۱۳۹۵ شهریور ۱۹, جمعه


 محمد بشر بشیر و یا  
خشم و خشونت و شمشیر




چند صباحی است که از اتهام آیت الله سبحانی به دکتر عبدالکریم سروش مبنی بر  انکار
 "نزول قرآن از جانب الله و آنرا کلام بشری خواندن گذشته است. البته دامن این بحث بعدا گسترش بیشتری یافت، اما نه به آن اندازه و یا درجه که پاسخگوی ضروریات شرایط دینی و سیاسی حاکم بر جامعه ما باشد. آیا میتوان امروز از دین سخن به میان آورد و قدرت را نادیده گرفت. بزبان دیگر واقعیت آن است که بحث دین دیگر نمیتواند یک بحث اختصاصی حوزه ای و یا اکادمیک، باشد و نمیتواند مصونیت خود را در برابر نفی و نقد، همچنان در زمانیکه بر مسند قدرت نشسته است، حفظ نماید. بدون تردید دین هنوز میتواند در پناه تیغ و تازیانه خود را از نقد و بر رسی مصون بدارد، هم چنانکه یکهزار و چهارصد سال است که اینگونه اقتدار خود را زنده نگاه داشته است. بمنظور الغاء مصونیت از دین است که شرکت در این بحث را ضروری ساخته است.

بحث پدیده رسالت با ادعای آقای سروش مبنی بر محمدی و یا بشری بودن قرآن آغاز میشود. سروش در یک مصاحبه رادیوئی در خارج از کشور نقش محمد را در آفرینش قرآن محوری میخواند و ادعا میکند که محمد را نباید صرفا گیرنده وحی الهی و ابلاغ گر آن به مخلوق دانست. چرا که چنین نگرشی البته محمد را به یک ضبط صوت که نقشی خنثی در مخابره وحی الهی دارد، تقلیل داده و معضل سخنگویی الله را همچنان لاینحل میگذارد.  

آیت الله سبحانی در پاسخ به سروش به عنوان یکی از متخصصین مجتهد جامع الشرایط که مراتب "علم و دانش"( از نوع فقهی ) را به حد کمال طی نموده است و مورد تایید همقطارانش است، اظهار میدارد اینکه قرآن سخنان خدا بوده است و از طریق جبرئیل به  پیامبر بشکل وحی نازل گردیده است، حقیقتی ست چون چرا ناپذیر. کتاب قرآن نیز حاوی فرامین الهی ست که زندگی بشر بر اساس آن باید تنظیم و سازمان یابد. در کلام الهی نباید چند و چون آورد بلکه باید به عمق مفاهیم کلام الهی پی برد و به آن اعتراف نمود. ایجاد کوچکترین شبهه ای در قرآن بعنوان  کلام نهایی و الهی را باید یک دسیسه و توطئه ای دانست بر ساخت دست استعمار و شیاطین غربی. در غیر ان صورت چگونه ممکن است آقای سروش شاگرد برجسته ی آیت الله مطهری، در رادیوهای خارج اعلام کند که قرآن کلام محمد است و از عقل و خرد و عواطف بشری ریشه گرفته است.

آقای سروش در پاسخ خود به آیت الله سبحانی، انکار نمیکند که محمد را بشر خوانده است. اما   سعی میکند آیت الله را مجاب سازد که فهم پیشین و یا حوزه ای برای فهم پدیده رسالت، یعنی گزینش محمد به پیامبری و در یافت وحی الهی از طریق جبرئیل، در شرایط کنونی کفاف نمیدهد .   تعبیر و فهم تازه تری از رسالت نیاز زمان است.  

آقای سروش خاطر نشان میسازد که او اولین کسی نیست که محمد را بشر خوانده است و یاد آوری میکند که بسیاری از عارفان از جمله آیت الله خمینی به بشر بودن محمد اذعان داشته اند. اما حقیقت آنست که محمد یک بشر عادی نبوده است. بشری بوده است «بشیر». که او از «اولیای خدا» بوده است، یعنی او دوستدار و عاشق خدا بوده است، چنانکه در خدا فانی میشود و بنابراین فکر و حرف، و حب و بغض ش با آنکه از آن خدا است، یکی میشود. بعبارت دیگر، محمد مثل همه دوستداران خدا، با خدا یکی میشود.

در پاسخ به توضیحات سروش بار دیگر آیت الله سبحانی بدفاع از مطلق بودن شریعت الهی و رد فهم متغییر از آن، نهایی بودن صراط مستقیم که در قرآن داده شده است، میپردازد؛ و در عین حال سروش را متهم به داشتن فهمی انحرافی و یا فهم اشعری میکند. یعنی فهمی که به شرع نسبت قبح و خیر میدهد و بهره گیری از عقل و خرد را  در زدودن کذب و دروغ از الله ضروری نمیداند. چنین فهمی را وی  ناسازگار و مغایر با مرجعیت علمی امامان معصوم و اصل خاتمیت، اعلام میکند. سر انجام تعبیر و تفسیر سروش را از وحی الهی اسف بار تلقی و دو پهلو سخن گفتن را زشت و نا روا و دور از انتظار از استاد میخواند. وی با آوردن مثالی به روشن ساختن انتقاد خود از گفتمان سروش مبادرت میکند:

«مثلا اگر همه ما می گوییم قرآن کتاب حضرت محمد است، مقصود از آن این است که قرآن کتاب خداست که بر حضرت محمد نازل شده است ولی شما این جمله را می گویید و پس از آن جملاتی را می آورید که بر خلاف مقصود همگان است. می گویید " پیامبر در آفرینش قرآن، نقش محوری دارد "، یا " روحیات پیامبر از شادی و غمگینی در کتاب او اثر گذاشته است "، و یا " برخی از آیات قرآن از فصاحت و بلاغت بالاتری برخوردار نیست، و مربوط به روحیات و شجره ای است که این میوه از آن چیده شده است».

سپس آقای سبحانی خطاب به سروش می گوید:

«آیا این جمله ها و نکته ها به هر نحوی که توجیه کنیم به ایمان جوانان کمک میکند یا خرمن ایمان آنها را آتش میزند؟. »

بعبارت دیگر، آیت الله سبحانی وظیفه دینی و تکلیف شرعی خود میداند که با کوچک ترین شک و تردیدی در باره اسطوره رسالت بمثابه یک حقیقت مطلق و نهائی به مبارزه بر خاسته و هر گونه نقد و بر رسی را توطئه استعمار و اجنبی معرفی نماید مبادا که خرمن ایمان جوانان را بآتش بکشد. زیرا که مسلم است که سحر زدایی از افسانه ها و اسطوره های دین بویژه اسطوره رسالت، ممکن است که دانایی و بینایی جوانان را بدنبال آورد، و به رهایی آنها از چنگال تاریکی منجر شده  و منبر موعظه و قدرت از هم فرو پاشند.

 آقای سروش در توضیحات خود در باره بشری بودن قرآن، در پاسخ به آقای سبحانی، تلاش میکند، از تفکرات مولوی امداد گرفته و خدا را  به محمد و محمد را بخدا تبدیل کند. وی در شرح خود استدلال میکند که نسبت محمد و قرآن مثل نسبت درخت آلبا لو و میوه آن آلبا لو است. یعنی که محمد را باید درختی دانست که در طبیعت ش قرآن نهاده شده است . بنابراین قرآن را باید میوه درختی دانست که ماهیتا الهی ست. همچنانکه درخت بدون تجویز الهی نازا میماند محمد نیز بدون اذن خدا قادر نبوده است که قرآن را بیافریند.

قرآن میوه شجره طیبه شخصیت محمد بود که با ذن خدا ثمر بخشی میکرد( توتی اکلها کل حین با ذن ربها) و این عین نزول وحی و تصرف الهی است(سایت امروز، 29 دی 1387).

بنا بر ادعای سروش، حالات متغیر بشری مثل افسرده گی و شادی که در قرآن انعکاس یافته است، بیانگر این حقیقت است که قرآن دارای ماهیتی ست بشری و وحی نیز چیزی ست مثل الهامات شاعرانه. باین معنا که محمد توانسته است تحت یک شرایط  راز انگیز ی به مقام خدائی برسد و به آفرینش کلام الهی نائل آید. اگر چه تعبیر و تفسیر ماهیت بشری قرآن و چگونگی نزول وحی، ایده ای نیست که با سروش آغاز گردیده باشد، با این وجود، طرح آن بویژه در شرایط کنونی این خطر را در بر دارد که  لایه ای از هزاران لایه های توی در توی راز انگیز و اسرار آمیز رسالت را که قرنها در هم تنیده شده و نهادین گشته اند، بر گرفته و در افسانه  سخنگویی الله، نزول وحی به پیامبر از طریق جبرئیل، ابلاغ صراط مستقیم و شریعت الهی به رسول خود، اندکی شک و تردید ایجاد کند. اما این نکته شایسته یاد آوری ست  که سروش هرگز قصد سحر زدایی از اسطوره رسالت را نداشته است بلکه در نوسازی آن است که میکوشد.

اگر الله، جبرئیل را واسطه خود و محمد قرار نداده است که محتویات قرآن را به محمد دیکته بکند، وجود جبرئیل را چگونه میتوان توجیه نمود؟  آقای سروش، اینجا جانب بدعت را میگیرد و اظهار میدارد که : جبرئیل را هم، محمد خود احضار میکرد. باین معنا که محمدی بودن قرآن لزوما در نفی جبرئیلی بودن آن نیست. «چه فرقی می کند»- آقای سروش با گرفتن امداد از عارف بزرگ مولوی، خاطر نشان میسازد- «که بگوئیم وحی خدا از بیرون به او می رسد یا از درون و جبرئیل از برون فرا می رسد یا از درون؟» باین سادگی آقای سروش بدون آنکه بر روی یکی از مهمترین عناصر افسانه ای دین اسلام، جبرئیل، فرشته ای که از جانب خدا گسیل میشود و کلمات الهی را بر زبان محمد جاری میسازد، خط بطلان کشیده و موجودیت خارجی آنرا انکار نماید، وجود ش را هرچه بیشتر سحر انگیز میسازد. معلوم نیست که چگونه ممکن است تفاوتی نکند که جبرئیل از بیرون ظاهر شود و یا از درون؟  اگر در هست و نیست و یا بود و نبود جبرئیل تفاوتی نیست، چه نتیجه ای را باید از این برهان استنتاج کنیم؟ آیا این بدان معناست که واقعیت جبریل از ذهنیات محمد سرچشمه گرفته است؟ در چنین صورتی آیا نباید انتظار داشت خشم حوزه نشین ها بر انگیخته شود و مقلدینشان قصد خاموش ساختن سروش را نکنند.

سروش سعی میکند معضل وحی را از طلسم رمز و راز بیرون آورد و آنرا قابل لمس و فهم سازد. این است که  وحی را شبیه یک الهام شاعرانه  و یا خلاقیت هنری توصیف میکند و آنرا حتی بی شباهت به وسوسه و آنهم وسوسه شیطانی نمیداند. برای اثبات نظر خود اینجا دیگر آقای سروش لزومی نمی بیند که متوسل به دامن مولوی بشود، اینبار وی به یکی از متفکرین معروف اسلام ، امام غزالی، استناد میکند و میگوید :

« مگر غزالی نگفت برای درک پدیده وحی، می توانید از پدیده وسوسه شیطانی مدد بگیرید؟ چرا که ان الشیاطین  لیوحون الی اولیانهم» ( همانجا).

روشن است که اگر وحی را یک الهام شاعرانه و یا یک وسوسه شیطانی تلقی کنیم، ضرورتا باید آنرا بمثابه ابتکار و تصمیم الله در فرستادن اندیشه و رهنمود های خود از طریق جبرئیل انکار کنیم.

بشر خواندن محمد برای آیت الله سبحانی اساسا یک اندیشه ی انحرافی ست زیرا که در چنین صورتی چگونه میتوان قرآن را سخن الله دانست. و اگر قرآن از محمدی بر میخیزد که بشر است بنا براین باید به هوی و هوس بشری آلوده باشد حال آنکه نص قرآن خدایی است و مفاهیم آن مطلق است و حقیقت نهایی.

در پاسخ سروش، میگوید عجبا که  آقای آیت الله فکر میکند هر چه از بشر به بیرون بتراود، لزوما آلوده است به هوی و هوس بشری. آنگاه می پرسد« مگر آدمیان غیر معصوم چون شما، چون آیت الله بروجردی و چون بو علی و سعدی و ناصر خسرو و کانت و دکارت و پو پر»، هرچه  گفته اند لزوما آلوده به هوی و هوس بوده است؟

آنگاه سروش به ناسازگاری پاره ای از ظواهر قرآن با علم امروزی می پردازد و میگوید که باید بپذیریم که بعضی از باورهای اعراب در آن دوران وارد قرآن شده است که امروز خطا محسوب میشود.  آیت الله طالقانی و هشت قرن پیش از او جارالله زمخشری معتزلی اعتراف کرده اند که آیه ای همچون الذی یتخبطه الشیطان من المس(سوره بقره) «از عقاید باطل اعراب جاهلی بود که ضربه دیو موجب صرع میشود... قرآن هم بر حسب اعتقاد آنان نزول یافت». سروش بر آن باور است وقتی به خطا هائی از این دست در قرآن بر میخوریم نباید اصرار در صحت آنها نموده و به توجیه شان بپردازیم بلکه باید معانی تازه ای و تفسیرهای بدیع برای آنها   بجوئیم.

باید به آیت الله سبحانی حق داد که بر آشفته شود و به عرفان محمدی سروش با سوء ظن نگریسته و بسیار نگران و پریشان شود. چرا که او مدافع اسطوره مثلث الله – جبرئیل – محمد است. او به خدائی اعتقاد دارد که بر خود نام الله را نهاده و سخن میگوید. کلام او مطلق است و نامحدود. مستقل است از زمان و مکان. غایت است و حقیقت نهائی. که الله چشم دارد و می بیند جنبش ذرات اتمی را در عمق تاریکی. گوش دارد و میشنود کوچکترین ندا را در درون هر جنبنده ای. گردش چرخ گردون به فرمان او ست. او ارباب است و مالک بر دو عالم هستی و  نیستی. او هم صاحب دوزخ است و هم گردا ننده بهشت. دهنده پاداش و رزق و روزی. تنبیه و مجازات، خشم و قهر و قدرت همه از او ست.

سروش تصور میکند با پوشاندن لباس عرفان به اسطوره رسالت، معضل سخن گفتن الله و یا فرود جبرئیل از اعماق آسمانها و گذاردن آیه های قرآنی به زبان پیامبر را یکبار و برای همیشه  حل و فصل خواهد کرد. او از محمد خدا میسازد و از خدا محمد، بدون اینکه، یکبار بدون تعصب و یا عدم شور و اشتیاق به کلمات الهی گوش فرا دهد و ببیند که آیا میتواند با اطمینان خاطر بگوید که این کیست که در قرآن سخن میگوید؟ آیا میتواند بگوید موضوعی که در قرآن مرکزیت دارد چیزی میتواند جز تسلیم و اطاعت باشد؟ آیا خداوند چیزی جز ستایش و بندگی هم طلب میکند؟ آیا بجز وعده پاداش در بهشت و تهدید به تنبیه و مجازات در دوزخ هم میتوان چیز دیگری در قرآن یافت؟ آیا خدائی که در قرآن می زیید ، آن خدائی نیست که چشم و گوش دارد و صاحب زبان سخن گو ست، همان خدائی که آیت الله ها از جمله آقای سبحانی بدان باور دارند؟ آیا خدائی که در قرآن هستی میابد، همان خدائی نیست که خواستار جهاد و شهادت است و رضایش با جنگ و خونریزی تحصیل میشود؟ مگر خدائی که در قرآن زندگی میکند همان خدائی نیست که امام حسین برای رضایت خاطرش تن به شهادت میدهد؟ مگر همان خدائی نیست که پیوسته ابنای بشر را بسوی خویش ، یعنی نیستی، میخواند؟

 بعبارت دیگر، اگر سروش به این حقایقی که در قرآن با صراحت و شفافیت بیان گردیده است، توجه میکرد محمد را بشری میخواند که  بیش از هر چیزی خواستار قدرت و فرمانروایی بود و چیزی کمتر از سلطه کامل و تسلیم و اطاعت مطلق او را خشنود و راضی نمی ساخته است. گویا آقای سروش لشگر کشی ها، جنگ  ها و خونریزی هائی که  محمد بدان دست زده است فراموش کرده است، و نقش قهر و قدرت را در تبدیل اسطوره رسالت به یک حقیقت مطلق، نادیده میگیرد. بیش از 13 سال محمد مخفیانه مردم را دعوت به تسلیم و اطاعت میکرد و از مردم با زبانی مشفقانه میخواست که باور کنند و ایمان آورند که او برگزیده ی الله است و آنچه  به زبان میآورد کلام الله است، کارش به جایی نبرد و جز تعدادی انگشت شمار از وابستگان نزدیک خودش به او نگرویدند.

قریشیان حاضر نبودند باین سادگی دست از خدایان خود بر دارند و سر اطاعت و تسلیم در برابر خدایی که با محمد سخن گفته بود، ایمان آوردند. آنها از محمد علامت، نشان و یا معجزه ای میخواستند که ثابت کند که الله با وی سخن گفته است. بنا براین نه تنها از باور کردن محمد سر باز میزدند بلکه در برابر دعوت وی مبنی بر تسلیم و اطاعت به الله به مقاومت و خصومت پرداختند. محمد ناچار با یارانش به مدینه گریخت و در آنجا با فقر و تنگ دستی شدیدی روبرو گردید. از اینرو تیغ و تازیانه برگرفت تا راه را بر کاروان قریشیان در بدر ببندد. در بدر اما با لشگر قریشان روی در روی گردید ، آنها را تار و مار ساخت و ثروت هنگفتی بدست آورد، حتی بیش از آنچه میتوانست در غارت اموال کاروان تجارتی بدست آورد. محمد غنائم جنگی را  بین یاران خود  تقسیم نمود و طبق وحی الهی یک پنجم آنرا برای خود نگاه داشت. تعدادی از قریشیان نیز به اسارت در آمدند که قریشیان ناچار بخرید جان اسیران خود تا چندین هزار درهم شدند. آن اسیری که بی کس و بی چیز بود ، سر خود را به تیغ اسلام میداد. از این پس محمد از یک منادی به یک فرمانروا تبدیل گردید و قهر و قدرت و خشم و خشونت با دعوت او به تسلیم و اطاعت در آمیخت.

باین ترتیب رشد و تو سعه اسلام و پذیرش محمد بعنوان برگزیده خدا، آغاز گردید. چیزی بطول نی انجامید که یهودی ها را از مدینه بیرون راند و یا آنها را قتل عام نمود و مال و مکنت آنها را به تصرف خود در آورد و بر قهر و قدرت خود هرچه بیشتر افزود. محمد در طول کمتر از ده سال حکومت بیش از شصت بار به لشگر کشی و قلع و قمع مخالفین و دشمنان خود پرداخت و دامنه سلطه خود را گسترش داد. به درستی روشن نیست اگر خشم و خشونت و جنگ و خونریزی نبود چگونه ، اسطوره رسالت میتوانست از یک نسل به نسل دیگر انتقال یافته و تبدیل به یکی از بزرگترین ادیان جهان گردد، چیزی که البته عرفان آقای سروش اجازه نزدیک شدن به آنرا نمیدهد. مسلم است محمد تاریخی، محمدی ست جنگجو که در راه خدائی که برای اعراب آنزمان دست به آفرینش آن زده بود، از قهر و خشم و خشونت و ریختن خون مخالفین و منافقین کوچکترین شک و تردیدی بخود راه نمیدهد. بعد از شکست و غارت قریشی های در بدر است که محمد دستور قتل دو شاعری که او را هجو کرده بودند صادر میکند. یکی آسما دخت مروان بود که در حالیکه یکی از پنج فرزند خود را شیر میداد با شمشیر بقتل رسید. دیگر ی  شاعری بود بنام ابو افاک که به دست جلادان سر سپرده محمد هلاک گردید.( تاریخ طبری، جلد سوم، ص835-944).

 محمد عرفانی البته چیزی نیست مگر زنده نگاهداشت آن چیزیست که باید قرنها پیش از این دفن میگردید. ا محمد را بشری خواندن که خدا میشود به اذن خدا،  خود بدعت است در اسطوره سازی.

آری اگر آقای سروش لحظه ای دامن عرفان را رها میکرد و از خلسه و تخدیر اشعار مولوی به دنیای واقعی و تاریخ گام می نهاد، در قرآن چیزی جز تکرار مکررات موضوعاتی که به آنها اشاره رفت، نمی یافت. که زبان قرآن شفاف و روشن است. بدون  ابهام و پیچیدگی، زیرا که زبان قدرت است و انتقام جویی . زبان خشونت است و بیرحمی، زبان فرماندهی است و فرمانروایی، نه زبان لاهوتی و خدائی و یا الهامات طبعی شاعرانه.

شاید آوردن نمونه ای از سخنان خدا به منظورمان قدری روشنی ببخشد. در سوره عنکبوت53 تا 55 میآید که:

«منکران از روی تمسخر برای رسیدن عذاب خدا تقاضای تعجیل میکنند اگر هر کاری وقت معین نمی داشت فورا عذاب بر آنها نازل میشد البته بدون اینکه خبر داشته باشند بطور ناگهانی دچار عذاب میشوند اینها از تو تقاضای تعجیل میکنند و حال آنکه هم اکنون جهنم سوء اعمال آنها را احاطه کرده است و روز قیامت هم عذاب خدا از فرق سر و از زیر پا آنها را فرا میگیرد و بآنها میگوید بچشید این نتیجه اعمال خود شماست» ( طبقات آیات، تالیف خلیل الله صبری، ص 398، انتشارات امیرکبیر،1362).

 در این گفتار کوتاه چندین عنصر اصلی قرآن بیان گردیده است. دعوت به تسلیم و اطاعت، وعده خشونت و انتقام ستانی ، تهدید و هراسان ساختن منکران یا دگر اندیشان. اما به شکلی خام و کودکانه. متاسفانه این نگارنده دستش از دامن مولوی بزرگ کوتاه است و هرگز نمیتواند در دریای بیکران مثنوی که در آن آقای سروش به سهولت شناور ی میکند و گوهر نایاب وحدانیت را میابد، غوطه ور شود، تا اعتباری بیشتری به سخنانش ببخشد.

عبدالعلی بازرگان وارد گود میشود

در این میان آقای عبدالعلی بازرگان، مانند پدر گرامی شان که دینداری بود متخصص و از مفاهیم علمی، بویژه علوم مهندسی از جمله ترمو دینامیک برای اثبات وجود خدا بهره میگرفت، معتقد است که اگر علوم نظری و عرفانی و فلسفی در درک و فهم رسالت و قرآن بمثابه در بر دارنده دانش هستی از عین و ذهن گرفته تا مادی و معنوی قاصر و ناتوان بوده است، امروز با توسل به علم ریاضی و کشفیات در تکنولوژی کامپیوتری میتوان ثابت نمود که قرآن، سخن الله است. او در تعریف قرآن اظهار میدارد که: 

« قرآن خدای نامه» است و یکسره از قول او ست، تردیدی نیست اما با ضمایر متکلّم  وحده (من)، متکلّم  مع الغیر (ما) یا غائب و در زمانهای مختلف روایت میکند، با این حال گاهی فرشتگان گوینده می شوند، گاهی انبیا؛ گاهی هم خود ما ( در سوره حمد، یا در خلال ر بناهای قرآن و بالاخره گاهی هم ابلیس! از آن عجیب تر در مواردی هم زمین و آسمان و پوست بدن( فصلت 11، 21 و مشابه آن)، (سایت امروز، 15/01/1387).

البته بازرگان از مرز سحر میگذرد و اسطوره رسالت را جادویی میسازد. از یکطرف سروش را که بشری بودن قرآن را عنوان کرده است، سرزنش نموده، از طرف دیگر اعتراف میکند که صدائی که از قرآن بگوش میرسد تنها صدای الله نیست، که قرآن مجموعه ای ست از صدا های مختلف. از آن نه تنها صدای الله بگوش بشر میرسد بلکه صدای فرشتگان، ما ( بشر)، انبیا ، اشیا و حتی از همه جالب تر صدای ابلیس نیز شنیده میشود. گویا چند صدائی بودن قرآن در حالیکه یکسره از قول خداست، به زعم آقای بازرگان یکی از معجزات حیرت انگیز قران است.

اما اگر از کودکانه بودن این تصورات بگذریم، لازم به یاد آوری ست که چند صدایی بودن یک شخص یا یک گوینده،  یک واقعیت روان پریشی ست. آیا آقای بازرگان منظورش اینست که الله نیز در قرآن نقش چندین شخصیت مختلف از جمله شخصیت ابلیس را بازی میکند و از زبان او نیز سخن میگوید؟ در چنین صورتی باید گفت آیه های شیطانی مبنی بر والا دانستن بت های لات و عزی و منات و ستایش آنها از طرف محمد، واقعیت دارند. چرا که بنا بر قول عبد العلی بازرگان، خارج از محدوده قدرت و توانایی الله نیست که به لباس ابلیس در آید و از زبان ابلیس سخنگویی کند. البته الله بعدا جبرئیل را نزد محمد فرستاده که به او یادآوری کند که نگرانی بخود راه ندهد چرا که پیامبرانی که پیش از او بزمین فرستاده است، آنها نیز مورد اغفال ابلیس هم قرار گرفته اند. محمد نباید زیاد نگران عهد و قراردادی باشد که با مشرکین بسته است. آنرا میتواند نسخ کند (تاریخ طبری، ص881، جلد سوم).

شاید چند صدایی بودن الله بوده است که در واقع مردم دیار عربستان را وا داشته است که به دعوت محمد به تسلیم و اطاعت از خداوند یکتا با سوء ظن و بد گمانی بنگرند و از باور و ایمان باو سر باز زنند. آیا نباید به آنها که آوای گوناگونی از محمد بگوش شان میرسید حق داد، که حیران و مشکوک به پیامبر بوده باشند. چرا که ممکن بود یک روز صدای فرشته را  از محمد بشنوند ،روزی دیگر صدای ابلیس و روزی دیگر صدای سنگ و درخت. معلوم نیست که شنوندگان محمد باید از چه درجه از عقل و کمال برخوردار میشدند تا بتوانند صدای الله  را از ابلیس و یا از جماد و نبات و حیوان  تشخیص دهند؟ آیا این بدان معنا نیست که پدیده رسالت حتی در زمان ظهور ش چیزی جز افسانه و اسطوره تلقی نمیگردید.

البته این سبب نمیشود که آقای عبدالعلی بازرگان بر استقلال وحی از محمد اصرار نکند و شواهد و دلایل بسیاری از منابع دیگر برای رد ادعای آفرینش قرآن بوسیله محمد و الهی بودن اوامر و فرامین ثبت شده در آن ارائه ندهد. وی برای اثبات سخنگویی الله به یک سری دیگر از نکات اسرار آمیز رجوع میکند، ازجمله  « اُمی» بودن پیامبر و علم و دانش شگفت انگیز قرآنی که تنها میتواند از عقل و خرد الهی تراوش کند، علم و دانشی که حتی بشر امروز توانا به درک آن نیست. سپس با حیرت و تعجب می پرسد که:

«مطالب علمی فراوان قرآن را که دور از ذهن معاصر ین پیامبر بوده است چگونه می توان توجیه کرد»؟ (همانجا).

آقای بازرگان بدون اینکه مشخصا به چند نمونه از آن مطالب علمی اشاره کند  کمی بعد میافزاید که علم امروز ممکن است که حل کننده معضل سخنگویی خدا باشد. هم چنانکه کمی زودتر بآن رجوع شد، وی میگوید:

«اگر در گذشته های دور با فلسفه و کلام و عرفان و ادبیات، رسیدن به حقیقت و حیاتی بودن کامل قرآن، مشکل و محال می نمود، امروز از طریق علوم دقیقه، بخصوص ریاضیات و آمار و به کمک کامپیوتر و ابزار الکترونیکی، به نتایجی می توان رسید که با کنکاش های قابل چون و چرای عقل نظری، تفاوت اساسی دارد. در اینجا دیگر ذوق و سلیقه دخالتی ندارد و ارقام و اعداد  قطعی، منصفان را مجبور به تسلیم میکند» (همانجا).

بدون تردید غلّو و مبالغه در قاموس دینداران حرفه ای و ادبیات اسلامی، پدیده تازه ای نیست. بنابر گفته بازرگان، یکهزار و چهارصد سال تاویل و تفسیر و علم فقه هنوز در رمز و رموز کلام الهی گشایشی حاصل نشده است و حقیقت و حیاتی بودن کامل قرآن هنوز  در بسته و دست نخورده مانده است. تنها در قرن بیست و یکم و با کمک تکنولوژی و بکار گیری ارقام ریاضی و کامپیوتر است که آنچه بشر تاکنون در زمینه علم و صنعت، از فیزیک انیشتنی گرفته تا نانو تکنولوژی و استرینگ تئوری، آموخته و کشف کرده است، همه و همه را پیش بینی شده در لابلای کلمات الهی، یعنی در کتاب قرآن میتوان یافت. کافی است که صفحات قرآن را وارد در مرکز اطلاعاتی کامپیوتر های بزرگ نمود تا بشر به معجزه قرآن و کلام الهی و حقیقت الله  پی برد ( البته اگر مغز کامپیوتر دچار اختلال نگردد و علائم خطر بر صفحه کامپیوتر ظاهر نشود و آژیرها را به صدا در نیارند). در آنزمان است که دانشمندان سراسر دنیا چاره ای جز تسلیم نخواهند داشت و یا به قول بازرگان یافته های علوم دقیقه آنها را  مجبور به تسلیم میکند. چرا که میتوان نظرات و آرای فلسفه و کلام و عرفان و ادبیات را مورد چند و چون قرار دارد ولی ارقام و اعداد که بنیان  علمی و عقلی شان و حقیقتی را که آنها آشکار میسازند مبنی بر تصدیق و تایید قرآن بعنوان سخنان الله هرگز نمیتواند مورد چون و چرا قرار گیرد و در آن، اما و اگر آورد. چرا که به نظر آقای مهندس ارقام و اعداد مطلق هستند و ماورای هر گونه شک و تردیدی.

هنر نزد ایرانیان است و بس. فروتنی نیز نزد مسلمانان است و بس. آقای بازرگان مثل پدر گرامی یکی از نمونه های این نوع مسلمان است که از سر فرو تنی، خالصانه بر آن اعتقاد است که تنها یک کتاب هست که در بر گیرنده ی تمام کتاب هائی ست که تا کنون بشر نوشته است و یا در آینده خواهد نوشت؛ که در برگیرنده ی همه دانش و دانستنی های بشر تا زمان حال است و آنچه در آینده خواهد دانست و یا کشف خواهد کرد.  

اما گویا آقای بازرگان فراموش کرده اند که جهان اسلام بویژه دنیای عرب و عجم یک هزار و چهار صد سال است که خود را به امر و امیال الهی، همانگونه که بوسیله محمد ابلاغ گردیده است، تسلیم نموده و سر اطاعت فرو آورده اند. ده ها بار در روز پیشانی خود را به نشان اعتراف به ذلت و خواری خویش در برابر ذات الهی به خاک میسایند. غسل میکنند.  وضو میگیرند. یکماه آزگار از صبح سحر تا غروب آفتاب هیچ نخورند و ننوشند.  پیوسته تسبیح گردانند و ذکر خدا گویند و طلب مغفرت از ذات الهی کنند. یعنی به اراده و امیال الله خود را بدون هیچگونه شک و تردیدی تسلیم نموده و سر اطاعت فرو آورده اند. توده های مسلمان در سراسر دنیا قرآن را مقدس و یک معجزه الهی تلقی میکنند. قرآن را ستایش نموده و می پرستند البته بدون آنکه قادر به خوانش و فهم کلمات الهی باشند. شاید قرآن تنها کتابی باشد در جهان که فهم و پرستش آن در جهت معکوس حرکت میکنند. آنها که کمتر سخنان الهی را می فهمند بیشتر بآن اعتقاد و ایمان دارند. در اینجا آیا جایز نیست که بپرسیم  تاثیر این تسلیم و اطاعت و تقلید و پیروی از احکام قرآنی را در کجا باید مشاهده نمود؟ در شیوه و راه و روش زندگی جوامع اسلامی؟ یا در فرهنگ و ادبیات، یا در پیشرفت حیرت انگیز در علم و تکنولوژی، یا در گردش نظام های آزاد و دمکراتیک و خود گردان  یا  در تکثیر و تولید مخترعین و دانشمندان، فیلسوفان و اندیشمندان در جهان اسلام؟

 مسلم است که اگر به فقر و محنت و عقب ماندگی مادی و فرهنگی جهان اسلام اشاره شود، بی درنگ انگشت اتهام به سوی استعمار گران غربی دراز میشود. البته تا قیامت میتوان بیگانگان را مقصر عقب ماندگی و پسروی جهان اسلام دانست و شانه از زیر بار مسئولیت خالی نمود و به باور و ایمان به افسانه ها و اسطوره های دوران بدویت مباهات نمود. ولی واقعیت این است که این عالمان به علم الهی و یا متخصصین دین بوده اند که جهان اسلام را پیوسته در کوری و تاریکی نگاه داشته اند و چیزی جز مدح و ثنا و گزافه گویی، تقلید و تبعیت در آئین دینی و سرکوب عقل و خرد انسانی و  آزادی و آزاد زیستی را  ترویج و تبلیغ نکرده اند. جوامعی که رهبران دینی و علمی شان بر آن عقیده باشند که آنچه هست و خواهد بود در یک جلد کتاب داده شده است، مردم آن جامعه را محکوم به زندگی در فقر مادی و فرهنگی نموده و آنها را چشم بسته و سلطه پذیر نگاه داشته و خواهند داشت.

اما کیست که نداند که آقایان سروش و سبحانی و بازرگان همه از شیفتگان دین اند و سر سپرده محمد. آیا میتوان انتظار قضاوت و تحلیل و بررسی بیطرفانه از شیفته گان دین داشت؟ آیا ممکن است از این آقایان انتظار داشت که به ظهور جنبش یکتا پرستی به مثابه یک پدیده سیاسی بنگرند و خواست معطوف به قدرت و فرمانروایی نهفته در کلام الهی را شناسایی کنند؟

طبری در تاریخ الرسل والملوک، از ابن عباس نقل میکند که سران قوم قریش از جمله ابو لهب به ابو طالب، عموی پیامبر شکایت میبرند که محمد به خدایان آنها ناسزا گویی میکند. به صلاح خواهد بود اگر او را از این کار باز دارد.

ابو طالب به محمد میگوید: برادر زاده قومت از تو شکایت دارند که ناسزای خدایان آنها میگویی. پیامبر در پاسخ میگوید که: میخواهم کلمه ای بگویند که عربان مطیعشان شوند و عجمان باجگزارشان باشند. سران قوم خطاب به محمد میگویند: ده کلمه گوییم، آن کلمه چیست؟ پیامبر گفت: لا اله الا الله.(تاریخ طبری ص 870، جلد سوم).


آری لا اله الا الله  بیش از هر چیز یک شعار سیاسی بود که در آن دوران تنها می توانست به شکل دین         بیان گردد. محمد الله را برای بر قراری سلطه و فرمانروایی خود آفرید.  قرآن را اگر بیطرفانه بخوانی و بدون تعصب، خواهی دید که سیاستنامه ای ست که موضوع محوری آن چیزی نیست مگر  اعمال خشم و خشونت و انتقام جوی در سوی قدرت و بر قراری نظم اجتماعی فرمانروایی و فرما نبری و یا ارباب و رعیتی؛ الله در آن دوران اگر چه در محمد میزیست تنها میتوانست در آسمانها زندگی کند و از طریق فرشتگان خود فرمانروایی نماید. الله پیوسته در ارتباط با عملی مشخص ظاهر میشد، درست در شرایطی که محمد در رو در رویی با وقایع روزانه سر در گم و مستاصل بوده است، آیه های نجاتبخش از آسمان نازل میگردیدند،  و راهکاری را به او می نمایاندند. بعدا که محمد بر مسند فرمانروایی نشست، آیه های آسمانی برای تداوم و تحکیم قدرت و برقراری نظم جدید نازل میگردید. حتی در زمانیکه محمد در گیر بحران زناشویی میشود این الله است که ظاهر میگردد و مسئله خیانت همسر را فیصله میدهد و احکامی در باره زنا صادر میکند.

روایت است که  زمانی شایع میشود که همسر سوگلی محمد عایشه به او خیانت کرده است و بیش از یک شب از قافله ی محمد بجای مانده با مردی مجرد و خوشرو بسر کرده است.  محمد شدیدا دچار افسردگی روحی میشود و به دشواری میتواند چاره اندیشی کند، که وحی بر او نازل میشود و عایشه را بی گناه اعلام میکند و خاطرنشان میسازد که در آینده اثبات اتهام زنا به چهار شاهد نیازمند است. چون کم و بیش نزدیک به محال است که چهار نفر، شاهد زنا کاری باشند. بعضی از منتقدان بر آنند که این حکم زنا کاری را در اسلام بویژه برای مردان آزاد گذارده است.

خدای محمد، خدایی ست که در گیر مبارزات روز مره با سران قبیله و عشیره ای بود که مقام و منزلت خود را در خطر فرو پاشی میدیدند. اما محمد نمیتوانست بگوید که صدایی که می شنود از درون او بر میخیزد. آنچه او می اندیشید تنها زمانی می توانست معتبر و مستند باشد که به خدایی پر قدرت و همه چیز دان نسبت داده شود. روایت است که  وقتی پیامبر داستان شنیدن آن  آوای عجیب و  غریب را برای همسرش، خدیجه بازگو میکند، خدیجه پیامبر را نزد پسر عموی خود ورقه بن نوفل که زمانی خود  در پی اعلام پیامبری بوده است و به دین یهود و مسیح کاملا آگاهی داشته است میفرستد. هم او ست که به پیامبر اطمینان میدهد صدائی که محمد شنیده است از جبرئیل بوده است نه از شیطان (تاریخ طبری، جلد سوم، ص849-850). این واقعه ی تاریخی که ممکن است به بیرون آوردن رسالت از ابهام امداد رساند، اگرچه آقایان آیت الله سبحانی، سروش و بازرگان از آن آگاه اند ولی بدان توجهی نشان نمیدهند و نیز چندان علاقه ای هم به آشکار سازی خواست معطوف به قدرت نهفته در قرآن بروز نمی دهند، البته اگر درکی از آن داشته باشند. حذف واقعیات تاریخی یکی از وظایف دینداران حرفه ایست که بدون آن هیچ اسطوره ای زاده نمیشود.

در شرایط کنونی واقعیت آن است که چه قرآن را سخن الله و یا محمد بدانیم، باید بپذیریم که سخنی است شفاف مثل کریستال، نه رازی در آن نهفته است و نه رمزی. تسلیم میخواهد و اطاعت. گردن نهی پاداش گیری. تمرد کنی در آتش دوزخ تا ابد خواهی سوخت. این قهر و قدرت و انتقام جویی است که در نهاد سخنان الهی ست.

روشن است که هرگونه بحثی در باره رابطه الله با محمد و سخنگویی الله بدون اشاره به نقش قهر و قدرت و خشم و خشونتی که در نهاد سخنان الله و فرمان جهاد و شهادت نهفته است، نمیتواند چیزی باشد جز افسانه سرایی و اسطوره سازی و در نتیجه دائمی ساختن دوران تاریکی و کوری در جهان اسلامی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi






۱۳۹۵ شهریور ۱۲, جمعه


"پافشاری بر نفاق"

و عدالت اسلامی!


 اگر نمیدانستید، بهتر آن است که از حالا بدانید که"پا فشاری بر نفاق،" در مرداد ماه 67، به آویخته شدن بدار مجازات بجرم "محاربه " یا جنگ بر علیه الله، خداوند یکتا و یگانه، میانجامید. یعنی که حکم پافشاری بر نفاق اعدام بود. بیش از 4  هزار تن از بهترین فرزندان این مملکت، کسانی که سرمایه این جامعه بوده و  وجودشان مالا مال از عشق به مردم و خدمت به مام وطن بوده است، صرفنظر از تعلقات گروهی، باتهام پافشاری بر نفاق، بخاک و خون خود غلتیدند.
در مرداد و شهریور ماه67  یک هیئت سه نفره، حاکم شرع، نماینده دادستان و نماینده وزارت اطلاعات، در زندانهای تهران و بهمینگونه در شهرستانها، بر طبق فرمان امام خمینی، دادگاه هایی برپا نمودند تا آنان که بر نفاق پا فشاری میکنند محکوم و بیدرنگ در اسراع وقت حکم اعدام را در باره شان به اجرا درآوردند.
امام خمینی اما، در فرمان اعدام زندانیان سیاسی در مرداد 67، معلوم نکرده بود  منظورش از پافشاری برنفاق چیست و روشی هم برای تشخیص و اندازه گیری آن ارائه نداده بود. البته فرزندش، حاج احمد آقا که مشاور او بشمار میرفت، طی نامه ای از پدر سوال میکند که آیا فرمان اعدام، زندانیانی را که محکومیت شان در حال بسر رسیدن است در بر میگیرد یا نه؟ امام در پاسخ میگوید:
در تمام موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعا دشمنان اسلام را نابود کنید. در صورت رسیدگی به وضع پرونده‌ها در هر صورت که حکم سریعتر اجرا گردد همان مورد نظر است.
این همان حکمی است که علی مطهری در مسند نایب رئیس مجلس، سعی میکند تقدس آنرا حفظ نموده و قتل عام در زندانها را ناشی از نحوه اجرای فرمان امام میداند نه خود حکم، حکمی که سراسر خشونت است و انتقام ستانی، با سرعت بدون هیچ درنگی. وی در طی نامه ای از مصطفی پور محمدی، در حال حاظر وزیر دادگستری، خواسته است که «تکلیف شایعات در مورد اعدام های 67» را روشن کند. مصطفی پور محمدی عضو گروه سه نفره ای بود که در 67 هزاران جوان را طبق فرمان امام خمینی بدون اتلاف وقت بدار مجازات آویخت تا "دشمنان اسلام" را نابود سازد. .
روشن است که امام خمینی در فرمان اعدام زندانیان سیاسی که در مرداد 67 صادر نمود،  نمیخواهد یکباره مکنونات ضمیر خود را آشکار ساخته و  بگوید بدون استثنا همه زندانیان را از دم تیغ بگذرانید، هرچه سریعتر، بهتر.  اما، این قصد و غرض خود را در پس "نفاق " پنهان نگاه میدارد. چرا که نفاق مفهومی نیست که بتوان مرز و حدود آنرا تعین نمود. بدرستی معلوم نیست که از کدام نقطه آغاز میشود و بکجا ختم میشود. نفاق واژه ای ست قرآنی . کلامی ست که الله در کتاب مقدس خود در باره آن و کسانیکه مرتکب نفاق میشوند، یعنی "منافقین" سخن بسیار رانده است تا رسول خود را نسبت به خطر منافقین آگاه ساخته و راه و روش مبارزه با آنان را به رسول خود آموخته است. الله منافقین را حتی بدتر از "کافر" و "مشرک،" کسانی که یکتایی و یگانگی الله، که "او هست و بجز او کس دیگری نیست" مورد شک و تردید و انکار قرار میدهند. الله منافق را "دو رو" میبیند. در دل "کفر" دارد و در زبان ایمان. تفاوت بسیاری ست بین ظاهر و آنچه منافق در باطن دارد. یعنی که منافق بحرف ایمان به وحدت الله دارد و «لا الله الا الله» را بزبان میراند، حال آنکه در درون بآن باور ندارد.
یعنی که اگر منظور آیت الله خمینی از نفاق، همین نفاق قرآنی باشد، کدام قاضی و بازپرسی و بازجویی میتواند دورویی و دروغکویی و دوگانگی ظاهر و باطن و کفر در دل و ایمان بر زبان را ثابت کند. بگذریم که دو رویی و توانایی داشتن باطنی جدا از ظاهر، همه از خصائل انسانی ست. اگر انسان نتواند خصوصی را از عمومی جدا سازد و برحسب شرایط متفاوت به کنشگری های گوناگون دست بزند، انسان نیست. تنها حیوان است که درون و برونش یکی است. نفاق نوعی ست توانایی که در سرشت ما نهاده شده است. در این معنا جامعه انسانی جامعه منافقین است. چرا که در نقشهایی ظاهر میشویم و یا کلماتی را بر زبان جاری میسازیم که در دل و در باطن خود بدان باور نداریم.
 مگر نه اینکه حجاب خود نماد دورویی ست. مگر نه اینکه زنان را وادار میکند که در بیرون یکجور و در درون جور دیگری باشند. مگر کتاب مقدس قران دارای معانی دوگانه نیست، مگر حقایق قرانی را فقها بحقایق ظاهری و باطنی تقسیم نکرده اند. حال بدرستی روشن نیست که چرا نفاق، چنان خطا و یا گناهی نا بخشودنی بحساب بیاید که فقط مرگ میتواند پاسخگوی او باشد. آیا بدرستی معلوم هست که از نفاق چه خسارت و زیانی بدیگری و یا بر جامعه وارد میشود؟ کفر در دل داشتن اما ایمان را بزبان آشکار ساختن، بچه کسی ممکن است ضرر بزند؟ آیا حیرت آور نیست وقتی خبر دار میشوی که بیش از 4 هزار گل سر سبد را بجرم واهی پا فشاری بر نفاق بدست گروه مرگ و همردیفان انها، مخفیانه اعدام شده و در گورهای دسته جمعی و بی نام و نشان دفن گردیدند. تردید داریم که کثیری از زندانیان هرگز باین آگاهی نداشتند که پا فشاری بر نفاق، جرمی ست مقدم بر جرم سیاسی که تاوان آن اعدام است.
 اما، اگر با دقت بیشتری بنگری، آنچه االله نفاق مینامد دارای یک معنای باطنی نیز میباشد، زیرا که از عدم "تسلیم " و "اطاعت" در برابر الله بر میخیزد، رفتاری که الله مطلقا بر نمیتابد. کوچکترین مقاومتی در برابر اراده الله میتواند تعبیر به گریز از تسلیم و اطاعت گردد که بنوبه خود به نفاق نیز بیانجامد. در این معنا سرپیچی و امتناع در تسلیم و اطاعت، نشانی ست بر پافشاری در نفاق. مسلم است تمام زندانیان سیاسی بآن دلیل در زندنها بسر میبردند که از تسلیم و اطاعت بامیال ولی فقیه سر باز زده بوده و مقبولیت حکومت اسلامی را بپرسش کشیده بودند. روشن است که قضاتی که زندانیان  را به محاکمه میکشانند، پیشا پیش آنها را منافق و مشرک محسوب نموده و لاجرم هر آنچه که بزبان آورند نمیتواند چیز دیگری جز دروغ تلقی گردد. یعنی که حکم بسیاری پیشا پیشا تعیین شده بود.
امام مقدس، امام خمینی بسی زیرکانه شانه از زیر بار مسئولیت خالی نموده،  تعریف و تفسیر و تعبیر نفاق را همه به همان گروه سه نفره محول نموده و لاجرم قدرت نامحدودی را بکسانی محول میکند که از نیت اصلی او بخوبی آگاه اند و چه بسا خود را با نیت امام مبنی برکشتار زندانیان، شریک میدانستند و از کسانی بوده اند که برای صدور فرمان کشتار زندانیان بی تابی میکردند. تمامی قضات دادگاه های شرع انقلاب اسلامی، مدتها بود که آماده انتقام ستانی از منافقین و مشرکین بودند. بشارت این کشتار را امام مقدس کمی کمتر از دهسال پیش داده بود و پیروان خود را در این مدت در انتظار نگاه داشته بود. در سخنرانی مرداد 58 امام خمینی ابراز افسوس نمود که دروازه های کشور را نبسته و مطبوعات را برنچیده، دست بدستگیری و کشتار نزده است.  اگر همچون پیامبر اسلام که در یک روز گردن 700 یهودی را بر زمین افکنده بود، او نیز اگر سرآنان که دهان باعتراض گشوده بودند از تن جدا ساخته بود، پاسداران دین را اینگونه کشتار نمیکردند. معلوم بود که انتقامی بس سخت و دردناک در پیش است.
آقای علی مطهری باید خیال آسوده بدارد که فرمان امام درست بهمانگونه باجرا در آمده است که آو آروز میکرد. چرا که مجریان خود را شریک آروزی او میدانستند. رهبران نظام میدانستند که قتل عام مخالفین در حالیکه در اسارات بسر میبرند اگرچه بر قوانین و موازین بین المللی خط باطل میکشد، اما، بقای نظام را تامین و آنرا ممکن است که برای همیشه از گزند مصون بدارد. امام خمینی در پی آن بود که دست بکاری بزند که هرگز از خاطره ها محو نشود، یعنی وارد در فرآیندی شود که با قتل عام در زندانها در 67 شده است که نیچه " فن حافظه سازی" مینامد که ابزار ان خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی ست. همچنانکه نیچه خاطر نشان میکند که:
چیزی را می باید در حافظه داغ نهاد تا در آن بماند: و چیزی در خاطر می ماند و بس که همواره درد آور بماند (تبار شناسی اخلاق 74).
خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی ایکه در اعدام های جمعی زندانیان سیاسی تبلور میاید، چنان درد آور است که در حافظه ما لانه ای میسازد دایمی که پیوسته بما یاد آوری میکند که چیست تاوان بالیدن، تاوان مقاومت و ستیز با دین و قدرت. بی جهت نیست که سران نظام بدفاع از فرمان قتل عام زندانیان پرداخته و وضع شکوهمند حکومت اسلامی را مدیون فرمان قاطعانه امام خمینی مبنی بر اعدام زندانیان سیاسی در 67 میدانند. آقای وزیر دادگشتری، حجت الاسلام مصطفی پور محمدی که دادگری را در مکتب آمام علی آموخته است در واکنش به فایل صوتی آیت الله منتظری که او خود یکی از سخنگویان است، با گردن افراشته اعلام میکند که "به اجرای حکم خدا افتخار میکنم." آیا واقعا آقای وزیر دادگستری فکر میکند وقتی طناب دار را بگردن محکوم میانداخت حکم خدا را باجرا در میآورد؟ آیا بآنچه بزبان میآورد در دل بدان باور دارد؟ اگر به قتل اسیران نظام افتخار میکند، چرا 28 سال خود را از این افتخار محروم ساخته و پیوسته آنرا در پس قبای گشادش پنهان نموده است. آیا آقای وزیر دادگستری خود یکی از منافقین بزرگ نیست.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۵ شهریور ۵, جمعه

جنگ شیعه وسنی: اختلاف تاریخی
یا دسیسه غربی؟



منبر نشینان نظام فقاهتی در خطابه هاشان تمام شرها و شرارت ها از جمله اختلافات بین شیعی و سنی را بغرب و دسیسه های غربی نسبت داده و هشدار میدهند که:

 دشمن به دنبال اين است كه بين شيعه و سنى اختلاف ايجاد كند و در حال اجراى طرح و برنامه عظيمى براى جهان اسلام و خاورميانه است.

آنگاه می افزاید که:

 اين تصميم پس از شكست دشمن در عراق، لبنان و افغانستان و اعتراف آنان به شكست شكل گرفته است.


آیت الله های حلکم فکر میکنند چون از جانب خداوند نمایندگی دارند هرچه که بر سر منبر بگویند بدون کم و کاست مورد پذیرش مردم ایران قرار میگیرد. البته در شرایطی که در برابر آنچه گفته میشود چاره ای جز سکوت نیست، هستند بسیاری که خوش باورند و خطابه های فقهای منبر نشین را بدون چند و چون می پذیرند.

 واقعیت آنست که فقهای عالیقدر میتوانند همه بدیها و شرارت ها را  بغرب نسبت بدهند، اما جنگ بین سنی و شیعی را بعید بنظر میرسد که براحتی بتوان به دسیسه های غربیها بست.

آیا ممکن است که آیت الله ها ،نا آگاه بسوابق و ریشه های تاریخی این کشمکش باشند؟ بدون تردید بعید بنظر میرسد که ندانند امام علی را چه کسانی خانه نشین کردند و چه کسانی حق خلافت را از او سلب کردند و یا امام حسین را شهید کردند. آیا در آن زمان هم غربی ها بودند که توطئه نموده شمر و یزید را اغفال کرده بجنگ هقتاد دوتن فرستادند؟ هرسال شیعیان دوازده امامی بسوک و عزاداری امام سوم می نشینند و بر شمر و یزید لعنت میفرستند و چنان برافروخته میشوند که احساس میکنند آمادگی آنرا دارند که خاندان دشمنان امامان را با دستهای خود تیکه پاره کنند. این نگارنده هرگز جشن های عمرسوزان را که در شهرهای ایران بر پا میشد فراموش نمیکند. در آن شبها مترسکهای عمر سوزانده میشد و مردم با صرف تخمه و آجیل بشادی و پایکوبی می پرداختند. آیا جشن عمر سوزان هم دسیسه ی غرب بود؟

روشن است که بنظر نمیرسد که بصرفه باشد که  آیت الله های حاکم پرده از اختلافات و دعوای شیعی و سنی بردارند. آنها حاظر نیستند اعتراف کنند که شیعه و سنی دو دینی هستند که با یکدیگر آشتی پذیر نیستند. سنی ها شیعه را مسلمان نمیدانند و بلعکس. امامت و خلافت باهم یکجا تمیتوانند جمع شوند. یکی بر آنست که حکومت الهی با مرک محمد پایان یافته است و دوران حکومت خلیفه آغاز میشود. حال آنکه شیعه بر آنست که دوران حکومت الهی پس از دوران رسالت در امامت تا قیامت ادامه مییابد و تنها امامان هستند که برحق اند و شایسته حکومت و البته در غیبت شان فقهای مطهر ولایت آنها را بعهده دارند. هرکس فکر کند که این اختلافی است ناچیز و میتوان در روابط شیعیان و سنیها نادیده گرفته شود در صداقتشان باید تردید داشت. شیعه و سنی قرنها دست خود را بخون یکدیگر آعشته اند. آیا جنگ با عثماینان زائیده دسیسه غربیها بود؟ آیا احنلاف حکومت اسلامی با حکومت سفاک و خونخوار طالبان طراحی آمریکائیها بود. تنفر صدام حسین از شیعیان عراق بآن حد بود که آنها را کمتر از حیوان میدانست و در صدد از بین بردن نسل آنها بود.

حقیقت آنست که در شرایط کنونی جنگ بین شیعه و سنی در منطقه بنفع آمریکا نیست. آنچه در منطقه بین شیعه و سنی میگذرد ریشه تاریخی دارد و نتیجه کینه توزیها و انتقامجوئی های مکرر بین دو گروه است. متاسفانه این مردم ساده و خوشباوراند که بخظابه های فقهای حاکم گوش فرا میدهند و تحریفات و تفسیرات فقها را جدی میگیرند.  

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۵ مرداد ۲۹, جمعه

خشونت هنجاری مقدس

در قاموس اسلام


28 سال از واقعه شوم و فراموش نشدنی قتل عام زندانیان سیلسی میگذرد. انتشار فایل صوتی آیت الله منتظری در حالیکه جنایتکاران تاریخ راکه هنوز برما حکومت میکنند شناسائی میکند، واکنش بسیاری را از جمله مقامات بلند پایه قوه قضائیه و بیت امام خمینی و دیگر مدافعان نظام را برانگیخته است. که عمدتا دهان برگشایند در دفاع از آنچه دفاع پذیر نیست. این در حالی ست که  چنین رخداد وحشتباری، قتل بیش از 4 هزرا زندانی بفرمانی برخاسته از اراده امام خمینی، بیش از 28  پنهان نگاه داشته میشود. البته که برای عملی سازی جنایتی چنین مخوف قوم روحانیت دست بچه فضا سازی ها که نزد و شبهه اطلاع رسانی، فریب را اطلاع رسانی جلوه نداد. هم اکنون نیز از افشای آن هراس در دل دارند، و طفره میروند وگرنه فایل صوتی را از سایت آیت الله منتظری حذف نمیکردند.
 آیا اصرار در ادامه این پنهان کاری ناشی از شرمساری ست؟ اگر بود بدفاع از آن جنایت هولناک نمی پرداختند.  که باید هم بدفاع از ان فاجعه بپردازند.  چون در غیر اینصورت نه صاحب قدرت بودند نه ارباب ثروت. اگر امام خمینی نبود، طلبه ها و مجتهدین حوزه های علیمه تمامی ارکان دستگاه قضائی کشور را در سلطه انحصاری خود در نمیآوردند و بر مسند قاضی و دادستان و دادیار و بازپرس و بازجو، تکیه نزده و قدرتی نامحدود وتعریف ناشده در دست خود  و یا قشری که به قشر "روحانیت" و یا قشر "مفت خواران" شهرت دارند، متمرکز نمیگردید.
 رئیس قوه قضائیه، صادق آملی لاریجانی که عمامه آیت الله الهی کمی بر سرش گشاد آمده است، امام خمینی را بواسطه "تنزبینی" اش میستاید و میگوید:
"آن‌چه از احکام دادگاه‌ها بر حسب موازین شرعی و قوانین انجام شده است قابل خدشه نیست و حکم گروه‌های محارب کاملا آشکار است اما متاسفانه برخی‌ها راه را کج می‌روند و اکنون حرف‌های عجیب و غریبی می‌زنند و ادعای پوزش خواهی از کسانی دارند که فرزندان‌شان در طول سال‌های متمادی انسان‌های شریف این کشور را به خاک و خون کشیدند."
 آقای رئیس البته به "اتهامات "و "جرایمی " رجوع میکند که دادگاههای انقلاب نظام، متهمین بانها را بزندان محکوم کرده بودند. نباید مرتکب چنان خشونتی میشدند حال که شده بودند تاوانش زندان بوده است و در حال پرداخت این تاوان بودند که ناگهان زندانیان خود را در پای چوبه های دار میدیدند. هیچ زندانی نمیدانست که یک پاسخ نا درست به گروه سه نفره متشکل از دادستان، حاکم شرع و نماینده وزارت اطلاعات، سرش بر فراز دار میرود. در مرحله اول محکمات دو دقیقه ای همین بس بود که زندانی بجای "منافق" مجاهد بر زبان براند، و گاهی نیز اصلا مهم نبود که زندانی تا چه حدی و حدودی باطاعت و فرمانبری تن میداد. حکم او اعدام بود. بخش ش و گذشت و مذاکره و مصالحه ای در کار نبود. دیرزمانی بود که بوی بیرحمی فضای زندانها را آلوده ساخته بود.
 حال بدرستی روشن نیست که آقای رئیس قوه قضائیه راجع بکدام "موازین شرعی و قوانین" خدشه ناپذیر سخن میگوید؟ آیا منظور آقای رئیس از "موازین شرعی و قانونی،" حکم آیت الله خمینی مبنی بر اعدام زندانیان سیاسی در مرداد ماه 67 است، فرمان اعدام، بیش از 4 هزار نفر زندانی که در سالها و ماه های گذشته  بحکم دادگاه های باصطلاح شرعی-قانونی در زندان بسر میبردند؟ آنهم به اتهاماتی جدید، مثل "ارتداد از اسلام، " "محاربه" و "جاسوسی،" اتهاماتی که نه در هیچ دادگاه شرعی و یا قانونی  ثابت گردیده است و نه هرگز به متهمان تفهیم گردیده اند و نه اینکه دارای معانی و مفاهیمی مطلق و نهایی اند، چنانکه گویی همه چیز یا سفیدند و یا سیاه. این بدان معناست که رئیس قوه قضائیه سوار بر اسب تیزپای مرسدس بنز بسوی دوران "رسالت" باز میگردد، دورانی که برگزیده خداوند یکتا و یگانه الله، رسول الله، حکومت اسلامی را بنیاد نهاد و نظام فرمانروایی و فرمانبری را بر اساس "تسلیم" و "اطاعت" بنیاد نهاد. پیامبر اسلام، البته فرمانروایی بود  بود که خود از الله فرمان میگرفت و بفرمان او عمل میکرد. یعنی که بفرمان الله بود که بجنگ کفار میرفت و برای خشنودی الله بود گردن اسیران، را بر زمین میافکند. بی تردید آقای رئیس قوه قضائیه و تمام همقطارانشان بر آن اعتقاد تزلزل ناپذیر است که خمینی نیز پیامبر زمان ما بوده است. لاجرم حکم او، حکم ولی فقیه، همان حکم پیامبر اسلام است.
آری، امام مقدس، امام خمینی در صدور فرمان اعدام زندانیان سیاسی، احساس میکرده است، اینجا و هم اکنون، همان دوران رسالت است و درنتیجه فرمانی که صادر میکند بیشتر در خورشرایط و اداب و رسوم آن دوران است تا این زمان. در دوران رسالت، انسان بنده بود، در فقر و گرسنگی و در ابتدایی ترین شرایط زندگی میکرد. در این دوران انسان بسروری رسیده است. خود را از بندهای الهی رها ساخته و بر سرنوشت خود حاکم گردیده است. انسان مثل یک شتر "نفر " نیست که آنرا قربانی کنند. همچنانکه «بنده» مورد علاقه الله است و نه انسان، حیوان مورد علاقه امام و همقطاران و مدافعین اوست نه انسان. او و پیروانش به حیوان بیشتر از انسانی که نه بگوید حرمت میگذارند. کهبخاطر عشق و علاقه به انسان نبوده است که امام مقدس، فرمان اعدام زندانیان را صادر میکند، بلکه در سوی حیوانی ساختن جامعه است کمر به نابودی کسانی میبند که سر تسلیم و اطاعت فرو نمیاوردند.
آقای رئیس قوه قضائیه از موازین شرعی و قانونی ای سخن میگوید که اساس آن فرمان امام خمینی مبنی بر کشتار زندانیان است، فرمانی که در واقع بازتاب فراخونی ست بسوی "خشونت" و "بیرحمی" و "انتقام ستانی،" برجسته ترین  کنشگری در دوران رسالت و بطور کلی در قاموس اسلامی. حکم اعدام زندانیانی که بر "موضع نفاق خود پافشاری،" میکنند باین معنا بود که اگر یک زندانی بجای منافق مجاهد بر زبان راند، یا اگر در دفاع از نظام ولایت حاضر نباشد بمیادین مین گذاری شده گام بگذارند، یا اگر تن به مصاحبه تلویزیونی و رادیویی ندهد و یا اگر بگوید مارکسیستم نه مسلمان، بیدرنگ بدار مجازات آویخته میشدند. چه تعدادی از زندانی ها نادانسته بسراشیب مرگ رها میشوند به تخیل هم در نمیآید. اما، در پایان این حکم الهی ست که امام خمینی با کلامی صریح و عریان دژخیمان برگزیده و تمامی پیروان خود را به "بیرحمی" و "خشونت" حداکثری توصیه نموده و خواستار آن شده است که در گذر از این مسیر نباید تردید بخود راه بدهند و هشدار میدهد که:
رحم بر محاربین ساده‌اندیشی است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام‌اسلامی است، امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید، آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند اشداء علی الکفار باشند. تردید در مسائل قضایی اسلام انقلابی نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می‌باشد.
باصدور فرمان امام، آن اهریمن نه چندان خفته را در نهان پاک و مطهر "روحانیون " حاکم بیدار ساخت و موجب تولید دستگاهی مخوف گردید که بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی را بسطح تازه ای برسانند. خشونت و بیرحمی و کین اگرچه حداقل در تاریخ معاصر بی سابقه است اما در حکومت اسلامی پدیده تازی ای نیست. تاسیس حکومت اسلامی با تیرباران سران رژیم بر پشت بام طلبه ای که بامامت رسیده بود آغاز و با قلع و قمع مخالفین سیاسی از مجاهد و چپ گرفته تا  لیبرال و ملی- مذهبی  ادامه یافته و با کشتار جمعی 67 در زندانها باوج خود میرسید.
بجرات میتوان گفت که بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی قبل از آنکه بواسطه داعشی ها با نمایش تهوع آور بریدن سر انسانها گویی که گوسفندانی بیش نیستند، در دوران ولایت آیت الله خمینی، زیر بنای دستگاه عظیم و عریض و طویل ولاجرم مخوف قوه قضائیه گردید. همچنانکه نازیها در آلمان برای پیاده سازی پروژه نسل کشی ناچار بودند ماشینی عظیم و مخوفی سامان بدهند، حکومت ولایت نیز دستگاه قضایی را به سازمانی مخوف تبدیل نمود تا بتواند بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی را به هنجاری زاییده از تقدس تبدیل نماید. این بدان معناست که در ساختار قوه قضیه از راس تا ذیل، بدلیل تخصص فقهی و اجتهاد، همه داری ظرفیتی حجیم برای بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی بوده و هستند. یعنی که از رهبر گرفته تا دادستان و زندان بان و نگهبان، آزار و شکنجه و بدار آویختن انسان را نه تنها زشت پلید بشمار نیمآورد بلکه با عمل بدان انتظار پاداش از الله هم دارد. دادستانی که محاکمه میکند، قاضی ای حکم اعدام را صادر میکند و دژخیمی که طناب شریعت را بگردن نافرمان میاندازند از کار خود خشنود و راضی هستند بآن دلیل که خدای خود را راضی ساخته اند.
 آقای ایرج مصداقی، پژوهش گر و فعال سیاسی و از بازماندگان فاجعه 67 که خود در آنزمان در اسارت بسر میبرد و ناظر بر سازماندهی ماشین مخوف مرگ بوده است توضیح میدهد که:
 اینها بی رحمی را از حد گذرانده بودند هر بار که دوستانمان را اعدام می کردند، نان خامه ای و شیرینی بین ما تقسیم می کردند.
چندین بار پیش آمد پاسدارها وقت عصبانیت به ما می گفتند:  لگد آخر را خودم می زنم توی شکمت.
ما از این تهدیدها می فهمیدیم که بچه ها را روی صندلی آمفی تئاتر قرار می دادند و با لگد می زدند تو شکمشان تا آویزان شده و خفه بشوند
وی در پاسخ سوال دیگری که آیا احساس گناه را در وجودشان مجریان حس نمی کردید؟
 میگوید که : نیری(حاکم شرع) شب، بعد از انجام همه این جنایت ها دستور می­داد راننده یک دسته گل بخرد برای همسرش. این قدر با خیال آسوده می رفت خانه.
آری چگونه میتوانی خدای خود را راضی و خشنود سازی، اما خود شاد  نباشی. بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی اگر زشت و پلید بشمار میآید چرا در قران مقدس، کلام بی چند و چون الهی آنرا می ستاید و کشتار و ریختن خون آنان که در برابر توحید از تسلیم و اطاعت سرپیچی مینمایند، یعنی "منافقان " و "کافران" و "مشرکان" را به بندگان خود توصیه نمیکرد. مگر نه اینکه «قتلوا فی سبیل الله» کلامی ست قرآنی و نهایتا بمعنای "جهاد،" و "شهادت" وظیفه ای که الله بر دوش بندگان خود نهاده است و آنها را بدان مکلف نموده است؟.  تردید نباید داشت که فرمان امام مقدس، امام خمینی مبنی بر قتل عام زندانیان نه تنها الله را خشنود ساخته است بلکه بسیاری را در سلسله مرابت قدرت، همچنین خوشحال و مسرور نمود. از آنهم مهمتر امام با توسل به کشتار جمعی، فرهنگ بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی را  تقدس بخشیده و در رفتار و کردارمان نهادین ساخته است. فاجعه 67، از تکرار زمانی باز ایستد که تکلیف خود را با دین اسلام شفاف سازیم، دینی که از دل آن قشری بنام روحانیت بیرون میاید که آن نیز نظامی مخوف بدنیا آورد، بنام نظام ولایت.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۵ مرداد ۲۲, جمعه


کشتار جمعی در زندانها بجرم "ارتداد"

نه اتهام مقاومت در برابر قدرت!



رونمایی فایل صوتی گفتگوی آیت الله منتظری با چهار تن از مقامات بلند پایه دستگاه قضائی و امنیتی، آقای حسینعلی نیری (حاکم شرع وقت)، مرتضی اشراقی (دادستان وقت)، ابراهیم رئیسی (معاون وقت دادستان) و مصطفی پورمحمدی (نماینده وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین)، در فضای مجازی، نه تنها پرده از جنایاتی  بر میدارد که بدست پاک و مطهر فقها و علما، آیت الله ها، حجت الاسلام ها وطلاب حوزه های علمیه صورت گرفته است بلکه ماهیت فرمانروایی و فرمانبری حکومت اسلامی را بمعرض نمایش میگذارد.
مسلم است که این فایل صوتی نمیتواند همه حقایق را آشکار سازد. اما، خاطر باید آسوده داشت که اگر تردیدی در جنایتکار بودن اسلام و اسلامیست ها، آیت الله ها و حجت الاسلام های برخاسته از حوزه های علمیه وجود داشته است، از دل و جان میزداید، حتی برغم گفتمان آیت الله منتظری که نسخه ای از اسلام را ارائه میدهد که در امتداد قرنهای طولانی خشونت زدایی گردیده است و از آن لاشه ای بی جان بیش به جای نمانده است. آیا تنها بودن آیت الله منتظری در سراسر حوزه های علمیه در اعتراض به صدور فرمان امام خمینی مبنی بر اعدام زندانیان سیاسی بجرم "ارتداد" و "محارب " اتهاماتی اساسا دینی، دال بر اسلامی بری از اصالت نمیکند. امروز داعشی ها هستند که بر روی دست آیت الله های مقدس برخاسته و اسلام "اصیل،" اسلام ناب محمدی را بچالش میکشد. چرا که اسلام باصل خود باز گشته و شمشیر و شریعت بار دیگر بهم پیوسته اند. از این واقعیت است که همه تیره بختی ها و سیه روزی ها، مردم ایران و منطقه بر میخیزد، نیز جنگ و خونریزی، تخریب و ویرانی و سرگردانی و آوارگی.
 حال معلوم میشود زندانیان سیاسی تنها مرتک یکی جرم  سیاسی که جزای آن تحمل زندان با مدتی معین و مشخص، نشده اند. همه زندانیان در هرکجای دنیا انتظار دارند که با گذراندن دوران تعریف شده در زندان، آزادی خود را باز پس بگیرند. آما، این قاعده در حکومتی که دینی و یا اسلامی ست مصداق ندارد. مهم نیست که زندانیان در چه دادگاهی محکوم گردیده اند. هم جرم و هم کیفر آنها تغییر پذیر است، اما بفرمان، فرمانروا، فرمانی که نهایی ست و ماورایی. آری، زندانیان سیاسی بحکم امام خمینی به "ارتداد" محکوم شده بودند.
تابستان 67، امام مقدس، امام خمینی بفکر جبران "خطاهایی" میافتاد که در سال 1358 از آن یاد کرده بود، درنگ در قلع و قمع و تارو مار ساختن نیروهای مخالف و هرآنچه "برخلاف مسیر اسلام" بطور قاطع و انقلابی. از این خطا، از نرمخویی که نشان داده بوده است، حضرت امام سخت افسوس خورده بود. پس از گذشت ده سال و کشتار و خونریزی، هنوز هزاران تن از مخالفان در زندانهای کشور دوران محکومیت خود را بسر میبردند. این زندانیان سیاسی بودند که توان و تحمل امام مقدس را بسر برده بودند. امام، هراس از آن داشت که این جهان را بگذارد و مخالفین بار دیگر پرچم مقاومت را در برابر حکومت الله بر افرازند. او بفکر ازمیان بردن خطری افتاده بود که اقتدارش را در نزدیک به ده سال پیش از این بچالش کشیده بود. در مرداد ماه 67، امام مقدس فرمان اعدام زندانیان سیاسی را بجرم "ارتداد" و "محاربه " صادر نموده و یک گروه سه نفره متشکل از قاضی شرع، دادستان و نماینده وزارت اطلاعات مامور ساخت که زندانیانی که بر "سر موضع نفاق" پافشاری میکنند اعدام کنند. وی در  انتها میافزاید:
 رحم بر محاربین ساده‌اندیشی است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام‌اسلامی است، امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید، آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند اشداء علی الکفار باشند. تردید در مسائل قضایی اسلام انقلابی نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می‌باشد.
گروه چهار نفره ایکه با آیت الله منتظری دیدار میکنند، همه از برگزیدگان امام خمینی بودند که فرمان امام را هرچه سریعتر و بطور انقلابی و اسلامی به مرحله اجرا در آورند. آنها بر خلاف تصور برخی بفرمان آیت الله منتظری احضار نشده بودند. همگان در توافق اند که آیت الله منتظری از اقتدار لازم برای احضار چنان مقامهای بلند پایه ای برخوردار نبوده است. حاکم شرع و دادستان و معاونش و نماینده وزارت اطلاعات در زندان اوین، بخدمت آقای منتظری رسیده بودند که که او را قانع کنند که در اجرای فرمان امام، اعدام زندانیان با صبر و بصیرت و دقت بسیار عمل میکنند. که اگر آنها این ماموریت را نمی پذیرفتند، کشتار بسیار وسیعتری صورت میگرفت، بویژه در شهر تهران. که آنها برای جلوگیری از "افراط " و تند رویها باین ماموریت تن داده اند. بهمین دلیل آماری دروغین تحویل آیت الله منتظری میدهند که از اعدام زنان و نو جوانان زیر 18 سال و تک فرزند خانواده و یا دو نفر از یک خانواده، خود داری کرده اند. همچنین وقتی که اجماع گروهی نبوده است، جانب احتیاط را گرفته اعدام را متوقف ساخته اند. و به یک زندانی حتی سه بار فرصت داده اند که چیزی بنویسد تا آنها بتوانند برای او کاری کنند بلکه او را از مرگ نجات دهند. نزدیک به پایان فایل صوتی است که یکی از آن چهار نفر از منتظری "اجازه" میخواهد که   کشتار 200 نفر باقیمانده را ادامه داده تا دیگر کار به پایان برسد که در پاسخ آیت الله  منتظری میگوید "من بیک ( به اعدام یک تن) نفر هم راضی نیستم"  در مقابل گروه چهار نفره سعی میکنند خود را دلسوز زندانیان  نشان داده  وکوشش بسیار داردند که تعداد کمتری از زندانیان را از دم تیغ بگذرانند.
آنچه حائز اهمیت است آن است که توطئه جنایاتی که از آن در فایل صوتی سخن میرود بوسیله یک گروه مافیایی و یا گاگستری طراحی نمیشود بلکه بدست کسانی معماری شده است که خود را پیامران این دوران میدانند که برای "هدایت " بشر بسوی راه "مستقیم،" آمده اند. که آنها که دستشان را بخون بهترین فرزنان این جامعه آلوده اند، خود را از تبار امامان می پندارند و آموزگاران اخلاق و تقوا، زهد و پرهیزکاری و نیز مظهر دین و آئین اسلام. البته که نه اسلامی که آقای منتظری از آن سخن میگوید بلکه اسلام "ناب محمدی،" اسلامی که دین فرمانروایی و فرمانبری ست، دین خشونت است و انتقام ستانی. اعضای گروه اعدام در تهران و شهرستان ها همگان از فرمانبرانند و وقتی از مراتب قدرت و ثروت برخوردار میشوند و به فردوس راه خواهئد یافت که همانطور که امام اشاره نمود با " با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب" نمایند.
ترسم که ساده انگاری باشد اگر فایل صوتی را افشادی یک جنایت بی سابقه بدانیم. در فایل صوتی، ما شاهد گفتمان دین هستیم در مقابل گفتمان دین و قدرت، دینی که لبه تیز و برنده اش، محتوای خشونتبار و انتقام ستانه اش در امتداد صد ها سال تحلیل رفته  و مهر و عطوفت بانسان را جانشین آن گردیده است. یعنی دینی که آیت الله منتظری از آن سخن میگوید. او از لشگر کشیها و گردن زدنها و قتل عام قبایل یهودی بدست پیامبر اسلام، چیزی بخاطر ندارد اما برای نرمسازی گروه اعدام به مهر و عطوفتی که رسول الله با دشمنان خود رفتار مینماید، اشاره میکند.
واقعیت آن است که حکومت اسلامی، مخالف را بر نمی تابده است و هنوز هم. وجود مخالف نشانی ست بر وجود نافرمانی، سرپیچی، شرک و کفر. امام خمینی نه در پاسخ به هجوم مجاهدین بکشور بلکه در تبعیت از متن قرآن، کتاب مقدس الله، و رسالت پیامبر اسلام به گروه های اعدام سفارش میکند که تردید بخود راه ندهند و سعی کنند "اشداء علی الکفار باشند." اسلام آقای منتظری خشونت و قدرت را از ساختار خود بیرون رانده است، در حالیکه اسلام خمینی، دین قهر است و قدرت و هیچ نحواهد و نجوید مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری. بی جهت نیست که امام مقدس فرمان اعدام زندانیانی را صادر کرده بود که بر "سر موضع" خود اصرار ورزند. تاوان ایستادگی بر سر موضع  اشد مجازات یعنی مرگ بود و هیچ چیز دیگر. اما، حتی نفی و طرد موضع نیز جان زندانی را نجات نمیداد. چه بسا اگر زندایی بو برده بود که تاوان سر موضع بودن مرگ است، میتوانست برای نجات جان، گروه اعدام را قانع کند که حتی آماده است در د دفاع از کشور اسلامی با آغوش باز به میدان مین گذاری شده نیز گام مینهد.
اما معضل آنجاست که در نظامی که اساسا بر اصل فرمانروایی و فرمانبری بر قرار گردیده است، مرز بندی های بین ظاهر و باطن،  دروغ و حقیقت، فریب و صداقت، زهد و ریاکاری، آزادی و بیعاری، خود مختاری و بندگی و یا ایستادگی بر سر موضع و فرمانبری  در هم ریخته میشوند. چرا که محور الله است نه انسان. از سیاست پیشه و قدرتمدار میتوانی انتظار دروغ، فریب و ریا داشته باشی و  دستان پاک شان را آلوده به کثافات ببینی. اما در این دوران، دیندار حرفه ای، آنکه عمر خود را صرف شناخت خداوند یکتا ویگانه، الله میکند، سیاستمدار و قدرتمدار شده است. دروغ را از زبان کسانی میشنوی که مظهر دین هستند و بر فراز منبرخطبه، بر زهد و تقوا ارزش نهاده اند. ثروت و قدرت را انباشته در دست کسانی مشاهده میکنیم که حرص و طمع، مادی گرایی و افزون خواهی را محکوم نموده و زاییده جوامع سرمایه داری، جوامعی که از راه خدا انحراف یافته، فریب شیطان را خورده، میپندارند.
قتل عامی که در زندانها در 67 بوقوع پیوست، راه را برای تداوم وعادی نمودن اعدام بعنوان یکی از واقعیتها زندگی اجتماعی، هموار ساخته است. امروز مثل هر روز دیگری چه ساده حکومت اسلامی میتوانند بیست نفر از جوانان هموطن کرد را بدار مجازات بیاویزند. آری، خونخواران حوزه ای خاطر آسوده دارند که در حکومت اسلامی، آب از آب تکان نخواهد خورد. اگرچه حکومت اسلامی از درون ویران است.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۵ مرداد ۱۵, جمعه

تدبیرچیست؟


یکی از دگرگونی هایی که در دوران ولایت فقیه، مظهر اسلام ناب محمدی،  بوقوع پیوسته است، برون رفت دین از درون است. این بدان معناست که تمامی اجزا و عناصر دین از توحید و نبوت گرفته تا احکام شریعتی، از جمله آداب عبادت و شکرگزاری، باید ها و نباید ها و یا حلال ها و حرام ها که در نهاد ما، در احساسات و عواطف ما کاشته شده اند، در سیاست و قدرت عینیت یافته اند. این حتی بیشتر مصداق دارد وقتی نسلی را در نظر بگیریم که تحت حاکمیت دین پا بعرصه وجود گذاشته اند. اما، برغم عینیت یافتن دین در قدرت و یکی شدن شمشیر و شریعت، برغم خونی که از آستین اسلام و مظهر آن ولایت، فرو میچکد، نشانه های چندانی دال بر رهایی  از چنگال فریب مضاعف دین و قدرت نه تنها در میان مردم ساده دل بلکه در جماعت فرهیخته و نخبه نیز بچشم نمیخورد.
در چنین شرایطی، شرایطی که تعصب به آنچه از اجداد خود بارث برده ایم، چشمها را نابینا و دلها را مایوس نموده است، براستی تدبیر چیست؟ آیا میتوان بسرنگونی دین و یا قدرت و یا هردو باهم اندیشید؟ آیا میتوان به جامعه ای اندیشید رها از بندهای اسارتبار آئین اسلامی، و یا رها از "فریب " و "ریاکاری"؟ آیا میتوان جامعه ای آزاد و دمکراتیک با وجود  ولایت و فقاهت، منشا پس رفت و سیه روزی و تیره بختی،  بنا نهاد، جامعه ایکه فرمانبر بر مسند فرمانروایی بر خونشتن بنشیند؟
شاید تدبیر آ ن  نیست که الله و رسول و امام را از درون خود پاک زدایی نماییم بلکه مهم آن است که به خلع حکومت الله در بیرون از خود بپا خیزیم. در این راستا میتوانیم از تجربیات تاریخی نیز درسهایی بیاموزیم. مثلا از لوتر، کیشیشی که دین مسیحیت را بدو شقه، کاتولیک کلیسا محور، و پروتستان خدا محور، تقسیم نمود  الگو بگیریم، الگویی که به تعبیر مارکس، ایمان به اقتدار را با بازگرداندن اقتدار به ایمان، مسیحت را دگرگون ساخت( نقد فلسفه ی قانون هگل، 258). ما نیز باید اقتدار الله و شریعت را از عرصه عمومی به عرصه خصوصی و یا عرصه ایمان برانیم. باور و ایمان ما به خدا بعنوان یک خالق که به نوع بشر اراده آزاد بخشیده است، باید جانشین خداوندی گردد که ذاتا فرمانروا ست، خداوندی که بی همتا، "شارع،" حاکم مقتدر و مطلق است، خداوندی که مظهر آن ولایت  و یا خلافت است، خداوندی که هیچ نخواهد و نجوید مگر اطاعت و فرمانبری، خداوندی که عینیت یابد در کیفر دهی و کین خواهی در نهایت خشم و خشونت و بیرحمی. باور به اسلام بعنوان دین صلح و کیش انسان دوستی از ساده دلی برخیزد و جهالت.
در چنین شرایطی، تدبیر آن نیست که مسئولیت را از دوش دین بر گیریم و بر دوش سیاست بگذاریم. ما باید بتوانیم الله را مناسب با شرایط موجود تراش دهیم. ما باید چهره کریه الله ای که ولایت و خلافت جلوه آن است به مردم الله پرست نشان دهیم تا بتوانند الله را فراخور حال خود بسازند. دوران مماشات با دین اسلام دیر زمانی است که بسر آمده است. ما نمیتوانیم اسلام را از ترس برچسب "اسلام هراسی" از خشونت های خونبار و انتقام ستانی ای که جان هزاران هزار انسان بیگناه را روزانه میگیرد، تبرئه نماییم.
 اما سیاست و فرصت طلبی اجازه نمی دهد که این نبرد آغاز گردد. یکی آیه ی یاس میخواند که این چه تدبیری ست که تاریخ شهادت بر نا ممکن بود آن میدهد. مگر میتوان دین را نیز "نو" کرد. دیگری ما را به دوران ماقبل اسلام باز میگرداند که نشان بدهد که قبل از ظهور الله در صحنه ی فرهنگ ما، ایرانیان بنده و عبد شاهان بوده اند و بهمین دلیل ادامه یافته است. که خشم ساده دلان باورمند را چگونه پاسخ گوییم؟ البته که ایراد تی از این نوع بیانگر چیزی نیست مگر هراس از وارد شدن در میدان کار زار سلب اقتدار از الله و جلوه آن ولایت.
برای ما ایرانیان این کارزار یک ضرورت تاریخی ست. بر ماست که تاریخ را بسازیم و به حکومت الله بر روی زمین برای همیشه خاتمه دهیم. این جبهه، یک جبهه ی اختصاصی نیست. هر کس که به سر افرازی عقل و خرد و غرایز بشر اعتقاد دارد میتواند با حفظ تمام باورها و ارزشهای خود وارد میدان نبرد با حکومت دین شود، دینی که نهایتا دین فرمانروایی و فرمانبری ست، دین تسلیم است و اطاعت، دینی که فراخور زندگی تازیان بادیه نشین صحرای سوزان عربستان در دوران بدویت بوده است، دینی که نشان داده است خصم آشتی ناپذیر زمان است . در کار زار با حکومت الله هم دینداران میتواند شرکت کنند و هم بی دینان هم شاه پرستان میتوانند ورود یابند و هم جمهوری خواهان و نیز هم  سبز ها و هم قرمزها، هم چپ ها، هم دمکراتها و لیرالها، ملی ها و ملی- مذهبی ها. این جنبش پای نگیرد اگر به بندگی خود آگاه نگردیم، یعنی که تا زمانیکه فرمانبری و اطاعت را دون شان انسان ندانیم و یدان ایمان نیاوریم، نظام بندگی بر اساس امامت و ولایت ادامه خواهد یافت، کسی چه میداند، شاید تا قیامت و یا تا ظهور امام عج، امامی که قرار است حسابرسی بشر را آغاز کند، شمشیر بر کشد، خون بسیاری را بریزد، فساد و ظلم و بی عدالتی را از بیخ و بن برکند و جامعه ای سراسر نیک بختی و رفاه برپا نماید. دوران انتظار بسر آمده است. باید بپا خواست و قیامت را اعلام نمود.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi