۱۳۹۶ شهریور ۳۱, جمعه

رهایی
!بدست ملت است





دیر زمانی ست که فرصت مماشات با روحانیت و با دینی که مظهر آن است بسر آمده است. 
زیرا که دوران رهایی ملت نیز از یوغ دشمن جنایتکار و فریبکار، "فقاهت" فرا رسیده است. ندایی که اینبار از زبان ریاست جمهوری جدید امریکا، دانالد ترامپ، در یک محفل بین المللی شنیده میشود، آنهم بعریان ترین شکل ممکن.

هموطنان دلبسته به دانالد ترامپ، البته که در پوست خود نمی گنجند. بعضا که خود را از نزدیکان ترامپ و احتمالا از مشاوران او میدانند، تا آنجا پیشرفتند که در فضای مجازی اعلام نمودند که هرکس با سخنان ترامپ به مخالفت برخیزد، بدان که "مزدور" رژیم "اخوندها" ست.

هموطنان تیز هوش از این دست که در تشخیص مسیر وزیدن باد خبره اند، خیلی زود به اردوی ترامپ پیوسته و حتی خود را به سطح مشاورین ترامپ هم ارتقا داده اند. اینان مثل بسیاری از هموطنان برحسب معمول گناه را بحساب اجنبی گذارده و بر آن باورند که اگر اوباما، رئیس جمهور پیشین آمریکا، از مماشات با رژیم دین  دست بر میداشت، بدفاع از حقوق بشر می پرداخت، به تحریمات اقتصادی ادامه میداد و از همه مهمتر نامه فدایت شوم با سید علی خامنه ای رد و بدل نمیکرد، حکومت آیت الله ها اگر فرو نمی ریخت، خاطر آسوده دار که زورق جمهوری اسلامی را از هم گسیخته و بگل می نشاند. این هموطنان، دیر زمانی ست که در انتظارشنیدن چنین سخنانی از زبان رئیس جمهور آمریکا بوده اند. چندان بعید نیست که فردا یکی از شیفتگان ترامپ خود را نگارنده سخنرانی( بخش مربوط به جمهوری اسلامی) او بخوانند.

درکل، اما، گویی سخنرانی رئیس جمهور امریکا نه تنها امید به مرگ نظام را در دل شیفتگان ترامپ بلکه در دل بسیاری از هموطنان زنده ساخته است. این را البته که باید بفال نیک گرفت. بنابراین، اگر دیروز عدم اطمینان به حمایت کاخ سفید، ملت را از خیزش و مقاومت باز داشته و سبب آن گردید که در پوست خود بخزد، امروز زمینه برای برچیدن بساط فقاهت و بیرون راندن "دین،" از صحنه قدرت هرگز چنین فراهم نبوده است. بعید بنظر میرسد تهدیدهای رئیس جمهور آمریکا، لرزه شدیدی  به بدنه نظام وارد آورده، اضطراب و پریشانی نظام را سبب گردد. آنچه نظام را پیوسته دچار نگرانی و اضطراب میکند، تهدیدهای بیرونی نیست بلکه آتشی ست که در درون در زیر خاکستر در حال گر گرفتن است. که آنچه متولیان دین، حاکمان جبار امروز را نگران و پریشان میکند، آتشی ست که دیر یا زود همچون کوه آتش فشان دهان باز نموده، نعره برکشد و حکومت ولایت را به زیرین ترین مرتبه دوزخ واصل نماید.

این شرایط نابسامان درونی کشور و گسترش ویرانگر اقتدار ولایت در منطقه ، شرایطی که کارنامه حکومت آیت الله های مقدس برهبری ولایت فقیه را بازتاب میدهد، نظام را سراسیمه میسازد. 38 سال سرکوب ابتدایی ترین آزادیها، از جمله آزادی در گزینش، آزادی در گفتن و شنیدن و دیدن و پوشیدن و خوردن و نوشیدن ست که رژیم را آماده انفجار از درون ساخته است. 38 ندانم کاری و هدر دادن ثروت و انرژی و ظرفیت های ملی و از همه مصیبت بار تر تخریب زیست محیطی، هوای آلوده و ریزگردهای کشنده، برخاسته از فراز رودخانه ها، دریاچه ها و تلاب های خشک شده است که ساختار دین و قدرت و هژمونی فقاهت را به نابودی تهدید میکند.

آیا سخنان  دونالد ترامپ تغییر رفتار و گفتار و نظام را سبب گردد و رژیم را وامیدارد تا ماستها را کیسه کرده، نرمخویی پیشه، به تعامل و بده بستان تن داده و یا همچنان رویای صدور انقلاب را در سر می پروراند، به سرکوب و سختگیری در درون  و به آتش افروزی و جنک و خونریزی و تخریب و ویرانی در بیرون، ادامه خواهد داد؟ در هر صورت، درمان درد ملت ما نیست. ما باید حساب خود را با قشری از جامعه تصفیه کنیم که بر تمامی زندگی سلطه افکنده است، قشری که خود را "روحانیت" نامیده است. ما باید حساب خود را با دینی تصفیه کنیم که در بر گیرنده احکامی ست ذاتا ضد بشر، خصم آشتی ناپذیر آزادیهای بشری و دشمن سازش ناپذیر زمان است. یعنی که ملت ایران زمانی باید باین سوال پاسخ دهد که آیا میخواهد دینی که بدان باور دارد بر او نیز حکومت کند یا نه؟ آیا میخواهد به پرورش قشری مفتخوار، فریبکار، قشری ذاتا فرومایه، در دامن خود ادامه دهد یا نه؟ تنها ملت است که باید برخیزد و خود را رهایی بخشد. تنها ملت است که میتواند به نجات خود از فقر و فساد، از ذلت و خواری، برخاسته و یوغ خرافات و توهمات و تعصبات دینی را از ذهن خویش برگیرد، رهایی و آزادی را بآغوش بکشد.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi










۱۳۹۶ شهریور ۲۴, جمعه


پس از مرگ ولایت،
مرگ روحانیت!




البته که مسئله جانشینی ولایت فقیه را نباید سهل و ساده انگاشت، چه تاریخ، شهادت میدهد که جانشینی رهبرانی که خود را به مرتبه خدایی رسانده اند هرگز ساده نبوده است. مثلا نه جانشینی استالین ساده بود و نه جانشینی مائوتسه تونگ، هردو رهبرانی بودند که حمد و ثنای آنها، حمد و ثنای آفریننده را بی رنگ میساخت. خدایانی بودند که از آنها "معجزه" برخاسته بود. آنها ناجیان ملت هایی بودند که تحت استبداد فئودالی در قعر فقر و بدبختی و ذلت و خواری غوطه ور بودند. تردید مدار که این رهبران هرگز به مرتبه "ماورایی" نمیرسیدند اگر سفاکی و سنگدلی، خشونت و بیرحمی را باوج خود نمیرساندند و رعب و وحشت را بر ملت خود حاکم نمیکردند. دیدیم که چگونه استالین پس از مرگش از مرتبه خدایی سقوط کرد و به جنایتکاران تاریخ پیوست. مائو اگرچه بسرنوشت استالین دچار نگردید، اما، آنانکه قصد ادامه راه او را داشتند، از جمله همسر وی از راس قدرت فرو غلتیدند و رسوا گردیده و بسیاهی ها پیوستند.
این بدان معنا ست که ولی فقیه، عملا کار جانشینی را غیر ممکن ساخته است. چرا که او را خود و پیروانش به مرتبه خدایی رسانده اند و یافتن جانشینی برای او پستی و بلندی ها، پیچ و خمهای زیادی در پیش روی دارد. چرا که قدرتی که در دست ولی فقیه، تمرکز یافته است، در تاریخ استبداد کشور ما بی سابقه است. هیچ پادشاهی چه پیش و چه پس از اسلام، مظهر دین و قدرت نبوده و تمامی قدرت در دستشان تمرکزنیافته بوده است. منظور از تمامی قدرت، "شمشیر" است باضافه "شریعت." و نیز هیچ فرمانروای دیگری در جهان حدا اقل در صد سال اخیر دارای چنین قدرتی، قدرتی مضاعف هرگز نبوده است. نکته آنجاست که فرمانروایان سوار بر دو مرکب دین و قدرت، خود را از تبار پیامبران میپندارند. خمینی، فرمانروایی را به "امامت" رساند و پس از او سید علی خامنه ای آنرا به مرتبه  خدایی ارتقا داد، مرتبه ای چندان بلند و بالا، گویی که در بیخ آسمانها قرار گرفته است. او همانند خدای خویش، الله، نه میشنود، نه میبیند، نه پاسخ به سوالی دهد و نه حاجتی را بر آورد. یعنی که ولی فقیه دارای قدرتی ست فارغ از هر حد و حدودی، هر قید و بندی، هر قاعده و قانونی. همچون الله، ولی فقیه فرمانروایی ست، مستقل و قائم بذات. حال آنکه وجود "بندگان،" جمعا، بدو وابسته اند. او بی نیازاست از هرچه هست و نیست، بندگان، اما، جمعا، بدو نیازمندند. او داتاترین دانایان است و عالمترین عالمان. آیا تا کنون شنیده اید که از ولی فقیه خطایی، اشتباهی هر چند کوچک و ناچیز سر بزند؟ آیا تا کنون کسی شنیده است در امتداد بیست و هشت سال حکومت، ولی فقیه به لغزشی اعتراف کند؟ چه کسی میتواند بر جایگاه این "معصوم،" این موجود ماورایی تکیه بر زند؟
اینجا از جانشینی رهبری سخن میگوئیم که  روزانه هزاران بار نام خدایی که بنا بر باورش "الرحمان و الرحیم" و یا "بخشنده و مهربان" است بر زبان میراند و پوزه خود را بر آستانش میساید و در همان حال شمشیر شریعت را بر هرگردنی فرود آورد، که در برابر او عمود ایستد و از "تسلیم" و "اطاعت" و"فرمانبری" سر باز زند. آنها را یا بدار مجازات میاویزد و یا در حصر خانگی نگاه میدارد. او در تبعیت از خدای خود، نوید زندگی جاودانه در "بهشت" میدهد و "دوزخ" را برای شکنجه و آزار ناباوران نگاهداری میکند تا آنها را نه به یک مرگ بلکه هزاران هزارمرگ و یا عذاب "الیم" دچار نماید.
اگرچه ولی فقیه در نیمه راه اجتهاد باز ایستاده خود را در آغوش قدرت پرتاب نمود، با این وجود، از تفسیر وفهم کلام الله، آموخته است که چگونه "خدعه" را با "اخلاق" و "فریب" را با "خشونت" در آمیزد و به مرتبه خدایی برسد. هم اکنون نزدیک به 40 سال است که توانسته است، منبر خطبه و پند و اندرز را به منبر قدرت، منبر فریب و ریا تبدیل و بدین ترتیب ساختار قدرت را در تبعیت از "دین،" معماری نماید، دینی که خود و دستگاه فقاهت مظهر آن است، دین "امامتی،" دینی که قدرت طلبد تا ابدیت. چرا که "امامت" از تبار "رسالت" است، از تبار پیامبر اسلام، رسول برگزیده الله برای برقراری حکومت الهی بر روی زمین. بهمین دلیل حکومت الهی، حکومتی که با فرمانروایی رسول الله آغاز گردید، ضرورتا باید ادامه یابد تا قیامت. یعنی که هر حکومتی بحز حکومت امام، از خلافت گرفته تا حکومت سلطان و شاه، همه، "نامشروع" بوده و هستند. چون بیش از یکهزار و دویست سال است که آخرین امام به غیبت رفته است. پس از این دوران طولانی حکومت ولی فقیه، نخستین حکومت "مشروع" است بر روی زمین.  چرا که تبار او به امام میرسد و در دوران غیبت، الله، خداوند یکتا او را بر جایگاه "نایب" امام نصب نموده است.  بدین لحاظ، ولی فقیه نیز مانند پیامبر اسلام، رسالت دارد که جامعه را بر اساس امیال و اراده الله، بر بنیاد "شریعت" وی که در کلام مقدس، بازتاب یافته است، کلامی که الله خود به پیامبر خویش مخابره کرده است، معماری نماید. یعنی که یک جامعه "شریعتی" بر سازد، یک زندان بزرگ که در آن تسلیم، اطاعت و فرمانبری، شرط اولیه زندگی ست. جامعه شریعتی، جامعه ایکه خواست الله را بر آرد، جامعه ایست که در آن نه انسان، بلکه الله و یا جلوه او، ولی فقیه است که دارای حق و حقوق است. در جامعه شریعتی تنها "شبان" وجود دارد و "گله."
در نتیجه، آنچه جانشینی ولی فقیه را دشوار میسازد، انست که وی با ارتقا جایگاه ولایت فقیه به جایگاه خدایی، آنرا از دست هر فقیه یا مجتهد دیگری خارج ساخته است. او همه همردیفان و هم کسوتان خود را حقیر و بی مقدار و بی کفایت نموده است. چه، شرط خدمت و ارتقا در دستگاه ولایت نه شایسته سالاری، نه لیافت و معرفت بلکه التزام و تعهد است نسبت به اراده مطلق ولی فقیه، التزام و تعهدی که صداقت آن به ثبت رسیده باشد. آین است که گردانندگان دستگاه ولایت، فرماندهان و سرداران نیروهای قهر و خشونت، نهاد های سه گانه جمهوریت از جمله رئیس جمهور، برغم تخصص و دانش و مهارت ها و توانایی هاشان، همه از قوم فرومایگان هستند، نوکر صفت و رعیت منش اند. پیشانی کبره بسته شان نشان خواری و ذلت است تا عمود ایستایی و گردنفرازی. قشر فرومایگان که در حال گسترش و فزونی ست خود میشکنند، دروغ میگویند، چاپلوسی میکنند، بوسه برجایی زنند گرم از نشیمنگاه ولایت و تف وی را میلیسند تا از پلکان قدرت و ثروت بالا روند. در این راستا همین بس که بخاطر آوریم در انتخابات 88 ولی فقیه دست خود را بجنایت و ریختن خون بسیاری آلوده ساخت که فردی مثل محمود احمدی نژاد را بر مسند ریاست جمهوری بنشاند، فردی که در خور جارو کشی بوده و هست، فردی که ار فرومایه ترین فرومایگان است. نه اینکه افرادی که در دستگاه ولایت پیچ و مهره ای هستند دارای شایستگی بیشتری از احمدی نژاداند، خیر. همه از یک قماش اند، دو رو و درغگو و فریبکار که هم دین فروشند و هم شرف خویش و بخود نیز مباهات کنند. آنان نماد تسلیم و اطاعت و فرمانبری اند. از همین روی پس از مرگ ولایت ما با قشری روی در روی هستیم که محصول نظام ولایت است، قشر نوکر صفتان و رعیت پیشگان، مجیز گویان و تف لیسان ولایت و یا  قشر "فرومایگان" از جمله فرماندهان و سرداران سپاه پاسداران که با سر سپردگی و دریوزگی مطلق به ولایت و باوج رساندن بندگی و عبودیت، از پلگان ساختار قدرت صعود کرده اند. آنها فاقد صفات و کیفیتی در خور رهبری جامعه هستند. سپاه پاسداران و یا بعبارت صحیح تری، سپاه "بندگان،" سپاهی ست اخته شده، و در واقعیت زائده ایست از حوزه های علیمه. چه سرداران و فرماندهان این سپاه خود را یک جوجه مجتهد بشمار میآورند. آنها سربازان ولایت اند نه سربازان ملت. پس از پیوستن خداوندگار خامنه ای به نیستی، سپاه بندگان، حوزه های علمیه و منبر مقدس قدرت را براندازی نمیکنند بلکه سعی میکنند در پناه سایه روحانیت، همچنان بغارت و چپاول ثروت ملت ادامه دهند.
واقعیت آنست که فرمانروایانی که از برگزیدن جانشین برای خویش خود داری کرده اند بآن دلیل بوده است که به اطراف خود نگریسته و فردی را شایسته مقام فرمانروایی  و یا بزبان بهتری مقام خدایی، خدایی بی همتا و یگانه، بمانند خویشتن نیافته اند. پس سزاست اگر بپرسیم که برای نشستن بر مسند ولایت، کدام یک از قشرفرو مایگان، یا شریعتمداران حوزه ای، لیافت و شایسته صعود به مرتبه خدایی را دارند، خدایی که بار سنگین جامعه شریعتی، جامعه ایکه والاترین غرایز و تمایلات انسانی را سرکوب نموده و انسان را به یک زندانی، بیک "بنده" تبدیل و بحیوان تقلیل داده است. از همین روی بنیان جامعه شریعتی بسی بسیار لرزان و شکننده است. زیرا که با بکار گیری "شمشیر،" تنبیه و مجازات، اعدام در ملا عام، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی در خدمت هدایت ملت به "راه مستقیم"  شریعت اسلام را هم بی اعتبار ساخته و هم خوی حیوانی را در جامعه پرورش داده است که میتواند در خلایی که سقوط خداوندگار خامنه ای بزیرین ترین مرتبه دوزخ بوجود میاورد، سر بشور علیه نظامی بردارد که موجب پس رفت و "زوال." انسان گردیده است. خوی به خشونت، به بغض و کینه، اگر بیانگر زوال انسان نیست، بیانگر چه چیزی میتواند باشد. چهل سال حکومت دین، دینی که مظهر آن ولایت فقیه است، مردم را از دین بیزار و گریزان نموده است و دیگر زوال خویش را نپذیرند.  لذا مرگ ولایت مصیبت مضاعف است، ساختار دین و قدرت، در معرض فروپاشی قرار میگیرند، ساختاری که نماد آن روحانیت است، آیت الله ها و حجت الاسلامها و طلبه های حوزه های علمیه.
بنابراین مرگ ولی فقیه، مرگ یک  "رهبر" سیاسی نیست بلکه مرگ فردی است که مظهر رسالت و امامت است، رهبری که جلوه الله است. مرگ ولی فقیه سراسر بار معناست، چه اگر به مرگ الله و رسول وی نیانجامد،  علائم مرگ شریعت اسلام و مظهر آن: روحانیت را میتوان مشاهده نمود. آنچه از دگر اندیشان و مخالفان برآید آنست که مماشات با دین را بس و حقیقت را بیان کنند که تا روحانیت بهزینه جامعه تولید و باز تولید میشود، ملت همچنان در تاریکی بسوی زوال به پیش میرود. پس بر ماست که با ابزار آگاهی رسانی و روشنگری شرایط را برای وقوع یک حادثه بزرگ: تبدیل مرگ ولایت به بمرگ روحانیت و رهایی از سلطه شریعت را فراهم آوریم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۶ شهریور ۱۰, جمعه

روحانیت باید برود!



همگان در انتظار آن لحظه ای هستند که دست طبیعت وجود شوم ولایت را از زمین برگیرد و بافسل السافلین، فروترین طبقه دوزخ گسیل بدارد. نزدیک شدن به آن لحظه سرنوشت ساز، آن لحظه ای که آخرین نفس در سینه ضحاک زمان ما، ولی فقیه حبس گردد، بسیاری از انیشه ورزان مخالف را نگران ساخته است، بحق هم. چه خطر فروپاشی جامعه، انفجار از درون و از هم گسیختن بنیان آن، بسی بسیار جدی ست، اگر بغض و کینه ای که در درون اکثریت مردم در طول این سالهای طولانی ستم دین وقدرت انباشته گردیده است، در نظر بگیریم. انباشت بغض و کینه ناشی از نزدیک به 40 سال پسروی و زندگی تحت قواعد و مقرارت پوچ و بیهوده و ملال آور شریعت اسلامی و سرکوب بهترین و برترین غرایز انسانی، سرکوب غریزه آزادی و آفرینش، بموادی انفجارزا تبدیل گردیده اند که بی تردید انفجاری خواهد بود، تماشایی مهیب و ترسناک. در انفجاری که در 1357 رخ داد، تاج و تجت پادشاهی بر باد رفت، اما، اینبار این منبر دین و قدرت است که در هم کوبیده از هم متلاشی میشود.

بعداز 40 سال حکومت "مقدس" آیت الله ها، جامعه ما، مانند ایل و طایفه ای را ماند که هم ثروتش را بغارت برده اند و هم آبرو و حیثیت و از همه بدتر "ناموس" ش را ربوده اند. این است که جامعه ما کوه آتش فشانی را ماند که آماده است، دهان باز نموده و از خود سیلاب آتش سرازیر سازد و منبر قدرت ولایت را در خود ذوب نماید.

درست است، حکومت ولایت در نیابت از امامت، قرار است تا "قیامت" و یا تا خروج امام عج از غیبت ادامه یابد. اما، بدلیل خصومت با زمان و ستیز با آزادی، مثل همه حکومت ها که در تاریخ آمده اند و رفته اند، این نیز خواهد رفت. درست است نمیتوان حالتی انفجاری را در درون کشور انکار کرد ولی این بدان معنا نیست که انفجار اتفاق خواهد افتاد. گمانه زنی ها در باره سلامت ولی فقیه، جلوه الله  چندان قابل اعتماد نبوده است. دلیلی ندارد که خداوند خامنه ای دوست داشته باشد، منبر دین وقدرت را رها کند و برود. تاکنون در محافلی که حضور یافته و سخنرانی نموده است، نشانی از فرسودگی در او دیده نمشود. او حد اقل ده سال دیگر را پیش روی دارد. چه بسا در ایجاد فضایی چنین انفجار آمیز، مقامات اطلاعاتی دست  اندر کاراند. بانتظارات مرگ نظام دامن زده میشود، چنانکه گویی هر لحظه، هر آنی رژیم دین ممکن است از هم فرو بپاشد. 40 سال است که این انتظارات با یاس و نومیدی کشانده شده است و مردم بدان خو گرفته اند، دلیلی ندارد که بر این 40 سال 10 سال هم ناکامی، نتوانیم بیافزاییم.

تردیدی نیست، که پس از گذشت نزدیک به 40 از عمر حکومت اسلامی، شرایط دیگری بر کشور ما حاکم است. حکومت اسلامی، همه حریفان خود از چپ و انقلابی گرفته تا مجاهد و ملی مذهبی تا ترک و کرد و ترکمن، از میدان رقابت بیرون رانده است چنانچه اثری هم از آنها در داخل کشور دیده نمیشود. سران حزب توده و بخشی از چریک های فدائی فکر میکردند آنها بخاطر خدمات که بنظام اسلامی کرده بودند تا سرپا ایستد، از خشم امام خمینی، از زیر تیغ برنده اسلام، دشمن آشتی ناپذیر خداناشنان، در امان خواهند بود. رهبران حزب توده که بیشتر شیفته قدرت بودند تا شیفته کارگر دانش و توانایی حزب را در خدمت حکومت نوپای اسلامی قرار داده بودند. آنان خام خیالی را بجایی کشانده بود که فکر میکردند، اسلام را نه با آزادی ستیز است و نه انچه نو و مدرن است. اصلا قبل از آنکه فقها و علما متوجه بشوند، همانان بودند که به نیت و میل و اراده الله را مبنی بر دمکراسی و آزادی در لابلای آیه های اسمانی کلام الله یافته بودند. استاد طبری وقتی اسلام را یافت بر ریش مارکس و لنین شخت خنده زد. اما،  چیزی بطول نیانجامد که بر پشت آنان نیز خنجر اسلام فرود آمد. رهبران کارکشته حزب توده آنقدر گوش بفرمان دوستان روسی خود در حزب کمونیست شوروی بودند که هرگز فکر نمیکردند خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی ایکه که از حکومت اسلامی، با چشمان خود مشاهده کرده بودند، آنها را نیز در خود میبلعد.

اما، این تنها پستی و بلندی هایی نیود که حکومت آیت الله ها، مردان مرید و حلقه بگوش الله تجربه کرده باشد. جنبش داشجویی 18 تیر را در کوتاه ترین زمان خاموش ساخت. سپس خود را با اقیانوس عظیم مردم در شهرهای بزرگ در اعتراض به تقلب در انتخابات و پیروزی احمدی نژاد در مقام ریاست جمهوری، روی در روی گردید. خیابانهای شه های بزرگ، سیلی از مردم بدان عظمت هرگز بخود ندیده بوند. جنبش اعتراضی 88 نیز چیزی بطور نکشید که تحت نام "فتنه" سرکوب و سر به نیست گردید. رهبران جنبشی که بجنبش "سبز" معروف گردید، نه کمونیست بودند و نه لیبرال و نه دمکراسی خواه، از یاران امام خمینی و بینانگزاران نظام و پیوسته در حلقه فوقانی رهبر جای داشتند. میرحسین موسوی، نخست وزیری بود که اداره کشور را در دوران جنگ بعهده داشت. شیخ مهدی کروبی، رئیس مجلس ششم و هفتم را در اشغال داشت پس از آنکه به مقامات مهمی بوسیله امام انتصاب شده بود. افزوده بر اینان باید از زهرا رهنورد، همسر میر حسین موسی در کنار رهبران جنبش سبز نام برد. این رهبران پس از گذشت شش سال هنوز در حصر بسر میبرند. وضع آنان از هر زندانی وخیم تراست، زندانی از اتهام خود آگاه ست، بدادگاه رفته، فرصت دفاع از خود را داشته است و از مجازات خود از آغاز تا پایان ان آگاه است، اما، رهبران در حصر "خانه" از تمامی حقوق یک زندانی محرومند بدون آنکه در زندان بسر ببرند. نفرت رهبر معظم انقلاب به آنهایی که در قدرت مطلق او شک میکنند چنان عمیق است، کوچکترین رحم و شفقتی را نسبت به کسانی که در برابر او تسلیم نمیشوند و از اطاعت و فرمانبری سر باز میزنند، نشان نمیدهد، تا دندانهای تیز و چنگالهای برنده خود را در گوشت و پوست آنان فرو نبرد و خونشان را نیاشامد آتش انتقام در او فرو ننشیند.
چن
پس چاره چیست؟ چه کسی میتواند خلایی که پس از گذر ضحاک زمان ایجاد میشود پر نماید؟ بعید بنظر میرسد، د پس از د گذشت خداوند خامنه در کوتاه مدت، شاهد حادثه بزرگی در صحنه سیاست کشورباشیم. اگر با رفتن شاه شیرازه نظام شاهی ازهم پاشیده شد، نظام ولایت فقیه در کوتاه مدت ادامه خواهد یافت. چرا که ساختار قدرت دستخوش طوفان نشده است، آنچه در واقع بخود لرزیده است ساختار دین است. اگر هم اینجا و آنجا شورشی هم بپا بشود، نیروهای امنیتی از انتشار آن به محله و یا شهرهای دیگری جلوگیری میکنند. تعداد مجتهدینی که دارای ویژگیهای رهبری هستند کم نیستند، ساختار قدرت دست حمایت در پشت مجتهدی بر گذارده و او را وارث منبر خدایی میکتند که مرده است. خاطر آسوده دارکه در میان قشر فریبکاران، فریبکارترین ها بسیارند.

مخالفان برون مرزی برآنند که فروپاشی نظام، فرصت برگزیدن ولی فقیه سوم و یا جانشین خدا خامنه ای، چندان ساده نبوده و با نظم و آرامش صورت نمیگیرد. طوفان سهمناکی که در پیش است فروپاشی ساختار قدرت را اگر متلاشی نکند متزلزل و سرگردان میکند. بعضا، دلنگران آینده تیره و تاریکی هستند که کشور ما ممکن است با آن روبرو شود. بدین لحاظ از تشکیل و یا تاسیس نهادی سخن میگویند که با بدست آوردن حمایت و اعتماد مردم، باید حاضر و آماده گردد که خلائی که پس از پیوستن خداوند خامنه ای بافسل سالفین، بوجود میآید، پرنماید.

ترسم اما، تشکیل و یا تاسیس این نهاد، با هرنامی که برآن گذارده میشود، حتی با وجهه قانونی، هر چند بسیار نا محتمل، چندان کار ساز نیاید و نتواند آن خلا را پر سازد. واقعیت آن است که به تشکیل چیزی بنام دولت در تبعید ، نمیتوان چندان امید بست. اگرچه بخوبی آگاهیم که در تاریخ بعضا، رهبران انقلابها از خارج انقلاب را در داخل راه اندازی کرده اند، از جمله آیت الله خمینی. همه انقلابات برغم شباهت و نقاط مشترک با یک دیگر، کپیه انقلابهای پیش از خود نبوده اند. همچنانکه، در چین مدل صنعتی کردن جامعه شوروری با شکست عظیم روبرو گردید و نیز ارنستو چه گوارا، انقلابی مشهور کوبا و آمریکای لاتین، بعداز انقلا ب کوبا بار و بندیل را بست و بجنگل های بولیویا رفت که دهقانان و بومی آن دیار را سازماندهی نموده و طرح انقلاب کوبا را نیز در آنجا عملی سازد. امام خمینی هم رویای صدور انقلاب اسلامی را در سر میپروراند وقتی 8 سال جنگ پوچ و بیهوده را ادامه داد. معلوم است که جانشینان او نیز از تاریخ نیاموخته اند. رهبر یکبار میتواند بردوش هواپیما در بارگاه دین و قدرت صعود کند و میلیونها مییلیون مردم را شیفه خود نماید.

 از سر دوراندیشی، به فکر نظام جانشین بودن، اصلا گرفتی نیست. مسئله اما، آنجاستکه حتی اگر چنین امری، بر قراری نهاد یا تشکیلاتی بنام "دولت در تبعید" امکان پذیر باشد در کارآیی آن شک و تردید بسیار زیاد است. مگر رهبر آن رهبری باشد به لحاظ وجهه و هیبت وصلابت شخصی که بر روی دست، خمینی بر خیزد تا بتواند ساده دلان و سهل باوران را شیفته و شیدای خود نماید که در آنصورت هم نمیتوان بآنیده ای روشن امیدوار بود. روشن است در چین شرایطی نمیتوان به راهکارهای سنتی پرداخت و آماده ورود  به میدان جانشینی گردید.

چنین بنظر میرسد که تنها مخالفان رژیم در خارج از کشور نیستند که بسناریوی دوران پس از ولایت فقیه می اندیشند. گفته میشود که هر جناح دینی و سیاسی و نظامی، از درون حوزه های علمیه گرفته تا نیروهای قهر و خشونت، بسیجی و سپاه پاسداران و دیگر قمه کشان هر یک برای خود طرحی را آماده ساخته که بتوانند آن خلا وسیعی که در نتیجه پیوستن خداوند خامنه ای بافسل السافلین بوجود آمده است پر نمایند. مسلم است از جزئیات که بگذریم حتی از کلیات این سناریوهای مختلف کسی چیز زیادی نمیداند. هرچه هست تنها از حدس و گمانه زنی بر میخیزد.

پر کردن خلایی که در نتیجه مرگ خدا خامنه ای، بوجود میاید، امر سهل و ساده ای نیست. تجربه جنبشهای مردم نشان میدهد که جنبشهایی به پیروزی رسیده اند که ضمن شفافیت آنچه را که میخواهند، آنچه را که نمیخواهند و بر فرو پاشی آن اصرار میورزند، یعنی که دشمن جنبش را تعریف و شناسایی کرده اند. شناخت دشمن و نابودی آن، نیروی تجهیز کننده ای است که میتواند شور و شوق و امید بآینده را برانگیزد. بزعم این نگارنده در آینده جنبشی پا میگیرد و بسوی نجات ملت از فقر و عقب ماندگی، از فساد و فحشا، از ورشکستگی اقتصادی، تورم و بیکاری و ترمیم محیط زیست، پیش خواهد رفت که ریشه کن کردن نهاد فقاهت و روحانیت را از بیخ و بن، هدف و برنامه اساسی خود قرار دهد. مخالفین نظام باید مردم را قانع کنند که وجود قشر مفتخواری بنام روحانیت نه ضرورتی برای جامعه وجود دارد ونه حتی از چنین موجود فریبکاری در کلام الله، سخنی رفته است. در فرآیند این جنبش است که شرایط  برای ظهور رهبری و برنامه آزاد سازی جامعه هموار میگردد. در یکی از برنامه های تلویزیونی اینترنتی بحث بر سر جانشینی و پیشنهاد رفراندم و شدنی و نشدنی و نیز برقراری آن در خارج از کشور مطرح بود. مجری برنامه آخر سر از میهمانان خود پرسید اگر این رفراندوم برپا بشود آن سوال سرنوشت ساز چیست که باید به رفراندوم گذاشته  بشود. متاسفانه میهمانان گرامی برنامه پاسخ روشنی  باین سوال ندادند. این حیرانی بدون تردید از عدم وجود نمادی اهریمنی ست، که عرصه را برهمه جنبدگان تنک کرده است. مخالفان بسیار آگاهند که چه چیزی را میخواهند. گمانه زنی درستی خواهد بود اگر بگویم کف خواست همه مخالفین "سکولاریزم" و "دمکراسی خواهی" ست. اما، هنوز روشن نکرده اند که ساختار کدام نهاد در جامعه اسلامی است که باید فرو ریخته شود تا بتوان بر ویرانه های آن سکولاریزم و دمکراسی بنا گردد. هم اکنون اخبار بسیار منتشر میشود که حکایت از تنفری میکند که از طرف مردم نسبت بروحانیون و بسیجی ها ابراز میشود، یعنی که زمینه براندازی قشری که علت همه سیه روزیها و تیره بختی های ملت است، هم اکنون بوجود آمده است. از سر "توهم" و خوشخیالی نست  که باید بگوییم تا زمانیکه قشری مفتخوار و فریبکار در جامعه ما وجود دارد، نه فرهنگ سکولاریزم برساخته شده و قوام گیرد و نه شیوه زندگی در یک جامعه آزاد و دمکراتیک میتواند از رویا بواقعیت بپیوندد. روحانیت باید برود تا روشنایی و شادی بزندگی باز گردد، خدا خامنه ای چه بماند و چه بمیرد. برخیز این هموطن. روحانیت باید برود این است راه رهایی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۶ شهریور ۳, جمعه


مسئولیت
 و شریعت اسلامی!






بعضا "مسئولیت گریزی" را که زمینه ساز گسترش بی سابقه فساد در تمامی لایه های جامعه اسلامی است، عارضه ای میخوانند که همه نظام های استبدادی بدان مبتلا هستند و نمیتوان آنرا لزوما یک  پدیده "اسلامی" شناسایی نمود. که باورها و ارزشهای اسلامی ذاتا مسئولیت زا هستند. میگویند، بی مسئولیتی حاکمان را نباید به دین و باورهای دینی آنها مرتبط ساخت. آنها را قدرت بر میانگیزد نه دین، نه ایمان به "توحید" و "نبوت" و "امامت. که هیتلر آدم کش بود. استالین هم خونخوار بود، حکمرانان ایران هم آدم کش هستند چه ربطی به دین دارد. تنها مسلمانان نیستند که دست به قتل و آدم کشی میزنند. حاکمان جبار هستند که از مسئولیت گریخته و چهره دین را زشت و کریه جلوه گر ساخته اند. و گرنه دین اسلام، دین مسئولیت است و تعهد و التزام به یکتایی و یگانگی خداوند. در اسلام کوچکترین اعمال "بندگان" در دفتر الهی ثبت میشود و در روز حسابرسی، روزی که میرندگان سر از خاک بر آورند، مورد باز خواست قرار میگیرند. مضاف بر این اگر در نهاد اسلام مسئولیت نهفته نشده بود، نمیتوانست  دین صلح و انساندوستی باشد، دینی که در آن نه خشونت هست و نه انتقامجوئی، دین اسلام، دین عقل و منطق است، نه دین فرمانروایی و فرمانبری، دین مسئولیت هست و حسابرسی.

 به این ترتیب آب تطهیر بسر اسلام میریزند و سعی بر آن دارند که ستیز و خصومت آن با مسئولیت انسان در برابر انسان را در پس مسئولیت انسان در برابر الله پنهان ساخته و بر خشونت و انتقام ستانی ای که در نهاد آئین اسلام نهفته اند، چشم فرو بسته و از اسلام دینی بسازند، ذاتا مسئول، مسالمت جو و انعطاف پذیر، سازگار با دنیای مدرن و دمکراسی. که آموزشهای آئین اسلامی را از هر گونه مسئولیتی پاک و منزه نگاه دارند و تقدس آنرا حفظ نمایند. که راه نجات از بی مسئولیتی در تعهد و التزام به نظام ولایت نهفته است.

اینجا از مسئولیت  در نظامی سخن میرانیم که اساسا بنیان گذارده شده است بر اصل و اصول "اخلاقی،" برخاسته از دین و آئین اسلامی، دینی که همه خوب ها و بد ها، حرام ها و حلال ها را تعریف کرده تا "بندگان" الله از "راه مستقیم" منحرف نشوند. بدین معنا نظام ولایت را باید یک نظام اخلاقی خواند، یعنی نظامی که بواسطه اخلاقی بودنش زیر بار مسئولیت نمیرود. چرا که نظام اخلاقی بر اساس "اطاعت" و "فرمانبری" برقرارمیگردد، نه مسئولیت. این باید و آن نباید کنی. جای چند و چونی نیست. آنچه پیامبر اسلام، معمار نظامی که در دامن ش قرار است انسان برتر روزی ظهور یابد و با خود نجات و رستگاری برای بشر به ارمغان بیاورد، انجام داده و یا به زبان آورده است، همه خوب، عاری از زشتی و پلیدی ست چون کلامی برمیخیزد که الله به رسول برگزیده خود مخابر کرده است و رسول الله  بر آن اساس حکمرانی میکرده است. مثلا وقتی الله، رسول خود را به منظور توسعه ی دین اسلام، دین یکتا پرستی، دین قوانین و مقررات خوشبختی در این جهان و رستگاری در جهان دیگر، به "جهاد" و "شهادت، " به قتل فی السبیل الله، فرا میخواند و فن فنون لشگر کشی به او میآموزد که بجنگد و خون بریزد و غارت بکند، زنان را به اسارت در آورد و مورد تجاوز قرار دهد، از فرمان الله سرپیچی ننمود. نا فرمانی نکرد. به جنگ و جهاد پرداخت که آنچه خوب است و انسان را از شر برکنار میدارد با ابزار قهر و خشونت براه مستقیم هدایت نماید.

بنابراین، تمامی اعمال پیامبر اسلام از سر مسئولیت به الله، خداوند بی همتا صورت میگرفت.  نظام ولایت را باید نسخه دیگر دوران حکومت محمد خواند. این رژیم از آغاز خود را مسئول دانسته است که راه پیامبر اسلام را در پیش گیرد. این رژیم هم میخواهد همچون رژیم محمد، پاک و آسمانی باشد. حضرت ولایت نیز از سر مسئولیت نسبت به الله و بر قراری و استدام حکومت الله بر روی زمین، از آغاز بکشتار و خونریزی دست زد و آنرا با قتل عام بیش از 5000 زندانیان سیاسی در 67 باوج خود رساند.

بدیهی ست که مسئولیت در یک نظام دینی- اخلاقی نمیتواند به چیزی جز اطاعت و فرمانبری و یا عبودیت و بندگی و یا راهکارهایی برای گریز از مسئولیت بیانجامد. چرا که نظام اخلاقی توانایی بکار گیری عقل و خرد انسان را محدود و لاجرم به تعطیلی میکشاند تا از او یک فرمانبر برجسته بسازد. چرا که بزعم شریعتمداران مقدس، بشر وقتی از حیوانیت خود خارج میشود که آنچه را  دین خوب و بد، حسن و قبح، زشت و زیبا، مقدس و موهن، تعریف و تبیین کرده است بیاموزد و بکار ببندد تا حیوانی شود اهلی. چگونه میتوان انسانی را که بر اساس داده شده ها و بر اساس احکام الهی عمل میکند مسئول دانست؟ آیا امام امامان، امام خمینی وقتی سران نظام شاهنشاهی را فریفت و به مقر خود فرا خواند و سپس به جوخه های اعدام سپرد و یا زمانیکه حکم قتل عام زندانیان سیاسی را در 67 امضا نمود، از سر مسئولیت به الله و رسول او بود یا از سر مسئولیت به انسان و وطن؟ پاسخ روشن است که مسئولیت در برابر الله ارجح است بر مسئولیت به انسان و وطن. نیز وقتی طلبه هایی که هنوز موی بر صورتشان نروئیده بر مسند حاکم شرع جلوس نمودند از سر مسئولیت به الله بوده است که بهترین فرزندان این کشور را بجرم "محاربه" به دار مجازات آویختند، همچنانکه یک داعشی که پرچم الله را بردوش میکشد از سر مسئولیت به الله و تحصیل رضای وی، لبه تیز دشنه را بر گلوی انسانی دیگر میگذارد. و یا اسید پاشی که به چهره زنان اسید میپاشد و برجسم و روحشان زخمهای التیام ناپذیر وارد میکند، بدون تردید بوظیفه و مسئولیت شرعی خود عمل کرده و میکند. و یا پاسداری که به یک انقلابی باکره شب پیش از اعدام باو تجاوز میکند که مبادا به بهشت الله راه یابد، بدون شک انتظار پاداشی بزرگ را از الله در سرای دیگر دارد. مسئولیت در برابر الله پاک کننده هر جنایتی از گردن زنی تا تجاوز به یک زندانی.

حقیقت آنست که الله، حاکم جنایتکار و خونخوار  را مصونیت از مسئولیت میبخشد و محکوم را مسئول میسازد. آیا شیخ خلخالی، حاکم شرع در آغاز انقلاب وصعود روحانیت بر منبر قدرت را بیاد دارید، کشتار او در آغاز انقلاب اسلامی در سنندج و سپس در ترکمن در خاطر تاریخ ماندنی ست. او حاکم شرعی بود که بخود میبالید در مدتی کوتاه 90 نفر از انقلابیون را در ترکمن بجوخه های اعدام سپرده است. آیا او میتواند چیزی کمتر از یک زندگی ابدی بعنوان پاداش از الله انتظار داشته باشد؟ یا آن جنایتکارانی که قبل از آنکه داعشی ها بمیدان کشتار نافرمانبران، مخالفان و دگراندیشان ظهور یابند، بار سنگین مسئولیت به الله را بمقصد میرساندند، وقتی دشنه خود را بر قلب شاهپور بختیار و دستیار او نهادند، فروهرها و فریدون فرخزاد را تیکه پاره نموده و رهبران کرد را در اروپا به رگبار گلوله بستند. بی دلیل نیست که
 هم اکنون در رژیم مقدس ولایت در صدر نشینند و در آخرت در کنار حورهای باکره بهشتی زندگی ابدی بگذرانند. الله آنها را گرامی میدارد.  این روزها نیز همچنان سعی میشود که آب تطهیر بر دستان خون آلود جنایتکارانی همچون علی فلاحیان، اسدالله لاجوردی و صدها جنایتکار دیگر همچون گروه موسوم به گروه مرگ که مامور قتل عام زندانیان سیاسی در 67   بود ند، بریزند و لکه ننگی که بر دامنشان نشسته است پاکزدایی کنند تا بنا بر قول رهبر معظم، جایگاه شهید و جلاد با هم عوض نشود. از این بابت رهبر معظم میتواند خاطر آسوده دارد، نام ننگ آلود این جنایتکاران از راس تا ذیل در ردیف پاداش گیران الله ثبت خواهد گردید.

حکومت اسلامی درحالیکه نماد تسلیم است و اطاعت و فرمانبری، در همان حال نماد خود سری و خود کامگی و مسئولیت گریزی ست. یکی از پی دیگری میآید. تبعیت از قوانین شرع نه تنها مسئولیت زا نیست بلکه پروانه ای ست برای زیرا پا گذاردن ابتدائی ترین اصول اخلاقی زاده سیرت  و عقل و خرد انسانی. گاهی حتی توبه و پشیمانی در برابر عفو و بخشایش،  توابان را هم نجات نمیدهد. بسیاری از اعدام شد گان سالهای 60 پس از تواب،  جلوی جوخه های آتش قرار گرفتند. مسئولین حکومت اسلامی توبه کنند گان را به خدمت الله میفرستادند تا بحساب شان، به کفر و نفاق شان رسیدگی شود.

بعبارت دیگر، حکومت ولایت، چیزی ست بسیار بیشتر از یک نظام دیکتاتوری، نظام ارزشهای اخلاقی است، ارزشهای ذاتا ضد بشرئ ضد زمان و ضد آزادی. نظام ولایت را نه میتوان طراوت بخشید و یا همچون دارویی تلخ با شیرینی در آمیخت و در گلو فرو ریخت. ما ایرانیان وظیفه ای گرانتر از ملت عرب داریم، ما باید نظام اخلاقی، نظام ارزشهای برخاسته از بادیه نشینی، نظام اسطوره ها، افسانه ها و دروغ های بزرگ را واژگون سازیم- اگر آرزومند آزادی هستیم، اگر نه برای نسل حاضر بلکه برای نسل های آینده. چرا که مسئولیت را تنها در دامن آزادی است که میتوانی بیابی نه در یک نظام دینی- اخلاقی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ مرداد ۲۷, جمعه


حوزه های علمیه
را به موزه های تاریخ بسپاریم!



بیایید به این حقیقت باور بورزیم که تا آن زمانی که  حوزه های علمیه، نهادهای تولید کننده ی قشری از جامعه  که بعلط "روحانیت " خوانده میشود، پا برجا و بر سراسر جامعه سلطه افکنده اند، نه میتوان جدایی دین از قدرت را انتظار داشت، نه آزادی و دمکراسی را و نه میتوان به رهایی وجدان  از دغدغه های دین و شریعت امیدوار بود. اگر نهاد کهنسالی همچون، نهاد شاهنشاهی منقرض شدنی ست، چرا به فرو پاشی حوزه های علمیه نیاندیشیم، حوزه هایی که در طول تاریخ، فرهنگ، اخلاقیات و راه و روش زندگی ای را تبلیغ و ترویج نموده اند که اساسا در خصومت و ستیز بوده اند با زمان و با آزادی، با عقل و خرد انسانی، با خود آئینی و خود مختاری. مگر آنکه در ساکن ماندن و پس رفتن راضی و خشنود باشیم و به تحولاتی تن در دهیم کمتر از تاریخ ساز و نیز به یاس و نومیدی که ملت ما جایگاه برجسته ای را در کنار ملت های بزرگ تاریخ، اشغال نماید.

حوزه های علمیه، از دیرباز بزرگترین نیروی بازدارنده جامعه بوده اند و هستند، اما، اینبار قویتر و پرشتابتر از همیشه. حوزه های علمیه، لانه ی جانورانی هستند، پست و موذی. از روشنایی بیزار و شیفته ی تاریکی اند، از طلبه گری آغاز نموده و عالم و فقیه و آیت الله و حجت الاسلام میشوند. اینان کسانی هستند که در حرفه" دین فروشی،" فریبکاری و مکاری باجتهاد میرسند. امروز، بسیاری بصراحت حجت الاسلام، رئیس جمهور روحانی را صریحا و آشکارا "حیله گر" میخوانند. یعنی که تازه پس گذشت نزدیک به 40 سال به این واقعیت پی برده اند که که آقای روحانی فریبکار است، غافل از آنکه حرفه طلبه گری چیز نیست مگر آموختن فریبکار بگونه ای حرفه ای. همین جاست که چرخ ما لنگ میزند. چرا که هنوز نپذیرفته ایم که فریب و ریا در نهاد علم الهی، بویژه علوم فقهی. علم و فقیه و طلبه خواست قدرت را در پس زهد و تقوا و تبحر در فهم کلام الله،  در پس توهمات خود پنهان میسازند. عمر خود را در حوزه ها میگذرانند که حقیقتی را بجویند برخاسته از اسطوره ها و افسانه ها و یا دروغ های بزرگ و یا از توهماتی ناشی از شیوه زندکی بادیه نشینی در دوران پیامبر اسلام. بدین لحاظ از زحمت و کار تولیدی، از شغل و حرفه ای درآمد زا بیزارند و نیز از خدمت نظامی (سربازی)، خدمتی که بملت مدیون اند، گریزانند. اگرچه بعضا، از طریق مشاغلی همچون واعظی و روضه خوانی و حرفه های فروتری ارتزاق میکنند، اما، هزینه حوزه ها و طلبه ها در آغاز بوسیله دولت تامین میگردید و رفته، رفته همچنانکه قدرت و نفوذ علما و فقها در دوران پهلویها تنزل پیدا کرد، وابسته به در یافت "وجوه" از مردم گردیدند. البته برخی از نظریه پردزان حوزه ها همچون آیت الله مرتضی مطهری معتقد بود که دریافت وجوه ضمن آنکه استقلال از قدرت را در بردارد، وابستگی به مردم را موجب میگردد که خود ممکن است بر کیفیت دروس علمی تاثیر گذاشته و تا سطح فهم "عوام" تنزل نماید.

در پی کسب "اجتهاد" است که طلبه ها میآموزند که چگونه حقایق را وارونه سازند، انسان را به اطاعت و فرمانبری کشانده، از دلبستن به جهان مادی بر حذر داشته تا در آخرت به رستگاری نائل آیند. مراتب اجتهاد را از طلبه گری آغاز نموده و راز و رمز هستی را از الله و آخرین رسولش، محمد، میاموزند. آنها خود را تماما باسارت احکام شریعت الله در آورند و تمامی "باید" ها و "نباید" ها، "حرام" ها و "حلال" ها و همچنین قواعد و مقررات عبادت، از برقراری مراسم "طهارت" تا نمازخوانی و روزه گیری و یا قانونمندی های اسارت و بندگی را فرامیگیرند تا بتوانند جامعه را همچون گله ای عظیم به تقلید و تبعیت از خود وا دارند.

 حوزه های علمیه تحت رهبری آیت الله ها و حجت الاسلام ها بزرگترین دشمن زمان، آزادی و تفکر مادیگرایی در ایران بوده و هستند، بینشی که شاه نیز فکر میکرد میتواند زیرکانه از آن بنفع بقای تاج و تخت خود بهره برگیرد. بهمین دلیل حوزه های علمیه آموزگاران بزرگی را پرورش داده اند که به جهان هستی از ته سوزنی مینگرند. خود را مالک انحصاری "حقیقت " میدانند و آنچه غایت است و نهایت.

حوزه های علمیه دیگر نهادهای صرفا دینی نیستند- همچنانکه هرگز نیز نبوده اند. حوزه های علمیه را امروز باید یک حزب سیاسی دانست، حزبی که ساختار آن بی شباهت به حزب کمونیست نیست، آگر چه آیت الله ها و مراجع تقلید در مناطق مختلف استقلال و اقتدار خود را حفظ کرده اند. با این وجود میتوان گفت که دبیرکل حزب ولایت، ولی فقیه است و پلیت بئروی او شورای نگهبان.مجلس خبرگان و شورای اسلامی و همچنین مجمع مصلحت نظام را باید چیزی شبیه کمیته مرکزی حزب دانست.

افزوده بر این، منبر خطبه و موعظه، مساجد و محراب های عبادت را دیگر نمیتوان دینی، مقدس و مصون از زشتی ها و پلیدی ها دانست. بر آن منبر ها کسانی، مردم را به زهد و تقوا فرا میخوانند و اخلاق نیک زیستی آموزش دهند که دست ها شان به جنایت آلوده است و گوینده ی بزرگترین دروغ ها هستند. هم این دنیا مادی را ظاهری و فانی می پندارند و به نفی آن میپردازند وهم دو دستی سخت بدان چسبیده اند. از یکطرف زندگی مادی را پست میشمرند و از دیگر سو آنرا بزیر سلطه تمام خود میکشند و ثروت ملت را بغارت میبرند. طلبه ها را  باید کادر های حزبی خواند در خدمت یک ایدئولوژی سیاسی. آنها پاسدار احکامی هستند برخاسته از شریعت دین اسلامی. احکامی اساسا سیاسی، در جهت کنترل  رفتار مردم یک جامعه. احکام شریعت، دربر گیرنده ی رابطه ی بین مجتهد است و مقلد، بین دانا و بینا و نادان و نابینا. احکام شریعت، احکام فرمانروایی است و فرمانبری.

 احکام الله، احکامی همچون احکام حجاب و جدایی و تبعیض جنسیت، احکامی هستند سیاسی، بنفع ساختار قدرت. تخلف از آنها دیگر گناه در بارگاه الله نیست. تخلف از حجاب یک جرم است. امنیت اخلاقی را بخطر میاندازد. افشان کردن موی سر، نشان دادن برجستگی های بدن با پوشیدن مانتوهای تنگ و کوتاه، آرایش غلیظ، نمایان ساختن قوزک پا، رفتاری که در گذشته، شخص مومن بدلخواه از آنها پرهیز میکرد، امروز اجباری و جرم شناخته میشوند. فرماندهان انتظامی، از جمله رئیس پیشین پلیس سابق تهران، بد حجابی را یکی از هنجار شکنی ها و آسیب های بزرگ اجتماعی میخواند، گویی که روحانی فقه خوانده  است که در واقع بعضا همچون اسماعیلی مقدم، فرمانده نیروهای انتظامی کشور از طلبگی به فرماندهی رسیده بود و همیشه شوق درونی خود در بازگشت به حوزه های علمیه و تحقیق و تفحص در علوم "کافی، ابراز میکرد. فرماندهان را باید مجتهدینی دانست با لباس های مبدل در خدمت برقراری نظم شریعت. چون در نظام ولایت، ریشه کن ساختن بد حجابی ارجح است بر ریشه کن ساختن قتل و جنایت و دزدی.

این بدان معناست که در شرایط موجود هر آنچه دینی بوده است، تبدیل شده است به یک امر و یا کنش سیاسی. و بالعکس. سردار و رئیس پلیس، حجت الاسلام میشوند. حجت الاسلامها مدیر و وزیر، میشوند متخصص و مبرز و ماهر در امر جاسوسی و بازجویی، در شکنجه و اعدام و سنگسار. قضاوت و داوری گویا در ذات علوم الهی نهفته و آنها فرشتگان عدالت اند ، در حالیکه با انسان و حقوق انسان بیگانه و غریبه اند. طلبه هایی که موی هنوز بصورتشان نروئیده برجایگاه  دادستانی تکیه زده تا طناب شریعت را بگردن بهترین فرزندان وطن انداخته بجرم مقاومت و گردانفرازی بجای تسلیم و اطاعت، بدار محاربه بیآویزند. واقعیت آن است که ولایت بدون یک دستگاه و سازمان حزبی، مثل حوزه های علمیه هر گز نمیتواند بر نهادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، امنیتی و نظامی سلطه افکند. این امام های جمعه و مراجع تقلید در درون حوزه ها هستند که دائم فریاد وا مصیبتا ی بد حجابی را بگوش مردم ایران میرسانند و مامورین انتظامی را به اعمال فشار و سخت گیری بیشتری فرا میخوانند. از پشت تریبون های امامت جمعه، آموزگاران بزرگ اخلاق هستند که اعلام میکنند که برای برقراری حجاب باید خون ریخت، گویی که بد حجابی یکی از امراضی است که تمامی جامعه را به فساد و تباهی میکشاند. اخیرا ورشکستگی اقتصادی و خشک شدن آب دریاچه ها و رودخانه ها و طوفانهای ریزگرد را نیز به بدحجابی نسبت داده اند. مرجع تقلید دیگری، دست شکایت به هوا پرتاب میکند که بچه دلیل حکم اعدام ناشر سایت های    "مستهجن " را به حبس ابد تبدیل کرده اند. مراجعی همچون وی، شیفته طناب دارند. از مشاهده آن بر گردن مجرمین و گناهکاران، غرق لذت میشوند. امام جمعه ی مشهد، مرگ یک جوان بدست جوانی دیگر را ناشی از بد حجابی یک خانم میداند. این خطبه گو نیست، که درنده خویی و انتقام جویی، بغض و کینه و تبعیض را ترویج میدهد بلکه ارزشهایی ست که در ذات احکام شریعت و دین اسلام نهفته است. تنها نمیتوان به پائین کشیدن خطبه گو از منبر اکتفا نمود بلکه باید در فکر واژگون سازی منبر بود. این منبر نشینان، حتی توان تحمل جانورا نی مثل احمدی نژاد را که در دامن شریعت و آئین شیعه پرورش یافته است، ندارند.

 نسل پیشین چنان دچار فریب بود که غرّش و خروش آیت الله خمینی را در 15 خرداد 1342 در برابر شاه می ستودند و دست اتحاد بسوی ش دراز مینمودند گویی که بسوی رهایی و آزادی ست که رهنمون  مان میکرد. حال آنکه او از شاه میخواست که احکام شریعت، یعنی احکام اسارت و بندگی را از جمله ادامه محرومیت زنان از حق گزینش و برگزیده شدن را حفظ نماید و از تقسیم اراضی خود داری نمایند. مراجع تقلید درون حوزه ها بودند که همچنانکه سردار سپه، رضا خان را بر تخت شاهی نشاندند، شاه پسر را وا داشتند، التزام به قرآن را جانشین تعهد به قانون اساس نماید. البته که در میان دگر اندیشان و انقلابیون، خمینی ارجح بر شاه بود. چگونه ممکن است آگاه باشی و با شارع شریعت، خصم آشتی ناپذیر آزادی عهد مودت ببندی؟ مخالفان شاه با ساده اندیشی، بویژه کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایران، روحانیت را نیز در جبهه ی ضد دیکتاتوری قرار میداند و بر آن تصور بودند که سودای قدرت بسر ندارند. غافل از اینکه خمینی حوزه های علمیه را آماده ساخته بود که دین اسلام را به اصل خود باز گرداند و شمشیر و شریعت را بار دیگر به وحدت برساند، همانگونه که در دوران رسالت محمد و امامت امام اول، امام علی بوقوع پیوسته بود. آنها ساده تر از آن بودند که بتوانند که با نهادی به رقابت بر خیزند که بیش از 300 سال دارای تجربه در فریب و ریاکاری بوده است.  

بعضا بر آن باورند که روحانیت مثل همه ی قشر ها و گروه ها، خوب دارند و بد. بدان را باید راند و دست مودت  با خوبان را فشردن باید. از عقلانیت بدور است که دامن حوزهویان  را بدون استثنا به زشتی و پلیدی، آلوده نماییم. مگر میتوان امتناع آیت الله منتظری در شرکت قتل عام زندانیان سیاسی را در سال 67 فراموش نمود و یا از وجود روحانیونی که برغم مخالفت رژیم ولایت در کنار دگر اندیشان قرار گرفته و میگیرند. به فرض که شمار خوبان در قشر  روحانیت اندک نباشند. اما آیا نباید انتظار داشت که خوبان لباس سالوس و ریا از تن بر کنند؟ مگر نه اینکه مبارز ین آزادی از فرماندهان و افسران و سربازان لشگر ولایت انتظار دارند خود را از صفوف  سرکوبگران جدا سازند و به آزادیخواهان بپیوندند، چرا چنین انتظاری را نباید از آندسته از روحانیون داشت که خوب اند و پاک دین. چرا از آنها نخواهیم که لباس از تن برگیرند و روحانیت را در آزادی بجویند؟


فیروز نجومی

Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ مرداد ۲۰, جمعه

بازدارندگی
و زوال روحانیت!



پس از گذشت نزدیک به 40 سال از حکومت دستگاه روحانیت، حکومت فقها، علما و طلبه های حوزه های علمیه، طلبه هایی که در عنفوان جوانی بدون کوچکترین آگاهی به ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی بر مسند قضاوت تکیه میزنند و جوانان پاک و انقلابی را بدار مجازات میآویزند، سر انجام این سوال در رسانه های رسمی اینترنتی مطرح شده است که آیا وجود روحانیت، برای کیش شیعی و جامعه  ضروری ست؟ یا چه عواملی سبب لزوم وجود روحانیت میشود و سوالاتی از این دست که از پی آن میآید. هم اکنون روشن شده است که این سوالی ست سر نوشت ساز، چه اگز از زمانهای دورتر مطرح میگردید، شاید ملت امروز دست بگریبان چنین حقارت و خواری، نکبت و فلاکت نشده بود و با چشمان بسته و دلی آکنده از شور و احساسات به استقبال رهبری برخاسته از قشر روحانیت، نمی شتافت،  رهبری که آنها را به بند مضاعف کشاند، بر استبداد سیاسی، استبداد دینی هم افزود و کشور را بدورانی که پیامبر اسلام و جانشیانش زندگی میکردند رجعت داد. شاید همین "پسرفت،" همین عقب گرد است که وجود روحانیت را ضروری میسازد. بدون روحانیت چگونه میتوان بدوران ظهور دین و حکومت پیامبر بازگشت نمود، پس رفتی که نیازمند، "تسلیم" و "اطاعت" و "فرمانبری" ست. جز این چه چیزی دیگری میتواند نه تنها روحانیت بلکه حتی وجود دین را ضرور سازد؟
براستی دین اسلام، بشر را بقله کدام "تمدن" رسانده است و کدام انسان را تعالی بخشیده است که اگر نباشد، جامعه در تاریکی و گمراهی غوطه ور خواهد شد، چنانکه گویی هم اکنون در قعر تاریکی و گمراهی غوطه ور نیستیم و بسرعت بسوی انحطاط و تباهی به پیش نمیرانیم. آیا باید بیشتر و عمیقتر در دست روحانیت خوار و ذلیل، شویم تا در یابیم که این روحانیت است که جامعه ما را در قعر نکبت و فلاکت فرو برده است، همه سیه روزیها و تیره بختی ها و پسروی ها از کوته اندیشی ها و باورهای خشک و منجمد روحانیت بر میخیزد. آنگاه سینه چاکان دین بانک بر آوردند که اگر "دین" نباشد، روحانیت نیست و اگر روحانیت نباشد، جامعه در تاریکی و گمراهی فرو میرود. غرایز انسانی و خواهشهای نفسانی، جامعه را به انحطاط و تباهی میکشاند و ظلم و ستم و تجاوز و تعدی بوجود میآورد. بدون دین و متولی آن روحانیست، نظم اجتماعی و بینان اخلاقیات جامعه در هم فرو خواهد ریخت، چنانکه هم اکنون پس 38 سال حکومت جانشینان پیامبر اسلام و دین، حکومت اسلامی بسوی دیگیر بجز بسوی زوال و نابودی رویکرد دیگری در پیش دارد. بوی گند فساد و فحشای گسترده، نا برابری و بی عدالتی فضای کشور را آلوده کرده است، اما گویا بمشام روحانیت هنوز نرسیده است.
این داستان یعنی که داستان پس رفت و عقب گرد را روحانیت از زمانیکه ریزه خوار خان پادشاهان شدند آغاز کردند، صدها سال پیش از آنکه عروس فریبنده قدرت را با سرنگونی رژیم شاهنشاهی در آغوش بکشد. از همان دوران است که روحانیت نقش "بازدارندگی" جامعه را بازی کرده است. روحانیت چون وجودش وابسته به باور به "دین" است، پیوسته روی بگذشته دارد. روحانیت در گذشته زندگی میکند و رویای بازگشت به آنرا در سر میپروراند. روحانیت دانش و علم و علومی را میاموزد که حقیقت نهایی و غایی را کشف کرده است و آن بزمانی باز میگردد که محمد، فردی برخاسته از سرزمین اعراب، به گونه ای سحرانگیز بوسیله فرشتگانی که الله، خداوند یکتا و یگانه بزمین گسیل داشته بود به پیامبری برگزیدند.  پس، محمد واسطه بین خدا و بشر و یا "بندگان" او میگردد تا احکام، فرمانها و اراده و امیال الله ارا به بندگانش ابلاغ نماید.
دانش و بینش و علم روحانیت برخاسته از کلامی ست که الله به رسول خود ابلاغ نموده است و تعبیر و تفسیر پیامبر و جانشینان او از کلام الله. البته که در بازگشت باین گذشته توهم آلود است که تقدس نهاده شده و نیز قدرت و ثروت. روحانیت مالیات دین را از باورمندان دریافت میکند بآن دلیل که برقرار کننده پلی ست بین مردم و گذشته. روحانیت باور بگذشته و شکوه بگذشته را تشویق و تبلیغ میکنند نه تفکر بآینده. آنها به مردم "راه مستقیم " را میآموزند راهی که بگذشته ختم میشود.
 روحانیت بجای آنکه چشمها را بینا نموده بسوی آینده و جهانی که در حال و تغییر و تحول و پیشرفت است بگشایند، خود از بینایی واهمه داشته و مردم را به نابینایی کشانده و میکشانند. چه تنها در نابینایی ست که انسان به "تسلیم" و "اطاعت" و "فرمانبری" خو میگیرد و توهمات دین و روحانیت را همچون حقایق چون و چرا ناپذیر می پندارد. در چنین شرایطی ست که هم وجود دین لازم میشود و هم روحانیت. دست بدست یکدیگر، دین و روحانیت، انسان را به بند شریعت اسلام کشیده و بحیوان تقلیل میدهند. چرا که با تاکید بر احکام "تقلید " و "تبعیت" عقل و خرد انسان را به تعطیلی کشانده و میکشانند که چشم بسته به باید ها و نبایدها، حلالها و حرامها تن دهند. دین و روحاینت تنها در شرایطی ضرورت می یابند که تاریکی و کوری را تداوم بخشیده و انسانها باسارت خود در بند شریعت، رضایت دهند. در غیر اینصورت روحانیت، باید بساط خود برچیند و بر خواهد چید. چرا که با کسب قدرت ماهیت فریبکار روحانیت آشکار گردیده است، فریبی که در ذات دینی نهفته است که بر اساس  فرمانروایی و فرمانبری بنیاد گذارده شده است.
این بدان معناست که روحانیت از آغاز چیزی جز یک نیروی "بازدارنده" در جامعه نبوده است، بازدارنده تغییر و دگرگونی، بازدارنده عقل و خرد و تفکر انتقادی، بازدارنده انواع هنرهای تجسمی و موسیقیائی، بازدارنده نیروی خلاقیت و آفرینندگی، بازدارنده بدعت و نو آوری. در واقع روحانیت نقش بازدارندگی جامعه را از هر گونه تغییر و دگرگونی، صدها سال است که بازی کرده است، نقشی که حداقل از دوران صفوی آغاز و با کسب قدرت و فروپاشی نظام شاهنشاهی، باوج خود رسیده است. در دوران پیش از انقلاب 57 روحانیت بازدارندگی را با اشاعه خرافه گرایی و موهوم باوری، با توسل بدعا نویسی و نذر و نیاز و پرداخت "وجوه" و یا خمس و ذکات، بعنوان مثال عینیت می بخشید.
اما، هم اکنون بازدارندگی را در علاقه وافر خود به علم و تکنولوژی نشان میدهد، چنانکه گویی دلبسته "علم" است  بویژه علم هسته ای. حال آنکه روحانیت برهبری ولی فقیه، به تکنولوژی هسته ای همچون واسطه ای مینگرد که او را به سرعت بآن گذشته ای رجعت دهد که همه عمر را در رویای آن بسر برده است. روحانیت بآن دلیل غیر ضرور و بار سنگینی است بر دوش ملت که به شیرینی زندگی و لذتی که در آن نهاده شده استنمیتواند بیاندیشد. اگر اندیشه کند در نهان کند، وگرنه شیرینی نابودی و نیستی ست که محور گفتمان اوست. بهمین دلیل با وجدانی آسوده خون میریزد، سر از تن جدا و بدار مجازات میاویزد، اگر بخون و شهادت، به نابودی و نیستی و همچون او به پیوند به گذشته ایمان نیاوری.
تنها با تبدیل حوزهای علمیه و مساجد به موزه های تاریخ، ایرانیان میتوانند خود را از بند اسارت در دست توهمات دینی رها نمایند و به انسانهای متعالی در تاریخ بپیوندند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۶ مرداد ۱۳, جمعه

کیست دشمن ملت و
خصم آزادی؟

جنبشها و انقلاباتی به پیروزی رسیده اند که "دشمن" خود را از دیر باز مورد شناسائی قرار داده و مکرر بدان حمله ور گردیده، آنرا تضعیف و سرانجام از پا در آورده اند. شاهنشاه را زیرین ترین فرد جامعه میتوانست بر راس قدرت بچشم خویش نظاره کند . شاهنشاه خودکامگی را بحدی رساند و قدرت را بگونه ای بی سابقه ای در دست خود چنان متمرکز ساخته بود که براحتی آماج تیرهایی گردید که از همه سو باو شلیک میگردید. اما، در شرایط کنونی همان زیرین ترین فرد جامعه، اگر تیری در دست دشته باشد،  باید بسوی کدام هدف، شلیک بکند؟ به سوی ولی فقیه یا رئیس جمهور؟ بسوی بیت رهبری و یا دولت روحانی؟ بسوی لاریجانیها بویژه آنکه ریاست قوه قضائیه را بامر ولایت اشغال نموده است؟ مردم با "اصولگرایان" طرف اند یا "اصلاح طلبان،" یا با بانکها و سازمانهای مالی که حاصل رنج و زحمت آنها را به یغما برده اند و یا با پاسداران دین که دوزخ الله را سوزان نگاه میدارند؟ آیا این "دین،" اسلام است که آنها را به محنت و خواری و حقارت کشانده است و یا قشری که مظهر دین است، روحانیت؟ کیست مسئول، مسئول ورشکستگی اقتصادی، مسئول غارت ها و اختلاس های میلیاردی؟ کیست مسئول تخریب زیست محیطی، خشک شدن آب دریاچه ها و رودخانه ها؟ اگر جنبش عظیم 88  که به جنبش "سبز" شهرت یافت، هنوز شکوفا نشده پرپر گردید بان دلیل بود که معترضین، متحد به یک هدف مشخص حمله نمیکردند. چرا که خصم اصلی جامعه را شناسائی نکرده بودند. هنوز از شکستن حرمت روحانیت، خود داری میشد. زخمهایی بر بدن دشمن وارد گردید اما بجای آنکه روحانیت را روانه زباله دان تاریخ نماید، باو جان تازه ای بخشیدند تا باخشونت و بیرحمی بیشتری دست بانتقام زنی بزنند.

با این وجود، پس از گذشت 40 سال حکومت روحانیت، حکومت فرومایه ترین و فریبکارترین قشر جامعه، قشری که به "مفتخوارن" شهرت یافته اند، هنوز نزد ملت ایران بعنوان دشمن اصلی شناخته نشده اند. از راس تا ذیل، روحانیت بر منبر قدرت از خود سلب مسئولیت میکنند و پیوسته وزرا و روسا و مدیران کشور را مسئول معرفی مینمایند. حضرت ولایت فقیه یا نهایتا همه تصمیم های مهم را خود اتخاذ میکند و یا بر آنها اثر میگذارد، اما، تا کنون نه خود را هرگز مسئول خوانده است و نه تا کنون به کوچکترین سوالی پاسخ داده است.

 مسئله این است که به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و جایگاه روحانیت را در جامعه مورد سنجش قرار دهی، مشاهده میکنی، که تمام سیه روزی ها، تمامی تیره بختی ها و در جا زدن ها و عقب ماندگی ها، انحطاط و تباهی اخلاقی، زوال رفتار انسانی آغشته به تعصب و غیرت و بغض و کینه، از درون حوزه های علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته است و هنوز هم، برغم عشق و علاقه ای که به علم و دانش و تکنولوژی بویژه از نوع هسته ای آن میورزند و برغم موشک پرانیهای اخیر، روحانیت زیرساخت های نیروهای تولیدی جامعه را بویرانی کشانده و سبب پس رفت جامعه گردیده اند. چرا که فقاهت ذاتا نیرویی ست "بازدارنده". بهمین دلیل نیرویی نیست ماندنی.  قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، شسته و سیمای مقدس شان را آلوده و در نتیجه باطن فریبکار شان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشه ی جراحی یک غده ی سرطانی و سوزاندن ریشه ی آن باشیم و یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و به چه صورتی نگاه داریم نهادی را که در حال اضمحلال و تنزل است؟ اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون بارها درهم کشیده شده بود. این شمشیر انتقام اسلام است که فریادهای داد خواهی را در سینه حبس کرده است.

روحانیت چه در دورانی بسیار طولانی تاریخ که سکوت  برگزیده و تنها از نفوذ و قدرت   "معنوی " خود بهره بر میگرفتند که بر ساختار قدرت نظارت کنند ، چه در زمانی که به آرزوی دیرینه خود رسیده و عروس قدرت را در آغوش کشیده و در انحصار خویش درآوردند ، در هر دو حالت، با ملت دشمنی داشته اند و خصم آشتی ناپذیر آزادی و دمکراسی بوده اند. شرکت روحانیت در تمامی جنبش ها از جنبش تنباکو در 1307 گرفته تا شورش 15 خرداد1341و انقلاب 1357، نه تنها هرگز در حمایت از آزادی و آزادیخواهی انسان برنخاسته اند بلکه به آن دلیل جان گرفته بوده اند که مانع طلوع و ظهور آزادی شوند. رسالت روحانیت همیشه ببند کشیدن جامعه بوده است با ابزار عبادت و نذر و زیارت و عزاداری و نیز حلال و حرام و احکام الهی، تا هرگز اندیشه آزادی از ذهن جامعه عبور نکند.

جماعت روحانیت، بیش از هر چیزی از آزادی ست که هراسناک اند. چرا که در آزادی، دستگاه فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته بوده اند، خواهند پیوست. ترس از آزادی، ترس از حقیقت است، ترس از آشکار شدن دروغهای و افسانه ها، اسطوره ها و توهماتی ست که روحانیت برای فریب و سلطه افکنی بر ساده دلان بکار گرفته است. از ندای آزادی ست که روحانیت تا بیخ و بن بخود میلرزد.  چون مقلد، مستقل و خود گردان و خود مختار شود. یعنی که در آزادی، هیچ انسانی نه تسلیم شود و نه تن به اطاعت و فرمانبری دهد. حداقل نه در این دوران و نه در این زمانه. بی جهت نیست که روحانیت یا پادو ها و کارگزارنشان مثل ، دست به مصادره آزادی و "کرامت انسانی" میزنند. در زد و بندهای اخیر، آقای اسفندیار مشائی در سخنرانی ایکه بمناسبت آزادی یکی از همدستانش ایراد میکرد، اظهار داشت که در روز رستاخیز انسان مورد سوال قرار میگیرد که "آزاد" بوده است یا خیر؟

این در حالی ست که روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند. بیگانگی علما و فقها با انسان ناشی از آموزشهای قرآنی ست که باز تابنده، شان دونی ست که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای سروری و سالاری. نه برای دانستن رمز هستی. انسان "بنده" ای بیش نیست که موظف گردیده است که در همه ی حالات بسوی او بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف کند. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین. دینکاران حوزه ای خود را مالک بر حقیقت میدانند، حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشند که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود توهمی بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است. روحانیت آزادی را میکوبد تا حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد. امروز بیش از هر زمان دیگری روشن شده است دشمن ملت، روحانیت است که خصم آشتی ناپذیر آزادی هم هست. پوزه این خصم را باید بخاک مالید.

روشن است که هیچ جنبش بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. جنبش رهایی بخش تنها میتواند بر علیه نیرویی شکل بگیرد که با آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، با ملت، عمیقا دشمنی میورزد. این بساط روحانیت، انگل جامعه است که باید برچیده شود. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسبات میپردازند به آن دلیل که قصد عبور از دستگاه روحانیت را ندارند. برغم نقش سیاهی که در تاریخ ایران بازی کرده است به توجیه و مشروعیت دادن و تداوم بخشیدن به نظم و انضباط استبداد مضاعف دین و قدرت میپردازند. نه اینکه از کارنامه سیاه روحانیت بی خبراند، بل از واکنش مردم، از تعصب و غیرتی که مردم نسبت به دین و رسم و رسوم دینی و خوی و عاداتی که در مردم کاشته اند نگرانند، نیز از برچسب ماجراجویی ، از دور افتادن از توده های ساده دل. دور افتادن و بر انگیختن خشم و دشمنی مردم است که مماشات با روحانیت را توجیه میکند. حال آنکه هرگونه مماشات ی با دشمن مردم، خصم آزادی و انسانیت، یعنی مماشات با روحانیت، صدمه ای ست جبران ناپذیری به سر نوشت نسلهای آینده. ما نیز همچون نسلهای گذشته، جامعه ای برای نسل آینده به ارث می نهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامه ی استبداد است و اسارت و بندگی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi