۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۵, جمعه

انقلاب  اسلامی و گریز از آزادی




محرومیت از آزادی برای ما ایرانیان به یک بیماری علاج ناپذیر تبدیل شده است. دردی شده است 
که درمانی تاکنون برای آن نیافته ایم. از کمبود آن رنج بسیار میکشیم، اما، زندگی را به پیش میبریم. بیماری محرومیت از آزادی، مثل سرطان کشنده نیست. از درون منفجر نمیشود که زندگی را متلاشی و نابود سازد. از آن نوع بیماری ها ست که با آن خو میگیریم. نا آزادی به امری عادی تبدیل میشود. درد ش را احساس نمیکنیم. هر از گاهی وقتی شرایط را مناسب حال مییابیم، بر میخیزیم. به غرش و خروش میپردازیم. مشت ها را گره میکنیم و دهان به اعتراض میگشاییم. مشت محکم تری بر سرمان فرود میآید. اسیر شده و به زندان کشانده میشویم. تحقیر و توهین، بازجویی و باز پرسی، شلاق و شکنجه ادامه می یابد تا بشکنیم و توبه نامه امضا نمائیم.

اما از کجا معلوم که ما مسلمانان ایرانی از بیماری محرومیت از آزادی رنج میبریم؟ آیا میتوان به سوی آزادی شتافت اما استبداد را در آغوش کشید؟ چگونه چنین اشتباهی رخ داده است؟ شاید این نیز توطئه  استعمارگران غرب و کشورهای امپریالیستی ست و آنان بودند که دانشجویان دانشگاه را فریفته و وادار ساخته که دژ آزادی را به اسلامیست ها برهبری امام خمینی تسلیم کنند؟ شیفتگان اسلام و متحدین چپ و راست و میانه آن بر آن تصور بودند که مستقل از غرب و شرق، عروس آزادی و عدالت را در آغوش خواهند کشید، در حالیکه گام بسوی گریز از آزادی بر میداشتند. در واقع انقلاب 1357 را باید انقلاب گریز از آزادی نامید

چه اگر دیکتاتوری پهلوی ها بدست بیگانگان بر ما تحمیل شده اند،  نمیتوانیم بگوئیم که استبداد مضاعف دین و قدرت، برنامه ای ساخته و پرداخته ی دست استعمار و امپریالیسم بوده است، برغم نظریه های توطئه کمر بند سبز و توافق قدرتهای جهانی در گوادلوپ در باره ترک پادشاه از ایران. نه اینکه قدرتهای بزرگ نقشی در تضعیف شاه نداشته اند، اما نقش آنها دربقدرت رسیدن آیت الله ها برهبری خمینی تعین کنند نبوده است. حال آنکه حمایت توده های وسیع مردم بجای خود که به رفتن شاه و آمدن خمینی، بآینده ای تابناک چشم دوخته بودند، انقلابیون چپ، مارکسیست های خدا نا شناس، دانشجویان و روشنفکران، ملی گرایان جبهه ای و مذهبی و نهضتی ها بودند که آیت الله خمینی دشمن دیرینه آزادی را "امام"  کردند و بر مسند قدرت نشاندند. گویا آن چند میلیونی که باستقبال آیت الله خمینی شتافته بودند فرمان قدرتهای جهانی در گوادلوپ را باجرا در آوردند. این سازمانها و احزاب سیاسی چپ و راست بودند که خمینی را  رهبری مستقل و ضد امپریالیسم بشمار میآوردند و لاجرم وحدت با وی و حمایت از او راه را برای جلوس او بر منبر قدرت هموار نمودند. کارتر از شاه میخواست که حقوق بشر را رعایت کند- که اگر میکرد ممکن بود پادشاهی هنوز ادامه مییافت. کارتر هرگز به مردم ایران نگفت که برخیزید و شاه را سرنگون سازید.

. دانشجویان دانشگاه ها پیش از بوقوع پیوستن انقلاب 57 ، به ورود دین در مبارزات ضد شاهی  خوشآمد گفته و دروازه دانشگاه را بروی دینمداران دانشگاهی و حوزه ای از جمله دکتر شریعتی و آیت الله مطهری گشوده بودند، چنانکه گویی روشنایی در پیش است و آزادی، نه تیره بختی و سیه روزی. از دژ محکم آزادی، دانشگاه تهران بود که آیت الله ها بر فراز منبر دین و قدرت، جامعه را به تسلیم و اطاعت فراخوانده و اعلام نمودند که ولایت ادامه ی رسالت و امامت است و شعبه ای از حکومت الله. که ولایت، تاریخ را به مسیر اصلی، یعنی "راه مستقیم " و بسوی الله باز میگردانند.

واقعیت این است که تحقق آزادی در صدر برنامه هیچ یک از گروها، سازمانها و احزاب مخالف قرار نداشت. کسب آزادی در برابر مسائل مبرم سیاسی، بویژه مبارزه ضد امپریالیستی اصلا مسئله ای نبود. آزادی در نظر چپ یک مفهوم بورژوازی بود و هست، در خدمت نظام سرمایه داری. که تولید و مبادله ی کالا، از جمله مبادله نیروی کار با دستمزد، رقابت سرمایه ها در بازار و افزایش ارزش اضافی، نیازمند آزادی است. که انقلابیون در    مرحله ی اول وظیفه داشتند به سلطه ی نیروی خارجی و نفوذ آن پایان ببخشند، نه اینکه به جنگ استبداد رفته و از بازگشت آن جلوگیری بعمل آورند. البته گفتمان انقلابی ضد امپریالیستی چپ بزودی بوسیله حکومت دین مصادر گردید و به ابزاری مهلکی برای پاکسازی جامعه از مخالف و دگر اندیش، تبدیل گردید. چه چیز ی بهتر از گفتمانی که توجه را از استعمار و استبداد درونی برگیرد و پوششی برای ستیز و خصومت دین با عقل و خرد انسانی، استقلال و اراده ی آزاد انسان، فراهم آورد؟ آیت الله ها بسی بسیار زیرک بودند. بندرت بودند آنانکه در پس قبای آیت الله ها شمشیر شریعت، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را مشاهده میکردند.

  آیت الله های حاکم نیز چه خوب پنجه در پنجه ی امپریالیسم افکندند. بیرون راندن انقلابیون ضد امپریالیست و نیروهای لیبرال و دموکرات از میدان مبارزه، با گروگان گیری آمریکایی ها آغاز گردید. بعد در زیر پوشش هشت سال جنگ، چه کشتارها  و قتل عام ها در زندان ها که از انقلابیون چپ و مجاهدین پر شده بودند، براه               نیانداختند. در همین  راستا  مردم ایران بطور روز افزونی از ابتدائی ترین حق و حقوق خود، از جمله آزادی گزینش، محروم گردیدند و پذیرفتند که باید همانگونه زندگی کنند که آیت الله ها میخواهند، نه آنگونه که خود بدان تمایل دارند. که زندگی اجتماعی دلبخواهی نیست.  پرچم مبارزه ضد امپریالیستی ای را که رژیم دین از انقلابیون مصادره کرده است هنوز همچنان بر افراشته نگاه داشته است. تا کنون، در این سی و چند سال گذشته پایان یک درگیری با غرب برهبری آمریکا، آغاز درگیری جدیدی بوده است. چه در گیری و تنش آفرینی در خارج از مرزها در دست رژیم دین، پیوسته همچون ابزاری برای سرکوب هر زمزمه مخالف و برقراری سکوت و تاریکی در درون، بکار رفته است و میرود. چه این غرب برهبری شیطان بزرگ است که علت اصلی فقر و عقب ماندگی و ورشکستگی اقتصادی ست، نه استعمار درونی برهبری آیت الله ها.

  طبیعی ست که غرش و خروش مردم را پس از انتخابات 22 خرداد 88، رژیم دین «فتنه» ای قلمداد کند که بدست آمریکا و انگلیس و صیهونیست ها برنامه ریزی شده بوده است. یکی از دست آوردهای مهم جنبش سبز آن  است که نشان داد که رژیمی که در برابر قدرتهای جهانی قد بر افراشته است و عزم آن دارد که گریبان خلق های ستم کش را از دست ستمگران و مستکبر ان رهایی بخشد، سلطه ی تاریکی و خفقان و خاموشی را در درون گسترده است و کوچکترین تره ای هم برای آزادی و حق و حقوق بشری خورد نمیکند.

. آموزگاران بزرگ عبودیت و بندگی، آیت الله ها، علما و فقها بما پیوسته برفراز منبر دین و قدرت، هشدار داده اند که  از آزادی فساد بر میخیزد.  افسار نفس را از قید و بند های اخلاقی می گسلد. بی بند و باری و لذت طلبی ببار میآورد. که الله، خداوند یکتا و یگانه، سرکشی ابلیس را از عوارض آزادی میداند و با آن سخت دشمنی میورزد. آن کس که خود را از یو غ احکام الله آزاد سازد، کسی ست که ابلیس در او حلول می یابد و او را از راه "مستقیم" منحرف و اسیر غرایز نفسانی مینماید. بجای آنکه الله را در مرکز اندیشه اش قرار دهد، ابلیس او را به تمرد و سر کشی وا داشته و از باید ها و نبایدها، حلاها و حرام ها، از احکام عبودیت و بندگی رها مینماید.  او را یا به "اباحیگری" رهنمون میسازد یا  در پی شناخت بشر و جستجوی پاسخی برای هستی خویشتن. اینست که شیطان موجب شک و تردید در بشر میشود و او را به شرک، کفر و جهل وامیدارد. از این روی ست که در آتش دوزخ تا ابد شکنجه شده پس از سوختن، زندگی دوباره میابد تا بار دیگر بسوزد و خاکستر شود. چنانکه گویی در حکومت اسلامی چیزی جز پاکی و درستی و راستی و صداقت وجود ندارد.

هراس ما از آزادی از تعصب نسبت به آئینی سر چشمه میگیرد که در درون  ما نهاده شده است هنگامیکه نا آگاه از خود و پیرامون خود بوده ایم. از آزادی میگریزیم بآن دلیل که آزادی را با گریز از مسئوولیت یکی کرده اند. حال آنکه تنها آن کس که آزاد است، مسئوول است. بی دلیل نیست که در رژیم دین هیچ کس مسئوول نیست، چون همه بنده و رعیت ولایت اند. آیا تا کنون شنیده اید که در اداره امور سیاسی، اقتصادی، دیپلماسی، اشتباهی  بوقوع پیوسته باشد و مسئوولان آن را شناسایی نمایند؟ آیا تا کنون کسی مسئوولیت قتل عام و کشتاری که از بدو حکومت دین تا کنون بوقوع پیوسته است بعهده گرفته است؟ در حکومت اسلامی مسئوول، تمام آنهایی هستند که سرشان بر دار رفته است و میرود و در زندانهای مجرد و زیر شلاق و شکنجه به خیانت و جنایت اعتراف میکنند. آنهایی که آزادند بر اریکه قدرت نشسته و دست به هر جنایت و خیانتی میزنند وهرگز مسئوول هم نیستند. چرا که مسئوول بزرگ الله است این هراس از آزادی، نه پرواز بسوی آن بوده است که ما را در چنگال استبداد مضاعف دین و قدرت گرفتار ساخت.


فیروز نجومی
Firouz Nojoumi

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۸, جمعه

تاملی چند در باره
جنبش عبور از ولایت!





اگر به جنبش عبور از ولایت با جدیت بنگریم، رشد و بلوغ آنرا در کوتاه مدت باید بدست بخت واقبال و عوامل غیر قابل پیش بینی سپرد. اما در بلند مدت است که بارور میشود و میوه های دلپذیر و شیرین کننده کام تولید مینماید. چرا که ساختار پیچیده و بغرنج نظام ولایت، نیازمند سخت کوشی ست و تلاشی دراز مدت. چون تنها دستگاه قدرت نیست که باید از آن عبور نمود بلکه نظام ولایت است، نظامی که بر اساس شریعت اسلام، قواعد و مقررات دینی بنیاد گذارده شده است. قانون حکومت اسلامی بنام ولایت نگاشته شده است نه بنام ملت. نظام جمهوری را نه "دمکراسی" بلکه  "مردم سالاری دینی" نامیده اند. این بدان معناست که جنبش عبور از  ولایت نه با یک بلکه با دو خصم بزرگ روی در روی قرار گرفته است، دو هیولا ی دین و قدرت.

اما، در نظام ولایت، اسلام تنها به قدرت نیست که آلوده گردیده است بلکه با هر آنچه که هست آلوده گردیده است. بدرستی معلوم نیست که در چه نقطه ای دین آغاز میشود و قدرت کنار میرود و یا بر عکس.  مرزهای تسلیم و اطاعت، فرمانروایی و فرمانبری را مخدوش نموده است. حضرت ولایت وقتی سخن میگوید روشن نیست که از زبان دین سخن میگوید یا بزبان قدرت، دستور و فرمان صادر مینماید و یا پند و اندرز میدهد و یا وقتی بر فراز منبر خطبه خوانی میکند و لوله تفنگ را در مشتش میفشرد فرمانروایی میکند و یا فرمانروایی. قوای سه گانه جمهوریت وابسته و از زیر شاخه های دستگاه ولایت اند. در کل چیزی و جایی وجود ندارد که عاری از حضور شریعت اسلام باشد، اسلامی که جلوه آن ولایت است. اسلام هم در دبستان و دبیرستان و دانشگاه خود نمایی میکند، هم در وزارتخانه ها و اداره های دولتی گسترده در سراسر کشور،  هم در کارخانجات و نمایشگاه ها، هم در تلویزیون و  تاتر و سینماها، هم در کوچه و بازار و خانه ها ، هم در سازمانهای امنیتی و پلیسی و جاسوسی و انتظامی. هیچ قانونی هرگز به تصویب شورای نگهبان نرسد اگر از فیلتر شریعت نگذرد.

در 25 خرداد 88، وقتی بیش از 3 میلیون نفر در شهر تهران ناگهان از اعماق تاریکی به بیرون جهیدند و به زندگی روشنایی و امید بخشیدند، کمتر کسی بود که حد اقل ثمره ی چنان جوش و خروشی را نرمی و فروتنی حکومت ولایت، و تخفیف مطالبات ش از ملت، ارزیابی نکند. بگذریم که بعضا حتی فروپاشی نظام را پیش بینی میکردند. اما حوادثی که در پی آن واقع شد، نشان داد که حکومت ولایت درختی ست کهن سال با ریشه های  عمیق تنیده در اعماق زمین، در قلب تاریکی. که طوفانی را بس بسیار عظیم تر می طلبد که آنرا از زمین بر کند.

هیچیک از رژیم های دیکتاتوری جوامع مسلمان شمال آفریقا چنین ریشه ای در اعماق تاریکی نداشته اند. بهمین دلیل همچنانکه طوفان وزیدن گرفت یا از جا کنده شدند و یا با چنگ و دندان به ساختار شکننده قدرت آویختند. البته بآن دلیل که این رژیم ها همآنند نظام ولایت، مظهر دین نبوده و نیستند. شمشیر دیکتاتور، شمشیر شریعت نیست که بر هر گردنی فرود آید. همه ی دیکتاتورها بزودی درمییابند که خشم و خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را حد و حدودی است. چرخهای نظام سرکوب رفته، رفته فرسوده میشوند و از کارایی باز می ایستند. بعنوان مثال سرهنگ قذافی، حسنی مبارک و بن علی اندکی دیر فهمیدند که در دریای تاریکی نمیتوانند کشتی قدرت را به ساحل برسانند. البته چند تنی از آنان هنوز بر جا مانده اند، از جمله بشار اسد که مردم سرزمین خود را بخاک خون کشیده است. بی جهت نیست که مورد لطف و محبت حکومت آیت الله های حاکم در ایران که بر ثروت باد آورده نفت نشسته اند، قرار گرفته است. کوربینی ست که اگر دست های آتشزای  ولایت را در جنبش اسلامی حماس، در حزب الله لبنان، در هوثی های یمن و شیعیان بحرینی مشاهده نکنی. چرا که آنان نیز در سنگری به نبرد میپردازند که مورد تایید ولایت است، سنگر دین، سنگری که دفاع از آن، دفاع از شریعت است و عدالت، دفاع از اخلاق است و امنیت، از نظم و انضباط است و از نظام ولایت، برابر با حکومت الله و رسالت و امامت، نوچه گان ولایت در منطقه به تبعیت ازسرور خویش  پیوسته نه بر طبل صلح و دوستی که دایم بر طبل جنگ و سلحشوری مینوازند. بواسطه ی ماهیت دینی اش است که نظام ولایت و نوچه هایش  میتوانند خشم و خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را به سطح بسیار بالاتری ارتقاء دهند و نفسها را در سینه ها حبس سازند. همچنانکه لشگر لباس شخصی ها ولایت، چون امدادی های امام زمان با شنیدن کوچکترین زمزمه مخالفت از اعماق زمین برجوشیده تا آن زمزمه خاموش گردد قبل از آنکه بگوش کسی برسد. که در شرایط موجود ولی فقیه سکوت مطلق میخواهد تا بتواند شکست مفتضحانه هسته ای را پیروزی شگفت انگیز جلوه دهد. همچنانکه پایان مذاکرات هسته ای نزدیک میشود باید انتظار سختگیری های شدیدتری در درون بود. همچنانکه شاهد حمله لشگر لباس شخصی های ولایت به محافل سخنرانی و برگذاری کنسرتهای موسیقی و تاترها و نمایشگاه، هستیم.

حال در چنین شرایط سخت و دشواری، جنبش عبور از ولایت، زمانی  برشد و باردهی رسد که در سوی رهایی ره سپارد، خواستی که معطوف میشود بچالش شریعت، چالش دین و یا خواستی که گفته میشود از«کفر گرایی،» بر میخیزد، از سرپیچی و نا فرمانی، از تمرد و خود آئینی، روندی که حکومت تبعیض و تحقیر، حکومت محدودیت ها و ممنوعیت ها ضرورتا بدان دامن زده و ظهور آنرا اجتناب ناپذیر نموده است. چنانکه گویی سر زمین ما را کفر فرا نگرفته است. بدرستی معلوم نیست که امام عج در انتظار چیست. هرآنچه که به لحاظ اخلاقی ناروا است امروز روا ست. امروز فریب و ریاکاری، دروغ و خدعه، حقه و نیرنگ، رانت و رشوه خواری، غارتهای بزرگ و چپاولگری، برپاداری دار مجازات در ملا عام و خشونت عریان یعنی آنچه زشت و غیر و انسانی و نارواست، تقدس حضرت ولایت و آیت الله های پر زهد و تقوا، روا و بسی بسیار عادی ساخته اند. از ولی فقیه، یعنی از راس تا ذیل از گفتمان فقاهتی و یا گفتمان فریب و ریاکاری بهره بر گیرند که بنا بر مصلحت به مجادله و درگیری های لفظی و بحث های حوزهوی، میپردازند بآن منظور که نشان دهند حرف دیگری هم بجز حرف ولایت، بیان میگردد، مثل بهشت با شلاق،  یا بدون شلاق، زن امروز و یا زن دیروز، مبارزه با فساد حرفی یا عملی. سانسور و نظارت افسار گریخته و یا محدود و قانونمند، نیروهای انتظامی مجری شریعت و یا قانون، تعامل و مسالمت، یا تهدید و تحریک، بحثی که  بین دولت و آنچه فرا دولت است، ولایت در میگیرد، بحثی که هرگز دارای پی آمدهای عملی نیست، از نوع بحث حوزه ای است. این نوع مجادلات لفظی لاجرم در خدمت مصادره حرفها و دیدگاههای مخالف مبنی بر کثرت گرایی ست. این همان بریدن سر با پنبه است که به رئیس جمهور روحانی نسبت داده میشود.

بدون بچالش کشیدن شریعت، بدون شک و تردید در اصل تغییر ناپذیر لا الله الا الله، در بعثت و رسالت و امامت،  انتظار واژگونی نظام استبداد مضاعف، استبداد دین و قدرت اگر کاربجایی نبرد چندان ثمر بخش هم نیست. چه دژ شکست ناپذیر استبداد، دین است و آموزشهای دینی. بعضا، بیهوده سعی میکنند که بگویند، خامنه ای بنده ی خدا ست، نه خدا. ثروت و قدرت است که او را بر میانگیزد نه اسلام. حال آنکه ولایت بر این باور بنا گردیده است که الله وحی خود را برای عمل بدان، برای هدایت امت، برای برقراری نظام تسلیم و اطاعت بر رسول خود ابلاغ نموده است. بنابراین حکومت الهی با دوران رسالت، یعنی حکومت پیامبر بپایان نمیرسد، بلکه حکومت الله ادامه مییابد در امامت و در دوران "غیبت " در ولایت تا قیامت و لحظه "ظهور."

با ریختن آب تطهیربر سر اسلام نمیتوان دیواری مقاوم بر سر راه جنبش عبور از ولایت بنا نمود، چون کفرگرایی هر روز گسترده تر و در بروز غرایز سرکوب شده بیان میگردد که گاهی بشکل تراژیک در سانحه برخورد خودروی پرشه 120 هزار دلاری یک "آقا زاده " جوان همراه دوشیزه نامحرمی با درخت و درجا کشته شدن آنان وقوع مییابد. اما، مظاهر کفر را بر حسب معمول در زلفهای افشان و مانتوهای تنگ خانمها، در ساپورت پوشی که گزارشگری مومن آنرا تحریک آمیزتر از بدن عریان زن توصیف کرده است، در آریشهای غلیظ و پر رنگ زنان، تتوی لبان و ابروها و افزایش بی سابقه حراحی پلاستیک در بین زنان و مردان، در ازدواجهای سفید، در رسیدن سن روسبیگری به زیر 13 سال و کشاندن زنان شوهر دار به بازار فحشا، در مصرف و تولید مواد مخدر روان گردان مثل شیشه تظاهر مییابد.

برای رهایی از یو غ ولایت نمیتوان آب تطهیر را بر سر اسلام ریخت. نمیتوان از نگریستن در چهره ی انتقامجو و غضب آلود الله برغم رحیم و رحمان بودنش سر باز زد، ولی فقیه جلوه راستین الله است. نظام ولایت، شرایط را برای رویت چهره الله به وجود آورده است. 36 سال نظام اسلامی بر سر دار مجازات به شکوفایی خود رسیده است. جنبش های اخیر اسلامی که از ویرانه های نظام دیکتاتوری و هر یک به نوعی ارائه کننده اسلام اند و در پی قدم های محمد که آورنده دین اسلام  و یا آورنده آئین فرمانروایی و فرمانبر است، قدم نهاده اند،  بر روی دست، حکومت آیت الله ها بلندشده اند و اسلام اصیل را بجهان معرفی میکنند. اگر مردم جهان چشمان خود را بر روی خونریزی های تازیان بومی در ایران را بسته اند، خشونت انزجاربار داعشی ها را که مشاهده میکنند. سر یک انسان را جدا میکنند گویی که سر یک گوسفند را میبرند و بخود نیز میبالند که به اراده الله پاسخ مثبت داده اند. درست است که این اسلامیست های نوپا هنوز باید جنایت های بیشمار دیگری مرتکب شوند تا بپای فاشیستهای آلمان و احزاب کمونیست در شوروی و کامبوجیا برسند. اما، این خشونت و کین خواهی از نظام مفاهیمی و یا ایدئولوژی ای بر میخاست بشری. هالوکاست و کشتار استالین و پل پات، دلالت بر حیوان درنده ای میکند که در زوایای تاریک وجود انسان کمین کرده است. اما، خشونت و انتقام جویی حکومت آیت الله ها و جنبش های اسلامی از جمله داعشی ها از یک باور و یک ایدئولوژی بر میخیزد، ا آسمانی، مقدس، ماورایی و خدایی، از ایدئولوژی لا الله الا الله، از دین اسلام  ریشه برگیرد، از مفاهیمی که با احساسات و عواطف میلیونها الله پرست عجین گشته بگونه ای که به ارزشهای آن تعصب هم میورزند. بعضا آماده اند که جان بدهند اما کاریکاتور محمد را نبیند و حقایق تاریخی حاکی بر گردن زنیها و جنایاتی که پیامبر مرتکب شده است. ناشنیده میگیرد.

در شرایط کنونی پاک ترین بخش جامعه، بخشی که میتواند چیرگی بر خود را بیاموزد، فرمانفرمای خویش شود و مسئولیت آزادی را بپذیرد، همان جوانانی هستند که در پای گیری جنبش سبز اعلام نمودند که "ولایت باطل " است. اینان اگر چه دردامن حکومت اسلامی به بلوغ رسیده اند، با نظم و انضباط شریعت در ستیز و خصومت اند. چرا که بر خلاف نسل پیشین که شریعت در سرشتشان نهاده شده بود، نسل انقلاب باید به اجبار به قواعد و مقررات شریعت تن دهند و بر ضد خویش بر خاسته از غریزه ی معطوف به آزادی را در خود خاموش و سرکوب نمایند. بدین لحاظ جوانان در نظام ولایت بیشتر از هر قشر دیگری رنج کشیده اند. در این جهان درهم تنیده، جوانان میل به پرواز دارند. اما ولایت بال آنان را شکسته، از پرواز بازداشته و همچون پردنده ای در قفس محبوس ساخته است. در جهان کنونی، تنها زمانی میتوانی کمال انسانی را کسب کنی، که آزاد و خود آئین باشی، مهم نیست چه جایگاهی را در جامعه اشغال نموده ای، آزادی شرط تنفس است و زندگی بدون آن تن دادن به حقارت است و خواری.

بنابراین میتوان به نیروی رهایی بخش جوانان برای عبور از ولایت و ساختار جامعه ای نوین رها از اسارت و بندگی در دست شریعت برهبری ولایت و حوزه های علمیه، امیدوار بود. در جهان گشوده ی امروز، جوانان نمیتوانند با پیغمبر و امام، خود را شناسایی نمایند. در کشورهای عربی شمال آفریقا در واقع این نیروی جوانان بلوغ یافته در جهان امروز بودند که  دیگر نمیتوانستند یو غ نظام دیکتاتوری را به گردن بکشند. این کشورها همیشه از عوارض فقر و عقب ماندگی، تورم و بیکاری رنج برده اند، اما بپا خواسته اند که به کمال انسانی، به آزادی دست یابند. دیگر نمیخواستند رعیت و زبان بسته باشند. در این جنبش ها نه شعار ضد امپریالیسم و صیهونیسم بگوش رسید  و نه الله اکبر و جهاد اسلامی. حال اگر ناکام مانده اند در بآغوش کشیدن آزادی، بدان معنا نیست که نیاز به آن نیز به مرگ واصل شده است. هرگز نباید فراموش کرد که نیاز به آزادی میرنده نیست، در سخت ترین شریط از منفذی سر ببیرون میکشد.

نظام ولایت از همان آغاز با "هنجار شکنی "  به منظور بر قراری "امنیت اخلاقی، " به مبارزه پرداخت. جوانان بیش از هر قشر دیگری هدف این سرکوب قرار گرفتند. در نتیجه جوانان به تجربه در یافتند، بویژه در برپایی جنبش سبز آموختند که بنام امنیت اخلاقی و دفاع از نظام ولایتی، مجتهدین و آیت الله ها و حجت الاسلامهای الله پرست به چه بی اخلاقی ها، چه دزدی ها، چه رانت خواری ها، چه رشوه گیریها، چه دروغگویی ها، چه بازجویی ها، چه شکنجه ها و تجاوزات دست نزنند. بعضا، آب تطهیر را بر سر خداوند خامنه ای زمانی میریزند که دست ش آلوده بخون بهترین فرزندان این آب و خاک است. بازتاب قتل عام در زندانها در سال 67،  قتل های زنجیره ای و کشتار 88 را هنوز میتوان در سیمای خداوند خامنه ای و کارگزار او روحانی و تمام آن فقها و علما و مجتهدین حوزه ها و خبر گان رهبری که آگاه بودند و دم فروبستند، قابل مشاهده است. سکوت حوزه های علمیه در باره جنایات ولایت آنها را در کنار کیفر دهنده، در کنار خداوند خامنه ای قرار میدهد.

 در میان جوانان بخش زنان جایگاه ویژه ای را در مبارزه با ولایت اشغال میکنند. چون آنان بیش از هر بخشی دیگری از جامعه مورد تحقیر و توهین قرار گرفته اند. چرا که آنان پیوسته به جرم هنجار شکنی گرفتار شده اند. هم اکنون شیر زنی همچون نرگس محمدی را بار دیگر باسارت در آورده اند بآن امید که او را از غرش باز دارند. چه خیال باطلی. جنبش عبور از ولایت بدست انسانهای بزرگی همچون نرگس محمدی و پروین ستوده و صدها شیر زن دیگر رهبری میشود.

 نظام سرکوب ولایت ضرورتا بر ذکاوت و زیرکی جوانان، بویژه زنان و دگر اندیشان افزوده و بسطح جدیدی ارتقا داده است. هنجار شکنی و بی اعتنایی به قواعد و مقررات شریعت به یک امر عادی تبدیل گردیده است. این یک اسطوره است که سنگر دین فتح ناشدنی ست. نیروی جوان نمیتواند در بند شریعت به انکار خویش و آنچه هست و میتواند باشد بپردازد. تعصب و تحجر وجدان آنها را هنوز باسارت در نیاورده است، میتوانند به چهره الله همانگونه که هست، مطلق گرا و سلطه جو، سخت گیر و بیرحم، سراسر خشونت کین خواه، مالک دوزخ، کوره آتش و جایگاه شکنجه و عذاب الیم، بنگرند. هرچه توانایی نگریستن جوانان در چهره ی الله افزایش می یابد، پایه های نظام ولایت لرزان تر میگردد، و عبور از آن سهل تر. چرا که ولایت، جلوه الله است. جنبش عبور از ولایت زنده است و نفس میکشد، همین بس که بوجود خود آگاهی یابد.

فیروز نجومی


۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۱, جمعه

روحانیت:
 از حوزه تا حکومت





بیایید به این حقیقت باور بورزیم که تا آن زمانی که  حوزه های علمیه نهادهای تولید کننده ی قشری در جامعه  که "روحانیت " خوانده میشود، پا برجا و بر سراسر جامعه سلطه افکنده اند، نه میتوان جدایی دین از قدرت را انتظار داشت، نه آزادی و دمکراسی را و نه میتوان به رهایی وجدان  از دغدغه های دین و به بروز انسانخواهی، امیدوار بود. اگر نهاد کهنسالی همچون، نهاد شاهنشاهی منقرض شدنی ست، چرا به فرو پاشی حوزه های علمیه نیاندیشیم، حوزه هایی که در طول تاریخ، فرهنگ، اخلاقیات و راه و روش زندگی ای را تبلیغ و ترویج نموده اند که اساسا در خصومت و ستیز بوده است با آزادی  و عقل و خرد انسانی، با خود آئینی و خود فرمانفرمایی. مگر آنکه در ماندن و پس رفتن راضی و خشنود باشیم و به تحولاتی تن در دهیم کمتر از تاریخ ساز، یا مگر آنکه امید نبندیم به جایگاهی برجسته برای ملت خود در کنار ملت های بزرگ جهان.

حوزه های علمیه، لانه های جانورانی هستند، پست و فرومایه، بسی زیرک و موذی، عالما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، طلبه ها و نو آموزان، وعاظ و روضه خوانها و یا آنچه به غلط "روحانیت " خوانده میشود، نه "فقاهت،" نهادی که نفس برآرد به هزینه مردم، سامان یافته برای آموزش علوم فقاهتی و گذراندن مراتب "اجتهاد" و اعتلای عقل انسانی بحد عبودیت به در برابرعقل "الهی ". بی دلیل نیست که فقاهت از روشنایی بیزار است  و شیفته ی تاریکی . چرا که خواست معطوف به قدرت را در پس زهد و تقوا و انکار جهان مادی، بندگی و عبودیت نسبت به خدایی که الله نام دارد، پنهان میسازند. عمر خود را در حوزه ها میگذرانند که حقیقتی را بجویند برخاسته از اسطوره ها و  افسانه ها و یا دروغ های بزرگ، همچون بعثت و رسالت و امامت. لاجرم تزویر و ریا میآموزند و آموزگاران بزرگی را پرورش میدهند که به جهان هستی از ته سوزنی مینگرند. خود را مالک انحصاری    "حقیقت " میدانند و آنچه غایت است و نهایت. چرا که مراتب اجتهاد را از طلبه گری آغاز نموده و راز و رمز هستی را از الله و آخرین رسولش، محمد، آموخته اند. آنها خود را تماما باسارت احکام شریعت الله در آورند و نماد تسلیم و اطاعت شوند که جامعه را همچون گله ای عظیم به تقلید و تبعیت از خود وا داشته و براه "مستقیم " هدایت نمایند، راهی که به سعادت در این دنیا و رستگار در جهانی دیگر بمقصد رسد.

با جلوس طلبه ها بر مسند قدرت در 1357، راه مستقیم آغاز گردید تا جامعه ای در الگوی "صدر" اسلام بنیان نهیم. حضرت ولی فقیه، سید علی خامنه ای که از طلبگی به شاهی رسیده است بارها در سخنرانیهایش اعلام نموده است که حکومت اسلامی هرگز اینچنین نزدیک به جامعه صدر اسلام نبوده است. بزبانی دیگر، قشری از جامعه برهبری ولایت بر ما حکومت میکند که نگاه به گذشته دارد. اگر بآینده نگاه میکند و در اشتیاق به دانش و فن آوریهای هسته ای، به آب و آتش میزند بدان جهت است که بگذشته، به صدر اسلام رجعت نماید، به مدینه فاضله اسلامی، بدوران خلفای راشدین که تنها سالخورده ترین آنان، ابوبکر، به مرگ طبیعی در گذشته و گرنه سه خلیفه دیگر، عمر و عثمان و علی بدست دشمنانشان مقتول گردیدند.

آنان که به براندازی نظام ولایت می اندیشند، باید به این واقعیت آگاه باشند، که ولایت ریشه در نهاد فقاهت دارد، قشری که در حوزه های علمیه، تولید و باز تولید میشوند. همچنانکه ولایت تبلور دین و قدرت است، حوزه های علمیه نیز تنها یک نهاد صرفا دینی نیستند- که هرگز هم  نبوده اند. حوزه های علمیه را امروز باید یک حزب سیاسی دانست که بر اساس ایدئولوژی ای بنا گردیده است که محور آن بازگشت بگذشته است. اما، این ایدئولوژی، برخلاف ایدئولوژیهای قرن نوزدهم و بیستم که با انقلابات علمی و صنعتی و سیاسی بر صحنه تاریخ ظاهر شدند، ایدئولوژی فقاهتی،  ریشه در "دین " دارد، یعنی در باورها و ارزشهایی که در تار و پود مردم عجین گشته است، میراثی ست که از یک نسل به نسل دیگر ادامه مییابد. این بدان معنا ست که ایدئولوژی حاکم بر عکس ایدئولوژی هایی مثل مارکسیسم و لیبرالیسم، به مردم نه تنها بیگانه نیست بلکه عقاید و باورها، عادات و آداب و رسم و رسومی ست است که مردم بدان سخت خو گرفته اند. بعبارت دیگر، رمزبقای حکومت دین را باید در ایدئولوژی ای یافت که در درون توده های وسیع مردم، جایگاهی عمیق دارد. فقها، علما، آیت الله ها و حجت الاسلامها حتی قبل از آنکه عروس قدرت را در آغوش بکشند، مردم را در امور مختلف زندگی راهنمایی ی و هبری میکردند. به نیازهای روانی و مادی آنها با ابزار خرافات پاسخ مثبت میدادند و بسی ماهرانه دستهای مقدس خود را در جیب های نیازمندان میبردند. آنها انواع امور را در کنترل خود داشتند و میتوانستند با ابزار دعا و استخاره و نذر و نیاز و زیارت و صدقه تغییر دهند، مثلا مریض را شفا دهند و شوهر خیانت کار را سر براه نماید و فرزند دست کژ و معتاد و عاشق را براه راست هدایت کنند. مردم ما که پرورده دست روحانیت است، باورها و ارشهایی که بدان ایمان دارند و بدان بسی بسیار "تعصب " میورزند، همه عقاید و ارزشهایی ست که روحانیت و یا فقاهت در ذات و وجود مردم نهاده اند.
  
اما، هم اکنون، منبر های خطبه خوانی، مساجد و محراب های عبادت را دیگر نمیتوان دینی، مقدس و مصون از زشتی ها و پلیدی ها دانست. چه  بر آن منبر ها کسانی، مردم را به زهد و تقوا، به تسلیم و اطاعت فرا خوانند و "اخلاق " آموزش دهند که دست ها شان به جنایت و خیانت، به غارت و چپاولگری آلوده است و گوینده ی بزرگترین دروغ ها هستند. هم این دنیا مادی را ظاهری و فانی می پندارند و به نفی آن میپردازند وهم دو دستی سخت بدان چسبیده اند. از یکطرف علائق به زندگی مادی را پست میشمرند از دیگر سو آنرا بزیر سلطه تمام خود میکشند، ثروت اندوزند و قدرت را در خدمت تحمیل امیال خود بر جامعه در دست خود متمرکز سازند. طلبه ها را  باید کادر های حزبی خواند در خدمت یک ایدئولوژی سیاسی. آنها پاسدار احکامی هستند برخاسته از شریعت دین اسلامی. احکام شریعت، احکامی هستند اساسا سیاسی، در جهت کنترل  رفتار مردم یک جامعه. شریعت، احکام باید ها و نباید ها ست، احکام منع ها و ممنوعیت ها، حرام ها و حلال ها و مستحبات و مکروهات و طهارت و نجاسات که به تسلیم ختم میشود و اطاعت. احکام شریعت، دربر گیرنده ی رابطه ی بین مجتهد است و مقلد، بین دانا و بینا و نادان و نابینا. احکام شریعت، احکام فرمانروایی است و فرمانبری.

 احکام الله، احکامی همچون احکام حجاب و جدایی و تبعیض جنسیت، احکامی هستند سیاسی، دلالت بر سلطه ی بی چون چرای دینی میکند که مظهر آن ولایت است و فقاهت. تخلف از آن دیگر گناه در بارگاه الله نیست. کیفر  تخلف از حجاب به آخرت موکول نمیشود بلکه یک "جرم" محسوب میشود است. زیرا امنیت اخلاقی را بخطر میاندازد، نه اینکه هژمونی آیت الله ها را به چالش میکشد. افشان کردن موی سر، آرایش غلیظ چهره، نمایان برجستگی های بدن با پوشیدن لباس های تنگ، ، عریانی قوزک پا، رفتاری که در گذشته، شخص مومن بدلخواه از آنها پرهیز میکرد، اما، امروز، شهوت برانگیز گردیده وجامعه را بسوی فساد و گمراهی سوق میدهد. در برابر عقل اجتها اصلا مهم نیست رابطه ای علی بین بد حجابی و فساد و گمراهی، حکم حجاب از عقل "نقصان " ناپذیر الله، خداوند یکتا و یگانه برخیزد. بعضا، ابرو در هم کشند که حکم حجاب بر بسیاری از احکام شریعت برساخته دست فقها و علما ست و نه لزوما یک حکم قرآنی.

  بی دلیل نیست که حجاب  اجباری و سرپیچی از آن جرم شناخته میشود. زیرا که ضایعات و خسران آن جبران ناپذیر است. فرماندهان انتظامی، از جمله رئیس پیشین پلیس تهران، سردار رادن، یکی از جنایتکاران کهریزک، "بد حجابی " را یکی از هنجار شکنی ها و آسیب های بزرگ اجتماعی میخواند، گویی که حجت الاسلام است و درس اجتهاد خوانده است نه درس پلیسی. خانمی که موهای خود را افشان میکند، هنجار شکنی کرده است نه قانون شکنی. اما، در نظام ولایت، ریشه کن ساختن بد حجابی برای نیروهای انتظامی ارجح است بر جلوگیری از قتل و جنایت و دزدی، چپاولگری و غارتهای بزرگ. در واقع نیز برخی از بلند مقامات انتظامی، از جمله اسماعیلی مقدم، فرمانده نیروهای انتظامی کشور از طلبگی به فرماندهی رسیده بود و همیشه باشتیاق خود در بازگشت به حوزه و تحقیق و تفحص فقهی، اشاره میکرد. این بدان معناست، که فرماندهان نظامی و امنیتی و اطلاعاتی، وزرا و روسای سازمانها و نهادهای دولتی، چه آنها که در حوزه ها فن آوری حکومت و مدیریت را آموخته اند و چه آنان که در دامن دانشگاه ها پرورش یافته اند، به حفظ نظم شریعت اسلامی تعهد و التزام دارند، به قوانین الهی نه قوانینی ساخته دست بشری.

این بدان معناست که در شرایط موجود هر آنچه دینی بوده است، تبدیل شده اند به یک امر و یا کنش سیاسی. و بالعکس. سردار و رئیس پلیس، حجت الاسلام میشوند. حجت الاسلامها رئیس میشوند و وزیر، متخصص و مبرز و ماهر در امر جاسوسی و امنیتی، در فن قضا و بازجویی، در شکنجه و اعدام، در قطع اعضای مجرم و سنگسار. واقعیت آن است که ولایت بدون یک دستگاه و سازمان حزبی، مثل حوزه های علمیه هر گز نمیتواند بر نهادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، امنیتی و نظامی سلطه افکند. این مراجع تقلید در درون حوزه ها هستند که دائم فریاد وا مصیبتا ی بد حجابی را بگوش مردم ایران میرسانند. امامان جمعه بر فراز منبر خطبه خوانی ست که  مامورین انتظامی را به اعمال فشار و سخت گیری بیشتری فرا میخوانند. آنها آموزگاران بزرگ اخلاق هستند که اعلام میکنند که برای برقراری حجاب باید خون ریخت، گویی که جامعه مریض اسلامی تنها از درد بد حجابی ست رنج میبرد که پس از گذشت 36 سال نه تنها بهبود نیافه است بلکه بی حجابی نیز اعلام حضور کرده است. روشن است که فقیه نه از بیکاری و گرانی، نه از فقر و عقب ماندگی، نه از گسترش بی سابقه فساد و فحشا با خبر است. اگر هم هست خود را بکوچه علی چپ میزند و ترجیح میدهد که با تاکید بر مبارزه با بدحجابی به تعصب مردم ساده اندیش دامن بزند.

مرجع تقلید دیگری، دست شکایت به هوا پرتاب میکند که بچه دلیل حکم اعدام ناشر سایت "مستهجن " را به حبس ابد تبدیل کرده اند. مراجعی همچون وی، شیفته طناب دارند. از مشاهده آن بر گردن مجرمین و گناهکاران محاکمه نشده بسیار لذت میبرند. امام جمعه ی مشهد، مرگ یک جوان بدست جوانی دیگر را ناشی از بد حجابی یک خانم میداند. این خطبه خوان نیست، که درنده خویی و انتقام جویی، بغض و کینه و تبعیض را ترویج میدهد بلکه ارزشهایی ست که در ذات احکام شریعت و دین اسلام نهفته است. تنها نمیتوان به پائین کشیدن خطبه خوان از منبر اکتفا نمود بلکه باید در فکر واژگون سازی منبر بود. این منبر نشینان، حتی توان تحمل جانورا نی  که در دامن شریعت و آئین شیعه پرورش یافته بود نداشته و ندارند. احمدی نژاد خشم و غضب روحانیت را نسبت بخود زمانی احساس کرد که از اجرای بی درنگ فرمان ولایت خود داری نمود. نظامی که رئیس جمهور را به سکوت وا دارد، به چیزی کمتر از سلطه تمام و تسلیم و اطاعت مطلق، راضی و خشنود نمیشود؟* حکومت آیت الله ها حتی یاران صدیق امام را بدون ذره ای احترام به قانون به حصر و حذف میکشند.

 نسل پیشین چنان دچار فریب بودند که غرّش و خروش آیت الله خمینی را در 15 خرداد 1342 در برابر شاه می ستودند و دست اتحاد بسوی ش دراز مینمودند گویی که بسوی رهایی و آزادی ست که رهنمون  مان میسازد. حال آنکه خمینی از شاه میخواست که احکام شریعت، از جمله ادامه محرومیت زنان از حق گزینش و برگزیده شدن را حفظ نماید و از تقسیم اراضی خود داری نمایند. مراجع تقلید درون حوزه ها بودند که همچنانکه سردار سپه، رضا خان را بر تخت شاهی نشاندند، شاه پسر را وا داشتند، التزام به قرآن را جانشین سوگند به اجرای قانون و حفظ حق و حقوق ملت، نماید. البته که در میان دگر اندیشان و انقلابیون، امام خمینی ارجح بر شاه بود. چگونه ممکن است که دانا و آگاه باشی و با شارع شریعت، خصم آشتی ناپذیر آزادی عهد مودت ببندی؟ مگر آنکه فرصت طلب باشی و بمنظور کسب قدرت، تعهد به اصول را زیرپا نهی. مخالفان شاه با ساده اندیشی، روحانیت را نیز در جبهه ی ضد دیکتاتوری قرار میداند و بر آن تصور بودند که سودای قدرت بسر ندارند. غافل از اینکه امام خمینی حوزه های علمیه را آماده ساخته بود که دین اسلام را به اصل خود، بدوران رسالت و صدر اسلام باز گردانند و شمشیر و شریعت را بار دیگر به وحدت برساند. آنها ساده تر از آن بودند که بتوانند با نهادی به رقابت بر خیزند که در فریب و ریا کاری بیش از 300 سال تجربه دارند.  

بعضا بر آن باورند که روحانیت مثل همه ی قشر ها و گروه ها، هم خوب دارند و هم بد. بدان را باید راند و دست مودت  با خوبان را باید محکم فشرد. از عقلانیت بدور است که دامن حوزهویان  را بدون استثنا به زشتی و پلیدی، آلوده نمایم. مگر میتوان امتناع آیت الله منتظری در شرکت قتل عام زندانیان سیاسی را در سال 67 فراموش نمود و یا از وجود روحانیونی که در مراسم کفن و دفن مخالفانی همچون وی، آیت الله طرد شده و یا مهندس سحابی، لیبرال نفرین شده، حضور یافته بودند، میتوان غافل ماند. به فرض که شمار خوبان در قشر  روحانیت اندک نباشند. اما آیا نباید انتظار داشت که خوبان لباس سالوس و ریا از تن بر کنند؟ مگر نه اینکه مبارزین آزادی از فرماندهان و افسران و سربازان لشگر ولایت انتظار دارند خود را از صفوف سرکوب گران جدا سازند و به آزادیخواهان بپیوندند، چرا چنین انتظاری را نباید از آندسته از روحانیون داشت که خوب اند و پاک دین. چرا از آنها نخواهیم که لباس از تن برگیرند و روحانیت را در آزادی بجویند؟ چه پس از فروپاشی تاج و تخت شاهنشاهی زمان واژگونی منبر خطبه خوانی، منبر فریب و ریاکاری نیز فرا رسیده است.

* واقعه ی اخیر، در آمدن ریاست جمهوری، حسن روحانی از جانب اجرای قانون نه اجرای "اسلام، " واکنش ولی فقیه و مراجع تقلید را سخت برانگیخت که این چه سخنی ست که ریاست جمهوری بزبان میراند، چنانکه گویی جامعه اسلامی نیست. که اگر امر به معروف و نهی از منکر که وظیفه همگان است، جامعه در فساد اخلاقی غرق میشود و در دامن ذلت و گمراهی فرو میغلتد. بعبارت دیگر، شریعت مقدم است بر قانون که معمولا در تضاد و تنشی بین ولایت و ریاست بازتاب مییابد که از آن پیوسته بوی فریب و ریاکاری بمشام رسیده است.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۴ اردیبهشت ۴, جمعه

بهوش:
!دوران رهایی فرا رسیده است



در ایرانی آزاد و دموکراتیک، در ایران آینده، به فرض که آیت الله ها و حجت الاسلامها از فراز منبر دین و قدرت فرو آیند و به جایگاه اصلی خود، به مساجد و حوزه های علمیه باز گشته و حرفه ی دینداری خود را از سر بر گیرند. آیا میروند در این اماکن "مقدس " می نشینند و از نهی از منکر و امر به معروف دست بر میدارند؟ از تعریف و تعیین خوب و بد، حلال و حرام، زشت و زیبا، از آموزش دقایق مراسم وضو و نمازگزاری، بر شماری فضایل تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت و عبودیت و بندگی، خود داری میکنند؟ فریب و ریا را رها و درستی و راستی نسبت به مردم پیشه خود میسازند؟ چه خیال باطلی!

 آری، بدون شک هستند "مراجع تقلید " و یا آیت الله ها و حجت الاسلام هائی که ممکن است در درسهای حوزه ای و موعظه های خارجی بر این مفاهیم نهادین حرفه ی خود که بر شمردیم، کمتر تاکیدی بگذارند. اما، آیا میتوانند از آموزش آنها و صد ها احکام  پوچ و بیهوده ی دیگر که انسانی متعقل و آزاد را تا سطح یک حیوان و یا رعیتی بدون حق و حقوق تقلیل دهد، دست بکشند؟  آری هستند "روحانیون ی" که آرزومندند همچون گذشته در حوزه ها علمیه نشسته به زنده نگاهداشتن آنچه مرده است و کهنه و پوسیده، ادامه داده از " وجوه " دریافتی از مقلدان، ارتزاق  و از درون حوزه ها، بیرون را کنترل و "فتوا " صادر کنند. ساختار قدرت را زیر نظر گرفته و از حرمت و اعتبار و نفوذ فقاهت در تحکیم و تداوم حرفه ای بکوشند سراسر زائد، غیر ضروری و بسی بسیار مضر  برای جامعه و رشد و تعالی انسانی. غافل از آنکه با به پایان رسیدن دوران ولایت، دستگاه مرجع تقلید و نهاد فقاهت، طلبه گری و مفت خواری نیز از درون فرو پاشد و مساجد و حوزه های علمیه به موزه های تاریخ خواهند پیوست تا نسلهای آینده بدانند که در آن لانه ها چه جانور انی میزیسته اند. فرصت مماشات با روحانیت بسر آمده است. زیرا که دوران رهایی از دشمن حیله گر ملت فرا رسیده است.

روحانیت چه در دورانی بسیار طولانی که سکوت  برگزیده و تنها از نفوذ و قدرت "معنوی " خود بهره بر میگرفتند، چه در زمانی که (1357) به آرزوی دیرینه خود رسیده و عروس قدرت را در آغوش کشیده اند، در هر دو حالت ش، خصم آشتی ناپذیر آزادی و دمکراسی بوده اند. شرکت روحانیت در تمامی جنبش ها از جنبش تنباکو در 1307 گرفته تا شورش 15 خرداد1341و انقلاب 1357، نه تنها هرگز در حمایت از آزادی و آزادیخواهی انسان نبوده است بلکه به آن دلیل جان گرفته بوده اند که مانع طلوع و ظهور آزادی شوند.

جماعت روحانیت، بیش از هر چیزی از آزادی ست که هراسناک اند. چرا که در آزادی، دستگاه فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته بوده اند، خواهند پیوست. ترس از آزادی، ترس از حقیقت است، ترس از آشکار شدن دروغهای و افسانه ها و اسطوره هایی که روحانیت برای فریب و سلطه افکنی بکار گرفته است. از ندای آزادی ست که روحانیت تا بیخ و بن بخود میلرزد.  چون مقلد، مستقل و خود گردان و خود آئین شود. یعنی که در آزادی هیچ انسانی نه تسلیم شود و نه تن به اطاعت و فرمانبری دهد. حداقل نه در این دوران و نه در این زمانه. حال آنکه روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند. بیگانگی علما و فقها با انسان ناشی از آموزشهای قرآنی ست باز تابنده شان دونی که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای سروری و سر بلندی، نه برای دانستن رمز هستی، بلکه برای فرمانبری، برای خشونت و انتقام ستانی آفریده است. در نگاه الله، انسان رعیتی بیش نیست که موظف گردیده است که در همه ی حالات بسوی او بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف کند. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین. دینکاران حوزه ای، از فقیه گرفته تا طلبه، خود را مالک بر حقیقت میدانند، حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشد که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود "توهمی" بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است. روحانیت آزادی را میکوبد تا حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد.

 بارگاه فقاهت و دستگاه حوزه های علمیه، در هر زمانی که بوی حرکتی و جنب و جوشی بسوی تغییر و تحول در جامعه به مشام شان رسیده است، بی درنگ در صدد خاموش سازی آن بر خواسته اند. رادیو که بدست مردم رسید، آنرا "حرام " کردند، سینما را نیز و بعد تلویزیون هم به صدها حرام دیگر از جمله تمامی هنرهای تجسمی، موسیقی، از رقصندگی تا نوازندگی، پیوست.* روحانیت حاکم قتل اندیشمند آزادیخواهی همچون احمد کسروی را هر ساله جشن میگیرند و چه ستایشها نثار قاتل وی بعنوان یک قهرمان شهید راه اسلام نکنند. چه، نواب صفوی  گوینده حقیقت را خاموش و خنجر در دل آزادی فرو برده بود، خدمتی بس شایسته و در خشان- بزرگداشت خشونت و انتقام ستانی، ارزشهای بنیانی شریعت اسلامی.

 البته که از هفدهم دیماه 1314، معروف به روز "کشف حجاب " نیز بوی آزادی به مشام میرسید. بهمین دلیل 17 دی شد زخمی درد انگیز بر پیکر روحانیت که سر انجام با جلوس بر فراز منبر دین و قدرت در 1357، آتش انتقام خود فرو نشاند و چادر عفت را با ابزار خشونت بر سر زنان باز برکشید. نیز مخالفت با برنامه های اصلاحی شاه از جمله اصلاحات ارضی، آزادی زنان و تشکیل سپاه دانش با هدف نابود سازی عارضه کوری و بیسوادی، از آن روی  بود که گامی بسوی تحول و دگرگونی برداشته میشد. تاریخ شهادت میدهد که دستگاه فقاهت، نه استعمار خارجی، سبب اصلی تداوم و بقای استبداد بوده است. چرا که استبداد تنها نظامی ست سازگار با مبانی شریعت اسلامی.

روحانیت به مردم ما آموخته است که وجود آنها برای جامعه ضرورتی است حیاتی، چنانکه گویی بدون آن هیچ چیزی دیگری حیاتی ندارد. ملت، بدون روحانیت میمیرد. همچنانکه زمانی نقل میشد ملت بدون شاه نیز مثل تن آدمی ست بدون سر. یا اگر روحانیت، دستگاه عریض و طویل حوزه ای نباشد، نه دین میماند نه ایمان، نه خدایی نه امامی. این برهانی ست که تنها میتواند از ریاکاری برخیزد. چون وابستگی یک جامعه به یک قشر زائد و انگل، چیزی جز کذب و استدلالی کوته و ناقص نیست. نظامی که بر اساس فرمانفرمایی ارزشهای مطلق قرار گرفته است، هرگز سر سازگاری را با ارزشهایی بر خاسته از خصلت و ماهیت انسانی یعنی آزادی ندارد.   

مسئله این است که به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و کارنامه و جایگاه روحانیت را مورد سنجش قرار دهی، مشاهده میکنی که تمام سیه روزی ها، تمامی تیره بختی ها و در جا زدن ها و عقب ماندگی ها از درون حوزه های علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته است و هنوز هم. بهمین دلیل نیرویی نیست ماندنی. چون قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، زدوده و سیمای مقدس شان را آلوده و چرکین نموده و باطن شان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشه ی جراحی یک غده ی سرطانی و سوزاندن ریشه ی آن باشیم و یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و به چه صورتی حفظ نماییم نهادی را که در حال اضمحلال است و تنزل؟ اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون بارها درهم کشیده شده بود. همین بس که ولایت شمشیر از گردن ملت بر گیرد، هرچند کوتاه و زود گذر، آنگاه خواهد دید که چه طوفانی برپا خواهد گردید، تجربه ای که در سال 88 در دور دهم انتخابات ریاست جمهوری، کام ولایت را تلخ کرد و باو آموخت که هرگز دروازه های دوزخ را نبندد و شمشیر از گردن ملت بر نگیرد. محمد رضا شاه نیز دچار همین اشتباه گردید و با اجرا نمودن "فضای باز سیاسی- " شاید در پاسخ به سیاست حقوق بشر جیمی کارتر، رئیس جمهور آمریکا، و برگرفتن بندهای اسارت از دست مردم، تاج و تخت را از دست بداد.

 تاریخ میگوید که روحانیت ی که در کمند قدرت گرفتار شود، محکوم به زوال است. سرعت بخشیدن به آن وظیفه تاریخی نسل حاضر است، نسلی که برای آنها دین هرگز نه ملجا بوده است نه پناهگاه. درست است، زمانی روحانیت قرب و حرمت و منزلتی در نزد مردم داشته است. امروز، اما، به بند میکشد و تفتیش میکند و شکنجه میدهد و شمشیر شریعت را بر گردنت فرود میآورد. روحانیت دیگر مصونیت نقد و نفی را از دست داده است، مصونیتی که پیوسته در نتیجه ایجاد ترس و ارعاب کسب نموده بوده است و میکند، بی جهت نیست که بعداز چین مقام دوم را در آدمکشی بدست آورده است.  چرا که پاسخ نقد و نفی، شک و تردید در نزد روحانیت نمیتواند چیزی جز مرگ باشد، چون در آئین شریعت "کفر " محسوب میشود، گناه "کبیره " هم در این دنیا جزا دارد و هم در آخرت. در این دنیا بعنوان محارب با طناب شریعت بدار آویخته گردد و در آخرت تا ابد در آتش دوزخ میسوزد، یعنی نه یکبار بلکه هزاران هزار بار زنده شوی و بار دیگر زنده شوی. که الله دانا و توانا بر همه چیز است.

در شرایط کنونی روحانیت و یا مراجع تقلید، علما، فقها و مجتهدین که مظهر دین و زهد و تقوا در جامعه هستند نزدیک به چهار دهه حکومت کرده اند. بنگر که چه بذری کاشته اند و چه حاصلی به بار آورده اند.  بارگاه ولایت را تاسیس و جامعه را بر مبانی اعتقادات خود مدیریت و بدان شکل بخشیده اند. جامعه را به یک زندان بزرگ تبدیل نموده اند. نه اینکه در این زندان آزاد نیستی. بعکس آزادی مطلق است، اما در اطاعت و فرمانبرداری. باید بپوشی و بنوشی و در آمیزی، بشنوی و ببینی نه بر اساس اراده ی آزاد بلکه  آنچه که حافظ سکوت و آرامش ،نظم و انضباط در زندان است. در محبس بزرگی که روحانیت بنا گزارده است هرگز اجازه نداری که باشی آنچه هستی. باید همانگونه باشی که شریعت میگوید، قواعد و مقررات زندان تعریف و تعین میکند. یعنی که باید خود را پنهان کنی، بنمایی آنچه نیستی. لاجرم به ظاهر و ظاهر سازی خو گیری و تقلب و ریاکاری به امری عادی تبدیل شود. آنان که در تسلیم و اطاعت و فرمانبری، فرمانده شده به قدرت رسیده و ثروت اندوخته اند، نگهبانان این زندان عظیم اند و مدافع رژیم ولایت. تخریب زیر بنای اقتصادی، نابودی و اتلاف ثروت ملی، گرانی و بیکاری و فقر و عقب ماندگی، رواج فساد اخلاقی دزدی و جنایت و چپاول و غارتگری ناشی از نظم سرکوبگر حاکم بر زندانی است که ولایت بر ساخته است، ناشی از محدودیت ها و ممنوعیت هایست که خصم آشتی ناپذیر انسان و آزادی ست، چنانکه گویی مدینه ی فاضله اسلامی پس از 1400 سال مبارزه بر اساس امیال الله پا به عرصه ی وجود گذاشته است. بعبارت دیگر، رژیم ولایت نه تنها بعنوان یک نظام اخلاقی ورشکسته شده است بلکه به لحاظ رشد و تکامل نیروهای سازنده و تولیدی، جامعه را نیز به ویرانی کشانده است.

کدام آدم صاف و ساده و منصفی را میتوانی بیابی که از شرایط موجود راضی باشد؟ که این مصیبت بزرگ و این تلخی و سختی و محنتی را که حکومت دین ببار آورده است  تجربه نکرده باشد؟ طبیعی ست که محکومان و ستمدیدگان، کینه ی حاکمان و قدرتمداران، دشمنان خود را بدل گیرند و انتظار آن لحظه ای را کشند که فروپاشی این زندان بزرگ را شاهد باشند. کیست که امروز نداند بلا از چه منبعی بر میخیزد؟ اگرچه ممکن است هنوز وضع موجود را بازتاب آن باورهایی که روحانیت در ذات ما نهاده است ندانند. اما واقعیت آنست که دوران تقلید و تبعیت بسر آمده است، دوران تسلیم و اطاعت و فرمانروایی و فرمانبری، عبودیت و بندگی، به سر آمده است. دوران خود فرمانفرمایی، استقلال و تعقل و آزادی و انسانیت فرا رسیده است. اگر سالمند تران و قشر کوچکی محافظه کار و سنتی، هنوز هراس آزادی را در دل دارند، جوانان امروز شیفته ی آزادی و خود آئینی و خود گردانی اند. چه بخوبی آگاهند تنها در آزادی ست که میتوانند شکوفا شوند. رهایی از یو غ شریعت  و نظم و انضباط ولایت است که میتواند نیروی جوان سرشار از توان  را در مبارزه با عامل ارتجاع و عقب ماندگی و مطلق گرایی و واپسگرایی، سازماندهی کند.

بعبارت دیگر، رهایی از یو غ روحانیت را باید جانشین مماشات با روحانیت نمود. جوش و خروش و اعتراض و مقاومت زمانی به خود شکل جنبش گیرد که به سوی رهایی به پیش رود. یعنی که جنبش آینده ضرورتا جنبشی ست رهایی بخش، رهایی از قانونمندی های اسارت و بندگی، قواعد و مقررات و تشریفات بیهوده مبتنی بر احکام فقاهتی. که در تضاد و نفی آزادی ست، هدیه ای که طبیعت به انسان بخشیده و نهاد ش را با آن سرشته است. ما زمانی میتوانیم به انسانیت خود دست یابیم که بتوانیم وضع موجود را با سرشت انسانی خود سازگار نماییم و طرحی در اندازیم در خور و شایسته انسانی والا.

جنبش رهایی بخش تنها میتواند بر علیه نیرویی شکل بگیرد که عمیقا دشمنی میورزد با آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، زمان تعییر و تحولات بزرگ، زمان فرو ریختن تابوها و گسترش فهم و دانش انسان از هستی خویش و محیطی که در آن زندگی میکند. هیچ جنبشی بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسبات میپردازند به آن دلیل که قصد عبور از دستگاه روحانیت را ندارد، برغم نقش سیاهی که در تاریخ ایران بازی کرده است از جمله توجیه و مشروعیت و تداوم بخشیدن به نظم و انضباط استبداد و یا نظام فرمانروایی و فرمانبری. نه اینکه از این واقعیت تاریخی بی خبرند، بل از واکنش مردم، از تعصب و غیرتی که مردم نسبت به دین و رسم و رسومی و خوی و عاداتی که در مردم کاشته اند نگرانند و از برچسب ماجراجویی، از دور افتادن از توده های ساده دل مردم، بی اعتنایی و بی احترامی به باورها و عقاید مردمی، و بر انگیختن خشم و دشمنی مردم است که مماشات با روحانیت را توجیه میکند. حال آنکه هرگونه مماشات ی با خصم آزادی و انسانیت، یعنی با روحانیت، صدمه ای ست جبران ناپذیر به سر نوشت نسلهای آینده. نتیجتن، ما نیز همچون نسلهای گذشته جامعه ای برای نسل آینده به ارث می نهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامه ی استبداد است و اسارت و بندگی. مگر آنکه به رهایی بیاندیشیم.

*آیت الله خمینی هنگامی که بر تخت امامت خلوس یافته بود فتوایی صادر نمود مبنی بر مجاز بودن خرید و فروش ابزار و آلات موسیقی و بازی شطرنج مشروط بر اینکه بمنظور ابزار لهو و لعب بکار گرفته نشوند. البته کمی زودتر پخش موزیک از رادیو را آزاد ساخته بود مشروط بر آنکه مارچهای نظامی باشد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ فروردین ۲۸, جمعه

کیست گورکن دین؟




بعضا خاک سپاری دین را گذشته از اینکه امری محال میدانند، طرح آنرا نیز جنجال 
برانگیز و تحریک کننده تلقی میکنند. گویی که وقتی از کندن گور دین سخن میرانیم از پدیده ای نوظهور و بسیار غریبی سخن رانده ایم. آیا دین اجداد ما ایرانیان، الله پرستی بوده است؟ ما ایرانیان، پیامبری داشته ایم از جنس انسان و دارای پیامی بود در خور بشریت تا ابدیت: سه نیک، پندار، گفتار و کردار نیک. الله آمد با شمشیر و شریعت. گفت یا من و یا هیچکس دیگر. ما ایرانیان تسلیم شدیم و هراس از تنبیه و مجازات را بدل گرفتیم. به اطاعت از احکام الله گردن نهادیم. مسلمان شدیم. به حقارت و خواری در برابر الله تن دادیم. یعنی که بندگی را پذیرفتیم و زدن هر گردنی و ریختن خون هر انسانی  را  که شک و تردید نسبت به یکتایی و یگانگی الله، به درون خود راه داد، در راه تحصیل رضای الله، مباح شمردیم و زندگی ابدی در بهشت را بر انجام سه نیک در این جهان ترجیح دادیم. سه نیک تبدیل شد، به یک نیک: بندگی. از آن پس، تسلیم و اطاعت از احکام شریعت و آئین الهی شد ابهت و عظمت و سروری. بخاک سپرده شد  آئین زرتشت، بجای آن نشست آئین تازی، آئین خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، آئین جهاد و شهادت و در آغوش کشیدن نیستی. گرفت جای سه نیک را هرچه بود زشتی، تسلیم و اطاعت و خواری، باور به رسالت و خلافت ویا امامت و الله پرستی. آئین نیاکان را بگور سپردیم و کیش تازیان را پذیرا شدیم.

این حکومت ولایت، ادامه رسالت و امامت است که در کشور ما گوردین، گور اسلام و امام را میکند. در واقع از آغازین لحظه صعود بر اریکه قدرت، دین خود را در معرض براندازی قرار داده است. چرا که دین الله و قدرت از اعضای یک واحدند. آنها را نه میتوان از یکدیگر جدا ساخت و یا از یکدیگر تشخیص داد. یعنی که براندازی قدرت، براندازی دین است و بالعکس. بعنوان مثل، وقتی ولایت فقیه سخن میگوید و ما را به تسلیم و اطاعت در برابر الله فرا میخواند، از زبان دین سخن میگوید و یا از زبان قدرت؟ وقتی جهاد و شهادت و ایثار گری را توصیه میکند، به نفع دین سخن میگوید و یا قدرت. وقتی که به عرف بین المللی پشت پا میزند و خون ملت را در شیشه میکند برای دست یابی به غنی سازی هسته ای، بمنظور بقای ولایت است یا ملت؟ آیا جلادی را که در درون ولی فقیه میزید میتوان رویت نمود؟ حال آنکه آقای خامنه ای، جلوه الله است، بیانگر بی همتایی، یکتایی و یگانگی او ست. همچنانکه الله، بر بود و نبود کنترل دارد، ولایت فقیه نیز سلطه افکنده بر همه چیز و هرچه که هست. هر آن که اراده کند، میتواند دروازه های دوزخ خود را بگشاید و دگر اندیشان و مخالفان را بدست بازجویان و شکنجه گران با تقوا و مومن بسپارد. کمتر کسی است که قطره های خونی که از آستین ولایت فقیه بر زمین میریزد مشاهده نکرده باشد، اما قطره های خونی که از لابلای کتاب قرآن میچکد، قابل رویت نیست. حال آنکه ولایت فقیه هیچ گردنی را بدون اذن و خواست و حکم الله بر زمین نمی افکند.

در نظام های ایدئولوژیک، تنها ساختار قدرت نیست که رو به افول میگذارند، بلکه همراه با فرو ریزی ساختار قدرت، نظام ارزشی نیز از هم فرو میپاشد. در اتحاد جماهیر شوروی و اقمار آن تنها احزاب کمونیست نبودند که از اریکه ی قدرت بزیر کشیده شدند. مارکسیسم- لنینیسم هم بعنوان دین احزاب کمونیسم در هم فرو ریخت. حتی آنچه خوب و انسانی در مارکسیسم بود بی اعتبار و مفتضح گردید. ایده ی جامعه ای آزاد از استثمار و رها از سلطه ی دولت و طبقه، جامعه ای که به گردش در آید بر اساس برنامه ای مرکزی- پاسخگوی نیازها مادی و بر قراری عدالت اجتماعی، خارج از هیاهو و هرج و مر ج بازار- به ایده ای تبدیل گردید در ستیز و خصومت با حق و حقوق انسان و آزادیهای اجتماعی . کاپیتالیسم شد راه رهایی و نجات بشری.  نیز زمانی که لشگر ویرانگر هیتلر به گل نشست ارزشهای ناسیونال- سوسیالیسم و برتری نژاد هم به لجنزار تاریخ پیوست.

اما در شرایطی که ما در آن زندگی میکنیم، شرایطی که دین و قدرت جدایی ناپذیر از یکدیگرند و دین ارجح بر قدرت و بر دوش آن سوار است، فرو ریزی دین و ارزشهای دینی و تنزل نظام ارزشی امامت و ولایت آغاز میشود. معصومیت و مظلومیت، تبدیل میشوند به جنایت و خیانت در "راه مستقیم،" راه انبیا. حجاب میشود نماد پنهان سازی، پوششی بر همه زشتی ها و پلیدی ها که تحت نظم و انضباط شریعت- نظمی که حاکم است بر تمامی نهاد های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی. بجای آنکه حجاب حفاظی باشد بر عفت ، نماد بیگانگی میشود و خفت. احکام شریعت، احکام خلا و طهارت، احکام حرام و حلال، زفاف و نکاح میشوند، بیانگر کودکی و صغارت، قواعد و مقررات عبودیت و اسارت.  روزه داری و نمازگزاری در برابر الله، میشود سبب خجلت و شرمندگی. تکیه و حسینه و مسجد میشوند نه جایگاه عبادت بلکه آب ریز گاهی مقدس. حوزه های علمیه میشوند موزه نگاهداری آنچه مندرس است و پوسیده. ارزشهای اسلامی، بی ارزش میشوند و درون سیاه و تیره خود را به نمایش میگذارند. یگانگی و یکتایی شمشیر و شریعت، دین و قدرت، منبر و تفنگ، حکومت و ولایت است که زمینه ی بی ارزش شدن ارزشها  را فراهم میآورد و دین را بگور میسپارد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
  

۱۳۹۴ فروردین ۲۱, جمعه

غنی سازی هسته ای بچه قیمتی؟




کارگزاران وزارت خارجه حکومت اسلامی و کارشناسان روابط بین المللی، مذاکره هسته ای بین کشورهای 1+6 را  را به گونه ای توصیف و قالب گیری میکنند گویی که حکومت اسلامی بعنوان رژیمی هم زور و هم قد رقیبان دیگرو با کارتی برنده در آستین، به پشت میز مذاکرده با قدرتها جهانی نشسته است، نه بعنوان رژیمی مجرم و خلافکار، رژیم که مفاد قراردادهای بین المللی از جمله قرارداد منع تولید تسلیحات اتمی، قراردادی که خود بر آن امضای تایید نهاده است، زیر پا گذارده و بمنظور تولید اسلحه کشتار جمعی  به فعالیتهای غیر قانونی هسته ای دست زده است؛ در مرحله اول برای سالیان دراز مخفیانه و سپس در یک حرکت گستاخانه مفاد قطعنامه سعد آباد در سال 82 ، مبنی بر تعلیق فعالیتهای هسته ای حاصل مذاکره رئیس جمهوری کنونی که ریاست تیم مذاکره کنندگان هسته ای با کشورهای اروپایی، نادیده گرفت و پلمب های سازمان انرژی اتمی سازمان ملل را فک نمود و فعالیت های هسته ای را از سرگرفت. از سرگیری فعالیتها هسته ای عملا تبدیل شد به ابزار ادامه آمریکا ستیزی و شیوه مناسبی برای تایید و بنمایش در آوردن ماهیت "سلطه ستیز" اسلام ناب محمدی نه اسلام وهابی و یا داعشی. همچنانکه غائله گروگانگیری و ادامه 8 سال جنگ پوچ و بیهوده و خسارتبار، در خدمت سرکوب و سختگیری در درون و نهادین ساختن نظم و انضباط شریعت قرار گرفت، از سرگیری فعالیتهای هسته ای نه تنها تشدید جنگ سرد با غرب برهبری آمریکا بود بلکه سر آغاز سرکوب مخالفین حکومت مطلقه ولایت فقیه، از جمله قلع و قم اصلاح طلبان بود و نیز پاکزدایی در دانشگاهها و تمامی موسسات و نهاد های دولتی و گسترش مبارزه علیه مظاهر غربی.  حکومت اسلامی، با افتخار بسیاری عرف و قواعد بین الملل را زیر پا گذارد، گویی که تاوان آنرا هرگز پرداخت نخواهد کرد.

آنگاه، نظام ولایت ارجاع پرونده ی هسته ای را به شورای امنیت سازمان بین ملل بباد مسخره گرفت. رئیس جمهور وقت، پادوی ویژه ولی فقیه، قطعنامه های شورای امنیت را "کاغذ پاره خواند " و با زبانی پر غرور خطاب به شورای امنیت گفت شما قطعنامه صادر کنید ما پیش میرویم. در پی آن، ولایتمداران حاکم برهبری ولی فقیه و پادوی او، رئیس جمهور، محمود احمدی نژاد که در آنزمان در کنار امام عج جای گرفته بود، با آغوش باز باستقبال تحریمات اقتصادی اروپا و آمریکا شتافتند. چه این تحریمات، قرار بود جان تازه ای در اقتصادی کشور بدمد و بسرعت بسوی خود کفایی سوق داده و سبب شود که در عرصه های علم و صنعت و تکنولوژی، از غرب هم سبقت بگیرند، چنانکه گویی ورقه ای را از لابلای  حکومت استالین بیرون کشیده بودند. معروف است که استالین به مردم روسیه هشدار داده بود که ما یکصد سال از غرب عقب مانده ایم یا در ظرف ده سال به آنها میرسیم و یا باید با نابودی روبرو گردیم. در نتیجه هم ماشین سرکوب را در داخل براه انداخت و هم ماشین نظامی برای مقابله با ارتش فاشیستهای آلمان را راه اندازی نمود.

دستگاه ولایت نیز برغم مخالفت سازمان انرژی اتمی سازمان ملل و همچنین قدرتهای جهانی، غنی سازی هسته ای را ادامه داد. سانتر فیوژها از 1500 به 19000 و درجه غنی سازی از 3 در صد به 20 درصد رسید. جشن هسته ای بر پا کردند و بر طبل تهدید و تحریک نیز سخت کوبیدند. سپاه پاسداران را هم مجهز به صنعت موشک سازی نمود و هم از آن دستگاهی اطلاعاتی و امنیت عظیمی ساخت و در پیوند با آن  سپاهیان لباس شخصی ها و بسیجی ها را گسترش و آماده سرکوب هر ناله مخالفی نمود. یعنی که در سایه غنی سازی هسته ای نیرویی بس عظیم و مخوف بوجود آمد که تنها وظیفه اش بقول سردار جعفری، رئیس کل سپاه پاسداران، "فصل الخطاب " بودن حضرت ولایت بوده و هست.

اما  حکومتی که هماکنون خود را یکی گردنکفتان محله میداند و چندین نوچه در عراق و لبنان و سوریه پرورش داده و باید زیر بال و پر خود نگاهداری کند، امروزحتی نمیتواند بر دلارهای حاصل از فروش نفت در کشورهای خارجی دست یابد. قدرتهای بزرگ از ثروت انباشته شده نظام در بانکهای جهان سهمیه ای تعین نموده که در مقاطع مختلف به حکومت اسلامی پرداخت میشود، آنهم تا زمانیکه از اراده بین المللی اطاعت  و بعضی از فعالیتهای هسته ای را معلق نماید. ادامه غنی سازی هسته ای بمانند قائله گروگانگیری و ادامه 8 سال جنگ تا سرکشیدن جام زهر بوسیله امام مقدس خطا ناپذیر، امام خمینی، میوه ای ببار نیاورده است مگر میوه تلخ ویرانی کشور. تحریمات اقتصادی که حلقه آن هر روز تنگتر میگردید بجای آنکه زمینه را برای شکوفایی اقتصادی و علمی و صنعتی و تکنولوژی، فراهم آورد، شرایط را برای چپاولگریها و غارت های بزرگ و بی سابقه هموار نمود. کشور اسلامی ایران در رده بندی کشورهای فاسد، بنا بر گزارش سازمان شفافیت جهانی، یکی از فاسد ترین کشورهای جهان شناخته شد. تحت مهمیز ولایت کثرت تبدیل به وحدت گردید، وحدتی که همیشه در خطبه خوانیهای ولایت بنمایش گذارده میشود. حضرت ولایت حرف آخر را میزند ظاهرا بآن دلیل که حرف ملت را بیان میکند، چنانکه گویی آرمانها و آروزوهای ولایت از ملت است که بر خاسته است نه از اراده و امیال،خداوندگار خامنه ای. . ولی فقیه غافل است که وقتی به قیومت یک کشور 80 میلیونی، سخن میگوید، بزرگترین اهانت و توهین را به ملت روا میدارد.

همچنانکه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی ادامه یافت، ضرورتا کشور نیز بیش از همیشه رو به ویرانی نمود. شکاف غنی و فقیر به اوج خود رسیده است. بیکاری مزمن 25 درصدی، تورم 40 درصدی ، کاهش 70 درصدی پول ملی، فرار سرمایه ها و عدم سرمایه گذاری، تنزل تولیدات و تعطیلی بعضی از کارخانجات صنعتی، تنزل تولید و قیمت نفت، شاخص های یک اقصاد ورشکسته است. فسادی که گریبان حکومت مقدس آیت الله را گرفته است فسادی ست که از ساختار دین وقدرت بر میخیزد، از آیت الله هی که هم روضه شهادت میخواند و هم تفنگ در دست دارد. یعنی که فساد مضاعف مثل موریانه پایه های نظام استبداد مضاعف، استبداد دین وقدرت را میپوساند. افزوده براین نظام ولایت خشونتبار تر، بی رحمتر و خوانخوار تر از همیشه گردیده است. هرکس دهان به نفی و یا نفد بر گشاید بر او برچسب "فتنه گر " میزنند، گویی که ما در دوران "رسالت" زندگی میکنیم و فرمانروایی پیامبر اسلام را بچالش کشیده اند. روزی نیست که طناب شریعت بگردن بی گناهی نیفتد، بعداز چین با دو میلیار جمیعت، حکومت اسلامی در اعدام شهروندانش مقام دوم را دارا می باشد. کیست که میگوید الله رحمان و رحیم نیست.
در مذاکرات دوران گذشته، مذاکره کنندگان نظام ولایت، وقتی در صحنه دیپلماسی جهانی ظاهر میشدند، چنان رفتار میکردند، گویی صلاح الدین ایوبی اند، خود بسر، نیزه بدست و سوار بر اسب بسوی دشمن شتابان می تاختند. در مذاکرات هسته اخیر، حکومت، اسلامی بعنوان یک حکومت شکست خورده به پای میز مذاکره کشیده شده است. تمامی رجز خوانی های ولی فقیه در خطبه خوانی های آتشین خود، فرود و صعودی احساساتی وزیر امور خارجه، نمیتوانند پوشاننده این حقیقت باشند. که حکومت اسلامی، حکومتی ست شکست خورده.

 آنچه که واضح است این است مذاکره همیشه بین دو خصم، یکی پیروز و دیگری شکست خورده صورت میگیرد. حکومت اسلامی به پشت میز مذاکره نمیشیند که از طریق گفتگو و شیوه های مسالمت آمیز، اراده خود را بر رقبیان خویش تحمیل کند، در این مذاکره طرف شکست خورده حکومت اسلامی ست.  این حکومت اسلامی است که باید به محدودیت ها و ممنوعیت هایی که قدرتهای جهانی وضع میکنند تن بدهد. چرا که حکومت اسلامی، حکومتی ست قانون گریز و  قانون شکن است که از بد روزگار به پای میز مذاکره کشانده شده است که بر سر عقب نشینی هسته ای و شرایط آن به مذاکره نماید  بلکه با بازگشت به نیمه های راه تنبیه و مجازات را کاهش داده و قلاده قطعنامه های شورای امنیت و تحریمات اقتصادی را از گردن ولایت برگیرند . قدرتهای جهانی پیوسته برآن بوده اند، کاهش، معلق و یا لغو تحریمات بستگی دارد برفتار حکومت اسلامی، اگر از مرزهای قرمز عبور نماید تنبیه و مجازات شدیدتر خواهد شد و اکر سر اطاعت فرود آورد پاداش میگیرد. موضوع مذاکرات هسته ای، در واقع، وضع شیوه های نظارت و بازرسی، در مراحل مختلف، عقب نشینی هسته ای نظام ولایت است که از 10 تا 25 سال بطول میانجامد، تا اطمینان کامل حاصل شود که تمامی منافذ برای دستیابی به اسلحه کشتار جمعی بروی حکومت اسلامی مسدود گردیده است بگونه ایکه بار دیگر نتواند دست به تقلب زده و فعالیت های غیرقانونی هسته ای را از سر گیرد. آیا این، خواری و حقارت نیست. حال 
.آنکه حضرت ولایت فقیه چنان سخن میگوید گویی بر قله پیروزی جلوس یافته است.

صادق زیباکلام در مقاله ایکه در شرق انتشار داده است، گزارش میدهد که هموطنان همینقدر که پی بردند "حداقل شکست نخورده است، سبب گردیده است که "هزاران نقر از هموطنان در ساعت های پایانی 13 فرودردین در تهران و سایر شهرها به خیابان آمده و پس از اعلام خبر توافق به شادمانی پرداختند."
زیبا کلام، مثل  اسلامیست های ولایتمدار ، حقیقت را وارونه نمیکند اما آنرا هم بزبان نمیراند. چرا که شکست در مسئله هسته ای، شکستی است که شایسته بزرگترین جشنها ست، زیرا خسارات وارد شده بر ملت ایران جبران ناپذیر است. اما جشن و سرور برای شکست، گویی که پیروزی بدست آمده است، فرصت مناسبی را برای بخش وسعی از مردم بوجود میآورد که ممنوعیت ها، را در هم شکسته و با تجمع و همصدایی، درکشوری که دشمن آشتی ناپذیر تجمع و گرد هم آئی ست، نشان دهند که بجز خداوندگار خامنه ای، خدایی که اراده اش چون و چرا ناپذیر است، ملت ایران هم هست. در یکی از ویدیوهایی که در فضای مجازی انتشار یافته است جوانان را در ونک نشان میدهد که به پایکوبی پرداخته، شعارهایی را سر میدهند که سا لهاست سرکوب کردیده است، مثل سرود "یار دبستانی،" "حصر باید شکسته شود،" "زندانی سیاسی آزاد باید گردد" و از همه گویا تر شعار "توافق بعدی ما، حقوق شهروندی ما." تردید مدار که اگر هراس از سرکوب و پراداخت هزینه ای سنگین برای شرکت در این پایکوبی ها وجود نداشت، هزاران هزار مردم به بیرون میریختند و پایان گرفتن یک کابوس تمام نشدنی را جش میگرفتند.

بی دلیل نیست محمد ایمانی مقاله نویس ارگان بیت رهبری و وردست "بازجوی عزیز" حسین شریعتمداری در یاداشت روز چهارشنبه 19 فروردین به مذمت پایکوبی مردم میپردازد. وی بر آنست که این شادی و پایکوبی ها در اکثریت مردم جایی ندارد. که در مقایسه با جشن های راهیابی به جام جهانی و پیروزی بر تیم استرالیا تعداد محدود و قلیلی از جمعیت بودند که در پیروزی در مذارکرات هسته ای شرکت کرده بودنند و سپس این پرسش را طرح میکند که:

 آیا یک «چرک‌نویس» - به تعبیر دکتر ظریف- با هر محتوایی آن قدر مایه در خود دارد که موجب «جشن ملی» شود؟
گویا وردست رئیس تف لیسان ولایت، هنور نمیتواند این واقعیت را درک کند حکومتی که با توسل به خشونت و انتقام ستانی، شهروندان خود را از حقوق اساسی خود محروم میسازد، شکست ش در هر زمینه ای نمیتواند برای شهروندانی که خود را در اسارت میبینند، پیروزی تلقی نشود. آنها در جشن پیروزی این شکست است که میتوانند حقیقت را از اسارت نجات دهند و بر زبانهای خود جاری سازند که غنی سازی هسته ای بقیمت حقارت و خواری، مایه شرمساری ست، اما نه برای حکومت اسلامی.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi