۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۰, جمعه


امید کوکبی، قهرمان نافرمانی


آیت الله های حاکم که "ظاهر آرایی" را بطور علمی آموخته و به مرتبه فقیه و عالم، حکیم و مجتهد رسیده اند، بدرستی، معلوم نیست که چرا با وجود اشتیاق به ظاهر آراسته و فریبنده در انتقال امید کوکبی، پژوهشگر فیزیک و علم لیزری از زندان به بیمارستان دچار خطایی بزرگ شدند و بخشی از ماهیت باطنی خود را بمنصه ظهور رساندند. چرا که ما با مشاهده امید کوکبی بر تخت بیمارستان در حالیکه پای او بیک زنجیر ضخیم آهنی بسته است، در واقع شاهد بدار اویختن علم و دانش هستیم بوسیله مشتاقان علم و صنعت و تکنولوژی، بویژه حضرت ولایت فقیه. شاهد خصومت و ستیزنظام ولایت هستیم با زمان، نظامی که با غنی سازی هسته ای و علم لیز شرایط را برای خروج امام عج از غیبت آماده میسازد.
تصاویر منتشر شده نشان میدهند که در حالیکه کوکبی در بستر بیماری قرار دارد، زنجیر ضخیمی همچنان بپای او قفل گردیده است.  شاید از آنجا که امید کوکبی تبه کار بسیار خطرناکی بوده است و احتمال گریختن او نیز بسیار،  این است که در بستر بیماری هم پای اور را باید به  زنجیر ضخیمی، می بستند. اما، بنابر گزارش علی ملیحی که از کوکبی ملاقات کرده است، کوکبی زنجیری بپا نداشته است اما دستبندها و دیگر زنجیر ها و از این "ابزارها" را در زیر تخت بیمار، مشاهده کرده بود (کلمه).
بعید بنظر میرسید که حکومت اسلامی هرگز تصور میکرد که انتقال کوکبی به بیمارستان و خارج ساختن نیمی از کلیه او بخاطر محرومیت از مراقبت های پزشکی در پنج سالی که در اوین گذرانده، با واکنشهایی محکوم کننده و بطور وسیع و گسترده از سراسر دنیا روبرو شود. سایت چکیده( 3 اردیبهشت 95)  انفجارخبر خارج ساختن نیمی از کلیه امید کوکبی را در رسانه های اجتماعی چنین گزارش میدهد:
امید کوکبی، "فیزیکدان نخبه محکوم به حبس" که روز گذشته به علت ابتلا به سرطان، کلیه خود را از دست داد، در شبکه اجتماعی توییتر برای مقطعی از زمان به مقام اول ترند جهانی رسید. کاربران شبکه اجتماعی توییتر از صبح امروز که مزین به نام "روز مرد" است با به راه انداختن طوفانی توییتری با دو هشتگ "امید کوکبی" و "free omid" از کسی یاد کردند که به گفته آنان مردانه بر سر شرافت و آزادگی‌اش تا به امروز ایستاده و در این راه سلامتی خود را از دست داده است.
بی بی سی نیز گزارش میدهد که:
فیروز نادری، یکی از سرشناس ترین دانشمندان ایرانی ساکن آمریکا، در صفحه فیسبوک خود به شدت از نحوه برخورد با امید کوکبی، فیزیکدان ایرانی که در زندان اوین تهران مبتلا به سرطان شده، انتقاد کرده و خواستار آزادی او شده است.
فیروز نادری در ادامه انتقاد از رفتار حقارت انگیز حکومت اسلامی یا یک دانشمند ایرانی، دولت اسلامی را مورد سوال قرار میدهد و میپرسد:
:‌ "آیا ایران اینگونه دانشمندان خود را ارج می گذارد؟ رئيس جمهور ایران مهاجران ایرانی را ترغیب می کند به ایران بازگردند و به بازسازی ایران کمک کنند. آیا می خواهید چند نفر دیگر را پس از بازگشت زندانی کنید؟ بعضی ها در ایران برای من می نویسند و می گویند 'چرا به ایران برنمی گردی و به کشور خودت خدمت نمی کنی؟' جدی می گویید؟ اول امید را آزاد کنید بعد دیگران را دعوت کنید."
مسلم است که تصویر کوکبی در حالیکه زنجیر شده به تخت بیمارستان، در دل بسیاری در سراسر جهان آشوب بپا کرده است؛ و بدرستی واکنشهایی را برانگیخته برخاسته از آنچه عمیقا انسانی ست و مشترک است در نوع انسان و نه حیوان دیگری: همدردی و امداد به انسانی که گرفتار است، به تله افتاده، بزنجیرکشیده شده و باسارت در آمده است، در سرشت انسان نهفته است. بعضا نیز اعتقاد داردند که خروج نیمی از کلیه این نخبه ایرانی بدلیل تعهد بکشور و مردم، تلنگری بود که بسیاری از خفتگان را بیدار ساخته است.
نگارنده قصد ورود در این بحث را ندارد، بلکه مایل است که باد آوری نماید که آنچه ما در باره کوکبی و اسارت او  می بینیم و میشنویم، تنها یک لایه از واقعیت است، لایه ظاهری، لایه بیرونی، لایه ای که بچشم میخورد. اگر این لایه را برکنیم و کمی عمیقتر فرو رویم، لایه دین اسلام را می بینیم، شریعت اسلام را که بر دوش اسب بادپای قدرت نشسته است و پرچم لا الله الا الله را برافراشته است. کوکبی زندانی قدرت، نیست، زندانی دین است، زندانی دین اسلام. آن زنجیر ضخیمی که بر پای کوکبی قفل زده اند، نماد بند شریعت اسلامی است که نه تنها به پای کوکبی که به پای تمام ملت ایران بسته اند.
تصویر زنجیر برپای انسانی اسیر و بیمار بطور نمادین بیانگر روابط دین اسلام است با انسان، دینی که خدایش از انسان هیچ نخواهد مگر بندگی و عبودیت، و یا فرمانبری و اطاعت. درست، همانچیزی که حکومت اسلامی از امید کوکبی و یا هر زندانی سیاسی دیگری میخواهد: تسلیم و اطاعت. نظام، نیز بر پیشگاه کوکبی پیشنهادهمکاری با پروژه های هسته ای را  نهاده است. یا باید تن باطاعت دهی علم و دانش را در خدمت ارده ولایت قرار دهی و یا دهسال زندان. کوکبی، نافرمانی و برباد دادن ده سال از بهترین سالهای عمرش را بر شرکت در پروژه ای که نه بنفع کشور است و نه مردم و نه تمدن بشری،  ترجیح داد. آنچه که در اسلام جایز نیست عدم اطاعت و نافرمانی ست. چه "بنده "مدیون خالق خود،  الله است، نافرمانی یعنی سرپیچی از پرداخت دین و یا طلبی که به الله دارد. این است که اسلام نافرمانی را با عذاب "الیم" پاسخ میگوید. با ابزار الیم از نا فرمان انتقام ستانی میکند: دهسال زندانی، از دست دادن نیمی از کلیه.
این در حالی ست که جرم کوکبی، را جرمی سیاسی قلمداد میکتند و بگونه از آن سخن میگویند گویی که این ماهیت شرم آور جرم است توجیه کننده خوار سازی یک دانشمند ایرانی. خبرگزاری فارس گزارش میدهد:
«حجت‌الاسلام و المسلمین» غلامحسین محسنی اژه‌ای در نود و پنجمین نشست خبری خود درباره امید کوکبی که به جرم جاسوسی محاکمه شده است اظهار داشت: این مجرم به 10 سال حبس محکوم شده است و اگر کسی به کشور و مردم خود خیانت کند باید مورد مجازات قرار بگیرد.
روشن است که پیشوند "حجت الاسلام والمسلمی"ن بیانگر این حقیقت است که آقای محسنی اژه ای درس حقوق را نه در دانشگاه های ایران بلکه در حوزه های علیمه بعنوان بخشی از "علوم " فقهی آموخته است و بواسطه دانش فقهی است که مانند قاضی و قضات دیگر رده های فوقانی نظام قضایی را  باشتغال خود در آورده اند. یعنی دادگاههای اسلامی با قاصی ها و دادستانی های که بدست فقها و حجت الاسلام ها و آیت الله مدیریت میشود، تنها میتوانند براساس شریعت حکم صادر کنند، یعنی قصاوت و حکم آنها نه حقوقی و بلکه دینی و شرعی ست. آنها میتوانند امید کوکبی را به گناه و گناهکاری متهم کنند، نه به یک جرم سیاسی. 
 در قاموس فقها و علمایی که امروز نظام قضایی را بزیر سیطره خود در آورده اند، ولایت یکی شده است با کشور و ملت، گویی که نه کشور وجود دارد نه ملت، گویی که بدون ولایت نه کشور هست و نه ملت. آقای محسنی اژه ای بنمانیدگی ازکشور و ملتی سخن میراند که به اسارت ولایت و شریعت اسلامی در آمده است. پروژه هسته ای که بدلیل عدم همکاری با آن امید کوکبی به دهسال زندان محکوم و نیمی از کلیه اش را ار دست داده است، برساخته و بازتابنده امیال و اراده ، کدام کارشناس، کدام متخصص، بوده است جز ولایت؟ غنی سازی هسته برخاسته است از دهنی که مظهر ذهن الله است. از ذهن و شعور ولی فقیه و تمام کسانی که با او بیعت کرده اند، رفتار و گفتارشان اول اسلامی ست و بعد سیاسی. تا زمانیکه آیت الله ها و فقها حاکم بر کشوراند تمامی جرائم علیه ولایت بوقوع میپیوندد، علیه دین و نه علیه ملت. باین دلیل نیز جرایم را باید دینی خواند نه سیاسی.
برخلاف تصورات اژه ای، دادستان حوزه ای، امید کوکبی نه جرمی مرتکب شده است و نه مجرم است. اژه ای تنها میتواند او را به گناه و گناهکاری متهم کند چون او نه بکشور خیانت و رزیده است و نه بمردم ، گناه او نا فرمانی بوده است نافرامانی از اراده ولایت، مبنی بر "غنی سازی هسته ای بهر قیمی."  امید کوکبی درست باین دلیل در برنامه هسته ای شرکت نکرده است که نه بنفع مردم و نه کشور ایران بوده است که حاضر شده است دهسال از بهترین سالهای زندگی اش را در اسارت جنایتکارانی بسر ببرد که لا الله الا الله لحظه از زبانشان نیفتد در حالیکه همچون داعشی ها آماده اند  گلوی یک انسان را بمانند یک حیوان قربانی ببرند . امید کوکبی را باید قهرمان نافرمانی خواند
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi





۱۳۹۵ فروردین ۲۷, جمعه


تا کی؟



هر روز که بر طول عمر حکومت فقاهت افزوده میشود، بآن لحظه سرنوشت ساز نزدیکتر میشویم، آن لحظه که باید از خود بپرسیم: چیست ضرورت فقاهت (روحانیت) و تا کی باید ادامه یابد حکومت ولایت؟ کجاست در جامعه آن جایگاه در خور فقاهت؟

باید اعتراف کرد که ارجح است آن جامعه که بدون فقیه است و فقاهت، آزاد است از بند احکام و سنت، از آئین تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت، یعنی رها یافته است جامعه از بندگی و اسارت. اگر مخلوق را رابطه ایست با خالق، بگذار رابطه ای باشد مستقیم و بدون وساطت. چه نیازی ست به فقاهت؟

واقعیت آنست که بسیار دوریم از این جامعه. زیرا که ظهور و خلق آن منوط است به ظهور دانایی و بینایی، آن عقل و خرد که متمایز سازد تاریکی از روشنایی و یکی  شمرد دین داری را با قدرت و قدرتمداری و یا دو رویی و فریب کاری.

اما وقتی دانشوران و روشنفکران خود تاریک اندیشند و اسیر تعصب و سنت، و یا سیاست و قدرت، چه امیدی ست به ظهور دانایی و بینایی. حال که آماده یک جامعه بدون فقیه و فقاهت نیستیم ، تنها میتوانیم به قضاوت بنشینم و به تعیین و تعریف جایگاهی در خورش بپردازیم. اما این نیز هرگز نتوانیم تا زمانیکه خود سانسور کنیم، از مقاومت و سر پیچی هراس بدل راه داده و از آزادی گریزانیم.

فقها صدها سال حکومت غیر مستقیم را بر حکومت مستقیم ترجیح داده و چهره خشک و خشن خود را در پشت شاهان پنهان ساخته و در سودای کسب قدرت هرگز آسوده نخفته بوده اند. زیرا که تنها خود را بر حق و شایسته حکمرانی میدانسته اند. بر آن باور که عدل و عدالت، داد و داد گری، تنها بدست مطهر فقها و علما و یا دینداران حرفه ای ست که بر قرار میگردد. بدست فقیه است که بشریت از جهل و جاهلیت رهایی می یابد.

سر انجام، فقاهت این فرصت تاریخی را در نیمه دوم قرن بیستم به چنگ آورده و بر پا ساخت حکومت ولایت. نزدیک به سه دهه است که اندیشه و تدبیر خود در عمل آزموده است. هم اکنون نتایج آن در پیش روی ملت است: نابودی حق و حقوق انسانی، سرکوب حق گزینش و آزادی، حق نفی و مقاومت و نه گویی، بر قراری نظام تسلیم و اطاعت و آری گویی، فرهنگ حمد و ثنا، اخلاق عبودیت و بندگی، ترویج جنگ و جهاد و شهادت ، قهر و خشونت و انتقام ستانی، عدم کفایت در امور اقتصادی، تورم افسار گسیخته و بیکاری، افزایش بی خا نمانی و فقر و محنت و نا برابری، گسترش بی سابقه فساد و اعتیاد و روسپیگری.

آیا زمان آن فرا نرسیده که از خود بپرسیم و جویا شویم که چگونه در این چاله هولناک گرفتار آمدیم؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که بخود بنگریم و به آنچه باور و ایمان داریم؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که ارزشها و آئین دینی خود را به محک عقل و خرد بسپاریم؟

تا کی باید اسیر گذشته باشیم و  چشم بسته براه خود ادامه دهیم؟ تا کی باید گوش به فقیه و مجتهد فرا دهیم و از آنان چشم بسته تقلید و تبعیت کنیم. آنها را دانا و بینا و خود را نادان و نابینا پنداریم، احساسات و عواطف خود را  بازیچه دست آنان سازیم. تا کی باید به روضه و نوحه عاشورا گوش فرا دهیم بر سر و سینه خود بکوبیم و اشک گیری نمائیم؟ تا کی باید شیفته افسانه رسالت و اسطوره امامت و یا این کیش بیگانه اهریمنی باشیم.  تا کی باید اجازه دهیم حال و آینده ما را گذشته رقم زند و بار این گذشته را، این دین  تحمیلی را بدوش خود  کشیم. تا کی باید اجازه دهیم قدرتمدارن دین فروش و زاهدان مقدس بنام خدا و پیغمبر و امام بر ما حکمرانی کنند.

 آیا زمان آن فرا نرسیده است که بخود آئیم، چشمان خود بگشاییم و در یابیم که به کدام سوی روا نیم. آیا زمان آن فرا نرسیده است که حق و حقوق انسانی خود را بدست آوریم و انسانیت خود را درآغوش کشیم. آیا زمان آن فرا نرسیده است که فقیه را از اریکه شاهی بزیر فرو آوریم و حوزه های علمیه را به موزه های تاریخ تبدیل نموده و ملت را بیش از این دچار زیان و خسران نکنیم.  آیا زمان آن فرا نرسیده است که قلب تاریکی را با مشت آهنین بشکافیم و زنجیر اسارت و بندگی را پاره پاره سازیم، خود را رها ساخته و دژ آزادی را تسخیر سازیم؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۵ فروردین ۲۰, جمعه

رمز بقای
نظام فرمانروایی و فرمانبری


 آری، بدون شک هستند "مراجع تقلید " و آیت الله ها و حجت الاسلام هائی که آرزومندند در درسهای حوزه ای و موعظه های خارجی بر مفاهیم نهادین حرفه ی خود، مفاهیمی آرامبخش روح و هموار ساختن راه آخرت، تاکید نمایند. اما، آیا میتوانند از آموزش صد ها احکام  پوچ و بیهوده ی دیگری که انسانی خردورز و آزاد را تا سطح یک حیوان، سطح رعیتی بدون حق و حقوق تقلیل میدهند، دست بکشند؟  آری هستند روحانیونی که آرزومندند که همچون گذشته در حوزه ها علمیه نشسته به زنده نگاهداشتن آنچه مرده است و کهنه و پوسیده، ادامه داده و از "وجوه " دریافتی از مقلدان، ارتزاق  و از درون حوزه ها، آنچه در بیرون میگذرد، رفتار و گفتار مردم را با ابزار فتوای حلال و حرام کنترل نموده، همچون گذشته، ساختار قدرت را زیر نظر گرفته و از حرمت و اعتبار و نفوذ خود در تحکیم و تداوم حرفه ای بکوشند سراسر زائد، غیر ضروری و بسیار مضر برای جامعه و رشد و تعالی انسانی. غافل از آنکه با به پایان رسیدن دوران ولایت، دستگاه مرجع تقلید و نهاد فقاهت، طلبه گری و مفت خواری نیز فرو پاشد و مساجد و حوزه های علمیه به موزه های تاریخ خواهند پیوست تا نسلهای آینده بدانند که در آن لانه ها چه جانور انی میزیسته اند. فرصت مماشات با روحانیت بسر آمده است. زیرا که دوران رهایی ملت از دشمن فریبکار، فقاهت فرا رسیده است.

فقاهت چه در تاریخی بسیار طولانی که "سکوت " و "انفعال"  برگزیده و تنها از نفوذ و قدرت "معنوی " خود بهره بر میگرفتند، چه در زمانی که به آرزوی دیرینه خود رسیده و عروس قدرت را در انحصار آغوش خویش درآورده اند، در هر دو حالت ش، خصم آشتی ناپذیر آزادی و دمکراسی بوده اند. شرکت روحانیت در تمامی جنبش ها از جنبش تنباکو در 1307 گرفته تا شورش 15 خرداد1341و انقلاب 1357، نه تنها هرگز در حمایت از آزادی و آزادیخواهی انسان نبوده است بلکه به آن دلیل جان گرفته بوده اند که مانع طلوع و ظهور آزادی شوند.

جماعت فقاهت در کل، بیش از هر چیزی از آزادی ست که هراسناک اند. چرا که در آزادی، دستگاه فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته بوده اند، خواهند پیوست. ترس از آزادی، ترس از حقیقت است، ترس از آشکار شدن دروغهای و افسانه ها و اسطوره هایی که روحانیت برای فریب و سلطه افکنی بکار گرفته است. از ندای آزادی ست که فقاهت تا بیخ و بن بخود میلرزد.  چون مقلد، مستقل و خود گردان و خود مختار شود. یعنی که در آزادی، هیچ انسانی نه تسلیم شود و نه تن به اطاعت و فرمانبری دهد. حداقل نه در این دوران و نه در این زمانه. حال آنکه فقاهت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند. بیگانگی علما و فقها با "انسان ناشی" از آموزشهای قرآنی ست باز تابنده شان دونی ست که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای سروری و خود فرمانی. نه برای دانستن رمز هستی. انسان رعیتی بیش نیست که موظف گردیده است که در همه ی حالات بسوی او بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف کند. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین. دینکاران حوزه ای خود را مالک بر حقیقت میدانند، حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشد که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود افسانه ای بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است، حقیقت امروز، کذب فردا. روحانیت آزادی را میکوبد تا این حقیقت را که حقیقتی نیس در پس تاریکی نگاه دارد.

 بارگاه فقاهت و دستگاه حوزه های علمیه، در هر زمانی که بوی حرکتی و جنب و جوشی بسوی تغییر و تحول اساسی در جامعه به مشام شان رسیده است، بی درنگ در صدد خاموش سازی آن بر خواسته اند. روحانیت حاکم، قتل اندیشمند آزادیخواهی همچون احمد کسر وی را هر ساله جشن میگیرند و چه ستایشها که از قاتل وی نکنند. البته که از هفدهم دی نیز بوی آزادی به مشام میرسید. 17 دی نیز داغ خواری و حقارت  را بر پیکر روحانیت نشاند، داغی درد انگیز  که سر انجام با صعود بر فراز منبر قدرت در 1357، آتش انتقام خود را با اجباری نمودن حجاب و جدایی جنسیتها فرونشاند. مخالفت روحانیت برهبری آیت الله خمینی با برنامه های اصلاحی شاه از جمله اصلاحات ارضی، آزادی زنان و تشکیل سپاه دانش با هدف نابود سازی عارضه کوری و بیسوادی، از آن روی  بود که گامی بسوی تحول و دگرگونی برداشته میشد. تاریخ شهادت میدهد که دستگاه فقاهت، نه استعمار خارجی، سبب اصلی تداوم و بقای استبداد بوده است. چرا که استبداد تنها نظامی ست سازگار با مبانی شریعت اسلامی.

فقاهت به مردم ما آموخته اند که وجود آنها برای جامعه ضرورتی است حیاتی، چنانکه گویی ملت، بدون روحانیت میمیرد، همچنانکه زمانی نقل میشد ملت بدون شاه نیز نمیشود، از هم گسیخته گردد. یا اگر فقها و علما، دستگاه عریض و طویل حوزه های علمیه، نهاد فقاهت، نباشند، نه دین میماند، نه ایمان، نه خدایی و، نه پیغمبری. این برهانی ست که تنها میتواند از فریبکاری برخیزد. چون وابستگی یک جامعه به یک قشر زائد و انگل، استدلالی ست بیانگر خام اندیشی و کوته بینی. نظامی که بر اساس فرمانفرمایی و فرمانبری و ارزشهای مطلق بنیان گذارده شده است، هرگز سر سازگاری را با ارزشهایی بر خاسته از خصلت و ماهیت انسانی، یعنی، آزادی ندارد.   

مسئله این است که به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و جایگاه فقاهت را در جامعه مورد سنجش قرار دهی، مشاهده کنیم که تمام سیه روزی ها، تمامی تیره بختی ها و در جا زدن ها و عقب ماندگی ها، انحطاط و تباهی اخلاقی، زوال رفتار انسانی آغشته به تعصب و غیرت و بغض و کینه، از درون حوزه های علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته اند و هنوز هم، برغم عشق و علاقه ای که به علم و دانش و تکنولوژی بویژه از نوع هسته ای آن بروز میدهند و برغم موشک پرانیهای اخیر، آیت الله های حاکم زیرساخت های نیروهای تولید جامعه را بویرانی کشانده و سبب پس رفت جامعه گردیده اند. یعنی که فقاهت ذاتا نیرویی نیست پیش رونده. بهمین دلیل ماندنی نیست. تردید مدار که بعد از خامنه ای نیز دوران ولایت بسر آید. چرا که خامنه ای ولایت را بر قله ای بس مرتفع نشانده است که توان صعود به آن را در هیچ آیت الله ای نتوان یافت. چرا که  قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، شسته و سیمای مقدس شان را آلوده و در نتیجه باطن فریبکار شان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشه ی جراحی یک غده ی سرطانی و سوزاندن ریشه ی آن باشیم و یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و به چه صورتی نگاه داریم نهادی را که در حال اضمحلال و تنزل است؟ اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون بارها درهم کشیده شده بود. این شمشیر انتقام اسلام است که فریادهای داد خواهی را در سینه حبس کرده است

 تاریخ میگوید که روحانیتی که در کمند قدرت گرفتار شود، محکوم به زوال است. سرعت بخشیدن به آن وظیفه تاریخی نسل حاضر است، نسلی که برای آنها دین هرگز نه ملجا بوده است نه پناهگاه. درست است، زمانی روحانیت قرب و حرمت و منزلتی در نزد مردم داشته است. امروز، اما، به بند میکشد و تفتیش میکند و شکنجه میدهد و شمشیر شریعت را بر گردنت فرود آورد. روحانیت دیگر مصونیت نقد و نفی را از دست داده است، مصونیتی که البته در نتیجه ایجاد ترس و ارعاب کسب نموده بوده است.  چرا که پاسخ نقد و نفی، شک و تردید در نزد روحانیت نمیتواند چیزی جز مرگ باشد، چون در آئین شریعت "کفر " محسوب میشود، گناه "کبیره " هم در این دنیا جزا دارد و هم در آخرت.

در شرایط کنونی فقاهت و یا مراجع تقلید، علما، فقها و مجتهدین که مظهر دین و زهد و تقوا در جامعه هستند نزدیک به چهار دهه حکومت کرده اند. بنگر که چه بذری کاشته اند و چه حاصلی به بار آورده اند.  بارگاه ولایت را تاسیس و جامعه را بر مبانی نظام فرمانروایی و فرمانبری، سامان بخشیده، جامعه را به یک زندان بزرگ تبدیل نموده اند. نه اینکه در این زندان آزاد نیستی. بعکس آزادی مطلق است، اما در اطاعت و فرمانبری. باید بپوشی و بنوشی و در آمیزی، بشنوی و ببینی نه بر اساس اراده ی آزاد بلکه  آنچه که حافظ سکوت و آرامش، نظم و انضباط در زندان است، بر اساس احکام مطلق و نقصان ناپذیر آئین اسلامی. در محبس بزرگی که روحانیت بنا گزارده است هرگز اجازه نداری که باشی آنچه هستی. باید همانگونه باشی که شریعت اسلام میاموزد، دادن تن به قواعد و مقررات زندان. یعنی که باید خود را پنهان کنی، بنمایی آنچه نیستی. لاجرم به ظاهر و ظاهر سازی خو گیری و فریب و ریاکاری همگانی و به امری عادی تبدیل شود. آنان که در تسلیم و اطاعت و فرمانبری، فرمانده شده به قدرت رسیده و ثروت اندوخته اند، نگهبانان این زندان عظیم اند و مدافع رژیم ولایت. تخریب زیر بنای اقتصادی، نابودی و اتلاف ثروت ملی، گرانی و بیکاری و فقر و عقب ماندگی، گسترش بی سابقه فساد و فحشا، دزدی  و جنایت و چپاول و غارتگری ناشی از شرایط حاکم بر زندانی است برساخته دست ولایت و فقاهت، چنانکه گویی مدینه ی فاضله اسلامی پس از 1400 سال مبارزه پا به عرصه ی وجود گذاشته است. بعبارت دیگر، رژیم ولایت نه تنها به لحاظ رشد و تکامل نیروهای سازنده و تولیدی، جامعه را به ویرانی کشانده است بلکه بعنوان یک نظام اخلاقی نیز ورشکسته و بی اعتبارگردیده است.

کدام آدم صاف و ساده و منصفی را میتوانی بیابی که از شرایط موجود راضی باشد. که این مصیبت بزرگ و این تلخی و سختی و محنت را تجربه نکرده باشد. طبیعی ست که محکومان کینه ی حاکمان و قدرتمداران، کین دشمنان خود را بدل گیرند و انتظار آن لحظه ای را کشند که فروپاشی آنها را شاهد باشند. کیست که امروز نداند بلا از چه منبعی بر میخیزد؟ اگرچه ممکن است هنوز وضع موجود را بازتاب آن باورهایی که روحانیت در ذات ما نهاده است، ندانند. اما واقعیت آنست که دوران تسلیم و اطاعت و فرمانروایی و فرمانبری، عبودیت و بندگی، به سر آمده است. دوران خود فرمانفرمایی، استقلال و خردورزی و انسانیت و آزادی فرا رسیده است. اگر سالمند تران و قشر کوچکی محافظه کار و سنتی، هنوز هراس آزادی را در دل دارند، جوانان امروز شیفته ی آزادی و خود فرمانی هستند. چه بخوبی آگاهند تنها در آزادی ست که میتوانند شکوفا شوند. رهایی از یو غ شریعت  و نظم و انضباط فرمانروایی و فرمانبری است که میتواند نیروی جوان، سرشار از توان  را در مبارزه با عامل ارتجاع و عقب ماندگی و مطلق گرایی و واپسگرایی، سازماندهی کند.

بعبارت دیگر، رهایی از یو غ فقاهت را باید جانشین مماشات با روحانیت نمود. جوش و خروش و اعتراض و مقاومت زمانی به خود شکل جنبش گیرد که به سوی رهایی به پیش رود. یعنی که جنبش آینده ضرورتا جنبشی ست رهایی بخش، رهایی از قانونمندی های اسارت و بندگی، قواعد و مقررات و تشریفات بیهوده مبتنی بر احکام فقاهتی که در تضاد و نفی آزادی ست، چیزی که طبیعت به انسان هدیه بخشیده و نهاد ش را با آن سرشته است. ما زمانی میتوانیم به انسانیت خود دست یابیم که بتوانیم وضع موجود را با سرشت انسانی خود سازگار نماییم و طرحی در اندازیم در خور و شایسته ی انسانی والا.

جنبش رهایی بخش تنها میتواند بر علیه نیرویی شکل بگیرد که با آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، با ملت، عمیقا دشمنی میورزد. هیچ جنبش بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسبات میپردازند به آن دلیل که قصد عبور از دستگاه روحانیت را ندارد، برغم نقش سیاهی که در تاریخ ایران بازی کرده است: توجیه و مشروعیت دادن و تداوم بخشیدن به نظم و انضباط استبداد و فرمانروایی و فرمانبری. نه اینکه از این واقعیت تاریخی بی خبراند، بل از واکنش مردم، از تعصب و غیرتی که مردم نسبت به دین و رسم و رسوم و مقدسات دینی نشان میدهند نگرانند و از برچسب ماجراجویی ، از دور افتادن از توده های ساده دل. دور افتادن و بر انگیختن خشم و تعصب مردم است که مماشات با روحانیت را توجیه میکند. حال آنکه هرگونه مماشات ی با خصم آزادی و انسانیت، یعنی با روحانیت، صدمه ای ست جبران ناپذیر به سر نوشت نسلهای آینده. ما نیز همچون نسلهای گذشته جامعه ای برای نسل آینده به ارث می نهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامه ی استبداد است و نظام فرمانروایی و فرمانبری.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

۱۳۹۵ فروردین ۱۳, جمعه

خائن کیست؟


هنوز حساب و کتاب بیش از 12 سال «غنی سازی هسته ای بهر قیمتی»، بسته نشده و بسته نخواهد شد که با موشک پرانی های اخیر، ولی فقیه دست خود را به ماجرای دیگری آلوده میکند تا معرکه ای بپا شود و رد پای مسئول برنامه غنی سازی هسته ای، ناپدید گردد. شاید هم ولایت فقیه با موشک پرانی درست پس از فرجام، میخواهد این پیام را به قدرت های جهانی انتقال دهد که سلطه ستیزی در ذات دین و کیش اسلام "ناب محمدی" نهفته است. که حکومت اسلامی هنوز کشته های یک درگیری را جمع آوری نکرده است که جبهه جنگ تازه ای را میگشاید.
آیا ولی فقیه با پرتاب موشکهایی که بر بدنه آن "اسرائیل باید از صفحه روزگار محو" شود نوشته شده بجز آنچه بیان میکند، در پی هدف یا اهداف دیگری هم هست." سرداران سپاهی را نمیتوان از رجز خوانی منع نمود. ولی زبان تحریک آمیزشان بیشتر ترفندی ست برای معرکه براه اندختن، برای گرت و غبار بپا کردن، برای پنهان ساختن عقب نشینی در برابر قدرتهای جهانی و پذیرش شکست "اقتصاد مقاومتی، برای فرافکنی، برای مصون نگاهداشتن ولی فقیه از هرگونه خطا و اشتباهی.  واقعیت آن است که  حضرت ولایت فقیه، چاره ای ندارد جز گریز از پذیرش مسئولیت، مسئولیت ادامه 12  سال برنامه پوج و بیهوده، اما، پر ضرر و زیان غنی سازی هسته ای، واقعیتی که هم اکنون بر همه روشن شده است.  12  سال ادامه غنی سازی هسته ای برغم نظریه های کارشناسانه مبنی بر بیهوده بودن انرژی هسته ای با در نظر گرفتن شرایط اقلیمی و انرژی خیز ایران، کنشی ست جنایتکارانه. هزینه ای را چند برابر هشت سال جنگ پوچ و بیهوده بر مردم زبان بسته ایران تحمیل کردن البته که جنایتی ست که باید پنهان گردد. در واکنش به توئیتی طعنه آمیز مبنی بر« دنیای امروز دنیای مذاکره است و نه موشک،» که در آغاز به هاشمی رفسنجانی نسبت داده شد و بعدا انکار گردید، حضرت ولایت اعلام کرد، بسی بر افروخته، که "این افراد یا از روی نا اگاهی این حرف را می‌زنند و یا خائن هستند."
رهبر معظم، خداوند یکتا و یگانه است و میتواند که هرکس را بخواهد "نا آگاه" و یا "خائن " بخواند، اما، اگر فردی در یک دادگاه علنی نشان دهد که خائن هیچکس نیست مگر ولی فقیه ای که ولایت او همان ولایت پیامبر است، آنگاه حضرت ولایت حاضراست بپذیرد که غنی سازی هسته ای هدفی نداشته است مگر نهادین ساختن آمریکا ستیزی بعنوان نمود  دینی که سلطه ستیزی در نهادش نهفته است؟
 واقعیت آن است که دوران غنی سازی و یا دوران "فریب بزرگ " دیر زمانی بود که بسر رسیده بود. از این واقعیت ولی فقیه بیش از هرکسی وقوف داشت. بفرمان او تماس های مخفی بین تیم مذاکره کننده ایران و آمریکا در عمان برقرار گردید. او بخوبی میدانست که تنها کسی مثل حسن روحانی، میتواند او را از مرداب هسته ای نجات دهد. اگر جانب اختصار را بگیریم، همه شواهد حاکی از آن است که معمار اصلی برجام تنها یکنفر است و بجز او هیچکس دیگرس نیست، خداوندگار خامنه ای. آری، در پس پرده ولی فقیه، همه کاره بود، اما، در انظار عموم نقشی پر ابهام و منحرف کننده را در طول مذاکره بازی میکرد. اظهار نا امیدی میکرد. آمریکا را قابل اعتماد و اطمینان نمیدانست. میترسید از پشت همچون دیگر دوستانش خنجر بزند. در حالیکه تیم مذاکره کننده را با رهنمود معروف "نرمش قهرمانانه" به نبرد با شریران جهان گسیل میداشت، آه و ناله سر میداد که به سرنوشت مذاکرات بدبین است.  البته این در حالی است که با تمام مفاد برجام موافقت نموده و به همه آنها بموقع عمل کرده است. یعنی شکست، عقب نشینی، هزیمت کامل شده است. این ننگ اما بر هیچ پیشانی پینه بسته ای در حکومت ولی فقیه نقش نبسته است. ولی فقیه، وقتی به مسئولین توصیه میکند- البته چون او خود مسئولیتی ندارد- که مراقب باشید که آمریکا به تمام تعهداتش گردن به نهد، این توهم را دامن میزند چنانکه گویی او در مذاکره طلبکار شده است، همه چیز بدست آورده است و هیچ چیز از دست نداده است.
اما، ولی فقیه، بزودی از غرق شدن در برجام بهراس افتاد و به منتقد اصلی آن تبدیل گردید. بمنظور حفظ فاصله خود از برجام و پوشیده نگاه داشتن نقش خود، در خطبه نوروزی خود اعلام داشت که نقشه امریکا به تزریق تفکر تسلیم طلبانه به نخبگان و از طریق آنان بمردم ختم نمیشود. که مبادا کسی فکر کند برجام به معنی "کنار" آمدن با آمریکاست. چه همینکه کنار آمدی دیگر آبرو و حیثیت بر باد رفته مثل آب ریخته شده بجوی باز نگردد. امریکا میاید، اسلام "ناب محمدی" را از مردم میگیرد، یعنی نظام اسلامی را از "محتوا" تهی نموده، از آن چیزی بجز یک ظاهر باقی نگذارد. ولی فقیه خاطر نشان ساخت که عقب نشینی هرگز، چنانکه گویی برجام چیزی دیگری جز عقب نشینی هم هست؟ این هرگز سبب نشود که خداوندگار خامنه موضع تحاجمی خود را حفظ نکند. با زیرکی و زبر دستی مطالبات مردم را مثل جدایی دین از سیاست، مشروعیت شورای نگهبان و قانون اساسی، آتش روشن کردن در منطقه، شریک جنایتهای بشار الاسد در سوریه شدن، حق و حقوق بشر، به مطالبات امریکای زورگو و قلدر تبدیل میکند، همان مطالباتی که نخبگان اگر بر زبان برانند، زبانشان به بند کشیده شود.

اگرچه اقتصاد کشور بجای آنکه همانگونه که ولی فقیه انتظار داشت با پیاده سازی اصل و اصول اقتصاد مقاومتی، مستقل و خود کفا و در اثر تحریمات به شکوفایی برسد، اقتصاد ورشکسته کشور را ورشکسته تر کرده، فقر و عقب ماندگی بیش از همیشه گسترده تر، فساد و فحشا بر سراسر زندگی سایه افکنده و چپاولگری و غارتهای بزرگ جامعه را به نومیدی کشانده است. با این وجود، سرداران سپاهی که به پرتاپ موشکها خیلی بخود افتخار میکنند، بدفاع از ادامه تحریمات اقتصادی میپردازد زیراکه پیام رزمایش موشکی نه تنها برای دشمنان است بلکه برای "دفاع و ایستادگی و بازدارندگی نیز هست،" گویا سردار سلامی، فراموش میکند که به خبرگزاری تسنیم، بگوید بر بدنه این موشک ها "اسرائیل باید از صفمحه زمین پاک شود" نقش بسته بود. که در این صورت بصداقت فرمانده سپاهی سردار سلام باید شک داشت. اما، آنچه بیشتر افشا کننده است آنستکه سردار در ادامه میافزاید
"این موشک هایی که امروز شلیک شدند محصول تحریم ها هستند و تحریم ها توسعه موشکی را برای ایران به ارمغان آورده است؟
آیا این بدان معنا بوده است که تحریمات هسته ای نه تنها زیان بار نبوده بلکه تاثیر مثبت و خیره کننده در پیشرفتهای صنایع نطامی داشته است؟ وی افزود:
رژیم صهیونیستی (اسرائیل) در آینده‌ای نزدیک فرو خواهد پاشید. وقتی حزب الله بیش از صدهزار موشک ذخیره کرده، جمهوری اسلامی ده‌ها برابر آن موشک در کلاس‌های متعدد دارد و این قدرت توقف ناپذیر است. همه تجربیات و دستاوردهای خود را به برادارن‌ مان در جهان اسلام و جبهه مقاومت علیه آمریکا و اسرائیل و متحدان منطقه‌ای آنها منتقل می‌کنیم.
این البته که یاد آور تهدیدات و تحریکات داعشی هاست. مسلم است بیان این کینه و نفرت و این گونه دشمنیها نه بنفع ملت بلکه در خدمت بقای نظام ولایت است. فرمانده کل سپاه پاسداران نیز به خبرگزاری فارس گفته است که «بحمدالله امروز تقریباً صد در صد تولیدات ما بومی بوده و متکی به خارج نیستیم؛ ما در این تحریم‌ها رشد کرده و خودکفا شده‌ایم»
آیا هم اکنون جای آن نیست که بپرسیم که خائن کیست؟ خائن آن کسی ست که بمنظور تحمیل اراده خود بر ملت دست به ماجرای هسته ای میزند که خسران و زیان جبران ناپذیر سالهای زیادی جامعه ایران را به پس رانده است. یا خائن آن فرد یا افرادی هستند که بجای ساختن مدارس و سیرکردن شکم گرسنگان، کاهش فقر بیکاری و گرانی، بی خانمانی، جلوگیری از توسعه خشگزاری در کشور و سالم سازی محیط زیست، و غیره و غنیره، به تولید ابزار قهر و خشونت انتقام ستانی، کشتار و تخریب ویرانی دست میزنند، ازرش سیر کردن شکم یک پسر بچه و یا دختر بچه خیابان خواب بسی بسیار والاتر است از پرتاپ موشکی که حامل مرگ است و کشتار آورد و آورگی و تخریب و ویرانی.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۵ فروردین ۶, جمعه

نقشه رذیلانه امریکا:

"تزریق تفکر خاصی به نخبگان"



در جامعه اسلامی، در جامعه ای از بیخ و بن اخلاقی، اگر برای هر فرد و هر کسی حساب و کتابی وجود داشته باشد، برای ولی فقیه هیچ حساب و کتابی وجود ندارد. هرچه که دوست دارد که بگوید، میگوید و اجباری هم در پاسخگویی هرگز احساس نمیکند. هیچ چیزی نیست که او را از گفتن باز بدارد و یا او را محدود نماید. مهم نیست که چه میگوید، چون هرچه میگوید، راست است و درست، دورغ و نا روا؟ هرگز، یا تهمت و اتهام و تکرار مکررات؟ هرگز، از سر  فریبکاری چه؟ طرح چنین سوال و یا سوالاتی برابر با "کفر" است و جرمی با مجازاتی بس بسیار سنگین. هر گفتار و کنشی را میتوان بزیر سوال کشید، اما، گفتار و کنش ولی فقیه مصون از این قاعده است بویژه حکم و فتوا و فرمان او. حضرت ولایت همچون خداوند یکتا و یگانه، از پاسخگویی معذور است. همین بس که به خطبه ای که ولی فقیه در نخستین روز سال نو در شبستان رضوی در برابر انبوه بیشماری از اقشار مختلف جامعه، ایراد نمود رجوع نماییم. چه در این خطبه نوروزی، ولی فقیه سخنانی بزبان میراند  که تنها میتواند از اقتداری نا محدود برخیزد، اقتداری در ردیف اقتدار خدایی، چرا که او از «اهداف پنهان و خطرناک تفکر تسلیم طلبانه» امریکا و عده ای در داخل کشور(دست نشاندگان اجنبی)  سخن میگوید، اهدافی که تنها بر او آشکار گشته است، تنها او و نه هیچکس دیگری ست که میتواند در باره آنچه پنهانی رخ میدهد سخن بگوید، همچنانکه ولی فقیه، بسی بسیار پیامبرانه اظهار میدارد که:
 در مقطع کنونی، آمریکاییها به دنبال تزریق تفکر خاصی در میان نخبگان جامعه و سپس افکار عمومی کشور هستند مبنی بر اینکه ملت ایران بر سر یک «دو راهی» قرار دارد و چاره ای جز انتخاب یکی از این دو راه ندارد...  ملت ایران یا باید با آمریکا کنار بیاید و یا بطور دائم تحت فشارهای آمریکا و مشکلات ناشی از آن باشد.
آیا میتوان به جستجو پرداخت که ولی فقیه چگونه به این راز پنهان پی برده است؟ چه اگر امریکا چنین نقشه ای را در سر میپروراند باید از اسرار طبقه بندی شده، بشمار بیاید. یعنی که "تزریق تفکر خاص" باید یکی از محرمانه ترین اسرار دولت آمریکا بشمار بیآید. دست یابی بچنین اسراری نیازمند یک سازمان پیشرفته جاسوسی ست. آیا نباید تعجب کرد که حضرت ولایت از وجود این نقشه رذیلانه آمریکا مبنی برتزریق تفکر خاصی، و یا به قول خداوندگار خامنه ای "تفکر تسلیم طلبانه" بذهن نخبگان و از طریق آنان به افکار عمومی، چگونه آطلاع یافته است؟ بروید مطبوعات و اینترنت را زیر رو کنید، آیا میتوانید دریابید که امریکا در کجا و چگونه چنین دو راهی را در پیش پای مردم گذاشته است؟
اما، آن دو راهی که امریکا بمردم ایران پیشنهاد میکند اگر چه کمی کودکانه بنظر میرسد، با این وجود، همین پیشنهاد بظاهر سهل و ساده، بسی بسیار مبهم و سوال بر انگیز است. چون بدرستی روشن نیست که منظور از "کنارآمدن" چیست؟ آیا این بدان معناست که ملت ایران دوست امریکا باشد و یا معشوقه اش؟ ویا آنکه چه لزومی دارد که دو کشور باهم دوست باشند، آیا کنار آمدن با آمریکا میتواند بمعنای حل و فصل مناقشات و تصفیه حساب ها و بر قراری روابط بر اساس منافع دوجانبه باشد؟ آیا نخبگان ما آنقدر خام و نادان و کودک اند که تحت مغزشویی آمریکا قرار بگیرند و منافع اجنبی را بر منافع ملت ترجیج بدهند؟ بعید بنظر میرسد. نخبگان بدان دلیل که به منافع ملت بی توجه اند مورد غضب و حمله ولایت قرار نمیگیرند بلکه بدلیل تعهد و التزام نه چندان قوی  به حکومت مطلق ولی فقیه است که خداوندگار خامنه ای را سخت مشوش ساخته است.
البته که حضرت ولایت بارها اعلام داشته است که به امریکا نمیشود "اطمینان " کرد. که آمریکا همیشه بدوستانش از پشت خنجر میزند. برغم این واقعیت، خداوندگار خامنه ای بر آن است که تفکر تسلیم طلبانه برساخته دست امریکا میخواهد که ما در کنار امریکا قرار بگیریم و اگر لازم شد از بعضی خط قرمزهای خود صرفنظر کنیم، واقعیتی که بنا بر تعریف حضرت ولایت در مذاکرات هسته ای نیز رخ داده است. وی از وزیر امور خارجه، محمد جود ظریف نقل میکند که بوی گفته است: «ما نتوانستیم برخی خطوط قرمز را حفظ کنیم.» بگذریم که در خلال این گفتار در می یابیم که ولی فقیه بگونه ای مجهول مذاکره هسته ای و مذاکره کنندگان را مورد تایید قرار داده است. از این موضوع چنان بسرعت عبور میکند گویی که چندان نقش مهمی در مذاکراتی که به برجام انجامید، ایفا نکرده است. چه اگر تاکتیک معروف "نرمش قهرمانانه" را حضرت ولایت وارد میدان نبرد با قدرتهای جهانی نمیکرد، تیم مذاکره کنندگان کشور اسلامی با شکست حتمی روبرو بودند.

حال اگر کنجکاوی نمایی که چرا ولی فقیه با عبور وزیر امورخارجه از بعضی خط قرمزها موافقت کرده است، در خواهی یافت که حضرت ولایت راه گریز را از پیش گشوده بوده است. زیرا که آقای وزیر، خداوندگار خامنه ای را در برابر کار انجام شده قرار داده بوده است. آقای وزیر وقتی میگوید "نتوانستیم..." از واقعه ای گزارش میدهد که در گذشته بوقوع پیوسته و تمام شده است. آری، کاری دیگری از حضرت ولایت ساخته نبود. کار از کار گذشته بود. اینجا معلوم است که چه کسانی وا داده اند. همان نخبگانی که آمریکا بآنها «تفکر تسلیم طلبانه» تزریق کرده است. وزیر امورخارجه مثل هر وزیر دیگری اگر خود را ملتزم به ملت میداند و نه ولایت، باید رسما انکار کند که بعبور از بعضی خط قرمزها اعتراف کرده است و اگر کرده است باید شفاف اعلام نماید که از کدامیک از خط قرمزها عبور کرده است و تحت چه نوع قشارهایی از سوی آمریکا بچنین حرکت شنیعی تن داده و حکومت اسلام را تا مرز بی سیرتی به پیش رانده است. درغیر اینصورت، باید داستان ولی مقدس مبنی بر اعتراف ظریف بعبور از بعضی خط قرمزها را دروغی محض تصور نمود. در دروغگویی ولی فقیه از هر قید بند اخلاقی رها است. آیا هست کسی که بتواند بزرگترین دروغ گویان را بدادگاه بکشاند؟
از منظر حضرت ولی فقیه، آنچه مشکل آفرین است آنستکه برخی از افراد در داخل کشور، از جمله رئیس جمهور و شرکا، بدون آنکه نامی از رئیس جمهور و یا کس دیگری برده شود، معتقدند که:
"همانطور که توافق هسته ای، «برجام» نام گرفت، گفتگو با آمریکا در موارد دیگر و حتی موضوع قانون اساسی کشور می تواند «برجام های ۲ و ۳ و ۴» باشند تا با این گفتگوها و توافق ها، مردم راحت زندگی کنند و مشکلات آنان حل شود."
حضرت ولایت سخت اعتقاد دارد که غلبه این تفکر تسلیم طلبانه، کشور اسلام را به یک عروسک بی اختیار تبدیل میکند، به زائده ای از کشور امریکا. که بر اساس خواست امریکا باید این و نبایدآن کند. باید از مواضع اصولی خود، ازجمله  حمایت از فلسطینی ها، از حزب الله در لبنان و حوثی ها در یمن و بشارالاسد در سوریه دست بکشد و پیوسته  پاسخگوی چرا های امریکا باشد. چه خفت بار، بدون تردید حتی وقتی برجامی در خدمت منافع ملت باشد. چرا که برجام نهایتا راهگشای نفوذ و گسترش سلطه آمریکا است، بویژه اگر نیروی عظیم تبلیغاتی و ماشین نظامی و امنیتی آمریکا را در نظر بگیریم. در نتیجه ولی فقیه با تاکید میگوید که:
  اگر در مقابل آمریکا کوتاه بیاییم، دشمن گام به گام جلو می آید و کار به جایی می رسد که جمهوری اسلامی ایران از محتوا تهی می شود و تنها صورت ظاهری آن محفوظ خواهد ماند.
واقعیت آن است که امریکا اصلا مجبور نیست که دست به تهی ساختن حمهوری اسلامی از محتوی بزند، چون آیت الله های مقدس برهبری حضرت ولایت در طول و امتداد 37 سال گذشته این امر را بانجام رسانده اند. کشور بویرانی کشیده شده و بسرعت در حال غرق شدن در منجلاب انحطاط و تباهی مادی و اخلاقی ست. گویی که حکومت اسلامی محتوایی جز خشونت، سرکوب و بیرحمی و انتقام ستانی محتوای دیگری هم داشته است؟ جمهوری اسلامی در کشتار و بدار آویختن شهروندان خود مقام اول را در جهان کسب کرده است. ظهور جنبشهای اسلامی همچون داعشی ها و بوکوحرامها محتوی خشونت بار اسلام را مورد تایید و تصدیق قرار میدهد. ولی فقیه از "کوتاه آمدن در برابر امریکا چنان سخن میراند گویی که نخبگان بکارت کشور خود را بدشمن باخته اند؟ وی در ادامه خاطر نشان میسازد که بنا بر،
 "تحلیل و تفکر دشمن خواسته،" اگر ملت ایران بخواهد از شر آمریکا راحت شود باید از محتوای جمهوری اسلامی، مفاهیم اسلامی و امنیت خود دست بردارد.
آیا میتوان به بیطرفانه بودن این گزاره اعتماد کرد؟ شاید باید چنین خوانده شود که "اگر ملت ایران آزادی و رهایی میخواهد..." آنگاه گزاره حضرت ولایت چیزی نیست مگر حقیقت. بعبارت دیگر، آنچه که مردم میخواهند، ولایت فقیه تبدیل میکند به "خواست امریکا" تا بتواند در سرکوب خواست و اراده مردم مقید به هیچ بندی نباشد. ستیز با آمریکا و سرکوب فریاد آزادی بیش از 37 سال است که قدمت دارد و کشور را بیک زندان بزرگ تبدیل کرده است.
بعضا، بر انند که اینبار رهبر معظم انقلاب، خداوندگار خامنه ای کمی زود هنگام  توسری زدن  رئیس جمهور، حسن روحانی را آغاز کرده است. در حالیکه در دوران حجت الاسلام محمد خاتمی و محمود احمدی نژاد، رئیس جمهورهای سابق، ولی فقیه، تا دوره دوم دست نگاهداشت، پس از آتش بر سرشان گشود و از زشت سازی آنها از هیچ دریغ نکرد. اما، هم اکنون حضرت ولایت، بقول تحلیلگران، شمشیر را از رو بسته است. بدینترتیب، و بنا بر حملاتی که در خطبه نورزی خود متوجه رئیس جمهور نمود،  سالی پر تلاطم و پر تصادمی را کارشناسان برای دولت و حکومت اسلامی پیش بینی میکنند.
تردیدی نیست که در خطبه نوروزی، نوک تیز حمله خداوندگار خامنه ای متوجه حسن روحانی و نخبگان طرفدار او ست که بی تردید سبب تشدید تنش و تشنج جناحی گردیده که در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ممکن است باوج خود برسد و نتایجی ناخواسته ببار آورد. اما، تجربه نشان داده است که تشدید اختلافات جناحی بویژه زمانیکه بشکل خصومت بین ولایت و ریاست بمنصه ظهور میرسد، بجای اینکه به تضعیف پایه های نظام منجر شود به بقا و تحکیم آن امداد رسانده است. چه در صورت نبود یک مخالف بویژه از نوع سامان یافته آن، نظام ولایت را بسی بسیار شکننده تر میکند و شکل گیری مخالفت و مقاومت را از زیر محتمل میسازد. روشن است که مخالفت از درون و از بالا هرچه شدیدتر نیاز به مخالفت و مقاومت از زیر را کاهش داده و غیر ضروری میسازد. شاید از سر واقع بینی ست که ولی فقیه در حالیکه دست به فرا افکنی میزند و اهمیت نقش خود را در برجام ناچیز جلوه داده و در زیر پوشش ان راه را برای رسیدن برجام های جدیدی هموار میکند، برغم شکایتی که علیه امریکا و تعلل در انجام تعهدات قید شده، بزبان میراند. شاید که به این حقیقت پی برده است که تغییر و تحول، اجتناب پذیر است و یک ضرورت تاریخی بویژه آنجا که سرکوب است و خشونت و سختگیری ست، بنابراین، آیا بهتر نیست قبل از آنکه همه چیز پس از او از هم فرو بپاشند، بتدریج قل و زنجیر از دست و پای مردم برگیرد و برغم جنایاتی که مرتکب شده است، نام نیکی از خود بجای بگذارد؟ 12 سال «اقتصاد مقاومتی» زیرسازهای نظام اقتصادی بویرانی کشانده است، ادامه آن اگر زمینه را برای یک انقلاب رهایی بخش، اما خشن و خونین، آماده نسازد به گسترش فقر و فساد و فحشا، و افزایش دزدی و جنایت و زورگیری میانجامد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ اسفند ۲۸, جمعه




آیا بجز ولی فقیه
کسی دیگری هم هست؟





بعضا، برآن باورند که بندرت میتوان در چیزی تغییر و دگرگونی آفرینی بدون آنکه
 "شناختی" از آن شیئ و یا مفهوم داشته باشی. مثلا بدرستی روشن نیست که اگر بخواهیم از یوع ولایت رهایی یابیم، از چه چیزی رهایی خواهیم یافت؟ از یوع  ولی فقیه بعنوان یک رهبر سیاسی، فرمانراوی نهایی و یا از سلطه ولایت که تبارش به رسالت میرسد و امامت؟ مسلم است که آنچه این رهایی را دشوار میسازد، خوی گرفتن به یوغ ولایت است، خوی به فرمانبری که یک اخلاقی دیرینه است در فرهنگ اسلامی.  چرا که ولایت خود ریشه در دین دارد، پدیده ای ست دینی. دین است که نهادین شدن ولایت را هموار میکند و آنرا با برگزاری مکرر جشن "بیعت " با ولایت تحت عنوان انتخابات گوناکون، رنگ سیاست میزند و خود را جلوه اراده ملت نشان میدهد.  

اما، حقیقت این است ای هوطن، ولی فقیه همه چیز است و همه کس در برابر او هیچ. که او یکتا است و یگانه. او جلوه الله ست. که همه هرچه حق هست و حقوق، همه به ولی فقیه تعلق دارد. نیست در جامعه ما، کس دیگری که در برابر ولی فقیه دارای حق و حقوقی باشد. ولی فقیه، هم قانون است و هم ماورای قانون. او هم تبلور شریعت است و هم شمشیر. او مالک و ارباب بر سراسر خاک ایران زمین است از جمله ثروت عظیم و هنگفت امام هشتم که اگر قبلا اسمن بود امروز دیگر رسمن تحت کنترل بی چون و چرای ولی فقیه در آمده است.

در پیروی از الله، ولی فقیه نیز به ملت ایران همچون "بنده " و "رعیت" خود مینگرد. این رعیت ممکن است، در کارخانه ماشین سازی کار کند و یا کارمند اداره باشد و یا معلم و روشنفکر، دانشجو باشد و یا محصل و دانش آموز، دکتر باشد و یا مهندس و کارشناسمتخصص، در برابر ولی فقیه همه دارای یک شان و یکسان اند، همه بنده اند. بندگان همه فرمانبراند و از هیچگونه حق و حقوقی برخوردار نیستند. یعنی که نمیتوانند به دفاع از خود برخیزند، اگر متهم به کفر و یا مقاومت در برابر نظام ولایت گردند. هزاران هزار نفری که تا کنون در حکومت ولایت فقیه بخاک و خون غلتیده اند، از جمله قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67، کوچکترین فرصت و فرجه ای برای دفاع از خود بآنها داده نشده است، همچنانکه تمام کسانیکه با طناب شریعت روزانه بدار آویخته میشوند، محروم از حق دفاع از خویشتن بوده و هستند. دادگاه هایی که در آن غارتگران خرده همچون بابک زنجانی محاکه میشوند، بسی بسیار تماشایی ست و سرگرم کننده. چه بخوبی روشن است که این دادگاهها برپا میشوند تا حقیقت را بپوشانند نه اینکه آنرا آشکار سازند. چون غارتگران اصلی همه مظهر دین و قدرتند. کیست که نداند که بابک زنجانی ها، لمپن های دلال، گوسفندان قربانی هستند که باید بدار شریعت آویخته شوند تا حقیقت پنهان بماند.

ولی فقیه غالبا از کمال و کرامت انسانی سخن میراند که در بندگی و عبودیت بیان میگردد، نه آزادی. آزادی شر است و نکبت. آیا میشود که برای انسان حق و حقوقی قائل باشی و هزاران هزار جوانان انقلابی یک جامعه را به جوخه های اعدام و و بدار شریعت بیآویزی. این در حالی ست که خلیفه یزید بن معاویه که در نزد ما پیروان امام، بیرحمترین و خونخوارترین بشمار میآید، بامام حسین فرصت داد تا شمشیر برگیرد و از خود و اعضای خانواده اش بدفاع برخیزد. چه پنهان که اینجا یک موی سر یزید هموزن ولایت است و تبار وی، امامت.

  در تحت یوغ ولایت، زندگان را نه توانایی  گفتن نه هست و نه شینیدن و دیدن نه. نه، حرام است و مکروه ، سراسر گناه و معصیت. بندگان نه میتوانند بپوشند و بنوشند بآزادی و نه  سوال کنند ، بجویند بر حسب میل و اراده انسانی. حال آنکه ولی فقیه میتواند، سخن بگوید، خطبه بخواند، فرمان بدهد و فتوا صادر کند برحسب آنچه باور و ایمان دارد و سپس آنرا قانون حاکم بر جامعه سازد، حاکم بر من و تو. ولی فقیه این روزها سخت میکوشد که "پاکدامنی " را بیابد تا راهش را پس از او ادامه دهد، یعنی سلطه فقاهت را بر جامعه حفظ و استحکام بخشد.

مهم نیست که ولی فقیه برفراز منبر، خطبه ی الهی میگوید و بندگان را به اطاعت و فرمانبری فرا میخواند و یا در مقام فرمانده کل قوا به بازدید سپاهیان خود میرود و آمادگی آنها را برای "جهاد " و "شهادت،" می ستاید و یا زمانیکه در لباس مدیر مدبر، رئوس طرح سیاست های داخلی ، خارجی ، اقتصادی و سیاسی ، علمی و صنعتی را برای مدیران، نخبگان و اساتید دانشگاه ها توضیح میدهد. در لحظه ای که ولی فقیه دهان خود را میگشاید، نفس در سینه ها همه حبس میشود. دهان ها بدون استثنا، همه، بسته، همه جا سکوت بر قرار میشود. در باره چه موضوعی، چه معضلی و یا مسئله ای که سخن میراند، از جنگ و صلح گرفته تا احکام زهد و عبادت، از تهدید به سرکوب گرفته تا دعوت به اطاعت و فرمانبرداری، هرچه که خواست و اراده اوست بسی بسیار ماهرانه، آنرا بازتابی از خواست ملت جلوه دهد، چنانکه خواست او همیشه یکی و یگانه است با خواست ملت. هرچه که بحال ولایت و بیت ولی فقیه شودمند باشد، بحال ملت نیز سودمند است. بیش از 12 سال غنی سازی هسته ای بهر قیمتی و ساختار یک اقتصاد مقاومتی، غرب ستیزی، چون خواست ملت بود و جهشی بزرگ بسوی تمدن بزرگ اسلام، ولی فقیه غنی سازی هسته ای را از سرگرفت و بر ادامه آن اصرار یافت. البته هیچکس بجز ولی فقیه نیز نبود که با تاکتیک اسلامی "نرمش قهرمانانه" بطور مذبوحانه جنگ هسته ای را بپایان اورد. البته،  بیدرنگ جبهه جدیدی از جنگ با غرب و آمریکا ستیزی را گشود. جنگ علیه "نفوذی" ها. بدرستی روشن است که وقتی ولی فقیه از نفوذی ها سخن میگوید، از "دشمن" خارجی سخن نمیگوید بلکه از انصاری سخن میراند که عامل دشمن میشوند در داخل و از درون همچون موشی زبون پایه های نظام را میجوند. در سخنرانی اخیرش (25 اسفند 94) ولی فقیه از نفوذی ها در حالی سخن میگفت که چند تن از آنان حضور داشتند و با گوشهای تیز بسخنان وی گوش فرا میدادند.

البته که تنها ولی فقیه است که در گفتار آزاد است. هرچه که اراده کند میتواند بر زبان براند بدون آنکه مورد چالش قرار بگیرد. در نتیجه دست او در فریبکاری باز باز است. همچنانکه از آغاز  غائله گروگانگیری و هشت سال جنگ پوچ و بیهوده، سپس جنگ هسته ای، فریبی بود بزرگ در خدمت تشدید تنش و تشنج با خارج، از جمله آمریکا ستیزی و سرکوب و برقراری خاموشی و نهادین ساختن ارزشهای اسلامی در داخل، جنگ علیه نفوذی ها نیز فریب بزرگی است که گرد و غبار زیاد بپا کند و ماهرانه از دولت و رئیس دولت، مخالفی بر سازد که قصد متزلزل ساختن ستون ولایت را در سر میپروراند. این ایست که ولی فقیه، ریاست جمهوری را بگوشه ای میراند که همیشه  بدفاع از خود بپردازد و جایگاه خالی اما بسیار ضروری یک نهاد مخالف را در جامعه پر نماید. تاکنون رئیس دولتی نبوده است که پیوسته در دست ولی فقیه زبون و حقیر و خوار نگشته باشد- حتی احمدی نژاد، پاکترین رئیس دولت ها در سراسر تاریخ ایران، از این قاعده مستثی نبوده است . آری در "مردم سالاری" دینی هزینه رسیدن به ریاست جمهوری، تحمل حقارت است و خواری. تردید مدار رئیس جمهور هم در برابر ولی فقیه محروم از حق دفاع از خویشتن است.

مضاف بر این، هر خطبه ای که ولی فقیه میگوید و هر فرمانی که صادر میکند، حق است و حقیقت، نهایی و آخری. روی حرف و فرمان  ولی فقیه هیچ حرف و فرمانی نیست.  البته که  رسانه های جمعی از رادیو و تلویزیون گرفته تا روزنامه ها و شب نامه ها و نیز امامان جمعه که  در سراسر ایران و هر دهکده و قصبه ای حضور دارند، بی درنگ به تکرار و حمد و ستاییش  اندیشه و گفتمان مقدس ولی فقیه می پردازند و گوش امت اسلامی و غیر اسلامی را پر و لبریز منمایند. اقتدار ولی فقیه را نمیتوان با هیچ معیار و خط کشی اندازه گرفت و یا مرزبندی نمود، قدرت او دارای مرز و حدودی نیست.چون پاسخگویی در ذات او نیست. او میتواند به سپاهیان خود فرمان دهد که به خیابان ها و کوچه پس کوچه ها سرازیر شده، بزنند، بکوبند، بگیرند، خونین و زخمین کنند و سپس به بازجویان دوزخ تسلیم نمایند، آنانی را که سر بر کفت نهاده و فریاد بر آورده اند که ما هم هستیم، همچنانکه فرمان سرکوب و کشتار کسانی را که به نتایخ انتخابات ریاست جمهوری اعتراض داشتند، صادر کرد.  چرا که ولی فقیه حقیقت را بر نتابید و هرگز نیز بر نتابد. او با انکار تقلب در انتخابات، بر آن تصور باطل بود که میتواند از نشتن لکه ننگی بزرگ بر دامن آلوده اش جلوگیری نماید. در نتیجه آنرا فتنه" خواند، فتنه ای همچون فتنه های دوران رسالت، برساخته دست شیطان که اقتدار مقدس ولایت را بچالش بکشد.

میر حسین موسوی، همسرش، زهرا رهنورد و مهدی کروبی تنها بیک دلیل باسارت کشیده شدند، آنها دست به نافرمانی زده و از پذیرش نتایج انتخابات ریاست جمهوری 88 سرپیچی نمودند. البته که انتظار میرود چنین شکنجه درد آوری درس آموزنده ای باشد برای بندگان که مبادا مورد اغفال شیطان قرار گرفته و دست به نا فرمانی بزنند، نه لزوما از برای دگراندیشان و مخالفان سیاسی، بلکه برای کسانیکه زمانی در حلقه دین و قدرت و در فرمانبری در مرتبه ای بالا قرار داشتند. آندسته از مخالفان که در خانه های خود باسارت کشیده نمیشوند، یا در خانه های امن به مرگ طبیعی میمیرند و یا در راه رسیدن بخانه و یا در دفتر کار ربوده شده و بعدا جسدشان در کوچه پس کوچه آشکار شوند و یا در زندانها ببند کشیده میشوند.   

اگر در نظام شریعت، تمام حق و حقوق به ولی فقیه تعلق دارد بدان سبب است که ولی فقیه «معصوم» است. معصومیت است که ولی فقیه را به مالک و اربابی در ردیف الله، مبدل ساخته است. معصومیت یک ودیعه ی الهی ست. تنها آنرا میتوان در افراد دستچین الله یافت. معصومیت است که اقتدار مطلق خدایی را در کف ولایت نهاده است. ولی فقیه، معصومیت را از پیامبر اسلام به ارث برده است. چه از پیامبر اسلام نقل شده است که  چگونه فرشتگان آسمانی براو وارد شده، سینه و شکم او را شکافته قلب او را خارج نموده و در طشتی طلایی شستشو داده و همه آلودگیها و نا پاکیها را از درون او زدوده اند و بدین ترتیب او را گناه ناپذیر ساخته اند( جلد اول، ض843)

معصومیت الهی، نهفته در نهاد ولی فقیه، او را از هرگونه مسئولیتی رها میسازد. او اگر خود را نسبت به فرد و یا گروهی و یا ملتی مسئول بداند، از مسئولیت خود به ذات الهی کاسته است. چگونه میتوانی کسی را که هرگز مرتکب گناه و خطا نمیشود، مسئول بدانی. ولی فقیه هرگز چیزی به جز خیر و نیکی نگوید. مهم نیست که در عمل ممکن است که به شر بیانجامد  و شرارت. مسئولیت آنرا نمیتوان به ولی فقیه نسبت داد. مسئولیت به واسطه وجود خطا است که موجودیت پیدا میکند. اگر ولی فقیه را مسئول آنچه میگوید و آنچه بعمل در میآورد، بدانی، باید که به او نسبت خطا و گناه بدهی، که این رد معصومیت ولی فقیه است.

 اما داستان در اینجا خاتمه پیدا نمیکند. چرا که عدم مسئولیت بواسطه معصومیت، تمامیت نظام را بفساد و تباهی کشانده است. چه مسئولیت ناپذیری میشود یکی از امتیازات پاکدینی. بی جهت نیست که در جامعه اسلامی، حساب و کتابی، حسابرسی و یا محاسبه ای در کار نیست. آیا تاکنون معلوم شده است که کیست مسئول 12 سال غنی سازی هسته ای، کیست مسئول صدور قطعنامه های شورای امنیت و تحریمات اقتصادی، کیست مسئول ملیاردها دلار خسارتی که برملت وارد آمده است، کیست مسئول غارتها وچپاولگری های بزرگ، ورشکستگی اقتصادی، تورم و بیکاری،  فقر و عقب ماندگی، گشترش فساد و فحشا و اعتیاد و اپیدمی ایدز و خود کشی؟

البته، آنان که در فضای امنیتی سروری ولایت بر جامعه، اگر بعضی از واقعیات جامعه اسلامی را اشکار میکنند، غالبا، از معلولها است که سخن میرانند نه از علت ها. مثلا روزبه کردونی در مقاله ای در شرق به بعضی از معضلات ویران کننده جامعه اشاره میکند و میگوید:
کشور ما در برخی حوزه‌ها و شاخص‌های اجتماعی وضعیت مطلوبی ندارد. ابعاد مختلف پدیده شوم اعتیاد (کاهش سن، تغییر الگوی مصرف، اعتیاد کودکان، افزایش مرگ‌ومیر زنان بر اثر سوءمصرف مواد مخدر)، تغییر الگوی مبتلایان به ایدز، چالش‌های کودکان کار و خیابان، آمار بالای کودکان بازمانده از تحصیل، روند صعودی طلاق، آسیب‌های نوپدید ناشی از فضای مجازی، تعداد چندصد‌هزار نزاع منجر به معاینه در سال، تعداد چند‌میلیونی پرونده‌های قضائی، آسیب‌های اجتماعی مرتبط با سالمندان، مشکلات زنان سرپرست خانوار، روند صعودی خودکشی در کشور همه مواردی هستند که نشان از ضرورت اهتمام ویژه، مدبرانه و غیرشعاری سیاست‌گذاران و مسئولان به معضلات اجتماعی دارد.

چنانکه گویی مهم نیست که چرا و بچه دلیلی کشور ما چنین در منجلاب انحطاط و تباهی فرو رفته است. حقیقت آنست که تا زمانیکه ما از شناخت ولایت فقیه و فقاهت و یا قشری از جامعه که خود را بنام روحانیت و حافظ شریعت و معصومیت بطور نهادین تولید و باز تولید میکند، غفلت میورزیم، برهایی از استبداد دین و قدرت، چندان امیدوار نمیتوان بود. از ولی فقیه و آیت الله ها و حجت الاسلامهای حاکم نمیتوان حق و حقوق بشری را گدایی کرد. این قشر 1400 سال است که  رسم و رسوم و راه و روش زندگی، خلق و خوی، و نیز ادبیات و گفتمان جامعه را به تبعیت از شریعت در آورده، پیوسته بر آن سلطه افکنده و خوی فرمانبری را در ما نهادین ساخته اند. اگر ما ایرانیان از ابتدایی ترین حق و حقوق خود محروم مانده ایم به آن دلیل است که نسبت به محرومیت خود همانند رعیت خو گرفته بوده ایم. نسل حاضر نمیتواند اشتباهات نسل گذشته را تکرار کند. نسل امروز به تجربه در یافته است که تا ریشه معصومیت و شریعت از بیخ و بن بر کنده نشود، نه دین مسئولیت پذیر شود و نه قدرت و لاجرم رهایی و آزادی و کسب ابتدایی ترین حق و حقوق بشری، همچون یک رویا باقی خواهد ماند.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi