۱۳۹۴ مهر ۱۷, جمعه


تقدس
 از جهل بر میخیزد



ما ایرانیان اسلام مذهب  برای  یک چیز، بدون استثنا، بیش از هر چیز دیگری، ارزش و احترام قائلیم. آنرا بالاتر و برتر از هر چیزی میدانیم. در زربفت ش می نهیم و رفیع ترین جایگاه را بآن اختصاص میدهیم. بدان نزدیک میشویم، با دست و دلی پاک، با خضوع و خشوع. هستند بسیاری از چیزها، مثل منافع گوناگون مادی و معنوی، دشمنی و خصومت ها و  تضاد های قومی و منطقه ای و طبقاتی که ما ایرانیان را  نیز مانند مردم سایر جوامع دنیا از یکدیگر جدا و بر علیه یکدیگر می شوراند. در یک چیز، اما، باهم شریک هستیم و شباهت به یکدیگر داریم. که آنهم نیست چیزی مگر باور و ایمان بیک جلد کتاب بنام قرآن مجید، که الله، خداوند یکتا و یگانه، از آسمان بزمین فرستاده است.
درست است، اين کتاب مثل تمام کتابهای ديگر از کاغذ و مرکب ساخته شده، به زير ماشين چاپ رفته است، و به لحاظ وزن و اندازه و نيز نمای ظاهر، چندان تفاوتی با ديگر کتابها ندارد. کتاب قرآن، اما چيز ديگری ست. در طول تاريخ ، هرچه کتاب انتشار يافته است از انديشه بشر تراويده و بزبان بشر نگاشته گرديده است. حال آنکه باور بر آن است که کتاب قرآن تنها کتابی ست که بزبان الله نگاشته شده است. هر کتابی را زمان، ممکن است باطل و کهنه کند و از رونق بيندازد، ولی، قرآن کتابی ست نهايی و ابدی، زمان را در آن هرگز نه نفوذی ست و نه اثری. کلمات و عبارات ش همه ساخته و پرداخته خداوند یکتا و یگانه است و آسمانی. در اثبات خود قرآن گويد که اگر جن و انس همه با هم جمع شوند، نتوانند بسازند عبارتی همچون يکی از عبارات الهی. ناشران در انتشار کلام الهی از هيچگونه آرايش و پالايشی يا سرمايه و هزينه ای دريغ نکنند و هر صفحه اش را به نقش و نگار بيارايند و هر حرف و زير و زبر و ضمه ی سخنان الله را با زر به تزئين در آورند.
بر خلاف کثرت انتشار و حضور اش در هر خانه و کاشانه ای، ديگر، کتابی نیست.قرآن کتابی نيست برای خواندن و فهميدن بلکه کتابی ست برای دلبستن بآن، دلبستن به نیرو و اقتدار آسمانی آن، برای برآوردن حاجتها ست، نیز برای ممکن ساختن ناممکن ها و  سپردن بدان بیم ها و امیدها . بعضا نسخه های کوچک و مينياتوری آن را  در جيب شان، روی قلب خود نگاه دارند و يا به گردن خود آويزان کنند تا خود را از هر گزندی مصون بدارند. قرآن را هم بر سر عروس و داماد گيرند و هم در پناهش مسافر را روانهء سفر کنند. هم  در سفره عقد  و نکاح حضور دارد و هم در صفره هفت سين عيد نوروزی، هم هنگام مرگ و نابودی و سوگواری؛ هم در بستن قرار داد تجاری، هم در هنگام تنبيه و مجازات و هم در انتقام ستانی و کيفر نهائی، يعنی که در مراسم بدار آويختن و تیر باران جان و تن انسانی. مراسمی نيست در زندگی اجتماعی که سرگيرد يا به انجام رسد بدون حضور کتاب قران و يا قرائت کلماتی چند از آن. هيچ نامه ای، عقد و قراردادی، سند و مدرکی وجود ندارد که با نخستين عبارت اين کتاب، با «بسم الله» آغاز نگردد.
آری، برای همه چیز و همه کس هست، قرآن، حتی برای خواندن، اما، نه برای فهمیدن. بويژه برای ما ايرانيان که الله سخن گويد با زبانی بیگانه، در بهترين وجهش، شويم طوطی و تکرار کنيم آنچه رسد به گوشمان. همین خوانش طوطی وار است که متولیان دین تشویق و تبلیغ میکنند و احادیث و روایات نقل کنند مبنی بر نکو داشت خوانش طوطی وار قرآن که هموار نماید راه رسیدن به بهشت و رستگاری. که نباید نگران فهمیدن سخن الله بود چه رحمت ها بر شما نریزد تنها اگر کلمات الله را برزبان برانی.
 البته، که گرفتی بر ما نیست،عالمان دین میگویند، اگر ناتوان از خوانش و فهم قرآن هستیم. چرا که بشر کجا و آن معانی عظيم و مفاهيم عميق و سنگين و راز انگيز کلمات الهی کجا ! بشر حقير تر از آن است که بفهمد، چيست و چه معنی دهد گفتار خدائی.  نخستین سوره قرآن را همگان در رکعت های نمازهای روزانه، حد اقل 17 بار بر زبان رانند و تکرار کنند، اما، هرگز کوشش نکنند که بفهمند آنچه را که بزبان میرانند با قطره ای کنجکاوی و یا با ذره ای تردد و تامل. مسلم است در نزد آنان که "بندگی " و    "عبودیت " نیکو و بنیان اخلاق اسلامی ست د، مهم نیست اگر خداوند یکتا و یگانه در نخستین سوره قرآن انسان را حقیر و ناچیز بشمار آورد و به تسلیم و اطاعت فرا خواند. آقای حاج عبدالمجيد صادق نوبری در ترجمه يکی از آيه های سوره حمد، می نويسد که: بنده در برابر خدا اعتراف به تسليم و اطاعت ميکند و ميگويد::
در نهايت اطاعت و ذلت تو را می پرستيم و تو را معبود خود قرار داده جز تو ديگری را برای عبادت خود شريک قرار نمی دهيم و منحصرا از تو در جميع امور کمک ميطلبيم و از غير تو چيزی نمی خواهيم. (قران مجيد ترجمه فارسی، ص 2)

مسلم است که ذلت و خواری و حقارت در برابر الله بسی بسیار نکوست. البته که الله نمیتواند اکبر باشد اگر انسان را اصغر، نادان حقیر و ناچیز بشمار نیاورد. خدایی الله بر ذلت و خواری بشر بنیان نهاده شده است.  استاد علامه سيد محمد حسين طباطبائی مؤلف تفسير الميزان در تعبیر نخستین سوره قرآن، سوره حمد اظهار میدارد که:
...که از وضع آيات اين سوره، مخصوصا بقرينه توجه از غائب به خطاب در اياک نعبد و اياک نستعين(۳) ظاهر ميشود که اين سوره در واقع کلام بندگان است در مقابل خدا، يعنی خداوند روش بندگی و ستايشی که شايسته مقام او است به بندگان خود ميآموزد، و شاهد زندهء اين موضوع همان جمله است "الحمدلله " است. چرا؟ زيرا: ستايش و حمد خدا در واقع توصيف او است در حالی که خداوند از توصيف تمام توصيف کنند گان منزه است همانطور که ميفرمايد سبحان الله عما يصفون، الاعباداله المخلصين..."( تفسيرالميزان، جلد اول،ص ،
بنا بر تفسیر استاد علامه طبا طبائی خداوند یکتا و یگانه بشر را خلق کرده است که بنده او باشد. زبان بنده،  قاصر و ناتوان است و محدود و متناهی، نمیتواند الله را بگونه ای حمد گوید که در خور شان عظیم وی باشد. بندگان کمتر از آنند که حمد و ستايش شان را الله پذيرا شود. بايد همانگونه خداوند بی همتا را حمد و ستايش کند که او امر فرموده است. در سوره حمد، خداوند "روش"  حمد و ستایش خویش را به بشر میآموزد. چه بشر در منظر الله توانا به تقلید است نه تعقل. حال براستی چه انتظاری میتوان از بشری داشت که روزانه 17 بار در "نهایت  اطاعت و ذلت " پیشانی بر آستانه خداوند سائیده و به خواری و حقارت خود اعتراف نماید. آیا میتوان انتظار خرد ورزی، استقلال و خود گردانی از چنین بشری داشت؟ آیا میتوان از او انتظار داشت که خرد بکار گیرد و خود بجوید و کیستی و چیستی خود را بفهمد؟
 آقای دکتر راميار، مؤلف تاريخ قرآن (1362)، وصفی که از قرآن بدست میدهد، هرچه بیشتر آنرا از دسترسی خارج میسازد، چه به آن نیرویی راز انگیز و افسانه ای نسبت میدهد غیر قابل فهم افراد بشری، چرا که قرآن از ذات الهی برخاسته است و بدون واسطه در روح و روان بندگان خدا نفوذ نموده و آنها را به تسخير خود در آورده است و ميآورد. کدام سخن را ميتوان در تاريخ يافت که نفوذی چنين گسترده در ابنای بشری داشته باشد. آقای دکتر، با اطمينان و بدون کوچکترين شک و شبهه ای اعلام میکند:
اين کلام خداست، اين سخن پرودگار جهانيان است، اين کتاب خداست و از ذات او تراوش کرده از مصدر جلال و عظمت کبريائيش بر مهبط وحی الهی نزول يافته، بر دل پاک ترين پاکان جهان نقش بسته و دو لب مبارک فرخنده اش بدان مترنم گشته، دل گروندگان حافظش شده و دست توانای مؤمنان نقش نگار دفتر و ديوانش گشته، مونس عزيز شبهای دراز شب زنده داران کوی دوست بوده، واسطه و راهنمای راز و نياز پرستندگان و راه گشای دلدادگان طريقت حق بوده، آشنای ذات او است و از او سرچشمه گرفته، و اين خود او تعالی است که حافظ و نگهبانش است (تاريخ قران، ص، د، ۱۳۶۲).

البته شاهد مدعای آقای راميار کس ديگری جز خود او نيست. شيفتگی وی، گويا او را از ارائه هر دليل و مدرک و سندی برای اثبات ادعای خود بی نياز ساخته است. او تخيلات مبالغه آميز و رمانتيک خود را جايگزين تاريخنگاری ميسازد.  وی فرضیات و باورهای خود را چنان ارائه میدهد، گویی حقیقت اند و در آن چون و چرایی نیست. آقای دکتر فراموش کرده است، که زبان عربی، زبانی که الله با آن سخن میگوید، برساخته دست انسان است، از مغز انسان تراوش کرده  و در پاسخ به نیازهای مادی و اجتماعی انسان رشد یافته است. افزوده بر این «الله » خود یک کلمه عربی ست، پیش از آنکه محمد آنرا بر خدای خود بنهد،  نام یکی از بتهای کعبه بود که مردم آنرا پرستش میکردند. یعنی که  قبل از آنکه الله زبان عربی را برای انتقال امیال خود به بندگان، بر گزیند، اعراب نسل پس از نسل  آنرا پرورانده و بارور ساخته بوده اند. بهمین دلیل بازتابنده رسم و رسوم و آداب و عادات و روش زندگی آنان، بویژه زندگی محمد از زمان بعثت تا رحلت است.
نیز، گویا آقای دکتر چشم بر این واقعیت تاریخی هم بسته است که اعراب باديه نشين، يعنی اولين مردمانی که بايد گيرنده جزئيات قرآن بشمار آيند، پيام و پيامبر خدا را به باد تمسخر میگرفتند و به ادعای پیامبر اسلام مبنی بر ولایت و رسالت الهی، همچون هذيانی مینگریستند که از مغز بيماری بر خاسته است. هم آنها بودند که پيامبر را برای ارائه سند و مدرک ادعای خود چنان تحت فشار قرار دادند که فرستاده خدا ناچار شد شبانه برای بقای خويش از مکه پا بگريز بگذارد و به مدينه بکوچد. کلام قرآن البته در مدینه پس از شکست قریشی ها در بدر، اقتدار خود را کسب میکند و فرا خوانی میشود در سوی تسلیم و اطاعت. در واقع مبارزه بمنظور برقراری فرمانروايی «الله» از بدو ورود اولين آيه های قرآن آغاز گرديد و در تمام دوران رسالت نيز ادامه يافت. قرآن در واقع بازتاب مبارزه رسول خدا با آنهايی ست که به یکتایی و یگانگی الله در دل تردید داشتند و از تسليم و اطاعت به اراده وی  سر باز زده و به فرمانروايی الله «نه» گفته اند، یعنی مشرکين، کافرين و منافقين. بهمین دلیل قرآن مقدس آنها را محکوم به عذاب اليم و یا سوختن در آتش دوزخ تا ابد نموده است. آیا جنبشهای اسلامی از حکومت آیت الله ها و طالبان ها گرفته تا داعشی ها و بوکو حرام ها، به ندای کلام الله پاسخ نمیدهند وقتی سر انسانها را همچون گوسفندان قربانی از تن جدا میسازند. اگر این جنبشهای اسلامی بندای قرآن پاسخ نمیدهند، بندای کدام آئین که چنین خون میریزند دست به خشونت و انتقام ستانی میزنند؟
بر خلاف ادعای دکتر راميار، قرآن شايد تنها کتابی باشد که برای حفظ و نگاهداريش، چه جنگها که به پا نشده است، چه خونها که ريخته نشده و چه سرها که بر زمين نغلتيده و چه زمزمه های نفی و نقد در نطفه خاموش نگردیده اند و هنوز هم.  پس از گذشت چهارده قرن، هنوز هم نتوانی در کتاب قرآن ذره ای ناخالصی بيابی. وای اگر در آن چيزی بيابی ناسازگار با حرمت و سرشت خدائی، با عقل و خرد نقصان ناپذير الهی، هرچند کوچک و ناچيز، کنفیکون شود جهان و بر سرت ويران گردد. کفن پوشان و قمه کشان به بيرون جهند و جان بر کف آماده که خون بريزند و سر بر زمين افکنند. بی جهت نيست که عز و احترام و تقدس اين کتاب هميشه در افزايش بوده است و قدرتش لايزال مانده است. چرا که در باره آن چيزی بجز حمد و ستايش هرگز نتوانی بزبان آوری. دفاع از اقتدار و عظمت اين کتاب، چه با تيغ و تازيانه، و چه با مبالغه و گزافه گوئی، و چه با مطلق و چون چرا ناپذير ساختن آن با ابزار تفسير و تاويل، سبب گشته است که جلال و جبروت قرآن در ذهن دينداران خوش باور به عرش اعلا رسيده و باور و ايمان آنها را به عدم عقل و خرد لازم برای درک و فهم گفتار الهی تحکيم و تشديد نماید. روشن است که نادان و نا آگاه را راهی جز تسليم و اطاعت و تقليد و تبعيت نيست. آیا این نبوده است سرنوشت ما ایرانیان؟
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۴ مهر ۱۰, جمعه

قوم لوط،

اخلاق انحرافی و

خروج امام عج از غیبت






آیا زمان ظهور امام عج فرا نرسیده است؟ ما منتظر او هستیم. او در انتظار کیست؟ آیا منتظر ظلم و ستم، فساد و فحشا، نادانی و بینوایی، انحطاط و تباهی بیشتر است؟ در حالیکه وضع موجود  بسی بسیار شباهت دارد با شرایطی که بنا بر روایت قرآن، کتاب مقدس و آسمانی، قوم لوط در آن زندگی میکردند. لوط ها چنان دچار "اخلاق انحراقی" شده بودند که الله ناچار میشود باران سنگ برآنان ببارد. آیا میتوان طوفان های ریزگرد را به ناخشنودی الله از استیلای اخلاق انحراقی بر جامعه نسبت داد، نه هر جامعه ای بلکه جامعه مقدس اسلامی، جامعه ایکه 36 سال است که بر آن "معنویات  و "ارزشهای اسلامی " حاکم است، استیلای اخلاق انحرافی، برغم اجرای احکام و قواعد و مقرارات شریعت اسلامی، برغم برپا داشتن مراسم اعدام و شلاق زنی در برابر چشمهای پیر و جوان و خردسال، برغم گشت های مقدس ارشادی، اسید پاشی ناهیان بمعروف و منکر، برغم بگیر و ببندها، تنبیه و مجازات، زندان و شکنجه و جریمه های نقدی و جمع اوری آنتن های ماهواره ای، بدون تردید، خشم الله را بر می انگیزد. از همین روی با گسیل طوفهای شنی، الله دست بانتقام ستانی از بندگان گناهکار خود میزند. بدانکه، خشم الله ویرانگر است، اگر مرتکب تمرد و سرپیچی شوی. یعنی که همچون مردم ایران هدایت پذیر نباشی و از "راه مستقیم " روی بگردانی بهر قیمتی.
خطبه خوانان جماعت جمعه، علما و فقها، نوید دهندگان ظهور امام عج هستند که پیوسته از شیوع گناهکاری، بویژه     "بد حجابی،" بر فراز منبر و درس های حوزه ای، دست شکایت بآسمان بردارند و ناله سر دهند. آنها مصائب طبیعی از جمله سیل و زلزله و خشکسالی را بمیزان  گناهکاری در جامعه نسبت داده و میدهند. بعبارت دییگر، مصائب طبیعی، مصائبی ویران کننده و خانه براندز، مصائبی با تلفات و کشتار بسیاری از انسانها، غالبا از قشر بینوای جامعه ناشی میشود از خشم خداوند یکتا و یگانه، الله.  آیت الله ها و مجتهدین 
آگاه به اراده الله هستند که بما از خشم الله خبر میدهند. چه آنها دانا به امیال الهی اند.

البته تنها خطبه گویان، آیت الله ها و فقها نیستند که از خشم الله سخن میگویند، بلکه هستند بسیاری از 
دانشمندان غیر حوزه ای همچون کارشناس بزرگ علوم استراتژی، آقای "دکتر" حسن عباسی که بر آن عقیده اند علت خشکی آب دریا ها و رودخانه های کشور را باید در بالا رفتن سطح گناهان و معاصی، جستجو نمود. گویا نزدیک به چهار دهه حکومت شریعت و شمشیر، حکومت اخلاق و ارزشهای اسلامی  را بسنده نیست که از فراگیرشدن معاصی و اخلاق انحرافی جلوگیری بعمل آورد.

آری، آیت الله ها و پاکدینانی همچون استراتژیست معروف آقای عباسی حق هم دارند که از فراگیر شدن 
معاصی و خشم الله سخن بگویند، چرا که این کشور مقدس اسلامی بسوی سقوط در منجلاب اخلاق انحراقی رهنمون است. شهدای عزیز در گور تنک و تاریک خود از درد، شب و روز بخود می پیچند و از پشیمانی نزدک است گور را شکافته از آن به بیرون بجهند. بدحجابی رواج پیدا کرده است، آنگونه که خانمها "روسری های قیطانی" بسر کشیده و موی خود افشان، رخ پالایش و مانتوهای رنگین و تنگ و کوتاه به تن کنند، برجستگی های پیکر خود را نمایان، در معرض نگاه مردان حریص و تشنه لب قرار دهند. مردان بجای سختکوشی و مبارزه با کافران وشیاطین جهانی، بطور مستحجنی تحریک شده و انرژی خود را نه در راه آبادی و آبادانی بلکه در سوی لذت جویی و لهب و لعب،  بیهوده بباد میدهند.

فحشا و تن فروشی بیداد میکند. آری، آیت الله ها دروازه قزوین ها را بآتش کشیدند، اما، جامعه را بیک فاحشه
 خانه زیر زمینی تبدیل نمودند. هم اکنون سن خود فروشی طبق آمار رسمی به زیر 13 سال کاهش یافته. از همه کفر آمیزتر پیوستن زنان شوهردار به زنان خیابانی ست، آنهم با اطلاع شوهر. 60 درصد زورگیری میان مردان صورت میگیرد. مقاماتی که این آمار را انتشار میدهند خود اعتراف میکنند که این ارقام بهیچ وجه بازتابنده میزان و درجه فحشا و روابط تنی در میان هم جنسان در جامعه نیست، وضعیت وخیم تر از آن است که این ارقام بیان میکنند. آیا وضع موجود یاد آور اخلاق انحرافی ای که گریبان قوم لوط را گرفته بود، نیست؟

آری، امروز جوانان این مرز و بوم از "جهاد " و "شهادت" در راه آرمانهای "اسلام ناب محمدی" دست بر داشته و هم اکنون همه به مواد مخدر آلوده شده و افیونی گردیده اند. در حالیکه این جوانان بمانند گذشته باید در میدانها جنگ با کفار جهانی، همچنان حماسه آفرینی میکردند و پوزه دشمن نابکار را بخاک میمالیدند. اگر بدود و بنگ آلوده نشده باشند، جوانان امروز فریب شیطان خورده  و در دامن ننگ آلود فرهنگ و هنر استکبار گرفتار شده اند و دانسته یا نادانسته با دشمنان اسلام ناب محمدی همکاری میکنند.
برغم حضور گسترده نیروهای بسیج و امنیتی، اسلام آمریکایی در شرف پیروزی ست،. جامعه را با توزیع گسترده موزیک و آواز و رقص و دی وی دی های مستحجن دل آشوب کن، از طریق شبکه های ماهوره ای و اینترنتی، فیس بوک و یوتیوپ بمباران و هرزگی را در تمام خانه ها باب نموده و میکنند. برهنگی همه جا را فراگرفته است. هم اکننون زندان ها پر است از جوانهای رقاص.  یک وقتی جوانها بجرم حمل اسلحه دستگیر میشدند، امروز همه بجرم رقاصی، بجرم لباسهای هرزه، شلوارهای پاجه تنک و موهای پارافین زده. همچنانکه فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران، سردار حاج قاسم سلیمانی گفته است: "اگر در زمان جنگ با یک مین رو به رو بودیم امروز فرزندان ما تا به دانشگاه برسند با ۵۰ مین رو به رو هستند." بنگر دامن گسترده معاصی را در آنجا که شریعت و شمشیر اسلامی و نیز خشونت و انتقام ستانی الهی، حاکم است.

آنچه شرایط را بحرانی ساخته و خروج امام عج را از غیبت ضروری نموده، آنست که اخلاق انحراقی، مردم را متقلب، دودوزه باز و فریبکار ببار آورده است. اخلاق انحرافی بگونه ای در آنها رخنه نموده است که برای منافع مادی آماده اند که دست بهر کاری آلوده نمایند. از دولت میدزدند، ازیکدیکر میدزدند، رشوه میدهند و رانت خواری میکنند. دست بغارت های بزرگ و چپاولگری میزنند. به یکدیگر خشم و نفرت نشان میدهند، بیکدیگر ناسزا میگویند،   با یکدیگر گلاویز میشوند، اگر کشته ای بجای نگذارند، دهان یکدیگر را خون آلود میکیند. بی جهت نیست که "کلینک های خشم" راه اندازی میکنند، از پشت بیکدیگر خنجر میزنند، بیکدیگر دروغ میگویند، چشم دیدن یکدیگر را ندارند، حسادت بینایی را از آنان سلب کرده است. دهان معترض را میکوبند و مذبوحانه قیافه های حق بجانب بخود میگیرند تا بلکه لقمه نانی بکف آورند و در حقارت بدندان بکشند. این رخنه شیطانی آمریکا ست که این گونه مردم را به تباهی و انحطاط کشانده، مادی گرایی و لذت پرستی را بر دل وجان امت شهید پرور مسلط گردانیده است.

همانا که زمان خروج از غیبت فرا رسیده است. این رفتار گناه آلود مردم است که ظهور امام عج را فریاد میزند. بدون شک، در صورت ظهور، امام داوزدهم نخست به خدمت حضرت ولایت شرفیاب شود و او را سپاس گوید که برای خروج وی از غیبت شرایط را مهیا ساخته است

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ مهر ۳, جمعه


اینهم شد خدا؟



کتاب قرآن و یا کتابی که بر باور مسلمانان جهان، خدا در آن سخن میگوید، با اسم الله آغاز میگردد، یعنی با بسم الله.  الله اسمی است که خدا خود را با آن شناسایی میکند. چگونه و به چه دلیل الله بر خود اسم گذارده است، یکی از معضل های قرآنی ست که صدها سال است که مورد تاویل و تفسیری علمای اسلامی قرار گرفته است. چرا که اسم گذاری، کنشی است خالص انسانی و ریشه دارد در روابط اجتماعی. ابزار مهار ساختن و شناخت جهان اشیا است و دانش و دانایی، وسیله ای ست برای بیان مکنونات ضمیر و نیازمندی ها، خواهش ها و تمنا های انسانی. حال آنکه کنش الهی باید کنشی باشد ویژه و ماورایی نه اینکه آلوده شده باشد با کنش بشری.

استاد علامه طباطبایی که یکی از بزرگترین تفسیر گران جهان اسلامی بویژه جهان شیعه است، تفسیرالمیزان (تفسیر 20 جلدی قرآن) خود را با تاویل معضل بسم الله آغاز میکند. اما بجای آنکه به چند و چون و زیر و بم کنش اسم گذاری الله به پردازد، تفسیر خود را با تاویل کنش مردم مبنی بر آداب و رسم و رسومی و روش و معنای خاصی که دارد، میگشاید. او میگوید:

«مردم معمولا هنگامیکه میخواهند شروع بکاری کنند آنرا بنام شخصیت برجسته ای افتتاح می نمایند، باین نظر که آن کار بوسیله این عمل فرخنده و میمون گردد و یا برای اینکه یادبودی از آن شخصیت بزرگ بوده باشد. نظیر این موضوع در موقع نامگزاری نیز دیده میشود، باین معنی که نوزاد، یا اختراع جدید، و یا موسسه نوبنیاد را بنام فردی که مورد احترام و علاقه آنهاست مینامند، باین منظور که تا آن موضوع تازه باقی است آن نام هم بر قرار بماند، و در حقیقت صاحب اصلی نام نیز باین وسیله نوعی از بقا و حیات را پیدا کند- مثلا: بسیاری از مردم برای احیاء نام پدران خود آنرا بر یکی از فرزندان خویش میگذارند تا همواره بیاد آنها بوده باشند».(جلد1، ص15).

در اینکه اسم گزاری روشی است که افراد بشر دانش و دانایی خود را از نسلی به نسل دیگر انتقال میدهد بحثی نیست. آنچه بحث انگیز است آن است که استاد علامه، روش الله برای اسم گزاری بر خویش را با روش مردم شناسایی میکند و اظهار میدارد که الله در اسم گزاردن بر خویش آنچه در میان مردم مرسوم بوده است بکار گرفته است و بر خود نام الله را نهاده است که همه چیز با آن آغاز شود و تا ابد ماندگار بماند. بعبارت دیگر، الله با مشاهده کنش مخلوق خود، به تقلید از آنها  بر خود نام گذاشته است. استاد علامه، در توضیح کنش نامگزاری الله، میگوید:

«خداوند متعال نیز کلام بزرگ خود را باین روش آغاز کرده و آنرا بنام نامی خود افتتاح فرموده است، تا معانی کلماتش بآن نام مربوط و نشانه ای از آن داشته باشد- ضمنا سرمشقی برای بندگان باشد تا کردار و گفتار خود را بنام مقدسش شروع کنند و اعمال آنها نشانه ای از حق و هم برای او بوده باشد، و باین وسیله فنا و نقصان بآنها راه نیابد زیرا بنام خداوندی آغاز شده که دست زوال و نیستی بدامان کبریای او دراز نمیشود» (همانجا).

تاویل استاد دشواری هایی چند بوجود میآورد که اگر به آن بپردازیم تردیدی در افسانه ای بودن الله بجای نمیگذارد. یعنی که الله، خدایی نیست که خالق باشد، بلکه خود مخلوق و ساخته و پرداخته ذهن بشری ست. که این الله نبوده است که محمد را برگزیده است، بلکه این محمد بوده است که الله را خلق کرده است. چرا که الله برای اینکه  از روش و رسم و رسوم بشر در نامگزاری استفاده کند، باید که تابع زمان و مکان بوده باشد و نه مستقل از آن. چرا که تا آن زمان و مکان الله کجا بوده است و به چه دلیل بی نام و گمنام میزیسته است، ابهام آمیز است و سحر انگیز و جادویی.  افزوده بر این الله از طریق زبان و مفاهیم زبانی بشر است که بخود هستی میدهد و هستی خود را ابدی میسازد.

آنچه اینجا شایسته توجه و دقت است، این است که این الله نیست که بما توضیح میدهد که به چه دلیلی نام الله را بر خود نهاده است. الله در این مورد سکوت برگزیده است و هرگز نیازی ندیده است که کنش خود را توجیه سازد. چرا که گوینده بسم الله، نمیتواند الله باشد. بنظر میرسد که استاد علامه طباطبایی، آگاه است از ضمیر و قصد و نیت الهی در گزاردن نام الله بر خود. یعنی که او عقل و خرد خود را بکار میگیرد تا ابهام را از کنش الله بزداید. اما، استاد بجای آنکه با ابزار تفسیر، نوری بر معضل نامگزاری الله بپاشد، به توجیه آن میپردازد. در خلال این توجیه استاد، دانسته و یا نا دانسته الله را از یک موجود ماورایی به یک موجود زمینی تبدیل میکند. چرا که الله برای ماندگار و جاویدان شدن از قدرت لایزال و نقصان ناپذیر خود بهره بر نمیگیرد که راهی  بجوید در خور یک موجود ماورایی. بنابر تفسیر استاد، الله از مخلوق خود میآموزد که چگونه خود را پا برجا نماید. اینهم شد خدا؟

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ شهریور ۲۷, جمعه

امنیت در سایه ولایت


در حال حاضر کشور ما نا آرام است. فضای آن تیره و تار است، هم در واقعیت و هم بشکل نمادین.  کوچکترین جایی برای جنبیدن نیست. مگر در زیر زمین، دور از چشم  ماموران خشونت. چون احساس امنیت نکنی بویژه اگر از میان گله بخواهی سر بر افرازی که در یابی بکدام سوی روانی. آسایشی نیست، وقتی که بهترین بهترهای این سر زمین را  از میان بر میدارند، وقتی که اراده معطوف به دانستن را سرکوب میکنند، دم فرو بندی و نپرسی و نجویی. طبق اخبار رسمی در بازار کتاب خبر از انتشار کتابهایی است با تیراژ 150 جلد. یعنی که از 80 میلیون تنها 150 نفر کتابخوان در کشور ما یافت میشود. این است شاخص پیشرفت بسوی آینده نه دست یابی به علم و تکنولوژی هسته ای.
آیا چاره دیگری هم هست و یا بوده است بجز تن دادن بآنچه هست، یعنی که بجز آنکه تسلیم شوی و اطاعت کنی، راه دیگری هم هست برای زندگی؟ جز آنکه سر بر زمین افکنی و شکم خود سیر نمایی، روی بآن سوی دیگر بگردانی و انکار حقیقت کنی، خود را خفه و خفته نشان دهی؟ مگر چاره دیگری هم هست؟ آنان که از این سرنوشت محتوم سر باز زده اند، امروز با ما نیستند. این چاهی ست متعفن که در عمق آن گیر کرده ایم. اینجا همانجایی ست که بعدا از انقلاب بدانجا رسیده ایم، جامعه ای اسلامی معماری شده بر اساس قوانین و قواعد شریعت. اما، چگونه باین چاه افتادیم، با چشمهای بسته ؟ بدون تردید. تنها احساس میکردیم که چشمانمان باز است. حال آنکه فریفته احساسات و عواطف خود بودیم. عقل و خرد اگر داشتیم به تعطیلی فرستاده بودیم. فعالین چپ و راست و میانه، نه میدانستند که چه میخواهند و نه راه و یا آدرس رسیدن به آنجا را بلد بودند.
هم اکنون تردید نباید داشت که اگر منفذی برای تنفس وجود داشت، بیش از 85 درصد مردم،  روحانیت را از حکومت خلع میکردند. اگر روحانیت را لباس از تن بر نکنند، آنها را به هزینه خود نه به خرج مردم به حوزه های علمیه بازگشت میدهند، اگر تردیدی هم در این باره وجود داشت، وقایع پس از خرداد 88 نشان داد که چه تنفری نسبت بحکومت مقدس اسلامی وجود دارد، بویژه در طبقه شهر نشین متوسط که گریزان از سنت اند و میخواهند که در پیوند با جهانی باشند که پویا است، نه جامعه ای که هنوز تمام منابع تادیبی و نظامی و امنیتی و آموزشی و ارشادی را در خدمت میگیرد که میادا تار موی زنی افشان گردیده باشد. شاید بسی  پر معنی باشد که در جنبش سبز از زحمتکشان و کارگران و بینوایان چندان خبری نبود. دین هنوز تریاک این توده هاست، بویژه زمانیکه باجی هم از حکومت دین دریافت میکنند.
تاسف بارتر آنکه در شرایط کنونی بدشواری میتوان از تحول و دگرگونی، از براندازی شریعت و نهاد فقاهت و روحانیت، از عبور از ولایت و بازنگری در ارزشها و باورهای دینی سخنی بمیان آوری. نهیب زنند که بنگر که چه بر مردم سوریه آمده است، مگر بحز کشتار و تخریب و ویرانی، آوارگی و، خواری و درماندگی، چیز دیگری هم میتوان دید؟ آری داعشی ها را باید امداد الهی دانست، از آن نوع امدادی که الله برای رسول خود به بدر گسیل داشت تا پیامبر اسلام بتواند پیروز گردد در غارت و چپاولگری. الله داعشی ها را برای نجات حکومت اسلامی از ورشکستگی و رسوایی بر فرستاده است. پس چه تعجب اگر "امنیت " در سایه ولایت را ارجح بدانیم بر کسب ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی. با این وجود، خاطر آسوده دار آنچه در زیر میجوشد و میگدازد، دیر یا زود سر به بیرون کشد و، خروشد و بارگاه ولایت ویران سازد.  برغم وقوف باین حقیقت است که، آیه های یاس، امروز بیشتر از هر روزی دیگری بگوش میرسد. آری، در عین یاس و نومیدی ست که اندیشه رهایی بر شکفد و نظام فرمانروایی و فرمانبری، نظام تسلیم و اطاعت را براندازی کند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ شهریور ۲۰, جمعه

سردار حاج قاسم سلیمانی:
سردار استبداد مضاعف دین و قدرت



سردار حاج قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسدارن، دیر زمانی ست که شهرتی بسزا یافته و نامش بر سر زبانها افتاده است. البته بیشتر در بیرون مرزها تا در درون.* از میان سرداران حکومت اسلامی، تصاویر او ست که به روزنامه ها و مجله های کشورهای غربی راه یافته است،  تصاویری که سردار سلیمانی  را پیوسته پراقتدار و مرموز و پرجذبه، جلوه میدهند، اما بگونه ای که خط و خطوط شر و شوری هم در چهره اش خود نمایی میکنند. تا مدتها تنها آوازه اش بگوش میرسید که هم اکنون بنظر میرسد که همخوانی دارد با تصاویر او. رسانه های حکومت اسلامی بویژه در فضای مجازی او را چنان حمد و نثا گویند و ستایش کنند چنانکه گویی همان پهلوان افسانه ای است که همیشته یک تنه پوزه دشمنان شاه و کشور را بخاک میرساند.

گویا شهرت وی از زمانی آغاز میشود که حضرت ولایت فقیه، فرمانروای کل قوا، سردار سلیمانی را بفرماندهی سپاه قدس منصوب مینماید که حضور آمریکا در عراق و منطقه را رصد نموده و به خنثی سازی نفوذ غرب در منطقه بپردازد. در مقام فرماندهی قدس است که آوازه سردار سلیمانی در غرب می پیچید. رسانه های اینترنتی سردار سلیمانی را فرماندهی توصیف میکنند که هراس در دل ژنرالهای آمریکایی انداخته است.
جام نیوز گزارش میدهد که در نزد غربیها شهرت یافته است که "سلیمانی همه جا هست و هیج جا نیست." که سلیمانی "خطرناک ترین مرد سال از نگاه آمریکاست." یک سایت اینترنتی از یک ژنرال آمریکایی نقل میکند که گفته است "سردار سلیمانی از ما چه میخواهد."

جام نیوز از روزنامه لبنانی "الاخبار" (23/281/1393) نقل میکند که:

سردار "قاسم سلیمانی" فرمانده سپاه قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران و فرزندان عراق در حماسه جرف الصخر  که در بین عراقی ها به "جرف النصر" معروف شده است،  ثابت کردند که داعش ببری کاغذی و  مترسکی  بیش نیست که آن را بزرگ جلوه می دهند.

چنانکه گویی سردار سلیمانی داعشی ها را شکست داده و از عراق بیرون رانده است و یا در سوریه داعشی ها را از پیشوی باز داشته است.همچنانکه فتح قدس از راه کربلا طبل تو خالی بود چه دلیلی دارد که این برداشت نیز تحریف واقعیت نباشد.این ببر کاغذی گویا دندانهای برنده و چنگال تیزی دارد، بیشتر شباهت به اژدهایی دارد که از حلقومش آتش بیرون میزند و در حال بلعیدن هر چیزی ست که در برابرش قرار گیرد.

سردار سلیمانی تنها سر در آخور خاورمیانه ندارد و جنبش های ضد داعش و ضد آمریکایی را به پیش نمیراند. او در سیاست داخلی نیز از اقتدار بسزایی برخوردار است و این واقعیت را از شیوه بیان او میتوان فهمید که از دانش بیکرانی حکایت میکند که بزبان ریشخند و تمسخر "جاهلان" محله ایراد میشود. سروش پاکنهاد یکی از مدحان سردار سلیمانی مینویسد: این "فرمانده بی محابا فحاشی میکند،" البته به معنای مثبت آن. بعنوان مثال از سردار نقل میکند که در باره اصلاح طلبان گفته است: "از سروش تا گوگوش همه در مقابل حزب الله ایستادند و شدند صف واحد در مقابل حزب الله." پاکنهاد از سردار فراز های نغز دیگری رانقل میکند که در اینجا  به دو فراز آن بسنده میکنیم. در نقد قوه قضائیه در دوران خاتمی، سردار سلیمانی گفته است:

 در این مدت مافیاهای اقتصادی کلفت شدند، آقازاده شدند، دستگاه قضائی ما هم می‌خواست با دستمال کثیف شیشه تمیز کند، که حضرت آقا هم گفتند نمی‌شود و اگر به من گفته بودند بیایم جای آقای شاهرودی بنشینم، خودم را از طبقه چندم برج میلاد پایین می‌انداختم.

در فراز دیگری وی اعلام میکند که:

اگر کسی آمد و در سیاست خارجی ما گفت که قبل از آنی که باید به فلسطین و لبنان برسیم باید به کشور خود برسیم باید در دهان او زد.

 خبرگزاری ایسنا، گزارش میدهد که سردار سلیمانی طبق "نظرسنجی چند رسانه تا حدودی مستقل به عنوان چهره سال و شخصیتی محبوب شناخته شده است." ایسنا توضیح میدهد که دلیل آنرا باید در خصائل برجسته و استثنایی وی از قبیل وطن دوستی، از خود گذشتگی، یگانگی گفتار و کردار دست و دل پاک بودن و عاری از آلودگی به بلیه قدرت و ثروت، جستجو نمود(نقل به مضمون)، خصوصیاتی که اعتبار شان را نمیتوان در ترازوی واکاوی و نقد و سنجش قرار داد، زیرا بدرستی معلوم نیست که سردار، بچه فتوحات و پیروزیهایی در میدان جنگ دست یافته است و یا بر چه اساسی باین نتیجه رسیده است که سردار سلیمانی، از "بلیه قدرت و ثروت " بر کنار مانده است. چه نیازی ست به جمع آوری سند و مدرک، همین بس که به چهره پر جذبه سردار سلیمانی بنگری، بیدرنگ قانع شوی که آنچه در باره سردار میگویند چیزی جز حقیقت نیست. مگر چند و چونی هم هست؟ بهمین دلیل، در حکومت مقدس اسلامی، حقایق را باید در وارونگی شان فهمید.

در هشت سال جنگ تجاوزکارانه ای که بدان نام"دفاع مقدس " داده اند و امام خمینی، "تحفه " الهی میخواند، بدرستی روشن نیست که سردار سلیمانی بعنوان فرمانده لشگر 41 ثارالله ، جنگی که به شکستی مفتضحانه انجامید چه نقشی بازی کرده است بویژه در شکست عملیات کربلای 4  با تلفاتی بس بسیار عظیم، خبری که اخیرا به به بیرون درز کرده و آفتابی شده است، مقدمه شکستی بزرگ که  امام خمینی را برغم انتظار تزلزل ناپذیرش در دریافت امدادهای الهی، از آن نوع  که الله به یاری رسول خود در راهزنی بدر گسیل داشته بود، مجبور به نوشیدن شربت ذلت نمود. تا کنون نیز از رشادت و جسارت بی مانند سردار در تار و مار نمودن دشمن، اطلاعی در دست نیست و نباید هم باشد. چرا که در دامان شکست، قهرمان زاده نشود، مگر آنکه وارونه اش نماییم. مگر آنکه شکست را "پیروزی شگفت انگیز " بخوانیم، همچنانکه هاشمی رفسنجانی خوانده است، در هنگام امضای قعطنامه صلح با صدام حسین، صلحی که میتوانست در دوسال اول جنگ امضا شود با دریافت ملیاردها دلار غرامت جنگی. سردار سلیمانی پرورده حداقل 6 سال جنگی بوده است که اساسا پوچ و بیهوده بوده است، آیا جنگ برای فتح قدس از راه کربلا، جنگ با کفر و باطل، اگر جنگ ابلهان نیست، جنگ کیست؟

تحلیلگران بطور کلی در اینکه حضرت ولایت، مدیریت نفوذ و اعتبار حکومت اسلامی در منطقه خاورمیانه را بدست سردار سلیمانی سپرده است، توافق دارند، چنانکه عراق و سوریه و لبنان و بخش حماس نشین فلسطین، عمدا باریکه غزه و اخیرا یمن نیز به ملک خصوصی سپاه قدس بفرماندهی سردار سلیمانی در آمده اند. زمانیکه، سردار سلیمانی آفتابی شد، سر از نقاطی در آورد که غرق در منجلاب جنگ و خونریزی، گرسنگی و آوارگی بوده اند و هستند. سردار سلیمانی در سوریه و یا در لبنان و یمن، حضور می یابد نه برای پایان بخشیدن به آتش جنگ و تیره بختی، نجات مردم آن دیار از استعمار داخلی، براندازی استبداد و تبعیض و نابرابریهای اجتماعی بلکه بآندلیل که نظام استبدادی را از فرو ریزی باز دارد، به نظام بشار اسد، بعنوان مثال، امداد برسا ند تا بر سر مردمش بمب بریزد، خانه و کاشانه شان را  تخریب و ویران نموده که اگر زیر آوار زنده بماندند به آوارگی کشانده شوند. تا کنون بیش از 200 هزار نفرکشته و بیش از 4 میلیون سوری، زن و مرد و پیرو وجوان، کودک و شیر خواره آواره، کشور های همجوار شده اند و در بدترین شرایط ممکن زندگی میکنند. بعضا، پناهجویان بزندگی در اردوگاه های پناهندگان، زندگی در نومیدی و خواری، تن نداده و در راهی پر مخاطره گام نهادند، راه اروپا بویژه راه  آلمان را در پیش گرفتند، راه صلح و سعادت و امنیت، راه گریز از استبداد و زندگی در سایه آزادی.

اما بر افروختن آتش جنگ و خونریزی را باید برخاسته از "جهاد " و "شهادت " دانست، تکالیقی اسلامی. شاید آنچه بر اقتدار و جذبه سردار سلیمانی افزوده است، اشتیاقی ست که نسبت به شهادت و جهاد بیان میکند. سایت الف گزارش میدهد که:

وی با اشاره به اینکه فرهنگ بسیج و شهادت به هم گره خورده اند در مقابل تهدید به ترورش توسط مقامات آمریکایی گفت: من این امر را تهدید نمی دانم بلکه این مسئله کمکی به شوق چندین ساله است که در راه خدا و دینش شهید شوم و امروز دعا می کنم که خدایا شهادت در راه دینت را نصیبم کن( سایت الف، 3 آذر 1390)..



آری سردار سلیمانی تشنه نوشیدن شربت شیرین شهادت است در راه دین اسلام، دینی که شهادت را نه مرگ میداند و نه نیستی بلکه زندگی ابدی و هستی. یعنی که دشمن بهتر است بداند که سردار اسلام  چندان ارزشی برای زندگی قائل نیست. لذا در ادامه ی سخنانش میافزاید که:

من سرباز امام خمینی(ره) هستم و زمانی که ایشان می گویند که جان من فدای ملت ایران اسلامی در این میان جان من که سرباز کوچکی هستم در راه اسلام چه ارزشی دارد؟

بدرستی روشن نیست که سخنان سردار طراحی شده است که آمریکایی ها، دشمنانی را که هرگز ممکن است با آنها روی در رو نگردد، به انفعال بکشاند و در دلشان هراس اندازد و یا مردمی که در تحت نظام ولایت به رعیت هایی تبدیل شده اند، محروم از حق و حقوق انسانی؟ آنچه سردار سلیمانی در ادامه بیان میدارد، نشان میدهد که تعبیر دومی به حقیقت نزدیک تر است. زیرا که او از ملت ایران میخواهد که در تبعیت و پیروی از وی بیاندیشند، به این زندگی ارجی ننهند. آماده باشند که در راه دین و ولایت در کام مرگ فرو روند تا به پیروزی برسند، درسی که باید از شهادت امام حسین آموخت. سردار تاکید میکند که:
.
"امروز تک تک ما باید به فکر حمایت از اسلام و ولایت باشیم و در این راه جان ما ارزشی ندارد."

از آنجائیکه سنگر دین، محکمترین سنگرهاست، سردار بزرگ ولایت، سردار سلیمانی را کسی تاب و توان پرسش نیست که چرا؟ و به چه دلیل؟ برای بذر پر باری که اسلام و ولایت در جامعه ی ما کاشته است؟ برای حاصلی که به ارمغان آورده است؟ برای نگاه داری استبداد مضاعف دین و قدرت، استوار بر  خشونت و انتقام ستانی، قصاص و سنگسار، جوخه ی اعدام و طناب دار، زندان و شکنجه و تجاوز و سرکوب؟ با این وجود سردار اسلام از افول و فروپاشی آمریکا و "بیداری اسلامی "خبر میدهد که از مرزهای کشورهای عربی هم گذشته و به وال استریت هم رسیده  است. وی با تمسخر خطاب به غرب میگوید:

"شما که این قیامها را تحلیل می کنید نمی بینید که تمام این قیامها از مساجد شروع شده است و ملتها به ندای اسلام روی آورده اند و از ظلم شما روی گردانند."

اینجا نیز روشن نیست که آیا سخنان سردار، سوریه راهم در بر میگیرد؟ چرا که جنبش ضد دیکتاتوری سوریه از مسجد ها آغاز گردیده است و در مسجد ها بود که ادامه یافت. این رژیم بشار اسد بود که با امداد و همکاری متحدین خود در جمهوری اسلامی، مردم را بخاک و خون کشاند. با این وجود فرمانده سپاه قدس، نمود بارز انسانی ست که در دامن آرمان و ارزشهای آئین اسلام پرورش یافته است و به دلیل "ذوب " در آن در راس قدرت نیز قرار گرفته است. او بر این باور است که آنچه مردم را در کشورهای عربی بر علیه نظام استبدادی شورانده است اسلام است. یعنی که غرب با خیزش اسلام است که روی در روی است و آنهم اسلامی که از نظام ولایت در ایران الهام گرفته است. بعبارت دیگر، او به دین اسلام همچون ابزاری برای کسب و نگاهداری قدرت و ثروت نمی نگرد، بلکه اسلام و ولایت را هدف و غایت می پندارد. همچنانکه از عشق به شهادت چنان سخن گوید گویی که والاترین ارزشها ست، خود هدف است نه وسیله.

بعبارت دیگر، سردار سلیمانی جهاد و شهادت را با سخنان خود باصل شان باز میگرداند به آنچه در واقعیت هستند: خشونت و انتقام ستانی. که ارکان اساسی دین اسلام است. اسلام راستین، اسلامی که محمد به بشریت ارئه داده است، دین قدرت و ثروت است، دین جنگ و سلحشوری. این شوق بی نظیر برای پیوستن  به مرگ و نیستی ست، نه زندگی و سازندگی که سردار سلیمانی جلوه آنست و پیوسته بوسیله ی فرشته ها ی مقرب ولایت، امامان جمعه در خطبه خوانی های خود مورد تحسین و ستایش قرار میدهند. زیستن بر اساس احکام نازل شده از دنیای غایب، احکامی ابدی و چون و چرا ناپذیر، نفی زندگی ست، انکار شیرینی و لذت زندگی  و فرآیند بی حد و حدود آنست. حقیقت این است که شهادت، مرگ است و دشمن زندگی. شهادت، جنایت است و ریختن خون دیگری تا زمانی که جان در پیکر داری. سردار سلیمانی، شمشیر ولایت است. سردار استبداد مضاعف، فرماندهی ست فرمانبردار به همین دلیل در راس نگهبانان رژیم ولایت قرار گرفته است. در تعجبم که آیا مردم میدانند که چه کسانی بر آنها حکومت میکنند؟ و آیا میدانند که چرا در ورطه ی پرتگاه قرار گرفته اند؟

* در انتخابات مقدماتی آمریکا، از کاندیدهای رئیس جمهوری انتظار میرود که سردار سلیمانی را بشناسند و در باره او موضع مشخص داشته باشند.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org

۱۳۹۴ شهریور ۱۳, جمعه

ز روز بلا
باید دست بر سر گیریم



در بیست دوم بهمن 1357 دین اسلام و یا بقول رستم فرخزاد، فرمانده ارتش ایران در دوران باستان، "کیش اهریمنی،" برای بار دوم سر زمین ایران را مورد  تاخت و تاز خود قرار داد. اگر در بار نخست در لباس بیگانه در مرزهای ایران ظاهر گردید و بر نظامی پوسیده و در حال از هم گسیختگی پیروز شد، در دفعه ثانی از درون شبیخون زد و حکومت شاهی را که به ضعف و سستی گراییده بود، در هم فرو ریخت. اگر در تاخت و تاز اول در چهارده قرن پیش از این(651 میلادی)، تازیان پرچم سیاه اسلام برافراشته و با سپاه ایران بفرماندهی رستم فرخزاد روی در روی گردید، در هجوم اخیر، تازیان بومی پرچم کیش اهریمنی را در پس بیرق آزادی و استقلال پنهان ساخته و موذیانه به سوی  کسب قدرت خزید ن گرفتند . از اینرو بر خلاف نخستین بار که سالیان دراز با نفرت و مقاومت ایرانیان روبرو شده بودند،  اینبار تازیان بومی نه تنها مقاومتی در برابر خود ندید بلکه با استقبال و خوشآمد گویی ملت از یکطرف و تسلیم سران سپاهیان شاهی از طرف دیگر روی در روی شدند. چه بختی؟

شاعر بزرگ، ابوالقاسم فردوسی، در قسمت آخر اثر جاودانه ی خود، شاهنامه، فروپاشی ساسانیان را بدست سعد وقاص سردار لشگر اسلام، به نظم در میآورد بعنوان یک واقعیت تاریخی نه افسانه ای بر ساخته ی تخیلات شاعرانه. فردوسی واژگونی نظام شاهنشاهی ایران و تغییر و تحولاتی که از پی آن بوقوع پیوست، چنین توضیح میدهد:

چو بخت عرب بر عجم چیره شد
همی بخت ساسانیان تیره شد
بر آمد ز شاهان جهان را قفیز
پنهان شد زر و گشت پیدا پشیز
همان زشت شد خوب و خوب زشت
شد راه دوزخ پدید از بهشت

اگر چه شاهنشاهی پهلوی را نمیتوان با شاهنشاهی دوران باستان از جمله دوران ساسانیان، مقایسه نمود، اما هم اکنون پس از گذشت چهار دهه از پیروزی کیش اهریمنی، تازیان بومی همان گندی را ببار آورده اند که پیشینیان عرب شان- همانگونه که فردوسی در بالا توصیف نمود. یعنی بار دیگر بخت کیش تازی، اسلام، و یا همچنانکه خواهیم دید، آنچه رستم فرخزاد، سردار ایرانی، "کیش اهریمنی " میخواند، بدست مزدور ان ایرانی بار دیگر بالا گرفت. ضمن اینکه دوران شاهی بسر آمد، هرچه زیبا و دل آرا بود، هرچه شادی و طرب و پایکوبی بود، هرچه آزادی، هرچند محدود و نسبی، مثل آزادی در پوشیدن و نوشیدن و معاشرت و آمیزش بین جنسیت ها، چیزی که تازیان بومی"فحشا " می نامند، همه به پایان رسید. گدایان ناگهان خود را بر فراز تخت شاهی دیدند. شریعت آوردند و بگیر و ببند و بزن. «نه گویان» و دگر اندیشان را راهی دوزخ نمودند و پیروان خود را برمسند قدرت و ثروت نشاندند.

فردوسی هجوم تازیان و ظهور کیش اهریمنی را از زبان رستم فرخزاد، یکی از برجسته ترین سرداران ایران، نقل میکند، سرداری  که فردوسی او را "خردمند و گرد و جهاندار" میخواند. شاهنشاه او را برگزیده بود  که لشگر سعد وقاص را از حمله به ایران باز دارد. وی در حالیکه آمادگی های سپاه خود را مدیریت میکرد، دو نامه  تحریر میکند. یکی را خطاب  به برادر خود می نویسد و دیگری را به سردار تازی، سعد وقاص.

از آنجاییکه رستم فرخ زاد  ستاره شناس هم بود، و با "راز فلک" آشنا، بنا بر قول فردوسی، " بیاورد صلاب و اختر گرفت." ستاره گان را در هم فرو ریخته فرو شکسته دید، چنانکه از آینده ای شوم و تیره و تار حکایت میکرد. فردوسی واکنش سردار ایران را نسبت به آنچه در صلاب مشاهد میکند، چنین توصیف مینماید:  ز روز بلا دست بر سر گرفت. آری او وقوع روز بلا، روز فاجعه ای بس بزرگ، یعنی   پیروزی تازیان و شکست و تار و مار شدن سپاه ایران بدست لشگر اسلام  را در جابجایی ستارگان در  آسمان بیکران نظاره کرده  بود.  از این روی ست که نامه به برادر مینویسد که درد نهان با وی بگوید.  که بر او چه میگذرد و چرا آینده ای تیر و تار در راه می بیند، آینده ای که محتوم است. از احساس گناهی که سراسر وجود ش را گرفته بود، به برادر خبر داد. چرا که اینبار تاج و تخت ساسانیان را نتواند نجات بخشد. از یکطرف خانه را تهی از پادشاهی میبیند و از طرف دیگر، با اهریمن است، نه هر دشمنی، که باید به جنگ به پردازد، با خدای شر و بدیها، خدایی که نتوان شکست داد باین سادگی ها.  چرا چنین سرنوشتی محتوم؟ رستم به برادر مینویسد که:

همان تیر و کیوان برابر شدست
عطارد به برج دو پیکر شدست

بی نظمی ستارگان حکایت از آمدن "گزند " میکند. وقتی تیر که ستاره ایست از فلکه دوم  با کیوان که در فلکه هفتم قرار دارد، برابر شود بیانگر اوضاعی شوم و شر انگیز است. زمانیکه عطارد هم که ستاره ایست در فلک دوم و معروف به دبیر فلک و نماد علم و عقل، در هم شکسته میشود، خبر از تیره روزی و سیه بختی میدهد. اگرچه، رستم فرخزاد  به راز آینده آگاه گردیده بود با این وجود  به برادر خاطر جمعی میدهد که سرداران و سپاهیان ایران آماده همه گونه جان فشانی اند در دفاع  از مرز بوم و "بجنگند با کیش اهریمنی." کمی بعد نیز میافزاید که:
بکوشیم و مردی بکار آوریم
بر ایشان جهان ننگ و تار آوریم

اما رستم، نمیتواند از بیان واقعیت، شکست اجتناب ناپذیر و آنچه در پی خواهد آمد خود داری کند و به برادر به تلخی اطلاع میدهد که:

کزین پس شکست آید از تازیان
ستاره نگردد مگر بر زیان

تاریخ بر درستی پیشگویی سردار ایران، مهر تایید و تصدیق میزند. از پیشگوئی های دقیق و مشخص و جز به جز رستم است که میتوانیم به عمق آنچه که پیروزی کیش اهریمنی ببار میآورد پی ببریم.  چرا که زیان و خسارتی  که شکست از تازیان ببار میآورد گویی که ابدی میشود و غیر قابل جبران. چرا که تنها نظام سیاسی نیست که فرو میریزد، بلکه نظام ارزشی ایرانیان است که با ورود کیش اهریمنی، همچنانکه کمی زودتر بدان اشاره شد، از هم می پاشد. نقل  شمّه ای از تغییراتی که در آینده پس از پیروزی اعراب بوقوع می  پیوندد از زبان رستم فرخزاد که آکنده است از تلخی و غم و اندوهی بسیار، بر مطلب روشنایی بیشتری می بخشد. در اینجا البته از آینده ای سخن میرود که فردوسی خود زاده و نظاره گر آن بوده است.

چو با تخت منبر یکی شود
همه نام بوبکر و عمر شود
          ***
ز پیمان بگردند و راستی
گرامی شود کژی و کاستی
         ***
رباید همی این از آن، آن از این
ز نفرین ندانند باز آفرین
         ***
نهانی بتر ز  آشکارا شود
دل مردمان سنگ خار شود
           ***
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند به پیش

با این وجود چهارصد سال بطول انجامید که ایرانیان به کیش اهریمنی ایمان آورند و به انسانهایی پیمان شکن دو رو و ریاکار، متعصب و بیرحم و خشونتبار دگرگونی یابند. و البته هزار سال دیگر به درازا کشید که پیشگویی های  فردوسی و رستم فرخ زاد، قهرمان ایرانی که برای شهادت ش بدست تازیان مهاجم تا کنون اشکی نریخته ایم، صورت واقعیت بخود بگیرد و کیش اهریمنی سلطه ی خود را مطلق و کامل سازد. چرا که از زمان شکست ایرانیان در قادسیه تا 1357، کیش اهریمنی خود را در پس ساختار قدرت  پنهان ساخته بود که بتواند عمیق تر در نهاد ایرانیان نفوذ نماید. بهمین دلیل،  شمشیر و ابزار قهر و خشونت را بدست شاهان ایرانی سپرده بود.

 امروز اما کیش اهریمنی، چهره  خود را آشکار ساخته است. تاج شاهی، خود بر سر نهاده به یک دست شریعت و در دست دیگر شمشیر مقدس. درست است که تازیان بومی به روش تقیه در امتداد صد ها سال در سوراخ و در لای درز دیوارها پناه گرفته و همچون موش و موریانه میزیسته اند. اینبار، اما، کیش اهریمنی شرایط را مناسب دیده، به بیرون جهید ه و چهره کریه خود را به ملت فریب خورده نشان داد. از همان آغاز چه سرها که بر زمین نیافکند، چه خونها که نریخت و چه ویرانیها که ببار نیاورد. بعبارت دیگر، اگر کیش اهریمنی پس از چهارصد سال سر انجام توانست به درون مردم رخنه کند به آن دلیل بود که شمشیر شاهان را در خدمت گرفته بوده است، شمشیری که در صیقل و برنده ساختن آن تازیان بومی مهارت خیره کننده ای داشته اند. گویا هم اکنون کیش اهریمنی رمز بقای خود را فراموش کرده است.

واقعیتی ست تاریخی که از زمان چیره شدن عرب بر عجم در یکهزار و چهار صد سال پیش از این تا 1357 ، شمشیر شاهان بود که بخون آغشته بود. این شاهان بودند که ظالم و ستمگر بودند. حال شمشیر بدست کیش اهریمنی که مظهر آن ولایت است، برگردن ملت فرود میآید. هم چنانکه شاهان با شمشیر خود گور خود کندند، چه دلیلی وجود دارد که باور کنیم که کیش اهریمنی  نیز گور خود را نکند. در واقع هرچه حکومت و سلطه اش  طولانی تر شود، کیش اهریمنی به گور خود نزدیکتر شود. چرا که آن روز دیر یا زود فرا خواهد رسید، اگر هم اکنون فرا نرسیده باشد که عجم بر شیفتگان کیش اهریمنی، بر تازیان بومی، پیروز شوند، آن روز که "پشیز " و "زشت " به زیر زمین فرو روند و ره   "دوزخ " ناپدید و بار دیگر راستی و درستی، شادی و زیبایی رخ نماید بوی عطر بهار از سر زمین ایران به مشام رسد. چرا که کیش اهریمنی ضعیف و تهی از افسون گردیده است. مردم به تجربه در یافته اند که کیش اهریمنی چه سخت است و خشک و منجمد، چه خشن است و خشمگین و کین خواه، تهی از توانایی برتابیدن زمان و آنچنانی بودن آن. هرچند هم سخت تر تازیان بومی حاکم در بوق و کرنای علم و دانش و کمال انسانی و نیز جهش های بزرگ در صنعت و تکنولوژی هسته ای میدمند، بیشتر حرمت و اعتبار خود را از دست میدهند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi