۱۳۹۴ فروردین ۷, جمعه

فرخنده:
قهرمان جهالت ستیز





تردید مدار که کنش جنایتکارانه آنان که فرخنده، دختر نوجوان افغانی، شکفته همچون غنچه گلی را زیر ضربات مشت و لگد و چوب و سنگ و هر شی کشنده دیگری بمانند درنده ترین حیوانات بجرم آتش زدن به "قرآن،" و یا آئین نامه عبودیت و بندگی، بخاک و خون کشیدند و نیز کنش تماشاگران آن جنایت، در منظر اسلامیست ها سندی ست بر تایید جایگاه دین اسلام در جامعه و مردم. که الله پرستان را دشمنی را با مقدس ترین مقدسها، با کلام الله، برنتابند. که بهوش باش ای انسان بیدار، مبادا که روزی فکر آزادی و رهایی از مغزت عبور کند چون در آتش نفرت و انتقام بسوزی و خاکستر شوی.

پس بر توست که زبان در کام فرو کشی. مبادا که قرآن را در آتش نقد بسوزانی. اما چه خیال باطلی؟ چرا که فرخنده ها بسی بسیارند، همه جا هستند، و همه مثل فرخنده دین ستیزاند. که این نگارنده خود یکی از آن فرخنده ها ست. تفاوت چندانی نمیکند اگر بدفاع و تبرئیه فرخنده از جرمی که باو نسبت داده اند بپردازیم.  اینجا فرض بر آن گذارده میشود که فرخنده با ملایی در مسجد شاه دو شمشیر بر سر دعانویسی، فریب مردم، و بیهوده امیدوار نمودن آنها بحل مشکل شان، به مشاجره پرداخته و قرآن را بآتش کشیده است. آیا سوزاندن یک کتاب برخاسته از کاغذ و مرکب، کتابی که تا کنون از آن معجزه ای بر نخاسته و همیشه همچون ابزار تحمیق و فریب مردم بکار گرفته شده است، سزوار چنان خشونتی کفتار واری است؟ کدامین انسان است که انسان دیگری دچار چنین رنج و عذاب و شکنجه کنند؟ آیا با سوزاندن قرآن، الله، خدای بی همتا هم سوخته است؟ آیا با سوزاندن قرآن آبها نیز در دریا خشک گردیده است، آیا الله بشر را نفرین کرده است و بر آنها باران سنگ باریده است. اما، بدون هیچ تردیدی هیولای جهالت را بیدار ساخته است.

از سر تاسف است که باید بگوییم، ما در سراسر جهان اسلام شاهد بر چنین رفتاری جنایتباری هستیم. در کشور ما، در کشوری که حکومت رسول الله و یا ولی فقیه بر قرار است، زنان را با اسید پاشی به آتش میکشند و بر جسم و روحشان زخمهایی وارد میسازند التیام ناپذیر. مسلم است که اگر فرخنده با آمران به معروف و ناهیان از منکر برخورد میکرد بدون هیچ تردیدی دچار همان سرنوشت میشد. آری، به آتش کشیده میشد. یعنی که  مقاتله ی فرخنده در برابر چشم مردم تماشا گر و حضور پلیس حادثه کم نظیری در جهان است نیست.

در آخرین روزهای سالی که گذشت 6 کرد جوان به دار آویخته شدند که سرنوشتی بسی بسیار شومتر از سرنوشت فرخنده، دچار شده بودند. پس از گذراندن 6 سال در زندان که دوسال از آن را در زندان مجرد و زیر بدترین انواع شکنجه گذراندند و پس از بر رسی ها قضات شرع و با تایید ولی فقیه بجرم "محاربه، " به باعدام محکوم گردیدند.علی مطهری، نماینده ی اصول گرای مجلس ولایت، در سفیر اخیرش به شیراز نزدیک بود که در دست لباس شخصیها به سرنوشت فرخنده دچار شود، کسی که خود یکی از سرسخت ترین مدافعین قرآن بوده است.

  با این وجود چه بسیارند روشنفکرانی که در لجنزار تعصب و غیرت نسبت باسلام غوطه میخورند و دست از تطهیر دین اسلام بر ندارند و کنش جنایتکارانه اسلامیست ها از جمله کشندگان و تماشاگران فرخنده ها را با آموزشهای اسلام  انکار میکنند. این مردمان که فصل جدیدی در درنده خویی گشوده اند در بعضی کشورها قدرت هم در دست دارند مثل آیت الله های مقدس در ایران و داعشی ها در دولت اسلامی شام و عراق  و در جنبش های اسلامی مثل القاعده و النصر و بوکو حرام، عضویت دارند . همه این درندگان تشنه بخون، در دامن قرآن پرورش یافته اند. کسی میتواند ادعا کند که خمینی و خامنه ای در دامن مقدس حوزه های علمیه، قرآن را نیاموخته اند. آیا کسی میتواند بگوید که آن طلبه ها که از گدایی به شاهی رسیدند، یک شبه از پشت میز قضاوت سر برآوردند و احکام اعدام بهترین جوانان این سر زمین را در سال 67 باجرا در آوردند و یا قتلهای زنجیره ای را براه انداختند و طرح سقوط اتوبس بیست وچند نفر را طراحی کرده بودند، در دامن قران پرورش نیافته و و در روز عاشورا در مقاتله حسین اشک نریخته اند خود را نزده اند، فرائض دینی را بجا نمیآورند و در شبهای احیا، شبهایی که امام اول در بستر مرگ بسر میبرد، قرآن بسر نگرفته و از الله حاجت خواهی نکرده اند؟ 


اگر قرآن به افغان های متعصب و غیرتمند، به داعشی ها و بوکوحرامها بیرحم، به آیت الله های مقدس، بجای خشونت و انتقام ستانی، آموخته بود که "میازار موری را که دانه کش است" آیا هنوز فرخنده ها را همچون حیوان بدندان میکشیدند ویا سر بی گناهان را ازتن جدا میساختند و هر روز مراسم اعدام را در ملا عام بر پا میکردند؟ ولایت فقیه و آیت الله ها همه خود خود آموزگارن بزرگ قرآن هستند، آموزگار بزرگ قهر و خشونت و انتقام ستانی.

اما، فرخنده را نباید قربانی بلکه باید قهرمان دین ستیزی دانست. او کتاب مقدس آسمانی، کلام الله را بآتش کشیده است، کتابی که با انسان بیگانه است و دشمن آشتی ناپذیر آزادی و رهایی ست، کتابی که زن را اسیر مرد میسازد و مرد را بنده ی خویش، کتابی که منشا تبعیض است و برتری یک جنس بر جنس دیگری. فرخنده کتابی را بآتش کشیده است که از آن جز خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی چیز دیگری بر نخیزد، کتابی که عقل و خرد انسان را تعطیل نماید و بجای آن تعصب و غیرت آموزد، کتابی که نابینایی آورد و ناتوانی، چون هیچ نخواهد و نجوید مگر اطاعت و فرمانبرداری.

هرگز برحمت و رحمان، الله خداوند یکتا و یگانه، امید مبند اگر از تسلیم و اطاعت سر باز زنی. چون الله شیفته عبودیت است و بندگی. آری، فرخنده این کتاب منحوس و موهن، نه مسعود و مقدس را بآتش کشیده است، کتاب قصاص و سنگسار، کتاب حد زنی و شلاق و شمشیر، کتابی که شک و تردید نسبت بوحدت الله را ممنوع ساخته و متهم بدان را "محاربه " شناسایی نموده و بدار مجازات میآویزد. آری فرخنده  کتابی  را بآتش کشیده است که عامل اصلی تمام بدبختی ها و سیه روزی های تمام مسلمانان در سراسر جهان است، باید هم بآتش کشیده میشد.

 هم اکنون جهان اسلام در آتش تعصب و جاهلیت میسوزد. تاریکی و سیاهی تمام منطقه را پوشانده است. در یک چنین فضای تیره و تاری ست که فرخند همچون ستاره، جاودانه میدرخشد. فرخنده راه نجات را بما آموخته است، حقیقت را آشکار ساخته است. ما، نیز زمانی، تنها زمانی به آزادی و رهایی رسیم  که از فرخنده بیاموزیم و این کتاب ترس و حشت را بآتش بکشیم. این یک ضرورت تاریخی ست. اگر روزی مردم ایران و دیگر مسلمانان جهان قرآن را ستایش میکردند به آن دلیل بود که نمیدانستند که در آن چه جانورانی، چه افعی هایی زندگی میکنند. هم اکنون قرآن برگشوده گردیده است و از ان چیزی جز بوی گند انسان ستیزی بمشام نمیرسد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi






۱۳۹۳ اسفند ۲۹, جمعه

دینمداری
یا انسانمداری
کدام یک اهریمنی ست؟





آنچه در انسان اهریمنی ست و حیوانی، بمنصه ظهور آورد، دینداری و دینمداری. نشان داده است که در عمل چیزی نیست دینمداری جز خشونت و خونخواهی، بیرحمی و انتقام ستانی، خود بینی و خود خواهی. بر حق است همیشه دینمدار. جانب راستی را دارد و  درستی. پیمان او با الله است و ذات الهی نه با همنوع  خود، انسان اجتماعی. او منزه از گناه است و آلودگی. زاهد است و وارسته، پیوسته در اندیشه ی توبه است  و رستگاری. انگشتر عقیق بدست دارد، ذکر گوید و تسبیح صد و یکدانه گرداند،  بر پیشانی اش دارد پینه ی عبودیت  و بندگی. او خوب است و خیر خواه و برکنار است از زشتی و پلیدی ها.

هیچ امری وجود ندارد که دینمدار از توجیه آن عاجز و نا توان باشد. چون غایت و حقیقت الله است و الله پرستی. چیست که جایز نباشد به نام الله هی که بجز او حتی شیطان هم نباشد.
دینمدار هر سری را بر زمین افکند و هر خونی را جاری سازد  در پای الله، بویژه که اگر محکوم بینا باشد و دانا، اگر گو یا باشد و توانا، همچون آسما، دخت مروان و یا ابو افکا، شاعرانی هجو گو که بفرمان پیامبر اسلام به ضرب شمشیر دو نفر دینمدار در خون خود غلتیدند؛ و یا همچون احمد کسروی که به هلاکت رسید بدست قهرمان دین، نواب صفوی، الهام بخش  رهبر معظم انقلاب،  و یا سعید سیرجانی و صد ها انسان دگر اندیش که جان به جان آفرین تسلیم نمودند در دست دژخیمان نامی از جمله خداوند خامنه ای و دستیاران ش، آیت الله ها و حجت الاسلامهای عمامه ای و کلاهی.

در نزد دینمدار، باطل، حق است و حق، باطل، جنگ "برکیت " صلح و دوستی، خیانت و خود فروشی. افترا و تهمت حق است و حق، تهمت است و افترا. "محاربه " سزاور اعدام است و اعدام را جنایت خواند محاربه. برگزیدن هر وسیله و ابزاری جایز است در خدمت الله، خداوند بی همتا. مهم نیست که خدعه و نیرنگ زند و یا قرارداد و پیمان شکند. مهم آنست که دستی به ته ریش خود بکشد، صلواتی بگوید و نام الله را بر زبان آورد. ثواب گیرد و پاداش اخروی اگر که تیغ را بنام الله بر هر گلوئی بنهد و هر قلبی را بشکافد. جهاد گر شود، دینمدار  و به قهرمانان دین بپیوندد، اگر شربت شیرین شهادت بنوشد، یعنی که اگر تا آخرین قطره خون خود در راه خشنودی الله و پیامبر و امام، خون ریزد و سر بر زمین افکند بآن امید که درخت دین را آبیاری کند و سر سبز و زنده نگاهدارد. آنگاه در نیستی بزندگی ابدی و حوری های باکره بهشتی دست یابد.



دینمدار بدرستی انسانی ست  برتر و برگزیده، چون عمیقا متعصب است و غیور و غیرتمند، مدافع عفت است و عفاف و ناموس و اخلاق دینی. سخت بسر و سینه خود برای امامان معصوم و مظلوم می کوبد و زار زار اشک میریزد و پیوسته آماده شهادت است در راه رسالت و امامت و در آغوش کشیدن زندگی ابدی. هرگز دچار عذاب وجدان نشود، اگر خدای ناکرده دست خود آلوده کند بخون بی گناهی. وجدان او آسوده است از ارتکاب به  جنایت و خیانتکاری. از اعدام های دست جمعی، در تاریکی های شب و پنهانی.   دینمداران فدرتمدار، همچون خمینی و خامنه ای و رفسنجانی، زندانها و اسارتگاه ها را  پر از دشمنان دین از جمله انسانمداران سازند. جسم و جانشان را در زیر شکنجه، بشکنند و زخمین نمایند، به اعتراف به خیانت و جنایت ئ وادارشان سازند تا با چشمهای بسته حکم مرگ خود را امضا نمایند.  سپس آنها را بدار مجازات آویخته و یا به جوخه های اعدام بسپرند. باین ترتیب شهوت دینداری و الله پرستی خود را فرو نشانند. آنها حد الهی باجرا در آورده، انسانها را خوار و ذلیل سازند در حالیکه سخت خواهان عزت انسان و شرف و کمال اوست. از قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن مجرم هرگز باکی ندارند. چون همه در راه  دین است و دینمداری، در خدمت جلب رضایت رحمان رحیم است  و خشنودی ذات الهی. چرا که چیزی نیست عدل و داد الهی مگر قهر و قدرت و خشم و خشونت و انقتام ستانی.  

 دینمدار هرگز از ارتکاب به عمل زشت و بد رویگردان نیست چرا که امیدوار است که جبران کند زیان را با طلب  مغفرت و پرداخت صدقه، نذر و قربانی، رفتن به زیارت امام و پذیرش هزینه و رنج سفرحج. یعنی که به هزاران مراسم پوچ و بی معنی تن دهند تا بکاهند از بار گران گنه کاری. دینمدار میتواند دست خود را بخون انسان دیگر آغشته سازد و دیه آن را به پردازد و مورد عفو خداوند قرار گیرد. موازنه بد و خوب در قیامت است و روز حساب رسی که وجدان دین پرست را بخود مشغول میدارد، نه پرهیز از اعمال زشت و اهریمنی. دینمداری، در واقع، پروانه ای ست برای تجاوز به حق و حقوق انسان و تحقیر و تکفیر دگر اندیش در کمال قساوت و سنگدلی. وجدان دینمدار آسوده است و رها از هر گونه اضطراب و نگرانی.

حال آنکه انسانمدار ذاتاً دوستدار انسانی دیگر است. چرا که در انسان دیگر است که خود را می بیند. تنها میتواند روا دارد بانسان دیگر، آنچه بخود روا دارد. نه بیش نه کم. بخود زخم زده است اگر زخمین سازد انسان دیگری را. دینمدار تنها خدا را بیند و عاجز است از دیدن هم نوع دیگری. انسانمدار طبعا نمیتواند درد و رنج انسان دیگری را بر تابد، وای بحال آنکه هم نوع خود را به غل و زنجیر اسارت کشد و یا سر او را با شمشیر بر زمین افکند. و یا  طناب شریعت بگردن انسان دیگری اندازد و او را بدار مجازات آویزد، یا به جوخه های مرگ سپرد و یا همچون داعشی ها سر انسان دیگری را ماند شتر قربانی از تن جدا سازد.  انسانمدار دست خود را  بروی انسانی دیگر بلند نکند و پیوسته از قهر و خشم و خشونت، کین خواهی و انتقام ستانی بپرهیزد.  خونی که در رودخانه های تاریخ جاری گشته است پیوسته به نام دین بوده است و دینمداری، نه انسان و انسانمداری.

خدای انسانمدار، خدایی ست مهربان و دوستدار انسان. بی نیاز است از حمد و ستایش و تعظیم و تکریم و سجده های طولانی در حقارت و خواری. او نه مجازات کند و نه پاداش دهد. او انسان را دوست دارد بدون شرط و شروط  و عبودیت و بندگی. او سرافرازی و غرور، استقلال و خود مختاری انسان را میخواهد،  نه ذلت و خواری او را از صبح سحرگاهی تا مشرق و مغرب و فرو آمدن شب و سیاهی. او میخواهد که انسان آزاد باشد و مسئول نه در بند و مومن و نا مسئول. خدای انسانمدار نه دارای دوزخ سوزان است و نه بهشت برای مردان شهوت زده و تشنه ی حوریان باکره. خدای انسانمدار، انسان را آزاد و خود مختار خلق کرده است و طبع او را جدا از حیوان سرشته است. انسان را رها ساخته است از احکام الهی و یا باید ها و نباید ها چرا که در او نهاده است خواست معطوف به چیرگی بر خویش و صعود بر قله کمال انسانی. در او وجدان نهاده است و او را مسئول اعمال خود قرار داده است. چرا که تنها در آزادی ست که انسان میتواند نائل آید به مرتبه انسانمداری. حال قضاوت کن این خواننده عزیز، ای هموطن که کدامیک اهریمنی ست، دینمداری یا انسانمداری؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۳ اسفند ۲۲, جمعه

  
دیکتاتوری
 و شریعت اسلامی




در سال 88، زمانیکه جنبش اعتراضی مردم پا به عرصه وجود گذارد، «مرگ بر دیکتاتور،» شعاری بود که از آغازین ترین 
لحظات، تحت تیغ و تازیانه و در زیر رگبار گلوله ها بر سر زبانها جاری گردید و  در سراسر ایران و جهان طنین افکند. بهمین دلیل این شعار را باید شعاری دانست که جنبش خود بخودی و خود جوش ملت ایران را سامان داد، هر چند کوتاه و زود گذر.

البته بعضا برآنند که "مرگ بر... " خود تایید و تجدید و تحکیم فرهنگ مرگ است. اگرچه نمیتوان زشت بودن مرگ را انکار نمود، اما، باید بخاطر داشته باشیم، در بسی اوقات مرگ دشمن شر است و پلیدی ها. ممکن است که زشتی ها را هم با خود ببرد. دیکتاتوری یکی از آن زشتی هاست که اگر مرگ بر آن نازل شود، چه ظلم و ستم ها، چه زورگویی و بیدادگریها، پایان نگیرد. مرگ بر دیکتاتور، در واقع نفی وضع موجود بود و هست. شعاری بود که راه را مینمود و مردم بظاهر پراکنده را یکسان برانگیخته و قطع نظر از جایگاه و منافع شان در نظام اجتماعی ، بهم پیوند میداد. شعار مرگ بر دیکتاتور مخرج مشترک تمام شرکت کنند گان در جنبش اعتراضی بود، جنبشی که در اصل رای ولایت فقیه را به چالش میکشید، رای ای نهایی و ماورا قانون، چنانکه گویی رای خدای یکتا و یگانه بود. اعتراضی بسی بسیار عظیم بود که میتوانست ولایت را به موزه تاریخ روانه سازد.

 در واکنش بجنبشی که همچون اقیانوسی میخروشید، بر فراز منبر دین، حضرت ولایت، خداوند خامنه ای، فرمان صادر نمود که خیال آسوده دارند که "تقلبی " در انتخابات صورت نگرفته است. در غیر اینصورت، یعنی نافرمانی، اگر بلای آسمانی بر سرها فرو ریخت "مسئول " آنهایی هستند که به تقلب در نتیجه انتخابات پاک جمهوری اسلامی با شک و تردید مینگرند و آنرا به "تقلب " متهم میکنند. این تهمتی بیش نیست که از "فتنه گران " برآید، از همان فتنه هایی که الله در کتاب مقدس خود از آنها خبر داده است. که فتنه گران، دست از فتنه برندارند مگر بنیانشان از بیخ و بن برکنی. در نتیجه حضرت ولایت نیز راهکار های الله را بکار بست و دروازه های دوزخ را بر روی فتنه گران گشود.

حضرت ولایت بر عکس شاه در برابر اعتراضات مردم به خطاهای خود اعتراف نکرد، بلکه فتنه گران، یعنی آن جمعیت اقیانوس گونه رابه تسلیم و اطاعت فرا خواند. اگر شاه دیکتاتوری را بارث برده بود، دیکتاتوری موجود از دین بر میخاست و انقلابی بود. یکی در حال افول بود و دیگری در حال صعود، دیکتاتوری آیت الله ها که همیشه در رقابت بودند با شاهان.

 در مصداق و ماهیت شعار مرگ بر دیکتاتوری نیز نه جنگی است و نه جدلی. بعید بنظر میرسد که مخالفین این شعار انگشت شماری بیش نباشند، هم در زمان پادشاهی و هم در شرایط کنونی. حتی میتوانیم فرا تر از این رویم و بگوییم که مرگ بر دیکتاتور مصداق جهانی و تاریخی دارد. تاریخ بشر تاکنون نشان داده است که دیکتاتوری در خصومت و ستیز است با رسیدن انسان بکمال، یعنی به آزادی و مسئولیت، فرمانفرمایی بر خویش و، رها و آزاد از هرگونه قید و بند تحمیلی. در هر زمان و مکانی که دیکتاتور وجود دارد، محرومیت از حق گزینش هست که باری ندهد مگر تنزل انسان به حیوان.

شعار مرگ بر دیکتاتور باین دلیل برازنده جنبش اعتراضی 88 بود که خبر از تحول و دگرگونی میداد  و رهایی و آزادی، نه از بند استثمار سرمایه و نابرابری های فقر و ثروت و یا مزد و سرمایه، بلکه از قاعده و قواعد ی که در دامن خود دیکتاتور و دیکتاتوری پرورش می داد. واقعیت آنستکه دیکتاتور زاییده نمیشود بلکه در گستره ی فرهنگ یک جامعه است که پرورش مییابد برغم تغییر در زمینه های مادی، دیکتاتوری بجا مانده است. هر دیکتاتوری که از مسند قدرت فرو غلتید بی درنگ دیکتاتور دیگری برخاسته است و بر مسند قدرت جلوس یافته است. صد سال مبارزه، از انقلاب مشروطیت تا انقلاب 57، بما آموخته است که ممکن است دیکتاتور را واژگون سازی، اما نظام دیکتاتوری را بر جای خود واگذاری و یا حتی آنرا مضاعف و مستحکم تر نمایی. همچنانکه چنین نیزشد.

ما، تخت و تاج پادشاهی را واژگون ساختیم و بر ویرانه های آن منبر روضه و خطبه را بنا نهاده، خداوند یگانه و یکتا، جلوه الله، ولی فقیه را بر فراز آن نشانده و به حمد و ستایش او پرداخته ایم. به ضرورت ها تن دادیم و تاریخ را فدای ضرورت ها ساختیم. چپ و راست، دین و ضد دین با هم تبانی کردند و خداوند را از بیخ آسمانها به زمین آوردند و او را فرمانروا و ارباب و مالک خطه ایران ساختند. در آنزمان از شعار مرگ بر دیکتاتور خبری نبود. شعار آزادی و استقلال بود و مالاندن پوزه امپریالیتستها بزمین.  در نتیجه نه تنها خود را از بند های اسارتبار دیکتاتوری رها نساختیم، بلکه قلاده و زنجیر شریعت را نیز به گردن انداختیم.

اگر بخواهیم در ریشه یابی پدیده  دیکتاتوری، کمی تامل کنیم خواهیم دید، که هستی ما بیش از هر چیز دیگری تحت تاثیر و نفوذ دین و شریعت اسلامی شکل گرفته است- که زندگی روزمره پیوسته بوسیله شریعت مدیریت میشده است. شریعت اسلامی نظم و انضباطی را بوجود میآورد که سازگار با نظم فرمانروایی و فرمانبری، و ارباب- رعیتی بوده و هست. چرا که شریعت اسلامی آئین تسلیم است و اطاعت، نسبت به آنچه داده شده است، باید  و نبایدها، مرز و حد و اندازه ها ممنوعیت و محدودیت ها، حلال و حرام ها، مکروه و مستبحات. بارث بردن شریعت، تسلیم و اطاعت باین مقررات ر ا برای ما عادی و طبیعی میسازد.
  
چنانچه از تعصب و تحجر قدری فاصله بگیریم، بوضوح مشاهده شود که  شریعت اسلامی چیزی نیست مگر آئین دیکتاتوری. که شریعت قاعده و قواعد، خوی و عادات و رسم و رسومی را بوجود آورده است که حکومت  دیکتاتورها را یکی پس از دیگری و سر انجام حتی حکومت خداوندگار خامنه ای را امکان پذیر ساخته است. چرا که شریعت هستی ما را تابع نظم و انضباطی میکند که ظاهرا ناظر بر روابط فرد با خدای یکتا و یگانه است. حال آنکه شریعت نفوذ خود را در سرتاسر زندگی گسترده و در تمام لحظات زندگی حضور می یابد، بدون آنکه بدان هرگز آگاه باشیم.  از بدو تولد تا وا پسین دقایق هستی، شریعت حضور دائمی دارد. هم  در عقد و نکاح و زناشویی و مقاربت ها و آمیزش های جنسی، یعنی در هنگامه خصوصی ترین و طبیعی ترین روابط انسانی، و هم  در تجارت و معاملات و ربا خواری.

شریعت است که بما میگوید که راه چیست و منزل کدام است. خوب و بد، خیر و شر، زشت و زیبا، و حرام و حلال  را شریعت تعیین میکند. شریعت است که میگوید هستی را چه منظور ی ست و نیستی را چه هدفی. شریعت علیرغم زمان است که میماند. زمان همه چیز را تغییر میدهد اما شریعت را بلا تغییر بجای میگذارد. همه چیز  کهنه و پوسیده میشوند و حقایق  پوچ و باطل. حال آنکه بنای فولاد ین شریعت را هیچ طوفانی به لرزه در نیآورد. چرا که همانگونه که آنرا از نسل پیشین در یافته ایم، به  نسل دیگر انتقال داده ایم. در واقع آن نظم و انضباطی که بر زندگی سلطه می افکند ریشه در شریعتی ست که در ما نهادین شده است، همچنانکه از طفولیت به بلوغ و شباب میرسیم.  

روشن است که اصل و اصول شریعت ماورا هرگونه چند و چون است و مصون از هر نفی و نقدی. که خود یکی از لوازم اولیه نظام دیکتاتوری ست. حقیقت وقتی معرض و بدیهی شد، تسلیم و اطاعت طلب میکند و حمد و ستایش.  بعنوان مثال میتوانیم به یکتا پرستی که اصل و اساس شریعت است به مثابه یک حقیقت معرض و ماورا هر گونه چند و چونی اشاره کنیم. آیا میتوان در این حقیقت که خدا یکی است و بجز او دیگری نیست، شک و تردید نمود؟ چنین امری البته که به شرک و انکار میانجامد، چیزی که با شریعت سازگاری ندارد. خوف و ترس و هراس از مجازات در دوزخ، ببار میآورد. در نتیجه نه تنها به حقیقت یکتایی و یگانگی خداوند باور و ایمان داریم بلکه به تکرار آن در لحظات و دقایق زندگی، خو گرفته ایم. با نام او برخیزیم و بخسبیم. فراخوان به تسلیم و اطاعت، عبادت و نمازگزاری از بلندیهای مناره های مساجد، بگوش میرسد، بی آنکه برانگیخته شویم و یا اعتراضی کنیم. در شریعت محلی برای اعتراض نمیتوان یافت. چرا که اعتراض و مقاتومت در ستیز و خصومت است با تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت. کسی هرگز نگوید وضو گیری و نمازگزاری، مضر است و زیان بار، مراسمی ست که در ما خوی سلطه پذیری میکارد.

اعتراض، و مقاومت در نظم و انضباط شریعت اخلال ایجاد میکند. بهمین دلیل از پرسش و جستجو، از ابداع و خلاقیت نیز بیزار است. روشن است که هرچه دانائیها و توانائی های انسانی شکوفا تر شوند، سیطره و سلطه شریعت رفته رفته کاسته شود. این است که رشد و تکامل آنها را  شریعت هرگز از نظر دور ندارد، مبادا که کهنه، منسوخ شود و نو و  تازه ببار آورد. در واقع تمام قواعد و مقررات شریعت در منع و محدودیت دانائیها و توانایی های بشری وضع گردیده است. شریعت در پی ثبات است و آرامش، نه تغییر و دگرگونی و پیشروی. شریعت بر تازه و نو سوار شود که بگذشته باز گردد. اگر شریعت را نه دشمن زمان بلکه همساز با آن بدانیم بآن دلیل که دانش هسته ای را میجوید و میل به "پیشرفت " دارد، اشتباهی بیش نیست، چون، اصرار بر هسته ای شدن  ابزاری بوده است در خدمت تجدید و تحکیم شریعت. وجود دشمن، بویژه دشمنی که عرضه کننده ارزشهایی ست ضد شریعت اسلامی، راه را برای قانونی نمودن شریعت هموار نموده است. همچنانکه حمایت ماموریت آمران به معروف و ناهیان از منکر، وارد قانونی گردید که بدست بشر ساخته شده است. لغو کنسرتهای موسیقی و تاتر و فعالیت های هنری، در واقع در دفاع از شریعت صورت میگیرد، در دفاع آنچه شریعت اسلامی حرام کرده است. اعدام 6 جوان کرد پس از گذشت 6 سال که دو سال آنرا زیر شکنجه و اذیت و آزار گذرانده اند، مانند اعدام دیگر گروه های کرد، اعدام های شرعی هستند. قوه قضائیه ظاهرا بر اساس قانون بچرخش در میآید. اما در نهایت این شریعت اسلام است که حاکم است. چه اگر آنرا به چالش بطلبی، محارب شناخته شوی. یعنی که اگر بمقاومت برخیزی و از تسلیم و اطاعت سرباز زنی به مرگ محکومی.   حکومت الله وقتی بر قرار میشود که جامعه بازتاب وحدت الهی باشد، بازتاب یک اراده، یک صدا، یک باور، یک اندیشه و یک کتاب.

بار شریعت را زنان بیش از هر کس دیگری بدوش میکشند، حجاب تجلی شریعت است که در پس آن زن باید خود را پنهان سازد. شریعت زن را باسارت، او را از ابتدایی ترین حق و حقوق انسان محروم میسازد، تا ناموس و عفت او را از چشم های ناپاک و آلوده مرد محافظت نماید. شریعت اسلام وجود زن را در بیرون از خانه نمیتواند تحمل کند. البته آیت الله های ما در شرایطی دیگری زندگی میکنند و گرنه دوست داشتند که مثل طالبان در افغانستان، زن را منع میکرد از تنها بیرون آمدن.

در سطح کلی تری،شریعت انسان را از بکار گیری عقل و خرد بی نیاز میسازد. چون باید آنرا به تقلید و تبعیت بیآموزی. شریعت البته به عقل و خرد نیازمند است، نه برای پرسش و جستجو و یا کشف و فهم حقیقت و قانونمندی های طبیعت بلکه برای کسب اجتهاد بمنظور حفظ و بقای اصل و اصول تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت. عقل و خرد بجای آنکه شریعت را نرم سازد و انعطاف پذیر، خود سختی پذیرد و جامد شود.

نهادین شدن یکتایی و یگانگی الله در هستی ما، سبب میشود که از تجلی آن در واقعیت نیز غافل بمانیم. خدای یگانه در واقع در دیکتاتور و یا فرمانروای یکتا تجلی مییابد و در بر گیرنده اقتدار او میشود. یعنی که ارباب و مالک میشود. بهمه چیز دانا و توانا و بینا میشود. فردی با چنین خصوصیاتی، برای ما موجودی بیگانه نیست. ما روزانه خود را به او تسلیم نموده و از احکام او اطاعت میکنیم. در برابرش پیشانی خود را بخاک میساییم، به خواری و حقارت خود و به بزرگی و رحمت او نه تنها اعتراف بلکه افتخار هم میکنیم وقتی پیشانی پینه بسته خود را به رخ دیگران میکشیم. این کنش و کرنش را هرگز زشت و قبیح و در ستیز و خصومت با سرشت و گوهر انسانی، یعنی آزادی نمیبینم. شاهان از دوران باستان تا شاه آخر تنها تجلی قدرت خداوند بودند. به اطاعت و فرمانبرداری، مفاهیمی خالص سیاسی، خشنود بودند و احساس خدایی میکردند. اما تعیین و تعریف رفتار و گفتار در عرصه زندگی روز مره هنوز در حیطه  شریعت، قرار داشت. شاه قدرت داشت اما لزوما از اسرار هستی، از حقیقت و غایت، یعنی از شریعت، خبر نداشت. بنا براین دیکتاتوری شاهان از جمله محمد رضا پهلوی، تنها به لحاظ قدرت، جلوه خداوند بودند. باین دلیل دیکتاتوری های تمام عیار نبودند. چون فاقد علم و دانش الهی بودند. با ظهور ولایت فقیه، البته که این کمبود بر طرف گردید، و بواسطه علم الهی ولی فقیه حقیقتن جلوه خداوند یکتا و یگانه گردید، جلوه الله. بواسطه علم الهی و یا شریعت است که ولایت فقیه فرمانروای کل است و مالک و ارباب بر سراسر کشور.

اگر دیکتاتور جلوه ی خداوند یکتا و یگانه است، ملت جلوه ی بنده و رعیت است، محصول دست خداوند. ما بندگی و رعیتی خود را از خداوند یکتا و یگانه فرا میگیریم. یعنی که هر روز که حمد و ستایش از خداوند یکتا و یگانه را بر اساس شریعت بر زبان جاری میسازیم، بندگی و رعیتی  خود را پذیرفته ایم. که او توانا و دانا ست و ما ناتوان و نادان. که او همه چیز هست و ما هیچ نیستیم. نه تنها نمی جوییم چه حکمتی نهفته است در تکرار این حقارت و خواری بلکه آنرا بعنوان یک فضیلت اخلاقی میستاییم. بعبارت دیگر، شریعت، انسان هایی را تولید میکند که در سرشت شان بندگی و عبودیت نهادین گشته است، یعنی انسانهایی که دیکتاتور سوار بر دوش شان به قدرت میرسد.

از اینروی شعار مرگ بر دیکتاتور خبر از فرو ریختن دیوارهای عظیم ترس و هراس میداد، و نیز خبر از غیض و غضب، از خشم و خشونت، خداوند گار خامنه ای. ملتی که شعار ش مرگ بر دیکتاتور را بر زبان میراند، آتش دوزخ را بجان خریده است که نظام ارباب رعیتی و خدایی و بندگی را بر اندازد.

 تجربه تاریخی به ما میآموزد که بدون رهایی از قواعد و مقررات شریعت اسلامی، باورها و ارزشهایی که دیکتاتور را در دامن خود پرورش میدهد، آزادی دست نیافتنی ست. در شرایطی که دیکتاتور جلوه ی خداوند یکتا و یگانه است و تاج شریعت را بر عمامه خود گذارده است، آیا میتوان به اهمیت استراتژیک  شعار مرگ بر دیکتاتور و ارتباط آن با شریعت اسلامی بی اعتنا بود؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ اسفند ۱۵, جمعه

سپاه پاسداران:
سپاه ولایت و یا ملت



در تعجب و حیرانم که چه تعدادی از هموطنان ما به عضله های پیچیده درهم، بازوهای ستبر و زورنمایی نیروهای سپاه پاسداران در نهمین رزمایش پیامبر اعظم، در دریا و هوا و زمین، بخود می بالند، احساس افتخار و غرور میکنند که سپاهی نیرومند و مجهزآماد دفاع از حقوق ملت است؟ اما، چه اهمیتی دارد که ملت چه می اندیشد و دارای چه نظری ست؟ چرا که سپاه پاسداران، سپاه ولایت است نه ملت. اگرچه ولایتمداران، بدون تردید، برخوردار بودن از حمایت مردم را مسلم فرض میکنند و حتما هم اظهار میدارند که آنچه عیان است، وحدت ولایت و ملت، چه حاجت به بیان است، خواست ملت، خواست ولایت است. سپاه پاسداران، سپاه محد رسول الله است، لشگر پیامبر اعظم است، پیامبری که در دل و جان مردم قرار دارد. مگر میتوان تصورنمود که حکومت ولایت بیگانه باشد با ملت؟ طبیعی ست که سپاه پاسداران نگران تایید و تصدیق ملت نباشد. چون آنچه که اهمیت دارد نظر و خواست ولایت است نه ملت.
اما، سپاه پاسداران اینبار، بر خلاف گذشته که میخواستند اقتدار نظامی خود را از چشم دشمنان پنهان نمایند، نهمین رزمایش پیامبر اعظم  را رسانه ای ساخته اند تا دشمنان خود را خیره و خوار بسازند. که نیروهای نظامی سپاه پاسدارن، همان نیرویی نیست که 8 سال با عراق جنگید و یک وجب از خاک آنرا بدست نیاورد. که سپاه پاسدران هم اکنون یک ابر قدرت نظامی در منطقه است. رمضان شریف، مدیر روابط عمومی سپاه پاسداران در مقاله ای که در نشریه شرق انتشار داده است، بهتر از انگیزه های برگزاری رزمایش پیامبر اعظم، پرده بر میگیرد. وی می نویسد:
این رزمایش پیام بسیار شفاف و محکمی برای دشمنان ایران داشت که تلاش نکنند ادبیات تکراری‌ای چون «روی‌میز‌بودن گزینه‌ها» را مطرح کنند. یکی از نقاط تلاقی ما با دشمنان قطعا تنگه‌هرمز است و اگر آنها دست به خطای استراتژیک بزنند، بدانند با قدرت قابل‌توجهی مواجه خواهند بود. این رزمایش همچنین باعث دلگرمی مردم، مسوولان کشور به‌ویژه تیم مذاکره‌کننده هسته‌ای ماست که در میدان مذاکره با اقتدار از حقوق ملت دفاع کنند.
این سخنان قبل از آنکه جدی باشند بسی کودکانه و نوعی بذله گویی ست، چنانکه دشمنی که به حکومت اسلامی دندانهای تیز خود را نشان میدهد، نه آنها را می بیند و نه از توانایی ها و ناتوانی ها شان خبر دارد. و یا با انفجار ماکت ناو، ماستها را کیسه میکند، فرار را بر قرار ترجیح میدهد و از تکرار روی میز بودن گزینه ها، خود داری میکند. از همه مهمتر اینکه به دشمن نشان میدهد که برای نبرد در تنگه هرمز آماده است. که سپاه هر آن اراده کند میتواند پاسبان آن منطقه باشد و رفت و آمد را در باریکه همرمز را در اختیار بگیرد.
 مسئله این است که قدرت، شرمساری را به تبختر تبدیل میکند، مدیر روابط عمومی سپاه پاسداران فراموش کرده است که 8 سال آزگار با کشور همسایه و هم کیش شاخ تو شاخ شد تا از راه کربلا، قدس را هم تسخیر کند. بیش از نیم میلیون کشته و میلیاردها دلار تخریب و ویرانی ببار آورد.  نه تنها موفق نشد یک وجب از خاک عراق را بدست آورند بلکه امام مقدس ما را مجبور ساخت جام معروف زهر را سر بکشد و قطعنامه صلح را بپذیرد، همان قطعنامه را که می توانست در دوسال اول جنگ با دریافت میلیاردها دلار غرامت، امضا کند و بجای جام زهر، جام صلح را سر بکشد.
 ملت ایران هنوزهم نمیتوانند این تدبیر ساده لوحانه و خسارت بار را مورد سوال قرار بدهد. عدم توانایی ادامه جنگ برآورد فرمانده کل سپاه پاسداران بود. چرا که هدف ادامه جنگ لزوما شکست دشمن نبود بلکه تولید و پرورش نیروئی آبدیده ، با تجربه جنگ و طلبکار از ملت بود. آقای رضایی فرمانده سپاه در دوسال اول جنگ میدانست که تنها با صدام روبرو نیست، اما این حقیقت را از امامی که میچرستیدند و بر تشیمن او بوسه میزدند، پنهان داشتند. چه سپاه پاسداران برای سلطه و قلدری در درون بوجود آمده بود نه نبرد با دشمنی خارجی و فتح قدس از راه کربلا. پس از 8 جنگ، سپاه پاسداران به هدف خود رسیده بود فرهنگ جهاد و شهادت را بر جامعه تحمیل نموده بود. تصاویر قهرمانان جنگی آنها که شربت شرین شهادت را نوشیده بودند، بردیوارهای بلند و بزرگ به سبکی حزن آنگیز یاد آور صحرای کربلا نقش بستند. اکثر خیابان های شهر بنام شهدا ثبت گردید. آری سپاه پاسداران بسی بسیار مذبوحانه سلطه خود را به قلمرو فرهنگی نیز گسترش داده بود. ادامه جنگ ممکن بود این موقعیت را بخطر بیاندازد.
هم اکنون نیز سپاه پاسداران بر خلاف آنچه رمضان شریف، اداعا میکند رزمایش نظامی را نه در دفاع از حقوق ملت در مذاکرات هسته ای  بلکه در دفاع از حقوق ولایت است که براه انداخته اند. چرا که دست یابی به تکنولوژی هسته ای بهر قیمتی خواست و اراده ولایت بوده است نه ملت و همین تدبیر الهی ولی فقیه است که ملت را بخاک سیاه نشانده و خوار و حقیر ساخته است. در حالیکه اقتدار سپاه پاسداران باوج خود رسیده است که خود ناشی از سیاست هسته ای و تداوم ستیز و خصومت با آمریکا ست. در سپاه پاسداران، سپاه ولایت است بآن دلیل که دارای منافع مشترک در ادامه تنش و تشنج  با غرب دارند. هرچه ستیز خصومت شدیدتر با دشمن خارجی، بویژه آمریکا، یکی از برگترین قدرتهای جهان، گسترش سپاه پاسدارن بیشتر در عرصه های مختلف اجتماعی، بویژه قلمرو اقتصادی، بگونه ای که سپاه پاسداران بیش از 50 درصد اقتصاد کشور را در دست دارد. سپاه البته بر فضای مجازی نیز سلطه انداخته است. فیلترینگ سپاه سبب محرومیت مردم از دانستنی هاست. سپاه تنها مسئوول دفاع از مرزهای این سر زمین نیست، سپاه خود را مسئوول حفظ مردم از فرهنگ مسموم غرب میپندارد که از طریق رسانه های ماهواره ای صورت میگیرد. بی جهت نیست که آنتن های ماهواره ای مورد حمله نیروهای سپاهی قرار میگیرند. اما سپاه باین نیز بسنده نکند از طریق اختلال در امواج فضایی و پارازیت اندازی سعی میکند مردم را از انحراف باز دارند.
بعضا معتقدند، حاکم بر جامعه و صاحب اصلی این سرزمین سپاه پاسداران است. حال آنکه سپاه پاسداران تجسم نمادین تسلیم و اطاعت مطلق است از اراده ولایت فقیه. سپاه پاسداران خود را   لشگر محمد رسول الله، لشگر اسلام میخواند، همچنانکه داعشی ها، القاعده ای ها، بوکوحرامها و طالبان خود را لشگر محمد رسول الله میخوانند و پرچم لا الله الا الله را بدوش میکشند. نهمین رزمایش سپاه را در واقع باید در خدمت بقای نظام ولایت در درون دانست. چون وجود سپاه بسته به وجود ولایت. در این معنا سپاه لشگری ست سخت بیگانه با مردم و ابزار خواری و حقارت آنهاست. چه اگر در سال 88 خود را از مناقشات انتخاباتی کنار میکشید، جانب داری نمیکرد و در دفاع از "فصل الخطاب " بودن ولایت دست بخشونت و انتقام ستانی نمیزد، میتوانستد تبار خود را به مردم نسبت دهند. اما افسوس که تبار سپاه پاسداران به تازیان مهاجم در 1400 سال پیش از این میرسد.
 چگونه میتوان تصور کرد، نیرویی که بارها شمشیر شریعت برگرفته و حق گزینش را از ملت سلب نموده، خود را مدافع حقوق ملت بداند. نه. اشتباه نباید کرد. سپاه پاسداران سرها را بر زمین افکنده تنها بآن دلیل که رای ملت در اختلاف بوده است با ولایت. میلیونها مردمی که در خرداد 88 پرسیده بودند که "رای ما کجاست " هنوز شهروندان این کشوراند. سه تن از برگزیدگان آنان، در خانه های خود به اسارت در آمدنده اند. حق حرف را از آنان و تمام کسانی که آنها را برگزیده اند سلب  و متهم به "فتنه " انگیزی شده اند، گویی که ما در دوران رسالت و پیامبری محمد بسر میبریم، دورانی که شریعت اسلام حاکم بوده است، یعنی که بی قانونی. در قانون، اتهام است و روشی برای متهم کردن و اثبات جرم و دادگاهی هست و تشریفاتی برای حفظ حق و حقوق متهم. در شریعت اسلام، فرمان فرمانروا، جلوه الله، قانون است. بنابراین، وقتی از سپاه پاسداران سخن میرانیم، از سپاهی سخن میرانیم که حافظ حق و حقوق ولایت، فرمانروای نهایی ست نه ملت.
 آری، میلیونها شهروندی که در 88 به مطالبه رای خود برخاستند، هنوز هستند و شاهد زنده ی خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی نیروهای انتظامی برهبری سپاه پاسداران بوده اند . شاید ملت ما همجنانکه معروف است دارای حافظه تاریخی نیست و فراموش کرده است، که در سال 88 چگونه دروازه های دوزخ ولایت را بر روی معترضین به نتایج انتخابات ریاست جمهوری گشودند. کهریزک گوشه بسیار کوچکی از دوزخ ولایت بود که بطور تصادفی لو رفت. تردید مدار که سپاه ولایت، سپاهی که برای بزرکترین قدرتهای جهان شاخ و شانه میکشد، صدها کهریزک دیگر  در سراسر کشور برای شکنجه و تنبیه و مجازات کسانی که دهان باعتراض بگشایند، مخفیانه تاسیس نموده اند. هنوز هستند خانواده هایی که عزیزان اشان در جنب و جو ش اعتراضی 88 ناپدید شده اند و نمیتوانند کوچکترین اثری از آنها بیابند. از کجا معلوم که در دوزخ ولایت که بوسیله سپاه پاسداران مدیریت میشود، سوزانده نشده باشند.  پس اگر بگوییم، اکثریت ملت از نمایش لاف و گزاف سپاه پاسداران در برابر آمریکا، نه تنها بخود نمی بالند بلکه احساس خواری و حقارت، نیز میکنند، مسلم است، سخنی بگزاف نگفته ایم.  چون ملت ما جز آن ملتهایی ست   که بمحض آنکه دهان خود را بگشایند و بپرسند رای ما کجاست بجرم فتنه بر انگیزی گرفتار عذاب الیم در دوزخ خداوندگار خامنه ای، و یا خداوند دیگری سوزانده میشوند نه یکبار بلکه بارهای بیشمار تا ابد.
آیا نیرویی بیگانه با مردم، برغم ماهیچه ها و عضله های پیچیده در هم و باز وهای ستبر، میتواندا دچار ضعف بنیه نباشد؟ آیا این ضعف، این بیگانگی با مردم، سوراخ گنده ای در درون این نیروی رزمنده ایجاد نمیکنند؟ آیا دشمن قادر بدیدن این ضعف نیست؟ آیا میان تهی بودن لشگر جهاد وشهادت، لشگر محمد رسول الله را بروز نمیدهد؟ درست است، رزمایش سپاه، ظاهرا در خدمت آماده سازی نیروهای نظامی ست برای نبرد با دشمن، اما، واقعیت آن است که سپاه پاسدارن بازوی ستبر به دشمن نشان میدهد تا بتواند مشت آهنین بر دهان هموطن فرود آورد، اگر هرگز دهان خود را بگشاید باعتراض و یا به نفی نظام ولایت فقیه. مگر سپاه پاسداران برای انجام این ماموریت، آفریده نشده است؟ رزمایش اخیر سپاه را باید بخشی از این ماموریت دانست. چرا که برغم، دندان نشان دادن به دشمن، سپاه پاسداران، هنوز هم ابزار خشونت و انتقام ستانی ست در دست فرمانروای نهایی، خداوندگار خامنه ای.
فیروز نجومی
Firoz  Nodjomi




۱۳۹۳ اسفند ۸, جمعه

توفان دیگری در راه است!



آیا براستی هم اکنون میدانیم که بکدام سوی  رهسپاریم، پس از گذشت 36 سال تحت یوغ حکومت اسلامی، حکومتی که مظهر آن آیت الله ها، فقها و علما و نهایتا ولایت است؟ یا هنوز سر اندر یافتن پاسخی هستیم که چگونه بدینجا رسیده ایم، همان جایی که اینروزها یکبار دیگر جشن رسیدن بدانجا را برپا میکنیم، همان جا که حیران و سرگردانیم که آیا باید گریه سر دهیم و یا بخندیم؟ البته چگونه شد که چنین گردید، افسوس که بجای در آغوش کشیدن استقلال و آزادی، با اسلام به حجله زفاف رفتیم و در بند و به اسارت کشانده شدیم، بحثی است پایان ناپذیر و تاکنون دلایل بسیاری برای آن یافته اند، از استبداد شاهی و مماشات با قشر روحانیت و مراجع تقلید گرفته تا  فقر و عقب ماندگی و از همه مهمتر نقش امریکا و کشورهای اروپائی.
بعضا، این سوال را مطرح کنند که مگر میتوان عمیق ترهم در چاهی که در آن فرو افتاده ایم، فرو رفت؟ آن کدام چاهی ست که در برابرش، این چاه عمیق، چاله ای بیش نیست؟ آری، ما بسوی چاهی بس بسیار عمیقتر روانیم، چاهی که بوی گند ش روح را از تن خارج میسازد، ما هنوز به  اسلام ناب محمدی، اسلام اصیل و راستین، جامعه ای اسلامی، ، جامعه ای  تک کتابی نرسیده ایم. در آن راه گامهای بلندی برداشته شده است.
جواد امام زاده در نشریه اعتماد، گزارش میدهد که در بازار کتاب از انتشار کتاب هایی خبر  میدهند با  تیراژ 150 نسخه ای. بهمین دلیل او این کاهش اسفناک را "توفان دیگری" میخواند که " در راه است." وی شکوه میکند که این طوفان میتواند از هر طوفان دیگر خانمان براندازتر باشد، "نظر کسی را جلب نکرده است." البته که  نباید نظر کسی هم بخود جلب نماید. زیرا که این طوفانی نیست زاییده نیروهای طبیعی که به یک باره پدیدار شود، تخریب و ویرانی بجای بگذارد و ناپدید شود. این توفان از استبداد مضاعف دین و قدرت بر میخیزد، نظامی که بقای آن بسته به تک کتابی ست، کتابی که حقایق جهان از ازل تا ابد پرده برداشته شده است، کتابی که در برابر آن تمامی کتابهای جهان تهی از ارزش میشوند. بی جهت نیست که تیراژ کتاب به 150 نسخه رسیده است و بزوردی به عدد صفر نزدیک میشود.
 از طرف دیگر تیراژ 150 نسخه اای کتاب، بیانگر این واقعیت است که وزارت خانه "ارشاد " از پر بارترین وزارتخانه ها بوده است. چون در ممیزی، سختگیری را باوج خود رسانده است بگونه ای که رئیس جمهور در سخنرانی اخیر خود اعلام کرد از صدها معیار ممیزی باید عبور کنیم و آنرا به سه یا چهار معیار اصلی تقلیل دهیم، همان چهارتایی که میتوان صدا ها معیار دیگر از آن استخراج نمود. او هنوز به آن در جه از استقلال و آزادی نرسیده است که ممیزی در کتاب را محکوم کند، بهر نوعی و بهر بهانه ای. که ممیزی در کتاب چیزی نیست مگر یک کنش جنایتکارانه و بیانگر دشمنی با اندیشه ی انساست بنفع اندیشه الهی و در نتیجه کاهش سر سام آور تیراژ کتاب
 بر این اساس ما فاصله ی زیادی به صفر رسیدن تیراژ کتابها نداریم. هم اکنون کتابهای درسی از دوران ابتدایی تا دانشگاهی همه در تبعیت از یک کتاب بنگارش در آمده اند. البته لازم بیاد آوری ست که تیراژ کتاب هایی که بنوعی در ارتباط با تک کتاب  مققدس آسمانی، تالیف و نگارش در میایند بسی بسیار با لاست و کتابفروشی ها انباشته شده اند از این نوع کتاب هاست کتاب هایی که در تفسیر و تعبیر آیه ها و کلمات آسمانی نوشته اند نه در یک کتاب گاهی به بیش از 20 جلد هم میرسد. از  آن جمله است تفسیرالمیزان،  نوشته استاد محمد حسین طباطبایی.
آیت الله ها در حال رسیدن به هدف خود هستند، جامعه تک کتابی، جامعه ای که در آن بجز یک کتاب به کتاب دیگری نیازی ندارد. بی جهت نیست که مولف و نویسنده، شاعر و فیلسوف اندیسمند و دانشورز و پژوهشگر که به تدریخ نادر و نا ناپدید میشوند. چه  آن تک کتاب، قرآن مقدس، که در دوران خلیفه چهارم مدون گردید، کتابی ست که الله، خداوند یکاتا و یگانه در آن هرچه که  از هم اکنون تا ابد، بمغز انسانی عبور کند، بدان اشاره رفته است و اهل دانش الهی به حقیقت آن آگاهی دارند. نقل این داستان شاید تکراری باشد اما تکرار آن در اینجا نور بیشتری بر مطلب میپاشد. در کتاب های تاریخ، از جمله تاریخ طبری آمده است که وقتی سعد ابی وقاص، فرمانده نیروهای تازی به کتابخانه تیسفون میرسد. سرگردان میماند که انبوه کتابها برای چیست که در این مکان انباشته گردیده است؟ سر در گم و حیران، طی نامه ای از فرمانروای نهایی، خلیفه مسلمین، عمربن خطاب، کسب تکلیف میکند. عمرداماد پیامبر اسلام، در پاسخ به فرمانده خود میگوید که نیازی به نگاهداشتن کتابها نیست، چه هر آنچه که در آنها نوشته شده است و هرچه که در آینده نوشته شود، در قرآن کریم آمده است و فرمان سوزاندن نه تنها کتابخانه تیسفون بلکه کتا بخانه های بزرگی از جمله کتابخانه اسکندریه و مدائن و دیگر کتابخانه های کوچک را صادر میکند.
 بخودی خود روشن است که بسیاری از تازیان بومی از عالم و فقیه گرفته تا تاریخ نویس منکر این واقعیت تاریخی میشوند، که عمر دستور کتاب سوزی را صادر کرده باشد، همچنانکه شمشیر زنی و خشونت و عارت ها و چپاولگریهای محمد را انکار میکنند، گویی که او شمشیر بر گردنی فرود نیاورده است، بلکه نور کتابی که هنوز نگاشته نشده بود  مردم را بخود جلب میکرد مردم دنیا از جمله ایران در انتظار درآغوش کشیدن آن بودند.، آری گویی که محمد، عیسی مسیح است که خود را فدای رستگاری پیروان خویش کرده است. حال آنکه شمشیر اسلام بر سر گردنی فرود میآمد که از پذیرفتن لا الله الا الله سر باز میزد که بعدا صرفه به این بود که از آنان خراج بستانند.
در نظام ولایت کسانی میتوانند از مراتب قدرت صعود کنند، که در فهم کلام الله باجتهاد برسند. بی جهت نیست، که دانش و علم و تخصص در نظام ولایت کار آمدی ندارند اگر از کلام الهی بهره نگرفته باشند. چون  قرآن حاوی  همه دانستنیها آگاه آموختن آن تمامی توانایی ها و دانستنی های تخصصی را در آدمی مینهد که براحتی به  وزارت و ریاست و مدیریت و یا موسسه بزرگ و تخصصی در آیند. مثلا فوقانی ترین سطح قانونگذاری را یک آیت الله اشغال میکند چون علم به  قران و علوم قرآنی او را واجد شرایط نه تنها نظارت بر قانونگذاری، حتی واجد فرمانروایی هم مینماید و بر فراز منبر بدون هیچگونه شرمساری در حالیکه بزور نفس میکشد و لوله تفنگ کلاشینکف را در دستش میفشرد، زبان ولی فقیه میشود و بخود حق میدهد که برای تمام روسا، از جمله رئیس جمهوری، به تمام "مسئولین " کشوری در همه زمینه ها، فرمان صدر میکند. او همه چیز را در یک کتاب خوانده است و از زندگی یک  پیامبر و چند امام آموخته است. . همین بس که به نهادهای کلیدی جامعه بویژه نهادهای امنیتی و قضایی نظری افکنیم، همه مستقیما تحت مدیریت فارغ التحصیلان حوزه های علمیه هستند. شاید چون همه آنها در فهم کتاب مقدس و آسمانی به کسب آجتهاد نایل آمده اند بخودی خود واجد شرایط لازم هستند که در هر مقام و منصبی بویژه آنانکه به تخصص و کارشناسی و تجربه نیازمند است به اشغال خود در آورده اند. مثلا نهادی مثل قوه قضائیه، بوسیله کسانی اداره میشود که تخصص در حفظ حق و حقوق الله دارند، نه حفظ حق و حقوق بشر. آیا آیت الله صادق لاریجانی، رئیس قوه قضائیه و یا محسن اژه ای، سخنگوی دادستانی، تخصص دیگری هم بجز تخصص در اجتهاد دارا می باشند؟ اما تنها دانش حقوقی نیست که میتوان از قرآن آموخت بلکه همه گونه مدیریت نهاد های مدرن اطلاعاتی و جاسوسی را نیز. این است که آیت الله ها و حجت الاسلام ها در تمام نهادهای مدرن دولتی حضور دارند و یا تحت نظارت آنها مدیریت میشوند.
گویا در حوزه های علمیه علم جاسوسی و خبرچینی هم میآموزند که تمام وزرای وزارت اطلاعات همه  در رده حجت اسلام ها بوده اند و در حوزه های علمیه تحصییل کرده اند. حتی تحصیل کرده های دانشگاهی هم که در سطع فوقانی نظام ولایت خدمت میکنند، مقام خود را نه مدیون تحصیلات دانشگاهی بلکه آموختن کلام الهی میدانند. مثلا  علی اکبر صالحی رئیس تاسیسات هسته ای حکومت اسلامی، علم هسته ای را اول آنگونه که در قرآن پیش بیتی شده است آموخته است بعد در دانشگاه معروف تکنولوژی ایالت ماساجوست در آمریکا درس کار شناسی خوانده است.
آنگاه رئیس جمهور، وقتی چندی پیش در همایش مبارز با فساد، سخن میگفت، "تجمیع قدرت " را منشا فساد خواند. وی اظهار داشت:
اگر تفنگ، پول، روزنامه و سایت همه در یک جا جمع شوند شک نداشته باشید که حتماً فساد خواهد داشت و دنیا با توجه به این موضوع بوده که این موارد را از هم تفکیک کرده است.
او حتی اگر از این حقیقت آگاه بود که تمام فساد ها از جامعه ای بر میخیزد که تک کتابی است، تک کتابی که در برگیرنده همه تخصص ها و فن آوری هاست، هرگز آنرا بر زبان نمیآورد. آری، جامعه تک کتابی جامعه ایست که ما بسوی آن روانیم. اینجا همانجایی ست که باید گریه سر دهیم و افسوس خوریم که چه نادان بودیم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ اسفند ۱, جمعه


ولایت دشمن اصلی ملت





هر روز که بر طول عمر حکومت آیت الله ها برهبری ولایت، افزوده میشود، بآن لحظه سرنوشت ساز نزدیکتر میشویم، آن لحظه که باید از خود بپرسیم: چیست ضرورت وجود قشری بنام "روحانیت،" و یا  "فقاهت " نگلها و یا "مفتخواران" جامعه و تا کی باید ادامه یابد حکومت ولایت؟ کجاست در جامعه آن جایگاه در خور فقاهت؟  آیا مفیدند و یا مضر بحال جامعه؟

آیا بدان دلیل در تاریخ بقا یافته است این قشر انگی گریزان از کار و بلباس سربازی درآمدن، که حافظ "اخلاق " جامعه بوده اند؟ آیا به آتش کشیدن فاحشه خانه ها و تبدیل خانه ها به عفاف خانه ها، و یا حجاب اجباری؛ نشانی ست بر تعصب و غیرت و اخلاق  فقاهت؟  آیا کشتار مخالفین و دگر اندیشان، برپاداری مراسم اعدام روزانه انسانی در ملا عام و برگرفتن شمشیر برای حاکم ساختن قوانین شریعت برخیزد از  اخلاق اسلامی؟  آیت الله های ما، مقدسین ما، آنها که بدامنشان نور الهی تابیده است چنان دستشان بخون بیگناهان آلوده است که داعشی ها برای آنکه بپای آنها برسند به لحاظ خشونت و انتقام ستانی باید چندین دهه دیگر به خلافت بسبک دوران صدر اسلام ادامه دهند و "اسلام ناب محمدی" را بر پا نمایند، همانگونه که آیت الله ها در ایران برپا نمودند.
.
باید اعتراف کرد که ارجح است آن جامعه که بدون فقیه است و فقاهت. آزاد است از بند احکام و سنت، از آئین تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت. یعنی که برتر است آن جامعه، جامعه ایکه رها یافته از بندگی و اسارت. اگر مخلوق را رابطه ایست با خالق، بگذار رابطه ای باشد مستقیم و بدون وساطت. چه نیازی ست به فقیه و عالم، کارکشته در فریب و ریاکاری، سازندگان مکتبخانه ها عامل خرافه پرستی و جزم اندیشی، زمینه ساز بقای نظام استبدادی.

واقعیت آنست که بسیار دوریم از این جامعه. زیرا که ظهور و بنیاد آن منوط است به ظهور دانایی و بینایی، آن عقل و خردی که متمایز سازد تاریکی را  از روشنایی و یکی  شمرد، دینداری را با قدرت و قدرتمداری و  با دو رویی و ریا کاری و ولایت را شناسایی نماید بمثابه دشمن اصلی ملت و آزادی.

اما وقتی دانشوران و روشنفکران خود تاریک اندیشند و اسیر تعصب و سنت، چه امیدی ست به ظهور دانایی و بینایی؟ حال که آماده یک جامعه بدون فقیه و فقاهت، آیت الله و حجت الاسلام، نیستیم ، تنها میتوانیم  به تفکر بنشینم و به تعقل که کجاست آن جایگاه در خور شان فقاهت. اما این نیز هرگز نتوانیم تا زمانیکه خود سانسور نموده از کفر پرهیز کنیم، از مقاومت و سر پیچی هراسناکیم، از آزادی گریزان و از آن ترس در دل داریم.

فقها صدها سال حکومت غیر مستقیم را بر حکومت مستقیم ترجیح داده و چهره فریبکار خود را در پشت شاهان پنهان ساخته بوده اند. اما در سودای کسب قدرت هرگز آسوده نخفتند. زیرا که تنها خود را بر حق و شایسته حکمرانی میدانسته اند. بر آن بوده اند که عدل و عدالت، داد و داد گری بدست مطهر فقها و علما و یا دینداران حرفه ای ست که بر قرار میگردد. بدست فقیه است که بشریت از جهل و جاهلیت رهایی می یابد، حقیقتی که بسیاری از انقلابیون و روشنفکران و آزادیخواهان از آن غافل بودند که فقاهت رویا جلوس بر مسند قدرت را از زمانهای دیرتر در سر می پرواندند. حتی بویی هم بمشامشان نرسیده بود که فقاهت ثروت بازاری را در خدمت گرفته بود که "پیامران" دوران جدید را در مدرسه "حقانی " پرورش دهد. حلقه فوقانی قدرت در واقع از دانش آموختگان این مدرسه اند.

سر انجام، فقاهت این فرصت تاریخی را در نیمه دوم قرن بیستم به چنگ آورد با خدعه و نیرنگ و بر پا ساخت حکومت ولایت با ابزار فریب و ریاکاری. نزدیک به چهار دهه است که اندیشه و تدبیر خود برگرفته از کتاب مقدس و آموزشهای الله، در عمل آزموده است، فقاهت برهبری فقاهت. هم اکنون نتایج آن در پیش روی ملت است: نابودی ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، سرکوب حق گزینش و آزادی، حق نفی و مقاومت و نه گویی، بر قراری نظام تسلیم و اطاعت و آری گویی، ترویج فرهنگ حمد و ثنا، اخلاق ستایش و سپاس گویی، امریکا ستیزی و هسته سازی جامعه و خوشامدگویی به تحریمات اقتصادی بقیمت بر باد دادن ثروت ملی، تحریمات و تورم افسار گسیخته و بیکاری، کاهش پول ملی، افزایش بی خا نمانی و فقر و محنت و نا برابری، غارت های بزرگ و چپاولگری و فرو غلتیدن جامعه در دامنه اعتیاد و گسترش  بی سابقه روسپیگری. حضرت ولایت همین چندین روز پیش در سخنرانی خود در تبریز قول داد که تا چند سال آینده کشور را "بقله شرف و افتخار " خواهد رساند. تنها واکنش اخلاقی به این پیشگویی های پیامبرانه چیزی نیست مگر یک شیشکی جادویی.

آیا زمان آن فرا نرسیده که از خود بپرسیم و جویا شویم که چگونه در این چاله هولناک گرفتار آمدیم؟ خود را فریب دادیم و یا فریبمان دادند؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که بخود بنگریم و به آنچه باور و ایمان داریم؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که ارزشها و آئین دینی خود را به محک عقل و خرد بسپاریم و نهاد فقاهت را ار بیخ و بن برکنیم؟ این چه جامعه ایست که نتواند بقا یابد بدون عمامه داران و قبا پوشان. قرنها پیش از آنکه پای استعمار به کشور ما برسد، این آموزگاران تسلیم و اطاعت بودند که کشور ما را به استعمار کشیدند. استعمار در دست فقاهت، بسی بسیار شرمآورتر است از استعمار در دست بیگانه. چه فقاهت نه به بزرگی و عظمت انسان بلکه به حقارت و خواری او ست که میاندیشد.  

تا کی باید اسیر گذشته باشیم و  چشم بسته براه خود ادامه دهیم؟ تا کی باید گوش به فقیه و مجتهد فرا دهیم و از آنان چشم بسته تقلید و تبعیت کنیم؟ آنها را دانا و بینا و خود را نادان و نابینا پنداریم، احساسات و عواطف خود را  بازیچه دست آنان سازیم؟ تا کی باید به روضه و نوحه عاشورا گوش فرا دهیم بر سر و سینه خود بکوبیم و اشک گیری کنیم؟ تا کی باید شیفته افسانه رسالت و اسطوره امامت و یا این دین بیگانه  باشیم ؟ تا کی باید اجازه دهیم حال و آینده ما را گذشته رقم زند و بار این گذشته را، این دین  تحمیلی را بدوش خود  کشیم؟ تا کی باید اجازه دهیم عمامه داران قبا پوش، بنام الله و پیغمبر و امام بر ما حکمرانی کنند، مفاهیم در اصل بیگانه و غریبه در فرهنگ ایرانی.

 آیا زمان آن فرا نرسیده است که بخود آئیم، چشمان خود بگشاییم و در یابیم که به کدام سوی روا نیم؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که حق و حقوق انسانی خود را بدست آوریم و انسانیت خود را درآغوش کشیم؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که فقیه را از اریکه قدرت فرو آوریم و نهاد فقاهت را از بیخ و بن بر کنیم و ملت را از تیره بختی و سیه روی، از خواری و حقارت نجات دهیم ؟  آیا زمان آن فرا نرسیده است که قلب تاریکی را با مشت آهنین بشکافیم و زنجیر اسارت و بندگی را پاره پاره سازیم، خود را رها ساخته و دژ آزادی را تسخیر نماییم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ بهمن ۲۴, جمعه


در خدمت و خیانت
به اسلام و یا به ملت؟




ولی فقیه، خداوندگار یکتا و یگانه، در سخنرانی اخیر خود در دیدار با فرماندهان نیروی هوایی و نظامی، بر حسب عادت از روی صداقت و زهد و تقوا، به وارونه ساختن حقایق، به سحر و جادو و فریب و ریا کاری پراخت. چرا که وقتی در یک جامعه 80 میلیونی تنها یک فرد حق حرف دارد ، حرفی که در آن نه چون و چرایی ست و نه چند و چونی، هر چه که میگوید چیزی نیست مگر حقیقت مطلق، مصون از هر گونه نقل و نقدی. هیچکس نمیتواند آنچه ولی فقیه میگوید و یا انجام میدهد، یا تدبیری که می اندیشد، تصمیمی که میگیرد و سیاستی که بر میگزیند، مسئوول بداند. او حتی پاسخ بخدا هم ندهد، چون او خود، خدا ست و جلوه الله.
در دیدار سالیانه در نوزدهم بهمن با فرمندهان نیروی هوائی و ارتشیان، روزی که جایگاه خاصی  در تاریخ انقلاب 1357 داراست، حضرت ولایت برحسب عادت از سلطه ستیزی اسلام و دشمنی پایان ناپذیر با «شیطان بزرگ،» شیطانی که خدا را مقتول ساخته است و به ستیز و خصومت با دین مبین اسلام بر خاسته، سخنی بزبان نراند. اگر چه از بالاتر، بسی بسیار بالاتر، یکتا و تنها همچون خداوندگار یگانه، بزیر پای خود مینگریست، تو گویی به گله ای از حیوانات اهلی مینگرد،  بزبان یک رهبر سیاسی، از حفظ منافع ملی  عزت خواهی ملت ایران سخن گفت. البته وی از مبالغه و گزافه گویی در باره انقلاب اسلامی و جاذبه آن در جهان هیچ دریغ نکرد. با این وجود، در  دفاع از اسلام،  و محکومیت استکبار جهانی، نیز خطبه خوانی نکرد. تو گویی حضرت ولایت در پی توافق با شیطان بزرگ، توافق با دشمنان اسلام نیست. بعکس، ولی فقیه در پی توافقی است که به  به ضرر منافع ملی و زمینه ساز تحقیر ملت بزرگ ایران نشود، گویی که تحریمات حربه ای بوده است در دست دشمنان مردم، نه دشمنان اسلام. که تحریمات در خدمت  زیرپا گذاردن منافع، عزت و احترام ملت ایران بکار گرفته شده است نه بمنظور توقف غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، سیاستی  ناشی از اراده ولی فقیه، خداوندگار یکتا و یگانه. چه رهبر دلسوزی؟  بنابراین برای خارج ساختن حربه تحریمات از دست دشمن ملت بزرگ ایران است که باید به توافق رسید. اگرچه هنوز میتوانیم با تکیه بر ظرفیت های داخلی از پس تحریمها برآئیم. نه اینکه کشتی ولایت بگل نشسته است و نه راه پس دارد و نه راه پیش.
از اینروی، در دیدار با کارکنان نظامی، ولی فقیه در لباس یک رهبر سیاسی ظاهر شده بود و به زبان دیپلماسی سخن میگفت نه به زبان یک انقلابی واپسگرا، همچون زمانی که به صدور قطعنامه های شورای امنیت خوشامد گویی میگردند، تحریمات را راهکار شکوفایی و استقلال اقتصادی میخواندند، همچنانکه 8 سال جنگ با عراق را یک برکت الهی مینامیدند. آری، اینبار نیز حضرت ولایت از درون کشتی بگل نشسته سخن میراند با ابزار "نرمش قهرمانانه " از تعامل و آمادگی برای معامله، بده و بستان و انعطاف پذیری خطبه میخواند، زبانی که تا چندی پیش کفر آمیز بود. لذا زبان تعامل و مصالحه را در لابلای دفاع از رفتار منطقی، حفظ منافع مردم و عزت خواهی ملت ایران، بسته بندی نمود و به بفرماندهان نیروهای نظامی و تمامی مردم ایران، ارائه نمود، چنانکه گویی موجودی به این حقه و نیرنگ زبانی پی نبرد. که این دشمنی شیطان بزرگ با اسلام نیست که غیر منطقی و متجاوز کارانه است بلکه رفتار آمریکا وچند کشور اروپایی دنباله رو آنها هستند که از خود انعطاف پذیری نشان نمیدهند و افزون خواهی میکنند. چه خوب حضرت ولایت فهمیده است که وقتی بارک اوباما از اسلامی خواندن، ضاربن شارلی ابدوامتناع میورزد، دفاع از اسلام عزیز، حکومت آیت الله ها را در کنار دولت اسلامی شام و عراق موسوم به  داعش و امثالهم مینهد و ترس و وحشت بیشتری را دامن میزند و کشتی ولایت عمیقتر در گل فرو رود.
  پس چه تعجب اگر سخنان حضرت ولایت را کارشناسان سیاسی، مثبت، نرم و ملایم ارزیابی نموده و بسی بسیار منطقی. چه مذکرات هسته ای را مورد تایید قرار داده و تاکید کرده که او نیز با ادامه مذاکرات موافق نیست و خواهان رسیدن بیک توافق یک مرحله ای ست، توافقی که جزئیات و کلیات را در بر بگیرد، توافقی که ضامن تامین "منافع ملی " و "عزت خواهی. " ملت ایران باشد.
حال آنکه گفتمان ولایت فقیه، چیزی نیست مگر گفتمان فریب کاری و وارونه ساختن حقایق. چه آنچه امروز کشتی ولایت را به گل نشانده است، چیزی جز غنی سازی هستی ای بهر قیمتی نبوده است، برنامه ای نه در جهت حفظ منافع ملی بوده است و نه حفظ غزت خواهی ملت. برعکس بیش از بیست سال است که هزینه هایی که کسب انرژی هسته ای بر مردم ایران تحمیل کرده است، چنان بر گرده ملت سنگینی میکند که هرگز بحالت عمودی باز نگردند، که برنامه هسته ای خود حقه و خدعه ای  بیش نبود در خدمت آمریکا ستیزی و غرب ستیزی. تشدید تنش و تشنج در بیرون و سرکوب و خاموشی در درون که زمینه ساز بزرگترین غارتگریها و چپاولگری های ثروت ملت گردید، برنامه ای که در خدمت خواری و حقارت بسیاری و سعادت و ثروت چندی.
حضرت ولایت در حالی از عزت خواهی ملت ایران سخن میگوید که یکی از فرماندهان سپاه ولایت، معروف به سپاه پاسداران، اعلام کرد که در سال 88، سال خیزش اعتراضی ملت، بیش از 800 تن از معترضین را "قطع نخاع " کرده اند. داعشی ها که نامشان امروز لرزه بر تن افکند هنوز به چنین جنایتی دست نزده اند. چه خوب بود که تحلیل گران باین نکته توجه میکردند که در پس گفتمان حفظ منافع ملی و عزت خواهی ملت، چه جنایات هولناکی که ننهفته است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi