۱۳۹۷ شهریور ۹, جمعه


بساط روحانیت
را باید برچید!



دوران معرکه گیریها و شعبده بازیها، آنچنانکه با حضور شیخ الاسلام، رئیس جمهور، حسن روحانی  در مجلس شورای ولایت بنمایش در آمد، بسر رسیده است. دین اقتدار خود را در دست روحانیت باخته است. به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و از هر زاویه ای که بنگری، مشاهده کنیم که تمامی سیه روزی ها، تمامی تیره بختی ها و درجا زدن ها و عقب ماندگی ها، بی کفایتی ها در مدیریت جامعه، فساد گسترده، انحطاط، تباهی، زوال رفتار انسانی، رفتاری آغشته به تعصب و خشونت، به غیرت و بغض و کینه، از درون حوزه های علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته اند و هنوز هم. چرا که علما وفقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، گردانندگان حوزه های علمیه که هم اکنون بر جامعه سلطه افکنده اند، دانشمندانی هستند که همه علم و دانستنیهای آنها در باره جهان وجود و هستی از یک کتاب بر میخیزد، کتابی که در برگیرنده سخنان خدائی ست خالق نهائی بشر و جهان هستی، سخنان الله. خدایی که علم و دانش او بیکران است و مطلق. گفتار و رفتار و نیز سیاستها و تصمیمات ولی فقیه و پیروان او از آن جهت برحق است که مستقم و یا غیر مستقیم ریشه در کتاب قرآن دارد. این دانشمندان تک کتابی، میتوانند مدیریت و براه اندازی هریک از سازمانها و نهادهای دولتی را بعهده گرفت و به تابعیت "شرعیت" اسلامی دراورند. هم اکنون روحانیت در پروژه خود شکست خودرده اند و بحرانهای متعدد و گوناگونی که گریبان نظام را گرفته است، تنها میتواند دالی باشد بر شکست برنامه "جهاد" و "شهادت،" برغم نقش مهمی که در تحکیم قدرت در دست روحانیت بازی کرده است. که "شهید پروری" و روضه شهادت، دیگر راه به پیش نمیبرد بلکه به زوال و نیستی میکشاند.

چهل سال است که روحانیت در این مسیر ره طی نموده است، در مسیر پروژه حهاد و شهادت است که منطقه را بآتش کشیده است. بنابراین، تا بساط روحانیت را برتچینم، محکوم به فنا هستیم و نیستی. چه این قشر، قشر روحانیت ، قشری که مردم در تظاهرات اخیر، قشر"مفتخوار" خوانده اند، بزیر فرو نغلتند مگر اینکه کشور را نیز باخود بزیر فرو برند. این است که قبل از آنکه در وادی نیستی قدم نهیم بساط روحانیت را باید برچینیم. روحانیت، قومی ست که وقوفی به محودیت و جزمیت دیدگاه خود ندارند. ولی فقیه امیال و اراده خود را بازتاب اراده و امیال الله و پیامبر و امامان او میداند. ولی فقیه، همه چیز را میداند، هیچ چیزی نیست که خارج از حوزه علم و دانش او باشد، از دیپلماسی جهانی، نرمش قهرمانانه تا وقوف به علم و صنعت هسته ای و ضرورت حیاتی آن برای ملت، از زیر و بم علم اقتصاد، تولید و مصرف گرفته تا فرماندهی نظامی و امنیتی. بی جهت نیست که آیت الله ها و حجت الاسلامها، ذاتا دارای شایستگی و لیاقت مدیریت هر سازمان و وزارتخانه و نهاد دولتی را دارا می باشند. چنین کشتی نظام اسلامی را بگل نشانده اند، در کوری و تاریکی. باین دلیل و بسیاری دیگر که از حوصله این مقال خارج است، بساط روحانیت را باید برچید. چه آنان نا خدایانی هستند، کور و نابینا.

. آری، روحانیت (فقاهت) ذاتا نیرویی ست بازدارنده، از آغاز وجودش بوده است و هنوز هم هست. به پیش هرگز نرود چون چشم رویت آینده را ندارد، حتی بوی آنهم بمشامش نرسیده است. بهمین دلیل ماندنی نیست. تردید مدار که بعداز مرگ خدا خامنه ای، دوران ولایت، دوران سحر و جادو، دوران فریب و ریاکاری نیز بسرآید. چرا که از یک سو، آخوند خامنه ای ولایت را بخدایی کشانده  و بر قله ای بس مرتفع نشانده است که توان صعود به آن را در هیچ جانشینی نتوان یافت، از سوی دیگر،  قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، شسته و سیمای مقدس شان را آلوده و در نتیجه باطن فریبکار شان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشه ی جراحی یک غده ی سرطانی و سوزاندن ریشه ی آن باشیم و بساط روحانیت را برچینیم یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و به چه صورتی مریض را، نهاد فقاهت را که در حال اضمحلال و تنزل است، زندگی دوباره ببخشیم، مبادا که کشور ما همان راهی را بپیماید که سوریه پیموده است، چنانکه گویی هم اکنون دچار ویرانی و آوارگی نیستیم. گزارشهای رسمی هم اکنون خبر از کوچ بیش از 7 میلیون نفر از مناطقی که طعمه بی آبی وخشکزاری شده اند میدهند.. کار شناسان زیست محیطی آینده ای خشک و تاریکی را برای کشور پیش بینی میکنند. حال آیا نباید قبل از هرچیز بساط فقاهت را برچینیم؟ تردید مدار که  اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون باها درهم کشیده شده بود. این شمشیر انتقام اسلام است که فریادهای داد خواهی را در سینه حبس کرده است.

پس، رهایی از یو غ روحانیت را باید جانشین مماشات با روحانیت نمود. جوش و خروش و اعتراض و مقاومت زمانی به خود شکل جنبش گیرد که به سوی رهایی به پیش رود، بسوی برچیدن بساط روحانیت، فرآیندی که تنها میتواند بر اساس "آگاهی نوین" بانجام برسد. یعنی که جنبش آینده ضرورتا جنبشی ست رهایی بخش، رهایی از قانونمندی های اسارت و بندگی، قواعد و مقررات و تشریفات بیهوده مبتنی بر احکام فقاهتی که در تضاد و نفی زمان است و آزادی، موهبتی که طبیعت به انسان هدیه بخشیده و نهاد ش را با آن سرشته است. ما زمانی به انسانیت خود دست یابیم که بتوانیم وضع موجود را با سرشت انسانی خود سازگار نماییم و طرحی نو در اندازیم در خور و شایسته ی انسانی والا. این نشود مگر در برچیدن بساط روحانیت، شرکت بجوئیم.

جنبش رهایی بخش بر علیه نیرویی شکل میگیرد که با آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، عمیقا دشمنی میورزد، نیروی روحانیت. هیچ جنبشی بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسبات میپردازند به آن دلیل که قصد عبور از دستگاه روحانیت را ندارند. نه  اینکه از نقش مصیبت باری که روحانیت در تاریخ بازی کرده است، بی خبراند، بل از واکنش مردم، از تعصب و غیرتی که مردم نسبت به دین و رسم و رسوم و مقدسات دینی نشان میدهند نگرانند و نیز از برچسب ماجراجویی و حدایی از توده های ساده دل. دورفتادن از مردم و اجتناب از بر انگیختن خشم و تعصب آنان است که مماشات با روحانیت را توجیه میکند. حال آنکه هرگونه مماشات ی با خصم آزادی و انسانیت، یعنی با روحانیت، صدمه ای ست جبران ناپذیر به سر نوشت نسلهای آینده. ما نیز همچون نسلهای گذشته جامعه ای برای نسل آینده به ارث می نهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامه ی استبداد است و نظام فرمانروایی و فرمانبری. این است که بساط روحانیت را باید برچید.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi







۱۳۹۷ شهریور ۲, جمعه

از فریب آزادی تا
بازگشت نظام استبدادی!



در چهل سال پیش از این، بر فراز بام ها و در دل شب ها، آیا فریاد الله  اکبر بود که بگوش میرسید و یا زنده باد آزادی؟ آیا این باور به آزادی بود و یا اکبر بودن الله که مردم را به اعتراض و مقاومت  در برابر نظام شاهی بر فراز بامها میکشانید؟ آیا میتوان گفت مردم در آغوش کشیدن "آزادی" را هدف و سوی خود قرار داده بودند و از فریاد الله اکبر استفاده ی ابزاری میکردند؟ اگر چنین استدلالی هم وجود داشت تنها میتوانست در احساس و عواطف پخته شده باشد، نه در خرد و محاسبه ی عقلانی. زیرا که وسیله ی برگزیده، فریاد الله اکبر، هرگز مردم را به مقصد ی که در پی آن بودند، نمیرساند. در چنین صورتی بدشوراری میتوان اتهام فریبکاری را به آیت الله خمینی، مرد دین و ایمان و بظاهر وارسته، رهبر انقلاب، نسبت داد. که با خدعه و نیرنگ، با قول و قرار مبنی بر تایید و تصدیق آزادی ها برای تمامی مخالفین، از جمله کمونیست ها، "مردم آزادیخواه " و "آزادی طلب " را فریفته، بجای آنکه یک جامعه ی آزاد و دمکراتیک بسازد، به قم رفته و به حفظ دین بپردازد و به عهد خود وفادار بماند، آمد و بنیان حکومت ولایت مطلقه ی فقیه و یا استبداد مضاعف دین و قدرت را پی ریزی نمود. پس اگر استبداد باز گشته است، بآن دلیل است که مردم  را فریب آیت الله خمینی را خوردند: قول آزادی داد اما دیکتاتوری به ارمغان آوردد.

در اینکه قشر دینکاران، یا قشری که اخیرا در تظاهرات مردمی "مفتخوار" شناخته شده اند، آنان که در پی اجتهاد، عمر خود را در درون حوزه های علمیه میگذرانند، از جمله آیت الله خمینی، فریبکار و از دروغ گویان بزرگ تاریخ هستند، مجادله ای نیست. اما، خمینی بر قله ی قدرت صعود نکرد بآن دلیل که قول دروغین در باره آزادی و احترام به حقوق بشر داده بود و مردم را فریفته بود، برهانی که بسیاری از تحلیلگرانی بومی در توجیه بازگشت استبداد بکار میگیرند. باور به این اتهام تاریخی به خمینی، نسبت تعهدد بآزادی بوی و آنرا علت ظهور استبداد دین و قدرت خواندن، باوری ست که باید با شک و تردید بآن نگریست. زیرا که این باور بیشتر افسانه   است تا بیان واقعیت، به همین دلیل هم براحتی پذیرفته میشود. چرا که وجدان ما را آسوده نگاه میدارد. که گناه از ما نبود که خریدار جنس تقلبی بودیم. این فروشنده بود که در تقلب بسیار ماهر بود. این بدان معنا ست که در تعبیر و تفسیر تاریخ و یا بازگشت دو باره نه استبداد بلکه استبداد مضاعف دین و قدرت به تحریف واقعیت میپردازیم. خواستهای خود را بجای واقعیت می نشانیم. آنها که تاریخ را به یک قول و قرار دروغین تقلیل میدهند،  بخود همچون قربانی ای زبان بسته و بی گناهی مینگرند که قربانی دروغگویی یک رهبر شده اند، نه قربانی ساده لوحی و فرصت طلبی خود و همچنین حرص و آز قدرت.

 واقعیت، اما، آن است که قول و قرار خمینی مبنی بر پاس داشت آزادی، از قصد و نیت فریب مردم ایران بر نخواسته است. چرا که فریب خورده را نیازی به فریب نیست. فریب خمینی ریشه در دین دارد نه در سیاست، در سرگذشت رشد و نمو اسلام باوری، بعنوان یکی از ضروری ترین انگیزه های زندگی بشری. مضاف بر این، آزادی های سیاسی، تکثر احزاب و حتی برخورداری کمونیست ها از آزادی را نباید بازتاب یک فریب خواند، بلکه باید بر خاسته از آنچه در نزد خمینی آزادی تلقی میشده است، دانست. البته مطبوعات و سازمان ها و احزاب سیاسی از سخنان خمینی مبنی بر عدم مخالفت وی با آزادی، تعبیر خود را ارائه میداند و هنوز هم میدهند، نه لزوما بر اساس فهم و درک خمینی از آزادی.

خمینی هرگز فکر نمیکرد که اسلام اصلا هیچ تضاد و خصومتی با آزادی داشته باشد. آزادی از دیدگاه خمینی چیزی نمیتواند باشد مگر آزادی در "تسلیم" و "اطاعت." خمینی بر این باور، ایمان راسخ داشت که اسلام برای ابنای بشر چیزی بجز آزادی نیاورده است، اما، آزادی در اطاعت. آزادی را الله به بشر اهدا فرموده است که با تسلیم شدن به احکام الهی به انسانیت برسد. بدین لحاظ بود که خمینی، آزادی را حتی به " مشرکین " و "منافقین " هم اهدا نمود. این فریاد الله اکبر مردم  بر فراز پشت بام ها در سیاهی شب ها بود که بگوش خمینی رسیده بود، نه آوای "زنده باد آزادی." او مجبور نبود که برای جلب حمایت مردم و کسب قدرت از آزادی سخن براند. اگر راند منظورش آزادی اسلامی بود که اگر هم فهمی از آن وجود داشت، بعید بنظر میرسد که آنرا میتوانست بر سر زبان خود جاری سازد. به جرات میتوان گفت تا زمانیکه بخاک فرانسه وارد شود، آزادی در قاموس خمینی مفهومی بیگانه بود. تا آن زمان نه پرسشی در باره آزادی از او شده بود و نه مجبور بود در باره ی آن چیزی بگوید. گفتمان خمینی نشان میدهد که او هرگز به آزادی نیاندیشیده بود. وقتی در نجف و در باره ی حکومت اسلامی درس میگفت، در باره نظم الهی سخن میراند، در باره نظم فرمانروایی و فرمانبری، نه رابطه ی انسان و آزادی. شاگردانش هم کوچکترین کنجکاوی ای در این باره نداشتند، آرمان آنها، تسلیم بود و اطاعت.

در پاریس بود که خمینی خود را از بند و زنجیر صدام حسین، رها یافته و مواجهه با آزادی میدید. مطبوعات و خبرنگاران جهان بسوی او شتافتند که در باره ی چیزی  ا ز  او سوال کنند که درمورد آن چیزی نمیدانست، و هرگز در تمام دوران اجتهاد با آن برخورد نکرده بوده است. اما او هرگز تردیدی نداشت که آزادی واقعی را فقط میتوان در دامن اسلام یافت. تنها خمینی و پیروان او نیستند که آزادی را یک فرآورده ی اسلامی تصور نموده و اسلام را  با آزادی آشتی پذیر میدانند. بسیاری از اصلاح طلبان هم اکنون به همزیستی مسالمت آمیز اسلام و آزادی، باور دارند. آزادی از منظر اصلاحطلبان نو، نمکی ست که آش شله قلمکار ولایت و ریاست بران احتیاج دارد. البته که چنین آمیزشی میتواند امکان پذیر باشد اگر دستگاه عریض و طویل حوزه های علمیه وجود نداشت و نیز اگر دین در دل مردم جای داشت، نه بر سرمنبرقدرت، منشا خشونت و بیرحمی، اگر دین خصوصی و شخصی بود و نه مصون  از نقد و نفی.

خمینی در سخنرانی معروف خود، پس از ورود خود به ایران، در بهشت زهرا، همان سخنرانی ای که در آن قول آزادی میدهد و قرار مجانی کردن آب و برق را اعلام میکند، نشان داد که نگاه او به مردم ایران، نگاه یک ارباب است به رعیت. او اگر مردم ایران را چیزی بیشتر از رعیت می انگاشت خطاب به آنان هرگز نمی گفت که "ما شما را انسان میکنیم،" چنانکه گویی مردم همه ی عمر خود را در حیوانیت بسر برده بودند. او به موجوداتی قول میداد که در اندیشه اش تا انسان شدن فرسنگها فاصله داشتند. البته افزودن "به شما عظمت میبخشیم"  در پیوست شما را انسان میکنیم، از خامی و خشونت نفهته در سخنان "ارباب" خمیهی هیچ نمیکاهد. اگر خمینی خود را در آن مقطع زمانی،خدای یکتا و یگانه، همچون الله نمیدید، اما، چیزی طول نکشید که حکومت الله را بر روی زمین برپا نمود، حکومتی دشمن آشتی ناپذیر آزادی.

واقعیت، اما، این است که مردم قول و قرار خمینی را مبنی بر آزادی و رایگان سازی آب و برق و غیره را شنیدند، ولی توهین او را نشنیده گرفتند. چرا که توهین بزبان زهد و تقدس، تواضع آورد و فروتنی و حواس پنجگانه را بخواب میبرد. آنچه در اینجا دارای اهمیت است، آنست که نگاه خمینی به انسان و آزادی های انسان، نگاهی ست بر خاسته از اصل و اصول اسلام. هرچه بیشتر و عمیق تر خود را به بند و زنجیر احکام شرعی ببندی، و خود را در عبودیت غرق نمایی، انسان والا تر وآزادتری هستی. و بر عکس اگر خود را از باور به اسطوره ها و افسانه، احکام کهنه و زنگ زده ی دین، آزاد سازی به حیوان نزدیک تری شوی. خمینی سخت بر این باور بود که شاه زنجیر شریعت را از دست و پای مردم بر گرفته و آنان را آزاد ساخته و به حیوان تبدیل کرده بود. به این دلیل بود که او در نظر داشت  از ما ایرانیان انسان بسازد، تا از حیوانیت دست برداریم، دل از مادیات برکنیم و ترک "اباحیگری" و "لذت جویی" کنیم.

ظهور این ابر شوم و سیاه بر آسمان ایران، البته که آزادیخواهی مردم ایران را نیز بزیر سوال میبرد.یعنی که آزادی خواهی بیشتر از سر تعارف و مقابله بر مردم ایران نسبت داده میشود.  چون فرض بر آن است که خمینی مردمی را فریفته است که آزادیخواه بوده اند. که مطالبات مردم، آزادی خواه بود ه است و به همین دلیل خمینی خیلی زیرکانه با مطالبات مردم خود را همراه کرده  و بعدا بر دوش همین دروغگویی ها به قدرت رسید.

امروز، اما، باید بپرسیم که چه میشد اگر در روزگاری که به فروپاشی نظام شاهی انجامید، "مردم آزادیخواه " ایران بر فراز بامها، در دل شبهای تاریک، بجای الله اکبر، فریاد بر میآوردند "زنده باد آزادی؟ " آیا  دچار همین سیه بختی میشدیم؟ یعنی نتیجه، زیاد تفاوتی نداشت؟ همچنان روزگاری تیره و تار داشتیم؟ در این مورد میتوان به حدس و گمان پرداخت. اما واقعیت آن است که مردم به افسانه الله اکبر باوری دیرینه داشتند و هنوز هم دارند، باوری که از نیاکان خود بارث برده اند. مردم ایران شیفته ی امام خمینی نشده بودند بان دلیل  که او مظهر آزادی بود. بل بآن دلیل بود که او بر عکس شاه نماد تقدس بود و قدرت، نماد زهد و تقوا بود و جذبه و هیبت. مردم او را جلوه ی "رب العالمین " میدیدند. اگر بودند کسانی که آمدن تاریکی و ظلمت و یا ظهور استبداد مخوف مضاعف دین و قدرت را میدیدند، یا سکوت نمودند و یا کسی صدای شان را نشنید.

بعبارت دیگر، مردمی که در دامن ارزشها اسلامی پرورش می یابند و به افسانه های الله اکبر و لا اله الا الله باور دارند، نمیتوانند با آنچه نماد یکتایی، نماد قدرت است، احساس بیگانگی کنند و از گشودن آغوش خود بر روی آن خود داری کنند. مردم به تسلیم و اطاعت خو گرفته اند نه اصل و اصول آزادی. دین اسلام، انسان را بسوی آزادی فرا نمی خواند، بلکه فراخوانی ست بسوی تسلیم و اطاعت. نیاز به آزادی در چنین شرایطی اگر بروید، نمیتوان انتظار داشت که روزی به باروری برسد، بویژه اگر آزادی اساسا به یک مفهوم منفی و زیانبار تعریف و تبیین بشود، پدیده ای غربی، فساد زا و انحطاط آور، ، موجب بی بند و باری و کفرگرایی و تباهی.

اما  تنها مردم عادی نبودند، بیگانه با آزادی. روشنفکران، هنرمندان، دگر اندیشان، سازمان ها و احزاب سیاسی و دانشجویی نیز توجه چندانی  به مسئله ی آزادی نداشتند. جلال آل احمد با قلمی تیز و دیدی انتقادی و تاثیر گذار، اندیشه ی "غربزدگی " را قبل از امام شدن خمینی به فرهنگ و ادبیات ارائه نموده بود، عارضه ای که بنظر او اصالت ملی و دینی ما را تهدید میکرد. به استقبال غربزدگی، کی بود که نشتابید. درد شناسایی شده بود. حال آنکه سخن غربزدگی، سخن تایید و تصدیق بازگشت به دین و سنت بود و نه آزادی. این سخن آزادی ستیز غربزدگی بودکه نفوذ و تاثیر عمیقتر یافت. در نتیجه غربزدگی، در واقع، سخن از آزادی را هرچه بیشتر دشوار ساخت.  دکتر علی شریعتی، مجتهد مدرن و تحصیل کرده دانشگاه سوربن فرانسه، وقتی اسلام گرایی را در دانشگاه ها مد کرده بود، در باره ی آزادی که داد سخن نمیداد. او، هم با نظام سرمایه داری در ستیز بود و هم با مارکسیسم. در منظر او "تشیع سرخ "جهاد،" "شهادت،" و "شیعه ی علوی"، ناجی مسلمانان ایران و جهان بود. سینما گران تجاری را که باید معماران اصلی فرهنگ توده ای خواند، بازگشت به سنت بعنوان راه نجات از کجروی ها و فساد اخلاقی را  به نمایش در میآوردند و تعصب و غیرت را میستودند. فیلم قیصر بکارگردانی مسعود کیمیایی و بازیگری بهروز وثوقی، ناصر ملک مطیعی و پوری بنایی را میتوان آغاز دینی شدن فرهنگ توده ای تلقی نمود. عدم حضور آزادی در ادبیات و فرهنگ را باید ناشی از ظهور اسلامگرایی، زمینه ساز ظهور امامت و ولایت و یا استبداد مضاعف دین و قدرت دانست در بهبوحه شتاب بسوی تمدن غرب.

اسلام گرایی، نه آزادیخواهی، در حالی رشد و توسعه نموده و در داخل و خارج روشنفکران و دانشجویان را بخود جلب میکرد که جامعه ی ایران تحت حکومت شاهی بسوی غرب و تجدد خواهی، شتاب گرفته بود. در این میان ملی گرایان و مارکسیست ها نیز درگیر مبارزه با نظام سرمایه داری جهانی و امپریالیسم بودند. آزادی و اندیشه به آزادی، بعنوان یک پدیده ی بورژوایی محکوم میگردید. به جرات میتوان گفت که مارکسیست لنینیست های انقلابی کمتر از اسلام گرایان، آزادی ستیز نبوده اند. بنگرید که چه کسانی محمد مسعود، ناشر "مرد امروز،" قهرمان آزادی بیان را بقتل رساندند. تجربه شوری و اروپای شرقی و چین نشان میداد که سوسیالیسم و آزادی نیز باهم دشمنی های بسیار دارند، کشورهایی که مارکسیست های بومی از آنها آموزش و الهام میگرفتند. حزب توده، پایه گذار کمونیسم در ایران که رسما خود را بخشی از حزب کمونیست شوروی میدانست، خدمتگزار اجنبی بود، نه آزادی. انقلابیون چپ همآنقدر میتوانستند دل برای آزادی بسوزانند که احزاب کمونیست کشورهای سوسیالیستی.

بنابراین، نمیتوان آزادیخواه بود و بطور مداوم در امتداد تاریخ استبداد را تولید و باز تولید نمود. استبداد از بسیاری چیزها ریشه میگیرد، ولی ریشه ی اصلی آن را باید در دین اسلام یافت. یکی از وجوه بارز کشورهای اسلامی، عدم آزادی ست و سلطه استبداد که قدمتی 1400 ساله، اگر نه 2500 ساله در کشور ما، برطبق برخی از محققیق تاریخ باستانی. بنابراین، نظام استبدادی در تاریخ ما پیشین است نسبت به ظهور بورژوازی و استعمار خارجی و امپریالیسم جهانی. ما در نظام استبدادی زاده میشویم و با ارزش های استبداد زا و باور به احکام تغییر ناپذیر الهی، به بلوغ و سپس سنین پیری میرسیم. پس سنجیده آن است که نیم نگاهی هم به شناخت خود و مردم خود بیاندازیم، قبل از آنکه تیره بختی ها سیه روزی زمان حال  را ناشی از قول و قرار های دروغین خمینی بدانیم، به خود بازگردیم و به کیستی و چیستی خود بنگریم که در دامن چه ارزشها و باورهایی پرورش یافته ایم. به قضاوت بنشینیم که این خوی آزادی در ما بوده است و یا خوی استبداد، کدام بوده است سبب مصیبت و تاریکی. بدون آگاهی باین "استبداد خوئی" و مبارزه با آن بازگشت استبداد پس از فروپاشی حکومت دین، چندان تعجب آور نخواهد بود.

واقعیت آن است که ما ایرانیان شیفته ی آزادی هستیم با خوی استبدادی. این است که به آزادی عشق میورزیم، اما تحمل دگر اندیش و دگر باور و دگر باش و استبداد شکن و دین ستیز را نداریم. از فروپاشی نظام ارزشی و اخلاقی شریعت اسلامی که استبداد زا ست به هراس افتیم، بجای آنکه به نشر ازادی بپردازیم، به بهانه های مختلف به سانسور نقد دین در گفتمان خود میپردازیم، آنهم نه در دامن خفقان و خفگی حاکم بر داخل بلکه در سرزمین غرب، و در دامن آزادی، آنهم به بهانه های قواعد اختراعی. این بدان معنا ست که اگر در دامن آزادی خوی استبدادی ما را فرو نمیگذارد، چه انتظاری میتوان داشت از مردمی که گلوگاه شان را چنگال خفقان فشرده است. شاید که این خود نگری، ما را از این واقعیت آگاه سازد که  ستیز و خصومت نهادینه شده در ما نسبت به آزادی ست که استبداد را تولید و دوباره باز تولید میکند. از رو در رویی با این واقعیت نباید بخود هراس دهیم بلکه باید برای بر انداختن نظام ارزشها و باورهای استبداد زا بپا خیزیم. چرا که آنچه که امروز بر ما سلطه افکنده است، ساخته ی دست مردم ایران است و تنها با تغییر و دگرگونی مردم است. که ایران تغییر میابد و دگرگون میشود.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۷ مرداد ۲۶, جمعه



دروغ امروز 
یا حقیقت فردا؟



 روشنفکران و دگر اندیشان و مخالفان رژیم دین، بندرت در باره مهارت و تخصص علما و فقها در اسطوره سازی به بحث و گفتگو می پردازند. درحالیکه اجتهاد در اصل آموختن اسطوره و افسانه هایی ست که دین اسلام از میان آنان سر بر کشیده است. علما ، فقها و حوزه های علمیه وظیفه مند حفظ و نگاهداری حقایقی هستند که روزی دروغ بشمار میرفته اند. بزبان دیگر، همه ی دین ها بر اساس "روایتی" ساخته شده اند که زمانی مردم  آنرا دروغ می پنداشتند و بدانها باور نداشتند. الله در کتاب خود، قرآن "مقدس،" نشان  میدهد که پیوسته با بی باوران، کافران و مشرکان و منافقان، در جنگ و ستیز دائمی ست. زیرا که گذار از بت پرستی به خدا پرستی برای بیابانگردهای آن زمان چندان ساده نبود. چه گذار از یک فرهنگ بومی، دریافت شده از نیاکان به یک فرهنگ تازه و غریبه در هر زمانی دشوار است. موسی و عیسی هر دو باید دست به اعجاز میزدند تا مردم دعوت آنان را پذیرفته و به آنها باور آورند. از پیامر اسلام نیز معجزه میخواستند. معجزه ای که محمد ارائه میداد خیلی قانع کننده نبود. معجزه او کتابی بود که هنوز بنگارش در نیامده بود، کتاب قرآن، کتابی که در آن خدایی بشر را به "تسلیم" و "اطاعت" فرا میخواند که نه دیده میشود و نه میتوان وجود او را لمس کرد و بپای او فرو افتاد و بوی هدیه تقدیم نمود. مردم، بویژه سران قوم باید از پرستش آنچه ساخته دست بشر بود دست برداشته و "موهومی" را می پرستیدند، که یکتا بود و تنها و بسی بسیار پر قدرت و توانا. بهر تقدیر آنچه قران را معجزه میساخت، این ادعا بود که اگر "جن" و "انسان،"  یعنی که اگر موجودات ماورائی با موجودات زمینی، همه باهم، جمع بشوند نمیتوانند شبیه یک جمله آنر بر سازند. که زبان قران، زبان الله خدای بی همتاست، ادعایی ثابت نشدنی.

این نگارنده بر آن است که امام جمعه و تولیت قم  آیت الله سعیدی ناشر، روایت  یا "علی" گفتن آخوند خداوند خامنه ای هنگام خروج از رحم مادر، بخوبی از این واقعیت آگاهی داشته و دارد که دروغ های بزرگ امروز،  حقایق چون و چرا ناپذیر فردا خواهند بود. تنها کافی ست روایت مطرح شود و بر زبانها جاری گردد. امروز ممکن است مورد سوال قرار بگیرد. با ناباوری و خنده و ریشخند، روی در روی شود.  اما انتقال روایت از نسلی به نسلی دیگر و تکرار آن در فرصتها و مناسبات گوناگون، آنچه دروغ پنداشته میشد به "حقیقت" مطلق مبدل میگردد که بعدا تحت عنوان "علم" فقه در حوزه های علمیه نیز تدریش شود. روایت و یا روایات را البته نمیتوان با ابزار عقل ناقد پذیرفت، بلکه باید بدان "ایمان" آورد. چرا که صحت و سقم روایت را هرگز نمیتوان باثبات رساند. زیراکه به سرچشمه روایت، دسترسی نخواهیم یافت و نمیتوانیم کذب آنرا ثابت نماییم. مثلا چگونه میتوانیم به قابله ای که "رهبر" عزیز، آخوند سید علی خامنه ای  را بدنیا آورده است،  دست یابیم و صداقت نه امام جمعه ی قم، آیت الله سعیدی که راوی است و نقل کننده روایت و بری از مسئولیت،  بلکه صدافت خواهر نا تنی آخوند خامنه ای، ناقل اصلی روایت یا علی گفتن ولی فقیه هنگام خروج از وجود مادر است که باید مورد نفی و یا تایید قرار دهیم. از اینروی، باور به روایتی که حدوث آن نا محتمل و تصدیق صحت و سقم آن نا ممکن است، تبدیل میشود به اسطوره که با گذشت زمان ریشه میدواند و میروید و  به درختی تنومند تبدیل میشود که آنرا سرما و گرما، باد و طوفان اثری نیست.

اگر با دقت بیشتری به نقل روایت آیت الله سعیدی بنگریم، مشاهده میکنیم که آیت الل سعیدی، اسناد زنجیره ای روایت خود را بگونه ای شفاف ارائه میدهد. که  روایت در چه زمانی و در حضور چه کسی، چه گفته و چه شنیده است و از چه کسی به چه کسی  انتقال یافته است. بر شمردن نسل و نسب این روایت. رویش و نهادین ساختن آنرا را امکان پذیر مینماید.

درخت تنومند اسلام نیز از یک روایت روئیده است، روایت "بعثت،" روایتی، که در زمان خود دروغی بزرگ و افسانه ای بس خطرناک بشمار میآمد. پیغمبر حتی نمیتوانست آنرا افشا کند. از غضب و تعصب رهبران قبیله ی خود، هراس بسیار داشت. روایت یا علی گفتن خامنه ای هنگام تولد، در برابر روایت پیامبر اسلام مبنی بر فرود آمدن جبرئیل از سوی الله و اهدای قران به او به لحاظ نا ممکنی، به لحاظ اعجاز و راز انگیز بودن، دروغ ناچیزی بیش نیست. تنها کافی بود که یکنفر روایت پیامبر را مبنی بر بعثت باور کند تا جوانه بزند و بروید و به یک  درخت سر به آسمان کشیده و به درختی تنومند با شاخ و برگ انبوه، تبدیل بشود. باور خدیجه به روایت بعثت را باید  مبدا افسانه رسالت و یکتایی و یگانگی الله دانست، بویژه زمانیکه باور به آن با پاداش و جزا و یا بهشت و دوزخ نیز همراه گردید. نتیجتن، بعثت به یک حقیقت مطلق و فنا ناپذیر ظاهر گردید.

طبری یکی از نخستین تاریخ نویسان نزدیک به دوران رسالت، از ابوذر غفاری که یکی از یاران نزدیک به پیامبر بوده است، نقل میکند که محمد چگونگی گزینش خود به پیامبری از سوی الله را برای او نقل کرده است:

ابوذر غفاری گوید:
از پیغمبر پرسیدم:" اول بار چگونه یقین کردی که پیغمبر شدی؟"
گفت: " ای ابوذر غفاری من به دره مکه بودم که دو فرشته سوی من آمدند یکی بر زمین بود و دیگری میان زمین و آسمان بود، و یکیشان به دیگری گفت: این همان ست."
دیگری گفت: " همانست؟"
گفت: "او را با یکی وزن کن." و مرا با یکی وزن کردند که بیشتر بودم.
پس از آن گفت: "او را با ده تن وزن کن." و مرا با ده تن وزن کردند و بیشتر بودم.
آنگاه گفت: "او را با صد تن وزن کن." و مرا با صد تن وزن کردند و بیشتر بودم.
آنگاه گفت: "وی را با هزار تن وزن کن." و مرا با هزار تن وزن کردند و بیشتر بودم.
یکیشان به دیگری گفت: شکم او را بشکاف و شکم مرا بشکافت.
آنگاه گفت: "دل او را برآر" یا گفت: "دل او را بشکاف و دل مرا بشکافت و قطرات خون از آن بر آورد و بیفکند.
آنگاه دیگری گفت:" شکم او را بشوی و قلبش را بشوی." آنگاه آرامش را بخواست که گویی صورت گربه ای سپید بود و آنرا به دل من نهاد و گفت "شکم او را بدوز" و شکم مرا بدوختند و مهر نبوت میان دو شانه ام زدند و برفتند و گویی هنوز آنها را می بینم (جلد سوم، ص852)."

چگونه میتوان وقوع چنین حادثه ای را مورد تصدیق قرار داد؟ چگونه میتوانی آنرا در ترازوی عقل بسنجی؟ اما همان بس که از زبانی به زبان دیگر برسد و باور روایتگر به روایت خود راسخ و مستحکم گردد. آیا هست مسلمانی که در حقیقت این روایت شک و تردید نماید؟ آیا میتوان ابوذر غفاری آن روز را با آیت الله سعیدی امروز مقایسه نمود؟ اعراب بادیه نشین آن زمان از باور به روایت پیغمبر سر باز میزدند. پیغمبر ناچار بود که برای آشکار ساختن رسالت و حفظ جان خود شبانه به مدینه بگریزد. اما امروز اگر کوچکترین شک و تردیدی در حقیقی بودن روایت پیامبر بخود راه دهی، باید سر را بر کف خود نهی.

بنابراین، اگر دروغهای بزرگ در طول تاریخ به حقیقت تبدیل شده اند چه دلیلی دارد که دروغهای امروز به حقیقت فردا تبدیل نشوند. این روند بدان دلیل ادامه می یابد که ما در دامن دروغ پرورده شده ایم و به سن بلوغ و شباب و جوانی رسیده ایم. یعنی دروغگویی و دروغ پذیری یک امر نهادین است، امری که در نهاد ما کاشته شده است. این است که با دروغ زندگی میکنیم، بی آنکه خود بدان آگاه باشیم. مگر ما به روایت بعثت و رسالت اعتقاد نداریم و آنرا به فرزندان خود انتقال نمیدهیم؟ مکر ما به زنده بودن امام دوازدهم پس از هزار سال باور نداریم و آنرا به فرزندان خود نمی آموزیم؟ مگر ما به افسانه ی اکبر بودن الله و یکتایی و یگانگی او باور نداریم؟

 آگاهی از چنین نظام ارزشی و ماهیت دین است که تولید روایت یا علی گفتن خامنه ای هنگام تولد را امکان پذیر میسازد. آقای سعیدی را باید مجتهد ی  ماهر و با تدبیر شناسائی نمود. روایت سازی او را باید در سوی رویش درخت تنومند ولایت و نهاد های حوزه ای دانست. اگر امروز دروغی نباشد فردا نه اسطوره ای هست و نه حقیقتی. ولایت مثل امامت باید به افسانه ها بپیوندد تا حقیقت فردا شود. تا درخت ولایت بروید و حوزه های علمیه به زندگی انگلی خود تداوم و استحکام ببخشند. 

ممکن است که این امر- تبدیل دروغ امروز به حقیقت فردا- برای نسل اینترنتی همچون گذشته، چندان ساده نباشد.  این نسل را اعتنایی به این موهومات نیست. اما طول و عرض نسل اینترنتی، نسبت به جمعیت عظیمی که با دروغ میزیند و همچون گله های بره و گوسفند به راه خود ادامه میدهند، بسیار کوتاه و کوچک است. مهمتر آنکه نسل بینا و آگاه ما، دروغهای امروز را به حقایق دیروز ارتباطی نمیدهند، بیشتر به تغییر در ساختار سیاست و قدرت میاندیشند تا به تغییر ساختار خوی و خلق و دین و فرهنگ ما که بر اساس دروغ های دیروز شکل گرفته اند، دروغهایی که  به حقایق امروز تبدیل شده اند.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ مرداد ۱۹, جمعه

آخوند باید گم بشه!



اینکه فساد از عدم شافیت در روابط  اجتماعی، بر میخیزد واقعیتی ست انکار ناپذیر. اما، عدم شفافیت خود معلول است نه علت و از روابط حاکم و محکوم بر می خیزد. هر چقدر چگونگی روابط حاکم و محکوم، مبهم تر باشد بسود حاکم است. بسود حاکم نیست که محکومین بدانند و آگاه باشند از رمز و راز قدرت. چرا که در تاریکی بهتر میتوان بر گرده محکوم سوار شد. این است که نظام استبدادی ذاتا با شفافیت سرسازگاری ندارد. اما، تنها ساختار قدرت نیست خواهان ابهام و تاریکی، دین نیز بمراتب اولی از شفافیت هراسان است. دین در واقع در تاریکی ست که میتواند بزیست خود ادامه دهد. بنابراین، عدم شفافیت در استبداد مضاعف دین و قدرت، مضاعف است. این فساد مضاعف، از ساختار دین و قدرت بر میخیزد، ساختاری که مظهر آن روحانیت برهبری ولی فقیه ست.

اگر در طول و عرض تاریخ بنگری کمتر سلطان و پادشاهی را میتوانی بیابی که صاحب قدرتی باشد بدون مرز و حد و حدود، همچون قدرتی که در ولایت فقیه مرکزیت یافته است. ادغام ساختار دین و قدرت، ماهیتا نمیتواند در پیرامون خود چیزی جز ابهام و تاریکی بیافریند. یعنی که در خود زمینه فساد را فراهم آورد. مثلا کمتر کسی پیدا میشود که بداند آخوند خامنه ای چکاره است. آیا بجز دین تخصص دیگری هم دارد؟ وظایف و مسئولیتهای او چیست؟ حق و حقوق او کدام است؟ آیا هست کسی که بتواند وظایف و مسئولیتهای او را بشمارد، مورد سنجش قرار دهد، توانائی ها و شایستگی های او را تایید و یا نفی نماید؟ کیست که باو چنین قدرت نا معین و نامحدودی را اهدا کرده است؟ قدرت ولایت فقیه، قدرت خدایی ست. او ارجح بر هر قانونی ست چون او تبلور قانون الهی ست. نه هرگز مرتکب اشتباهی شده است و نه هر گز خطائی از او سر زده است. بهر جنایتی هم که دست زده است برای رضا و خشنودی الله مرتکب شده است. محارب با الله و مفسد فی الارض و آنکه به ولایت نه گوید را که نمیتوان زنده نگاه داشت. باید آنها را بدار مجازات آویخت- همچنانکه آویخته است. آنهم در ملا عام تا "عدالت" اسلامی را بمنصه ظهور برساند. آنجا که چوبه دار نماد عدالت میشود، فساد باوج خود میرسد.

در نظامی که التزام به یک فرد مطلق شود، فساد ریشه های آن نظام را میپوساند. چون التزام خود میشود سکه. اما باید بتوانی التزام را بنمایش بگذاری اگر که میخواهی سکه ات را نقد کنی. یعنی که باید دروغ بگویی و بنمایی آنچه نیستی. همه آن آخواندهایی که از گدایی به شاهی رسیده و بر مسند قدرت و ثروت نشسته اند، از سکه التزام بولایت بهره برگرفته اند، التزامی که مستلزم شکستن خویش است وگرنه نتوانی خود را از سلسه مراتب بالا کشی. التزام را تنها میتوانی با "ظاهرسازی،" درغگویی، تملق و چاپلوسی بمنصه ظهور در آوری. از این هم فساد بالاتر. آنکه دایم دروغ میشنود از درغگویی ابایی ندارد. چه بسا دروغگویی در منظر وی چیزی جز حقیقت نباشد.

در نظام استبداد مضاعف دین و قدرت فساد از راس ناشی میشود. ولی فقیه در راس نظام قرار دارد که تابع نه قانونی ست و نه نهادی، اما، همگان از زیر تا بالا، تابع او هستند. چون حکم او آخری و نهایی ست. همگان باید باو پاسخ دهند اما او هرگز پاسخ به کسی ندهد، اگر چنانچه سوالی مطرح شود. تنها او آزاد است. هرچه میخواهد میتواند بگوید، درست یا نا درست، جعلی یا تقلبی ویا دروغهای بسی بزرگ و باور نکردنی. مگر کسی میتواند آنچه او میگوید بزیر سوال برد؟ مهمترین و بزرگترین تصمیم ها را او اتخاذ میکند بر چه معیار و اساسی؟  فقط بر ولی ففیه ست که روشن است. بدینترتیب، فساد از جایگاه ولایت فقیه بر میخیزد. وقتی راس پاسخگو نیست، زیر شاخه ها نیز مسئولیت پذیر نیستند. التزام به ولایت فقیه سبب میشود که "حقیقت" پوشیده نگاهداشته شود. چون نظامی که بر پایه التزام به یک فرد میچرخد، حقیقت را بر نتابد. در نتیجه کذب و دروغ بر روی هم انباشته میشود و روزی مانند یک انبار باروت منفجر خواهد شد. جنبش اعتراضی امروز مقدمه ای ست بر انفجار آن انبار باروت که نظام ولایت را از بیخ و بن برکند. توپ و تانگ و فشفشه آخوند باید گم بشه.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ مرداد ۱۲, جمعه


اعتماد بر باد رفته!




امام امامان، امام خمینی زمانی اندرز گرانبهایی به حاکمان کشور، به قشر روحانیت، اهدا نمود. او خطاب به آیت الله ها و حجت الاسلام ها و نیز طلبه هایی که بر مسند قدرت تکیه زده بودند، گفت (نقل بمضمون) هرگز اجازه ندهید که مردم به "ذات" شما پی ببرند. چه آنگاه که مردم به ذات شما آگاهی یابند، پایان حکومت روحانیت فرا رسیده است.
ذات روحانیت حاکم برهبری آخوند خداوند، سیدعلی خامنه ای، امروز آشکار گردیده است. برغم اشتیاق مفرط حاکمان مقدس به ابزار سخت ونرم مدرن برای سرکوب و تحمیق ملت، روحانیت دیگر نمیتوانند ملت را بفریبند. نقاب از چهره روحانیت بر گرفته شده است و آن روی زشت و کریه اش نمایان کشته است. دیگر نمیتوانند فساد و انحطاط و تباهی، نیز غارت و چپاول ملت را عزت نفس و "امنیت اخلاقی، بخوانند و تنگدستی و فقرو عقب ماندگی، ورشکستگی در تمام عرصه های اقتصادی و اجتماعی و سقوط ارزش پول ملی صعود قیمت طلا را به دسیسه و فتنه دشمن خارجی نسبت دهند. تردید مدار که این حرف مردم بگوششان رسیده است که "دزد همین جاست الگی میگن امریکاست." همچنین "پسروی" را دیگر نمیتوانند "پیشروی،" شکست را پیروزی شگفت انگیز و جنگ گسترش طلبی را دفاع از حرم بانو زینب، همیشره امام، بخوانند- همچنانکه هشت سال جنگ پوچ و بیهوده بمنظور تسخیر قدس از کربلا را "دفاع مقدس" و یک "برکت" الهی میخواندند. رژیم دین دیگر نمیتواند شرکت خود را در تخریب سوریه و کشتار هزاران سوری و آواره ساختن میلیونها مردم بیجاره را تکذیب کند. حتما شنیده اند یکی دیگر از حرفهای مردم را که "سوریه را رها کن فکری بحال ما کن،" اما، بدان اعتنایی میکند، کنشی که از آن پشیمان خواهند شد. مردم ایران باید در ذلت و خواری و نکبت و محرومیت بسر ببرند تا حزب الله لبنان، حماسی های غزه و حوثی های یمن و حشد الشعبی در عراق  به هزینه مردم به نیروهایی مجهز و مسلح تبدیل بشوند تا بتوانند در حمایت از حکومت ولایتمداران، چند موشکی بسوی اسرائیل و یا عربستان صعودی پرتاب کنند.  امروز کمتر کسی هست که حقایق وارونه و دروغهای بزرگ رژیم مقدس اسلامی را باور کند. رژیم دین، اعتماد ملت را نسبت بخویش بصفر نزدیک ساخته است، اعتمادی که در چهل سال پیش از این نزدیک به صد در صد بود. کدام کارگر و کشاورز و کارمند و معلم و بازنشسته و مالباخته ای و یا حتی تاجر و سرمایه داری، میتواند به این نظام اعتماد کند؟ چگونه میتوان بدستگاه قضائی و جزایی نظام "مقدس" اسلامی اعتماد کرد در حالیکه بعضا، دستگیرشدگان خیزش مردمی علیه نظام استبدادی، یعنی آنانکه زیر نظارت دایمی و 24 ساعته گاردهای زندان هستند دست "بخود کشی" میزنند. یزید بن معاویه، امام حسین را در میدان جنگ بقتل رساند. اما حضرت ولایت که در جایگاه امامت نشسته است، مبارزین آزادی را دست بسته و چشم بسته، در اسارت تمام بقتل میرساند. اکر این حکومت نایب امام است، صدها رحمت به حکومت یزید. آیا هرگز کسی میتواند با ارائه اسناد و مدارک، کذب روایت نظام را مبنی بر خود کشی در اسارت را آشکار نماید. خیر! روایت یکی ست و بجز آنهم روایت دیگری نیست، آنهم روایت نظام است،  چنانکه گویی مردم هنوز فریب یک چنین دروغهای بزرگی را میخورند.
شرایط خفت باری که مردم ایران در آن زندگی میکنند و واکنشی که از دی ماه گذشته بآن، نشان داده اند و هنوزهم ، بازتابنده ی این "حقیقت" است که "دین" و یا "اسلام،" برای مردم نان و آب نمیشود، برق و گاز، شغل و درآمد، هوای سالم و رفاه و آسایش نمیشود. تا کنون هرچه بوده است چیزی جز فریب نبوده است. مگر نه اینکه متولیان دین، آخوندهای انقلابی میگفتند که همه چیر برای دین برای "اسلام عزیز" و اسلام همه چیز است. که اسلام، بویژه نوع بسیار خاص آن، اسلام "ناب" محمدی، برای زندگی "کافی" است. که "اسلام عزیز" برای همه چیز پاسخ دارد، برای همه مشکلات و مصیبت ها و مسائل اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و غیره... راه حل دارد. مگر نه اینکه متولی بزرگ اسلام ناب محمدی، امام خمینی میگفت که "اقتصاد" " به چار پایان تعلق دارد، یا بعبارت دیگر، باید اسلام را جسبید و جان را فدایش نمود. یعنی که اگر به دین و اصل و اصول دین ایمان داشته باشی بر تمام مشکلات فائق شوی. مردم نیز دیر زمانی این افسانه سازی ها را باور داشتند. اما، نظام اسلامی، بجای آنکه رفاه و آسایش برای ملت به ارمغان بیاورد، به ذلت و خواری دچارشان نموده است.
بعداز 40 سال حکومت متولیان دین، جامعه ما، مانند ایل و طایفه ای را ماند که هم ثروتش را بغارت برده اند و هم آبرو و حیثیت و از همه بدتر "ناموس" ش را ربوده اند. همین بس بخیابانهای کشور بنگری، سراسر جوش است و خروش، خشم است و برآشفتگی. این است که جامعه ما کوه آتش فشانی را ماند که آماده است، دهان باز نموده و از خود سیلاب آتش سرازیر سازد و منبر قدرت ولایت را در خود ذوب نماید.
خطر فروپاشی جامعه، انفجار از درون و از هم گسیختن بنیان آن، بسی بسیار جدی ست، اگر بغض و کینه ای را در نظر بگیریم که در درون اکثریت مردم در طی این چهل سال بر روی هم انباشته شده اند. انباشت بغض و کینه ناشی از 40 سال پسروی و زندگی تحت قواعد و مقرارت پوچ و بیهوده و انسان آزار شریعت اسلامی و سرکوب بهترین و برترین غرایز انسانی، سرکوب غریزه آزادی ، بموادی انفجارزا تبدیل گردیده اند که بی تردید انفجاری خواهد بود، تماشایی، اما مهیب و ترسناک. در انفجاری که در 1357 رخ داد، تاج و تجت پادشاهی بر باد رفت، اما، اینبار این منبر دین و قدرت است که در هم کوبیده و از هم متلاشی میشود.
از اینروی بزعم این نگارنده، در آینده جنبشی پا میگیرد که ریشه کن کردن نهاد فقاهت و روحانیت را از بیخ و بن، هدف و برنامه اساسی خود قرار دهد. مخالفین نظام باید مردم را قانع کنند که وجود قشر مفتخواری بنام روحانیت نه ضرورتی برای جامعه دارد ونه حتی از چنین موجودات فریبکاری در کلام الله، سخنی رفته است. در فرآیند این جنبش است که شرایط  برای ظهور رهبری و برنامه آزاد سازی جامعه هموار میگردد. تا کشور را از وجود این جانوران موذی پاک نکنی، ای هموطن، روی خوش هرگز نبینی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ مرداد ۵, جمعه

گفتمان آزادی،
 گفتمان آلترناتیو


تا خود را آزاد نسازیم، نمیتوانیم ارزشهای استبدادی نهفته در شریعت اسلامی را شناسائی و آنها را دگرگون ساخته،  آزادی را ارج نهیم و آنرا به "منش" و "گفتمان" آلترتاتیو تبدیل نمائیم. ما مسلمانان در واقع از آزادی بیم و هراس  در دل داریم. چرا که در نزد فقها و علمای حاکم، آزادی دارای باری ست بسیار منفی، باین معنا که هر کس، هرچه خواهد و هرچه تواند در هر زمان و مکانی. که آزادی خود سبب انحطاط است و تباهی. که از آزادی ست که فساد بر میخیزد. که آزادی، افسار نفس را از قید و بند های شرعی واخلاقی می گسلد. که آزادی انسان را به بی بند و باری، بیعاری و ولنگاری و لذت جویی میکشاند. اما، اینها کنش و رفتاریست که هم اکنون در جامعه اسلامی وجود دارد، وگرنه مورد تنبیه و مجازات قرار نمیگرفتند. بهمین دلیل، نه در روز روشن بلکه در تاریکی های شب، در زیر زمین، پشت درهای بسته واقع میشوند. می خواری، مستی و شیدائی، نرد عشق و دلدادگی، موزیک سازی و بازیگری، بعنوان نمونه، رفتاری هستند که در نظام اسلامی دارای کیفر الهی ست، از شلاق در ملا عام گرفته تا آویخته شدن بدار مجازات. با این وجود، برغم سختگیرها و خشونت و بیرحمی ها، در جامعه اسلامی، مصرف الگل پیوسته در حال افزایش بوده است، بطوریکه تعداد معتادین بالکل، بر طبق امار رسمی سر به بیش از میلیون میزند. در همین راستا روزی نیست که طناب شریعت بگردن انسانی بجرم قاچاق مواد مخدره نیفتاد و در ملا عام بدار مجازات آویخته نشود. این در حالی ست که نهاد های رسمی از وجود 4 میلیون نفر معتاد به مواد مخدره از تریاک گرفته تا داروهای روان گردان، مثل شیشه و اکتسی، خبر میدهند. افزوده بر این، برای گذر به جامعه اسلامی بود که فاحشه خانه های رسمی کشور را به آتش کشیدند که غرایز جنسی آدمها را ببند بکشند. حال به گسترش فحشا بنگرید، همه شهرها به فاحشه خانه تبدیل شده اند. بر طبق گزارشهای رسمی سن روسبیگری به زیر 13 رسیده است و اقشار جدیدی از جامعه وارد حرفه روسبیگری شده اند، مثل زنان مزدوج. این بدان معناست، رفتاری که مورد لعن و نفرین روحانیت قرار میگیرد و بر آن اساس آزادی را سرکوب میکند، رفتاری ست که در جامعه ای رشد و نمو کرده است که مهمترین وظیفه نیروهای انتظامی و امنیتی آن بر قراری امنیت "اخلاقی" ست، که مبادا بوی می بمشام کسی برسد و روسری خانمی فرو بغلتد و موها آشکار شود و یا نامحرمانی دست در دست هم بنهند. این رفتار در جامعه ای دینی –اخلاقی، در جامعه ای بمنصه ظهور میرسد که بسته و استبداد مضاعف ومطلق دین و قدرت بر آن حاکم است. بنابراین، هرچه محرومیت ها و نا آزادیها بیشتر، تمایل به بی اعتبار ساختن، باطل نمودن مرزهای ممنوعه بیشتر، هرچه تنبیه و مجازات شدیدتر، زیرکی و هوشمندی در شکستن هنجارهای استبدادی، گسترده تر. البته که در جامعه ای که دین بر آن حکومت نمیکند، نه لزوما جامعه ای آزاد، نه می خواری رفتاری محسوب میشود سزاور شلاق در ملا عام و نه عشاق جوان را بجرم نرد عشق و یا خانم ها را بجرم بدحجابی دستگیر میکنند، نه هر روز قاچاقچیان را اعدام و معتادین را بزندان میکشانند. در کشورهای آزاد نه تنها غرایز طبیعی با ابزار خشونت و بیرحمی مورد سرکوب قرار نمیگردد بلکه جامعه خود را مسئول میداند که آن رفتار را در مسیری سازنده هدایت نموده و با ابزار فرهنگ سازی  نیز مفری برای تخلیه آن فراهم کنند.
پس چه تعجب، اگر از آزادی، بهراسیم و از آن بگریزیم، همچنانکه با فرو پاشی نظام شاهنشاهی، وحشت زده از آزادی به اسارت و بندگی در دست شریعت اسلامی که مظهر ان مردی بود نماد زهد و تقوای اسلامی، آیت الله خمینی، خصم آشتی ناپذیر آزادی. در آن دوران بار منفی آزادی چنان سنگین بود و هنوز هم هست که کسی حاضر نبود آنرا بر دوش حمل کند. آزادی در نزد انقلابیون چپ و انقلابیون دینی، درون و بیرون ساختار قدرت ، مفهومی غربی و لیبرالی بود که محلی در جنبش انقلابی ضد امپریالیستی خلقها نداشت. بسی بسیار نادر بودند آنان که به آزادی و سر نوشت آن می اندیشیدند. هنوز هم کسی برای مبارزه برای آزادی تره هم خورد نمیکند. برخی از هموطنان که برای آزادی بر سینه خود میکوبند و در کشوری زندگی میکنند، همچون آمریکا که در آن آزادیخواهی  بیش از 200 سال قدمت دارد، در شیپور رئیس جمهوری میدمند که رویای خودکامگی را در سر میپروراند و تاکنون چیزی از خود نشان نداده است مگر گریز از مسئولیت و قانون گریزی. همین هموطنان از چنین رئیس جمهوری، فردی که مطبوعات آمریکا را دشمن ملت میخواند و خصم آشتی ناپذیر «حقیقت» است. انتظار دارند که آزادی و دمکراسی را برای مردم ایران بارمغان ببرد.
افزود بر آنچه امد، برهان فقهی، آزادی و گریز از مسئولت را با هم یکسان ساخته و بار منفی آزادی را بسیار سنگین تر کنند. حال آنکه تنها آن کس که آزاد است، مسئول است. بی دلیل نیست که در رژیم دین هیچ کس مسئول نیست. آیا تا کنون شنیده اید که اشتباهی در اداره امور سیاسی، اقتصادی، دیپلماسی و غیره...  بوقوع پیوسته باشد و مسئولان آن را شناسایی نمایند، کشورچهل سال است بسوی ویرانی  روان است، بلحاظ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ورشکسته است. مدیریت شریعتی کشتی حکومت اسلامی را بگل نشانده است. گرانی و بیکاری بیداد میکنند، ارزش پول ملی در حال سقوط دائمی ست در حالیکه ارزش دلار و طلا بزودی آسمان را سوراخ میکند. نه آب است نه برق، هوای تنفسی مسموم و کشنده است، آیا تا کنون کسی مسئول یا مسئولانی را شناسایی کرده است و یا ایا اصلا مسئولی وجود دارد. چه کسی تا کنون مسئولیت  قتل عام ها و ترور مخالفین چه در زندانها و چه در سطح کشور و خارج از کشور، بعهده گرفته است؟ در حکومت اسلامی،مسئولین، تمام آنهایی هستند که سرشان بر دار رفته است و میرود و در زندانهای مجرد و زیر شلاق و شکنجه اعتراف به خیانت و جنایتی میکنند که مرتکب نشده اند. در حالیکه آنهایی که دست به جنایت و خیانت میزنند آزادند، اما، در تسلیم و اطاعت، در نهایت ذلت و خواری. آزادی ای که روحانیت از آن سخن میراند، آزادی در "تسلیم" است و "اطاعت،" که خود منشا فساد است و تولید فرهنگ خدعه و نیرنگ، فریب و ریاکاری. چرا که سود و منفعت در آن است که خود را چیزی نشان دهی که نیستی. باید ظاهر خود آراسته سازی، ته ریشی و پیرهنی یقه بریده و انگشتر عقیقی به انگشت و تسبیحی برای ذکر خدا بدست و از همه مهمتر پیشانی کبره بسته نشانی بر سجده های طولانی، بنمایش بگذاری تا بتوانی عروس سعات و خوشبختی را در آغاوش بکشی و بقله قدرت و ثروت صعود نمایی. یعنی در جامعه ایکه نا آزادیها و محرومیت ها حاکم است، رمز موفقیت درهمه عرصه ها ی زندگی از فریبکاری میگذرد. در جامعه آزاد، تاحدی میتوان بر دوش فریبکاری سوار شد، اما کمتر کسی را بسر منزل مقصود رسانده است. چرا که خطر رسوایی یک خطر جدی و واقعی ست. بی جهت نیست که زنان همه حجاب بسر دارند و مردان نقاب بچشم. چرا که نمیتوانند باشند آنچه که هستند. تنها .  در آزادی است که میتوانی باشی آنچه هستی.
روشن است که هرگز نمیتوانیم، نظام استبدادی را از بیخ و بن بر کنیم بدون آنکه با ارزشهای استبدادی نهفته در بطن دینی که در دامنش پرورش یافته ایم، دین اسلام، خود را رو برو سازیم. تنها زمانی میتوانیم بسوی آزادی حرکت نماییم و به کسب انسانیت خود نایل شویم، که در چهره دین خود، دور از تعصب و غیرت، بنگریم. نمیتوان چندان بآینده خوشبین بود، آینده ای دمکراتیک و آزاد، اگر از تشویق و تبلیغ ارزشهای خود آئینی و خود فرمانی، غافل بمانیم. بعبارت دیگر، جوش و خروش مردم حتی اگر بر ساختار قدرت فایق آید و پیروز گرددد، ممکن است که هرگز به آنچه که میخواهد که نهایتا آزادی ست، نرسد. اگر جنبشی که در حال شکل گیری ست، جنبشی ست که به آخوند ستیزی تمایل نشان داده است، خود بازتابنده حرمت از دست رفته قشر روحانیت مظهر دین است. رشد و نمو جنبش مردمی در گرو ستیز با روحانیت، متولی دین است. چه در فرآیند این ستیز است که میتوانیم خود و جامعه را رها و ازاد سازیم.  در فرآیند روحانیت ستیزی ست که شستشوی درون خود از توهمات و تعصبات و "غیرتمداری" امکان پذیر  میشود. اگر بدگرگونی ارزشهای خود آزاد نباشیم، بچه چیز میتوانیم آزاد باشیم؟ آیا تنها آزاد هستیم که تسلیم شده و اطاعت کنیم، چشم بسته و دهان بسته بزندگی حیوانی خود ادامه دهیم؟  بفرض که نظام دیکتاتوری را بر اندازیم، اما ارزشهای استبدادی، فرهنگ حمد و ستایش، تعظیم و تکریم، دستبوسی و پا بوسی، تملق و چاپلوسی، دو رویی و ظاهرسازی، خرافه پرستی،  رجعت بگذشته و گریز از مسئولیت و خودکامگی را همانگونه که بارث برده ایم باز تولید نموده مورد دفاع و حفاظت خود قرار دهیم و به نسل دیگر انتقال دهیم، تجربه نشان میدهد که از گودالی به بیرون جهیده و درگودال دیگری فرو میرویم. نه هرگز میتوانیم اندیشه رهایی را گسترش داده و ماندگار سازیم و نه میتوانیم باز یافت انسانیت و آزادی را به یک "منش" و یک گفتمان الترناتیو در برابر گفتمان شریعت اسلامی، تبدیل نماییم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۷ تیر ۲۹, جمعه

نجات در رهایی ست
از هژمونی دین!



نزدیک به چهار دهه است که دین، خود شمشیر برگرفته و بدون واسطه ی شاهان بر جامعه سلطه افکنده است.   یوغ شریعت را بر گردن مردم آویخته، آنها را از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی محروم ساخته و تا حد "رعیت" و "بنده" تنزل داده است. با این وجود، هنوز هستند بسیاری که دین را در آفرینش شرایط موجود در ابتلای ملت به فقر و محنت، به تیره بختی و سیه روزی، به مصیب و نکبت، در مرکز بررسی ها و تحلیل های خود قرار نمیدهند و نقش آنرا فرعی تلقی میکنند، چنانکه گوئی میتوان جامعه ای دمکراتیک و سکولار، آزاد و آباد بر پا داشت، بدون اینکه آنچه مرکزی ست، تغییر و دگرگونی بپذیرد.

معضل آن جا ست که آنچه مرکزیی ست تغییر نخواهد کرد و دگرگونی نپذیرد اگر محیط پیرامون آن تحول نیابد. یعنی که تا زمانیکه خود را رها از سلطه ی دین نسازیم، حکومت دین هرگز ما را رها نخواهد ساخت. آنچه رهایی را مسئله بر انگیز میکند آن است که اسطوره ها و افسانه های دین، احکام و فرائض دینی در وجود ما نهادین گردیده و آنها را بدیهی و طبیعی ساخته است. در نتیجه بدان تعصب میورزیم،. این همآنقدر برای شخص دینی مسلک صادق است که برای کسی که خود را دینی نمیداند و به احکام شریعت توجهی نشان نمیدهد. یعنی برای مسلمان بودن، نیازی نیست که به مسجد بروی و نماز بخوانی و روزه بگیری. زیرا که ما مسلمان نمیشویم، بلکه مسلمان پا به عرصه وجود میگذاریم. نیاکان ما همچنانکه شناسنامه فیزیکی خود را به ما انتقال میدهند "هویت دینی" خود را نیز در نهاد ما میکارند.

بدینترتیب، ما وقتی پا باین دنیا میگذاریم، در دنیایی زاییده میشویم که دین اسلام برای ما (تقریبا) همه چیز را تعریف و تعیین نموده است. خوب و بد، زشت و زیبا، درست و نادرست، حرام و حلال. و غیره... نه تنها در زمینه "اخلاق" بلکه در زمینه رفتار و کردار، ازجمله طهارت و نظافت، زناشویی و مراودات جنسی و در موارد بسیار دیگر. بنابراین، ما در خلاء زائیده نمیشویم بلکه در فرهنگ و سنت، عادات و رسم و رسومی زائیده میشویم که قرنها پیش از ما موجود بوده اند و اجداد ما بدان اعتقاد داشته و آنرا برای زیستن ضروری میدانسته اند. پدران و مادران مان، در واقع نطفه ما را بنام الله بسته اند  و ما را به مثابه یک مسلمان  پرورش داده اند. آنها ما را حلال  زاده و مشروع به این جهان میآورند درست همانگونه که نطفه خود(شان) بسته شده و پرورش یافته اند. هم چنانکه رشد میکنیم و از طفولیت به بلوغ میرسیم با حسن و حسین و علی و نقی و تقی و عباس دوست و آشنا و همکار، همسایه و همشهری و هموطن میشویم. همراه با آنها در مدرسه آداب نماز و روزه و قرائت قرآن را میآموزیم. در روزهای عاشورا در دسته های سینه زنی و زنجیر زنی شرکت نموده و به نوحه های دل انگیز و سوزناک گوش فرا داده و هماهنگ با دیگران  به خود زنی پرداخته ایم و یا حداقل ناظر بر آنها بوده و تماشاگری منفعل بوده ایم.

میتوان موارد بسیاری را در رفتار و کردار خود شناسایی کنیم که یا ریشه در دین دارد و یا تحت تاثیر آن بخود شکل گرفته است. چرا که هیچ امر رسمی و یا غیر رسمی، خصوصی و یا عمومی، وجود ندارد که بنام الله آغاز نگردد. و نیز هیچ نامه ای و یا کتاب و سندی نوشته نشود، و یا عقد و عروسی و معامله ای سر نگیرد اگر با نام الله مزین نشود .

دین در سرشت و فطرت مان، البته زمانی کاشته میشود که از این جهان چندان آگاهی نداریم. یک طفل نا آگاه و ناتوان و محروم از گزینش هستیم. دینی شدن ما نه ربطی به دین دارد و نه به پروردگار یکتا. دین یک پدیده اجتماعی ست همچون زبان انسانی. تکلم و مکالمه آنقدر طبیعی و عادی بشمار میآید که هرگز به صرافت ش نیفتیم که زبانی که با آن مکالمه میکنیم و در نوشتن بکار میگیریم، زمانی زبان دیگری بوده است و از دیگری بوده است که زبان را آموخته ایم. یعنی که زبان قبل از آنکه در درون نهادین شود، دارای موجودی خارجی و عینی ست. بهمین دلیل؛ دین نیز بمانند زبان از بدیهیات زندگی میگردد. آنقدر با آن آشنا هستیم که پیوسته به حضور دایمی و کنترل کننده آن در ذهن خود بیگانه میمانیم. در پاسخ حال شما چطور است حمدِ الله را میگوییم و الله را شکر میگذاریم بدون آنکه متوجه حضور دین در گفتار خود باشیم. در شرایط کنونی هر الله ای که بزبان میآوریم چه در حال قیام باشد و چه در حال رکوع و سجود، سخنی بزبان رانده ایم که دارای بار سیاسی ست. اگر در تایید و تصدیق رژیم نباشد، بدون شک به تداوم رژیم دین امداد میرساند. تا زمانیکه دانسته و یا نا دانسته به آئین اسلامی عمل میکنیم، چه حجاب باشد و چه وضو، و چه نذر و نیاز باشد و چه سفره اندازی و زیارت، نظام ولایت، شمشیر شریعت را بر کشد و سکوت و هراس بدل آورد.

این بدان معناست که دین در ناخود آگاه ما تمرکز یافته است. یعنی که دین، هستی و کیستی ما را تعریف و تعیین میکند بی آنکه خود بدان آگاه باشیم. در قاموس فرویدی دین «فرا خودی» میشود که «خود» را به حاشیه میراند و  رشد و استقلال آنرا به تعویق انداخته مستقیما غرایز خفته و بیدار ما را که در «نهاد» مان تمرکز یافته، سرکوب و تحت کنترل خود در میآورد. سرکوب «خود» (ایگو) مقدمه ایست برای تن دادن به رعیتی و بندگی، به زیستن در محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، ناتوان در دفاع از خویشتن و نه گفتن و مقاومت در برابر قدرت.
 
بعنوان مثال "وضو" میگیریم که نجاسات را از خود بزداییم بی آنکه خود را نجس بدانیم. در منظر الله بشر باید نجس و ناپاک باشد که او را تنها زمانی به مناجات در درگاه ش راه دهد که به تمام مقررات و قواعد وضو تن داده باشد. این در حالی است که تشریفات وضو هیچ ارتباطی با نظافت و پاکیزگی ندارد. برای وضو نه به اندیشه نیازمند یم و نه تعقل. وضو تشریفاتی است که تنها به تقلید و تبعیت، آموخته میشود. طبری، از نخستین تاریخ نویسان دوران رسالت، از محمد بن اسحاق روایت میکند که پیغمبر خود وضو کردن و نماز گذاری را به تقلید از جبرئیل آموخته است(جلد سوم، ص 954). تشریفات وضو هیچ هدفی دیگری ندارد مگر آموختن و نهادین ساختن اطاعت در ذات انسانی، که خود مقدمه ای ست برای تسلیم کامل خویشتن به الله. در سجده های طولانی سر بر آستان ش میساییم بی آنکه خود را حقیر و خوار پنداریم.  بنا بر مولف تفسیرالمیزان، آیت الله محمد حسین طباطبایی، مفسر و تاویل گر کلام الهی، قرآن، کتاب آسمانی، در تاویل سوره ی حمد که قرآن با آن آغاز میشود، میگوید الله در این سوره امر فرموده است که او را حمد و ستایش کنیم و به دعا و مناجات برخیزیم همانگونه و بر اساس همان روش که چگونگی آنرا الله خود در سوره ی حمد به بشر آموخته است. یعنی که الله حمد و ستایش انسان را آنگونه که خود به بیان آن علاقمند است نمی پذیرد و در شان خود نمیداند که مخلوقش بزبان خویش خالق خود را ستایش نماید. یعنی که الله بشر را از یک طوطی هم کمتر میداند. که الله، بشر را حتی در حمد و ستایش نیز مختار نساخته است.  او را «رب العالمین» میخوانیم بدون آنکه خود را رعیت و بنده بدانیم. چون رعیت بودن و بندگی بر نهاد ما سلطه افکنده است و بدان آگاه نیستیم. محرومیت از حق و حقوق انسانی که از ویژگیهای رعیت و بنده در یک جامعه استبدادی ست، یک امر عادی و طبیعی ست. بندرت به محرومیت خود آگاه میشویم و بمنظور کسب آن دست بفعالینی میزنیم.

افزوده بر این، در خلق و خوی ما یکتایی و یگانگی الله در صدر بدیهیات زندگی قرار میگیرد. «او هست بجز او هیچکس دیگری نیست» میشود حقیقتی غائی و نهایی. باور باین حقیقت هرگونه انعطافی را در تار و پود ما خشک و منجمد میسازد. در نتیجه خود را بزرگ و زورمند می بینیم. هرگز این اندیشه از مخیله مان خطور نمیکند که به آنچه ایمان داریم، ممکن است از کذب و دروغ ساخته شده باشد. شک و تردیدی در کار نیست هرچه هست "یقین" است. این است که خود را بعنوان یک "مومن" برتر از دیگران میدانیم و میخواهیم بر جهان حکم برانیم نه به آن دلیل که میدانیم و همچون غربیان توانسته ایم قوانین طبیعت را شناسایی نمائیم و بر نیروهای آن سلطه افکنیم، بلکه به آن دلیل که فریب خورده ایم، متعصب و خشک اندیش گردیده ایم. اسطوره ها و افسانه ها را، "توحید" و "نبوت" و "امامت" را حقیقتی مطلق میپنداریم. این است که به احکام اسارت بار شریعت تن میدهیم و احساس سعادت و خوشبختی میکنیم. به استقبال "جهاد" و "شهادت" می شتابیم که هستی و زندگی را در نیستی و نابودی بیابیم. حجاب را بر سر زن میکشیم مبادا که موهای افشان، رخ زیبا و برجستگی های اندامش، ما را از انسانیت ساقط نموده به حیوانیت باز گشت دهد. با نبود حجاب، به ندای شهوت و لذت که  با رویت زن بیدار گردیده اند، گوش فرا داده به تصاحب او بر خیزیم و از «صراط مستقیم» منحرف شویم. روزه میگیریم، رنج گرسنگی را بر خود تحمیل میکنیم. خمس و ذکات میدهیم و حج میرویم و گوسفند قربانی میکنیم که خاطر الله را راضی و خشنود سازیم. نذر میکنیم و سفره های رنگ وا رنگ میاندازیم و زیارت میرویم به آن امید که خواسته ها و آرزوهای مان برآورده شده و در آخرت نیز خشم و خشونت الله را نسبت به خویشتن، تخفیف داده باشیم. با این وجود به شنیدن کلمات قرآنی، تار و پود مان به لرزه در آمده و هراس بدل مان می نشیند، بی آنکه بدانیم آیا الله از "رحمت" است که سخن میراند یا از "کیفر،" از مهر و عطوفت است و یا از کین خواهی و انتقام .جویی؟ چه حاجت ها که از قرآن نخواهیم و چه معجزه ها که به آن نسبت ندهیم. چرا که ایمان آورده ایم که  قرآن خود آخرین معجزه ی الله است. بعبارت دیگر، خود را به احکام، قواعد و قوانینی تسلیم میکنیم و یا ایمان داریم که از قرائت و فهم آن ناتوانیم. باینترتیب  نادانی و نا بینایی، نیز امری بدیهی میگردد، یعنی چیزی طبیعی و عادی ست اگر وابسته و نیازمند به عصا باشیم تا گامی به پیش برداریم. یعنی که باید "مقلد" باشی و از آنی بیاموزی که دانا و آگاه است از امیال الهی، همچنانکه رسول الله به تقلید مراسم نمازگزاری را از جبرئیل آموخت. در نتیجه فراموش میکنیم که ما انسانیم و عقل و خرد داریم و میتوانیم بیاندیشم و برگزینم. لاجرم بساط عقل و خرد را در وجود خود تعطیل مینماییم و آنرا تنها به شکل ابزاری و برای رفاه و مایحتاج مادی، بکار بریم.    

از آموزشهای دین و حوزه های علمیه است که  ظلم وقتی وقوع میابد که بدر گاه الهی تسلیم نشوی و از فرمان الهی سرپیچی نموده اطاعت بجا نیا وری ، یعنی اگر تن به بندگی و حقارت و خواری ندهی و وجود آفریننده را نفی و انکار کنی. یعنی که ظلم وقتی واقع میشود که بخود نسبت به حقایق دین شک و تردید ورزی. پس ظالم آن کسی نمی تواند باشد که شمشیر ذوالفقار بدست میگیرد صدها نفر را بنام الله و در راه الله و رضا و خشنودی او با یک ضربه بدو نیم میسازد. یعنی که از خشونت نیست که ظلم بر میخیزد بلکه از شک و تردید و بد ایمانی ست که منشا خشونت  است. کنش امام  سوم را می ستائیم که بان دلیل برای رضای الله "شهادت " را پذیرفته  و تا زمانیکه خون در رگهایش روان بود ، تا آخرین قطره اش خون دیگران بریخت.  بدین ترتیب  ما سالیانه طی برگزاری مراسم عاشورا خشم و خشونت و بیرحمی را مورد تایید و تصدیق قرار میدهیم. پس چه تعجب اگر خشونت  هم بیکی از بدیهات زندگی تبدیل شود. چهل سال است که تحت حکومت دین شاهد قتل عام مخالفین و دگراندیشان، کشتار اقلیت های مذهبی، از جمله کرد و بلوچ و سنی و بهایی و اعدام های روزانه  در جامعه خود بوده و هستیم بدون آنکه سکوت را بشکنیم. چرا که آوخته ایم که خشونتی که از تقدس بر میخیزد، خشونتی که در تحصیل رضای الله و در دفاع از یکتایی و یگانگی او ریشه بر گیرد  مورد تایید و تصدیق الله ست. کشتاری که مرد مقدس اسلام، امام خمینی در آغازین لحظات جلوس بر فراز منبر قدرت، بدان دست زد، از تقدس بر میخواست، چنانکه گویی دستهای امام، اگرچه آلوده بخون است، اما، به گناه هرگز آلوده نیشود. در اوائل انقلاب  57 ، امام مقدس، در توجیه جنگ با کفر و باطل تا قیامت، اظهار میداشت که کشتار خدا ناشناسان، یک رحمت الهی ست بآن دلیل که  آنان با بار سبک تری از گناهان بان جهان رهسپار و در نتیجه دچار "عذاب " کمتر ی شوند. امام خمینی بخوبی آگاه بود که مردم مسلمان براحتی پذیرای خشونتی هستند که از تقدس برخیزد.
.
چهل سال است که حکومت دین این فرصت استثنایی را به وجود آورده است که دین را از عرصه ناخود آگاه خارج ساخته به سپهر خود آگاه وارد ش نماییم. و یا به زبان فرویدی «خود» را قهرمان سازیم و بر «فرا خود» غلبه نماییم. شریعت الهی را بر اندازیم و یو غ  اسارت و بندگی را از گردن بر گیریم و خود را رها کنیم. ما نباید هرگز چیزی کمتر از رهایی از شریعت و نهاد های شریعتی بخواهیم، اگر صادقانه" آزادی" را آرزومند یم و چیزی جز عدالت نخواهیم. چرا که حکومت اسلامی نشان داده است که همه بی عدالتیها و فساد فراکیر و عمیقی که سراسر جامعه را پوشانده و آنرا به ویرانی کشانده است، از هژمونی شریعت اسلامی بر میخیزد. آگاهی باین حقیقت است که با خو رهایی بارمغان آورد. یعنی که رهایی همراه است با دانایی و بینایی. هیچ جنبشی نمیتواند امیدوار به آینده باشد اگر در سوی رهایی حرکت نکند، مهم نیست که چه نامی بر خود نهاد و یا چه رنگی بخود گیرد. اما، باید ترسید از آنروزی که بار دیگر بدست آخوندهایی آزاد شویم که از درون حوزه ها و نفی ولایت برخیزند.

شاید زمان آن رسیده باشد که دوستان چپی، پیروان مارکس و لنین، از آنچه لویی آلتوسر «اقتصاد گرایی خام» میخواند، دست بر دارند و  این واقعیت را نیز مورد تامل قرار دهند که رو بنا همیشه بازتابی از روابط زیر بنایی نیست. بعبارت دیگر، ارزشها، باورها و راه روش زندگی، دین و نظام اخلاقی لزوما همیشه و در هر زمانی بازتابی از روابط تولیدی و اقتصاد ی نیستند. ارزشها و باورهای دینی در جامعه ما که فرضا از جنس روبنایی ست، علیرغم تغییر و تحول و رشد و تکامل مناسبات سرمایه داری، بلا تغییر مانده اند. نه تنها تضعیف نگردیده اند، بلکه در 1357 به اوج اعتبار و منزلت خود رسیده، بر مسند قدرت جلوس یافته و نظم و انضباط شریعت را بر قرار نموده است. بعضا مسئولیت ظهور حکومت دین را به قدرت طلبی ها و یا فرصت طلبی های احزاب و سازمانهای انقلابی و ضعف لیبرال دموکراسی نسبت میدهند و نقش دین را در شکل بخشیدن به آرمانها و آرزوها و تعیین و تعریف چیستی و کیستی ما نه در چهل سال گذشته بلکه در طول تاریخ طولانی خود نادیده میگیرند. بعبارت دیگر، شرایط و ساختار سیاسی و اجتماعی که بوجود آورده ایم، بازتابی است از خلق و خوی، عادات و رسم و رسوم و راه و روش زندگی ما نه فرایند دگرگونی در نظام تولیدی جامعه.

در خاتمه،  آنچه با انسانیت ما در ستیز و خصومت است، نه سرمایه داری ست و نه حتی استبدادی سیاسی. ما با هژمونی دین است که روبرو هستیم. استبداد سیاسی وقتی پایان میگیرد که بساط استبداد دین و نهاد های آنرا بر چیده باشیم. ما وقتی میتوانیم به ایرانی آزاد و آباد، سکولار و شکوفا امیدوار باشیم  که تکلیف خود را با شریعت روشن ساخته و به حقیقت توحید و نبوت و امامت و غیره، شک و تردید ورزیم. تنها در آنزمان است که میتوانیم رهایی یابیم و بسوی جامعه ای سکولار و آزاد گام بر داریم.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi