۱۳۹۴ آبان ۲۲, جمعه


آزادی را باید پرستید



واقعیت آن ست که نظامی که سوار بردوش جنبشی توده ای و نیروی شوریدگی و شیفتگی، احساسات و عواطفی متاثر از افسانه ها و اسطوره های دینی، قدرت را کسب میکند، تنها بهمان طریق یعنی برپا داری یک جنبش است که منقرض خواهد شد. هم چنانکه بازگشت به سنت و دفاع از آئین بیگانه و بیگانه پرستی، شور بپا کند و احساسات و عواطف را بجوش آورد، حمله به ارزشها و سنتهای کهنه و پوسیده، شکستن و ویران ساختن آنها نیز میتواند سبب رشد و رویش آزادی و  انسان خواهی شود. این، روشن است که میسر نگردد مگر مردم رفته، رفته آگاه شوند که  آزادی مقدس ترین نعمتی ست که باید مورد پرستش قرار گیرد. که آزادی در پرستش از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی ست. بدون آزادی در پرستش، ازجمله پرستش آزادی، در شرایطی که دین حاکم است هرگز نتوان از آزادی سخنی بمیان آورد. در پرستش آزادی است که میتوان بر حرفه دینداری، بر نهاد فقاهت و حوزه های علمیه، آنجا که متولیان دین، تولید و باز تولید میشوند، نقطه پایان را نهاد  به موزه های تاریخی سپرد. خاطر آسوده دار که کیشی که بدست تازیان بومی برساخته گردیده است، نفس های خود را میزند. بنگر که اسلام در قرن بیست و یکم چه ارمغانی با خود آورده است.

با این وجود، بدون رویش یک جنبش بر اساس پرستش آزادی و آزادی در پرستش، نمیتوان انتظار رهایی از یو غ حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها را داشت. اگر جنبش دینی را دفاع از آنچه مرده است و پوسیده و خشک و منجمد، به پیش میراند، تنها دفاع از آنچه زنده و نو و تازه است، شور بپا کند و لرزه بر اندام نظام ولایت افکند. محکومسازی سرمایه داری و امپریالیسم بسبب آنچه  که بر ما گذشته است و هم اکنون در منطقه اتفاق میافتد، از خام اندیشی و کوته نظری بر میخیزد. خام اندیشان، همان فرصت طلبانی بودند که بنای حکومت دین را نهادند که بر دوش آن حکومت "شوراها " را راه اندازی نمایند. چه رویا انگیز؟

شکی نیست که دفاع از پرستش آزادی، دفاع از خودآئینی و آینده جویی، از عشق به زندگی و دوست داشتن هستی، نیز مباشد، همچنین نفی اخلاق تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت، خشونت و انتقام ستانی، ارزشهای بنیانی حکومت اسلامی. درست است، دفاع از نو و تازه و آینده گرایی بجای بازگشت ابدی به صحرای کربلا، به سادگی شور بپا نکند. چرا که بازگشت به سنت و گذشته و تکرار عادات و رسم و رسوم، سبب دلهره و نگرانی جامعه نشود و جمع را هراسان نسازد. فرد و یا جمع مجبور نیست که در زمینه  و مرزهای نا شناخته شده، قدم نهد، بیآ زماید و تجربه کند و به پیش رود. قدم نهادن برجای قدم پیشینیان موجب امنیت است و آسایش روحی. لذتی که در فریفتگی و شیفتگی است در واقع بینی و حقیقت جویی نیست. یکی سبب تعطیل عقل و خرد است و بر انگیختن احساسات و عواطف، دیگری برعکس سبب رشد و رویش بینایی است و دانایی و آگاهی. یکی موجب استحکام و تداوم نظام ولایت است براساس تسلیم و اطاعت، فرمانراوائی و فرمانبری، دیگری مظهر اراده معطوف به آزادی است و نیروی آفرینش و استقلال و خود آئینی. بزبانی دیگر، جنبش پرستش ازادی وقتی جان میگیرد که نظارت بر خویشتن جانشین نظارت دین بر انسان شود، نظارت با ابزار گشت های گوناگون ارشادی، نیروهای بسیج، جاسوسان امنیتی،  لشگر لباس شخصی ها و آمران امر بمعروف و نهی از منکر، با ابزار خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، تنبیه و مجازات، شلاق زنی و اعدام در ملا عام و سنگسار و قصاص. از نظارت دین زمانی رهایی یابیم که پرستش آزادی را بیاموزیم و اصل خود آئینی را جانشین قدسی سازی  آیت الله ها و یا فقها و علما نموده  و از نشاندن آنها بر منبر دین و قدرت، اجتناب نمائیم.

در جامعه ای که بسوی خود آئینی و آزادی پرستی حرکت میکند، جای و مکانی، "حوزه " و یا  "حجره ای" برای پرورش طلبه و مجتهد که رزق و روزی و مرتبه شان را در جامعه  از راه به تعطیل کشانیدن عقل و خرد و نهایتا "مقلد" سازی مردم بدست میآورند، وجود نخواهد داشت. خود آئینی یعنی که پایان هدایتگری فقاهت و روحانیت، و یا رسم و رسوم، عادات و آداب تسلیم و اطاعت، رفتاری در شان حیوان نه انسان. خود آئینی کمال انسانی ست که به منطه ظهور رسد تنها با براندختن یوغ شریعت، یعنی که در آزادی. این، در شرایط موجود، در دوران تاریکی، دوران حکومت تابوهای مقدس، هدفی تحصیل ناشدنی و یا انتظاری خام نیست. مگر نه اینکه وجود تضاد یک اصل دیالکتیکی ست، پس در دل مقدس است که موهن زائیده میشود و روشنایی از درون ظلمت و تاریکی، درخشیدن میگیرد؟ این تنش بین مقدس و موهن، بین حلال و حرام است، بین نجس و مطهر است که رژیم دایم با آن دست بگریبان است، تنشی که خود را در مبارزه با "بد حجابی،" حنجار شکنی، مدگرایی، حمله به اجرای کنسرت های موسیقی و بازی تاتر و از همه موهن تر اسید پاشی به چهره زنان، به منصه ظهور میرساند.

در واقع این جنبش آزادیخواهی و خود آئینی، دیر زمانی ست که رشد خود را آغازیده است، درست از همان زمان که دین بر منبر قدرت جلوس یافت.  یعنی که گرایش به خود آئینی در واکنش به نظارت دین بر انسان و یا نظام تسلیم و اطاعت، به گونه ای خود بخودی و نا خود آگاهانه بوجود آمده و برشد و نمو خود ادامه داده است، برغم عدم فهم و شناخت آن به مثابه حرکتی در سوی آزادیخواهی و خود آئینی. در پیش گیری و باز داشت حرکت بسوی آزادی خواهی و خود آئینی بوده است که حکومت دین تلاش کرده است که با ایجاد ترس و وحشت با بکارگیری ابزار خشونت و انتقام ستانی، توقف آنرا موجب شود. رژیم دین وقتی نیروها انتظامی خود را پیوسته بحالت آماده باش نگاه داشته و آنها را به خیابانها و امکان عمومی تحت مبارزه با "بد حجابی" و "مد گرایی" و یا "هنجار شکنی" و نیز "ارتقاء امنیت اخلاقی و روانی،" گسیل میداشت و هنوزهم میدارد، تنها بآن دلیل بوده و هست که بوی آزادی بمشامش رسیده بوده است. آزادی و خود آئینی را رژیم دین نمیتواند بر تابد  زیرا که آنرا مقاومت و سرپیچی از احکام دین تلقی میکند، کفر و شرک و کافر و منافق خوانده و میخواند. لاجرم در سرکوب و نابودی ش هرگز دچار شک و تردید نشده است و نمیشود. تنها کافی است به آن لحظه ای بیندیشیم که زنان حجاب را از سر خود بر گیرند. در همان لحظه است که رژیم دین یک سر، نیست و ناپدید میگردد. حجاب را میتوان نماد نظارت دین بر انسان خواند. برگرفتن حجاب یعنی برگرفتن نظارت دین و مختار ساختن خویش. آرایش و پیرایش و زیباییها را نمودن، موهای افشان، مانتوی تنگ و کوتاه که از مصادیق بد حجابی هستند، همه از تظاهرات خود آئینی ست که همچنانکه اشاره شد، تحت مبارزه با هنجار شکنی و بر قراری امنیت روانی جامعه، مورد سرکوب قرار میگیرند.

این بدان معناست که خود آئینی نیازیست که در شرایط ممنوعیت ها، محودیت ها، حرام و حلال ها، در دوران حکومت فریب و ریا بوجود میاید. امروز، بیش از هر زمان دیگری، همگان، بویژه جوانان، مردان و زنان امروزی، میخواهند همان باشند که میخواهند. کیست که نخواهد همان چیزیی باشد که میخواهد که خود بیزاری و کناره گیری از اخلاق تسلیم و اطاعت، یعنی اخلاق اسلامی، ببار میآورد. راه تخیل نرفته ایم اگر بگوییم نیاز بخود آئینی، نیازی ست که میتواند تمام اقشار جامعه را صرفنظر از تنوع دین و حرفه و گرایش و جنست، متحد سازد. چرا که خود آئینی، نهفته در سرشت انسانی ست و منشاء دانایی و توانایی ست. حال آنکه تسلیم و  اطاعت تن دادن به حقارت است و خواری و یا عبودیت و بندگی.

طبیعی ست اکر اسارتی نباشد، رهایی تهی از معنا ست. بنابراین، امروز نیاز به رهایی بیش از هر دوران تاریخی در جامعه احساس میشود، چون جامعه ما هرگز دچار چنین "اهریمنی نبوده است. درست است، ما برای آزادی در طول تاریخ سینه بسیار زده ایم اما بدون آنکه خود را از خلق و خوی تسلیم و اطاعت رها ساخته و به خود آئینی ایمان آوریم. حال آنکه خود آئینی وقتی به منصه ظهور در میآید، رژیم دین با مشت آهنین بر فرق آن فرو میکوبد. این "نفوذ" ی که خداوندگار یکتا و یگانه، ولایت فقیه، سید علی خامنه ای از آن سخن میراند، فراگیر شدن پدیده خود آئینی ست، پدیده ای که رهبر معظم انقلاب با ابزار آمریکا ستیزی بر ضد آن دیر زمانی ست که تمامی نیروی خود را بسیج نموده است. نه اینکه این ترفند جدیدست. پس از برپا کردن معرکه  گرو گانگیری و پس از آن هشت سال جنگ پوچ و بیهوده، برای آنکه آبها از آسیاب نیفتاد و روند "شهید پروری"  جامعه ادامه یابد، دست به "جنگ نرم " علیه استکبار جهانی زدند و پس از آن نیز به خنثی سازی "فتنه ای پرداختند که گفتند نطفه اش در دامن آمریکا کاشته شده بود و بوسیله عوامل خود در داخل، در انتخابات 88 بمرحله پیاده سازی رسیده بود. حال انکه، فتنه بر ساخته دست حکومتی بود دشمن آشتی ناپذیر آزادی و خود آئینی، حکومتی که تمامی ابزار خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را بکار گرفت تا جنبشی را از حرکت باز دارد که نهایتا  به سوی کشف و باز یابی انسان آزاد و خود آئین رهسپار بود.

بعبارت دیگر، همچنانکه گریز از آزادی شور بپا کند و شیفتگان دین را آماده جان بازی سازد ، حرکت بسوی آزادی پرستی و خود آئینی نیز میتواند سبب جنب و جوش شود. همین حرکت بود که در اواخر قرن هیجدهم سبب رویش جنبش روشنگر ایی بر اساس رهایی انسان از عقل و خرد الهی و کشف انسان و حق و حقوق انسانی در اروپا گردید. سیاهان آمریکا  را در 1960 و آفریقای جنوبی را در سالهای 1990، حرکت بسوی آزادی و کسب حق و حقوق انسانی بشور و جوشش درآورد.


این حرکت بسوی خود آئینی البته تنها بر دوش زنان و مقاومت آنان به پیش نمیرود. مردان جوان و نو جوان نیز بزنان پیوسته اند. آنها نیز به آرایش و پیرایش خود دست میزنند و به آن گونه ای ظاهر میشوند که پاسداران دین را وادار به تعقیب و دستگیری شان، میکنند. گزارشهای رسمی خبر از گشایش آریشگاه های زیبایی مخصوص مردان در نقاط مختلف کشور میدهند. جنبش پرستش آزادی و خود آئینی از درون گروه ها، سازمانها و احزاب سیاسی به بیرون نمی جهد بلکه از درون زندگی روزمره است که بر می خیزد، یعنی که جنبشی ست خود بخودی و همسو با طبع انسانی. فهم و شناسایی و آگاه شدن بدان است که آنرا از قوه به فعل در میآورد و تبدیل ش به بهمنی  عظیم میکند که همه چیز را بر سر راهش به ویرانی میکشاند. شرایط کنونی بیانگر این حقیقت تاریخی است.

 همچنان که با آغاز حکومت دینی، هر آنچه نیک و خیر بود در دوران شاهی به بد و شر تبدیل گردید. هم اکنون نیز آنچه نیک و خیر است در حال تبدیل شدن به شر و بد است. هر آنچه که  زشت و مکر وه است، زیبا ست و خواستنی. مثل آمیزش و معاشرت جنسیت ها با یکدیگر. مثل تفریح و سرگرمی. مثل عشق و عاشقی، مثل حضور زنان در استادیوم های ورزشی ، مثل کنسرت و تاتر رفتن و شنیدن موزیک و ترانه های غربی، رفتاری غریبه و بیگانه و ناشناخته شده در قاموس اسلام. در نتیجه در منظر دین رفتار و کردار ی ست که قبلا "هجوم فرهنگی" نامیده میشد و امروز  "نفوذ،" آمریکایی مینامند. لذا آنچه را که باید مظهر اراده معطوف به آزادی و خود آئینی شناسایی شود، بعنوان مظاهر نفوذ غرب تعریف و سرکوب میکنند. حال اگر کفر و مادی گرایی، مصرف گرایی و افزون خواهی، ابتذال و انحطاط و فحشا، هرج و مر ج جنسی حاکم گردیده است نه فرآیند آزادی بلکه نتیجه حاکم گرداندن قواعد و مقررات اسارتبار شریعت است که ذاتا با غرایز طبیعی انسانی در ستیز و خصومت است. سرکوب و محود کردن غرایز بشری، آنها را نابود نمیسازد، بزیر خاکستر فرو میبرد تا در زمان موعد شعله سر بر کشد و منبر دین و قدرت را در هم شکند.

 مسلم است که پرستش آزادی بزرگترین آفتی است که به جان رژیم دین افتد. چه هر آن که در پرستش، آزاد شوی، بساط حرفه دینداری، قوانین و مقرارت تسلیم و اطاعت از هم فرو می پاشند. مگر آن هندو که گاو را مقدس میداند انسان نیست؟ مگر آنها که بودا را پرستش میکنند، از مسلمانان کمتر پای بند عقد و قرار داد خود با همنوع خود هستند؟ آیا کسی که بر آن اعتقاد است که نه خدا بلکه  خدایان هستند که وجود دارند دارای حق زندگی نیست؟ زمانی بود که الله اکبر،شعاری بود که شور و جوشش به پا میکرد امروز شعار «الله اصغر »است، پیکر رژیم دین را بلرزه در آورد. آزادی پرستی نیز مانند جنبش بسوی خود آئینی هنوز مورد فهم و شناخت قرار نگرفته است. ولی رژیم وجود آنرا احساس میکند و در واکنش نسبت به آن است که به ابزار قهر و قدرت متوسل میشود. چرا که آزادی پرستی یکی شود با رهایی از سنتهای کهنه و پوسیده، با رهایی از قواعد و مقررات اسارتبار شریعت، با سرپیچی از نظم و نظامی استوار بر تسلیم و اطاعت، فرمانراویی و فرمانبری؛ رهایی از ارشاد و حجاب و نهی از منکر و امر به معروف، رهایی از احکام فقاهتی و قانونمند های عبودیت و بندگی. این حرکت بسوی  بلوغ و  پرستش آزادی، خود آئینی و انسانخواهی ست که روزی شور برانگیزد و کاخ  ولایت را ویران سازد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ آبان ۱۵, جمعه

ولی فقیه،
شاه نیست، مظهر دین است


هنوز تحلیلگران و کارشناسان وضع حاکم بر جامعه، تمایلی به روی در روی شدن با دین در عرصه سیاست، از خود نشان نمیدهند. پیوسته سعی میکنند که با "نرمش،" گاهی "قهرمانانه" از کنار دین بگذرند و ازهرگونه تماسی با آن اجتناب بورزند. غالبا ولی فقیه را همچون یک رهبر سیاسی مینگرند، چنانکه گویی او تبلور قدرت است نه تبلوردین، دین اسلام، چنانکه گوئی ولی فقیه، شاه است و شاهی میکند، نه اینکه جانشین امام است و ادامه رسالت  و امامت. گویی که حضرت ولایت تاج شاهی بر سر نهاده است نه عمامه ای چند مرتبه، متمایز از تمام عمامه های دیگر. ینیفورم درخشنده و پر شکوه شاهنشاهی، مزین به مدالهایی رنک و ارنگ به تن دارد و بر سینه فراخ و سپر گونه اش مدالهای درخشان نصب گردیده است ، نه یک لا قبا و عبای سرتاسری. یکی ظاهرا نشان بر زر است و زور، دلاوری و سلحشوری، دیگری نشان بر زهد و تقوا و رسته از مادیات و وسایس نفسانی.
آیا میشود تصور کرد که ولی فقیه لحظه ای به یکتایی و یگانگی الله و ولایتی که برسول الله سپرده بوده است غافل بماند؟ مگر ولایت فقیه همان ولایت رسول الله نیست؟ آیا ممکن است ضربت شمشیری که بر فرق امام اول وارد امد، ویا مقاتله امام سوم در صحرای کربلا از خاطر ولی فقیه زدوده گردد. آیا ممکن است ولی فقیه برای اخذ تصمیمات بزرگ به نص صریح قرآن مراجعه نکند؟ مسلم است که الگوی رهبری، نه هیتلر است نه استالین و نه چرچیل و یا روزولت آمریکایی. نه اینکه برای چگونگی ساختار یک جامعه بدون طبقه اسلامی، از مارکس و لنین میآموزد. ولی فقیه البته که از آموزگار بزرگ الله، داناترین دانایان میآموزد، از پیامبر اسلام و از امامانی  با دانش ماورایی. سر منافق و مشرک و مخالف یا بر زمین افکند و یا با طناب شریع بدار مجازات میآویزد.
بجرات میتوان گفت که در تارو پود رفتار و گفتار "رهبر معظم انقلاب،" همچنین آیت الله های حاکم، ذره ای اتمی، نتوان یافت که آغشته به دین اسلام نباشد. بنابراین، آیا میتوان تصور کرد که گفتار و رفتار و بطور کلی درون مایه  شخصیت ولایت فقیه با علم و دانش و ایمان به اسلام و جهانی که اسلام خلق کرده است، شکل بخود نگرفته و قوام نبافته باشد؟ او و همردیفان وی، تمامی عمر خود را در خدمت فهم تنها یک کتاب، کتاب قرآن، در حوزه های علمیه و در حجره های تنگ و تاریک، سپری کرده اند. بزرگترین درسی که ولی فقیه و همچنین تمامی طلبه های حوزه های علمیه از راس تا ذیل میآموزند، اخلاق "تسلیم " و "اطاعت" است، یعنی اخلاقی که در اصل چیزی نیست مگر یک مفهوم سیاسی و بیانگر رابطه نابرابری قدرت، مثل رابطه فرمابروا و فرمانبر، ارباب و رعیت، کنشی  که محور تمامی ادبیات و فلسفه و فقه و دیگر علوم اسلامی است. آغازیدن با نام الله و ایمان به لا الله الا الله (خدا یکتا است و بجز او کشی دیگری نیست) یک کنش اسلامی ست که بیانگر چیزی نیست مگر بیان تسلیم و اطاعت، که معمولا چنان بزبان رانده میشود گویی که سرشت ما از ازل نهاده شده است. این اخلاق اسلامی ست که در تمام زوایای زندگی، بویژه زندگی روزمره فقها و علما بویژه ولی فقیه بازتاب می یابد، چه در عبادت پنجگانه، چه در عادات روزانه. نام الله لحظه ای نیست که بر زبان شان رانده نشود. بعبارت دیگر، کسی که تمام دقایق زندگی خود را به اسلام تسلیم نموده و در اطاعت و "خوف" از اراده و امیال الله دقایق زندگی را میگذراند، هرکنش و اندیشه ای که از او سر میزند نمیتواند در اصل دینی نبوده و بیانگر "اسلام ناب محمدی" نباشد.
این در حالی ست وقتی آقای رضا علیخانی به "رفتار شناسی" حضرت ولایت دست میزند، رفتار او را دین زدایی میکند چنانکه گویی علم و دانش و شخصیت ولایت از چیزی دیگر جز دین برخاسته است. آقای علیخانی یکی از تحلیل گرانی ست که "نرمش قهرمانانه" را بسیار سودمند یافته ست، بویژه بعنوان ابزاری برای گذار از کنار دین.
همچنانکه امام خمینی، امامت خود را بر دوش گروگانگیری و هشت سال جنگ  بیهوده تاسیس نمود، خداوندگار یکتا ویگانه، آقای خامنه ای ادامه رسالت خود را بر برنامه "غنی سازی هسته ای بهر قیمتی" بنیان گذارد. چرا که حضرت ولایت بخوبی آگاه بود برنامه هسته ای، حکومت اسلامی را در برابر قدرت های غربی برهبری آمریکا قرار میدهد، رویا رویی که چندان برابر نبود. اما، این رویا رویی نابرابر درست همان چیزی بود که حکومت آیت الله ها سخت بدان نیازمند بود. چه نبود یک قدرت بزرگ سلطه گستر، قدرتی ظالم و جبار، قدرتی که از آن جز شر و شرارت، توطئه و فتنه چیزی دیگر بر نخیزد، حضرت ولایت را از ادامه "رسالت " آسمانی خود باز میداشت. فراخوان او بسوی "تسلیم " و "اطاعت " بی تردید بر زمین میماند. مگر همه فرستادگان الله بت شکن و سلطه ستیز نبودند؟ بی تردید بر شکستن پلمب های سازمان انرژی جهانی را باید بت ی بشمار آورد که بدست برگزیده الله، ولی فقیه  بر شکسته گردید، اقدامی بس حسورانه که حضرت ولایت را همچون دیگر پیام آوران الهی، درگیر نبرد با شیطان بزرگ میساخت، نبردی که هدف آن نه پیروز بر شیطان که از ناممکن بودن آن حضرت ولایت بخوبی آگاه بوده است، بلکه تحکیم اخلاق تسلیم و اطاعت، نیز فرمانبری و فرمانبری بود، کنشی در اصل فریبکارانه که همچون کنش امام خمینی از یک منشا مشترک بر خاسته بود، از دین اسلام، دینی که بر اساس فریبکاری بنیان گزاری شده است.
بنابراین، حضرت ولایت زمانی میتوانست بار امامت را بدوش بکشد که قدرت فرعونیان زمان را به چالش بکشد و پنجه در پنجه بزرگترین قدرتهای جهان برهبری آمریکا و یا کشوری که امام کبیر، امام خمینی، "شیطان بزرگ" نامیده بود، در افکند. برنامه هسته ای در واقع ابزار این مبارزه مقدس الهی گردید، مبارزه ایکه، حضرت ولایت امیدوار بود که نفسی تازه در کالبد نیمه جان "اخلاق شهید پروری " بدمد، اخلاقی که در دوران طلایی ولایت امام خمینی قوام یافت و در سالهای اخیر بزوال گرائیده بود.
با زیر پا گذاردن یک تعهد بین المللی و مردود شمردن مفاد توافقنامه سعد آباد بین دولت اصلاحات و سه قدرت اروپایی انگیس و آلمان و فرانسه مبنی بر تعلیق موقت غنی سازی هسته ای یعنی فک پلمب سازمان انرژاتمی بین المللی، ولی فقیه را در برابر قدرتهای جهانی برهبری آمریکا گذارد. بیش از دهسال ما شاهد نبرد ولی فقیه با شیطان بزرگ بوده ایم، البته بر فراز منبر دینی بود که ولی فقیه خطبه قدرت را میخواند و بر روی دشمن شمشیر میکشید و او را خوار و حقیر میساخت. بر فراز منبر پیوسته از تعداد سانتر فیوژه ها و تکمیل حلقه غنی سازی خبر میداد، از پیشرفت های شگفت انگیز در تمام زمینه های علم هسته ای،  صنعت و تکنولوژی  پرده بر داری میکرد، چنانکه عنقریب از آمریکا هم سبقت خواهد گرفت. بدین ترتیب خط بطلان بر اداعای اسلام هراسانی که اسلام را علم ستیز و دمکراسی ستیز میخوانند کشید. رشد و تکامل اقتصادی و اجتماعی با امدادهای قدرت های بزرگ جهانی؟ چه یاوه ها، حضرت ولایت بارها بر فراز منبر اعلام کرده بود.
مذاکرات هسته ای، فرصتی برای خداوند خامنه ای بوجود آورد که نشان دهد که ولایت از تبار امامت است و همچون امامان ذاتا سلطه جو ست و در تبعیت از امام حسین آماده شهادت بدست یزید است. اما بر خلاف امام که در جنگ با یزید کشته شد، حضرت ولایت پوزه قدرتهای جهانی را بزمین میمالد. در کدامین صحنه است که حکومت اسلامی میتوانست خود را هموزن قدرتهای بزرگ نشان دهد؟ اما ضربات مهلکی که قدرتهای جهانی بر پیکر ولایت فرو آورده بودند، اگرچه ولی فقیه را به ضعف و ربونی کشاند اما نه آنچنان که باستقبال نوشیدن شربت شیرین شهادت بشتابد، بر خلاف امام حسین، حتی بر خلاف امام حسن که با معاویه مذاکره نمود و اندکی ثروت بدستش رسید، ولی فقیه برای حفظ منبر قدرت به قراردادی نگین با قدرتهای جهانی تن داد، در حالیکه در شیپور نبرد صحرای کربلا میدمید.
غائله غنی سازی هسته ای نیز بهمان سرنوشت دچار شد که غائله های برزگ گروگانگیری و جنگ هشت ساله دچار گردید. اما شمشیر بدست ولایت است، کیست که بتواند برجام را ننگ آلود خواند نه برای اینکه امروز بانجام رسیده است بلکه بآن دلیل که ولایت فقیه  با خط بطلان بر قرار داد سعد آباد بین حکومت اسلامی و سه قدرت بزرگ اروپایی ، انگلیس، آلمان و فرانسه، قرارد دادی را ملغی نمود که بسی بسیار شرافتمندانه تر بوده است نسبت به برجام. این فریبکاری برخواسته از دین است که پیوسته ننگ و شرمساری ببار میآورد و برای پوشاندن آن ابزار خشونت و انتقام ستانی بکار میگیرند. نظام ولایت بر آن تصور است که میتواند حقیقت را با دستگیری چند روزنامه نگار تا ابد در پس ابرهای تیره نگاه دارد. زهی خیال باطل.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۴ آبان ۸, جمعه

جامعه تک کتابی!


براستی آیا میتوان عمیق ترهم در چاهی که در آن فرو افتاده ایم، فرو رفت؟ آن کدام چاهی ست که در برابرش، این چاه عمیق، چاله ای بیش نیست؟ آری، ما بسوی چاهی بس بسیار عمیقتر روانیم، چاهی که بوی گند ش روح را از تن خارج میسازد. ما هنوز به  اسلام ناب محمدی، اسلام اصیل و راستین، جامعه ای اسلامی، ، جامعه ای  تک کتابی نرسیده ایم. در این راه، اما، گامهای بسی بسیار بلندی برداشته ایم و هر روز بدان نزدیکتر میشویم.
بنا بر گزارش خبرگزاری ایسنا، معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، سید عباس صالحی در گشایش هفدهمین نمایشگاه کتاب ناشران ایران، از کاهش 12 درصدی تیراژ کتاب خبر داده و آنرا "تلنگری بزرگ " خوانده است و خاطر نشان کرده است که این  "روندی" ست که در 7، 8 سال اخیرادامه داشته است. از طرف دیگر وی اظهار امیدواری کرده است که سرانه کتاب در 20 سال گذشته از 1.8 عنوان برای هر 10 هزار نفر به 9.3 رسیده است. یعنی که به هر هزار نفر کمتر از یک کتاب میرسد. این اگر پیشرفت و صعود بقله علم و دانش، بویژه در دورانی که در علم هسته ای برقابت با پیشرفته ترین کشورها پرداخته ایم، نیست، چه میتواند باشد.
روشن است که از آقای معاون، نمیتوان انتظار داشت که کمی بیش از نصف حقیقت را گزارش دهد. چه بنا برگزارش خبرگزاریها حرفه نشر و فروش کتاب در حال موت است و از تعطیلی های گسترده کتابفروشی ها و یا تبدیل و تغییر آنها به مشاغل دیگر و نیز از فعال نبودن 70 درصد ناشران کشور گزارش میدهند. افزوده بر این، چندی پیش روزنامه اعتماد از حضور کتاب هایی با تیراژ 150 هزار در بازار کتاب خبرمیداد.
شاید بازار کتاب در کشور ما هرگز بازاری پر رونق نبوده است. از جامعه ایکه در آن اکثریت مردم از سواد لازم برای خوانش کتاب محروم اند چه میتوان آنتظار داشت؟ روشن است که با بقدرت رسیدن آیت الله ها باید هم انتظار داشت که بازار کتاب چنین به رکود و کسادی هم کشانده شود. چون بازار کتاب قبل از آنکه تحت تاثیر تکنولوژی دیجیتالی و شبکه های اجتماعی قرار بگیرد، دارای یک خصم آشتی ناپذیر بوده است که هم کنون بر مسند قدرت نشسته است. چرا که آیت الله، فقها و علمای اسلام، چه سنی و چه شیعه بر آنند که تا زمانیکه کتاب مقدس قرآن، کلام الله هست، بشر بی نیاز از هر کتاب دیگری ست. بی جهت نیست که زمانیکه روحانیت دستگاه فرهنگ و تعلیم و تربیت را تحت کنترل خود داشت، نوجوانان را به مکتب خانه ها میفرستادند تا خوانش کتاب قرآن را بیاموزند، همچون یک طوطی با هوش. این بدان معناست که خصومت با هر کتابی غیر از کتاب آسمانی، در ذات باورها و ارزشهای اسلامی ست چنانکه گویی نشر هر کتابی همراه است با کسر شان کتاب مقدس. وای اگر کتابی رعایت مرتبه و جایگاه مقدس کتاب قرآن را مورد غفلت قرار بدهد، آنگاه فتواهای مرگ صادر شود و غیرتمداران سینه چاگ قمه بر کشند و آماده اند که خون بریزند.
آیت الله ها، هم اکنون، در حال رسیدن به هدف خود هستند، ساختار یک جامعه تک کتابی، جامعه ای که در آن بجز یک کتاب به کتاب دیگری نیازی ندارد. بی جهت نیست که مولف و نویسنده، شاعر و فیلسوف اندیشمند و دانشورز و پژوهشگربه تدریخ نادر و نا ناپدید شده اند. این رکود و کساد اندیشه و اندیشمندی ست که بازار نشر و فروش کتاب را به نابود تهدید میکند. چه  آن تک کتاب، قرآن مقدس، که در دوران خلیفه چهارم مدون گردیده است، کتابی ست که الله، خداوند یکاتا و یگانه در آن هرچه که  از هم اکنون تا ابد، بمغز بشر عبور کند، بدان اشاره رفته و ظهور آنرا پیش بینی کرده است. اهل دانش الهی به این حقیقت آگاهی دارند. نقل این داستان شاید تکراری باشد اما تکرار آن در اینجا نور بیشتری بر مطلب میپاشد. در کتاب های تاریخ، از جمله تاریخ طبری آمده است که وقتی سعد ابی وقاص، فرمانده نیروهای تازی به کتابخانه تیسفون میرسد، سرگردان میماند که انبوه کتابها برای چیست که در این مکان انباشته گردیده است؟ سر در گم و حیران، طی نامه ای از فرمانروای نهایی، خلیفه مسلمین، عمربن خطاب، کسب تکلیف میکند. عمرداماد پیامبر اسلام، در پاسخ به فرمانده خود میگوید که نیازی به نگاهداشتن کتابها نیست، چه هر آنچه که در آنها نوشته شده است و هرچه که در آینده نوشته شود، در قرآن کریم آمده است و فرمان سوزاندن نه تنها کتابخانه تیسفون بلکه کتا بخانه های بزرگی از جمله کتابخانه اسکندریه و مدائن و دیگر کتابخانه های کوچک را صادر میکند.
امروز در نظام ولایت، کتاب ها را نمیسوزانند بلکه خمیر میکنند و یا از زیر تیغ سانسور میگذرانند. امروز اندیشه ها قبل از آنکه در کتاب بازتاب یابد بطور "زنجیره ای" در نطفه خفه میگردند. دستگاه عریض و طویل وزارت ارشاد نه از برای اشاعه نشر کتاب و اندیشه، بلکه برای خشکاندن ریشه های آن بوجود آمده است. تنها اندیشه ای قابل نشر است که در تایید و تصدیق مقدسات شریعت اسلام که منشا آن کتاب مقدس است قوام گرفته باشد. ناشران و نویسندگان و تاجران کتاب، برای حفظ و جان و مال خود، باید به مشاغل دیگری روی ببرند. بر این اساس ما فاصله ی زیادی با به صفر رسیدن تیراژ کتابها نداریم. هم اکنون کتابهای درسی از دوران ابتدایی تا دانشگاهی همه در تبعیت از یک کتاب بنگارش در آمده اند. البته لازم بیاد آوری ست که تیراژ کتاب هایی که بنوعی در ارتباط با تک کتاب  مققدس آسمانی، به تالیف و نگارش در میایند بسی بسیار با لاست و کتابفروشی ها انباشته شده اند از این نوع کتاب ها.مسلم است که جامعه تک کتابی کلید رمز تحکیم نظام فرمانروایی و فرمانبری و تسلیم و اطاعت است.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ آبان ۱, جمعه

عاشورا:
 شهادت یا خشونت؟


قرنها است که ما ایرانیان در روز عاشورا، روزی که امام سوم در صحرای کربلا در میدان نبرد با لشگریان خلافت همراه 72 تن  به هلاکت میرسد، به چنان سوکی می نشینیم که گویی خون حسین را در جلوی چشمانمان در همین جا و هم اکنون ریخته اند. بوی خون امام حسین همه جا به مشام میرسد. در این روز سراسر غم و اندوه، ماتم و افسردگی، مردم بطور جمعی به تنبیه و مجازات خود می پردازند. مردان در دسته های گوناگون همآهنگ با صدای جانسوز نوحه خوان که در وصف امام و لحظه غلتیدن او در خون ناله سر میدهد، دستان را به هوا پرتاب نموده و سخت بر سینه خود میکوبند و یا همراه سنج و دهل، زنجیر بر پیکر خود فرود میآورند.عزاداران حسین، بعضا، تن و جسم خود را مورد خشم و خشونت قرار میدهند. تن خویشتن را با ابزار برنده و کوبنده زخمین و خونین نموده و از خود انتقام می ستانند. بعبارت دیگر، عاشورا روز انتقام ستانی از خود و خوار داشت تن بوده و هنوز هم هست. چه افسوس و صدها بار افسوس که آنان آن فرصت را نیافته اند که در رکاب امام به شهادت برسند.

شیفتگان امام حسین بخود خشم و خشونت را روا میدارند چون قادر به پیمودن راه حسین، فرو نهادن زندگی، ترک تن و دنیای مادی نیستند. که بیشتر شیفته ی زندگی اند تا نیستی. مقاتله حسین در کربلا پیروان خود را دچار، احساس شرم و گناه میکند، شرمسار که آنها، گناهکاران زنده اند و امام حسین، معصوم و مظلوم از این جهان رخت بر بسته است. امام پرست شرمسار است که نمیتواند تن را که بی ارزش و آلوده به غرایز و هوای نفسانی ست رها نموده در پیروی از امام،  هستی را نهاده برای تحصل خداوند یکتا و یگانه تن بشهادت بدهد .  این است که تن را مورد مجازات قرار میدهد، آنرا زخمین میسازد و از آن انتقام میکشد چون تن و نیازهای تنی او را به این جهان زشت و زودگذر وابسته ساخته است.

تا قبل از انقلاب 1375 روایت میشد که امام حسین نه برای کسب قدرت بلکه ماموریت الهی داشته است که با خون خود درخت نو نهال اسلام را آبیاری سازد. که او در کمال رضا و خشنودی خود را تماما به اراده الله، نه تسلیم نموده و شربت شیرین شهادت را نوشیده بوده است. امام حسین  مقام ولایی را در میان تمام امامان دار میبود به آن دلیل که نماد تسلیم و اطاعت بود، الگویی که همه پیروان امام باید رهنمای راه خود قرار میدادند. "برضای تو راضی ام" سخنانی که نقل شده است از امام که  در آخرین لحظات زندگی در حالیکه در خون خود غلتیده بوده است بزبان رانده است، پیوسته بر فراز منبر مورد ثنا و ستایش قرار میگرفت. یعنی که تسلیم و اطاعت پیوسته از برجسته ترین خصال امام حسین شناسایی میشد. اگرچه این تصویر از امام حسین در تمام اعصار میتواند در خدمت قدرت قرار و هماکنون بسته بشرایط نیز از آن نیز بهره برداری میشود. باین وجود، پس از انقلاب تصویر دیگری نیز از امام وارد در ادبیات سیاسی گردید که عاشورا الگوی سلطه ستیزی ترسیم میکرد، الگویی که شکل دهنده گفتار و کردار حکومت اسلامی برهبری ولایت بوده و هست. همین چندی پیش یک بحث حوزه ای بین ولایت فقیه و کارگزار برگزیده اش، حجت الاسلام حسن روحانی در گرفت مبنی بر مقابله و یا مذاکره با آمریکا، با شیطان بزرگ در تطابق است با روش امام حسین. که آیا بنا بر دعوی رئیس جمهور، امام حسین برای اجتناب از جنگ به صلح و مذاکره پرداخته است و یا بنا بر قول ولایت مقاومت و مقابله به مذاکره و بده بستان با خلیفه  ترجیح داده شده است؟

روشن است که مراسم عاشورا، بویژه زمانیکه بدست ساختار قدرت و بنفع بقا و تداوم سلطه استبداد مضاعف دین و قدرت برگزار میشود و در خدمت سلطه در میآید نمیتواند در همان حال تبلور سلطه ستیزی هم باشد. هم اکنون ولی فقیه، بر اریکه قدرت نشسته است و تمامی ابزار قهر و خشونت در دست او تمرکز یافته است، آیا او جانشین امام حسین است و یا جانشین خلیفه یزید؟ اگر امام حسین نتوانست لشگر یزید را شکست دهد و خود بر جایگاهش جلوس کند، جانشینان وی، ولایت اول و دوم، خمینی و خامنه ای، 36 سال است که با قدرت همآغوش گردیده اند. حال به تبعیت از امام حسین  مردم باید در برابر کدام قدرت به مقاومت بر خیزیند و بارگاه ظلم و ستم کدام ظالم و ستمگر  را باید ویران سازند، دستگاه خلافت و یا حکومت ولایت را؟ آیا اگر امام حسین بریزد پیروز میشد، جامعه ای را بنا میساخت در الگوی آرمانشهر ولایت، سراسر تبعیض و نابرابری، غارت و چپاولگری، خشونت و خونریزی، تنبیه و مجازات، قصاص و انتقام ستانی؟

اما، گویا برای تحلیل گرخبر آنلاین، چندان مهم نیست که چه کسی بر مسند قدرت نشسته است، چنانکه گویی که ولایت از تبار امامت نیست و راه روش امامان را در پیش نگرفته است. برغم حکومت ولایت که گفته میشود همان ولایت رسول الله است، تحلیلگر آنلاین به باز آفرینی عاشورا بمثابه یک الگوی سلطه ستیز مپردازد که تنها با ابزار "شهادت" میتواند به منزل مقصود برسد، شهادتی که امام حسین باستقبال آن شتافت و خود را جاودانه نمود. چرا که شهادت او شهادتی بوده است هدفمند: دفاع از ائین اسلامی. این معنا را البته نویسنده خبر آنلاین از  تحلیل اندیشه های دکتر علی شریعتی در باره عاشورا استخراج نموده است یعنی از منبعی که اقتدار و اعتبار آن چند و چون ندارد.

 او مینویسد که دکتر شریعتی  شهادت را پر ارج ترین کنش انسانی میداند، کنشی از سر ایمان و آگاهی، از سر عشق به آزادی و مهربانی. وی شهادت را تنها اسلحه برنده و پیروز در دفاع از اسلام و شریعت اسلامی بر میشمرد که نماد آن کسی نیست مگر امام حسین. نویسنده آنلاین میگوید که شریعتی بر آن بود که شهادت حسین  بر خلافت خط بطلان کشیده و در امامت جان تازه دمیده و خود را نامیرا نموده است. که حسین با خون خود درخت اسلام را تا ابد آبیاری نموده است. این است که شریعتی شهادت حسین را در عاشورا خوب مردن تعریف میکند، بآن دلیل که یک انتخاب است: برگزیدن نیستی و دل بر کندن از زندگی تنی و مادی. برای شریعتی شهادت یک امر آرمانی ست و البته  ارجح است بر بقا و هستی. خوب مردن، مرگی ست متمایز از مرگ مردم عادی، چون انتخابی نیست، سرنوشتی ست اجتناب ناپذیر، بنابراین، نمیتواند برخوردار از معنی خاصی باشد. طبیعی ست، اگر در تبعیت از امام شهید، آرزوی خوب مردن در سر میپرورانیم که مرگ خود را پر از معنی و مفهوم بنماییم، باید راه امام سوم را برگزینم و به استقبال مرگ بشتابیم و با شهادت خود درخت تنومند اسلام، دین الله را بقا بخشیم، همچنانکه تحلیلگر اندیشه شریعتی یاد آوری میکند که:

  با سلاح شهادت است که امام حسین به رویا رویی با یزید، مظهر باطل می ‏شتابد و با شهادت خویش بر آنها پیروز می ‏شود و با شهادت خود دین الله را یاری کرده است؟  سیدالشهداء سمبل و الگوی خوب مردن (شهادت) در همه اعصار است(خبر آنلاین).

سوال وسوسه بر انگیز آنست که در شرایط کنونی با "سلاح شهادت" با کدام باطل باید به مبارزه بپردازیم؟ مضافا، بدرستی معلوم نیست که آیا علی شریعتی و تحلیلگر او آگاه هستند که وقتی از شهادت سخن میگویند، از چه کنش خشونتبار و حیوانی سخن میرانند؟ آیا آنها آگاه هستند که زشترین کنش انسان، جنگ و خونریزی ست.؟ که شهادت از راه دیگری امکان پذیر نیست مگر  خونریزی. که شهادت بوقوع نمی پیوندد اگر دست خود بخون دیگری آغشته نکنی، اگر تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون خود، خون دیگری را نریزی. که بشهادت هرگز نرسی اگر زنده ای را بشهادت نرسانی.

گمان میرود که شریعتی و تحلیگر افکار او، شهادت امام حسین را شبیه شهادت سقراط و یا عیسی مسیح، میپندارند، چنانکه گویی امام حسین با دست خالی به میدان جنگ رفته و بوسه های عشق و مهربانی بسوی دشمنان خود پرتاب میکرده است. گویا فراموش کرده اند که امام حسین شمشیر کشیده و سر های بسیاری را بر زمین افکنده است. که او تا آخرین قطره های خون خود، خون دیگران را ریخته است. مسلم است که اگر خلافت تسلیم امامت شده بود و یا بالعکس، خونی ریخته نمی شد و سری بر زمین افکنده نمیگردید. به فرض که حسین و یزید بر سر قدرت به جنگ یکدیگر نرفته و حسین گام به قتلگاه کربلا ننهاده بود،  آیا خشم الله را بر می انگیختند و بنیان آئین اسلام را متزلزل میساختند؟ در چنین صورتی آیا الله سربلند از این داستان خروج نمی یافت و امام حسین در گمنامی چشم از این جهان بر می بست؟ آیا خداوندی که برای تثبیت آئین اسلام، مسلمان را مکلف میدارد به  شهادت به معنای حقیقی ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش، خداوندی بیرحم و سفاک نیست، خداوندی که انسانها را مثل حیواناتی میبیند، درنده و تشنه ریختن خون یکدیکر. زیبا و مقدس و خیر و نیک شمردن شهادت، شکوه و عظمت بخشیدن به خشونت است و یا آنچه حیوانی ترین است در وجود و هستی انسانی. چه، هیچ شهادتی نیست که به بغض و کینه، به کین خواهی و انتقام ستانی نکشد. قرنها است که امامت و خلافت خون یکدیگر را بر پای الله ریخته اند و هنوز هم  میریزند.  همچنانکه هم اکنون منطقه در آتش این دشمنی دیرینه میسوزد.

تحلیلگر اندیشه ی علی شریعتی، با قدسی نمودن شهادت، بر قهر و خشونت، بر کین خواهی و انتقام ستانی نیز آب طهارت میریزد و آنرا وظیفه ای تاریخی بشمار میآورد.  وی نقل میکند  که امام حسین، در واپسین لحظات زندگی در حالیکه در خون خود علتیده بود به تنها چیزی که می اندیشده است چیزی نبوده است  مگر انتقام ستانی، انتقام از کسانی که او و همه یاران و اعضای خانواده اش را بقتل رسانده بودند. وی میافزاید که امام حسین

پس از این که همه عزیزانش را در خون می ‏بیند و جز دشمن کینه توز و غارتگر در برابرش نمی ‏بیند - فریاد می ‏زند که: «آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟

تحلیل گر اندیشه شریعتی در ادامه میافزاید که:

این «سؤال»، سؤال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش، از آینده است و از همه ماست و این سؤال، انتظار حسین را از عاشقانش بیان می‏کند و دعوت شهادت او را به همه کسانی که برای شهیدان حرمت و عظمت قائلند، اعلام می ‏نماید.

آیا این بدان معنا ست که تا ابد باید دست به خشونت  و کین خواهی بزنیم تا به امام حسین گفته باشیم که نگران نباشد. که به فراخوان او به شهادت  پاسخ مثبت میدهیم و انتقام خون او را میگریم و یزیدهای زمان را بخاک خون میکشیم؟  فرو نهادن هستی و پیوستین به نیستی و مرگ و نابودی پاسخ تحلیل گر به تاریخ است. سقراط و مسیح نیز به شهادت میرسند. اما، آنها زندگی خود را نهادند تا بتوانند به دیگران هستی ببخشند. اما شهادت امام حسین را نمیتوان در ردیف این شهادت ها قرار داد. چرا که شهادت حسین نفی زندگی ست، همان زندگی ای که حسین پرستان دو دستی بدان  چسبیده اند و در مسند قدرت قرار گرفته و از امتیازات آن هم بسیار لذت میبرند. بازتاب شهادت حسین را باید در تاریخ و جامعه ای مشاهد نمود که در تقدس شهادت امام حسین هرگز شک و تردیدی بخود راه نداده است، چنانکه گویی شهادت او هرگز آلوده به انگیزه قدرت نبوده است و اگر او بجای یزید می نشست، مدینه فاضله اسلامی ای بنیان میگذارد که در آن دیگر کسی مرتکب خطا و گناه و جرم و جنایت نمیگردید. چه با پیاده ساری قواعد و مقررات شریعت اسلامی عدالت بر قرار خواهد گردید، و همگان در تسلیم و اطاعت رها و آزادند، همچنانکه حضرت ولایت چنین مدینه ای را در کشورما بنا گذارده است. نظام ولایت جزیره ی آرامی ست در دریای طوفانی، اکنده است از صلح و صفا و آزادی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
                                                                                                  rowshanai.org

۱۳۹۴ مهر ۲۴, جمعه

:کفر گرایی

راه رهایی و آزادی



آنچه تاکنون، در دوران حکومت آیت الله ها به تجربه آموخته ایم آن است که اسلام، اساسا دینی است بیگانه با انسان، نه تنها با انسانها بدوی در دوران ظهور خود بلکه با انسان بویژه بمعنای اخیر آن: انسان آزاد، انسانی که عقل و خرد  خود بکار گیرد، پرسد و جوید تا حقیقت را در یابد، بیگانه بوده و هست. این انسان را هرگز اسلام نه دوست داشته است و نه گذشت از جانش  را توصیه نموده است. چرا که انسانی که آزاد است بالطبع با نظام فرمانروایی و فرمانبری سر سازگاری ندارد، مگر خود را بنده ای ببیند که کرامت انسان را در تسلیم و اطاعت میبیند و در بندگی وعبودیت.
بیش از  36 سال است که حکومت آیت الله ها، ما ایرانیان را مجبور ساخته اند که راه و روش زندگی خود را در انطباق با شریعت دین اسلام، تغییر دهیم  و بر طبق اراده ولایت فقیه که یکی ست و یگانه و بی همتا مثل الله، زندگی کنیم. که ولایت آمده است ما را به راه "مستقیم " هدایت کند، یعنی که رسالت پیامبر را ادامه دهد تا قیامت. یعنی که در این 36 سال نه راه پس داشته ایم نه راه پیش، نه چاره دیگری مگر آنکه تسلیم شویم و اطاعت نمائیم، هم در گفتار و هم در رفتار و یا در دین و نیز در سیاست. امام خمینی نه تنها تخت و تاج شاهی را در هم شکست، بلکه شمشیر برگرفت و تمام گرایشهای سیاسی دوران مدرن از ملی مذهبی گرفته تا لیبرال دمکرات و کمونیسم را تار و مار نمود و جامعه را از وجود سیاست ورزان گوناگون و دگر اندیشان  پاک ساخت.  
تنها آنهاییکه رشته ها ی علائق و احساسات خود را از دین حاکم بر جامعه نبریده اند، حقیقت را بر نتابیده و نسبت به نفی و نقد دین دچار غیرت و تعصب میشوند، از نگریستن در چهره اسلام، خود داری و از کفر گرایی، رد خشونت و کین خواهی، امتناع میورزند، اصلی که تهی از معنا و مفهوم است نزد جنبش های اسلامی، اعم از امامگرایان و یا خلیفه گرایان، از داعشی گرفته تا بوکوحرامی. یعنی که چه بسا، بسیارند آنان که نه اسلام و آموزشها و قواعد و مقرارت شریعت را مسئول برقراری نظام فرمانروایی و فرمانبری میدانند و نه  خشونت و کین خواهی را برخاسته از ذات اسلام میپندارند. که تاریخ بشر همیشه بر پاشنه خشونت و کین خواهی گردیده است، چه ضروری زندکی و نظم اجتماعی ست. همیشه فرمانروایی بوده است و فرمانبری.  چه تعجب که هنوز از دامن دیکتاتور رها نشده، استبداد مضاعف دین و قدرت را در آغوش کشیده ایم.
 بطور کلی جامعه ما هنوز آماده نیست که به چهره زشت و کریه دین اسلام همانگونه که در حکومت ولایت و جنبش ها اسلامی مثل داعشی ها و القاعد و النصره بازتاب مییابد بنگرد. تمام کشورها و یا جنبش هایی که پرچم لا الله الا الله را بر افراشته اند، همه اراده الله را بکار میبندند. بهمین دلیل از ابزار خشونتبار بهره بر گرفته تا زمان را از سپری شدن و حرکت به پیش  باز دارند. ولی فقیه تکنولوژی هسته ای را نمیجوید که بر دوش آن بسوی آینده پرواز کند، بلکه بعکس رویای  پرواز به گذشته را در سر میپروراند. ولی فقیه با شیطان بزرگ دست بگریبان شده است و میشود که در پس سلطه ستیزی، سلطه افکنی خویش و جنایات و خونریزیهایی که در درون مرتکب شده است پنهان سازد. گویی دادگاه های مرگی که در آغاز انلقلاب جوانان بیشماری را در سراسر کشور بجوخه های اعدام سپردند، نیز قتل عام در زندانها و قتل های زنجیره ای  پنهان شدنی اند. هرگز!
آنان که دهان سخن باز نکنند مگر بفرمان الله، هنوز حاضر نیستند باور کنند که شریعت اسلام، طناب داری ست که بر گردن قهرمانان جوان ایرانی بجرم "محاربه " با خدا و یا روزانه بگردن انسانی در ملا عام، بعنوان جرم و گناهی که دور از چشم هر شاهد و ناظری، پشت درهای بسته ثابت شده است، افکنده میشود.. که شریعت  آن تیرهای غیبی بودند که معترضین به انتخابات ریاست جمهوری در خرداد 88 را از پای در آوردند،. که شریعت آن تیر غیبی بود که ندا آقاسلطان، نماد زیبایی و صلح و صفا را بخاک و خون کشاند.  که شریعت آن بازجویی ست که شکنجه و تجاوز به معترض و مخالف و دگر اندیش را متوقف میسازد تا مراسم طهارت و وضور را بجا آورد و در برابر الله، خداوند یکتا و یگانه با قیام و قعود، با رکوع و سجده های طولانی، مراتب حقارت و خواری خود را با نیتی پاک و مطهر بجا آورد. که شریعت اسلام آن باتومی ست که بر سر فرد و یا افرادی فرود میآمد که رای خود را مطالبه میکردند و میکنند. که شریعت اسلامی، گشت های ارشادی ست که لحظه ای از تجاوز بحق و حقوق شهروندان تحت پاسداری حجاب و برقراری امنیت اخلاقی، باز نمی ایستند. که شریعت، حجاب اسارت ست که در پناه آن زن باید خود را از چشمان نا محرم، چشمان آلوده به حرص و شهوت مردان، پنهان دارند. که شریعت، قصاص است و سنگسار، مجازاتی سخت خشونت بار و بیرحمانه، بجا مانده از دوران بدوی بشریت. که شریعت دشنه ی تیز نواب صفوی بود که بر پیکر احمد کسر وی فرود آمد و آمپول هوایی بود که بدست حسین شریعتمداری در رگهای سعیدی سیرجانی، در "خانه امن " تزریق و نفسش را در سینه برای همیشه حبس نمود. که شریعت فتوای مرگ سلمان رشدی ست بجرم اندیشدن و گفتن که شریعت نعره الله اکبری است که همراه گلوله های کلاشینکف در سینه  شارلی ابدو، مظهر آزادی بیان در جامعه فرانسه، نشت جامعه ایکه بر ساخته شده است بر بنیان آزادی و شناخت حق و حقوق انسانی. که شریعت آن چاقوی برنده ای بوده است  که فروهر ها، شاهپور بختیار ها، فرخزادها را با آن قصابی کرده اند و یا آن دست غیبی ست ک محمد مختاری و محمد جعفر پوینده ها و بسیاری دیگر از قربانیان قتل های زنجیره ای را از خانوده و ملت ربوده و نابود ساخت است. که شریعت آن اسید سوزنده ای ست که آمران به معروف و ناهیان از منکر، در چهره زنان میپاشند که با تخریب و نابود سازی زیبایی، نظام تسلیم و اطاعت را نهادین سازند، مبادا که آزادی روزی از زیر ابرهای تیره بیرون آید. آری  شریعت، سیاست است نه عبادت، خشونت  است و نه رحمت، شمشیر است و تنبیه و مجازات، نه عفو و بخشش و مراعات. این است کفر گرایی راه رهایی و آزادی.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۴ مهر ۱۷, جمعه


تقدس
 از جهل بر میخیزد



ما ایرانیان اسلام مذهب  برای  یک چیز، بدون استثنا، بیش از هر چیز دیگری، ارزش و احترام قائلیم. آنرا بالاتر و برتر از هر چیزی میدانیم. در زربفت ش می نهیم و رفیع ترین جایگاه را بآن اختصاص میدهیم. بدان نزدیک میشویم، با دست و دلی پاک، با خضوع و خشوع. هستند بسیاری از چیزها، مثل منافع گوناگون مادی و معنوی، دشمنی و خصومت ها و  تضاد های قومی و منطقه ای و طبقاتی که ما ایرانیان را  نیز مانند مردم سایر جوامع دنیا از یکدیگر جدا و بر علیه یکدیگر می شوراند. در یک چیز، اما، باهم شریک هستیم و شباهت به یکدیگر داریم. که آنهم نیست چیزی مگر باور و ایمان بیک جلد کتاب بنام قرآن مجید، که الله، خداوند یکتا و یگانه، از آسمان بزمین فرستاده است.
درست است، اين کتاب مثل تمام کتابهای ديگر از کاغذ و مرکب ساخته شده، به زير ماشين چاپ رفته است، و به لحاظ وزن و اندازه و نيز نمای ظاهر، چندان تفاوتی با ديگر کتابها ندارد. کتاب قرآن، اما چيز ديگری ست. در طول تاريخ ، هرچه کتاب انتشار يافته است از انديشه بشر تراويده و بزبان بشر نگاشته گرديده است. حال آنکه باور بر آن است که کتاب قرآن تنها کتابی ست که بزبان الله نگاشته شده است. هر کتابی را زمان، ممکن است باطل و کهنه کند و از رونق بيندازد، ولی، قرآن کتابی ست نهايی و ابدی، زمان را در آن هرگز نه نفوذی ست و نه اثری. کلمات و عبارات ش همه ساخته و پرداخته خداوند یکتا و یگانه است و آسمانی. در اثبات خود قرآن گويد که اگر جن و انس همه با هم جمع شوند، نتوانند بسازند عبارتی همچون يکی از عبارات الهی. ناشران در انتشار کلام الهی از هيچگونه آرايش و پالايشی يا سرمايه و هزينه ای دريغ نکنند و هر صفحه اش را به نقش و نگار بيارايند و هر حرف و زير و زبر و ضمه ی سخنان الله را با زر به تزئين در آورند.
بر خلاف کثرت انتشار و حضور اش در هر خانه و کاشانه ای، ديگر، کتابی نیست.قرآن کتابی نيست برای خواندن و فهميدن بلکه کتابی ست برای دلبستن بآن، دلبستن به نیرو و اقتدار آسمانی آن، برای برآوردن حاجتها ست، نیز برای ممکن ساختن ناممکن ها و  سپردن بدان بیم ها و امیدها . بعضا نسخه های کوچک و مينياتوری آن را  در جيب شان، روی قلب خود نگاه دارند و يا به گردن خود آويزان کنند تا خود را از هر گزندی مصون بدارند. قرآن را هم بر سر عروس و داماد گيرند و هم در پناهش مسافر را روانهء سفر کنند. هم  در سفره عقد  و نکاح حضور دارد و هم در صفره هفت سين عيد نوروزی، هم هنگام مرگ و نابودی و سوگواری؛ هم در بستن قرار داد تجاری، هم در هنگام تنبيه و مجازات و هم در انتقام ستانی و کيفر نهائی، يعنی که در مراسم بدار آويختن و تیر باران جان و تن انسانی. مراسمی نيست در زندگی اجتماعی که سرگيرد يا به انجام رسد بدون حضور کتاب قران و يا قرائت کلماتی چند از آن. هيچ نامه ای، عقد و قراردادی، سند و مدرکی وجود ندارد که با نخستين عبارت اين کتاب، با «بسم الله» آغاز نگردد.
آری، برای همه چیز و همه کس هست، قرآن، حتی برای خواندن، اما، نه برای فهمیدن. بويژه برای ما ايرانيان که الله سخن گويد با زبانی بیگانه، در بهترين وجهش، شويم طوطی و تکرار کنيم آنچه رسد به گوشمان. همین خوانش طوطی وار است که متولیان دین تشویق و تبلیغ میکنند و احادیث و روایات نقل کنند مبنی بر نکو داشت خوانش طوطی وار قرآن که هموار نماید راه رسیدن به بهشت و رستگاری. که نباید نگران فهمیدن سخن الله بود چه رحمت ها بر شما نریزد تنها اگر کلمات الله را برزبان برانی.
 البته، که گرفتی بر ما نیست،عالمان دین میگویند، اگر ناتوان از خوانش و فهم قرآن هستیم. چرا که بشر کجا و آن معانی عظيم و مفاهيم عميق و سنگين و راز انگيز کلمات الهی کجا ! بشر حقير تر از آن است که بفهمد، چيست و چه معنی دهد گفتار خدائی.  نخستین سوره قرآن را همگان در رکعت های نمازهای روزانه، حد اقل 17 بار بر زبان رانند و تکرار کنند، اما، هرگز کوشش نکنند که بفهمند آنچه را که بزبان میرانند با قطره ای کنجکاوی و یا با ذره ای تردد و تامل. مسلم است در نزد آنان که "بندگی " و    "عبودیت " نیکو و بنیان اخلاق اسلامی ست د، مهم نیست اگر خداوند یکتا و یگانه در نخستین سوره قرآن انسان را حقیر و ناچیز بشمار آورد و به تسلیم و اطاعت فرا خواند. آقای حاج عبدالمجيد صادق نوبری در ترجمه يکی از آيه های سوره حمد، می نويسد که: بنده در برابر خدا اعتراف به تسليم و اطاعت ميکند و ميگويد::
در نهايت اطاعت و ذلت تو را می پرستيم و تو را معبود خود قرار داده جز تو ديگری را برای عبادت خود شريک قرار نمی دهيم و منحصرا از تو در جميع امور کمک ميطلبيم و از غير تو چيزی نمی خواهيم. (قران مجيد ترجمه فارسی، ص 2)

مسلم است که ذلت و خواری و حقارت در برابر الله بسی بسیار نکوست. البته که الله نمیتواند اکبر باشد اگر انسان را اصغر، نادان حقیر و ناچیز بشمار نیاورد. خدایی الله بر ذلت و خواری بشر بنیان نهاده شده است.  استاد علامه سيد محمد حسين طباطبائی مؤلف تفسير الميزان در تعبیر نخستین سوره قرآن، سوره حمد اظهار میدارد که:
...که از وضع آيات اين سوره، مخصوصا بقرينه توجه از غائب به خطاب در اياک نعبد و اياک نستعين(۳) ظاهر ميشود که اين سوره در واقع کلام بندگان است در مقابل خدا، يعنی خداوند روش بندگی و ستايشی که شايسته مقام او است به بندگان خود ميآموزد، و شاهد زندهء اين موضوع همان جمله است "الحمدلله " است. چرا؟ زيرا: ستايش و حمد خدا در واقع توصيف او است در حالی که خداوند از توصيف تمام توصيف کنند گان منزه است همانطور که ميفرمايد سبحان الله عما يصفون، الاعباداله المخلصين..."( تفسيرالميزان، جلد اول،ص ،
بنا بر تفسیر استاد علامه طبا طبائی خداوند یکتا و یگانه بشر را خلق کرده است که بنده او باشد. زبان بنده،  قاصر و ناتوان است و محدود و متناهی، نمیتواند الله را بگونه ای حمد گوید که در خور شان عظیم وی باشد. بندگان کمتر از آنند که حمد و ستايش شان را الله پذيرا شود. بايد همانگونه خداوند بی همتا را حمد و ستايش کند که او امر فرموده است. در سوره حمد، خداوند "روش"  حمد و ستایش خویش را به بشر میآموزد. چه بشر در منظر الله توانا به تقلید است نه تعقل. حال براستی چه انتظاری میتوان از بشری داشت که روزانه 17 بار در "نهایت  اطاعت و ذلت " پیشانی بر آستانه خداوند سائیده و به خواری و حقارت خود اعتراف نماید. آیا میتوان انتظار خرد ورزی، استقلال و خود گردانی از چنین بشری داشت؟ آیا میتوان از او انتظار داشت که خرد بکار گیرد و خود بجوید و کیستی و چیستی خود را بفهمد؟
 آقای دکتر راميار، مؤلف تاريخ قرآن (1362)، وصفی که از قرآن بدست میدهد، هرچه بیشتر آنرا از دسترسی خارج میسازد، چه به آن نیرویی راز انگیز و افسانه ای نسبت میدهد غیر قابل فهم افراد بشری، چرا که قرآن از ذات الهی برخاسته است و بدون واسطه در روح و روان بندگان خدا نفوذ نموده و آنها را به تسخير خود در آورده است و ميآورد. کدام سخن را ميتوان در تاريخ يافت که نفوذی چنين گسترده در ابنای بشری داشته باشد. آقای دکتر، با اطمينان و بدون کوچکترين شک و شبهه ای اعلام میکند:
اين کلام خداست، اين سخن پرودگار جهانيان است، اين کتاب خداست و از ذات او تراوش کرده از مصدر جلال و عظمت کبريائيش بر مهبط وحی الهی نزول يافته، بر دل پاک ترين پاکان جهان نقش بسته و دو لب مبارک فرخنده اش بدان مترنم گشته، دل گروندگان حافظش شده و دست توانای مؤمنان نقش نگار دفتر و ديوانش گشته، مونس عزيز شبهای دراز شب زنده داران کوی دوست بوده، واسطه و راهنمای راز و نياز پرستندگان و راه گشای دلدادگان طريقت حق بوده، آشنای ذات او است و از او سرچشمه گرفته، و اين خود او تعالی است که حافظ و نگهبانش است (تاريخ قران، ص، د، ۱۳۶۲).

البته شاهد مدعای آقای راميار کس ديگری جز خود او نيست. شيفتگی وی، گويا او را از ارائه هر دليل و مدرک و سندی برای اثبات ادعای خود بی نياز ساخته است. او تخيلات مبالغه آميز و رمانتيک خود را جايگزين تاريخنگاری ميسازد.  وی فرضیات و باورهای خود را چنان ارائه میدهد، گویی حقیقت اند و در آن چون و چرایی نیست. آقای دکتر فراموش کرده است، که زبان عربی، زبانی که الله با آن سخن میگوید، برساخته دست انسان است، از مغز انسان تراوش کرده  و در پاسخ به نیازهای مادی و اجتماعی انسان رشد یافته است. افزوده بر این «الله » خود یک کلمه عربی ست، پیش از آنکه محمد آنرا بر خدای خود بنهد،  نام یکی از بتهای کعبه بود که مردم آنرا پرستش میکردند. یعنی که  قبل از آنکه الله زبان عربی را برای انتقال امیال خود به بندگان، بر گزیند، اعراب نسل پس از نسل  آنرا پرورانده و بارور ساخته بوده اند. بهمین دلیل بازتابنده رسم و رسوم و آداب و عادات و روش زندگی آنان، بویژه زندگی محمد از زمان بعثت تا رحلت است.
نیز، گویا آقای دکتر چشم بر این واقعیت تاریخی هم بسته است که اعراب باديه نشين، يعنی اولين مردمانی که بايد گيرنده جزئيات قرآن بشمار آيند، پيام و پيامبر خدا را به باد تمسخر میگرفتند و به ادعای پیامبر اسلام مبنی بر ولایت و رسالت الهی، همچون هذيانی مینگریستند که از مغز بيماری بر خاسته است. هم آنها بودند که پيامبر را برای ارائه سند و مدرک ادعای خود چنان تحت فشار قرار دادند که فرستاده خدا ناچار شد شبانه برای بقای خويش از مکه پا بگريز بگذارد و به مدينه بکوچد. کلام قرآن البته در مدینه پس از شکست قریشی ها در بدر، اقتدار خود را کسب میکند و فرا خوانی میشود در سوی تسلیم و اطاعت. در واقع مبارزه بمنظور برقراری فرمانروايی «الله» از بدو ورود اولين آيه های قرآن آغاز گرديد و در تمام دوران رسالت نيز ادامه يافت. قرآن در واقع بازتاب مبارزه رسول خدا با آنهايی ست که به یکتایی و یگانگی الله در دل تردید داشتند و از تسليم و اطاعت به اراده وی  سر باز زده و به فرمانروايی الله «نه» گفته اند، یعنی مشرکين، کافرين و منافقين. بهمین دلیل قرآن مقدس آنها را محکوم به عذاب اليم و یا سوختن در آتش دوزخ تا ابد نموده است. آیا جنبشهای اسلامی از حکومت آیت الله ها و طالبان ها گرفته تا داعشی ها و بوکو حرام ها، به ندای کلام الله پاسخ نمیدهند وقتی سر انسانها را همچون گوسفندان قربانی از تن جدا میسازند. اگر این جنبشهای اسلامی بندای قرآن پاسخ نمیدهند، بندای کدام آئین که چنین خون میریزند دست به خشونت و انتقام ستانی میزنند؟
بر خلاف ادعای دکتر راميار، قرآن شايد تنها کتابی باشد که برای حفظ و نگاهداريش، چه جنگها که به پا نشده است، چه خونها که ريخته نشده و چه سرها که بر زمين نغلتيده و چه زمزمه های نفی و نقد در نطفه خاموش نگردیده اند و هنوز هم.  پس از گذشت چهارده قرن، هنوز هم نتوانی در کتاب قرآن ذره ای ناخالصی بيابی. وای اگر در آن چيزی بيابی ناسازگار با حرمت و سرشت خدائی، با عقل و خرد نقصان ناپذير الهی، هرچند کوچک و ناچيز، کنفیکون شود جهان و بر سرت ويران گردد. کفن پوشان و قمه کشان به بيرون جهند و جان بر کف آماده که خون بريزند و سر بر زمين افکنند. بی جهت نيست که عز و احترام و تقدس اين کتاب هميشه در افزايش بوده است و قدرتش لايزال مانده است. چرا که در باره آن چيزی بجز حمد و ستايش هرگز نتوانی بزبان آوری. دفاع از اقتدار و عظمت اين کتاب، چه با تيغ و تازيانه، و چه با مبالغه و گزافه گوئی، و چه با مطلق و چون چرا ناپذير ساختن آن با ابزار تفسير و تاويل، سبب گشته است که جلال و جبروت قرآن در ذهن دينداران خوش باور به عرش اعلا رسيده و باور و ايمان آنها را به عدم عقل و خرد لازم برای درک و فهم گفتار الهی تحکيم و تشديد نماید. روشن است که نادان و نا آگاه را راهی جز تسليم و اطاعت و تقليد و تبعيت نيست. آیا این نبوده است سرنوشت ما ایرانیان؟
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi