۱۳۹۶ اسفند ۱۸, جمعه


اسلام،
!دین زن ستیز




آنچه نباید بشود، شد. پس از گذشت چهل سال، زن نباید حجاب از سر بر میگرفت اما، برگرفت. بی دلیل نیست که ناقوس فروپاشی رژیم آخوندی بگوش میردسد. چرا که حجاب نماد سلطه "شریعت اسلامی" برجامعه است، جامعه ایکه در آن همگان قرار بود یک جور و یک رنگ و یکسان باشند، نه تفاوتی، نه اختلاقی و نه تضادی. در واقع همین پروژه یکسان و یک رنگ سازی جامعه است، یعنی که "امت" سازی است که حکومت اسلامی پس از چهل سال نتوانسته است بمرحله اجرا در آورد.
براستی، اگر زنان، همگان، حجاب از سر برگیرند، چه نشانی دیده خواهد شد از حکومت شریعت اسلامی؟ آیا باید برای شناسائی جامعه بمثابه یک جامعه اسلامی به پیشانی های پینه بسته، به انگشترهای عقیق بدست مردان خدا بنگریم؟ یا به عبا و عمامه مقدسینی که چهره زن را بر نتابند.چه توجیهی برای حجاب اجباری بیاورند چندان مهم نیست. چرا که حجاب از آغاز پدیدی ای گردید دینی - سیاسی در خدمت سلطه شریعت اسلامی و مظهر آن روحانیت بر جامعه، ابزاری برای کنترل زنان و مردان در تمام سطوح اجتماعی.
نظام، مبارزه با برگیری حجاب را امری عقلانی میداند، اما فراموش میکند که همان عقل، پنهان ساختن را نیز بد و شر، میشمارد. این بدی ها و زشتی ها ست که تمایل به پنهان شدن دارند. پنهان کردن، بد است بآن دلیل که سبب نفی و جود چیزی و یا  فریبکاری گردد. حجاب نیز در اصل چیزی جز پنهان ساختن نیست. حجاب زن، اما، پیکر زن را نمی پوشاند، چهره کریه زن ستیز استبداد مضاعف دین و قدرت را هم میپوشاند.
 باین دلیل است، بدلیل ضرورت حجاب برای بقای نظام که نیروهای انتظامی و گشت های گوناگون ارشادی سازمان داده، تجهیز و بسیج شوند که وجود و هویت زن را با قهر و خشونت، نفی و زیر حجاب پنهان نمایند. آنچه، حضرت ولایت، خداوند خامنه ای "حقیر" میخواند، آویختن حجابی بر سر چوبی، بوسیله زنانی که به زنان خیابان انقلاب شهرت یافته اند، بیانگر مقاومت و مبارزه زنان است علیه آن بینشی و نگرشی که وجود و هویت زن را بر نتابد و ذاتا زن ستیز است. چگونه ممکن است حق گزینش از زن بستانی، حجاب را بر او تحمیل سازی  و بدین وسیله عقل و خردش نفی کنی، اما او را خوار و تحقیر نکنی؟ برخاستن بر علیه این تحقیر، نه تنها "حقیر" نیست که کنشی ست بس بسیار متعالی، بیانگر شجاعت و خود آئینی. خود آئینی، دلیل عزت نفس انسانی ست، چه زن و چه مرد، محرومیت از آن انسان را تبدیل کند بیک موجود حیوانی. تحمیل حجاب نفی وجود زن است بمثابه یک موجود انسانی، توانا بخود آئینی و گزینش های عقلانی. اکثر زنان دانشمند، نویسنده، روشنفکر، عالم و محقق همه از بی حجابان بوده اند. و اکثر زنان جهان با پدیده حجاب بیگانه اند. اما نه موجب آفات اجتماعی گردیده اند و نه مرتکب عفت سوزانی.
پس از گذشت چهل سال خطبه خوانی بر سر منبر قدرت، حکومت آخوندی هنوز نتوانسته بگوید که با برگرفتن حجاب چه "شری" ویا آسیبی بجامعه میرسد. با این وجود بر آنند که اگر زن حجابدار نباشد نتواند پیکر هوس آلود و وسوسه انگیز خود را در زیر آن پنهان نماید. روشن است که زن اگر از پنهانی به بیرون خزد،  و  موها افشان، پیکر و چهره خود نمایان سازد، لرزه بر پیکر دینداران افکند و آنها را گمراه و رهسپار آتش جهنم سازد. شراره های شهوت و لهو و لعب بر جهد و بآتش کشد بنیان دین و دینداری را.
رژیم دین بر آنست که حجاب یک آسیب چند وجهی ست که باید آنرا نابود ساخت. آری، رژیم از چند وجهی بودن حجاب آگاه است ولی از وجه سیاسی و ایدئوژیک آن سخنی بمیان نمیآورد. چرا که هنور حاظر نیست که اعتراف کند که حکومت اسلامی بر بنیان حجاب برپا گردیده است.  حجاب پرچم افراشته اسلام فقاهتی ست. حجاب نشان تمدن و فرهنگ اسلامی است. حجاب نشان سلطه شریعت است وحشت و هراس از آزادی.  حجاب تقلیل انسان خود آئین است بیک حیوان، سزاوار اسارت و بندگی. حجاب ابزاریست در خدمت حفظ و تداوم ارزش و هنجارها و سنت هایی کهنه و پوسیده  بر اساس نفی زن بعنوان یک موجود کمتر ازمرد.
  آیا برگیری حجاب میتواند چیزی باشد جز  سرپیچی زن از امر الهی؟ در این صورت، آیا میتوان تصور نمود زن چیز دیگری باشد جز یک موجود شیطانی؟ اگر خدا وند یکتا و یگانه به سرشت و خمیره زن که همانا تمایل به تمرّد، مقاومت و سرپیچی ست،  دانا و آگاه بوده است، روشن است که دست بآفرینش ابزاری مثل حجاب برای کنترل آن زده است. پس میتوان گفت خالق حجاب خداوند متعال است و خالق برگیری حجاب شیطان. اگرچه نظام در تجزیه و تحلیل نهایی به براندازی شیطان  برخاسته است، اما نمیتوان به موفقیتش چندان امیدوار بود. نزدیک به 40 سال است که چهره و پیکر زن لرزه بر ساختار نظام الهی که مظهر آن ولایت است انداخته است. این لرزش با برگرفتن حجاب در معابر عمومی در حال تبدیل بیک تگان عظیم است که بنیان نظام جبار دین، شریعت اسلامی و مرد سالاری را از بیخ و بن دیر یا زود برکند. 
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ اسفند ۱۱, جمعه

اسلام
!دین عدالت ستیز




نزدیک به چهل سال مثل آب و برق گذشت و هنوز کسانی برما حکومت میکنند که خود را از تبار امامان "معصوم" و مظلوم میدانند، کسانی که با یک "رسالت" الهی، بر قراری "عدالت" اسلامی، بر اریکه قدرت، جایگاه شاهان، از پس تا پیش از اسلام بر نشستند. "طلبه های" برخاسته از حوزه های علمیه برهبری فقها و علما، از جمله آیت الله خمینی بیدرنگ نهادهای قانونی و قضایی را تسخیر نمودند تا عدالت اسلامی، برترین نوع عدالت، برتر و بالاتر از نسخه غربی و شرقی آن برپا نموده و نظام بیعدالتی را که بدست شاهان، نسل پس از نسل استفرار یافته بود، از بیخ و بن برکنند. براستی بر این رسالت الهی چه رفته است که هم اکنون مایه شرم "ولایت" است چنانکه خود اعتراف کند که: "پیشرفت در عرصه های مختلف به معنای واقعی کلمه رخ داده است اما در زمینه «عدالت» اقرار میکنیم که عقب مانده ایم،" گویی که پیشرفت بدون عدالت ممکن است، که اگر هم باشد دوام چندانی نخواهد داشت. اگر نوین سازی جامعه در دوران شاه باستقرار عدالت میانجامید، رژیم شاهی هرگز از هم نمی پاشید.
افزده بر این، اگر طبقه سرمایه داران، تنها طبقه ای بود که از انقلاب صنعتی و دگرگونی و تحولات تکنولوژی بهره ور میگشت و ابزار قهر و خشونت را علیه کارگران همچون دوران رشد و بلوغش بکار میگرفت، نظام سرمایه داری نیز هرگز دوام نمیآورد. تبعیت سرمایه داری از قانون، طبقه ای که بر نیروهای تولید مالکیت انحصاری دارد، خود گامی ست بسی بسیار ضروری برای استقرار عدالت، چه آنان را برغم مال و مکنت و قدرت، با کارگران و سایر افراد جامعه در چشم قانون برابر میسازد. اگر در جوامع پیشرفته سرمایه داری، طبقه کارگر از شرایط استثماری خود، بطور نسبی، بهره ور نمیگشت و خواست آنها مبنی بر تشکیل اتحادیه های کارگری در جهت حفظ منافع صنفی با موانع غیر قابل عبور برخورد میکرد، در روند رشد و تکامل نظام سرمایه داری اختلال ایجاد میکردند و آهنگ پیشرفت را هرچه بیشتر کند تر میساختند. اما، بهره وری بخش عظیمی از جوامع سرمایه داری، بویژه در نیمه قرن بیستم، از صنعت و سرمایه، به ظهور طبقه ای انجامید که در میانه قرار داشت، بظهور طبقه ی متوسط که دالالت بر توسعه عدالت در نظام سرمایه داری میکرد، طبقه ای که مارکس پیش بینی نمیکرد چنان رشد کند که بتواند انقلاب کارگران جهان را بتعویق بیاندازد. منتقدان برآنند که مارکس بمیزان تولید ارزش اضافی در جوامع سرمایه داری کم بها داده است. بی جهت نیست که کارگران در نظامهای دمکراتیک سرمایه داری هرگز برای دگرگونی جامعه بر نخواسته اند. چرا که از یک عدالتی نسبی برخوردار بوده و هستند. حق و حقوق ابتدایی همه شهروندان، صرفنظر از جایگاه طبقاتی شان چون و چرا ناپذیر است، مثل آزادی در برگزیدن، بویژه در پوشیدن و نوشیدن، در شنیدن و گفتن و در دیدن و نوشتن و نیز پرستش خدای غیر رسمی... وغیره و غیره. قطعا، نظام سرمایه داری بدون حمایت کارگران نمیتوانست بر جهان سلطه افکند. چرا که بورژوازی، همچنانکه مارکس معتقد بود با خود آزادی را بارمغان آورد که شرط لازم و ضروری عدالت است. اتحاد جماهیر شوروی برهبری لنین و استالین آزادی را مدفون کرد که عدالت را برقرارکند و با اشتراکی ساختن مالکیت بر ابزار تولیدی، نابرابری های طبقاتی را از میان بردارند. دیدیم که ترجیح عدالت بر آزادی به مخوفترین استبدادها در سراسر تاریخ انجامید.
بعبارت دیگر، پیشرفتی که حضرت ولایت از آن سخن میراند، ،جای بسی شک و تردید است. چه اگر پیشرفت مادی بوقوع پیوسته بود، عدالت را نیز با خود به همراه میآورد. باین دلیل وقتی حضرت ولایت از پیشرفت سخن میگوید "حقیقت " را وارونه میسازد. چه همه شواهد عینی از"پسرفت" است که حکایت کنند و نه پیشرفت. واضح است که وقتی نیروهای تولیدی جامعه توسعه می یابند، نظام تقسیم کار، شغل آفرین میشود و از همه گونه نیروهای کارانسانی بهره بر میگیرد و بر تولید و انباشت سرمایه میافزاید. در چنین شرایطی، در نتیجه رشد و فراوانی کالاهای مصرفی، حتی بیکار و فقیر هم میتوانند از ضروریات اولیه زندگی برخوردار باشند. بگذریم که آزاد زندگی میکنند و از مواهب آن یکسان با افراد دیگر بهره ور میشوند.
حال انکه، حضرت ولایت، در شرایطی از پیشرفت سخن میراند که نیروهای تولیدی، کارخانجات و کارگاهها، یکی پس از دیگری به تعطیلی کشانده شده اند نه تنها اشتغالی ایجاد نمیکنند بلکه بحران بیکاری را که دیر زمانی است گریبان نظام را گرفته است بحرانی تر میکند. توسعه بیکاری، یعنی نبود درآمد، نهایتا در چرخه اقتصادی به کاهش تقاضا و افزایش قیمتها و یا تورم میانجامد. این در حالی است که بانکها همه، طبق بیانات مقامات بلند پایه رژیم از جمله محمد رضا باهنر، نماینده سابق مجلس شورای ولایت، یا ورشکسته اند یا در حال ورشکستگی اند. غارت های بزرگ و اختلاص های میلیارد دلاری، تلاطم در بازار ارز خارجی، تولید اتومبیل های بی کیفیت و بدون توجه به استانداردهای جهانی که هم بر مرگ و میر در جاده ها افزوده است و هم یکی از مهمترین عامل زهر اگین ساختن هوای تنفسی است، کشتی اقتصاد نظام ولایت را بگل نشانده اند. البته بر پیشرفتی که ولی فقیه از آن سخن میراند، باید مصیبت طوفان ریزگردها و توسعه خشکزاری، خشک شدن آب دریاچه ها و رودخانه های کشور و بطور کلی تخریب و ویرانی محیط زیست را نیز  افزود. طبق گزارشات رسمی در ده سال آینده بخش بزرگی از کشور طعمه خشکزاری شده و سبب مهاجرت مردم به حاشیه شهرهای بزرگ میشود. هم اکنون بیش از 16 میلیون حاشیه نشین در کشور وجود دارد. بر این نیز نکبت فقر و فلاکت و فساد گسترده و توسعه فحشا و اعتیاد و افزایش سرقت و قتل و جنایت و گورخوابی را نیز باید افزود.
از آنجا که ولی فقیه از شاهی بخدایی رسیده است، نه صدای بیکاران را میشنود و نه صدای کارگران بیکارشده را نه شکوه کارگران و معلمان و بازنشستگان را از حقوق معوقه، و نه لابه وزاری "مالباختگان" بگوشش میرسد. شاید حضرت ولایت از پیشرفتی سخن میگوید که در خدمت نظام انجام گرفته است، مثل توسعه نظام حوزه ای در دانشگاه ها و مدارس و افزایش تعداد سازمانهای تبلیغات اسلامی که بخش عظیمی از بودجه کشور را بخود اختصاص داده است. بدون تردید توسعه صنعت موشک سازی و سپاه پاسداران، نیروهای بسیج و لباس شخصی، از شاخص های مهم پیشرفت مادی بحساب میآید. چون بدون نیروهای قهریه و خشونتبار چگونه میتوان نظام اسلامی را بر اساس "تسلیم " و "اطاعت" و فرمانروایی و فرمانبری تداوم و بقا بخشید. این پیشرفت هرچه که باشد، نمیتواند در دامن خود چیزی جز بیعدالتی پرورش دهد و داده است.
واقعیت، آنست که نظام اسلامی نه بر پایه پیشرفت بلکه بر اساس برقراری عدالت اسلامی پی ریزی شده است، عدالتی که گویا تنها با ابزارخشونت و بیرحمی، تنبیه و مجازات عینیت مییابد. چون بر تبعیض و جدایی جنیست ها و تسلیم و اطاعت و فرمانبری بنیان گذارده شده است. در نتیجه نهادهایی که در حکومت اسلامی پا بعرصه وجود گذاردند، در ستیز و خصومت با ماهیت انسان و در خدمت تحکیم و تداوم نظامی قرار گرفتند که تبعیض و جدایی، اجبار و اطاعت، یعنی که مقررات شرعی را عادی و نهادینه سازند. مثل حجاب اجباری و جدایی جنسیتها، مثل وزارت "ارشاد" و گشتهای گوناگون ارشادی، مثل سازمان آمران به معروف و ناهیان منکر، مثل مجازات اسلامی از جمله قصاص و سنگسار و قطع اعضای مجرم. این بدان معناست، بیعدالتی و نه عدالت را باید در شریعت اسلامی ریشه یابی کرد. تنها در حکومت شریعت اسلام است که طلبه های نو جوان بیست و چند ساله میتوانند بر مسند قضاوت بنشینند و هزاران هزار از بهترین فرزندان ای کشور را بجرم نافرمانی از طناب شریعت آویزان نمایند. حاکم شرع، طلبه صادق خلخالی در اوایل انقلاب وقتی از اعدام بیش از 90 نقر در مدت کوتاهی که در ترکمن اقامت کرده بود با بسی افتخار سخن میراند. صادق خلخالی، از نخستین قضات شرع بود که عدالت اسلامی را باجرا در آورد.
وقتی سران ارتش شاهنشاهی را در پشت بام نشیمنگاه امام مقدس و ماورایی بدون محاکمه و هیچ فرصتی برای دفاع بجوخه های اعدام می سپردند، هنوز داعشی پا بعرصه وجود نگذاشته بود. بعبارت دیگر، حکومت اسلامی نظام عدالتی را بر قرار ساخت که حتی در 1400 سال پیش از این هم نمیتوانست عدالت را بر قرار کند. درست است که ولی فقیه به عقب ماندگی در عدالت اعتراف میکند، اما، نه او مسئول است و نه قاضیان مرگ که در سال 67، دست به قتل عام بیش از 4000 زندانی سیاسی زدند و نه حتی آن حاکم شرعی که دست یک سارق گوسفند را قطع میسازد، ولی مال حرام را حلال میکند.چرا که بی عدالتی در نهاد شریعت اسلامی نهفته است. این آئین اسلام است که مظهر بی عدالتی ست، چون عدالت پیوسته همراه است با خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی.
خاطر آسوده دار که ولی فقیه از سر فریبکاریست که ازعقب ماندگی در بر قراری عدالت سخن میگوید. چرا که او خود یکی از بزرگترین مجریان عدالت اسلامی است، مگر نه اینکه عدالت اسلامی در اجرای مفاد، قواعد و مقرارت شریعت اسلامی ست. مگر نه اینکه بهمین دلیل یک آیت الله متعهد و مجتهد را بر راس نیروی قضائی گمارده و در تمامی دادگاههای انقلاب اسلامی طلبه های برخاسته از حوزه های علمیه، بر مسند قاضی و بازپرس و بازجو نصب گردیده اند. در همین دادگاه هاست که وکلای مدافع، بجرم دفاع از موکلین خود همچون عبدالفتاح سلطانی و نرگس محمدی، بعنوان نمونه، خود محکوم به بیش از ده سال زندان شده اند. مضاف بر زندانی فعالان حقوق بشر و بسیاری از روزنامه نگاران و بلاگ نویسان و روشنفکران سیاسی بدون محاکمه در یک دادگاه صالح، باید اعدام های مخفی، بویژه اعدام کردها و سنی مسلکان و اعدام های روزانه در ملا عام را نیز افزود. اگر اعدام و شلاق در ملا عام با هدف اجرای عدالت اسلامی بوقوع نمی پیوندد، چرا حضرت ولایت فرمان بآزادی زندانیان و توقف اعدام و شلاق زنی صادر نمیکند. تردید مدار که تا زمانیکه شریعت اسلام برجامعه، بویژه بر نهادها و سازمانها و دادگاه های قضائی حاکم است، بوی عدالت هرگز بمشام کسی نرسد. چون بدون آزادی، عدالتی وجود نخواهد داشت.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۶ اسفند ۴, جمعه

دردفاع از آزادی

در پرستش و پوشش!


در جامعه ما کمتر اتقاقی بوقوع می پیوندد، یا پدیده ای ظهور مییابد و یا تصمیمی با پی آمدهایی تاثیر گذار، اتخاذ میگردد که ناشی از ساختار نظام استبداد دین و قدرت نباشد. در نظام استبداد سیاسی، همچون نظام شاهنشاهی، برغم ابهاماتی که در مورد وقایع اتفاقیه وجود داشت، ساختار قدرت کم و بیش از شفافیت برخوردار بود. چرا که همه مسئولیتها، اعم از ریز و درشت، متوجه راس قدرت میگردید. در راس ساختار قدرت تنها شاه بود که قرار گرفته بود، هر کجا، در هر زمان و در هر لباسی که ظاهر میشد، شاه چیزی نبود مگر تبلور قدرت. نه خود به اقتدار خویش شک و تردیدی داشت و نه جمع و جماعت در کل. او خدا نبود، سایه خدا بود. شاه هر جا که سخن میگفت بیک زبان تکلم میکرد، بزبان قدرت. بر حسب قانون اساسی تمامی قدرت نباید در دست شاه تمرکز یافته و او را به خودکامگی و دیکتاتوری بکشاند. بر اکثریت جامعه روشن بود که شاه با براندازی حکومت قانونی دکتر محمد مقدس، تاج سلطنت را بر سر گذارد و  بنام "اصلاحات،" تجات جامعه از روابط اجتماعی کهنه و زیانبار ارباب رعیتی، تمامی قدرت را در دست خود متمرکز ساخت. در نتیجه رابطه قدرت و مسئولیت کم و بیش شفاف بود. از زیرین ترین لایه های اجتماعی میتوانستی شاه را بر راس قدرت مشاهده نمایی. بی جهت نبود که بسادگی و در مدت نسبتا کوتاهی، شاه از راس بزیر فرو غلتید، سرنوشتی که در 2011 دیکتاتورهای کشورهای اسلامی، مثل حسنی مبارک در مصر، قدافی در لیبی و بن علی در قبرس بدان دچار گردیدند.

در مقایسه، اما، ساختار استبداد مضاعف دین و قدرت از شفافیت بویی نبرده است. اگرچه قانون اساسی ولایت بر آن مهر تایید کوبیده است، اما، همان قانون، استبداد دین را در زربفت "جمهوریت" بر اساس تفکییک قوای سه گانه مجریه و مقننه و قصائیه، میپیچد. این دوگانگی، ساختار استبداد دین و قدرت، منجر بوجود آمدن دو کانون قدرت، "حاکمیت" و "دولت" میشود که ریاست اولی برگزیده الله، خداوند یکتا و یگانه است و دومی به "نیم" رای مردم انتخاب میشود که مشروط است به احراز صلاحیت از شورای نگهبان، دو کانونی که ظاهرا جدا از یکدیگرند، حال آنکه در واقعیت دومی در زیر سلطه اولی قرار میگیرد. یعنی که قدرت در تبعیت ازدین در میاید و بنفع تحکیم سلطه دین بکار گرفته میشود. در این ساختار نه تنها روابط حاکمیت و دولت، قانونمند نیست بلکه بدرستی معلوم نیست مسئولیت باید بکدام مرجع باز گردد، حاکمیت و یا دولت. این تداخل دین و قدرت، اگرچه در دوام نظام اسلامی تاثیر بسیار دارد، اما بدلیل ابهاماتی که در رابط دین و قدرت و شریعت و قانون و مسئولیت وجود دارد، همه کنش ها و پدیده ها را تحت تاثیر خود قرار داده، به ابهام آلوده و بفساد و زوال میکشاند.
 روشن است که در نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، مسنولیت متوجه حاکمیت نمیگردد چون بر راس آن ولایت قرار دارد که جانشین الله بر روی زمین پنداشته میشود. آیا تا کنون کسی پیدا شده است که بر دوش خداوند یکتا و یگانه، الله باری از مسئولیت بنهد؟ اگر چنین بود هرگز شکمی گرسنه نمیماند، ظلمی صورت نمیگرفت زلزله ها و طوفانهای ویران کننده، گیرنده جان و مال انسانها، وقوع شان تکرار نمیگردید. چه خداوند یکتا، باید پاسخ میداد که چرا چنین ظالمانه تصمیم گرفته است. اما، میدانیم که الله و نه هیچ خدایی دیگری که وجود آنها را الله رد میکند، هرگز پاسخی نداده است و نمیدهد. چون نه الله خود را مسئول سیه روزی ها، تیره بختی های انسان میداند و نه بندگان خود را. اگرشاه ظل خدا بود، خامنه ای خداوند یکتا و یگانه است. در کشور ما فقط او هست و بجز او هچ خدای دیگری نیست.

ولی فقیه، ظاهرا نماد دین و شریعت اسلامی است، مظهر روحانیت و فقاهت است، از گزند حرص و آز مصون بوده سر در شناخت الله دارد و معنویات و رستگاری در سرای دیگر. حال انکه، ولایت، در مقام حاکم آنکه ابزار قهر و خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را در دست خود متمرکز ساخته است، سر مسالمت با هر آنکس که سر تسلیم  در برابر او فرود نیاورد ندارد و همچنین با آنکس که سر از اطاعت باز زند و از فرانبری سرپیچی کند، نسبت باو تا ابد کینه ورزد و مورد تنبه و مجازات قرار دهد و او را بدوزخ اوین فرستد و یا به حصر درآورد.  اما، شمشیری که ولی فقیه بکمر بسته تا احکام شریعت را جاری سازد مشاهده شدنی نیست. حال انکه، هیچ گردنی بر زمین افکنده نشود، هیچ انسانی بدار مجازات آویخته نگردد، چشمی بمنظور اجرای قصاص کورنشود و انسانی بسنگسار محکوم نگردد، مگر بخواست و اجازه ولی فقیه. افزوده بر این هیچ تصمیمی در عرصه های مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، نظامی و امنیتی اتخاذ نگردد مگر با تایید و تصدیق ولایت و هیچ معاهده وقرار دادی امضا نشود بدون اذن ولی فقیه.

 امام خمینی، جانشین الله، امامت خود را با سپردن سران نظامی به جوخه های اعدام بر پشت بام محل سکونت ش اغاز کرد، همچنانکه محمد، پیامبر اسلام رسالت خود را با راهزنی در بدر آغاز نمود. امام خمینی کشتار را ادامه داد و نظام "تسلیم" و "اطاعت" و فرمانبری را بنیاد گذارد و بعدا فرمان قتل عام بیش از 4000 زندانی را صادر نمود بدون آنکه شمشیری بر کشد و گردنی را خود بر زمین افکند. حال انکه، پیامبراسلام، فرمانروا بود و شمشیر زنی ماهر و با دست خود سرهای زیادی هم بر زمین افکند. این بدان معناست که در دوران رسالت رابطه دین وقدرت شفاف بود، هردو یکی بودند و جدایی آن دو حتی در تصور نمیگنجید، پیامبر پاسخگو بود. یعنی که مورد سوال امت قرار میگرفت و پاسخ میداد، حال این پاسخ را الله باو مخابره میکرد و یا خود آنرا معماری مینمود، بحثی ست که در این مقال نمیگنجد.  حال آنکه در حکومت اسلامی، ولی فقیه نه شمشیری بدست دارد، نه مسئولیتی بدوش و نه پاسخگو است.
این بدان معناست که وقتی دین و قدرت، همچون دوران رسالت، از هم غیر قابل تشخیص میگردد، اصل شهادت،لا الله الا الله... فراخوانی ست بسوی تسلیم و اطاعت، نه برضای دل و از سر ایمان، بلکه تحت شمشیری که ولایت بر فراز گردن مردم قرار داده است. حکومت ولایت، حکومت خدا است. حکم او حکم شریعت است برتر و بالاتر از قانونی که بدست انسان کوته عقل نگاشته شده است. هیچ مقاومتی را در برابر خود نپذیرد. و هیچ نجوید مگر تسلیم و اطاعت. در این معنا شاه شکست خورد چون شمشیرش از حمایت شریعت برخوردار نبود، نتوانست ملت را به تسلیم و اطاعت مجبور بسازد. چنین بنظر میرسد که نظام ولایت نیز بطور روز افزونی باید بشمشیر، یعنی به ابزار خشونت و انتقام ستانی تکیه کند تا بتواند بر جامعه کماکان سلطه افکند.  چون شریعت اسلامی که آزادی و استقلال و خود آئینی انسان را نفی میکند، اعتبار و اقتدار خود را از دست داده است و در دست ولایت جلوه الله، چیزی جز شمشیر و یا ابزار قهر و خشونت و انتقام ستانی باقی نمانده است.

ما در اوایل ماه دی شاهد بودیم که چگونه بنیاد نظام ولایت، نظام تسلیم و اطاعت، از بیخ و بن بخود لرزید و نافرمانی و سرکشی با چه سرعتی همچون آتشی شعله ور گردید و به بیش از صد شهر کشور گسترش یافت. ظاهرا، نظام توانسته است شعله های فراگیر خیزش دیماه را فرو نشاند، اما، از یکطرف با ادامه خیزش در شکل مقاومت فردی زنان روبرو گشته است، از طرف دیگر، باید هراز گاهی پنجه در پنچه رقیب دیرینه، درویشان گنابادی بنهد. هر روز خانمی بدون ترس و واهمه بر فراز سکویی ای "حجاب" مقدس اسلامی، نماد عفاف و عفت و ناموس مردان را از سر بر داشته، آنرا بر سر چوبی بر افرازد، موها افشان، پیکر خود نمایان سازد و بدین ترتیب موقتا و ناگهانی نظام تسلیم و اطاعت را مختل میسازد. همانقدر که حجاب اجباری نمادین است، برگرفتن آن نیز بسی بسیار نمادین و پر معنا و مفهوم است، چون کنشی ست در ستیز و چالش با شمشیر و شریعت.

        یورش نیروهای امنیتی، یعنی نیروهای انتظامی باضافه  نیروهای بسیج و لباس شخصی ها و یا داعشی های اسلام امامتی و یا "فلانژهای" اسلامی، به تجمع درویشان گنابادی در گاستان هفتم در خیابان پاسداران، بیانگر ستیز و خصومت آشتی نا پذیر استبداد مضاعف دین و قدرت است با هر گونه آزادی، از جمله آزادی "پرستش" و "پوشش" نظام فقاهتی از دیر باز با رسم و رسومی موازی مثل عرفان و صوفی گری و قطب و درویش هرگز سر سازگاری نداشته است و آنها را بمثابه گرایشات "انحرافی" محکوم  و بسرکوب آنان پرداخته است.
         اما تحت حکومت ولایت این همزیستی نمیتواند ادامه یابد، فقها هم اکنون ترس آن دارند که حسینه جای مسجد را بگیرد و درویش بجای آخوند بنشیند. درویشگری و اقتدا به مقامس همچون قطب چنان است که گویی برای خداوند بی همتا، حضرت ولایت فقیه، شریک دیگری ساخته ای. این است که این بار اولی نیست که نیروهای فلانژ اسلامی، همچون پیرهن قهوه ای های هیتلر به درویشان یورش میبرند و آنها را مورد ضرب و شتم قرار داده، در بیخ زندان شکنجه میدهند و حسینه های آنها را به تخریب و ویرانی میکشند. درویشان گنابادی شاید تنها گروه منسجمی است که تا کنون نظام ولایت نتوانسته است به تسلیم و اطاعت وا دارد.
        وزیر کشور، البته اصلا انکار میکند آنانی که مورد خشم و خشونت نیروهای امنیتی، قرار گرفته اند از درویشان گنابادی بوده اند و بمنظور حفظ و دفاع از حریم رهبرشان، پیر مردی 90 سال، دکتر تابنده، موسوم به "مجذوب علیشاه" که در خیابان پاسداران سکونت دارد، تجمع کرده بودند. وزیر کشور در ادامه میگوید: چون مذاکره نیروهای انتظامی با اغتشاشگران بجایی نرسید، ناجا کمتر از 15 دقیقه تارومار شان ساخت. بدرستی روشن نیست که از چه زمانی فلانژهای اسلامی، پیشینه خشونتبار خود را رها نموده از در صلح و مسالمت با اغتشاشگران در میآیند. حال باید در نظر داشت در "اغتشاشاتی" که در طی ان 5 نفر کشته و 300 نفر (رسمی) دستگیر شده اند، با چگونه نیرویی میتواند در مدت 15 دقیقه برچیده شود؟
         حجت الاسلام حسن نوروزی ، نماینده مجلس و سخنگوی کمیسیون حقوقی و قضائی مجلس شورای اسلامی، ضمن شماطت نیروهای انتظامی در تساهل سرکوب اغتشاشگران، به سایت تنسیم میگوید که : "کدام کشوری اجازه می‌دهد افرادی به نام مذهب، آن هم مذهبی که رسمیت ندارد و به هیچ چیز پایبند نیستند، فعالیت کنند."
        حضرت حجت الاسلام هنوز نمیداند که نمیداند. که دوران قرون وسطی بسر آمده است. چه هم اکنون جوامعی هستند که ولاترین ارزش ها آنست که انسان جان خود را بدهد تا انسانی دیگر حرف خود را بآزادی بیان کند. ما نیز باید در تبعیت از این ارزش ولا جان خود را حاضر باشیم فدا کنیم تا زنان حجاب اجباری از سر بر گیرند و درویشان بآزادی به پرستش قطب خود بپردازند.
        فیروز نجومی
     Firoz Nodjomi


۱۳۹۶ بهمن ۲۷, جمعه

عالم برزخ



اسلام "ناب" محمدی آمد برهبری مردی با تقدس و تقوا، اما، "ابلیس" صفت و "خدعه گر" که جامعه ما و نیز جهان را بسرای "بهشت" رهنمون سازد. از بخت بد روزگار راه بهشت را گم کرد و سر از عالم "برزخ" درآوردیم، عالمی که هم اکنون در آن بزندگی محکومیم، عالمی تنگ و تاریک با دیوارهای بلند سر بفلک کشیده با سیم های خار دار بر فراز آن که گریز را نا ممکن میسازد. عالم برزخ، عالمی ست که حال خود در آن ندانی که آیا باید اشک بریزی و گریان باشی و یا شاد و خندان، عالمی که در آن نمیدانی که زنده ای  و یا مرده ای بیش نیستی، مابین مرگ و زندگی گرفتار شده ای. از چیستی و کیستی خود چندان مطمئن نیستی، مومنی یا کافر، منافقی یا مجاهد، انقلابی هستی و یا لیبرال و ارتجاعی، ایرانی هستی یا "اسلام" پرستی، "بنده" و فرمانبری و یا رها از بندی و آزادی. عالم برزخ عالم دوگانگی ست، عالمی که در آن نه اینی نه آن. بدرستی روشن نیست که "انسان" هستی و دارای حق و حقوقی ذاتی، مستقل و آزاد، خرد ورز و شریف و خود آئین و یا حیوانی کم شعور و وابسته  که هیچ نتوانی و ندانی، نه اندیشه ورزی،  نه محاسبه گری و تصمیم گیری، مگر سیرکردن شکم و فرو نشاندن شهوت.
 کارشناسان حوزه های علمیه نیز برآنند که به عالم برزخ در قرآن نیز اشاره رفته است و آنرا عالمی دانسته است در بین قبر و قیامت، که در آن فاصله، روح هنوز تن آدمی را ترک نکرده است. تنها بر بخشی از تن، مرگ سلطه افکنده  است. باین حساب عالم برزخ، عالمی ست بین مرگ و زندگی، نه زنده ای و نه جان را تا آخر به جان آفرین تسلیم نموده ای.
سوال، اما، اینست که چگونه راه بهشت را گم کرده و سر از عالم برزخ در آوردیم؟ باید در پاسخ گفت، درست از آن زمان که دین، اسلام ناب محمدی و "قدرت،" آن توانایی که سلطه بر دیگری را برغم هرگونه مقاومتی ممکن میسازد،  با هم یکی و یگانه شده و در وجود فردی از تبار امامان ماورایی، امامان "مقدس" و "مظلوم"، امام خمینی تجلی یافت. نتیجتن، وقتی امام خمینی سخن میگفت بدرستی معلوم نبود که بزبان دین، بزبان رحمت و رحمان، بزبان معنویات و تسلی روح انسان سخن میگوید و یا بزبان قدرت و خشونت، بزبان بیرحمی و انتقام ستانی. خطبه میگوید، روضه میخواند و راه رستگاری را میاموزاند و یا فرمانروایی کند و شمشیر برکشیده و  بر هر گردن فرود آورد که نافرمانی نماید. همچنانکه معلوم نیست آیت الله مقدسی که بر فراز منبر لوله تفنگی را در دست میفشرد، روضه کربلا میخواند و پند و اندرز میگوید و یا آماده است که حمله کرده و با گلوله های آتشین قلب مخالف و منافق را منفجر نماید گویی که "روحانیت" بحیوانیت تبدیل شده است.
بنابراین، میتوان گفت که عالم برزخ، عالمی که ما در آن زندگی میکنیم، عالمی ست که بر آن شریعت و شمشیر که مظهر آن ولی فقیه است، حاکم مطلق میگردد، عالمی که مرزهای شریعت، باید ها و نباید ها، حرامها و حلالها، مرزهای غیر قابل عبور میگردند. چه شمشیر را در پشت خویش دارد. عبور از مرزهای شریعت"نافرمانی" تلقی میشود و شدیدا مورد تنبیه و مجازات قرار میگیرد که در عالم برزخ تنها عامل بازدارنده تخلف از شریعت محسوب میشود. بدین ترتیب یکی از اساسی ترین مرزهایی که انسان را از حیوان جدا میسازد در هم فرو میریزد. چون در عالم برزخ انسان وقتی کمال و تعالی یابد که بشود آنچه که شریعت میخواهد، سر بر نهد و اطاعت کند و به تکالیفی که خداوند بی همتا برای او تعیین کرده است عمل نماید: برخیزد و بخسبد، مراسم طهارت "غسل" و "وضو" بجا آورد، بنوشد و بخورد و بپوشد، آنچه حلال است و از حرام، از مستی و شیدایی، شادی و پای کوبی، از بدعت و نوآوری و از هرگونه تماسی با جنسیت مخالف پرهیز نموده، نه به چپ و نه به راست بلکه باید بزیر بنگرد، چنانکه گویی انسان همچون حیوان تنها میتواند فرمانبر باشد، نه فرمانفرمای خویش و خود آئین.
در 22 بهمن 1357 در واقع ما ایرانیان وارد قبری تنگ و تاریک شدیم تا به قیامت برسیم یعنی وارد عالم برزخ گردیدیم. در این عالم همچنانکه مرز بین دین و قدرت در هم فرو میریزد؛ مرز مرگ و زندگی، مرز فقیه ریاضت کش و بریده از زرق و برق دنیای مادیات ، ملجا و پناگاه بی پناهان، مرجع تقلید و آنکه ثروت ملت را به عنوان "غنیمت" به یغما میبرد و دژخیمی که طناب شریعت را بگردن "محارب" میاندازد و فتوای سنگسار، قصاص و قطع اعضای مجرم را صادر میکند فرو میریزد.  همچنین مرز مقدس و موهن، مرز خیر و شر، مرز درستکاری و بذهکاری، مرز ترحم و خشونت،  مرز دیو و فرشته، مرز بین امامت و خلافت مرز انسان و حیوان، مرز عدالت و بی عدالتی و بطور کلی همه مرزهای شناخته شده در هم فرو میریزد، بویژه مرز کذب و حقیقت. در نتیجه، در عالم برزخ همه چیز در پرده ابهام فرو میرود. همه چیز سحرانگیز و اسرار آمیز میشود، از زندانیانی که در اسارت و دست و چشم بسته خود را حلق آویز میکنند، از قتل عام های مختلف، ازجمله قتل عام بیش از 4000 زندانی سیاسی در سال 67، قتل های زنجیره ای، از گرد و غباری که پربار و سبز و خرمترین استانهای کشور را دچار خفگی میسازد گرفته تا ورشکستگی اقتصادی، گرانی و بیکاری، وضع نابسامان بازار ارز و طلا، ورشکستگی فرهنگی و اخلاقی، گسترش فساد و فحشا و اعتیاد، زورگیری جنسی و مالی، رانت خواری و زمین خواری و بیابان خواری و آب خواری، همه در پرده اسرار قرار دارند. آیا دستگیری صرافان، راز صعود قیمت دلار را فاش میسازد؟
این ابهام خفه کننده و پرده اسرار آمیزی که بر تمام پدیده کشیده شده است از برجسته ترین وجوه عالم برزخ است و از بی مسئولیتی و فریبکاری ای برمیخیزد که در ذات روحانیت نهفته است. چرا که روحانیت قشر عالم و دانای جامعه است اما نمیداند که نمیداند. چون آنها عالمان تک کتابی هستند. تمام آنچه که میدانند و آنچه که میگویند تنها از یک کتاب بر میآید، کتابی که بازتابنده امیال و اراده آفریدگار یکتا و یگانه، الله است، کتابی که تمام کلمات آن مطلقا متعلق به الله است و نه هیچ کسی دیگری از جمله پیامبر وی. روحانیون نیز داننده کلام الله اند، کلامی که بسنده میدانند برای شناخت هر پدیده ای و لازم برای گریز از هر مسئولیتی، انگیزه ای که عالم و روحانی را ضرورتا فریبکار میسازد.
زندگی در این عالم برزخ است، در این عالم پر ابهام و اسرار انگیز است که جانها را به لب رسانده است. صبر و تحمل را بسر آورده است. در اویل ماه دی، دیدیم که چگونه عالم برزخ همچون کوه آتش فشان دهان گشود و مواد سیال و ذوب کننده را از خود خارج ساخت، چنانکه بارگاه ولایت را بنابودی تهدید نمود. اگر این عالم برزخ هم اکنون از غرش باز ایستاده است، این بدان معنا نیست که به قیامت نزدیک نشده ایم. سرنشینان عالم برزخ باین راز پی برده اند که برون رفت از عالمی که در آن زندگی میکنند زمانی میسر میگردد که حکومت روحانیت را باسفل سافلین گسیل بدارند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ بهمن ۲۰, جمعه

حکومت اسلامی

نمیخواهیم نمیخواهیم!



چرا و چگونه ناگهانی یک جرقه، آتشی را شعله ور ساخت که در صد شهر نسبتا کوچک کشور زبانه کشید، هنوز حرف آخر زده نشده است و بحث در مورد آن کماکان ادامه دارد. اما، حکومت "مقدس" اسلامی از فریبکاری دست بر نمیدارد. برغم طلبه ها و حجت الاسلام های متخصص و کارشناس در تمامی امور جامعه، از امور اقتصادی و فرهنگی گرفته تا امور قانونگزاری و امنیتی، هنوز وانمود میکنند که دقیقا نمیدانند که چه عامل و یا عواملی سبب "خیزش" مردمی گردیده است. یعنی که هنوز باور ندارند که 40 سال حکومت آخوندی، مردم را بعصیان علیه نظام واداشته و با صدایی رسا اعلام داشته اند که "ما حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم."
ولی فقیه، خداوند یکتا و یگانه بطور کلی ظهور غرور انگیز خیزش مردمی را انکار میکند و خاطر نشان میکند که " پس از وارد شدن اغتشاشگران به صحنه، مردم حتی اگر اعتراضی هم داشتند، خود را کنار کشیدند." چنانکه گویی او شخصا در آنچه او "اغتشاشات "مینامد حضور داشته است، نظاره گر بوده است و دیده است که چگونه مردم خود را از "اغتشاشگران" جدا ساخته اند، اغتشاشگرانی که بدست شیطان بزرگ، امریکا و شرکای خبیث ش تحریک گشته و بخیابانها ریخته اند. او اصلا دلیلی نمی بیند برای خیزش مردمی، آنهم مردمی "شهید پرور،"  "غیور" و "ایثارگر." از مردمی که در رفاه و آسایش و امنیت و اقتدار بین الملی بسر میبرند چگونه میتوان انتظار اعتراض و شکایت داشت؟ حضرت ولایت مثل همه خودکامگان جهان دچار "توهمی" است که به نیستی او میانجامد. او نه تنها همچنان بفریب مردم میپردازد بلکه خود را نیز میفریبد. نه تنها به مردم دروغ میگوید بخود نیز دروغ میگوید. او بر این تصور است که پس از 40 سال تجربه حکومت فقاهتی، مردم به ماهیت فریبکار و دروغگوی نظام پی نبرده اند وبی دلیل میگویند که حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم.
اگر چه ابتدان گفته شد که وضع بد معیشتی مردم، فقر و گرسنگی، مالباختگی و اقتصاد ورشکسته کشور، مردم را در سراسر کشور همصدا نموده و بهم پیوند داده است. اما، رئیس جمهور روحانی بر آنست که" مردم تنها بخاطر اقتصاد به خیابان نیامده‌اند" ولی نگفت چه انگیزه ای مردم را بخیابانها کشانده که باهم همصدا شوند. هرچه که انگیزه خیزش مردمی باشد، در پاسخ بآن رئیس جمهور میگوید: "باید فضا را بازتر کنیم." البته نه اینکه فضا باز نبوده است فقط باید آنرا بازتر کرد. او نمیگوید که 40 سال است که راه تنفس را بر مردم بسته اند، همچون بختک بر سینه شان چسبیده و دچار کابوس شان کرده اند. افزوده بر این از کدام "فضا" روحانی سخن میگوید، بدرستی روشن نیست. آیا منظور وی بازتر کردن فضای مجازیست و یا فضای خفقان آور امنیتی است که 40 سال بر کشور سلطه افکنده است؟ آیا او فکر میکند میتواند، در فضای باز غیر امنیتی بر مسند قدرت بماند؟ گویا از تاریخ نیاموخته است، که هیچ نظام استبدادی، بویژه نظام استبداد مضاعف دین و قدرت دوام چندانی نخواهد آورد اگر شمشیر از گردن مردم برگیرد.
حجت الاسلام روحانی که مانند هم حوزه ای های خود عقل و خردورزی اجتهاد را در مدیریت کشور باوج خود رسانده است، گاهی نیز بدون اینکه خود  آگاه باشد زیر روضه زده و به پند و اندرز و هشدار میپرداز و میافزاید که: "به صدای اعتراض گوش کنیم." بر حسب معمول، بدرستی روشن نیست که مخاطب روحانی کیست و یا چه کسانی هستند. آیا او خود، دولت و یا جناح خود را مخاطب قرار میدهد؟ یا آن نیروی ناشناخته ای که صدای اعتراض را در حلقوم مردم خفه میکند. وی در جای دیگری اظهار میدارد که رژیم "سلطنتی" که قرار بود "مادام العمر" بجا بماند سرنگون گردید بآن دلیل که صدای اعتراضات مردم را نشنید، چنانکه گویی او خود شنیده استکه حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم.  اما، آنچه رئیس جمهور نا گفته میگذارد مهمتر از آن سخنی ست که بزبان میراند. چرا که در آنچه ناگفته میماند میتوان "حقیقت" را یافت. او نمیگوید که 40 سال است که به اعتراضات مردم، از جمله در 18 تیر و خرداد 88 وقعی ننهادند و بیرحمانه چنان بسرکوب معترضان پرداختند که به تراژدیهای بیشماری، از جمله کشتار چندین دانشجو، قتل ندا آقا سلطان و فاجعه کهریزک انجامید. با این وجود، او بدرستی به آن مخاطبی که همیشه در پرده ابهام قرار دارد، هشدار میدهد که: " اگر نتوانیم مشکلات را حل کنیم، به یک نقطه بسیار خطرناک و ناجور خواهیم رسید." چنانکه گویی هم اکنون بآن نقطه خطرناک نرسیده است. او نمیگوید که از مشکلاتی سخن میراند که کشور را، از هر زاویه ای که بدان بنگری، به آن نقطه از ویرانی کشانده است که از آن بازگشتی وجود ندارد، مگر آنکه بساط ولایت و "مردم سالاری دینی"  این اسطوره فریب و ریاکاری برچیده شود.
برغم انکار خیزش مردمی که ارکان نظام اسلامی را بلرزه در آورده است ظاهرا صدای اعتراضات مردم بگوش رهبر معظم انقلاب، حضرت ولایت هم رسیده است. او اعتراف میکند که: "در بحث عدالت و عدالت اجتماعی و برداشتن فاصله‌ی بین قشرهای مختلف مردم کم‌کاری و عقب‌ماندگی داریم." گویا حافظه وی بسی بسیار ضعیف است و بخاطر نمیآورد که نزدیک به 40 سال است که وی و ولینعمت وی بر مسند قدرت نشسته اند که عدالت "اسلامی" را بر قرار کنند و کرده اند، ثروت و قدرت را در دست قشر مفتخواران (روحانیت) و فرومایه ترین قشر جامعه از جمله رده های فوقانی سپاه پاسداران، انباشته نموده و اکثریت جامعه، از دانشگاهیان و متخصصین و کارشناسان گرفته تا اقشار مختلف کارمندان و معلمان و کارگران و زحمتکشان را دچار فقر و تنگدستی، فلاکت و بیکاری کرده اند. حضرت ولایت بنظر میرسد که فراموش کرده است که عدالت اسلامی بر تبعیض قرار گرفته است، نه تنها تبعیض بین غنی و فقیر بلکه تبعیض بین جنسیت ها. یعنی که این بی عدالتی ست که در قاموس اسلام عدالت خوانده میشود. با این حال بنظر نمیرسد که این صدا : حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم، بگوشش رسیده باشد.
رئیس جمهور نیز خود را از کسانی میداند که صدای اعتراضات مردم بگوشش رسیده است. بدین لحاظ او نیز به نقد و بر رسی کارهای دولتی میپردازد. دولت را در اداره امور مردم عقیم میداند و اعلام میکند که: دولت خانه‌ساز خوبی نیست کما اینکه تاجر و بنگاه‌دار خوبی هم نیست. هر کاری که به دولت سپرده شود و می‌توانستیم به مردم واگذار کنیم حتما ضرر می‌کنیم. آقای رئیس جمهور چنان سخن میگوید گویی که او بتازگی بر مسند قدرت نشسته است که میتواند به محک دولت بپردازد. او به دولتیها توصیه میکند که بنگاه های اقتصادی را رها نموده و بمردم بسپارند. از نیروهای مسلح هم میخواهد که همین کار را بکنند. ارائه راهکارهای فوری برای برون رفت از بحران، بیانگر این واقعیت است که صدای حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم بگوش او هم نرسیده است و گرنه دست از فریب و ریاکاری برمیداشت.
رئیس شورای نگهبان، فرشته مقرب بارگاه ولایت، آخوند جنتی صداهایی بگوشش رسیده است باین دلیل دلشوره بد نام شدن اسلام را گرفته است. بدین لحاظ میگوید: "در زمینه مشکلات اقتصادی و معیشتی راه‌ها بسته و قفل نیست ولی باید مسئولیت ها را به آدم های انقلابی سپرد؛ کاری نکنیم که بگویند اسلام توان مدیریت ندارد" و سپس مردم را بصبر و تحمل فرا میخواند. وی همچنین در اخیرترین خطبه های پرده از دل پر درد خود برداشت و گفت: "وقتی میخواهم غذا بخورم ناراحتم که چرا عده ای دستشان به دهنشان نمیرسد؛ مسئولین دارند چه میکنند؟ چرا جلوی ماشین های میلیاردی در خیابانها ها گرفته نمیشود؟"
آیا کسی میتواند با اطمینان خاطر بگوید که فرشته مقرب آخوند جنتی از زبان دین سخن میگوید و یا از زبان قدرت، فرمان صادر میکند و یا روضه میخواند و پند و اندرز میدهد؟ این البته مشکلی است که در باره تمامی قدرتمداران دین پیشه از ولایت گرفته تا طلبه های قدرتمدار مصداق دارد. آخوند جنتی 40 سال است که یکی از پرقدرترین فقهای نظام ولایت است، هنوز فکر میکند روضه خوانی بیش نیست. همچنانکه مخاطب حضرت ولایت و یا ریاست جمهوری همیشه در پرده ابهام قرار دارند، بدرستی روشن نیست، مخاطبین آخوند جنتی چه کسانی هستند و چرا پس از 40 سال مسئولیت ها را بآدم های انقلابی نسپرده اند و معلوم نیست پس از این مدت چرا هنوز اطلاع ندارد که مسئولین دست بکار چه چیزی هستند. آخوند جنتی صدای ماشین های میلیاردی را شنیده است، اما صدای حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم گویا بگوشش نرسیده است. تردید مدار که این صدا وقتی بگوش آخوندهای قدرتمدار میرسد که در سوراخهای موش پنهان گردیده اند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۶ بهمن ۱۹, پنجشنبه


آزادی زن
و فرو پاشی رژیم دین



آنان که به تغییر رژیم می اندیشند باید خاطر آسوده دارند که تغییر در نظام اسلام ناب 
محمدی پدید نیاید تا زمانیکه  زنان خود را از بند شریعت رها نسازند. چه آنچه رژیم دین را بزیر فرو میکشد، آزادی زنان است. بهمین دلیل حکومت اسلامی زن را دشمن اصلی و آشتی ناپذیر خود میداند. همه ی دشمنان خود را بویژه خصم های ایدئولوژیک را حکومت ولایت از میدان رقابت بیرون رانده و در واقع ویران ساخته است. اما هنوز زن را همچون مردان، بنده و عبد خود نساخته است. اما نه آن زنی که تسلیم گردیده و احکام الله و اسلام را در باره خود  پذیرفته و به "سنت" تن داده است،  نه زن دیروز، بلکه زن امروز، زنی که آزادی طلبد و برابری. با زن امروز است که رژیم دین به خصومت و ستیز بر خاسته است و بر میخیزد. برغم لفاظی و ستایش جایگاه و مقام زن در اسلام، زن را باسارت "حجاب" کشانده و جنسیت ها را از یکدیگر جدا نموده، گویی که اگر در کنار یکدیگر قرار گیرند، انفجاری مهیب واقع شود که "عفت" و "عفاف" و "نجابت" در شعله سرکش شهوت مرد بآتش کشیده میشوند. تنها از سر فریبکاری ست که حکومت آیت الله ها، امروز مریم خانم میرزاخانی، برنده معتبرترین جایزه ریاضی، مورد ستایش قرار میدهد، چنانکه گویی مقام شامخی که میرزخانی در علم ریاضی و هندسه بدست آورده، مدیون پرورش در دامن حکومت اسلامی ست، چنانکه گویی حکومت اسلامی زن ستیز، میتواند کارنامه سیاه خود را در باسارت کشیدن و تبعیض و خشونت علیه زنان را بدست فراموشی بسپارد

38 سال است که رژیم ولایت، زن امروز را هدف ستم، و خشم و خشونت خود قرار داده و به او اجحاف روا داشته است. رژیم نیروهای انتظامی و ارشادی خود را در واقع بطور دائم روی سرکوب زنان متمرکز نموده، پیوسته کوشش کرده است که همانطور که الله گفته است زن را به باغ مردان مبدل سازد تا مردان هرچه که خواستند در آن کشت و زرع نمایند. مردی را که خود بنده و یا رعیت، و محروم از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی ست، ارباب و مالک زن نموده منافع مرد را ارجح بر منافع زن دانسته ، مرد را حاکم و زن را محکوم ساخته است. محرومیت میرزاخانی از حق انتقال شهروندی بفرزند خود ، بازتابنده عزت و احترامی و ستایش دروغینی ست  که حکومت اسلامی نثار یک زن نابعه در جهان میکند. بی دلیل نیست که رژیم ولایت از آغاز زن را هدف سرکوب خود قرار داده و باسارت کشانده است. چه بخوبی آگاه است که آزادی زن و بر انداختن حجاب، برجسته ترین نماد جامعه اسلامی همراه است با فروپاشی نظام ولایت. مگر همین چندی پیش نبود که امام جمعه معروف مشهد، ورشکستگی اقتصادی نظام را ناشی از تاثیر مخرب زنان ساپورت پوش اعلام نمود.

قوانینی که تاکنون در باره حمایت از خانواده، در مجلس شورای ولایت بتصویب رسیده است اساسا قوانینی هستند که ستیز و خصومت دیرینه ی رژیم ولایت را با زن تشدید و تحکیم نموده وغل و زنجیر اسارت و انقیاد را هرچه محکمتر به دست و پا و گردن زن امروزمی بندد.  آنچه تا کنون مسلم گردیده است آن است که رژیم ولایت،  پس از گذشت 38 سال ستم و سختگیری بر زن امروز هنوز نتوانسته است زن را تسلیم و باطاعت وادارد، پای زن را ببندد و خانه نشین و مطیع مرد خود سازد و به ماشین مسلمان سازی تبدیل نماید. حجاب را بر او تحمیل نموده  و نیروهای انتظامی و ارشادی را در هر کوچه و پس کوچه گمارده است تا مبادا زنی موهای خود افشان، رخ زیبا نمایان و قوزک پای خود را عریان کند. یا مبادا که روسری "قیطانی،" مانتوهای "تنگ و کوتاه" به تن کرده و برجستگی های اندام خود را در معرض دید مردان بگذارند. آنگاه است که قیامت فرا میرسد و برچهره زنان اسید پاشیده میشود، تا زیبایی را از زن گرفته و حقیقت را پنهان نمایند.

رژیم ولایت برای خانه نشین ساختن زن، بر دو نوع ارزش تاکید ورزیده است، "غیرت" و "تعصب." مردانی را که تحت عنوان سوء ظن، همسر و فرزند  و خواهر  خود را به قتل میرسانند، در دادگاه اسلامی یا از تنبیه و مجازات بطور کلی معاف میشوند و یا در بدترین وجهش، رودستی ای بیش بر دست های آنان وارد نمیآید. مرد میتواند از صیغه های کوتاه مدت و بلند مدت بهره بر گیرد و شهوت خود فرو نشاند، اما زن را بجرم زنای محصنه سنگسار میکنند. رژیم دین زن را تبدیل به ناموس مرد نموده وحافظت آن را تکلیف شرعی مرد میشمرد. حفظ ناموس یعنی مشروعیت بخشیدن به خشم و خشونت علیه زن.


اما زن امروز، برغم این بگیر و ببندها، سختگیریها و آزار و شکنجه ها، از خانه به بیرون آمد، به مدرسه و دانشگاه رفت و وارد در بازار کار و مشاغل گردید. رژیم دین به انواع قطع نامه و بخشنامه ها متوسل گردیده است که از ورود زنان در جامعه و شرکت آنان در عرصه های عمومی جلوگیری بعمل آورد و راه های پیشرفت را بر زنان مسدود نماید. اما زن امروز، با همه ی آن مقررات و قواعد زن ستیز بمبارزه بر خاسته و از همان لحظات آغازین ظهور دین بر مسند قدرت، در برابر آن قد برافراشته به مقاومت و مبارزه پرداخت.

هم اکنون بیش از 60 درصد دانشجویان دانشگاه ها را زنان تشکیل میدهند. در برابر این پیشروی مدتهای مدیدی ست که رژیم تلاش نموده است که از طریق سهمیه بندی و بومی گزینی تحصیلات دانشگاهی زنان را به نفع مردان محدود نماید.  اما، زن امروز، دیگر با این باور پا به بلوغ نمیگذارد که باید روزی بخانه بخت برود، به شوهرداری و بچه داری بپردازد. بویژه در زمانیکه درآمد اکثر مردان، از کارمندان گرفته تا کارگران، در برابر کرایه خانه های سنگین، و نرخ تورم و افزایش روز افزون هزینه های زندگی، بسیار ناچیز و ناکافی ست. زن امروز، آگاه به تواناییها و ظرفیتهای خویش است. درست است که مرد خود محروم از حق و حقوق اساسی است ولی این بدان معنا نیست که زن باید به مقامی فروتر از مرد بلحاظ حقوقی و سیاسی تن بدهد.

پیشروی زن امروز در تمام عرصه های اجتماعی که نظام ولایت را سخت هراسناک ساخته است. رژیم دین شاهد نقش فعال زنان در جوش و خروش وقایع پس از انتخابات،88 بوده است. حرکت زنان پیشا پیش مردان در برابر گاردهای شورشی را مشاهده نموده است. زنان برغم ضرب و شتم، دستگیری و حبس و تجاوز، به مبارزه خود کماکان ادامه داده اند. مبارزه زن امروز، مبارزه ای ست که هرگز در آن وقفه ای ایجاد نشده است. مبارزه علیه رژیم، بخشی از زندگی روز مره زن امروز است. زن امروز، هر روز تحت نظارت دائمی نیروهای انتظامی و ارشادی و امنیتی قرار دارد. علمای حوزه های علمیه، امامامها ی جمعه در سراسر کشور، از جمله امام جمعه معروف مشهد که بسخنان او کمی زودتر اشاره شد، زبان به شکوه از رواج بد حجابی و رونق آلایش و آرایش زنان میگشایند. کمتر کسی تاکنون شنیده است که یکی از امام های جمعه در نقطه ای از کشور از افزایش جنایت و دزدی و سرقت، از بیکاری و فقر و عقب ماندگی، ناله ای سر دهد ولی ضجه های دلخراش آنان در باره حجاب زنان رسانه های ارتباطاتی را اشباع میسازد.

مسلم است که رژیم ولایت نمیتواند قوانینی را وضع کند که جهت آن بسوی حفظ حق و حقوق زن بعنوان موجودی برابر با مرد، باشد. رژیم آیت الله ها و حجت الاسلامها امر و اراده الله را بکار میبندند و میخواهند که کنترل زن را به دست مرد بسپارند. یعنی که رژیم دین به اراده الله پاسخ مثبت میدهد، اما، با اراده ی زمان و عصری که در آن زندگی میکند به جنگ و ستیز بر میخیزد. نظام اسلامی زمانی میتواند ادعا کند که در ساختار مدینه فاضله ولایت، موفق شده است که به گذشته باز گردد، گذشته ای که الله زن را ملک مرد بشمار آورده است. بدین منظور قانون وضع میکند که وابستگی زن به مرد را نهادین سازد. زن  را از حق طلاق مردی که با او سازگاری ندارد، چه احساسی و عاطفی و چه مادی و جنسیتی، محروم میکند. زن را مجبور میکند که با مرد بسازد و رنج بکشد تا هر زمانی که مرد بخواهد و اراده کند. بعبارت دیگر، رژیم قصد آن دارد که مالکیت مرد را بر زن قانونی  و مرد را حاکم بر جان و زندگی زن نماید. اما، زن امروز، بر تمام آن قوانین ضد زن خط بطلان کشیده اند و شیوه های جدیدی از زندگی را آموخته اند از جمله مجرد زیستی و ازدواج "سفید."

بدیهی ست که نظام ولایت از وجود زن امروز یک دشمن آشتی ناپذیر ساخته است، دشمنی که با زمان به سوی آینده به پیش میراند. اما رژیم دین به جلو میرود که بگذشته باز گردد. سوی یکی آزادی ست و سوی دیگری اطاعت است و عبودیت. مسلم است که نظام ولایت وقتی از هم فرو میپاشد که زن آزادی خود را کسب کند. این نیز زمانی میسر میشود که مرد امروز خود را از غیرت و تعصب رهانموده، عفاف را نه در حجاب بلکه در فرا سوی آن ببینند. با مبارزه برای آزادی زنان است که مردان میتوانند خود را آزاد کنند. این اتحاد بین جنسیت ها ست که هراس به دل رژیم انداخته و به کین خواهی از زن وادار میسازد. تردید مدار که آزادی زن همراه است با فروپاشی حکومت اسلامی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi