوم بخشند.

این تنها یک یاد آوری ست که چگونه گذشته بار دیگر به زمان حال بازگشت میکند.

ای مومنان از خشم و قهر الله هراس بدل بدارید که از شما به درونتان نزدیکتر است. او شما را بخوبی می شناسد اما شما هرکز او را نخواهید شناخت. دفتر اعمال شما نزد او ست که در قیامت گشوده شود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ شهریور ۲۳, جمعه

عاشورا:
ایدئولوژی فرمانروایان!






در دوران حکومت ولایت، نمیتوان و نباید از کنار واقعه عاشورا به سادگی گذشت بهر دلیل و برهانی. چرا که عاشورا، بیشتر و عمیقتر از هر نهادی در ذات ما کاشته شده و در تحکیم اعتقادات بازدارنده تحول و دگرگونی درما، نقش اصلی را بازی کرده است. حتی آنانی هم که خود را سکولار میدانند و به رسالت و امامت هم اعتقادی ندارند، به سختی میتوانند از ستایش امام حسین خود داری کنند. بعضا، حتی تا آنجا به پیش میروند که او را "آزادیخواه" نیز میخوانند، چنانکه گویی امام حسین شهید راه "ازادی" بوده است.

عاشورا، بنابر تحلیل سایت پایگاه حوزه، چهار پیام را الغا میکند: پیام آزادی،  اقامه نماز،  ایستادگی در برابر باطل و  تسلیم محض در برابر حق- جل و علا.

پیام چهارگانه عاشورا، البته که بر ساخته دست اسطوره سازانی ست خیال پرور. بی تردید میتوان در عالم لفاظی ناسازگاری آزادی با اقامه نماز و تضاد ایستادگی در برابر باطل و ظلم را با تسلیم محض در برابر حق- جل و علا، نادیده گرفت و ملغمه ای فریبنده آفرید. زیرا که تسلیم محض به اراده الله که در اقامه نماز تبلور می یابد، در سوی حفظ و نگاهداری نظام فرمانروایی و فرمانبرداری ست، نظامی ضرورتا باطل و ظالم، نه واژگونی آن و کسب آزادی. اما نویسنده حوزه از تعهد امام حسین به آزادی در واپسین لحظات زندگی چنان سخن میراند گویی که حسین نه در راه کسب قدرت و نشستن بر مسند خلافت در صحرای کربلا به هلاکت رسید بلکه در راه آزادی سازی انسان، در برابر خلافت یزید بن معاویه دست بمقاومت و ایستادگی زده است. تحلیلگر حوزه، مینویسد که:

آن حضرت نزدیک ظهر نیز پیام آزادی را تکرار کرد و فریاد برآورد: هیهات منا الذلة، هرگز تن به ذلت نمی دهیم و زبونی و خواری از جمع ما دور است.

آری، امام حسین، بیزاری خود را ازحقارت و خواری بیان میکند. چرا که او چیزی کمتر از خلافت را دون شان خود میدانست. فرزند پیامبراسلام، بی شک مسند فرمانروایی را حق مسلم خود فرض میکرد و بر کناری از آن را "ذلت" میپنداشت. اما، تحلیلگر حوزه، نه تنها معنای دلخواه خود را بر سخنان امام تحمیل میکند بلکه نقد "عقلانی" خود را به روضه خوانی تبدیل نموده و آه و ناله برآورد که امام سوم، در وخیم ترین و دلخراش ترین شرایط ممکن در حالیکه در خون خود میغلتید، البته خونی که از جنس خون خدا ست، تعهد و التزام خود را به آزادی، اعلام میدارد. تحلیلگر حوزه نقل میکند که:

. در آخرین لحظات که پیکر پاره پاره اش بر روی زمین افتاده بود، خون خدا از رگهای بریده اش بیرون می زد و آن نامردان از خدا بی خبر سمت خیمه گاهش یورش می بردند، در زیر لب آنان را به آزادگی فرا خواند و چنین زمزمه کرد:

یا شیعة آل ابی سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم; (4) ای پیروان خاندان ابوسفیان، چنانچه دین خدا را کنار گذاشته اید و از روز رستاخیز نمی هراسید پس در دنیای خویش آزاده باشید..

اگر دین ندارید آزاده باشید، سخنی ست بسی بسیار زیبا و مسحورکننده، و معمولا نیز بدانجهت نقل میشود که نشان دهند تا چه حدی آزادی در نزد امام حسین و همچنین دین اسلام، عزیز و محترم بوده است، چنانکه گویی آزادی را تنها میتوان در دامن امام حسین و دینی که بدان ایمان دارد، دین اسلام جستجو نمود. که سخن امام بیانگر این واقعیت است که دین اسلام مهد آزادی است. بی دلیل نیست که سخن معروف امام حسین که اگر "دین ندارید آزاده باشید" بر سردر حسینیه ارشاد نیز نقش بسته است.

 اما، سخنی که بامام نسبت دارده میشود، بر خلاف ظاهرش، دارای معنا و مفهوم روشنی نیست. چه در این دنیا زمانی میتوانی از آزادی سخن برانی که بتوانی برگزینی آنچه را که میخواهی و یا پرستش میکنی.  چنین بنظر میرسد که امام، آزادی را همطراز دین و شریعت اسلام و هم شان یکدیگر می پندارد. که آزادی میتواند بجای دین بنشیند. که آزادی همانقدر میتواند در انسانسازی موثر باشد که دین هست، دین اسلام، دین و آئینی که عقل و خرد بشر را با ابزار احکامی که الله بمنظور "هدایت" بشر به رسول خود ابلاغ کرده است به تعطیلی میکشاند و از انسان بنده میسازد.

بعبارت دیگر، به فهم  امام حسین از آزادی باید با سوء ظن نگریست، چون  الله هرگز بشر را در  برگزیند بین "راه مستقم،" راهی که وی بشر را بدان سو "هدایت" میکند، و راهی که عقل و خرد انسان بر وی آشکار میسازد، آزاد نگذارده است. اینجا بد نیست که بخاطر بیاوریم که آیت الله خمینی، مظهر "اسلام ناب محمدی،" بارها تکرار کرده است که اسلام تکلیف بشر را از ازل تا ابد روشن ساخته است و برای تمام مسائلی که با آن در این دنیا روی در روی گردد پاسخ دارد. اینست که اسلامیست ها بر آن باوراند که اسلام دین "کامل" است. اما، نه بدان جهت که انسان را در گزینش راه خود آزاد گذارده است، بلکه از آن جهت که بشر باید عقل خود را تابع عقل خداوند بی مثال، الله نموده و در برابر او سر "تسلیم" فرود آورده و از "احکام" او اطاعت نماید.

حال چگونه میتوان آزاد بود و در آزادی تن باسارت داد؟ چگونه میتوان آزاد بود، در حالی که نتوانی یکتایی و یگانگی الله را مورد شک و تردید قرار دهی. مسلم است که امام حسین، همچون هر مسلمان دیگری نمیتوانست آنقدر ازاد باشد که وحدت الله را مورد شک و تردید قرار دهد. چه، کوچکترین تردیدی در وحدت الله و بی همتایی او، موجب "شرک " و "کفر" شود، گناهی که الله هرگز از آن نمیگذرد و شدیدترین مجازات را برای "مشرکان" و "کافران" تجویز کرده است، کسانی که خونشان را الله حتی در این جهان مباح ساخته است. هرکس خون مشرک و کافر را بریزد، البته که به بهشت راه یابد و در آغوش فرشتگان باکره بکام خود رسد.

بعبارت دیگر، اصل و اصول دین اسلام نمیتواند با آزادی بمعنایی که امروز بکارمیرود، سر سازگاری و همزیستی داشته باشد. این ترجمه واژه "احرار" در سخنان امام حسین است که او را به شهید نه راه دین بلکه شهید آزادی تبدیل میکند. اگر قصد مصادره واژه آزادی در کار نبود، احرار باید فراخوانی معنی میشد بسوی گذشت و جوانمردی، معنایی بازتابنده شرایطی که امام حسین در آن قرار گرفته بوده است. انتظار گذشت و جوانمردی از دشمن، واکنشی ست طبیعی. در حالیکه بدرستی روشن نیست که وقتی امام حسین از دشمنان خود میخواهد که "آزاده" باشند از آنها چه چیزی را انتظار دارد. آزاده بودن دشمنان امام معلوم نیست که بر کدام یک از جراحتهای کشنده امام مرهم مینهد.

افزوده بر این امام حسین چگونه مبتواند در حالیکه به اقامه نماز ایستاده و پیام عبودیت و بندگی در برابر الله را به پیروان خویش مخابره میکند، پیام آزادی را نیز بدانها ابلاغ نماید. چرا که پیام اقامه نماز، پیام تسلیم است و اطاعت، پذیرش حقارت است و خواری در برابر خدایی که سخن میگوید بزبان انسانها. پیام اقامه نماز بازتابنده تعهد امام حسین به عبودیت و بندگی ست که نفی پیام آزادی ست.

مسلم است که نهادین ساختن عاشورا به نفع پایداری و حفظ سلطه دین است که در قشری بنام عالم وفقیه جلوه یافته است، قشری که عقل و خرد و علم و دانش آنان همیشه چالش ناپذیر بوده است. در واقع عاشورا، یکی از وقایع مهم تاریخی ست که حوزهویان، از روضه خوانها و طلبه ها گرفته تا علما و فقها، آنرا فرصتی مناسب بشمار آورند برای تجدید و ترمیم سلطه دین و شریعت اسلامی در خدمت نظام فرمانروایی و فرمانبرداری، نه در خدمت آزادی. اگر امام حسین، آنقدر شیفته و دلبسته آزادی بوده است، چرا پیروان او خصم آشتی ناپذیر آزادی از آب در آمده اند؟ آیا از سر احترام به آزادی و آزادیخواهی ست که پیروان "صدیق" امام حسین، سه جوان برومند کرد را در ماه محرم، بقتل میرسانند؟ بنابراین، عاشورا را باید جلوه ای از ایدئولوژی فرمانروایان و ارباب ان خواند که تکرار سالیانه آن جان تازه  ای  در باورها و ارزش ها و نهاد هایی دمیده که به نظام تسلیم و اطاعت وعبودیت و بندگی، تداوم می بخشد، نظامی ضد بشر و دشمن قسم خورده آزادی.

"پیام عاشورا" در سایت پایگاه حوزه در پیوند زیر ملاحظه فرمایید
http://www.hawzah.net

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi