۱۳۹۷ شهریور ۳۰, جمعه

زورگیری تاریخی!





هیچ ملتی نیست که به فرهنگ و ادبیات و رسم و رسوم خود نبالد و افتخار نکند. ملت ما نیز از 
این قاعده مستثنی نیست. موضوع البته ساده است و امری طبیعی. چرا که اگر منکر میراث خود شوی، خویشتن انکار و خود را نفی کنی. یعنی که این تمایل به بالیدن به فرهنگ و راه و روش زندگی بومی را میتوان در میان جوامع از هر گونه ای یافت. نه اینکه این تمایل به گرامیداشت آنچه بومی ست از طبیعت انسانی ما بر میخیزد و یا در ذات بشر نهادین است بلکه ناشی از ماهیت زندگی کردن با جمع و یا با یکدیگر است. تعجب بر انگیز نیست که همین را نیز در مورد ملت ما صادق دانست. که ما به فرهنگ و ادبیات و رسم و رسوم خود، شاید بیش از هر ملتی دیگر عشق میورزیم  و با علاقه ای شدید به میراث نیاکان مان، به آنچه از گذشتگان برای ما به ارث گذارده شده است، حرمت می نهیم، غالبا تا حد غیرت و تعصب و تصلب. نمی بینیم چیزی مگر خود را در مرکز دایره ی هستی. نه بآن دلیل که به آنچه بارث برده ایم، آگاهی داشته ایم بلکه به عکس. شاید به آن دلیل که تاریخ ما بسیار دراز و طولانی ست، و نمیتوان بسادگی از آن سر بیرون آورد و از فراز و نشیب آن آگاه گردید.

با این وجود کمتر کسی هست  که نداند که  تاریخ ما داری دو بخش جدا از یکدیگر است. بخش اول دوران باستان است، دوران فرهنگ و تمدن یکی از امپراتوری های پهناور جهان، از جمله دوران هخامنشیان و ساسانیان، دورانی که بیشتر افسانه ای است تا واقعیت، مثل دوران جمشید و ضحاک مار دوش، دورانی که با آن بیگانه و نا آشنا هستیم. بخش دوم، دوران حکومت اسلام است، حکومت اعراب بادیه نشین و فرهنگ و رسم و رسوم بیابانی، چیره شدن بر آن امپراتوری وسیع و فرهنگ و تمدنی بزرگ، مبارزه ای بود سخت و طولانی. تخریب و ویران نمودن میراث باستانی، رمز بقای حکومت تازیان گردید. تنها بر ویرانه های شیوه ی زندگی و آداب و رسم و رسوم  باستان، از جمله باور به اهورامزدا، خدای عقل و خرد بود که تازیان میتوانستند باور به فرمانروایی و یکتایی و یگانگی الله را بنا نهند . با این دوران اخیر است که ما خود را شناسایی میکنیم، دوران حقایق و احکام مطلق آسمانی، دوران حکومت اسلام بواسطه ی شاهان ایران که دایه ی دلسوز تر از مادر بودند. اگرچه شاهان ایران دوست داشتند که با پادشاهان دوران باستان خود را شناسایی کنند، اما میراث دوران باستان را به نفع فرهنگ مهاجمان عرب، نیست و نابود کردند، چرا که در واقع خود را با الله و رسول او، شناسایی میکردند. از همان آغاز، تازیان فاتح تیشه بر گرفتند  که هرگونه ارتباطی را- چه تاریخی و چه احساسی و عاطفی، چه فرهنگی و دینی- با دورانی باستان از ریشه بر کنند و کنند، حتی با عادات و خوی دیرینه، مانده از دوران باستان نیز به ستیز بر خاستند. چنانکه هرگز خاطره ای از آن زمان، به آینده و نسل های آینده منتقل نگردد.

شاید بی دلیل نیست که خود را با خون امام حسین شناسایی میکنیم. چه گریه ها و مویه ها که سر ندهیم و شیون ها و زاری ها که نکنیم، و در غم و اندوه مقاتله او بدست یزید، خلیفه ی تازیان، بسر و سینه خود نکوبیم. چنانکه گویی دقایقی پیش، هماینجا بخاک و خون کشیده شده است، نه اینکه در گذشته ای دور، در یک سرزمین بیگانه. البته که تنها این کشتار افسانه ای نیست که از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد بلکه یک نظام اخلاقی با آن نیز به ذات ما راه مییابد، نظامی که بر تسلیم اطاعت بنا گردیده است. حسین خود را به اراده ی الله تسلیم میکند. به رضای او تن میدهد. حسین، نماد تسلیم و اطاعت است، منش و کنشی که تنها میتواند در خدمت تداوم ساختار قدرت قرار بگیرد. چه اگر، عاشورا و مراسم خشونت بار عزاداری آن را ساختار قدرت زیانبار تلقی میکرد، از برگذاری سالیانه آن بهر قیمتی جلوگیری مینمود.

 این در حالی ست که به ندرت اتفاق میافتاد که کسی با مقاتله رستم فرخ زاد، سردار فرهیخته ایرانی که بدست تازیان مهاجم در قادسیه به خاک و خون در غلتید، خود را شناسایی نمیکنیم. بدیهی ست که با او بیگانه بوده و از وی  شناختی نداشته باشیم. از رابطه ی مسلمانی خود با شکست رستم فرخزاد، فرمانده لشگر امپراتوری ایران، با خبر و آگاه نیستیم. نیاموخته ایم که او چه کسی بوده است؟ چه نقشی در تاریخ ما ایفا کرده است؟ مگر نه اینکه او فرمانده لشگر امپراتوری بزرگ عجم بود، چگونه از لشگر فقیر و گرسنه ی تازیان شکست خورده است، بعنوان برترین فرمانده ی یک امپراتوری؟ در این شکست خانمان برانداز، شاهنشاه را باید مقصر بدانیم که گوش شنوا نداشته و تدبیر سردار خود را در برابر مهاجمان تازی نپذیرفته است و یا سردار او را که تن به فرمانی نا سنجیده داده است؟ آیا پیروزی تازیان را باید به نیروی آرمان اسلامی نسبت داد؟ تاریخ چگونه ادامه مییافت اگر رستم فرخزاد در قادسیه پیروز میشد؟ سرنوشت دین اسلام به کجا میکشید؟ آیا درست است که ما ایرانیان،  خود به استقبال مهاجمین تازی شتافته ایم؟ که نجات و رهایی را در دامن الله یافته ایم؟ شاید اگر فردوسی بزرگ در دورانی بسی بسیار سخت و سیاه، تحت حکومت شمشیر کش اسلام، شاه محمود غزنوی، با تحمل درد و رنجی ناتمام، بخشا تاریخ ما را برشته ی حماسه ای جاودانه  نکشیده بود، خاطره ای هم از افت و خیز تمدن دوران باستانی، بجای نمانده بود.

نقل شده است که پس از شکست رستم فرخ زاد در قادسیه، تازیان مهاجم کتابخانه ها، خزانه ی تمدن مادها و هخامنشیان و ساسانیان، را به آتش کشیدند. چون تازیان با کتاب بعنوان مخزن دانش بشری بیگانه بودند. تنها به یک کتاب بود که به تازگی مانوس شده بودند،  کتابی آسمانی، کتابی ماورایی، کتابی که الله خود در آن سخن گفته بود، کتابی که در برگیرنده ی همه ی کتابهای جهان بود- از حال  تا ابد. بی دلیل نیست که اعراب از هر کتاب دیگری، بجز قرآن، ترس و هراس عمیق در دل داشتند.

مشهور است که وقتی ابی وقاص، فرمانده ی قشون تازیان، به کتابخانه های عظیم ایران مواجه شده بود، درمانده بوده است که با آنها چه باید بکند، به غنیمت بگیرد؟ چه ارزشی دارد، زر و زمرد که نیست.  بسوزاند یا به دریا بریزد؟ چنانکه از خلیفه ی تازیان، فرمانروای نهایی، عمربن خطاب، راه و چاره بپرسید. که تکلیف چیست. مشهور تر از آن پاسخ عمر است که بگونه های مختلف نقل شده است. اما مضمون همه ی آن ها یک چیز بیشتر نیست که  بشر را یک کتاب، بس است و آنهم تنها قرآن است. زبان و دانش بیگانه را چه ارزشی ست در برابر زبان الله، خدای خدایان، مالک بر دو جهان، خدای یکتا و یگانه، خدایی که بجز او هیچکس دیگری نیست؟ همه ی دانستنی ها را میتوان تنها در کتاب الله جست. بشر را همین یک کتاب بس است. که خود سر انجام یکی از باورهای تزلزل ناپذیر مسلمانان جهان گردید. اگر بگوییم که همه ی تیره بختی ها و سیه روزیهای مسلمانان جهان از این باور بر میخیزد، سخنی به گزاف هرگز نگفته ایم. بی دلیل نیست که علما و فقها و حوزه های علمیه که نظام تعلیم و تربیت را برای قرنها در تحت انحصار خود داشتند، چیزی بجز مکتب خانه نساختند، مدارس ی که طوطی بودن را به دانش آموزان میآموختند، پدیده ای که هم اکنون در مدارس طالبانی و حقّانی در کشور پاکستان، ادامه دارد، پدیده ای که  خشک مغزانی را تولید میکند که خود را منفجر میکنند که مسلمانان برادر، نه حتی بیگانه دین ان را، بخاک و خون بکشند.

ما معمولا فراموش میکنیم که خود زاییده بخش اخیر هستیم، بخش ی که تاریخ آن با تجاوز و غارت آغاز گردیده و با نابودی یک فرهنگ و تمدن اصیل، راه و روش زندگی در دوران باستان، با یک زورگیری تاریخی، ادامه یافته است. اما چنان این درد و ننگ تاریخی را از خاطره مان ربوده اند که هرگز نمیتواند موجب همبستگی و همدردی جمعی گردد. ما در آغوش متجاوز و غارتگر، نه تنها احساس  امنیت و آرامش میکنیم، بلکه به یکی از سر سخت ترین مدافعان خدایی که خود را به زبان تازیان، الله نامیده است، تبدیل گردیده و آماده ایم که خود و جهان را در دفاع ازکتاب قرآن به آتش بکشیم، کتابی که حاوی احکام ابدی برای زندگی بشری در این جهان و جهانی دیگر است، مطلق و چون چرا ناپذیر، کتابی که از فهم آن پس از گذشت یکهزار و چهارصد سال، هنوز عاجز و نتوانیم. ندانستن زبان الله که شرم نیست؟ "قرائت " آن البته که  واجب و یک وظیفه ی شرعی ست. اما فهم آن چندان ضروری هم نیست. چه فهم آن طهارت میخواهد و ریاضت، ترک دنیا میخواهد و انکار خویشتن، تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت مطلق. اگر عشقی است به کتاب آسمانی، عشقی ست آتشین از سر کوری و نابینایی، نه از سر فهم و تعبیر و تفسیر، توانایی هایی که نه تشویق و نه پرورش داده شده است در دامن کتاب مقدس، کتابی که الله خود از بیخ آسمان ها به رسول خویش مخابره کرده است. وای اگر فهمی، فهم بزرگان و اندیشه ورزان، از آموزش های الله همراه میشد با نفی و نقد، آنگاه بیرون کشیدن زبان بود از حلقوم و آویخته شدن  بر دار مجازات.

شاید اگر در دانستن آزاد بودیم، میتوانستیم در یابیم که الله چه میآموزد و آموزگار چه باورها و ارزشهایی ست.آنگاه چه؟ آیا از الله پرستی دست بر میداشتیم؟ ترس و واهمه از تقدس زدایی، بود که تازیان را به حیوانی درنده تبدیل میکرد. در حالیکه نقد خدایی که در جلد مسیح به زمین فرود میآید، اندیشه ی بشر را آزاد و رها ساخت، چنانکه گویی دیر زمانی بوده است که زمان آبستن اندیشه های تابناک بوده است، اندیشه هایی همچون انسان متفکر(سوژه)، اندیشه ی نقد عقل و خرد و فهم دیالکتیکی هستی، هم بشکل ایده آلیستی و هم ماتریالیستی، اراده ی معطوف به قدرت بمثابه جوهر هستی و یا اندیشه های معاصر ساختار گرایی و ساختار شکنی،  همه زائیده ی آزادی و رهایی عقل و خرد بشر از یو غ فرهنگ کلیسایی ست، فرهنگی که اساس آن خدا شناسی بوده است. لازم به یاد آوری ست که این رهایی  در همان حال به کشفیات علمی و رشد نیروی حیرت انگیز تولیدی بشر و سلطه بر طبیعت منجر گردید. آن جهان ساکن بدون جنب و جوش با بیرون، جهان قرون وسطایی با راندن خدا از عرصه سیاست و قدرت، ناگهان به جهانی پویا و تغییر پذیر تبدیل گردید.

حال آنکه ما در جهان اسلام، شاهد چیزی نبوده ایم، جز استبداد و سرکوب. شاهانی که بر ما حکومت میکردند خود را "سایه " الله میدانستند. که فرمان آنها مثل فرمان الله چون و چرا ناپذیر بود و خشم و خشونت و بیرحمی را از الله آموخته بودند. مثل الله مردم ایران را چیزی بیشتر از بنده و رعیت نمیدیدند. بقای حکومت خود را تنها در یک چیز میدیدند، در تسلیم و اطاعت مطلق که خود نیازمند ایجاد  ترس و وحشت بود تا ایرانیان را در رعیتی و بندگی نگاه دارند، یعنی در ضعف و نا توانی، غرق در خرافات و ارزش نهادن بر ذلت و خواری. چه، تنها در تاریکی و کوری ست که میتوانیم چنان به کتاب قرآن دل ببندیم تا بتوانیم شمشیر انتقام بر کشیم و بخاک و خون کشیم آنکه به نفی و نقد آموزشهای الله بپردازد. زبانی را که حرمت الله را شکسته است   از حلقوم گوینده و یا اندیشه ور، بیرون کشیم. ما از دورانی سخن میرانیم که استعمار غرب هنوز زاده نشده بود. تمامی عقب ماندگی ها را ناشی از ظهور استعمار دانستن، گریز از مسئولیت است، گریز از آنچه که هستیم. آیا حوزه های علمیه، لانه جانوران موذی،، مرکز تولید و نگاهداری مقدسات، افسانه ها و اسطوره ها، علما و فقها، مراجع تقلید و آیت الله ها و حجت الاسلام ها را استعمار غرب، خلق کرده است و یا توطئه ی آمریکا ست؟ چاه چمکران ها ارمغان استعمار است؟ خمس و ذکات، نماز و روزه و زیارت را چه؟ حجاب و جدایی جنسیت ها را چه؟

این بدان معنا ست که مهاجمان عرب، تنها خاک و سرزمین ما را پس از خونریزیها و تخریب و ویرانی ها، به اشغال خود در نیاورده اند، آنها خود آگاهی ما را به غارت برده اند. ما را از آغاز با خود بیگانه ساختند با فرهنگ و راه روش زندگی اجداد ی. اگر خدا و یا  خدایانی داشتیم، اگر پیامبری داشتیم و کتابی، مغی داشتیم و مقدسی، رسمی و رسومی و تمدنی، همه را زیر برق شمشیر از ما  ربودند. یعنی که ما را زور گیر کردند و مورد تجاوز قرار دادند و  بر ویرانه ی آتشکده ها، مساجد ساختند و پرستش الله را جانشین پرستش اهورامزدا، نمودند. و ما را سلطه پذیر و مطلق گرا و خرافات پرست پرورش دادند.

این نگارنده هرگز به اندیشه ی بازگشت به گذشته خوشبین نبوده است و هرگز آنرا یک راهکار رهایی از نظام استبدادی بشمار نیاورده است. اما سخت به بازبینی آن معتقد است. چون اگر آن گذشته ی تاریخی را نبینیم، هرگز نتوانیم این را، وضع موجود را مشاهده کنیم.  باین معنا که ما در شرایط کنونی شاهد هجوم دشمنی هستیم که در گذشته ما را تیره بخت و سیه روز گردانده است و تمام جامعه را به اسارت و بندگی کشانده است، چنانکه گویی بار دیگر تازیان مهاجم، سر زمین ایران را به تسخیر خود در آورده اند و خود را بار دیگر در ستیز و خصومت با فرهنگی غنی و عمیق و برتر از فرهنگ خود، روی در روی می بینند، فرهنگی که از آن بوی آزادی  و رهایی به مشام میرسد، فرهنگ سکولاریسم، فرهنگی که دوست دارند در نزد عامه ی مردم  فرهنگ کفر و بی دینی و بی بند و باری و بی اخلاقی ، معرفی نمایند، فرهنگی که فساد و تباهی  آور است و بجای آن فرهنگی را بنا نهند که نظام ولایت را تا قیامت تداوم بخشند.

این تنها یک یاد آوری ست که چگونه گذشته بار دیگر به زمان حال بازگشت میکند.

ای مومنان از خشم و قهر الله هراس بدل بدارید که از شما به درونتان نزدیکتر است. او شما را بخوبی می شناسد اما شما هرکز او را نخواهید شناخت. دفتر اعمال شما نزد او ست که در قیامت گشوده شود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ شهریور ۲۳, جمعه

عاشورا:
ایدئولوژی فرمانروایان!






در دوران حکومت ولایت، نمیتوان و نباید از کنار واقعه عاشورا به سادگی گذشت بهر دلیل و برهانی. چرا که عاشورا، بیشتر و عمیقتر از هر نهادی در ذات ما کاشته شده و در تحکیم اعتقادات بازدارنده تحول و دگرگونی درما، نقش اصلی را بازی کرده است. حتی آنانی هم که خود را سکولار میدانند و به رسالت و امامت هم اعتقادی ندارند، به سختی میتوانند از ستایش امام حسین خود داری کنند. بعضا، حتی تا آنجا به پیش میروند که او را "آزادیخواه" نیز میخوانند، چنانکه گویی امام حسین شهید راه "ازادی" بوده است.

عاشورا، بنابر تحلیل سایت پایگاه حوزه، چهار پیام را الغا میکند: پیام آزادی،  اقامه نماز،  ایستادگی در برابر باطل و  تسلیم محض در برابر حق- جل و علا.

پیام چهارگانه عاشورا، البته که بر ساخته دست اسطوره سازانی ست خیال پرور. بی تردید میتوان در عالم لفاظی ناسازگاری آزادی با اقامه نماز و تضاد ایستادگی در برابر باطل و ظلم را با تسلیم محض در برابر حق- جل و علا، نادیده گرفت و ملغمه ای فریبنده آفرید. زیرا که تسلیم محض به اراده الله که در اقامه نماز تبلور می یابد، در سوی حفظ و نگاهداری نظام فرمانروایی و فرمانبرداری ست، نظامی ضرورتا باطل و ظالم، نه واژگونی آن و کسب آزادی. اما نویسنده حوزه از تعهد امام حسین به آزادی در واپسین لحظات زندگی چنان سخن میراند گویی که حسین نه در راه کسب قدرت و نشستن بر مسند خلافت در صحرای کربلا به هلاکت رسید بلکه در راه آزادی سازی انسان، در برابر خلافت یزید بن معاویه دست بمقاومت و ایستادگی زده است. تحلیلگر حوزه، مینویسد که:

آن حضرت نزدیک ظهر نیز پیام آزادی را تکرار کرد و فریاد برآورد: هیهات منا الذلة، هرگز تن به ذلت نمی دهیم و زبونی و خواری از جمع ما دور است.

آری، امام حسین، بیزاری خود را ازحقارت و خواری بیان میکند. چرا که او چیزی کمتر از خلافت را دون شان خود میدانست. فرزند پیامبراسلام، بی شک مسند فرمانروایی را حق مسلم خود فرض میکرد و بر کناری از آن را "ذلت" میپنداشت. اما، تحلیلگر حوزه، نه تنها معنای دلخواه خود را بر سخنان امام تحمیل میکند بلکه نقد "عقلانی" خود را به روضه خوانی تبدیل نموده و آه و ناله برآورد که امام سوم، در وخیم ترین و دلخراش ترین شرایط ممکن در حالیکه در خون خود میغلتید، البته خونی که از جنس خون خدا ست، تعهد و التزام خود را به آزادی، اعلام میدارد. تحلیلگر حوزه نقل میکند که:

. در آخرین لحظات که پیکر پاره پاره اش بر روی زمین افتاده بود، خون خدا از رگهای بریده اش بیرون می زد و آن نامردان از خدا بی خبر سمت خیمه گاهش یورش می بردند، در زیر لب آنان را به آزادگی فرا خواند و چنین زمزمه کرد:

یا شیعة آل ابی سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم; (4) ای پیروان خاندان ابوسفیان، چنانچه دین خدا را کنار گذاشته اید و از روز رستاخیز نمی هراسید پس در دنیای خویش آزاده باشید..

اگر دین ندارید آزاده باشید، سخنی ست بسی بسیار زیبا و مسحورکننده، و معمولا نیز بدانجهت نقل میشود که نشان دهند تا چه حدی آزادی در نزد امام حسین و همچنین دین اسلام، عزیز و محترم بوده است، چنانکه گویی آزادی را تنها میتوان در دامن امام حسین و دینی که بدان ایمان دارد، دین اسلام جستجو نمود. که سخن امام بیانگر این واقعیت است که دین اسلام مهد آزادی است. بی دلیل نیست که سخن معروف امام حسین که اگر "دین ندارید آزاده باشید" بر سردر حسینیه ارشاد نیز نقش بسته است.

 اما، سخنی که بامام نسبت دارده میشود، بر خلاف ظاهرش، دارای معنا و مفهوم روشنی نیست. چه در این دنیا زمانی میتوانی از آزادی سخن برانی که بتوانی برگزینی آنچه را که میخواهی و یا پرستش میکنی.  چنین بنظر میرسد که امام، آزادی را همطراز دین و شریعت اسلام و هم شان یکدیگر می پندارد. که آزادی میتواند بجای دین بنشیند. که آزادی همانقدر میتواند در انسانسازی موثر باشد که دین هست، دین اسلام، دین و آئینی که عقل و خرد بشر را با ابزار احکامی که الله بمنظور "هدایت" بشر به رسول خود ابلاغ کرده است به تعطیلی میکشاند و از انسان بنده میسازد.

بعبارت دیگر، به فهم  امام حسین از آزادی باید با سوء ظن نگریست، چون  الله هرگز بشر را در  برگزیند بین "راه مستقم،" راهی که وی بشر را بدان سو "هدایت" میکند، و راهی که عقل و خرد انسان بر وی آشکار میسازد، آزاد نگذارده است. اینجا بد نیست که بخاطر بیاوریم که آیت الله خمینی، مظهر "اسلام ناب محمدی،" بارها تکرار کرده است که اسلام تکلیف بشر را از ازل تا ابد روشن ساخته است و برای تمام مسائلی که با آن در این دنیا روی در روی گردد پاسخ دارد. اینست که اسلامیست ها بر آن باوراند که اسلام دین "کامل" است. اما، نه بدان جهت که انسان را در گزینش راه خود آزاد گذارده است، بلکه از آن جهت که بشر باید عقل خود را تابع عقل خداوند بی مثال، الله نموده و در برابر او سر "تسلیم" فرود آورده و از "احکام" او اطاعت نماید.

حال چگونه میتوان آزاد بود و در آزادی تن باسارت داد؟ چگونه میتوان آزاد بود، در حالی که نتوانی یکتایی و یگانگی الله را مورد شک و تردید قرار دهی. مسلم است که امام حسین، همچون هر مسلمان دیگری نمیتوانست آنقدر ازاد باشد که وحدت الله را مورد شک و تردید قرار دهد. چه، کوچکترین تردیدی در وحدت الله و بی همتایی او، موجب "شرک " و "کفر" شود، گناهی که الله هرگز از آن نمیگذرد و شدیدترین مجازات را برای "مشرکان" و "کافران" تجویز کرده است، کسانی که خونشان را الله حتی در این جهان مباح ساخته است. هرکس خون مشرک و کافر را بریزد، البته که به بهشت راه یابد و در آغوش فرشتگان باکره بکام خود رسد.

بعبارت دیگر، اصل و اصول دین اسلام نمیتواند با آزادی بمعنایی که امروز بکارمیرود، سر سازگاری و همزیستی داشته باشد. این ترجمه واژه "احرار" در سخنان امام حسین است که او را به شهید نه راه دین بلکه شهید آزادی تبدیل میکند. اگر قصد مصادره واژه آزادی در کار نبود، احرار باید فراخوانی معنی میشد بسوی گذشت و جوانمردی، معنایی بازتابنده شرایطی که امام حسین در آن قرار گرفته بوده است. انتظار گذشت و جوانمردی از دشمن، واکنشی ست طبیعی. در حالیکه بدرستی روشن نیست که وقتی امام حسین از دشمنان خود میخواهد که "آزاده" باشند از آنها چه چیزی را انتظار دارد. آزاده بودن دشمنان امام معلوم نیست که بر کدام یک از جراحتهای کشنده امام مرهم مینهد.

افزوده بر این امام حسین چگونه مبتواند در حالیکه به اقامه نماز ایستاده و پیام عبودیت و بندگی در برابر الله را به پیروان خویش مخابره میکند، پیام آزادی را نیز بدانها ابلاغ نماید. چرا که پیام اقامه نماز، پیام تسلیم است و اطاعت، پذیرش حقارت است و خواری در برابر خدایی که سخن میگوید بزبان انسانها. پیام اقامه نماز بازتابنده تعهد امام حسین به عبودیت و بندگی ست که نفی پیام آزادی ست.

مسلم است که نهادین ساختن عاشورا به نفع پایداری و حفظ سلطه دین است که در قشری بنام عالم وفقیه جلوه یافته است، قشری که عقل و خرد و علم و دانش آنان همیشه چالش ناپذیر بوده است. در واقع عاشورا، یکی از وقایع مهم تاریخی ست که حوزهویان، از روضه خوانها و طلبه ها گرفته تا علما و فقها، آنرا فرصتی مناسب بشمار آورند برای تجدید و ترمیم سلطه دین و شریعت اسلامی در خدمت نظام فرمانروایی و فرمانبرداری، نه در خدمت آزادی. اگر امام حسین، آنقدر شیفته و دلبسته آزادی بوده است، چرا پیروان او خصم آشتی ناپذیر آزادی از آب در آمده اند؟ آیا از سر احترام به آزادی و آزادیخواهی ست که پیروان "صدیق" امام حسین، سه جوان برومند کرد را در ماه محرم، بقتل میرسانند؟ بنابراین، عاشورا را باید جلوه ای از ایدئولوژی فرمانروایان و ارباب ان خواند که تکرار سالیانه آن جان تازه  ای  در باورها و ارزش ها و نهاد هایی دمیده که به نظام تسلیم و اطاعت وعبودیت و بندگی، تداوم می بخشد، نظامی ضد بشر و دشمن قسم خورده آزادی.

"پیام عاشورا" در سایت پایگاه حوزه در پیوند زیر ملاحظه فرمایید
http://www.hawzah.net

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۷ شهریور ۱۶, جمعه

کتاب آسمانی و
 سرنشینان زمینی!









ما ایرانیان مسلمان،  برای  یک چیز، بدون استثنا، بیش از هر چیز دیگری، ارزش و احترام قایلیم. آنرا بالاتر و برتر از هر چیزی میدانیم. در زربفت ش می نهیم و رفیع ترین جایگاه را بآن اختصاص میدهیم. بدان نزدیک میشویم، با دست و دلی پاک، با خضوع و خشوع. هستند بسیاری از چیزها، مثل منافع گوناگون مادی و معنوی، دشمنی و خصومت ها و  تضاد های قومی و منطقه ای و طبقاتی، که ما ایرانیان را  نیز مانند مردم سایر جوامع دنیا از یکدیگر جدا و بر علیه یکدیگر می شوراند. در یک چیز، اما باهم شریک هستیم و شباهت به یکدیگر داریم. که آنهم چیزی نیست مگر باور و ایمان بیک جلد کتاب بنام قرآن، که الله خود از بیخ آسمانها با ابزار "وحی" بزمین و برسول خود، محمد مخابره کرده است.

 این کتاب درست است که مثل تمام کتابهای دیگر از کاغذ و مرکب ساخته شده و به زیر ماشین چاپ رفته است، و به لحاظ وزن و اندازه و نیز نمای ظاهر، چندان تفاوتی با دیگر کتابها ندارد. کتاب قرآن اما چیز دیگری ست. در طول تاریخ بشر تاکنون، هرچه کتاب انتشار یافته است از اندیشه  بشر تراویده است و بزبان بشر نگاشته گردیده است.  حال آنکه کتاب قرآن تنها کتابی ست که بزبان الله  نگاشته شده است و دانش و عقل و خرد الهی را بر تابد. هر کتابی را زمان، ممکن است باطل و کهنه و از رونق بیاندازد. حال آنکه قرآن  کتابی ست نهایی و ابدی، زمان را در آن هرگز نه نفوذی ست و نه اثری. کلمات و عبارات ش همه ساخته و پرداخته الله است و آسمانی.  الله در اثبات آسمانی بودن قران، میگوید که اگر جن و انس همه با هم جمع شوند، نتوانند  عبارتی مثل یکی از عبارات الهی برسازند.  

بهمین دلیل، یعنی بدلیل آسمانی بودنش، قرآن کتابی ست که بر خلاف کتابهای دیگر، یا هرگز خوانده نمیشود و یا اگر هم خوانده شود، انگشت شمارند آنها که دعوی به درک و فهم آن دارند. با این وجود  قرآن کتابی ست که بدون لحظه ای توقف، دائم و پیوسته زیر چاپ میرود و چاپخانه ها را فعال نگاه میدارد. ناشران در تولید و انتشار کلام الهی از هیچگونه آلایش و پالایشی و یا سرمایه و هزینه ای دریغ نکنند و گاهی هر صفحه اش را به نقش و نگار بیالایند و هر حرف و زیر و زبر و ضمه ی سخنان الهی را  با زر تزئین و به نگارش در آرند.

 بعید بنظر میرسد که این کتاب در خانه و یا کاشانه ای حضور نداشته باشد، حتی در آن خانه که تهی است از موجودی توانا به خوانش حرف و حروف انسانی. چرا که قرآن کتابی نیست برای خواندن و فهمیدن، بلکه کتابی ست برای باور و ایمان به توحید و قدرت و کلام الهی. که قرآن منشاء زندگی و هستی ست و نیز مرگ و نیستی. بی جهت نیست که باور مندان، قدرتی لایتناهی، قدرتی نقصان ناپذیر بآن نسبت دهند. آغاز و غایت خود را با این کتاب در ارتباط احساس کنند. برخی از باورمندان نسخه های کوچک و مینیاتوری آن را که تنها با ذره بین های بسیار قوی خوانده شوند، در جیب شان، روی قلب خود نگاه دارند و یا به گردن خود آویزان کنند تا خود را از هر گزندی مصون بدارند. بعبارت دیگر، وجود و حضور این کتاب و تماس با آن  احساس خطر و ترس و هراس از اتفاق و یا حادثه ای ناگوار و مرگبار ی را از درون ساده دلان باورمند میزداید، امنیت و آسایشی نا گفتنی برایشان فراهم  آورد. قرآن را هم بر سر عروس و داماد گیرند و هم در پناهش مسافر را روانه سفر کنند. هم در جشن و سرور و پایکوبی و در سفره هفت سین عید نوروزی، حضور دارد،  هم هنگام مرگ و نابودی و سوگواری. هم در اطاعت و پیروی از احکام الهی، بدان نیازمندی، یعنی در مراسم روزانه و نمازگزاری( اعتراف به خواری و حقارت در برابر شکوه و عظمت ملکوتی الله). نیز، قرآن هم در بستن عقد و قرار داد تجاری حضور دارد، هم هنگام تنبیه و مجازات و نیز در مراسم قصاص و کیفر نهائی، یعنی بدار آویختن و بیرون کشیدن جان از جسم و تن انسانی. مراسمی نیست در زندگی اجتماعی که سر گیرد  و یا به انجام رسد بدون حضور کتاب قران و یا ذکر کلماتی چند از آن. هیچ نامه ای، عقد و قراردادی، سند و مدرکی وجود ندارد و  نیز هیچ کتابی هرگز به طبع و نشر نرسد اگر که با نخستین عبارت این کتاب، «بسمه تعالی» آغاز نگردد.

بعضا، این سلطه قرآن را بر رفتار و گفتار باورمندان، نشانی بر آسمانی بودن آن می پندارند. که قرآن کلامی ست خدایی. که بدون واسطه در روح و روان پرستندگان نفوذ نموده و آنها را به تسخیر خود در میآورد. کدام سخن را میتوان در تاریخ بشر یافت که داری نفوذی چنین گسترده در ابنای بشری باشد؟ آقای دکتر رامیار، مولف تاریخ قرآن، در چیستی قرآن اعلام میدارد که:

این کلام خداست، این سخن پرودگار جهانیان است، این کتاب خداست و از ذات او تراوش کرده از مصدر جلال و عظمت کبریائیش بر مهبط وحی الهی نزول یافته، بر دل پاک ترین پاکان جهان نقش بسته و دو لب مبارک فرخنده اش بدان مترنم گشته، دل گروند گان حافظش شده و دست توانای مومنان نقش نگار دفتر و دیوانش گشته، مونس عزیز شبهای دراز شب زنده داران کوی دوست بوده، واسطه و راهنمای راز و نیاز پرستند گان و راه گشای دلدادگان طریقت حق بوده، آشنای ذات او است و از او سرچشمه گرفته، و این خود او تعالی است که حافظ و نگهبانش است(تاریخ قران،ص، د، 1362).

البته شاهد مدعای آقای رامیار کسی دیگری جز خود او نیست. شیفتگی وی، گویا  او را از ارئه هر دلیل و مدرک و سندی برای اثبات ادعای خود بی نیاز ساخته است. او تخیلات  مبالغه آمیز و رمانتیک خود را جایگزین تاریخ و وقایع تاریخی میکند. او بجای آنکه نوری بر معانی و مفاهیم سخنان الله در قرآن بپاشد، آنرا بیشتر سحر آمیز و جادویی میسازد. آقای رامیار فراموش کرده است که اعراب بادیه نشین یعنی اولین مردمی که باید گیرنده جزئیات قرآن بشمار آیند، پیام و پیام آور الله را به باد تمسخر میگرفتند. به ادعای رسول الله مبنی بر نزول وحی از طریق جبرئیل را همچون هذیانی  که از مغز بیماری بر خاسته است می نگریستند. هم آنها بودند که پیامبر را برای ارائه سند و مدرک ادعای خود چنان تحت فشار قرار دادند که فرستاده الله ناچار بود که شبانه برای بقای خویش از مکه پا بگریز بگذارد و به مدینه بکوچد.

بر خلاف ادعای دکتر رامیار، قرآن شاید تنها کتابی ست که برای حفظ  و نگاهداریش، چه جنگها که به پا نشده است، چه خونها که ریخته نشده و چه سرها که بر زمین نغلتیده و چه زمزمه های نفی و نقد قرآن در نطفه خاموش نشده اند. پس از گذشت چهارده قرن، هنوز هم  نتوانی در  آن ذره ای نا خالصی بیابی. وای اگر در آن چیزی بیابی ناسازگار با حرمت و سرشت خدائی، با عقل و خرد نقصان ناپذیر الهی، هرچند کوچک و نا چیز. دنیا بر سرت ویران گردد. کفن پوشان و قمه کشان به بیرون جهند و  سر بر کف آماده که خون بریزند و سر از روی تنت بر زمین افکنند. بی جهت نیست که عز و احترام و تقدس این کتاب همیشه در افزایش بوده است و قدرتش، لایزال مانده است. چرا که  در باره آن چیزی بجز نیک و حمد و ستایش هرگز نتوانی بگوئی. دفاع از اقتدار و عظمت این کتاب، چه با تیغ و تازیانه، و چه با مبالغه و گزافه  گوئی، و چه با مطلق و چون چرا ناپذیر ساختن آن با ابزار تفسیر و تاویل، سبب گشته است که جلال و جبروت قرآن در ذهن دینداران خوش باور به عرش اعلا رسیده  و باور و ایمان آنها را به عدم عقل و خرد لازم برای درک و فهم گفتار الهی، تحکیم و تشدید سازد. روشن است که نادان و نابینا را راهی جز تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت نیست.

بعبارت دیگر، باور به تاثیر و نقش معجزه آسای قرآن را باید بیشتر ناشی از توصیفات مبالغه آمیزی دانست که در طول تاریخ بوسیله علما و فقها و نیز شاعران، از حافظ و سعدی گرفته تا مولوی برشته تحریر در آمده است. کلام الهی در دست ، آیت اله ها و حجت الا سلام ها، علما و ففها که پیوسته نفوذ عظیمی بر فرهنگ، بویژه فرهنگ مردم ساده اندیش و درون پاک داشته اند، چنان عظیم و سنگین گردیده است که ترس و واهمه از نزدیکی بدان  بر هر جنبنده و فاعلی  چیره شود. در تبعیت و تعهد به متن قران است که از آن ابزاری ساخته اند برای آموزش فرمانبری و فرمانبرداری و پذیرش و پرورش اسارت و بندگی. آقای حاج عبدالمجید صادق نوبری در ترجمه یکی از آیه های سوره حمد، می نویسد که: بنده در برابر خدا اعتراف به تسلیم و اطاعت میکند و میگوید:

در نهایت اطاعت و ذلت (تاکید نگارنده) تو را می پرستیم و تو را معبود خود قرار داده جز تو دیگری را برای عبادت خود شریک قرار نمی دهیم و منحصرا از تو در جمیع امور کمک میطلبیم و از غیر تو چیزی نمی خواهیم (قران مجید ترجمه فارسی، ص2).

مترجم و مفسر قرآن، آقای نوبری میآموزد که الله بشر را خلق کرده است که بنده او باشد. او را مسئول حمد و ستایش خود ساخته است. آنهم  نه بدلخواه بشر، بلکه درست و دقیقا همانگونه که خود، الله در قرآن درس بندگی را  آموخته است. الله  قرآن را به منظور آموختن بندگی به بندگانش بزمین فرستاده است. چرا که هر حمد و ستایشی که از بنده (بشر) ریشه گیرد ناسازگار است با شایستگی و عظمت خداوند. بندگان کمتر از آنند که حمد و ستایش شان را الله پذیرا شود. باید همانگونه او را حمد و ستایش کنند که او خود امر فرموده است. این است تاویل  عبارت  بسم الله الرحمن الرحیم. همچنانکه یکی از بزرگترین تاویل گران جهان فقاهت، استاد علامه  سید محمد حسین طباطبائی مولف تفسیر المیزان (در بیست جلد  و متجاوز از هزاران هزار صفحه) ن در تاویل خود از سوره حمد توضیح میدهد که:

... از وضع آیات این سوره، مخصوصا بقرینه توجه از غائب به خطاب در ایاک نعبد و ایاک نستعین(3) ظاهر میشود که این سوره در واقع کلام بندگان است در مقابل خدا، یعنی خداوند روش بندگی و ستایشی که شایسته مقام او است به بندگان خود میآموزد،(تاکید نگارنده) و شاهد زنده ه این موضوع همان جمله است "الحمدلله " است. چرا؟ زیرا: ستایش و حمد خدا در واقع توصیف او است در حالی که خداوند از توصیف تمام توصیف کنند گان منزه است همانطور که میفرماید سبحان الله عما یصفون، الاعباداله المخلصین..."( تفسیرالمیزان، جلد اول،ص ،21).

باورمندان لاجرم پیوسته دچار احساس حقارتند و خواری، نه تنها فاقد عقل و خرد لازم هستند که به قرآن نظر افکنند بلکه ممکن است که داری دلی چرکین و دستی ناپاک و نیتی آلوده بوده باشند. که البته الله از آن آگاه ست. آموخته اند که به قرآن، هرگز نزدیک نشوی مگر با احتیاط و طهارت، در نهایت اضطراب و نگرانی و بیم و امیدواری. لدا آنرا در زربفت نگاه دارند و طاقچه کلبه شان را بدان مزین سازند. اما هرگز آنرا نگشایند. چرا که گشودنش امری ست بیهوده. کیست توانا به خوانش زبان آسمانی و یا به درک و فهم  گفتار و نوشتار خدائی، معانی و مفاهیم و محتویات کتاب قرآن و یا کلام الهی. درست است، بیشمارند توده های ساده اندیش که در دفاع از آن لحظه ای در فدای جان خود تردید نکنند. حال آنکه چند تنی بیش نیستند در جهان انسانی آگاه به منظور و مفهوم قرآنی.

ظاهرا، قرآن نیازی ندارد که برای پایداری خویش اتکایی به عقل و خرد انسانی داشته باشد. زیرا که قرآن سلطه خود را بر ذهن مردم خوش باور از راه سلطه بر عواطف و احساسات تامین میکند. کیست که تلاوت کلمات الهی را با صدای سوزناک قاری نشنود و تار و پودش بلرزه در نیاید بی آنکه بداند چیست که قاری بر زبان راند که او را چنان متاثر و از خود بیخود میسازد. کیست که تحت تاثیر اندوه و حزنی که در  آوای قاری نهفته است، از دوست داشتن زندگی، از اندیشه به لذت و سرور و شادی، احساس شرم و حیّا ننماید و آرزوی رسیدن به آخرت را نکند. آوای قاری یاد آور مرگ است و نیستی. بهمین دلیل، کلمات الهی، هر چند بیگانه و نامفهوم، بویژه زمانیکه با آوای دلنشین قاری در آمیخته شود در عمق وجود نفوذ نموده و سلطه اش را بر زندگی روزمره گسترش دهد. در گورستان ها و هنگام دفن و کفن زندگی بیش از هر نقطه و مکانی، کلمات الله شنیده میشود، چرا که آنجا است که میتواند ترا بسوی خود خواند و تسلیم خویش سازد. مبادا که دچار فراموشی شوی که سرانجام  مرگ است و نابودی و همه باز گردند بسوی او انا لله و انا الیه راجعون. کلمات نامفهوم قرآنی که بواسطه آوای اندوه بار قاری و با کش و قوس و زیر و بمی که ادا میشود،  ترس و هراس را از سر نوشتی مبهم و تاریک، در شنونده تیز و تشدید میسازد. تردید نباید داشت که کنترل آخرت که تنها در قدرت الله نهفته است تضمین کننده سلطه و سنگینی قرآن بر ذهن دیندار شود. بنا براین، اگر بگوییم که قرآن جلال و جبروت  و شکوه عظمتش را مدیون مفاهیم بیگانه و زبان  غریبه می باشد، بعید بنظر رسد چیزی دور از واقعیت بیان کرده باشیم.

 بویژه برای ما ایرانیان که الله سخن گوید با زبانی همچون زبان عربی، در بهترین وجهش، طوطی شویم و تکرار کنیم آنچه رسد به گوشمان. نادانی خود را موجه دانیم، چون ما کجا و آن معانی عظیم و مفاهیم عمیق و سنگین و راز انگیز کلمات الهی کجا. در ناتوانی در درک و فهم سخنان الله در خود شک و تردید نداریم. خود را بسیار حقیر تر از آن دانیم که بدانیم که چیست و چه معنی دهد  گفتار خدائی. با دلی پاک و چشمانی بسته امر و نهی الله را همانگونه که در قرآن اعلام نموده است اطاعت کنیم. هر روز با نام او برخیزیم و بخسبیم. خود را به پایش افکنیم و عاجزانه به رکوع و سجده افتیم، عبادت و نیایش ش کنیم. از یادش هرگز غافل نشده، پیوسته طلب عفو و بخشایش و رحمت کنیم. در ابراز بندگی بعنوان فوری ترین مسئولیت بشری، لحظه ای غفلت نکنیم. چرا که ایمان  داریم که سخنان الله صریح و روشن است و در آن کوچکترین ابهامی و جود ندارد، بدون آنکه هرگز آنرا برای خوانش گشوده باشیم.

بنا براین چاره ای نداریم مگر آنکه فهم و درک کلام الهی را  بردوش آنان گذاریم که حرفه ای برای خود ساخته اند، از نا فهم کردن و مبهم ساختن سخنان الهی: علما و فقها از جمله تفسیر گران و تاویل گران در راز آمیز و سحر انگیز ساختن و حتی جادویی نمودن کلمات الهی از هیچ فرو گذار نکرده اند. آنان، هزاران هزار کتاب نگاشته اند در باره هر حرف و جزئی از کلام قرانی. جملات را شکسته و تجزیه کرده و تحلیل و سپس دوباره با یکدیگر ترکیب نموده، هر زیر و زبر و ضمه آنرا سالیان دراز مورد تحقیق و تفحص قرار داده اند که در یابند منظور، قصد و نیت  الله را، آنکه نهفته است و نهانی در سخنان الهی. اما در آن صفحات بیکران هیچ نگفته اند مگر حمد و ستایش قدرت و اقتدار خداوند و یا فرمانروای نهائی. اگر این خدا سازنده و خالق جهان درون و بیرون است و هم چنانکه در سوره حمد در وصف خود گوید که رب العالمین است و مالک یوم الدین- ایاک نعبد و ایاک نستعین و یا ارباب بهشت و دوزخ است و مالک بر جمیع بندگان؛ اگر این خداوند می بیند و به ثبت رساند کوچکترین حرکت و رفتار  جنبنده ای را در عالم هستی؛ اگر میشنود آن زمزمه درونی، در آنچه که هست و نیست؛ اگر آگاه است به  مکنونات ضمیر یکایک افراد و ابنا حیوانی و نباتی، نیز، اگر سنگها را وا دارد به سخنگویی، طبیعی است که سخنانش هرچه هست حقیقت است و غایت،  نقصان ناپذیر است  و مستقل از زمان و مکان و نهایی. اگر الله تمامی این حقایق عمیق و مطلق را در کتاب قرآن بیان داشته  است، کیست که بتواند از کلمات آسمانی بکاهد، و ابهامات و تاریکی ها را از آن بزداید. چه هرچه عظیم تر و عمیقتر، سنگین تر و گرانبار تر معانی و مفاهیم قرآنی، کوتاه تر و ناتوان تر عقل و خرد انسانی. تفسیرگران و تاویلگرانند که  عمیقتر باید بجویند و بکاوند، همچون غواصان غوطه ور شوند در دریای بیکران علم و دانش خدائی در جستجوی آن گوهر ناب و اصیل، غایت وجود و هستی. از زندگی می برند و خود را غرق در معانی و مفاهیم سحر انگیز کلمات آسمانی کنند تا بتوانند از ظواهر و محکمات قرانی بگذرند و رمز و راز هستی و نیستی را در  باطن و مشتبهات کلمات الهی بجویند. این امری ست بیرون از دانایی و توانائی نه تنها مردم عادی بلکه حتی مردم دانا با تحصیلات رسمی و عالی.

در ماورای این ذهنیات، البته واقعیت آنست که کتاب قرآن بلحاظ حجم، کتابی ست کوچک متشکل از 114 سوره و 6000 آیه. کتابی ست در حد یک کتاب جیبی. در این کتاب الله با صراحت و سادگی سخن گوید. نمیتواند جز روشن و صریح چیز دیگری باشد، زیرا که بر اساس امر است و نهی، دعوت است  به تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری.  وعده پاداش و رستگاری و تنبیه و مجازات در روز قیامت و زمان حسابرسی.  او پیوسته به پیامبر خود فرمان میدهد که به مردم بگو، ابلاغ کن، هشدار بده یادآوری کن که باید مراتب بندگی خود را پیوسته بجا آوردند. خدا فرامین خود را با فصاحت و بلاغت هم صادر میکند. صراحت و سادگی از ضروریات زبان قدرت است و در نتیجه نمیتواند چیز دیگری باشد مگر آنچه که میگوید. چرا که فرمانروا نخواهد که فرمانبر نفهمد و نداند چیست فرمان و امر و نهی الهی. صراحت، روشنی و شفافیت از ویژگیهای زبان فرمانروایی ست. چگونه ممکن است فرمانبر تسلیم شود، تن به اطاعت دهد اگر نگیرد امر و نهی را به صراحت و روشنی. با جرات بسیار میتوان گفت که نتوانی آیه ای در کتاب آسمانی بیابی که تهی از این حقیقت باشد، این حقیقت که قران سراسر، امر و نهی است و دستورات و فرامین مطلق و چون و چرا ناپذیر.

آقای دکتر رامیار مولف تاریخ قرآن، کلام الهی را- بدون آنکه قصد آنرا داشته باشد- چنین خلاصه میکند:

این خود قرآن است . در آن تحریف و دروغ و کاستی و افزونی از انسانها راه نیافته، تخیلات شاعرانه و خیالبافی های ادیبانه و گرایش های مغرضانه بشری در آن نیست . این وحی است و تنزیل. هدایت است و رحمت، امر است و نهی ... (تاکید از نگارنده) اختصاصی به انسانی خاص و امتی مخصوص ندارد. جهانشمول است و گیتی فرا در هر زمان و مکان ، بهتر و راهبر و راهنما ست(تاریخ قران،  ص 7 ).

بعبارت دیگر زبانی که بیانگر امر است و هدایت گر و رهنما و یا زبانی که زبان نهی است و احکام بی چون چرا، نمیتواند راز و رمزی و یا گوهری را در درون خود نهان دارد که به کشف آن با ابزار تفسیر و تاویل نائل آیی. سخنان الله نمیتواند چیزی باشد به جز شرح و توصیف صریح و روشن و بدون ابهامی از قهر و قدرت ، اقتدار و فرمانروایی. بی دلیل نیست که تفسیرگران و تاویل گران سخنان الهی، بر این کتاب ساده آنقدر، بدون هیچگونه محدودیتی افزوده اند و بر هر کلمه اش صدها بلکه هزار ها جلد شرح و توضیح نوشته اند. آنچه لایتناهی و نا محدود است آن چیزی نیست که در قرآن یافت میشود بلکه آن چیزی که بر آن افزوده اند. تفسیر گران و تاویل گران قرآن در پی آن نیستند که فرمانروا را به فرمان بران نزدیک سازند. چرا که این نزدیکی منجر  به باطل و عاطل ساختن وجود خود گردد و حرفه فقاهتی. اگر، الله، همچنانکه دینداران حرفه ای دعوی دارند خدایی ست، نه فرمانروایی قهار و پر قدرت و سلطه افکن، بلکه بخشنده گناه و گناهکاری، امید و آرزوی رستگاری را  با تسلیم و اطاعت در نمی آمیخت، کسی را مجازات و تنبیه نمیکرد و به جرم سر پیچی  و نه گوئی در آتش دوزخ خود تا ابدیت نمی سوزاند،  بجای انتقام جویی، دروازه دوزخ خود را برای همیشه مسدود میساخت، بندگان خود را رها میساخت از بند و زنجیر احکام دینی، دیگر نه نیازی به تفسیر گری بود و تاویل گری، و نه نیازی به فقیه و مجتهدی دانا به سخنان لایزال آسمانی. اینان، علما و فقها و طلبه های حوزه های علمیه هستند که سخنان الله را پیچیده و مبهم، راز آمیز و سحر انگیز کرده اند. چرا که بزرگی و عظمت و شکوه الله یکی است با بزرگی و عظمت و شکوه آنان. زیرا که آن گوهر ناب، خفته در باطن سخنان الهی را آنها یافته اند که چیزی نیست مگر قهر و قدرت خدائی و یا فرمانروایی. علما و فقها، می بینند و میشنوند و میگویند، آنچه الله دیده است و شنیده است و گفته است. آیا چنین انسان هایی میتوانند چیزی کمتر از خدا و فرمانروا باشند؟ تنها با پایان دادن به فرمانروایی الله است که میتوان فرمانروایی آیت الله ها را  نیز به پایان آورد.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۷ شهریور ۹, جمعه


بساط روحانیت
را باید برچید!



دوران معرکه گیریها و شعبده بازیها، آنچنانکه با حضور شیخ الاسلام، رئیس جمهور، حسن روحانی  در مجلس شورای ولایت بنمایش در آمد، بسر رسیده است. دین اقتدار خود را در دست روحانیت باخته است. به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و از هر زاویه ای که بنگری، مشاهده کنیم که تمامی سیه روزی ها، تمامی تیره بختی ها و درجا زدن ها و عقب ماندگی ها، بی کفایتی ها در مدیریت جامعه، فساد گسترده، انحطاط، تباهی، زوال رفتار انسانی، رفتاری آغشته به تعصب و خشونت، به غیرت و بغض و کینه، از درون حوزه های علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته اند و هنوز هم. چرا که علما وفقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، گردانندگان حوزه های علمیه که هم اکنون بر جامعه سلطه افکنده اند، دانشمندانی هستند که همه علم و دانستنیهای آنها در باره جهان وجود و هستی از یک کتاب بر میخیزد، کتابی که در برگیرنده سخنان خدائی ست خالق نهائی بشر و جهان هستی، سخنان الله. خدایی که علم و دانش او بیکران است و مطلق. گفتار و رفتار و نیز سیاستها و تصمیمات ولی فقیه و پیروان او از آن جهت برحق است که مستقم و یا غیر مستقیم ریشه در کتاب قرآن دارد. این دانشمندان تک کتابی، میتوانند مدیریت و براه اندازی هریک از سازمانها و نهادهای دولتی را بعهده گرفت و به تابعیت "شرعیت" اسلامی دراورند. هم اکنون روحانیت در پروژه خود شکست خودرده اند و بحرانهای متعدد و گوناگونی که گریبان نظام را گرفته است، تنها میتواند دالی باشد بر شکست برنامه "جهاد" و "شهادت،" برغم نقش مهمی که در تحکیم قدرت در دست روحانیت بازی کرده است. که "شهید پروری" و روضه شهادت، دیگر راه به پیش نمیبرد بلکه به زوال و نیستی میکشاند.

چهل سال است که روحانیت در این مسیر ره طی نموده است، در مسیر پروژه حهاد و شهادت است که منطقه را بآتش کشیده است. بنابراین، تا بساط روحانیت را برتچینم، محکوم به فنا هستیم و نیستی. چه این قشر، قشر روحانیت ، قشری که مردم در تظاهرات اخیر، قشر"مفتخوار" خوانده اند، بزیر فرو نغلتند مگر اینکه کشور را نیز باخود بزیر فرو برند. این است که قبل از آنکه در وادی نیستی قدم نهیم بساط روحانیت را باید برچینیم. روحانیت، قومی ست که وقوفی به محودیت و جزمیت دیدگاه خود ندارند. ولی فقیه امیال و اراده خود را بازتاب اراده و امیال الله و پیامبر و امامان او میداند. ولی فقیه، همه چیز را میداند، هیچ چیزی نیست که خارج از حوزه علم و دانش او باشد، از دیپلماسی جهانی، نرمش قهرمانانه تا وقوف به علم و صنعت هسته ای و ضرورت حیاتی آن برای ملت، از زیر و بم علم اقتصاد، تولید و مصرف گرفته تا فرماندهی نظامی و امنیتی. بی جهت نیست که آیت الله ها و حجت الاسلامها، ذاتا دارای شایستگی و لیاقت مدیریت هر سازمان و وزارتخانه و نهاد دولتی را دارا می باشند. چنین کشتی نظام اسلامی را بگل نشانده اند، در کوری و تاریکی. باین دلیل و بسیاری دیگر که از حوصله این مقال خارج است، بساط روحانیت را باید برچید. چه آنان نا خدایانی هستند، کور و نابینا.

. آری، روحانیت (فقاهت) ذاتا نیرویی ست بازدارنده، از آغاز وجودش بوده است و هنوز هم هست. به پیش هرگز نرود چون چشم رویت آینده را ندارد، حتی بوی آنهم بمشامش نرسیده است. بهمین دلیل ماندنی نیست. تردید مدار که بعداز مرگ خدا خامنه ای، دوران ولایت، دوران سحر و جادو، دوران فریب و ریاکاری نیز بسرآید. چرا که از یک سو، آخوند خامنه ای ولایت را بخدایی کشانده  و بر قله ای بس مرتفع نشانده است که توان صعود به آن را در هیچ جانشینی نتوان یافت، از سوی دیگر،  قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، شسته و سیمای مقدس شان را آلوده و در نتیجه باطن فریبکار شان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشه ی جراحی یک غده ی سرطانی و سوزاندن ریشه ی آن باشیم و بساط روحانیت را برچینیم یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و به چه صورتی مریض را، نهاد فقاهت را که در حال اضمحلال و تنزل است، زندگی دوباره ببخشیم، مبادا که کشور ما همان راهی را بپیماید که سوریه پیموده است، چنانکه گویی هم اکنون دچار ویرانی و آوارگی نیستیم. گزارشهای رسمی هم اکنون خبر از کوچ بیش از 7 میلیون نفر از مناطقی که طعمه بی آبی وخشکزاری شده اند میدهند.. کار شناسان زیست محیطی آینده ای خشک و تاریکی را برای کشور پیش بینی میکنند. حال آیا نباید قبل از هرچیز بساط فقاهت را برچینیم؟ تردید مدار که  اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون باها درهم کشیده شده بود. این شمشیر انتقام اسلام است که فریادهای داد خواهی را در سینه حبس کرده است.

پس، رهایی از یو غ روحانیت را باید جانشین مماشات با روحانیت نمود. جوش و خروش و اعتراض و مقاومت زمانی به خود شکل جنبش گیرد که به سوی رهایی به پیش رود، بسوی برچیدن بساط روحانیت، فرآیندی که تنها میتواند بر اساس "آگاهی نوین" بانجام برسد. یعنی که جنبش آینده ضرورتا جنبشی ست رهایی بخش، رهایی از قانونمندی های اسارت و بندگی، قواعد و مقررات و تشریفات بیهوده مبتنی بر احکام فقاهتی که در تضاد و نفی زمان است و آزادی، موهبتی که طبیعت به انسان هدیه بخشیده و نهاد ش را با آن سرشته است. ما زمانی به انسانیت خود دست یابیم که بتوانیم وضع موجود را با سرشت انسانی خود سازگار نماییم و طرحی نو در اندازیم در خور و شایسته ی انسانی والا. این نشود مگر در برچیدن بساط روحانیت، شرکت بجوئیم.

جنبش رهایی بخش بر علیه نیرویی شکل میگیرد که با آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، عمیقا دشمنی میورزد، نیروی روحانیت. هیچ جنبشی بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسبات میپردازند به آن دلیل که قصد عبور از دستگاه روحانیت را ندارند. نه  اینکه از نقش مصیبت باری که روحانیت در تاریخ بازی کرده است، بی خبراند، بل از واکنش مردم، از تعصب و غیرتی که مردم نسبت به دین و رسم و رسوم و مقدسات دینی نشان میدهند نگرانند و نیز از برچسب ماجراجویی و حدایی از توده های ساده دل. دورفتادن از مردم و اجتناب از بر انگیختن خشم و تعصب آنان است که مماشات با روحانیت را توجیه میکند. حال آنکه هرگونه مماشات ی با خصم آزادی و انسانیت، یعنی با روحانیت، صدمه ای ست جبران ناپذیر به سر نوشت نسلهای آینده. ما نیز همچون نسلهای گذشته جامعه ای برای نسل آینده به ارث می نهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامه ی استبداد است و نظام فرمانروایی و فرمانبری. این است که بساط روحانیت را باید برچید.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi







۱۳۹۷ شهریور ۲, جمعه

از فریب آزادی تا
بازگشت نظام استبدادی!



در چهل سال پیش از این، بر فراز بام ها و در دل شب ها، آیا فریاد الله  اکبر بود که بگوش میرسید و یا زنده باد آزادی؟ آیا این باور به آزادی بود و یا اکبر بودن الله که مردم را به اعتراض و مقاومت  در برابر نظام شاهی بر فراز بامها میکشانید؟ آیا میتوان گفت مردم در آغوش کشیدن "آزادی" را هدف و سوی خود قرار داده بودند و از فریاد الله اکبر استفاده ی ابزاری میکردند؟ اگر چنین استدلالی هم وجود داشت تنها میتوانست در احساس و عواطف پخته شده باشد، نه در خرد و محاسبه ی عقلانی. زیرا که وسیله ی برگزیده، فریاد الله اکبر، هرگز مردم را به مقصد ی که در پی آن بودند، نمیرساند. در چنین صورتی بدشوراری میتوان اتهام فریبکاری را به آیت الله خمینی، مرد دین و ایمان و بظاهر وارسته، رهبر انقلاب، نسبت داد. که با خدعه و نیرنگ، با قول و قرار مبنی بر تایید و تصدیق آزادی ها برای تمامی مخالفین، از جمله کمونیست ها، "مردم آزادیخواه " و "آزادی طلب " را فریفته، بجای آنکه یک جامعه ی آزاد و دمکراتیک بسازد، به قم رفته و به حفظ دین بپردازد و به عهد خود وفادار بماند، آمد و بنیان حکومت ولایت مطلقه ی فقیه و یا استبداد مضاعف دین و قدرت را پی ریزی نمود. پس اگر استبداد باز گشته است، بآن دلیل است که مردم  را فریب آیت الله خمینی را خوردند: قول آزادی داد اما دیکتاتوری به ارمغان آوردد.

در اینکه قشر دینکاران، یا قشری که اخیرا در تظاهرات مردمی "مفتخوار" شناخته شده اند، آنان که در پی اجتهاد، عمر خود را در درون حوزه های علمیه میگذرانند، از جمله آیت الله خمینی، فریبکار و از دروغ گویان بزرگ تاریخ هستند، مجادله ای نیست. اما، خمینی بر قله ی قدرت صعود نکرد بآن دلیل که قول دروغین در باره آزادی و احترام به حقوق بشر داده بود و مردم را فریفته بود، برهانی که بسیاری از تحلیلگرانی بومی در توجیه بازگشت استبداد بکار میگیرند. باور به این اتهام تاریخی به خمینی، نسبت تعهدد بآزادی بوی و آنرا علت ظهور استبداد دین و قدرت خواندن، باوری ست که باید با شک و تردید بآن نگریست. زیرا که این باور بیشتر افسانه   است تا بیان واقعیت، به همین دلیل هم براحتی پذیرفته میشود. چرا که وجدان ما را آسوده نگاه میدارد. که گناه از ما نبود که خریدار جنس تقلبی بودیم. این فروشنده بود که در تقلب بسیار ماهر بود. این بدان معنا ست که در تعبیر و تفسیر تاریخ و یا بازگشت دو باره نه استبداد بلکه استبداد مضاعف دین و قدرت به تحریف واقعیت میپردازیم. خواستهای خود را بجای واقعیت می نشانیم. آنها که تاریخ را به یک قول و قرار دروغین تقلیل میدهند،  بخود همچون قربانی ای زبان بسته و بی گناهی مینگرند که قربانی دروغگویی یک رهبر شده اند، نه قربانی ساده لوحی و فرصت طلبی خود و همچنین حرص و آز قدرت.

 واقعیت، اما، آن است که قول و قرار خمینی مبنی بر پاس داشت آزادی، از قصد و نیت فریب مردم ایران بر نخواسته است. چرا که فریب خورده را نیازی به فریب نیست. فریب خمینی ریشه در دین دارد نه در سیاست، در سرگذشت رشد و نمو اسلام باوری، بعنوان یکی از ضروری ترین انگیزه های زندگی بشری. مضاف بر این، آزادی های سیاسی، تکثر احزاب و حتی برخورداری کمونیست ها از آزادی را نباید بازتاب یک فریب خواند، بلکه باید بر خاسته از آنچه در نزد خمینی آزادی تلقی میشده است، دانست. البته مطبوعات و سازمان ها و احزاب سیاسی از سخنان خمینی مبنی بر عدم مخالفت وی با آزادی، تعبیر خود را ارائه میداند و هنوز هم میدهند، نه لزوما بر اساس فهم و درک خمینی از آزادی.

خمینی هرگز فکر نمیکرد که اسلام اصلا هیچ تضاد و خصومتی با آزادی داشته باشد. آزادی از دیدگاه خمینی چیزی نمیتواند باشد مگر آزادی در "تسلیم" و "اطاعت." خمینی بر این باور، ایمان راسخ داشت که اسلام برای ابنای بشر چیزی بجز آزادی نیاورده است، اما، آزادی در اطاعت. آزادی را الله به بشر اهدا فرموده است که با تسلیم شدن به احکام الهی به انسانیت برسد. بدین لحاظ بود که خمینی، آزادی را حتی به " مشرکین " و "منافقین " هم اهدا نمود. این فریاد الله اکبر مردم  بر فراز پشت بام ها در سیاهی شب ها بود که بگوش خمینی رسیده بود، نه آوای "زنده باد آزادی." او مجبور نبود که برای جلب حمایت مردم و کسب قدرت از آزادی سخن براند. اگر راند منظورش آزادی اسلامی بود که اگر هم فهمی از آن وجود داشت، بعید بنظر میرسد که آنرا میتوانست بر سر زبان خود جاری سازد. به جرات میتوان گفت تا زمانیکه بخاک فرانسه وارد شود، آزادی در قاموس خمینی مفهومی بیگانه بود. تا آن زمان نه پرسشی در باره آزادی از او شده بود و نه مجبور بود در باره ی آن چیزی بگوید. گفتمان خمینی نشان میدهد که او هرگز به آزادی نیاندیشیده بود. وقتی در نجف و در باره ی حکومت اسلامی درس میگفت، در باره نظم الهی سخن میراند، در باره نظم فرمانروایی و فرمانبری، نه رابطه ی انسان و آزادی. شاگردانش هم کوچکترین کنجکاوی ای در این باره نداشتند، آرمان آنها، تسلیم بود و اطاعت.

در پاریس بود که خمینی خود را از بند و زنجیر صدام حسین، رها یافته و مواجهه با آزادی میدید. مطبوعات و خبرنگاران جهان بسوی او شتافتند که در باره ی چیزی  ا ز  او سوال کنند که درمورد آن چیزی نمیدانست، و هرگز در تمام دوران اجتهاد با آن برخورد نکرده بوده است. اما او هرگز تردیدی نداشت که آزادی واقعی را فقط میتوان در دامن اسلام یافت. تنها خمینی و پیروان او نیستند که آزادی را یک فرآورده ی اسلامی تصور نموده و اسلام را  با آزادی آشتی پذیر میدانند. بسیاری از اصلاح طلبان هم اکنون به همزیستی مسالمت آمیز اسلام و آزادی، باور دارند. آزادی از منظر اصلاحطلبان نو، نمکی ست که آش شله قلمکار ولایت و ریاست بران احتیاج دارد. البته که چنین آمیزشی میتواند امکان پذیر باشد اگر دستگاه عریض و طویل حوزه های علمیه وجود نداشت و نیز اگر دین در دل مردم جای داشت، نه بر سرمنبرقدرت، منشا خشونت و بیرحمی، اگر دین خصوصی و شخصی بود و نه مصون  از نقد و نفی.

خمینی در سخنرانی معروف خود، پس از ورود خود به ایران، در بهشت زهرا، همان سخنرانی ای که در آن قول آزادی میدهد و قرار مجانی کردن آب و برق را اعلام میکند، نشان داد که نگاه او به مردم ایران، نگاه یک ارباب است به رعیت. او اگر مردم ایران را چیزی بیشتر از رعیت می انگاشت خطاب به آنان هرگز نمی گفت که "ما شما را انسان میکنیم،" چنانکه گویی مردم همه ی عمر خود را در حیوانیت بسر برده بودند. او به موجوداتی قول میداد که در اندیشه اش تا انسان شدن فرسنگها فاصله داشتند. البته افزودن "به شما عظمت میبخشیم"  در پیوست شما را انسان میکنیم، از خامی و خشونت نفهته در سخنان "ارباب" خمیهی هیچ نمیکاهد. اگر خمینی خود را در آن مقطع زمانی،خدای یکتا و یگانه، همچون الله نمیدید، اما، چیزی طول نکشید که حکومت الله را بر روی زمین برپا نمود، حکومتی دشمن آشتی ناپذیر آزادی.

واقعیت، اما، این است که مردم قول و قرار خمینی را مبنی بر آزادی و رایگان سازی آب و برق و غیره را شنیدند، ولی توهین او را نشنیده گرفتند. چرا که توهین بزبان زهد و تقدس، تواضع آورد و فروتنی و حواس پنجگانه را بخواب میبرد. آنچه در اینجا دارای اهمیت است، آنست که نگاه خمینی به انسان و آزادی های انسان، نگاهی ست بر خاسته از اصل و اصول اسلام. هرچه بیشتر و عمیق تر خود را به بند و زنجیر احکام شرعی ببندی، و خود را در عبودیت غرق نمایی، انسان والا تر وآزادتری هستی. و بر عکس اگر خود را از باور به اسطوره ها و افسانه، احکام کهنه و زنگ زده ی دین، آزاد سازی به حیوان نزدیک تری شوی. خمینی سخت بر این باور بود که شاه زنجیر شریعت را از دست و پای مردم بر گرفته و آنان را آزاد ساخته و به حیوان تبدیل کرده بود. به این دلیل بود که او در نظر داشت  از ما ایرانیان انسان بسازد، تا از حیوانیت دست برداریم، دل از مادیات برکنیم و ترک "اباحیگری" و "لذت جویی" کنیم.

ظهور این ابر شوم و سیاه بر آسمان ایران، البته که آزادیخواهی مردم ایران را نیز بزیر سوال میبرد.یعنی که آزادی خواهی بیشتر از سر تعارف و مقابله بر مردم ایران نسبت داده میشود.  چون فرض بر آن است که خمینی مردمی را فریفته است که آزادیخواه بوده اند. که مطالبات مردم، آزادی خواه بود ه است و به همین دلیل خمینی خیلی زیرکانه با مطالبات مردم خود را همراه کرده  و بعدا بر دوش همین دروغگویی ها به قدرت رسید.

امروز، اما، باید بپرسیم که چه میشد اگر در روزگاری که به فروپاشی نظام شاهی انجامید، "مردم آزادیخواه " ایران بر فراز بامها، در دل شبهای تاریک، بجای الله اکبر، فریاد بر میآوردند "زنده باد آزادی؟ " آیا  دچار همین سیه بختی میشدیم؟ یعنی نتیجه، زیاد تفاوتی نداشت؟ همچنان روزگاری تیره و تار داشتیم؟ در این مورد میتوان به حدس و گمان پرداخت. اما واقعیت آن است که مردم به افسانه الله اکبر باوری دیرینه داشتند و هنوز هم دارند، باوری که از نیاکان خود بارث برده اند. مردم ایران شیفته ی امام خمینی نشده بودند بان دلیل  که او مظهر آزادی بود. بل بآن دلیل بود که او بر عکس شاه نماد تقدس بود و قدرت، نماد زهد و تقوا بود و جذبه و هیبت. مردم او را جلوه ی "رب العالمین " میدیدند. اگر بودند کسانی که آمدن تاریکی و ظلمت و یا ظهور استبداد مخوف مضاعف دین و قدرت را میدیدند، یا سکوت نمودند و یا کسی صدای شان را نشنید.

بعبارت دیگر، مردمی که در دامن ارزشها اسلامی پرورش می یابند و به افسانه های الله اکبر و لا اله الا الله باور دارند، نمیتوانند با آنچه نماد یکتایی، نماد قدرت است، احساس بیگانگی کنند و از گشودن آغوش خود بر روی آن خود داری کنند. مردم به تسلیم و اطاعت خو گرفته اند نه اصل و اصول آزادی. دین اسلام، انسان را بسوی آزادی فرا نمی خواند، بلکه فراخوانی ست بسوی تسلیم و اطاعت. نیاز به آزادی در چنین شرایطی اگر بروید، نمیتوان انتظار داشت که روزی به باروری برسد، بویژه اگر آزادی اساسا به یک مفهوم منفی و زیانبار تعریف و تبیین بشود، پدیده ای غربی، فساد زا و انحطاط آور، ، موجب بی بند و باری و کفرگرایی و تباهی.

اما  تنها مردم عادی نبودند، بیگانه با آزادی. روشنفکران، هنرمندان، دگر اندیشان، سازمان ها و احزاب سیاسی و دانشجویی نیز توجه چندانی  به مسئله ی آزادی نداشتند. جلال آل احمد با قلمی تیز و دیدی انتقادی و تاثیر گذار، اندیشه ی "غربزدگی " را قبل از امام شدن خمینی به فرهنگ و ادبیات ارائه نموده بود، عارضه ای که بنظر او اصالت ملی و دینی ما را تهدید میکرد. به استقبال غربزدگی، کی بود که نشتابید. درد شناسایی شده بود. حال آنکه سخن غربزدگی، سخن تایید و تصدیق بازگشت به دین و سنت بود و نه آزادی. این سخن آزادی ستیز غربزدگی بودکه نفوذ و تاثیر عمیقتر یافت. در نتیجه غربزدگی، در واقع، سخن از آزادی را هرچه بیشتر دشوار ساخت.  دکتر علی شریعتی، مجتهد مدرن و تحصیل کرده دانشگاه سوربن فرانسه، وقتی اسلام گرایی را در دانشگاه ها مد کرده بود، در باره ی آزادی که داد سخن نمیداد. او، هم با نظام سرمایه داری در ستیز بود و هم با مارکسیسم. در منظر او "تشیع سرخ "جهاد،" "شهادت،" و "شیعه ی علوی"، ناجی مسلمانان ایران و جهان بود. سینما گران تجاری را که باید معماران اصلی فرهنگ توده ای خواند، بازگشت به سنت بعنوان راه نجات از کجروی ها و فساد اخلاقی را  به نمایش در میآوردند و تعصب و غیرت را میستودند. فیلم قیصر بکارگردانی مسعود کیمیایی و بازیگری بهروز وثوقی، ناصر ملک مطیعی و پوری بنایی را میتوان آغاز دینی شدن فرهنگ توده ای تلقی نمود. عدم حضور آزادی در ادبیات و فرهنگ را باید ناشی از ظهور اسلامگرایی، زمینه ساز ظهور امامت و ولایت و یا استبداد مضاعف دین و قدرت دانست در بهبوحه شتاب بسوی تمدن غرب.

اسلام گرایی، نه آزادیخواهی، در حالی رشد و توسعه نموده و در داخل و خارج روشنفکران و دانشجویان را بخود جلب میکرد که جامعه ی ایران تحت حکومت شاهی بسوی غرب و تجدد خواهی، شتاب گرفته بود. در این میان ملی گرایان و مارکسیست ها نیز درگیر مبارزه با نظام سرمایه داری جهانی و امپریالیسم بودند. آزادی و اندیشه به آزادی، بعنوان یک پدیده ی بورژوایی محکوم میگردید. به جرات میتوان گفت که مارکسیست لنینیست های انقلابی کمتر از اسلام گرایان، آزادی ستیز نبوده اند. بنگرید که چه کسانی محمد مسعود، ناشر "مرد امروز،" قهرمان آزادی بیان را بقتل رساندند. تجربه شوری و اروپای شرقی و چین نشان میداد که سوسیالیسم و آزادی نیز باهم دشمنی های بسیار دارند، کشورهایی که مارکسیست های بومی از آنها آموزش و الهام میگرفتند. حزب توده، پایه گذار کمونیسم در ایران که رسما خود را بخشی از حزب کمونیست شوروی میدانست، خدمتگزار اجنبی بود، نه آزادی. انقلابیون چپ همآنقدر میتوانستند دل برای آزادی بسوزانند که احزاب کمونیست کشورهای سوسیالیستی.

بنابراین، نمیتوان آزادیخواه بود و بطور مداوم در امتداد تاریخ استبداد را تولید و باز تولید نمود. استبداد از بسیاری چیزها ریشه میگیرد، ولی ریشه ی اصلی آن را باید در دین اسلام یافت. یکی از وجوه بارز کشورهای اسلامی، عدم آزادی ست و سلطه استبداد که قدمتی 1400 ساله، اگر نه 2500 ساله در کشور ما، برطبق برخی از محققیق تاریخ باستانی. بنابراین، نظام استبدادی در تاریخ ما پیشین است نسبت به ظهور بورژوازی و استعمار خارجی و امپریالیسم جهانی. ما در نظام استبدادی زاده میشویم و با ارزش های استبداد زا و باور به احکام تغییر ناپذیر الهی، به بلوغ و سپس سنین پیری میرسیم. پس سنجیده آن است که نیم نگاهی هم به شناخت خود و مردم خود بیاندازیم، قبل از آنکه تیره بختی ها سیه روزی زمان حال  را ناشی از قول و قرار های دروغین خمینی بدانیم، به خود بازگردیم و به کیستی و چیستی خود بنگریم که در دامن چه ارزشها و باورهایی پرورش یافته ایم. به قضاوت بنشینیم که این خوی آزادی در ما بوده است و یا خوی استبداد، کدام بوده است سبب مصیبت و تاریکی. بدون آگاهی باین "استبداد خوئی" و مبارزه با آن بازگشت استبداد پس از فروپاشی حکومت دین، چندان تعجب آور نخواهد بود.

واقعیت آن است که ما ایرانیان شیفته ی آزادی هستیم با خوی استبدادی. این است که به آزادی عشق میورزیم، اما تحمل دگر اندیش و دگر باور و دگر باش و استبداد شکن و دین ستیز را نداریم. از فروپاشی نظام ارزشی و اخلاقی شریعت اسلامی که استبداد زا ست به هراس افتیم، بجای آنکه به نشر ازادی بپردازیم، به بهانه های مختلف به سانسور نقد دین در گفتمان خود میپردازیم، آنهم نه در دامن خفقان و خفگی حاکم بر داخل بلکه در سرزمین غرب، و در دامن آزادی، آنهم به بهانه های قواعد اختراعی. این بدان معنا ست که اگر در دامن آزادی خوی استبدادی ما را فرو نمیگذارد، چه انتظاری میتوان داشت از مردمی که گلوگاه شان را چنگال خفقان فشرده است. شاید که این خود نگری، ما را از این واقعیت آگاه سازد که  ستیز و خصومت نهادینه شده در ما نسبت به آزادی ست که استبداد را تولید و دوباره باز تولید میکند. از رو در رویی با این واقعیت نباید بخود هراس دهیم بلکه باید برای بر انداختن نظام ارزشها و باورهای استبداد زا بپا خیزیم. چرا که آنچه که امروز بر ما سلطه افکنده است، ساخته ی دست مردم ایران است و تنها با تغییر و دگرگونی مردم است. که ایران تغییر میابد و دگرگون میشود.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi