۱۳۹۴ اردیبهشت ۴, جمعه

بهوش:
!دوران رهایی فرا رسیده است



در ایرانی آزاد و دموکراتیک، در ایران آینده، به فرض که آیت الله ها و حجت الاسلامها از فراز منبر دین و قدرت فرو آیند و به جایگاه اصلی خود، به مساجد و حوزه های علمیه باز گشته و حرفه ی دینداری خود را از سر بر گیرند. آیا میروند در این اماکن "مقدس " می نشینند و از نهی از منکر و امر به معروف دست بر میدارند؟ از تعریف و تعیین خوب و بد، حلال و حرام، زشت و زیبا، از آموزش دقایق مراسم وضو و نمازگزاری، بر شماری فضایل تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت و عبودیت و بندگی، خود داری میکنند؟ فریب و ریا را رها و درستی و راستی نسبت به مردم پیشه خود میسازند؟ چه خیال باطلی!

 آری، بدون شک هستند "مراجع تقلید " و یا آیت الله ها و حجت الاسلام هائی که ممکن است در درسهای حوزه ای و موعظه های خارجی بر این مفاهیم نهادین حرفه ی خود که بر شمردیم، کمتر تاکیدی بگذارند. اما، آیا میتوانند از آموزش آنها و صد ها احکام  پوچ و بیهوده ی دیگر که انسانی متعقل و آزاد را تا سطح یک حیوان و یا رعیتی بدون حق و حقوق تقلیل دهد، دست بکشند؟  آری هستند "روحانیون ی" که آرزومندند همچون گذشته در حوزه ها علمیه نشسته به زنده نگاهداشتن آنچه مرده است و کهنه و پوسیده، ادامه داده از " وجوه " دریافتی از مقلدان، ارتزاق  و از درون حوزه ها، بیرون را کنترل و "فتوا " صادر کنند. ساختار قدرت را زیر نظر گرفته و از حرمت و اعتبار و نفوذ فقاهت در تحکیم و تداوم حرفه ای بکوشند سراسر زائد، غیر ضروری و بسی بسیار مضر  برای جامعه و رشد و تعالی انسانی. غافل از آنکه با به پایان رسیدن دوران ولایت، دستگاه مرجع تقلید و نهاد فقاهت، طلبه گری و مفت خواری نیز از درون فرو پاشد و مساجد و حوزه های علمیه به موزه های تاریخ خواهند پیوست تا نسلهای آینده بدانند که در آن لانه ها چه جانور انی میزیسته اند. فرصت مماشات با روحانیت بسر آمده است. زیرا که دوران رهایی از دشمن حیله گر ملت فرا رسیده است.

روحانیت چه در دورانی بسیار طولانی که سکوت  برگزیده و تنها از نفوذ و قدرت "معنوی " خود بهره بر میگرفتند، چه در زمانی که (1357) به آرزوی دیرینه خود رسیده و عروس قدرت را در آغوش کشیده اند، در هر دو حالت ش، خصم آشتی ناپذیر آزادی و دمکراسی بوده اند. شرکت روحانیت در تمامی جنبش ها از جنبش تنباکو در 1307 گرفته تا شورش 15 خرداد1341و انقلاب 1357، نه تنها هرگز در حمایت از آزادی و آزادیخواهی انسان نبوده است بلکه به آن دلیل جان گرفته بوده اند که مانع طلوع و ظهور آزادی شوند.

جماعت روحانیت، بیش از هر چیزی از آزادی ست که هراسناک اند. چرا که در آزادی، دستگاه فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته بوده اند، خواهند پیوست. ترس از آزادی، ترس از حقیقت است، ترس از آشکار شدن دروغهای و افسانه ها و اسطوره هایی که روحانیت برای فریب و سلطه افکنی بکار گرفته است. از ندای آزادی ست که روحانیت تا بیخ و بن بخود میلرزد.  چون مقلد، مستقل و خود گردان و خود آئین شود. یعنی که در آزادی هیچ انسانی نه تسلیم شود و نه تن به اطاعت و فرمانبری دهد. حداقل نه در این دوران و نه در این زمانه. حال آنکه روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند. بیگانگی علما و فقها با انسان ناشی از آموزشهای قرآنی ست باز تابنده شان دونی که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای سروری و سر بلندی، نه برای دانستن رمز هستی، بلکه برای فرمانبری، برای خشونت و انتقام ستانی آفریده است. در نگاه الله، انسان رعیتی بیش نیست که موظف گردیده است که در همه ی حالات بسوی او بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف کند. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین. دینکاران حوزه ای، از فقیه گرفته تا طلبه، خود را مالک بر حقیقت میدانند، حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشد که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود "توهمی" بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است. روحانیت آزادی را میکوبد تا حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد.

 بارگاه فقاهت و دستگاه حوزه های علمیه، در هر زمانی که بوی حرکتی و جنب و جوشی بسوی تغییر و تحول در جامعه به مشام شان رسیده است، بی درنگ در صدد خاموش سازی آن بر خواسته اند. رادیو که بدست مردم رسید، آنرا "حرام " کردند، سینما را نیز و بعد تلویزیون هم به صدها حرام دیگر از جمله تمامی هنرهای تجسمی، موسیقی، از رقصندگی تا نوازندگی، پیوست.* روحانیت حاکم قتل اندیشمند آزادیخواهی همچون احمد کسروی را هر ساله جشن میگیرند و چه ستایشها نثار قاتل وی بعنوان یک قهرمان شهید راه اسلام نکنند. چه، نواب صفوی  گوینده حقیقت را خاموش و خنجر در دل آزادی فرو برده بود، خدمتی بس شایسته و در خشان- بزرگداشت خشونت و انتقام ستانی، ارزشهای بنیانی شریعت اسلامی.

 البته که از هفدهم دیماه 1314، معروف به روز "کشف حجاب " نیز بوی آزادی به مشام میرسید. بهمین دلیل 17 دی شد زخمی درد انگیز بر پیکر روحانیت که سر انجام با جلوس بر فراز منبر دین و قدرت در 1357، آتش انتقام خود فرو نشاند و چادر عفت را با ابزار خشونت بر سر زنان باز برکشید. نیز مخالفت با برنامه های اصلاحی شاه از جمله اصلاحات ارضی، آزادی زنان و تشکیل سپاه دانش با هدف نابود سازی عارضه کوری و بیسوادی، از آن روی  بود که گامی بسوی تحول و دگرگونی برداشته میشد. تاریخ شهادت میدهد که دستگاه فقاهت، نه استعمار خارجی، سبب اصلی تداوم و بقای استبداد بوده است. چرا که استبداد تنها نظامی ست سازگار با مبانی شریعت اسلامی.

روحانیت به مردم ما آموخته است که وجود آنها برای جامعه ضرورتی است حیاتی، چنانکه گویی بدون آن هیچ چیزی دیگری حیاتی ندارد. ملت، بدون روحانیت میمیرد. همچنانکه زمانی نقل میشد ملت بدون شاه نیز مثل تن آدمی ست بدون سر. یا اگر روحانیت، دستگاه عریض و طویل حوزه ای نباشد، نه دین میماند نه ایمان، نه خدایی نه امامی. این برهانی ست که تنها میتواند از ریاکاری برخیزد. چون وابستگی یک جامعه به یک قشر زائد و انگل، چیزی جز کذب و استدلالی کوته و ناقص نیست. نظامی که بر اساس فرمانفرمایی ارزشهای مطلق قرار گرفته است، هرگز سر سازگاری را با ارزشهایی بر خاسته از خصلت و ماهیت انسانی یعنی آزادی ندارد.   

مسئله این است که به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و کارنامه و جایگاه روحانیت را مورد سنجش قرار دهی، مشاهده میکنی که تمام سیه روزی ها، تمامی تیره بختی ها و در جا زدن ها و عقب ماندگی ها از درون حوزه های علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته است و هنوز هم. بهمین دلیل نیرویی نیست ماندنی. چون قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، زدوده و سیمای مقدس شان را آلوده و چرکین نموده و باطن شان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشه ی جراحی یک غده ی سرطانی و سوزاندن ریشه ی آن باشیم و یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و به چه صورتی حفظ نماییم نهادی را که در حال اضمحلال است و تنزل؟ اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون بارها درهم کشیده شده بود. همین بس که ولایت شمشیر از گردن ملت بر گیرد، هرچند کوتاه و زود گذر، آنگاه خواهد دید که چه طوفانی برپا خواهد گردید، تجربه ای که در سال 88 در دور دهم انتخابات ریاست جمهوری، کام ولایت را تلخ کرد و باو آموخت که هرگز دروازه های دوزخ را نبندد و شمشیر از گردن ملت بر نگیرد. محمد رضا شاه نیز دچار همین اشتباه گردید و با اجرا نمودن "فضای باز سیاسی- " شاید در پاسخ به سیاست حقوق بشر جیمی کارتر، رئیس جمهور آمریکا، و برگرفتن بندهای اسارت از دست مردم، تاج و تخت را از دست بداد.

 تاریخ میگوید که روحانیت ی که در کمند قدرت گرفتار شود، محکوم به زوال است. سرعت بخشیدن به آن وظیفه تاریخی نسل حاضر است، نسلی که برای آنها دین هرگز نه ملجا بوده است نه پناهگاه. درست است، زمانی روحانیت قرب و حرمت و منزلتی در نزد مردم داشته است. امروز، اما، به بند میکشد و تفتیش میکند و شکنجه میدهد و شمشیر شریعت را بر گردنت فرود میآورد. روحانیت دیگر مصونیت نقد و نفی را از دست داده است، مصونیتی که پیوسته در نتیجه ایجاد ترس و ارعاب کسب نموده بوده است و میکند، بی جهت نیست که بعداز چین مقام دوم را در آدمکشی بدست آورده است.  چرا که پاسخ نقد و نفی، شک و تردید در نزد روحانیت نمیتواند چیزی جز مرگ باشد، چون در آئین شریعت "کفر " محسوب میشود، گناه "کبیره " هم در این دنیا جزا دارد و هم در آخرت. در این دنیا بعنوان محارب با طناب شریعت بدار آویخته گردد و در آخرت تا ابد در آتش دوزخ میسوزد، یعنی نه یکبار بلکه هزاران هزار بار زنده شوی و بار دیگر زنده شوی. که الله دانا و توانا بر همه چیز است.

در شرایط کنونی روحانیت و یا مراجع تقلید، علما، فقها و مجتهدین که مظهر دین و زهد و تقوا در جامعه هستند نزدیک به چهار دهه حکومت کرده اند. بنگر که چه بذری کاشته اند و چه حاصلی به بار آورده اند.  بارگاه ولایت را تاسیس و جامعه را بر مبانی اعتقادات خود مدیریت و بدان شکل بخشیده اند. جامعه را به یک زندان بزرگ تبدیل نموده اند. نه اینکه در این زندان آزاد نیستی. بعکس آزادی مطلق است، اما در اطاعت و فرمانبرداری. باید بپوشی و بنوشی و در آمیزی، بشنوی و ببینی نه بر اساس اراده ی آزاد بلکه  آنچه که حافظ سکوت و آرامش ،نظم و انضباط در زندان است. در محبس بزرگی که روحانیت بنا گزارده است هرگز اجازه نداری که باشی آنچه هستی. باید همانگونه باشی که شریعت میگوید، قواعد و مقررات زندان تعریف و تعین میکند. یعنی که باید خود را پنهان کنی، بنمایی آنچه نیستی. لاجرم به ظاهر و ظاهر سازی خو گیری و تقلب و ریاکاری به امری عادی تبدیل شود. آنان که در تسلیم و اطاعت و فرمانبری، فرمانده شده به قدرت رسیده و ثروت اندوخته اند، نگهبانان این زندان عظیم اند و مدافع رژیم ولایت. تخریب زیر بنای اقتصادی، نابودی و اتلاف ثروت ملی، گرانی و بیکاری و فقر و عقب ماندگی، رواج فساد اخلاقی دزدی و جنایت و چپاول و غارتگری ناشی از نظم سرکوبگر حاکم بر زندانی است که ولایت بر ساخته است، ناشی از محدودیت ها و ممنوعیت هایست که خصم آشتی ناپذیر انسان و آزادی ست، چنانکه گویی مدینه ی فاضله اسلامی پس از 1400 سال مبارزه بر اساس امیال الله پا به عرصه ی وجود گذاشته است. بعبارت دیگر، رژیم ولایت نه تنها بعنوان یک نظام اخلاقی ورشکسته شده است بلکه به لحاظ رشد و تکامل نیروهای سازنده و تولیدی، جامعه را نیز به ویرانی کشانده است.

کدام آدم صاف و ساده و منصفی را میتوانی بیابی که از شرایط موجود راضی باشد؟ که این مصیبت بزرگ و این تلخی و سختی و محنتی را که حکومت دین ببار آورده است  تجربه نکرده باشد؟ طبیعی ست که محکومان و ستمدیدگان، کینه ی حاکمان و قدرتمداران، دشمنان خود را بدل گیرند و انتظار آن لحظه ای را کشند که فروپاشی این زندان بزرگ را شاهد باشند. کیست که امروز نداند بلا از چه منبعی بر میخیزد؟ اگرچه ممکن است هنوز وضع موجود را بازتاب آن باورهایی که روحانیت در ذات ما نهاده است ندانند. اما واقعیت آنست که دوران تقلید و تبعیت بسر آمده است، دوران تسلیم و اطاعت و فرمانروایی و فرمانبری، عبودیت و بندگی، به سر آمده است. دوران خود فرمانفرمایی، استقلال و تعقل و آزادی و انسانیت فرا رسیده است. اگر سالمند تران و قشر کوچکی محافظه کار و سنتی، هنوز هراس آزادی را در دل دارند، جوانان امروز شیفته ی آزادی و خود آئینی و خود گردانی اند. چه بخوبی آگاهند تنها در آزادی ست که میتوانند شکوفا شوند. رهایی از یو غ شریعت  و نظم و انضباط ولایت است که میتواند نیروی جوان سرشار از توان  را در مبارزه با عامل ارتجاع و عقب ماندگی و مطلق گرایی و واپسگرایی، سازماندهی کند.

بعبارت دیگر، رهایی از یو غ روحانیت را باید جانشین مماشات با روحانیت نمود. جوش و خروش و اعتراض و مقاومت زمانی به خود شکل جنبش گیرد که به سوی رهایی به پیش رود. یعنی که جنبش آینده ضرورتا جنبشی ست رهایی بخش، رهایی از قانونمندی های اسارت و بندگی، قواعد و مقررات و تشریفات بیهوده مبتنی بر احکام فقاهتی. که در تضاد و نفی آزادی ست، هدیه ای که طبیعت به انسان بخشیده و نهاد ش را با آن سرشته است. ما زمانی میتوانیم به انسانیت خود دست یابیم که بتوانیم وضع موجود را با سرشت انسانی خود سازگار نماییم و طرحی در اندازیم در خور و شایسته انسانی والا.

جنبش رهایی بخش تنها میتواند بر علیه نیرویی شکل بگیرد که عمیقا دشمنی میورزد با آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، زمان تعییر و تحولات بزرگ، زمان فرو ریختن تابوها و گسترش فهم و دانش انسان از هستی خویش و محیطی که در آن زندگی میکند. هیچ جنبشی بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسبات میپردازند به آن دلیل که قصد عبور از دستگاه روحانیت را ندارد، برغم نقش سیاهی که در تاریخ ایران بازی کرده است از جمله توجیه و مشروعیت و تداوم بخشیدن به نظم و انضباط استبداد و یا نظام فرمانروایی و فرمانبری. نه اینکه از این واقعیت تاریخی بی خبرند، بل از واکنش مردم، از تعصب و غیرتی که مردم نسبت به دین و رسم و رسومی و خوی و عاداتی که در مردم کاشته اند نگرانند و از برچسب ماجراجویی، از دور افتادن از توده های ساده دل مردم، بی اعتنایی و بی احترامی به باورها و عقاید مردمی، و بر انگیختن خشم و دشمنی مردم است که مماشات با روحانیت را توجیه میکند. حال آنکه هرگونه مماشات ی با خصم آزادی و انسانیت، یعنی با روحانیت، صدمه ای ست جبران ناپذیر به سر نوشت نسلهای آینده. نتیجتن، ما نیز همچون نسلهای گذشته جامعه ای برای نسل آینده به ارث می نهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامه ی استبداد است و اسارت و بندگی. مگر آنکه به رهایی بیاندیشیم.

*آیت الله خمینی هنگامی که بر تخت امامت خلوس یافته بود فتوایی صادر نمود مبنی بر مجاز بودن خرید و فروش ابزار و آلات موسیقی و بازی شطرنج مشروط بر اینکه بمنظور ابزار لهو و لعب بکار گرفته نشوند. البته کمی زودتر پخش موزیک از رادیو را آزاد ساخته بود مشروط بر آنکه مارچهای نظامی باشد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ فروردین ۲۸, جمعه

کیست گورکن دین؟




بعضا خاک سپاری دین را گذشته از اینکه امری محال میدانند، طرح آنرا نیز جنجال 
برانگیز و تحریک کننده تلقی میکنند. گویی که وقتی از کندن گور دین سخن میرانیم از پدیده ای نوظهور و بسیار غریبی سخن رانده ایم. آیا دین اجداد ما ایرانیان، الله پرستی بوده است؟ ما ایرانیان، پیامبری داشته ایم از جنس انسان و دارای پیامی بود در خور بشریت تا ابدیت: سه نیک، پندار، گفتار و کردار نیک. الله آمد با شمشیر و شریعت. گفت یا من و یا هیچکس دیگر. ما ایرانیان تسلیم شدیم و هراس از تنبیه و مجازات را بدل گرفتیم. به اطاعت از احکام الله گردن نهادیم. مسلمان شدیم. به حقارت و خواری در برابر الله تن دادیم. یعنی که بندگی را پذیرفتیم و زدن هر گردنی و ریختن خون هر انسانی  را  که شک و تردید نسبت به یکتایی و یگانگی الله، به درون خود راه داد، در راه تحصیل رضای الله، مباح شمردیم و زندگی ابدی در بهشت را بر انجام سه نیک در این جهان ترجیح دادیم. سه نیک تبدیل شد، به یک نیک: بندگی. از آن پس، تسلیم و اطاعت از احکام شریعت و آئین الهی شد ابهت و عظمت و سروری. بخاک سپرده شد  آئین زرتشت، بجای آن نشست آئین تازی، آئین خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، آئین جهاد و شهادت و در آغوش کشیدن نیستی. گرفت جای سه نیک را هرچه بود زشتی، تسلیم و اطاعت و خواری، باور به رسالت و خلافت ویا امامت و الله پرستی. آئین نیاکان را بگور سپردیم و کیش تازیان را پذیرا شدیم.

این حکومت ولایت، ادامه رسالت و امامت است که در کشور ما گوردین، گور اسلام و امام را میکند. در واقع از آغازین لحظه صعود بر اریکه قدرت، دین خود را در معرض براندازی قرار داده است. چرا که دین الله و قدرت از اعضای یک واحدند. آنها را نه میتوان از یکدیگر جدا ساخت و یا از یکدیگر تشخیص داد. یعنی که براندازی قدرت، براندازی دین است و بالعکس. بعنوان مثل، وقتی ولایت فقیه سخن میگوید و ما را به تسلیم و اطاعت در برابر الله فرا میخواند، از زبان دین سخن میگوید و یا از زبان قدرت؟ وقتی جهاد و شهادت و ایثار گری را توصیه میکند، به نفع دین سخن میگوید و یا قدرت. وقتی که به عرف بین المللی پشت پا میزند و خون ملت را در شیشه میکند برای دست یابی به غنی سازی هسته ای، بمنظور بقای ولایت است یا ملت؟ آیا جلادی را که در درون ولی فقیه میزید میتوان رویت نمود؟ حال آنکه آقای خامنه ای، جلوه الله است، بیانگر بی همتایی، یکتایی و یگانگی او ست. همچنانکه الله، بر بود و نبود کنترل دارد، ولایت فقیه نیز سلطه افکنده بر همه چیز و هرچه که هست. هر آن که اراده کند، میتواند دروازه های دوزخ خود را بگشاید و دگر اندیشان و مخالفان را بدست بازجویان و شکنجه گران با تقوا و مومن بسپارد. کمتر کسی است که قطره های خونی که از آستین ولایت فقیه بر زمین میریزد مشاهده نکرده باشد، اما قطره های خونی که از لابلای کتاب قرآن میچکد، قابل رویت نیست. حال آنکه ولایت فقیه هیچ گردنی را بدون اذن و خواست و حکم الله بر زمین نمی افکند.

در نظام های ایدئولوژیک، تنها ساختار قدرت نیست که رو به افول میگذارند، بلکه همراه با فرو ریزی ساختار قدرت، نظام ارزشی نیز از هم فرو میپاشد. در اتحاد جماهیر شوروی و اقمار آن تنها احزاب کمونیست نبودند که از اریکه ی قدرت بزیر کشیده شدند. مارکسیسم- لنینیسم هم بعنوان دین احزاب کمونیسم در هم فرو ریخت. حتی آنچه خوب و انسانی در مارکسیسم بود بی اعتبار و مفتضح گردید. ایده ی جامعه ای آزاد از استثمار و رها از سلطه ی دولت و طبقه، جامعه ای که به گردش در آید بر اساس برنامه ای مرکزی- پاسخگوی نیازها مادی و بر قراری عدالت اجتماعی، خارج از هیاهو و هرج و مر ج بازار- به ایده ای تبدیل گردید در ستیز و خصومت با حق و حقوق انسان و آزادیهای اجتماعی . کاپیتالیسم شد راه رهایی و نجات بشری.  نیز زمانی که لشگر ویرانگر هیتلر به گل نشست ارزشهای ناسیونال- سوسیالیسم و برتری نژاد هم به لجنزار تاریخ پیوست.

اما در شرایطی که ما در آن زندگی میکنیم، شرایطی که دین و قدرت جدایی ناپذیر از یکدیگرند و دین ارجح بر قدرت و بر دوش آن سوار است، فرو ریزی دین و ارزشهای دینی و تنزل نظام ارزشی امامت و ولایت آغاز میشود. معصومیت و مظلومیت، تبدیل میشوند به جنایت و خیانت در "راه مستقیم،" راه انبیا. حجاب میشود نماد پنهان سازی، پوششی بر همه زشتی ها و پلیدی ها که تحت نظم و انضباط شریعت- نظمی که حاکم است بر تمامی نهاد های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی. بجای آنکه حجاب حفاظی باشد بر عفت ، نماد بیگانگی میشود و خفت. احکام شریعت، احکام خلا و طهارت، احکام حرام و حلال، زفاف و نکاح میشوند، بیانگر کودکی و صغارت، قواعد و مقررات عبودیت و اسارت.  روزه داری و نمازگزاری در برابر الله، میشود سبب خجلت و شرمندگی. تکیه و حسینه و مسجد میشوند نه جایگاه عبادت بلکه آب ریز گاهی مقدس. حوزه های علمیه میشوند موزه نگاهداری آنچه مندرس است و پوسیده. ارزشهای اسلامی، بی ارزش میشوند و درون سیاه و تیره خود را به نمایش میگذارند. یگانگی و یکتایی شمشیر و شریعت، دین و قدرت، منبر و تفنگ، حکومت و ولایت است که زمینه ی بی ارزش شدن ارزشها  را فراهم میآورد و دین را بگور میسپارد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
  

۱۳۹۴ فروردین ۲۱, جمعه

غنی سازی هسته ای بچه قیمتی؟




کارگزاران وزارت خارجه حکومت اسلامی و کارشناسان روابط بین المللی، مذاکره هسته ای بین کشورهای 1+6 را  را به گونه ای توصیف و قالب گیری میکنند گویی که حکومت اسلامی بعنوان رژیمی هم زور و هم قد رقیبان دیگرو با کارتی برنده در آستین، به پشت میز مذاکرده با قدرتها جهانی نشسته است، نه بعنوان رژیمی مجرم و خلافکار، رژیم که مفاد قراردادهای بین المللی از جمله قرارداد منع تولید تسلیحات اتمی، قراردادی که خود بر آن امضای تایید نهاده است، زیر پا گذارده و بمنظور تولید اسلحه کشتار جمعی  به فعالیتهای غیر قانونی هسته ای دست زده است؛ در مرحله اول برای سالیان دراز مخفیانه و سپس در یک حرکت گستاخانه مفاد قطعنامه سعد آباد در سال 82 ، مبنی بر تعلیق فعالیتهای هسته ای حاصل مذاکره رئیس جمهوری کنونی که ریاست تیم مذاکره کنندگان هسته ای با کشورهای اروپایی، نادیده گرفت و پلمب های سازمان انرژی اتمی سازمان ملل را فک نمود و فعالیت های هسته ای را از سرگرفت. از سرگیری فعالیتها هسته ای عملا تبدیل شد به ابزار ادامه آمریکا ستیزی و شیوه مناسبی برای تایید و بنمایش در آوردن ماهیت "سلطه ستیز" اسلام ناب محمدی نه اسلام وهابی و یا داعشی. همچنانکه غائله گروگانگیری و ادامه 8 سال جنگ پوچ و بیهوده و خسارتبار، در خدمت سرکوب و سختگیری در درون و نهادین ساختن نظم و انضباط شریعت قرار گرفت، از سرگیری فعالیتهای هسته ای نه تنها تشدید جنگ سرد با غرب برهبری آمریکا بود بلکه سر آغاز سرکوب مخالفین حکومت مطلقه ولایت فقیه، از جمله قلع و قم اصلاح طلبان بود و نیز پاکزدایی در دانشگاهها و تمامی موسسات و نهاد های دولتی و گسترش مبارزه علیه مظاهر غربی.  حکومت اسلامی، با افتخار بسیاری عرف و قواعد بین الملل را زیر پا گذارد، گویی که تاوان آنرا هرگز پرداخت نخواهد کرد.

آنگاه، نظام ولایت ارجاع پرونده ی هسته ای را به شورای امنیت سازمان بین ملل بباد مسخره گرفت. رئیس جمهور وقت، پادوی ویژه ولی فقیه، قطعنامه های شورای امنیت را "کاغذ پاره خواند " و با زبانی پر غرور خطاب به شورای امنیت گفت شما قطعنامه صادر کنید ما پیش میرویم. در پی آن، ولایتمداران حاکم برهبری ولی فقیه و پادوی او، رئیس جمهور، محمود احمدی نژاد که در آنزمان در کنار امام عج جای گرفته بود، با آغوش باز باستقبال تحریمات اقتصادی اروپا و آمریکا شتافتند. چه این تحریمات، قرار بود جان تازه ای در اقتصادی کشور بدمد و بسرعت بسوی خود کفایی سوق داده و سبب شود که در عرصه های علم و صنعت و تکنولوژی، از غرب هم سبقت بگیرند، چنانکه گویی ورقه ای را از لابلای  حکومت استالین بیرون کشیده بودند. معروف است که استالین به مردم روسیه هشدار داده بود که ما یکصد سال از غرب عقب مانده ایم یا در ظرف ده سال به آنها میرسیم و یا باید با نابودی روبرو گردیم. در نتیجه هم ماشین سرکوب را در داخل براه انداخت و هم ماشین نظامی برای مقابله با ارتش فاشیستهای آلمان را راه اندازی نمود.

دستگاه ولایت نیز برغم مخالفت سازمان انرژی اتمی سازمان ملل و همچنین قدرتهای جهانی، غنی سازی هسته ای را ادامه داد. سانتر فیوژها از 1500 به 19000 و درجه غنی سازی از 3 در صد به 20 درصد رسید. جشن هسته ای بر پا کردند و بر طبل تهدید و تحریک نیز سخت کوبیدند. سپاه پاسداران را هم مجهز به صنعت موشک سازی نمود و هم از آن دستگاهی اطلاعاتی و امنیت عظیمی ساخت و در پیوند با آن  سپاهیان لباس شخصی ها و بسیجی ها را گسترش و آماده سرکوب هر ناله مخالفی نمود. یعنی که در سایه غنی سازی هسته ای نیرویی بس عظیم و مخوف بوجود آمد که تنها وظیفه اش بقول سردار جعفری، رئیس کل سپاه پاسداران، "فصل الخطاب " بودن حضرت ولایت بوده و هست.

اما  حکومتی که هماکنون خود را یکی گردنکفتان محله میداند و چندین نوچه در عراق و لبنان و سوریه پرورش داده و باید زیر بال و پر خود نگاهداری کند، امروزحتی نمیتواند بر دلارهای حاصل از فروش نفت در کشورهای خارجی دست یابد. قدرتهای بزرگ از ثروت انباشته شده نظام در بانکهای جهان سهمیه ای تعین نموده که در مقاطع مختلف به حکومت اسلامی پرداخت میشود، آنهم تا زمانیکه از اراده بین المللی اطاعت  و بعضی از فعالیتهای هسته ای را معلق نماید. ادامه غنی سازی هسته ای بمانند قائله گروگانگیری و ادامه 8 سال جنگ تا سرکشیدن جام زهر بوسیله امام مقدس خطا ناپذیر، امام خمینی، میوه ای ببار نیاورده است مگر میوه تلخ ویرانی کشور. تحریمات اقتصادی که حلقه آن هر روز تنگتر میگردید بجای آنکه زمینه را برای شکوفایی اقتصادی و علمی و صنعتی و تکنولوژی، فراهم آورد، شرایط را برای چپاولگریها و غارت های بزرگ و بی سابقه هموار نمود. کشور اسلامی ایران در رده بندی کشورهای فاسد، بنا بر گزارش سازمان شفافیت جهانی، یکی از فاسد ترین کشورهای جهان شناخته شد. تحت مهمیز ولایت کثرت تبدیل به وحدت گردید، وحدتی که همیشه در خطبه خوانیهای ولایت بنمایش گذارده میشود. حضرت ولایت حرف آخر را میزند ظاهرا بآن دلیل که حرف ملت را بیان میکند، چنانکه گویی آرمانها و آروزوهای ولایت از ملت است که بر خاسته است نه از اراده و امیال،خداوندگار خامنه ای. . ولی فقیه غافل است که وقتی به قیومت یک کشور 80 میلیونی، سخن میگوید، بزرگترین اهانت و توهین را به ملت روا میدارد.

همچنانکه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی ادامه یافت، ضرورتا کشور نیز بیش از همیشه رو به ویرانی نمود. شکاف غنی و فقیر به اوج خود رسیده است. بیکاری مزمن 25 درصدی، تورم 40 درصدی ، کاهش 70 درصدی پول ملی، فرار سرمایه ها و عدم سرمایه گذاری، تنزل تولیدات و تعطیلی بعضی از کارخانجات صنعتی، تنزل تولید و قیمت نفت، شاخص های یک اقصاد ورشکسته است. فسادی که گریبان حکومت مقدس آیت الله را گرفته است فسادی ست که از ساختار دین وقدرت بر میخیزد، از آیت الله هی که هم روضه شهادت میخواند و هم تفنگ در دست دارد. یعنی که فساد مضاعف مثل موریانه پایه های نظام استبداد مضاعف، استبداد دین وقدرت را میپوساند. افزوده براین نظام ولایت خشونتبار تر، بی رحمتر و خوانخوار تر از همیشه گردیده است. هرکس دهان به نفی و یا نفد بر گشاید بر او برچسب "فتنه گر " میزنند، گویی که ما در دوران "رسالت" زندگی میکنیم و فرمانروایی پیامبر اسلام را بچالش کشیده اند. روزی نیست که طناب شریعت بگردن بی گناهی نیفتد، بعداز چین با دو میلیار جمیعت، حکومت اسلامی در اعدام شهروندانش مقام دوم را دارا می باشد. کیست که میگوید الله رحمان و رحیم نیست.
در مذاکرات دوران گذشته، مذاکره کنندگان نظام ولایت، وقتی در صحنه دیپلماسی جهانی ظاهر میشدند، چنان رفتار میکردند، گویی صلاح الدین ایوبی اند، خود بسر، نیزه بدست و سوار بر اسب بسوی دشمن شتابان می تاختند. در مذاکرات هسته اخیر، حکومت، اسلامی بعنوان یک حکومت شکست خورده به پای میز مذاکره کشیده شده است. تمامی رجز خوانی های ولی فقیه در خطبه خوانی های آتشین خود، فرود و صعودی احساساتی وزیر امور خارجه، نمیتوانند پوشاننده این حقیقت باشند. که حکومت اسلامی، حکومتی ست شکست خورده.

 آنچه که واضح است این است مذاکره همیشه بین دو خصم، یکی پیروز و دیگری شکست خورده صورت میگیرد. حکومت اسلامی به پشت میز مذاکره نمیشیند که از طریق گفتگو و شیوه های مسالمت آمیز، اراده خود را بر رقبیان خویش تحمیل کند، در این مذاکره طرف شکست خورده حکومت اسلامی ست.  این حکومت اسلامی است که باید به محدودیت ها و ممنوعیت هایی که قدرتهای جهانی وضع میکنند تن بدهد. چرا که حکومت اسلامی، حکومتی ست قانون گریز و  قانون شکن است که از بد روزگار به پای میز مذاکره کشانده شده است که بر سر عقب نشینی هسته ای و شرایط آن به مذاکره نماید  بلکه با بازگشت به نیمه های راه تنبیه و مجازات را کاهش داده و قلاده قطعنامه های شورای امنیت و تحریمات اقتصادی را از گردن ولایت برگیرند . قدرتهای جهانی پیوسته برآن بوده اند، کاهش، معلق و یا لغو تحریمات بستگی دارد برفتار حکومت اسلامی، اگر از مرزهای قرمز عبور نماید تنبیه و مجازات شدیدتر خواهد شد و اکر سر اطاعت فرود آورد پاداش میگیرد. موضوع مذاکرات هسته ای، در واقع، وضع شیوه های نظارت و بازرسی، در مراحل مختلف، عقب نشینی هسته ای نظام ولایت است که از 10 تا 25 سال بطول میانجامد، تا اطمینان کامل حاصل شود که تمامی منافذ برای دستیابی به اسلحه کشتار جمعی بروی حکومت اسلامی مسدود گردیده است بگونه ایکه بار دیگر نتواند دست به تقلب زده و فعالیت های غیرقانونی هسته ای را از سر گیرد. آیا این، خواری و حقارت نیست. حال 
.آنکه حضرت ولایت فقیه چنان سخن میگوید گویی بر قله پیروزی جلوس یافته است.

صادق زیباکلام در مقاله ایکه در شرق انتشار داده است، گزارش میدهد که هموطنان همینقدر که پی بردند "حداقل شکست نخورده است، سبب گردیده است که "هزاران نقر از هموطنان در ساعت های پایانی 13 فرودردین در تهران و سایر شهرها به خیابان آمده و پس از اعلام خبر توافق به شادمانی پرداختند."
زیبا کلام، مثل  اسلامیست های ولایتمدار ، حقیقت را وارونه نمیکند اما آنرا هم بزبان نمیراند. چرا که شکست در مسئله هسته ای، شکستی است که شایسته بزرگترین جشنها ست، زیرا خسارات وارد شده بر ملت ایران جبران ناپذیر است. اما جشن و سرور برای شکست، گویی که پیروزی بدست آمده است، فرصت مناسبی را برای بخش وسعی از مردم بوجود میآورد که ممنوعیت ها، را در هم شکسته و با تجمع و همصدایی، درکشوری که دشمن آشتی ناپذیر تجمع و گرد هم آئی ست، نشان دهند که بجز خداوندگار خامنه ای، خدایی که اراده اش چون و چرا ناپذیر است، ملت ایران هم هست. در یکی از ویدیوهایی که در فضای مجازی انتشار یافته است جوانان را در ونک نشان میدهد که به پایکوبی پرداخته، شعارهایی را سر میدهند که سا لهاست سرکوب کردیده است، مثل سرود "یار دبستانی،" "حصر باید شکسته شود،" "زندانی سیاسی آزاد باید گردد" و از همه گویا تر شعار "توافق بعدی ما، حقوق شهروندی ما." تردید مدار که اگر هراس از سرکوب و پراداخت هزینه ای سنگین برای شرکت در این پایکوبی ها وجود نداشت، هزاران هزار مردم به بیرون میریختند و پایان گرفتن یک کابوس تمام نشدنی را جش میگرفتند.

بی دلیل نیست محمد ایمانی مقاله نویس ارگان بیت رهبری و وردست "بازجوی عزیز" حسین شریعتمداری در یاداشت روز چهارشنبه 19 فروردین به مذمت پایکوبی مردم میپردازد. وی بر آنست که این شادی و پایکوبی ها در اکثریت مردم جایی ندارد. که در مقایسه با جشن های راهیابی به جام جهانی و پیروزی بر تیم استرالیا تعداد محدود و قلیلی از جمعیت بودند که در پیروزی در مذارکرات هسته ای شرکت کرده بودنند و سپس این پرسش را طرح میکند که:

 آیا یک «چرک‌نویس» - به تعبیر دکتر ظریف- با هر محتوایی آن قدر مایه در خود دارد که موجب «جشن ملی» شود؟
گویا وردست رئیس تف لیسان ولایت، هنور نمیتواند این واقعیت را درک کند حکومتی که با توسل به خشونت و انتقام ستانی، شهروندان خود را از حقوق اساسی خود محروم میسازد، شکست ش در هر زمینه ای نمیتواند برای شهروندانی که خود را در اسارت میبینند، پیروزی تلقی نشود. آنها در جشن پیروزی این شکست است که میتوانند حقیقت را از اسارت نجات دهند و بر زبانهای خود جاری سازند که غنی سازی هسته ای بقیمت حقارت و خواری، مایه شرمساری ست، اما نه برای حکومت اسلامی.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ فروردین ۱۴, جمعه

شمشیر در نهان دین




امسال نیز، مثل همه سالهای گذشته، خداوندگار سید علی خامنه ای برای گذراندن ایام نوروزی به تقلید و تبعیت از امام امامان، امام خمینی، به پا بوسی امام هشتم به مشهد سفر نمود تا در جوار نوه پیامبر، ولیعهد خلیفه مامون، "فیض" بر گیرد و سروری ولایت را تجدید، تحکیم و تداوم بخشد. وی بر حسب معمول نیز پس از سیراب شدن از فیض امام در روز سال نو مهمترین "خطبه " های خود را در برابر مردمی پر شور و هیجان زده که ظاهرا از سر شوق و اشتیاق، از دور ترین نقاط کشور بزیارت ضریح امام رضا میروند، ایراد مینماید، خطبه هایی که موقعیت و سرنوشت کشور و 80 میلیون ساکن آنرا تعین و تعریف میکند. 
البته که دیر زمانی ست که اکثریت مردم، وقعی باینگونه وقایع نمی نهند، گویی چندان تفاوتی نکند که ولی فقیه، فردی که در راس حرم قدرت قرار دارد و حرف آخر، حرف بالاتر از قانون را میزند، در آغاز سال نو چه میگوید. تجربه نشانداده است که اوضاع تغییری نخواهد کرد. شرایط زندگی ممکن است که بدتر بشود و شده است اما، هرگز رو بهبود ننهد. کیست که بنشیند و به خطبه خوانی های ولی فقیه و دیکر امام جمعه ها گوش فرا دهد، با کدام حال و حوصله ای. مگر دیوانه است کسی وقت عزیز خود را صرف شنیدن چرندیات خداوندگار خامنه ای کند؟ بی جهت نیست که آنتن های ماهواره ای امروز نه در خانه چندین نفر با استطاعت بلکه در خانه کارگر و دهقان تا پائین ترین سطح جامعه راه یافته است. تردید مدار که بی اعتنایی اکثریت مردم به سخنان کسانیکه تعین کننده سرنوشت جامعه اند، در واقع راه را برای ادامه حکومت آیت الله ها بر اساس حمایت، انبوه مردمی که در خطبه خوانی ها، بویژه خطبه خوانی های حضرت ولایت در آغاز سال نو ظاهر میشوند، هموار میکند. چه اگر تنها اندکی از مردم بپای منبر خطبه خوانی ها میرفتند، شیرازه حکومت آیت الله ها برهبری ولایت از هم میپاشید.
هیچ بیجا نخواهد بود اگر بپرسیم پس آن انبوه مردمی که سراسر سالن شبستان رضوی، سالنی وسیع و بسی بسیار گسترده را میپوشانند، مردم نیستند و از درون جامعه بر نخواسته اند؟ در پاسخ باید بگوییم که آن پا منبری های هیجان زده که دوربین های فیلمبرداری، چشم از آنان بر نگیرد، نه مردم اند و نه از جنس مردم، بلکه لشگر مزدوران، سپاه لباس شخصی ها و بسیجی ها هستند که در تصاویر ویدیویی در سراسر کشور و جهان و فضای مجازی انتشار می یابد. در این تصاویر انبوه مردمی را میبینی همچون دریایی بیکران. بهر سو که مینگری امواج مردم را میبینی، بی قرار و مشتاق شنیدن خطبه های حضرت ولایت چنانکه گویی انبوه مزدوران لباس شخصی ها،  بسیحی ها، جاسوسان، خبرچینان و امنیتی ها، بازتابنده مردم ایران و اشتیاق آنان برای خضور رهبر معظم انقلاب است. اما، همین اقلیت مزدور برهبری ولایت است که امروز بر جامعه حاکم اند، آنها ابزار قدرت  و از قشر فرومایگان جامعه اند، قشری بس خطرناک. فرماندهان این قشر هیجان زده در چندین ردیف نزدیک به پای منبر وسیع حضرت ولایت جای گرفته اند. بهمین دلیل در تصاویر ویدیویی خطبه خوانی های حضرت ولایت، شاهد بر دو جریان نظم و بی نظمی هستیم که هر دو صاف و یکنواخت میگردند با شنیدن سخنان جادویی حضرت ولایت. در این تصاویر چه کسی میتواند سره را محک زند و فریبکاری آیت الله ها را بر ملا نماید و نشان دهد که آیت الله ها چه ید طولایی در وارونه ساختن حقایق دارند.
هستند ناظران و تحلیلگرانی که به نقد خطبه های ولی فقیه در آغاز سال نو بدون اعتنا به فضا و زمینه ای که در آن خطبه ایراد میشود، میپردازند. یعنی نقش مزدوران لباس شخصی ها و بسیجی ها را در صحنه گردانی مراسم خطبه خوانی نادیده میگیرند. اما، جالبتر آنکه معلوم نیست که بچه دلیل خطبه اول را در تحلیل و گزارش خود نیز حذف میکنند. در حالیکه خطبه اول، خطبه ی سحر و جادو ست، خطبه اخلاق است، خطبه ی تسلیم است و اطاعت خطبه ای ست عبادی و دینی، خطبه ای که "نظام ساز " است. ولی فقیه در خطبه خوانی خود با دین آغاز میکند و بعد به سیاست میرسد.  ایراد کلمات سحر آمیز حمد و ستایش الله و پیامبر و امامان بزبان عربی است که انبوه مردم شوریده و هیجان زده ی بی قرار را آرام و مهار میسازد و بافسار میکشید. حال آن که در واقعیت، مزدوران و فرو مایگان در آموخته اند که در چه زمانی ازدحام کنند و چگونه خاموش شوند.
 امسال در قیاس با سالهای گذشته، انبوه مزدوران بیش از همیشه به مشهد گسیل شده بودند. زیراکه هرچه انبوه مزدوران فشرده تر و بیشتر، پر سر و صداتر، نا آرام و غیر قابل پیش بینی تر، اقتدار مطلق دین اسلام ومظهر آن ولایت فقیه، با شکوه تر. انبوه بیشمار مزدوران ولایت که نقش ملت را ایفا میکنند. ولی قفیه، پیوسته حضور بیشمار مزدوران در خطبه خوانی ها را بمثابه ابزار ارعاب هم درون و هم در بیرون، بکار گرفته است. وقتی این دو عنصر را ولی فقیه از یکطرف و لشگر مزدوران لباس شخص و بسیجی را جزیی از یک کل بدانیم آنگاه با نظامی روی در رو قرار میگیریم که برخاسته است از آئین اسلامی است، نظام فرمانروایی و فرمانبری، اصل و اساس دوران رسالت و پیآمبری.
اگر تصاویر ویدیویی از برگزاری مراسم خطبه خوانی نوروزی دلالت بر ولایت دوستی و ولایت خواهی مردم ایران دارد، البته که هراس آور و نگران کننده است. چون هم اینان، این قشر فرومایگان جامعه هستند که اربده میکشند و نفس کش میطلبند، همین سینه چاکان ولایت هستند که سکوت و خاموشی را بر قرار میکنند. همین بس که دهان به نفی و یا سر پیچی بگشایی، چنان سخت بر دهانت کوبیده میشود که برای همیشه دهان خود بسته نگاهداری. هم اینان هستند که آماده اند فرخنده ها را بآتش بکشانند. بجنگ زیبایی میروند و اسید به چهره زنان میپاشند، به مراکز هنری شبیخون میزنند و کنسرتها را به تعطیلی میکشانند. آنها آمران به معرف و ناهیان از منکرند که در حفظ نطام اسلامی از جان گرفتن و جان دادن هیچ دریغ ندارند.
آنان که به واکاوی سخنان ولی فقیه میپردازند این واقعیت را بفراموشی می سپارند که ولی فقیه در مقام پیامبری سخن میگوید. پیامبر اسلام در مقام فرنروا بود که هدایت میکرد. که راه را نشان میداد و نقشه جنگ را میکشید و شمشیر میزد. بندگان الله همه فرمانبران پیامبر بودند، یعنی که  گفتمان لا الله الا الله و یا گفتمان فرمانروایی و فرمانبری را پذیرفته بودند. پیامبر تنها با یک نفر سخن میگفت و بدو توسل میجست و از او راهنمایی میخواست، خداوند یکتا و یگانه، الله. بهمین دلیل فرمان او مطلق بود و چون وچرا ناپذیر.
خداوند خامنه ای، البته، خطبه اول نوروزی خود را با خوار ساختن نوروز باستانی آغاز نمود . که مسلمانان با هوش ایرانی، نوروز پادشاهی را لباس اسلام پوشانده اند، چنانکه گویی او خود بر چیزی کمتر از تخت پادشاهی بر نشسته است، شاید بآن دلیل که جایگاه او بسی بالاتر و بلندتر از شاهنشاهی ست. چرا که خداوند خامنه ای بر منبر پیامبری جلوس یافته  است نه بر تخت شاهنشاهی. این در حالی ست که کمتر شاهی میتوان در تاریخ یافت خود کامه تر از ولایت. او وقتی دولت و ملت را بسوی همدلی و همزبانی فرا میخواند، نه تنها خود را بالاتر از هر دوی آنان میداند بلکه راه را پیوسته برای گریز از مسئوولیت هموار میکند. چرا که این دستگاه ولایت است که دارای قدرت است، دولت زائده ای ست متصل به بیت ولایت. بدون رضایت ولایت، دولتی نیست.
اگر ولایت فقیه، با ولایت رسوالله یکی است، همچنانکه شعار رایج نظام است، از ولایت چه چیز میتوان انتظار داشت جز ادامه رسالت: هدایت بندگان و فرمانروایی، واقعیتی که در گفتمان ولی فقیه در تمامی خطبه ها از جمله خطبه های نوروزی بازتاب مییابد. ولی فقیه نیز که جلوه الله است  از موضع طلبکاری است که خطبه خوانی میکند و ملت را بدهکار میخواند. چون او فرمانروا ست و ملت فرمانبر.
حضرت ولایت، همچون پیامبر اسلام، همواره مردم را بسوی تسلیم و اطاعت از احکام شریعت اسلامی فرا میخواند، احکامی که بنا بر قول خداوندگار خامنه ای بنیاد "هندسه نظام اسلامی ست،" احکامی مثل نماز،  ذکات و امر به معروف و نهی از منکر. سستی در انجام این احکام، نظام اسلامی را با خطر فروپاشی روی در روی میکند. ولی فقیه، در خطبه اول نوروزی خود،  اعلام نمود که این احکام چهار گانه نه تنها حریم خصوصی را در بر میگیرد بلکه اساسا دارای یک "جنبه " اجتماعی هم هست که اینجا جنبه سیاسی را نیز بر آن میافزائیم.  براساس این احکام قرآنی ست که امسال را سال "دولت و ملت، همدلی و همزبانی" نامگذاری و وظایف تمامی اجزای جامعه را تعین و تعریف میکند.
ولی فقیه بر آنست که بکار بستن  این احکام چهار گانه، رقابت ها و تضاد و خصومت را بین سه قوا و جناحهای سیاسی کاهش و بسوی وحدت سوق میدهد. این خاصیت نماز است که همگان را بهم پیوند میزند. ذکات غنی و فقیر را به هم نزدیک میکند. دست ضعیف و ناتوان را وقتی قوی و توانا گرفت، کشور میتواند مستقل باشد و برای توسعه به نیروهای درونی وابسته شود. وی همچنین افزود که با صدور فرمان امر به معروف و نهی از منکر، خداوند یکتا و یگانه، بشر را به نکوکاری و اجتناب از زشتی و پلیدی مکلف ساخته است. همگان موظف اند که جامعه را بسوی هر آنچه نکوست سوق دهند. امربه معروف و نهی از منکر فقط به یک تذکر به بد حجاب ختم نمیشود، امروز بزرگترین معروف ها حفظ نظام اسلامی و بزرگترین منکرها تضعیف آن است، از جمله غارت و چپاولگری و بی عدالتی. یعنی که احکام دینی ذاتا احکامی هستند سیاسی، واقعیتی که بسیاری از روشنفکران شیفته دین اسلام، مردود میشمارند.
در خطبه های نوروزی، حضرت ولایت، در واقع، به احاد ملت یاد آوری میکنند که به نظام بدهکاراند.همگان موظف اند طلب خود را بپردازند. یعنی که 80 میلیون نفر، به یک نفر بدهکار است. این بدان معنا ست که هر تصمیمی که ولایت اتخاذ میکند و هر خسارتی که ببار میآورد، این مردم هستند که باید تاوان آنرا بپردازند. فرمانبر آزاد است در تسلیم و اطاعت، فرمانروا رهاست از هر قید و بند و قانونی. نظام موجود، بنا بر تمام شاخص های و قواعد و قوانین علمی، یکی از خشن ترین، خشک و منجمدترین، سختگیرترین، فاسدترین نظام های سیاسی در جهان است، نظامی که پشیزی برای حقوق بشر قائل نیست. بلحاظ اقتصادی ورشکسته است، تورم و بیکاری، فقر و عقب ماندگی بیداد میکند. شکاف طبقاتی هرگز چنین وسیع و گسترده نبوده ست. امنیت و آسایشی اگر وجود دارد ناشی از ترس و وحشت است.
با این وجود،حضرت ولایت کماکان در خطبه هایش خود را بالاتر و برتر از هر چیزی قرار میدهد از جمله دولت و ملت که هر دو تحت فرمان و تدابیر چون و ناپذیر او روزگار میگذرانند. او هدف گذاری میکند و راهکارها را نشان میدهد و داده است و نتیجه اش نیز وضع موجود است که در بالا وصف آن رفت. آما، پرنده سنگین بال مسئوولیت هرگز بر شانه ولی فقیه بر ننشیند. او پیامبری ست که از گور تاریخ 1400 ساله برخاسته و وظیفه و مسئولت تعین و توزیع میکند که خود ماهرانه از مسئوولیت بگریزد. "مسئوولین "نیز چون خود را نسبت به مقامی ماورایی، مقام ولا یت، مسئوول میدانند، سبب شود که هیچ مسئولیتی در برابر آنچه یاید و یا نباید انجام گیرد، نپذیرد، مکر بقیمت نقل و نباتی و جعبه ای شیرینی. یعنی که حضرت ولایت امر به مبارزه با فساد میکند در حالیکه خود منشا فساد است چون رها از هر قید و بند و پاسخگویی ست. اوست که زمینه چپاولگری و غارت های بزرک را بوجود آورده است. چرا که او بود که باستقبال تحریمات رفت. همچنانکه زمانی آیت الله ها جنگ را برکت میخواندند، به تحریمات شورای امنیت و سپس قدرت های جهانی، همچون راهکار دست یابی به تکنولوژی و علم و صنعت، بویژه تکنولوژی هسته ای مینگریستند. مذاکره طاقت فرسای هسته ای و ملیاردها دلار خسارت ناشی از تصمیم هسته ای نمودن کشور، مسئولیتی ست بر دوشهای مسئولیت ناپذیر ولایت. حال بر فراز منبر دین خود را وارد مذاکرات هسته ای میکند. چرا که نگرانی او آن است که با پایان یافتن خصومت مذاکرات هسته اس آمریکا ستیزی هم خاتمه یابد. چه بدون آمریکا ستیزی، رسالت حضرت ولایت بجای آنکه تا قیامت ادامه یابد، ناگهان بآخر خط میرسد. 
اما خطبه خوانی های نوروزی ولایت واقعیتی را بیان میکند که جامعه ما از روی در رو شدن با آن گریزان است. که دین ما، دینی که سلطه اش را پذیرفته ایم در رفتار و گفتار، در زندگی روزمره، دینی که دلبند آن بوده اییم و بدان امید بسته ایم، دین خشونت است و قهر و قدرت، سراسر کین است و خونخواهی. ولایت خود شخصا اعلام میکند که جامعه اسلامی ست. که دین حکومت میکند و نه سیاست. هر سیاستی دینی است و دین، سیاست است. یعنی که امروز نمیتوانی از جدایی این دو از یکدیگر سخنگویی. نمیتوانی یکی را از خود دور سازی، اما، دیگری را در آغوش کشی. که واقعیت آن است که امروز نه با سیاست که با دین است روی در رو قرار    گرفته ایم، دینی که شمشیر در نهان دارد. بیائید به کیش نیاکان خود باز گردیم: کردارنیک، گفتار نیک، پندار نیک، نه جهاد و شهادت، نه عذاب الیم و عقوبت.
فیروز نجومی                                                                                                                  Firoz Nodjomi


۱۳۹۴ فروردین ۷, جمعه

فرخنده:
قهرمان جهالت ستیز





تردید مدار که کنش جنایتکارانه آنان که فرخنده، دختر نوجوان افغانی، شکفته همچون غنچه گلی را زیر ضربات مشت و لگد و چوب و سنگ و هر شی کشنده دیگری بمانند درنده ترین حیوانات بجرم آتش زدن به "قرآن،" و یا آئین نامه عبودیت و بندگی، بخاک و خون کشیدند و نیز کنش تماشاگران آن جنایت، در منظر اسلامیست ها سندی ست بر تایید جایگاه دین اسلام در جامعه و مردم. که الله پرستان را دشمنی را با مقدس ترین مقدسها، با کلام الله، برنتابند. که بهوش باش ای انسان بیدار، مبادا که روزی فکر آزادی و رهایی از مغزت عبور کند چون در آتش نفرت و انتقام بسوزی و خاکستر شوی.

پس بر توست که زبان در کام فرو کشی. مبادا که قرآن را در آتش نقد بسوزانی. اما چه خیال باطلی؟ چرا که فرخنده ها بسی بسیارند، همه جا هستند، و همه مثل فرخنده دین ستیزاند. که این نگارنده خود یکی از آن فرخنده ها ست. تفاوت چندانی نمیکند اگر بدفاع و تبرئیه فرخنده از جرمی که باو نسبت داده اند بپردازیم.  اینجا فرض بر آن گذارده میشود که فرخنده با ملایی در مسجد شاه دو شمشیر بر سر دعانویسی، فریب مردم، و بیهوده امیدوار نمودن آنها بحل مشکل شان، به مشاجره پرداخته و قرآن را بآتش کشیده است. آیا سوزاندن یک کتاب برخاسته از کاغذ و مرکب، کتابی که تا کنون از آن معجزه ای بر نخاسته و همیشه همچون ابزار تحمیق و فریب مردم بکار گرفته شده است، سزوار چنان خشونتی کفتار واری است؟ کدامین انسان است که انسان دیگری دچار چنین رنج و عذاب و شکنجه کنند؟ آیا با سوزاندن قرآن، الله، خدای بی همتا هم سوخته است؟ آیا با سوزاندن قرآن آبها نیز در دریا خشک گردیده است، آیا الله بشر را نفرین کرده است و بر آنها باران سنگ باریده است. اما، بدون هیچ تردیدی هیولای جهالت را بیدار ساخته است.

از سر تاسف است که باید بگوییم، ما در سراسر جهان اسلام شاهد بر چنین رفتاری جنایتباری هستیم. در کشور ما، در کشوری که حکومت رسول الله و یا ولی فقیه بر قرار است، زنان را با اسید پاشی به آتش میکشند و بر جسم و روحشان زخمهایی وارد میسازند التیام ناپذیر. مسلم است که اگر فرخنده با آمران به معروف و ناهیان از منکر برخورد میکرد بدون هیچ تردیدی دچار همان سرنوشت میشد. آری، به آتش کشیده میشد. یعنی که  مقاتله ی فرخنده در برابر چشم مردم تماشا گر و حضور پلیس حادثه کم نظیری در جهان است نیست.

در آخرین روزهای سالی که گذشت 6 کرد جوان به دار آویخته شدند که سرنوشتی بسی بسیار شومتر از سرنوشت فرخنده، دچار شده بودند. پس از گذراندن 6 سال در زندان که دوسال از آن را در زندان مجرد و زیر بدترین انواع شکنجه گذراندند و پس از بر رسی ها قضات شرع و با تایید ولی فقیه بجرم "محاربه، " به باعدام محکوم گردیدند.علی مطهری، نماینده ی اصول گرای مجلس ولایت، در سفیر اخیرش به شیراز نزدیک بود که در دست لباس شخصیها به سرنوشت فرخنده دچار شود، کسی که خود یکی از سرسخت ترین مدافعین قرآن بوده است.

  با این وجود چه بسیارند روشنفکرانی که در لجنزار تعصب و غیرت نسبت باسلام غوطه میخورند و دست از تطهیر دین اسلام بر ندارند و کنش جنایتکارانه اسلامیست ها از جمله کشندگان و تماشاگران فرخنده ها را با آموزشهای اسلام  انکار میکنند. این مردمان که فصل جدیدی در درنده خویی گشوده اند در بعضی کشورها قدرت هم در دست دارند مثل آیت الله های مقدس در ایران و داعشی ها در دولت اسلامی شام و عراق  و در جنبش های اسلامی مثل القاعده و النصر و بوکو حرام، عضویت دارند . همه این درندگان تشنه بخون، در دامن قرآن پرورش یافته اند. کسی میتواند ادعا کند که خمینی و خامنه ای در دامن مقدس حوزه های علمیه، قرآن را نیاموخته اند. آیا کسی میتواند بگوید که آن طلبه ها که از گدایی به شاهی رسیدند، یک شبه از پشت میز قضاوت سر برآوردند و احکام اعدام بهترین جوانان این سر زمین را در سال 67 باجرا در آوردند و یا قتلهای زنجیره ای را براه انداختند و طرح سقوط اتوبس بیست وچند نفر را طراحی کرده بودند، در دامن قران پرورش نیافته و و در روز عاشورا در مقاتله حسین اشک نریخته اند خود را نزده اند، فرائض دینی را بجا نمیآورند و در شبهای احیا، شبهایی که امام اول در بستر مرگ بسر میبرد، قرآن بسر نگرفته و از الله حاجت خواهی نکرده اند؟ 


اگر قرآن به افغان های متعصب و غیرتمند، به داعشی ها و بوکوحرامها بیرحم، به آیت الله های مقدس، بجای خشونت و انتقام ستانی، آموخته بود که "میازار موری را که دانه کش است" آیا هنوز فرخنده ها را همچون حیوان بدندان میکشیدند ویا سر بی گناهان را ازتن جدا میساختند و هر روز مراسم اعدام را در ملا عام بر پا میکردند؟ ولایت فقیه و آیت الله ها همه خود خود آموزگارن بزرگ قرآن هستند، آموزگار بزرگ قهر و خشونت و انتقام ستانی.

اما، فرخنده را نباید قربانی بلکه باید قهرمان دین ستیزی دانست. او کتاب مقدس آسمانی، کلام الله را بآتش کشیده است، کتابی که با انسان بیگانه است و دشمن آشتی ناپذیر آزادی و رهایی ست، کتابی که زن را اسیر مرد میسازد و مرد را بنده ی خویش، کتابی که منشا تبعیض است و برتری یک جنس بر جنس دیگری. فرخنده کتابی را بآتش کشیده است که از آن جز خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی چیز دیگری بر نخیزد، کتابی که عقل و خرد انسان را تعطیل نماید و بجای آن تعصب و غیرت آموزد، کتابی که نابینایی آورد و ناتوانی، چون هیچ نخواهد و نجوید مگر اطاعت و فرمانبرداری.

هرگز برحمت و رحمان، الله خداوند یکتا و یگانه، امید مبند اگر از تسلیم و اطاعت سر باز زنی. چون الله شیفته عبودیت است و بندگی. آری، فرخنده این کتاب منحوس و موهن، نه مسعود و مقدس را بآتش کشیده است، کتاب قصاص و سنگسار، کتاب حد زنی و شلاق و شمشیر، کتابی که شک و تردید نسبت بوحدت الله را ممنوع ساخته و متهم بدان را "محاربه " شناسایی نموده و بدار مجازات میآویزد. آری فرخنده  کتابی  را بآتش کشیده است که عامل اصلی تمام بدبختی ها و سیه روزی های تمام مسلمانان در سراسر جهان است، باید هم بآتش کشیده میشد.

 هم اکنون جهان اسلام در آتش تعصب و جاهلیت میسوزد. تاریکی و سیاهی تمام منطقه را پوشانده است. در یک چنین فضای تیره و تاری ست که فرخند همچون ستاره، جاودانه میدرخشد. فرخنده راه نجات را بما آموخته است، حقیقت را آشکار ساخته است. ما، نیز زمانی، تنها زمانی به آزادی و رهایی رسیم  که از فرخنده بیاموزیم و این کتاب ترس و حشت را بآتش بکشیم. این یک ضرورت تاریخی ست. اگر روزی مردم ایران و دیگر مسلمانان جهان قرآن را ستایش میکردند به آن دلیل بود که نمیدانستند که در آن چه جانورانی، چه افعی هایی زندگی میکنند. هم اکنون قرآن برگشوده گردیده است و از ان چیزی جز بوی گند انسان ستیزی بمشام نمیرسد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi






۱۳۹۳ اسفند ۲۹, جمعه

دینمداری
یا انسانمداری
کدام یک اهریمنی ست؟





آنچه در انسان اهریمنی ست و حیوانی، بمنصه ظهور آورد، دینداری و دینمداری. نشان داده است که در عمل چیزی نیست دینمداری جز خشونت و خونخواهی، بیرحمی و انتقام ستانی، خود بینی و خود خواهی. بر حق است همیشه دینمدار. جانب راستی را دارد و  درستی. پیمان او با الله است و ذات الهی نه با همنوع  خود، انسان اجتماعی. او منزه از گناه است و آلودگی. زاهد است و وارسته، پیوسته در اندیشه ی توبه است  و رستگاری. انگشتر عقیق بدست دارد، ذکر گوید و تسبیح صد و یکدانه گرداند،  بر پیشانی اش دارد پینه ی عبودیت  و بندگی. او خوب است و خیر خواه و برکنار است از زشتی و پلیدی ها.

هیچ امری وجود ندارد که دینمدار از توجیه آن عاجز و نا توان باشد. چون غایت و حقیقت الله است و الله پرستی. چیست که جایز نباشد به نام الله هی که بجز او حتی شیطان هم نباشد.
دینمدار هر سری را بر زمین افکند و هر خونی را جاری سازد  در پای الله، بویژه که اگر محکوم بینا باشد و دانا، اگر گو یا باشد و توانا، همچون آسما، دخت مروان و یا ابو افکا، شاعرانی هجو گو که بفرمان پیامبر اسلام به ضرب شمشیر دو نفر دینمدار در خون خود غلتیدند؛ و یا همچون احمد کسروی که به هلاکت رسید بدست قهرمان دین، نواب صفوی، الهام بخش  رهبر معظم انقلاب،  و یا سعید سیرجانی و صد ها انسان دگر اندیش که جان به جان آفرین تسلیم نمودند در دست دژخیمان نامی از جمله خداوند خامنه ای و دستیاران ش، آیت الله ها و حجت الاسلامهای عمامه ای و کلاهی.

در نزد دینمدار، باطل، حق است و حق، باطل، جنگ "برکیت " صلح و دوستی، خیانت و خود فروشی. افترا و تهمت حق است و حق، تهمت است و افترا. "محاربه " سزاور اعدام است و اعدام را جنایت خواند محاربه. برگزیدن هر وسیله و ابزاری جایز است در خدمت الله، خداوند بی همتا. مهم نیست که خدعه و نیرنگ زند و یا قرارداد و پیمان شکند. مهم آنست که دستی به ته ریش خود بکشد، صلواتی بگوید و نام الله را بر زبان آورد. ثواب گیرد و پاداش اخروی اگر که تیغ را بنام الله بر هر گلوئی بنهد و هر قلبی را بشکافد. جهاد گر شود، دینمدار  و به قهرمانان دین بپیوندد، اگر شربت شیرین شهادت بنوشد، یعنی که اگر تا آخرین قطره خون خود در راه خشنودی الله و پیامبر و امام، خون ریزد و سر بر زمین افکند بآن امید که درخت دین را آبیاری کند و سر سبز و زنده نگاهدارد. آنگاه در نیستی بزندگی ابدی و حوری های باکره بهشتی دست یابد.



دینمدار بدرستی انسانی ست  برتر و برگزیده، چون عمیقا متعصب است و غیور و غیرتمند، مدافع عفت است و عفاف و ناموس و اخلاق دینی. سخت بسر و سینه خود برای امامان معصوم و مظلوم می کوبد و زار زار اشک میریزد و پیوسته آماده شهادت است در راه رسالت و امامت و در آغوش کشیدن زندگی ابدی. هرگز دچار عذاب وجدان نشود، اگر خدای ناکرده دست خود آلوده کند بخون بی گناهی. وجدان او آسوده است از ارتکاب به  جنایت و خیانتکاری. از اعدام های دست جمعی، در تاریکی های شب و پنهانی.   دینمداران فدرتمدار، همچون خمینی و خامنه ای و رفسنجانی، زندانها و اسارتگاه ها را  پر از دشمنان دین از جمله انسانمداران سازند. جسم و جانشان را در زیر شکنجه، بشکنند و زخمین نمایند، به اعتراف به خیانت و جنایت ئ وادارشان سازند تا با چشمهای بسته حکم مرگ خود را امضا نمایند.  سپس آنها را بدار مجازات آویخته و یا به جوخه های اعدام بسپرند. باین ترتیب شهوت دینداری و الله پرستی خود را فرو نشانند. آنها حد الهی باجرا در آورده، انسانها را خوار و ذلیل سازند در حالیکه سخت خواهان عزت انسان و شرف و کمال اوست. از قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن مجرم هرگز باکی ندارند. چون همه در راه  دین است و دینمداری، در خدمت جلب رضایت رحمان رحیم است  و خشنودی ذات الهی. چرا که چیزی نیست عدل و داد الهی مگر قهر و قدرت و خشم و خشونت و انقتام ستانی.  

 دینمدار هرگز از ارتکاب به عمل زشت و بد رویگردان نیست چرا که امیدوار است که جبران کند زیان را با طلب  مغفرت و پرداخت صدقه، نذر و قربانی، رفتن به زیارت امام و پذیرش هزینه و رنج سفرحج. یعنی که به هزاران مراسم پوچ و بی معنی تن دهند تا بکاهند از بار گران گنه کاری. دینمدار میتواند دست خود را بخون انسان دیگر آغشته سازد و دیه آن را به پردازد و مورد عفو خداوند قرار گیرد. موازنه بد و خوب در قیامت است و روز حساب رسی که وجدان دین پرست را بخود مشغول میدارد، نه پرهیز از اعمال زشت و اهریمنی. دینمداری، در واقع، پروانه ای ست برای تجاوز به حق و حقوق انسان و تحقیر و تکفیر دگر اندیش در کمال قساوت و سنگدلی. وجدان دینمدار آسوده است و رها از هر گونه اضطراب و نگرانی.

حال آنکه انسانمدار ذاتاً دوستدار انسانی دیگر است. چرا که در انسان دیگر است که خود را می بیند. تنها میتواند روا دارد بانسان دیگر، آنچه بخود روا دارد. نه بیش نه کم. بخود زخم زده است اگر زخمین سازد انسان دیگری را. دینمدار تنها خدا را بیند و عاجز است از دیدن هم نوع دیگری. انسانمدار طبعا نمیتواند درد و رنج انسان دیگری را بر تابد، وای بحال آنکه هم نوع خود را به غل و زنجیر اسارت کشد و یا سر او را با شمشیر بر زمین افکند. و یا  طناب شریعت بگردن انسان دیگری اندازد و او را بدار مجازات آویزد، یا به جوخه های مرگ سپرد و یا همچون داعشی ها سر انسان دیگری را ماند شتر قربانی از تن جدا سازد.  انسانمدار دست خود را  بروی انسانی دیگر بلند نکند و پیوسته از قهر و خشم و خشونت، کین خواهی و انتقام ستانی بپرهیزد.  خونی که در رودخانه های تاریخ جاری گشته است پیوسته به نام دین بوده است و دینمداری، نه انسان و انسانمداری.

خدای انسانمدار، خدایی ست مهربان و دوستدار انسان. بی نیاز است از حمد و ستایش و تعظیم و تکریم و سجده های طولانی در حقارت و خواری. او نه مجازات کند و نه پاداش دهد. او انسان را دوست دارد بدون شرط و شروط  و عبودیت و بندگی. او سرافرازی و غرور، استقلال و خود مختاری انسان را میخواهد،  نه ذلت و خواری او را از صبح سحرگاهی تا مشرق و مغرب و فرو آمدن شب و سیاهی. او میخواهد که انسان آزاد باشد و مسئول نه در بند و مومن و نا مسئول. خدای انسانمدار نه دارای دوزخ سوزان است و نه بهشت برای مردان شهوت زده و تشنه ی حوریان باکره. خدای انسانمدار، انسان را آزاد و خود مختار خلق کرده است و طبع او را جدا از حیوان سرشته است. انسان را رها ساخته است از احکام الهی و یا باید ها و نباید ها چرا که در او نهاده است خواست معطوف به چیرگی بر خویش و صعود بر قله کمال انسانی. در او وجدان نهاده است و او را مسئول اعمال خود قرار داده است. چرا که تنها در آزادی ست که انسان میتواند نائل آید به مرتبه انسانمداری. حال قضاوت کن این خواننده عزیز، ای هموطن که کدامیک اهریمنی ست، دینمداری یا انسانمداری؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۳ اسفند ۲۲, جمعه

  
دیکتاتوری
 و شریعت اسلامی




در سال 88، زمانیکه جنبش اعتراضی مردم پا به عرصه وجود گذارد، «مرگ بر دیکتاتور،» شعاری بود که از آغازین ترین 
لحظات، تحت تیغ و تازیانه و در زیر رگبار گلوله ها بر سر زبانها جاری گردید و  در سراسر ایران و جهان طنین افکند. بهمین دلیل این شعار را باید شعاری دانست که جنبش خود بخودی و خود جوش ملت ایران را سامان داد، هر چند کوتاه و زود گذر.

البته بعضا برآنند که "مرگ بر... " خود تایید و تجدید و تحکیم فرهنگ مرگ است. اگرچه نمیتوان زشت بودن مرگ را انکار نمود، اما، باید بخاطر داشته باشیم، در بسی اوقات مرگ دشمن شر است و پلیدی ها. ممکن است که زشتی ها را هم با خود ببرد. دیکتاتوری یکی از آن زشتی هاست که اگر مرگ بر آن نازل شود، چه ظلم و ستم ها، چه زورگویی و بیدادگریها، پایان نگیرد. مرگ بر دیکتاتور، در واقع نفی وضع موجود بود و هست. شعاری بود که راه را مینمود و مردم بظاهر پراکنده را یکسان برانگیخته و قطع نظر از جایگاه و منافع شان در نظام اجتماعی ، بهم پیوند میداد. شعار مرگ بر دیکتاتور مخرج مشترک تمام شرکت کنند گان در جنبش اعتراضی بود، جنبشی که در اصل رای ولایت فقیه را به چالش میکشید، رای ای نهایی و ماورا قانون، چنانکه گویی رای خدای یکتا و یگانه بود. اعتراضی بسی بسیار عظیم بود که میتوانست ولایت را به موزه تاریخ روانه سازد.

 در واکنش بجنبشی که همچون اقیانوسی میخروشید، بر فراز منبر دین، حضرت ولایت، خداوند خامنه ای، فرمان صادر نمود که خیال آسوده دارند که "تقلبی " در انتخابات صورت نگرفته است. در غیر اینصورت، یعنی نافرمانی، اگر بلای آسمانی بر سرها فرو ریخت "مسئول " آنهایی هستند که به تقلب در نتیجه انتخابات پاک جمهوری اسلامی با شک و تردید مینگرند و آنرا به "تقلب " متهم میکنند. این تهمتی بیش نیست که از "فتنه گران " برآید، از همان فتنه هایی که الله در کتاب مقدس خود از آنها خبر داده است. که فتنه گران، دست از فتنه برندارند مگر بنیانشان از بیخ و بن برکنی. در نتیجه حضرت ولایت نیز راهکار های الله را بکار بست و دروازه های دوزخ را بر روی فتنه گران گشود.

حضرت ولایت بر عکس شاه در برابر اعتراضات مردم به خطاهای خود اعتراف نکرد، بلکه فتنه گران، یعنی آن جمعیت اقیانوس گونه رابه تسلیم و اطاعت فرا خواند. اگر شاه دیکتاتوری را بارث برده بود، دیکتاتوری موجود از دین بر میخاست و انقلابی بود. یکی در حال افول بود و دیگری در حال صعود، دیکتاتوری آیت الله ها که همیشه در رقابت بودند با شاهان.

 در مصداق و ماهیت شعار مرگ بر دیکتاتوری نیز نه جنگی است و نه جدلی. بعید بنظر میرسد که مخالفین این شعار انگشت شماری بیش نباشند، هم در زمان پادشاهی و هم در شرایط کنونی. حتی میتوانیم فرا تر از این رویم و بگوییم که مرگ بر دیکتاتور مصداق جهانی و تاریخی دارد. تاریخ بشر تاکنون نشان داده است که دیکتاتوری در خصومت و ستیز است با رسیدن انسان بکمال، یعنی به آزادی و مسئولیت، فرمانفرمایی بر خویش و، رها و آزاد از هرگونه قید و بند تحمیلی. در هر زمان و مکانی که دیکتاتور وجود دارد، محرومیت از حق گزینش هست که باری ندهد مگر تنزل انسان به حیوان.

شعار مرگ بر دیکتاتور باین دلیل برازنده جنبش اعتراضی 88 بود که خبر از تحول و دگرگونی میداد  و رهایی و آزادی، نه از بند استثمار سرمایه و نابرابری های فقر و ثروت و یا مزد و سرمایه، بلکه از قاعده و قواعد ی که در دامن خود دیکتاتور و دیکتاتوری پرورش می داد. واقعیت آنستکه دیکتاتور زاییده نمیشود بلکه در گستره ی فرهنگ یک جامعه است که پرورش مییابد برغم تغییر در زمینه های مادی، دیکتاتوری بجا مانده است. هر دیکتاتوری که از مسند قدرت فرو غلتید بی درنگ دیکتاتور دیگری برخاسته است و بر مسند قدرت جلوس یافته است. صد سال مبارزه، از انقلاب مشروطیت تا انقلاب 57، بما آموخته است که ممکن است دیکتاتور را واژگون سازی، اما نظام دیکتاتوری را بر جای خود واگذاری و یا حتی آنرا مضاعف و مستحکم تر نمایی. همچنانکه چنین نیزشد.

ما، تخت و تاج پادشاهی را واژگون ساختیم و بر ویرانه های آن منبر روضه و خطبه را بنا نهاده، خداوند یگانه و یکتا، جلوه الله، ولی فقیه را بر فراز آن نشانده و به حمد و ستایش او پرداخته ایم. به ضرورت ها تن دادیم و تاریخ را فدای ضرورت ها ساختیم. چپ و راست، دین و ضد دین با هم تبانی کردند و خداوند را از بیخ آسمانها به زمین آوردند و او را فرمانروا و ارباب و مالک خطه ایران ساختند. در آنزمان از شعار مرگ بر دیکتاتور خبری نبود. شعار آزادی و استقلال بود و مالاندن پوزه امپریالیتستها بزمین.  در نتیجه نه تنها خود را از بند های اسارتبار دیکتاتوری رها نساختیم، بلکه قلاده و زنجیر شریعت را نیز به گردن انداختیم.

اگر بخواهیم در ریشه یابی پدیده  دیکتاتوری، کمی تامل کنیم خواهیم دید، که هستی ما بیش از هر چیز دیگری تحت تاثیر و نفوذ دین و شریعت اسلامی شکل گرفته است- که زندگی روزمره پیوسته بوسیله شریعت مدیریت میشده است. شریعت اسلامی نظم و انضباطی را بوجود میآورد که سازگار با نظم فرمانروایی و فرمانبری، و ارباب- رعیتی بوده و هست. چرا که شریعت اسلامی آئین تسلیم است و اطاعت، نسبت به آنچه داده شده است، باید  و نبایدها، مرز و حد و اندازه ها ممنوعیت و محدودیت ها، حلال و حرام ها، مکروه و مستبحات. بارث بردن شریعت، تسلیم و اطاعت باین مقررات ر ا برای ما عادی و طبیعی میسازد.
  
چنانچه از تعصب و تحجر قدری فاصله بگیریم، بوضوح مشاهده شود که  شریعت اسلامی چیزی نیست مگر آئین دیکتاتوری. که شریعت قاعده و قواعد، خوی و عادات و رسم و رسومی را بوجود آورده است که حکومت  دیکتاتورها را یکی پس از دیگری و سر انجام حتی حکومت خداوندگار خامنه ای را امکان پذیر ساخته است. چرا که شریعت هستی ما را تابع نظم و انضباطی میکند که ظاهرا ناظر بر روابط فرد با خدای یکتا و یگانه است. حال آنکه شریعت نفوذ خود را در سرتاسر زندگی گسترده و در تمام لحظات زندگی حضور می یابد، بدون آنکه بدان هرگز آگاه باشیم.  از بدو تولد تا وا پسین دقایق هستی، شریعت حضور دائمی دارد. هم  در عقد و نکاح و زناشویی و مقاربت ها و آمیزش های جنسی، یعنی در هنگامه خصوصی ترین و طبیعی ترین روابط انسانی، و هم  در تجارت و معاملات و ربا خواری.

شریعت است که بما میگوید که راه چیست و منزل کدام است. خوب و بد، خیر و شر، زشت و زیبا، و حرام و حلال  را شریعت تعیین میکند. شریعت است که میگوید هستی را چه منظور ی ست و نیستی را چه هدفی. شریعت علیرغم زمان است که میماند. زمان همه چیز را تغییر میدهد اما شریعت را بلا تغییر بجای میگذارد. همه چیز  کهنه و پوسیده میشوند و حقایق  پوچ و باطل. حال آنکه بنای فولاد ین شریعت را هیچ طوفانی به لرزه در نیآورد. چرا که همانگونه که آنرا از نسل پیشین در یافته ایم، به  نسل دیگر انتقال داده ایم. در واقع آن نظم و انضباطی که بر زندگی سلطه می افکند ریشه در شریعتی ست که در ما نهادین شده است، همچنانکه از طفولیت به بلوغ و شباب میرسیم.  

روشن است که اصل و اصول شریعت ماورا هرگونه چند و چون است و مصون از هر نفی و نقدی. که خود یکی از لوازم اولیه نظام دیکتاتوری ست. حقیقت وقتی معرض و بدیهی شد، تسلیم و اطاعت طلب میکند و حمد و ستایش.  بعنوان مثال میتوانیم به یکتا پرستی که اصل و اساس شریعت است به مثابه یک حقیقت معرض و ماورا هر گونه چند و چونی اشاره کنیم. آیا میتوان در این حقیقت که خدا یکی است و بجز او دیگری نیست، شک و تردید نمود؟ چنین امری البته که به شرک و انکار میانجامد، چیزی که با شریعت سازگاری ندارد. خوف و ترس و هراس از مجازات در دوزخ، ببار میآورد. در نتیجه نه تنها به حقیقت یکتایی و یگانگی خداوند باور و ایمان داریم بلکه به تکرار آن در لحظات و دقایق زندگی، خو گرفته ایم. با نام او برخیزیم و بخسبیم. فراخوان به تسلیم و اطاعت، عبادت و نمازگزاری از بلندیهای مناره های مساجد، بگوش میرسد، بی آنکه برانگیخته شویم و یا اعتراضی کنیم. در شریعت محلی برای اعتراض نمیتوان یافت. چرا که اعتراض و مقاتومت در ستیز و خصومت است با تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت. کسی هرگز نگوید وضو گیری و نمازگزاری، مضر است و زیان بار، مراسمی ست که در ما خوی سلطه پذیری میکارد.

اعتراض، و مقاومت در نظم و انضباط شریعت اخلال ایجاد میکند. بهمین دلیل از پرسش و جستجو، از ابداع و خلاقیت نیز بیزار است. روشن است که هرچه دانائیها و توانائی های انسانی شکوفا تر شوند، سیطره و سلطه شریعت رفته رفته کاسته شود. این است که رشد و تکامل آنها را  شریعت هرگز از نظر دور ندارد، مبادا که کهنه، منسوخ شود و نو و  تازه ببار آورد. در واقع تمام قواعد و مقررات شریعت در منع و محدودیت دانائیها و توانایی های بشری وضع گردیده است. شریعت در پی ثبات است و آرامش، نه تغییر و دگرگونی و پیشروی. شریعت بر تازه و نو سوار شود که بگذشته باز گردد. اگر شریعت را نه دشمن زمان بلکه همساز با آن بدانیم بآن دلیل که دانش هسته ای را میجوید و میل به "پیشرفت " دارد، اشتباهی بیش نیست، چون، اصرار بر هسته ای شدن  ابزاری بوده است در خدمت تجدید و تحکیم شریعت. وجود دشمن، بویژه دشمنی که عرضه کننده ارزشهایی ست ضد شریعت اسلامی، راه را برای قانونی نمودن شریعت هموار نموده است. همچنانکه حمایت ماموریت آمران به معروف و ناهیان از منکر، وارد قانونی گردید که بدست بشر ساخته شده است. لغو کنسرتهای موسیقی و تاتر و فعالیت های هنری، در واقع در دفاع از شریعت صورت میگیرد، در دفاع آنچه شریعت اسلامی حرام کرده است. اعدام 6 جوان کرد پس از گذشت 6 سال که دو سال آنرا زیر شکنجه و اذیت و آزار گذرانده اند، مانند اعدام دیگر گروه های کرد، اعدام های شرعی هستند. قوه قضائیه ظاهرا بر اساس قانون بچرخش در میآید. اما در نهایت این شریعت اسلام است که حاکم است. چه اگر آنرا به چالش بطلبی، محارب شناخته شوی. یعنی که اگر بمقاومت برخیزی و از تسلیم و اطاعت سرباز زنی به مرگ محکومی.   حکومت الله وقتی بر قرار میشود که جامعه بازتاب وحدت الهی باشد، بازتاب یک اراده، یک صدا، یک باور، یک اندیشه و یک کتاب.

بار شریعت را زنان بیش از هر کس دیگری بدوش میکشند، حجاب تجلی شریعت است که در پس آن زن باید خود را پنهان سازد. شریعت زن را باسارت، او را از ابتدایی ترین حق و حقوق انسان محروم میسازد، تا ناموس و عفت او را از چشم های ناپاک و آلوده مرد محافظت نماید. شریعت اسلام وجود زن را در بیرون از خانه نمیتواند تحمل کند. البته آیت الله های ما در شرایطی دیگری زندگی میکنند و گرنه دوست داشتند که مثل طالبان در افغانستان، زن را منع میکرد از تنها بیرون آمدن.

در سطح کلی تری،شریعت انسان را از بکار گیری عقل و خرد بی نیاز میسازد. چون باید آنرا به تقلید و تبعیت بیآموزی. شریعت البته به عقل و خرد نیازمند است، نه برای پرسش و جستجو و یا کشف و فهم حقیقت و قانونمندی های طبیعت بلکه برای کسب اجتهاد بمنظور حفظ و بقای اصل و اصول تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت. عقل و خرد بجای آنکه شریعت را نرم سازد و انعطاف پذیر، خود سختی پذیرد و جامد شود.

نهادین شدن یکتایی و یگانگی الله در هستی ما، سبب میشود که از تجلی آن در واقعیت نیز غافل بمانیم. خدای یگانه در واقع در دیکتاتور و یا فرمانروای یکتا تجلی مییابد و در بر گیرنده اقتدار او میشود. یعنی که ارباب و مالک میشود. بهمه چیز دانا و توانا و بینا میشود. فردی با چنین خصوصیاتی، برای ما موجودی بیگانه نیست. ما روزانه خود را به او تسلیم نموده و از احکام او اطاعت میکنیم. در برابرش پیشانی خود را بخاک میساییم، به خواری و حقارت خود و به بزرگی و رحمت او نه تنها اعتراف بلکه افتخار هم میکنیم وقتی پیشانی پینه بسته خود را به رخ دیگران میکشیم. این کنش و کرنش را هرگز زشت و قبیح و در ستیز و خصومت با سرشت و گوهر انسانی، یعنی آزادی نمیبینم. شاهان از دوران باستان تا شاه آخر تنها تجلی قدرت خداوند بودند. به اطاعت و فرمانبرداری، مفاهیمی خالص سیاسی، خشنود بودند و احساس خدایی میکردند. اما تعیین و تعریف رفتار و گفتار در عرصه زندگی روز مره هنوز در حیطه  شریعت، قرار داشت. شاه قدرت داشت اما لزوما از اسرار هستی، از حقیقت و غایت، یعنی از شریعت، خبر نداشت. بنا براین دیکتاتوری شاهان از جمله محمد رضا پهلوی، تنها به لحاظ قدرت، جلوه خداوند بودند. باین دلیل دیکتاتوری های تمام عیار نبودند. چون فاقد علم و دانش الهی بودند. با ظهور ولایت فقیه، البته که این کمبود بر طرف گردید، و بواسطه علم الهی ولی فقیه حقیقتن جلوه خداوند یکتا و یگانه گردید، جلوه الله. بواسطه علم الهی و یا شریعت است که ولایت فقیه فرمانروای کل است و مالک و ارباب بر سراسر کشور.

اگر دیکتاتور جلوه ی خداوند یکتا و یگانه است، ملت جلوه ی بنده و رعیت است، محصول دست خداوند. ما بندگی و رعیتی خود را از خداوند یکتا و یگانه فرا میگیریم. یعنی که هر روز که حمد و ستایش از خداوند یکتا و یگانه را بر اساس شریعت بر زبان جاری میسازیم، بندگی و رعیتی  خود را پذیرفته ایم. که او توانا و دانا ست و ما ناتوان و نادان. که او همه چیز هست و ما هیچ نیستیم. نه تنها نمی جوییم چه حکمتی نهفته است در تکرار این حقارت و خواری بلکه آنرا بعنوان یک فضیلت اخلاقی میستاییم. بعبارت دیگر، شریعت، انسان هایی را تولید میکند که در سرشت شان بندگی و عبودیت نهادین گشته است، یعنی انسانهایی که دیکتاتور سوار بر دوش شان به قدرت میرسد.

از اینروی شعار مرگ بر دیکتاتور خبر از فرو ریختن دیوارهای عظیم ترس و هراس میداد، و نیز خبر از غیض و غضب، از خشم و خشونت، خداوند گار خامنه ای. ملتی که شعار ش مرگ بر دیکتاتور را بر زبان میراند، آتش دوزخ را بجان خریده است که نظام ارباب رعیتی و خدایی و بندگی را بر اندازد.

 تجربه تاریخی به ما میآموزد که بدون رهایی از قواعد و مقررات شریعت اسلامی، باورها و ارزشهایی که دیکتاتور را در دامن خود پرورش میدهد، آزادی دست نیافتنی ست. در شرایطی که دیکتاتور جلوه ی خداوند یکتا و یگانه است و تاج شریعت را بر عمامه خود گذارده است، آیا میتوان به اهمیت استراتژیک  شعار مرگ بر دیکتاتور و ارتباط آن با شریعت اسلامی بی اعتنا بود؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi