۱۳۹۳ اسفند ۸, جمعه

توفان دیگری در راه است!



آیا براستی هم اکنون میدانیم که بکدام سوی  رهسپاریم، پس از گذشت 36 سال تحت یوغ حکومت اسلامی، حکومتی که مظهر آن آیت الله ها، فقها و علما و نهایتا ولایت است؟ یا هنوز سر اندر یافتن پاسخی هستیم که چگونه بدینجا رسیده ایم، همان جایی که اینروزها یکبار دیگر جشن رسیدن بدانجا را برپا میکنیم، همان جا که حیران و سرگردانیم که آیا باید گریه سر دهیم و یا بخندیم؟ البته چگونه شد که چنین گردید، افسوس که بجای در آغوش کشیدن استقلال و آزادی، با اسلام به حجله زفاف رفتیم و در بند و به اسارت کشانده شدیم، بحثی است پایان ناپذیر و تاکنون دلایل بسیاری برای آن یافته اند، از استبداد شاهی و مماشات با قشر روحانیت و مراجع تقلید گرفته تا  فقر و عقب ماندگی و از همه مهمتر نقش امریکا و کشورهای اروپائی.
بعضا، این سوال را مطرح کنند که مگر میتوان عمیق ترهم در چاهی که در آن فرو افتاده ایم، فرو رفت؟ آن کدام چاهی ست که در برابرش، این چاه عمیق، چاله ای بیش نیست؟ آری، ما بسوی چاهی بس بسیار عمیقتر روانیم، چاهی که بوی گند ش روح را از تن خارج میسازد، ما هنوز به  اسلام ناب محمدی، اسلام اصیل و راستین، جامعه ای اسلامی، ، جامعه ای  تک کتابی نرسیده ایم. در آن راه گامهای بلندی برداشته شده است.
جواد امام زاده در نشریه اعتماد، گزارش میدهد که در بازار کتاب از انتشار کتاب هایی خبر  میدهند با  تیراژ 150 نسخه ای. بهمین دلیل او این کاهش اسفناک را "توفان دیگری" میخواند که " در راه است." وی شکوه میکند که این طوفان میتواند از هر طوفان دیگر خانمان براندازتر باشد، "نظر کسی را جلب نکرده است." البته که  نباید نظر کسی هم بخود جلب نماید. زیرا که این طوفانی نیست زاییده نیروهای طبیعی که به یک باره پدیدار شود، تخریب و ویرانی بجای بگذارد و ناپدید شود. این توفان از استبداد مضاعف دین و قدرت بر میخیزد، نظامی که بقای آن بسته به تک کتابی ست، کتابی که حقایق جهان از ازل تا ابد پرده برداشته شده است، کتابی که در برابر آن تمامی کتابهای جهان تهی از ارزش میشوند. بی جهت نیست که تیراژ کتاب به 150 نسخه رسیده است و بزوردی به عدد صفر نزدیک میشود.
 از طرف دیگر تیراژ 150 نسخه اای کتاب، بیانگر این واقعیت است که وزارت خانه "ارشاد " از پر بارترین وزارتخانه ها بوده است. چون در ممیزی، سختگیری را باوج خود رسانده است بگونه ای که رئیس جمهور در سخنرانی اخیر خود اعلام کرد از صدها معیار ممیزی باید عبور کنیم و آنرا به سه یا چهار معیار اصلی تقلیل دهیم، همان چهارتایی که میتوان صدا ها معیار دیگر از آن استخراج نمود. او هنوز به آن در جه از استقلال و آزادی نرسیده است که ممیزی در کتاب را محکوم کند، بهر نوعی و بهر بهانه ای. که ممیزی در کتاب چیزی نیست مگر یک کنش جنایتکارانه و بیانگر دشمنی با اندیشه ی انساست بنفع اندیشه الهی و در نتیجه کاهش سر سام آور تیراژ کتاب
 بر این اساس ما فاصله ی زیادی به صفر رسیدن تیراژ کتابها نداریم. هم اکنون کتابهای درسی از دوران ابتدایی تا دانشگاهی همه در تبعیت از یک کتاب بنگارش در آمده اند. البته لازم بیاد آوری ست که تیراژ کتاب هایی که بنوعی در ارتباط با تک کتاب  مققدس آسمانی، تالیف و نگارش در میایند بسی بسیار با لاست و کتابفروشی ها انباشته شده اند از این نوع کتاب هاست کتاب هایی که در تفسیر و تعبیر آیه ها و کلمات آسمانی نوشته اند نه در یک کتاب گاهی به بیش از 20 جلد هم میرسد. از  آن جمله است تفسیرالمیزان،  نوشته استاد محمد حسین طباطبایی.
آیت الله ها در حال رسیدن به هدف خود هستند، جامعه تک کتابی، جامعه ای که در آن بجز یک کتاب به کتاب دیگری نیازی ندارد. بی جهت نیست که مولف و نویسنده، شاعر و فیلسوف اندیسمند و دانشورز و پژوهشگر که به تدریخ نادر و نا ناپدید میشوند. چه  آن تک کتاب، قرآن مقدس، که در دوران خلیفه چهارم مدون گردید، کتابی ست که الله، خداوند یکاتا و یگانه در آن هرچه که  از هم اکنون تا ابد، بمغز انسانی عبور کند، بدان اشاره رفته است و اهل دانش الهی به حقیقت آن آگاهی دارند. نقل این داستان شاید تکراری باشد اما تکرار آن در اینجا نور بیشتری بر مطلب میپاشد. در کتاب های تاریخ، از جمله تاریخ طبری آمده است که وقتی سعد ابی وقاص، فرمانده نیروهای تازی به کتابخانه تیسفون میرسد. سرگردان میماند که انبوه کتابها برای چیست که در این مکان انباشته گردیده است؟ سر در گم و حیران، طی نامه ای از فرمانروای نهایی، خلیفه مسلمین، عمربن خطاب، کسب تکلیف میکند. عمرداماد پیامبر اسلام، در پاسخ به فرمانده خود میگوید که نیازی به نگاهداشتن کتابها نیست، چه هر آنچه که در آنها نوشته شده است و هرچه که در آینده نوشته شود، در قرآن کریم آمده است و فرمان سوزاندن نه تنها کتابخانه تیسفون بلکه کتا بخانه های بزرگی از جمله کتابخانه اسکندریه و مدائن و دیگر کتابخانه های کوچک را صادر میکند.
 بخودی خود روشن است که بسیاری از تازیان بومی از عالم و فقیه گرفته تا تاریخ نویس منکر این واقعیت تاریخی میشوند، که عمر دستور کتاب سوزی را صادر کرده باشد، همچنانکه شمشیر زنی و خشونت و عارت ها و چپاولگریهای محمد را انکار میکنند، گویی که او شمشیر بر گردنی فرود نیاورده است، بلکه نور کتابی که هنوز نگاشته نشده بود  مردم را بخود جلب میکرد مردم دنیا از جمله ایران در انتظار درآغوش کشیدن آن بودند.، آری گویی که محمد، عیسی مسیح است که خود را فدای رستگاری پیروان خویش کرده است. حال آنکه شمشیر اسلام بر سر گردنی فرود میآمد که از پذیرفتن لا الله الا الله سر باز میزد که بعدا صرفه به این بود که از آنان خراج بستانند.
در نظام ولایت کسانی میتوانند از مراتب قدرت صعود کنند، که در فهم کلام الله باجتهاد برسند. بی جهت نیست، که دانش و علم و تخصص در نظام ولایت کار آمدی ندارند اگر از کلام الهی بهره نگرفته باشند. چون  قرآن حاوی  همه دانستنیها آگاه آموختن آن تمامی توانایی ها و دانستنی های تخصصی را در آدمی مینهد که براحتی به  وزارت و ریاست و مدیریت و یا موسسه بزرگ و تخصصی در آیند. مثلا فوقانی ترین سطح قانونگذاری را یک آیت الله اشغال میکند چون علم به  قران و علوم قرآنی او را واجد شرایط نه تنها نظارت بر قانونگذاری، حتی واجد فرمانروایی هم مینماید و بر فراز منبر بدون هیچگونه شرمساری در حالیکه بزور نفس میکشد و لوله تفنگ کلاشینکف را در دستش میفشرد، زبان ولی فقیه میشود و بخود حق میدهد که برای تمام روسا، از جمله رئیس جمهوری، به تمام "مسئولین " کشوری در همه زمینه ها، فرمان صدر میکند. او همه چیز را در یک کتاب خوانده است و از زندگی یک  پیامبر و چند امام آموخته است. . همین بس که به نهادهای کلیدی جامعه بویژه نهادهای امنیتی و قضایی نظری افکنیم، همه مستقیما تحت مدیریت فارغ التحصیلان حوزه های علمیه هستند. شاید چون همه آنها در فهم کتاب مقدس و آسمانی به کسب آجتهاد نایل آمده اند بخودی خود واجد شرایط لازم هستند که در هر مقام و منصبی بویژه آنانکه به تخصص و کارشناسی و تجربه نیازمند است به اشغال خود در آورده اند. مثلا نهادی مثل قوه قضائیه، بوسیله کسانی اداره میشود که تخصص در حفظ حق و حقوق الله دارند، نه حفظ حق و حقوق بشر. آیا آیت الله صادق لاریجانی، رئیس قوه قضائیه و یا محسن اژه ای، سخنگوی دادستانی، تخصص دیگری هم بجز تخصص در اجتهاد دارا می باشند؟ اما تنها دانش حقوقی نیست که میتوان از قرآن آموخت بلکه همه گونه مدیریت نهاد های مدرن اطلاعاتی و جاسوسی را نیز. این است که آیت الله ها و حجت الاسلام ها در تمام نهادهای مدرن دولتی حضور دارند و یا تحت نظارت آنها مدیریت میشوند.
گویا در حوزه های علمیه علم جاسوسی و خبرچینی هم میآموزند که تمام وزرای وزارت اطلاعات همه  در رده حجت اسلام ها بوده اند و در حوزه های علمیه تحصییل کرده اند. حتی تحصیل کرده های دانشگاهی هم که در سطع فوقانی نظام ولایت خدمت میکنند، مقام خود را نه مدیون تحصیلات دانشگاهی بلکه آموختن کلام الهی میدانند. مثلا  علی اکبر صالحی رئیس تاسیسات هسته ای حکومت اسلامی، علم هسته ای را اول آنگونه که در قرآن پیش بیتی شده است آموخته است بعد در دانشگاه معروف تکنولوژی ایالت ماساجوست در آمریکا درس کار شناسی خوانده است.
آنگاه رئیس جمهور، وقتی چندی پیش در همایش مبارز با فساد، سخن میگفت، "تجمیع قدرت " را منشا فساد خواند. وی اظهار داشت:
اگر تفنگ، پول، روزنامه و سایت همه در یک جا جمع شوند شک نداشته باشید که حتماً فساد خواهد داشت و دنیا با توجه به این موضوع بوده که این موارد را از هم تفکیک کرده است.
او حتی اگر از این حقیقت آگاه بود که تمام فساد ها از جامعه ای بر میخیزد که تک کتابی است، تک کتابی که در برگیرنده همه تخصص ها و فن آوری هاست، هرگز آنرا بر زبان نمیآورد. آری، جامعه تک کتابی جامعه ایست که ما بسوی آن روانیم. اینجا همانجایی ست که باید گریه سر دهیم و افسوس خوریم که چه نادان بودیم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ اسفند ۱, جمعه


ولایت دشمن اصلی ملت





هر روز که بر طول عمر حکومت آیت الله ها برهبری ولایت، افزوده میشود، بآن لحظه سرنوشت ساز نزدیکتر میشویم، آن لحظه که باید از خود بپرسیم: چیست ضرورت وجود قشری بنام "روحانیت،" و یا  "فقاهت " نگلها و یا "مفتخواران" جامعه و تا کی باید ادامه یابد حکومت ولایت؟ کجاست در جامعه آن جایگاه در خور فقاهت؟  آیا مفیدند و یا مضر بحال جامعه؟

آیا بدان دلیل در تاریخ بقا یافته است این قشر انگی گریزان از کار و بلباس سربازی درآمدن، که حافظ "اخلاق " جامعه بوده اند؟ آیا به آتش کشیدن فاحشه خانه ها و تبدیل خانه ها به عفاف خانه ها، و یا حجاب اجباری؛ نشانی ست بر تعصب و غیرت و اخلاق  فقاهت؟  آیا کشتار مخالفین و دگر اندیشان، برپاداری مراسم اعدام روزانه انسانی در ملا عام و برگرفتن شمشیر برای حاکم ساختن قوانین شریعت برخیزد از  اخلاق اسلامی؟  آیت الله های ما، مقدسین ما، آنها که بدامنشان نور الهی تابیده است چنان دستشان بخون بیگناهان آلوده است که داعشی ها برای آنکه بپای آنها برسند به لحاظ خشونت و انتقام ستانی باید چندین دهه دیگر به خلافت بسبک دوران صدر اسلام ادامه دهند و "اسلام ناب محمدی" را بر پا نمایند، همانگونه که آیت الله ها در ایران برپا نمودند.
.
باید اعتراف کرد که ارجح است آن جامعه که بدون فقیه است و فقاهت. آزاد است از بند احکام و سنت، از آئین تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت. یعنی که برتر است آن جامعه، جامعه ایکه رها یافته از بندگی و اسارت. اگر مخلوق را رابطه ایست با خالق، بگذار رابطه ای باشد مستقیم و بدون وساطت. چه نیازی ست به فقیه و عالم، کارکشته در فریب و ریاکاری، سازندگان مکتبخانه ها عامل خرافه پرستی و جزم اندیشی، زمینه ساز بقای نظام استبدادی.

واقعیت آنست که بسیار دوریم از این جامعه. زیرا که ظهور و بنیاد آن منوط است به ظهور دانایی و بینایی، آن عقل و خردی که متمایز سازد تاریکی را  از روشنایی و یکی  شمرد، دینداری را با قدرت و قدرتمداری و  با دو رویی و ریا کاری و ولایت را شناسایی نماید بمثابه دشمن اصلی ملت و آزادی.

اما وقتی دانشوران و روشنفکران خود تاریک اندیشند و اسیر تعصب و سنت، چه امیدی ست به ظهور دانایی و بینایی؟ حال که آماده یک جامعه بدون فقیه و فقاهت، آیت الله و حجت الاسلام، نیستیم ، تنها میتوانیم  به تفکر بنشینم و به تعقل که کجاست آن جایگاه در خور شان فقاهت. اما این نیز هرگز نتوانیم تا زمانیکه خود سانسور نموده از کفر پرهیز کنیم، از مقاومت و سر پیچی هراسناکیم، از آزادی گریزان و از آن ترس در دل داریم.

فقها صدها سال حکومت غیر مستقیم را بر حکومت مستقیم ترجیح داده و چهره فریبکار خود را در پشت شاهان پنهان ساخته بوده اند. اما در سودای کسب قدرت هرگز آسوده نخفتند. زیرا که تنها خود را بر حق و شایسته حکمرانی میدانسته اند. بر آن بوده اند که عدل و عدالت، داد و داد گری بدست مطهر فقها و علما و یا دینداران حرفه ای ست که بر قرار میگردد. بدست فقیه است که بشریت از جهل و جاهلیت رهایی می یابد، حقیقتی که بسیاری از انقلابیون و روشنفکران و آزادیخواهان از آن غافل بودند که فقاهت رویا جلوس بر مسند قدرت را از زمانهای دیرتر در سر می پرواندند. حتی بویی هم بمشامشان نرسیده بود که فقاهت ثروت بازاری را در خدمت گرفته بود که "پیامران" دوران جدید را در مدرسه "حقانی " پرورش دهد. حلقه فوقانی قدرت در واقع از دانش آموختگان این مدرسه اند.

سر انجام، فقاهت این فرصت تاریخی را در نیمه دوم قرن بیستم به چنگ آورد با خدعه و نیرنگ و بر پا ساخت حکومت ولایت با ابزار فریب و ریاکاری. نزدیک به چهار دهه است که اندیشه و تدبیر خود برگرفته از کتاب مقدس و آموزشهای الله، در عمل آزموده است، فقاهت برهبری فقاهت. هم اکنون نتایج آن در پیش روی ملت است: نابودی ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، سرکوب حق گزینش و آزادی، حق نفی و مقاومت و نه گویی، بر قراری نظام تسلیم و اطاعت و آری گویی، ترویج فرهنگ حمد و ثنا، اخلاق ستایش و سپاس گویی، امریکا ستیزی و هسته سازی جامعه و خوشامدگویی به تحریمات اقتصادی بقیمت بر باد دادن ثروت ملی، تحریمات و تورم افسار گسیخته و بیکاری، کاهش پول ملی، افزایش بی خا نمانی و فقر و محنت و نا برابری، غارت های بزرگ و چپاولگری و فرو غلتیدن جامعه در دامنه اعتیاد و گسترش  بی سابقه روسپیگری. حضرت ولایت همین چندین روز پیش در سخنرانی خود در تبریز قول داد که تا چند سال آینده کشور را "بقله شرف و افتخار " خواهد رساند. تنها واکنش اخلاقی به این پیشگویی های پیامبرانه چیزی نیست مگر یک شیشکی جادویی.

آیا زمان آن فرا نرسیده که از خود بپرسیم و جویا شویم که چگونه در این چاله هولناک گرفتار آمدیم؟ خود را فریب دادیم و یا فریبمان دادند؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که بخود بنگریم و به آنچه باور و ایمان داریم؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که ارزشها و آئین دینی خود را به محک عقل و خرد بسپاریم و نهاد فقاهت را ار بیخ و بن برکنیم؟ این چه جامعه ایست که نتواند بقا یابد بدون عمامه داران و قبا پوشان. قرنها پیش از آنکه پای استعمار به کشور ما برسد، این آموزگاران تسلیم و اطاعت بودند که کشور ما را به استعمار کشیدند. استعمار در دست فقاهت، بسی بسیار شرمآورتر است از استعمار در دست بیگانه. چه فقاهت نه به بزرگی و عظمت انسان بلکه به حقارت و خواری او ست که میاندیشد.  

تا کی باید اسیر گذشته باشیم و  چشم بسته براه خود ادامه دهیم؟ تا کی باید گوش به فقیه و مجتهد فرا دهیم و از آنان چشم بسته تقلید و تبعیت کنیم؟ آنها را دانا و بینا و خود را نادان و نابینا پنداریم، احساسات و عواطف خود را  بازیچه دست آنان سازیم؟ تا کی باید به روضه و نوحه عاشورا گوش فرا دهیم بر سر و سینه خود بکوبیم و اشک گیری کنیم؟ تا کی باید شیفته افسانه رسالت و اسطوره امامت و یا این دین بیگانه  باشیم ؟ تا کی باید اجازه دهیم حال و آینده ما را گذشته رقم زند و بار این گذشته را، این دین  تحمیلی را بدوش خود  کشیم؟ تا کی باید اجازه دهیم عمامه داران قبا پوش، بنام الله و پیغمبر و امام بر ما حکمرانی کنند، مفاهیم در اصل بیگانه و غریبه در فرهنگ ایرانی.

 آیا زمان آن فرا نرسیده است که بخود آئیم، چشمان خود بگشاییم و در یابیم که به کدام سوی روا نیم؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که حق و حقوق انسانی خود را بدست آوریم و انسانیت خود را درآغوش کشیم؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که فقیه را از اریکه قدرت فرو آوریم و نهاد فقاهت را از بیخ و بن بر کنیم و ملت را از تیره بختی و سیه روی، از خواری و حقارت نجات دهیم ؟  آیا زمان آن فرا نرسیده است که قلب تاریکی را با مشت آهنین بشکافیم و زنجیر اسارت و بندگی را پاره پاره سازیم، خود را رها ساخته و دژ آزادی را تسخیر نماییم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ بهمن ۲۴, جمعه


در خدمت و خیانت
به اسلام و یا به ملت؟




ولی فقیه، خداوندگار یکتا و یگانه، در سخنرانی اخیر خود در دیدار با فرماندهان نیروی هوایی و نظامی، بر حسب عادت از روی صداقت و زهد و تقوا، به وارونه ساختن حقایق، به سحر و جادو و فریب و ریا کاری پراخت. چرا که وقتی در یک جامعه 80 میلیونی تنها یک فرد حق حرف دارد ، حرفی که در آن نه چون و چرایی ست و نه چند و چونی، هر چه که میگوید چیزی نیست مگر حقیقت مطلق، مصون از هر گونه نقل و نقدی. هیچکس نمیتواند آنچه ولی فقیه میگوید و یا انجام میدهد، یا تدبیری که می اندیشد، تصمیمی که میگیرد و سیاستی که بر میگزیند، مسئوول بداند. او حتی پاسخ بخدا هم ندهد، چون او خود، خدا ست و جلوه الله.
در دیدار سالیانه در نوزدهم بهمن با فرمندهان نیروی هوائی و ارتشیان، روزی که جایگاه خاصی  در تاریخ انقلاب 1357 داراست، حضرت ولایت برحسب عادت از سلطه ستیزی اسلام و دشمنی پایان ناپذیر با «شیطان بزرگ،» شیطانی که خدا را مقتول ساخته است و به ستیز و خصومت با دین مبین اسلام بر خاسته، سخنی بزبان نراند. اگر چه از بالاتر، بسی بسیار بالاتر، یکتا و تنها همچون خداوندگار یگانه، بزیر پای خود مینگریست، تو گویی به گله ای از حیوانات اهلی مینگرد،  بزبان یک رهبر سیاسی، از حفظ منافع ملی  عزت خواهی ملت ایران سخن گفت. البته وی از مبالغه و گزافه گویی در باره انقلاب اسلامی و جاذبه آن در جهان هیچ دریغ نکرد. با این وجود، در  دفاع از اسلام،  و محکومیت استکبار جهانی، نیز خطبه خوانی نکرد. تو گویی حضرت ولایت در پی توافق با شیطان بزرگ، توافق با دشمنان اسلام نیست. بعکس، ولی فقیه در پی توافقی است که به  به ضرر منافع ملی و زمینه ساز تحقیر ملت بزرگ ایران نشود، گویی که تحریمات حربه ای بوده است در دست دشمنان مردم، نه دشمنان اسلام. که تحریمات در خدمت  زیرپا گذاردن منافع، عزت و احترام ملت ایران بکار گرفته شده است نه بمنظور توقف غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، سیاستی  ناشی از اراده ولی فقیه، خداوندگار یکتا و یگانه. چه رهبر دلسوزی؟  بنابراین برای خارج ساختن حربه تحریمات از دست دشمن ملت بزرگ ایران است که باید به توافق رسید. اگرچه هنوز میتوانیم با تکیه بر ظرفیت های داخلی از پس تحریمها برآئیم. نه اینکه کشتی ولایت بگل نشسته است و نه راه پس دارد و نه راه پیش.
از اینروی، در دیدار با کارکنان نظامی، ولی فقیه در لباس یک رهبر سیاسی ظاهر شده بود و به زبان دیپلماسی سخن میگفت نه به زبان یک انقلابی واپسگرا، همچون زمانی که به صدور قطعنامه های شورای امنیت خوشامد گویی میگردند، تحریمات را راهکار شکوفایی و استقلال اقتصادی میخواندند، همچنانکه 8 سال جنگ با عراق را یک برکت الهی مینامیدند. آری، اینبار نیز حضرت ولایت از درون کشتی بگل نشسته سخن میراند با ابزار "نرمش قهرمانانه " از تعامل و آمادگی برای معامله، بده و بستان و انعطاف پذیری خطبه میخواند، زبانی که تا چندی پیش کفر آمیز بود. لذا زبان تعامل و مصالحه را در لابلای دفاع از رفتار منطقی، حفظ منافع مردم و عزت خواهی ملت ایران، بسته بندی نمود و به بفرماندهان نیروهای نظامی و تمامی مردم ایران، ارائه نمود، چنانکه گویی موجودی به این حقه و نیرنگ زبانی پی نبرد. که این دشمنی شیطان بزرگ با اسلام نیست که غیر منطقی و متجاوز کارانه است بلکه رفتار آمریکا وچند کشور اروپایی دنباله رو آنها هستند که از خود انعطاف پذیری نشان نمیدهند و افزون خواهی میکنند. چه خوب حضرت ولایت فهمیده است که وقتی بارک اوباما از اسلامی خواندن، ضاربن شارلی ابدوامتناع میورزد، دفاع از اسلام عزیز، حکومت آیت الله ها را در کنار دولت اسلامی شام و عراق موسوم به  داعش و امثالهم مینهد و ترس و وحشت بیشتری را دامن میزند و کشتی ولایت عمیقتر در گل فرو رود.
  پس چه تعجب اگر سخنان حضرت ولایت را کارشناسان سیاسی، مثبت، نرم و ملایم ارزیابی نموده و بسی بسیار منطقی. چه مذکرات هسته ای را مورد تایید قرار داده و تاکید کرده که او نیز با ادامه مذاکرات موافق نیست و خواهان رسیدن بیک توافق یک مرحله ای ست، توافقی که جزئیات و کلیات را در بر بگیرد، توافقی که ضامن تامین "منافع ملی " و "عزت خواهی. " ملت ایران باشد.
حال آنکه گفتمان ولایت فقیه، چیزی نیست مگر گفتمان فریب کاری و وارونه ساختن حقایق. چه آنچه امروز کشتی ولایت را به گل نشانده است، چیزی جز غنی سازی هستی ای بهر قیمتی نبوده است، برنامه ای نه در جهت حفظ منافع ملی بوده است و نه حفظ غزت خواهی ملت. برعکس بیش از بیست سال است که هزینه هایی که کسب انرژی هسته ای بر مردم ایران تحمیل کرده است، چنان بر گرده ملت سنگینی میکند که هرگز بحالت عمودی باز نگردند، که برنامه هسته ای خود حقه و خدعه ای  بیش نبود در خدمت آمریکا ستیزی و غرب ستیزی. تشدید تنش و تشنج در بیرون و سرکوب و خاموشی در درون که زمینه ساز بزرگترین غارتگریها و چپاولگری های ثروت ملت گردید، برنامه ای که در خدمت خواری و حقارت بسیاری و سعادت و ثروت چندی.
حضرت ولایت در حالی از عزت خواهی ملت ایران سخن میگوید که یکی از فرماندهان سپاه ولایت، معروف به سپاه پاسداران، اعلام کرد که در سال 88، سال خیزش اعتراضی ملت، بیش از 800 تن از معترضین را "قطع نخاع " کرده اند. داعشی ها که نامشان امروز لرزه بر تن افکند هنوز به چنین جنایتی دست نزده اند. چه خوب بود که تحلیل گران باین نکته توجه میکردند که در پس گفتمان حفظ منافع ملی و عزت خواهی ملت، چه جنایات هولناکی که ننهفته است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۳ بهمن ۱۷, جمعه

عدالت اسلامی



هرگز مراسم اعدام دو جوان خطا کار، اما، پشیمانی  را که از سر فقر و نادانی، دست به زورگیری زده بودند از حافظه ام زدوده نمیشود. آنها قمه ها بر کشیده، راه را بر فردی می بندند و پول ناچیزی را از  او اخاذی میکنند. ویدیوی زورگیری سراسر فضای مجازی را میپوشاند. مقامات انتظامی آندو زورگیر را دستگیر میکنند و پس از مدتی کوتاه در ملا عام بدار مجازات میآویزند، برغم بخشایش و رحمت قربانی زورگیر شده، چنانکه گویی حکومت اسلامی با زورگیری بیگانه و غریبه است و برای اولین بار است که در کشور آیت الله ها  اتفاق افتاده است، چنانکه گویی زورگیر آن دو جوان لکه ننگی بر دامن پاک و مقدس حکومت اسلامی نشانده بود که هرچه زودتر باید زدوده میشد. مبادا که جماعت بغلط پندارند که زورگیری پدیده ایست زائیده شده و رشد و پرورش یافته در حکومت اسلامی ست. نتیجتن، آن دو جوان خطا کار، بدون آنکه دستشان بخونی کسی آلوده شده باشد، بخاطر اخاذی چند هزار تومنی ناچیز، بدار آویخته میشوند نه به دلیل بازداشتن زورگیری از تکرار در آینده، بلکه بمنظور حفظ آبرو و حیثیت حکومت آیت الله ها برهبری ولی فقیه. که زورگیری در کشور زهد و تقوا، رخ نمیدهد. چه اگر رخ بدهد عذاب الیم در انتظارشان است. وگرنه هیچ نسبتی بین جنایات و مکافات نیست. این اصل عدالت اسلامی ست: بی عدالتی.
این در حالی ست که فردی دیگری که سالها ست که متهم بغارت و چپاولگری میلیاردها تومن  ثروت مردم، دزدی و رشوه خواری ست، نه تنها مورد تنبیه و مجازات قرار نمیگیرد، بلکه از زیرین ترین مرتبه در ساختار قدرت، در کوتاه مدتی ، به معاون اول ریاست جمهوری میرسد و در آنجا نیز به فرمان احمدی نژاد، رئیس جمهور سابق  به ریاست همآهنگی مبارزه با مفاسد اقتصادی، منصوب میشود و هنوز هم برغم اعلام محکومیت ش بقید وثیقه میلیاردی، آزاد میگردد. این است عدالت اسلامی.
فاصله را از زمین است تا آسمان، اعدام دو جوان محروم از تحصیل و شغل و حرفه، گرسنه و تشنه بمنظور رفع ابتدایی تری نیازها به عملی غیر انسانی دست میزنند، آنها را به مرگ محکوم میکنند. ولی آنکه سالها از جایگاهش در راس ساختار قدرت به زورگیری ملت اشتغال دارد، نه تنها بدار مجازات آویخته نمیشود بلکه پاداش هم میگیرد. وی در زمانی جهش وار از مراتب قدرت بالا میکشد که پرونده قطور غارتگری ها و رشوه خواری های وی در قوه قضائیه این دست و آن دست میگردد. چرا؟ روشن است که آن دستها همه خود آلوده بودند چون دست های آلوده محمد رضا رحیمی با دستشان تماس یافته بود. لذا از دست آنها نیز بوی گند زور گیری بمشام میرسید. حال زمان آن فرا رسیده که رحیمی همچون بزغاله ای قربانی شود.
این بدان معناست که هنوز روشن نیست که بچه دلیل دست مفسدی همچون رحیمی چهار سال در مقام معاون اول رئیس جمهوری باز گذارده میشود که ثروت ملت را همچون "غنیمت " جنگی میان ولایتمداران دو آتشه از جمله 170 نماینده مجلس توزیع کند. ساده لوحی ست اگر کسی بیاندیشد که او در این غارت های میلیاردی، رشوه دهی و رشوه خواری، تنها بوده است. که فساد نه از شخص و یا اشخاص بلکه از آرمان است که بر میخیزد، بویژه اگر آن آرمان از جنس دین اسلام باشد. درست است فساد و بی عدالتی  پدیده ای مختص حکومت اسلامی نیستند و در تمام نظام ها یافت میشوند. اما، در حالیکه در جامعه های باز و آزاد احتمال افشای  حقیقت بسیار زیاد است. اما در نظام های بسته ای مثل حکومت اسلامی، بی عدالتی و فساد انکار میشوند. بی عدالتی و فساد بویژه فساد درون نهادهای اسلامی، حکومتی و دولتی، نباید هرگز به بیرون درز نماید. افشای آن مساوی است به خیانت  به ملت و تشویش آذهان عمومی و با سیاه نمایی.
سایت الف، یکی از تریبونهای اسلامیست های ناب محمدی، اعلام میکند اگر انتظار میرود که محکومیت یک "گردنکلفت " در درون نظام، لزوما مردم را خشنود سازد، انتظاری ست بیهوده، " همچنان که در قضیه اعدام مه آفرید امیر خسروی اتفاق نیفتاد " و قوه قضائیه چندان سودی از آن نبرد..
سایت الف در ادامه میآفزاید که:
روشن است که ارتکاب یک مقام عالی‌رتبه دولتی به فساد، آن‌هم کسی که مسئولیت اصلی مبارزه با فساد را به عهده داشته است، چقدر اعتماد عمومی به‌نظام را خدشه‌دار کرده و چقدر سرمایه اجتماعی را کاهش داده است....
چنانکه گویی در نظام اسلامی، تمامی آنانکه در ساختار قدرت قرار دارند، انتظار کژی و کاستی آز انان نمیرود، همه پاک دست و پاک نهادند، وقتی کاشف بعمل میآید که این رویایی ای بیش نیست، چهره مطهر و مقدس نظام اسلامی را "خدشه " دار میسازد. حال آنکه غارتگریهای افسانه ای در حکومت آیت الله به یک امر عادی تبدیل شده است. آیا از این عادی تر میشود که وقتی حضرت ولایت در سخنان خود به اختلاس سه هزار میلیارد دلاری اشاره میکند، به خبرنگاران و رسانه های اطلاع رسانی نهیب میزند که اینقدر "کشش " ندهید. آیا این سخن اعتماد مردم به نظام را کاهش نمیدهد؟ آیا این سخن نمیتواند سبب افزایش سوء ظن نسبت به حضرت ولایت گردد و او را رئیس دزدها بخوانند؟ آیا مردم را باین حقیقت واقف نمیکند که در پناه قدرت ولایت است که ثروت ملت بغارت میرود؟
 سایت الف، از این واقعه چنان سخن میگوید گویی که  خود  غافلگیر شده است و از ماجرای "فساد " مقامات "عالیرتبه " بی خبر بوده است و لذا برانگیخته شده و رحیمی را بزیر سوال میکشد که چرا با بار فسادی که بدوش میکشیده است مقام معاونت اول رئیس جمهو رار پذیرفته است:
"کسی که در سال ۸۸ می‌دانست چنین اتهامی متوجه اوست، چرا مسئولیت بزرگ معاون اولی رئیس‌جمهور را قبول کرد؟ و چرا مسئولیت حساس ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی را پذیرفت؟
این در حالی ست که پرونده قطور غارتگریهای محمد رضا رحیمی، همچنانکه در بالا اشاره شد، در نهادهای قضایی کشور از این دست به آن دست میگشت، و بسیاری از آن اطلاع داشتند مگر مطبوعات وابسته به بیت رهبری مثل سایت الف. بگذریم آگر از چنین ضرر و زیانهایی آگاهی نداشتند وظیفه آنها بود که حقیقت را از زیر ابرهای تیره به بیرون بکشند؟ آیا آنها احساس مسئوولیت نداشتند که حقیقت را افشا نمایند و اعلام کنند  که این مردک شایسته مقام معاون اول رئیس جمهوری نیست، اینهم دلیل و مدراک و اسنادش؟ گویا سایت الف انتظار دارد که نابکاری همچون محمد رضا رحیمی، به عدم صلاحیت خود اعتراف میکرد و از این فرصت استثنایی گذر میکرد؟ بدون تردید رئیس جمهور سابق هم بخوبی آگاه بوده است که چه شخصیتی را به معاونت اول خود بر میگزیند. رئیس جمهور خود از تف لیسی به پادویی بیت رهبری رسیده بود. حال خود نیازمند یک پادوی خصوصی بود و آنرا در رحیمی یافته بود.
البته سایت الف رئیس سابق محمد رضا رحیمی را هم شریک جرم معاون خود اعلام میکند و میگوید:

 در این جنایت علیه سرمایه اجتماعی، محمود احمدی‌نژاد نیز قطعاً شریک جرم رحیمی است و باید به همراه وی محاکمه شود.
ترسم، سایت الف نیز مثل دیگر سایت ها و مطبوعات مزدور رژیم خود را وظیفه دار حفظ حیثیت حکومت دین میداند، وگرنه احمدی نژاد نیز خود داری  شبکه وسیعی از شرکا ست که در راس آن حضرت ولایت، رئیس ستاد اجرایی فرمان امام، با ثروتی بیش از 90 میلیارد دلار، قرار دارد. وقتی یک غارتگر حرفه ای همچون رحیمی مامور به تله انداختن دزدان و چپاولگران ثروت ملت میشود، یک تعبیر بیشتر ندارد، فساد و مهمتر از آن بی عدالتی در ذات حکومت مطلقه ولایت، مظهر دین اسلام، نهفته است. چرا که حکومت اسلامی بر اساس وحدت بنا گردیده است نه کثرت. یعنی که نه چند حرف و یا چند صدا، حرف (کلمه ) یکی، صدا یکی،  یک رنگ، نه رنگ وا رنگ، همه یک جور و یک سان، همچنانکه حجاب بازتابی ست نمادین از این وحدت، وحدتی که اجباریست، وحدتی که بنا شده است بر اصل تسلیم و اطاعت، مفاهیمی هم سیاسی و هم دینی، بستر دیرینه فساد و بی عدالتی، بنیان نظام فرمانروایی و فرمانبری.
سایت الف البته در کمال شهامت احمدی نژاد را شریک جرم رحیمی میداند، حال انکه اسلامیست های ناب، از زیر تا بالا شریک غارتگران اند. سهم بعضی از آنان در مجلس شورای ولایت یک چک 5 میلیون تومانی بوده است. آیا چیزی هم در جیب عمیق قبای آیت الله ها و حجت الاسلام ها هم رفته است؟ آیا کسی میتواند در اینباره جستجو کند؟  مهدی کروبی بیجاره در مناظره با احمدی نژاد در انتخابات 88 به دریافت 300 میلیون تومان از شخصی اعتراف کرد. احمدی نژاد نیز در دوران ریاست ش دیر زمانی از "گردنکلفتان " درون نظام سخن میراند و همیشه لیستی از آنان در جیب داشت اما هر گز آنرا افشا نکرد.
مضاف براین، سایت الف نه از بی عدالتی، نه از فاصله بین خرده زورگیران و و زورگیران بزرگ درون نظام بلکه از فساد سخن میراند، گویی "فساد " بر خاسته از یک یا چند فرد با انحرافات شخصیتی ست، نه از نظامی که برشریعت اسلامی بینان نهاده شده است. که در اینجا البته که تنها فساد نیست که شرم آور است بلکه بی عدالتی در جامعه ایست که هر روز با بدار اویختن انسانی میخواهد بتمام دنیا نشان دهد که عدل و عدالت با اسلام در آمیخته است. بی جهت نیست که طبق گزارش اخیر سازمان شافیت بین المللی حکومت اسلامی در بین 170 کشور در رتبه 136 قرار گرفته است، البته پس از کسب 27 امتیاز و گرنه در سال پیش در زیر جدول و در ردیف کشورهایی همچون سومالیا و افغانستان و بنکالدش قرار داشت. آقای فلاحتی مجری برنامه صفحه آخر در صدای آمریکا محاسبه کرده است که میلیاردها تومن دزدی معاون اول ریاست جمهوری میتواند حقوق 900 هزار معلم را برای یکسال پرداخت کند. این فاصله آیا کمتر است از فاصله آسمان تا زمین؟ این است عدالت اسلامی؟
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ بهمن ۱۰, جمعه

رهایی از دین

یا جدایی آن از سیاست؟





زمان رهایی از دین و بخاک سپاری آن فرا رسیده است، اگر چه بنظر میرسد که جدایی دین از سیاست خواستی ست مشترک در تمام دگر اندیشان و جبهه مخالفان رژیم دین. که بظاهر یک خواست منطقی و عقلانی ست. که آیت الله ها و حجت الاسلام ها، از مسند قدرت برضایت فرود آیند و به به حوزه های علمیه باز گردند و آموزش و تدریس "علم " فقه، و احکام شریعت از جمله قانونمندی های مطهرات و نجاسات، غسل و وضو سازی، حلال ها  و حرام ها و واجبات و مستهبات را  بار دیگر از سر گیرند. کسب اجتهاد نموده و مردم را هدایت نمایند. دعا بنویسند و دعا بگویند. روضه بخوانند و وعظ و موعظه کنند. سیاستمداران و مدیران، کارشناسان و  متخصصین  نیز که درس و حرفه سیاست و مدیریت را آموخته اند، بحال خود وا گذارند تا بکار رتق و فتق امور بپردازند، و تمام نهادهای اجرایی، قضایی و قانونی را در کنترل خود در آورند.

اما به درستی روشن نیست که چرا باید انتظار داشت که این امر در جامعه ایران واقع شود و شدنی ست ؟ آیا براستی میتوان دین را از سیاست با تصویب قانون و بخشنامه و یا به مثابه یک برنامه ی سیاسی، عملی ساخت؟ تحصیل چنین هدفی در شرایط موجود، اگر ساده انگاری نباشد، ناشی از خوشبینی است. چرا که دین و قدرت را در اسلام بویژه در دورانی که ولایت به حکومت رسیده است، هرگز نمیتوان از یکدیگر جدا ساخت، بویژه با مطالبه و مذاکره و معامله و قرار داد، مگر اینکه در پیروی از الگوی اروپایی و جنبش روشنگری نشان دهیم که دین ما، با ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی و آزادی بشر سر سازگاری ندارد. که سیه روزی و تیره بختی ها، فقر و عقب ماندگی ها، همه ناشی از شریعت و سلطه اش بر فرهنگ و راه روش زندگی است. که شریعت همیشه در خدمت شمشیر شاهان در بقا و تداومن نظام استبدادی شرکت داشته و پیوسته دست در گردن قدرت در نادانی و نا بینایی ملت نقش اساسی بازی کرده است.

بعضا برآنند که دین ابزاری ست برای کسب قدرت، گویی که اسلام، چیزی دیگری است بجزقدرت، گویی که الله، اراده اش معطوف بچیزی دیگری ست بجز قدرت؟ خدایی که چیزی بجز بندگی، تسلیم و اطاعت نخواهد، آیا میتواند تبلور چیز دیگری باشد جز قدرت؟ پیامبر اسلام، زمانی به پیامبری رسید که بنا بر اراده الله دست به شمشیر برد و بفرمان الله و در بدر بغارت ثروت کاروان روسای قبایل مکه پرداخت. بدون امدادهای الهی پیامبر اسلام هرگز بر لشگر بزرگ قریشیان در بدر، غلبه نمیکردند و ثروت هنگفتی هم بدست نمیآورد. که دوران رسالت آغاز دوران نظام فرمانروایی و فرمانبری ست همانگونه که در کتاب مقدس قران بازتاب می یابد. در چنین صورتی چگونه میتوان ازجدایی اسلام از قدرت و سیاست سخن گفت، وقتی که اسلام ائین نامه قدرت است و سیاست؟

 در کشور ایران، قرنها حوزه های علمیه، تنها مراکز علم و دانش و سواد آموزی بوده اند. در دوران شاهنشاهی محمد رضا پهلوی بیش از 85 درصد مردم از توانایی خواندن و نوشتن محروم بودند. هم اکنون پس از36 حکومت ولایت و بدوش کشیدن پرچم علم و دانش و تسخیر دانشگاه ها، طبق آمار رسمی بیش از 50 درصد مردم بیسواد باقی مانده اند. اجتهاد هرگز علمی نبوده است در ترفیع درک و فهم انسان از انسان و از جهانی که بوجود آورده است. اجتهاد، یعنی درک شریعت و  احکام و مقررات الهی که در هرگونه شرایطی بتواند انسان را به اسارت و بندگی بکشاند. که اجتهاد، علم تسلیم است و اطاعت، تقلید و تبعیت نظم و انضباط و عبودیت، مبحثی که سر آغاز "علم " فقه است و "اصول کافی. " یعنی که اجتهاد علم قدرت است و سیاست.

 300 سال سلطه ی اجتهاد بر جامعه، یعنی 300 سال تولید مجتهد و مقلد. یکی دانا به قواعد و مقررات شرعی و دیگری نادان و نابینا، نیازمند به هدایت و راهنمایی. در مقایسه با خساراتی که شاهان در جامعه ایران بوجود آورده اند، خسارات دین جبران ناپذیر است. همین بس که بدانیم شاه هان همه آمده اند و رفته اند، اما دین مانده است. بی جهت نیست که پس از اسلام همه شاهان ایران در دفاع از اسلام و حفظ شریعت اسلامی، شمشیر میزدند. زیرا که آنها در دامن شریعت پرورش یافته بودند، آنها نیز مقلد بودند و دچار نابینایی، اما دوستدار شریعت بودند. چرا که شریعت آئین نامه تسلیم است و اطاعت. در دامن خودش تنها میتواند ارباب و رعیت، فرمانروا و فرمانبر پرورش دهد. برای ارباب بودن و برای فرمانروایی، هم به شمشیرنیازمندی و هم به شریعت.

 به عبارت دیگر، جدایی دین از سیاست، لزوما رهیافتی برای استقلال و آزادی و خود آئینی، نمیتواند باشد و کشور ما را از منجلاب استبداد بیرون بکشد. تنها رهایی از دین است، نه جدایی آن  از سیاست که  تاریخ را می سازد و جهانی نو بینان میگذارد. ما ایرانیان باید به ساختن چنین جهانی بیاندیشیم، جهانی که بتوانیم در آن به آزادی نفس بکشیم، جهانی رها از دین، رها از ریا و فریبکاری و گرنه تاریکی و خاموشی، ویا استبداد مضاعف دین و قدرت ادامه خواهد یافت. دست یابی به فن آوری هسته ای و نانو تکنولوژی که سنگ آنرا "رهبر معظم " بر سینه میکوبد، در جامعه ای که از نفس کشیدن محرومی، افتخار نیست. همه و هرگونه پیشرفتی در زمینه علم بویژه علم هسته ای، بیانگر تسلیم و اطاعت ملی ست.

بعضا، مارکسیست هایی که هنوز در فضای بین الملل دوم پوست میاندازند، به دین اسلام همچون ابزاری برای کسب قدرت و ثروت می نگرند، خبر ندارند که اسلام، در کشور ما، بواسطه فقها و علما و حوزه های علمیه همیشه برخوردار از حق و حقوق و نفوذ بسیار در ساختار قدرت بوده اند و در ثروت اندوزی آزاد، هم از مردم سهم امام اخذ میکردند و هم از دولت باج میگرفتند. اقتدار علما و فقها، گاهی اگر از شاهان بیشتر نبود، کمتر هم نبود. محمد رضا شاه کافی بود که به سخنان آیت الله خمینی گوش فرا میداد. حجاب را اجباری می ساخت، سینما ها و تاتر ها را تخته میکرد. موزیک را قدغن میساخت و مالکیت اراضی را همچنان به فئودال ها  و روسای قبایل رها مینمود، آنگاه هرگز تاج و تخت شاهنشاهی را از دست نمیداد. در زمانیکه استبداد، نفس را در سنیه حبس کرده بود، آیت الله خمینی از چنان اقتداری برخوردار بود که میتوانست بگوید و شاه را به چالش بکشد. روشن است که، حکومت ولایت، چیزی بیش از نماد دین است. چون در اسلام، دین، قدرت است و قدرت، دین.   

آنچه در اروپا، دین را وادار ساخت که صحنه ی سیاست را ترک کند، ظهور بشر در برابر خدا و عقل و خرد بشری در برابر عقل و خرد الهی بود. در ده ها سالی که به  انقلاب کبیر فرانسه (1789) منجر گردید، همه جا و در همه زمینه ها دین به چالش کشیده شد. از یک طرف، دین خود را با کپرنیک ها و نیوتن ها و گالیله ها، رو در روی میدید از طرف دیگر با دکارت و کانت و مارکس و نیچه. آخری، در دهه های پایانی قرن نوزدهم اعلام کرد که "خدا مرده " است و از زرتشت و ظهور انسان برتر و ماورای خیر و شر، سخن راند.

البته باید اعتراف نمود که ما در شرایطی کمی بغرنج تر و پیچیده تر زندگی میکنیم، اگر حد اقل را بگیریم. در شرایطی که  دین، نه تنها با قدرت هم آغوش ی میکند، بلکه با علم، و تکنولوژی نیز نرد عشق میبازد و خود پرچم علم را بر دوش میکشد. ولی فقیه، خود شخصا سخت دلباخته ی کشفیات علمی و تکنولوژی ست. از سرعلاقمندی به علم و صنعت است که  بدیدار این گونه موسسات میرود و نه دیدار ساختار جدید مساجد. بعنوان مثال، چندی پیش رجا نیوز، گزارش داد که حضرت ولایت،

  با حضور در یكی از مراكز بزرگ صنعتی از نزدیك در جریان بخشی از توانمندیهای صنعتی كشور به ویژه در حوزه صنعت خودرو سازی و تولید موتور ملی قرار گرفتند( رجا نیوز، 9 فروردین 89).

به زبانی ساده تر، کپرنیک ها، نیوتن ها و گالیله های زمان ما از درون دین ظهور مییابند و قرآن، کلام الله را منشا همه ی علوم میخوانند. علم الله، آغاز و پایان همه علوم است. مدافعان دین بر آنند که تنها مغرضان و بی دینان هستند که  دین را مخالف تجدد و تمدن مادی معرفی میکنند. عدم تناسب دین با شرایط و نیازهای انسان این جهانی، اتهام دشمنان و بخشی از تبلیغات استعماری مبنی بر اسلام هراسی ست که مسلمانان را ناتوان و کم عقل پرورش دهند تا ثروت و منابع طبیعی شان را به تطاول ببرند. حال آنکه  بنابر قول ولی فقیه، دین اسلام دنیا را مزرعه آخرت  به حساب میآورد. دین اسلام، هم دین دنیا ست و هم دین آخرت (رجا نیوز، 2 فروردین 89.  البته حکومت ولایت از میان علوم، تنها با علوم انسانی ست که سر آشتی ندارد. چرا که از آن بوی کفر و الحاد به مشام میرسد. بوی نافرمانی و سرپیچی. یعنی از آن بوی رهایی از دین، بر میخیزد. این است که هراس آنرا در دل دارد. 

 این بدان معنا ست زمان خاک سپاری دین فرا رسیده است، یعنی زمان رهایی ازدین نه جدا سازی آن از سیاست، زمانی که آغاز مییابد با جنبش کفر گرایی و دین زدایی و دین ستیزی، هم در ذهن و آگاهی و هم در زندگی روز مره و مادی. در شرایط کنونی هر حرکتی بسوی رهایی، جرمی دینی شناخته میشود: "منافق " و "کافر " و "محاربه " با خدا. در اینجا راه رهایی، برائت از جرم و گناه نیست، بلکه اعتراف است به انزجار و تنفر از خدایی که شمشیر را در خدمت شریعت میگیرد و خشنودی و رضای خود را در بندگی و خواری و حقارت بشر و  در جهاد و شهادت، بدست میآورد.

درست است که رهایی دین در اروپا بیش از سه قرن بطول انجامیده است، ما، اما، در افق و زمانی دیگری زندگی میکنیم. رسانه های ارتباطاتی خود میتوانند به بزرگترین ابزار رهایی تبدیل شوند که کم و بیش در حال بازی کردن همین نقش هم هستند. دین نمیتواند اینترنت را شکست بدهد. افزون بر این پس از نزدیک به چهار دهه حکومت، حرمت و هیبت دین شکسته و      احترام ش کاهش یافته است. امروز مساجد را دیگر نمیتوان مقدس و مکانی پاک پنداشت. در دورانی که مردم همچون سیلی خروشان به اعتراض بر خاسته بودند، مساجد به بازداشت گاه ها و شکنجه گاه ها تبدیل شده بودند، به اماکنی امن برای بازجویی و تجاوز به انسانهای معترض . عزا داران حسین، امروز قمه داران و گارد های شورشی هستند.  کی ست که نداند که ارشاد و هدایت یعنی تیغ و تازیانه. بخش بزرگی از جوانان امروز را باید سربازان جنبش رهایی بخش از دین خواند. این درک بوجود آمده است که برای زندگی اخلاقی نیازی به شریعت نیست. شریعت آئیننامه اسارت است و بد اخلاقی، مروج نادانی  است و نابینایی، بستر استبداد است و فساد و تباهی. شریعت خشم و خشونت ست و شلاق و تازیانه، سنگسار و تجاوز و شکنجه. شرایط رهایی از دین بغرنج است. اما دین در قرون وسطی بیش ای 300 سال حکومت کرد. حال آنکه حکومت اسلام کمتر از چهار دهه است که بر جامعه ما سلطه افکنده است و برغم تمام کوشش ها برای گسترش سلطه خویش، کندن گور خود را دیر زمانی ست که آغازید ه و دشمن خود را در درون خود پرورش داده است. بزور شمشیر است که مقدسات پا بر جا مانده اند وگرنه تا کنون موهن شده بودند و شده اند. یعنی که دوران جدایی دین از سیاست بسر آمده است، شرایط برای رهایی از دین، برای پاره ساختن بندهای اسارت در دست شریعت اسلامی فرا رسیده است.  این درک هم اکنون در حال رشد و نمو است که رهایی و آزادی، هرج و مرج نیست، که خود آئینی و خود فرمانفرمایی، انحراف از اصول اخلاقی نیست. که گفتار و کردار و پندار نیک معطوف به عالیترین اخلاق انسانی ست، باوری ست سخت در ستیز و خصومت با حکومت دین، با نظام فرمانروایی و فرمانبری. زمان بگور سپردن دین و رهای از آن فرا رسیده است نه جدایی آن از سیاست و قدرت.

فیروز نجومی

Firoz  Nojoumi





۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه

همزادی علم الله با قدرت




شاید در هيچ زمانی و مکانی، علم و قدرت همزاد و همنشین يکديگر نبوده اند که هم اکنون در حکومت 
اسلامی هستند. اگر در نظامهای استثماری، قدرت و امتیازات بر بنیان مالکیت در ثروت، به ويژه ثروت تولیدی- قرار گرفته اند، در نظام ولايتی- فقاهتی تصاحب علم و دانش پيش شرط کسب قدرت و امتياز و جایگاه ارجح در جامعه است. اگر چه    همه ی علوم راهی بقدرت برند، همچنانکه منقدین اخیر در غرب در واقع معتقدند عقل و خرد انسان در اهداف خود شکست خوده است و نه تنها به سعادت و آزادی انسان نیانجامیده است بلکه بطور موذیانه ای در خدمت قدرت در آمده است. اما، آن علم که در اینجا از آن سخن میرانیم، علمی است بسيار ويژه، نه بمعنای اخير: کشف قانونمندي های طبیعت، شناخت پدیده ها بطريق مشاهده، تجربه و آزمون،  بلکه بمعنای علم و آگاهی است به اراده و امیال خداوند یکتا و یگانه، اراده و امیالی که در کتاب قرآن بازتاب یافته است، آگاهی برمز و رموز زبان و سخن خدائی که خویشتن را آلله نامیده است و فهم قواعد و قوانینی که برای چگونه زیستن و بودن بشر به رسول خود، ابلاغ نموده است، پدیده ای که اروپا در قرون وسطی درگیر آن بود، دورانی که با تاریکی و سیاهی همراه بود.

اگر علم بشر، می جوید و می پرسد و در پی پاسخ به مسائل گوناگون طبیعی و اجتماعی به جستجو می پردازد، علم به عقل و خرد الله در برگیرنده ی تمام پاسخ ها ست به همه معضلات و مشکلات بشری و غیر بشری  از ازل تا ابدیت. چنین علمی هيچگونه وجه اشتراکی باعلم بشری دارا نيست. که این علم، علم  "کافی،" علم خدائی و الهي ست. در قرن یازدهم ثقته الا سلام کلینی، کتابی در چهار جلد نوشته است تحت عنوان "اصول کافی، " کتابی که فقیهان بزرگ قرآن دوم نامیده اند. هیچ طلبه ای در نهاد فقاهت "اجتهاد "کسب نکند اگر اصول کافی نیاموزد.
   
علم الهی، علمی است کافی، بآن دلیل که نا متناهی ست. مستقل است از زمان و مکان. مطلق است و نقصان نا پذير. علم الهی، علمی است که به هست و نيست محیط است  و بچيزی محدود نيست. بواسطه اين علم و دانش است که الله بر دو جهان هستی و نيستی  و بود و نبود، بيرون و درون و عين و ذهن، مالکیت مطلق دارد و بر آن تا ابد حکومت میکند. بديگر سخن، قدرت آفرینش، توانائی، دانایی هيبت و صلابت خداوند ناشی از علم لایتناهی او ست. او ست که دهنده و گيرنده زندگی است. بفرمان او ست که طبيعت با نظمی حيرت انگيز  بسير و گردش خود ادامه دهد.  او ست صادر کننده احکام و واضع قوانين و مقررات نهایی. در دامن بيکران هستی، زمزمه ای نيست که در نهان موجودی شنيده شود و خداوند از آن از پيش آگاه نباشد. چنین فهمی از خدا در قرون وسطی هم سلطه افکنده بود، اما سر انجام مغلوب علم بشری گردید. گالیله دانشمند ستاره شناس را مجبور کردند  بپذیرد که کره زمین صاف و مسطح است نه گرد و در حال گردش و دوران وگرنه او نیز باید شربت شوکران را می نوشید.

بعضا، ممکن است بگویند که علمای شیعه، بویژه آیت الله های حاکم، شیفته علم و پیشرفت علمی اند. حتمن، بدون تردید. آنها در اشتیاق تکنولوژی هسته ای میسوزند، و از هوا داران سفت و سخت علم و تکنولوژی اند. برای کامل ساختن علم هسته ای چه هزینه ها که تا کنون نپرداخته اند. اما این فقهای علم پرست، دشمن آشتی ناپذیر علم و تکنولوژی رسانه ای مثل نظام اینترنتی و رسانه های ماهواره ای اند. زمانی بود که فقاهت تلویزیون و سینما را حرام میدانستند. حال پس از نزدیک به چهار دهه تحت کنترل آنها در آمده است، موسیقی هم که زمانی جز حرام ها محسوب  بود پخش میکند. اما تاکنون از نشان دادن سازهای موسیقی و و نواختن و اجرای آن خود داری کرده اند. از سر ضرورت است که علما و فقها با علم بشری سازش کرده اند. بگذریم که علما و فقهای بزرگ بر آنند که علمی نیست که بشر بدست آورد و در کتاب قران اشارات بسیاری نسبت بدان نیافت. چون کتاب قرآن حاوی علم بیکران خدایی ست که بجز او هیچکس دیگری نیست، خدای سخنگو.  

آيت اله خمينی، در کتاب معروف خود، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، از قدرت الله و علم کافی او سخت به شگفت آمده و در توصیف آن میگوید:

خداوند تبارک و تعالی بوسيله رسول اکرم قوانينی فرستاد که انسان ازعظمت آنها بشگفت ميايد. برای همه امور قانون و آداب آورده است. برای انسان پيش از آنگه  نطفه اش منعقد شود تا پس از آنکه به گور ميرود قانون وضع کرده است (ولايت فقيه، ص 10).

آيا بدون علم و دانش، الله میتوانست اينگونه بشر را از قواعد و قوانین هستی و نیستی از ازل تا ابد بی نياز گرداند؟ اگر در وضع مقررات زندگی، علم و دانش نهفته است، در پاسخ به نیازهای مادی و معنوی انسان و برقراری نظم و کنترل، قدرت جلوه مییابد. اين ترکيب علم و قدرت است که علما و فقها، رهبران جنبش های اسلامی همچون طالبانها و داعشی و القاعده ای را مسحور و مفتون و شیفته خود ساخته است. لا الله الا الله تبلور قدرت است، چون مطلق است و کشنده شک و تردید در یکتایی و یگانگی خداوند.


فقيه و فيلسوف شهيرجهان شیعه، استاد علامه محمد حسین طباطبائی، مولف تفسيرالميزان، از الله نقل کند که علم بدانش الهی، علمی نيست که افهام و عقول انسانی بکسب آن توانا باشند و از رسيدن به آن عاجز و از نائل شدن به آن قاصر ميباشد. (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص108). طبق تاويل استاد از کلام الله، اگر چه تبدیل نا متناهی  به متناهی و يا خالق و مخلوق بيکديگر ناممکن میگردد، اما، وی خاطر نشان میسازد که این دلیل نمیشود که علم الهی به نحو اختصاص قابل کسب و تصاحب بوسيله افرادی ويژه نباشد، افرادی که دارای خصوصیاتی استثنایی هستند. استاد علامه، افراد مزبور را چنین توصیف میکند:  

نفوسی اند که خداوند آنها را از پليديها پاکيزه نموده رجس را از ايشان زائل و بر طرف کرده ، کسان ديگر از رسيدن بآن سعادت محروم و بنحو اختصاص، توانائی درکش ويژه اين دسته ميباشد (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص109).

بزبانی دیگر، اين نه افهام و عقول انسانی بلکه عنايت خداوند است پيش شرط کسب و درک علم و دانش الهی. تنها اين افراد ممتازاند که به عنايت خدوند تطهير يافته، بکسب علم الهی نايل آيند و بدرک حقايق جهان- از مبدا و معاد و آنچه ميان آندو وجود دارد، توانا شوند. یعنی که آنکس که دانا بعلم الله میشود به آن دلیل است که الله بطور راز انگیزی آنان را برگزیده وخود روح آنان را از نا پاکیها زدوده و رجس از قلب شان زائل و علم نقصان ناپذیر و نا متناهی خود را در کف پاک و مطهر آنان گذارده است. با کسب علم الله، آنان از انسان زمینی میگذرند، ماورایی میشوند فرشته سيرت، معصوم و بیگناه، یعنی که امام میشوند نظیر فقیهی که برای اولین بار پس از امام علی به امامت میرسد و نظام ولایت را تاسیس نموده که تا قیامت ادامه یابد: امام خمینی.

بعبارت دیگر، بر اساس تعبیر استاد علامه، الله جامعه انسانی را بدو دسته تقسیم مینماید یک دسته را شایسته کسب اجتهاد میکند و دسته دیگر را محکوم به تقلید و تبعیت مینماید، یعنی بدو دسته اقلیت مجتهدین و اگثریت مقلدین. یکدسته دانا و توانا و قوی، دسته دیگر نادان و ناتوان و ضعیف. یعنی که مجتهدین قبل از آنکه به مسند قدرت هم جلوس کنند، رفتار و گفتار و شیوه ی زندگی مقلدان را از درون حوزه های علمیه تعین و تعریف و کنترل میکردند. در این معنا استاد از تفسیر قرآن نظریه نظام فرمانروایی و فرمانبری را استخراج میکند. زیرا که آنکه آگاه و دانا ست بعلم و دانش الهی میتواند جانشین خدا بر روی زمین بشود. در واقع این خوانش علامه از کلام الله است که زمینه را برای ظهور نظریه ولایت و یا حکومت فقیه آماده نمود. اين علم استاد است که با علم خداوند يکی گرديده است. روشن است که تفسیر و خوانش وی از قرآن در خدمت تحکيم و تداوم فقاهت، بمثابه يک نهاد ابدی و حفظ منافقع فقها و علما است بعنوان يک طبقه ممتاز اجتماعی.

از يکطرف مفسرین، علما و فقها، برآنند که قرآن بر لغو تمام امتيازات مادی و معنوی و تساوی و برابری افراد بشر در برابر الله تاکيد بسيار دارد و از طرف ديگر، الله را متهم به توزيع نابرابر علم و قدرت خود، در میان بندگانش میکنند.
استاد از يک طرف دعوت خداوند را بفراگيری علم و دانش خود، جهانشمول مینماید اما از طرف ديگر آنرا درجه بندی نموده و میگوید رتبه کاملش بجز در افراد ويژه و ممتاز در کسانی دیگری یافت نشود، افرادی که مورد عنايت خداوند واقع شده و جرس از قلبشان زدوده گردیده است، همچنانکه فرشتگان آسمانی وقتی محمد را به پیامبری برگزیدند سینه او را شکافته و قلب را از پیکرش خارج نموده در طشت طلایی شستشو داده، پاک و مطهر به سینه او باز میگردانند، پس از دوختن سینه، مهر پیامبری را بین دوکتف او میکوبند (تاریخ طبری).

اما تبلور قدرت را در علم الله و تقسیم نابرابر آنرا  بوضوح و به بهترين وجهش در تفسير و تاويل آيت اله خمينی از روایات ائمه اطهار ميتوان مشاهده  نمود. آیت اله خمينی نه تنها همچون استاد علامه، فقها و يا علما را افرادی ويژه و ممتاز شناسائی ميکند بلکه بروايت از امام صادق، "علما" را " میراث بر" پيغمبر معرفی و برتری آنها را نسبت به عامه تشبیه به برتری ماه شب چهارده بر ساير ستارگان  ميکند ( ولايت فقيه،ص 140). اگر در تاويل استادعلامه طباطبائی قدرت در لابلای کلمات پوشيده شده است، تفسير خمينی از روايات با قدرت يکی و يکسان ميشود. در تفسير خمينی امتياز علما وقتی "فضیلتی" محسوب شود که عالم بر مسند رياست و حکومت تکيه زنند و ولايت نمايند. شک و ترديدی نتوان داشت که در شرايط کنونی علم علما بفضيلت تبديل شده است. در حفظ  و تحکيم و تداوم اين فضيلت است که حکومت دین را تا دندان مسلح ساخته است که نسل نافرمان را از بیخ و بن برکند.

پس اگر فقها را ممتازترين طبقه در نظام اسلامی شناسایی کنيم، سخنی بگزاف هرگز بزبان نرانده ايم. چرا که جايگاهشان در نظام توليدی و مالکیت نيست که فقها را به يک طبقه ممتاز تبديل ميکند. امتياز فقها، امتيازی است الهی ماورای امتيازات مادی و بشری. آنچه نظام مقدس اسلامی  را از نظامهای سرمايه داری و يا سوسياليستی و يا نطامهای غربی و شرقی متمايز کند، نه نحوه توليد و شيوه توزيع است و نه نظام مالکيت و نظام مالی و اداری. بمانند آنها، در نظام اسلامی نيز توليد اجتماعی است و مالکيت خصوصی و در نتيجه نظامی ست استثماری و بهمين دليل، پيوسته هم دچار بحران کمبود است و تورم و بيکاری و نیز فساد و فحشا و انحطاط ، دزدی و رشوه خواری، بی عفتی و عفت سوزانی، برغم سلطه حجاب اسلامی، با اين تفاوت که در يکی آشکار و عريان است، در ديگری پنهان و نهان. سلطه و تثبيت سيادت فقاهت بر ساختار قدرت است که وجه برجسته نظام اسلامی است. اين ويژگی است  که نظام اسلامی را جدا میسازد از نظامهای موجود جهانی، از جمله جنبش های دیگر اسلامی. همه آنها فاقد نهاد 300 ساله فقاهت اند، نهادی که در تارو پود جامعه ریشه دوانده است.

مدافعين نظام سرمايه داری برآنند که ساختار قدرت زائیده انتخاب آزاد فرد است و در نتيجه تبلور اراده اکثريت. بعکس منتقدين اين نظام، بويژه مارکسيستها بر آنند که ساختار قدرت وسيله ايست در خدمت حکومت و سلطه طبقه ای در جامعه، که بلحاظ اقتصادی حاکم است. بديگر سخن، قدرت نه تبلور اراده مردم بلکه جلوه اراده طبقاتی است. ساختار قدرت در نظام سوسياليستی نيز دارای مدافعين و مخالفينی است. يکی آنرا مثبت و نقش آنرا گذرا و موقتی ارزيابی ميکند که در نهايت ناپديد خواهد گشت و ديگری آنرا منفی، عامل و وسيله سلطه حزب بر جامعه، برشمارد. اما در نظام اسلامی، ساختار قدرت نه زائيده اراده مردم است و نه تبلور اراده طبقه ای که بلحظ اقتصادی حاکم است و نه وسيله حکومت و سلطه بی چون وچرای حزب سیاسی ، بلکه تبلور مالکيت بر نوعی از علم و دانش است. علم و دانش الهی. بعبارت ديگر، در نظام اسلامی ، آن طبقه ای بر ساختار قدرت سلطه افکنده که علم ودانش الهی را به تصاحب خود درآورده است. فقها و علما که باید بمثابه يک طبقه اجتماعی دارای منافع اقتصادی و سياسی مشخص و مشترک تعريف و شناسائی نمود. در اينحا علم به کلام الله است که وسیله حکومت است، نه ثروت و نه مالکیت بر ابزار توليد و توزيع و نه حزب و گروه و دسته بندی. این الله است که فقها را برای حکمرانی برگزیده است. تا زمانیکه فقها بر جامعه حکم میرانند، امید به رهایی و آزادی، یک آرزوی واهی بیش نیست.        
    
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi