۱۳۹۴ مرداد ۲, جمعه



خوار داشت انسان
 و قدسی سازی خشونت



 پس از یک خیزش ناگهانی در خرداد ماه 1388، خیزشی سیل آسا که بنیان حکومت اسلامی، را بخود لرزاند، مردم به تدریج در پیله خود فرو رفت. نمیتوان تنها خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی را مسئول فرو نشست آن خیزش تاریخی، سکوت و خاموشی مردم دانست. همچنانکه ملت ایران بار دیگر به منجلاب تسلیم و اطاعت بازگشت میکرد، مردم کشورهای آفریقای شمالی  به قیام بر علیه ساختار سیاسی جامعه خود برخاستند، قیامی که از تونس آغاز گردید و سرانجام به واژگونی چندین دیکتاتور انجامید، قیامی که در برابر آن جوجه دیکتاتور سوریه، بشار اسد هنوز مقاومت میکند و امیدوار است که با حمایت قمه کش و قلدر محله، ولایت فقیه در ایران، بر آن پیروز گردد.
معلوم است که بشار اسد از سرنوشت دیکتاتورهایی چون حسنی مبارک در مصر، زین العابدین بن علی در تونس و معمر قذافی در لیبی، درسی نیاموخته  است. سوریه را ویران نموده، صدها هزار مرد و زن و پیر و جوان را بخاک و خون نشانده و آواره ساخته است. امداد آموزگاران خشونت و انتقام ستانی برهبری حاج آقا قاسم سلیمانی که در دامن جنگ آیت الله ها با صدام حسین پرورش یافته اند، نه تنها نتوانست خشم مردم را فرو نشانند بلکه زمینه ساز ظهور جنبش هایی گردید اسلامی که در بکار گیری  خشونت، بیرحمی  وانتقام ستانی، از حکومت اسلامی در ایران سبقت گرفته و آنرا  باوج خود رسانده اند، آنهم بسبک و شیوه ای که پیامبر اسلام بگسترش دین خود پرداخت، تهاجم و تصرف، غارت و چپاولگری، گردن زنی، تجاوز بزنان اسیر و فروش آنها در بازارها و برافراشتن پرچم لا الله الا الله بر بلندترین نقطه سرزمینی که بچنگ میاورند. آیت الله ها نیز برهبری امام خمینی پرچم لا الله الا الله را در سرزمین شاهنشاهی بر افراشتند، اما، بر حسب عادت حرفه ای دست به فریبکاری زدند و سعی نمودند که با بعاریه گرفتن نهادهای دموکراسی غریی چهره خشونتبار حکومت اسلام را تزئین نمایند،  انتخاباتی راه اندازی و جمهوری را بر اساس تفکیک قوای سه گانه بر پا نموده و  "مردم سالاری دینی " را همچون زیوری گرانقیمت به سینه ولایت آویختند.
تردیدی در آن نیست که حکومت دین هزینه ی هر گونه حرکت اعتراض آمیز را پیوسته سنگین تر ساخته است، با این وجود باید  باین واقعیت نیز اعتراف نمود  که بدون شریعت، شمشیر به تنهایی کاری نیست، چنانکه گویی بی دسته  است شمشیر، بدون شریعت. سرنگونی دیکتاتور های شمال آفریقا، حکایت از این واقعیت میکند که در این رژیم  ها، شریعت با شمشیر در وحدت و یگانگی با یک دیگر نبوده اند. آنها دگر اندیشان و مخالفان را محبوس و معدوم میساختند، اما نه به جرم «محاربه» با الله  و یا «مشرک» و «منافق» بلکه برای حفظ نظام دیکتاتوری، بقای ساختار قدرت، نه نهادین ساختن و جهانی نمودن  قواعد و قوانین شریعت اسلامی. شاه و شاه پرستان در یک زمانی فکر میکردند نهاد شاهنشاهی بواسطه دیرینه بودنش با سرشت ملت آغشته است حتی عمیق تر از دین. تصور میشد که شاه و مردم در وحدت و تکوین کننده یکدیگرند. مردم بدون شاه، در فرهنگ ما مفهومی بیگانه بشمار میآمد. وقتی شاه مجلسن، نهادی دمکراتیک بر آمده از انقلاب مشروطیت را به تعطیلی کشاند و دست به اصلاحات 6 ماده ای خود زد آنرا "انقلاب شاه و مردم " نامید، اصلاحاتی که در واقع  به نو سازی نظام  دیرینه استبدادی  انجامید، و بدان  جلوه ای "مدرن " بخشید و در آن جان تازه ای دمید.
 بهمین دلیل نه شاه و نه هیچ دیکتاتوری در کشورهای شمال آفریقا که عرب اند و مخترع دین اسلام، خود را مجری احکام قرآنی و برقرار کننده نظم و انضباط شریعتی نمی دانستند. حکومت های ارزشی و یا ایدئولوژیک نبودند. اگر شمشیر را به شریعت اسلام صیقل میدادند، میتوانستند بی مهابا تر و با اطمینان خاطر بیشتر  آنرا بر سر هر جنبنده ای بجرم محاربه با الله فرود آورند. خون بیشتری بریزند بدون آنکه انزجار مردم را برانگیز اند. چرا که دین اسلام، کین خواهی و کیفر ، خشم  و خشونت را توجیه و مشروع، و"قدسی " مینماید. اگر مردم تونس به خود سوزی بوزازی واکنش نشان میدهند و بارگاه دیکتاتوری را به آتش میکشانند به آن دلیل است که آنها در زندان بزرگ شریعت اسلامی بزور شمشیر گرفتار نشده بودند. به قصاص و کین خواهی،  به اعدام و حد زنی در ملا عام خو نگرفته بودند. آنها هشت سال جنگ و خونریزی، کشتار منافق و مجاهد و چریک، دمکرات و آزادیخواه، قتل های زنجیره ای و وقایع کهریزک را تحمل نکرده بودند. افروده بر این نه نظم جهانی را تهدید میکردند و نه با غرب برهبری آمریکا بستیز بر میخواستند. هیچیک از آن دیکتاتورها لباس مقدس دین را به تن نداشتند. یا با لباس نظامی با زرق و برق و مدال های فراوان ظاهر میشدند یا در لباس فاخر دیپلماسی. شاید اگر شاه عمامه بسر و عبا بتن میکرد، پیشانی پینه بسته را برخ میکشید، سخنان خود را با آیه های قرآنی و برشمردن جد و آباد امامان آغاز و مردم را به صلوات دعوت مینمود، شاید تاج و تخت خود را میتوانست برای فرزند بجای بگذارد.
در حال حاضر، حکومت اسلامی انسانهای بی گناه، کسانی که از ابتدایی ترین حقوق خود محروم بوده اند، مثل محرومیت از حق دفاع از خود، در ملا عام و روزانه بدار مجازات میآویزد. طبق آخرین خبر، در شش ماه گذشته 649 نفر به پای چوبه دار رفته اند. افزایش اعدام ها بیانگر این واقعیت است که اعدام ها بعنوان عامل بازدارنده جنایت بکار گرفته نمیشود و اگر هم گرفته میشود، افزاییش جرایم نشان میدهد که چندان تاثیری ندارد. آنچه بدان باید توجه داشت آنستکه این اعدام ها تحت مراسم و تشریفاتی راه اندازی میشوند. نظام مقدس اسلامی، مراسم  اعدام و قصاص و سنگسار را بعنوان یک مراسم دینی بر گزار میکند، چنانکه گویی آن مراسم به فرمان الله، خدای یکتا و یگانه بر پا میشود، وهیچ بشری دیگری  نمیتواند گرداننده آن مراسم باشد. الله است که کیفر میدهد. مراسم اعدام، با پخش نوای شور انگیز  قرآن  آغاز و پایان می یابد، نوایی ماورایی که هرگاه و هر کس که بدان گوش فرا هند،  احساس بیم و هراس را در آنها  زنده میسازد. بزبانی دیگر مراسم اعدام را چنان اجرا میکنند گویی که الله خود حضور دارد و طناب شریعت را او ست که به گردن متهم میاندازد. چهره مخفی جلاد ان بازتابنده این حقیقت است که آنان نه خود بلکه الله را مسئول میدانند، چون بعنوان یک انسان احساس شرم میکنند از اینکه مامور پایان بخشیدن به زندگی انسان دیگراند. در غیر اینصورت به چه دلیل فرو مرتبه ترین دژخمیان نظام، آنانکه محکوم را آماده نموده و طناب شریعت را بگردنش میآویزند، چهره خود پنهان میدارند؟ آنها از انسانهای دیگر شرم دارند نه از الله. زیرا که الله آنها را بخوبی می شناسد و در آنها ست که تبلور یافته است. طنین کلمات آسمانی قرآن دال بر تایید شنیع ترین کنش انسان ها ست. که انتقام و کین خواهی امر الله است. الله خطا کار را نمی بخشد او را به مجازات میرساند.
به بیان دیگر، نظام ولایت، بر خلاف نظام های دیکتاتوری، به خشونت و انتقام جویی تقدس می بخشد. آنرا  میستاید. کدام شیعه پیدا میشود که انتقام خون امام حسین را زشت و گناه آلود بشمار آورد؟ داعشی ها در اطاعت از امیال و اراده الله و پیامبر اسلام است که سر انسانهایی که باسارت در میآورند از تن جدا میسازند و یا وقتی که آنان را دستجمعی به تیر میکشند و در قفسهای آهنین بآتش میکشند. انتقام و کیفر از ذات الله بر میخیزد. نمیتواند عاری از تقدس باشد. الله پاداشت دهد اگر فرمان او را اجرا کنی و عذاب دهد اگر نافرمانی و سرپیچی نمایی. اگر الله خشم و خشونت و انتقام جویی را منع میکرد، آیا مردان خدا هنوز در راه خشنود ساختن الله دست به جهاد و شهادت میزدند؟ خون دیگری را تا آخرین قطره خون خود میریختند تا به فردوس برین راه یافته، تا ابد با حوریان باکره همآغوش شوند؟ بنا بر تحلیل کارشناسان، آنچه داعشی ها را  یک نیروی مهیب و پیروزمند ساخته است آن استکه همه آنهای که به داعشی ها میپیوندند، جنگجویانی سلحشور، بی مهابا و آماده جان دادن اند. بعبارت دیگر، آناکه در راه آئین الله آماده نوشیدن شربت شهادت اند، بسی بسیار سخت میجنگند، سختر انتقام ستانند و در کمال خونسردی، سر انسان دیگری را از تن جدا میکند. معلوم است که ارتشی که فاقد آرمان و یا نظام ارزشی است، هرگز نمیتواند تاب مقاومت آورد در برابر لشگری که خود را صاحب "رسالت الهی " میداند و بدان امیدوار است که روح خود را از زندان تن آزاد سازد.
قدسی سازی خشونت و خوار سازی انسان در حکومت اسلامی با تیر باران سران رژیم شاه بر فراز بامی که بر روی سر امام خمینی قرار داشت، آغاز گردید. چرا که امام خمینی مظهر دین مقدس اسلام بود و جلوه الله بر روی زمین. اینکه تیر بارانها در  مجاورت وی  و بدون شک تایید و تصدیق وی بوقوع میپیوست، بآن خونریزیها تقدس میبخشید. تصاویر سوراخ سوراخ شده اجساد اعدام شدگان در روزنامه های صبحگاهی، گویی بدان جهت انتشار میافتند تا آتش انتقام را در جامعه خاموش نمایند.  به آن جنایات مخوف نه تنها اعتراضی نشد نه در حوزه های علمیه و نهه در دانشگاه ها بلکه بعصا، انقلابیون شاکی بودند که خیانتکاران را چه نیاز به محاکمه است. البته امام خمنینی در سخنرانی ای که هرگز در زمانی که ایراد شده بود پخش نگردید، افسوس میخورد که از پیامبر اسلام بدرستی نیاموخته است چه اگر آموخته بود همانند او که گردن 700 نفر را در یک روز بر زمین افکند، او نیز باید در و پیکر کشور را می بست و حساب کافران و مشرکین را میرسید. آری او بسی غطبه میخورد که چرا "انقلابی " عمل نکرده است. ودر پیروی از پیامبر اسلام دست بکشتار نزده است.
رقم 649 اعدام در کمتر از 6 ماه در سال تنها در شرایطی میتواند بوقوع بپیوندد که انسان هم شان حیوان محسوب میشود.  قدسی ساختن مراسم اعدام، زشتی و پلشتی را از یک کنش ضد بشری میزداید و بجای آنکه احساس انزجار بر انگیزد احساس احترام و تسلیم را در مسلمان بیدار میسازد.  بی جهت نیست که مردم سخت مشتاق مشاهده مراسم اعدام اند. در چنین شرایطی، روشن است که مقاومت و اعتراض در برابر حکومتی که بر اساس شریعت اسلامی معماری گردیده است، هزینه ای بس بسیار سنگین در بر دارد. اعتراض کنندگان باین اعدام ها و مدافعان حقوق بشر هم اکنون در زندانها بسر میبرند.


بعضا بر آنند که انسان بنده ی شکم و ضرورتهای زندگی مادی است. درد مردم، درد بیکاری و گرانی ست، درد گرسنگی و فقر است، گویی که عاری از احساس اند و عاطفه، تهی از باور به اصلی و اصولی، اعتقاد به رسم و رسوم و سنتی. اگر چنین است فهم ما از انسان، چگونه میتوانیم از مردم انتظار داشته باشیم به قصاص و جنایت، به خشم و خشونت واکنش نشان دهند و درد و رنج نه گویان و دگر اندیشان را از زمان دستگیری تا زمانیکه طناب شریعت به گردن شان آویخته میشود، حساسیت نشان دهند و بجوش و خروش درآیند. مادی گرایان برآنند که اول باید به شکم مردم برسی. شکم گرسنه که نمیتواند به حق و حقوق بشری بیاندیشد، به انسان بودن؟ چگونه میتوان از انسانی که به شکم و نیازهای مادی میاندیشد، انتظار داشت که طناب شریعت را نه بر گردن مبارز بلکه بر گردن هر گناهکاری، بر گردن خود و جمع و جامعه احساس کند. که اعدام را توهین به انسان و خوار ساخت انسانیت بشمار آورد و برای براندازی آن به پا خیزد؟
البته بیگانکی با انسان و ارزش والای آن، تنها از مادی گرایی بر نمی خیزد بلکه در جامعه ی ما از شریعت دین اسلام است که ریشه گرفته است. شریعت برای آنکه بشر را بنده الله نماید با خویشتن خویش بیگانه اش میسازد. باورمند دیگر نمیتواند به آزادی و انسان بودن خود بیاندیشد. چون بعنوان بنده نه آزادی را تجربه میکند و نه بوجود آن به عنوان جوهر انسان آگاه میگردد. تسلیم و اطاعتی که در ما از طفولیت نهاده میشود ما را به بیگانگی با خویشتن، خو میدهد. ما میآموزیم که انسان هیچ و الله همه چیز است. بما میآموزند با شناخت الله است که بخود شناسی میرسی. در نزد عرفا و علمای ما کسب هیچ شدن و غرق شدن در الله، رسیدن به قله کمال انسانی ست. نقش شریعت را نمیتوان در شکل بخشیدن به کنش ها و واکنش ها، به احساسات و عواطف ما  کم اهمیت انگاشت. یعنی که شریعتی که رژیم دین بر اساس آن روزانه مرتکب جنایت میشود، شریعتی ست که با سرشت ما آغشته گردیده است، شریعتی که مظهر آن ولایت است و نهاد فقاهت.
برغم خوار داشت انسان در حکومت اسلامی، بسیاری هشدار دهند که نباید به "رهایی " بلکه، باید به همزیستی اندیشید، به انتخابات آزاد. به شریعت اسلام نباید هرگز دست اندازی نمود. رهایی مصیبت بار است. هیچ جنبش رهایی بخشی به آزادی نیانجامیده است. این شمشیر و یا ساختار قدرت است که باید دگرگون شود. البته چنین برهانی راه به آینده نمیبرد. یا روی بگذشته دارند و یا اینجا و هم اکنون است که مرکزی ست. آنچه جامعه ما را به بی تفاوتی و بیگانگی با خویشتن، کشانده است، آن است که نه شناختی از خود داریم و نه شناختی از آینده. شرایط موجود را لزوما ناشی از آنچه که هستیم، باز تابنده باور ها و ارزشهای خود نمیدانیم. فراموش میکنیم که مردم وقتی دهان به اعتراض گشودند، بر فراز بامها بار دیگر به آغوش الله اکبر پناه بردند. شاید هنوز قانع نشده بودند که الله اکبر در شرایطی که شریعت و شمشیر یکدیگر را یافته اند، نمیتواند کاری باشد.اصلاح طلبان سعی نمودند که با نسخه رحمانی شریعت، نظام ولایت را قانونمند سازند. چه خام و چه اندیشه کوتاهی؟
چرا ما نمیتوانیم از مردم خود بخواهیم که به درون خود باز نگرند و باورها و ارزش های خود را مورد ارزیابی قرار بدهند و هراس از رهایی از قید و بند شریعت بخود راه ندهند. که بشر میتواند بر خود چیره شود و فرمانفرمای خود شود و به آزادی دست یابد. البته که چنین نگاهی به انسان، تحت حکومت وحشت آفرین  شمشیر و شریعت به سادگی نمیتواند رشد و نمو نماید. چون تحت نظم شریعت مردم عادت میکنند که چیزی باشند که نیستند. یعنی که تظاهر، دروغ و وارونه ساختن حقایق از ضروریات بقا ست، از واجبات زندگی ست. همرنگ جماعت شدن اجباری ست. بنابراین، نمیتوانیم باشیم آنچه هستیم. ضرورتا دارای دو چهره هستیم. حجاب نماد این دو چهره گی و یا دو گانگی ست. یکی بیرونی است و قابل قبول، دیگر درونی است و خصوصی، در تضاد و نفی یکدیگر. این است که نه میدانیم کی هستیم. و نه میدانیم که چگونه میخواهیم باشیم. هم بخود دروغ میگوییم، هم بدیگری. چون ضعف و حقارت و خواری و بندگی ای که دچار آن هستیم باید بپوشانیم. . ما باید دست بدگرگونی باور ها و ارزشهایی بزنیم که دین در ما نهادین ساخته است. ما باید بنیان جهان دوگانه ظاهر و باطن را از بیخ بر کنیم و در یک جهان وحدت بخشیم، در جهان آزادی، جهانی که آزادی فرد شرط آزادی جمع است و بزرگ داشت انسان.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۴ تیر ۲۶, جمعه

بر فراز
منبر ولایت و یا خلافت؟





ولی فقیه، جلوه الله، خداوند یکتا و یگانه بر روی زمین، سید علی خامنه ای در روز جمعه، 29 خرداد 88، بر منبر ولایت، جلوس یافت و در دفاع از اخلاق و عدالت اسلامی به تادیب و تهدید زندگان پرداخت. باین ترتیب از قالب روبه به بیرون جسته در جلد کفتاری چرکین و خشمگین فرو رفت، غرید و خروشید. چنگال تیز و نیش های درنده اش را نمایان ساخت. دهان خود را گشود و نعره بر آورد و همه جنبندگان و زندگان را مورد خطاب قرار داد که سکوت کنید و ساکت باشید. نه جیک بزنید و نه ضجه کنید. آرام گیرید و به لانه های خود بخزید. که جای نگرانی نیست که من جوجه چوپانی را به نوچگی  خود برگزیده ام و او را مامور حفظ نظم و آرامش ساخته ام.

ولی فقیه، بر فراز منبر دین و قدرت  در خطابه خود به زندگان، بویژه به حشرات موذی و جانوران حامی خود، حرف آخر و نهایی خویش را اعلام نمود: که من آن بید نیستم که باین بادها بلرزم، من تبلور و حافظ کلام  و شریعت الله، خداوند بی همتا هستم. تسلیم و اطاعت، اصل و اصول اسلامی ست. این بوده است و خواهد بود. به احدی اجازه سرکشی، سر پیچی و یا نا فرمانی  داده نمیشود. اتهان ناپاکی را با تو دهنی پاسخ گویم. چگونه ممکن است که در حکومت دین خطائی بوقوع بپیوندد، تقلبی شود و نارو و نیرنگی بکار گرفته شود؟ آیا میتوان چنین ننگی را بر دامن اسلام نشاند؟ دزدی در حکومت اسلامی، آنهم دزدی رای مردم؟ آنها که در اعتراض  به نتایج انتخابات شرافتمندانه خرداد 22 به خیابانها ریخته اند، فریب یک فتنه را خورده اند، فریب "فتنه گران " و گر نه چگونه ممکن است در نظام دینی، نظام اخلاق و عدالت اسلامی به رای مردم خیانت شود؟ فرمانروای کل انزجار خویش را از اراده زندگان، اراده معطوف بدفاع از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود، حق گزینش، اعلام و بر آن مهر "شورش " و        "اغتشاش" نهاد و آنرای "فتنه " دشمنان اسلام قلمداد نمود. فتنه، وی تاکید کرد، رسم و رسوم دشمنان اسلام بوده است که همیشه خواسته اند « دل مسلمانان را مشوش کنند.»

خطبه رهبر معظم فقها، سرکرده آیت الله ها و یا کفتارهای خشمگین، تاریخی بود و تکان دهنده. از آرامش قبل از طوفان خبر میداد و از آن بوی وحشت و خون بمشام میرسید. او شمشیر خود را از نیام بر کشیده بود و به جویندگان رای و یا دشمنان اسلام هشدار داد که آماده است در دفاع از اخلاق و عدالت اسلامی و در پیروی از رسالت و امامت، هر سری را از گردن جدا سازد و هر خونی را بریزد. اما در این امر خود را مبرا از مسئولیت دانست و خاطر نشان ساخت که مسئولیت خونریزی احتمالی بر دوش آنهایی سنگینی خواهد کرد که «فرماندهان پشت صحنه» این فتنه هستند.

سخنان ولی فقیه ، یاد آور وقایعی ست که پیش از عاشورای حسینی حادث گردید، از جمله دعوت یزید، خلیفه حاکم بر مسلمانان، از امام حسین مبنی بر بیعت و حفظ و آرامش وضع موجود. با این تفاوت که  امروز، ولایت، نایب امام مظلوم و معصوم بر مسند خلافت جلوس یافته و در دفاع از فرمانروایی خود  آماده جنگ و خونریزی ست. در این راستا، بعضی از اندیشمندان اسلامی پیوسته بر آن عقیده بوده اند که هلاکت امام حسین بدست خلیفه یزید در حفظ  برقراری حکومت دین را باید عملی شایسته و قابل توجیه دانست، چه اگر پیامبر اسلام خود حضور داشت شورش علیه نظام الهی را با شمشیر اسلام سرکوب مینمود. رهبر آیت الله های حاکم، علی خامنه ای، در طی عمر پر زهد و تقوای خود پیوسته روضه شهادت امام را خوانده است و بر معصومیت و مظلومیت او اشک ریخته است، اما آنروز تاریخی، آن لحظه فراموش ناشدنی، بر فراز منبر قدرت گفتمان یزید را برگزیده بود، گفتمان فرمانروایی. که آماده است  در صحرای کربلا گام نهاده و حماسه عاشورا را بار دیگر باز آفریند.

اما، خلیفه یزید که بر فراز منبر ولایت خطبه خوانی میکرد با 72 تن برهبری امام مظلوم و خانوداه اش نبود که روی در روی قرار گرفته بود، بلکه با سیل خروشان و دریای متلاطم جنبدگان و زندگان روی در روی قرار گرفته بود. تنها کافی بود که میر حسین شال سبز خود را بر گیرد و شال سفید را بر گزیند و پیشا پیش امواج زندگان، گام در صحرای کربلا نهد. آنگاه اسطوره ی عاشورا به واقعیت پیوند میداد و منبر ولایت را از بیخ و بن بر میکند و برای همیشه به زباله دان تاریخ می فرستاد. میر حسین موسوی، خود یکی از نزدیکان خلیفه پیشین،  به نمایندگی از زندگانی که او را در انتخابات برگزیده بودند، حق خود میدانست که به یزید هشدار دهد که بخود باش که لشگر آزادی، لشگر روشنایی ست و بینایی که بر تاریکی و ریا کاری فائق خواهد آمد. که خلیفه خامنه ای با «خس و خاشاک» نیست که سر و کار دارد که با لشگر امید و نور است که در گیر خواهد شد. که این لشگر را تهدید به خون و خونریزی به تسلیم وادار نخواهد ساخت. که این دریای پر تلاطم انسانی، رمه ای نیست که نیازمند شبانی باشد. که یوغ  دین، غل و زنجیر تسلیم و اطاعت را از گردن و دست و پا بر گرفته و پاره، پاره نموده  و در سوی آزادی، بارگاه فقاهت را در هم خواهد کوبید. اما تاریخ درخشان مبارزه برای آزادی نگاشته نشد زیرا که میر حسین بر دوش زندگان، نیازمندان رهایی ظاهر شد، اما، به خلیفه، کفتار خشمگین و درنده، هشدار نداد که او ست که باید از اریکه خلافت فرود آید. که در صحرای کربلا این بار امام است  است که به نابودی خواهد پیوست و لشگر آزادی بر لشگر تسلیم و اطاعت، فائق خواهد آمد.

تاریخ اما بگونه ای دیگر رقم خورد. چرا که میر حسین همچون امام سوم در صحرای کربلا در خون خود نغلتید. او بعنوان رهبر فتنه گران به بند کشیده شد تا شاهد بقای نظام فرمانروایی و فرمانبری و یا خلافت ولی فقیه و تحکیم نظم تسلیم و اطاعت باشد. اما، حقیقت آن است، بهمین دلیل بسی بسیار تلخ است، که امامت، خلافت است و بر عکس خلافت، امامت و یا امام بر مسند قدرت یزید میشود و یزید تشنه و تنها در صحرای کربالا. افسوس که هنوز زندگان شیفته شهادت امام اند و خود را سخت تنبیه و مجازات میکنند چون به ناتوانی خود در ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش آگاه هستند و بجای آنکه همچون امام سوم راه شهادت را برگزینند به زندگی و این جهان فانی دل بسته اند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


ا






۱۳۹۴ تیر ۱۹, جمعه

حجاب اسلامی:
حفظ زنان از وسوسه های شهوانی مردان



اگر بگوئیم حجاب اسلامی ترین نماد نظام ولایت است، درست است که چیزی به گزاف نگفته ایم، اما هرگز بقدر لازم و کافی نگفته ایم. زیرا که حجاب نه تنها نماد نظام است بلکه پایه و بنیان آنست. حجاب را  بر گیر، رژیم دین فرو خواهد ریخت.

راستی حجاب چیست که چنان نقشی دقیق و تعبن کننده ای در حکومت اسلامی بازی میکند؟ براستی پندار و بینش علما و فقها مظهر دین اسلام از حجاب چیست که یک نظام اجتماعی را بر آن اساس پی ریزی کرده اند؟

این سوالها را پاسخی ساده نیست. اگر چه حجاب خود معنائی ساده و تهی از پیچیدگی ست. چرا که ظاهرا حجاب چیزی جز یک پوشش نیست. اما وقتی ستون یک نظام ایدئولوژیک و زیربنای یک جامعه شد، باید ضرورتا آنرا بیشر از یک پوشش دانست.

حجاب قبل از هر چیز یک حکم است، حکمی که در آن نه چند و چون است و نه چون و چرا زیرا که حکم حجاب یک حکم مطلق قرآنی است که مورد تایید بعضی و انکار چندی دیگر است. بهمین دلیل حکم حجاب حکمی ست ماورای قانون  و قانون ناپذیر. در بینش اجتهاد، حجاب چیزی ست که نه تنها نباید از آن گریخت بلکه آنرا همچون خیر در آغوش کشید. حجاب زیبا و مظهر عفاف است و پاکدامنی. کرداری است بزرگ و پر پاداش.

در این معنا حجاب یک پوشش ساده نیست. حجاب پوششی است ویژه زن. پوششی است که رخ و موی و برآمدگی و برجستگی های پیکر زن را پنهان می دارد از چشمهای ناپاک و هرزه مرد. حجاب چون زن را زیر پوشش خود پنهان سازد مرد را از وسوسه های شهوانی و شیطانی رها نماید و سبب شود که از یاد و ذکر ذات الهی غافل نماند. از "راه مستقیم " منحرف نشود، بیراهه نرود و در نتیجه مرتکب گناه نشود. بعبارت دیگر، در بینش فقاهت، حجاب بخودی خود حائز اهمیت نیست بلکه آن چیزی که حجاب زیر پوشش خود میبرد دارای اهمیت است: زن. این زن است که باید خود را در دنیای تاریک حجاب پنهان سازد. زیرا که زن در بینش فقاهت چیزی جز هوس و لذت و شهوت نیست. ماهیتا شر است و شرزا، غفلت است و بی خبری. زن سرچشمه گناه است. در سراسر کشور امام جمعه بر فراز منبر پیوسته از بد حجابی فغان برآرند و هشدار بخانمها که قواعد و مقررات حجاب را رعایت کنن.

به حکم حجاب، فقیه، زن را وظیفه دار و مسئول حفظ مرد از وسوسه های شیطانی و شهوانی و جسمانی میکند. زن بدون حجاب در چشم فقیه چیزی جز شی ای فریبنده و گمراه کننده نمیتواند باشد. آنچه و جود حجاب را برای زن ضروری و واجب میسازد آنستکه وی  عامل معاصی و گمراهی است . با پوشاندن زن در حجاب فقیه در آن اندیشه است که با بدکاری و گنهکاری بمبارزه برخیزد و زن را همچون "مروارید در صدف "- چنانکه فقیه به تمثیل گوید-  حفاظت کند. بنا براین فرضیه هرچه پنهان تر هوس و لذت و شهوت که مظهر آن زن است، عفاف و پاکدامنی زن بیشتر، حجب و عفت فراوان تر. هرچه زن وابسته، مطیع و فرمانبردار بهتر. فقیه زن را زیر حجاب پنهان میکند تا تقوی و پرهیزکاری بر جامعه حاکم شود. حجاب وسیله ایست در دست آیت الله ها و حجت الاسلام های حاکم در خدمت کنترل عوامل شرزا، هوی و هوس، لذت و شهوت. باین ترتیب، یعنی با پنهان ساختن رخ و موی و جسم زن در پس حجاب شر را بخیر تبدیل میکنند، امری که در اندیشه علما و فقها بعنوان هدف نهائی تارخ بشریت است. اگر فقیه حکم حجاب را مطلق و اجباری میکند بآن دلیل است که خود را عامل برقراری خیر میبیند. چون خیرخواه است. چون در پی  برقراری تقوی و پرهیزکاری و رستگاری ست. این وقتی به سر انجام خواهد رسید که عوامل شر، بویژه زن، در کنترل تام و تمام قرارگیرد اینست وجوب حکم حجاب.

اگر در حکم حجا ب چند و جون بیشتر آوریم، خواهیم دید که حکم حجاب دارای نقص بزرگتری ست بلحاظ علم الهی. حکم حجاب، بیانگر این حقیقت است که وجود و هستی زن بخودی خود هدفی ندارد. موجودیت ش در سوی رستگاری مرد است، نه رستگاری خویش.  هدف خلقت مرد است نه زن. هستی زن به لحاظ هستی مرد است که اهمیت دارد. گوئی که اراده بر آن بوده است که زن پنهان باشد و ملک خصوصی مرد.  خدمتگزار باشد و پنهان و  نا موجود. گوئی که عقل و خرد نهائی، شر(زن) را خلق کرده است که خیر آفریند. رستگاری امکان پذیر است اگر زن بمثابه ترکیبی از احساسات تند و آتشین و عواطف پرشور و سرکش، مهار شود.  بعبارت  دیگر، زن همچون حیوانی باید اهلی شود تا بتوان از آن بمنظور رستگاری و بر قراری خیر، سود جست.

در این معنا گذشته از آنکه حجاب بیانگر نابرابری زنان و مردان بلحاظ خلقت اند،  بلکه حکمی است شکننده قصد و غرض الهی در آغاز خلقت. اول هستی را بزن میبخشد بعد به نقص کار خود آگاه میشود. لذا با حجاب برآن پرده میکشد و کنترل آنرا باین طریق واجب میشمرد. همراه زن، حجاب را  نیز میآفریند که بوسیله آن مرد بتواند زن را اهلی سازد. در چنین صورتی آیا میتوان بآن اراده الهی و نهائی، عقل و خرد نیز نسبت داد؟ چرا که حجاب در واقع نقی هستی است. حجاب هستی زن را ناپدید نموده به نیستی تبدیل ش میکند. حجاب بیان نیستی زن است، نه هستی او. اگر زن دارای هستی است چرا و بچه دلیل باید پنهان باشد. تنها دلیل آن میتواند مرد و رستگاری او باشد. زن را در جمع زنان نیازمند حجاب نیست. در برابر مرد است که باید خود را پنهان سازد. زیرا که همه بدیها و نابسامانیهای اجتماعی از بی حجابی و بد حجابی برمیخیزد.

البته فقهای عالم، برآنند که حجاب هرگز مانعی بر تعالی مقام زن در جامعه نیست و با آن تضاد و تصادمی ندارد. حجاب هرگز راه ترقی و پیشرفت را بر زن نمی بندد و عقل و خرد را از او سلب نمیکند. که حجاب تنها پوششی است بر عفت زن. از او حق و حقوقی را نمیگیرد و بدین لحاظ نقشی در تعیین جایگاه اجتماعی زن ندارد.

با حکم حجاب، فقیه زن را از یکطرف تحلیل میبرد و ناچیز میکند و او را تا حد یک شی قابل استفاده جنسی تقلیل میدهد .  به بهانه حفظ پاکدامنی او را ببند میکشد و حجاب را بر او تحمیل میکند، از طرف دیگر بر او همه راههای ترقی و پیشرفت را میگشاید. از یکطرف بوسیله حجاب، هستی اش را نفی میکند؛ عقل و خردش را بآن اندازه ناچیز بشمارد که حق گزینش پوشش مناسب را از او سلب میکند و از طرف دیگر او را آزاد میگذارد که با مردان برای اشغال جایگاهی بهتر در جامعه به رقابت بپردازد. فقاهت مسئولیت پاکدامنی را بر دوش زن میگذارد، درست بآن دلیل که زن را موجودی یک بعدی میبیند: هوی و لذت و شهوت. اگر چنین نیست ، اگر در بینش فقاهت زن چیزی بیشتر از هوس و لذت و شهوت است، اگر در  نهاد ش عقل و خردی همچون عقل و خرد مرد بکار گرفته شده است، چه نیازی ست به زندانی کردن زن در پس حجاب؟ حجاب فقاهتی نشان بی خردی ست.

عفاف و پاکدامنی ظاهری بواسطه حجاب اگرچه فاقد ارزش است اما در بینش فقاهت ولاترین ارزشها ست. اینست که هرآنچه این ارزش را زیر سوال برد و در نفی آن بکوشد در دستگاه عدل و عدالت ولایت مجرم و گناهکار شناخته میشود.  البته که مجرمین زنان هستند نه مردان که به حرا می بزن نگریسته اند. آلودگی در نگاه مرد است، با این وجود، فقیه حکم به دستگیری و مجازات و شکنجه؛ تنبیه و تادیب زن میدهد. فقیه وقتی زن را دستگیر میکند، او را به جرمی دستگیر میکند که خود در ارتکاب بدان بی گناه است. جرم زن وجود و هستی اش است، برآمدگیها و برجستگی پیکر اوست اگر پوشیده نشود، فساد انگیز است و سبب نادرستی و فحشا ست.

حال آنکه زن بودن هستی زن است. در این، اراده از او نیست،  بلکه از نیروی هستی بخش است. زن یعنی  چیزی غیر مرد، چیزی ظریفتر و لطیف تر، چیزی دقیقتر و با بارد هی بیشتر. چیزی به کما ل نزدیکتر، هم بلحاظ احساسی و عاطفی و هم بلحاظ فیزیکی. اگر رخ و موی و پیکر زن زیباست و سزاوار ستایش چرا گناه از او ست. آن دانای کامل و هستی بخش، خدای یکتا و یگانه را نتوان چنین کوته خرد و کوته نگر، تصور نمود که هستی بزن دهد بعنوان انسان، اما در نهاد ش بجای عقل و خرد، زشتی و شر بکارد و آنگاه او را مجرم و گناهکار و سزاوار تنبیه و مجازات بشمارد، اگر موی افشان و چهره زیبا و برآمدگیها و برجستگی های پیکر خود، همه هدایای آفرینش، نمایان سازد.

اما حجاب تنها بیانگر پستی و فرو زیستی زن نیست. حجاب نشان حقارت و خواری مرد نیز هست. درست است که فقیه بوسیله حجاب برتری مرد را بر زن تثبیت و پا برجا میکند، اما او را نیز ناچیز و خوار بشمارد. از یک طرف فقیه حافظ منافع مرد علیه زن است. او را  مجاز در تعدد همسر کند و زن را بلحاظ حقوقی و قانونی وابسته بمرد ، ولی از طرف دیگر، مرد را موجودی تابع امیال و شهوت خود پندارد و ضعیف و ناتوان در عقل و خرد. با رویت زن از خود بی خود و مرتکب زشتی و معاصی شوند.  بدلیل این سستی و تزلزل است که مردان نیز باید مهار و محروم و کنترل شده  و به عقل و خرد نظام اسلامی تسلیم شوند. ولی فقیه، زنان را زندانی کرده و هرگونه کوششی را برای رهائی از بند حجاب سرکوب نموده و مردان را بزندان بانی آنان گمارده است. حجاب تنها وسیله کنترل و سلطه بر زن نیست، بلکه وسیله تسلیم و اطاعت مرد نیز هست، تسلیمی که هم اخلاقی و مذهبی ست و هم سیاسی، اینست که تسلیم به فقیه تسلیمی است تمام و کامل.

حکم حجاب، همجون دیگر احکام شریعت، در واقع بمثابه حکمی است سیاسی در خدمت حفظ و برقراری حکومت مطلق گرای اسلامی.  وسیله ایست برای سرکوب و کنترل اجتماعی. نظام ولایت نمیتواند از یکطرف انسان را آزاد فرض کند، از طرف دیگر احکامی را همچون حکم فقاهتی حجاب که در آن هزاران هزار چند و چون رواست، مطلق سازد. اجرای بدون چون و چرای حکم حجاب در جهت ثبات و تداوم نظام استبداد مظاعف دین و قدرت  است. حکومت ولایت در هر لحظه و در هر شرایطی خود را آزاد میبیند که تحت نام بد حجاب بگیرد و ببندد و  تنبیه و مجازات کند، یعنی که زنان را برغم میل شان بداخل مینی بوس "ارشاد " کنن.  بی نیاز از گفتن است که نظامی که بر اساس حجاب بنا گردیده و سلطه تمام و کامل خود را بآن وسیله  بر جامعه تحمیل کرده است با برداشت حجاب نیز فرو خواهد ریخت.

برخی از احکام قرآن در ارتباط با حجاب:

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکى لَهُمْ؛ ای رسول ما مردان مومن را بگو تا چشم ها از نگاه ناروا بپوشند و فروج و اندامشان را محفوظ دارند، که این بر پاکیزگی جسم و جان ایشان اصلح است


قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ (نور؛30) ای رسول ما به مردان مؤمن بگو تا چشم ها .از نگاه ناروا بپوشند
قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ(نور؛31) ای رسول به زنان مؤمن بگو تا چشمها را از نگاه ناروا بپوشند

. فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ(احزاب؛32) پس زنهار نازک و نرم با مردان سخن نگویید؛ مبادا آن که دلش بیمار (هوا و هوس) است به طمع افتد.

وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ(نور؛31) و آن طور پای به زمین نزنند که خلخال و زیور پنهان پاهایشان معلوم شود.


فیروز نجومی
Firoz  Nodjomi
































































۱۳۹۴ تیر ۱۲, جمعه


الله: آموزگار بزرگ
بیرحمی، خشونت و کین خواهی




اعدام در ملا  عام و یا مخفیانه در سیاهچالهای ولایت، بیک امر عادی و واقعیتی روز مره تبدیل شده است. مردم به پیکر جوان و یا جوانانی که از دکل جرثقیل آویزان شده اند، خوی گرفته و به تماشای مراسم اعدام چه شتابان که نروند، گویی که جشن و سروری بزرگ در راه است. اگرچه متهمین سیاسی و دگر اندیشان را در خفا، پشت درهای بسته و در تاریکی، دور از چشم بستگانشان بدار آویخته، جسم بی جانشانرا خود به خاک می سپارند.

در حکومت اسلامی، همچنانکه هیچ بلند مقامی را نمیتوان مسئول نتایج تدبیر و مدیریت سیاست و یا برنامه ای شناخت، هیچ کس را هم نمیتوان مسئول اعدام ها دانست، مسئول بالاترین شکل بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی. آیا غرض از این کشتار در پیش چشمان پیر و جوان، زن و مرد و کودک، بخشی از معماری یک جامعه اسلامی ست، جامعه ای، الگو برای بشریت؟ چه هدف ولائی؟

تردید، اما، بخود راه نده که آیت الله ها، علما و فقها برهبری ولی فقیه، مظهر دین و قدرت، از نتایج ناخواسته و پیش بین ناشده پروژه جامعه اسلامی، که تاکنون سخت مصیبت بار و ویران کننده بوده است، بی خبراند. چه نهایتا نه آنها بلکه الله، «خداوندی که بجز او هیچ کس دیگری نیست، مسئول شناخته میشود، بویژه مسئول بالاترین شکل بیرحمی و خشونت و کین خواهی.  یعنی که بدار آویختن جوانانی که بدرستی معلوم نیست جرم و گناهشان چگونه به ثبت رسیده است و در کدام داده گاه محاکمه و محکوم گردیده اند.

خانم نرگس محمدی، یکی از فعالین حقوق بشرنقل میکند که وقتی پرونده چهار جوان کرد را که در اواخر اسفند ماه سال گذشته اعدام شدند، بعنوان وکیل مدافع، پرونده های آنان تنها حاوی یک برگ بود و آنهم حکم اعدام ، نه کیفر خواستی، نه نسخه ای از بازجویی ها و بازپرسی ها خبری بود، چنانکه گویی حفظ حق و حقوق محکوم، تشریفاتی زائد و بی معنی ست.  چرا که پاسدار و بازرس و بازجو و قاضی همه خود را نهایتا در برابر ولی فقیه مسئول میدانند، مقام و مرتبه ای که خود را در برابر هیچکس مسئول نمیداند و به هیچ بنده ای پاسخی نگوید.. عوامل ولی فقیه وقتی متهم به  "محاربه "  را به دار میآویزند، نفسی برضایت بر آرند که از حق و حقوق الله دفاع میکنند، از یکتایی و یگانگی او نه از حق و حقوق ملت. آنها در واقع به ملت خیانت میکنند تا در خدمت الله در آیند.

واقعیت اما آنست که از زمانی که متهم در چنگال پاسداران دین گرفتار آمده و برگهای پرونده روی هم تلنبار و متهم در سکوی شکنجه و زیر ضربات مشت و لگد و شلاق مورد بازجویی قرار میگیرد، الله حضور دارد. بازجو مگر میتواند بدون ایراد «بنام خدایی که مهربان و بخشنده و یا "الرحمان و الرحیم" است تازیانه خود را بر تن محارب فرود آورد؟ بازجو احساس میکند که با هر ضربه شلاقی که بر پیکر محارب وارد میآورد، گامی به دروازه بهشت نزدیک تر میشود. به این دلیل است که سخت و بیرحمانه میزند، میکوبد و تجاوز میکند. اگر رسول الله، سر بیش از 700 یهودی را بجرم محاربه بر زمین می افکند، چه ایرادی بر شکنجه و اعدام محارب خواهد بود؟ مثلا آیا معلوم شد مسئول قتل جوان تنومندی همچون ستار بهشتی، و یا خانم ژاله کاظمی، چه کسی بوده است و چگونه بقتل رسیده اند؟ اینها و صدها مورد جنایات دیگر همچون قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 که تعدادشان را بیش از 4000 تن تخمین زده اند و یا قتل های زنجیره ای، بدست کسانی عملی شده است که به "جهاد" و "شهادت " در راه تحصیل رضایت الله،، اعقاد دارند. چون زندگی ابدی در کنار حوری های بهشتی در انتظارشان هست، دست خود را بهر جنایتی آلوده میکنند. هم در این دنیا پاداش دریافت میگیرند و رستگار میشوند و هم در آخرت. همچنانکه شاه امامان، امام حسین برای تحصیل خشنودی الله تن به شهادت داد . بدون تردید وقتی بازجوی معروف حسین شریعتمداری، رئیس تف لیس ولایت،  آمپول هوا را به سعیدی سیرجانی تذریق میکرد که نفس را در سینه اش حبس کند، میدانست که دست به جهاد مقدس میزند. چه افتخاری بالاتر از این. بی جهت نیست که در ردیف  یکی از بزرگترین شیپور زنان ولایت در آمده است.

بگذریم که بعضا، از پیامبر اسلام، عیسی مسیح میسازند، چنانکه گویی همیشه به زبان صلح و دوستی سخن گفته است، نه بیرحمی، نه خشونت و نه انتقام ستانی، نه تننبه و مجازات را بر  "بندگانی " که از تسلیم و اطاعت سرباز میزده اند، روا داشته است. چه، خدایی که او را بعنوان رسول خود برگزیده است، الله،، الرحمن و الرحیم است. بسیاری فراموش میکنند که این الله است که خود را چنین مینامید. که خدایی که بی همتا و یکه تاز میدان است، میتواند بهر گونه که اراده کند  خود را به توصیف در آورد. در غیر اینصورت چگونه الله میتواند بندگان خود را به تسلیم و اطاعت فرا بخواند. در صورت سرپیچی از اراده و فرمان الله است که در می یابیم خداوند بخشنده مهربان، دوزخی را مالک است که انسانهای خطاکار را به دردناک ترین تنبیه و مجازات، یعنی عذاب تا ابد محکوم مینماید. عذاب "الیم " را الله بارها در قرآن  با جزئیات و دقت بسیار توضیح و توصیه میکند. باینترتیب برخلاف صفاتی که بخود نسبت میدهد،  لله آموزگار بزرگ خشونت و انتقام ستانی ست.

تحلیل گران و ناظران، اکثر اعدامهایی که در حکومت اسلامی واقع میشوند، بدرستی اعدام های "سیاسی " خوانده اند. چرا که  در سوی اهدافی همچون حفظ و تداوم ساختار قدرت از طریق ایجاد رعب و وحشت، صورت میگیرند. اعدام در ملا عام، نمایش اقتدار و بی اعتنایی به حق و حقوق بشر است، مخابره پیامی ست به مردم مبادا یکبار دیگر به جوشش و خروش برخیزند و دهان باعتراض بگشائید. که ترس و هراس در دل مردم افکنند و آنها را چون سی و چند سال  گذشته خاموش و ساکت،  نگاه دارند.

اما، اعدام ها، قبل از آنکه سیاسی باشند، اعدام هایی هستند دینی. شاید یا آوری این نکته لازم باشد که در اعدام های سیاسی، خدا در مجازات و تنبیه محکوم، بویژه اعدام بشر بدست بشر دیگری، دخالتی ندارد. در حالیکه در اعدام های دینی، خدا  نقش اصلی را بازی میکند. آیت الله های حاکم به احکامی که الله در قرآن صادر فرموده است رجوع میکنند و  مبدا تصمیمات، سیاست ها و برنامه های خود از جمله اعدام قرار میدهند. مهم نیست که در قانون بشری چه چیزی مقرر گشته است.

 حکومت ولایت خود را مستلزم به قوانین و احکامی نموده است که ریشه در شریعت و کتاب آسمانی و مقدس قرآن دارد، نه در خواست معطوف به عدالت ملت. این است که در حکومت اسلامی قانون و احکام قضایی و گذراندن مراحل قانونی ، تشکیل پرونده و بازجویی و اثبات جرم در دادگاه در حضور هیئت منصفه، همه یک تشریفات زائد و بی معنایی بشمار میآیند، نه روش عقلانی در سوی حفظ حق و حقوق محکوم..

 در زمان شاه خون سرکشان و دگر اندیشان و مخالفان به پای تخت شاهی  ریخته میشد، امروز  به پای منبر ولایت، جلوه الله، جانشین امام زمان، باید ریخته گردد. در آن دوران اعدام بد و اسفناک و غم آور بود و نسبتا معدود، بویژه در مقایسه با شرایط کنونی. اما، در حکومت اسلامی اعدام یک امر مقدس محسوب میشود و بفرمان الله است که باحرا در میاید. حکومت اسلامی اصلا نگران گسترش قتل و جنایت، خشونت و انتقام ستانی در سطح جامعه نیست. چرا که استفاده از ابزار خشونتبار اعدام نه تنها بازدازنده جرمی نیست بلکه  در دامن زدن به نا امنی و قتل و جنایت نقش اساسی بازی میکند. یعنی که در طی 36 سال گذشته برغم تعداد روز افروزن اعدام ها، خشونت و انتقام ستانی بنا بر گزارشهای رسمی روند صعودی داشته است که خود دال بر این واقعیت است که اعدام نه تنها در باز داشتن جرائم جنایی، تاثیری نداشته است  بلکه یکی از دلایل بسیار مهم گسترش آن بوده است.

در تعجب هستم که چه میشد اگر الله، پای خود را از این جهان بیرون میکشید و بشر را آزاد میگذارد که بر اساس اراده و میل خود زندگی بگذراند و به پیروان خود بجای خشونت و کین خواهی، انسانخواهی و آزادی میاموخت، آیا  امام خمینی و جانشین او خداوندگار خامنه ای، دست بقتل عام و کشتار و جنگ و خونریزی میزدند و جهاد و شهادت را سرلوحه زندگی خود قرار میدادند؟

آنچه اینجا باید بآن توجه داشت این واقعیت است که این اعدام ها بدست شاهان فاسد و سست عنصر و آلوده به آفت قدرت صورت نمیگیرد بلکه بدست کسانی اجرا میشود که خود جلوه ی الله و پیغمبر و امامان معصوم اند. پاک و مطهرند و مظهر زهد و تقدس و تقوا. حکم اعدام، بدست قضات خود فروخته و بمنظور خشنودی شاه، صادر نمیشود، بلکه بامضای مردان خدا باجرا در میاید، مردانی که زندگی خود را به تمامی، وقف ستایش و حمد الله میکنند. از این مردان هرگز عملی بر نخیزد که مورد تایید و تصدیق الله نباشد، چه مجتهد باشند و چه مقلد، چه آیت الله ای  که احکام اعدام را امضا میکند، چه آن بسیجی که قمه بر کشد و بر پیکر معترض فرود آورد. یعنی که بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی وقتی باوج خود میرسد که در پاسخ به خواست و میل اراده خداوند یکتا و یگانه، الله صورت میگیرد. هرچه تعهد و مسئولتیت نسبت به الله شدید و محکمتر، تقلیل انسان به حیوان، بیشتر و عمیق تر، حیوانی زبان بسته، دست بسته و چشم بسته که همچون یک گوسفتند قربانی میتوان سرش را از تن  جدا نمود.

ارزشهایی که نظام عدالت اسلامی بر آن قرار گرفته است، بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی، هم اکنون از انحصار حکومت اسلامی برهبری آیت الله ها بیرون آمده است. آیت الله ها دیگر یکه تاز میدان نیستند. هم اکنون ما شاهد ظهور الگوی بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی، در فرقه های مختلف خلافت گرای جنبش های اسلامی هستیم.  داعشی ها، النصره ها و بوکوحرامها و دیگر جنبشهای اسلامی در کلام الهی همان ارزشهایی را یافتند که حکومت اسلامی وجود و بقای خود را مدیون آنها ست. یعنی که صرفنظر از گرایش های مخالف و متقاوت در درون اسلام،  همه آنان شیفته بازگشت به دوران رسالت اند، دورانی که جنگ و غارت و چپاولگری مرسوم و   بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی شیوه ی  زندگی بوده است. زمانیکه امام خمینی بر منبر قدرت جلوس یافت، به پیاده سازی ارزشهای دوران رسالت ویا دروران عشیرتی، پرداخت. داعشی ها نیز همچون آیت الله ها با بر افراشتن پرچم الله به دوران رسالت بازگشته، گردن زدن و سوزاندن اسیران و فروش زنان اسیر بعنوان غنائم جنگی بکار میگیرند که نظام تسلیم و اطاعت و یا دیین الله اسلام را  توسعه و گشترش دهند. جنبش های اسلامی، همچون حکومت اسلامی نشان داده اند، در دفاع از خدای رحمان و رحیم دست بهر جنایتی میزنند. هم اکنون هر ده و شهری که بدست دولت خلیفه اسلام میافتاد، مردم آن دیار خانه و زندگی را رها نموده آورگی را بر زندگی در زیر سلطه داعشی ها ترجیح میدهند.

آنان که تا کنون به دست الله  بر دار مجازات آویخته شده اند به جرگه  قهرمانان ملت پیوسته اند. آنها ستارگانی هستند که تا ابد در تاریخ ایران میدرخشند. اما حکومت ولایت باید آگاه باشد که از دل آئین الله است که محارب زاده میشود و باید انتظار لحظه ای باشد که مردم ایران در تایید و تصدیق راه قهرمانان ملت فریاد بر آورند که ما هم محاربیم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi














۱۳۹۴ تیر ۵, جمعه

رمضان:
زمینه ساز نظام فرمانروایی و فرمانبری



روایات بسیاری از امامان نقل شده است که گفته اند ماه رمضان، ماهی ست "مبارک" بآن دلیل که قرآن 
کریم، کتاب مقدس و آسمانی، کتابی که حاوی سخنان الله، خداوند بی همتا ست بواسطه "وحی" بر پیامبر اسلام نازل گردیده است. همچنین روایت است که در ماه رمضان الله، رحمت و رحمان خود را به منصه ی ظهور میرساند و همه ی "حاجت " ها را بر آورده میکند، دروازه دوزخ را بسته و دروازه بهشت را گشوده نگاه میدارد که بندگان با تقوا و پرهیزکاربتوانند در این ماه وارد بهشت شده و از نعمات بی پایان آن بهره بر گیرند.

مهمتر از همه، اما، این واقعیت است که رمضان ماه بیداری وجدانها ست. چرا که تجربه درد و رنج گرسنگی و تشنگی، غنی را آگاه سازد از فقر و گرسنگی. بعضا، بر آنند که اراده الله مبنی بر صدور احکام رمضان، آموزش "عدالت" به بندگان خود بوده است که تاریخ طولانی رمضان نشان میدهد تا کنون پیدانشده است ثروتمندی، مالک، فئودال و یا تاجر و سرمایه داری، بخشی از ثروت خود را با فقیر و گرسنه تقسیم کند و توازن و تعادلی در جامعه ایجاد نماید، نسخه ای برای درمان نابرابری های طبقاتی و بی عدالتی اجتماعی که براساس شواهد تاریخی نه ناپدید گشته است، نه تقلیل بلکه شدت پیدا کرده است. حتما الله منظوری جز پند و اندرز نداشته است وگرنه دارندگان مال و مکنت را هشدار میداد که چنانچه از فرمان الله سرپیچی کنند راه خود را برای ورود به دوزخ هموار میسازند. نه اینکه تصادها و نابرابری طبقاتی لزوما با فرمان و اراده الهی ناپدید شدنی ست. برخی از اسلام شناسان اروپایی، مثل ماکسیم رادینسون شواهدی از قران ارائه میدهد که نشان دهد که اسلام را با سرمایه داری در ستیز و خصومت نیست بلکه اندیشه سرمایه داری را در گفتار الله میتوان مشاهده نمود. البته دوستان مارکسیت، تعبیر و تفسیر اسلام بعنوان دینی عدالت خواه را ترجیح میدهند و برای توجیه وحدت با نیرویی ذاتا ارتجاعی و وابسته بکار میگیرند. دفاع خسرو گلسرخی از اسلام در دادگاه نظامی، نقش بس بسیار بزرگ و تاریخی در مشروعیت بخشیدن به ورود دین در عرصه سیاست بازی کرد.

 علما و فقها ، صلح و صفا، گذشت و بخشندگی را از خصائص برجسته رمضان میدانند و بر آنند که رمضان فرصتی برای ترک آن کنش های انسانی که همراه است با ارضای خواهشهای نفس و لذت تن، از خورد ن و نوشیدن گرفته  تا چگونگی و حد و حدود آمیزشهای جنسی. یعنی که ماه رمضان، زمان رفتن آلودگی ها از درون است و تزکیه ی نفس انسانی از غرایز حیوانی. که رمضان هدیه ایست که الله،  به "بندگان" خود اهدا نموده است که آزار و سختی تن را بپذیرند تا بتواند بر امیال سرکش خود فائق آیند و خویشتن را به امر و اراده ی خداوند، تسلیم نموده و الله را خالصانه حمد گویند و ستایش کنند. هرچه بیشتر از خود بریده و در اندیشه ی الله غرق گردد بشر، هرچه بیشتر ریاضت کشد و بر تن سختگیرد و خود را تحلیل برد، قدمی به الله نزدیکتر شود. معروف است که امام علی، امام امامان، روزه خود را با یک عدد خرما پایان میبخشید. کارنامه رمضان در این مورد نیز بسیاهی میزند. نه تنها انسان ها را انسانتر نکرده است بویژه در کشوری مثل کشور ما که اسلام بر آن حاکم است بلکه سبب تقلیل انسان به حیوان نیز گشته است. چون سخن از حق و حقوق بشر، از کفر بر میخیزد و کفر گرایی. چه تعجب اگر مردم بیکدیگر با خبث و کینه بنگرند و بسی بسیار سریع دست به انتقام زنی زنند. چون جبران می طلبد سر خوردگیها و سرکوب غرایز طبیعی انسانی.

اما این بدان معنا نیست که رمضان رفتار و کردار مردم را تحت تاثیر قرار نمیدهد. واقعیت. آنست که در ماه رمضان زندگی روز مره و هر آنچه که از روی خوی و عادت انجام میشود، بحالت تعلیق در میآید، بویژه در جامعه ایکه آئین شریعت اسلامی برآن حکومت میکند، اطاعت از قواعد و مقررات رمضان اجباری ست. روزه خواری و کار و کسبی هم که در خدمت آن قرار میگیرد نه تنها گناه است بلکه جرمی ست مستحق مجازات حد و چندین ضربه شلاق در ملا عام. رمضان استعمال دخانیات را در فضای عمومی دشوار میسازد.  پیش از این نیز ماه رمضان میآمد و میرفت بدون آنکه برزندگی اجتماعی سلطه افکند و رفتار انسان را مجبور به تبعیت از ممنوعیت ها و محدودیت های خود کند. چرا که در آن دوران هنوز آیت الله ها بر منبر قدرت جلوس نیافته بودند و بر فراز آن تفنگ بدست خطبه نمی گفتند و روضه نمیخواندند.

اما، رمضان و آداب و رسوم آن آموختنی نیست، بلکه موروثی است. به تقلید ملزومات رمضان را همانگونه که از از نیاکان خود آموخته ایم بهمان شیوه به نسل آینده انتقال میدهیم، چنانکه گویی رمضان صندوقچه ای ست که یک نسل برای نسل های دیگر به ارث بجای گذارند، بدون آنکه هرگز در آن گشوده شود. اکنون، شاید زمان آن فرا رسیده است که لحظه ای درنگ نماییم و بیاندیشیم که چه اشیای درخشان و گران قیمتی اضافه برانهائیکه رمضان دوستان بر شمردند برای نسل های آینده در صندوقچه  رمضان به ارث به جا می نهیم.

چنانچه در درون صندوقچه رمضان نیک بنگریم، مفرغ میابیم، نه جواهرات و طلا  و نقره. باین معنا که رمضان مشمول بر احکام، قواعد و مقرارتی ست در خدمت  تداوم نظام فرمانروایی و فرمانبری نه بهبود روابط اجتماعی، نظامی که در آن معدودی قلیل فرمانروا هستند و مردم بیشماری فرمانبر. این بی عدالتی و نا برابری را نه تنها رمضان را سرنگون نساخته، بلکه تاریخ نشان میدهد که رمضان با تمامی ریاضت ها و سختگیریهایی که بر بندگان الله تحمیل کرده است، لزوما انسانهای والاتر، عدالت دوست و برابری خواه پروش نداده است. بر عکس انسان هایی را پرورش میدهد که بهر ذلتی تن میدهند. خوشامدگویی به محرومیت ها و محدودیتها، از آن نوع که در ماه رمضان باجرا در میآید.و ظاهرا انکار دنیای مادی، که در واقع مخزنی میشود برای انباشت نفرت از آنانی که لذت تن و مظاهر دنیا مادی را میجویند و می پرستند، نفرتی که اگر فرصت بیابد بشکل کین خواهی و انتقام ستانی به منصه ظهور میرسد. همچنانکه نظام ولایت تا ابد در پی انتقام ستانی از شیطان بزرگ است. چون شیطان بزرگ است منشا اصلی ماده پرستی، لذت جویی، کفر گرایی و گسترش بی عدالتیها و نابرابری ها در جهان است. و تا زمانیکه نظام ولایت بر حق است و آمریکا بر کفر توفقنامه نوشته مشود و ستیر و خصومت ادامه خواهد یافت. چرا که ولایت تشنه انتقام، دشمن اسلام، شیطان بزرگ است.

مثلا، ما میتوانیم با خاطر جمعی بگوییم که آنها که دست شان بخون جوانان دگراندیش این خاک و بوم آلوده است، از راس تا ذیل، از ولی فقیه گرفته تا دژخیمی که طناب شریعت را بگردن متهم می افکند، با خلوص نیت و دلی پاک و دهان بسته در ماه رمضان دست بانتقام ستانی میزنند. یعنی که رمضان، ماه تزکیه نفس و انکار غرایز بشری، نه تنها جنایتکار را از ارتکاب به جنایت باز نداشته است بلکه پروانه ای میشود برای ارتکاب به جنایت و انتقام ستانی، غارت و چپاولگری با دستهای پاک و منزه. آیا کسی میتواند بگوید که احمدی نژاد، رئیس جمهور  دوره پیشین که با "پاکدستی" بانتقام ستانی و غارت ملت پرداخت، دهان خود را در ماه پر قدر رمضان نبسته بوده است و یا غسل و طهارت نداشته است. آیا وقتی که حضرت ولایت به پاکدستی کارگزار خود شهادت میدهد، با دهان پاک، با دهانی که روزه رمضان را گرفته، دروغ نمیگوید؟ همچنین باید پرسید آیا میتوانیم در تسلیم و اطاعت داعشی ها و بوکوحرامها و یا النصره ها از  قواعد و مقررات رمضان،شک و تردید بخود راه دهیم؟ اما، رمضان آنها را از انتقام ستانی به شنیع ترین شکل ش، جدا کردن سر انسان از بدن همچون یک حیوان قربانی باز نداشته است و هرگز هم باز ندارد، بویژه اگر برای خشنودی الله صورت بگیرد. آیت الله ها در همین ماه رمضا طبق گزارشهای رسمی بیش از 50 نفر آویخته گردیده اند. آیا میشود تصور کرد که آیت الله صادق لاریجانی، بدون روزه و وضو احکام اعدام را امضا کرده باشد، همچنین اعضای دادگاهای تجدید نظر که مهر تایید بر اعدام ها میزنند کم قعود و قیام و عبادت و نیایش نکنند و پیشانی خود بر زمین نسایند.
  
بعبارت دیگر، رمضان را باید ماهی خواند برای تجدید و تقویت اخلاق فرمانبری، واجب برای نظام فرمانروایی، اخلاقی که  نیاکان مان در ذات و سرشت ما نهاده اند. در ماه رمضان، مسلم است که وجدان بیدار میشود. چون آموخته است که فرمان الله را بگوش گیرد و در نیمه های شب از خواب شیرین سراسیمه بر جهد که به مناجات و عبادات پرداخته، از بندگی و عبودیت بهره بر گیرد و توشه ای برای گذر به  سرای آخرت فراهم نماید. چرا که روزه داری بیانگر تسلیم و اطاعت است از فرمان الله، خداوندی که پاداش دهد عبودیت و بندگی را.

بدین لحاظ احکام رمضان، قبل از آنکه معطوف به عدالت باشد، ، و یا معطوف به چیره شدن بر نفس عماره و پاکی روح و تن، معطوف به قدرت است و سیاست، معطوف به نگاه داشت نظام فرمانروایی و فرمانبر ی ست. ماه رمضان، ماهی ست که فرمانروا و فرمانبردار را باهم آشتی میدهد. تضادها، خصوصیات فردی و اختلافات طبقاتی، موقتا بدست فراموشی سپرده میشود. چرا که آداب و رسوم رمضان، و اطاعت از  قواعد و مقرارت آن کنشی ست اجتماعی و در شرایط موجود اجباری ست. بی جهت نیست که فرمانروایان سعی بر ان داردند که رمضان را با شکوه هرچه بیشتری بر گزار کنند. در هر ماه از سال اگر گرسنه ای پیدا شود، در ماه رمضان شکم ها بیش از همیشه سیر میشود. در این ماه حکومت سعی میکند که کالاهای ضروری مثل، برنج و روغن و شکر بوفور در بازار عرضه شود. چرا که مصرف این کالاها در ماه روزه داری نه تنها نزول نیافته است بلکه صعود هم میکند. سفره های افطار بسی بسیار رنگین تر و پر تنوع میگردد و هیچ  شباهتی به سفره امام علی، امام امان ندارد. امروز رمضان با تاثیر بر کنش کنشگران اجتماعی مصرف را افزایش داده و سبب رونق بازار اقتصادی گردد. البته که ماه رمضان اغذیه و شیرنی جات مخصوص خود را نیز ببازار آورد، محصولاتی که تا سال آینده ممکن است نایاب شود.

این بدان معناست که جامعه در تبعیت از احکام رمضان، یکسان و یک رنگ میگردد، کثرت نا پدید میشود و ظاهرا  وحدت و همبستگی افزایش میابد. چرا که در تحت حکومت دین، احکام رمضان را که در گذشته ای نه چندان دوری دلبخواهی و به اراده آزاد شخص وا گذارده شده بود، اجباری گردیده است. نمیتوانی با روزه خواری، به باورها و ارزشهای جامعه بی اعتنایی نمایی. باید که در جماعت ناپدید شوی. آنچه هستی پنهان نمایی. مسلم است چنین وحدت و میثاق و پیوندی که در ماه رمضان به اجبار بر قرار میشود، ظاهری ست و تحمیلی. تحمیل اراده فرمانروایان است بر فرمانبران. تحمیل خواست اقلیت است بر اکثریت- البته بدون اینکه این تقسیم بندی ها را از راه علمی بدست آورده باشیم. بی جهت نیست که از زمانی که دین بر مسند فرمانفرمایی حضور یافته است، همیشه لرزان و شکننده بوده است. چرا که امروز، حتی مسلمان هم به آن درجه از آگاهی رسیده است که بداند، اطاعت و پیروی از احکام رمضان هرگز نه متضمن تزکیه نفس است و نه عدالت در این جهان و رستگاری در آخرت. ممکن است که ریاضت کشی در ماه رمضان، روان نا آرام را آسایش و آسودگی ببخشد و یا سود های دیگر برای بهزیستی بشر در بر داشته باشد، اما این باوری بیش بر اساس پیشداوری نیست. چرا که ما از فرضیه هایی سخن بمیان میآوریم که ثابت نمودن آنها مقرون به غیر ممکن است. چه تاریخ نشان میدهد که بستن دهان و تحمل گرستگی و تشنگی در یک ماه در سال، نتوانسته است که آنچه که در انسان ولاست پرورش دهد.

تداوم رمضان در تاریخ در واقع در خدمت تشدید و تقویقت اخلاق تسلیم و اطاعت، پذیرش ناچیزی شان انسان نسبت به مقام الله، خدای یکتا و یگانه و لاجرم تحکیم  و نهادین ساختن نظام فرمانروایی و فرمانبری بوده است . روابط زیر بنایی و تولیدی جامعه، هرچند کند و تدریجی، در تبعیت از زمان دستخوش تحول و دگرگونی شده اند، و میشوند، اما، اخلاق فرمانبری بلا تغییر مانده است، اخلاقی که ماه رمضان در پرورش آن نقش مهمی بازی میکند اخلاقی که در ستیز و خصومت است با استقلال و آزادی های فردی و اجتماعی، حق و حقوق انسانی، با کثرت و تنوع و گوناگونی، اخلاقی که زمینه ساز نظام استبداد مضاعف و دین و قدرت است. حکومت ولایت فقیه حاصل اخلاقی ست که رمضان در ما نهادین نموده است. چرا که اخلاق فرمانبر ی، وجدانی را در آدمی پرورش میدهد که حقارت و خواری، بندگی و عبودیت و انکار جهان مادی را ارج می نهد و از تقلیل انسان به حیوانی که تنها در تسلیم و اطاعت، آزاد محسوب میشود، شرم بخود راه نمیدهد. تبعیض و تعصب و غیرت را نه تنها شرم انگیز نمیداند بلکه آنها را ارزشهایی والا بر شمرده و لازم ضروری برای حفظ  نظم و امنیت اجتماعی می پندارد. چرا که  پوششی ست بر ضعف و پستی و فرومایگی فرمانروا،  و همچنین فرمانبر.

در اینجا شاید لازم باشد که توجه دوستان مارکسیست را هم به این گفتار مارکس در برومر لوئیز بناپارت هیجدهم، جلب نماییم. مارکس در توضیح تکرار تاریخ، خاطر نشان میسازد که بشر سازنده ی تاریخ است، اما نه بر اساس میل و اراده خویش و در شرایطی که خود برگزیده باشد بلکه در شرایط ی داده شده، شرایطی که راه و روش زندگی نسل  های پیشین هنوز بر ذهن و وجود زندگان سنگینی میکنند.

بنظر میرسد که مارکس نیز از پوسته ی مارکسیستی خود بیرون آمده است و باور و ارزشهایی که از یک نسل به نسل دیگر انتقال می یابد در شکل بخشیدن به تاریخ را ارجح بر وضعیت مادی و روابط تولیدی بشمار میآورد. این بدان معناست که انسانی که اخلاق فرمانبر ی را از نیاکان ش بارث میگیرد، نمیتواند نظم و نظامی بجز فرمانروایی و فرمانبر ی خلق ، تولید و باز تولید نماید. فرمانبر زندانی باور و ارزشهایی ست که کهنه و پوسیده و در زمان انجماد یافته اند و هرگز زمینه ساز رهایی انسان از چنگال مخوف خرافات و موهوم پرستی، نخواهند بود. آری مارکس هم گاهی، آنجا که لازم است، از راه و روش و باورهای خود انحراف پیدا میکند. چرا که او بر خلاف مارکسیست های پیرو خویش، خشک اندیش نبوده است.

مسلم است که فرمانروایان از ماه رمضان و آداب و مراسمی که مردم را برغم کثرت همبسته نموده و وحدت بخشد، منفعت فراوان میبرند، چون رمضان جامعه انسانی را به یک گله وسیع فرمانبر تبدیل مینماید. چرا که  اخلاق فرمانبرید را که رمضان نهادین میسازد  زیر بنای نظام فرمانروا ئی و یا استبداد دین و قدرت است. اخلاقی  که در ظاهر تمرین تحمل درد و رنج است و آموزش زهد و تقوا و در اصل چیزی نیست مگر خواست معطوف به قدرت. انکار وجود چنین اخلاقی نمیتواند ما را به آینده ای روشن و آزاد، امیدوار نماید، چرا که تغییر نظام فرمانروایی و فرمانبر ی تنها یک امر سیاسی نیست و از انحلال حکومت هم عبور نمیکند بلکه یک امر دینی ست که از ویران سازی ارزشها و باوهایی گذر کند که بر اساس دروغهای بزرگ بر پا گردیده اند. رمضان باید از ابزار ره یابی به بهشت با تزکیه نفس و پاکزدایی روح به  ابزار رهایی از ولایت، ابزار سرپیچی و نافرمانی تبدیل شود و اخلاق احترام به هیچ کس و هیچ چیز مگر آنچه در خدمت انسان است و آزادی، جایگزین آن گردد.

فیروز نجومی


۱۳۹۴ خرداد ۲۹, جمعه

دین ستیزی

و یا قدرت ستیزی!

بسیاراند کسانی که بر آن باوراند در شرایط موجود  بصلاح نیست که وارد نقد دین بشویم و اسلام را مسئول تیره بختی ها و سیه روزها در داخل و آتش افروزی ها در خارج، بویژه در منطقه بدانیم. حمله بر دین ماجرا جویی ست. مردم، دین باورند و نقد باور آنها خصومت و خشم بر انگیز است و بی احترامی و بی اعتنایی به عقاید و ارزشهای مردم. حال هر قدر که آن عقاید خرافی، وا پسگرا و بازدارنده عقل و خرد باشد، چندان مهم نیست، چنانکه گویی باور ها و عقاید مردم تغییر ناپذیراند.  بهمین دلیل، نظر پردازان و تحلیگران و خبرگزاری ها اغلب شرایط کنونی را به گونه ای تجزیه و تحلیل میکنند گویی که دین در شکل بخشیدن به آن نقشی نداشته است و هنوز هم ندارد، گویی فقها و آیت الله ها میتوانند بگونه ای دیگری جز اسلامی به جهان هستی بنگرند، از دیدگاه انتقام ستانی از آنانی که سر اطاعت در برابر وحدانیت الله فرود نمیآورند. همین بس که به نامهای  لشگر و سپاه و قرار گاهی ولایت،  نیروهای امنیتی و ارشادی نظری افکنی همه نام خود  از نامهای مختلف پیامبر و یا امامان اند و جنگهای دوران رسالت، بر گفته اند. با روجوع بوقایعی که در دروان فرمانروایی پیامبر و یا امام علی و یا آنچه بر امامان دیگر رجوع میکنند که شرایط  کنونی را تعبیر و تفسیر نمایند. افزوده بر این احکامی مجازات اسلامی از حد زنیها و قصاص و سنگسار گرفته تا اعدام روزانه "محارب " خواه جرم سیاسی باشد و یا جنایی، حجاب و جدایی جنسیتها از دینی برخاسته است که مظهر آن ولی فقیه، آیت الله ها و سازمانهایی مثل سازمان آمران به مهروف و ناهیان منکر، و وزارت "ارشاد " است.  

برخی دین را مبرا از خطا و پدیده ای مجزا از قدرت میپندارند. که دین اسلام، خشم و خشونت و بیرحمی، فریب و حیله و ریاکاری را بر نمی تابد. که شریعت را با شمشیر سر و کاری نیست. حساب قدرتمداران را باید از دین جدا ساخت. که شرایط کنونی آماده است برای قدرت ستیزی نه برای دین ستیزی. گویی که میتوان قدرت ستیزی را از دین ستیزی جدا ساخت. حال آنکه، زمانی میتوانی به ستیزه با قدرت بر خیزی  که آماده باشی که با دین رو در ور قرار بگیری. یعنی که در چهره ی واقعی دین و تجلیات آن در واقعیت عینی بنگری، از ولایت فقیه گرفته که دشمنان خود را "منافق " و "کافر " شناسایی میکند و نابودی آنها را بشارت میدهد، تا امام جمعه ای که بر منبر خطابه به رئیس قضات برای اعدام متهمان سیاسی دست مریزاد گفته و خواهان اعدام های بسیاری میشود تا اقتدار نظام اسلامی پایدار بماند. و نیز تا آن بازجویی که شکنجه و ضرب و شتم متهم را در نیم روز متوقف میسازد که به حمد و ستایش خداوند بشتابد.

 اگر آیت الله ها و حجت الاسلامها و طلبه ها، رئیس جمهور و کارگزاران و فرماندهان نظامی و امنیتی ولی فقیه، گشت های ارشادی و سازمانهای نهی از منکر و اماکن، تجلی دین نیستند، تجلی باور و ایمان به شریعت اسلام، نیستند، تجلی چه چیزی هستند؟  این پرسش از زندانیان سیاسی سالهای 66 و 67 مبنی بر آیا مسلمانی یا مارکسیست، تجلی چیست اگر تجلی شریعت اسلامی نیست؟  آیا این دین بود که به قدرت فرمان میداد که مارکسیست و مجاهد را به جوخه ها ی اعدام  بسپاری و بطور دسته جمعی در گودال های گمنام مدفون سازی؟ اگر آیت الله و حجت السلام و پاسدار دین به حق و حقوق و آزادی بشر در تفکر و اندیشه، باور و ایمان داشتند، آیا وجدان آنها را مجاز میساخت که دگر اندیشان و یا هر انسان دیگری را به مجازات و شکنجه بکشند و بجرم محاربه با الله به دار مجازات بیاویزند؟

در هیچ کجای کتاب آسمانی، قرآن مقدس، هرگز آیه ای مبنی بر بخشایش و گذشت منافق و مشرک و کافر، نخواهی یافت. شریعت اسلامی خون آنها را مباح نموده و جنگ با کفار را تکلیف و وظیفه مسلمانان ساخته است. جهاد و شهادت فرمان الله ست. او جهاد گران و شهادت طلبان را در بهشت هم آغوش حوریان میسازد و زندگی ابدی می بخشد. ولی فقیه مکرر معترضین را "منافق " و  "کافر " معرفی میکند. و قاضی، معترض را بجرم محاربه و یا جنگ علیه الله و یا نظام الهی، محکوم به اعدام میکند. آیا امروز میتوان دین را از قدرت جدا ساخت؟ یکی را بشکنی بدون آنکه به دیگری لطمه ای وارد آوری؟ آیا میشود ولی فقیه را بجرم جنایاتی که علیه بشر مرتکب شده است به محاکمه بکشانی بدون آنکه شریعت اسلام را نیز محاکمه کنی؟ آیا میتوانی او را بجرم چیز دیگری جز عمل به تکلیف شرعی، یعنی جهاد و شهادت محکوم نمایی؟

آتشی که هم اکنون در سراسر منطقه شعله ور گشته است اگر از دین بر نمیخیزد از چه چیزی بر میخیزد. داعشی ها و النصره ها و القاعده ها و بوکو حرام ها، همان پرچمی را بر افراشته اند که حکومت اسلامی در سال 1375 در ایران بر افراشت، پرچم لا الله الا الله. آیا تا کنون کسی پیدا شده است که جرعه ای از انسان دوستی از آنانیکه پرچم لا الله الا الله را بر افراشته اند، دریافت کرده باشد. شمشیر کشان اسلام از آیت الله ها گرفته تا داعشی نشان داده اند که اسلام دینی ست که پشیزی برای انسان قائل نیست و چیزی نیست مگر دین کین خواهی و انتقام ستانی.

در کشور ما انتقام ستانی، پس از گذشت نزدیک به چهار دهه به یک امر عادی تبدیل شده است و به انواع مختلف در رفتار و گفتار مردم بشکل روز مره بازتاب می یابد. در برابر کوچکترین نا روایی انگیزه انتقامجویی فعال میشود و گاه چه نتایج اسف باری که ببار نمیآورد. گزارشهای رسمی، از جمله گزارشهای پزشک قانونی از افزایش سرسام آور نزاع در سراسر کشور خبر میدهند که بعضا بضرب و جرح و قتل و جنایت خاتمه می یابد. جامعه شناسان و روان پزشکان بعنوان پدیده خشم شناسایی نموده اند و آنرا معلول بیکاری و گرانی و فقر و واماندگی و مسدود بودن تمامی منافذ برای بر آوردن نفسی به آزادی و از همه مهمترسرکوب و محدود ساختن شادی و طرب،  میخوانند، نه ناشی از سلطه انتقام ستانی، ارزش بینانی آئین اسلامی. آنچه بشکل نمادین و واقعی روزانه مردم شاهد آن هستند. سیاست انتقام ستانی، اساس سیاستهای داخلی و خارجی حکومت اسلامی برهبری آیت الله هاست و هر کجا که اسلامیست ها بقدرت رسیده اند. اگر انتقام ستانی از شیطان بزرگ محور بازی هسته ای از غنی سازی تا مذاکرات، نیست چه چیزی تحمل این همه ضرر و زیان را میتواند توجیه کند؟

ولی فقیه، برغم قدرت نامحدودی که در دست خود متمرکز کرده است، یاران قدیمی خود را که با وی "زاویه " پیدا کرده اند مورد کین خواهی قرار میدهد و  محکوم به "حصر " میکند تا بپوسند و پوک شوند مگر بر روی چار دست و پا با پوزش و عذر خواهی اظهار ندامت نمایند. اخیرا حضرت ولایت با بریدن سر با پنبه دست بانتقام ستانی میزند. رئیس جمهور سابق محمد خاتمی را  که در دو نوبت انتخابات ریاست جمهوری بیش از 75% رای مردم را کسب کرده است بجرم حمایت از جنبش اعتراضی "رای من کجاست " در سال 88، جنبشی که نظام آنرا "فتنه " خوانده است، ممنوع التصویر نموده است، حکمی که هنوز بدرستی روشن نیست کدام یک از نهاد های امنیتی و کیفری حکومت اسلامی صادر نموده است، فتنه ای که آبرو و حیثیت نظام ولایت را در برابر جهانیان بزمین ریخت و نشان داد که بر خلاف ادعای ولایت که ریشه در رضایت مردم و خشنودی مردم مسلمان دارد، با تکیه بر ابزار خشونت و انتقام ستانی ست که حکومت اسلامی دوام و بقا یافته است.      

اکنون نمیتوانی قدرت را به چالش بکشی و در برابر آن به مقاومت بر خیزی،  اگر به درون خود عاری از تعصب باز ننگری و دین را از بافتها و سلولهای خود فرا نخوانی. و گرنه هرگز بر آلودگی آنچه مقدس پنداشته ای بینا نشوی. اگر هم اکنون در چنگال استبداد ولایت فقیه گرفتار    آمده ایم به آن دلیل بوده است که به ظهور دین بر مسند قدرت، خوشآمد گفته ایم به آن امید که دامن امام پاک ترین دامن ها ست. وقتی که مردم ایران پذیرفتند که اسلام نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، نمیدانستند که در چنگال خشم و خشونت، کین خواهی و انتقام ستانی باید در برابر الله تسلیم شده و از اراده و شریعت الهی  در زیر برق شمشیر در  تمام امور زندگی اطاعت کنند. این مهر دین، نهفته در دل مردمی است که خود را مسلمان میدانند نه در کشور ما بلکه در کشورهای اسلامی که در آتش انتقام میشوزند، آنها را به انفعال و تحمل و پذیرش حکومت جبار دین کشانده است. 

اگرچه هم اکنون شرایط برای رویت چهره ی ناب و اصیل اسلام ها فراهم آمده است، با این وجود، دین را، یعنی آن چیزی را که مقدس میدانیم و می پرستیم، مسئول وضع موجود نمیدانیم، مسئول آنچه بر ملت و کشور ایران و کشورهای منطقه در طول تاریخ رفته است، مسئول تمام نگون بختی ها و سیه روزی هایی که ملتها دچار آن شده است، مسئول تحکیم و تداوم فرهنگ انتقام ستانی مستتر در ذات آئین اسلامی، نمیدانیم. روشن است که هرگز نمیتوانیم ساختار قدرتی را که بر دین بنیان گذارده شده است از جای خود تکان دهیم و خود زا از غل و زنجیر شریعت رها سازیم اگر مهر دین از دل خارج نسازیم،  و بار مسئولیت را از شانه دین بر گیریم. فهمیدید چه میگویم؟

فیروز نجومی
Firoa Nodjomi
rowshanai.org