۱۳۹۶ بهمن ۱۹, پنجشنبه


آزادی زن
و فرو پاشی رژیم دین



آنان که به تغییر رژیم می اندیشند باید خاطر آسوده دارند که تغییر در نظام اسلام ناب 
محمدی پدید نیاید تا زمانیکه  زنان خود را از بند شریعت رها نسازند. چه آنچه رژیم دین را بزیر فرو میکشد، آزادی زنان است. بهمین دلیل حکومت اسلامی زن را دشمن اصلی و آشتی ناپذیر خود میداند. همه ی دشمنان خود را بویژه خصم های ایدئولوژیک را حکومت ولایت از میدان رقابت بیرون رانده و در واقع ویران ساخته است. اما هنوز زن را همچون مردان، بنده و عبد خود نساخته است. اما نه آن زنی که تسلیم گردیده و احکام الله و اسلام را در باره خود  پذیرفته و به "سنت" تن داده است،  نه زن دیروز، بلکه زن امروز، زنی که آزادی طلبد و برابری. با زن امروز است که رژیم دین به خصومت و ستیز بر خاسته است و بر میخیزد. برغم لفاظی و ستایش جایگاه و مقام زن در اسلام، زن را باسارت "حجاب" کشانده و جنسیت ها را از یکدیگر جدا نموده، گویی که اگر در کنار یکدیگر قرار گیرند، انفجاری مهیب واقع شود که "عفت" و "عفاف" و "نجابت" در شعله سرکش شهوت مرد بآتش کشیده میشوند. تنها از سر فریبکاری ست که حکومت آیت الله ها، امروز مریم خانم میرزاخانی، برنده معتبرترین جایزه ریاضی، مورد ستایش قرار میدهد، چنانکه گویی مقام شامخی که میرزخانی در علم ریاضی و هندسه بدست آورده، مدیون پرورش در دامن حکومت اسلامی ست، چنانکه گویی حکومت اسلامی زن ستیز، میتواند کارنامه سیاه خود را در باسارت کشیدن و تبعیض و خشونت علیه زنان را بدست فراموشی بسپارد

38 سال است که رژیم ولایت، زن امروز را هدف ستم، و خشم و خشونت خود قرار داده و به او اجحاف روا داشته است. رژیم نیروهای انتظامی و ارشادی خود را در واقع بطور دائم روی سرکوب زنان متمرکز نموده، پیوسته کوشش کرده است که همانطور که الله گفته است زن را به باغ مردان مبدل سازد تا مردان هرچه که خواستند در آن کشت و زرع نمایند. مردی را که خود بنده و یا رعیت، و محروم از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی ست، ارباب و مالک زن نموده منافع مرد را ارجح بر منافع زن دانسته ، مرد را حاکم و زن را محکوم ساخته است. محرومیت میرزاخانی از حق انتقال شهروندی بفرزند خود ، بازتابنده عزت و احترامی و ستایش دروغینی ست  که حکومت اسلامی نثار یک زن نابعه در جهان میکند. بی دلیل نیست که رژیم ولایت از آغاز زن را هدف سرکوب خود قرار داده و باسارت کشانده است. چه بخوبی آگاه است که آزادی زن و بر انداختن حجاب، برجسته ترین نماد جامعه اسلامی همراه است با فروپاشی نظام ولایت. مگر همین چندی پیش نبود که امام جمعه معروف مشهد، ورشکستگی اقتصادی نظام را ناشی از تاثیر مخرب زنان ساپورت پوش اعلام نمود.

قوانینی که تاکنون در باره حمایت از خانواده، در مجلس شورای ولایت بتصویب رسیده است اساسا قوانینی هستند که ستیز و خصومت دیرینه ی رژیم ولایت را با زن تشدید و تحکیم نموده وغل و زنجیر اسارت و انقیاد را هرچه محکمتر به دست و پا و گردن زن امروزمی بندد.  آنچه تا کنون مسلم گردیده است آن است که رژیم ولایت،  پس از گذشت 38 سال ستم و سختگیری بر زن امروز هنوز نتوانسته است زن را تسلیم و باطاعت وادارد، پای زن را ببندد و خانه نشین و مطیع مرد خود سازد و به ماشین مسلمان سازی تبدیل نماید. حجاب را بر او تحمیل نموده  و نیروهای انتظامی و ارشادی را در هر کوچه و پس کوچه گمارده است تا مبادا زنی موهای خود افشان، رخ زیبا نمایان و قوزک پای خود را عریان کند. یا مبادا که روسری "قیطانی،" مانتوهای "تنگ و کوتاه" به تن کرده و برجستگی های اندام خود را در معرض دید مردان بگذارند. آنگاه است که قیامت فرا میرسد و برچهره زنان اسید پاشیده میشود، تا زیبایی را از زن گرفته و حقیقت را پنهان نمایند.

رژیم ولایت برای خانه نشین ساختن زن، بر دو نوع ارزش تاکید ورزیده است، "غیرت" و "تعصب." مردانی را که تحت عنوان سوء ظن، همسر و فرزند  و خواهر  خود را به قتل میرسانند، در دادگاه اسلامی یا از تنبیه و مجازات بطور کلی معاف میشوند و یا در بدترین وجهش، رودستی ای بیش بر دست های آنان وارد نمیآید. مرد میتواند از صیغه های کوتاه مدت و بلند مدت بهره بر گیرد و شهوت خود فرو نشاند، اما زن را بجرم زنای محصنه سنگسار میکنند. رژیم دین زن را تبدیل به ناموس مرد نموده وحافظت آن را تکلیف شرعی مرد میشمرد. حفظ ناموس یعنی مشروعیت بخشیدن به خشم و خشونت علیه زن.


اما زن امروز، برغم این بگیر و ببندها، سختگیریها و آزار و شکنجه ها، از خانه به بیرون آمد، به مدرسه و دانشگاه رفت و وارد در بازار کار و مشاغل گردید. رژیم دین به انواع قطع نامه و بخشنامه ها متوسل گردیده است که از ورود زنان در جامعه و شرکت آنان در عرصه های عمومی جلوگیری بعمل آورد و راه های پیشرفت را بر زنان مسدود نماید. اما زن امروز، با همه ی آن مقررات و قواعد زن ستیز بمبارزه بر خاسته و از همان لحظات آغازین ظهور دین بر مسند قدرت، در برابر آن قد برافراشته به مقاومت و مبارزه پرداخت.

هم اکنون بیش از 60 درصد دانشجویان دانشگاه ها را زنان تشکیل میدهند. در برابر این پیشروی مدتهای مدیدی ست که رژیم تلاش نموده است که از طریق سهمیه بندی و بومی گزینی تحصیلات دانشگاهی زنان را به نفع مردان محدود نماید.  اما، زن امروز، دیگر با این باور پا به بلوغ نمیگذارد که باید روزی بخانه بخت برود، به شوهرداری و بچه داری بپردازد. بویژه در زمانیکه درآمد اکثر مردان، از کارمندان گرفته تا کارگران، در برابر کرایه خانه های سنگین، و نرخ تورم و افزایش روز افزون هزینه های زندگی، بسیار ناچیز و ناکافی ست. زن امروز، آگاه به تواناییها و ظرفیتهای خویش است. درست است که مرد خود محروم از حق و حقوق اساسی است ولی این بدان معنا نیست که زن باید به مقامی فروتر از مرد بلحاظ حقوقی و سیاسی تن بدهد.

پیشروی زن امروز در تمام عرصه های اجتماعی که نظام ولایت را سخت هراسناک ساخته است. رژیم دین شاهد نقش فعال زنان در جوش و خروش وقایع پس از انتخابات،88 بوده است. حرکت زنان پیشا پیش مردان در برابر گاردهای شورشی را مشاهده نموده است. زنان برغم ضرب و شتم، دستگیری و حبس و تجاوز، به مبارزه خود کماکان ادامه داده اند. مبارزه زن امروز، مبارزه ای ست که هرگز در آن وقفه ای ایجاد نشده است. مبارزه علیه رژیم، بخشی از زندگی روز مره زن امروز است. زن امروز، هر روز تحت نظارت دائمی نیروهای انتظامی و ارشادی و امنیتی قرار دارد. علمای حوزه های علمیه، امامامها ی جمعه در سراسر کشور، از جمله امام جمعه معروف مشهد که بسخنان او کمی زودتر اشاره شد، زبان به شکوه از رواج بد حجابی و رونق آلایش و آرایش زنان میگشایند. کمتر کسی تاکنون شنیده است که یکی از امام های جمعه در نقطه ای از کشور از افزایش جنایت و دزدی و سرقت، از بیکاری و فقر و عقب ماندگی، ناله ای سر دهد ولی ضجه های دلخراش آنان در باره حجاب زنان رسانه های ارتباطاتی را اشباع میسازد.

مسلم است که رژیم ولایت نمیتواند قوانینی را وضع کند که جهت آن بسوی حفظ حق و حقوق زن بعنوان موجودی برابر با مرد، باشد. رژیم آیت الله ها و حجت الاسلامها امر و اراده الله را بکار میبندند و میخواهند که کنترل زن را به دست مرد بسپارند. یعنی که رژیم دین به اراده الله پاسخ مثبت میدهد، اما، با اراده ی زمان و عصری که در آن زندگی میکند به جنگ و ستیز بر میخیزد. نظام اسلامی زمانی میتواند ادعا کند که در ساختار مدینه فاضله ولایت، موفق شده است که به گذشته باز گردد، گذشته ای که الله زن را ملک مرد بشمار آورده است. بدین منظور قانون وضع میکند که وابستگی زن به مرد را نهادین سازد. زن  را از حق طلاق مردی که با او سازگاری ندارد، چه احساسی و عاطفی و چه مادی و جنسیتی، محروم میکند. زن را مجبور میکند که با مرد بسازد و رنج بکشد تا هر زمانی که مرد بخواهد و اراده کند. بعبارت دیگر، رژیم قصد آن دارد که مالکیت مرد را بر زن قانونی  و مرد را حاکم بر جان و زندگی زن نماید. اما، زن امروز، بر تمام آن قوانین ضد زن خط بطلان کشیده اند و شیوه های جدیدی از زندگی را آموخته اند از جمله مجرد زیستی و ازدواج "سفید."

بدیهی ست که نظام ولایت از وجود زن امروز یک دشمن آشتی ناپذیر ساخته است، دشمنی که با زمان به سوی آینده به پیش میراند. اما رژیم دین به جلو میرود که بگذشته باز گردد. سوی یکی آزادی ست و سوی دیگری اطاعت است و عبودیت. مسلم است که نظام ولایت وقتی از هم فرو میپاشد که زن آزادی خود را کسب کند. این نیز زمانی میسر میشود که مرد امروز خود را از غیرت و تعصب رهانموده، عفاف را نه در حجاب بلکه در فرا سوی آن ببینند. با مبارزه برای آزادی زنان است که مردان میتوانند خود را آزاد کنند. این اتحاد بین جنسیت ها ست که هراس به دل رژیم انداخته و به کین خواهی از زن وادار میسازد. تردید مدار که آزادی زن همراه است با فروپاشی حکومت اسلامی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ بهمن ۱۳, جمعه

آزادی
حق انسان است!



اگر بخواهیم آزادی را و بگوییم که آزادی باید مقدم بر هر خواست دیگری باشد، آیا سخنی دور از تعقل و خرد و یا رادیکال و ماجرا جویانه، بیان نموده ایم؟ آیا اگر بگوییم منشا تمام سیه روزی ها و تیره بختی های ما از نبود آزادی بر میخیزد، نشان عدم توجه به استبداد و استعمار و استثمار است و نا دیده گرفتن فقر و تنگدستی و عقب ماندگی؟ اگر بگوییم سقوط اخلاقی و انحطاط و تباهی، فریب و ریا کاری نتیجه ی نبود آزادی ست، سخنی به گزاف گفته ایم؟ بعبارت کلی اگر بگوییم که تمامی نظام ولایتی بمثابه  یک نظام گفتاری و رفتاری بازتابی از عدم آزادی ست، آیا حرف نا بجایی را گفته ایم؟

اگر ما شاهد یکی از تاریک ترین لحظات در تاریخ خود هستیم به آن دلیل است که نظام ولایت را هنگامی خلق کرده ایم که نا آزاد بوده ایم. نتیجتا نه تنها خود را ر از قید و بندهای استبداد رها نساختیم بلکه غل و زنجیر احکام دین را بدست و پا و گردن خود نیز بستیم. آزادی را نباید سطحی بنگریم و یا به تعبیر و تعریف الله و الله پرستان از آزادی، تن دهیم. در گفتمان اسلامی تنها یک نوع آزادی میتواند وجود داشته باشد و آنهم آزادی در اطاعت است و عبودیت. این نوع آزادی را دین قرنها پیش از آنکه بر مسند قدرت بنشیند نهال ش را در ذات ما کاشته بوده است. اگر در لابلای گفتمان الله، تفاسیر و تاویل های کتاب قرآن و در احادیث و روایاتی که در "اصول کافی " بوسیله ثقته الاسلام کلینی در قرن یازدهم  گرد آوری شده است، و در نزد علما و فقها به نام «قرآن دوم» شهرت یافته است به جستجو بپردازیم، هرگز  به باب ی بنام باب آزادی و یا باب انسان برخورد نخواهیم کرد. الله سرکشی ابلیس را از عوارض آزادی میداند و با آن سخت دشمنی میورزد. آن کس خود را از یو غ احکام الله آزاد سازد، کسی ست که ابلیس در او حلول می یابد. او را از "راه مستقیم منحرف " بی بند و بار و اسیر غرایز نفسانی مینماید. بجای آنکه الله را در مرکز اندیشه اش قرار دهد، در پی شناخت و جستجوی خویشتن انسان رهنمون ش میسازد. اینست که مرتکب شرک، کفر و جهل میشود و از این روی ست که در آتش دوزخ تا ابد شکنجه شده پس از سوختن، زندگی دوباره میابد تا بار دیگر بسوزد و خاکستر شود.

از آنجا که گفتمان دین، گفتمان مسلط و فرهنگ و آگاهی جامعه را تعیین و تعریف میکند، طبیعی ست که فرد مسلمان از ارزش آزادی در رسیدن انسان به کمال، غافل و جاهل بماند. یعنی هرگز به این واقعیت آگاه نگردیم که مسلمان، انسان نا آزاد است. درست است که بر خلاف حیوان دست به تولید میزند، اما خود حیوانی بیش نیست. چرا که چیزی که  انسان را از حیوان جدا میسازد آزادی ست. اراده ی حیوان، بنا بر گفتار ژان ژاک رو سو، در مقاله ی معروف و سرنوشت ساز «ریشه های نا برابری اجتماعی،» تابع طبیعت ست و آنچه طبیعت در آن نهاده است . لذا قادر نیست که از آن تخلف کند. روسو، گربه را مثل میزند که  نمیتواند بجای گوشت با حبوبات بقای خود را حفظ نماید به آن دلیل که طبیعت گربه را خلق نکرده است که دارای اراده ی آزاد باشد تا بتواند در اعمال و تصمیم گیری های خود شرکت بجوید. گربه حتی وقتی مسئله مرگ و زندگی در کار است نمیتواند بر خلاف طبیعت ش گزینه ی دیگر را بجز گوشت بر گزیند، چون طبیعت او را گوشتخوار بار آورده است. روسو، میگوید طبیعت، اما تنها انسان را آزاد خلق کرده است. در انسان است که اراده ی آزاد را به ودیعه گذارده است. انسان را آزاد خلق کرده است که بر گزیند گیاه خواری و یا گوشت خواری را. مهمتر آنکه انسان آگاه به آزادی خویش است.

روشن است که مبارزه برای آزادی را دیگر نمیتوان معوق گذارد، یعنی که نباید تقدم خواست معطوف به آزادی را بر تمام خواستهای دیگر نادیده گرفت. به این معنا که اگر خواهان تغییر و تحول بنیانی در شیوه ی زندگی اجتماعی خود هستیم، باید توان خود را در راه بازگشت ناپذیر نمودن نظام استبدادی بکار اندازیم. به فرض که حکومت دینی را به یک حکومت غیر دینی با ساختار دموکراتیک بر قرار ساختیم و نام جمهوری و یا پادشاهی و یا هر نام دیگری بر آن نهادیم. اما آیا این بدان معناست که ما آن زیر بنایی را که حتی احمدی نژاد را به یک دیکتاتور تبدیل میکند، تغییر داده ایم، جامعه ایکه در آن جارو کش هم میتواند دیکتاتور شده و خودکامگی پیشه کند، هر چه که میل و اراده کرد به انجام برساند. اطاعت و عبودیت را صله بخشیده و دست به غارت و ثروت کشور بزند و هرگز کسی نتواند از او باز خواست نماید. چنین جامعه ای، جامعه ای ست که از بیخ و بن دچار اشکال است. مسلم است که تا زمانی که ما خود را آزاد نساخته باشیم و حق و حقوق انسانی خود را کسب نکرده باشیم، نمیتوانیم نظامی را خلق کنیم که سازگار با طبیعت انسان آزاد باشد. خمینی و خامنه ای، بازتابی اند از نا آزادی هایی  که در طول تاریخ بدان مبتلا بوده ایم.  ما باید عمیقا به این امر باور کنیم که وقتی از حق نه گفتن محروم هستیم، محروم از شک و تردید به توحید و نبوت و امامت و غیره هستیم، چیزی هستیم کمتر از انسان. این محرومیت، ما را به حیوان نزدیکتر میکند تا یک انسان. یعنی که رژیم هایی که حق نه گفتن را نفی میکنند ملت خود را تا حد یک حیوان تقلیل داده و  با آنان همچون حیوان رفتار میکنند. نه تنها میزند و میکوبد و شکنجه میدهد، بلکه «نه گو» را برای  مدتهای طولانی از آغوش خانواده جدا و در بیخ سیاهچال ها، به زنجیر میکشد. تنها به آن دلیل که نه گفته است. از رژیم خواسته است که حق و حقوق ابتدائی او را نقض نکند و به رای او احترام بگذارد. اما رژیم با سرکوب و شکنجه و حبس تنها یک فرد را به اسارت و بندگی نمی کشاند بلکه تمام آنهایی را که به نوعی با گوینده ی «نه» پیوندی دارند، دچار درد و رنجی عمیق و پایان ناپذیر میکند. رژیم باین ترتیب تنها دهان یک فرد و یا چند فرد از میان یک ملت را نبسته است بلکه یک ملت را به سکوت و غفلت وادار کرده است. این ملت هنوز حق ندارد که بپرسد که گروگانگیری و هشت سال جنگ بیهوده با کشور مسلمان و یا ادامه تنش با قدرت های جهانی و دست یابی به اسلحه اتمی، به سود کیست؟ کشتار و قتل عام در زندان ها  و اعدام های روزانه برای چیست؟ کیست که تاج و تخت قدرت را در ریختن خون نه گویان می بیند؟

همگان باید سکوت کنند تا تنها یک فرد بگوید؟ همگان باید چشمان خود را ببندند تا یکنفر ببیند؟ در چنین صورتی چگونه میتوانیم خود را انسان بدانیم در حالیکه گوسفندوار زندگی میکنیم. اگر از تقلیل به حیوان دچار شرم نمیشویم به آن دلیل است که اطاعت و عبودیت را دین در درون ما نهادین ساخته است. دین اعتراف به خواری و حقارت را در سجده های طولانی از صبح سحرگاهی تا نیمه های شب ارزش بسیار مینهد. الله انسان را مکلف ساخته است که هر سال یکماه  از زندگی  خود را تماما وقف  نیایش و حمد و ستایش او نماید، نه به هیچ چیز و هیچ کس دیگری. وظیفه شرعی انسان قرار داده است که تنها باو بیاندیشد و او را بجورد. الله، رمضان را برای انسان آورده است که اطاعت و عبودیت خود را به نمایش بگذارد  و تمامی رفتار و گفتار خویش را در تبعیت از احکام رمضان در آورد. باین لحاظ جامعه ما یک جامعه ی دین زده است. در یک جامعه ی دین زده البته که  اطاعت و عبودیت یک امتیاز و افتخار بزرگی محسوب میشود که خود آفت انسان است و آزادی. چرا که هرچه خمیده و شکسته تر، افتاده و مجیز گو تر، متملق و چاپلوس تر، قرب و حرمت و قدرتت افزونتر. بقول آقای محمد رضا نیکفر «دین فروشی سر تا پای جامعه را در بر گرفته است» (رادیو فردا، 23 مرداد 89). چون دین دارای ارزش است. فروش آن امتیاز میآورد، ثروت و قدرت. اما گویا وی فراموش کرده است که بگوید چگونه میتوان دین را بفروش رساند تا به جاه و مال رسید. اگر همه دین فروش هستند به آن دلیل است که دین خرید دار هم دارد. اما تنها از طریق اطاعت و عبودیت است که میتوان آنرا بفروش رساند و آنهم تنها به قدرت. چرا که اطاعت و عبودیت چیزی ست که تنها قدرت خریدار آن است که نماد آن الله است و جلوه ی آن ولایت. اما از آنجایی که نمیتوان اطاعت و عبودیت، بمعنای عالیترین مرتبت دین داری را اندازه گیری نمود، تقلب و ریاکاری، فریب و دورویی رواج می یابد و جامعه را بسوی انحطاط و تباهی سوق میدهد. سلطه نظام اطاعت و عبودیت یعنی نبود و نابودی آزادی و در نتیجه تنزل و کاهش شان و مرتبت انسانی. چرا که اطاعت و عبودیت یعنی بی ارزش دانستن ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، یعنی آزادی، و یا حق نه و نفی و گزینش. یعنی تن دادن به زندگی گوسفندوار و پذیرفتن اسارت و بندگی. تنها در آزادی است که میتوان دزد و دروغگو، دو رو و ریاکار را شناسائی نمود. چون انسان آزاد، بینا ست و از بینایی هراسی بخود راه نمیدهد. اگر می بیند خود را به کوری نمیزند مبادا که از اصل اطاعت و عبودیت تخلف کند. چگونه میتوانی دربند باشی چهره ی دین فروشان را بنمایی؟ بنا براین اگر شان انسان در جامعه ی دین زده تنزل پیدا میکند به آن دلیل است که دین فروشان، الله و حرکت بسوی الله را حقیقت غائی و نهایی بشمار میآورند. آنها خود را دانا به این حقیقت میدانند و در نتیجه خود را مستحق قدرت و حکومت. بعبارت دیگر، عظمت و شکوه الله همراه است با حقارت و خواری انسان.

 برون رفت از این منجلاب تنها زمانی میسر میشود که انسان را آغاز و پایان زندگی قرار دهیم. بدین منظور ضروری ست که انسانی که حق نه گفتن و نفی و گزینش را حق لاینفک خود بداند، آرمان خود قرار بدهیم. در چنین صورتی نه حقیقتی میتواند پایدار بماند و نه غایتی میتواند وجود داشته باشد. و نه دروغ و فریبی میتواند همیشه پنهان بماند. چون انسان آزاد ، دارای شرف و عزت نیز می باشد. لذا هرگز خود را در مقابل هیچ خدایی از جمله الله نه می شکند و نه خمیده میسازد. سربلندی و سر افرازی به انسانی ست عمود و قائم بخود. این جهان ساخته دست انسان است از همساز کردن آن با امیال انسانی نباید کوچکترین واهمه ای بخود راه دهیم.  شر از آزادی بر نخیزد بلکه از آنچه که دین در ما نهاده است برمیخیزد: از اطاعت و عبودیت. اطاعت و عبودیت است که انسان را به فساد میکشاند، نه آزادی. بنا براین پیش از آنکه به حکومت و نوع آن بیاندیشیم، پیش از آنکه به  نیازهای مادی و فقر و محنت و تنگدستی پاسخگو باشیم، باید انسان را بجوییم. باید شان و مرتبت انسان را دو باره تعریف و تعیین کنیم. و این را زمانی به ثمر میرسانیم که یو غ الله را از گردن انسان بر گیریم و یوغ انسان را بر گردن الله بیاندازیم. تنها در آزادی ست که انسان میتواند خود را شناسایی نموده و بر خود چیره شود. ما باید به زندگی گوسفندوار نه بگوییم. ما باید حیثیت و حرمت را به انسان باز گردانیم و بجای آغازیدن با نام الله با نام انسان و آزادی آغاز کنیم. آزادی حق انسان است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۶ بهمن ۶, جمعه



دوران حکومت آخوندی
بسر آمده است


مرگ نظام بر دیوارها نقش بسته است، چه خیزشگران در خیابانها حضور یافته، بار دیگر دست رد بر سینه حکومت "مقدس" اسلامی،" و یا حکومت "آخوندی " بر نهند و چه خیزش دیگری دیر زمانی بطول بیانجامد. خیزش اخیر مردمی در بیش از یکصد صد شهر نسبتا کوچک کشور، شهرهایی که تا چندی پیش قصبه ای بیش نبوده اند، حرف آخر را زده اند، حرف آخری که در صدها شعار رهایی بخش بازتابیدن گرفت. شاید آن شعارها را بتوان در این پیام خلاصه کرد که پایان دوران حکومت دین، حکومت الله که مظهر آن ولی فقیه است، آغاز گردیده است. که حکومت فقیه و فقاهتی، چه"قلابی" باشد چه "اصیل" باخر خط رسیده است. چرا که از خود جز سیه روزی و تیره بختی، جز تخریب و ویرانی، جز خونخواری و خونریزی، جز جنایت و خیانت و یا آنچه در قاموس اسلام "جهاد" و "شهادت" نامیده مبشود، جز غارت و چپاول ثروت ملی، جز بیکفایتی و مسئولیت گریزی و نیز ضرر و زیانهای جبراناپذ به کشور و نسلهای آینده، چیز دیگری ببار نیاورده است. با گذشت هر روز، حکومت آخوندی بگور خویش نزدیکتر میگردد. بعضا، بر آنند که آنچه در اوایل دی ماه بوقوع پیوست پیش لرزه های یک زلزله ای خواهد بود بس بسیار و عظیم و مهیب، زلزله ای که از نظام اسلام جز ویرانه ای بر جای نخواهد گذاشت.
از آنجا که ولی فقیه بر جایگاه خدایی تکیه زده و از بیخ آسمانها حکمرانی کند، طنین این ناقوس را هم نخواهد شنید. مگر ناقوس مرگ خدا میتواند بگوش خدا برسد؟ حال انکه خدایی که سخنگوست، دارای گوشهای تیز و بسی بسیار شنواست، اما، فاقد زبان پاسخگو ست، اگر نه خدا نمی بود. اما، مردم صد شهر فریاد بر آوردند که دوران حکومت الله و ولی آن بپایان رسیده است. این خصیصه برجسته ای ست که خیزش اخیر مردمی را از هر جنبشی پیش از خود جدا و ممتاز میسازد. چه امید برون رفت از تاریکی و درخشش روشنایی، رهایی و آزادی را نوید دهد، از بیخ وبن برکندن نظام استبداد مضاعف دین و قدرت یکجا.
در پاسخ به خیزش مردمی، نظام بار دیگر راهکار برون رفت از بحرانی که دامنش را فرا گرفته است، به تبعیت از شریعت اسلامی، در تنبیه و مجازات، در انتقام ستانی و بکار گیری ابزار خشونت، یافت. بهمین دلیل و برحسب معمول، به اذیت و آزار، تحقیر و تجاوز و انواع شکنجه خیزشگران پرداخته و حتی چندین جوان را هم بخاک و خون کشاندند. البته گزارشات رسمی مبنی بر آن بود که آن جوانان در زندان دست بخودکشی زده اند، ادعایی که کمتر کسی آنرا جدی گرفته و میگیرد. کیست که دست آلوده بخون ولی فقیه وکارگزارانش را نبیند؟  
پس از آنکه نظام دندانهای درنده خود را نشان داد و چندین هزار جوانان بی باک و جسور را بجرم بیان خواسته های خود سرا زیر زندانها نمود، حضرت ولایت و نمایندگان وی آیت الله های حاکم بر فراز منبر قدرت، گفتمان فریبکاری را از سر باز گرفتند، به قرآن و احادیث و روایات پناه بردند که خیزش و غرش عظیمی که زمین زیرپایشان را بلرزه در آورده بود برای ساده باوران حساس و غیرتمند توضیح و تشریح و توجیه نمایند.
حضرت ولی فقیه، خدا خامنه ای،، خیزش مردمی را کار دشمنان "فرصت شناس خواند، دشمنانی که "منتظر فرصت برای ضربه زدن به ملت" هستند دشمنانی که صاحب "پول و اسلحه و سیاست،" اند. اگرچه لباس فریب و ریا را خیزشگران از تن او و همردیفانش کنده و شمشیری که بر گردن "فرمان نابران،" فرود میآورند آشکار ساخته اند، با این وجود، ولی فقیه بر آن باور است، که حکمرانان بیرحم و سفاک کسان دیگری بجز خود آنها هستند. لاجرم همواره روضه "معصومیت " و "مضلومیت" را سر داده وشرایط موجود را همچون صحرای کربلا رنگ آمیزی میکنند بآن امید که با توسل باعتقادات دینی مردم، بار دیگر آنها را فریفته و بحمایت خود وا دارند. غافل از انکه "حرمت" خود را از دست داده و مردم بخوبی آگاه گشته اند که دشمن اصلی آنها حکومت روحانیت برهبری ولی فقیه است، حکومتی که دشمن آشتی ناپذیر "حقیقت،" "زمان" و "آزادی" است، واقعیتی که در خطبه های امام جمعه ها، نمایندگان ولی فقیه در سراسر کشور و روحانیون بلند مقام باز تاب یافته و مییابد، مثل خصومت و دشمنی ایکه مشترکا نسبت به فضای مجازی و امواج ماهوره ای احساس نموده و آن را بستر اصلی خیزش مردمی میخوانند، بستری که باید هرچه زودتر مها و بکنترل در آید.
فرمانروای خطه خراسان، امام جمعه مشهد، حجت الاسلام ،سید احمد علم الهدا فضای مجازی را مجرای اصلی "رویدادهای" اخیر میخواند و اظهار میدارد که اگر از کنترل و مدیریت آن نکوشیم در اسارت آن خواهیم ماند. چرا که فضای مجازی دروازه ورود "شیطان" بکشور و فریب جوانان است. که
شیطان، پول و قدرت را در نزد جوان جلوه می‌دهد و برای وی جاده‌سازی می‌کند؛ مرحله دوم این است که راه‌بندان در مقابل انسان صورت دهد تا انسان به سمت کار خیر نرود و تلاش می‌کند از طریق توسعه منکرات و فحشا انسان را از راه راست باز بدارد.
آیت الله مکارم شیرازی، مرجع تقلید معروف به سلطان شکر، یکی از بزرگترین فریبکاران در تبیین خیزش اخیر مردمی میگوید:
 اکثریت شرکت‌کنندگان در تجمعات از فضای مجازی الهام گرفته بودند. اگر فضای مجازی اصلاح نشود، مشکل حل نخواهد شد. اینکه می‌گوید فلان پیام‌رسان را تا چند روز دیگر فعال می‌کنیم، اشتباه است. آیا فضای مجازی که تمام اختیار آن در دست دیگران است، عاقلانه است که 15 هزار شغل در آن وجود داشته باشد؟
اینکه فضای مجازی حکومت اسلامی را، حکومتی که فرومایه ترین قشر جامعه، روحانیت برآن سلطه افکنده است، بلرزه در آورده است در آن تردیدی نیست و نه در اینکه سرانجام باید به "اسارت" فضای مجازی تن بدهند. آیت الله ها و حجت الاسلامها از جنس مکارم و علم الهدا برآن تصوراند که با قواعد و مقررات شریعت میتوانند به ستیز و خصومت با فضای مجازی که نماد "زمان" در سیال ترین و سریعترین روند خود می باشد بپردازند و آنرا از پیشروی باز دارند. همچنانکه پس از قرنها "تقیه" در 1357 موفق شدند در کشور ما از شتاب زمان بکاهند و پسرفت را سرعت ببخشند. اما، زمان پسرروی بسر آمده است، اگر چه دیر زمانی ستکه نظام آخوندی با تمام ابزار و تکنولوژی اطلاع رسانی، چه در فضای مجازی و چه در امواج ماهواره ای به مبارزه  پرداخته است، اما، همچنانکه در بازداشت امواج رادیویی و پخش موسیفی شکست خوردند، اینبار نیز از فضای مجازی شکست میخورند. چون روحانی دشمن آشتی ناپذیر "حقیقت" هم هست. چرا که بجای قواعد و مقررات پوچ اسارتبار و سختگیرانه شریعت اسلامی را که جامعه را بیک زندان بزرگ تبدیل کرده است، بستر خیزش مردمی بخوانند، بار دیگر دست بفریبکاری میزنند و حقیقت را انکار میکنند که دوران حکومت آخوندی بسر آمده است. بگوش باش ای فقیه ناقوس حقیقت بصدا در آمده است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۶ دی ۲۹, جمعه

"کیش اهریمنی"



در بیست دوم بهمن 1357 دین اسلام و یا بقول رستم فرخزاد، فرمانده ارتش ایران در دوران باستان، "کیش اهریمنی،" برای بار دوم سر زمین ایران را مورد تاخت و تاز خود قرار داد. اگر در بار نخست در لباس بیگانه در مرزهای ایران ظاهر گردید و بر نظامی پوسیده و در حال از هم گسیختگی پیروز شد، در دفعه ثانی از درون شبیخون زد و حکومت شاهنشاهی را که به ضعف و سستی گراییده بود، در هم فرو ریخت. اگر در تاخت و تاز اول در چهارده قرن پیش از این(651 میلادی)، تازیان پرچم سیاه اسلام برافراشته و با سپاه ایران بفرماندهی رستم فرخزاد روی در روی گردیدند، در هجوم اخیر، تازیان بومی پرچم کیش اهریمنی را در پس بیرق آزادی و استقلال پنهان ساخته و موذیانه به سوی  کسب قدرت خزید ن گرفتند . از اینرو بر خلاف نخستین بار که سالیان دراز با نفرت و مقاومت ایرانیان روبرو شده بودند،  اینبار تازیان بومی نه تنها مقاومتی در برابر خود ندید بلکه با استقبال و خوشآمد گویی ملت از یکطرف و تسلیم سران سپاهیان شاهی از طرف دیگر روی در روی شدند. چه بختی؟

شاعر بزرگ، ابوالقاسم فردوسی، در قسمت آخر اثر جاودانه ی خود، شاهنامه، فروپاشی ساسانیان را بدست سعد وقاص سردار لشگر اسلام، به نظم در میآورد بعنوان یک واقعیت تاریخی نه افسانه ای بر ساخته ی تخیلات شاعرانه. فردوسی واژگونی نظام شاهنشاهی ایران و تغییر و تحولاتی که از پی آن بوقوع می پیوندد، چنین توضیح میدهد:

چو بخت عرب بر عجم چیره شد
همی بخت ساسانیان تیره شد
بر آمد ز شاهان جهان را قفیز
پنهان شد زر و گشت پیدا پشیز
همان زشت شد خوب و خوب زشت
شد راه دوزخ پدید از بهشت

اگر چه شاهنشاهی پهلوی را نمیتوان با شاهنشاهی دوران باستان از جمله دوران ساسانیان، مقایسه نمود، اما هم اکنون پس از گذشت چهار دهه از پیروزی کیش اهریمنی، تازیان بومی همان گندی را ببار آورده اند که پیشینیان عرب شان- همانگونه که فردوسی در بالا توصیف نمود. یعنی بار دیگر بخت کیش تازی، اسلام، و یا همچنانکه خواهیم دید، آنچه رستم فرخزاد، سردار ایرانی، "کیش اهریمنی " میخواند، بدست مزدور ان ایرانی بار دیگر بالا گرفت. ضمن اینکه دوران شاهی بسر آمد، هرچه زیبا و دل آرا بود، هرچه شادی و طرب و پایکوبی بود، هرچه آزادی، هرچند محدود و نسبی، مثل آزادی در پوشیدن و نوشیدن و معاشرت و آمیزش بین جنسیت ها، چیزی که تازیان بومی"فحشا " می نامند، همه به پایان رسید. گدایان ناگهان خود را بر فراز تخت شاهی دیدند. شریعت آوردند و بگیر و ببند و بزن. «نه گویان» و دگر اندیشان را راهی دوزخ نمودند و پیروان خود را برمسند قدرت و ثروت نشاندند.

فردوسی هجوم تازیان و ظهور کیش اهریمنی را از زبان رستم فرخزاد، یکی از برجسته ترین سرداران ایران، نقل میکند، سرداری  که فردوسی او را "خردمند و گرد و جهاندار" میخواند. شاهنشاه او را برگزیده بود  که لشگر سعد وقاص را از حمله به ایران باز دارد. وی در حالیکه آمادگی های سپاه خود را مدیریت میکرد، دو نامه  تحریر میکند. یکی را خطاب  به برادر خود می نویسد و دیگری را به سردار تازی، سعد وقاص.

از آنجاییکه رستم فرخ زاد  از دانش ستاره شناسی بهره ای بسزا داشت، و با "راز فلک آشنا بود، بنا بر قول فردوسی، " بیاورد صلاب و اختر گرفت." فردوسی واکنش سردار ایران را نسبت به آنچه در صلاب مشاهد میکند، چنین توصیف مینماید:  ز روز بلا دست بر سر گرفت. آری، سردار ایران، ستاره گان را در هم فرو ریخته و فرو شکسته دید، چنانکه از آینده ای شوم و تیره و تار حکایت میکرد، از وقوع روز بلا، روز فاجعه ای بس بزرگ. یعنی که  پیروزی تازیان و شکست و تار و مار شدن سپاه ایران بدست لشگر اسلام  را رستم  در جابجایی ستارگان در  آسمان بیکران نظاره کرده  بود.  از این روی ست که نامه به برادر مینویسد که درد نهان با وی بگوید که بر وی چه میگذرد و چرا آینده ای تیر و تار در راه می بیند، آینده ای که محتوم است. از احساس گناهی که سراسر وجود ش را گرفته بود، رستم برادر خود را آگاه نموده و ابراز افسوس میکند که اینبار تاج و تخت ساسانیان را نتواند نجات بخشد. از یکطرف خانه را تهی از پادشاهی میبیند و از طرف دیگر، با "اهریمن است،" نه هر دشمنی، که باید به جنگ به پردازد، با خدای شر و بدیها، خدایی که نتوان شکست داد باین سادگی ها.  چرا چنین سرنوشتی محتوم؟ رستم به برادر مینویسد که:

همان تیر و کیوان برابر شدست
عطارد به برج دو پیکر شدست

بی نظمی ستارگان حکایت از آمدن "گزند " میکند. وقتی تیر که ستاره ایست از فلکه دوم  با کیوان که در فلکه هفتم قرار دارد، برابر شود بیانگر اوضاعی شوم و شر انگیز است. زمانیکه عطارد هم که ستاره ایست در فلک دوم و معروف به دبیر فلک و نماد علم و عقل، در هم شکسته میشود، خبر از تیره روزی و سیه بختی میدهد. اگرچه، رستم فرخزاد  به راز آینده آگاه گردیده بود با این وجود  به برادر خاطر جمعی میدهد که سرداران و سپاهیان ایران آماده همه گونه جان فشانی اند در دفاع  از مرز بوم و "بجنگند با کیش اهریمنی." کمی بعد نیز میافزاید که:

بکوشیم و مردی بکار آوریم
بر ایشان جهان ننگ و تار آوریم

اما رستم، نمیتواند از بیان واقعیت، شکست اجتناب ناپذیر و آنچه در پی خواهد آمد خود داری کند و به برادر به تلخی اطلاع میدهد که:

کزین پس شکست آید از تازیان
ستاره نگردد مگر بر زیان

تاریخ بر درستی پیشگویی سردار ایران، مهر تایید و تصدیق میزند. از پیشگوئی های دقیق و مشخص و جز به جز رستم است که میتوانیم به عمق آنچه که پیروزی کیش اهریمنی ببار میآورد پی ببریم.  چرا که زیان و خسارتی  که شکست از تازیان ببار میآورد گویی که ابدی میشود و غیر قابل جبران. چرا که تنها نظام سیاسی نیست که فرو میریزد، بلکه نظام ارزشی ایرانیان است که با ورود کیش اهریمنی، همچنانکه کمی زودتر بدان اشاره شد، از هم می پاشد. نقل  شمّه ای از تغییراتی که در آینده پس از پیروزی اعراب بوقوع می  پیوندد از زبان رستم فرخزاد که آکنده است از تلخی و غم و اندوهی بسیار، بر مطلب روشنایی بیشتری می بخشد. در اینجا البته از آینده ای سخن میرود که فردوسی خود زاده و نظاره گر آن بوده است.

چو با تخت منبر یکی شود
همه نام بوبکر و عمر شود
          ***
ز پیمان بگردند و راستی
گرامی شود کژی و کاستی
         ***
رباید همی این از آن، آن از این
ز نفرین ندانند باز آفرین
         ***
نهانی بتر ز  آشکارا شود
دل مردمان سنگ خار شود
           ***
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند به پیش

با این وجود چهارصد سال بطول انجامید که ایرانیان به کیش اهریمنی ایمان آورند و به انسانهایی پیمان شکن دو رو و ریاکار، متعصب و بیرحم و خشونتبار دگرگونی یابند. و البته هزار سال دیگر به درازا کشید که پیشگویی های  فردوسی و رستم فرخ زاد، قهرمان ایرانی که برای شهادت ش بدست تازیان مهاجم تا کنون اشکی نریخته ایم، صورت واقعیت بخود بگیرد و کیش اهریمنی سلطه ی خود را بر جامعه ایران مطلق و کامل سازد. چرا که از زمان شکست ایرانیان در قادسیه تا 1357، کیش اهریمنی خود را در پس ساختار قدرت  پنهان ساخته بود که بتواند عمیق تر در نهاد ایرانیان نفوذ نماید. بهمین دلیل،  شمشیر و ابزار قهر و خشونت را بدست شاهان ایرانی سپرده بود.

 امروز اما کیش اهریمنی، چهره  خود را آشکار ساخته است. تاج شاهی، خود بر سر نهاده به یک دست شریعت و در دست دیگر شمشیر مقدس. درست است که تازیان بومی به روش تقیه در امتداد صد ها سال در سوراخ و در لای درز دیوارها پناه گرفته و همچون موش و موریانه میزیسته اند. اینبار، اما، کیش اهریمنی شرایط را مناسب دیده، به بیرون جهید ه و چهره کریه خود را به ملت فریب خورده نشان داد. از همان آغاز چه سرها که بر زمین نیافکند، چه خونها که نریخت و چه ویرانیها که ببار نیاورد. بعبارت دیگر، اگر کیش اهریمنی پس از چهارصد سال سر انجام توانست به درون مردم رخنه کند به آن دلیل بود که شمشیر شاهان را در خدمت گرفته بوده است، شمشیری که در صیقل و برنده ساختن آن تازیان بومی مهارت خیره کننده ای داشته اند. گویا هم اکنون کیش اهریمنی رمز بقای خود را فراموش کرده است.

واقعیتی ست تاریخی که از زمان چیره شدن عرب بر عجم در یکهزار و چهار صد سال پیش از این تا 1357 ، شمشیر شاهان بود که بخون آغشته بود. این شاهان بودند که ظالم و ستمگر بودند. حال شمشیر بدست کیش اهریمنی که مظهر آن ولایت است، برگردن ملت فرود میآید. هم چنانکه شاهان با شمشیر خود گور خود کندند، چه دلیلی وجود دارد که باور کنیم که کیش اهریمنی  نیز گور خود را نکند. در واقع هرچه حکومت و سلطه اش  طولانی تر شود، کیش اهریمنی به گور خود نزدیکتر شود. چرا که آن روز دیر یا زود فرا خواهد رسید، اگر هم اکنون فرا نرسیده باشد که عجم بر شیفتگان کیش اهریمنی، بر تازیان بومی، پیروز شوند، آن روز که "پشیز " و "زشت " به زیر زمین فرو روند و ره   "دوزخ " ناپدید و بار دیگر راستی و درستی، شادی و زیبایی رخ نماید بوی عطر بهار از سر زمین ایران به مشام رسد. چرا که کیش اهریمنی ضعیف و تهی از افسون گردیده است. مردم به تجربه در یافته اند که کیش اهریمنی چه سخت است و خشک و منجمد، چه خشن است و خشمگین و کین خواه، تهی از توانایی برتابیدن زمان و آنچنانی بودن آن. هرچند هم سخت تر تازیان بومی حاکم در بوق و کرنای علم و دانش و کمال انسانی و نیز جهش های بزرگ در صنعت و تکنولوژی هسته ای میدمند، بیشتر حرمت و اعتبار خود را از دست میدهند و داده اند. امروز کیش اهریمنی با بحران "حرمت" از دست رفته روی در روی ست، بحرانی که ناقوس مرگ متولی آن، "روحانیت" را بصدا در آورده است.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۶ دی ۲۲, جمعه


اکنون بحال روحانیت
باید خون گریست!

ترسم، "امام"12+2 ، خداوند یکتا و یگانه، سید علی خامنه ای که چون بختکی بس بسیار سنگین و خبیث و خشن، بر سینه ملت ایران خود را سخت چسبانده و بر گلویش چنگ اندخته است، به مرگ طبیعی به "اسفل سافلین" واصل نشود و بسرنوشتی بسی بسیار ناگوارتر از سرنوشت پهلوی دوم، دچار گردد. آیا هرگز شاهنشاه آریا مهر فکر میکرد ملتی را که خود "پدر تاجدار" آن میدانست در آن وضعیت اسف بار ترک کند و پس از کوتاه مدتی سرگردانی، در کشوری بیگانه دفن گردد؟ گیرم اگر هم چنین نشود. اما، خاطر باید آسوده داشت، زمینی که خدا خامنه ای در آن دفن گردد، جا بجا خواهد شد. هماکنون، همگان از پیش بینی پیامبرگونه ولی فقیه، هنگامی که از گدائی عبور میکرد که بدست خبرگان روحانی، بشاهی برسد، بر زبان رانده است، آگاه و با خبراند. که او گفته بوده است "باید خون گریست" بحال ملتی که من رهبر آن بشوم.
 باید پذیرفت که انصافا، رهبر معظم انقلاب، پیشوای مسلمین جهان که در آن زمان طلبه ای بیش نبود و کسب اجتهاد را معلق گذارده که به "سیاست" بپردازد، چندان تمایلی در خود نمیدید که بشاهی برسد که بعدا، از آن عبور کرد و بخدایی رسید. این اصرار "خبرگان" روحانی، همه بر خاسته از حوزه های علمیه برهبری هاشمی رفسنجانی بود که طلبه خامنه ای را به مقام "ولایت فقیه" که در قانون اساسی ویژه مرجع تقلید و مجتهد جامع الشرایط، ذکر شده است؛ منصوب نمودند. یعنی که بحال ملتی باید خون گریست که تعداد انگشت شماری روحانی، بدون کوچکترین حب وطن در دل، بدون کوچکترین اندیشه به آینده و سر نوشت ملت،  فردی را بر تخت شاهی نشاندند که باعتراف خود نه بلحاظ شرع و نا از نظر قانون، شایسته و واجد شرایط اشعال مقام "ولایت" نبوده است، مقامی که حرفش بالاتر از قانون و حرف آخر است، مقامی که همگان بدو پاسخ گویند و او بهیچکس پاسخ نگوید. همگان در پیشگاه او مسئولند و او در برابر احدی مسئول نیست. بهمین دلیل این نگارنده او را "خداوند" نامیده است، خدایی که بجز او خدای دیگری نیست. آری بحال ملتی که خدا بران حکومت کند باید خون گریست.
بصیرتی که خامنه ای در مقام طلبگی از خود بروز داد در مقام خداوندی آنرا از دست داد. ولی فقیه نمیتواند، با چشمان خود مشاهده کند که آنچه در طلبگی مبنی بر عدم لیافت و شایستگی خود بزبان رانده بود، پس از سه دهه حکومت مطلقه عینیت یافته است. که هم اکنون بحال این ملت باید خون گریست و سخت هم باید گریست چرا که ملت هرگز چنین دچار سیه روزی و تیره بختی نبوده است. جامعه ایران هرگز چنین شتابان بسوی انحطاط، تباهی و زوال اخلاقی، بسوی تاریکی و خاموشی حرکت نکرده است. درد دیگر تنها مادی نیست، درد گرانی و بیکاری، درد فقر و گرسنگی نیست از آن فراتر رفته است، درد تحقیر است، درد محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی است ازجمله بیان آزاد و تجمع آزاد.
مطلب خیلی ساده است. وقتی که حقوق کارگران و معلمان و یا کارکنان این یا ان موسسه پرداخت نمیشود، این زحمتکشان حق هیچگونه اقدامی را در این زمینه ندارند. حق ندارند از درد بی حقوقی بنالند و یا زبان بشکوه بگشایند و آنرا انتشار دهند. بیکار و مالباخته و کارگر و کارمند و سرمایه دار و کاسبکار امروز باین واقعیت پی برده اند، که محنت و تنگدستی که از ان دیرزمانیست، رنج میبرند ناشی از اراده، تصمیم گیریها و سیاستگزاریهای رهبری ست که هرگز، بنا بر قانون، شایستگی رهبری را نداشته است. این حقیقت را بیکار حق ندارد بزبان براند. او باید بشرایط موجود تسلیم شده و اطاعت نماید. اگر بگوید: «آقایی خدایی کند، ملت گدائی" ویا "سید علی حیا کن حکومت را رها کن" او را میگیرند، میبرند، میزنند، تحقیر میکنند، تجاوز میکنند، گاهی هم جان سالم بدر نمیبرد یا زیر شکنجه کشته میشود و یا بطور مشکوکی خود را بدار میآویزد.
وای بآن روزی که که خانمی حجاب از سر برگیرد، موها افشان، چهره زیبا و آلایش یافته، برآمدگی های پیکر نمایان در میان مردم ظاهر شود. آیا قیامت بپا نخواهد شد؟ مهم نیست شکمها چقدر گرسنه، دستها چقدر خالی، دلها چقدر تهی، روحیه ها چقدر مرده، باید نیرویی عظیم ارشادی و انتظامی باستخدام در آیند و ثروت ملت را هزینه امری پوچ و بیهوده کنند تا آن زنانیکه مقررات حجاب را بدرستی رعایت نکرده اند، باز داشت نموده و "ارشاد" نمایند، چنانکه گوئی زن رسته از حجاب، کودکی نفهم و بی عقل و خرد است. و هزاران وای دیگر اگر پسر و دختری همچون دو مرغ عاشق در دست یکدیگر در پیش چشم دیگران ظاهر شوند ویا بدتر از آن اگر بوی می بمشام عسس و گزمه اسلامی برسد، همه رفتاری کفر آمیز که مجازات و تنبیه آنرا شریعت تعیین میکند. اما، اگر اسید پاشان، بصورت زنان اسید پاشی کنند و پیکر آنانرا در اسید بسوزانند و یا اگر بزنان خانواده تجاوز شود بدلیل شرکت در طرب و پایکوبی خانوادکی؛ ویا اگر میلیاردها دلار از ثروت ملت غارت بشود، نه تنها تنبیه و مجازاتی در کار نیست، بلکه گاهی پاداش هم در یافت میکنند. بعنوان نمونه میتوان از پاداشهایی که به قصاب معروف تهران، سعید مرتصوی و بچه خور معروف، دوردانه ولی فقیه اشاره نمود. بی جهت نیست که هم اکنون ملت برخاسته است و میگوید: « اسلام را پله کردید ملت را ذله کردید.» البته که بحال این ملت باید خون گریست. ملت هر نفس که بر میاورد آلوده بسمومی گردد که هوا را آلوده و کشنده کرده است. مهم نیست که در آینده ای نزدیک تنها 6 استان دارای آب خواهند بود و سر زمین ایران بخشکزار تبدیل میشود. مهم دفاع از دخت پیامبر اسلام در شام است. مهم ابقای بشار اسد خونخوار و فربه ساختن جهادیست های غزه ای و حزب الله لبنان، است. بی جهت نیست که مردم بپا خواسته اند و فریاد برآورند که "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران،» و یا «سوریه را رها کن فکری بحال ما کن.» خیزشگران خدایی را مخاطب قرار میدهند، که قادر نیست به دورتر از بینی خود بنگرد. البته که بحال ملتی که چنین خدائی برآن حکومت میکند باید خون گریست.
براستی هم، چه خوب گفت آن طلبه، بحال ملت باید خون گریست، اما، نه تنها بآن دلیل که طلبه خامنه ای بخدایی رسیده است و چشم خود را بر روی تمامی ظلم و ستمها، بیعدالتیها و نابرابری، غارت و ها چپاولگری ها بسته، بلکه بآن دلیل که بحکومت فرومایه ترین قشر جامعه، قشری که به قشر "مفتخوار" معروف است و حرفه اش فریبکاری ست، تن داده است. مگر نه اینکه افراد همین قشر بودند که به سخن طلبه خامنه ای وقعی ننهادند و او را در اوج فریبکاری، حاکم بر جان و مال مردم ساختند. همین قشر فریبکار است که پیوسته جامعه را از نوگرایی و پیشرفت های مادی بازداشته و نسبت به آزادی بدبین ساخته و با حقنه احکام شریعت جامعه را بفساد و تباهی کشانده است. مرجع تقلید، معروف به سلطان شکر، آیت الله مکارم شیرازی، فضای مجازی را سبب خیزش و خروش مردمی میداند. او از فضائی که از کنترل نظام خارج است هراس بسیار بدل دارد. وی بر آن است که خیزشگران از این فضای مجازی الهام گرفته اند و هر گشایشی در آنرا محکوم نموده و اشتباهی بزرگ تلقی میکند. آگاهی باین حقیقت است، باین نگاه بسی بسیار مرتجانه است که درشعار «توپ تانک فشفشه، آخوند باید گم بشه» بدرستی بازتاب مییابد.
بااین وجود،حضرت ولایت بار دیگر دست به وارونه ساختن حقایق و فریب و ریاکاری میزند و خیزش جسورانه مردم در سراسر کشور را به "دشمن" نسبت میدهد،"دشمن فرصت شناس،" چنانکه گویی دشمن بو برده است که رفاه و آسایشی، پیشرفت و سرافرازی ای که خداوند خامنه ای برای مردم ایران بارمغان آورده است، مردم کشورهای مسلمان و همجوار را برانگیخته تا بر علیه حکمرانان خود برخیزند و جامعه ای در الگوی جامعه اسلامی بنیان نهند. حضرت ولایت گویا فراموش کرده است که در این چهار دهه دست استعمار پیرو جوان، دست امپریالیسم جهانخوار، دست "استبکار" را از کشور کوتاه کرده است و باین نمیاندیشد که چگونه این دست کوتاه میتواند به 80 شهر کشور برسد؟
گویا حضرت ولایت نیز خبر ندارد که بذر این خیزش مردمی را خود پاشیده است،  خیزشی که میرود به سیلی تبدیل شود که نظام اسلامی را سر انجام از بیخ و بن برکند. یعنی که روحانیت برهبری ولایت فقیه از آغازین ترین لحظاتی که منبر مقدس را به منبر قدرت تبدیل و بر فراز آن "ملت" را، صرفنظر از کثرت و گوناگونی اش به "تسلیم" و "اطاعت" فرا خواند و نظام فرمانروایی و فرمانبری را بنیاد نهاد، نطفه "دشمن" خود، رهایی و آزادی را در درون و درتضاد با خویشتن پرورش داد. معماران نظام ولایت بر آن تصور بودند که ولایت ادامه "رسالت" است و "امامت" و تا قیامت ادامه مییابد، بی خبر از آنکه دشمنی که در درون خود پرورش داده است، حضرت ولایت را از بیخ آسمانها بر زمین آورده، و نقطه پایان را بر دوران ولایت نهاده و روحانیت را یکبار برای همیشه به موزه تاریخ خواهد سپرد. اکنون بحال روحانیت باید خون گریست، روحانیتی که گرفتار شیطانی ترین وسوسه ها گردیده است، وسوسه قدرت.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۶ دی ۱۵, جمعه


اراده
معطوف برهایی و آزادی


آغاز یک پایان فرا رسیده و ناقوس مرگ نظام ولایت هم در سراسر کشور وجهان طنین افکن گردیده است. چرا که این خیزش خود جوش و ناگهانی دو عرصه را هدف قرار داده است، عرصه دین و قدرت. شعاری بهتر از "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" نمیتواند بازتابنده این واقعیت باشد. جرقه این آغاز و یا آتش فرا گیر، در خطه خراسان بوسیله حجت السلام علم الهدا، امام جمعه و فرمانروای مطلق شهر "مقدس" مشهد و متولی استان رضوی،  یکی از ثروتمندترین کنسرسیومها در  ایران و منطقه ، ابراهیم رئیسی، فرشته مقرب بارگاه خدا خامنه ای زده شد. بسی بسیار غره بخود، حجت الاسلامها، حتی نمیتوانستند حدس بزنند در کنار انبار باروت جرقه را میزنند و خرمن خشم مردم را بآتشی میکشند، آتشی که زبانه میکشد و بسرعت گسترش مییابد. چنین نیز شد. چیزی بطول نکشید که بعداز مشهد آتش، طبق گزارشهای رسمی، حدا اقل به 40 شهر کوچک، شهرهایی که در سه دهه پیش، قصبه ای بیش نبودند سرایت نمود.
 خداوند خامنه ای و همردیفانش حتی بمغز شان هم خطور نمیکرد که تخریب زندگی روستائی و افزایش جمعیت از 30 میلیون در 1357 به چیزی نزدیک به 80 میلیون در شرایط کنونی، بقای استبداد مضاعف دین و قدرت در معرض  خطر قرار دهد. چرا که نظام حاکم برهبری خداوند خامنه ای، باینده اندیشه نمیکند. آینده ملت و کشور در آنها اضطراب و تشویش ایجاد نمیکند. چون آنها سر در آخور گذشته دارند. این ماهیت نهاد فقاهت است. آنها با "علم" و "دانشی" سر و کار دارند که ریشه از دورانی برگرفته که بشر در دوران طفولیتش بسر میبرده است، دورانی که از انسان جز "تسلیم" و "اطاعت" و "فرمانبری" چیز دیگری نمیخواستند. حتی الله، خداوند یکتا و یگانه که دارای علم لایتناهی ست، از بشر شناختی ندارد. چه اگر داشت او را با صدور "احکامی" مستقل از زمان و مکان، ببند نمیکشید و باسارت در نیمآورد. نسلی که بپا خواسته است به تبعیت از روحانیون از گذشته روی بر گرفته و به آینده مینگرند.
در این چهار دهه نظام ولایت، چنان در اندیشه بازگشت بگذشته غرق بوده و هستند. هر گامی که بجلو بر داشته اند دوگام بعقب بازگشته اند. اسلامیست های ولایتمدار فکر میکردند و هنوز هم که زمان ساکن ایستاده است و یا بمیل آنها حرکت میکنند. حال آنکه تحولات و دگرگونی ها بطور ساختاری بوقوع می پیوندند بدون آنکه علما و فقها برهبری ولی فقیه بدان توجهی نشان دهند و یا به پی آمدهای آن بیاندیشند. مرجع تقلیدی که هنوز فکر میکند در اینترنت را باید مهر و موم کنند، از درک تبدیل یک قصبه به یک شهر و افزایش چندین برابر جمعیت در زمان کوتاهی، ناتوانند. در این شهرها  اکثرا جوانانی، دانا و آگاه و فارغ از هرگونه علائق دینی، مدرسه رفته و دانشگاه دیده اند و بیش از طلبه های حوزه های علمیه با تکنولوژی جدید آشنا و در بکارگیریشان مهارت دارند. آنها نه تنها با یکدیکر میتوانند ارتباط با یکدیگر بر قرار کنند، بلکه با گوشی هایی که در دست دارند با جهان ارتباط بر قرار میکنند. با مشاهده جهان بخود مینگرند و آنچه که دارند مقایسه میکنند با آنچه که میتوانستند داشته باشند، احساس محرومیت میتواند انگیزه ای باشد بس بسیار قوی برای بپا خاستن.
 آیت الله های حاکم بر جامعه، فکر میکنند، ایمان و باور بارزشهای دینی، جمعیت تازه پا بسن گذاشته را متحد طبیعی انها میکند. بعید بنظر میرسد که اسلامیست های حوزه ای و یا دانشگاهی، بتوانند به نیازهای مادی و معنوی نسل کنونی توجه نموده بآنها همچون یک انسان بنگرند و نه یک "بنده" و یا "رعیت،" انسانی که دارای حق و حقوق است، انسانی که می اندیشد، عقل و خرد بکار گیرد و بر خود فرمان راند، انسانی که از قید و بند دین و سنت رهایی یافته و عروس آزادی را در آغوش کشیده است.
در واقع نسلی که در دامن حکومت دین اسلام پرورش یافته، اگر دین "ستیز" نباشد از دین بیزاز است. چه این نسل، نسلی ست که دین را همچون نیاکانشان بارث نبرده اند. باورها و ارزشهای دینی در ذاتشان نهاده نشده است. چون دین همه جا بر سر راهش قد علم کرده است. آنها را مورد اذیت و آزار قرار داده است. نه تنها باجبار باید دروس علمی را بیاموزند تا مراحل مختلف تحصیلی را بگذرانند، بلکه دین بصورت نگهبان در دروازه های مدارس و دانشگاه ها به تفتیس و بازرسی دانش آموزان و دانشجویان میپردازند. نسل امروز بخوبی فهمیده است حکومت فقاهتی بزرگترین بازدارنده پیشرفت در تمام عرصه های علمی، هنری، صنعت و تکنولوژی ست، بویژه اگر فاقد استفاده تسلیحاتی باشند. نسل امروز چگونه میتواند با مرجع تقلیدی کنار بیاید و "مقلد" و یا فرمانبر او باشد وقتی برچیدن بساط اینترنت را توصیه نموده و با گوشی های جی 3 بخاطر عدم زیرساخت های لازم برای کنترل کاربر، بمخالفت بر میخیزد و ورود خانمها باستادیوم ورزشی را مقایر قواعد و مقررات شریعت اسلامی تعریف میکند.
 سن و سال خیزشگران و شعارهایی که سرمیدهند نشانی ست بر وجود اراده معطوف به رهایی و آزادی و نه لزوما از سر درد گرانی و بیکاری و فقرو گرسنگی. نه اینکه ورشکستگی اقتصادی دارای اهمیتی چندانی در زندگی نیست، خیر. بلکه در یک جامعه فراطبقاتی مطالبات اقتصادی لزوما به همبستگی و پیوندها اجتماعی نمیانجامد. کشور ونزوئلا دیر زمانی ست دست بگیران بحران سخت اقتصادی ست، مواد مصرفی بسیار نادر و کمیاب اند، با وجود اپوزسیون بسیار قوی هنوز نتوانسته اند نظام دیکتاتوری را براندازی نمایند، درحالیکه "مرگ بر دیکتاتور " و یا "مرگ بر خامنه ای،" شعارهایی هستند بازتابنده ماهیت فرا طبقاتی جامعه اسلامی. چه کسی خود را در مخالفت با «مرگ بر خامنه ای» می بیند. اگر هم اکنون طبقه ای در جامعه وجود دارد، بقول مارکس نه «طبقه در خود" است بلکه قشر روحانیت است که هم اکنون بشکل «طبقه ای برای خود» در آمده است با مناقع مشخص و تعریف شده. هم متشکل اند در سازمانها گوناگون در حفظ آن منافع قشری. بنا براین "مرک بر خامنه ای،" نه تنها شعاری استراتژیک است بلکه بیانگر احساساتی ست فرا طبقاتی و بنا براین میتوان گفت برخاسته از اراده ایست معطوف برهایی و آزادی.
اکر نسل امروز سر به قیام برداشته و دست به "کفرگویی" زده و فریا برآورد «مرگ برخامنه ای» در عمر کوتاه خود تجربه کرده است که در جامعه ای که خدا محور است مرز بندی های بین ظاهر و باطن، بین دروغ و حقیقت، بین فریب و صداقت، زهد و ریاکاری، آزادی و بیعاری، خود مختاری و بندگی  در هم ریخته شده اند. چرا که محور الله است نه انسان. پس همه چیز همراه است با ابهام و رمز و راز بدلیل ماهیت الهی شان. از سیاست پیشه و قدرتمدار میتوانی انتظار دروغ، فریب و ریا داشته باشی و دستان پاک شان را آلوده به کثافات ببینی. اما در این دوران، دیندار حرفه ای، آنکه عمر خود را صرف شناخت خداوند یکتا ویگانه، الله میکند، سیاستمدار و قدرتمدار شده است. نسل امروز، دروغ را از زبان کسی میشنود که مظهر دین است و بر فراز منبر زهد و تقوا، خطبه خوانی میکند. ثروت و قدرت را انباشته در دست کسانی مشاهده میکند که حرص و طمع، مادی گرایی و افزون خواهی را محکوم نموده و زاییده جوامع سرمایه داری میدانند، جوامعی که از راه خدا انحراف گشته، فریب شیطان را خورده اند. به تجربه نیز آموخته اند که  آموزگاران "مقاومت و سلطه ستیز،" خود از بزرگترین سلطه گران اند.
تا اینجا، خیزشگران جوان نشان داده اند که حاضر نیستند که اشتباهات نسل های گذشته را تکرار کنند، اینست آن چیزی را میخواهند که با طبیعت شان ساز گار است، اراده معطوف برهایی و آزادی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi