۱۳۹۶ آبان ۱۲, جمعه

نیستگرایی و بقای نظام!



در این تردیدی نیست وضع موجود برای مردم ایران بسی سخت و دشوار گردیده است. تمام شواهد، از جمله روی کار آمدن دانالد ترامپ در امریکا حاکی از آنست که روی بوخامت نهاده است و حتی بیش از این سخت و دشوارتر نیز خواهد گردید. بار گرانی و بیکاری، کاهش نیروهای تولیدی، بازار کساد داد و ستد، غارتهای بزرگ و اختلاس های میلیاردی، فقر و فساد روز افزون و عقب ماندگی، مادر همه تیره بختی ها و مصائب اجتماعی، نیز تخریب محیط زیست، خشکی رودخانه ها و دریاچه ها در نتیجه ندانم کاریهای "مجتهدین" حوزه ای و دانشگاهی، دیر زمانی ست که اقتصاد کشور را بورشکستگی کشانده است.

این بدان معنا ست که آتشی که در حکومت اسلامی در پس خاکستر نهان گشته است به بیرون سر باز کرده است. در شرایط کنونی در چندین نقطه شعله بر کشیده و از التهابات و نا آرامی هایی خبر میدهد که بطور روز افزونی از دل نظام خروج خواهد یافت. مالباختگان، دیر زمانی ست که دست باعتراض و تظاهرات زده اند. مطالبات آنان بسی بسیار جدی ست. از این نقطه نظر معلمان، کارمندان، کارگران کارخانه های فعال و هم تعطیل شده، دارای مطالبات و خواست هایی هستند که با سرکوب و خشونت روبرو شده اند . با این وجود، شکایتها، خشم و نارضائی های اقشار بسیار وسیعی در جامعه یا هنوز در پس خاکستر نهان اند و یا اگر خروج یافته اند، صدای شکوه شان بگوش کسی نرسیده است و یا فرصت ندادند که برسد.

بقدرت رسیدن دانالد ترامپ در امریکا اوضاع پیچیده جهان رابسی بسیار پیچیده تر کرده است، بویژه زنگ خطر را برای حکومت اسلامی بصدا در آورده است و حضرت ولایت را که رهبری "دلواپسان" و منتقدین "برجام " را بعهده داشت، وا دار ساخته است که بدفاع از برجام بپردازد و بحمایت رئیس جمهوری برخیزد که دیر زمانی بود، به وی با سوء ظن و شک و تردید مینگریست. شرایط بد اقتصادی، پیشروی نظام را در منطقه بخطر انداخته است. اما، سبب آن نشده است حکومت ولایت که خود را "مقدس " و ماورایی میبیند، رویای امپراتوری "اسلام شیعی" را از سر بیرون کند.

بعضا، از سر اشتیاق مرگ نظام را پیش بینی میکنند، چنانکه گویی، تا فروپاشی آن چندان فاصله ای نداریم. بگذریم که بیش از 38 سال است که چنین انتظار میرود. حال آنکه نظام بگونه ای بنا نگردیده که به پیش برود و بآینده بنگرد، آینده ای که اقشار وسیعی در جامعه در رفاه و آسایش بسر برده و نه تنها اولیه ترین نیازهای مادی برآورده شده باشد بلکه از نعمت ابتدایی ترین حق و حقوق بشری هم بر خوردار باشند. آینده، برای علما و فقها در گذشته است. آنها در پی دگرگون ساختن جامعه نیستند بگونه ای که بتوانند آنرا در ردیف کشورهای پیشرفته در صنعت و تکنولوژی جدید قرارداده و تا مقام چنین و کره جنوبی بالا بکشند. تحولاتی که در جامعه صورت گرفته است یا نتیجه ضرورت بوده است، یا بسود، مستقیم یا غیر مستقیم قشر ممتاز جامعه، قشر "روحانیت،" و یا  کار گزاران آنها، رده های فوقانی بورکراتها و تکنوکراتها، و قشر دلالان و بازاریان و اصناف، بوده است.

اما، همانگونه که روحانیت از گدایی بشاهی رسیده است، بسادگی میتواند، از شاهی بگدایی باز گردد، نه به 38 سال گذشته بلکه به 1400 سال پیش از این، یعنی به زندگی بادیه نشینی، زندگی پیامبر اسلام و امامان که الگوی زندگی روحانیت است. این بدان معناست که روحانیت با فقر و محنت و عقب ماندگی، با بیکاری و گرسنگی سر جنگ ندارد. با آنها همزیستی میکند، ذاتا با آنها همگنی دارد. این باور که اگر تحریمات اقتصادی، ادامه مییافت رژیم اسلامی فرو میریخت، ناشی از عدم شناخت از سرشت فقاهت است، چنانکه گویی نظام ولایت بر بنیان عقل محاسبه گر، معماری گردیده است که انحراف از قواعد آن نظام را با خطر سقوط مواجه نماید. حال انکه نظام ولایت اساسا بر بینان عقلی بنا گردیده است که تابع "شریعت" اسلامی ست، یعنی عقلی ناتوان از محاسبه گری، عقلی که میتوان آنرا عقل "اجتهاد" نامید. عقل اجتهاد مستقل از قواعد و مقررات شریعت، قواعد ومقرراتی مثل "حرام " و "حلال،" "مکروه" و "مستهب،" "مطهر" و "نجس،" نمیتواند وجود داشته باشد.

قشر روحانیت که دست پروده حوزه های علمیه بوده و حرفه خود را از "طلبه گری" آغاز کرده اند، خود پیوسته از خیل بیکاران بوده اند. فقرو ومحنت و گرسنگی در منظر آنها، "رحمت " است، نه زخمی بر بدن جامعه انسانی. آنها در "تبعیت " و "تقلید" از امام امامان، امام علی که بنا بر روایات بسیاری با یک خرما در روز شکم خود را سیر مینمود و بر روی پوست شتر بخواب میرفته است، آروزی زندگی مشابه ای را در سر میپرورانند. چندان تعجبی ندارد اگر روحانیت جاه وجلال و جبروتی که در نتیجه بدست آوردن "غنائم" جنگی و غارت و چپاول ثروت مردم را که حق خود میدانند، از دست بنهد و با کم و ناچیز بسازد و ملت را نیز باین ترتیب بخاک سیاه بنیشاند. سردار قاسمی در سخنرانیهای اخیرش تاکید بسیار دارد که نظام آماده است هزاران هزار "شهید" تقدیم اسلام کند. او دروغ نمیگوید او نماد "نیستگرایی،" هستی را در نیستی و نابودی میجوید.

نه اینکه رژیم با مقاومت روبرو نشده است. این رژیم از آغازین لحظات صعود بر مسند قدرت با مقاومت روبرو گردیده است. اما، همه را به بخاک و خون کشانده است و یا به تسلیم و اطاعت واداشته است. جنبش غول آسائی که به جنبش "سبز" معروف گردید، جنبشی که از زیر زمین جوشید و در اندک مدتی باقیانوسی متلاطم تبدیل گردید، تحت شمشیر ولایت، فرو نشست و منفعل گردید. با این وجود، زنان  پس از گذشت  38 سال هنوز بطور روزانه با رژیم دین دست و پنجه نرم میکنند. در حالیکه از همان آغاز انقلابیون، بویژه احزاب و سازمانهای انقلابی چپ خود را بآغوش روحانیت انداختند بآن امید که پوزه امپریالیسم جهانی را بخاک مالیده و "خلق" ایران را آزاد سازند.

آری زنان امروز اولین قشری بودند که در برابر رژیم دست به مقاومت زدند و هنوز هم. زنان توانسته اند بنا بر اراده خود تغییرات بسیاری در تعریف و شکل حجاب بوجود آورند و برغم یکه تازی های  نیرویی تحقیرکننده "ارشاد،" حجاب را دگرگون سازند. واقعیت، اما، آنست که حجاب هنوز هست و بر زندگی زنان سلطه افکنده است.

تردیدی نیست که شرایط رکود و فرو رفت اقتصادی، به توسعه نا محدود مصائب اجتماعی، می انجامد، مصائبی همچون فساد گسترده از رشوه خواری و رانت خواری و کلاه برداری و حقه بازی و قاچاق مواد مخدره گرفته تا توسعه بی سابقه اعتیاد و تجارت جنسیت و روسبیگری در خدمت بر آورد ابتدایی ترین نیازهای شخصی و خانوادگی. بر اینها و بسیاری از رفتار های دیگر،  باید افزایش جرایم جنایی، قتل و جنایت و سرفتهای مسلحانه و نا امنی را نیز اضافه نمود. تا زمانیکه نظام راهکار همه مسائل و مصائب اجتماعی را در خشونت می بیند، تا زمانیکه نظام خود، از ارتکاب هیچ جنایتی رویگردان نیست، بعنوان مثال وقتی که در پاسخ به مقاومت زنان در برابر حجاب با بکار گیری ابزار «امر بمعروف و نهی بمنکر،»  و سازمان "ارشاد" و نیروهای انتظامی، نا امید شده و شکست میخورد، آنگاه  باسید پاشیدن بصورت زنان مبادرت مینماید تا از نافرمانی آنان انتقام ستانی نمود و آنها را به تسلیم و اطاعت وادارد، تا زمانیکه نظام، میگیرد و میزند و زندانی میکند و شکنجه میدهد و هر روز بساط اعدام را در معابر عمومی بر پا میدارد و خودی های سابق را باسارت خانگی در میآورد، چندان دلیلی وجود ندارد که نظام ولایت 38 سال دیگر بهمین گونه تداوم نیابد. آنهم برغم، افزایش تعداد تظاهرات و اعتراضات ناشی از منافع صنفی. البته که نظام همه آنها را بمحض ظهمر تحت کنترل قرار میگیرد و آنها را پیوسته ایزوله نگاه داشته و از بهم پیوستن آنان بیکدیگر تا کنون جلوگیری کرده است.

روشن است که تا زمانیکه پیوستی بین اعتراضات و مطالبات اقشار و گروه ها و طبقات مختلف جامعه بر قرار نگردد و در وجود دشمنی مشترک تبلور نیابد، همبستگی لازم برای براندازی نظام بمنطه ظهور نرسد. مضاف بر این تا زمانیکه تظاهرات و اعتراضات صنفی و غیر صنفی، از داشتن یک "رهبر،" و یا سازمان و نهادی برخاسته از میان مردم، محروم نگاهداشته شود، چیزی نیست که بتواند نظام را تهدید بفروپاشی نماید. بی دلیل نیست که ما از یک دوران فراونی رهبر، بدوران قحطی رهبر رسیده ایم. چرا که نظام نه تنها رهبرانی که از دوران شاهی بجا مانده بودند نابود کرده است بلکه هر آنکس که دارای کیفیت رهبری بوده و به سامان دهی تظاهرات و اعتراض همت ورزیده است مورد شناسایی قرار داده یا آنها را نابود ساخته و یا بقل و زنجیر کشیده است.

بعضا، واکنش نظام را در پاسارگارد در روز صدور منشور کورش کبیر، واکنشی میخوانند از سر ترس و زبونی. در حالیکه نظام نشان داد که هیچ ابائی هم ندارد که قبر کورش کبیر را بحصر در آورد و بیابانها را از هواخواهانش تهی نماید و باینترتیب از یک فاجعه سیاسی که میتوانست ارکان نظام را بخود بلزاند جلوگیری نماید.

در مبارزه با استبداد مضاعف دین و قدرت، چاره دیگری باید اندیشید. اول از همه باید  مماشت با دین و مظهر آن روحانیت را کنار گذاشت. حقیقت را باید پذیرفت که مصیبت و نکبتی که جامعه ما با آن روبروست، ناشی از دینی ست که مردم بدان باور داردند، دینی که متولیان آن از فرومایه ترین اقشار جامعه برخاسته اند. اخیرا از آقای داریوش شایگان نقل شده است که گفته است که نسل گذشته "گند " زده است، نه به آندلیل که با اسلام دوازده امامی که دین مردم است به مماشت پرداخته است بلکه بآن دلیل که جامعه تاب "تحمل" تغییرات را نداشته است. نسل شایگان، شاید "انقلابی ترین " نسل در تاریخ معاصر ایران، بآن دلیل گند زدند که عهد اتحاد با ارتجاعی ترین قشر جامعه، قشر فقاهت بستند، قشری که در طول تاریخ نیرویی بوده است باز دارنده جامعه از حرکت بسوی "بدعت " و نو آوری، نیرویی ذاتا "زمان" ستیز" و دشمن آشتی ناپذیر انسان خود ائین و آزادی. آری، نسل گذشته گند زده است بآن دلیل که به تنها چیزی که نمی اندیشید آزادی بود و قانونی در خدمت حفظ و بقای آن.

نظام ولایت، نظام شاهنشاهی نیست که با هزیمت شاه بنیان نظامی که بجا گذارده بود از هم فرو بپاشد. نظام ولایت تنها بر خشونت و یا شمشیر بنیاد گذارده نشده است بلکه بر شریعت و شمشیر طوامان بنیانگزاری شده است. شمشیر بر اساس شریعت است که سر بر زمین افکند، شریعتی که در سرشت ملت نهفته شده است و در آداب و رسوم، در باورها و ارزشهای جامعه تبلور می یابد. تا زمانیکه مردم، برضا یا بطمع، در مراسم نماز های جماعت شرکت میکنند، بزیارت امامزاده ها میروند، در سکواریهای ماه های محرم سفر، بعنوان فعال و یا تماشاگر شرکت میکنند، به حج میروند و حیوان قربانی میکنند،  سفره های مقدس پهن میکنند، نذر میکنند و نذری میگیرند و بزیارت قبور امامان و امامزاده هایی میروند که هر روز بر تعداد آن اضافه میشود و سر انجام تا زمانیکه صدای اذان از گلدسته های مساجد بگوش میرسد، شمشیر اسلام با قدرت بر سر هرکسی که از تسلیم و فرمانبری سر باز زند فرود میآید.

بی نیاز از گفتن است، که مخالفان را توان ستیز با شمشیر را نیسن. شمشیر را میتوان از کارآیی باز داشت اگر بنیان شریعت را برکنیم و از مردم بخواهیم ترک آداب و رسم و رسوم دیرینه کنند، از توهم شرعی برون آیند و از زیارت امامان روی برگیرند، از سکواری و اشکریزی، از اعتراف به خواری و حقارت خود در عبادات روزانه اجتناب ورزند. نظام ولایت، یک نظام ایدئولوژیک است، تا اصل و اصول این ایدئولوژی بچالش کشیده نشود و بنیانش متزلزل نگردد، متولیان آن با تکیه بر شمشیر سلطه آنرا تداوم میبخشند.

 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ آبان ۵, جمعه

"تغییر رژیم"



"تغییر رژیم،" چه صریح، چه در لفافه و پوشیده ، از آن گزاره هایی است پر بار و پر معنی که انتظارمیرفت بر زبان رئیس جمهور آمریکا، دانالد ترامپ در اعلام معلق سازی برجام و ارجا ع آن بکنکره آن کشور، جاری گردد و گردید وموجب خشنوی هواداران وطنی وی نیز را فراهم آورد. خشنود که، انچه آنان، هشت سال خیانت بارک اوباما، رئیس جمهور سیاه پوست پیشین آمریکا، به مردم ایران میخوانند، بسر آمده است. که تحت ریاست جمهوری ترامپ، رژیم اسلامی نمیتواند بروال معمول، بحکومت خود ادامه دهد. که دانالد ترامپ، مثل اوباما، اهل مماشات با رژیم اسلامی نیست. که او پناه مردم بی پناه ایران است که اگر برخیزند میدانند از حمایت قدرت بزرگی همچئن آمریکا برخوردارند. که ترامپ، پرواز حکومت ولایت را متوقف و بال و پرش را از بیخ و بن بر کند و بر زمین فرود آورد. که استراتژی ترامپ، تضعیف رژیم و تقویت نیروهای دمکرات است. که استراتژی ترامپ، فروپاشی نظام اسلامی را تسریع خواهد کرد.

شاید بی نیاز از گفتن است که این نگارنده چندان دل خوشی از رژیم اسلامی که کشور ما را تسخیر کرده و بر آن سلطه افکنده است ندارد.  طبیعتا آرزومند است ترامپ گرایان وطنی، وزیدن سوی باد را درست تشخیص داده  و بزودی طوفانی فرار رسد و چنگال این رژیم اهریمنی را از گلوی بغض کرده ملت ایران برگیرد.

این نیز درست است که تا کنون هیچ رئیس جمهوری چنین زبان و لخت و عریانی در وصف رژیمی متخاصم بکار نگرفته است. دانالد ترامپ، جمهوری اسلامی را همانگونه که هست و همانگونه که مخالفان و منتقدان رژیم شناخته اند، معرفی و توصیف نمود: سرکوبگر، خشونتبار، تجاوزگر، امداد رسان ترور و تروریسم در جهان، رژیمی که دست خود را هم در درون و هم در بیرون مرزها به جنایت و خونریزی آلوده کرده،  ثروت هنگفت ملت ایران را  بغارت برده  وهزینه فتنه انگیزی در منطقه نموده، مردم را بفقر و فلاکت و نکبت دچار ساخته است، و کشور را به تخریب و ویرانی کشانده است.

اگرچه، سخنان ترامپ در محکومیت رژیم آیت الله های مقدس، مرحمی ست بر دلهای شکسته و جانهای زخمین، و حتی ممکن است برخی را نیز تکان دهد، آیا بجا نیست که نفسی بر کشیم و با کنجکاوی بیشتری به آنچه رئیس جمهور امریکا بیان داشته است بنگریم؟ آیا سزا نیست ک قبل از آنکه به پایکوبی بپردازیم و سپس به نگارش نامه به رئیس جمهور امریکا بپردازیم و مراتب تشکر و امتنان خود را به حضورش تقدیم بداریم، به "صداقت " وی با شک و تردید بنگریم؟ در غیر اینصورت، آیا یکبار دیگر فریب قدرت را نخواهیم خورد؟

اینجا قصد آن نداریم که سخنان دانالد ترامپ را "دروغ" بخوانیم، اگرچه او خود یکی از بزرگترین دروغگویان است بلکه بیان این واقعیت است که بیانات رئیس جمهور آمریکا را باید در ردیف "لفاظی" و یا "حرف بدون عمل" خواند. مگر نه اینکه از قدیم گفته اند برداشتن سنگ بزرگ دلالت بر عدم پرتاپ آن کند. چه ترامپ بخوبی آگاه است که نه میتواند و نه میخواهد تجربه بوش پسر را در تسخیر عراق و افغانستان تکرار کند، تجربه ای که رژیمی ضعیف و رنجور از هشت سال جنگ و ویرانی را به یک ابر قدرت شیعی در منطقه تبدیل نمود. که وی در پی تحصیل اهدافی ست بجز آنچه در سخنان خود اعلام میدارد.

ترامپ در محکومیت رژیم آیت الله ها، بمثابه رژیمی خشونتبار و بیرحم و کین خواه، بدروغگویی دست نمیزند بلکه "حقیقت" را مصادره میکند، نه بنفع مردم ایران و یا مردم امریکا، بلکه بنفع خویشتن خویش، چرا که او در "خود شیفتگی" شهره خاص و عام است، چه بهتر و والاتر از درافتادن با آنچه "شر" است و "شرارت." هم اکنون او در گیری با حکومت اسلامی را جزو یکی از "پیروزیهای" فوق العاده شگفت انگیز خود بشمار میاورد و حتی از آن لذتی بیشتری میبرد چون نیش زهر آگین کینه خود را یکبار دیگر در وجود بارک اوباما فرو میبرد. چه از منظر او تقویت و نه تضعیف حکومت اسلامی یکی دیگر از میراث رئیس جمهور پیشین است که با یاد نابود گردد. که او خصم آشتی ناپذیر آن چیزی ست که از اوباما بجا مانده است، مهم نیست که بنفع ملت امریکا هست یا نه. چرا که ترامپ بر این باور است که اوباما با الغا تحریمات اقتصادی و ارسال مبلغ هنگفتی دلار نقد، رژیم اسلامی را از فروپاشی نجات داده و در تمام دوران زمامداری خود از "تروریست" نامیدن جمهوری اسلامی خود داری کرده است.

افزوده بر این، لفاظی های ترامپ ضمن اینکه دون شان ریاست جمهوری امریکاست، تنها راهی نیست که به تضعیف و سپس بفروپاشی رژیم اسلامی میانجمد. مگر نه اینکه ترامپ باین اصل اعتقاد دارد که نباید یک فرمانده از نقشه هایی که در سر دارد دشمن را آگاه نماید. معلوم نیست در این مورد بچه دلیل مکنونات ضمیر خود را در بوق کرنا میدمد. روشن است که لفاظی را ترامپ چندان هزینه ای نیست، اما امداد رسان اراده معطوف بخود کامگی و گریز از قانون خواهد بود.

 واکنشی که بعضا هموطنان تحلیلگر به سخنان ترامپ نشان دادند همان واکنشی است که خود شیفته انتظار آنرا دارد: حمد و ثنا و ستایش. برخی در تفسیر و تعبیر سخنان ترامپ، آنرا، بعداز قانونی اساسی، "زیباترین" سخنانی خواندند که تا کنون از دهان هیچ رئیس جمهوری در امریکا خارج نشده است: مستقیم، تند، تیز و برنده، زبانی که آیت الله با آن بخوبی آشنا هستند و میفهمند، زبان زور. بگذریم که در متن سخنرانی ترامپ ضدو نقیض هایی وجود دارد که "صداقت" و "تعهد" ترامپ را در تغییر رژیم و رهایی مردم از یوغ استبداد مورد شک و تردید قرار میدهد. چه ترامپ در پس سخنان کوبنده خود در باره جمهوری اسلامی، مصادره خلیج فارس را پنهان نمود و آنرا خلیج "عربی" خواند که واکنش دوست و دشمن را بر انگیخت. این خود نیز قصد و نیت ترامپ را تا حدودی از ابهام بیرون میآورد. تغییر نامی حک شده در تاریخ، خلیج فارس به خلیج عربی در واقع اهدای دسته گلی است به دوستان خود در منطقه، از جمله پادشاه سعودی و دوست دیرینه اش، بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، که صد البته ستایش و تحسین آنها را که هم مانند ترامپ دلی پر درد از اوباما دارند، برانگیزد.

اما، آنچه مسئله زا است آنست که گویا دیگر مهم نیست چه کسی و با چه قصد و نیتی حکومت اسلامی را محکوم میکند، حتی وقتی که از دهان کسی بیان بگوش برسد که تا کنون نشانداده است که تمایلات به خودکامگی، اقتدار گرایی و قانونگریزی در او بسی بسیار قوی ست وچندان هم اکراهی ندارد که همچون ولی فقیه، و یا هیتلر و موسلینی و یا پوتین روسی و دوارته فلیپنی، ماورا قانون قرار بگیرد، و رها از هرگونه قید و بندی، حرف آخر را بزند و از پاسخگویی اجتناب بورزد. حال چگونه میتوان بسخنان کسی  که اگرچه دست پرورده جامعه ای باز و آزاد است، از خود اراده ای معطوف به ملی گرایی و نژادپرستی بمنصه ظهور رسانده است، اعتماد نمود؟ او آزادی را تنها برازنده ی شان سفید پوستان در امریکا میداند و تاکنون به رهبران اقتدار گرایی چون پوتین بیشتر علاقه نشان داده است تا رهبران لیبرالی همچون رهبر آلمان، انجلا مرکل. ترامپ بر آن باور است که خانم مرکل با پذیرش خانه بدوشان مسلمان سوری و افغاتی و ایرانی و آفریفایی، آلمان و اروپا را بویرانی کشانده است. بعید بنظر میرسد که ترامپ ملت های این کشورها را شایسته آزادی و دمکراسی بداند. تردید نباید داشت که ترامپ به ظهور یک دیکتاتور هواخواه خود،  در کشورهایی مثل ایران خوشامد خواهد گفت و دست دوستی بسوی آنها دراز خواهد کرد. بی جهت نیست که او در سخنان خود، نه بدفاع از حقوق بشر پرداخت ونه مردم ایران را بسوی ازادی و رهایی فرا خواند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۶ مهر ۲۸, جمعه


حق برگزیدن بآزادی

و زوال انسان


براستی  هستی ما ایرانیان در چیست؟ در دینی ست که بدان معتقد هستیم و یا خدایی که بآن ایمان داریم؟ آیا هستی ما  در انسان بودن ما نیست؟ اگر هست، براستی ما چگونه انسان هایی هستیم که از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود، یعنی آزادی در گزینش محروم بوده ایم و در اعصار و دورانهای مختلف نتوانسته ایم آنرا بدست آوریم؟
لاجرم همه نگون بختی هایی که در طول تاریخ با آن دست بگریبان بوده ایم، فقر و فساد، پسرفت و عقب ماندگی، نابرابریها و بی عدالتی ها که تجربه کرده ایم و هنوز هم، بجرات میتوان گفت که از محرومیت از این اساسی ترین حق بشری، حق برگزیدن بآزادی، بر میخیزد، حقی که بیانگر اراده ازاد بر نهاده در ذات انسان است. چگونه میتوان انسان بود، بدون برخورد دار بودن از این ابتدایی ترین حق انسانی. چگونه میتوانی بر خود چیره شوی اگر در گزینش مختار نباشی، اگر نتوانی بر گزینی آنچه را که عقل و خرد انسانی روا دارد؛ در چنین صورتی انچه انسان را از حیوان جدا میسازد، تنها صوری ست. ما ایرانیان در طی قرون به این محرومیت تن داده ایم. یعنی بندگی و رعیتی خود را پذیرفته ایم آنچنانکه گویی که در سرشت ما بجای آزادی، اسارت نشسته است.
بنا براین، به دشواری میتوان امید به تعییر و دگرگونی شرایط موجود بست، وقتیکه اساسی ترین محرومیت ها را عادی و معمولی میپنداریم و از آن غفلت مینماییم. بی تفاوتی ای که هم اکنون بر جامعه ما سایه شومش را افکنده است نیز ناشی از محرومیت است از حق برگزیدن به آزادی. این حق مثل خونی ست که در رگهای آدمی جریان دارد و انسان را سالم و تندرست نگاه میدارد. زیرا که تنها در چنین شرایطی ستکه کژی ها و کاستی ها، پوسید گیها و گندیدگی ها را میتوان یافت و ترمیم نمود. حال آنکه، محرومیت از برگزیدن بآزادی، سبب "زوال" و پسرفت انسان میگردد، زوال در ارزش و اخلاق، زوال در گفتار و رفتار.
بنگر که چگونه بغض و کینه، خشونت و انتقام ستانی بر جامعه ما سلطه افکنده است. چه خانواده ها که عزیرانشان قربانی نزاعهای خیابانی نشوند، گاهی نزاع بر سر هیچ و پوچ، و چه خانواده ها که دختران و پسرانشان در دام زورگیری جنسی نیفتند، چه دختران جوان و زنان شوهرداری که برای گذران زندگی تن به روسپیگری ندهند. دزدی و رانت خواری، رشوه دهی و رشوه گیری بیک امر عادی و همگانی تبدیل شده است.
 روشن است وقتی که در برگزیدن پوشش، در گزینش آنچه مینوشی و تناول کنی، در آنچه می بینی و میشنوی، در آنچه که بیان کنی و با بنوشتار دراری، در اختلاط با جنس مخالف و در شادی و پایکوبی آزاد نباشی، هیچ رفتار و گفتاری از سر مسنولیت بوقوع نمی پیوندد. نتیجتا کمتر رفتار و کرداری را میتوان یافت که عاری از تصنع و کذب و دروغ باشد، بویژه در شرایطی که رهبران سیاسی کشور، خود آمورگاران دین و اخلاق از بزرگترین درغگویان و فریبکاران جامعه هستند، دروغگویی وفریبکاری که عادی و همگانی شده است. زیرا که از راس بر زیرین ترین لایه های جامعه سر ریز میگردد. ساده است که فساد را در غارتها و چپاولگریها و اختلاس های بزرگ مشاهد نمود. اما بوی گند فسادی که از کنش ریختن روغن در جاده ها بمنظور لیز خوردن خود روها و غارت مصدومین بمشام کسی نمیرسد. این نشانی از سقوط انسانی است که بر زندگی روزمره اش اسلام ناب محمدی سلطه افکنده است.
بعبارت دیگر، هرچه دامنه گزینش ، تنگتر، زوال و پسرفت انسان بیشتر، بآن دلیل که همگان به فریب و دروغگویی، به دورویی و فریبکاری خو میگیرند، چنانکه حتی آنجاها که نیازی هم به دو رویی و دروغگویی نیست از سر عادت دست بدروغگویی و فریبکاری میزنند.
البته که محرومیت از حق گزینش، محرومیت ی ست فرا طبقاتی، فرا گروهی،  فرا جنستی، فرا قومی و قبیله ای ست. حق گزینش بآزادی ابتدایی ترین حق انسانی ست. از نبود حق گزینش همگان رنج میبرند، جمع و جامعه زیان می بیند. در نبود حق برگزیدن بآزادی، جامعه بیشتر حیوانی میشود تا انسانی. تاریخ به خوشنامی از نسل حاضر یاد نمیکند، اگر نتواند دامنه های حق گزینش را شناسایی کند و برای کسب آن به مبارزه برخیزد.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi




۱۳۹۶ مهر ۲۱, جمعه

هنر
 وارونه سازی حقایق




اگر نیک بنگری، باین راز پی میبری که  "زیباترین،" پر بارترین معانی و مفاهیم از دهان دروغگویان، بویژه رهبران سیاسی و دینی، شنیده میشوند، از آنروی که خود را مالک بر "حقیقت " میدانند.

واقعیت آن است که ما تقریبا داریم به نیم قرن حکومت قدسی ولایت نزدیک میشویم. یعنی که نزدیک به نیم قرن از زمانی میگذرد که فریفته سخنان زیبا و پر معنایی ای شدیم که در آغاز انقلاب "اسلامی" بر زبان "امام" خمینی جاری گردیدو ما دروغهای بزرگ امام مقدس را "حقیقت " پنداشتیم. نه اینکه این خوشباوری در جامعه ما پدیده تازه ای است. خیر. ما نسل پس از نسل ناچار بوده ایم که با فریب زندگی کنیم و همچنان دروغهای بزرگ را حقیقت پنداریم. در غیر اینصورت باورهای  دینی نمیتوانستند پدیدار شوند و "توهم " گریبانمان را نمیگرفت.

در این راستا، اجازه که نظری به سخنان "شیرین" و زیبای آقای روحانی، رئیس جمهور کشور اسلامی که در پاسخ به حملات دانالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا در سازمان بین الملل ایراد نمود، بیافکنیم. وی خاطر نشان کرد که:
 "
"سلاح های مرگبار صادراتی زیبا نیست صلح زیباست. ما ظلم را نمی‌پسندیم و از مظلوم دفاع می‌کنیم. ما تهدید نمی‌کنیم و تهدید را از جانب هیچ کس نمی‌پذیریم. ما زبان تهدید را بر نمی‌تابیم. ما حامی مذاکره‌ایم از موضع برابر و متقابل."

آیا میتوان این ادبیات را چیزی کمتر از درخشان و فریبنده، نامید؟ حجت الاسلام روحانی، از "صلح" و "مظلوم" خواهی، از اجتناب از "تهدید" و رهیافت "تعامل" چنان سخن گوید، گویی که بدانها ایمانی دارد در طراز ایمان فناناپذیر به یکتایی و یگانگی خداوند، الله. که بانان چنان عشق میورزد، گویی نه رئیس جمهور روحانی و نه رهبر معظم وی و نه هیچیک از امامان جمعه بر فراز منبر قدرت، در حالیکه لوله تفنگ رد در مشت خود میفشرند، نه هیچ کشوری از جمله اسرائیل را هرگز تهدید به نابودی کرده اند، نه  نظام اسلامی برهبری آیت الله ها و حجت الاسلام ها تشنه انتقامگیری از آنانند که امام سوم را در صحرای کربلا به هلاکت رساندند و نفت، بر آتشی که خود در منطقه بر پا کرده اند میریزند تا از مرقد "زینب" نوه پیامبر اسلام، دفاع کنند، نه هرگز سر بی گناهی روزانه بر سر دار میرود، نه فردی بجرم نوشیدن مشروب گریز از خفت و خواری زیر ضربات شلاق، روح از جسمش خروج یابد، نه کسی بجرم اعتراض به نتایج انتخابات به حصر کشیده شود، نه دهان دگر اندیشی را می بندند،  نه کسانی را که بدفاع از حق و حقوق برادران و خواهران هموطن برخاسته اند، به اسارت میکشند، نه زنان را با ابزار "ارشاد" اسلامی، تحقیر نموده به حقارت کشانده، مورد اهانت، اذیت و آزار قرار دهند. شاید اینجا چندان نیازی نیست که حقایق بیشمار دیگری را بر شمریم تا نشان دهیم که چگونه رئیس جمهور یک نظام دینی، نظامی که بر اصول  "اخلاق " بنا گردیده، حقایق را با لفاظی های زیبا وارونه میسازد.

از دست قضا، مقایسه مع الفارق نیست اگر نشان دهیم که دانالد ترامپ، رئیس جمهور امریکا، برغم آنکه در شرایطی دیگر و بگونه ای زندگی میکند که نشستن در کاخ سفید در مقایسه با کاخ شخصی خویش ممکن است پس روی بشمار رود، دارای گفتمان و رفتاری ست بسی بسیار شبیه رفتار و گفتار  آیت الله ها و یا حجت اسلام های حاکم بر کشور ما. چه، آیت الله های مقدس، بیش از 38 سال است که بدروغگویی و وارونه ساختن حقایق اشتغال دارند. اگر دانالد ترامپ هنر وارونه ساختن حقایق را در معاملات مستغلات و بعدا در "ریالیتی" شوهای تلویزیونی آموخته است، در جامعه اسلامی حرفه و شغلی مقدس و در عین حال درآمد زاست که بیش از 300 سال است در انحصار قشری است که در حوزه های علمیه پرورش یافته اند. در این مدارس است که زیرو بم هنر وارونه سازی حقایق آموزش داده میشود.

جلوس ترامپ بر مسند ریاست جمهوری امریکا، ناقوس مرگ "حقیقت " را هم بصدا در آورد  و مرز دروغگویی و راستگویی، مرز کژی و کاستی، نافهمی و ابلهی را غیر قابل تشخیص نمود، ناقوسی که 38 سال پیش از این در کشور ایران بصدا در آمد، چه مصیبتی که ببار نیاورد. از عجایب تاریخ است که صدای شوم همان ناقوسی که جامعه ما را بسوی استبداد و سیاهی سوق داد در کشوری بصدا درآمده است که مهد "تمدن " است و پرچم "آزادی " را بدوش میکشد. دانالد ترامپ، نه تنها در عرصه داخلی، روزمرگی در سیاست و فرهنگ را دچار فرود و صعود های شدید ساخته است بلکه دست به هنجار شکنی زده تا گریز خود از قانون را بپوشاند. معلق ساختن برجام نیز اگرچه ازخوی انتقام ستانی ترامپ بر میخیزد، اما، در پاسخ به وعده های انتخاباتی ست که باجرا در میآید تا شانه از زیر بار مسئولیت خالی، تصمیم نهایی را به کنگره امریکا واگذر و ضعف و ناتوانی خود را در "پاره " ساختن برجام و بقول او "شرم آورترین" توافقنامه ای که امریکا تا کنون امضا کرده است، در انظار طرفدارانش بپوشاند. 

دانالد ترامپ نیز مانند آیت الله های ما به فوت و فن و رمز و راز سیاست ورزی و قدرتمداری، ناشی ست و چندان وارد نیست، اگرچه او  خود را مثل ولی فقیه، عقل کامل میداند. این خود گنده بینی ترامپ، البته ناشی از موفقیتی بوده است که در انباشت سرمایه بدست آورده و توانسته است یکی از بزرگترین کمپانی های "عمرانی" را بنیان نهد. در نتیجه وقتی که بر پشت فرمان ماشین دولت وسیع و فراگیر فدرال آمریکا، در کاخ سفید می نشیند، بر آن تصور است که میتواند همان مهارتها، تجربه ها و دانشی که در بازار مستغلات ، بدست آورده است در عرصه سیاست بکار گیرد و به تعهدات انتخاباتی خود جامه عمل بپوشاند.

آیت الله های حاکم نیز مانند ترامپ از عرصه فقاهت به عرصه سیاست وارد شده اند. آنها نیز بر آن تصور بوده و هستند که آموزش "علوم" فقهی و یا آنچه علم "کافی" میخوانند، هر طلبه ای را برای حکمرانی بر جامعه، برای مدیریت نهادها و سازمانهای دولتی، از نهادهای اطلاعاتی و جاسوسی گرفته تا اقتصادی و فرهنگی بویژه در عرصه قضا و عدالت اجتماعی، آماده ساخته است. در نتیجه قشر روحانیت برهبری ولایت خود را شایسته ترین و داناترین افراد برای حکومت بر جامعه و نیز نجات بشریت از غرق شدن در منجلاب کفر و باطل، بشمار میآورند.

کارنامه هشت ماهه، دانالد ترامپ، بزرگترین "راستگوی" جهان نیز تا کنون چیزی جز بحران زایی نبوده است، آنهم با استفاده از ابزار رسانه های اجتماعی، از تویتر. وی موفق شده است که سیاست امریکا، کشوری که تاثیرآن بر گردش جهان انکار ناپذیر است، بچندین جمله تویتری هیجان برانگیز برخاسته از تهمت و تهدید و بی اعتبار ساختن این یا آن عضو کابینه خود، این یا آن سناتور و نماینده کنگره و از همه مهمتر حمله به مطبوعاتی که بآزادی سخن میگوید و قدرت را بنقد میکشد، تقلیل دهد و بدین ترتیب موازنه سه نیروی مستقل و منفک از یکدیگر را دچار نواسان و و لاجرم بروز نا آرامی در سطح جامعه میکند، گویی که نهادهای قانون اساسی برای خدمت بریاست جمهوری بنیاد گزارده شده اند.

 بدین لحاظ، بلحاظ بحران زایی، و در هم فرو ریختن مرز نهادهای جمهوری، ستیز و خصومت با آزادی مطبوعات و بوجود آوردن نا آرامی در سطح جامعه، ترامپ به خاک پای آیت الله های مقدس نمیرسد. اگر ترامپ مطبوعات آزاد را پیوسته خوار نموده و آنرا ماشین تولید "جعل " میخواند. رهبر معظم جمهوری اسلامی، آن دهانی را که به آزادی گشوده شود میدوزد و آن قلمی که به آزادی بنویسد، بشکند و در چشمان نویسنده فرو کند.

در خاتمه، اگر دانالد ترامپ، سرمایه داری که در چنگال توهم به تله افتاده، بر طبل ملی گرایی میکوبد و رویای بازگرداندن عظمت به امریکا – البته امریکای "سفید پوستان" را در سر می پروراند، در مدت بسی بسیار کوتاه، توانسته است موجب اضطراب و نگرانی در جهان، گردد، بویژه در کشوری که متولیان دین حاکم اند.

در کشور ما، کشوری که نماینده الله بر آن حاکم است و در پی رجعت به صحرای کربلا ست و ساختار آرمان شهر اسلامی ست، 38 سال است که بسوی تاریکی و سیاهی، انحطاط و تباهی پیش رفته است و سبب پسروی و تیره بختی خصومت های دینی و قومی در داخل گردیده و با صدور فتنه و خشونت به نا آرامی در سطح جهان دامن زده است.

این در حالی ست که مردم آمریکا میتوانند، در پایان 4 سال دانالد ترامپ را بدون خشونت از سریر قدرت پائین آورند، اما، مردم ایران، تحت حکومت الله، تنها در اطاعت و فرمانبری آزاداند و چندان برهایی از چنگال استبداد دین و قدرت امیدوار نیستند.


فیروز نجومی

Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ مهر ۱۴, جمعه

درد از بیگانگی
!با انسان بر میخیزد



برخی بر آن باورند که نیازهای مادی انسان، مقدم بر هر نیاز دیگر است. درد مردم، درد بیکاری است و گرانی، درد فقر است و گرسنگی، درد فساد است و فحشا، درد غارت است و چپاولگری، درد هوای آلوده و مسموم است و تخریب محیط زیست و توسعه خشکزاری، نه درد نبود "آزادی،" نه برخورداری از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، چنانکه گویی مردم ایران با تمام "بزرگی" و "شریفی" هرگز تن باین شرایط خفت بار میدادند اگر آزاد بودند، اگر آزاد به بیان و آشکار ساختن "حقیقت " بودند، اگر افراد در برابر "قانون،" قانونی بر خاسته از اراده و امیال خود آنها، با یکدیگر مساوی بودند، اگر بجای "روابط،" "ضوابط" و بجای اطاعت و فرمانبری، "خود آئینی " و "خود گردانی " حاکم بر جامعه بود. وقتی "شریعت " و "شمشیر" مقدس در وحدت ویگانگی بر جامعه حاکم میگردند ، هر صدایی از جمله صدای گرسنه ترین گرسنگان و ستمدیده ترین ستمکشان، در گلویشان خفه میگردد. این خفت و خواری که مردم تحمل میکنند، از سلطه شریعت اسلامی بر جامعه برخاسته است، جامعه ایکه افراد در برابر خدای یکتا و یگانه، الله مساوی اند که چیزی ببار نیاورد مگر نظام نابرابری، نظام فرمانروایی و فرمانبری، مادر همه دردها و مصائب اجتماعی.
در جامعه ایکه زبانت را از حلقوم بیرون کشند و دهانت را سخت بکوبند اگر به حقیقت گشوده شود، چگونه میتوان از مردم انتظار داشت که به خشونت و بیرحمی برخاسته از آئین مقدس اسلامی، به انتقام ستانی، به قتل عام و اعدام های روزانه در ملا عام، از خود واکنش نشان دهند؟  و به درد و رنج "نه گویان" و "دگر اندیشان،" "مخالفان" و، "منتقدان" رژیم مقدس دین، از آن لحظه ای که در چنگال سبع ماموران امنیتی گرفتار گشته تا زمانیکه طناب شریعت به گردن شان آویخته میشود، حساسیت نشان دهند؟ براستی چه انتظاری میتوان داشت از مردمی که از شینیدن صدای حقیقت محرومند؟ چه بسا هم اکنون بسیاری از هموطنان هنوز از کشتار سالهای 60 و قتل عام بیش از 4 هزار زندانیان سیاسی در 66 بی خبراند. با این وجود "مادی گرایان" برآنند که اول باید به شکم مردم رسید. شکم گرسنه که نمیتواند به حق و حقوق بشری بیاندیشد، به انسان بودن؟ چگونه میتوان از انسانی که به شکم و نیازهای مادی میاندیشد، انتظار داشت که طناب شریعت را نه بر گردن مبارز بلکه بر گردن هر گناهکاری را بر گردن خود و جمع و جامعه احساس کند. که اعدام را توهین به انسان و خوارداشت انسانیت بشمار آورد و برای براندازی آن به پا خیزد؟ روشن است که چنین مردمی نمیتوانند در دامن نظام استبدادی پرورش یابند، بویژه استبداد دین و قدرت پرورش یابد. چرا که در نظام های استبدادی "بیگانگی" با انسان و ارزشهای انسانی باوج خود میرسد.
قبل از اینکه باین موضوع اخیر بیگانگی با انسان بپردازیم یاد آوری این نکته ضروریست که آخرین شاه، نماد تجدد خواهی، هوا خواه نظریه تقدم نیازهای مادی و یا توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی. شاهنشاه پهلوی سر انجام خود را ناچار دید که دست به توسعه سیاسی بزند. غل و زنجیر اسارت را هنوز بر نگرفته بود که تخت و تاج شاهی بباد رفت. بی جهت نیست، رهبر معظم انقلاب هم دشمن آشتی ناپذیر توسعه سیاسی ست. او چیزی میداند که شاه نمیدانست.    
البته که بیگانکی با انسان و ارزشهای انسانی، در جامعه ی ما از شریعت دین اسلام است که ریشه برگرفته است. چرا که شریعت اسلامی، چیزی نیست مگر قواعد و قوانین "اسارت" و "بندگی" که در احکام طهارت و مراسم وضو و نمازگزاری روزانه، بطور نمادین بازتاب می یابد. چرا که کیست نداند که هدف وضوگیری و یا قیام و قعود، نه نظافت است و نه آسایش روح که بار سنگینی ست بر دوش که اگر بمقصد نرسد "عقوبت" است در دوزخ الهی. فرآیند عمل به فرائض دینی، چیزی نیست مگر تسلیم  و اطاعت و، تقلید و فرمانبری. یعنی که شریعت اسلامی  بیگانه میسازد انسان را با خویشتن خویش. چرا که انسان باید وجود خود را انکار کند به تکرار، چندین بار در یک شبانه روز از صبح سحر گرفته تا غروب آفتاب و سیاهی شب، در مراسم عبادی از نمازگزاری گرفته تا روزه داری. یعنی که انسان باید خود نفی و ناچیز و بی مقدار نماید تا وحدت و یگانگی و یکتایی الله را مورد تایید قرار دهد. لاجرم هرچه بیشتر از خود در الله نهد، خویشتن را کمتر و کوچکتر میسازد.
انسان بیگانه با خویش، "بنده"  الله است، بنده ای که "مالک" بر او الله است. انسان بنده، انسانی در اسارت قواعد و قوانین شریعت اسلامی، فاقد آن نیرویی ست که بتواند به کیستی و چیستی خود، به آزادی و انسان بودن خویش بیاندیشد. چون بعنوان بنده نه آزادی را تجربه میکند و نه بوجود آن به عنوان جوهر انسان، آگاه شود. ما از طفولیت به بیگانگی با خویشتن، خو میگیریم، یعنی در دوران ناخود آگاهی، دورانی که هنوز نه میدانیم کی هستیم و چه میخواهیم. ما میآموزیم که انسان هیچ و الله همه چیز است. که با شناخت الله، شناخت خداوند یکتا و یگانه است که بخود شناسی میرسی. در نزد فقها و علمای دین، انسان زمانی به کمال رسد و تعالی یابد که غرق در شناخت الله و در او "ذوب" گردد.
با الین وجود، برغم خوارداشت انسان در حکومت اسلامی، بسیاری هشدار دهند که نباید به "رهایی " بلکه، باید به تغییر رژیم دین و یا جدا سازی دین از سیاست اندیشید. به شریعت اسلام نباید هرگز دست اندازی نمود. یعنی که حقیقت را همچنان باید پنهان داشت. رهایی مصیبت بار است. هیچ جنبش رهایی بخشی نه تنها به آزادی نیانجامیده است بلکه دوران تازه ای از کشتار و خونریزی و سرکوب و دیکتاتوری را در پی خود آورده است. این شمشیر و یا ساختار قدرت است نه ساختار دین و مظهر انست که باید دگرگون شود. البته که چنین برهانی، راه به آینده نمیبرد. یا روی بگذشته دارد و یا اینجا و هم اکنون است که هدف اصلی ست. آنچه جامعه ما را به بی تفاوتی و بیگانگی با خویشتن، کشانده است، آن است که نه شناختی از خود داریم و نه شناختی از آینده. شرایط موجود را لزوما ناشی از آنچه که هستیم، باز تابنده باورها و ارزشهای خود نمیدانیم. فراموش میکنیم که وقتی بر فراز بامها، مردم دهان به اعتراض گشودند، بار دیگر به آغوش الله اکبر پناه بردند. شاید هنوز قانع نشده بودند که الله اکبر در شرایطی که شریعت و شمشیر یکدیگر را یافته اند، نمیتواند کاری باشد.
براین بیگانگی و بی تفاوتی زمانی چیره خواهیم شد  که از مردم بخواهیم که به درون خود باز نگرند و باورها و ارزش های خود را مورد ارزیابی قرار بدهند و هراس از رهایی، رهایی از قید و بند شریعت بخود راه ندهند. که بشر میتواند بر خود چیره شود و فرمانفرمای خود گشته و به آزادی دست یابد. این خبر را باید بگوش مردم رساند. البته که چنین نگاهی به انسان، تحت حکومت وحشت آفرین  شمشیر و شریعت به سادگی نمیتواند رشد و نمو نماید. چون تحت نظم شریعت مردم عادت میکنند که چیزی باشند که نیستند. یعنی که تظاهر، دروغ، وارونه ساختن حقایق و مماشات، از ضروریات بقا و از واجبات زندگی میگردند. همرنگ جماعت شدن اجباری میشود. بنابراین، نمیتوانیم باشیم آنچه هستیم. ضرورتا دارای دو چهره هستیم. حجاب نماد این دو چهره گی و یا دو گانگی ست. یکی بیرونی است و قابل قبول، دیگر درونی است و خصوصی و لاجرم ناپذیرفتنی در تضاد و نفی یکدیگر. این است که نه میدانیم کی هستیم و نه میدانیم که چگونه میخواهیم باشیم. هم بخود دروغ میگوییم، هم بدیگری. چون ضعف و حقارت و خواری و بندگی ای که دچار آن هستیم باید بپوشانیم. ما باید بنیان جهان دوگانه ظاهر و باطن را از بیخ بر کنیم و در یک جهان وحدت ببخشیم، در جهان آزادی، جهانی که آزادی فرد شرط آزادی جمع است و بزرگ داشت انسان.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۶ شهریور ۳۱, جمعه

رهایی
!بدست ملت است





دیر زمانی ست که فرصت مماشات با روحانیت و با دینی که مظهر آن است بسر آمده است. 
زیرا که دوران رهایی ملت نیز از یوغ دشمن جنایتکار و فریبکار، "فقاهت" فرا رسیده است. ندایی که اینبار از زبان ریاست جمهوری جدید امریکا، دانالد ترامپ، در یک محفل بین المللی شنیده میشود، آنهم بعریان ترین شکل ممکن.

هموطنان دلبسته به دانالد ترامپ، البته که در پوست خود نمی گنجند. بعضا که خود را از نزدیکان ترامپ و احتمالا از مشاوران او میدانند، تا آنجا پیشرفتند که در فضای مجازی اعلام نمودند که هرکس با سخنان ترامپ به مخالفت برخیزد، بدان که "مزدور" رژیم "اخوندها" ست.

هموطنان تیز هوش از این دست که در تشخیص مسیر وزیدن باد خبره اند، خیلی زود به اردوی ترامپ پیوسته و حتی خود را به سطح مشاورین ترامپ هم ارتقا داده اند. اینان مثل بسیاری از هموطنان برحسب معمول گناه را بحساب اجنبی گذارده و بر آن باورند که اگر اوباما، رئیس جمهور پیشین آمریکا، از مماشات با رژیم دین  دست بر میداشت، بدفاع از حقوق بشر می پرداخت، به تحریمات اقتصادی ادامه میداد و از همه مهمتر نامه فدایت شوم با سید علی خامنه ای رد و بدل نمیکرد، حکومت آیت الله ها اگر فرو نمی ریخت، خاطر آسوده دار که زورق جمهوری اسلامی را از هم گسیخته و بگل می نشاند. این هموطنان، دیر زمانی ست که در انتظارشنیدن چنین سخنانی از زبان رئیس جمهور آمریکا بوده اند. چندان بعید نیست که فردا یکی از شیفتگان ترامپ خود را نگارنده سخنرانی( بخش مربوط به جمهوری اسلامی) او بخوانند.

درکل، اما، گویی سخنرانی رئیس جمهور امریکا نه تنها امید به مرگ نظام را در دل شیفتگان ترامپ بلکه در دل بسیاری از هموطنان زنده ساخته است. این را البته که باید بفال نیک گرفت. بنابراین، اگر دیروز عدم اطمینان به حمایت کاخ سفید، ملت را از خیزش و مقاومت باز داشته و سبب آن گردید که در پوست خود بخزد، امروز زمینه برای برچیدن بساط فقاهت و بیرون راندن "دین،" از صحنه قدرت هرگز چنین فراهم نبوده است. بعید بنظر میرسد تهدیدهای رئیس جمهور آمریکا، لرزه شدیدی  به بدنه نظام وارد آورده، اضطراب و پریشانی نظام را سبب گردد. آنچه نظام را پیوسته دچار نگرانی و اضطراب میکند، تهدیدهای بیرونی نیست بلکه آتشی ست که در درون در زیر خاکستر در حال گر گرفتن است. که آنچه متولیان دین، حاکمان جبار امروز را نگران و پریشان میکند، آتشی ست که دیر یا زود همچون کوه آتش فشان دهان باز نموده، نعره برکشد و حکومت ولایت را به زیرین ترین مرتبه دوزخ واصل نماید.

این شرایط نابسامان درونی کشور و گسترش ویرانگر اقتدار ولایت در منطقه ، شرایطی که کارنامه حکومت آیت الله های مقدس برهبری ولایت فقیه را بازتاب میدهد، نظام را سراسیمه میسازد. 38 سال سرکوب ابتدایی ترین آزادیها، از جمله آزادی در گزینش، آزادی در گفتن و شنیدن و دیدن و پوشیدن و خوردن و نوشیدن ست که رژیم را آماده انفجار از درون ساخته است. 38 ندانم کاری و هدر دادن ثروت و انرژی و ظرفیت های ملی و از همه مصیبت بار تر تخریب زیست محیطی، هوای آلوده و ریزگردهای کشنده، برخاسته از فراز رودخانه ها، دریاچه ها و تلاب های خشک شده است که ساختار دین و قدرت و هژمونی فقاهت را به نابودی تهدید میکند.

آیا سخنان  دونالد ترامپ تغییر رفتار و گفتار و نظام را سبب گردد و رژیم را وامیدارد تا ماستها را کیسه کرده، نرمخویی پیشه، به تعامل و بده بستان تن داده و یا همچنان رویای صدور انقلاب را در سر می پروراند، به سرکوب و سختگیری در درون  و به آتش افروزی و جنک و خونریزی و تخریب و ویرانی در بیرون، ادامه خواهد داد؟ در هر صورت، درمان درد ملت ما نیست. ما باید حساب خود را با قشری از جامعه تصفیه کنیم که بر تمامی زندگی سلطه افکنده است، قشری که خود را "روحانیت" نامیده است. ما باید حساب خود را با دینی تصفیه کنیم که در بر گیرنده احکامی ست ذاتا ضد بشر، خصم آشتی ناپذیر آزادیهای بشری و دشمن سازش ناپذیر زمان است. یعنی که ملت ایران زمانی باید باین سوال پاسخ دهد که آیا میخواهد دینی که بدان باور دارد بر او نیز حکومت کند یا نه؟ آیا میخواهد به پرورش قشری مفتخوار، فریبکار، قشری ذاتا فرومایه، در دامن خود ادامه دهد یا نه؟ تنها ملت است که باید برخیزد و خود را رهایی بخشد. تنها ملت است که میتواند به نجات خود از فقر و فساد، از ذلت و خواری، برخاسته و یوغ خرافات و توهمات و تعصبات دینی را از ذهن خویش برگیرد، رهایی و آزادی را بآغوش بکشد.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi










۱۳۹۶ شهریور ۲۴, جمعه


پس از مرگ ولایت،
مرگ روحانیت!




البته که مسئله جانشینی ولایت فقیه را نباید سهل و ساده انگاشت، چه تاریخ، شهادت میدهد که جانشینی رهبرانی که خود را به مرتبه خدایی رسانده اند هرگز ساده نبوده است. مثلا نه جانشینی استالین ساده بود و نه جانشینی مائوتسه تونگ، هردو رهبرانی بودند که حمد و ثنای آنها، حمد و ثنای آفریننده را بی رنگ میساخت. خدایانی بودند که از آنها "معجزه" برخاسته بود. آنها ناجیان ملت هایی بودند که تحت استبداد فئودالی در قعر فقر و بدبختی و ذلت و خواری غوطه ور بودند. تردید مدار که این رهبران هرگز به مرتبه "ماورایی" نمیرسیدند اگر سفاکی و سنگدلی، خشونت و بیرحمی را باوج خود نمیرساندند و رعب و وحشت را بر ملت خود حاکم نمیکردند. دیدیم که چگونه استالین پس از مرگش از مرتبه خدایی سقوط کرد و به جنایتکاران تاریخ پیوست. مائو اگرچه بسرنوشت استالین دچار نگردید، اما، آنانکه قصد ادامه راه او را داشتند، از جمله همسر وی از راس قدرت فرو غلتیدند و رسوا گردیده و بسیاهی ها پیوستند.
این بدان معنا ست که ولی فقیه، عملا کار جانشینی را غیر ممکن ساخته است. چرا که او را خود و پیروانش به مرتبه خدایی رسانده اند و یافتن جانشینی برای او پستی و بلندی ها، پیچ و خمهای زیادی در پیش روی دارد. چرا که قدرتی که در دست ولی فقیه، تمرکز یافته است، در تاریخ استبداد کشور ما بی سابقه است. هیچ پادشاهی چه پیش و چه پس از اسلام، مظهر دین و قدرت نبوده و تمامی قدرت در دستشان تمرکزنیافته بوده است. منظور از تمامی قدرت، "شمشیر" است باضافه "شریعت." و نیز هیچ فرمانروای دیگری در جهان حدا اقل در صد سال اخیر دارای چنین قدرتی، قدرتی مضاعف هرگز نبوده است. نکته آنجاست که فرمانروایان سوار بر دو مرکب دین و قدرت، خود را از تبار پیامبران میپندارند. خمینی، فرمانروایی را به "امامت" رساند و پس از او سید علی خامنه ای آنرا به مرتبه  خدایی ارتقا داد، مرتبه ای چندان بلند و بالا، گویی که در بیخ آسمانها قرار گرفته است. او همانند خدای خویش، الله، نه میشنود، نه میبیند، نه پاسخ به سوالی دهد و نه حاجتی را بر آورد. یعنی که ولی فقیه دارای قدرتی ست فارغ از هر حد و حدودی، هر قید و بندی، هر قاعده و قانونی. همچون الله، ولی فقیه فرمانروایی ست، مستقل و قائم بذات. حال آنکه وجود "بندگان،" جمعا، بدو وابسته اند. او بی نیازاست از هرچه هست و نیست، بندگان، اما، جمعا، بدو نیازمندند. او داتاترین دانایان است و عالمترین عالمان. آیا تا کنون شنیده اید که از ولی فقیه خطایی، اشتباهی هر چند کوچک و ناچیز سر بزند؟ آیا تا کنون کسی شنیده است در امتداد بیست و هشت سال حکومت، ولی فقیه به لغزشی اعتراف کند؟ چه کسی میتواند بر جایگاه این "معصوم،" این موجود ماورایی تکیه بر زند؟
اینجا از جانشینی رهبری سخن میگوئیم که  روزانه هزاران بار نام خدایی که بنا بر باورش "الرحمان و الرحیم" و یا "بخشنده و مهربان" است بر زبان میراند و پوزه خود را بر آستانش میساید و در همان حال شمشیر شریعت را بر هرگردنی فرود آورد، که در برابر او عمود ایستد و از "تسلیم" و "اطاعت" و"فرمانبری" سر باز زند. آنها را یا بدار مجازات میاویزد و یا در حصر خانگی نگاه میدارد. او در تبعیت از خدای خود، نوید زندگی جاودانه در "بهشت" میدهد و "دوزخ" را برای شکنجه و آزار ناباوران نگاهداری میکند تا آنها را نه به یک مرگ بلکه هزاران هزارمرگ و یا عذاب "الیم" دچار نماید.
اگرچه ولی فقیه در نیمه راه اجتهاد باز ایستاده خود را در آغوش قدرت پرتاب نمود، با این وجود، از تفسیر وفهم کلام الله، آموخته است که چگونه "خدعه" را با "اخلاق" و "فریب" را با "خشونت" در آمیزد و به مرتبه خدایی برسد. هم اکنون نزدیک به 40 سال است که توانسته است، منبر خطبه و پند و اندرز را به منبر قدرت، منبر فریب و ریا تبدیل و بدین ترتیب ساختار قدرت را در تبعیت از "دین،" معماری نماید، دینی که خود و دستگاه فقاهت مظهر آن است، دین "امامتی،" دینی که قدرت طلبد تا ابدیت. چرا که "امامت" از تبار "رسالت" است، از تبار پیامبر اسلام، رسول برگزیده الله برای برقراری حکومت الهی بر روی زمین. بهمین دلیل حکومت الهی، حکومتی که با فرمانروایی رسول الله آغاز گردید، ضرورتا باید ادامه یابد تا قیامت. یعنی که هر حکومتی بحز حکومت امام، از خلافت گرفته تا حکومت سلطان و شاه، همه، "نامشروع" بوده و هستند. چون بیش از یکهزار و دویست سال است که آخرین امام به غیبت رفته است. پس از این دوران طولانی حکومت ولی فقیه، نخستین حکومت "مشروع" است بر روی زمین.  چرا که تبار او به امام میرسد و در دوران غیبت، الله، خداوند یکتا او را بر جایگاه "نایب" امام نصب نموده است.  بدین لحاظ، ولی فقیه نیز مانند پیامبر اسلام، رسالت دارد که جامعه را بر اساس امیال و اراده الله، بر بنیاد "شریعت" وی که در کلام مقدس، بازتاب یافته است، کلامی که الله خود به پیامبر خویش مخابره کرده است، معماری نماید. یعنی که یک جامعه "شریعتی" بر سازد، یک زندان بزرگ که در آن تسلیم، اطاعت و فرمانبری، شرط اولیه زندگی ست. جامعه شریعتی، جامعه ایکه خواست الله را بر آرد، جامعه ایست که در آن نه انسان، بلکه الله و یا جلوه او، ولی فقیه است که دارای حق و حقوق است. در جامعه شریعتی تنها "شبان" وجود دارد و "گله."
در نتیجه، آنچه جانشینی ولی فقیه را دشوار میسازد، انست که وی با ارتقا جایگاه ولایت فقیه به جایگاه خدایی، آنرا از دست هر فقیه یا مجتهد دیگری خارج ساخته است. او همه همردیفان و هم کسوتان خود را حقیر و بی مقدار و بی کفایت نموده است. چه، شرط خدمت و ارتقا در دستگاه ولایت نه شایسته سالاری، نه لیافت و معرفت بلکه التزام و تعهد است نسبت به اراده مطلق ولی فقیه، التزام و تعهدی که صداقت آن به ثبت رسیده باشد. آین است که گردانندگان دستگاه ولایت، فرماندهان و سرداران نیروهای قهر و خشونت، نهاد های سه گانه جمهوریت از جمله رئیس جمهور، برغم تخصص و دانش و مهارت ها و توانایی هاشان، همه از قوم فرومایگان هستند، نوکر صفت و رعیت منش اند. پیشانی کبره بسته شان نشان خواری و ذلت است تا عمود ایستایی و گردنفرازی. قشر فرومایگان که در حال گسترش و فزونی ست خود میشکنند، دروغ میگویند، چاپلوسی میکنند، بوسه برجایی زنند گرم از نشیمنگاه ولایت و تف وی را میلیسند تا از پلکان قدرت و ثروت بالا روند. در این راستا همین بس که بخاطر آوریم در انتخابات 88 ولی فقیه دست خود را بجنایت و ریختن خون بسیاری آلوده ساخت که فردی مثل محمود احمدی نژاد را بر مسند ریاست جمهوری بنشاند، فردی که در خور جارو کشی بوده و هست، فردی که ار فرومایه ترین فرومایگان است. نه اینکه افرادی که در دستگاه ولایت پیچ و مهره ای هستند دارای شایستگی بیشتری از احمدی نژاداند، خیر. همه از یک قماش اند، دو رو و درغگو و فریبکار که هم دین فروشند و هم شرف خویش و بخود نیز مباهات کنند. آنان نماد تسلیم و اطاعت و فرمانبری اند. از همین روی پس از مرگ ولایت ما با قشری روی در روی هستیم که محصول نظام ولایت است، قشر نوکر صفتان و رعیت پیشگان، مجیز گویان و تف لیسان ولایت و یا  قشر "فرومایگان" از جمله فرماندهان و سرداران سپاه پاسداران که با سر سپردگی و دریوزگی مطلق به ولایت و باوج رساندن بندگی و عبودیت، از پلگان ساختار قدرت صعود کرده اند. آنها فاقد صفات و کیفیتی در خور رهبری جامعه هستند. سپاه پاسداران و یا بعبارت صحیح تری، سپاه "بندگان،" سپاهی ست اخته شده، و در واقعیت زائده ایست از حوزه های علیمه. چه سرداران و فرماندهان این سپاه خود را یک جوجه مجتهد بشمار میآورند. آنها سربازان ولایت اند نه سربازان ملت. پس از پیوستن خداوندگار خامنه ای به نیستی، سپاه بندگان، حوزه های علمیه و منبر مقدس قدرت را براندازی نمیکنند بلکه سعی میکنند در پناه سایه روحانیت، همچنان بغارت و چپاول ثروت ملت ادامه دهند.
واقعیت آنست که فرمانروایانی که از برگزیدن جانشین برای خویش خود داری کرده اند بآن دلیل بوده است که به اطراف خود نگریسته و فردی را شایسته مقام فرمانروایی  و یا بزبان بهتری مقام خدایی، خدایی بی همتا و یگانه، بمانند خویشتن نیافته اند. پس سزاست اگر بپرسیم که برای نشستن بر مسند ولایت، کدام یک از قشرفرو مایگان، یا شریعتمداران حوزه ای، لیافت و شایسته صعود به مرتبه خدایی را دارند، خدایی که بار سنگین جامعه شریعتی، جامعه ایکه والاترین غرایز و تمایلات انسانی را سرکوب نموده و انسان را به یک زندانی، بیک "بنده" تبدیل و بحیوان تقلیل داده است. از همین روی بنیان جامعه شریعتی بسی بسیار لرزان و شکننده است. زیرا که با بکار گیری "شمشیر،" تنبیه و مجازات، اعدام در ملا عام، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی در خدمت هدایت ملت به "راه مستقیم"  شریعت اسلام را هم بی اعتبار ساخته و هم خوی حیوانی را در جامعه پرورش داده است که میتواند در خلایی که سقوط خداوندگار خامنه ای بزیرین ترین مرتبه دوزخ بوجود میاورد، سر بشور علیه نظامی بردارد که موجب پس رفت و "زوال." انسان گردیده است. خوی به خشونت، به بغض و کینه، اگر بیانگر زوال انسان نیست، بیانگر چه چیزی میتواند باشد. چهل سال حکومت دین، دینی که مظهر آن ولایت فقیه است، مردم را از دین بیزار و گریزان نموده است و دیگر زوال خویش را نپذیرند.  لذا مرگ ولایت مصیبت مضاعف است، ساختار دین و قدرت، در معرض فروپاشی قرار میگیرند، ساختاری که نماد آن روحانیت است، آیت الله ها و حجت الاسلامها و طلبه های حوزه های علمیه.
بنابراین مرگ ولی فقیه، مرگ یک  "رهبر" سیاسی نیست بلکه مرگ فردی است که مظهر رسالت و امامت است، رهبری که جلوه الله است. مرگ ولی فقیه سراسر بار معناست، چه اگر به مرگ الله و رسول وی نیانجامد،  علائم مرگ شریعت اسلام و مظهر آن: روحانیت را میتوان مشاهده نمود. آنچه از دگر اندیشان و مخالفان برآید آنست که مماشات با دین را بس و حقیقت را بیان کنند که تا روحانیت بهزینه جامعه تولید و باز تولید میشود، ملت همچنان در تاریکی بسوی زوال به پیش میرود. پس بر ماست که با ابزار آگاهی رسانی و روشنگری شرایط را برای وقوع یک حادثه بزرگ: تبدیل مرگ ولایت به بمرگ روحانیت و رهایی از سلطه شریعت را فراهم آوریم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi