۱۳۹۴ تیر ۵, جمعه

رمضان:
زمینه ساز نظام فرمانروایی و فرمانبری



روایات بسیاری از امامان نقل شده است که گفته اند ماه رمضان، ماهی ست "مبارک" بآن دلیل که قرآن 
کریم، کتاب مقدس و آسمانی، کتابی که حاوی سخنان الله، خداوند بی همتا ست بواسطه "وحی" بر پیامبر اسلام نازل گردیده است. همچنین روایت است که در ماه رمضان الله، رحمت و رحمان خود را به منصه ی ظهور میرساند و همه ی "حاجت " ها را بر آورده میکند، دروازه دوزخ را بسته و دروازه بهشت را گشوده نگاه میدارد که بندگان با تقوا و پرهیزکاربتوانند در این ماه وارد بهشت شده و از نعمات بی پایان آن بهره بر گیرند.

مهمتر از همه، اما، این واقعیت است که رمضان ماه بیداری وجدانها ست. چرا که تجربه درد و رنج گرسنگی و تشنگی، غنی را آگاه سازد از فقر و گرسنگی. بعضا، بر آنند که اراده الله مبنی بر صدور احکام رمضان، آموزش "عدالت" به بندگان خود بوده است که تاریخ طولانی رمضان نشان میدهد تا کنون پیدانشده است ثروتمندی، مالک، فئودال و یا تاجر و سرمایه داری، بخشی از ثروت خود را با فقیر و گرسنه تقسیم کند و توازن و تعادلی در جامعه ایجاد نماید، نسخه ای برای درمان نابرابری های طبقاتی و بی عدالتی اجتماعی که براساس شواهد تاریخی نه ناپدید گشته است، نه تقلیل بلکه شدت پیدا کرده است. حتما الله منظوری جز پند و اندرز نداشته است وگرنه دارندگان مال و مکنت را هشدار میداد که چنانچه از فرمان الله سرپیچی کنند راه خود را برای ورود به دوزخ هموار میسازند. نه اینکه تصادها و نابرابری طبقاتی لزوما با فرمان و اراده الهی ناپدید شدنی ست. برخی از اسلام شناسان اروپایی، مثل ماکسیم رادینسون شواهدی از قران ارائه میدهد که نشان دهد که اسلام را با سرمایه داری در ستیز و خصومت نیست بلکه اندیشه سرمایه داری را در گفتار الله میتوان مشاهده نمود. البته دوستان مارکسیت، تعبیر و تفسیر اسلام بعنوان دینی عدالت خواه را ترجیح میدهند و برای توجیه وحدت با نیرویی ذاتا ارتجاعی و وابسته بکار میگیرند. دفاع خسرو گلسرخی از اسلام در دادگاه نظامی، نقش بس بسیار بزرگ و تاریخی در مشروعیت بخشیدن به ورود دین در عرصه سیاست بازی کرد.

 علما و فقها ، صلح و صفا، گذشت و بخشندگی را از خصائص برجسته رمضان میدانند و بر آنند که رمضان فرصتی برای ترک آن کنش های انسانی که همراه است با ارضای خواهشهای نفس و لذت تن، از خورد ن و نوشیدن گرفته  تا چگونگی و حد و حدود آمیزشهای جنسی. یعنی که ماه رمضان، زمان رفتن آلودگی ها از درون است و تزکیه ی نفس انسانی از غرایز حیوانی. که رمضان هدیه ایست که الله،  به "بندگان" خود اهدا نموده است که آزار و سختی تن را بپذیرند تا بتواند بر امیال سرکش خود فائق آیند و خویشتن را به امر و اراده ی خداوند، تسلیم نموده و الله را خالصانه حمد گویند و ستایش کنند. هرچه بیشتر از خود بریده و در اندیشه ی الله غرق گردد بشر، هرچه بیشتر ریاضت کشد و بر تن سختگیرد و خود را تحلیل برد، قدمی به الله نزدیکتر شود. معروف است که امام علی، امام امامان، روزه خود را با یک عدد خرما پایان میبخشید. کارنامه رمضان در این مورد نیز بسیاهی میزند. نه تنها انسان ها را انسانتر نکرده است بویژه در کشوری مثل کشور ما که اسلام بر آن حاکم است بلکه سبب تقلیل انسان به حیوان نیز گشته است. چون سخن از حق و حقوق بشر، از کفر بر میخیزد و کفر گرایی. چه تعجب اگر مردم بیکدیگر با خبث و کینه بنگرند و بسی بسیار سریع دست به انتقام زنی زنند. چون جبران می طلبد سر خوردگیها و سرکوب غرایز طبیعی انسانی.

اما این بدان معنا نیست که رمضان رفتار و کردار مردم را تحت تاثیر قرار نمیدهد. واقعیت. آنست که در ماه رمضان زندگی روز مره و هر آنچه که از روی خوی و عادت انجام میشود، بحالت تعلیق در میآید، بویژه در جامعه ایکه آئین شریعت اسلامی برآن حکومت میکند، اطاعت از قواعد و مقررات رمضان اجباری ست. روزه خواری و کار و کسبی هم که در خدمت آن قرار میگیرد نه تنها گناه است بلکه جرمی ست مستحق مجازات حد و چندین ضربه شلاق در ملا عام. رمضان استعمال دخانیات را در فضای عمومی دشوار میسازد.  پیش از این نیز ماه رمضان میآمد و میرفت بدون آنکه برزندگی اجتماعی سلطه افکند و رفتار انسان را مجبور به تبعیت از ممنوعیت ها و محدودیت های خود کند. چرا که در آن دوران هنوز آیت الله ها بر منبر قدرت جلوس نیافته بودند و بر فراز آن تفنگ بدست خطبه نمی گفتند و روضه نمیخواندند.

اما، رمضان و آداب و رسوم آن آموختنی نیست، بلکه موروثی است. به تقلید ملزومات رمضان را همانگونه که از از نیاکان خود آموخته ایم بهمان شیوه به نسل آینده انتقال میدهیم، چنانکه گویی رمضان صندوقچه ای ست که یک نسل برای نسل های دیگر به ارث بجای گذارند، بدون آنکه هرگز در آن گشوده شود. اکنون، شاید زمان آن فرا رسیده است که لحظه ای درنگ نماییم و بیاندیشیم که چه اشیای درخشان و گران قیمتی اضافه برانهائیکه رمضان دوستان بر شمردند برای نسل های آینده در صندوقچه  رمضان به ارث به جا می نهیم.

چنانچه در درون صندوقچه رمضان نیک بنگریم، مفرغ میابیم، نه جواهرات و طلا  و نقره. باین معنا که رمضان مشمول بر احکام، قواعد و مقرارتی ست در خدمت  تداوم نظام فرمانروایی و فرمانبری نه بهبود روابط اجتماعی، نظامی که در آن معدودی قلیل فرمانروا هستند و مردم بیشماری فرمانبر. این بی عدالتی و نا برابری را نه تنها رمضان را سرنگون نساخته، بلکه تاریخ نشان میدهد که رمضان با تمامی ریاضت ها و سختگیریهایی که بر بندگان الله تحمیل کرده است، لزوما انسانهای والاتر، عدالت دوست و برابری خواه پروش نداده است. بر عکس انسان هایی را پرورش میدهد که بهر ذلتی تن میدهند. خوشامدگویی به محرومیت ها و محدودیتها، از آن نوع که در ماه رمضان باجرا در میآید.و ظاهرا انکار دنیای مادی، که در واقع مخزنی میشود برای انباشت نفرت از آنانی که لذت تن و مظاهر دنیا مادی را میجویند و می پرستند، نفرتی که اگر فرصت بیابد بشکل کین خواهی و انتقام ستانی به منصه ظهور میرسد. همچنانکه نظام ولایت تا ابد در پی انتقام ستانی از شیطان بزرگ است. چون شیطان بزرگ است منشا اصلی ماده پرستی، لذت جویی، کفر گرایی و گسترش بی عدالتیها و نابرابری ها در جهان است. و تا زمانیکه نظام ولایت بر حق است و آمریکا بر کفر توفقنامه نوشته مشود و ستیر و خصومت ادامه خواهد یافت. چرا که ولایت تشنه انتقام، دشمن اسلام، شیطان بزرگ است.

مثلا، ما میتوانیم با خاطر جمعی بگوییم که آنها که دست شان بخون جوانان دگراندیش این خاک و بوم آلوده است، از راس تا ذیل، از ولی فقیه گرفته تا دژخیمی که طناب شریعت را بگردن متهم می افکند، با خلوص نیت و دلی پاک و دهان بسته در ماه رمضان دست بانتقام ستانی میزنند. یعنی که رمضان، ماه تزکیه نفس و انکار غرایز بشری، نه تنها جنایتکار را از ارتکاب به جنایت باز نداشته است بلکه پروانه ای میشود برای ارتکاب به جنایت و انتقام ستانی، غارت و چپاولگری با دستهای پاک و منزه. آیا کسی میتواند بگوید که احمدی نژاد، رئیس جمهور  دوره پیشین که با "پاکدستی" بانتقام ستانی و غارت ملت پرداخت، دهان خود را در ماه پر قدر رمضان نبسته بوده است و یا غسل و طهارت نداشته است. آیا وقتی که حضرت ولایت به پاکدستی کارگزار خود شهادت میدهد، با دهان پاک، با دهانی که روزه رمضان را گرفته، دروغ نمیگوید؟ همچنین باید پرسید آیا میتوانیم در تسلیم و اطاعت داعشی ها و بوکوحرامها و یا النصره ها از  قواعد و مقررات رمضان،شک و تردید بخود راه دهیم؟ اما، رمضان آنها را از انتقام ستانی به شنیع ترین شکل ش، جدا کردن سر انسان از بدن همچون یک حیوان قربانی باز نداشته است و هرگز هم باز ندارد، بویژه اگر برای خشنودی الله صورت بگیرد. آیت الله ها در همین ماه رمضا طبق گزارشهای رسمی بیش از 50 نفر آویخته گردیده اند. آیا میشود تصور کرد که آیت الله صادق لاریجانی، بدون روزه و وضو احکام اعدام را امضا کرده باشد، همچنین اعضای دادگاهای تجدید نظر که مهر تایید بر اعدام ها میزنند کم قعود و قیام و عبادت و نیایش نکنند و پیشانی خود بر زمین نسایند.
  
بعبارت دیگر، رمضان را باید ماهی خواند برای تجدید و تقویت اخلاق فرمانبری، واجب برای نظام فرمانروایی، اخلاقی که  نیاکان مان در ذات و سرشت ما نهاده اند. در ماه رمضان، مسلم است که وجدان بیدار میشود. چون آموخته است که فرمان الله را بگوش گیرد و در نیمه های شب از خواب شیرین سراسیمه بر جهد که به مناجات و عبادات پرداخته، از بندگی و عبودیت بهره بر گیرد و توشه ای برای گذر به  سرای آخرت فراهم نماید. چرا که روزه داری بیانگر تسلیم و اطاعت است از فرمان الله، خداوندی که پاداش دهد عبودیت و بندگی را.

بدین لحاظ احکام رمضان، قبل از آنکه معطوف به عدالت باشد، ، و یا معطوف به چیره شدن بر نفس عماره و پاکی روح و تن، معطوف به قدرت است و سیاست، معطوف به نگاه داشت نظام فرمانروایی و فرمانبر ی ست. ماه رمضان، ماهی ست که فرمانروا و فرمانبردار را باهم آشتی میدهد. تضادها، خصوصیات فردی و اختلافات طبقاتی، موقتا بدست فراموشی سپرده میشود. چرا که آداب و رسوم رمضان، و اطاعت از  قواعد و مقرارت آن کنشی ست اجتماعی و در شرایط موجود اجباری ست. بی جهت نیست که فرمانروایان سعی بر ان داردند که رمضان را با شکوه هرچه بیشتری بر گزار کنند. در هر ماه از سال اگر گرسنه ای پیدا شود، در ماه رمضان شکم ها بیش از همیشه سیر میشود. در این ماه حکومت سعی میکند که کالاهای ضروری مثل، برنج و روغن و شکر بوفور در بازار عرضه شود. چرا که مصرف این کالاها در ماه روزه داری نه تنها نزول نیافته است بلکه صعود هم میکند. سفره های افطار بسی بسیار رنگین تر و پر تنوع میگردد و هیچ  شباهتی به سفره امام علی، امام امان ندارد. امروز رمضان با تاثیر بر کنش کنشگران اجتماعی مصرف را افزایش داده و سبب رونق بازار اقتصادی گردد. البته که ماه رمضان اغذیه و شیرنی جات مخصوص خود را نیز ببازار آورد، محصولاتی که تا سال آینده ممکن است نایاب شود.

این بدان معناست که جامعه در تبعیت از احکام رمضان، یکسان و یک رنگ میگردد، کثرت نا پدید میشود و ظاهرا  وحدت و همبستگی افزایش میابد. چرا که در تحت حکومت دین، احکام رمضان را که در گذشته ای نه چندان دوری دلبخواهی و به اراده آزاد شخص وا گذارده شده بود، اجباری گردیده است. نمیتوانی با روزه خواری، به باورها و ارزشهای جامعه بی اعتنایی نمایی. باید که در جماعت ناپدید شوی. آنچه هستی پنهان نمایی. مسلم است چنین وحدت و میثاق و پیوندی که در ماه رمضان به اجبار بر قرار میشود، ظاهری ست و تحمیلی. تحمیل اراده فرمانروایان است بر فرمانبران. تحمیل خواست اقلیت است بر اکثریت- البته بدون اینکه این تقسیم بندی ها را از راه علمی بدست آورده باشیم. بی جهت نیست که از زمانی که دین بر مسند فرمانفرمایی حضور یافته است، همیشه لرزان و شکننده بوده است. چرا که امروز، حتی مسلمان هم به آن درجه از آگاهی رسیده است که بداند، اطاعت و پیروی از احکام رمضان هرگز نه متضمن تزکیه نفس است و نه عدالت در این جهان و رستگاری در آخرت. ممکن است که ریاضت کشی در ماه رمضان، روان نا آرام را آسایش و آسودگی ببخشد و یا سود های دیگر برای بهزیستی بشر در بر داشته باشد، اما این باوری بیش بر اساس پیشداوری نیست. چرا که ما از فرضیه هایی سخن بمیان میآوریم که ثابت نمودن آنها مقرون به غیر ممکن است. چه تاریخ نشان میدهد که بستن دهان و تحمل گرستگی و تشنگی در یک ماه در سال، نتوانسته است که آنچه که در انسان ولاست پرورش دهد.

تداوم رمضان در تاریخ در واقع در خدمت تشدید و تقویقت اخلاق تسلیم و اطاعت، پذیرش ناچیزی شان انسان نسبت به مقام الله، خدای یکتا و یگانه و لاجرم تحکیم  و نهادین ساختن نظام فرمانروایی و فرمانبری بوده است . روابط زیر بنایی و تولیدی جامعه، هرچند کند و تدریجی، در تبعیت از زمان دستخوش تحول و دگرگونی شده اند، و میشوند، اما، اخلاق فرمانبری بلا تغییر مانده است، اخلاقی که ماه رمضان در پرورش آن نقش مهمی بازی میکند اخلاقی که در ستیز و خصومت است با استقلال و آزادی های فردی و اجتماعی، حق و حقوق انسانی، با کثرت و تنوع و گوناگونی، اخلاقی که زمینه ساز نظام استبداد مضاعف و دین و قدرت است. حکومت ولایت فقیه حاصل اخلاقی ست که رمضان در ما نهادین نموده است. چرا که اخلاق فرمانبر ی، وجدانی را در آدمی پرورش میدهد که حقارت و خواری، بندگی و عبودیت و انکار جهان مادی را ارج می نهد و از تقلیل انسان به حیوانی که تنها در تسلیم و اطاعت، آزاد محسوب میشود، شرم بخود راه نمیدهد. تبعیض و تعصب و غیرت را نه تنها شرم انگیز نمیداند بلکه آنها را ارزشهایی والا بر شمرده و لازم ضروری برای حفظ  نظم و امنیت اجتماعی می پندارد. چرا که  پوششی ست بر ضعف و پستی و فرومایگی فرمانروا،  و همچنین فرمانبر.

در اینجا شاید لازم باشد که توجه دوستان مارکسیست را هم به این گفتار مارکس در برومر لوئیز بناپارت هیجدهم، جلب نماییم. مارکس در توضیح تکرار تاریخ، خاطر نشان میسازد که بشر سازنده ی تاریخ است، اما نه بر اساس میل و اراده خویش و در شرایطی که خود برگزیده باشد بلکه در شرایط ی داده شده، شرایطی که راه و روش زندگی نسل  های پیشین هنوز بر ذهن و وجود زندگان سنگینی میکنند.

بنظر میرسد که مارکس نیز از پوسته ی مارکسیستی خود بیرون آمده است و باور و ارزشهایی که از یک نسل به نسل دیگر انتقال می یابد در شکل بخشیدن به تاریخ را ارجح بر وضعیت مادی و روابط تولیدی بشمار میآورد. این بدان معناست که انسانی که اخلاق فرمانبر ی را از نیاکان ش بارث میگیرد، نمیتواند نظم و نظامی بجز فرمانروایی و فرمانبر ی خلق ، تولید و باز تولید نماید. فرمانبر زندانی باور و ارزشهایی ست که کهنه و پوسیده و در زمان انجماد یافته اند و هرگز زمینه ساز رهایی انسان از چنگال مخوف خرافات و موهوم پرستی، نخواهند بود. آری مارکس هم گاهی، آنجا که لازم است، از راه و روش و باورهای خود انحراف پیدا میکند. چرا که او بر خلاف مارکسیست های پیرو خویش، خشک اندیش نبوده است.

مسلم است که فرمانروایان از ماه رمضان و آداب و مراسمی که مردم را برغم کثرت همبسته نموده و وحدت بخشد، منفعت فراوان میبرند، چون رمضان جامعه انسانی را به یک گله وسیع فرمانبر تبدیل مینماید. چرا که  اخلاق فرمانبرید را که رمضان نهادین میسازد  زیر بنای نظام فرمانروا ئی و یا استبداد دین و قدرت است. اخلاقی  که در ظاهر تمرین تحمل درد و رنج است و آموزش زهد و تقوا و در اصل چیزی نیست مگر خواست معطوف به قدرت. انکار وجود چنین اخلاقی نمیتواند ما را به آینده ای روشن و آزاد، امیدوار نماید، چرا که تغییر نظام فرمانروایی و فرمانبر ی تنها یک امر سیاسی نیست و از انحلال حکومت هم عبور نمیکند بلکه یک امر دینی ست که از ویران سازی ارزشها و باوهایی گذر کند که بر اساس دروغهای بزرگ بر پا گردیده اند. رمضان باید از ابزار ره یابی به بهشت با تزکیه نفس و پاکزدایی روح به  ابزار رهایی از ولایت، ابزار سرپیچی و نافرمانی تبدیل شود و اخلاق احترام به هیچ کس و هیچ چیز مگر آنچه در خدمت انسان است و آزادی، جایگزین آن گردد.

فیروز نجومی


۱۳۹۴ خرداد ۲۹, جمعه

دین ستیزی

و یا قدرت ستیزی!

بسیاراند کسانی که بر آن باوراند در شرایط موجود  بصلاح نیست که وارد نقد دین بشویم و اسلام را مسئول تیره بختی ها و سیه روزها در داخل و آتش افروزی ها در خارج، بویژه در منطقه بدانیم. حمله بر دین ماجرا جویی ست. مردم، دین باورند و نقد باور آنها خصومت و خشم بر انگیز است و بی احترامی و بی اعتنایی به عقاید و ارزشهای مردم. حال هر قدر که آن عقاید خرافی، وا پسگرا و بازدارنده عقل و خرد باشد، چندان مهم نیست، چنانکه گویی باور ها و عقاید مردم تغییر ناپذیراند.  بهمین دلیل، نظر پردازان و تحلیگران و خبرگزاری ها اغلب شرایط کنونی را به گونه ای تجزیه و تحلیل میکنند گویی که دین در شکل بخشیدن به آن نقشی نداشته است و هنوز هم ندارد، گویی فقها و آیت الله ها میتوانند بگونه ای دیگری جز اسلامی به جهان هستی بنگرند، از دیدگاه انتقام ستانی از آنانی که سر اطاعت در برابر وحدانیت الله فرود نمیآورند. همین بس که به نامهای  لشگر و سپاه و قرار گاهی ولایت،  نیروهای امنیتی و ارشادی نظری افکنی همه نام خود  از نامهای مختلف پیامبر و یا امامان اند و جنگهای دوران رسالت، بر گفته اند. با روجوع بوقایعی که در دروان فرمانروایی پیامبر و یا امام علی و یا آنچه بر امامان دیگر رجوع میکنند که شرایط  کنونی را تعبیر و تفسیر نمایند. افزوده بر این احکامی مجازات اسلامی از حد زنیها و قصاص و سنگسار گرفته تا اعدام روزانه "محارب " خواه جرم سیاسی باشد و یا جنایی، حجاب و جدایی جنسیتها از دینی برخاسته است که مظهر آن ولی فقیه، آیت الله ها و سازمانهایی مثل سازمان آمران به مهروف و ناهیان منکر، و وزارت "ارشاد " است.  

برخی دین را مبرا از خطا و پدیده ای مجزا از قدرت میپندارند. که دین اسلام، خشم و خشونت و بیرحمی، فریب و حیله و ریاکاری را بر نمی تابد. که شریعت را با شمشیر سر و کاری نیست. حساب قدرتمداران را باید از دین جدا ساخت. که شرایط کنونی آماده است برای قدرت ستیزی نه برای دین ستیزی. گویی که میتوان قدرت ستیزی را از دین ستیزی جدا ساخت. حال آنکه، زمانی میتوانی به ستیزه با قدرت بر خیزی  که آماده باشی که با دین رو در ور قرار بگیری. یعنی که در چهره ی واقعی دین و تجلیات آن در واقعیت عینی بنگری، از ولایت فقیه گرفته که دشمنان خود را "منافق " و "کافر " شناسایی میکند و نابودی آنها را بشارت میدهد، تا امام جمعه ای که بر منبر خطابه به رئیس قضات برای اعدام متهمان سیاسی دست مریزاد گفته و خواهان اعدام های بسیاری میشود تا اقتدار نظام اسلامی پایدار بماند. و نیز تا آن بازجویی که شکنجه و ضرب و شتم متهم را در نیم روز متوقف میسازد که به حمد و ستایش خداوند بشتابد.

 اگر آیت الله ها و حجت الاسلامها و طلبه ها، رئیس جمهور و کارگزاران و فرماندهان نظامی و امنیتی ولی فقیه، گشت های ارشادی و سازمانهای نهی از منکر و اماکن، تجلی دین نیستند، تجلی باور و ایمان به شریعت اسلام، نیستند، تجلی چه چیزی هستند؟  این پرسش از زندانیان سیاسی سالهای 66 و 67 مبنی بر آیا مسلمانی یا مارکسیست، تجلی چیست اگر تجلی شریعت اسلامی نیست؟  آیا این دین بود که به قدرت فرمان میداد که مارکسیست و مجاهد را به جوخه ها ی اعدام  بسپاری و بطور دسته جمعی در گودال های گمنام مدفون سازی؟ اگر آیت الله و حجت السلام و پاسدار دین به حق و حقوق و آزادی بشر در تفکر و اندیشه، باور و ایمان داشتند، آیا وجدان آنها را مجاز میساخت که دگر اندیشان و یا هر انسان دیگری را به مجازات و شکنجه بکشند و بجرم محاربه با الله به دار مجازات بیاویزند؟

در هیچ کجای کتاب آسمانی، قرآن مقدس، هرگز آیه ای مبنی بر بخشایش و گذشت منافق و مشرک و کافر، نخواهی یافت. شریعت اسلامی خون آنها را مباح نموده و جنگ با کفار را تکلیف و وظیفه مسلمانان ساخته است. جهاد و شهادت فرمان الله ست. او جهاد گران و شهادت طلبان را در بهشت هم آغوش حوریان میسازد و زندگی ابدی می بخشد. ولی فقیه مکرر معترضین را "منافق " و  "کافر " معرفی میکند. و قاضی، معترض را بجرم محاربه و یا جنگ علیه الله و یا نظام الهی، محکوم به اعدام میکند. آیا امروز میتوان دین را از قدرت جدا ساخت؟ یکی را بشکنی بدون آنکه به دیگری لطمه ای وارد آوری؟ آیا میشود ولی فقیه را بجرم جنایاتی که علیه بشر مرتکب شده است به محاکمه بکشانی بدون آنکه شریعت اسلام را نیز محاکمه کنی؟ آیا میتوانی او را بجرم چیز دیگری جز عمل به تکلیف شرعی، یعنی جهاد و شهادت محکوم نمایی؟

آتشی که هم اکنون در سراسر منطقه شعله ور گشته است اگر از دین بر نمیخیزد از چه چیزی بر میخیزد. داعشی ها و النصره ها و القاعده ها و بوکو حرام ها، همان پرچمی را بر افراشته اند که حکومت اسلامی در سال 1375 در ایران بر افراشت، پرچم لا الله الا الله. آیا تا کنون کسی پیدا شده است که جرعه ای از انسان دوستی از آنانیکه پرچم لا الله الا الله را بر افراشته اند، دریافت کرده باشد. شمشیر کشان اسلام از آیت الله ها گرفته تا داعشی نشان داده اند که اسلام دینی ست که پشیزی برای انسان قائل نیست و چیزی نیست مگر دین کین خواهی و انتقام ستانی.

در کشور ما انتقام ستانی، پس از گذشت نزدیک به چهار دهه به یک امر عادی تبدیل شده است و به انواع مختلف در رفتار و گفتار مردم بشکل روز مره بازتاب می یابد. در برابر کوچکترین نا روایی انگیزه انتقامجویی فعال میشود و گاه چه نتایج اسف باری که ببار نمیآورد. گزارشهای رسمی، از جمله گزارشهای پزشک قانونی از افزایش سرسام آور نزاع در سراسر کشور خبر میدهند که بعضا بضرب و جرح و قتل و جنایت خاتمه می یابد. جامعه شناسان و روان پزشکان بعنوان پدیده خشم شناسایی نموده اند و آنرا معلول بیکاری و گرانی و فقر و واماندگی و مسدود بودن تمامی منافذ برای بر آوردن نفسی به آزادی و از همه مهمترسرکوب و محدود ساختن شادی و طرب،  میخوانند، نه ناشی از سلطه انتقام ستانی، ارزش بینانی آئین اسلامی. آنچه بشکل نمادین و واقعی روزانه مردم شاهد آن هستند. سیاست انتقام ستانی، اساس سیاستهای داخلی و خارجی حکومت اسلامی برهبری آیت الله هاست و هر کجا که اسلامیست ها بقدرت رسیده اند. اگر انتقام ستانی از شیطان بزرگ محور بازی هسته ای از غنی سازی تا مذاکرات، نیست چه چیزی تحمل این همه ضرر و زیان را میتواند توجیه کند؟

ولی فقیه، برغم قدرت نامحدودی که در دست خود متمرکز کرده است، یاران قدیمی خود را که با وی "زاویه " پیدا کرده اند مورد کین خواهی قرار میدهد و  محکوم به "حصر " میکند تا بپوسند و پوک شوند مگر بر روی چار دست و پا با پوزش و عذر خواهی اظهار ندامت نمایند. اخیرا حضرت ولایت با بریدن سر با پنبه دست بانتقام ستانی میزند. رئیس جمهور سابق محمد خاتمی را  که در دو نوبت انتخابات ریاست جمهوری بیش از 75% رای مردم را کسب کرده است بجرم حمایت از جنبش اعتراضی "رای من کجاست " در سال 88، جنبشی که نظام آنرا "فتنه " خوانده است، ممنوع التصویر نموده است، حکمی که هنوز بدرستی روشن نیست کدام یک از نهاد های امنیتی و کیفری حکومت اسلامی صادر نموده است، فتنه ای که آبرو و حیثیت نظام ولایت را در برابر جهانیان بزمین ریخت و نشان داد که بر خلاف ادعای ولایت که ریشه در رضایت مردم و خشنودی مردم مسلمان دارد، با تکیه بر ابزار خشونت و انتقام ستانی ست که حکومت اسلامی دوام و بقا یافته است.      

اکنون نمیتوانی قدرت را به چالش بکشی و در برابر آن به مقاومت بر خیزی،  اگر به درون خود عاری از تعصب باز ننگری و دین را از بافتها و سلولهای خود فرا نخوانی. و گرنه هرگز بر آلودگی آنچه مقدس پنداشته ای بینا نشوی. اگر هم اکنون در چنگال استبداد ولایت فقیه گرفتار    آمده ایم به آن دلیل بوده است که به ظهور دین بر مسند قدرت، خوشآمد گفته ایم به آن امید که دامن امام پاک ترین دامن ها ست. وقتی که مردم ایران پذیرفتند که اسلام نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، نمیدانستند که در چنگال خشم و خشونت، کین خواهی و انتقام ستانی باید در برابر الله تسلیم شده و از اراده و شریعت الهی  در زیر برق شمشیر در  تمام امور زندگی اطاعت کنند. این مهر دین، نهفته در دل مردمی است که خود را مسلمان میدانند نه در کشور ما بلکه در کشورهای اسلامی که در آتش انتقام میشوزند، آنها را به انفعال و تحمل و پذیرش حکومت جبار دین کشانده است. 

اگرچه هم اکنون شرایط برای رویت چهره ی ناب و اصیل اسلام ها فراهم آمده است، با این وجود، دین را، یعنی آن چیزی را که مقدس میدانیم و می پرستیم، مسئول وضع موجود نمیدانیم، مسئول آنچه بر ملت و کشور ایران و کشورهای منطقه در طول تاریخ رفته است، مسئول تمام نگون بختی ها و سیه روزی هایی که ملتها دچار آن شده است، مسئول تحکیم و تداوم فرهنگ انتقام ستانی مستتر در ذات آئین اسلامی، نمیدانیم. روشن است که هرگز نمیتوانیم ساختار قدرتی را که بر دین بنیان گذارده شده است از جای خود تکان دهیم و خود زا از غل و زنجیر شریعت رها سازیم اگر مهر دین از دل خارج نسازیم،  و بار مسئولیت را از شانه دین بر گیریم. فهمیدید چه میگویم؟

فیروز نجومی
Firoa Nodjomi
rowshanai.org

۱۳۹۴ خرداد ۲۲, جمعه

جامعه بورژوازی
و یا جامعه اسلامی فرا طبقاتی؟





اگر فقهای حاکم و در راس آنها ولایت فقیه و تمام نهادها و طبقات وابسته به آن مثل تکنوکرات ها و بور کرات ها به مال و ثروتی رسیده اند و در حفظ منافع مادی و مالی خود از ابزار قدرت نیز سود میبرند، بآن معنا نیست که میتوان آنها را معادل طبقه ای دانست که مارکس آن را طبقه سرمایه داری و یا بورژوازی خوانده است. چرا که برای مارکس، بورژوازی از درون یک تغییر و تحول تاریخی زائیده شده است که خود محصول دگرگونی در روابط تولید اجتماعی ست و در تبعیت از قانونمندی های دیالکتیک ماتریالیسم پا به عرصه وجود گذاشته است. این تغییر و تحول ضرورتا بدلیل تضادهای نهادین در جامعه بردگی و فئودالی بوقوع می پیوند، زمانیکه روابط تولید اجتماعی کهنه و پوسیده از هم گسیخته میشوند و جای خود را بروابط نوینی میدهند که در درون جامعه ی سالخورده رشد و نمو یافته است، روندی که در جامعه ی ایران اصلا مصداقی نداشته است و ندارد. جامعه ی ایران هرگز در آن مسیری که جوامع اروپایی ره پیموده اند، رهنمون نگشته است.

انقلاب 57، خود بیانگر این حقیقت است که در جامعه استبداد زده طبقات اجتماعی اگرچه بشکل یک واقعیت عینی وجود دارند که مارکس آنرا "طبقه در خود " مینامد و آنرا از "طبقه برای خود" مجزا میکند که طبقه ای است سازمان یافته مجهز به آرمان های همبستگی و پیوندهای مشترک ، آماده دفاع از منافع طبقاتی در عرصه سیاسی. در این معنا طبقه ای نمیتواند تحت نظام استبدادی رشد و نمو نماید. بی دلیل نیست که پس از انقلاب جامعه ما به یک جامعه فرا طبقاتی تبدیل گردید، چرا که زمینه های آن در دوران پادشاهی بویژه پس از کودتای 28 مرداد بوجود آمد. چه منافع گروهی و طبقاتی در صحنه سیاست هرگز بمنصه ظهور نرسید. اگر از فعالیتهای گروهای سیاسی زیر زمینی که از روشنفکرانی تشکیل شده بودند که از منافع کارگران دفاع نمایند بگذریم. از هیچ نهادی دیگری در بین دستگاه استبداد و نهاد های دینی، نمیتوان نام برد.

بنابراین، اگر بگوییم که جامعه ما، برغم وجود عینی طبقات اجتماعی یک جامعه فرا طبقاتی ست سخنی بگزاف نگفته ایم. استبداد دینی بر اساس آئین اسلامی وجود طبقات را نفی نمیکند، اما با آگاهی طبقاتی، بینشی تحول زا و دگرگونی خواه، سر سازش ندارد. شریعت بسوی وحدت، یکسانی، همآهنگی و یک رنگی تمایل دارد و از کثرت و تنوع و تلون گریزان است. شریعت را باید آئین نظم و انضباط و ثبات دانست. شریعت هم غنی و قوی را بسوی الله فرا میخواند و هم فقیر و ضعیف را.

آنچه مارکس بورژوازی میخواند، تشابهی با طبقات حاکمه و یا غنی جامعه اسلامی وجود ندارد. ممکن است که آیت الله ها  و حجت الاسلامها و رده های فوقانی نهاد های دولتی و سپاه پاسداران را بخاطر ارتباطی که با مالکیت و کنترل ثروت، دارند، بورژوازی بنامیم ولی آنها فاقد مهمترین خصال برجسته بورژوازی، هستند، تحرک و پویایی در زمینه های تولید مادی و روابط اجتماعی و  مهمتر از همه آزاد سازی جامعه از یو غ سنت و خرافه پرستی. تمام طبقاتی که به ثروتی رسیده اند- از جمله طبقه ممتاز فقها و علما، طبقاتی هستند که بر خلاف بورژوازی که مستقل و آزاد اندیش است، همچون انگل از منابع طبیعی و ثروت باد آورده ی سر زمین ایران ارتزاق میکنند. آنها هرگز مولد ثروت نبوده و نیستند.

انقلاب اسلامی برهبری آیت الله ها و حجت الاسلامها در واقع در جهت عکس بورژوازی حرکت نموده اند. آنها در پی جامد و سخت سازی بت هایی بوده و هستند که در حال فرو ریزی و زوال بوده اند. با ظهور بر صحنه ی قدرت بی درنگ روی به بازگشت به گذشته و دوران افسانه ای رسالت و امامت گذاردند. بجای آنکه نو و تازه را بجویند، به نبش قبر پرداختند و جمجمه های پوک را بیرون کشیده و رسم و رسوم اعراب بادیه نشین، از جمله سنت و شریعت را  بر جامعه حاکم گردانید ند، قواعد و مقرراتی که در جهت کنترل گفتار و رفتار ملت و یکسان سازی جامعه  باجرا در میآید نه در دگرگونه سازی روابط تولیدی و یا  آزاد سازی جامعه.

بر خلاف جامعه بورژوازی که به فرد فرصت داده میشود که بشود آنچه که میتواند و تمام موانع  را از سر راهش برگیرد تا بر فراز قله های رفیع علم و دانش و کشف و نو آوری صعود کند، جامعه ی اسلامی، فرد را میکوبد و از ابتدایی ترین حق و حقوق خود، یعنی حق گزینش محرومش میسازد. رژیم دین حق و حقوق الله را بر جامعه حاکم ساخته است تا حق و حقوق بشر را پایمال نماید. چگونه میتوان پاسداران و رده های فوقانی نیروهای امنیتی و انتظامی را بورژوازی نظامی خواند، در حالیکه سازمان یافته اند که با آرمانها بورژوازی به جهاد بر خیزند. آنها تمام ثروت جامعه را در کنترل انحصاری خود در آورنده که بدفاع از حق و حقوق الله و نماینده او ولایت فقیه بپردازند. جامعه اسلامی مسلم است که با پیشرفت و ترقی علم و صنعت، بویژه اگر فن آوری هسته ای باشد هیچ تعارضی ندارد. اما، تا آنجا که در خدمت دینی ساختن جامعه و گسترش دین قرار گیرد. دست یابی به اسلحه نهایی به هر قیمتی در واقع در سوی تشدید و تداوم بر قراری نظام تسلیم و اطاعت است، نظامی که تنها یک نفر به حق، قدرت دارد که آخرین حرف را بزند و نهایی ترین فرمان را صادر کند و همگان مسئول هستند که از او تبعیت و پیروی نموده و در برابرش سر تعظیم و فرمانبرداری فرود آورند. حفظ نظام فرمانروایی و فرمانبری ست که از "اوجب واجبات " است نه ارتقا روابط مادی و آزاد سازی انسان از ابتدایی ترین نیازها.

جامعه ی بورژوازی ثروت را می ستاید و تولید آنرا تشویق و ترویج مینماید. حال آنکه جامعه ی فرا طبقاتی اسلامی، ستایشگر فقر است و ژنده گرایی، ساده زیستی و اشرافیت ستیزی. البته به لحاظ ایدئولوژی و باور و ایمان، نه در رفتار و کردار. نه از تورم هراسی دارد و نه از بیکاری. نه از کمبود و نه از محنت و تنگدستی.  جامعه بورژوازی، فرد را تشویق میکند که بکوشد سخت و بسازد و نو را به بازار آورد و خود را غنی سازد. جامعه اسلامی بعکس قناعت و خود داری از مصرف، و اجتناب از سعادت خواهی را یکی از مهمترین فضیلت های اخلاق اسلامی بشمار آورد. بورژوازی راه برون رفت از بحران را در بدعت و اختراع و نوآوری می بیند، حال آنکه جامعه فقاهتی گریز را در جهاد و شهادت میجوید و در سوگوار ی و خود زنی. بهمین دلیل در طی 36 سال گذشته حکومت ولایت، عبودیت در برابر ذات الهی را ترویج داده و با رفاه و آسایش و سعادت خواهی، تحت نام حرص و افزون طلبی  به مبارزه بر خواسته است. فقهای حاکم نظام عدالت اجتماعی و یکسان سازی جامعه را بر قرار میسازدند نه با غنی سازی جامعه بلکه با تقسیم فقر و گسترش اهرمهای کنترل.، حجاب بر سر زنان کشیده و جدایی آنان از مردان را به نماد برابری و یکسانی جامعه بنمایش در آورند. در جوامع بورژوازی فرد آزاد گذارده میشود که به خدایی برسد، حال آنکه در جامعه اسلامی همه افراد، صرفنظر از اختلاف و تفاوت و رنگ وا رنگی، یک سان باید به اسارت و بندگی تن دهند تا الله را خشنود و راضی سازند. باور یا عدم باور شرط نیست. رفتارهای اجتماعی همه باید تابع نظم حجاب و جدایی زن از مرد و یا احکام و ضروریات رمضان و روزه داری باشند. در چنین جامعه ای ریش و پشم و پینه مهر بر پیشانی و انگشتر عقیق به انگشت و تسبیهی بدست، مصونیت و امنیت نسبی فرد را در برابر تجاوزات قدرت در پی میآورد. در این جامعه تظاهر به آنچه نیستی و یا باور نداری اجباری ست و یکی از ملزومات رسیدن به ثروت و قدرت است.

بعبارت دیگر، آیت الله ها و حجت الاسلامها برهبری امام، قدرت را در انحصار خود در آوردند که جامعه ای بر اساس شریعت و سنت بنا سازند، نه آنکه همچون بورژوازی یک طبقه ی اجتماعی را به زباله دان تاریخ رهسپار نمایند و طبقه ای جوان و نو خاسته را حاکم گردانند. فقاهت حاکم، در کنار نهادهای دولتی بجا مانده از دوران شاهی که رتق و فتق امور اداری و اقتصادی را راه اندازی میکردند، نهاد هایی بوجود آورد، قرون وسطی ای که در خدمت تفتیش عقاید و تحکیم و تداوم حکومت دین و یا نظام فرمانروایی و فرمانبری، قرار گیرند. وزارتی بنام وزارت ارشاد پایه گذاری میشود که تولید و نشر و انتشار ادبیات و ظهور فرهنگی عاری و مستقل از شریعت و احکام الهی، را مورد سرکوب قرار داده و در نطفه خاموش سازد.

آیت الله ها به محض ظهور بر مسند قدرت عزم خود را جزم کرد که یک جامعه ی اخلاقی و در نتجه فرا طبقاتی بر قرار سازد و گفتار و رفتار مردم را تابع قوانین الهی نماید. نخست بمنظور کنترل و سلطه بر غرایز و نفس انسانی که آنرا خیره سر و سرکش و فساد زا می پنداشت و هنوز هم،  حجاب را اجباری ساخت. در هنرها از موسیقی و تاتر گرفته تا نقاشی و سینما نفوذ و رخنه نمود. بخش عمده ای از هنرها و هنرمندان را  جیره خوار خان خود نمود و رشد و توسعه بخش دیگر را محدود و در شکل بخشیدن بدان ها نقش اساسی بازی نمود. خوش زیستی را ممنوع و تمام نهادهای تفریح و شادی آفرین را به اعماق زمین فرستاد. مهمتر از همه، رژیم دین بساط منبر را در مرکز علم و آزادی، دانشگاه تهران بر پا داشت که کسب و نیز تولید علم و دانش را در قد و قواره ارزشهای اسلامی پی ریزی نماید. که هم اکنون در یافته است که به عبث کوشیده است.  

آیت الله ها که شیفته بر قراری جامعه بی طبقه اسلامی بودند،هرگونه آزادی را با بیعاری و بی بند و باری و یا "اباحیگری" یکی نموده و تحت عنوان مظاهر تمدن غرب سرکوب نموند. کمیته ها و گشت های ارشادی از جمله سازمانهای امر به معرف و نهی از منکر- که اخیرا قاون حمایت از آنان از مجلس شورای ولایت گذر کرده است- را برای برقراری اخلاق و نظم اسلامی، سازماندهی کرد. در کنار دادگاه های دادگستری، دادگاه های "انقلاب اسلامی" را برپا نمود ند که وظیفه اصلی شان در واقع دادگاه های تفتیش عقاید، بوده است. نهاد های امام جمعه بسرعت در اقصا نقاط کشور بر قرار گردید، که ناظر بر تمام امور اداری و امنیتی استانداری ها، شهرداری ها، بخشدار ی ها و قصبه ها، بمثابه چشم و گوش ولایت فقیه انجام وظیفه نمایند. رژیم دین نفوذ   خود را در همه محله ها و کوچه پس کوچه ها از طریق مساجد و هیئت ها و تکیه ها و حسینیه ها گسترش داد. در کنار ارتش نیز نیروی نظامی خود را تحت عنوان "سپاه پاسداران " بوجود آورد که در خدمت و حفظ سروری و پایداری رژیم دین درآید. تمام رهبران سپاه دین، همچون سر لشگر جعفری و فیروز آبادی از جوانی در دامن و در تبعیت و پیروی از آیت الله ها و حجت الاسلام ها، پرورش یافته اند. آنها در اجتهاد، بویژه جهاد و شهادت، بسیاری از حجت الاسلامها و مجتهدین را پشت سر میگذارند. اینان خود را نماد جهاد و شهادت میدانند و آماده اند در رکاب امام عج و یا نماینده اش خون بریزند. فرماندهان سپاه معمولا در اشتیاق شهادت شعله ورند، یکی از دلایل شهرت حاج آقا قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس که ماموریت افزایش نفوذ حکومت اسلامی در رقابت با ابر قدرت آمریکا را در منطقه بعهده دارد، اشتیاق مفرطی ست که به شهادت نشان میدهد. او چنان شیفته نوشیدن شربت شرین شهادت است گویی که  یک شهید زنده است.

  بعبارت دیگر، اگر چه سپاه پاسداران هم اکنون به یک قدرت نظامی عظیمی، بر خور دار از مهارت و مهمات بر اساس صنعت و تکنولوژی جدید، تبدیل شده است. با این وجود آنرا نیرویی مستقل و خود مختار نمیتوان بشمار آورد. آنها که اعتقاد دارند که ظهور سپاه پاسداران بر راس هرم قدرت، وجود آیت الله ها و حجت الاسلام ها را غیر ضروری برای حکمرانی میسازد، از ریشه های عمیقی که اهرم های کنترل آیت الله ها و حجت الاسلامها در بافت و ساختار جامعه دوانده اند، بی خبرند. حتی اگر چنین شود. یعنی که نظامیان پاسدار در اتحاد با بورکراتها و تکنوکرات هایی شبیه احمدی نژاد بتوانند قدرت را در دست خود متمرکز سازند، اما این بدان معنا نیست که بر سلطه دین خدشه ای وارد خواهد گردید، چرا که آنها خود را نماینده راستین دین میدانند. اگر تمایلی در قشر آیت الله ها و حجت الاسلامها بسوی زندگی اشرافی و فساد مالی وجود دارد، این سرداران و جان بازان دین، همه ساده زیست و ژنده پوش، و پاک و  صدیق، هستند. یعنی که بلحاظ ایمان ایدئولوژیک، خالص و شفافند. آنها خود را مانند حاج قاسم سلیمانی شهید زنده می پندارند.

جامعه فرا طبقاتی اسلامی نیز دچار همان تضاد ها و معضلاتی در ساختار خود میشود که همه نظام های استبدادی، دیر یا زود با آنها  روبرو میشوند.  تمرکز شدید قدرت در راس، همه ی منافذ را بر روی نقد و مقاومت، برای شناسائی مسائل و معضلات ناشی از تغییر و تحول دائمی، می بندد و قابلیت انعطاف و تطابق را در نظام به حد اقل میرساند و هر انعظاف و نرمشی را شرم آور تلقی مینماید. بهمین دلیل به آن نهانی  تن دهد. خود گردانی و خود مختاری روی بکاهش مینهد و امر تصمیم گیری هرچه بیشتر در راس انباشت مییابد. رضایت و خشنودی راس، میشود شرط موفقیت و صعود به رده های فوقانی قدرت. یعنی که تملق و چاپلوسی، حمد و ثنا، خود میشوند مدال تبختر و افتخار- بقول سر لشگر جعفری، فرمانده کل سپاه پاسداران دین، " رهبر معظم کجا و ما کجا ." یعنی که رهبر همه چیز و ما هیچ او بلند و بالا ما خس و خاشاک. بدلیل فاصله روز افزون راس هرم از پایه هرچه گسترده تر آن، و توجه شدید بدشمن خارجی، نظام دیکتاتوری ولایت، از زیر و از درون دچار پوسیدگی و پوکی میشود. اتکاء روز افزون بر خشم و خشونت برای برقراری احکام امنیت اخلاقی و سرکوب هنجار شکنی، بعنوان مسائل مبرم جامعه ی دینی، مضاف بر امراض مزمن اقتصادی، مثل تورم و بیکاری، افزایش روز افزون فقر و عقب ماندگی، و فساد و تباهی، شیوع رانت خواری و رشوه گیری، غارت های بزرگ و چپاولگری، سیر صعودی و سر سام آور جرایم جنایی مثل قتل و سرقت، تجاوز بعنف، اعتیاد و قاچاق مواد مخدر و کاهش سن روسپیگری، دلالت بر اشتغال اصلی نظام ولایت به حفظ و تداوم قدرت میکند و بی اعتنا به انحطاط فرهنگی و اخلاقی که در سراسر جامعه ریشه دوانده است . رژیم دین بجای آنکه با معضلات و خسران اجتماعی روبرو گردد و برون رفت آنرا در راهکار های عقلانی بجوید، سرکوب و خفقان را شدیدتر میسازد. در نتیجه حلقه حمایت و مشروعیت حکومت نظام ولایت در درون جماعت بطور روز افزونی تنگ و محدود میگردد. این مسیری ست که نظام دیکتاتوری ولایت نزدیک به چهار دهه است که پیموده است. سال خوردگی و غبار پیری بر رخسار ش نشسته است. پوسیدگی در ساختار رژیم دین از زمانیکه بر اریکه قدرت جلوس یافت  آغاز گشته است، زمانی که در طی آن حمایت جماعت 90 درصدی به کمتر از 15 درصد ، بنابر شواهد عینی، تبدیل گردیده است. که خود دال محکمی است بر آغاز افول حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها، و ناکام ماندن رویای شیرین امپراتوری اسلامی.

مسلم است که رژیم دین با چنگ و دندان هم که شده است به نابودی و خاموشی، جوانه های آزادیخواهی، هرجا و هر زمان که بروید، کمر بسته است. اما شواهد حاکی از آن است که سرانجام در این امر شکست خواهد خورد چرا که جنبش آزادیخواهی در یک جامعه فرا طبقاتی در حزب و گروه و دسته، و سازمان  تداوم نمی یابد. تا کنون نه مکانی را اشغال کرده است و نه دارای مرکزی ست. جنبش آزادی خواهی، وجود خارجی ندارد. چون در درون مردم است که میزید. مجال بروز نمی یابد. هر عابر پیاده و یا حتی سواره ای، ممکن است در هر آن به اعتراض کننده ای تبدیل شود. وقایع انتخابات سال 88 نشان داد که در یک جامعه فرا طبقاتی وقتی منفذی در دیوارهای ضخیم استبداد بوجود میآید، مردم از زیر زمین میجوشند و بهم میپیوندند و بیک اقیانوس خشمگین تبدیل میشوند. این منفذ در حال گشودن است و بشارت از به گور سپردن دیکتاتوری ولایت و رهایی و آزادی میدهد.


فیروز نجومی
Firouz Nojoumi







۱۳۹۴ خرداد ۱۵, جمعه


آنجا که آزادی نیست...! 




آنجا که آزادی نیست، نه راستی است و نه درستی، نه صداقت است و نه شرافت، هرچه هست، ظاهری ست و تزئینی، ریا است و فریبکاری. آنجا که آزادی نیست بیگانگی انسان با خود و همنوعش باوج خود میرسد. روابط اجتماعی بسی بسیار پیچیده و غامض میشود، بجای آنکه ساده و شفاف گردد. یعنی که اعتماد و اطمینان بین افراد و بین جماعت و نهادی های حاکم برجامعه تضعیف میگردد، بدبینی و سوءظن، همبستگی اجتماعی و درد مشترک را دشوار و متزلزل میسازد. تشریک مساعی بندرت بوقوع میپیوندد و  خود پرستی افسارگسیخته بسیار پر رنگ میگردد. تنش و عصبیت جای همکاری و همدردی را میگیرد.

  در چنین شرایطی چگونه میتوان به چیزی و یا کسی اعتماد نمایی؟ همه چیز اعتبار خود را از دست میدهد، وقتی که نتوانی به آزادی بپرسی و بجویی و یا بگویی آنچه که میخواهی بیان کنی، باید  سخن گویی از آنچه که حقیقت ندارد نه از آنچه که در ضمیر خود مکتوم داری. در هر کجا که آزادی نیست، چیزی نیست مگر حقارت و خواری. چرا که باید بنمایی آنچه که نیستی. یعنی که دو رویی و دروغگویی میشوند یک رفتار و گفتار نهادین و، برعکس، حقیقت میشود چیزی ناگفتنی، چیزی که آنرا نباید بیان کنی. چون هزینه ای بس بسیار سنگین دارد بیان حقیقت، پس حرفی را بزبان میرانی که نمیخواهی بیان کنی.   بر حسب عادت، حقیقت را تحریف میکنیم؛ فکر میکنیم که حقیقت را گفته ایم.

در بهترین شرایطی حقیقت را نصفه و نیمه و بریده ، بریده بیان میکنیم. یا به آن پیچش میدهیم، از بیان و یا اشاره بران طفره میرویم. پس هرچه گندیده است، گندیده تر میشود چون پنهان شود تا بویش بمشام کسی نرسد.  روی خود از حقیقت بسوی دیگر بر گردانیم، چنانکه گویی نابینا بوده ایم و از شنوایی محروم و، هرگز چیزی به گوش مان نرسیده است. این خصیصه ها که به ذات در آمده اند، خصیصه هایی هستند اشتراکی که در گفتار و رفتار مان بازتاب مییابد، سبب ترس و بزدلی و زبونی میشود بویژه در افرادی که در رده ها و مراتب ساختار قدرت  و ثروت و اقتدار و اعتبار قرار دارند  و نیز در آنان که در جستجوی حقیقت هستند، روشنفکران و نخبگان و فرهیختگان و متخصصان و کارشناسان  و خبرگان.

هر جا که آزادی نیست، توانایی ها و ظرفیت های «نه گویی » و «نه اندیشی،» نیرویی منفی که انسان را از حیوان متمایز میسازد، نمیتواند بروید. چه اگر بروید آنچه بر اساس فریب و ریاکاری، آنچه بر ساخته شده است بر بنیاد تسلیم و اطاعت، ترس و وحشت و، قهرو خشونت، فرو خواهد ریخت. بنیان موهومات و خرافات ویران میگردد. پس چه تعجب اگر آن کنش و یا فعلی که با نه آغاز میگردد بیرحمانه سرکوب گردد. چرا که فقط با نه گفتن، توانایی ای که خلص انسانی ست، میتوان حقیقت را از پس ابرهای تیره، بیرون کشید.

چنین توانایی را در چند هموطن میتوان یافت که دهان بگشایند و بگویند «نه» به نظام مقدس ولایت، دشمن آشتی ناپذیر آزادی، نه بگوید به خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، ارزشهای اساسی اسلامی روایت است که صدام حسین، زبان گوینده «نه» را در انظار عموم با گاز انبر بیرون میکشید و آنرا از ته میبرید. ولایت به بریدن زبان راضی نیست، «نه» گویان را به اسارت میکشاند به زندان و به زیر شکنجه ، به زیر مشت و لگد بازجوی مومن، اگر جان بدر برند، بجرم "محاربه " با الله بدار مجازات آویخته میشوند. نظام ولایت «نه» گویان را قصابی میکند. به مسلسل می بندد. آنان  را در نیمه های شب، در کوچه های خلوت، می ربایند و جسد شان را به همان کوچه پس کوچه ها در تاریکی های شب. و یا از گورستان های گمنام از جمله خاوران سر در میآورند. سرکوب غریزه نه گویی را باید سبب اصلی بزدلی و زبونی شمرد. مهم نیست که در چه مقام و جایگاهی قرار داری، نه بگویی خسات ببار آوری، دوری از آن از محاسبات عقلانی برخیزد، محاسباتی که نتیجه اش به انفعال می انجامد. این نگارنده پینه های مرکز پیشانی مقامات فوقانی قدرت، از جمله دانشمندان علوم هسته ای را نشان گریز از این خصیصه ذاتی انسانی، نه گویی و نه اندیشی، میبیند، نشانی از دو رویی و فریب و ریاکاری. تاکنون شنیده نشده است که یک دانشمند هسته ای به برنامه غنی سازی هسته ای بهر قیمیتی نه بگوید، اگر چنین ندایی برخاسته است، تردید مدار، قبل از آنکه بگوش آدمیزادی برسد خاموش گردیده است.

در دوران استبداد شاهی دهان نه گویان را می بستند به آن دلیل که فریب قدرت را آشکار میساختند امروز نه گویان را به سیخ شکنجه میکشند به آن علت که ریا کاری دین و قدرت را افشا مینمایند.

به بیان دیگری، هر کجا که آزادی نیست انسان به حیوان تبدیل میشود. به چریدن و سواری دادن خو میگیرد. دهانش را نگشاید مگر به بع  بع کنان. محروم میشود از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، خوار و حقیر میشود، نمیتواند برگزیند که چه بپوشد و چه بنوشد و چه بشنود و چه ببیند. به زندان افکنده میشود مورد شکنجه و تجاوز قرار میگیرد، اما نمیتواند دهان خود را بگشاید و ناله کند. بچه کسی؟ به بازجو؟

 سعیدی سیرجانی ستاره درخشان دوران تاریکی، دوران جنگ و قتل عام جوانان انقلابی در زندانهای کشور، بعنوان اولین قربانی قتل های زنجیره ای، در نامه ای که به بازجوی خود نوشته بود او را "بازجوی عزیز " خوانده بود. کمتر کسی هست که سعیدی سیرجانی را بشناسند و نداند که در دست دژخیم بزرگ رژیم دین، رئیس تف لیسان بیت رهبری، حسین شریعتمداری، بر او چه گذشته است. شکنجه گر سنگدل را بازجوی عزیز خواندن، بیانگر آن حقیقتی ست که نمیتواند به زبان رانده شود. چرا که زبان او را باسارت کشیده بودند. که چاره ای نداشته است مگر بیان حقیقت بشکل وارونه اش.

آری، آنجا که آزادی نیست، آنچه از دین و قدرت بگوش میرسد باید وارونه ساخت تا به حقیقت دست یافت. مثل بیانات اخیر، هاشمی در سالمرگ امام خمینی مبنی بر عاری بودن برنامه های وی از هرگونه خشونتی. که امام خمینی نیز همچون پیامبر اسلام که رسالت خود و یا دعوت به تسلیم و اطاعت  را با مهر و محبت، آغاز نموده بود، امام خمینی نیز امامت خود را بر عطوفت و مهربانی بنیان نهاد، نه با شمشیر زنی و گردن زنی، نه با اعدام و خونریزی.

 احتمالا کهولت سن به آقای رفسنجانی اجازه نمیدهد که بخاطر آورد که در آغازین لحظات امامت خمینی، اعدام سران رژیم گذشته بر بام نشیمنگاه امام باجرا در میآمد. بی تردید صدای گلوله هایی که قلب محکومین به مرگ را منفجر میساخت بگوش امام و رفسنجانی هم که در کنار امام حضور داشت میرسیده است. اگر احساس آرامش نمیکردند، جلوی ارتکاب به جنایت را میگرفتند. آری امام خمینی جنایتکاری بود که چاقو بر گلوی معترضی نگذاشت، اما حکم اعدام هزاران هزار جوان را امضا نمود. کیست که بتواند بگوید رفنسجانی از کذب سخن میراند و یا حقیقت؟

مضاف بر این ویدویوی سخنان امام که هرگز پخش نشده بود و بمناسبت توجیه کشتار و سرکوب جنبش اعتراضی 88 ناگهان از زیر زمین به بیرون جهید، امام را در حال بیان سخنانی می بینیم که وحشت آفرین است. امام خمینی افسوس میخورد که انقلابی عمل نکرده است. چرا همچون انقلابهای دیگراز آغاز در و پیکر کشور را نبسته است و تمام آنهائیکه تمکنین نمیکردند و دست به اعتشاش و اعتراض میزنند، بخاک و خون کشیده بودیم، اینگونه هر روز نباید به سوک پاسداران خود بنشینم. امام خمینی در ادامه روضه خود خاطر نشان میسازد که رسول الله خود در یک روز گردن 700 نفر یهودی را که از تمکین خود داری کرده بودند، زده است و باید از پیامبر اسلام میاموخت چگونه سریع، قاطعانه و انقلابی عمل میکرد. گویا حتی ویدیوی سخنرانی امام  کافی نیست که نشان دهد که رفسنجانی از حقیقت نیست که سخن میگوید

بنا براین، هر کجا که آزادی نیست، سرکوب و سختگیری هم هست بویژه اگر محدودیت ها و ممنوعیت ها مضاعف گردیده و حرام و حلال ها و باید و نباید های دین را نیز باید تحمل کرد. در دوران شاهی محودیت ها بیشتر در عرصه سیاست و نقد قدرت وضع میگردید. ولی امروز بسیاری از کنش هایی سرکوب میگردد که از نیازها و غرایز طبیعی انسان بر میخیزند که نهایتا جامعه را به جامعه بیماران روانی تبدیل میکند. بنا بر گزارشات رسمی بیش از 12 میلیون مریض روانی در کشور وجود دارد که محروم از هرگونه معالجه اند که کارشناسان جامعه شناختی و روان شناختی اجتماعی متفقا بر آن باورند که ناشی از رخت بر بستن "شادی " و "طرب " از زندگی و غالب شدن هراس و اضطراب بر احساسات و عواطف مردم. بر افسردگی ناشی از سرکوب غرایز طبیعی انسانی باید . افسردگی گسترده ناشی از بیکاری و فقر و عقب ماندگی و توسعه بی سابقه فحشا و اعتیاد را نیز افزود. که خود یکی از دلایل بروز رفتارهای عصبی و نا امیدوارونه میگردد.

آری، دین با طرب و شادی سر و کار ندارد، بویژه اگر بر مسند قدرت بنشیند. چرا که آنجا که آزادی نیست، گریه و سوکواری، غم و قصه خوردن آن دنیا مطرح است و نه زندگی در این جهان. اما، دین بر آن تصور است که با بر کشیدن شمشیر، شریعت غالب گردد و رفتار مردم را مهار نموده و بسوی رستگاری هدایت میکند. خیالی خام و کودکانه، چنانکه گویی میتوان غرایز طبیعی انسانی را برای شادی و طرب، برای لذت بردن از زندگی و احساس سعادت و نیاز اختلاط جنسیتها را سرکوب و نابود ساخت. چه این غرایز راه خود را در زیر زمین می یابند. در زیر زمین است که فرهنگی شروع برشد میکند در ستیز و نفی، فرهنگ دینی و یا فرهنگ نا ازادی. پس باید که روی بر گیری از تمام بی عدالتی ها و ظلم و ستم گری ها، از جنایت و جنگ و خونریزی گرفته تا برپا داشتن دار مجازات در ملا عام، بطور روزانه. آنجا که آزادی نیست باید که بزیر زمین فرو روی تا بتوانی انسانیت خود را تجربه کنی وگرنه  چاره ای نیست مگر آنکه به نا آزادی ها و بندگی ت تن در دهی بر روی زمین.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ خرداد ۸, جمعه


حکومت ولی فقیه،
حکومت الله است





اگر هراس بخود راه ندهیم و تعصب و غیرت از خود دور بداریم، به عیان در خواهیم یافت که نقش دین، باورها و ارزشهای دینی را نمیتوان در تیره روزی و سیه بختی مردم ایران، نادیده گرفت. حکومت اسلامی نیز چیزی نیست مگر محصول باورها و ارزشهای دینی ما. آیا آیت الله خمینی هرگز میتوانست "امام " شود اگر ما ایرانیان ، به اصل و اصول امامت اعتقادی نداشتیم؟ آیا خمینی و پس از او، سید علی خامنه ای، طلبه هایی برخاسته از حوزه های علمیه، میتوانستند  به جلوه ی الله درآیند و همچون الله از ما تسلیم و اطاعت و بندگی و عبودیت بخواهند، اگر ما ایرانیان مسیحی و یا بودایی و یا هر چیز دیگری بجز مسلمان بودیم؟ اگر آیت الله ها و حجت الاسلام ها حکومت بر جامعه ایران را حق مسلم خود فرض میکنند، آیا به آن دلیل نیست که ما مسلمانیم؟ اگر ولایت فقیه بر ما حکومت میکند و قانون ما قانون ولایت فقیه و رئیس جمهوری داریم که نوکر دربار ولایت است، درست به آن دلیل نیست که ما به امام اعتقاد داریم، نه به یکی و یا دوتا بلکه به دوازده تا از آنان؟ اعتقاد هم داریم که دوازدهمین در عالم غیب میزید و از آنجا ست که مدیریت جهان را بعهده دارد. البته هستند بسیاری که برای ملاقات امام عج  بسوی چمکران میشتابند.

آری، امام در تار و پود ما بر جایگاهی بلند قرار دارد. امام بنیان دین و اخلاق ماست. ما شیفته امامان خود هستیم. تولد شان را جشن میگیریم، خیلی با شکوه و عظمت، و در شهادت شان خاک بر سر خود میریزیم و خود را میزنیم، بسی سفت و سخت. ما به امامت باور راسخ داریم و حکومت را حق امامان خود میدانیم. چون امام پرست هستیم دستگاه فقاهت را پرورش داده ایم که در زمان غیبت عج، احکام الله را به ما بیاموزند. در نتیجه خود را مقلد فقیه و مجتهد ساخته ایم. معاش آنها را پرداخته و در مسند زهد و تقوا نشانده ایم. حرف آنها را بر روی چشم میگذاریم. تعظیم میکنیم و بر دست آنها بوسه میزنیم. آنها را مقدس و روحانی میدانیم. در غیر اینصورت نه آیت الله ای بود و نه حجت الا سلامی و نه اندیشه ولایت در زمان غیبت. اگر به امامت باور نداشتیم، ولی فقیه که نمیتوانست ادعای ولایت کند، آنهم تا قیامت، نه تا فردا و یا آینده ای نزدیک. چرا که باور به امامت یعنی باور به حکومت امام و جانشین او تا ابدیت.

به عبارت دیگر،  چون ما ایرانیان، مسلمان هستیم و امامت را ادامه ی رسالت میدانیم، ولایت حکومت خود را بر جامعه ما یک امر الهی و در همان حال بازتاب راستینی از اعتقادات مردم مسلمان ایران میداند. ما مسلمانان باید خود را خوشبخت بدانیم. چرا که حکومت ولایت، حکومت همان الله ای است که ما پیوسته حمد و ستایش ش میکنیم و در همه حالی از او امداد می طلبیم. کدام حکومت میتواند بالاتر از حکومت الله باشد؟ حکومت ولایت، حکومت الله است. آقای خامنه ای در صدور یک فتوای سیاسی اعلام میکند که:

ولايت فقيه به معناى حاكميت مجتهد جامع‌الشرايط در عصر غيبت است و شعبه‌اى است از ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام) كه همان ولايت رسول الله (صلى الله عليه وآله) مى‌‌باشد و همين كه از دستورات حكومتى ولى امر مسلمين اطاعت كنيد، نشانگر التزام كامل به آن است (ايلنا، ۲۹ تير1389).

اعتقاد ما به «الله،» به «رسول،» و «ائمه اطهار» است، که اجازه صدور این «فتوا» را به آقای خامنه ای میدهد. اگر ما به این عناصر اسطوره ای که آقای خامنه ای بآنها اشاره میکند، اعتقادی نداشتیم، آیا وی میتوانست ما ایرانیان را به عهد فرعونیان و برده داری باز گشت بدهد؟ این اعتقاد و باور ما به الله، رسول و امام است که به فردی اجازه میدهد که در منظر الله جلوه گر شود و چیزی جز اطاعت و عبودیت از ما طلب نکند. تا قبل از ظهور خمینی، این شاهان بودند که ظل الله بودند. هم اکنون نیز اگر الله در سر زمین ما در منظر ولی فقیه تجلی مییابد به آن دلیل است که الله بندگی را به ما آموخته است و چیزی بجز عبد و عبودیت از ما طلب نکرده است. الله فرموده است که نام و اندیشه اش را  باید در همه احوال به یاد داشته باشیم. باید هر روز از صبح سحرگاهی تا سیاهی شب در برابرش، خود را چهار دست و پا بر زمین افکنیم  بگونه ای که طبق حکم الله هفت نقطه ی بدن ما با زمین تماس حاصل کند تا الله اعتراف مکرر ما را به حقارت و پستی در برابر خود بپذیرد. اگر ما خود را بنده الله ولایت تن بدهیم؟

درست است که خودرو تولید میکنیم و بر جاده های اسفالت به تردد میپردازیم و یا بر دوش هواپیما ها به سفر میرویم. اما اعتقادات ما  ریشه در دوران بادیه نشین های اعراب در 1400 سال پیش از این دارد. این است که آقای خامنه ای اعلام میکند که حکومت او، حکومت الله است. هم چنانکه حکومت پیغمبر و امامان بعد از او احکام الله را برای هدایت بشر جاری کرده اند، ولی فقیه نیز برگزیده شده است که ما ایرانیان را براه پیامبر و امام رهنمون سازد. روشن است که اگر حکومت ما، حکومت الله است به آن دلیل است که باور ما به الله تزلزل ناپذیر است. هم اعتقاد داریم که الله، اکبر است و هم اینکه بجز او هیچکس دیگری نیست. یعنی که ما به عبودیت و بندگی، حقارت و خواری خود نمی نگریم، به بزرگی و یکتایی الله است که باور داریم. این است که میتوانیم حکومت خمینی را بپذیریم. تحقیر و توهین او را به جان بخریم. آیا بیاد دارید که وقتی از تبعید به ایران بازگشت بما مژده داد که "ما" شما را انسان میکینم  و یا از شما انسان میسازیم؟ چون ساده اندیش بودیم نمیتوانستیم منظور او را حدس بزنیم. او الله را به حکومت باز گردانده بود. رعیت بودیم و راه بندگی، راه "انسان" شدن هم امام در پیش پای ما نهاد. اگر آقای خامنه ای امروز اعلام میکند التزام به ولایت مثل التزام به رسالت است و امامت، به دلیل آگاهی او از سلطه ای است که الله، رسول او و ائمه ی اطهار در درون ما بر قرار کرده اند. او بخوبی آگاه است که الله چگونه ما را پرورش داده است و چگونه عبودیت و اطاعت را در ذات ما نهادین ساخته است. ما نه تنها این مفاهیم را دون شان انسان نمیدانیم بلکه بر آنها ارزش مینهیم. مهم نیست که چه بلیه آسمانی بر سر ما نازل کند، به آغوش اوست که پناه میبریم و از اوست که امداد میطلبیم. وقتی روی به خانه الله، بقیام و قعود بر میخیزیم و خود را میشکنیم و پیشانی خود بر زمین مینهیم و به سجده میرویم، احساس آسایش و نیرویی درونی میکنیم، نه حقارت و خواری. بعضا، حتی احساس برتری نیز میکنند. آیت الله ای که ناظر بر بدار آویختن انسان دیگری است، نمیتواند انسان را چیزی بیشتر از یک حیوان بشمار آورد، حیوانی که میتواند جان  از او بستاند. این تفاوت بین انسان و حیوان، در حکومت آیت الله ها عمدا در پرده ابهام قرار میگیرد. چون آیت الله بر جایگاه الله جلوس مییابد، اگرچه دهنده جان نیست، اما همچون الله گیرنده جان است، قدرتی نامحدود و مطلق.. ولایت فرمانروا میشود و ملت فرمانبر.

 داعشی ای که لبه تیغ چاقو را بر گلوی انسان دیگری میگذارد، او نیز نمیتواند احساس خدایی نکند. چون اوست ستانده جان. وقتی دین و قدرت باهم یکی میشود فاصله انسان با حیوان بصفر میرسد. از همان آغاز جلوس بر مسند قدرت، آیت الله ها پرچم برتری اسلام را در جهان بر افراشتند. امروز داعشی ها هستند که پرچم برتری را بر افراشته اند. پرچم لا الله الا الله پرچم برتری ست. سعودی ها، قوم و خویش های پیامبر اسلام، قبل از آیت الله ها و داعشی ها پرچم لا الله الا الله را برافراشته بودند وشمشیر عریان ذیل آن بیانگر چیزی نبود و نیست مگر برتری، برتری ای که ناشی میشود از وحدت شریعت و شمشیر.  

مسلم است که اگر ما الله را پرستش نمیکردیم و به احکام کودکانه و شریعت جابرانه اش وقعی نمی نهادیم، نه حکم قصاص میتوانست اجرا شود و نه احکام سنگسار. نه میتوانستیم یک دست و یک پای سارق را بر عکس یک دیگر منقطع سازیم و نه بهترین جوانان این سرزمین را به جرم «محاربه با الله،» «مشرک» و «منافق» به خاک و خون بکشانیم. فرمان این خشونت و کیفر را الله خود صادر نموده است. برقراری "امنیت اخلاقی، " مبارزه با "هنجار شکنی " و یا "بد حجابی " در حفظ حکومت الله است، حکومتی که تحقیر و توهین به زنان را مشروع، قابل توجیه و به امری عادی تبدیل نموده است. وای از آن روزی که زنی حجاب از سر بر افکند. بدون تردید و بدون درنگ، قیامت برپا شود.  حجاب حکم الله است. اگر اعتقاد داریم که بجز الله هیچکس دیگری نیست، باید به حکم حجاب نیز اعتقاد داشته باشیم و آنرا نیز بعمل در آوریم. آیا چاره ی دیگری هم جز پذیرش حکم الله، داشته ایم؟

بارها در لابلای اخبار در می یابیم که دست و پای انسانها را در زندانها باتهام سرقت قطع میکنند. قطع دست سارق، حکم الله است، نه حکم انسان، مجازاتی ست که الله برای سارق تعین کرده است. حکومت ولایت، مجری حکم الله است. چنین جنایاتی علیه بشریت تنها میتواند در جوامعی واقع شود که به اکبر بودن الله باور دارند. تنها الله پرستان هستند که میتوانند شاهد بر جنایت باشند و دم فرو ببندند. چرا که الله حق اعتراض را از بندگان خود سلب کرده است و آنها را به رعیتی سپاس گزار و قدرشناس تبدیل نموده است. نه اینکه چنین مجازاتی غیر انسانی، فقط ویژه جامعه اسلامی است. میشل فوکو ( نظم و مجازت) از شکنجه هایی در قرن هفده و هیجده اروپا خبر میدهد که در ملا عام بشکل یک نمایش باجرا در میامد که  دربرابر آن قطع دو عضو بدن، حرکتی ست بس انسانی و از سر ترحم. فوکو میگوید که در آنزمان این اعتقاد وجود داشت که صرفنظر از نوع جرم، متهم به "هزار مرگ " محکوم میشد. چرا که هر چقدر مجازات سنگین تر، احتمال وقوع جرم بندرت. مردمی که بتماشای تنبیه و مجازات میشتافتند خود را با متهم شناسائی مینمودند و دست باغتشاش میزدند، شناسایی با متهمی که  پیکرش را سوراخ میکردند و در آن سرب داغ میریختند و یا او را با بستن به اسبها چهار پاره میساختند و اگر مفصل ها از یکدیگر جدا نمیشدند میرغضب، مفصل های متهم را از هم جدا مینمود در حالیکه صدای درد انگیز متهم بگوش میرسید. در نتیجه خشم مردم بر علیه نظام عدالت شاهی و اعتراض اندیشمندان انسانخواه، به اصلاح قانون مجازات و بر قراری توازنی بین مجازات و مکافات گردید.

یعنی که حکومت اسلامی بجای آنکه در وضع قانون مجازات، از اروپا  به لحاظ احترام به شان والای انسان سبقت گیرد، جامعه را به 1400 پیش از این، بدوران  قبایل بادیه نشین اعراب بازگشت داده اند، آنجا که قطع اعضای پیکر انسان، اعضایی که مرتکب جرم شده اند و نیز سنگسار و قصاص مرسوم بود و هنوز هم هست، تحت عنوان قانون مجازات اسلامی بر جامعه حاکم گردانیده اند. با این وجود، چه بسیارند که فراموش میکنند جامعه ای که "شورطه " میگمارد که  رفتار و کنش انسانی را در تطابق کامل با قوانین شریعت اسلام منظم سازد، جامعه ای است که شان انسان را به سطح حیوان تنزل میدهد.

اگر خواهان جامعه ای آزاد و انسانی هستیم، ضرورتا باید بدور بریزیم آنچه اسلامی ست. اگر از خاطرمان زدوده شده است که حکومت اسلامی چگونه ستون شریعت را در خون بنیان گذارد، هم اکنون میتوانیم که مشاهده کنیم که داعشی بر روی دست فقیهان کشور ما بلند شده اند و با افتخار تمام اسلام را در رسانه های اینترنتی به معرض نمایش میگذارد که بچه راحتی سر انسان را همچون یک گوسفند از تن جدا میسازند بجرم آنکه به لاالله الا الله باور ندارد، بویژه اگر شیعه و یا کافر و مشرک باشد. این دگر باشی، گاهی اهمیت خود را در برابر انتقام ستانی از دست میدهد. چند تن از روزنامه نگارانی که در چنگال داعشی ها گرفتار شده بودند از جمله روزنامه نگار آمریکایی، جیمز فولی، اسلام آورده بود و قرائت قرآن میآموخت، اما چون پای انتقام ستانی از آمریکا در میان بود باید سر او نیز مثل یک حیوان از تن جدا میگردید. داعشی ها با به نمایش در آوردن جنایت خود در رسانه های اینترنتی از جمله گذاردن قربانی ها در قفس های آهنی و بآتش کشیدن آنها و گردن زدنها و کشتار دسته جمعنی، پیام برتری را انتشار میدهند، برتری جهان بینی اسلامی ست که جان انسان را در برابر الله بی مقدار و بی ارزش بشمار میرود. تخریب  موزه های تاریخی و آنچه بر ساخته  دست انسان های پیشین بوده است، از ایدئولوژی لا الله الا الله بر میخیزد. آثار هنری انسانها نشان بر شرک و بت پرستی ستی که بخودی خود نفی یکتایی و یگانگی الله است. در این دیدگاه لاجرم کشتار کافر، غارت اموال آنان و باسارت کشیدن زنان، غنیمت جنگی بشمار میروند که در بین جنگجویان تقسیم میشود. آنها نیز بعنوان مالک، میتوانند غنائم جنگی خود را بحراج بگذارند، حال چه زن باشد، چه اشیا قیمتی.

ایدئولوژی لا الله الا الله، ایدئولوژی نیستی گرایی، مشترک است در تمام جنبشها اسلامی از آیت الله ها گرفته تا بوکوحرامها. چه الله آنان که در راه یکتایی و یگانگی او میکشند تا کشته شوند، به مقام شهادت میرسند. بهمین دلیل بآنان زندگی ایدی در کنار حوریهای باکره می بخشد. شهادت خواهی رمز به حکومت رسیدن آیت الله ها در ایران، طالبان در افغانستان، هم اکنون داعشی ها و بوکوحرام هاست. اگر اخوان المسلمین در مصر شکست خوردند بآن دلیل است که دیر دست به شهادت طلبی زدند. یعنی که در انقلاب مصر میخواستند بدون کشتن تا کشته شدن بقدرت برسند. آیت الله ها و سرداران نظامی آنها بر آنند اگر اخوان المسلمین ماشین خونریزی را بکار انداخته بودند هرگز شکست نمیخوردند.

در چنین شرایطی تدبیر آن نیست که الله و رسول و امام را از درون خود پاک زدایی نماییم بلکه مهم آن است که به خلع حکومت الله در بیرون از خود بپا خیزیم. یعنی که بهمان عملی دست بزنیم که لوتر دست زده است. مارکس میگوید که لوتر ایمان به اقتدار را با بازگرداندن اقتدار به ایمان، ویران ساخت( نقد فلسفه ی قانون هگل، 258). این قول را شاید بتوان چنین قرائت نمود که ما به منظور آنکه تاریخ را بر اساس میل و اراده خود بسازیم، باید اقتدار الله و شریعت او را بر اندازیم  و ایمان به خالق را جایگزین آن نماییم. این بدان معناست که اگر نیازمند باور و ایمان به خداوندی هستیم که باید او را پرستش کنیم بعنوان خالق هستی، نه یک حاکم مقتدر و مطلق که نام خود را الله گذارده است و کیفر دهد  و کین خواهی نماید در نهایت خشونت و بیرحمی، باید خدایی نوین بر سازیم و یا میتوانیم به دوران باستان باز گردیم و بدامن اهورا مزدا پناهنده شویم. یعنی که تردید مدارد که براندازی دستگاه قدرت از براندازی دین و حکومت قوانین منسوخ شده آن میگذرد.   

تدبیر آن نیست که مسئولیت را از دوش دین بر گیریم و بر دوش قدرت بگذاریم. ما باید بتوانیم یکتا پرستی را مناسب با شرایط موجود تراش داده و طراحی نماییم. ما باید چهره کریه الله ای که ولایت و یا خلافت جلوه آن است به مردم الله پرست نشان دهیم تا بتوانند خدایی فراخور حال خود بسازند. دوران مماشات با دین دیر زمانی است که بسر آمده است. اما سیاست ورزی و فرصت طلبی اجازه نمی دهد که این نبرد آغاز گردد. یکی آیه ی یاس میخواند که این چه تدبیری ست که تاریخ شهادت بر نا ممکن بود آن میدهد. دیگری ما را به دوران ما قبل اسلام باز میگرداند که نشان بدهد که قبل از ظهور الله در صحنه ی فرهنگ ما، ایرانیان بنده و عبد شاهان بوده اند. البته ایراداتی از این نوع بیانگر چیزی نیست مگر هراس از وارد شدن در میدان کار زار نهایی که بوقوع خواهد پیوست صرفنظر از هراس و نگرانی ما. برای ما ایرانیان این کارزار یک ضرورت تاریخی ست. بر ماست که تاریخ را بسازیم و به حکومت الله برای همیشه خاتمه دهیم. این جبهه، یک جبهه ی اختصاصی نیست. هر کس که به سر افرازی و عقل و خرد بشر و شان والای انسان اعتقاد دارد میتواند با حفظ تمام باورها و ارزشهای خود وارد میدان نبرد شود. در کارزار با حکومت الله هم دینداران میتواند شرکت کنند، هم بیدینان، هم شاه پرستان و هم جمهوری خواهان و نیز هم  سبز ها و هم قرمزها. چرا که سرنگونی حکومت الله، سرنگونی یک ایدنولوژی و نوسازی یک فرهنگ است. تا به بندگی خود آگاه نگردیم، تا خود را رها نسازیم نظام بندگی بر اساس امامت و ولایت ادامه خواهد یافت.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ خرداد ۱, جمعه

کیست مرد امروز؟





سپانلو را سپاس که "مرد امروز* " را "مرد همیشه " نامید. اما، براستی کیست مرد امروز، مرد همیشه، مرد فر دا، مرد آینده؟ کیست این مرد بی زمان، این مرد فنا ناپذیر، مردی که فراسوی تاریخ است؟

مرد امروز، مردی ست که غل و زنجیر ارزشهای کهنه و پوسیده را میگسلد از دست و پای ملتی که به ذلت و خواری خویش نا آگاه است و به اسارت و بندگی برضایت گردن نهاده است. مرد امروز، مردی ست هیچ نجوید مگر  نجات ملت از ظلم و ستم دین و قدرت، فقر و عقب ماندگی، سیاهی و تاریکی، و خرافات و موهوم پرستی. مرد امروز زاینده روشنایی ست.

مرد امروز مردیست که بساط "روحانیت " و "فقاهت " را از بیخ و بن بر کند. چرا که تا زمانیکه این نهاد، حاکم بر جامعه است با زمان بدشمنی و خصومت برخیزد که زنده نگاه دارد آنچه که باید در موزه تاریخ نگاهداری شود. چه روحانیت قشری ست که "حقیقت " را مصادره کرده است، دروغ های دیروز را به حقیقت امروز تبدیل نموده است و امروز نیز دروغگویی میکند که به حقیقت فردا تبدیل شود. مثل یا علی گفتن حضرت ولایت خامنه ای، هنگام خروج از بدن مادر بروایت زنجیره ای، همچون افسانه بعثت و پیامبری.

مرد امروز نه مجیز قدرت میگوید و نه تملق ملت و نه چشم انتظار به تولد گذشته میدوزد. نه ریاضت کش  است و  نه  زهد فروش. نه پیشانی اش کبره بسته است از  سجده های طولانی به امید رستگاری. مرد امروز نه  سر  بر مهر تسلیم و اطاعت نهد و نه  هرگز  در برابر هیچ خدایی خود بشکند و  به حقارت و ذلت انسان اعتراف کند. مرد امروز مردی ست که نه میگوید به قهر و قدرت و  ولایت الهی بر روی زمین، نهراسد از خشم و خشونت خدائی. مرد امروز مردی ست که آینده ای تابناک و  امیدوار را می جوید.

مرد امروز مردی ست که میگوید و بی مهابا میگوید و از گفتن هراس ندارد. مرد امروز، مردی ست که عفریته سانسور را، عفریته ای که مردان امروز را خوار و زبون ساخته است، در درون خود کشته است. مرد امروز تحت هیچ شرایطی بسکوت تن در ندهد. اما نمیگوید که از سکوت اجتناب ورزد. او میگوید که بارگاه دین و قدرت را متزلزل ساخته و لرزه بر بیخ و بن ش افکند. او میگوید که بنیان نظم فرمانروایی و فرمانبری را در هم فرو ریزد. وقتی میگوید، هرگز چیزی جز حقیقت نگوید. اینست که وقتی میگوید، حقیقت زمان را فریاد میزند که حقیقتی نیست مگر آزادی.

مرد امروز، مردی ست که کلامش آتشین است. از آن شعله سوزان برخیزد و بساط  قدرتمدارن ستم پیشه، قدرت جویان فرصت طلب، سیاست بازان دسیسه ساز وعوامفریبان زهد فروش را بآتش کشیده  و به خاکستر تبدیل شان کند.  مرد امروز مردی ست که هرگز نمیرد از آنرو که بسوی روشنایی و بینایی، دانایی و آزادی، بسوی آینده ره سپرد. بسوی خود آئینی و  خود گردانی درنتیجه پایان بخشد به اطاعت و فرمانبری.

رستم نیز راه نجات ملت می جست، اما چون در پی تحکیم و تداوم حکومت شاهی بود، پیوسته گرفتار حیله و ریاکاری اهریمن قدرت می گردید. خنجر بر قلب فرزند فرو برد و آینده را با دستان خود به گور سپرد. از آن پس گذشته است که پیوسته تکرار میشود، نه زمان حالی هست و نه آینده ای. انتظار در تولد گذشته است نه حرکت بسوی آینده که ملت را در قعر  تاریکی فرو برده است. مرد امروز مردیست که افسانه ی انسان هزار ساله و انتظار بیهوده ظهور را پایان آورد.


* مرد امروز روزنامه ای بود که بعدا ز شهریور 1320، توسط محمد مسعود، انتشار یافت. به لحاظ بیان آزاد، بی مهابا و  جسور، یکی از جنجالی ترین روزنامه های  دوران نسبتا آزادی بود که حضور نیروهای بیگانه میسر ساخته بوند، مرد امروز یکی از روزنامه هایی بود که ساختار قدرت و فرهنگ را روزانه به چالش میکشید. بی خردان، اما، او را نه آزادیخواه که هرج و مرج طلب و بعضا شارلاتان خوانده اند. وی در 21 بهمن 1321 بدست قهرمان کمونیست ها، خسرو روزبه ترور شد.  در 1363 روزنامه مرد امروز در دو جلد به کوشش محمد علی سپانلو، شاعر شهیر، انتشار یافت(اسفار). در مقدمه ای که وی بر آن نوشت، مرد امروز را "مرد همیشه" خواند. سپانلو خود نیز مرد همیشه بود و هست، مردی که مرد امروز را جاودانه ساخت. روحش شاد باد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

  

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۵, جمعه

انقلاب  اسلامی و گریز از آزادی




محرومیت از آزادی برای ما ایرانیان به یک بیماری علاج ناپذیر تبدیل شده است. دردی شده است 
که درمانی تاکنون برای آن نیافته ایم. از کمبود آن رنج بسیار میکشیم، اما، زندگی را به پیش میبریم. بیماری محرومیت از آزادی، مثل سرطان کشنده نیست. از درون منفجر نمیشود که زندگی را متلاشی و نابود سازد. از آن نوع بیماری ها ست که با آن خو میگیریم. نا آزادی به امری عادی تبدیل میشود. درد ش را احساس نمیکنیم. هر از گاهی وقتی شرایط را مناسب حال مییابیم، بر میخیزیم. به غرش و خروش میپردازیم. مشت ها را گره میکنیم و دهان به اعتراض میگشاییم. مشت محکم تری بر سرمان فرود میآید. اسیر شده و به زندان کشانده میشویم. تحقیر و توهین، بازجویی و باز پرسی، شلاق و شکنجه ادامه می یابد تا بشکنیم و توبه نامه امضا نمائیم.

اما از کجا معلوم که ما مسلمانان ایرانی از بیماری محرومیت از آزادی رنج میبریم؟ آیا میتوان به سوی آزادی شتافت اما استبداد را در آغوش کشید؟ چگونه چنین اشتباهی رخ داده است؟ شاید این نیز توطئه  استعمارگران غرب و کشورهای امپریالیستی ست و آنان بودند که دانشجویان دانشگاه را فریفته و وادار ساخته که دژ آزادی را به اسلامیست ها برهبری امام خمینی تسلیم کنند؟ شیفتگان اسلام و متحدین چپ و راست و میانه آن بر آن تصور بودند که مستقل از غرب و شرق، عروس آزادی و عدالت را در آغوش خواهند کشید، در حالیکه گام بسوی گریز از آزادی بر میداشتند. در واقع انقلاب 1357 را باید انقلاب گریز از آزادی نامید

چه اگر دیکتاتوری پهلوی ها بدست بیگانگان بر ما تحمیل شده اند،  نمیتوانیم بگوئیم که استبداد مضاعف دین و قدرت، برنامه ای ساخته و پرداخته ی دست استعمار و امپریالیسم بوده است، برغم نظریه های توطئه کمر بند سبز و توافق قدرتهای جهانی در گوادلوپ در باره ترک پادشاه از ایران. نه اینکه قدرتهای بزرگ نقشی در تضعیف شاه نداشته اند، اما نقش آنها دربقدرت رسیدن آیت الله ها برهبری خمینی تعین کنند نبوده است. حال آنکه حمایت توده های وسیع مردم بجای خود که به رفتن شاه و آمدن خمینی، بآینده ای تابناک چشم دوخته بودند، انقلابیون چپ، مارکسیست های خدا نا شناس، دانشجویان و روشنفکران، ملی گرایان جبهه ای و مذهبی و نهضتی ها بودند که آیت الله خمینی دشمن دیرینه آزادی را "امام"  کردند و بر مسند قدرت نشاندند. گویا آن چند میلیونی که باستقبال آیت الله خمینی شتافته بودند فرمان قدرتهای جهانی در گوادلوپ را باجرا در آوردند. این سازمانها و احزاب سیاسی چپ و راست بودند که خمینی را  رهبری مستقل و ضد امپریالیسم بشمار میآوردند و لاجرم وحدت با وی و حمایت از او راه را برای جلوس او بر منبر قدرت هموار نمودند. کارتر از شاه میخواست که حقوق بشر را رعایت کند- که اگر میکرد ممکن بود پادشاهی هنوز ادامه مییافت. کارتر هرگز به مردم ایران نگفت که برخیزید و شاه را سرنگون سازید.

. دانشجویان دانشگاه ها پیش از بوقوع پیوستن انقلاب 57 ، به ورود دین در مبارزات ضد شاهی  خوشآمد گفته و دروازه دانشگاه را بروی دینمداران دانشگاهی و حوزه ای از جمله دکتر شریعتی و آیت الله مطهری گشوده بودند، چنانکه گویی روشنایی در پیش است و آزادی، نه تیره بختی و سیه روزی. از دژ محکم آزادی، دانشگاه تهران بود که آیت الله ها بر فراز منبر دین و قدرت، جامعه را به تسلیم و اطاعت فراخوانده و اعلام نمودند که ولایت ادامه ی رسالت و امامت است و شعبه ای از حکومت الله. که ولایت، تاریخ را به مسیر اصلی، یعنی "راه مستقیم " و بسوی الله باز میگردانند.

واقعیت این است که تحقق آزادی در صدر برنامه هیچ یک از گروها، سازمانها و احزاب مخالف قرار نداشت. کسب آزادی در برابر مسائل مبرم سیاسی، بویژه مبارزه ضد امپریالیستی اصلا مسئله ای نبود. آزادی در نظر چپ یک مفهوم بورژوازی بود و هست، در خدمت نظام سرمایه داری. که تولید و مبادله ی کالا، از جمله مبادله نیروی کار با دستمزد، رقابت سرمایه ها در بازار و افزایش ارزش اضافی، نیازمند آزادی است. که انقلابیون در    مرحله ی اول وظیفه داشتند به سلطه ی نیروی خارجی و نفوذ آن پایان ببخشند، نه اینکه به جنگ استبداد رفته و از بازگشت آن جلوگیری بعمل آورند. البته گفتمان انقلابی ضد امپریالیستی چپ بزودی بوسیله حکومت دین مصادر گردید و به ابزاری مهلکی برای پاکسازی جامعه از مخالف و دگر اندیش، تبدیل گردید. چه چیز ی بهتر از گفتمانی که توجه را از استعمار و استبداد درونی برگیرد و پوششی برای ستیز و خصومت دین با عقل و خرد انسانی، استقلال و اراده ی آزاد انسان، فراهم آورد؟ آیت الله ها بسی بسیار زیرک بودند. بندرت بودند آنانکه در پس قبای آیت الله ها شمشیر شریعت، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را مشاهده میکردند.

  آیت الله های حاکم نیز چه خوب پنجه در پنجه ی امپریالیسم افکندند. بیرون راندن انقلابیون ضد امپریالیست و نیروهای لیبرال و دموکرات از میدان مبارزه، با گروگان گیری آمریکایی ها آغاز گردید. بعد در زیر پوشش هشت سال جنگ، چه کشتارها  و قتل عام ها در زندان ها که از انقلابیون چپ و مجاهدین پر شده بودند، براه               نیانداختند. در همین  راستا  مردم ایران بطور روز افزونی از ابتدائی ترین حق و حقوق خود، از جمله آزادی گزینش، محروم گردیدند و پذیرفتند که باید همانگونه زندگی کنند که آیت الله ها میخواهند، نه آنگونه که خود بدان تمایل دارند. که زندگی اجتماعی دلبخواهی نیست.  پرچم مبارزه ضد امپریالیستی ای را که رژیم دین از انقلابیون مصادره کرده است هنوز همچنان بر افراشته نگاه داشته است. تا کنون، در این سی و چند سال گذشته پایان یک درگیری با غرب برهبری آمریکا، آغاز درگیری جدیدی بوده است. چه در گیری و تنش آفرینی در خارج از مرزها در دست رژیم دین، پیوسته همچون ابزاری برای سرکوب هر زمزمه مخالف و برقراری سکوت و تاریکی در درون، بکار رفته است و میرود. چه این غرب برهبری شیطان بزرگ است که علت اصلی فقر و عقب ماندگی و ورشکستگی اقتصادی ست، نه استعمار درونی برهبری آیت الله ها.

  طبیعی ست که غرش و خروش مردم را پس از انتخابات 22 خرداد 88، رژیم دین «فتنه» ای قلمداد کند که بدست آمریکا و انگلیس و صیهونیست ها برنامه ریزی شده بوده است. یکی از دست آوردهای مهم جنبش سبز آن  است که نشان داد که رژیمی که در برابر قدرتهای جهانی قد بر افراشته است و عزم آن دارد که گریبان خلق های ستم کش را از دست ستمگران و مستکبر ان رهایی بخشد، سلطه ی تاریکی و خفقان و خاموشی را در درون گسترده است و کوچکترین تره ای هم برای آزادی و حق و حقوق بشری خورد نمیکند.

. آموزگاران بزرگ عبودیت و بندگی، آیت الله ها، علما و فقها بما پیوسته برفراز منبر دین و قدرت، هشدار داده اند که  از آزادی فساد بر میخیزد.  افسار نفس را از قید و بند های اخلاقی می گسلد. بی بند و باری و لذت طلبی ببار میآورد. که الله، خداوند یکتا و یگانه، سرکشی ابلیس را از عوارض آزادی میداند و با آن سخت دشمنی میورزد. آن کس که خود را از یو غ احکام الله آزاد سازد، کسی ست که ابلیس در او حلول می یابد و او را از راه "مستقیم" منحرف و اسیر غرایز نفسانی مینماید. بجای آنکه الله را در مرکز اندیشه اش قرار دهد، ابلیس او را به تمرد و سر کشی وا داشته و از باید ها و نبایدها، حلاها و حرام ها، از احکام عبودیت و بندگی رها مینماید.  او را یا به "اباحیگری" رهنمون میسازد یا  در پی شناخت بشر و جستجوی پاسخی برای هستی خویشتن. اینست که شیطان موجب شک و تردید در بشر میشود و او را به شرک، کفر و جهل وامیدارد. از این روی ست که در آتش دوزخ تا ابد شکنجه شده پس از سوختن، زندگی دوباره میابد تا بار دیگر بسوزد و خاکستر شود. چنانکه گویی در حکومت اسلامی چیزی جز پاکی و درستی و راستی و صداقت وجود ندارد.

هراس ما از آزادی از تعصب نسبت به آئینی سر چشمه میگیرد که در درون  ما نهاده شده است هنگامیکه نا آگاه از خود و پیرامون خود بوده ایم. از آزادی میگریزیم بآن دلیل که آزادی را با گریز از مسئوولیت یکی کرده اند. حال آنکه تنها آن کس که آزاد است، مسئوول است. بی دلیل نیست که در رژیم دین هیچ کس مسئوول نیست، چون همه بنده و رعیت ولایت اند. آیا تا کنون شنیده اید که در اداره امور سیاسی، اقتصادی، دیپلماسی، اشتباهی  بوقوع پیوسته باشد و مسئوولان آن را شناسایی نمایند؟ آیا تا کنون کسی مسئوولیت قتل عام و کشتاری که از بدو حکومت دین تا کنون بوقوع پیوسته است بعهده گرفته است؟ در حکومت اسلامی مسئوول، تمام آنهایی هستند که سرشان بر دار رفته است و میرود و در زندانهای مجرد و زیر شلاق و شکنجه به خیانت و جنایت اعتراف میکنند. آنهایی که آزادند بر اریکه قدرت نشسته و دست به هر جنایت و خیانتی میزنند وهرگز مسئوول هم نیستند. چرا که مسئوول بزرگ الله است این هراس از آزادی، نه پرواز بسوی آن بوده است که ما را در چنگال استبداد مضاعف دین و قدرت گرفتار ساخت.


فیروز نجومی
Firouz Nojoumi