۱۳۹۳ شهریور ۱۴, جمعه

بازگشت اسلام به اصل خود




شاید اگر لشگر اسلام برهبری سعد بن ابی وقاص، لشگر ایران به فرماندهی رستم فرخزاد را در قادسیه شکست نداده بود، هرگز اسلام دینی جهانگیر نمیگردید. شاید هم اگر اسلام یکبار دیگر در 35 سال پیش از این، شاهنشاهی ایران را واژگون نساخته بود، نه شاهد ظهور ولایت بمثابه ادامه رسالت بودیم و نه ظهور جنبش خلافت از اخوان المسلمین و طالبان گرفته تا القاعده و داعشی ها. یعنی که هرگز شاهد بر بازگشت اسلام به اصل خود و یا وصلت دین و قدرت، نبودیم. درست است که این جنبش های اسلامی باهم در اختلاف و ستیزاند، و در شرایط تاریخی متفاوتی پا به عرصه وجود گذارارده اند. اما، آنان همه همچون داعشی ها پرچم سیاه اسلام را برافراشته اند، پرچمی که بر آن شعار «لاالله الا الله» نقش بسته است، همان پرچمی که پیامبر اسلام در 1400 سال پیش از این بدوش کشیده است. پرچم اسلام در دست پیامبر در آنزمان فراخوانی بود بسوی تسلیم و اطاعت، و هنوز هم همان فراخوان است، چه بدست خمینی و خامنه ای بر افراشته شود و یا بدست ملا عمر و یا اسامه بن لادن و یا ابوبکر البغدادی، خلیفه مسلمین جهان.

همچنانکه، در 1400 سال پیش فراخوان به تسلیم و اطاعت، بدون قهر و خشونت، بدون جنگ و خونریزی، بدون تجاوز و گردن زنی، بدون لشگر کشی و شمشیر زنی میسر نمیشد، امروز هم شدنی نیست. پیامبر اسلام بفرمان الله و در راه خشنودی او دست به جهاد زد و دست خود را بخون بسیاری از افراد قبایلی که تن به تسلیم و اطاعت ندادند، آلوده نمود. وگرنه جز انگشت شماری، کسی دیگری هرگز لا الله الا الله را بزبان نمیراند. اگر بر زبان راندند از ترس فرود شمشیر بر گردن بود. تاریخ نیز شاهد بر آن است که بیش از ده سال، یعنی تا زمانیکه محمد در مدینه دست بشمشیر نبرده بود بجز همان انگشت شمار باو نگرویدند. پس از گردن زدن و یا فروش اسرایی که در راهزنی بدر بدست آورده بودند، مردم به فرا خوان محمد  پاسخ دادند. از آن پس جهاد، جنگ و سلحشوری و بدست آوردن غنائم شیوه اصلی زندگی بود.

در پیروی از پیامبر اسلام است که دست رهبران جنبشهای اسلامی نیز همه بخون مخالفان خود آلوده است. یعنی که جنبشهای اسلامی چه از نوع ولایی و چه "خلفایی،" از امامپرستان گرفته تا اخوان المسلمین و داعشی ها، اسلام را به اصل خود بازگشت داده اند، به دین جهاد وشهادت، دین قتل فی السبیل الله، دین قهر و خشونت، تجاوز و گردن زنی، غارت و چپاولگری، دین زور گیری و عنیمت گیری و انباشت ثروت. .  خمینی در سخنرانی معروف به "سخنانی که هرگز پخش نشد،" سخت افسوس میخورد و خود را سر زنش میکند که همچون پیامبر اسلام که گردن هفصد یهودی را در یک روز میزند، انقلابی عمل نکرده است. که در و پیکر کشور را نبسته است و چپها و حقوق بشری ها را یکبار برای همیشه رهسپار نیستی نساخته است.

این بازگشت بدوران رسالت و خلافت، با "امامت " و یا "ولایت" خمینی، یک عالم و فقیه، مظهر دین اسلام فقاهتی آغاز گردید. او نیز در تبعیت از پیامبر اسلام، قوانین شرع اسلام را در خون و خفقان، بر زندگی ملت حاکم ساخت. امام خمینی شمشیر اسلام را بر کشید و  به امتناع، تمرد  سرپیچی، نافرمانی  پایان بخشید و نیز به دگر اندیشی و دگر زیستی، پس نظام فرمانراوایی و فرمامانبری را بر اساس  تسلیم و اطاعت بر قرار نمودت. البته بعدا از پیامبر اسلام هم بسی سبقت گرفت. قراردادهای بین المللی را زیر پا گذارد، کارکنان سفارت آمریکا را گروگان گرفت. هشت سال جنگ با عراق را ادامه داد صدها کشته بجای گذارد. در زندانها دست به قتل عام زندانیان جپ و مجاهد زد. بازگشت بدوران اصیل حکومت اسلامی، بخشا با موفقیت آنجام گرفت. بعنوان مثال حجاب و جدایی جنسیت ها اجباری شد. تولید و مصرف الکل قدغن گردید. بار و کاباره بسته شد. شهر لذت فروشان را به آتش کشیدند تا غریزه جنسی امیال نفسانی را نابود سازد مردم و را بسوی زهد و تقوا، بسوی "راه مستقیم " هدایت نمایند.

این بدان معنا است که آنچه حکومت اسلامی و دیگر جنبش های اسلامی را بهم متصل میسازد، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی ست، خصیصه هایی که نهفته است در ذات اسلام ، اسلام اصیل- نه "اسلام آمریکایی " و یا اسلامی که به حق و حقوق بشر احترام میگذارد.  مگر در کلام الله میتوان چیز دیگری  یافت بجز تکرار کلام ترس و وحست از "عذاب الیم،" خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، تهدید و ارعاب به تنبیه و مجازات به شدیدترین وجهی، نه تنها در این جهان بلکه در آخرت. حد زدن، گردن زدن، قطع اعضای بدن، قصاص و سنگنسار، احکامی هستند قرآنی که در عصر معاصر باجرا گذاشته میشود. 

داعشی ها، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را با جدا ساختن سر دو خبرنگار آمریکایی، به اوج خود رساندند اما، به هیچ وجه نخستین نیستند در قساوت و سفاکی. از آستین رهبران حکومت اسلامی هنوز خون بهترین فرزندان این آب و خاک میچکد.  بی دلیل نیست که حکومت اسلامی اعدام در ملا عام را به مراسمی قدسی و وهم انگیز، روز مره و عادی مبدل ساخته است، چنانکه گویی یک یاد آوری ست که لا الله الا الله،، وگرنه مکافات تمرد و نافرمانی، سر بر فراز دار است، آنهم پس از بیش از 35 سال کشتار و سرکوب و برقراری سکوت و خاموشی.

بنابراین چندان تفاوتی نمیکند بدست، حزب الله و یا بسیجی و یا پاسدار ولایت، اسیر شوی و یا در دست داعشی ها و  النطره و یا بوکو حرام و یا یک جنگنده خلافت خواه. اسیر را از انسانیت تخلیه میکنند و آنگاه لاشه های او را همچون خس و خاشاک به زباله دان میریزند. حقیقت را از دهان "مادران خاوران،" باید شنید.

 آخرین تصاویری و ویدیوهایی که داعشی ها و یا دولت اسلامی عراق و سوریه، در زیر پرچم لا الله الا الله، از جنایات خود در فضای مجازی منتشر کرده اند، در یکی از اخیرترین آنها داعشی ها را پس از تسخیر یک پادگان  نظامی در سوریه نشان میدهد که 250 سرباز سوری را باسارت در آورده اند. آنها را دست بسته عریان نموده، ردیف خوابانده و به گلوله میبندند. گزارش ها بسیار است از سر بریدنها و اعدام های دسته جمعی، غارت و چپاول و به اسارت درآوردن زنان و به حراج گذاردن آن ها به سبک تاریان بادیه نشین. داعشی به هرجا که میرسند نفسها در سینه حبس میگردند.

به تبعیت از پیامبر اسلام، داعشی ها نیز شریعت را نیز همراه شمشیر نمودند و به هر شهر و دهکده ی که گام نهادند، قواعد و قوانین شریعت را  جاری ساخته و نظام تسلیم و اطاعت را برقرار نموده اند، همچنانکه علما و فقها برهبری ولی فقیه  و یا طالبان و دیگر جنبش های اسلامی نیز زندگی اجتماعی را به تابعیت از مقررات شریعت اسلامی درآورده اند. اخوان المسلمین هنوز کنترل خود را بر دستگاه قدرت، و یا به تعبیر دیگری هنوز شمشیر نکشیده میخواستند قوانین شریعت را بر تمام نهاد های قانونی، فرهنگی و غیره حاکم سازند. فراموش کرده بودند که قدرت در دست ارتش سکولار بود.

اینجا مسئله، بازگشت اسلام به اصل خویش است، صرفنظر از فرقه گرایی. یعنی بازگشت به اسلامی که با همزاد خود، قدرت یکی ست و یگانه، یعنی اسلامی که با انسان، با آنچه انسانی ست، با غریزه آزادی، سر آشتی ندارد، غریزه ای که در جهان نوین از هدایایی بشمار میرود که طبیعت تنها به انسان بخشیده است. لا الله الا الله که در اصل فرا خوانی ست به تسلیم و اطاعت، در ستیز و خصومت است باهمه و هرچه که مظهر آزادی ست، تنوع و تکثر، تفاوت و تفارق، بدعت و نو آوری، اراده به خلقت و آفرنیش در تمامی عرصه های هنری و ادبی و علمی. همین چند روز پیش بود که داد و هوار مراجع تقلید از جمله آیت الله مکارم شیرازی بلند شده و اعتراض خود را به ورود تکنولوژی تلفن های نسل سوم آعلام کردند. بعدا آیت الله مکارم شیرازی اعلام کرد که با تکنولوژی مخالفتی ندارد اما، باید آلودگی ها را از آن استخراج نمود. آری مراجع تقلید همیشه خواسته اند جامعه را از آلودگی بزدایند، اما بوی گندابی که خود ساخته اند هنوز بمشام شان نرسیده است. اما، بمشام مردم رسیده است، این است که از آن پا به گریز برداشته اند.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ شهریور ۸, شنبه

توصیه ولایت: حفظ آرامش روانی !





در "روز دولت،"  رئیس جمهور، برگزیده مردم  و اعضای کابینه به حضور حضرت ولایت، جلوه الله، خداوند خامنه ای شرفیاب شدند. چیزی طول نکشید که عکس و تفسیر و تعبیر این دیدار در مطبوعات و رادیو و تلویزیون و همچنین در فضای مجازی، انتشار یافت. چرا که تنش و تشنج بار دیگر بین ریاست جمهوری و پاکدینان ولایت پرست در مجلس که در پی اشارات ولی فقیه به شکار وزیر علوم رفته بودند، سخت بالا گرفته بود. این تنش و تشنج بین ولایت و ریاست، البته که یک معضل ساختاری ست. چون همزیستی نماینده الله، خدای یکتا و یگانه، و "برگزیده " مردم، عاری از پستی و بلندی نیست. بهمین دلیل گوش ها برای شنیدن سخنرانی حضرت ولایت در روز دولت، بسی بسیار تیزتر از معمول شده بود.

 آقای باستانی، تحلیلگر بی بی سی، گویا به همه سخنانی که "رهبر معظم " انقلاب در رابطه با روز دولت ایراد کرده است، رجوع نموده و با هم مقایسه کرده تا شاید بتواند چیزی تازه ای در سخنان اخیرش بیابد. وی باین نتیجه رسیده است که آیت الله خامنه ای برای هرنوع سخنرانی یک الگوی خاص را پی گیری میکند، یکی از آنها هم الگوی سخنرانی دولت است. یعنی که در همه آنها توازنی از نقد و انتقاد و حمایت و پشتیبانی نسبت به دولتهای مختلف میتوان مشاهده نمود. اگرچه انتقاد از دولت گذشته به مذاقش خوش نمیآید. اما در کل، باستانی بر آنست که رهبر انقلاب دست منتقدین دولت را تقویت نموده است.

ناظران  دیگر به ترسیم خط "قرمز" های رهبر با "فتنه " بیشتر توجه نشان دادند و سخنرانی ولی فقیه را در روز دولت تاییدی بر استیضاح وزیر علوم، فرجی دانا بر شمرده و سپس به  بعضی از توصیه های پانرده گانه رهبر به دولت حسن روحانی پرداخته اند. حال آنکه تحلیلگر دیگری سخنان حضرت ولایت را خطاب به رئیس جمهور و کابینه اش یک کارت زرد می پندارد.  یعنی که رئیس جمهور بهتر است حواس خود را جمع نموده و پای از گلیم خود بیرون نگذارد.

اما، گفتمان ولی فقیه، در سخنرانی روز دولت و همچنین در تمام سخنرانی های دیگرش، مثل همیشه گفتمان فرمانراویی بوده است و فرمانبری، یعنی گفتمان دین وقدرت با هم.  تنها ولی فقیه است که میتواند بگوید، تنها گوینده اوست، در روز دولت و یا هر فرصت دیگر. آنچه که او میگوید، فرمان است و امر و نهی و نهایی. او فصل الخطاب است. سرلشگر سردار محمد علی جعفری، فرماندار کل سپاه پاسداران، بارها صریحا اعلام کرده است که بگیر و ببند ها و کشت وکشتار سال 88 که "فتنه " نام گرفته است در دفاع از "فصل الخطاب" بودن حضرت ولایت صورت گرفته است، یعنی در دفاع از نظم فرمانروایی و فرمانبری.  

مهم نیست که در حضور ولایت کسی دیگر چه میگوید. مهم این است که ولی فقیه چه میگوید و اراده او بر چه قرار میگیرد. چرا که ولی فقیه حرف آخر را میزند. بر روی حرف او، حرف دیگری نیست. مثلا وقتی هم که خطاب به رئیس جمهور و هیئت دولت این سخنان توهم آلود را بر ربان میراند:

"یکی از مسائل بسیار مهم کنونی، آرامش روانی موجود در جامعه است که باید حفظ شود."

 آیا ممکن است هرگز قول ولی فقیه را بچالش کشاند  و پرسید که از کدام "آرامش روانی، " ولی فقیه سخن میراند؟ چرا که در شرایط موجود سخن از آرامش روانی، بسی تعجب برانگیز است. چه بنظر میرسد که کاخ نشینی او را با  زندگی روز مره، غریبه ساخته است،  با خشم و خشونت و بغض و کینه ای که مردم روزانه نسبت بیکدیگر روا میدارند. کاخ نشینی حضرت ولایت را نسبت به  صدها نزاع و زد خوردی که بین مردم در شهرهای بزرگ کشور، بویژه در تهران رخ میدهد، زد و خورد هایی که بعضا با خونریزی به پایان میرسد، خنثی ساخته است.

 گزارشهای رسمی حاکی از آن است که ظرف ۴ ماه ۴۲ نفر در تهران با سلاح سرد به قتل رسیدند. یعنی که  طی ۴ ماه گذشته، به‌طور میانگین در هر سه روز یک نفر با سلاح سرد در استان تهران به قتل رسیده است. به‌گزارش پزشکی قانونی استان تهران این رقم نسبت با مدت مشابه سال قبل ۵/ ۲۶ درصد رشد داشته است (دویچه وله، 7 شهریور).  گویا حضرت ولایت اصلا خبر ندارد که در تهران دیر زمانی ست که کلینیک خشم راه اندازی شده است.

شاید منظور ولایت از "آرامش روانی موجود" که حفظ آنرا به دولت حسن روحانی توصیه میکند، این است که نگرانیها، دلشوره ها برای کرایه خانه، برای غذا و پوشاک، برای  دارو و مداوای فرزندان، اضطراب و تشویش بی امان بیکاری و گرانی، محنت و تنگدستی، چندان مهم نیست، در برابر دین و ایمان. چه دین و ایمان است منشا آرامش روانی، حتی درد گرسنگی را هم از وجود آدمی میزداید. اما، این نه دین و ایمان، نه شریعت که شمشیر اسلام است که "ارامش " بوجود آورد، آرامشی که البته ظاهری ست، آرامشی ست که در دل آن طوفانی نهیب نهفته است. یعنی که حضرت ولایت، سکوت و خاموشی، تحت شمشیر شریعت را آرامش روانی بشمار میآورد. ریشه  "فتنه " را از بیخ و بن بر کنده است، اما پیوسته همچون کابوسی خواب را از چشمانش میرباید. این است که هیئت دولت را هشدار میدهد که از نزدیکی با عناصر فتنه اجتناب نمود ه  و در حفظ آرامش روانی موجود بکوشند.

 شاید حضرت ولایت، انتظار دارد که ایران هم مثل عراق و سوریه از بیخ و بن بهم بریزد تا ملت قدر آرامش روانی موجود را بدانند. شاید حضرت ولایت حق دارد که هیئت دولت را به حفظ آرامش روانی موجود ترغیب نماید. زیرا که چندان ساده ه هم بدست نیامده است. اگر انسانهای خطا کار روزانه در ملا عام بدار آویخته نشوند چگونه میتوان این آرامش روانی را حفظ کرد. یعنی اگر بگوییم کشتار انسان های دگر اندیش، دگر باور و دگر کیش سبب آرامش روانی پاکدینان اسلامی میشود، صرفنظر از اختلاقات فرقه ای، سخنی بگزاف نگفته ایم. ولایت و خلافت هر دو به یک اصل اسلامی باور دارند که کشتار و خونریزی در راه خشنودی الله موجب نظم و آرامش اجتماعی و در نتیجه آرامش روانی میشود. بدین لحاظ نمیتوان تفاوت چندانی بین دولت اسلامی عراق و سوریه و نظام ولایت ، ملاحظه نمود.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ مرداد ۳۱, جمعه

انفجار روابط جنسی در زیر زمین !






حقیقت آن است که آنچه از بیرون سرکوب، ممنوع و قدغن میشود، مثل غریزه آزادی، مادر همه غرایز طبیعی انسانی از جمله غریزه جنسی، بدرون سرازیر میشود و راه هایی را که برای تخلیه میجوید، تنها میتواند بزیر زمین راه برد، دور از چشم دین و قدرت.  در تاریکی ها و کوچه پس کوچه های زیر زمین است که تابوها، هنجارها و مرزهای اخلاقی در هم فرو میریزند. هیچ قدرتی نمیتواند آنچه را که در زیر زمین میگذرد در کنترل خود در آورد و یا بر آن نظارت کند. بعبارت دیگر، حکومت شریعت، انسان را  زیر زمینی ساخته است. تنها در زیر زمین است که انسان میتواند موجودیت یابد، انسانی که آزاد است و برمیگزیند آنچه را که بدان میل و یا کشش دارد.  سخت گیریها و بگیر و ببند ها، تعقیب و دستگیری و تنبیه و مجازات، آدمی را زیرک و با هوش میسازد در عبور از مرزهای ممنوعه و گرنه آدم را با اخلاق و با تقوا نمی کند.
 
مردان و زنان را از یکدیگر جدا ساختند که  از نزدیک شدن به یکدیگر و ارتکاب به گناه، باز دارند. حجاب را اجباری ساختند  که مبادا موی سر زن و یا عریانی قوزک پایش و یا برجستگی اندامش، احساسات مرد را تحریک و بر انگیخته نموده فساد و تباهی ببار بیاورد و انسان را به انحراف از "راه مستقیم" بکشاند. تخلف از قواعد و مقررات حجاب جرم شناخته شد و مجرم سزاوار تنبیه و مجازات. ارتباط بین دو انسان عاقل و بالغ از جنس  مخالف، یعنی زن و مرد ممنوع گردید. لذا نیروهای انتظامی و پاسداران دین را بسیج و به کوچه ها و خیابان ها گسیل داشتند تا از  نگاه های  گنه آلود مردان به زنان و یا بالعکس، جلوگیری بعمل آورند.

در چنین شرایط اسارت باری ست، شرایطی که نظام حاکم تمامی نیروهای "ارشادی " و انتظامی امنیتی  را در خدمت گرفته است تا به سرکوب غرایز طبیعی انسانی بپردازد که صدای انفجار مهیب روابط جنسی از زیر زمین بگوش میرسد. این مطبوعات غربی نیست که از انقلاب جنسی در ایران خبر میدهد، بلکه مرکز پژوهش مجلس شورای ولایت است که بدون آنکه بخواهد از انفجار روابط جنسی اطلاع رسانی میکند.
مرکز پژوهش مجلس در جستجوی پاسخ به این سوال که آیا ازدواج موقت میتواند در اطفای آتش سرکش غریزه جنسی موثر باشد، دست به تحقیقاتی میزند که جمعا 141 هزار و 555 نفر دختر و پسر دوره متوسط سال  1377-1376 را در بر میگیرد. گزارشی که مرکز پژوهش مجلس در باره روابط غیر مجاز جنسی، انتشار داده است، صاحبنظران را وا داشته است که صریحا اعلام کنند که یک "انقلاب جنسی " در ایران در شرف وقوع است. چرا که در گزارش مجلس  آمده است که  از  ۱۴۱ هزار و ۵۵۵ دانش آموز ۱۷.۵ درصد همجنس‌گرا بوده‌اند و ۷۴ درصد نيز با جنس مخالف رابطه جنسی غیر مجاز داشته‌اند.  8.2 درصد نیز دست بخود ارضایی می زده اند.

گویا تحقیقات دیگری نیز در همین زمینه بوسیله نهادهای پژوهشی انجام شده است. گزارش مرکز پژوهش مجلس به تحقیق محمود گلزاری، عضو هیات دانشگاه علامه طباطبایی اشاره میکند که  در آن نیز آمده است که 80 درصد دختران مورد پرسش در چند دبیرستان دخترانه تهران گفته اند که رابطه با جنس مخالف را تجربه کرده اند که خود تاییدی ست بر تحقیقات مرکز پژوهش مجلس .  همچنین، گلزاری اخیرا نیز افزوده است که 40 درصد دانش آموزان رابطه با جنس مخالف را از 14 سالگی شروع کرده اند. همچنین گزارش مجلس، از کاهش سن روسپیگری به 15 سال خبر میدهد و خاطر نشان میسازد که روسپیگری بین زنان متاهل بیشتر از مجردها ست. اما از  این هم تعجب آورتر آن است که 11 درصد روسپیان شهر تهران با اطلاع همسرانشان دست به روسپیگری میزنند.
بعضا معتقدند که گسترش روابط جنسی ریشه در عوامل بسی بسیار پیچیده فرهنگی،  روانی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دارد. هم اکنون مردم ایران از طریق رسانه های  ماهواره ای و اینترنتی با جهان در ارتباط اند. بسیاری دست به تقلید آنچه می بینند میزنند.  مضاف براین، گسترش روابط جنسی یک پدیده جهانی ست که همراه است با افزایش طلاق و تعویق ازدواج و رواج شیوه های جدیدی از زندگی بیگانه با راه و روش و سنت گذشته، چنانکه گویی حکومت دین دشمن آشتی ناپذیر غرایز انسانی، بخصوص غرایز جنسی نیست. زنان را از مردان با ابزار قهر و خشونت از یکدیگر جدا نساخته اند.

درست، نمیتوان نقش تکنولوژی و رسانه های ارتباطاتی را در هموار ساختن روابط جنسی نادیده گرفت. اما، جامعه ما یک جامعه دینی ست، جامعه ای ست که در آن عفاف و پاکدامنی اجباری ست. حجاب هم حفظ حیا ست و هم "غیرت" و ناموس و آبرو.  ما، اینجا از ارضای غرایز و  روابطی سخن میرانیم که بیش از 35 است که غیر مجاز و تحت سرکوب بی امان قرار داشته است. در جوامع غربی انقلاب جنسی بوقوع پیوسته است، اما، نه در زیر زمین، نه مخفیانه، نه "یواشکی. " بهمین دلیل ما حتی در سالهای 60 میلادی زمانیکه انقلاب جنسی در آمریکا و اروپا به اوج خود رسید، شاهد انفجار روابط جنسی به عمق و گستردگی ای که در حکومت اسلامی رخ میدهد، نبوده ایم. چرا که روا بط بین دختران و پسران، غیر مجاز، ممنوع و قدغن نبود.
انقلاب جنسی در آمریکا و کشورهای غربی با به بازار آمدن داروهای ضد آبستنی و در نتیجه رهایی زنان از یک بند و محدودیت طبیعی، آغاز گردید. در حالیکه در حکومت اسلامی، همه آنهاییکه ارتباط غیر مجاز جنسی بر قرار میکنند مرتکب جرم میشوند. مورد تعقیب قرار میگیرند و به تنبیه و مجازات میرسند. در چنین شرایطی بس مخاطره انگیز و پر هزینه است که روابط نا مشروع جنسی بین نسلهایی رشد و توسعه یافته است که در دامن حکومت اسلامی پرورش یافته اند. دختران و پسران در کودکستانها، دبستانها و دبیرستانهایی پرورش یافته اند که بر طبق شریعت اسلامی مدیریت شده و میشوند. شاید در پاسخ به این شور جنسی بوده است که چندی پیش حضرت ولایت از حوزه های علمیه خواست که طلبه ها را در مدارس مستقر سازند.

وقتی دین هم خوابه قدرت میشود، به ضرورتهای مادی دنیای مدرن تن داده و بالاجبار خود را با شرایط موجود تطابق میدهد. چرا که حکومت دین، مثل همه حکومت های دیگر، هم به ابزار قهر و خشونت،  محتاج است و هم به ابزار محاسبات و اطلاعات، صنعت و تکنولوژی. حکومت دین در استفاده از ابزار و آلات مدرن هیچ شک و تردیدی بخود راه نمیدهد. اما وقتی به افراد بشر و حق و حقوق و آزادیهای انسان میرسد بدوران بدوی باز میگردد و بانسان همچون حیوانی می نگرد که اگر از بیرون طبق قوانین و احکام الهی هدایت نشود، هرگز اهلی و رام نشود.غرایز طبیعی انسان، بویژه غریزه آزادی، مادر همه غرایز، انسان را سرکش و عصیان زده میکند و بنیان حکومت دین را می لرزاند. اینست که حکومت دین از آغازین لحظات ظهور ش بر مسند قدرت، به سرکوب غرایز طبیعی  انسانی پرداخته است، غرایزی که هم اکنون در زیر زمین، در میان جوانان در حال انفجار است. انفجار روابط جنسی انفجاری ست از درون، بدون سر و صدا.  اما، آن لحظه که به بیرون درز کند، بنیان نظام ولایت را سخت در هم فرو کوبد. در نتیجه اگر بگوییم که بر قراری روابط غیر مجاز جنسی بازتابنده اراده ای ست معطوف به آزادی، سخنی بگزاف نگفته ایم، انفجار روابط جنسی در زیر زمین مقدمه رهایی جامعه ست از یوغ دین و مظهر آن فقاهت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۳ مرداد ۲۴, جمعه

هم ولایت و هم ریاست،
هردو از دروغگویانند



حضرت ولی فقیه، جلوه الله، خداوندگار خامنه ای، در دوشنبه 20 مرداد،  در دیدار با وزیر، سفیران و مدیران ارشد وزارت امور خارجه یکبار دیگر از بدبینی و بی حاصل بودن مذاکره با آمریکا سخن راند و گفت :
رابطه با آمریکا و مذاکره با این کشور به جز در موارد خاصی برای جمهوری اسلامی نه تنها هیچ نفعی ندارد بلکه ضرر هم دارد و کدام عاقلی است که دنبال کار بی منفعت برود.

معلوم است که حضرت ولایت خود را آن عاقل نمیداند "که دنبال کار بی منفعت" میرود. مگر نه اینکه از آغاز به پایان مذاکره خوشبین نبوده و از بی حاصل بودن آن آگاه بوده است، با این وجود به مذاکرات تن داده است و هنوزهم  ادامه آنرا تشویق میکند و تیم مذاکره کننده  رانیز مورد تایید و تصدیق قرار میدهد. معلوم نیست که فرمانروای بزرگ، حضرت ولایت بر اساس چه محاسباتی مذاکراتی را ادامه میدهد که که نه تنها مفید نبوده است زیانبار هم بوده است.  اهانت بیشتر و تحریمات هم بیشتر شده است، همچنانکه خود بدان اشاره میکند. آیا حضرت ولایت انتظار داشت که از این معرکه سربلند بیرون بیاید و مدال پیروزی بگردن بیاندازد که هم سانتر فیوژها را نگاه داشته است و هم راکتور آب سنگین اراک و هم تحریمات اقتصادی برچیده شده است. توجیه، تایید و تصدیق مذاکرات از یک طرف و از دیگر طرف هرگونه تعامل و مذاکره با شیطان را محکوم به شکست نمودن، پیوسته دلالت بر سقوط مذاکرات در آینده میکرد، آینده ای که حضرت ولایت از ابتدای مذکرات از آن با خبر بود.

این اتقاقی نیست که مذاکرات هسته ای بهمان نقطه ای میرسد که از پیش ولی فقیه نشانی آنرا داده بوده است. چون پیوسته "تقابل " بوده است نه "تعامل " با قدرتها جهانی برهبری آمریکا. زیرا که تقابل  رمز بقا و دوام نظام، رمز گسترش سلطه وپیروزی بر مخالفین داخلی و بر پاداری نظام اسلامی، نظام فرمانروایی و فرمانبری، نظام سلطه و سکوت  بوده است و باید همچنان ادامه یابد . رهبر حکومت اسلامی همچون رهبران حماس فکر میکنند از موضع ضعف میتوانند اراده و خواست خود را بر دشمن تحمیل کنند. حضرت ولایت، مذاکره کننده گان را گیسل داشته است که پوزه دشمن را بخاک بمالد. چیزی کمتر از این برای ولایت، برای "دلواپسان  " سرشکستگی است و خواری. اینان بر آنند که با دشمن نباید، لب بخنده گشود و در سرور و شادی به گفتگو پرداخت. گویا خنده های جواد ظریف، وزیر امورخارجه، با قدرتهای جهانی بویژه با خاتم اشتون، همچون نشتری قلب رئوف حاج سعید قاسمی، یکی از فرماندهان جنگ حق علیه کفر، را شکافته است و حیثیت او را بر باد داده است.

در نتیجه، حضرت ولایت هرگز دست از تقابل با امریکا بر نداشته است حتی در زمانیکه در حال تعامل با دشمن بود. وی با یک دست تقابل میکرد و با دست دیگر تعامل. با این وجود  این سبب نمیشد که حاج سردار قاسمی  نگران نتایج مثبت مذاکرات نباشد. چرا که تعامل با شیطان را اولین گام بسوی خواندن فاتحه برای ولایت فقیه بر میشمرد. در اینجا البته که حق با حاج اقا قاسمی است، صلح و دوستی، پایان خشونت است و انتقام ستانی.   

 حضرت ولایت، اما، ممکن است که با ارائه چهره ای تازه از حکومت اسلامی به جهان، موافقت کرده باشد، چهره ای نرم و آرام،  شاد و خندان. به معرض نمایش گذاردن نمایندگانی آراسته، بسی بسیار حرفه ای و جدی، زبده و متخصص و کارشناس و دانا برمز و رموز دیپلماسی، نه آماده جنگ به تن، سرشار از اعتبار برای ولایت بوده است بویژه در زمانیکه داعشی ها چهره اصیلی را از اسلام  به جهان عرضه میکنند، که نظام ولایت در نزدیک به 36 سال و طالیان در افغانسان در نزدیک به بیست سال پیش از این، ارائه داده بودند: اسلام، دین جهاد و شهادت، دین خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، دین فرمانروایی و فرمانبری. هنوز هم همین اسلام اصیل است که خداوندگار خامنه ای را به تقابل با قدرتهای جهانی وا میدارد.
 
آیا میتوان سخنان ولی فقیه را با سخنرانی جنجال بر انگیز رئیس جمهوری در دو روز زود تر که  در جمع سفرا و دیپلماتها ی ارشد ایراد کرد، مرتبط دانست؟ بدون تردید. آنها دو روی یک سکه هستند. یکی از موضع تقابل دفاع میکند و دیگری از موضع تعامل، یکی از طرح ادامه دشمنی سخن میگوید دیگری از طرح همزیستی و همکاری. اما دیر زمانی ست که موضع تمایل تحت هجوم پاکدینان قرار گرفته و همایش ها برپا کرده بسی ناله "نگرانی" و "دلواپسی " بر آرند، از آن ناله های دل آزار. که گویا سبب بغض در گلوی رئیش جمهور شده بوده است. در سخنرانی دو روز پیش، بغض او ناگهان میترکد و بسیاری را سخت متعجب و شگفت زده میکند. چرا که وی  بجای تعامل به تقابل پرداخته بود و از ادبیاتی استفاده کرده بود که دون شان رئیس اعتدال است. وی  رقبای سیاسی خود را به سبک و شیوه رئیس جمهور سابق، مورد هجوم و حمله قرار میدهد و آنها را "بزدل سیاسی،" تعامل هراس " و "مذاکره هراس" مینامد. با این حال بر عکس حضرت ولایت به آینده مذاکرات اظهار امیدواری میکند و خاطر نشان میسازد که: 
دولت بر تعامل سازنده با دنیاست و شما "باید کمربند دیپلماتیک خود را محکم کنید و به میدان بیائید.
چهره جمهوری اسلامی ایران در سالیان گذشته به ناروا و غلط، مشوش جلوه" داده شده و نمایندگی های ایران در خارج باید "این چهره را برگردانند و چهره واقعی را به دنیا معرفی کنند.
دو قول متفاوت و متناقض، بدون آنکه نافی یکدیگر باشند، مثل همزیستی ولایت و ریاست. یکی حرف دین را میزند، دیگری حرف سیاست. یکی مطلق اندیش است و چیزی جز سفید و سیاه در جهان هستی نمیبیند. او شیفته پیشرفت است و گامهای بلند بسوی آینده تا بتواند بگذشته باز گردد. آینده حضرت ولایت، گذشته است. او از صحرای کربلا ست که الهام میگیرد. گرفتی بر او نیست اگر در برابر آمریکا خود را همچون حسین مظلوم ببیند.
مسلم است که در نظام ولایت، این دین است حاکم بر سیاست. حرف ولایت، حرف آخر است. روحانی نمیتواند خود را به آینده متعهد سازد، به آینده ای که از آن بشر آزاد است، یک پا را در گذشته نگاه داشته است. این است که دریافته است  با هر پیشروی، به گذشته باز کشیده میشود، مبادا که فراموش کند خدمت به ولایت ارجح است بر خدمت به ملت. روجانی نه از گذشته بریده است و نه آماده است قدمهای بلند بسوی آینده بردارد 
با هم، اما،  در یک جنبه در وحدت اند و آن اینست که هم دین و هم سیاست، هر دو دشمن آشتی ناپذیر حقیقت اند. یعنی هر دو هم ولایت و هم ریاست از دروغگویانند. هر دو، دشمنان و منتقدان خود را خوار و حقیر میکنند و مورد تهمت قرار میدهند تا زمینه را برای فرا افکنی، برای گریز از سوال و بدوش گرفتن مسئوولیت، فراهم آورند.
همچنانکه حضرت ولایت از زبان دین دروغ میگوید وقتی اظهار میدارد که آمدند گفتند که اگر ما با آمریکا مذاکره کنیم، همه چیز درست میشود و مذاکره را ادامه میدهیم بصرف بی ضرربودن آن. ریاست جمهوری نیز دروغ میگوید وقتی اعلام مینماید که ؛ خط قرمز ما هیچ چیز جز منافع ملی ما نیست. این در حالی ست که ریاست جمهوری هرگز روشن نکرده است که غنی سازی هسته ای به هر قیمتی جز منافع ملی محسوب میشود یانه ؟ اگر منافع ملی در تعلیق غنی سازی هسته ای در تمام فاز ها ی مختلف آن است چرا آقای رئیس جمهور از راندن حقیقت بزبان خود داری میکند، همچنانکه در موارد دیگری نیز چشمان خود را بر روی حقیقت بسته است از جمله سکوت در باره خبرنگاران زندانی در روز "خبرنگار."
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ مرداد ۱۷, جمعه

اسلحه ات را بر زمین بگذار ای مومن!




تنها در قاموس دین، بویژه دین اسلام است که شکست شرم آور را میتوان پیروزی شگفت انگیز خواند، حقایق را وارونه ساخت و مردم را فریب داد. بازتاب این واقعیت را معلوم است که در چه رسانه هایی میتوان مشاهده نمود، در مطبوعات تف لیس ولایت، هم اصولگرا و هم اصلاح طلب، بویژه در کیهان، ارگان بیت رهبری. بازجوی سابق اوین، حجت الاسلام کت شلواری، رئیس تف لیسان ولایت، حسین شریعتمداری در سر مقاله کیهان، کشتار 200 نفر از فرماندهان عالیرتبه اسرائیل، نه سربازان عادی، را جشن میگیرد، به پایکوبی و سرور میپردازد و جنگ غزه را "بزرگترین پیروزی" میخواند. این در حالی ست که فرماندهان حماس همه صحیح و سالم، آماده از سر گیری جنگ با صیهونیسم و شکست نهایی اسرائیل هستند. یعنی که فرماندهان حماس همه جان سالم از معرکه بدر بردند. چنانکه گویی نه زیانی نه خسارتی، نه تخریب و ویرانی ببار آمده است نه خانواده ای آواره و درمانده. مسلم است که بزبان، مرد مقدس و پاکدینی، چون حجت الاسلام شریعتمداری، این "پیروزی عظیم تاریخی" بدون نقش هدایتگر ولایت امکان پذیر نبوده است. مگر تف لیسان ولایت میتوانند از شکست، یعنی از حقیقت سخن رانند؟ حقیقت را باید پوشاند. ضعف را باید قوت جلوه داد. این است سیاست رسانه ای رژیم اسلامی.

حال آنکه و اقعیت آن است که حماس در جنگ با اسرائیل نه تنها بعنوان یک نیروی نظامی، متلاشی گردیده است، بلکه  ورشکستگی دین اسلام بعنوان یک ایدئولوژی سیاسی را  نیز آشکار ساخته است. این جنگ بخوبی نشان داد که "جهاد " و "شهادت،" تخریب و و یرانی، ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش، بیرحمی و انتقام ستانی  بیانگر چیزی نیست مگر اراده معطوف به نیستی ویا نوشیدن شربت شهادت بامید زندگی ابدی در کنار حوریان بهشتی. چه پنداری؟ اما به چه هزینه ی گرانباری؟ از نظر زمانی خیلی که خوشبین باشیم باز سازی تنها آنچه در جنگ کوتاه اخیر، بین حماس و اسرائیل  تخریب و ویران شده است، حد اقل ده سال بطول میانجامد، به قیمت میلیارد ها دلاری که معلوم نیست از کیسه کدام سازمان، نهاد و یا کشوری پرداخت میشود. از پی تخریب و ویرانی، بی خانمانی و  آوارگی ، حقارت و خواری هم میآید. تنها تاسیسات تصفیه آب نوشیدنی در باریکه غزه، هدف گلوله های توپخانه های اسرائیل قرار گرفته است و مردم غزه را با مشکل برزگ بی آبی مواجه ساخته است، خساراتی شاید نه چندان مهم از منظر حماسیان و حسین شریعتمداری، تف لیس ولایت.

آری، حماس توانست با مظلوم نمایی و تخریب و ویرانی گسترده ای که بمب بارانهای بی امان اسرائیل ببار آورده بود، دلها رابسوزانند و اشک مردم را در آورند که یکی از کاربردهای موثر دین است، بمثابه یک نظام اخلاقی و نه یک نظام سیاسی بر اساس فرمانروایی و فرمانبری.

جنگی که حماس با راکت پرانی به استقبال آن شتافته است، نزدیک به دوهزار کشته و چندین هزار زخمی بجای گذاشته است. ده ها هزار ساختمان مسکونی و تجاری،  مدارس و بیمارستانها، زیر بمباران اسرائیل با خاک یکسان گردیده اند و هزاران هزار آواره و بی خانمان. اگر حماس در پاسخ به راکت پرانیها چیزی کمتر از ویرانی و کشتار گسترده از اسرائیل انتظار داشته است، هم بخود دروغ گفته است و هم به مردمی که در معرض توپ ها، خمپاره  ها و بمب های اسرائیل قرار داده اند. حال پس از این همه خسران و زیان جبران ناپذیر، این همه تخریب ویرانی، آوارگی و بی خانمانی، رهبران حماس آتش بس 72 ساعته را پذیرفته و با دشمن به مذاکره پرداخته اند، امری که حماس برای حفظ جان و مال مردم غزه و حتی نیروهای خود باید از آغاز بر آن اصرار میورزید و از هرگونه درگیری قهر آمیز با اسرائیل خود داری میکرد. اما تعصب و غیرت در مسلک حماسیان، به از هرگونه محاسبه عقلانی ست.

حال اگر هنوز حیرانیم که حماسی ها بر اساس کدام محاسبه، کدام عقل و تفکری دست به راکت پرانی میزنند، پاسخ را باید در اصل و اصولی یافت که بدان باور دارند، در دین اسلام، دینی که در فلسطین، حماسی ها، در دولت نوظهور عراق و سوریه، ابوبکر البغدادی و در ایران، ولی فقیه  مظهر آن است.
نگاهی کوتاه به تاریخ، نشان میدهد که ده سال دوران رسالت پیامبر اسلام تمام در جنگ و لشگر کشی گذشته است، بیش از 60 بار. گردن زنی های محمد افسانه ای ست. امام خمینی در سخنرانی ای که هرگز پخش نشد بدان اشاره میکند و افسوس میخورد که در رفتار با چپها و لیبرالها و حقوق بشری ها، از پیامبر اسلام تبعیت نکرده است. گذشته از آن گفتمان قرآن گفتمان خشونت است و بیرحمی و انتقام ستانی، گفتمان تنبیه و مجازات کسانی ست که به الله "نه " میگویند و ازتسلیم و اطاعت سرباز میزنند. یعنی که گردن نهادن به وظایف شرعی دیگر یک وظیفه عبادی نیست، بلکه وظیفه ای ست سیاسی و یا حتی عبارتی که قرآن مقدس با آن آغاز میشود، "بسم الله الرحمان و الرحیم،" عبارتی ست سیاسی چون معطوف به صدور فرمان است و فرمانبری.

 بی جهست نیست که همه ی اسلام گرایان، برغم گوناگونی درونی، پرچم لا الله الا الله را بر دوش میکشند. چرا که این پیام را مخابره میکند که «نه» نیست و نیز جای هیچگونه شک و تردیدی هم نیست. یعنی که پرچم لا الله الا الله، فرا خوانی ست بسوی تسلیم و اطاعت، بسوی فرمانبری و به بیانی کمی نرمتر و عرفانی، بسوی عبودیت است و بندگی.  این هم در حکومت آیت الله ها مصداق دارد ، هم در طالبان و هم در نسل جدید اسلامیست ها مثل حماسی ها و داعشی ها. این فراخوان از زمان پیامبر با خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی همراه بوده است و هم اکنون هم هست. یعنی هرجا که پرچم اسلام بر افراشته گردیده است، مهم نیست چه فرقه و دسته ای، قهر بوده است و خشونت، بر قراری نظم شریعت بوده است بر اساس تسلیم و اطاعت. حماسی ها و سپاه پاسداران، لشگر ولایت، داعشی ها، النصره ها و القاعده ها خود را سر باز دین اسلام میخوانند. آنها با مفاهیمی همچون صلح و دوستی، مذاکره و مسالمت، بیگانه و غریبه اند.
تا قبل از ظهور وزیر امور خارجه کنونی که نرم  و آرام مینماید و خندان و خوشحال بنظر میرسد چنانکه گویی از یک جشن عروسی بازگشته است، تیم مذاکره کنندگان هسته ای چنان در محافل دیپلماتیک ظاهر میشدند گویی که آماده جنگ تن به تن بودند نه سازش و بده بستان. "رهبرمعظم" انقلاب اسلامی در سخنرانی اخیر نیز تاکید کرد که  راه نجات در مسلح کردن فلسطینی ها نهفته است و دولت های کشورهای مسلمان را به مسلح ساختن تمامی فلسطینی ها، حتی آنها که راه مذاکره را برگزیده اند، فرا خواند. البته که حکومت اسلامی، بدون شمشیر هرگز نمیتوانست شریعت را بر جامعه تحمیل کند. شمشیردر ذات اسلام است چون ابزار بر قراری نظام فرمانروایی ست و فرمانبری. شمشیر، نماد قهر و خشونت است و بیرحمی و انتقام ستانی که بدون آن، بدون ترس از  تنبیه و مجازات چه در این جهان و چه در آخرت شریعت اسلام هرگز پایدار نمیماند. همین بس به قوانین مجازات اسلام نگاهی بر اندازی، سراسر خشونت است و بیرحمی تنها راه بازداشتن از شر و واداشتن به خیر، شلاق و تیغ و تازیانه، قطع اعضای بدن، قصاص و سنگسار، نه تنها اوج قساوت است و بیرحمی بلکه توهینی بس بسیار بزرگ به انسانیت.

پس چه جای تعجب، اگر حماس همچون حکومت اسلامی با اصل مذاکره و صلح و مسالمت جویی، غریبه و بیگانه باشند. اگر نبودند، میتوانستند ابزار قهر و خشونت را زمین گذارده از راه صلح و صفا با دشمن وارد گفتگو شوند، نه در پایان یک جنگ یکطرفه و غم انگیز. مثلا به همان راهی بروند که گاندی در هندوستان و مارتین لوتر کینگ در آمریکا رفته اند. در چنین صورتی اسرائیل کدام راه را بر میگزید؟ توجیه اعمال خشونت بار اسرائیل همیشه پاسخ به خشونت حماس بوده است که نابودی اسرائیل را در مخیله خود میپرورانند. بهمین دلیل هم همیشه برای جنگ و درگیری، کشتار و خونریزی، و جهاد و شهادت آماده شده و میشوند. علما و فقهای اسلامی از جمله مرجع تقلید آیت الله مکارم شیرازی و مفتی لبنان نیز فتوای جهاد علیه اسرائیل را صادر کرده اند، یعنی مسلمانان را موظف ساخته اند به جنگ و خونری. یعنی که اگر بگوییم که خشونت در ذات اسلام که دین فرمانروایی و فرمانبری است نهفته است سخنی بگزاف نگفته ایم.
آری، مذاکره و صلح و دوستی با دشمن، چیزی نیست مگر شرمساری در آئین اسلامی. چه میشد اگر اسلام مومنین را به صلح و دوستی فرا میخواند و پرهیز از خشونت را وظیفه دینی، بشمار میآورد و الله، خدای یکتا و یگانه قتل فی سبیل الله، کشتار در راه خشنودی ا الله را  بجای تایید و تصدیق در قرآن مقدس منع و بعنوان جنایت علیه بشریت محکوم میکرد؟ هم اکنون داعشی و یا دولت اسلامی عراق و سوریه به رهبری کسی که خود را بخلافت برگزیده است، به پیش میرود و سر زمینهای جدیدی را بدست میاورد، هرجا که میروند خشونت را باوج خود میرسانند، میکشند، تجاوز میکنند و بغارت و چپاول دست میزند. داعشی در پیروی از رهنمود های دین اسلام است که دست به  قتل و جنایت میزند، همانگونه که رژیم آیت الله و سازمانهایی مثل حماس دست خود را به خشونت آلوده کرده و میکنند. حال اگر دین، همزیستی و مدارا با دشمن را توسعه میکرد، آیا حکومت اسلامی در 1367 دست به قتل عام در زندانها میزد، حماسی ها خود را برای جنگ با اسرائیل به راکت مسلح میساختند و داعشی ها از جنایت و تجاوز دست بر میداشتند؟ تردید مدار که  در جهانی بسیار متفات از جهان امروز زندگی میکردیم، اگر این نقش آفرینان به امر الهی ابزار قهر و خشونت را بر زمین میگذاردند روش مسالمت را پیشه خود میکردند.

چنین فرضی غیر عملی و غیر ممکن نیست، نه تنها میتوان با اسرائیل طرح دوستی ریخت و باید هم ریخته شود برغم تمام تجاوزاتی که مرتکب میشود، بلکه میتوان از اسرائیل و علم و تکنولوژی اسرائیلیها برای نوسازی کشورهای فقیرو عقب مانده عربی، بویژه سرزمین فلسطین صرفنظر از محدودیت های جغرافیایی، بهره بر گرفت. آیا در چنین صورتی اسرائیلی ها از هوا و دریا و زمین، غزه را بمباران خواهد نمود؟ چه میشد اگر حکومت اسلامی بجای گروگان گرفتن آمریکاییها، سرکوب و نابودی هرگونه صدای مخالفی در درون و بیرون مرزهای کشور و استقبال از تحریمات اقتصادی بامید شکوفایی اقصاد مقاومتی، طرج صلج دوستی و آشتی با غرب و آمریکا میریخت. مسلم است که چنین گرفتار استبداد مضاعف دین و قدرت نمیشدیم.

مخاصمات بین اسرائیل و فاسطینی ها هرگز از راه خشونت آمیز بجایی نمیرسد. ادامه ستیز و خصومت، فقر و عقب ماندگی فلسطینی ها را تشدید و عمیق تر میسازد. زمان آن رسیده است که حماس یونیفرم نظامی از تن برگیرد؛  چهره پوشیده با کلاه های سیاه سراسری که نماد قهر و خشونت مطلق است، آشکار نموده، لباس صلح و دوستی برتن وهمچون مردمان ساده و خوش قلب، دست دشمن متجاوز را بفشرد. شرمساری در جهان اسلام را بجان بخرد و رویای گذراندن زندگی ابدی در کنار حوری های بهشتی را از سر خارج سازند. جهاد و شهادت، خشونت زا است. زمان آن رسیده است که حماس آنرا به موره های تاریخ بسپرد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۳ مرداد ۱۰, جمعه

نه حماس، نه اسرائیل




هم اکنون بسیاری در اطراف و اکناف جهان، در واکنش به کشتار مردم غزه دست باعتراض زده اند که کمتر
 از این هم نمیتوان انتظار داشت. عموما، بدرستی، اسرائیل را مسئوول این کشتار سنگدلانه میدانند، بمباران مردم عادی از زمین و هوا و دریا و تا اینجا 1400 کشته، آخر این هم شد انصاف؟ بر سر انسانیت چه آمده 
.است، چنانکه گویی در جنگ نقل و نبات نذری پخش میکنند.

البته آنان که بخاطر معصومیت و مظلومیت مردم غزه اشک میریزند، فراموش میکنند که "حماس،" را محکوم و مسئوولیت ش را در ایجاد وضع موجود در غزه و شوربختی مردم اش، مورد تایید قرار دهند. حماس که یک سازمان دینی- سیاسی و یا بهتر است بگوئیم اسلامی است، پیوسته جنگ را بر صلح با اشغالگران اسرائیلی ترجیح داده است و دیر زمانی است که با رهبران سازمان آزادیبخش نیز در ستیز و خصومت است، بویژه پس از زمان پیروزی در انتخابات پارلمانی در 2006، حساب خود را از "ساف " برهبری یاسر عرفات جدا ساختند. اگرچه  در پیش مذاکرات یاسر عرفات با غرب از آغاز سنگ اندازی میکردند. عرفات برای خشنودی حماس و حفظ غرور انقلابی خود بود که  در سال 2000، از توافق نهایی با نخست وزیر اسرائیل، ایهود باراک بر سر تعیین مرزهای دولت فلسطین که گویا شامل بر 95% کرانه های غربی و صد در صد باریکه غزه میشد،  در دوران حکومت بیل کلینتون، رئیس جمهور آمریکا سر باز زد.

حماس بر خلاف ساف، هرگز حاضر نشده است، موجودیت اسرائیل را بپذیرد و رویای بازپس گرفتن اسرائیل را از سر بیرون سازد. در چنین صورتی چگونه میتوان از قدرت اشغالگر تا دندان مسلح و دارای یکی از پیشرفته ترین ارتشهای جهان، انتظار رحم و مروت داشت وقتی حماسی ها نشان داده اند که حاضرند که خود را نابود کنند تا تعدادی از مردم عادی ساکن سرزمینهای اشغالی را از پیرو جوان و کودک را بخاک خون بکشند. در پاسخ به ماموریت های خود نابود سازی ها بود که اسرائیل، دیوارهای بلند بنا کرد و رفته رفته فلسطین، بخصوص نوار غزه را که مقر حماس است بزندان تبدیل ساخته است. حماس در پی گشایش دروازه های زندان بزرگ غزه است که حداقل بخشا بار دیگر بتواند ماموران نابود سازی را بداخل اتوبسها،  کافه تریاها، دانشگاه ها، بازارها و محله های پر رفت و آمد به شهرهای اسرائیل گسیل دارد تا بتواند با کشتار مردم عادی از قدرت اشغالگر انتقام ستانی نماید. حماس بین قدرت اشغالگر و مردم عادی تفاوتی قائل نیست. در حالیکه اشغال گران بر چنین تفاوتی باور دارند. اما پنهان شدن حماسیها در میان مردم، و پرتاپ موشک ها از زیر بنا های مسکونی، مدارس و بیمارستانها، اشغالگران را مجبور ساخته اند همچون حماس این تفاوت را نادیده بگیرند. اسرائیل نقاطی را هدف قرار میدهد که راکت از آن پرتاب شده است، دیگر مهم نیست که بیمارستان است، یا مدرسه و یا یک یا چند خانوار در حال صرف شام. بی جهت نیست که کشته شدگان در غزه اکثرا مردم عادی هستند

شکست ماموریت های انتهاری در خاک دشمن و تبدیل باریکه غزه به یک زندان، جنگجویان سلحشور حماس را زیرکتر نموده  و بفکر ادامه مبارزه با اشغالگران از زیر زمین نمود و مصمم که از طریق حفر شبکه های تونلی در اعماق زمین به اشغالگران شبیخون بزنند. البته جنگ تا محو و نابودی اسرائیل از  چهره زمین، حماس را در کنار آیت الله های حاکم برهبری ولایت فقیه و بعضا شیخ نشین های ثروتمند قرار داده است و میدهد. حماس، پیوسته در پی ارتقا توانایی های خود بوده است. اسلحه، مهمات و راکت های سپاه پاسداران جمهوری اسلامی تا قبل از اختلاف بر سر سوریه، حماس را در ادامه جنگ با اشعالگران مجهز و آماده میساخت. مسلم است که افزایش نفوذ حکومت آیت الله ها در حماس، اشغالگران را سخت نگران مینمود. بی جهت نیست که اسرائیل اینبار بیرحمانه تر از همیشه میکوبد تا حکومت اسلامی را نیز خوار نماید.
سر باز زدن تا این لحظه از هر گونه آتش بس مشروط  بر اینکه اشغلگران دیوارهای بلند زندان غزه را از جا بر کنند، بآن امید که تشدید بمباران غزه و تخریب و به خاک و خون غلتیدن مردم بی گناه، اسرائیل را در انظار جهانی منفور جلوه دهد، تاکتیک بازنده ها ست. چه، حتی اگر هم پیروز شوند، زندگی را که به کشته گان باز نمیگردانند. خانه ها، مدارس، موساساتی که ویران شده اند، و بازار و کسب و کاری که به تعطیلی کشانده شده اند، مردم فقیررا فقیرتر میکند. نه شعلی، نه درآمدی، نه تولیدی و نه ساخت و سازی، عقب مانده تر میگردند و هرچه بیشتر محتاج و وابسته تر. این است سلحشوری اسلامی.

شاید بسی بسیار شرم آور تلقی شود اگر این سوال را مطرح کنیم که چه میشد حماس بجای گریز از زندان و حفر تونل های زیر زمینی، مسلح ساختن و توسعه لشگر اسلام، لشگری سخت ترسنک با پرچم های سبز لاالله الا الله بدوش، چهره پوشیده با کلاه های سراسری سیاه برای نابودی قدرتی که چنین آنها را خوار و حقیر ساخته است، مثل زندانیان واقعی دست به آفرینش و سازندگی میزدند؟ اگر غیرت و غرور اجازه دهد پذیرش حقیقت شرم نیست. که در زندان هم میتوان انسان بود. مکر نلسن مندلا نبود؟ چه میشد اگر حماس بجای آمادگی برای جنگ و خونریزی، دست به نوسازی جامعه میزدند. مردم را  به شرکت در نوسازی فرا میخواندند و بندهای اسارتبار شریعت اسلامی را از دست و پای آنها بر میگرفتند که  در "آزادی " هوش و ذکاوت خود بکار گیرند تا بتوانند با ارئه چیزی، مثل یک داروی دردی، یک تکنولوژی جدیدی و یا یک نوشتاری، داستانی برتابنده میل و اراده مردمی معطوف بزندگی و آزادی، راه خود را به  جهان  و بازارها جهانی بر بگشایند. و یا با بوجود آوردن شرایط مناسب سرمایه های خارجی را به غزه فرامیخواندند، تا جوانان بجای آنکه از سر فقر و تنکدستی به سپاه حماس بپوندند، به کارهای تولیدی و نو آوری در زمینه های مختلف علمی و ادبی و فرهنگی، بپردازند و به بهزیستی همشهریها بیاندیشند نه به طرح آدم ربایی و یا انفجار خویشتن.

پاسخ به این سوال روشن است که اگر حماس به  چنین تغییری در روش و بینش خود تن میداد  بعنوان یک نهاد دینی- سیاسی نقطه پایان را بر موجودیت خود مینهاد. ولی فقیه، دیگر نمیتواند خود را به شفیه بیاراید و روضه کربلا را برای فلسطینی ها سرد دهد، دل ها را بسوزاند و اشک ها را در آورد.
چرا که حماس قبل از آنکه با زندانبان خود دشمنی بورزد، بعنوان یک سازمان دینی- سیاسی، از جنس اخوان المسلمین، با "زمان " و"آزادی" خصومت و دشمنی ورزیده است. آنها به "جهاد " و "شهادت، " است که می اندیشند، مثل همه اسلامیست های پاک دین، چه شیعه، چه سنی، و یا القاده و داعشی. محور اندیشه آنان نابودی دشمن ست با نابودی خود. آنها میخواهند زندگی در این جهان را در خدمت زندگی درجهان واقعی، جهان حقیقی، جهان آخرت در آورند. این است هدف غایی حکومت شریعت اسلامی، اسارت، بندگی و عبودیت در این جهان، "رستگاری " در آن دنیای دیگر که چندان معلوم نیست که مشتمل بر آزادی هم میشود یا نه. شاید هم بهمین دلیل است که حماس هرگز در پی ساختن پناه گاه هایی برای حفظ جان مردم نبوده است با اینکه بخوبی آگاه اند هزینه پرتاپ هر راکتی به سرزمین، بمب های اسرائیلی ست. چون مثل هر اسلامیست دو آتشه ای، حماسی ها چندان ارزشی به زندگی در این دنیا نمیدهند. به "غیرت" و "غرور " است که بها میدهند. که خود یکی از دلایل تعصب و کوته نگری و انعطاف ناپذیری، اسلامیست هاست حتی اگر فارق التحصیل موسسه علمی ام آی تی در آمریکا باشند.

این بدان معنا نیست که حماسی ها در پی انباشت ثروت نیستند و مانند احمدی نژاد، رئیس جمهور سابق نظام ولایت در ایران، کفش خود را زیر سر گذاشته و بر روی زمین لخت، زیر یک لایه پتو به رویا فرو بروند. درست است، حضرت ولایت فقیه نمیتواند بنمایاند خود را بیش از آنکه هست، بینوایی ساده پوش و ساده زیست. اما، ثروتی که تحت کنترل او ست بارها بزرگتر و بیشتر از ثروتی ست که تا کنون در اختیار شاهان ایران بوده است. او بر فراز منبر قدرت است که در نفی و انکار زندگی مادی و فانی در این جهان، خطبه میخواند.  ولی فقیه اول هشت سال با کفر و باطل جنگید و سر انجام مظلوم شد و به شهادت رسید، اگرچه از گدایی به شاهی رسیده بود. جنگجویان سلحشور اسلام، حماسی ها نیز در غار ها و خانه های خشتی زندگی نمیکنند. رهبران حماس مثل همه حاکمان هم ثروت اندوزی میکنند و  در خانه های امن و مجلل زندگی میکنند.

حماسی ها بخوبی آگاهند که نه تنها نمیتوانند دروازه های زندان غزه را بگشایند بلکه خشم زندانبان را بر افزایید و او را به تنبیه و مجازات سخت تر و تخریب و ویرانی بیشتر وا میدارد. در گیری بین اسرائیل و حماس اینبار بدرازا کشیده است، اما نه بار اول است و نه آخر و هر بار اسرائیل حماس را بسر خط اول باز میگرداند، یعنی آنجائیکه مثلا 5 سال پیش یا حتی بیشتر بوده اند. در این درگیریها، حماس نه تنها چیزی بدست نیاورده چیزهای بسیاری نیز از دست داده است. شاید بخشی از آنرا دلارهای نفتی آیت الله ها در ایران و شیح نشین های ثروتمند عربی، بتواند جبران کند. اما، بدون تردید ، رهبران حماس را بر مسند قدرت نگاه دارد.

فیروز نجومی
Firoz  Nodjomi