۱۳۹۳ خرداد ۳۰, جمعه

بهشت با شلاق ؟



بحث بکار گیری "شلاق " در رهسپار ساختن مردم به "بهشت،" که اخیرا در میان سردمداران کشور بالا گرفت، بحثی ست بدون تردید جالب و شنیدنی، چون بحث بر سر توهمات است، و گریز از واقعیات، پدیده ای نه  چندان تازه در حکومت اسلامی. اما، این بحث بین کسانی در گرفته است که هم از راه بهشت و ملزومات و ضروریات آن باخبرند، هم شلاق در دست دارند. برغم نقش اساسی و تعین کننده ای که بحث بهشت با شلاق در جامعه و شیوه زندگی، بازی میکند، بحثی ست اختصاصی که خارج از حلقه ساختار دین و قدرت نمیتواند صورت بگیرد. چرا که آنجا که توهم به حقیقت تبدیل میشود، جایی برای چون و چرا نمیگذارد، مفهوم "بهشت " حقیقتی است که در آن شک و تردیدی و جود ندارد. چه اگر نشان دهی که حقیقت آن است که بهشت، توهمی بیشت نیست، آنگاه "محارب " شناخته و بدار مجازتی آویخته میشوی که بر توهم بنا گردیده است. .

شاید بتوان آغاز بحث بهشت با شلاق را به دستگیری نقش آفرینان ویدیوی "هپی " که در فضای مجازی، انتشار یافته بود نسبت داد. در حمایت و دفاع از آزادی در اینترنت و مخالفت با فیلترینگ، رئیس جمهور، حسن روحانی، گفتمان حاکم و یا گفتمان ولایتمداران تف لیس را به نقد میکشد و این جمله معروف را بزبان میراند که "نمیتوان مردم را با زور شلاق به بهشت فرستاد." که بعضی "متوهم " اند و بیهوده دلوا پس دین و آخرت مردم اند. که بهتر است مردم را به حال خود و گذارند و در زندگی شان اینقدر دخالت نکنند. که اینان نه میدانند دین چه هست و نه آخرت. که دین را باید به علما و فقها ی حوزه های علمیه، مراجع تقلید و فرهیختگان و صاحبنظران واگذار نمود و حوزه مدیریت جامعه را به دولتی سپرد که دینی است. که از دولتی کردن دین باید اجتناب نمود.

 بدرستی روشن نیست که آیا جو مرتبه (ریاست) است که گریبان رئیس جمهور را گرفته  و او را چنین متحول و "لیبرال " و "دمکرات " ساخته است، چنانکه گویی از حزب جمهوری خواهان آمریکا برخواسته است و یا در 35 سال گذشته دست به "تقیه " زده و تمایلات سکولاری و لیبرالی خود را پنهان داشته است؟ رئیس جمهور منتقدین حوزه ای خود را "بیکار " و "متوهم " و مقاومت آنانرا در برابر "نوسازی" بسی بسیار دیرینه میخواند. وی با هزل و طنز از واکنش تحجر آمیز حوزه ای ها نسبت به بستن خزینه ها، و جانشین ساختن انها با بنای دوش با آبهای تمیز و تصفیه شده در سالهای 40 و تغییر ساعت اشاره میکند که نشان دهد منتقدین حوزه ای او چقدر از غافله تمدن پس افتاده بودند، حوزه ای که خود در آن پرورش یافته بوده است. در اینجا لازم به یا آوری ست که خزینه ها، گند آب هایی بودند که بر طبق مقرارت شریعت در آن مومنین "غسل " میکردند تا آثار لذت را از تن بشویند که بتوانند با بدنی پاک برابر خدای یکتا و یگانه، الله به حقارت و خواری خود اعتراف نموده، سر عبودیت و بندگی بآستانش بسایند. گویا آب لوله کشی و تغییر ساعت بر حسب صرفه جویی در انرژی، سخت اختلال در توهمات شان ایجاد کرده بود و طبق روایت روحانی چنان واکنشی از خود نشان داده بودند گویی که نیمی از دین از دستشان گریخته بود.

نقد رئیس جمهور، خشم امامان جمعه، از جمله امام جمعه تهران و مشهد، آخوندا حمد خاتمی و آخوند علم الهدی را بر می انگیزد. آنان نیز بر فراز منبر،  رئیس جمهور را مورد شماطت قرار میدهند که چه میگویی، وظیفه دولت هموار کردن جاده بهشت است نه جهنم. به زور شلاق هم که شده است باید راه بهشت را پیمود. احمد خاتمی خطاب به رئیس جمهور میگوید:

این که مردم را آزاد بگذاریم هر کاری خواستند بکنند در عرصه اخلاقی، اقتصاد و فرهنگ آزاد باشند امر به معروف و نهی از منکر نداشته باشیم، به صراحت می‌گویم این معنی مورد تایید هیچکس نیست و معنای نادرستی است

امامان جمعه بخوبی آگاه اند که راه بهشت ادامه دارد هم شلاق است و هم شمشیر. اما، بحث آن بگونه ای صورت میگیرد، چنانکه گویی یک بحث حوزه ای ست، چنانکه گویی در 35 سال گذشته شلاق توهم بر گرده ملت فرو نیامده است و مردم بجای آنکه به بهشت برسند وارد دوزخ نگردیده اند. از همان لحظات آغازین به قدرت رسیدن دین که در وجود آیت الله خمینی که سراسر زندگی خود را در  در توهم گذارانده بود، تبلور می یافت، راه بهشت نیز آغاز گردید، راهی که وابسته شد به "حجاب " زنان و از آن مهمتر توقف مصرف هرگونه نوشیدنی که از آن بوی الکل به مشام میرسید، به جدایی جنسیت ها، به نثبیت کنترل تام برآنچه دیدینی و شنیدنی ست، ازجمله استفاده از رسانه های ماهواره ای، و یا اینترنتی و تحمیل صدها ممنوعیت و محدودیت و محرومیت های  دیگر بر جامعه، بویژه بر زنان بزور شلاق و شمشیر.

از آن لحظه که ملت توهم زده برهبری ولی فقیه، در راه بهشت گام نهادند، شلاق توهم نیز بر گرده شان فرود آمد ه است  و هنوز هم مبادا از راه بهشت به انحراف روند. چگونه میتوان انتظار داشت، زنی با موهای افشان، با چهره ای پالایش یافته و درخشان، با برجستگی های اندام نمایان، در راه بهشت گام نهد؟ شهوت، این نیروی شیطانی را در مردان بر انگیزد و همگان را از راه بهشت منحرف، مینماید. مسلم است که اگر شلاق نبود، اگر ترس از تنبیه و مجازات، هراس از گشت های ارشادی و انتظامی نبود و نباشد، زنان با بد حجابی و عریان ساختن خود، جامعه را آلوده و مردم را  به گناه میکشانند. بدون شلاق، این آفت اجتماعی، بد حجابی، سبب انحطاط اخلاقی و بهشت گریزی میشود. بی جحت نیست که در حکومت اسلامی حجاب همه چیز است مهمتر از آنچیزی شد که میپوشاند، چیزی بیش از آنچه که هست: نماد عفاف و عفت و پاکدامنی، آنچه برای زن ضروری و مرد را نیازی بدان نیست. حتی بسی بسیار مهمتر از این، چه اگر زن حجاب از سر بر گیرد هرچه اسلامی ست از هم فرو خواهد پاشید.  با ابزار حجاب و تکیه بر شلاق است که نظام ولایت توانسته است نیمی از جمعیت را به اسارت بکشاند و رهنمون راه بهشت سازد، راهی که نیست مگر زاییده توهم.

اما راه بهشت به  "جهاد " و "شهادت،" به نبرد با کفر و باطل، نابود ساختن تمامی مخالفین، با هر رنگ و رویی و یا بوی و طعمی و نیز کسب اسلحه نهایی سخت نیازمند بوده است. مگر در راه بهشت نبود که بر روی "کافر " و "منافق،" چپ و راست،  لیبرال و دمکرات، کرد و بلوچ و عرب و سنی و درویش گنابادی،  شمشیر بر کشیدند و هزاران جوان پرشور و انقلابی را در نقاط مختلف، در بیرون و در درون  زندانها بخاک و خون کشیدند؟ مگر راه اندازی  قتل های زنجیریه ای، قصابی کردن رهبران سیاسی در داخل و در خارج  و هزاران توطئه و فتنه از جمله آخیرترین آنها "فتنه " معروف سال 88 در راه بهشت بوقوع نپیوسته اند؟

مسلم است، چنین راهی هرگز به مقصد نرسد اگر شلاق و شمشیر نباشد. چه اگر بهشت یک مفهوم انتزاعی و ماورایی ست و زاییده توهم است، شلاق یک شی واقعی است و دارای وجود عینی، شلاق نماد خشونت و بیرحمی ست، ابزار درد است و شکنجه، بدون شلاق؛ بدون تنبیه و مجازات، بدون نمایش خشونت و بیرحمی چگونه میتوانی همگان را، کل مردم یک جامعه را رهسپار راهی نمود که تمام پستی و بلندی های آن از پیش روشن گردیده است. چنین جیزی امکان پذیر نیست، مگر افراد آن جامعه را با شلاق و شمشیر به گله ای از گاو و گوسفند تبدیل نمود. همچنانکه شلاق برای به چرا بردن حیوانات لازم است، در حکومت اسلامی نیز سخت بدان نیازمند است تا انسان را به حیوان تبدیل نموده و به بهشت رهنمون نمایند.

 اما، بدون رو در بایستی باید گفت از سخنان رئیس جمهور بویی بر نمیخیزد مگر بوی فریبکاری. چرا که بحث بهشت با شلاق را یک بحث انتزاعی می بیند، نه یک واقعیت تاریخی با نتایج هولناک. چرا که او خود یکی از معماران هموار ساختن راه بهشت بوده است. گویا تنها در مسند ریاست جمهوری است که میتوان نقش مخالف و منتقد دین را بازی کرد و با جدا ساختن دولت از ولایت  بطور مصنوعی، بقای نظام را تداوم بخشید. رئیس جمهور به قدرت محدود خود آگاه است. درست است که همردیفان خود را "متوهم " می نامد ولی او خود بیش از هرکس دیگر ی دجار توهم بوده و هست. وی حتی حقایق تاریخی را بنفع توهم تحریف میکند و در همان سخنرانی مدعی میشود که رسول الله هرگز شلاق بر گرده کسی فرو نیاورده است که آئین اسلام را بپذیرند. روحانی از پیامبر اسلام، فردی که حرفه پیامبری را با راهزنی در بدر و گردن زدن اسیران آغاز کرده است، چنان سخن میگوید گویی که محمد، کسی که جهاد و شهادت و قواعد و مقررات قصاص و سنگسار و بیرحمی و انتقام ستانی را با خود به آرمغان آورده است، عیسی مسیح بوده  است که گردن به شمشیر داده تا نوع بشر را به رستگاری برساند، که او نه فرمانروا و شمشیر کش بلکه "نزیز" و "بشیر" بوده است. آیا میتوان به کسی که بیش از 35 سال شلاق بدست صاف کن راه بهشت بوده است، امروز برحسب شرایط حرف خود را تغییر میدهد، اعتماد نمود؟


فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ خرداد ۲۳, جمعه

از خاک سپاری مردگان در انقلاب مصر تا

بازگشت آنان بزندگی در حکومت اسلامی



هم اکنون میتوانیم با یقینی بیشتری بگوییم که "بهار عربی " در مصر بکدام سوی به پیش میراند. در برابر
 وزش بادهای سرد زمستانی،  ظهور حکومت دین، حکومت شریعت اسلامی، مردم مصر به مقاومت پرداختند و سر انجام به برگ ریزان پائیزی تن در دادند. اگرچه از احیای مردگان و احکام آنان برای آیندگان، امتناع کردند، اما، از برداشتن گامی بزرگ بسوی رهایی و آزادی بشر، بسوی تمدنی برساخته دست نه بورژوازی و یا کارگر  بلکه بدست جوانان و مردم سکوار اندیش، هراسان گردیدند، در پی امنیت و آسایش به گذشته نه چندان دور، به زندگی گله وار خود در تحت مهمیز نظام دیکتاتوری،باز گشتند.
از این روی میتوان گفت که سرنوشتی که مردم مصر بدان دچار شدند به سر نوشتی که در بیش از 35 سال پیش از این در کشور ما رقم خورد، بی شباهت نیست. اما این شباهت در هم اینجا خاتمه می یابد. چرا که مصریها اگرچه بدوران نه چندان دور، دوران دیکتاتوری حسنی مبارک، بازگشتند، اما نشان دادند که نیروی سکولاری در مصر وجود دارد که هرگز زیر بار حکومت شریعت نرود  و بر آن مهر باطل میزند. در حالیکه در کشور ما اگر نیروی سکولاری هم وجود داشت در دل نیروهای دینی فرو رفتند، در دستگاه دین برهبری مردی برخاسته از کوخ های حوزه های علمیه، ذوب گردیدند. همه اقشار مردم، مشتاقانه همچون فرزندانی یتیم و بی پدر خود را در آغوش آیت الله خمینی، مظهر دین و هرچه که مقدس بود رها کردند، نه بآن دلیل که در پاریس، از آزادی برای تمام اقشار جامعه حتی کمونیست ها و تعامل با جهان و از قصد خود به بازگشت به قم و از سر گرفتن آموختن و آموزاندن حقایق این جهان و جهان آینده، سخن رانده بود. حال اگر از اینجا به آنزمان بنگریم، مشاهده میکنیم که مردم ما بر نخاستند برای رهایی و آزادی، بلکه از سر عشق به توهمانی، سینه بر گلوله های آتشین شاهی گشوده بود که برای شان حقیقت بود، حقیقت نهایی، بازگشت به نظم فرمانروایی و فرمانبری.
مارکس در باره بازگشت دیکتاتوری بناپارت در 1848 و چرایی آنها به نقش سنت ها، ارزشها و باورهای دیرینه بشر اشاره میکند و میگوید:
که انسان سازنده تاریخ است، اما، آنرا بر نمیسازد به دلخواه خود، در شرایطی که خود برگزیده باشند، بلکه در شرایطی که تعریف و تعیین شده، شرایطی که از گذشته باو انتقال یافته است، تاریخ خود را می نگارد. که چیزی نیست مگر سنت  و روش نسل های مرده و پوسیده که همچون کابوسی بر روح و ذهن آنها سلطه افکنده است.
مارکس کمی بعدا اشاره میکند که در چنین شرایط حساسی است که انسانها به آنچه مرده است و پوسیده است چنگ میاندازد و آینده را بر خشت هایی بنا میکند که تحمل بار آزادی و رهایی، تحمل بار آزاد سازی بشریت از توهمات را ندارد. در مقایسه دو  انقلاب مصر و ایران، نیز نقش از پیش داده شده ها، نقش مردگان، نقش امامان و امامزاده ها، نقش باور به تقدس و توهمات، سنت و راه و روش مردم و مضاف بر این نقش تعین کننده شریطی که گفتمان رفتاری و کرداری در ان رخ میدهد- نقشی که در این نوشته اول بدان میپردازیم- نادیده گرفته و یا بدان توجهی نشده است.
 هستند بسیاری، از جمله محسن جلالی، پژوهشگر سیاسی ،  بر آنند که آنچه تحولایت مصر و ایران را شبیه یکدیگر میسازد آن است که در هر دو مورد، رهبرانی به قدرت رسیدند که  در دو رویی و فریبکاری  ید طولایی داشته اند، شکافی عمق وچود داشت بین رفتار و گفتارشان، که در عمل به اقداماتی دست زدند ناقض آنچه بزبان رانده بودند.
جلالی در سایت بی بی سی منویسد زمانیکه السیسی در پنسیلوانیای آمریکا در حال دیدن یک دوره نظامی بوده است، مقاله ای نگاشته است که نشان میدهد وی به دمکراسی در می اندیشیده است، به موانع و مشکلات بر قراری آن در کشوری  مثل مصر بخوبی آگاه بوده است و به ساختارنوعی از دمکراسی در مصر، باور داشته است. حال آنکه  پس از بقدرت رسیدن ناظر بر بروز رفتاری از وی هستیم  ناقض آن اندیشه ها در باره امکان پذیر بودن دمکراسی در مصر.  همچنانکه آیت الله خمینی نیز زمانیکه در فرانسه نشسته بود از آزادی بیان، آزادی فعالیت های سیاسی ، از صلح و دوستی و تعامل با جهان، سخن گفته بود. اما همینکه بر مسند قدرت جلوس می یابد، مانند السیسی دست به رفتاری متناقض با گفتارش میزند. السیسی تا کنون ده هزار را دستگیری و زندانی نموده، ریشه احزب با دیرینه ای تاریخی و طولانی بر میکند صدها نفر را باعدام محکوم و حق اعتراض و تظاهرات، مهمترین دستآورد آنقلاب را ملعی میسازد.
 همچنانکه آیت الله خمینی بر خلاف عشق و علاقه ای که نسبت به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر در پاریس از خود بروز داده بود، شمشیر بر کشید و بر هرگردنی فرود آورد که بوی نفی و نه از آنان  بمشام میرسید. لاجرم، پژوهشگر جلالی، خاطر نشان میسازد که  رهبران را نه بر اساس آنچه میگویند بلکه در عمل باید مورد قضاوت قرار داد. این دو رهبر بجای آنکه به تعهدات خود به دمکراتیزه کردن جامعه بپردازند، یعنی بجای انکه به آن سخنان زیبایی که در باره احترام به حق و حقوق و ازادیهای مردم هنگامیکه هنوز به قدرت نرسیده بودند، ایرد کرده بودند عمل بکنند و به آزاد سازی جامعه بپردازند،  به قیومت مردم برخاستند و به آنان همچون رعایای خود مینگریستند.  نگاهشان به مردم، نگاهی پدرانه بود به کودکانی نیازمند مدیریت و راهنمایی و سرپرستی، همانگونه که برده داران آمریکا به برده های سیاه پوست و استعمارگران انگلیس به مستعمره های خود از جمله هندوستان مینگریستند، مردمی محتاج به سرپرستی. بنابراین اگر تیره بختی سیه روزی کنونی را اگر به  گفتار و کردار این رهبران بدانیم، چندان دور از عقل سلیم نیست.
واقعیت آن است، دورویی  و فریبکاری قدرت، پدیده تازه ای نیست. اراده معطوف به قدرت همیشه همراه است با اراده معطوف به فریب و ریاکاری. حتی دو رویی و فریبکاری دین هم چیز تازه ای نیست، بویژه در دین اسلام، در کل، صرفنظر از  تکثر خوانش و پیروان آن. چرا که قدرت در ذات دین اسلام است. دین اسلام بدون قدرت میشود، "بشارت، " میشود فرا خوانی به مشاهده و باور به حقیقت، حقیقتی که ساخته شده است از توهمات. همچنانکه شریعت اسلامی بدون شمشیر، پند و اندرزی بیش نیست.
بنظر این نگارنده  اشتباهی بزرگ خواهد بود اگر بقدرت رسیدن فرمانده ارتش مصر، جنرال السیسی  و آیت الله خمینی را ناشی از گفتاری بدانیم مبنی بر بفریب مردم، گفتاری عامدانه و محاسبه شده. از آزادی و دمکراسی سخن راندند در حالیکه به برپا نمودن نظام استبدادی میاندیشیدند. این چیزی نیست مگر ساده اندیشی چرا که گفتمان آنها چندان اختیاری نیست، زیرا که بازتابنده شرایطی ست تاریخی ، شرایطی که مردم بپا خواسته اند و به رژیم دیکتاتوری نه گفته اند. به قدرت رسیدن عبدلفتاح السیسی را مبارزه مردم علیه حکومتی که رویای  ساختار یک جامعه اسلامی را بر اساس قواعد و قوانین شریعت در سر میپروراند، امکان پذیر ساخت. السیسی رائیده آن شرایط حساسی ست که سکولارهای مصر اگرچه از بازگشت به گذشته دور خود داری میکتند و زیر بار محدود کننده شریعت اسلامی نمیروند اما در مبارزه با آن بعلت کم ریشگی، بدامن، استبدادی پناه میبرند که به آن خونی دیرینه داشتند.
در گیری اخوان المسلمین و  بخش سکولار جامعه برهبری جوانان، سبب گسترش نا امنی و جنایت و تجاوز و دزدی گردیده و جامعه را تا مرز هرج و مرج پیش رانده بود، شرایطی مناسب برای ورود نیروهای نظامی به صحنه. السیسی اگر گرایشی هم بسوی دمکراسی داشته و به مشکلات آن می اندیشیده است، در شرایط ی میزیسته است بسی بسیار متفاوت آز آنکه در مصر با آان روبرو میگردد. وی در حالی به دمکراسی و آزادی می اندیشد که در پنسیلوانیا یکی از قدیمی ترین ایالات  شرق آمریکا، زندگی میکرده است. السیسی نمیتوانست در آنزمان طرح یک نظام دیکتاتوری را در مخیله خود بریزد. او تنها میتوانست به آن چیزی بیاندیشد که تحت تاثیر آن بود. در آنزمان هرگز اندیشه ریاست جمهور و بر قراری دیکتاتوری جدیدی را در سر نمی پروراند. برنامه اسلامی ساختن جامعه بوسیله اخوان المسلمین برهبر رئیس جمهور، محمد مرسی، برگزیده اولین انتخابات رقابتی در مصر،  السیسی را به میدان آورد. شاید تنها چیزی که میتواند رمز شکاف بین گفتار و رفتار را توضیح دهد، فهم شرایطی ست که  کنش گفتمانی و رفتاری در آن اتفاق میافتد.
همچنانکه آنچه خمینی بر زبان رانده است در زمانیکه در خاک فرانسه سکنی گریده بود، شرایطی بود متناقض و متفاوت از آنچه او در دخمه های حوزه های علمیه در قم و نجف در عراق تجربه کرده بود. در آن فضای محدود و بسته  همچون فیلسوفی رها از وابستگی ها و علائق دنیوی، در بیقوله ای نشسته بر تشکی، فرصت داشت که به طرحی بیانیشد براساس دانسته ها و تعبیر و تفسیر های خویش و یا توهماتی که به حقیقت نهایی برای او تبدیل شده بود. در حالی که در فرانسه وارد در فضایی باز و گسترده ای میشود، آنجایی که میتواند آنچه که میخواهد میتواند  بگوید، اما نه تنها بعنوان یک مرجع تقلید، خود مرتبه ای بلند و مقدس، بلکه بعنوان یک رهبر سیاسی. در کشوری که مهد تمدن غرب بود، کشوری که مطبوعات آزاد در شفاف ساختن و اطلاع رسانی و  رمز گشایی رخدادها در تمام عرصه های زندگی نقش حساسی را بازی میکند. خمینی، انسانی متعلق به گذشته و همنشین مردگان،  ناگهان مرکز توجه مطبوعات و رسانه های جهان قرار میگیرد.  مطبوعات از سراسر جهان، خبرنگاران و فیلمبردارن و عکاسان همه تمام وقت در محل اقامت خمینی، سکنی گزیده بودند. با صدام حسین جلاد نبود که خمینی  سخن میگفت، که اگر میگفت صدام زبان را از حلقوم ش بیرون میکشید. در فرانسه، مخاب سخن او جهانی بود که خود را بیش از یک قرن است که از سلطه مردگان و سلطه راه و روش شان در زندگی اجتماعی، رها ساخته بود. بنابراین، طبیعی ست که از آزادی سخن بگوید. ولی کمتر کسی میدانست که خمینی از کدام آزادی سخن میراند. او در واقع از آزادی ای سخن میراند داده شده از پیش، همان آزادی ای که مردم نیز از گذشته و از نیکان خود بارث برده بودند: آزادی در تسلیم و اطاعت.
برخی از فریبکاری خمینی چنان سخن میگویند گویی که او همه چیز را از پیش محاسبه کرده بوده است. در حالیکه او اصلا اهل محاسبه نبود. نه او و نه پیروانش هرگز فکر نمیکند توهمات را حقیقت پنداشتن فریب است و متوسل شدن بدامن مردگان در شرایط بحرانی، نه رهایی و آزادی، بلکه استبداد مضاعف ببار آورد، چون برای آنان نهایتا عبودیت و بندگی ولاترین نوع آزادی ست.
مردم ایران بخوبی این صحنه را بیاد میآورند که هنگامیکه هواپیمای حامل رهبر آینده ایران  در فرودگاه مهرآباد بزمین مینشست، خبرنگاری  از او سوال میکند که چه احساسی نسبت به بازگشت بخاک ایران دارد؟  وی در پاسخ  چیزی جز حقیقت بر زبان نراند. گفت "هیچ " احساسی ندارد، سخنی که در گوش کسی طنین افکند نگردید، شاید هم بر عکس بر اقتدار و اعتبار او افزود، چون نشانی فرش بر وارستگی و زهد و ریاضت و عدم وابستگی به دنیای مادی تعبیر میشد. چه او زندگی را در همنشینی با مردگان گذرانده بود.
خمینی، حتی روحش هم خبر نداشت که هفت میلیون شیفته و شوریده به پیشوازش آمده بودند. از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا سراسر پوشیده بود از اموج مردم. برای رویت چهره اش و یا خودرو حامل او.  مردم  بر پشت بام ساختمانها، بر سر شاخه های درخت و بر تیرهای چراغ برق صعود کرده بودند. او زمانی با خواری و حقارت و تحت نظارت نیروهای امنیتی کشور را ترک  کرده بود و هم اکنون با چنان شکوه و عظمتی روبرو شده بود که چیزی کمتر از معجزه نمیتوانست بشمار آید. این استقبال شگفت انگیز به جهت دروغهایی نبود که در باره آزادی های فردی و اجتماعی در پاریس بیان داشته بود، بلکه چنگ انداختن مردم بدامان مردگان، گریز و هراس از رهایی و آزادی، بازگشت به سنت وراه روش و توهماتی که به حقیقت های چون چرا ناپذیر  تبدیل شده بوند، خمینی را بسرزمین ایران باز گردانده بود.
برخلاف مردم مصر، مردم ایران خود را در دامن دین رها کردند، حتی سکولارها نیز به مماشات و تسلیم به دین برخاستند. هنوز پای خمینی به خاک ایران نرسیده بود که شور و هیجان مردم قبل از آنکه تاج اقتدار را بر سر وی بنهند، در هاله ای از تقدس پیچیده بودند چنانکه گویی از تبار همان امامانی است که قرنها در تولدشان مردم نقل و نبات توزیع میکردند و در مرگشان چه شیون و زاری ها که بر پا نمیکردند. این خمینی، دیگر آن طلبه ای ساده زیست و آموزگار "اصول کافی " نبود، او در دست مردم به امامان مقدس، به امامان معصوم و مظلوم پیوسته بود. چرا که تقدس چیزی نیست ذاتی بلکه ناشی از توهم و یا توهمانی ست که به حقیقت تبدیل میشوند. خمینی تبلور این حقیقت بود. بهمین دلیل در پاسخ به خواست مردم به احیای مردگان پرداخت، در تبعیت از رسول الله شمشیر را برکشید سر آنان را که از تسلیم و اطاعت سر باز میزدند بر زمین افکند که هنوز ادامه دارد.
این بدان معناست که در مصر مقاومت نیروهای سکولا در برابر تند روی های محمد مرسی در تثبیت هژمونی اسلام بر جامعه ، السیسی را تولید میکند، که به نوسازی دستگاه دیکتاتوری سکولار دست میزند حال آنکه سرکوب تمامی احراب سیاسی و نوسازی جامعه سنتی در دوران شاهی، شرایط را برای گریز از آزادی و پناه بردن بدامن مردگان را فراهم آورده بود. درست است که  خمینی از آزادی و دمکراسی سخن رانده  بود.اما، در منظر او والاترین ازادی، آزادی است در  تسلیم و اطاعت. او ایمان دارد که الله، خدای یکتا و یگانه انسان را خلق کرده است برای تسلیم به اراده  و اطاعت از فرامین او، باوری داده شده از گذشته و نهادین در سنت ها و شیوه ی زندگی. الله انسان را بوجود نیاورده است که راه خود برود بلکه بدان منظور که رهرو "راه مستقیم " باشد. وقتی خمینی در پاریس اطراق کرده بود از کدام آزادی بود که سخن میراند؟ او بخوبی آگاه بوده است که باور باین آزادی، آزادی بشر در گزینیش راه مستقیم، راهی که پیچ و خم و پستی و بلندی های آن از پیش تعریف شده و قرنها است که از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است، تبلور اراده مردم است. خمینی از احساسات مردمی که او را بر تخت امامت نشانده بود آگاه بود. از انسانهایی که به آزادی، بگونه ای روزمرده،  وجود خود را به الله تسلیم میکند و در برابر او به تکریم و تعظیم و حمد و ثنا میپردازد، نباید انتظار داشت که از خمینی بخواهند که به آزادسازی جامعه دست بزند. اگر مصری ها با السیسی بگذشته ای نه چندان دور بازگشتند،  مردم ایران با خمینی به استبدادی تن در دادند، مضاعف، استبدادی بر اساس آنچه مرده و پوسیده است، استبدادی که فرو ریزی آن با دفن مردگان و ترک آداب و رسومی توهم بار که بدان خوی گرفته اند، خویی که از نیاکان خود به ارث برده ند امکان پذیر میگردد. خود داری از این خوی دیرینه به نسل آینده است، سلطه روح مردگان را بر زندگان پایان میبخشد. تنها با ترک این خوی دیرینه است، خوی به تسلیم و اطاعت ، خویی که در ما نهادین و با کردش طبیعت یکی گردیده است، میتوان به رهایی و آزادی امید بست. رژیم دین بر ساخته دست مردم ایران است و فقط بدست مردم ایران میتواند واژگون کردد و میگردد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۳ خرداد ۱۶, جمعه


سردار سرلشگر جعفری،
سردار اسلام



همچنانکه نظام ولایت دوران میانه سالی را پشت سر میگذارد و وارد دوران کهولت میشود که بخوبی در  چهره مظهر آن، ولی فقیه بازتاب مییابد، معنا و مفهوم "دمکراسی دینی" و یا "مردم سالاری دینی" شفافیت بیشتری پیدا میکند. همین بس که به سخنان فرمانده کل سپاه پاسداران، سردار سر لشگر، محمد علی جعفری گوش فرا دهی. ویدیوی این سخنرانی را محمد نوری زاد در فیس بوک خود انتشار داده است و گرد و غبار زیادی هم  در فضای مجازی برپا نمود. 

سردار سر لشگر جعفری در برابر سران نظام، از جمله نماینده ولی فقیه، حجت الاسلام، عل سعیدی، پس از ابقا قدرت در دست ولایتمداران در سال 88،  سخن میگوید. وی در طی این سخنرانی در واقع گزارش میدهد چگونه "دغدغه "  پیروزی"دوم خردادی ها" او را وا داشته بوده است که فعالانه وارد تغییر نتیجه انتخابات شود. بهمین دلیل، نهاد های "امنیتی،" نیروهای بسیج و سپاهی را از پیش آماده ساخته که با تبعات و پی آمد های آن برخورد نماید. این نیروها، وی خاطر نشان مینماید، پس از خطبه های "تاریخی " حضرت ولایت در جمعه 29 خرداد 88، سرکوب قاطعانه تظاهر کنندگان را آغاز نمودند. اگرچه دستگیری ها، بگیر و ببند ها از جانب دیگر نهادهای امنیتی زود تر شروع شده بود.

خطبه هایی که در آن خداوندگار خامنه ای با معترضین و رقبای انتخاباتی، میر حسین موسوی و  مهدی کروبی، اتمام حجت را تمام کرده آنها را مسئول عواقب ادامه تظاهرات خیابانی خواند، گویا نقطه عطف ماجرا بوده است که زنگ فرمان حمله و تار مار ساختن اعتراض کنندگان را بصدا در میآورد.  چون پس از شنیدن آن خطبه ها و  خواست مردم، سردار سپاهی میگوید که "طبیعی " بود که سپاه باید با تمام قوا وارد میدان میشد و بسرعت آتش "فتنه " را قبل از آنکه شعله ور شود فرونشاند، فتنه ای که خود یکی از طراحان اصلی آن بود. سخنان سر لشگر جعفر این واقعیت تاریخی را مورد تایید قرا میدهد که فتنه همیشه از بالا بر میخیزد نه از پائین.  وی از دستگیری های گسترده بویژه در "لایه های " رهبری، آنها که مقاومت را تشویق و ترغیب و سازمان دهی میکردند، اختلال در مخابره پیامک ها و رسانه های اینترنتی و بکار گیری قهر و خشونت خبر داد، چنانکه معترضین تاب و توان تحمل آنرا نداشتند، لنگ انداختند و میدان را ترک نمودند. البته بآن دلیل که از "بالا شهری ها " بودند، سردار سپاهی یاد آوری میکند. سخنان سرلشگر جعفری باید گزارشی خواند بسی بسیار فروتنانه که در نهایت آرامش و خون سردی، بیان میشود.

شاید، آقای نوری زاد که زمانی خود از نزدیکان و کارگزاران خاص رهبر انقلاب، خداوندگار خامنه ای بوده است، و میشود گفت تنها کسی است که یک تنه پرچم مقاومت را در برابر رژیم دین بر افراشته و از تسلیم و اطاعت سر باز زده است، دست به انتشار سخنرانی سردار سرلشگر حعفری زده است بآن دلیل که نشان دهد مسئول بپا کردن سرکوب جنبش اعتراضی در سال 88 چه کسانی بوده اند، اگرچه این انگیزه را نمیتوان رمز گشای علنی ساختن سخنانی که مخفی بوده است، دانست.

انتشار این سخنرانی برغم سر و صدایی که به پا کرد، ارائه کننده چیز تازه ای نیست. چرا که کمتر کسی هست که نداند "عاشورای تهران" (1388) پس از انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری، بدست چه کس و یا چه کسانی طراحی و بدست چه نیروهایی راه اندازی گردیده است. گاردهای شورشی و لشگر بسیجی و لباس سخصی ها و قمه کشان و چماقداران، بخوبی شناخته شده بودند، اما، نه بعنوان لشگر دین، نه بعنوان لشگر اسلام، اسلامی که مظهر آن ولایت است. که جعفری سردار و فرمانده لشگر اسلام است و خود را مرید و تابع نظامی میداند که ادامه دهنده رسالت پیامبر است و امامت. اما نه سوار بر شتر و با خود و زره، سردار اسلام ، اگرچه خود یک جوجه مجتهد است، با این وجود  از تمامی تسلیحات مدرن سود میبرد که لشگری را سازماندهی نماید بر اساس معیارهای نوین.  در دست یابی به تکنولوژی هسته ای چه هزینه ها که نپرداخته اند، اما تنها به یک منظور : نگاهداری و حفاظت آنچه کهنه و پوسیده است، در دفاع از افسانه ها و توهماتی که به حقیقت تبدیل شده اند. نه اینکه لشگر دین در پی انباشت ثروت و توسعه آن نیست. سپاه دین بفرماندهی سر لشگر جعفری، شکی نیست که در تمام زوایای اقتصادی حضور یافته است، و صاحب سرمایه هنگفتی  گردیده است، اما آنرا مدیون حکومت  آیت الله ها و حجت الاسلام ها میداند. دستگاه عریض و طویل سپاه دین، دستگاهی است وابسته بوجود ولایت، چون هستی خود را در این نظام بدست آورده است و بر اساس ارزش های اسلامی نیز بنیاد گذارده شده است.همین چندی پیش بود که خداوندگار خامنه ای یاد آوری نمود که اسلام تنها معیار برگزیدن نخبگان و فرهیختگان برای مدیریت است و بس.

در ساختار لشگر دین هیچ فردی لباس پاسداری بر تن نکند اگر به اصل و اصول ارشهای دینی پایبند نباشد و به فرائض آن عمل نکند. این بدان معنا است که سردار جعفری از سرکوب خشونت بار و قهر آمیز هموطنان خود بگونه ای سخن میگوید گویی که در رکاب پیامبر اسلام شمشیر زده است و سرهای بیشماری را بزمین افکنده است در راه رضای الله. به چنگ آوردن تظاهر کنندگان زیر مشت و لگد و باتوم و سپردن آنان بدست بازجویان دوزخ خداوندگار خامنه ای، نه تنها شرمساری بر انگیز نیست برای فرمانده لشگر دین، بلکه  وظیفه ای "طبیعی" و لاجرم مقدس بشمار میرود. وی دقیقا توصیح میدهد که در چه لحظه ای آتش را بر سر تظاهر کنندگان گشود - البته بزبان ترجمه- و آن زمانی بود که ولی فقیه از معترضین و بازندگان انتخابات خواست که تسلیم شده و سر اطاعت فرو آورند. "بالطبع " وظیفه ی او مشخص شده بود: آنهایی را که  از تسلیم و اطاعت از اراده و میل ولایت و "مردم"  سر باز زده و رای خود را مطالبه میکردند به تسلیم و اطاعت وا دارد و نظام مردم سالاری دینی را تحکیم و تداوم بخشد.

  نظام ولایت از منظر سردار سپاهی یک نظام مردمی ست. از دیدگاه او وقتی ولی فقیه سخن میگوید، اراده مردم را بیان میکند. یعنی که ولایت و ملت یکی هستند و جدا ناپذیر که خود زیر بنای مردم سالاری دینی ست. اگر ارتش مدرن شاهنشاهی، بدون هیچگونه مقاومتی تسلیم شد و پرچم سفید را بر افراشت، بآن دلیل بود که یک نخ آرمانی و یا عقیدتی اجزای ساختار ارتش را بهم ندوخته بود. سربازان شاهی اکثرا روستایی بودند و ناتوان از خواندن و نوشتن. حال آنکه هیچ پاسداری پروانه ورود به لشگر دین را بدست نیاورد اگر  مدرسه رفته نباشد. چه برای شستشو دادن مغز و نهادن یک شیوه ای از شعور و بینش، سطح متوسطی از سواد لازم و ضروری ست. تعهد و میزان اطاعت از اراده ولایت که جلوه الله است تعیین کننده پاسدار و شرط ارتقا در ساختار سپاه است. سردار سپاهی حعفری از فرمانبری مطلق و بدون قید و شرط بوده است که بفرماندهی رسیده است. سخنرانی سرلشگر جعفری تنها باین دلیل جالب و شنیدنی است، چیزی که معمولا بدان توجه نمیشود، که سر لشگر جعفری با شمشیر شریعت سر مخالفین را بر زمین میافکنند.  بدون باور به آرمانی که حق است و پاسدار را در کنار خداوند یکتا و یگانه قرار میدهد کشتار و خونریزی بسی سخت و دشوار است.

برای فرماتده کل قوای دین مهم نیست که بخش عظیمی از مردم چه میگویند و یا چه میخواهند، آنها جزء ملت نیستند چون از تسلیم و اطاعت نسبت به اراده ولایت سر باز زده اند، پس از نظر فرمانده کل سپاه مستحق هرگونه ضرب و شتم و هرگونه تحقیر و خواری هم هستند. چه نماینده ی اصلی مردم، ولی فقیه است، که خدای یکتا و یگانه، الله خود برای حکومت بر مردم برگزیده است، همچنانکه رسول الله، پیامبر اسلام را بر گزیده است. بنابراین اگر او شمشیر بر کشیده است و سر صدها جوان را بر زمین افکنده است در دفاع از شریعت اسلام، ولایت و مردم، بوده است، یعنی به وظیفه اخلاقی دینی و مهمتر از همه "طبیعی " خود عمل کرده است.

 آری، سردار سپاهی سر لشگر جعفری، وقتی از طرح سرکوب جنبش "رای من کجاست" سخن میراند در واقع از عاشورایی، سخن میراند که در آن امام، یزید شده بوده است و امامت، خلافت، عاشورایی که در آن نه امام حسین، نوه پیامبر اسلام، بخاک خون خود میغلتد، بلکه وی عاشورایی را توصیف میکند که در آن نماد آزادی و زیبایی، ندا آقا سلطان و صدهاتن دیگر همچون وی بخاک خون خود غلتیدند. چه جوانها که مقتول و مفقود نشدند و چه خانواده که داغ دار نگردیدند. گویا حضرت ولایت و سردار سپاهی فراموش کرده بودند که بنام خدایی دست به کشتار و خونریزی  میزنند که او را "رحمان " و "رحیم" میخوانند، کشتار کسانی که گناه بزرگ شان مقاومت در برابر اراده ولایت بوده است، چنانکه گویی که ولی فقیه، خدای یکتا و یگانه، الله ست که هیچ چیز همچون کشتار و کشته شدن، یعنی جهاد و  شهادت، او را راضی و خشنود نمیسازد. کسی چه میداند شاید اگر امام حسین هم بر یزید، خلیفه مسلمین پیروز میشد، فراموش میکرد که الله، رحمان و رحیم است و خود نیز زمانی در برابر قدرت به مقاومت برخاسته بوده است.

سخنان سرلشگر جعفری، را باید یاد آوری این واقعیت خواند که این شمشیر شریعت است که برگردن مخالفین فرود میآید و ملت را به اسارت میکشد. که این لشگر، دین، پاسداران و بسیجی و مزدوران قمه کش و چماقداران، سربازان اسلام اند که هر گونه مقاومتی را با بکار گیر حداکثر قهر و خشونت و بیرحمی سرکوب میکنند. این هم کیشی با این نیروئی جهنمی ست که ملت را به عقب نشینی وا میدارد. تنها زمانی رهایی و آزادی فرا میرسد که ملت تکلیف خود را نه با شمشیر بلکه با شریعت روشن کند.  

فیروز نجومی

Firoz  Nodjomi

۱۳۹۳ خرداد ۹, جمعه

نبود آزادی
و وحدت جنایت و عدالت  در حکومت اسلامی



هرجا که آزادی نیست، حقیقت هم نیست. نه میتوانی بپرسی و نه میتوانی بجویی و حقیقت را آفتابی نمایی. آنجا که آزادی نیست، خشونت و بیرحمی، تنبیه و مجازات، قصاص و جنایت میشوند عین عدالت اسلامی. یعنی که جنایت بشکل عدالت جلوه گر میشود، بهمین دلیل جنایت، مقدس میشود و یک حقیقت الهی. 

بنگر به تاریخ کوتاه حکومت اسلامی: با جنایت و خون ریزی آغاز گردید، با جنگ و کشتار دسته جمعی، چه در بیرون و چه در درون زندان ها ادامه یافته و با پرپا داشتن مراسم اعدام روزانه در برابر چشمان ذل زده تماشاگران پایدار مانده است. تنها بآن دلیل که اسلام دین عدالت پرور است، عدالتی که با جنایت واقعیت می یابد، نه با بازگرداندن ثروت مردم به مردم، نه با برانداختن نظام استثمار و بهره کشی و نه با تقسیم ثروت.  این حقیقت ، یعنی وحدت جنایت و عدالت را حضرت ولایت در اخیرترین سخنان خود خطاب به نمایند مجلس شورای اسلامی بصورت وارونه اش بیان میکند و میگوید ما (ایت الله ها و حجت اسلامها) با "مبارزه " به قدرت رسیدیم، با مبارزه 35 سال است که برغم تمام توطئه های دشمن، دوام یافته ایم و با مبارزه است که بقا خواهیم یافت. البته اینجا حضرت ولایت فقط حقایق تاریخی را وارونه نمیکند و جنایت و خونریزی را مبارزه نمیخواند بلکه چنان سخن میگوید گویی که زبان مردم است چون الله، خدای بر ساخته دست تازیان، او را برگزیده است.

آنجا که آزادی نیست وحدت جنایت و عدالت، عادی و نهادین میشود. روزی نیست که در گوشه ای از کشور مراسم اعدام بر پا نگردد. چنانکه گویی هرچه جنایت بیشتر عدالت اجتماعی نیز عمیق تر و محکمتر و گسترده تر. مثلا ، وقتی بگونه ای ناگهانی طناب شریعت بگردن مه آفرید امیر خسروی، یکی از بزرگترین سرمایه داران بومی، صاحب میلیارد ها سرمایه تولیدی، کار آفرین و کار فرمای بیش از 17 هزار کارگر،  بجرم اختلاس سه هزار میلیارد تومنی، میافتاد، اگر نشانی بر عدالت اسلامی نیست، نشان بر چیست؟ اعدام نماد عدالت اسلامی ست چون پوششی بر حفیقت است بهمین دلیل چیزی نیست مگر جنایت. زیرا  که اعدام نقطه پایان است. اعدام به زندگی متهم پایان میدهد و با او حقیقت را بگور می سپارد. آیا عدالتی هست در جهان با لاتر از  عدالت اسلامی؟ از همین روی، اعدام میشود یک مراسم قدسی، تلاوت نا مفهوم  کلمات قران با آوایی حزن انگیز، مراسم جنایتی که در آستانه وقوع است در هاله ای از تقدس فرو میرود، چنانکه گویی حقیقت، در یک دادگاه مستقل کشف شده است و گناه و جرم متهم  بدون هیچ شک و تردیدی ثابت گردیده است.

آنجا که آزادی نیست، پایان دادن به زندگی یک انسان، ناشی از یافتن حقیقت و معرض شدن جرم و گناه متهم نیست، بلکه بدان دلیل صورت میگیرد که بپوشاندن و پنهان کنند حقیقت را. اعدام بطور کلی و بطور اخص اعدام جوانی برخاسته از طبقه ی  میانه حالان که در کوتاه زمانی ثروت هنگفتی انباشته است، پایان داستانی است که یا نیمه تمام گفته شده است و یا اصلا  گفته نشده است. حکومت اسلامی از محکوم انتقام می ستاند و او را بدار مجازات میاویزد در حالیکه نه میزان خسران وارده معلوم است و نه روشن است که متهم به چه کسی بدهکار بوده است که تنها با صلب حق زندگی از او، محروم ساختن او از حیاط، نه تبعید و نه زندان طولانی مدت، باید دین و بدهکاری خود را پرداخت میکرده است. البته اگر عدالت را ریشه برگرفته بدانیم از تنبه و مجازات بدهکاری که طلب خود را به طلبکار نپرداخته است و یا زیر تعهد و قول و قرار دادش زده است. 

در اینجا، همواره این سوال مطرح است، نه تنها در مورداعدام مه آفرید امیر خسروی، بلکه در مورد  تمامی اعدام هایی د که همچون یک امر عادی و روزمره درحکومت اسلامی باجرا در میآید، که کدام جرم، کدام گناه، کدام محاکمه، در کدام دادگاه، در پیشگاه کدام هیئت منصفه، متهم، محکوم به مرگ گردیده است؟ اعدامها جنایت بارند به آن دلیل که اسرار آمیزند و سراسر ابهام و تاریکی. چرا که تنها در این صورت است که حقیقت پنهان میماند و جنایت بشکل عدالت جلوه گر میشود.

آیا مه آفرید خسروی بدلیل همان اختلاسی بدار مجازات آویخته نمیشود که چندی پیش جضرت ولایت به سرزنش روزنامه گران و مطبوعات پرداخته بود که بی جهت تحقیق و تفحص و گفتمان در بار آنرا "کش" میدهند؟ یعنی که تاکید که همه سکوت کنند تا مسنولان بکار خود ادامه دهند و هرگونه که دلخواهشان بود حقیقت غارت بزرگ را آشکار سازند. آیا این بدان معنا نیست که او خود از چند و چون اختلاس سه هزار میلیاردتومنی، ازغارتی باین عظمت  با خبر بوده است؟ حضرت ولایت بجای آنکه اقتدار خود را بکار بگیرد تا هرچه زودتر ته و توی قضیه را بیرون کشند، غارتگران رابجویند و شناسایی کنند و به مجازات برسانند، علنا مانعی بر سر دست یافتن به حقیقت میشود.  از کجا معلوم که حضرت ولایت، خود رئیس راهزنان ها و غارتگران نبوده باشد؟ مگر نه اینکه خدای یکتا و یگانه راهزنی رسول خود را در بدر و سپس در بسیاری از غارتهای بزرگ مورد تایید و تصدیق قرار نداده است؟ غارت و راهزنی و کشتار اگر در راه  استحکام دین و رضای الله صورت بگیرد نه تنها در در قرآن، کتاب مقدس منع نشده است  بلکهه مورد تشویق هم قرار گرفته است. از کجا معلوم، مه آفرید، از برگزیدگان رئیس راهزنان، ولی فقیه و یا همردیفان و یاران  مقدس و مومن او نبوده باشند؟ چگونه ممکن است در حکومت اسلامی، آنجا که شریعت، و بقول آخوند احمد خاتمی، یکی از تف لیسان مهم ولایت "قانون خدا" حاکم است، قانونی که محور آن عدالت است، جوانی میتواند به چنان ثروت هنگفتی دست یابد؟ تنها در آنجا که آزادی نیست حقیقت را میتوان با ابزار جنایت در اختقا نگاهداشت و آنرا عدالت نامید.

کمتر کسی هست که از چند و چون و زیر و بم اعدام مه آفرید خسروی، همچون اعدام های بیشمار دیگر؛ با خبر باشند. گویا محکوم محاکمه شده بوده است، اما، کی، ، کجا، چه وقت، قاضی و بازرس چه کسانی و هیئت منصفه کجا بودند، کسی چیزی نمیداند.  آیا مراحل قانونی، بدرستی و بدقت انجام شده است؟ چندان اطلاعاتی در دست نیست. او به جرم اختلاس و غارتگری به اشد مجازات رسیده است نه به آن دلیل که حقایق آشکار شده است و معلوم گردیده است که چگونه چنین غارتگر بزرگی در دامنن پاک حکومت عدالت محوری چون حکومت الهی  پرورش یافته است. در حکومت اسلامی اعدام ابزار سرکوب و پنهان داشتن حقیقت است نه ابزار عدالت. برغم افزایش روزانه اعدام است که بی عدالتی چنین عمیق و گسترده در جامعه نبوده است. که بیش از هر زمان دیگری شاهد انباشت ثروت در دست معدودی و فقر و محنت بسیاری هستیم. اگر جنایت به عدالت ختم میشد، حکومت اسلامی باید یکی از عادل ترین حکومت ها در جهان بشمار میآمد. حال آنکه سازمان های بین المللی آنرا یکی از "فاسد " ترین کشورها در جهان شناسایی کرده اند.

ممکن است دعوی شود که پوشاندن حقیقت، اختفای غارت های بزرگ،  ناشی از کسب و حفظ قدرت باشد، نه برخاسته از اصل و اصول شریعت اسلامی، چنانکه گویی قدرت و دین در اسلام دو عرصه جداگانه اند. در شرایطی که دین حاکم است، این دعوی مصداقی ندارد. چون قدرت، خشم و خشونت، جهاد و شهادت، تنبیه و مجازات، انتقام ستانی و کین خواهی سختگیری و مرزبندی های فولادین در ذات اسلام نهفته است. حضرت ولایت درسخنرانی خود خطاب به نمایندگان مجلس که سالیانه به حضور وی شرفیاب میشوند برای دریافت رهنمودهای لازم در راستای اسلامیزه کردن قانونگزاری ، گفت ما در پی خشونت نیستیم، اما وقتی دزدان دریایی در گوشه و کنار کمین کرده اند باید توانایی دفاع از خود را داشت باشیم. ما جنگ طلب نیستیم. حال آنکه "جهاد" و "شهادت " در راه خشنودی الله بر لبه تیز شمشیر شریعت اسلامی نگاشته شده است.

پس از 35 سال تجربه حکومت شریعت اسلامی، یعنی تجربه خشونت و خونریزی،  بیرحمی و انتقام ستانی  از آغازین لحظات بقدرت رسیدن دین، هنوز هستند بسایری که  بر آنند که اگر عدالت و جنایت با هم یکی گردیده اند، آنرا نباید بحساب اسلام نوشت. و یا وقتی از تبعیض و بویژه تبعیض جنسیتی سخن  بمیان میآید، میگویند آنرا ناشی از احکامی قرآنی نباید دانست. اینان همه جا با ابزار تاویل و تفسیر سعی میکنند که آب  تطهیر را بر سر دستگاه دین بریزند. چنانکه گویی در آئین اسلام عدالت بدون جنایت، بدون خشونت و انتقامجویی امکان پذیر است. اما مردمی که بفرمان الله روزانه گوش فرا میدهند و نام او را بعنوان رحمان رحیم بزبان میآورند، نمیتوانند، رسول او را که فرامین الله را بکار می بست، راهزن و جنایتکاری تصورکنند که به پیامبری و به فرمانروایی رسیده است. حتی وقتی این حقیقت را از زبان آیت الله خمینی که از طلبگی به امامت رسید، میشنویم که پیامبر اسلام جنایتکاری قهار بوده است، بجای آنکه از او روی برگیریم، هرچه بیشتر به ستایش او بر میخیزیم؟ امام خمینی در اوایل انقلاب در سخنانی که بعدها انتشار یافت وقتی از قاطعیت انقلابی سخن میراند، تا سرکوب و کشتار دگر اندیشان را بدون کوچکترین رحم و مروتی ترویج و تشویق نماید، نقل میکند که رسول الله، صل الله ...در یکروز گردن بیش از هفصد یهودی کافر را با شمشیر بر زمین میافکند. اما این واقعیت تاریخی و واقعیتهای بسیاری نظیر آن را که حاکی از بیرحمی و خشونتی کم سابقه ست، خدشه ای به آن هاله تقدس که در اطراف دین کشیده اند وارد نمیکند. چرا که وحدت جنایت و عدالت در کیش تازیان نهادین است.

آری آنجا که آزادی نیست، چیزی نیست مگر "مکر" و خدعه و نیرنگ، چیزی نیست مگر قهر و و بیرحمی، انتقام ستانی و کین خواهی. چرا که حکومت اسلامی دشمن آشتی ناپذیر حقیقت است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۷, شنبه

زوگیری در فضای مجازی



حکومت اسلامی تنها شهروندان دانا و بینا، آنها که بوی نفی و نقد قدرت از دهان شان به مشام میرسد، و یا آنچه بطور کلی "دگر اندیشان" نامیده میشوند در جهان واقعی "زورگیر" نمیکند. در فضای  مجازی نیز، قمه کشان مزدور نظام ولایت، عربده مستانه میکشند و  در پی نفس کش میگردند، بویژه در پی دین ستیزان بهر سوراخ سمبه ای سرک میکشند تا دین ستیزی را بچنگ آورند و بدندان بکشند، بخصوص اگر همچون این نگارنده بی نام و نشان باشد.  زورگیر کنند او را در فضای مجاز بی آنکه احدی با خبر شود.  چرا که حکومت اسلامی با هرچه که سر آشتی داشته باشد با "دین ستیزی" سر سازگاری ندارد. چرا که امروز حقیقت از دین ستیزی بر میخیزد و بس. یعنی که تا  زمانیکه مظهر دین اسلام در کشور ما، آیت الله ها و حجت الاسلام ها تاج قدرت بر سر نهاده و شمشیر شریع بدست گرفته اند تا دین را در موزه مردگان، حوزه های علمیه، زنده نگاهدارند و نگهبانی کنند، نه حقیقت آشکار شود  و  نه ملت هرگز به رهای و آزادی رسند.
درست است که هم اکنون مظهر اسلام راستین، ولی فقه، عاشقانه علم و پیشرفت های مادی را سخت درآغوش کشیده است و خود را پدر مشروع تجدد خواهی میداند.  از سر عشق به علم است، بویژه علم هسته ای ست که رژیم ولایت مردم ایران را بخاک سیاه نشانده و خوار و حقیر ساخته است.  این دین حوزه ای بوده است که در طول تاریخی از آن  بویی به جز بوی گند، بوی گند پس روی و مطلق گرایی، خرافات و بت پرستی، بویی دیگری به مشام نرسیده است. یعنی که این آئین اسلام بوده است و هنوز هم،  منشا تمام سیه روزی ها، تیره بختی ها، فقر  و عقب ماندگی جامعه ما بوده است. که استبداد دیرینه و تاریخی از اصل و اصول و ارزش های اسلامی  بر خاسته است.
امروز نه سرمایه دار و بورژوازی بر ما حکومت میکند نه دیکتاتوری پادشاهی،  حاکم بر ما دینی است که مظهر آن ولی فقیه و قشری ست به نام "روحانیت. حقیقت این است که  با  براندازی دینی که تاج قدرت را بر سر نهاده است میتوان حکومت اسلامی را از مسند قدرت به زیر فرو کشید. دین ستیزی در این معنای کلی حقیقتی است که تنها در فضای مجازی، در فضای اینترنتی  میتواند بروید و رشد نموده و به پدیده ای فراگیر، پدیده ای رهایی بخش تبدیل گردد. که انقلابی که در راه است بر دوش دین ستیزی به منزی رسد. که این دین است که گور خود را کنده و  زمینه مساعد را برای ظهور دین ستیزی بوجود آورده است. چرا که دین در زمانی به حکومت رسیده است  که در کنار جهان واقعی، جهانی که ما در آن تحت مقرارت و نظام و انصباط شریعت اسلای باسارت کشانده شده ایم، جهانی بوجود آمده است مجازی. جهانی که میتوانی در  آن حقیقت را انتشار دهی، چیزی که بقای دین و قدرت را تهدید میکند. هرچند حکومت اسلامی لشگری بسی بزرگ برای نظارت بر این جهان بوجود آورده است که انتشار حقیقت را سرکوب نماید بهمین دلیل است که  در داخل کشور بر فضای مجازی سلطه انداخته و از گسترش آن جلوگیری کرده است. نظام ولایت کشته مرده علم هسته ای و پیشرفت است اما دشمنی آشتی ناپذیر علمی است که دنیای مجازی را آفریده است، دینایی که حقیقت در آن پنهان نمی ماند. 
حکومت اسلامی همچنانکه در جهان واقعی حقیقت را بر نمیتابد در فضای مجازی نیز حتی سخت تر در پی سرکوب انتشار حقیقت اند؛ سرکوب دین ستیزی اند ستیزی که از اندیشه انتقادی ونقد و نفی دین برمیخیزد. حکومت دین، میکوشد که سلطه خود را بر فضای مجازی نیز بگستراند،  فضایی که میتوان حقیقت را از زیر ابرهای تیره بیرون کشید. به منظور سر کوب حقیقت در دنیای واقعی، ماموران  امنیتی ولایت مجبور اند که به کانون خانواده ای  شبیخون بزنند، زن و  بچه،  پیر و جوان را وحشت زده و هراسناک و پریشان و گریان سازند و دگر اندیش را از آغوش خانواده جدا سازند.  یا آنکه  دگراندیشان را در پس تاریکی یا حتی در  روز روشن زورگیر نموده و پس از مدتی جسد بی جانشان را در کنار جوی آب رها کنند.
اما در فضای مجازی، مزدوران امنیتی ولایت نیز مجازی اند، چنانکه گویی موجودیت خارجی ندارند، اما همچون مزدوران امنیتی در جهان واقعی، در پی یک چیز هستند، بستن دهانها، جلوگیری از  انتشار حقیقت و خفه نمودن  دین ستیز در نطفه خفه. همانگونه که در جهان واقعی در طول تاریخ اسلام بضرب شمشیر، از رویش دین ستیزی و پرورش ادبیات و گفمان و اندیشه انتقادی، جلوگیری کرده است. درست به همین  دلیل است که دگر اندیشان را در داخل ایران زورگیر میکنند و به اسارتگاه میکشانند. در فضای مجازی نیز هکرها و یا چماق بدستان ولایت در فضای مجازی با ابزار هک از جمله با ویروس به دگراندیشان حمله میکنند و آنها را همانگونه که  بر سر صندلی و پشت میز کارشان نشسته اند زورگیر میکنند و ابزاری که آنان را به فضای مجازی،  وصل میکند، ابزار الکترونیکی مصادره میکنند، ابزاری  که  زندگی دگر اندیش و دین ستیز را در جهان مجازی امکان پذیر میسازد. با مصادره مجازی این ابزار الکترونیکی است که هکر های ولایتی به پاک سازی دگر اندیش و دین ستیز از جهان مجازی، دست میزنند، ابزاری که بایگانی  تمامی اطلاعات است از شخصی و غیر شخصی، از شیوه ها تفحس و جستجو گرفته تا عادات روزانه تا اندیشه های انتقادی و دین ستیزی.
در  دنیای واقعی نیز در حکومت اسلامی وقتی به خانه دگر اندیش و یا مخالقی یورش میبرند که  دگراندیش و مخالف را زورگیر کنند، اولین چیزی را که مصادره میکنند ابزار الکترو نیکی است. با مصادره این  ابزار دگراندیشان است که  فکر میکنند میتوانند از انتشار حقیقت و ظهور اینبار جنبشی رنگ وا رنگ جلوگیری نمایند. این بدان معنا نیست که رژیم دین، شخص دین ستیز را در دینای مجازی  زورگیر نمیکند و جان او را زیر شکنجه نمی ستانند و یا لت و پار نمیکنند،  مثل ستار بهشتی ها و یا فروهر ها و بختیار و فرخزاد ها. ساکنان دنیای مجازی باید خشنود باشند که میتوانند زندگی خود را در دنیای مجازی از سر بگیرند.
این نگارنده باید اعتراف کند که اخیرا بدست چماق بدستان ولایت در فضای مجازی، زورگیر شده و ابزار زندگی اش در فضای مجازی مصادره نمودند که خود حاکی از آن است که صدای این دین ستیز از اعماق جهان مجازی بگوشش رسیده است. مسلم است که بسیاری مورد حمله هکر های رژیم قرار گرفته اند و با ضرر و زیانی که میرسانند آگاهی دارند، با این وجود ممکن است که زورگیر، نشده باشند. چون در این  زورگیر، هکرها حتی از دنیای مجازی خارج شدند تا مطمئن شوند تمام محتوی ابزاری الکترونیکی مصادره و خود ابزار را نیز نابود ساخته اند.
گرچه  آخر و عاقبت دگراندیشی که در جهان واقعی بوسیله مزدوران فضایی زورگیر  و به اسارتگاه کشانده شده، تحت اذیت و آزار و شکنجه بازجویی و مورد تحقیر و توهین قرار میگیرد، هر گز قابل مقایسه نیست. اما ضایعات و زخمهایی که به دگراندیش وارد میکنند بزودی التیام پذیر نیست. 
اول  آنکه وقتی بطور مجازی زورگیر میشوی، هیچ کس از آن خبر دار نمیشود. بعضا از جمله این نگارنده وقتی خبر دار میشوند که کار از کارگذشته و زورگیر شده اند، بدون آنکه بتوانند مدرک و سندی ارائه دهند که این زورگیری انگیزه نابود سازی اندیشه انتقادی و یا اندیشه دین ستیزی را داشته است، نه لزوما انگیزه های دستبرد به حساب های بانکی و  کارتهای اعتباری . ظاهرا در نظر این دوست نظر بلند در جهانی زیر سلطه اطلاعات، تنها اطلاعاتی دارای ارزش اند که پول محور اند. این دوست عزیز در شمار  روشنفکرانی است ضد روشنفکر و بلند اندیشی، درست مثل همان استاد دانشگاهی که هنوز برای عشق و علاقه اش به حقوق بشر و بر تابیدن دگر اندیش و دگر مذهب از امام علی، شمشیر زنی که در دو نیم ساختن  آنانکه که تن به تسلیم و اطاعت نمیداند شهرت خاصی در تاریخ دارد،  به عربی نقل قول میکند، استاد دانشگاهی  بیگانه با اندیشه انتقادی و یا اندیشه رهایی و آزادی، اندیشه دین ستیزی ست.
مثل همان دگر اندیشی که در جهان واقعی بدست ماموران امنیتی زورگیر شده و باسارت کشیده میشود،   قربانی زورگیری در فضای مجازی، احساس میکند به او نیز تجاوز شده است چنانکه گویی بدست رهزنان لخت و عریان، سپس در بیابانی برهوت، رها گشته است. سر در گم  و گیج و حیران میشود. نه خانه ای، نه خانمانی. همچنانکه  تنفس در  قفس، در اسارتگاه در دنیای واقعی  رنجبار و زهر آگین میشود. شبیه این احسااس نیز به کسی که در فضای مجازی زورگیر شده است، دست میدهد. دچار نفس تنگی میگردد چون دگر اندیش دین ستیز تنها در  فضای مجازی نفس میکشد و زندگی میکند. چون تنها در فضای مجازی ست که میتوان حقیقت را بزبان آورد. وقتی زورگیر میشود و  ابزاری که او را به فضای مجازی متصل میکند، مصادره میکنند، احساس میکند که اسیر شده است، دهان بسته و چشم و دست بسته گردیده است. چرا که تمام راه های دسترسی به فضای مجازی بسته شده است. حتی اگر برای کوتاه مدتی باشد. بدون شک برای چند صباحی احساس بی خانمانی و بی کسی میکند. از چنین  احساسی هم  دچار شرمندگی میشود، در برابر  آنچه بردگراندیشان و بشر دوستانی رود که به  دست بازجویان مومن و نماز خوان زورگیر میشوند. که در چه فضای تحقیر انگیز و مسمومی باید نفس بکشند.
با این وجود، برای چند صباحی نیز خود را میجوی و سر زنش میکنی. که باید این و نباید آن را انجام میدادی. چقدر ناشی، تا  چه حد ناپخته باید بود که بدام  هکر های فضای مجازی در افتی. براستی چه شرم آور است نادانی. از طرف دیگر ، اما، هکر ها با چهره های مشروع و در لباس کسانی ظاهر میشوند که حرفه شان جنگیدن با متجاوین و مهاجمین فضای مجازی اند، اگر چه در نظر بعدی با کمی دقت میشد پی برد که علائم و     نشانه های ی یک سامانه  مشروع اینترنتی با ناشی گری طراحی شده است، چنانکه گویی میتواند توجیه نادانی و سادگی شود.
طبیعی ست که نتوانی آبی که رفته است به جوی باز گردانی و همه چیز را بحالت اصلی بازگشت دهی. اما ذهی خیال باطل، رژیم دین با این گونه زورگیری نشان داد که صدای حقیقت، آوای این دین ستیز را هر جقدر گمنام و بی نام نشان باشد میشنود و به خاموشی آن به هر وسیله ای متوسل میشود. ذهی خیال باطل. رژیم دین باید بداند که این نگاارنده خاموش نشود مگر طناب شریعت را بر گردنش افکنند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۱, یکشنبه

بازی دین و قدرت





بار دیگر بوی فریب به مشام میرسد، رشد تضاد و خصومت بین ولایت، برگزیده الله، خدای یکتا و یگانه و ریاست جمهوری، منتخب مردم، حتی وقتی که  زیر نظر حلقه رهبری پیشا پیش انتخاب شده باشد، نظام ولایت را از درون صدمه پذیر نشان میدهد. گاهی خصومت ها بین آنچه تحلیلگران، "حاکمیت " مینامند و رئیس دولت چنان شدید میشود گویی که نظام بزودی از درون از هم گسیخته میگردد. بیچاره رئیس جمهور سابق، احمدی نژاد، حتی یک بار ناچار شد که در اثر تو دهنی حضرت ولایت یازده روز در خانه بستری شود. او وزیر اطلاعات خود را عزل کرده بود، اما، بفرمان ولایت به مقام وزارت دو باره  نصب گردید. احمدی نژاد،در آغاز نقش جوجه پیامبر را بازی میکرد. معجزه بود و موسای زمان. هنوز بال و پر پرواز در نیاوده، خود را در قداست پیچید و همنشین امام عج گردید.  در سال های  پایانی "منحرف " از آب در آمد، و بر اساس گزارشهای رسمی جن گیران و رمالان را وارد کابینه دولت کرده بود که روند انتخابات ریاست جمهوری را به نفع یار و مونس و غمخوار خود، اسفندیار مشائی تغییر دهد. آخر سرهم سر افراز و مفتخر، مسند قدرت را ترک کرد و کشوری ورشکسته را به یکی دیگر از برگزیدگان کهنه کار ولایت تحویل داد.

بنظر میرسد که اینبار شکاف بین حاکمیت و دولت به ریاست حجت الاسلام حقوقدان، حسن روحانی زودتر هم ظاهر شده است. بعضا این درگیریهای درون نظام را بسیار جدی تلقی میکنند، چنانکه گویی سری شکسته خواهد شد، و بینی ها خونین و مالین و زیر چشمها کبود و سیاه، مثل صورت مشت زنها، در هم کوبیده میشود.  در دوران زمامداری احمدی نژاد، حاکمیت و دولت  نسبت به یکدیگر بسیار بدهنی میکردند. این به آن، اتهام میزد آن، باین. اما همه شان از یک کاسه آش میخوردند  رئیس جمهور سابق با تمام خسارات جبران ناپذیری که بکشور وارد آورد و با همه ی گستاخی ها شرم آور و ضرر بار، به فرمان ولایت به عضویت شورای مصلحت نظام منصوب گردید. در نظام ولایت خیانتکاران هستند که بر جایگاه برتر نشینند.

درگیریهای بین حاکمیت و دولت و گستاخی های احمدی نژاد، اما، تماشایی و بسیار سرگرم کننده بود. احمدی نژاد برای دیر زمانی هم در شیپور ولایت میدمید و هم ساز خود را می نواخت. امام عج را از پرده ابهام بیرون کشید و به او مادیت بخشید. با امداد او بود که ساز مخالف را کوک میکرد. همیشه کسانی بودند که مانع خدمات او به نفع ملت میشدند. او از مسند قدرت با ساختار قدرت به مبارزه می پرداخت، چنانکه گویی نه رئیس یک دولت که  رهبر یک حزب و یا سازمان مخالف است. بهمین دلیل این انتظار را دامن زده بود که هر آن رهبری فرمان عزل او را صادر میکند. سرگرمی و تفریح بهتر از این.

اگر احمدی نژاد میراثی از خود بجای گذارده باشد آن است که تنش ولایت و ریاست را عادی نمود و نشان داد که جنگ و دعوا در بالا سبب آن شود که اگر صدایی و یا اعتراصی هم  از پائین برخیزد بگوش کسی نرسد. چرا که گرد و غبار بپا شود و هیچکس نتواند کسی دیگری را ببیند. آیا ملت به روایات ولایت، جلوه الله، باید گوش فرا دهد  و یا رئیس دولت،کدام یک بر حق است آن و یا این، سوالاتی بدون پاسخ، خود میشود سرگرمی روزانه  و سبب فراموشی درد شکم و، درد فقر و محنت و نیز درد زخم التیام ناپذیر عدم آزادی.

روابط حاکمیت در شرایط موجود، در شرایطی که آتش انقلاب جهان گیر اسلامی فروکش کرده است سریعتر تنش آلود گردیده است به آن دلیل که حقیقتی بزرگ باید پنهان گردد. که ولایت از پیشروی در برنامه هسته ای دیر زمانی ست که باز ایستاده است و نم نمک با ابزار "نرمش قهرمانانه" میخواهد هم تعامل نماید هم تعارض کند. با یک دست با دشمن قرار داد امضا کند و با دست دیگر چنگال بر چهره اش بر کشد. هر آنچه که نتیجه مذاکرات هسته ای باشد، چیزیست تنها بر خاسته از اراده ولایت.  محمد جواد ظریف، عامل اجرای اراده و امیال رهبر است. او باید آن روش و تاکتیکی را با دشمن بکار گیرد که مورد تایید و تصدیق رهبر است. این وزیر امور خارجه است که ظاهرا مسئول کنار آمدن  با دشمن است نه رهبر. وزیر امور خارجه با چهره ای خندان بهترین سپر بلای رهبر است. او در بازی دین و قدرت، نقش بزغاله بی گناهی را بازی میکند که برای لحظه قربانی پرورده میشود.

 در میدان بازی که گاهی به کشتی جودو تبدیل میشود، حضرت ولایت حضور ندارد،  این یاران او هستند که اظهار "دلواپسی " میکنند که از قانونگزاران مجلس ولایت هستند و امامان جمعه در سراسر کشور و لشگر بسیج و پاسداران و نیروهای امنیتی و انتظامی. البته آنکس که هم اکنون زیر ضربه یاران ولایت قرار گرفته است وزیر خارجه، محمد جواد ظریف است که چهره "سازش " با غرب است. حضرت ولایت،  اعلام کرده میکند که مذاکره، سازش نیست. که مذاکره کنندگان از بچه ها انقلاب اند، نمیتوانند سازشکار باشد، چنانکه خود در آنچه سازش محسوب میشود، هرگز دارای نقشی نبوده است. حضرت ولایت بین این و آن، هرگز یکی را  بر نگزیند. چر ا که هم این است و هم آن، یعنی هم سازشکار است و هم انقلابی. مسئول، ولایت نیست. دیگری ست، محمد جواد ظریف است و حسن روحانی، بدون اینکه هرگز خیانت به ملت متهم شوند، همچون رئیس جمهور سابق.

اخیرا بعضی از بازیگران دین و قدرت خود را وارد میدان نبرد کرده اند و فیلم مستندی تحت عنوان "من روحانی هستم" رونمایی نمودند. فیلم قبل از آنکه بخواهد بر تنش حاکمیت و رئیس دولت بیافزاید، و بازی دین و قدرت را هیجان انگیز نماید، این پیام را مخابره کند- بسی بسیار ناشیانه- که در رژیم دین هم آزادی بیان وجود دارد و هم نقد قدرت، چنانکه گویی مستند سازان من روحانی هستم، مستقل اند و وابسته به قدرت نیستند.

 در شرایط کنونی نیزتنش موجود بین ولایت و ریاست جمهوری را نباید چندان جدی گرفت. چرا که در نظام ولایت، آنچه دیرینه است وحدت، یکتایی و یگانگی دین و قدرت است و در نظام ولایت آنچه دیرینه است، مقدم است. یعنی که بنا بر اصول، دین مقدم است بر قدرت. کسی که به ریاست جمهوری میرسد این اصل را پذیرفته است. بنابراین، تنش بین حاکمیت و دولت، چیزی بیش از یک بازی سرگرم کننده نیست، بازی ای که برنده آن از پیش معلوم است. در نظام ولایت،  ما ناظر بر یک بازی هستیم که در آن دو تیم در برابر یک دیگر قرار گرفته اند تیم ولایت در برابر دولت و یا تیم دین در برابر تیم قدرت که همیشه دین بر قدرت پیروز میشود. بی  جهت نیست که تحلیلگران ولایت را حاکمیت مینامند چون قدرت معشوقه  دین است، هیچ مقامی نمیتواند این معشوقه را از آغوش دین جدا سازد.

فیروز نجومی
Firoz  Nodjomi

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۳, شنبه

چهره کریه حکومت دین را بنگر


 چندین روز پیش بود که شاهد زورگیری عناصر امنیتی، اما نا شناخته نظام در  بند 350 در اسارتگاه اوین بودیم، بند کسانی که جرم شان دفاع از حقوق بشر است. نه اینکه رژیم دین ضد بشر است. اما تنها نظام اسلامی برهبری ولایت فقیه است که میتواند از حقوق بشر سخن براند. این حق ولایت فقیه ست، نه حق حقوقدان های متخصص و برجسته، آنهایی که بجای شکستن خویش و فرو آوردن سر تعظیم در برابر حکم جابرانه قاضی شریعت، دهان به اعتراض گشوده و به دفاع از موکل بی گناه خود برخاسته اند، دلیلی که آنها را به اسارتگاه اوین کشاندند. از کار و زندگی باز داشتند و دل عزیزان شان را از جدایی پر از خون ساختند. در حکومت اسلامی برای دفاع از حق و حقوق انسان باید که جان بر کف نهی.

شاید اگر این واقعه در سال 67 صورت میگرفت کسی از آن اطلاعی پیدا نمیکرد، سال هایی که  هولناک ترین جنایات در زندانهای کشور ما بوقوع پیوست و خبر آن هرگز به بیرون درز نکرد. بیش از چهار هزار نفر از بهترین فرزندان این سر زمین بدست آیت الله ها و حجت الاسلام ها برهبری امامت خمینی، آنان که در الله "رحیم " و "رحمان " ذوب شده اند، بخاک و خون غلتیدند به همان شیوه پیامبر اسلام که بنا بر قول امام خمینی گردن هفتصد یهودی را در یک روز از تن جدا میکند (سخنرانی که هرگز پخش نشد ) . گفته میشود که چندین ماه در سکوت و تاریکی های شب کامیونی به حیاط زندان میآمد و زندانیان را به قتلگاه می برده است. سربازان ولایت، به جنگجویان لشگر یزید، و حتی پیامبری که در یک روز سر هفتصد نفر را بر زمین می افکند بسی اعتبار و احترام بخشیده اند.  هنوز نظام وا نمود میکند که چنین چیزی اتفاق نیفتاده است. همچنانکه هنوز اصرار میکنند که برای اسیران اسارتگاه اوین، قاقا لیلی برده اند. در باره کشتار و قتل عام زندانیان  در سال 67، هرچه میدانیم بطور پراکنده  از زبان برخی از زندانیان  بوده است که توانسته اند جان سالم بدر برند و پرده از بخش کوچکی از جنایتی عظیم بردارند. 

اما امروز، نظام نمیتواند جنایات خود را پنهان نگاه دارد و بر فراز منبر از گرامیداشت کرامت انسانی در اسلام، سخنفرسایی کند. درز خبر یورش ماموران مومن طهارت گرفته، جانبازان عبا عبدالله حسین، نوه پیامبر، همچون گشتابو های هیتلر، نشان میدهد که در اسارت نیز مدافعان حقوق بشری از تسلیم و اطاعت سر باز میزنند و فریاد خود را بگوش هموطنان میرسانند. لت و پار شدن آنان بدست فدائیان ولایت هزینه سنگین این خبر رسانی ست، خبری که رژیم دین هنوز انکار میکند و آنرا یک بازرسی معمولی تلقی میکنند که در طی آن  ابزار پیشرفته مخابراتی از جمله تعدادی "گوشی، " که برای تماس با رسانه های بیگانه و جعل اخبار بکار میرفته است، در بند 350 زندان اوین به جنگ آورده اند.  

نظامی که از لایه های تو در توی دین و قدرت ساخته شده است، ته و توی قضیه را بیرون کشیدن هرگز میسر نیست. به همین باید بسنده کنیم، که کنش زورگیری اسیران اسارتگاه اوین برای بار دوم، از ضعف و ترس و زبونی حاکمیت خبر میدهد. آری، حکومتی مجهز به تمام فوت و فن های فریب و ریا کاری و نیروی عظیم قهر و خشونت، و دستگاه عریض و طویل اداری در میان یک جمعیت 80 میلیون نفری، از تعداد ی معدود ، اما پر دل و جرات، ترس و واهمه در دل دارد. از  سر عدم اعتماد و اطمینان بخود  دست به کارهایی میزند که امروز نه تنها پنهان نمی ماند بلکه  هرچه بهتر چهره کریه حکومت دین را بویژه ارزش ولایی که برای "کرامت " انسانی دارد، به معرض نمایش میگذارد.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com