۱۳۹۴ دی ۱۸, جمعه

بخندیم یا گریه کنیم؟



اینروزها بکرات اتفاق میافتد که این احساس بما دست میدهد که براستی نمیدانیم باید گریه کنیم و یا بخندیم. یا بعبارت دیگری، حالتی را احساس میکنیم مثل حالت معلق ماندن در مرز خنده و گریه، حالتی که بنا بر تعریف فرهنگ لغات "برزخی" یا مرز بین موت و قیامت و یا بازداشت بین دو نفطه است. این حالت برزخی، در و اقع اگر نیک بندگری دیر زمانی ست بر ما مستولی گشته است. آغاز آنرا میتوان بزمانی نسبت داد که امام ماقبل امام عج، امام خمینی دست دعا بدامن الله شد و از او خواست که "همه ما را خدای متعال آدم کند." از آن دوران است که در برزخ گریه و خنده گرفتار شدیم. آنچه اینجا باید بدان توجه شود این است که این حالت برزخی، لزوما زائیده درونیات انسان نیست بلکه برساخته شرایط سیاسی و اجتماعی ست، بویژه اگر دین با قدرت همآغوش شود و شریعت و شمشیر بهم جوش بخورند و بشکل اصلی خود باز گردند، همچنانکه محمد، پیامبر اسلام مظهر شریعت و شمشیر بود.
آیت الله های مقدس، مظهر اسلام امامت خواه، پیوسته در عالم برزخ زیسته اند و حالت برزخی را نیز با تصمیم هایی که اتخاذ میکنند، بما انتقال میدهند.  واقعیت آن است که در جامعه اسلامی، تصمیمی نیست که در راس ساختار دین و قدرت اتخاذ شود و ما را در حالت برزخ گریه و خنده فرو نبرد. که چیزی از دهان رهبران این سر زمین، از راس تا زیر، خارج نشود که گریه بر انگیز و در عین حال خنده آور نباشد. مثلا آیا فکر میکنید که "نرمش قهرمانانه " گریه و خنده اور نیست؟ آیا نرمش قهرمانانه، برجام نیست؟ آیا برجام سند پیروزی "غنی سازی هسته ای بهر قیمتی" است و یا شکست آن؟ "  آیا مفاد برجام  میتواند گریه بر انگیز و یا چون یک کاریکاتور خنده آور نباشد. پس از 12 سال جنگ هسته ای بدرستی نمیدانیم که پس از برجام، بقله علم و تکنولوژی صعود کرده ایم و یا سقوط؟ برجام بسیاری چیزها را تغییر میدهد آزجمله طولانی نمودن زندگی در عالم برزخ. 
چه احساسی میتواند بما دست بدهد  وقتی وقوف می بابیم که  ولایت فقیه از سر عشق و علاقه به "انسان،" که حتما ریشه از قرآن مقدس برگرفته، علوم انسانی را مضر و زهرآلود میخواند. آنگاه براندازی علوم انسانی به برنامه ای تبدیل میشود که در سطح دانشگاه ها و دبیرستانها باید باجرا در آید.  بخودی خود روشن است که اینجا نیز نه میدانیم باید بخندیم و یا گریه کنیم. نیز دچار همین حالت برزخی میشویم اگر گفتمان  هسته ای حضرت ولایت، و لاف و گزاف "اقتصاد مقاومتی،" صعود بر قله رفیع علم و تکنولوژی در همه عرصه ها که بیش از 12 سال در بوق و کرنای رژیم دین دمیده شد، در کنار گفتمان  وی در شرایط بعداز برجام  قرار دهیم،  می بینم، که گفتمان ولی فقیه بر محور جدیدی میگردد، بر محور "نفوذی،" و تا حدودی  "فتنه،" چنانکه گویی مسئله غنی سازی هسته ای و شکستن شاخ قدرتهای جهانی بچشم زدنی، بسی بسیار جادویی از پیش چشمان مان محو و نیست میگردد. مسئله هستهای هرچه بود، هرچه شد، تمام شد، پایان گرفت. حضرت ولایت اگرچه با نرمش قهرمانانه محور گفتمان را از هسته ای به نفوذی تغییر میدهد اما پیوسته ما را در حالت برزخ نگاه میدارد.  ولی فقیه دیگر نگران حمله دشمن، توطئه شیطان از بیرون نیست بلکه نگران نفوذی ها ست. نفوذی ها چه موجوداتی هستند، دارای چه هویتی هستند؟ کسی چیزی نمیداند. اما از توانمندی های نفوذی ها، رهبر انقلاب، خبر میدهد که گویا مثل "موریانه " مانند، در منفذهای و لابلای درزهای تاریک زندگی میکنند و  "پایه ها را از درون میخورند." آیا این نمونه از خروار میتواند مایه گریه و همچنین خنده نباشد؟
وقایع اخیر نیز کمتر از نرمش قهرمانانه و برجام ما را در برزخ گریه و خنده نمیبرد، مثل همین درگیری حکومت آیت الله های مقدس با حکومت "پادشاهی" عربستان سعودی کشوری که زادگاه اسلام است و آخرین پیامبری که خداوند یکتا و یگانه، الله برای هدایت بشر بزمین فرستاده است. رژیم آیت الله های مقدس، رژیمی که بنابر گرارش سازمانهای حقوق بشری، در 6 ماه گذشته بیش از 700 نفر را اعدام کرده است، در واکنش به اعدام شیخی هم کیش و احتمالا مزد بگیر در عربستان سعودی،  نیروهای انتظامی را برای حفظ امنیت نیروهای نه چندان خودسر گسیل داشتند تا تماشاگر باتش کشیدن سفارتخانه عربستان باشند. درپی این نیز تهدید به خشونت و انتقام  ستانی نیز روابط فی مابین را هرچه بیشتر خصمانه نمود. آنچه در اینجا ما را بمرز خنده و گریه وارد میکند این است که هردو کشور هم کیش اند،  دارای خدا و پیامبری مشترک اند و مشترکا به شریعت اسلام اعتقاد دارند. هردو بنام الله، خداوند یکتا و یگانه حکومت میکنند، متهم میکنند، میگیرند، میبندند ، بعد بدار میآویزند و یا با شمشیر درپاسخ به اراده الله، سر از تن جدا سازند.
پی آمد های درگیری بین این دوقدرت نیز نمیتواند گریه بر انگیز و خنده آور نباشد. یکی دیگر از گردنکشان محله بنام رجب طیب اردوغان نیز در ارتباط با بآتش کشاندن سفارت عربستان سعودی و اعدام شیخ نمر، سخنانی بزبان راند که از آن بویی بمشام میرسید که حالت برزخی را در ما شدت میبخشد. وی ( نقل بمضمون) با لحنی تمسخرآمیز حکومت آیت الله ها را مورد شماطت قرار داد- البته بدون آنکه آنرا شناسایی کند-  که در باره  صدها هزار کشته در سوریه سکوت میکند اما از اعدام یک یا چند نفر درکشور دیگر احساتشان بجوش میآید. وی خاطرنشان ساخت که اعتراض رژیم آیت الله ها چیزی نیست مگر دخالت در امور داخلی کشوری مستقل. اگرچه رئیس جمهور ترکیه حق میگوید آما چنان سخن  میگوید گویی که او، خود نه مداخله گر است نه سرکوبگر. دو رویی یکی از خصوصیات برجسته همه فرمانروایان است. این است که نمیدانی باید بخندی و یا گریه کنی.
 در میان عالم واقعی و دنیای فانتزی عمیق تر فرو اقتی، وقتی که بعضا، روشنفکران تاریک اندیش، کنش عربستان و واکنش رژیم آیت الله های مقدس را محکوم میکنند، اما، آنها  را کنش هایی می خوانند بد نام کننده اسلام ، چنانکه گویی در قاموس اسلام نه سخنی از تنبیه و مجازات است نه خشونت و انتقام ستانی، نه جهاد و شهادت و نه خونریزی و نه قتل فی السبیل الله، کلام الله سراسر همه رحمت است و رحمان و نیز توصیه اکید که اول و آخر عفو و بخشایش است و ملایمت و مسالمت.
بدرستی وا میمانی که بزیر خنده بزنی و یا گریه سر دهی، وقتی که روشنفکر تاریک اندیش که هر نقدی را محصول "صنعت" "اسلام هراسی" می پندارد، اصرار میورزد که خشونت و بیرحمی از بشر بر میخیزد نه از الله نه از آموزشهای او در قرآن، کتاب مقدس آسمانی. گویا پیامبر اسلام و یا امام علی نه دست به راهزنی و غارت زده اند و نه هرگز شمشیر برگردنی فرود آورده اند.
حال آنکه این بازگشت باسلام اصیل، اسلام "ناب محمدی " یا اسلام "وهابی" ست که ما شاهد آن هستیم. مگر نه اینکه اسلام دراصل چیزی نخواهد بجز "تسلیم " و "اطاعت،" تمامی جنبشهای اسلامی چه آنها که بقدرت رسیده و چه آنها که در راه رسیدن بقدرت هستند نیز چیزی نمیخواهند بجز آنچه الله، طلب میکند،  طلبی که نمیتواند همراه با خشونت و انتقام ستانی نباشند. بی جهت نیست که داعشی ها از گدایی به شاهی رسیده اند. بهر جا که رسیدند در ملا عام چاقو بر گلوی انسانهای نهادند و بشلاق بستند و نفسها را در سینه حبس کردند و در کوتاه مدتی امنیت و آرامش را بر قرار و نظم تسلیم و اطاعت را با بر افراشتن پرچم سیاه لا الله الا الله، بر پا میسازند.
آیا آیت الله مقدسی، همچون آیت الله خمینی، چه نیازی بکشتار سران رژیم شاه داشت، بویژه آنان که خود را تسلیم کرده بودند ؟ چرا آنان را مورد عفو قرار نداد؟ آیت الله ای که مظهر دین و اخلاق و رحم و مروت اسلامی است، این سفاکی و بیرحمی و خشونت را از کدام منشا آموخته بوده است بهمچنین، آیت الله های خون آشام دیگری که در سپردن فرزندانشان بجوخه های اعدام بخود می بالیدند. چه چیزی این مردان "روحانی " را چنین سنگدل و "شفی" ساخته است؟ مگر آیت الله های مقدس بجز کتاب قرآن کتاب دیگری هم مطالعه میکنند؟ جمع "روحانی " با "جانی " (جنایتکار) است که ما را بلاتکلیف بجا میگذارد که آیا باید بخندیم و یا گریه کنیم، وقتی که جوجه آیت الله صادق لاریجانی را بر راس عدالتخانه حکومت اسلامی و یا حجت الاسلام سید محمود علوی را بر راس دستگاه جاسوسی و خبر چینی، میبینیم، آنگاه است که در عمق عالم برزخ پرتاب میشویم، عالمی میان واقعیت و فانتزی.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۴ دی ۱۱, جمعه

از طلبگی تا خدایی
و مسئله جانشینی!





دوران فرمانروایی و فرمانبری بسر آمده است. بهوش باش ای فقیه، ای آیت الله، ای مرد خدا شناس، خرقه ریا از تن بر کن، شمشیر خوف و خشونت از گردن "بندگان" خود برگیر تا حقیقت را دریابی، حقیقتی که فرمانروایان از دیر باز از رویت ان اجتناب ورزیده اند. این حقیقت که «این نیز بگذرد.» چه فرمانروایان سخت بیمناک بوده و هستند که فرمانبران بر خیزند و در چشم بهم زدنی کاخ فرمانروایی را ویران نمایند. براستی که فرمانروایان، زبون ترین زبونان اند.

تاریخ بلند و طولانی ما، یکی از دیرین ترین و درخشان ترین تاریخها، دارای بیش از یکهزار سال تمدن، پیش از آنکه، اسلام پا بعرصه وجود بگذارد، نیز بر این حقیقت شهادت میدهد که فرمانروایان هرگز نپذیرند که "این نیز بگذرد." نفرت همه آنان نسبت باین حقیقت، پایان نابذیربوده و هنوزهم هست. همه فرمانروایان، چه پیش و چه بعد از اسلام هرگز نپذیرفتند که دوران فرمانروایی شان، فانی و گذرا است و زمانی بسر میرسد و قبل از سرنگونی، برضایت و سر فرازی راه را هموار نمایند برای فرمانروای دیگری. بشت گوش اندازند گویی که این نیز هرگز نگذرد، درست تا وابسین ترین لحظه، این نیز بگذرد را انکار میکنند که ناگهانی تاج و تخت و بارگاه فرمانروایی دود شود و بهوا رود. و یا در نتیجه تعلل و تاخیر، در بستر بیماری رخت از جهان بر بندند بی آنکه جانشینی برای خود در نظر گرفته باشد.

پیامبر اسلام، چشم از این جهان بر بست بی آنکه جانشینی برای خود انتخاب کند. چه زیرک بود پیامبر اسلام! زیرا، اگر جانشینی برای خود بر میگزید، خط بطلان میکشید بر فراخوان خود مبنی بر تسلیم و اطاعت از اراده الله بآن دلیل که جهان هستی هر آن به پایان خود میرسد. حال آنکه برگزیدن جانشین میتوانست نشانی بر بقای جهان هستی باشد و هست. پس کذب گفته بوده است پیامبر اسلام. بشر بجای آنکه عازم آن جهان دیگر، جهان ابدی گردد تا بار دیگر از دل تاریک زمین برخیزد و بر دفتر اعمالش بنگرد، در این جهان ماندگار است. یعنی که پیامبر اسلام باین حقیقت که بشر نه تنها میماند در این جهان بلکه برآن نیز سلطه افکند، بخوبی آگاه بود اما، نمیخواست این حقیقت را با برگزیدن جانشین برای خود مورد تصدیق و تایید قرار دهد. آری، "فریب بزرگ" باید ادامه مییافت و یافته است. بیجهت نیست که تسلیم شدگان، در اشتیاق جهان ابدی، دست بکشتار میزنند تا کشته شوند که خود حاکی از این واقعیت است که بسی بسیار سهل تراست تن بفریب دادن تا در چهره حقیقت نگریستن. یکی چشم بسته نیاز دارد و دیگر چشمان بینا.

البته که روایت خم غدیر، مکانی که گفته میشود پیامبر اسلام پسر عم خود، علی را بجانشینی برگزیده است- روایتی که هیچ پژوهشگری  اثری از آن درفقه سنی نیافته است- یکی دیگر از افسانه هایی ست بر ساخته دست معدودی از پیروان "امامت. " پیروان امامت بر آن باور بوده و هستند، که رسالت (حکومت الهی) بواسطه ارتباط خونی ادامه مییابد در خاندان بلافصل پیامبرو یا در "امامت،" حکومتی از جنس فرازمینی همچون حکومت بیامبر اسلامی.

حال شاید بهتر بتوانیم بفهمیم که چرا امام خمینی، بنیان گذار نظام "ولایت" و یا نظام فرمانروایی و فرمانبری بر اساس شریعت اسلامی، قبل از انکه چشم از این جهان بر بندد هرگز در صدد برگزیدن جانشینی برای خود بر نیامده است. گزینش آیت الله منتظری بعنوان جانشین، بنا بر قول وی(منتظری) توطئه ای بوده است برای جلوگیری از ورود او در میدان رقابت جا نشینی پس از امام خمینی، در آن هنگام که مرگ امام را به مور و مار و حشرات و جانورانی موذی تحویل دهد. بدرستی که خمینی از این حقیقت که این نیز بگذرد غافل بود. چون او غرق در اندیشه "آدم سازی" انسانها بود.

در دوران بهار عربی نیز این حقیقت به تایید رسید که فرمانروایان بدون استثنا تا چه حد بی حدودی به "این نیز بگذرد،" تنفر میورزیدند و هرگز حاضر نشدند که بملاقاتش بشتابند. اگرچنین میکردند شاید هم نام نیکی از خود بجای میگذاردند. اما، نه، تا لحظات آخرین دامن فرمانروایی، رها نکردند تا سرانجام  فرو غلتیدند. بشار الاسد، کشور خود و منطقه را بخاک و خون کشانده است تنها بآن دلیل که هنوز نپذیرفته است که این نیز بگذرد، به پند و اندرز فرمانروایی گوش فرا داده است که از بزرگترین انکار کنندگان این نیز بگذرد بوده و هست، فرمانروایی که خود را از تبار امامان می پندارد و ایمان تزلزل ناپذیر دارد که امامت ادامه میابد تاقیامت تا آن زمان که جهان هستی پایان میگیرد. در چنین صورتی چگونه میتواند ایمان آورد که این نیز بگذرد یک حقیقت است. اما، همچنانکه زمان، بدیگر فرمانروایان حقیقت را آموخته  است به بشار الاسد هم میآموزد. اما، فرمانروایان، در بیشتر مواقع زمانی به حقیقت وقوف یافته اند که کاراز کار گذشته و کاخ فرمانروایی فرو ریخته و در اسارت و حقارت غرق گردیده اند.

تردید مدار که فرمانروایانی که از برگزیدن جانشین برای خویش، مستقیم یا غیر مستقیم، خود داری کرده اند بآن دلیل بوده است که در اطراف خود نگریسته و نیافته اند فردی را شایسته مقام فرمانروایی، مقامی که خود بویژه ولی فقیه، به شان و مرتبه خدایی ارتقا داده اند. هیچیک از فرمانروایان معاصر، همچون ولی فقیه «رهبر معظم انقلاب» تمامی قدرت را در دست ولایت متمرکز نساخته است. منظور از تمامی قدرت، شمشیر است باضافه شریعت. در حالیکه شاهان پیش از ظهور ولایت فقیه و نیز دیگر فرمانروایانی که در بهار عربی سقوط کردند دارای چنین قدرتی، قدرتی مضاعف هرگز نبوده اند. چرا که فرمانروایان سوار بر دو مرکب دین و قدرت خود را از تبار پیامبران میپندارند. خمینی، فرمانروایی را به امامت رساند و پس از او خامنه ای آنرا به مرتبه ای خدایی، ارتقا داد، مرتبه ای چنان بلند و بالا، گویی قرار گرفته است در بیخ آسمانها، هم میشنود و هم میبیند و از همه مهمتر فرمان صادر میکند، اما، پاسخ بندگان را هرگز ندهد. اگر این قدرت خدایی نیست، چیست، قدرتی فارغ از هر حد و حدودی، هر مرز و محدودیتی، هر قاعده و قانونی. همچون الله، خداوند یکتا و یگانه، ولی فقیه فرمانروایی ست، مستقل و قائم بذات حال آنکه وجود بندگان، جمعا، بدو وابسته اند. او بی نیازاست از هرچه هست و نیست، بندگان، اما، جمعا، بدو نیازمندند. او داتاترین دانایان است و عالمترین عالمان. آیا میتوان انتظار داشت که اندیشه این نیز بگذرد از ذهن چنین فرمانروایی خطور بیابد.

بعنوان مثال، در دوران گروگانگیری که بیش از یکسال و نیم بطول انجامید، آیاهرگز «نه» بر زبانی رانده شد. کیست که «نه» بگروگانگیری را شنیده باشد. آیا هست کسی که به ادامه هشت سال جنگ پوچ و بیهوده، جنگی که برکت الهی خوانده میشد «نه» کفته باشد؟ بیش از 12 سال است که غنی سازی هسته ای بهر قیمی ادامه بافته است و بسیاری از دانشمندان و دانشورزان و متخصصین دانشگاه های خارج در آن برنامه شرکت نمودند دانا که این راه به نا کجا آباد میبرد و خسارات جبران ناپذیری بر ملت ایرا تحمیل میکنند نه تنها «نه» نگفتند بلکه در تسلیم و اطاعت کوشیدند که ولی فقیه را در ردیف فرمانروایان بزرگ جهان قرار دهند.

این بدان معناست که رهبر معظم انقلاب، با ارتقا جایگاه ولایت فقیه به جایگاه خدایی، آنرا از دست هر فقیه یا مجتهد دیگری خارج ساخته است. او همه همردیفان و هم کسوتان خود را حقیر و بی مقدار و بی کفایت نموده است برای بعهده گرفتن مقام فرمانروایی. کدام یک از مراجع تقلید میتوانند، دهانها را بکوبند و بندگان خود را به تسلیم و اطاعت وا دارد، بر آنها شبانی نماید و کشور را بر لبه پرتگاه رهنمون نماید. کدام فرمانروایی میتواند بر فراز منبر خطبه رحمان و رحمت، ابزار خشونت را برنماید و فرمان کشتار مردمی را صادر کند که در پی مطالبه رای خود دست باعتراض زده بوده اند. خامنه ای از گدایی به شاهی نرسیده است بلکه از طلبگی به فرمانروایی و سپس بخدایی رسیده است. چه او در تمام جنایتی که علیه مخالفین ولایت فقیه صورت گرفته و میگیرد شرکت نموده است. البته که او فرمانروایی ست که آموزگار بزرگ اخلاق نیز هست، و بدین لحاظ فریبکاری را باوج خود رسانده است. در منطقه آتش افروزی میکند به کشتار مردم سلطه ستیز کشورهای دیگر امداد میرساند تا پرچم سلطه ستیزی را بر دوش خود حمل نموده و آسایش و امنیت را در کشور اسلامی ایران حفظ و پا برجا نماید، کشوری که فقط برای غارتگران و چپاولگران، برای تف لیسان ولایت، برای آنانکه تسلیم و اطاعت به اراده ولایت، پاداشی ست مقدس و الهی، برای آنانکه خود میشکنند، دروغ میگویند، چاپلوسی میکنندو بوسه برجایی زند گرم از نشیمنگاه ولایت تا از پلکان قدرت و ثروت بالا روند. آسایش و امنیت چنان بر قرار است که مردم با هر نفسی که بر آرند نه ممد که مضر و کشنده حیات است.

این بدان معنا ست که خداوندگار خامنه ای عملا کار جانشینی را غیر ممکن ساخته است. چرا که کدام فقیه است که به جایگاه خدایی تکیه بزند. شرایط مشخص تاریخی و نیز پیشینه خامنه ای از طلبگی تا انقلابیگری راه را برای صعود به خدایی هموار ساخته است. بفرض که خبرگان هم در انتخاباتی آزاد برگزیده شوند با هر ترکیبی از جناح ها، کدام عالم و فقیهی را در حوزه های علمیه بیابند که بتواند وحدت شمشیر و شریعت را حفظ کند. اگرچه تا ولی فقیه نفس برآرد، خبرگان جانشینی را بر نگزیند، چه ولی فقیه اعتقادی به این نیز بگذرد ندارد، برگزیدن جانشین نشان از میرندگی دارد، حال آنکه فرمانروایان رویای جاودانگی در سر میپرورانند. اما، با خاطر جمعی بسیار میتوان نتیجه گرفت که زمانیکه خداوندگار خامنه ای در حلقوم مرگ فرو رود، افول نظام ولایت فقیه نیز آغاز میگردد، صرفنظر از اینکه چه کسی را خبرگان برگزینند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ آذر ۲۷, جمعه


شمشیر ذوالفقارم آرزوست




آیا حربه ای هست که با آن بتوان  وارد میدان مبارزه مؤثر و مفید با حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها شد؟ آیا میتوان دینی دیگر را علم کرد و با آن بجنگ دین رفت؟ آیا میتوان کلاشینکف برگرفت  و در جنگلها کمین نمود؟ آیا براستی میتوان امیدوار بود که روزی مخالفان رژیم به آن حربه کاری دست یابند و نقطه پایان را بر دوران حکومت دین بنهند؟ یا باید محکوم زیست و محکوم جان به جان آفرین تسلیم کرد؟ چه سر نوشت اسفناکی؟ و چه بزرگانی که بدان دچار نشدند.

براستی بر انقلابیون ما از چپ تا دمکرات و لیبرال، از حزب توده و نوچگانش گرفته تا سازمانهای لیبرال و دمکراسی خواه تا نهصت آزادی و ملی - مذهبی ها چه گذشت؟ آن احزاب و سازمانها و گروها و گفتمانهای سیاسی گوناگون همه همچون قطره ای آب بزمین فرو رفتند. رهبران و اعضای این احزاب و سازمانها سالیان دراز در عرصه سیاست فعالیت میکردند و لبریز از علم و دانش سیاست ورزی و انقلاب بودند، بویژه  مارکسیست ها که الگوهای گوناگونی برای "انقلاب" در پیش روی خود داشتند، از جمله الگوی شوروی، چین، کوبا و حتی البانی برهبری انور خوجه نیز برای بعضی از چپهای  انقلابی الگو بود.

هر حزب و سازمانی تجزیه و تحلیل ویژه خود را از جامعه ایران داشت و بر اساس آن حرکت میکرد. اگرچه همه بر اساس وضع طبقاتی، تاکتیک و استرتژی خود را طراحی میکردند که خود زائیده مرحله تکامل نیروهای تولیدی جامعه بود. بسیاری از دانشگاهیان سخت غرق در تحقیق در باره مناسبت تولیدی بودند تا بتوانند تعین کنند که دقیقا جامعه ایران در چه مرحله ای از رشد سرمایه داری قرار گرفته است. اگر تحقیقات نشان میداد که جامعه از مرحله مناسبات فئودالی عبور نموده و به سرمایه داری رسیده است، معلوم بود که انقلاب بدست کارگران و عمدتا در شهرها باید بوقوع می پیوست. بعضا، الگوی چین را می پسندیدند و بر آن بودند که باید از روستاها آغاز نمود و بتدریج شهرها را به محاصره گرفت. چریکهای خانگی بیشتر تمایل داشتند که الگوی کوبا را پیاده سازی کنند و مبارزه را از  جنگل ها آغاز نمودند. اما پس از آنکه در جنگل های شمال تارو مار شدند، شهرها را مناسب تر برای فعالیت های چریکی یافتند.

اما، در شرایط کنونی نه الگویی هست و نه سخنی از تاکتیک و استراتژی. بعضا، هنوز بگفتمان انقلاب کارگری و براندازی سرمایه داری و امپریالیسم جهانی چسبیده اند. البته که تنها جنبش چپ نیست که تناسب خود را با زمان از دست داده و به روش هایی آویخته است که اعتبارشان تردید برانگیزند اگر به نقشی که در انقلاب بازی کردند بازگردیم. افزوده براین بسیاری از جنبش های سیاسی و روشنفکری نیز چندان علاقمند به پذیرش این واقعیت نیستند که این نظام فرامانروایی و فرمانبری ست که بدست آیت الله ها، قدسی و آسمانی گردیده است، نظامی که تبارش بدوران رسالت و امامت میرسد. حال آنکه ما امروز شاهد پدیده ای هستیم که از یکتایی و یگانگی دین و قدرت بوجود آمده است، پدیده ای که واقعیت های امروز را با  افسانه ها و اسطورهای دیروز میآمیزد و پیوسته در حال رفت و بازگشت بین دوجهان واقعی و یا جهان قدسی است. بهمین دلیل حکومتی که از دین و قدرت بر ساخته شده است مانند ذوحیاطین هم میتوانند در خشکی زنده بماند و هم در آب، هم با زمان به ستیز و خصومت برمیخیزد و هم میخواهد خود را با آن همگام و همراه نشان دهد، هم بجنگ و ستیز با آزادی و حقوق بشر بر میخیزد و از فرهنگ غرب بعنوان یک فرهنگ "بی بند و بار معنا گریز" نفرت بروز میدهد ولی توپ و تانک و طیاره و کالاهای ضروری زندگی برساخته غرب را در آغوش میکشد. در حالیکه دست خود را روزانه بجنایت و شکنجه و کشتار آلوده نموده به تعصب و تبعیض دامن زده، خشونت و انتقام ستانی را قدسی میسازد. از طرف دیگر، همچنانکه کمی بعد خواهیم دید آنچه که به گفتمانهای سکولار  اعتبار میدهد، همچون استقلال و آزادی، همچون انسان و کرامت انسانی مصادره میکند در حالیکه از هر خشونتی در به تسلیم و اطاعت کشاندن جامعه از هیچ جنایتی دریغ ندارد. اما، نگاهی کوتاه به شکل گیری این پدیده ممکن است در کشف آن حربه کاری، آن حربه ای که بتواند واقعیت ها را از افسانه ها و اسطوره ها جدا و راها سازد، امداد برساند.   

زمانیکه شاه با چشمان گریان با تاج و تخت فرهی وداع میگفت فکر میکرد که همه چیز بر سر جای خود خواهد ماند و نظمی و نظامی که بوجود آورده است پس از او ادامه خواهد یافت. خبر نداشت که با سرکوب تمامی آن گرایشات گوناگون سیاسی، اندیشه و بیان آزادی و نیز مماشات با دین و مظهر آن قشر انگل جامعه، قشری که بغلط "روحانیت، " نامیده میشود، زمینه را بار دیگر برای هجوم تازیان بومی هموار میکند و هموار نیز کرد.

اما، جلوس آیت الله های مقدس بر مسند قدرت بجای آنکه انقلابیون چپ و دمکراسی خواهان و لیبرالها و جنبشهای روشنفکری بیدار و هشیار نموده و الگو های خود را در تناسب با شرایط موجود تغییر دهند، از در اتحاد با ارتجاعی ترین فشر جامعه در آمده میدان را برای پیروزی گفتمان لا الله الا الله خالی گذارردند. این انقلابیون هرگز بروزگار محتومی که در انتظارشان بود نمی اندیشدند. بعضا، هنوز برآن تصور بودند که بدست سرمایه داران و حامیان امپریالیست حکومت دین شکست خورده اند. آنها به تغییر بزرگ و سرنوشت سازی که در جامعه در جال وقوع بود، یعنی وحدت، یکتایی و یگانگی دین وقدرت نه چندان بهایی میداند و نه در پی انداختن طرحی نو و کشف حربه ای کاری در خور مبارزه با دیو دو سر.

تلاش های اصلاحطلبانه شاهنشاه در مدرنسازی جامعه، بجای آنکه کشور را به دروازه های تمدن بزرگ، برساند بمرز بازگشت بدوران رسالت و امامت نزدیک ساخت. آری، شاه قدمهای بسیار بزرگی در راه دگرگونه سازی شرایط مادی مردم برداشت، اما در همانحال قدمهای بزرگتری را بعقب بر میداشت. چرا که تمام برنامه های تجدد خواهی او نهایتا در خدمت تزئین و بزک نظام فرمانروایی و فرامانبری در آمده بودند. تنها شاه نبود که فکر میکرد بدون تغییر در این نظم کهن، تغییر درنظم فرمانروایی و فرمانبری میتواند جامعه را نو نوار و مدرن نموده و از تیره بختی و سیه روزی نجات دهد. تمامی گرایشات سیاسی و الگوهای انقلابی تجدد خواه نیز در اندیشه توسعه و تقویت نیروهای تولیدی جامعه بودند اما نه از طریق توسعه سرمایه داری بلکه با براندازی آن و از همه مهمتر برانداختن "امپریالیسم" جهانی، تنها راهی که در منظر آنها جامعه را از فقر و عقب ماندگی نجات میدادد، غافل از آنکه پدیده جدیدی  در حال شکل گیری بود که به نظم فرمانروایی و فرمانبری، نظمی که بر رفتار و گفتمان و بر روابط اجتماعی و خلق و خوی ما سلطه افکنده است، تقدس میبخشید و آنرا برخلاف نظام شاهی مستحکم و صدمه ناپذیر میساخت. در نتیجه نظام فرمانروایی و فرمانبری، نظامی  که از دوران باستان بما رسیده است نه تنها با فروریزی شاهنشاهی تضعیف نگردید بلکه وحدت و یکتایی و یگانگی دو دستگاه عریض و طویل دین وقدرت که گاهی در تضاد و تصادم با یکدیگر بودند، تکوین و تکمیل گردید.

آیت الله های مقدس، در عمل نشان دادند که بسی بسیار انعطاف پذیرتر از آن هستند که تصور آن میرفت. اگرچه گفتمان لا الله الا الله  دیگر گفتمانها را از میدان بیرون رانده بود، اما، بزودی نهاد های برخاسته از مبارزات تاریخی غرب، همچون قانون اساسی، جمهوری و تفکیک قوای سه گانه قانونگزاری و اجرایی و قضایی را عاریه گرفته و آنرا مثل گردنبدی درخشان بر گردن کریه و کهن سال نظام فرمانروایی و فرمانبری از نوع "اصیل" و "ناب " آنداختند و آنرا "مردم سالاری دینی" نامیدند که شباهتی بس بسیار دارد با نظام تسلیم و اطاعت و بندگی عبودیت. یعنی که نهادی هایی که برای جلوگیری از تجمیع و تمرکز و خودکامی قدرت در غرب  بوجود آمده اند، در دست آیت الله های مقدس به سپری تبدیل گردید که نظم کهن را از گزند روزگار محافظت نماید. در عمل نیز نهاد های مدرن اداری، از  وزارت "ارشاد" گرفته تا وزارت اطلاعات اداری در خدمت قواعد و مقرراتی در آمده اند که پس از 14 قرن هنوز بلاتغییر منده اند.

بدرستی روشن نیست که امروزپس از گذشت سالیان دراز  به راز و رمز شکست گفتمانهای گوناگون سیاسی و در برابر گفتمان لا الله الا الله، پی برده باشیم. چه بعضا، هنوز نظام ولایت را نظامی میخوانند که اساسا سرمایه داریسب و حفظ منافع سرمایه را در نظر دارد. که اعضای روحانیون از جمله "رهبر معظم انقلاب" خود از بزرگترین سرمایه داران اند. گویا گذشت زمان و تجربیات تاریخی الگوهای گذشته را کهنه و فرسوده نکند. بعنی هستند بسیاری از انقلابیون که رویای انقلاب کارگری را در سر میپرورانند و هنوز بر آن تصوراند که تمام نا آرامی ها و جنگ و خونریزیهایی که در منطقه خاورمیانه بوقوع میپیوندد برساخته دست امپریالیزم جهانی ست، دیدگاهی که هنوز آنها را در کنار آیت الله های حاکم قرار میدهد. آنها اغلب در متمایز ساختن نظام سرمایه داری بعنوان یک نظام پویا و سازنده و پیشرونده، با نظام غارتگری، غنیمت بگیری، زمین خواری، بحراج گذاشتن آب و خاک کشور، رانت خواری و رشوه بگیری، ناتوانند. درست است سپاه پاسداران بخش اعظمی از اقتصاد کشور را در انحصار خود در آورده اند و میتوان آنها را سرمایه دار خواند، اما سرمایه دارانی که منافعشان در بقای نظام فرمانراویی و فرمانبری نهفته است، نه در دگرگونه سازی و رشد و تکامل نیروهای تولیدی و آزاد سازی جامعه از قید و بند های سنت و باور و ارزشهای دینی. سردمداران سپاه پاسداران بیشتر از تبار "لومپن" ها هستند تا از تبار بورژوازی ای که بقول مارکس ناقوس آزادی را بصدا در میآورد. سرداران سپاهی و آیت الله های مقدس سرمایه دارانی هستند ثروت خود را غارت و بغنیمت گرفتن ثروت مردم انباشته اند.

در چنین شرایطی حربه کاری، حربه ای ست که بتواند نظامی را بویرانی بکشاند که در عمق زمین در دل تاریکیها ریشه دوانده است. حربه ای که در خدمت گذار از نظام سیاسی بکارگرفته شود حرابه ای ست که توانا به بریدن ماده نرمی همچون پنیر هم نمیباشد. امروز ما بحربه ای نیازمندیم که جامعه را از فریب دین و سلطه نظام فرمانروایی و فرمانبری نجات بخشد، حربه ای همچون "ذوالفقار،" شمشیر امام علی، مقدسترین امامها، شمشیری که (به تعریف ما) از دو سوی سرها را از تن جدا میساخت. آن حربه کاری، آن شمشیر دولبه، چیزی نیست مگر دین ستیزی که بر گردن دین و قدرت یکجا فرود میآید.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi


۱۳۹۴ آذر ۲۰, جمعه


جور دیگری زندگی باید کرد





تا آن باورها و ارزشهایی که بدان خو گرفته، تا آن روش زندگی ای که بدان عادت کرده ایم، و آنچه که از نیاکان خود بارث برده ایم بدور نریزیم، در بر همین پاشنه خواهد چرخید:  یکی از گدایی به شاهی میرسد و دمار از روزگارمان در آورد.

 این یک واقعیت تاریخی ست.  از زمانیکه، تازیان مهاجم تاج و تخت شاهنشاهی را ویران کردند، نه تنها نظام فرمانروایی و فرمانبری دوران باستان را ملغی نساختند، بلکه بر ویرانه های آن نظامی را بنیان گذاردند که در استبداد و مطلق گرایی، استبداد باستانی را جلوه دمکراسی میبخشید. شمشیر را بدست شاهان سپرد که هرگونه مقاومتی را در هم کوبیده و هر سرو ایستاده ای را در راه خشنودی و رضای الله، درو کنند و پاداش الهی بگیرند. اگر چه میتوان در دوران باستان به شاهانی با رحم و مروت انسانی همچون کورش اشاره کرد، اما در دوران ظهور اسلام کمتر پادشاهی را میتوانی بیابی که تاریخ نویسان و نه مداخان از او به نیکی یاد کنند.

بنابراین، همه هر چه ظلم و ستم بوده است به پای شاهان ثبت گردیده است. حال آنکه دین اسلام، دینی که بر ایرانیان تحمیل شده بود، بجای آنکه زنجیر اسارت را از دست مردم بر گیرد و از ظلم و ستم شاهی  رهایی بخشد، در وجود ایرانیان رخنه  و ملت را از درون نیز تسخیر نمود. هم احساسات و عواطف مردم  را به اسارت افسانه ها و اسطوره در آورد و هم خرافه نگری را در دامن آنان نهادند.  هم با ابزار قواعد و مقررات شریعت بر سراسر زندگی سلطه افکئد و هم عقل و خرد ایرانیان را نیز به تعطیلی کشاند. سلطه تازیان، سلطه بر تمامیت بود. عین و ذهن را یکجا باسارت در آوردند. چرا که باور به لا الله الا الله نه نیازی به بینایی داشت و یا دارد و نه دانایی، نه به عقل و محاسبه گری. باور بیک مطلق، بعنوان یک حقیقت چون و چرا ناپذیربنیان فولادینی بود که تداوم نظام فرمانراویی و فرمانبری  را تضمین میساخت. ایرانی "رعیت" بود به "بندگی " و "عبودیت" نیز در آمد.

اگر در دوران باستان نظام فرمانراوایی و فرمانبری، عمدتا نظامی سیاسی بود و نگاهدار نظم و امنیت و حافظ تاج و تخت شاهنشاهی، پس از شکست ایرانیان بدست تازیان، دگرگونه گشت اما نه در جهت تغییر ماهیت بلکه در سوی تحکیم و تعمیق دائمی آن با درونی ساختن اصل و اصول باور به لا الله الا الله. بدان معنا که تازیان باورها و ارزشهایی را بر ایرانیان تحمیل نمودند که نظام فرمانروایی و فرمانبری را مورد تایید و تصدیق قرار میداد. کیش تازی نه درس سلطه ستیزی، بلکه درس سلطه پذیری، درس تسلیم و اطاعت میاخوخت. چه در غیر اینصورت شرایط  نفی خود را بوجود میآورد.

آیت الله مطهری، اصلی ترین معمار حکومت اسلامی، فقیهی فلسفه دان، در مقدمه ایکه بر کتاب معروف "دو قرن سکوت"  دکتر عبدالحسین زرین کوب نوشته است، ماندگاری دین اسلام را برغم فرو ریزی پی در پی دستگاه سیاسی، به معجزه دین اسلام نسبت میدهد. دوام آنرا سندی بشمار میآورد در تایید این باور که دین اسلام یک دین آسمانی ست، ماورایی و مقدس و نجات بخش. مطهری حتی مدعی ست که پیشا پیش مردم ایران چشم براه مهاجمین تازی و یا بقول وی "لشگر" اسلام بوده اند، چنانکه گویی خونریزیها و تخریب و ویرانی ای که تازیان به بار آوردند- که یاد آور هجوم تازیان بومی برای دومین بار در 1357 و نیز خشونت و بیرحمی ای که داعشی ها بمعرض نمایش گذارده اند - افسانه است و یا 200 سال مقاومت، همچون اسطوره تازیان، برساخته دست اسطوره سازان بندگان دین است، چنانکه گویی شاهنامه فردوسی در 400 سال پس از حکومت اسلام، حکومتی که با تیغ و تازیانه سعی نمود که زبان کیش بیگانه را بر ایرانیان تحمیل نمایند، دروغ است. شاهنامه را در واقع باید محصول مقاومت در برابر حملاتی تلقی نمود که روح ایرانیان، زبان فارسی را هدف قرارداده بود. بگذریم که مراودات رسمی همه بزبان تازیان، بزبان عربی، باید انجام میگرفت.

البته که حضرت آیت الله مطهری، رمز ماندگاری دین اسلام را مدیون سازگاری و همخوانی اصل و اصول آن با نظام فرمانروایی و فرمانبری، نمیداند. واقعیت آن است که تازیان با ویرانسازی نظام شاهنشاهی، نظام فرمانروایی و فرمانبری را در هم نکوبیدند بلکه با ابزار نهادینه ساختن لا الله الا الله، حیات تازه ای در جانش دمیدند. یعنی با تحمیل باور به تسلیم و اطاعت از اراده خدایی که بی همتاست و بجز او هیچ کس دیگری نیست و قدسی نمودن نظام فرمانروای و فرمانبری، ایرانیان را بنفع کیش جدید تسلیم پذیر ببار آوردند. یعنی که این باور به مطلق بودن، به یکی و یکتا بودن، و یا باور به "توحید " است که بازگشت نظام فرمانروایی و فرمانبری را امکان پذیر ساخته است.

بقدرت رسیدن آیت الله ها برهبری "ولی فقیه" و یا هجوم تازیان بومی، تایید یست بر این واقعیت که دین اسلام دین فرمانروایی ست و فرمانبری. مگر داعشی ها وقتی شهرها را تسخیر میکنند، مردم را بزنجیر نمیکشند، سر چندین انسان "گناهکار" را در ملا عام در پیش چشم پیر و جوان، زن و مرد، از تن جدا میسازند، عده ای را قتل عام میکنند، چند نفر را بدار مجازات میآویزند و چندین نفر را شلاق میزنند، البته که نه بدلیل دمکراسی خواهی بلکه بمنظور تسلیم و اطاعت کشاندن مردم است. بی جهت نیست که داعشی هر شهر ودهی را که تصاحب میکنند پرچم سیاه لاالله الا الله را بر فراز بلندترین نقطه باهتزاز در میآورند، که بدرستی یاد آور گسترش و پیشروی کیش نوظهور اسلام است برهبری محمد پس از پیروزی در "جنگ مقدس"بدر. که رسول الله بهر مقاومتی که بر خورد میکرد شمشیر بر میکشید و سرها را بر زمین میافکند. حتی شاهان تجدد خواه پهلوی، اخرین شاهان حاکم بر ایران، فریب دین را خوردند و فکرکردند  که میتوانند با مماشات با دین اسلام که مظهر آن آیت الله ها و مراجع تقلید بودند، نظام فرمانروایی و فرمانبری را در خانواده خود ابدی میسازد.

اما، نظام ارزشی و اخلاقی ای که پس از اعصار طولانی، علیرغم تحولاتی عظیم در روابط مادی، تولیدی و زیربنایی، بلا تغییر مانده است، بدان معنا ست که جامعه ما در دو جهان زندگی میکند. از یک طرف وابسته به علم و صنعت و تکنولوژی جدید است و به غنی سازی هسته ای می پردازد. از دیگر طرف در قرون وسطی زندگی میکند، در عصر تاریکی و تحجر و تفتیش و ممیزی عقاید. جامعه ما از یک طرف، تابع قوانین عقلانی حاکم بر نظام اقتصادی و صنعتی ست. کسی نیست که از فرآورده های جهان سرمایه و صنعت، دلگیر و آزرده شود. از سوی دیگر قواعد و قوانینی را بر انسانها حاکم میکند که بیشتر در خور حیونات است تا انسانها، قواعد و قوانینی که از رسم و رسوم زندگی بادیه نشینان در 14 قرن پیش از این برگرفته شده است.

 نزدیک به سه ربع قرن است که جامعه ما درشکه سواری و آشپزی روی شعله های هیزم و سپس چراغ فتیله ای را پشت سر گذاشته است- هرچند نا موزون و نا برابر. اما یک چیز را از دوران کهن نگاه داشته ایم، دست نخورده بدون آنکه بر آن غبار زمان نشیند و آنهم شریعت دین اسلام است، مقرراتی که کنترل کننده کردار و پندار است. شریعت دین را نتوانسته ایم تغییر دهیم به آن دلیل که همراه باور به لا الله الا الله با سرشت و هستی ما آغشته شده است.

تغییر در روابط و مناسبات تولیدی و زیربنایی ممکن است که شیوه های زندگی مادی را در زمینه های داد و ستد و ایاب و ذهاب، بهره وری از صنعت و تکنولوژی، متحول و دگرگون سازد، بدون آنکه خلق و خوی، عادات و رسم و رسوم، تعصب و تعلق، اخلاق و هنجاری های ما را تغییر دهد. ممکن است که آشپزی بر سر چراغ فتیله ای از خاطره ی مادر بیرون رفته باشد و بر سر اجاق گاز و یا برقی، آب را بجوش آورد و چای را دم کند. اما نذر و نیاز و زیارت امام رضا، فرستادن صلوات، گاهی روزه و تحمل گرسنگی، گاهی نماز و نیایش، گاهی خود زنی و شیون و زاری، گاهی گریه و مویه،  گاهی پیچیدن چادر به کمر و گاهی حجاب بر سر، از خاطرش نرفته است، همه رفتار، آداب و رسومی که در خدمت نهادینه ساختن روابط فرمانروایی و فرمانبری و یا فرهنگ سلطه پذیری ست. بدشواری میتوان قواعد و مقررات شریعت اسلامی، بویژه مراسم وضو و نمازگزاری و روزه داری را اختیاری دانست، بلکه وظیفه ای ست الهی، یک فرمان است که باید بدان گردن نهاده تسلیم شوی و احکام لازمه را اطاعت کنی. فرایض دینی تنها بظاهر اختیاری اند و گرنه در اصل ناشی از ترس و هراس بوده است و هنوز هم هست.

قرآن، کتاب مقدس آسمانی که در آن، بقول امام خمینی، جلوه راستین الله، قوانینی برای زندگی بشر از تولد تا مرگ آورده است که برای همه زمانها و در هر "عصر و مصر" قابل اجرا ست، سراسر هشدار است به "بندگان " الله که مبادا از انجام وظایف روزانه و هفتگی و ماهانه و سالانه خود غفلت بورزند، چون "عذاب الیم،" یکی از خشن ترین و بیرحمترین شکنجه های ممکن در دوزخ خداوند رحمان رحیم، در انتظارشان است.

بعبارت دیگر، جایگاه ما در نظام تولید جهان مادی نیست که هستی ما را تعیین میکند، هم چنانکه مارکسیست های سخت اندیش باور داشتند به گونه ای که اجازه نمیدادند مویی هم از لای درز آن عبور کند. حال آنکه روابط اجتماعی تنها از جنس مادی نیستند، بلکه از دین و رسم و رسوم و آداب و عادات نیز ساخته شده اند که عمیقا فعالیت ها، کنش و واکنش های ما، گفتار و رفتارمان را تعریف و تعیین میکنند و ما منفعلانه از نسلی به نسل دیگر انتقال میدهیم و پا برجا میسازیم.  در طی اعصار متمادی، دین و قدرت نظمی را بوجود آورده اند که در آن ما میتوانیم وجود خود را روزانه تولید و باز تولید کنیم، نظمی که در آن فرمانروا و فرمانبر، فرد و جمع اجزای اصلی آن اند. همچنانکه در دوران رسالت، محمد، فرمانروای نهایی بود و "امت " اسلام، در شرایط کنونی نیز فرمانروای نهایی، یا ولایت است و یا ملا و یا خلیفه، برغم تفاوت های فرقه ای، ملت ها، اما، بنده اند و فرمانبر.
برای خروج از این مدار بسته، تجربه تاریخ بما میگوید که نباید در اندیشه براندازی ولی فقیه و یا فرمانروا باشیم، بلکه باید آن آداب و رسم و رسوم و عاداتی را براندازیم که فرمانبر را تولید میکند. 

خشونت های اخیر از جنگهای منطقه ای گرفته تا قتل عامها در شهرهای بزرگ، در قلب تمدن غرب را باید مظهر فرهنگی خواند که مهر تقدس برآن خورده است، فرهنگ فرمانروایی و فرمانبری. این فرمانبران اند  که بجنگ  فرمان نابران میشتابند و نابودی آنها را هدف خود قرار میدهند. کسی که به کنسرت میرود و از نوای موزیک لذت میبرد، و یا در رستوران غذای های لذیذ میل نموده و شراب شیدایی مینوشد و یا در میدانهای ورزشی به تماشای زورنمایی های قهرمانان نشسته اند، و یا آنانکه به آزادی سخن گویند و یا نقشی را ترسیم کنند که تقدس و تقوا را بسخره کشند، در منظر فرمانبر، سرکش اند و عصیانگر. کسانی هستند که مرتکب نافرمانی شده و از تسلیم باراده الله سر باز زده اند. این است که سزاوار مرگ آند چون نیایشگر انسان هستند و آزادی.

حضرت ولایت فقیه، اخیرا در نامه ای که بجوانان جهان نوشت، دو عنصر «پرخاشگری» و «بی‌بندوباری» را از مولفه ها اصلی فرهنگ غرب خواند، فرهنگی "ستیزه جو، مبتذل و معنا گریز." حضرت ولایت همانند فرمانبران داعشی و یا القاعده که دست به جهاد و شهادت میزنند میکشند تا کشته شوند، فرهنگ غرب را محکوم میکند، چون نهایتا مادیگراست و نسبت به مسئولیت انسان در "قبال خداوند متعال" بی اعتناست و فاقد "نگاه معنوی بانسان و جهان است." یعنی که فرهنگ غربی محکوم بفنا است چون فرهنگی ست که در آن آزادی و نافرمانی جانشین اصل تسلیم و اطاعت از اراده و امیال الله نشسته است، که خود بی تردید فراخوانی ست بسوی خشونت نسبت به فرهنگی که انسان را به "ظغیان " علیه شریعت سوق میدهد.   

بی جهت نیست که داعشی ها تا کنون جبهه جنگی را  در مرزهای حکومت ولایت نگشوده اند. چرا که آیت الله ها بیش از 36 سال است که با مظاهر تمدن غربی در مصاف اند. وقتی که داعشی ها شیر از سینه مادرشان مینوشیدند، آیت الله ها طناب شریعت را بگردن فرمان نابران میاندختند، یا جلوی جوخه های اعدام میگذاردند و یا سنگسار میکردند. زنان را از فرمانبری نجات دادند و با ابزار حجاب و مقررات جدایی جنسیتها آنها را "رام" نموده باسارت کشیدند، تولید و مصرف نوشیدنی های نشاط آور را قدغن و متخلفین را در ملا عام به تخت شلاق بستند و بدین ترتیب جامعه ایران را به تسلیم و اطاعت وا داشتند. آیت الله ها همچنان در حال هدایت جامعه به "راه مستقیم" اند. روشن است، که داعشی ها نمیخواهند خود را در شرایطی قرار بدهند که درفش لا الله الا الله را از جای برکنند و زیرپای نهند.

در پایان باید اعتراف نمود راه نجات چندان هموار نیست. چرا که تجربه تاریخی نشان میدهد که درد ما با برانداختن فرمانروا دوا نخواهد شد. تا فرمانبر اخلاقیات و عادات و رفتار خود را بویژه آنانکه مظهر تسلیم و اطاعت اند، پاکزادیی نکند، نه "اصلاح" کارساز است و نه "براندازی." روابط مادی را ساده تر میتوان دگرگون نمود تا باورها و ارزشهای فرهنگی و راه و روش زندگی را. راه نجات را باید در جوری دیگر زندگی کردن یافت. ما نمیتوانیم بهمان شیوه زندگی ادامه دهیم و انتظار داشته باشیم فرشته آزادی بر ما ظاهر شود و ما را از اسارت در دست دین و شریعت اسلامی، از بندگی و عبودیت، نجات بخشد. ما باید خود را از بندهای آئینی که دشمن آشتی ناپذیر انسان و آزادی ست پاکزادیی کنیم و جور دیگری زندگی کنیم. از بند زهد و تقدس خود را باید رها سازیم. انسان بجوییم و اسیر آزادی شویم. آری  جور دیگری زندگی باید کرد تا رهایی یافت وگرنه، در، همچنان بر بک پاشنه میگردد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ آذر ۱۳, جمعه

بیان درد مشترک

و یا صدور کیفرخواست علیه غرب؟




 در روزهای پس از "عاشورای پاریس،" واقعه ی غم انگیزی که در آن بیش از 136 نفر، از جمله گردشگران جهانی، بدست اسلامیست های "ناب " و "اصیل" و "انقلابی،" از نوع "تازیان بومی،" در خاک و خون خود غلتیدند، سیل ابراز همدردی با مردم فرانسه از سراسر جهان آغاز گردید. رهبران کشورهای مختلف، یا پیام تسلیت و تاثر فرستادند و یا شخصا بدیدار فرانسوا اولاند، رئیس جمهور فرانسه شتافتند. اما، رهبر حکومت مقدس اسلامی، خداوندگار خامنه ای، راه دیگری را برای بیان همدردی با مردم فرانسه برگزید: صدور کیفرخواست علیه غرب برهبری آمریکا بعنوان متهم اصلی خشونت ها و کشتارها، از جمله خونریزی های اخیر از نیویورک تا پاریس.

 بی اعتنا به بزرگان جهان، حضرت ولایت در نامه ای، جوانان را در سراسر دنیا، بویژه جوانان اروپا و آمریکای شمالی را مورد خطاب قرار داد و راز و رمز کنش های جنایتکارانه غرب را برگشود و خاطر نشان ساخت که غرب برهبری آمریکا دارای "ذهنیت آلوده به تزویر" میباشند، "ذهنیتی که هنرش پنهان کردن اهداف دور و آراستن اغراض موذیانه است." این، بنا بر قول خداوندگار خامنه ای "ذهنیتی "ست اساسا "خشونت زا " و لاجرم زادگاه همه خشونت ها در جهان، بویژه منطقه خاورمیانه، باید محسوب گردد. از اینروی، ناملایماتی که اخیرا جوانان غرب تجربه کرده اند، در برابر رنج و دردی که مردم مسلمان در دست 
استعمار گران غربی و هم اکنون اشغالگران اسرائیل تحمل کرده اند، کمرنگ میشود.

کیفر خواست، غرب را متهم به تفرقه افکنی میکند از دوران استعمار تا زمان حاضر در میان مسلمانان. که اتحاد استعمار غربی با فرهنگ بدوی و قبیله ای راه را برای ظهور "افراطی گری" و "تندروی" و یا "زباله ای" همچون داعش و گروه های "تکفیری" هموار نموده است. که منطقه را به آتش بکشند و تحت اطفای آن بار دیگر بسرکوب دین مبین اسلام برخاسته که سدی بر بیداری آن گردند.  حضرت ولایت در ادامه میافزاید: آتشی که منطقه را فرا گرفته است ناشی از گوناگونی عقیدتی نیست، اگر بود باید نشانه هایی از آن در دوران پیش از استعمار مشاهده میشد. وی با ابراز تاسف خاطر نشان میسازد که:

گروه‌های فرومایه‌ای مثل داعش، زاییده‌ی این‌گونه وصلتهای ناموفّق با فرهنگهای وارداتی است. اگر مشکل واقعاً عقیدتی بود، میبایست پیش از عصر استعمار نیز نظیر این پدیده‌ها در جهان اسلام مشاهده میشد، درحالی‌که تاریخ، خلاف آن را گواهی میدهد. مستندات مسلّم تاریخی بروشنی نشان میدهد که چگونه تلاقی استعمار با یک تفکّر افراطی و مطرود، آن‌هم در دل یک قبیله‌ی بدوی، بذر تندروی را در این منطقه کاشت.

آیا این بدان معناست که بین امام علی و سران قریش بر سر جانشینی پیامبر اسلام و ادامه رسالت در خلافت و یا امامت اختلافی نبوده است؟ که امام حسین بواسطه ایستادگی بر عقیده اش شهید نشده است؟ اختلاف حسین و امامان پس از او با خلفای مسلمین اگر بر سر عقیده نبود، پس چرا همه امامان، یکی پس از یکدیگر شهید شدند، البته طبق روایت علما و فقهای امامتخواه؟ این حقایق تاریخی را حضرت ولایت "مصلحت" ندانستند که بخود یادآور کند. با این وجود وی اظهار داشت: آتشی که استعمار غرب در منطقه بپا کرد امروز بدست آمریکا شعله ور نگاه داشته میشود، "وگرنه،" وی میپرسد:

"چگونه ممکن است از یکی از اخلاقی‌ترین و انسانی‌ترین مکاتب دینی جهان که در متن بنیادینِ خود، گرفتن جان یک انسان را به مثابه‌ی کشتن همه‌ی بشریّت میداند، زباله‌ای مثل داعش بیرون بیاید."

واقعا جای پرسش دارد که آیا میشود فردی در دامن قرآن کریم، پرورش بیابد و دست بخشونت بزند؟ هرگز! بوی خشونت حتی بمشام حضرت ولایت هم نرسیده است. چرا که دین و آئین مقدس اسلام بیگانه است با خشونت و انتقام ستانی، الله، خداوند یکتا و یگانه، نه با دوزخ آشناست، نه با "عذاب الیم." خدای اسلام "رحمان" است و "رحیم،" نسبت خشونت دادن به الله عین کفر است و برساخته استعمار و یا بقول یکی از روشنفکران تاریک اندیش  "صنعت اسلام هراسی" ست. "جهاد" و " شهادت" که جنگ نیست، کشتار و خونریزی، تخریب و ویرانی نیست، "دفاع مقدس" است. اگر هم گردن کسی باشمشیر پیامبر اسلام بر زمین افکنده شده است، در دفاع از یکتایی و یگانگی الله بوده است. نه شمشیر شریعت سری را از تن جدا سازد و یا دست و پایی را قطع نماید، نه کسی بدار قصاص آویخته میشود و نه کسی بجرم "محاربه " با خدا، و نه زنی بسنگسار کشیده شود. این استعمار است که خشونت را بر کلمات الله تحمیل کرده است، در ذات "رب العالمین،" مالک بر بهشت و دوزخ برای اهدای پاداش به فرمانبران، و تنبه و مجازات «نه گویان» و «نه اندیشان.»

این بدان معناست، که رمز فهم گفتمان ولایت، خوانش وارونه آنچیزیست که بزبان میراند. نه اینکه او نا آگاهانه دروغ میگوید، بعکس. چرا که دروغی که او میگوید عین حقیقت است. زیرا که حقیقت وقتی به کذب تبدیل شود که جنبنده ای و جانداری، نفس برآرد، نه از سر حمد و ستایش بلکه به آزادی بدون هراس از جدا شدن سر از تن. باید اعتراف نمود، چنین جنبنده و جانداری زمانی وجود داشتند. اما، خون همه آنان در راه الله بدست پر رحمت ولی فقیه، جلوه خداوندگار یکتا، همان عارف دلشکسته ای که غرب را به خشونت متهم میکند، ریخته گردید. به بیانی دیگر، نباید تردید داشت که تا زمانی که سکوت بر قرار است، نه دهانی گشوده شود و نه آوایی شنیده شود که ای مردم هرگز بسخنان، این فقیه ابله گوش فرا ندهید، خون قربانیان دگر اندیش و انقلابی را بنگر که از آستین ش قطره قطره بر زمین فرو میچکد. حضرت ولایت بر آن تصور است که اگر کیفر خواست علیه غرب و آمریکا صادر کند، دستهای آلوده بخشونت  جنایت خود و رژیم خود را میتواند بشوید و پاک سازی نماید. ذهی خیال باطل. چه اگر آبهای دنیا را هم که بر دستش بریزند،      ماهیت ش را تغییر ندهند، زیرا که همچنان بوی خشونت و جنایت از وجود آلوده اش بمشام رسد، از وجودی که مظهر اسلام مقدس است، از وجود ولایت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi