۱۳۹۳ خرداد ۹, جمعه

نبود آزادی
و وحدت جنایت و عدالت  در حکومت اسلامی



هرجا که آزادی نیست، حقیقت هم نیست. نه میتوانی بپرسی و نه میتوانی بجویی و حقیقت را آفتابی نمایی. آنجا که آزادی نیست، خشونت و بیرحمی، تنبیه و مجازات، قصاص و جنایت میشوند عین عدالت اسلامی. یعنی که جنایت بشکل عدالت جلوه گر میشود، بهمین دلیل جنایت، مقدس میشود و یک حقیقت الهی. 

بنگر به تاریخ کوتاه حکومت اسلامی: با جنایت و خون ریزی آغاز گردید، با جنگ و کشتار دسته جمعی، چه در بیرون و چه در درون زندان ها ادامه یافته و با پرپا داشتن مراسم اعدام روزانه در برابر چشمان ذل زده تماشاگران پایدار مانده است. تنها بآن دلیل که اسلام دین عدالت پرور است، عدالتی که با جنایت واقعیت می یابد، نه با بازگرداندن ثروت مردم به مردم، نه با برانداختن نظام استثمار و بهره کشی و نه با تقسیم ثروت.  این حقیقت ، یعنی وحدت جنایت و عدالت را حضرت ولایت در اخیرترین سخنان خود خطاب به نمایند مجلس شورای اسلامی بصورت وارونه اش بیان میکند و میگوید ما (ایت الله ها و حجت اسلامها) با "مبارزه " به قدرت رسیدیم، با مبارزه 35 سال است که برغم تمام توطئه های دشمن، دوام یافته ایم و با مبارزه است که بقا خواهیم یافت. البته اینجا حضرت ولایت فقط حقایق تاریخی را وارونه نمیکند و جنایت و خونریزی را مبارزه نمیخواند بلکه چنان سخن میگوید گویی که زبان مردم است چون الله، خدای بر ساخته دست تازیان، او را برگزیده است.

آنجا که آزادی نیست وحدت جنایت و عدالت، عادی و نهادین میشود. روزی نیست که در گوشه ای از کشور مراسم اعدام بر پا نگردد. چنانکه گویی هرچه جنایت بیشتر عدالت اجتماعی نیز عمیق تر و محکمتر و گسترده تر. مثلا ، وقتی بگونه ای ناگهانی طناب شریعت بگردن مه آفرید امیر خسروی، یکی از بزرگترین سرمایه داران بومی، صاحب میلیارد ها سرمایه تولیدی، کار آفرین و کار فرمای بیش از 17 هزار کارگر،  بجرم اختلاس سه هزار میلیارد تومنی، میافتاد، اگر نشانی بر عدالت اسلامی نیست، نشان بر چیست؟ اعدام نماد عدالت اسلامی ست چون پوششی بر حفیقت است بهمین دلیل چیزی نیست مگر جنایت. زیرا  که اعدام نقطه پایان است. اعدام به زندگی متهم پایان میدهد و با او حقیقت را بگور می سپارد. آیا عدالتی هست در جهان با لاتر از  عدالت اسلامی؟ از همین روی، اعدام میشود یک مراسم قدسی، تلاوت نا مفهوم  کلمات قران با آوایی حزن انگیز، مراسم جنایتی که در آستانه وقوع است در هاله ای از تقدس فرو میرود، چنانکه گویی حقیقت، در یک دادگاه مستقل کشف شده است و گناه و جرم متهم  بدون هیچ شک و تردیدی ثابت گردیده است.

آنجا که آزادی نیست، پایان دادن به زندگی یک انسان، ناشی از یافتن حقیقت و معرض شدن جرم و گناه متهم نیست، بلکه بدان دلیل صورت میگیرد که بپوشاندن و پنهان کنند حقیقت را. اعدام بطور کلی و بطور اخص اعدام جوانی برخاسته از طبقه ی  میانه حالان که در کوتاه زمانی ثروت هنگفتی انباشته است، پایان داستانی است که یا نیمه تمام گفته شده است و یا اصلا  گفته نشده است. حکومت اسلامی از محکوم انتقام می ستاند و او را بدار مجازات میاویزد در حالیکه نه میزان خسران وارده معلوم است و نه روشن است که متهم به چه کسی بدهکار بوده است که تنها با صلب حق زندگی از او، محروم ساختن او از حیاط، نه تبعید و نه زندان طولانی مدت، باید دین و بدهکاری خود را پرداخت میکرده است. البته اگر عدالت را ریشه برگرفته بدانیم از تنبه و مجازات بدهکاری که طلب خود را به طلبکار نپرداخته است و یا زیر تعهد و قول و قرار دادش زده است. 

در اینجا، همواره این سوال مطرح است، نه تنها در مورداعدام مه آفرید امیر خسروی، بلکه در مورد  تمامی اعدام هایی د که همچون یک امر عادی و روزمره درحکومت اسلامی باجرا در میآید، که کدام جرم، کدام گناه، کدام محاکمه، در کدام دادگاه، در پیشگاه کدام هیئت منصفه، متهم، محکوم به مرگ گردیده است؟ اعدامها جنایت بارند به آن دلیل که اسرار آمیزند و سراسر ابهام و تاریکی. چرا که تنها در این صورت است که حقیقت پنهان میماند و جنایت بشکل عدالت جلوه گر میشود.

آیا مه آفرید خسروی بدلیل همان اختلاسی بدار مجازات آویخته نمیشود که چندی پیش جضرت ولایت به سرزنش روزنامه گران و مطبوعات پرداخته بود که بی جهت تحقیق و تفحص و گفتمان در بار آنرا "کش" میدهند؟ یعنی که تاکید که همه سکوت کنند تا مسنولان بکار خود ادامه دهند و هرگونه که دلخواهشان بود حقیقت غارت بزرگ را آشکار سازند. آیا این بدان معنا نیست که او خود از چند و چون اختلاس سه هزار میلیاردتومنی، ازغارتی باین عظمت  با خبر بوده است؟ حضرت ولایت بجای آنکه اقتدار خود را بکار بگیرد تا هرچه زودتر ته و توی قضیه را بیرون کشند، غارتگران رابجویند و شناسایی کنند و به مجازات برسانند، علنا مانعی بر سر دست یافتن به حقیقت میشود.  از کجا معلوم که حضرت ولایت، خود رئیس راهزنان ها و غارتگران نبوده باشد؟ مگر نه اینکه خدای یکتا و یگانه راهزنی رسول خود را در بدر و سپس در بسیاری از غارتهای بزرگ مورد تایید و تصدیق قرار نداده است؟ غارت و راهزنی و کشتار اگر در راه  استحکام دین و رضای الله صورت بگیرد نه تنها در در قرآن، کتاب مقدس منع نشده است  بلکهه مورد تشویق هم قرار گرفته است. از کجا معلوم، مه آفرید، از برگزیدگان رئیس راهزنان، ولی فقیه و یا همردیفان و یاران  مقدس و مومن او نبوده باشند؟ چگونه ممکن است در حکومت اسلامی، آنجا که شریعت، و بقول آخوند احمد خاتمی، یکی از تف لیسان مهم ولایت "قانون خدا" حاکم است، قانونی که محور آن عدالت است، جوانی میتواند به چنان ثروت هنگفتی دست یابد؟ تنها در آنجا که آزادی نیست حقیقت را میتوان با ابزار جنایت در اختقا نگاهداشت و آنرا عدالت نامید.

کمتر کسی هست که از چند و چون و زیر و بم اعدام مه آفرید خسروی، همچون اعدام های بیشمار دیگر؛ با خبر باشند. گویا محکوم محاکمه شده بوده است، اما، کی، ، کجا، چه وقت، قاضی و بازرس چه کسانی و هیئت منصفه کجا بودند، کسی چیزی نمیداند.  آیا مراحل قانونی، بدرستی و بدقت انجام شده است؟ چندان اطلاعاتی در دست نیست. او به جرم اختلاس و غارتگری به اشد مجازات رسیده است نه به آن دلیل که حقایق آشکار شده است و معلوم گردیده است که چگونه چنین غارتگر بزرگی در دامنن پاک حکومت عدالت محوری چون حکومت الهی  پرورش یافته است. در حکومت اسلامی اعدام ابزار سرکوب و پنهان داشتن حقیقت است نه ابزار عدالت. برغم افزایش روزانه اعدام است که بی عدالتی چنین عمیق و گسترده در جامعه نبوده است. که بیش از هر زمان دیگری شاهد انباشت ثروت در دست معدودی و فقر و محنت بسیاری هستیم. اگر جنایت به عدالت ختم میشد، حکومت اسلامی باید یکی از عادل ترین حکومت ها در جهان بشمار میآمد. حال آنکه سازمان های بین المللی آنرا یکی از "فاسد " ترین کشورها در جهان شناسایی کرده اند.

ممکن است دعوی شود که پوشاندن حقیقت، اختفای غارت های بزرگ،  ناشی از کسب و حفظ قدرت باشد، نه برخاسته از اصل و اصول شریعت اسلامی، چنانکه گویی قدرت و دین در اسلام دو عرصه جداگانه اند. در شرایطی که دین حاکم است، این دعوی مصداقی ندارد. چون قدرت، خشم و خشونت، جهاد و شهادت، تنبیه و مجازات، انتقام ستانی و کین خواهی سختگیری و مرزبندی های فولادین در ذات اسلام نهفته است. حضرت ولایت درسخنرانی خود خطاب به نمایندگان مجلس که سالیانه به حضور وی شرفیاب میشوند برای دریافت رهنمودهای لازم در راستای اسلامیزه کردن قانونگزاری ، گفت ما در پی خشونت نیستیم، اما وقتی دزدان دریایی در گوشه و کنار کمین کرده اند باید توانایی دفاع از خود را داشت باشیم. ما جنگ طلب نیستیم. حال آنکه "جهاد" و "شهادت " در راه خشنودی الله بر لبه تیز شمشیر شریعت اسلامی نگاشته شده است.

پس از 35 سال تجربه حکومت شریعت اسلامی، یعنی تجربه خشونت و خونریزی،  بیرحمی و انتقام ستانی  از آغازین لحظات بقدرت رسیدن دین، هنوز هستند بسایری که  بر آنند که اگر عدالت و جنایت با هم یکی گردیده اند، آنرا نباید بحساب اسلام نوشت. و یا وقتی از تبعیض و بویژه تبعیض جنسیتی سخن  بمیان میآید، میگویند آنرا ناشی از احکامی قرآنی نباید دانست. اینان همه جا با ابزار تاویل و تفسیر سعی میکنند که آب  تطهیر را بر سر دستگاه دین بریزند. چنانکه گویی در آئین اسلام عدالت بدون جنایت، بدون خشونت و انتقامجویی امکان پذیر است. اما مردمی که بفرمان الله روزانه گوش فرا میدهند و نام او را بعنوان رحمان رحیم بزبان میآورند، نمیتوانند، رسول او را که فرامین الله را بکار می بست، راهزن و جنایتکاری تصورکنند که به پیامبری و به فرمانروایی رسیده است. حتی وقتی این حقیقت را از زبان آیت الله خمینی که از طلبگی به امامت رسید، میشنویم که پیامبر اسلام جنایتکاری قهار بوده است، بجای آنکه از او روی برگیریم، هرچه بیشتر به ستایش او بر میخیزیم؟ امام خمینی در اوایل انقلاب در سخنانی که بعدها انتشار یافت وقتی از قاطعیت انقلابی سخن میراند، تا سرکوب و کشتار دگر اندیشان را بدون کوچکترین رحم و مروتی ترویج و تشویق نماید، نقل میکند که رسول الله، صل الله ...در یکروز گردن بیش از هفصد یهودی کافر را با شمشیر بر زمین میافکند. اما این واقعیت تاریخی و واقعیتهای بسیاری نظیر آن را که حاکی از بیرحمی و خشونتی کم سابقه ست، خدشه ای به آن هاله تقدس که در اطراف دین کشیده اند وارد نمیکند. چرا که وحدت جنایت و عدالت در کیش تازیان نهادین است.

آری آنجا که آزادی نیست، چیزی نیست مگر "مکر" و خدعه و نیرنگ، چیزی نیست مگر قهر و و بیرحمی، انتقام ستانی و کین خواهی. چرا که حکومت اسلامی دشمن آشتی ناپذیر حقیقت است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۷, شنبه

زوگیری در فضای مجازی



حکومت اسلامی تنها شهروندان دانا و بینا، آنها که بوی نفی و نقد قدرت از دهان شان به مشام میرسد، و یا آنچه بطور کلی "دگر اندیشان" نامیده میشوند در جهان واقعی "زورگیر" نمیکند. در فضای  مجازی نیز، قمه کشان مزدور نظام ولایت، عربده مستانه میکشند و  در پی نفس کش میگردند، بویژه در پی دین ستیزان بهر سوراخ سمبه ای سرک میکشند تا دین ستیزی را بچنگ آورند و بدندان بکشند، بخصوص اگر همچون این نگارنده بی نام و نشان باشد.  زورگیر کنند او را در فضای مجاز بی آنکه احدی با خبر شود.  چرا که حکومت اسلامی با هرچه که سر آشتی داشته باشد با "دین ستیزی" سر سازگاری ندارد. چرا که امروز حقیقت از دین ستیزی بر میخیزد و بس. یعنی که تا  زمانیکه مظهر دین اسلام در کشور ما، آیت الله ها و حجت الاسلام ها تاج قدرت بر سر نهاده و شمشیر شریع بدست گرفته اند تا دین را در موزه مردگان، حوزه های علمیه، زنده نگاهدارند و نگهبانی کنند، نه حقیقت آشکار شود  و  نه ملت هرگز به رهای و آزادی رسند.
درست است که هم اکنون مظهر اسلام راستین، ولی فقه، عاشقانه علم و پیشرفت های مادی را سخت درآغوش کشیده است و خود را پدر مشروع تجدد خواهی میداند.  از سر عشق به علم است، بویژه علم هسته ای ست که رژیم ولایت مردم ایران را بخاک سیاه نشانده و خوار و حقیر ساخته است.  این دین حوزه ای بوده است که در طول تاریخی از آن  بویی به جز بوی گند، بوی گند پس روی و مطلق گرایی، خرافات و بت پرستی، بویی دیگری به مشام نرسیده است. یعنی که این آئین اسلام بوده است و هنوز هم،  منشا تمام سیه روزی ها، تیره بختی ها، فقر  و عقب ماندگی جامعه ما بوده است. که استبداد دیرینه و تاریخی از اصل و اصول و ارزش های اسلامی  بر خاسته است.
امروز نه سرمایه دار و بورژوازی بر ما حکومت میکند نه دیکتاتوری پادشاهی،  حاکم بر ما دینی است که مظهر آن ولی فقیه و قشری ست به نام "روحانیت. حقیقت این است که  با  براندازی دینی که تاج قدرت را بر سر نهاده است میتوان حکومت اسلامی را از مسند قدرت به زیر فرو کشید. دین ستیزی در این معنای کلی حقیقتی است که تنها در فضای مجازی، در فضای اینترنتی  میتواند بروید و رشد نموده و به پدیده ای فراگیر، پدیده ای رهایی بخش تبدیل گردد. که انقلابی که در راه است بر دوش دین ستیزی به منزی رسد. که این دین است که گور خود را کنده و  زمینه مساعد را برای ظهور دین ستیزی بوجود آورده است. چرا که دین در زمانی به حکومت رسیده است  که در کنار جهان واقعی، جهانی که ما در آن تحت مقرارت و نظام و انصباط شریعت اسلای باسارت کشانده شده ایم، جهانی بوجود آمده است مجازی. جهانی که میتوانی در  آن حقیقت را انتشار دهی، چیزی که بقای دین و قدرت را تهدید میکند. هرچند حکومت اسلامی لشگری بسی بزرگ برای نظارت بر این جهان بوجود آورده است که انتشار حقیقت را سرکوب نماید بهمین دلیل است که  در داخل کشور بر فضای مجازی سلطه انداخته و از گسترش آن جلوگیری کرده است. نظام ولایت کشته مرده علم هسته ای و پیشرفت است اما دشمنی آشتی ناپذیر علمی است که دنیای مجازی را آفریده است، دینایی که حقیقت در آن پنهان نمی ماند. 
حکومت اسلامی همچنانکه در جهان واقعی حقیقت را بر نمیتابد در فضای مجازی نیز حتی سخت تر در پی سرکوب انتشار حقیقت اند؛ سرکوب دین ستیزی اند ستیزی که از اندیشه انتقادی ونقد و نفی دین برمیخیزد. حکومت دین، میکوشد که سلطه خود را بر فضای مجازی نیز بگستراند،  فضایی که میتوان حقیقت را از زیر ابرهای تیره بیرون کشید. به منظور سر کوب حقیقت در دنیای واقعی، ماموران  امنیتی ولایت مجبور اند که به کانون خانواده ای  شبیخون بزنند، زن و  بچه،  پیر و جوان را وحشت زده و هراسناک و پریشان و گریان سازند و دگر اندیش را از آغوش خانواده جدا سازند.  یا آنکه  دگراندیشان را در پس تاریکی یا حتی در  روز روشن زورگیر نموده و پس از مدتی جسد بی جانشان را در کنار جوی آب رها کنند.
اما در فضای مجازی، مزدوران امنیتی ولایت نیز مجازی اند، چنانکه گویی موجودیت خارجی ندارند، اما همچون مزدوران امنیتی در جهان واقعی، در پی یک چیز هستند، بستن دهانها، جلوگیری از  انتشار حقیقت و خفه نمودن  دین ستیز در نطفه خفه. همانگونه که در جهان واقعی در طول تاریخ اسلام بضرب شمشیر، از رویش دین ستیزی و پرورش ادبیات و گفمان و اندیشه انتقادی، جلوگیری کرده است. درست به همین  دلیل است که دگر اندیشان را در داخل ایران زورگیر میکنند و به اسارتگاه میکشانند. در فضای مجازی نیز هکرها و یا چماق بدستان ولایت در فضای مجازی با ابزار هک از جمله با ویروس به دگراندیشان حمله میکنند و آنها را همانگونه که  بر سر صندلی و پشت میز کارشان نشسته اند زورگیر میکنند و ابزاری که آنان را به فضای مجازی،  وصل میکند، ابزار الکترونیکی مصادره میکنند، ابزاری  که  زندگی دگر اندیش و دین ستیز را در جهان مجازی امکان پذیر میسازد. با مصادره مجازی این ابزار الکترونیکی است که هکر های ولایتی به پاک سازی دگر اندیش و دین ستیز از جهان مجازی، دست میزنند، ابزاری که بایگانی  تمامی اطلاعات است از شخصی و غیر شخصی، از شیوه ها تفحس و جستجو گرفته تا عادات روزانه تا اندیشه های انتقادی و دین ستیزی.
در  دنیای واقعی نیز در حکومت اسلامی وقتی به خانه دگر اندیش و یا مخالقی یورش میبرند که  دگراندیش و مخالف را زورگیر کنند، اولین چیزی را که مصادره میکنند ابزار الکترو نیکی است. با مصادره این  ابزار دگراندیشان است که  فکر میکنند میتوانند از انتشار حقیقت و ظهور اینبار جنبشی رنگ وا رنگ جلوگیری نمایند. این بدان معنا نیست که رژیم دین، شخص دین ستیز را در دینای مجازی  زورگیر نمیکند و جان او را زیر شکنجه نمی ستانند و یا لت و پار نمیکنند،  مثل ستار بهشتی ها و یا فروهر ها و بختیار و فرخزاد ها. ساکنان دنیای مجازی باید خشنود باشند که میتوانند زندگی خود را در دنیای مجازی از سر بگیرند.
این نگارنده باید اعتراف کند که اخیرا بدست چماق بدستان ولایت در فضای مجازی، زورگیر شده و ابزار زندگی اش در فضای مجازی مصادره نمودند که خود حاکی از آن است که صدای این دین ستیز از اعماق جهان مجازی بگوشش رسیده است. مسلم است که بسیاری مورد حمله هکر های رژیم قرار گرفته اند و با ضرر و زیانی که میرسانند آگاهی دارند، با این وجود ممکن است که زورگیر، نشده باشند. چون در این  زورگیر، هکرها حتی از دنیای مجازی خارج شدند تا مطمئن شوند تمام محتوی ابزاری الکترونیکی مصادره و خود ابزار را نیز نابود ساخته اند.
گرچه  آخر و عاقبت دگراندیشی که در جهان واقعی بوسیله مزدوران فضایی زورگیر  و به اسارتگاه کشانده شده، تحت اذیت و آزار و شکنجه بازجویی و مورد تحقیر و توهین قرار میگیرد، هر گز قابل مقایسه نیست. اما ضایعات و زخمهایی که به دگراندیش وارد میکنند بزودی التیام پذیر نیست. 
اول  آنکه وقتی بطور مجازی زورگیر میشوی، هیچ کس از آن خبر دار نمیشود. بعضا از جمله این نگارنده وقتی خبر دار میشوند که کار از کارگذشته و زورگیر شده اند، بدون آنکه بتوانند مدرک و سندی ارائه دهند که این زورگیری انگیزه نابود سازی اندیشه انتقادی و یا اندیشه دین ستیزی را داشته است، نه لزوما انگیزه های دستبرد به حساب های بانکی و  کارتهای اعتباری . ظاهرا در نظر این دوست نظر بلند در جهانی زیر سلطه اطلاعات، تنها اطلاعاتی دارای ارزش اند که پول محور اند. این دوست عزیز در شمار  روشنفکرانی است ضد روشنفکر و بلند اندیشی، درست مثل همان استاد دانشگاهی که هنوز برای عشق و علاقه اش به حقوق بشر و بر تابیدن دگر اندیش و دگر مذهب از امام علی، شمشیر زنی که در دو نیم ساختن  آنانکه که تن به تسلیم و اطاعت نمیداند شهرت خاصی در تاریخ دارد،  به عربی نقل قول میکند، استاد دانشگاهی  بیگانه با اندیشه انتقادی و یا اندیشه رهایی و آزادی، اندیشه دین ستیزی ست.
مثل همان دگر اندیشی که در جهان واقعی بدست ماموران امنیتی زورگیر شده و باسارت کشیده میشود،   قربانی زورگیری در فضای مجازی، احساس میکند به او نیز تجاوز شده است چنانکه گویی بدست رهزنان لخت و عریان، سپس در بیابانی برهوت، رها گشته است. سر در گم  و گیج و حیران میشود. نه خانه ای، نه خانمانی. همچنانکه  تنفس در  قفس، در اسارتگاه در دنیای واقعی  رنجبار و زهر آگین میشود. شبیه این احسااس نیز به کسی که در فضای مجازی زورگیر شده است، دست میدهد. دچار نفس تنگی میگردد چون دگر اندیش دین ستیز تنها در  فضای مجازی نفس میکشد و زندگی میکند. چون تنها در فضای مجازی ست که میتوان حقیقت را بزبان آورد. وقتی زورگیر میشود و  ابزاری که او را به فضای مجازی متصل میکند، مصادره میکنند، احساس میکند که اسیر شده است، دهان بسته و چشم و دست بسته گردیده است. چرا که تمام راه های دسترسی به فضای مجازی بسته شده است. حتی اگر برای کوتاه مدتی باشد. بدون شک برای چند صباحی احساس بی خانمانی و بی کسی میکند. از چنین  احساسی هم  دچار شرمندگی میشود، در برابر  آنچه بردگراندیشان و بشر دوستانی رود که به  دست بازجویان مومن و نماز خوان زورگیر میشوند. که در چه فضای تحقیر انگیز و مسمومی باید نفس بکشند.
با این وجود، برای چند صباحی نیز خود را میجوی و سر زنش میکنی. که باید این و نباید آن را انجام میدادی. چقدر ناشی، تا  چه حد ناپخته باید بود که بدام  هکر های فضای مجازی در افتی. براستی چه شرم آور است نادانی. از طرف دیگر ، اما، هکر ها با چهره های مشروع و در لباس کسانی ظاهر میشوند که حرفه شان جنگیدن با متجاوین و مهاجمین فضای مجازی اند، اگر چه در نظر بعدی با کمی دقت میشد پی برد که علائم و     نشانه های ی یک سامانه  مشروع اینترنتی با ناشی گری طراحی شده است، چنانکه گویی میتواند توجیه نادانی و سادگی شود.
طبیعی ست که نتوانی آبی که رفته است به جوی باز گردانی و همه چیز را بحالت اصلی بازگشت دهی. اما ذهی خیال باطل، رژیم دین با این گونه زورگیری نشان داد که صدای حقیقت، آوای این دین ستیز را هر جقدر گمنام و بی نام نشان باشد میشنود و به خاموشی آن به هر وسیله ای متوسل میشود. ذهی خیال باطل. رژیم دین باید بداند که این نگاارنده خاموش نشود مگر طناب شریعت را بر گردنش افکنند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۱, یکشنبه

بازی دین و قدرت





بار دیگر بوی فریب به مشام میرسد، رشد تضاد و خصومت بین ولایت، برگزیده الله، خدای یکتا و یگانه و ریاست جمهوری، منتخب مردم، حتی وقتی که  زیر نظر حلقه رهبری پیشا پیش انتخاب شده باشد، نظام ولایت را از درون صدمه پذیر نشان میدهد. گاهی خصومت ها بین آنچه تحلیلگران، "حاکمیت " مینامند و رئیس دولت چنان شدید میشود گویی که نظام بزودی از درون از هم گسیخته میگردد. بیچاره رئیس جمهور سابق، احمدی نژاد، حتی یک بار ناچار شد که در اثر تو دهنی حضرت ولایت یازده روز در خانه بستری شود. او وزیر اطلاعات خود را عزل کرده بود، اما، بفرمان ولایت به مقام وزارت دو باره  نصب گردید. احمدی نژاد،در آغاز نقش جوجه پیامبر را بازی میکرد. معجزه بود و موسای زمان. هنوز بال و پر پرواز در نیاوده، خود را در قداست پیچید و همنشین امام عج گردید.  در سال های  پایانی "منحرف " از آب در آمد، و بر اساس گزارشهای رسمی جن گیران و رمالان را وارد کابینه دولت کرده بود که روند انتخابات ریاست جمهوری را به نفع یار و مونس و غمخوار خود، اسفندیار مشائی تغییر دهد. آخر سرهم سر افراز و مفتخر، مسند قدرت را ترک کرد و کشوری ورشکسته را به یکی دیگر از برگزیدگان کهنه کار ولایت تحویل داد.

بنظر میرسد که اینبار شکاف بین حاکمیت و دولت به ریاست حجت الاسلام حقوقدان، حسن روحانی زودتر هم ظاهر شده است. بعضا این درگیریهای درون نظام را بسیار جدی تلقی میکنند، چنانکه گویی سری شکسته خواهد شد، و بینی ها خونین و مالین و زیر چشمها کبود و سیاه، مثل صورت مشت زنها، در هم کوبیده میشود.  در دوران زمامداری احمدی نژاد، حاکمیت و دولت  نسبت به یکدیگر بسیار بدهنی میکردند. این به آن، اتهام میزد آن، باین. اما همه شان از یک کاسه آش میخوردند  رئیس جمهور سابق با تمام خسارات جبران ناپذیری که بکشور وارد آورد و با همه ی گستاخی ها شرم آور و ضرر بار، به فرمان ولایت به عضویت شورای مصلحت نظام منصوب گردید. در نظام ولایت خیانتکاران هستند که بر جایگاه برتر نشینند.

درگیریهای بین حاکمیت و دولت و گستاخی های احمدی نژاد، اما، تماشایی و بسیار سرگرم کننده بود. احمدی نژاد برای دیر زمانی هم در شیپور ولایت میدمید و هم ساز خود را می نواخت. امام عج را از پرده ابهام بیرون کشید و به او مادیت بخشید. با امداد او بود که ساز مخالف را کوک میکرد. همیشه کسانی بودند که مانع خدمات او به نفع ملت میشدند. او از مسند قدرت با ساختار قدرت به مبارزه می پرداخت، چنانکه گویی نه رئیس یک دولت که  رهبر یک حزب و یا سازمان مخالف است. بهمین دلیل این انتظار را دامن زده بود که هر آن رهبری فرمان عزل او را صادر میکند. سرگرمی و تفریح بهتر از این.

اگر احمدی نژاد میراثی از خود بجای گذارده باشد آن است که تنش ولایت و ریاست را عادی نمود و نشان داد که جنگ و دعوا در بالا سبب آن شود که اگر صدایی و یا اعتراصی هم  از پائین برخیزد بگوش کسی نرسد. چرا که گرد و غبار بپا شود و هیچکس نتواند کسی دیگری را ببیند. آیا ملت به روایات ولایت، جلوه الله، باید گوش فرا دهد  و یا رئیس دولت،کدام یک بر حق است آن و یا این، سوالاتی بدون پاسخ، خود میشود سرگرمی روزانه  و سبب فراموشی درد شکم و، درد فقر و محنت و نیز درد زخم التیام ناپذیر عدم آزادی.

روابط حاکمیت در شرایط موجود، در شرایطی که آتش انقلاب جهان گیر اسلامی فروکش کرده است سریعتر تنش آلود گردیده است به آن دلیل که حقیقتی بزرگ باید پنهان گردد. که ولایت از پیشروی در برنامه هسته ای دیر زمانی ست که باز ایستاده است و نم نمک با ابزار "نرمش قهرمانانه" میخواهد هم تعامل نماید هم تعارض کند. با یک دست با دشمن قرار داد امضا کند و با دست دیگر چنگال بر چهره اش بر کشد. هر آنچه که نتیجه مذاکرات هسته ای باشد، چیزیست تنها بر خاسته از اراده ولایت.  محمد جواد ظریف، عامل اجرای اراده و امیال رهبر است. او باید آن روش و تاکتیکی را با دشمن بکار گیرد که مورد تایید و تصدیق رهبر است. این وزیر امور خارجه است که ظاهرا مسئول کنار آمدن  با دشمن است نه رهبر. وزیر امور خارجه با چهره ای خندان بهترین سپر بلای رهبر است. او در بازی دین و قدرت، نقش بزغاله بی گناهی را بازی میکند که برای لحظه قربانی پرورده میشود.

 در میدان بازی که گاهی به کشتی جودو تبدیل میشود، حضرت ولایت حضور ندارد،  این یاران او هستند که اظهار "دلواپسی " میکنند که از قانونگزاران مجلس ولایت هستند و امامان جمعه در سراسر کشور و لشگر بسیج و پاسداران و نیروهای امنیتی و انتظامی. البته آنکس که هم اکنون زیر ضربه یاران ولایت قرار گرفته است وزیر خارجه، محمد جواد ظریف است که چهره "سازش " با غرب است. حضرت ولایت،  اعلام کرده میکند که مذاکره، سازش نیست. که مذاکره کنندگان از بچه ها انقلاب اند، نمیتوانند سازشکار باشد، چنانکه خود در آنچه سازش محسوب میشود، هرگز دارای نقشی نبوده است. حضرت ولایت بین این و آن، هرگز یکی را  بر نگزیند. چر ا که هم این است و هم آن، یعنی هم سازشکار است و هم انقلابی. مسئول، ولایت نیست. دیگری ست، محمد جواد ظریف است و حسن روحانی، بدون اینکه هرگز خیانت به ملت متهم شوند، همچون رئیس جمهور سابق.

اخیرا بعضی از بازیگران دین و قدرت خود را وارد میدان نبرد کرده اند و فیلم مستندی تحت عنوان "من روحانی هستم" رونمایی نمودند. فیلم قبل از آنکه بخواهد بر تنش حاکمیت و رئیس دولت بیافزاید، و بازی دین و قدرت را هیجان انگیز نماید، این پیام را مخابره کند- بسی بسیار ناشیانه- که در رژیم دین هم آزادی بیان وجود دارد و هم نقد قدرت، چنانکه گویی مستند سازان من روحانی هستم، مستقل اند و وابسته به قدرت نیستند.

 در شرایط کنونی نیزتنش موجود بین ولایت و ریاست جمهوری را نباید چندان جدی گرفت. چرا که در نظام ولایت، آنچه دیرینه است وحدت، یکتایی و یگانگی دین و قدرت است و در نظام ولایت آنچه دیرینه است، مقدم است. یعنی که بنا بر اصول، دین مقدم است بر قدرت. کسی که به ریاست جمهوری میرسد این اصل را پذیرفته است. بنابراین، تنش بین حاکمیت و دولت، چیزی بیش از یک بازی سرگرم کننده نیست، بازی ای که برنده آن از پیش معلوم است. در نظام ولایت،  ما ناظر بر یک بازی هستیم که در آن دو تیم در برابر یک دیگر قرار گرفته اند تیم ولایت در برابر دولت و یا تیم دین در برابر تیم قدرت که همیشه دین بر قدرت پیروز میشود. بی  جهت نیست که تحلیلگران ولایت را حاکمیت مینامند چون قدرت معشوقه  دین است، هیچ مقامی نمیتواند این معشوقه را از آغوش دین جدا سازد.

فیروز نجومی
Firoz  Nodjomi

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۳, شنبه

چهره کریه حکومت دین را بنگر


 چندین روز پیش بود که شاهد زورگیری عناصر امنیتی، اما نا شناخته نظام در  بند 350 در اسارتگاه اوین بودیم، بند کسانی که جرم شان دفاع از حقوق بشر است. نه اینکه رژیم دین ضد بشر است. اما تنها نظام اسلامی برهبری ولایت فقیه است که میتواند از حقوق بشر سخن براند. این حق ولایت فقیه ست، نه حق حقوقدان های متخصص و برجسته، آنهایی که بجای شکستن خویش و فرو آوردن سر تعظیم در برابر حکم جابرانه قاضی شریعت، دهان به اعتراض گشوده و به دفاع از موکل بی گناه خود برخاسته اند، دلیلی که آنها را به اسارتگاه اوین کشاندند. از کار و زندگی باز داشتند و دل عزیزان شان را از جدایی پر از خون ساختند. در حکومت اسلامی برای دفاع از حق و حقوق انسان باید که جان بر کف نهی.

شاید اگر این واقعه در سال 67 صورت میگرفت کسی از آن اطلاعی پیدا نمیکرد، سال هایی که  هولناک ترین جنایات در زندانهای کشور ما بوقوع پیوست و خبر آن هرگز به بیرون درز نکرد. بیش از چهار هزار نفر از بهترین فرزندان این سر زمین بدست آیت الله ها و حجت الاسلام ها برهبری امامت خمینی، آنان که در الله "رحیم " و "رحمان " ذوب شده اند، بخاک و خون غلتیدند به همان شیوه پیامبر اسلام که بنا بر قول امام خمینی گردن هفتصد یهودی را در یک روز از تن جدا میکند (سخنرانی که هرگز پخش نشد ) . گفته میشود که چندین ماه در سکوت و تاریکی های شب کامیونی به حیاط زندان میآمد و زندانیان را به قتلگاه می برده است. سربازان ولایت، به جنگجویان لشگر یزید، و حتی پیامبری که در یک روز سر هفتصد نفر را بر زمین می افکند بسی اعتبار و احترام بخشیده اند.  هنوز نظام وا نمود میکند که چنین چیزی اتفاق نیفتاده است. همچنانکه هنوز اصرار میکنند که برای اسیران اسارتگاه اوین، قاقا لیلی برده اند. در باره کشتار و قتل عام زندانیان  در سال 67، هرچه میدانیم بطور پراکنده  از زبان برخی از زندانیان  بوده است که توانسته اند جان سالم بدر برند و پرده از بخش کوچکی از جنایتی عظیم بردارند. 

اما امروز، نظام نمیتواند جنایات خود را پنهان نگاه دارد و بر فراز منبر از گرامیداشت کرامت انسانی در اسلام، سخنفرسایی کند. درز خبر یورش ماموران مومن طهارت گرفته، جانبازان عبا عبدالله حسین، نوه پیامبر، همچون گشتابو های هیتلر، نشان میدهد که در اسارت نیز مدافعان حقوق بشری از تسلیم و اطاعت سر باز میزنند و فریاد خود را بگوش هموطنان میرسانند. لت و پار شدن آنان بدست فدائیان ولایت هزینه سنگین این خبر رسانی ست، خبری که رژیم دین هنوز انکار میکند و آنرا یک بازرسی معمولی تلقی میکنند که در طی آن  ابزار پیشرفته مخابراتی از جمله تعدادی "گوشی، " که برای تماس با رسانه های بیگانه و جعل اخبار بکار میرفته است، در بند 350 زندان اوین به جنگ آورده اند.  

نظامی که از لایه های تو در توی دین و قدرت ساخته شده است، ته و توی قضیه را بیرون کشیدن هرگز میسر نیست. به همین باید بسنده کنیم، که کنش زورگیری اسیران اسارتگاه اوین برای بار دوم، از ضعف و ترس و زبونی حاکمیت خبر میدهد. آری، حکومتی مجهز به تمام فوت و فن های فریب و ریا کاری و نیروی عظیم قهر و خشونت، و دستگاه عریض و طویل اداری در میان یک جمعیت 80 میلیون نفری، از تعداد ی معدود ، اما پر دل و جرات، ترس و واهمه در دل دارد. از  سر عدم اعتماد و اطمینان بخود  دست به کارهایی میزند که امروز نه تنها پنهان نمی ماند بلکه  هرچه بهتر چهره کریه حکومت دین را بویژه ارزش ولایی که برای "کرامت " انسانی دارد، به معرض نمایش میگذارد.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۳ اردیبهشت ۵, جمعه

 زورگیری در اسارتگاه اوین




چه کسی فرمان زورگیری بند 350 اسارتگاه اوین را صادر کرده است و چرا و به چه دلیل، راز و رمزی ست که بر حسب معمول نا گشوده میماند. رژیم دین دو جوانی که  از سر فقر و نادانی مرتکب جرم "زورگیری " شده بودند، به چشم بهم زدنی در انظار مردم بدار مجازات میآویزد   ولی خود مرتکب زورگیری میشود به توان بی نهایت. یکبار زندانیان سیاسی را زور گیر کرده است، دست بسته و چشم بسته به اسارت کشانده است. در اسارت هم هر وقت که بخواهند زور گیر شده را بار دیگر زور گیر میکنند این است جزای نه اندیشی و نه گویی ، مقاومت و اعتراض زور گیر ان به کسانی حمله ور میشوند که هیچ راه گریزی ندارند. زور گیری که در  کوچه پس کوچه ها و یا در خلوت گاه های شب اتفاق نمی افتد که منفذ ی برای گریز وجود داشته باشد زورگیری در اسارت گاه اتفاق میافتد. قربانی راه پس و پیش ندارند اما زورگیری در اسارتگاه از سر قدرت و برای حفظ قدرت صورت میگیرد نه از سر فقر، کنشی ست سازمان یافته، با فرماندهی و فرمانبری؟

اگر معلوم شد که مسئول اعدام های روزانه در ملا عام و در خفا کیست، ماموری که طناب دار را بگرد ن محکوم میاندازد و یا قاضی ای که فرمان اعدام را  امضا کرده و یا افراد و نهادهایی که امضای قاضی را تایید میکنند؟ در اینجا نیز صادر کننده فرمان زور گیری هرگز  شناسایی نمیشود. پنهان ساختن هویت ویژه زورگیران است.در جامعه ای خدا حاکم است و فرامین الله مو به مو  بوسیله مومنین راستین به اجرا در میآید، چه نیازی ست به شناسایی زورگیر؟ مامورین همگان از مرتبه زیرین گرفته تا راس ساختار دین و قدرت، به وظیفه ای که نسبت به خدای یکتا و یگانه، الله دارند، انجام میدهند.

از لحظه  ایکه خبر تهاجم نیروهای ناشناس امنیتی، زورگیران به بند 350 اسارتگاه اوین و لت پار کردن زندانیان سیاسی انتشار یافت، «کی بود، کی بود من نبودم»  هم آغاز گردید. یکی بطور کلی آنرا انکار میکند مثل، غلامحسین اسماعیلی، رییس سازمان زندان‌ها و میگوید اصلا در بند 350 اوین زورگیری رخ نداده است و آنرا بر ساخته دست بی بی سی و شبکه های ماهواره ای و اینترنتی میداند. البته رئیس زندان بعدا بوسیله رئیس قوه قضایی، آیت الله صادق لاریجانی، جوجه تف لیس حضرت ولایت، رئیس زندان را بجای توبیخ  ترفیع میبخشد و او را  به ریاست کل دادگستری استان تهران و ریاست شعبه اول دادگاه تجدیدنظر تهران منصوب میکند.

بعبارت دیگر رئیس قوه قضائیه حکومت اسلامی زورگیری را نه تنها تایید میکند بلکه صله  هم میبخشد.  پس باید باور کرد که اتفاقی و یا حداقل اتفاق ناگواری رخ نداده است. رئیس قوه قضائیه چنانکه گویی از همه جا بی خبر بوده است یاد آوری کرد که از این پس هرگز با فتنه گران و دشمنان نظام با نرمی رفتار نخواهیم کرد. یعنی که  ما ، آیت الله ها و حجت الاسلام ها تا کنون نه فرمان زورگیری صادر کرده ایم و نه زورگیری میکنیم، و خاطر جمع دارید که  "فتنه " گران و توطئه گران و خائن ین به نظام پس از این نه  رحمتی دریافت میکنند و نه رحمانی.

 یکی هم مثل وزیر دادگستری، حجت الاسلام مصطفی پور محمدی، زورگیری ذر بند 350 اوین را کم اهمیت جلوه میدهد و بازرسی از زندان ها را یک امر عادی میخواند.  وقوع حادثه را می پذیرد ولی اضافه میکند که بسیار کم اهمیت بوده است. دو نفر با هم در گیر شده اند و مختصر ضرب و جر حی بیکدیگر وارد کرده اند. راستگویی و صداقت را باید در دامن حجت الاسلام بیابیم، دامن پاک و تطهیر شده با خون خدا ناشناسان.

اما، آنچه زورگیری ر اسرار آمیز میکند به آن دلیل است که مدیریت جامعه را دو دستگاه موازی با یک دیگر بعهده دارند، "حاکمیت " و "دولت. یکی برگزیده پرورد گار، با هویتی مجهول و نا مشخص، دیگری- حد اقل در ظاهر- بر گزیده مردم درست به آن دلیل که آزادی زندانیان     "سیاسی " در شمار شعارهای انتخاباتی حجت الاسلام روحانی بود. هم اکنون نزدیک به یکسال میگذرد که بجز آزادی انگشت شماری در میان سرشناس ترین زندانیان، بسیاری ازجمله آنان که مورد حمله و تجاوز نیروهای "ناشناس " امنیتی قرار گرفته و زورگیر شده اند، در زندان باقی مانده اند. این بدان معنا ست که رئیس جمهوری که 19 میلیون رای مردم را جمع کرده است، در نظام "مردم سالاری دینی،" کوچکتر از آن است که بتوانداز حق و حقوق زندانیان سیاسی به دفاع بر خیزد.

حسن روحانی  مثل رئیس جمهور های پیش از خود همیشه باید بخاطر بسپرد که اگر اراده ولی فقیه در کار نبود هرگز قدم بر مسند قدرت ننهاده بود. رئیس جمهور ها ذاتا، باید خود را مدیون ولایت بدانند، واقعیتی که با رسیدن به ریاست فراموش و فریفته قدرتی میشوند که رای مردم به آنان اهدا کرده است. از طرف دیگر، اما،  طبیعی ست که خود را مدیون ملت بدانند. پرداخت دین به ولایت و مردم، رئیس جمهور ها را به عجز و تا توانی میکشاند ، حتی گماشته تف لیس ولایت احمدی نژاد  را هم. یکبار از سر شرمساری ناچار بود که یازده روز خانه نشین گردد. چرا که او وزیر اطلاعات خود را عزل کرده بود، اما بنا بر اراده فقیه "مصلحت " آن بود که وزیر اطلاعات، حجت الاسلام، حیدر مصلحی، همچنان رهبری وزارت اطلاعات را ادامه دهد.
 حجت الاسلام محمد خاتمی، رئیس جمهور دوره هفتم و هشتم که با بیش از 70 در صد رای مردم برگزیده شده بود، در دست حاکمیت به "شاه سلطان حسین " تبدیل شد. اصلاح؟ ولی فقیه خندید و گفت شتر در خواب بیند پنبه دانه، خوابی که حتی دامن احمدی نژاد را فرا گرفته بود.

پس در نظام ولایت نمیتوان از رئیس جمهور انتظار داشت که  پاسخگویی تهاجم عریان به ابتدایی ترین حقوق بشر، باشد.. چون دایره قدرت او محدود است و باید سازگار با امیال و اراده حاکمیت باشد و نه لزوما با منافع ملت. سکوت رئیس جمهور در برابر حمله و تجاوز نیروهای ناشناس امنیتی و عدم دفاع او از  ابتدایی ترین حق و حقوق زندانیان، و محکوم نکردن زورگیری در اسارتگاه ها، بیانگر این واقعیت است که رئیس جمهور از نظام ولایت بر خاسته است، و در حفظ  و بقای نظام منافعی مشترک دارد.  در برابر آنچه حاکمیت به صلاح بقای نظام میداند، راهی ندارد مگر سکوت، و گر نه به سرنوشت بنی صدر دچار میشود.. یعنی نمیتوان به رئیس جمهوری که 19 میلیون رای مردم را بدست آورده است ، امید بست. حتی "اگر " هم رئیس جمهور بخواهد- برغم شریعت اسلامی ، حق و حقوق انسانی مردم را برسمیت بشناسد و با تکیه بر رای مردم بدفاع از آن بپردازد- نمیتواند. او مدیون ولایت است نه ملت.

خانواده های زندانیان میگویند که جگر گوشه ها شان را به قصد کشت مورد ضرب و ستم قرار داده اند. بعضی از زندانیان در ملاقات با خانواده شان نای ایستادن را نداشته اند، بدن ها شان ورم کرده و کبود رنگ بوده است.، سندی بر ضرب و شتم شدید هنگام زورگیری.

جالب است که در مجلس شورای ولایت، بجای اینکه این عمل شنیع و وحشیانه محکوم شود، یکی از نمایندگان تف لیس ولایت در صدد توجیه آن بر میآید، توجیه واقعه ای که آنرا هم قطار ان ولایت پرست ش انکار میکنند. خبر نامه پارس، ارگان سپاه مزدور ان دین گزارش میدهد که:

از منصور حقیقت‌پور، نایب رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس، نقل شده است که گفته است: "در جریان بازرسی از بند ۳۵۰ زندان اوین تعدادی تبلت و گوشی تلفن همراه کشف شده که زندانیان از این طریق اخباری غیرواقعی و نادرست را از فضای زندان به رسانه‌های بیگانه و ضد انقلاب مخابره می‌کردند.

ناگفته روشن است که این مقام واقعیت را در خدمت حاکمیت تحریف میکند. آگاهانه  مسئولیت زورگیری و یورش به بند 350 اسارتگاه  اوین  را بر شانه قربانیان حمله و تجاوز ماموران امنیتی بدون هویت، انتقال میدهد، آنهم با ابزار گزارشی بی پایه و اساس. اگر خود دروغ نگوید از کجا معلوم که داستان را قلب به عرض ش نرسانده اند. چنانکه گویی در خارج از زندان بر قراری چنین ارتباطاتی دارای مانعی نیست. رئیس کمیسیون امنیت ملی فراموش کرده است که این کشور، خود یک زندان بزرگ است و هنوز به پشت بامها از زمین و هوا یورش و از در و دیوار بالا میکشند که دیش های ماهواره ای را تخریب نمایند که بنا بر ارقام رسمی کاربران آن به بیش از 70 درصد  در تهران رسیده است، کار برانی که بر ساخته دست حکومت دین است، حکومتی که انتقام ستانی را راه حل تمام مشکلات جامعه می پندارد.

روشن است که بر زندانیان سیاسی بیش از این ها سخت میگیرند. زیرا که در پی "تواب " هستند. یعنی اعتراف به گناه و بازگشت از آن.  یعنی که اعتراف به گناه نکرده  و تعهد که هرگز تکرار نشود.  که هرگز به یکتایی و یگانگی ولایت تردیبد بخود راه ندهد. تواب گروهی، نتوانست اعضای مجاهدین را در سال 60 از رفتن به جوخه تیر باران، نجات دهد. یعنی که زمانی که زندانی به گناه نکرده اعتراف کرده و تعهد که هرگز تکرار نکند، با این وجود، با مکاری تمام، جان را از آنان گرفتند چنانکه گویی خدای یکتا و یگانه، الله خود حاکم است.

بعضا بر آنند که چنین اعمال زشت و پلیدی دین اسلام  را بد نام میکند، چنانکه گویی الله خود خشونت تهاجم و تجاوز و زورگیری را محکوم کرده است. یا بندگان خود را از آن منع داشته است. الله خود پیامبر را به بدر فرستاد که کاروان قریشیان را زور گیر کند.  الله مومن را موظف و مکلف به جهاد علیه کفار کرده است  و میخواهد که مسلمین نسل آنان را از میان بردارند. جهاد در راه خشنودی الله بر هر جنایتی هاله ای از قداست میکشد. شهادت جهاد گر حوری های باکره پاداش میگیرد و زندگی ابدی.  کتاب مقدس قران، کلام الله، کلام خشونت است، کلام تسلیم است و اطاعت، کلام جهاد است و شهادت و مهمتر از همه کلام الله ، کلام انتقام ستانی ست، انتقام از آنکه "نه گوید " و از تعظیم و تکریم امتناع کند. او را به "عذاب الیم " در دوزخ محکوم میکند. آیا میتوان فرمان فرمانروا  رفتار فرمانبران، ماموران امنیتی را در حمله ، تجاوز و زور کیر در بند 350 اسارتگاه اوین، چیزی جز انتقام ستانی خواند؟ یعنی که نظام برای بقای خود باید آتش انتقام را شعله ور سازد، همچنانکه پیامبر اسلام از کافر ان یعنی آنان که از ایراد شهادت خود داری میکردند، انتقام میگرفت و آنها را به تسلیم و اطاعت وا میداشت.

انتقام ستانی یکی از برجسته ترین خصائص حکومت اسلامی ست، ابزاری ست تهاجمی در خدمت بقای نظام فرمانروایی و فرمانبری. تنبیه و مجازات در ملا عام، از جمله خشونت بار ترین آنها برگزاری مراسم اعدام، نماد انتقام ستانی ست، مراسمی سخت قدسی شده. با ابزار انتقام ستانی ست که نیروهای امنیتی دین  توانسته اند، سکوت را بر قرار کنند. انتقام ستانی اخیر یعنی زورگیری زور گیر  شد گان هشداری ست به آنانی که ممکن است فکر مقاومت و اعتراض به سر شان افتد و سر به عصیان بر دارند  در عین حال  حامل پیامی ست برای اروپا و آمریکا  و تمام نهاد ها و افرادی که در دفاع از حقوق بشر سخن میگویند، که حکومت اسلامی پشیزی برای حقوق بشری که از غرب، سرزمین کافران برخاسته قائل نیست. دفاع از حقوق بشر، دفاع از نا فرمانی و عدم اطاعت و تسلیم است.

 آیا این میتواند بیانگر چیز دیگری باشد جز گرامی داشتین "کرامت " انسان در اسلام؟ یعنی انسان وقتی دارای کرامت است که نه نگوید و نا فرمانی نکند، نه اعتراض نه مقاومت. تنها انسانی،که تف لیس ولایت است دارای کرامت انسانی است. مثل سردار سر لشگر محمد علی جعفری رئیس کل سپاه پاسداران که اخیرا خط و نشان کشیده است که با دولت مخالفتی ندارد تا زمانیکه حافظ ارزش های نظام است. سپاه پاسداران بودجه عظیم خود را از دولت، که ثروت ملت را مدیریت میکند، اخاذی نموده، بجای آنکه تحت نظارت دولت باشد، بر دولت نظارت میکند. اگر کار حمله ، تجاوز و زور گیری در بند 350 اوین، کار مزدور ان  مزدوری چون سردار جعفری، نباشد کار زیر دست و یا همردیف دیگر او ست. یا اگر سردار سر لشگر فرمان نگرفته است و صادر کننده فرمان یورش به بند 350 زتذان اوین نبوده است، زورگیری در اسارتگاه اوین ، حتما بدست امداد های غیبی انجام گرفته است از همان نوع که در جنگ احد به فریاد پیامبر اسلام رسیدند و جان او را از دست قریشی ها نجات دادند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۳ فروردین ۲۹, جمعه



یکتا و یگانه، تنها ولی فقیه است،
بجز او هیچکس دیگری نیست!



در حکومت اسلامی، تمامی حق و حقوق به یک تن تعلق دارد: ولی فقیه. در برابر او هیچ احدی نیست که دارای حق و حقوقی باشد. ولی فقیه، جلوه الله است. مالک و ارباب دو جهان است. سراسر خاک ایران زمین را او صاحب است. ثروت 90 میلیارد دلاری، عدسی بیش نیست در برابر یک کشور پهناور نشسته بر روی  ثروتی هنگفت، سرمایه ای عظیم و بی حساب. ولی فقیه از آموزگار بزرگ خود، الله با علم و دانشی نقصان نا پذیر آموخته است که  به ملت ایران همچون بنده و رعیت خویش  بنگرد.

این رعیت، زمین را شخم نمیزند. رعیتی که از او سخن میگوییم،  ممکن است در کارخانه ماشین سازی کار کند و یا کارمند اداره باشد و یا معلم و روشنفکر، دکتر و یا مهندس، کارشناس و متخصص باشد، در برابر ولی فقیه از هیچگونه حق و حقوقی برخوردار نیست. اکثر مردم ایران، همچون رعیت، به کشت و زرع اشتغال ندارد مثل او، اما، از حق راندن «نه » بزبان محروم اند. دهان نمیتواند بگشاید، رعیت مگر به تایید و تصدیق، مگر به تکریم و تعظیم.

ولی فقیه فرمانروای کل نیروهای قهر و خشونت است، میتواند هر رعیتی را که تمرد و نافرمانی نماید و مرتکب شک و تردید نسبت به دانایی و توانایی وی گردد، متهم به خیانت و جنایت نماید، او را به زندان بکشاند، بدست یکی از بازجویان خود بسپارد تا زیر شکنجه رمق رعیت را بیرون بکشد که هرگز «نه » نراند بزبان و تعهد دهد که کند اندیشه  و گوید آنچه را که حضرت ولایت، اراده نماید. تاوان عدم اطاعت و نافرمانی اسارت است و حقارت و خواری، در دست بازجویان و باز پرسان و قاضی هایی، سخت پای بند و وابسته به ولایت، مامور انی سراسر زهد و تقوا. ولی فقیه حتی میتواند  خانه و کاشانه.را به زندان و بازداشتگاه تبدیل نماید.  وای اگر به نافرمانی ادامه دهی، طناب شریعت را به جرم محاربه با الله و فساد بر روی زمین، بدون هیچ رحم و عفو بخشایشی به گردنت افکند، تا بیاموزد به رعیت ها که چیست جزای نافرمانی. یعنی که ولایت مثل الله، صاحب دوزخ است. تمرد و نا فرمانی کنی در شعله های آتش خشم خود می سوزاند ترا و تا ابد از تو انتقام ستاند.  

احاد ملت، هم مانند رعیت، محروم است از حق دفاع از خود. اگر متهم به جنایت و خیانت شود، رعیت نمیتواند به دفاع از خود برخیزد. ولی فقیه اعتراف میخواهد نه دفاع. بنده موجودی ست بی دفاع در عالم خلقت. افزوده بر این نمیتواند بپرسد و بجوید و سوال کند، بگوید و بشنود، بنوشد و بپوشد و بنگرد، بر حسب میل و اراده اش. در برابر ولایت.  ملت، رعیت ولایت است بدان دلیل که از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی محروم است. حال آنکه ولی فقیه میتواند، سخن بگوید، خطبه بخواند، فرمان بدهد و فتوا صادر کند برحسب آنچه باور و ایمان دارد و سپس آنرا بعنوان "حکم حکومتی " اجباری سازد. کیست که تاب مقاومت داشته باشد؟ آیا تا کنون کسی توانسته است که بگوید غنی سازی هسته ای، هستی ملت را بباد دهد؟ که  نه تنها سودی در آن  نیست، بجای عزت ملی نیز، خواری و حقارت ملی ببار آورد..که ملت را فقیر و محنت زده تر از آن که هست مکن؟ در برابر ولایت سکوت رمز زندگی ست و تف لیسی کلید ارتقا به مراتب فوقانی ساختار قدرت.

مهم نیست که ولی فقیه، در باره چه موضوعی و یا چه معضل و مسئله ای، سخن میراند، از احکام زهد و عبادت، یا از جنگ و صلح و  مذاکره. از تهدید به سرکوب یا  دعوت به فرمانبرداری و اطاعت، از دیپلماسی و "نرمش قهرمانانه "یا اقتصاد مقاومتی و آزادی با ضابطه های الهی، در لحظه ای که ولی فقیه دهان خود را بگشاید، نفس در سینه ها حبس میشود. دهان ها بدون استثنا، همه، بسته، همه جا سکوت بر قرار میشود. هر چه که میگوید و هر فرمانی که صادر میکند، حق هست و حقیقت، نهایی و آخری. روی حرف و فرمان  ولی فقیه هیچ حرف و فرمانی نیست. ولی فقیه هرچه که بخواهد، میتواند بگوید. تنها او ست که در گفتن آزاد است. مهم نیست که چه میگوید.

خطبه های حضرت ولایت، خلسه آور است- هرچند تکراری.  رعیت ها را  در توهمی فریبنده و افسانه ای فرو میبرد. چنانکه گویی در سرزمینی زندگی میکنند سراسر سعادت و خوشبختی، نه دردی هست و نه ناله ای، نه بیماری هست و نه مریض حالی. شکم ها سیر، لبان خندان، چهره ها شاد و پر طراوت، نه شکوه ای هست و نه شکایتی. مردمان چه نرم و پر مهر اند نسبت به یکدیگر، نه قصاص خواهند و نه خونخواهی، نه بیرحمانه سنگ بر سر زنی ریزند که به فرض لغزیده است. نه  زنی حجاب اسلامی از سر بر گیرد و رخ نمایان سازد و نه مردی با مشاهده موهای افشان زنی، مغلوب شهوت جنسی قرار گرفته و مصیبت ببار آورد، چنانکه گویی ساختار مدینه فاضله ولایت به پایان آمده است. البته اگر دشمنان، غرب برهبری آمریکا، سودای واژگون سازی حکومت مقدس اسلامی را از سر بدر کنند. چرا که جذبه الگوی ولایت در نزد مردم، در سراسر جهان، قدرت های بزرگ را سخت نگران و مضطرب ساخته است. بهانه تراشی میکنند و نسبت به حسن نیت حضرت ولایت در غنی سازی هسته ای شک و تردید مینمایند. این کافران، استکبار جهانی اند که نمیتواند اسلام راستین را بر تابند. بنگرید که آمریکا چگونه همه جا ناکام مانده است، در عراق و افغانستان، در لبنان و سوریه ، در مصر و فلسطین. نظام ولایت، تنها نظام معتبر است در جهان امروز.

البته که  رسانه های جمعی از رادیو و تلویزیون گرفته تا روزنامه ها و شب نامه ها و نیز امام جمعه ها  که  در سراسر ایران در شهرهای بزرگ و کوچک و نیز در هر دهکده و قصبه ای بر فراز منبر بر نشینند و  بی درنگ به تکرار و حمد و ستایش  اندیشه و گفتمان مقدس ولی فقیه می پردازند و گوش رعیت ها و نبد گان، "امت " اسلام  را پر و لبریز مینمایند. همه به یک زبان سخن میگویند، بزبان ولایت فقیه. تصویر او بر صدر همه نشریات نقش می بندد سر خط میزنند که چنین گفته است و چنان.

نه تنها سخن ولایت همه جا نقل میگردد، همه دروازه ها نیز با تصویر او در کنار ولی فقیه اول، خداوند بزرگ و بی همتا، امام خمینی  گشایش می یابد. تنها تصاویر دیکتاتور های بزرگ است که در هر دفتر و دکان اداره و مکانی بر سراسر یک کشور سلطه می افکند.

 اقتدار و ابهت ولی فقیه را نمیتوان با هیچ معیار و خط کشی اندازه گرفت. او میتواند به سپاهیان خود فرمان دهد که به خیابان ها و کوچه پس کوچه ها سرازیر شده، بزنند، بکوبند، بگیرند، خونین و زخمین کنند و سپس به بازجویان دوزخ تسلیم نمایند آنانی را که از جان خود گذشته و فریاد زده اند که «بجز تو ما هم هستم." چرا که بجز ولی فقیه هیچکس دیگری حق ندارد که بگوید من هم هستم. چنین ادعای چیزی نیست مگر "کفر " گویی که همان مجازات را دارد که «نه» گویی.
چرا که تنها او هست و بجز او کسی دیگری نمیتواند باشد. ولی فقیه میتواند آن فریاد گر را بعنوان "منافق " و "کافر " و هم اکنون "فتنه گر " به جرم "محاربه " با خدا  در دوزخ خود، بپوساند و بسوزاند، نه یک مرتبه بلکه تا زمان نا معلوم، تا آن لحظه که طناب شریعت را بر گردن متهم اندازد. بر پا داری مراسم اعدام در ملا عام بطور روزانه چیزی نیست مگر بیانگر اقتدار و عظمت ولایت، نماد عدالت اسلامی و انتقام ستانی.

در نظام ولایت، تنها ولی فقیه است گوینده. گویندگان دیگر از اعضای شورای نگهبان و امام جمعه ها در اطراف و اکناف کشور گرفته تا فرمانده های نظامی و امنیتی تا نمایندگان مجلس و دیگر آیت الله ها و حجت الاسلام ها و طلبه حوزه های علمیه و نیز کارگزاران دولت، همه بواسطه، ولی فقیه و در تابعیت مطلق از او ست که از حق گفتن برخوردارند. اینان همه در رده تف لیسان ولایت قرار میگیرند که قدرت و ثروت را در دست خود انباشته نموده اند.

اگر در حکومت اسلامی، تمام حق و حقوق به ولی فقیه تعلق دارد بدان سبب است که هرگز نمیتوان سخنان ولی فقیه و محتویات آن را مورد شک و تردید قرار داد. چرا که از دهان او تنها سخنان مقدس و الهی خارج میشود. آلوده به معصیت نیستند. سخنان او آسمانی اند. یعنی که مبرا از خطا و اشتباه ست. قصد و نیت او عاری از شر و شرارت است. یعنی ولی فقیه «معصوم» است. چگونه میتواند بر فراز منبر ولایت ظهور یابد در حالیکه به گناه و قتل و جنایت دست ش آلوده است و از آستین مقدس ش خون قطره، قطره بر زمین ریزد. ولی فقیه، دلی دارد پاک و مطهر، پر از مهر و عطوفت. او هم رحیم است و هم رحمان. در دلش هرگز چیزی جز نور الهی نباریده است. او نه طماع است و نه خود خواه. ساده می زیید و غرق در زهد و تقوا ست. معصومیت است که ولی فقیه را به مالک و اربابی در ردیف الله، مبدل ساخته است. معصومیت یک ودیعه ی الهی ست. تنها آنرا میتوان در افرادی یافت، برگزیده الله. آنچه تمامی حق و حقوق را به ولی فقیه مختص میسازد، معصومیت است. معصومیت است که اقتدار مطلق خدایی را در کف ولایت نهاده است و او را مصونیت از مسئولیت بخشیده است. ولی فقیه، معصومیت را از پیامبر اسلام به ارث برده است که خود دارای داستانی ست شنیدنی که ما را به اصل و ریشه معصومیت آشنا میسازد.

طبری یکی از نخستین تاریخ نویسان است که بواسطه دسترسی به نزدیک ترین منابع دوران رسالت، گزارشهای او از وقایع بعثت محمد از اعتبار خاصی برخوردار است. وی در تاریخ معروف خود «تاریخ الرسل و والملوک،» از ابو جعفر نقل میکند که گوید:

«پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم  از آن پیش که جبریل بر او ظاهر شود و رسالت خدای بیارد آثار و نشانه هایی می دید، از آنجمله حکایتی بود که از پیش در باره دو فرشته نقل کردم که شکم وی را شکافتند و غش و نا پاکی از آن در آوردند و دیگر آن بود که به هر راهی می گذشت درخت و سنگ برو سلام میکرد ( جلد اول، ض843) .»

فرود آمدن دو فرشته از آسمان و شکافتن شکم محمد و شست و شوی قلب وی، داستانی ست که یاران پیامبر، همچون ابوذر غفاری خود شخصا از پیامبر شنیده بوده اند. باین معنا که الله قبل از آنکه محمد را به پیامبری بر گزیند او را برای پذیرفتن رسالت آماده ساخته و معصومیت را در وجود او نهاده بوده است. فرشتگان خود را فرمان داده بود که شکم و قلب محمد را با آب زمزم بشویند تا از «جاهلیت و ضلالت» پاک گردد. این معصومیت است که بارث از محمد به خاندانش، بویژه دوازده تن از آنان که امامان شیعه هستند، انتقال یافته است و هماکنون وارث آن ولایت است. این است که ولی فقیه هرچه که میگوید از معصومیتی بر میخیزد که از دوران رسالت بارث برده است، البته بدون اینکه کسی به فرو آمدن فرشته ها از آسمانها به زمین و شکافتن شکم و پاک سازی قلب ولی فقیه، شهادت داده باشد. اما، روایت است که هنگام خروج از رحم مادر "یا علی " بزبان رانده است. آری تبار فقیه به امامان میرسد، امامانی که ما، رعیت ها، وابستگان به رحمت آنان، میپرستیم و زنده نگاه میداریم. چه پولها که به پایشان نریزیم و چه حاجت ها که از آنان نخواهیم. بر چه ساختار محکمی جلوس یافته است ولایت فقیه؟

نظام ولایت، برغم خصلت آسمانی اش، نظامی ست که در آن نا برابری و بی عدالتی مطلق است. قشری از جامعه، معروف به قشر "روحانیت " که در راس آن ولی فقیه قرار دارد، بواسطه رابطه شان با دستگاه ولایت از تمامی حق و حقوق برخوردارند، حال آنکه افراد و احاد ملت از ابتدایی ترین حق و حقوق بشری محرومند. رژیم ولایت پرچم عدالت را بر دوش میکشد بآن دلیل که به  ملت همه آموخته است که «اری» گویند. نه اختلافی است و نه تفاوتی و نه تضادی. نیست  کسی که «نه» بر زبان راند. عدالت از این بالاتر؟

اما، ملت عدالتی را می جوید که همه افراد جامعه صرفنظر از جایگاه شان در جامعه، یکسان برخوردار از حق و حقوق ابتدایی خود، آزادی در برگزیدن، باشند.  این زمانی میسر گردد، که روابط ارباب- رعیتی، بعنوان یک نظام رو بنایی از بیخ و بن بر کنده شود. این بدان معناست که تا زمانیکه یک قشری از جامعه خود را بنام روحانیت،و حافظ شریعت و معصومیت بطور نهادین تولید و باز تولید میکند، امکان رهایی از موهومات و مرده پرستی وجود ندارد. از ولی فقیه و آیت الله ها و حجت الاسلامهای حاکم نمیتوان حق و حقوق بشری را گدایی کرد. این قشر 1400 سال است که  رسم و رسوم و راه و روش زندگی، خلق و خوی، و نیز ادبیات و گفتمان جامعه را به  اسارت شریعت اسلامی در آورده است و پیوسته بر آن سلطه افکنده است. اگر ما ایرانیان از ابتدایی ترین حق و حقوق خود محروم مانده ایم به آن دلیل است که نسبت به محرومیت خود همانند رعیت خو گرفته بوده ایم. نسل حاضر نمیتواند اشتباهات نسل گذشته را تکرار کند. نسل امروز به تجربه در یافته است که تا ریشه معصومیت و شریعت از بیخ و بن بر کنده نشود، رهایی و آزادی و کسب ابتدایی ترین حق و حقوق بشری، همچون یک رویا باقی خواهد ماند .

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۳ فروردین ۲۳, شنبه

دین
خصم آشتی ناپذیر
آزادی





وعده بر این بود که وقتی دین به قدرت رسید، بساط کهن سال استبداد و دیکتاتوری، زور گوئی و قلدری برچیده شود. مردم از سرکوب و خواری و حقارت دوران شاهی رهائی یافته، برای اولین بار در تاریخ ایران، روی به آزادی و آزاد زیستی گذارند و فعالانه ظرفیت ها و توانائی های خود را بدون ترس و هراس بمنصه ظهور رسانند. ظاهر و باطن را یکی گردانند و  بنمایند همان که هستند. برگزینند آنچه خواهند و بدست آرند آنچه توانند.  که برای بودن دیگر مجبور نخواهند بود که پوزه خود به درگاه قدرت بسایند، مجیز گوئی  و تملق و چاپلوسی کنند و حمد و ستایش قدرت گویند. که  گفتار و یا بیان آدمی از بند سانسور، تفتیش و ممیزی نجات خواهد یافت. چه این بیان شعر و موسیقی و تاتر باشد چه رقص و نوازندگی و نقاشی و چه فیلم و بیان سیاسی و ادبی باشد. مردم  دیگر مجبور نخواهند بود، اول  به اطراف خود بنگرند، اصل و اصول دور اندیشی و مصلحت در نظر گیرند آنگاه کلمه ای به نفی و یا به نقد از قدرت در گوش یکدیگر پچ پج کنند. یعنی که خود سانسوری لغو خواهد گردید. مردم به آزادی نماینده های خود را بر گزینند تا اراده ملت و نه قدرت  را قانونمند سازند. خانه قانون گذار متعلق به ملت گردد  و از برای حفاظت و دفاع از حق و حقوق ملت در برابر قدرت، برخیزد. داد و ستد، و اقتصاد کشور، تولید و توزیع مستقل از قدرت، شکوفا و جامعه را از  فقر و محنت نجات بخشد، یعنی آزادی و استقلال را حکومت دین قرار بود به ملت باز گرداند و نقطه پایان را بر نظام استبدادی بگذارد.

کمتر کسی میدانست پی آمدهای پیوند دین و قدرت، چه خواهد بود. یا بعبارت دیگر، وقتی که امام بر جایگاه شاهنشاه نشیند، جامعه و ملت روی به کدام سوی خواهد نهاد؟ آزادی و استقلال ، آینده نگری و نیکبختی یا بازگشت به گذشته ای مغایر با خصایل و سرشت انسانی، نظام استبداد و اسارت و بندگی؟

طولی نکشید که دین نقاب عطوفت و مهربانی از چهره برگرفت و صورت زشت و کریه، خشن و جبار خود را آشکار  نمود. رحم و رحمانی اگر بود بلافاصله از دین رخت بر بست.  جای خود را به قهر و خشونت داد. کمتر کسی میدانست که در راه الله و بنام نامی اش، آلوده ساختن دست خود بخون  انسانهای سرکش نه تنها سهل و آسان تر است بلکه  لذت بخش است و غرور آمیز.  دشمنان را به جرم "محاربه با خدا " و "مفسد فی الارض " در بام رهبر انقلاب، و یا  گدایی  که به شاهی رسیده بود، به جوخه های اعدام سپردند. چه تعجب از نزدیکی و آمیزش امام با کشتار و خونریزی.  دین امام پرستان، دین خون است و خونریزی، شقاوت و قهر است و  خشم و خشونت و انتقامجویی. بی دلیل نیست که دکتر شریعتی در ستایش دین شیعه  آنرا "تشیع سرخ،" می خواند. حق با او بود، امام شجاعتش در کشتن و کشته شدن است، در ریختن خون دیگری تا آخرین خون خود، یعنی در "جهاد " است و "شهادت، " تکلیقی که الله مسلمانان را بدان مکلف ساخته است.

در دوران موسوم به "بهار آزادی "  امام خمینی، رهبر انقلاب، در دیداری با وزنه بر داران ایران که به خدمت ش شرفیاب شده و در محضر ش، چهار زانو، بر زمین نشسته بودند، گفت: (نقل به مضمون) ورزشکار، امام علی بود. با یک ضربه شمشیر دشمن را به بدو نیم میساخت. این است برجسته ترین خصال بهترین امامها، امام علی، کشتن و ریختن خون است با مهارت و تردستی. چرا که نه؟ الله را راضی و خشنود سازد و دروازه بهشت را بروی شهیدان گشوده نگاه میدارد. آنجا که زندگی ابدی ست. چیست بالاتر و برتر از این. رضایت الله است که شنیع ترین اعمال بشر را توجیه میکند.  صدها سال است که امام پرستان خونریزی روز عاشورا را جشن میگیرند. بر سر و سینه خود میکوبند. خود را آزار و شکنجه میدهند. شیون و زاری میکنند و آتش انتقام جویی را در درون خود و جامعه،  شعله ور نگاه میدارند تا سال دیگر همآنرا تکرار کنند.


آیا میتوان از آنان که قرنها در آتش انتقام سوخته اند، و آرزومندند که در رکاب امام خون ریزند تا آخرین قطره خون خویش، انتظار رحم و مروت نسبت به دگر اندیش و مخالف را  داشت؟ یا انتظار احساس شرمندگی و شرمساری  از سرزدن و دو نیم ساختن، دشمن که بجای خود، رقیب و مخالف را داشت؟ این سوی آزادی نبود که به رهبری امام و دین  در آن ره میسپردیم، بلکه سوی تاریکی بود و سوی بازگشت بگذشته و برقراری نظم و انضباطی جدید بر اصل و اساس رسالت و امامت و یا نظام فرمانروایی و فرمانبر ی و ارباب- رعیتی.
به قدرت رسیدن دین

چرا انقلاب اسلامی با کشتار و بیرحمی آغاز گردید.

با جلوس امام بر تخت سلطنت، پیوند دین و قدرت نیز آغاز گردید. شیخ و طلبه،  تسبیح و سجاده، زهد و تقوا، را  رها کرده، از حجره ها و حوزه های علمیه به  بیرون خریده ، شمشیر زن امام شدند و بعنوان دژخیم دین، شهیر گردیدند. هزاران فقیه و آیت الله و شیخ و یا حجت الا سلام و طلبه، کار و حرفه طلبه گری را ترک کردند.  امور اجرائی،  بازجویی و باز پرسی و یا ابزار قهر و قدرت را در انحصار خود گرفتند. دادگاه های انقلاب را به  تسخیر خود در آوردند.  آن طلبه که در حجره به آموزش اصول طهارت و عبادت، حدیث و روایت  اشتغال داشت، به  مفتش و پاسدار، تفنگدار و قمه زن  دین، مبدل شد. شکنجه گاه ها و زندانها را زیر نعلین خود گرفتند.  مهارت دیندار حرفه ای- طلبه و یا کلاهی-  در شقاوت و بیرحمی البته که شگفت آور است، غافل از آنکه او از نسل «تشیع سرخ» است، یعنی از نسلی که از ریختن خون هیچ انسانی در راه خدا رویگردان نبست. هرچه کشتار غیر دین  بیشتر، مقام ش بالاتر در نزد الله. او بنده و فرمانبر الله بود و در راه او شمشیر میزد و سر ها بر زمین می افکند و هنوز هم. به همین دلیل  با مهارت، باقدرت و بدون ترس میزد که هنوز نیز میزند. او بر اساس باور و ارزشهای الهی است که به سادگی و سهولت خون می ریخت و سرکوب میکرد  و هنوز هم  میکند.  چشم پوشی، عفو و بخشایشی در کار نبود و نیست. پرچم عاشورا برافراشته بودند اما با شمشیر یزید بود که سر از تن جدا میساختند و هنوز هم. مغلوب شد گان و اسیران جنگ قدرت و رقابت  را تحت آزار و شکنجه وادار به اعتراف و توبه میکردند و سپس آنها را به جوخه های اعدام میسپردند که هم اکنون شدت بیشتری یافته است. انتظار ترحم از امام پرستان حرفه ای، از پاسدار گرفته تا بسیجی و لباس شخصی، انتظاری ست بیجا. آنها در پی تحصیل رضای الله بودند و هنوز هم. خدای امام پرستان عاشق شهید است و شهادت. اینست که آنها زندگی ابدی همراه فرشتگان همیشه باکره بهشتی را از الله پاداش گیرند، باوری که ریشه در رسالت و امامت دارد و لاجرم  سر آشتی ندارد با آزادی.

به معنا و مفهوم این پدیده نوظهور، یعنی وقتی که امام، شاهنشاه شود و یا دین با قدرت پیوند خورد، کمتر کسی با شک و تردید مینگریست. بسوی تاریکی روان بودیم، بسوی استبداد دین و قدرت، اما خود بدان آگاهی نداشتیم. چرا که حکومت دین را تاریخ ما تجربه نکرده بود. در ادوار مختلف تاریخی، دین پیوسته خود را در پس قدرت پنهان ساخته بوده  است.  با شاهان قرنها در مسالمت زیسته است.  باین رضا بوده است که شاهان در راه دین شمشیر زنند. بهمین دلیل  در مقر خود یعنی حوزه ها ی علمیه و مساجد، لانه گزیدند و سلطه خود را در عرصه های دیگر جامعه ازجمله در عرصه فرهنگ، در عرصه شیوه زندگی،  آداب و رسم و رسوم و رفتار و گفتار ملت نفوذ و رخنه یافتند. این زمینه تاریخی و سابقه ی فرهنگی راه انحصار قدرت را در دست دین هموار ساخت. باین دلیل ملت از پیوند دین با قدرت رم نکرد و هراسان و سراسیمه نگردید که خود موجبی شد که از کشتار دین، بویژه، کشتار فاجعه آمیز سالهای 60 و بعدا قتل عام زندانیان در 66-،67  چشم بر گیرند. بی خبری میتواند توجیه گر باشد اما کافی نیست.

 پس، روی بدوران تاریکی  نهاد ه بودیم  از آن جهت که نظم و انضباط دینی را مضاف بر نظم و انضباط استبدادی نیز پذیرا شده بودیم. ملت ما که آزادی را تجربه نکرده بود، هراسناک از آزادی، در مدار غیرت و سنت و تعصب گرفتار ماند. تسلیم گردید بدون چون و چرا.  سپس باطاعت و فرمانبرداری،  به عادت دیرینه فرهنگی، بازگشت نمود. ملتی که دست پرورده امام است و امام در سرشت ش نشسته است، براحتی و بدون مقاومت،  پیوند دین و قدرت را می پذیرد. از خطر آزادی، از شک و تردید و ابهام  گریختند که در پناه دین و نظم و انضباط دینی و حقایق مطلق احساس امنیت و آسایش کنند. آسایش و امنیتی که هم اکنون بسر آمده است.

اما چرا گریز از آزادی ،از آنچه جوهر وجود انسانی ست؟ یکی از آموزشهای دینداران حرفه ای و حوزه های علمیه پیوسته، نظم بوده است و انضباط که از طریق تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت میسر میگردد. باین معنا که به نظام باید ها و نباید ها، ارزشها و باورهایی باید  تن دهیم که الهی اند و نهائی. که حقیقت اند و مطلق، از آداب عبادت و طهارت گرفته تا رمز و رموز اجتهاد و خدا شناسی.  در نزد فقیه و طلبه، آزادی در انضباط دینی ست. آزاد آنست که به الله خود را تسلیم کند، در عمل و اندیشه، در گفتار و کردار. خرد انسانی نیز مراتب کمال را زمانی بپیماید که خود را غرق در اندیشه ی الهی کند. از خود بریده، و پرهیز جوید از آنچه به نفع خویش باشد و ارضای تن. ترک دنیای ماده و مادی کند و به پیوندد  به دنیای معنوی و روحی، یعنی زیستن نه با عشق     بزند گی، بلکه زیستن با عشق به مرگ و نیستی. چنین نظم و انضباطی جامعه را به دو گروه  فرمانروا و فرمانبردار تقسیم سازد. فرمانبر مقلد است و فرمانروا مجتهد. یکی عالم بغایت است و حقیقت، دیگری نابینا است و ضعیف، که نیازمند راهنمائی است و هدایت.  فرمانبردار را چاره ای نیست جز پذیرش، زیرا که نه تنها در گزینش، آزاد نیست بلکه وابسته هست و نادان.  بدین ترتیب فرمانبر پیوسته از تجربه سرشت انسانی خویش، یعنی آزادی و آزاد زیستی محروم و بیگانه میماند و از آن گریزان میشود.

 آنان که در این نظام بال و پر میگشایند با یک نقص ذاتی به بلوغ و پیری رسند: ناتوانی در درونی ساختن نظم و انضباط اسلامی. چرا که  تنها انسان آزاد است که میتواند نظم و انضباط را  درونی سازد. آنکه تابع نظم و انضباط از بیرون است، انسانی ست نه آزاد و نه مستقل، او فرمانبردار است. چرا که او، خود نیست سازنده نظم و نظام  و یا آفریننده ارزش و ارزش سنجی. او به ارزشهایی باور دارد که داده شده است از بیرون و از بالا. این دین است که  میگوید ربا خوری بد است. اگر مقلد از این امر اجتناب میکند بآن دلیل نیست که خود بعنوان انسان با رجوع به عقل و غریزه انسانی خویش باین نتیجه رسیده باشد.  روی اگر  گرداند از رباخواری،  بخاطر اجتناب از گناه  است و ترس و وحشت از سوختن  در آتش دوزخ. چنین نظم و انضباطی ذاتا بیرونی ست. هم چنانکه حجاب است و تمام آنچه حرام است و حلال و یا واجب است و مستحب. انضباط  بیرونی انسان را به حیوانی فرمانبردار تبدیل میسازد بی آنکه خود بدان آگاه باشد. انضباط بیرونی نه تنها فرمانبر را تولید میکند بلکه فرمانروا را  نیز. یکی بدون دیگری نمیتواند
وجود داشته باشد. فرمانروا  یا مالک قدرت است و یا دانش و یا هر دو باهم، همچون شرایط کنونی. آنها که حقیقت را دانند و یا علم آنرا دارند حاکم اند و فرمانروا.  در چنین شرایطی نیاز قدرت و دین  به نظم و انضباط بیرونی با یکدیگر پیوند خورند و غریزه  فرمانبرداری را در ملت هرچه بیشتر تقویت کند و او را از مسئول ساختن وجدان در درون محروم میسازد. مسئول فرمانبران اند و فرمانروایان، دینداران قدرتمدار اند، مجتهدین و فقهای عالم اند،  که هم کلام الله، شریعت را میدانند و هم شمشیر(قدرت) بدست دارند. آنجا که حرف آخر و نهائی را کسی زند که هم قدرتمدار است و هم حقیقت شناس، نه استقلال میتواند وجود داشته باشد و نه آزادی.

بنابراین، نظام فرمانروایی و فرمانبرداری و نظم و انضباط دینی نمیتواند سازگار باشد با استقلال و آزادی . چرا که آزادی آدمی را بی نیاز میسازد از تن دادن به نظم و انضباط بیرونی و نظام تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت.  برقراری انضباط بیرونی تنها میتواند بقای خود را تامین سازد با سرکوب غرایز طبیعی. آزادی غریزه ایست انسانی که نهفته است در طبیعت و نهاد بشری. تنها در آزادی ست که میتوانی نیاز به نظم و انضباط را درونی سازی و در پیروی از آن خود را به کمال رسانی. هنرمندان شهیر و نامدار، ورزشکاران قهرمان هرگز به مقام شامخ خود دست نیابند اگر تن بیک انضباط درونی ندهند. هنرمند و قهرمان، کمال را در انضباط یافته اند. چرا که برگزیده است به آزادی. آنچه او را به کمال میرساند  احساس مسئولیت است از درون، نه اجبار از بیرون. فرمانبر نیکی کند چون خدا را خشنود سازد. اما آزاد پیشه نیکی کند چون بدان ایمان دارد. فرمانبر نیکی کند بمنظور پاداش و از شر پرهیز کند به دلیل هراس از عقوبت و جزا. اما آزاد پیشه نیکی کند و بپرهیزد از بدی براساس ارزش سنجی انسانی، سازگار و همساز با سرشت و طبیعت آدمی، یعنی آزادی.  

بعبارت دیگر، برخلاف تعبیر و تفسیر دینداران حرفه ای، آزادی نه یکی است با بی انضباطی و بی بند و باری، یا با "اباحی گری " و "ولنگاری و بی تفاوتی،" نه با بی مسئولیتی و بیعاری هم چنانکه فقها و علما تصور کنند. مسئولیت تنها میتواند ناشی شود از آزادی. آزادی، گزینش است و آفرینش. فرمانبر را نتوان مسئول دانست چون او محروم است از حق گزینش. نیا فریده چیزی در بندگی که خود را مسئول آن بداند در آزادی.  فرهنگ امام پرستان، فرهنگ فرمانروایان و فرمانبرداران، فرهنگی است که در آن آزادی چیزی ست نافی نیاز به نظم و انضباط اجتماعی. چیزی ست ضد اخلاق و فساد آور.  آزادی شر زا است و زشت، بر خلاف اطاعت و فرمانبرداری که زیباست و دلپذیر.

شکی نیست که انضباط بیرونی، یا انضباط دینی  که ستون نظام فرمانروایی است و  فرمانبرداری، تنها میتواند برقرار بماند با ابزار سرکوب و قهر و خشونت، چرا که مواجهه است با سرپیچی و نفی و مقاومت. چرا که تمایل به آزادی غریزه ایست انسانی. آنرا میتوان مهار کرد و در نهان محبوس نمود اما نمیتوان آنرا در انسان کشت و نابود ساخت. بهمین دلیل بعد از گذشت بیش از سه دهه از عمر حکومت دین، شاهد شورش هستیم و نا آرامی، چرا که حکومت دین شکست خورده است در نهادین ساختن نظم و انضباطی که بر قرار گردیده است بر اساس احکام دینی و یا مکتب ولایتی – فقاهتی. رمز استمرار و دوام دین را باید در برکناری اش از حوزه قدرت دانست. این رمز هم اکنون گشوده شده است. اگر تا پیش از 22 خرداد ،88 یک ارتباط ارگانیک به بهانه دین بین مردم و حکومت، وجود داشت، هم اکنون این ارتباط ا در هم فرو ریخته است. معلوم شده است که کی حاکم است و کی محکوم و یا ظالم و مظلوم.

آداب و عادات و سنتی که از نسل به نسل انتقال یافته و حقارت و بندگی را میسر ساخته است، دیگر نمیتواند جوانان این جامعه را باسارت بکشد، نه در این عصر و در این زمان. آتش آفرینش و آفرینندگی در درون آنها شعله ور گردیده است. آنها از بازگشت به گذشته ، از پرستش جهاد و شهادت و پیمودن راه پیامبران روی گردانیده اند و به آینده مینگرند. آنچه هم اکنون به جوشش و غلیان رسیده است سالهاست که در حال رشد و نمو بوده است. مقاومت زنان و مردان در برابر رژیم دین پیوسته بشکل پدیده های بد حجابی و هنجار شکنی ظهور یافته است. گشت های ارشاد دقیقا برای سرکوب هنجار شکنی بوده است که بوجود آمده است. انتخابات 22 خرداد 88 مقاومت ها  را همگانی نموده بهم پیوند زد و سیلاب هنجار شکنی را براه انداخت. آزادی تنها میتواند بر ویرانه های نظام تسلیم و اطاعت و سنت ها و خرافه پرستی بنا گردد.

در همین هنگام است که بار دیگر دور اندیشان و مصلحت طلبان و سیاست ورز ان، هشدار دهند که مبادا چیزی علیه دین بر زبان آری که خصومت و ستیزی با دین، پیش روی نیست. که مردم با دین خود در یک لانه هستند، "الله اکبر " میگویند و "یا حسین، " گویی که اینان مفاهیمی هستند مطلق و تغییر ناپذیر. بار دیگر ترس و هراس در دل بی باکان اندازند مباد که علیه دین چیزی بزبان آوری که بهانه بدست قدرت دهی برای سرکوبی و براه انداختن خون و خونریزی. امروز، «الله اکبر» و « یا حسین» مفاهیمی هستند دفاعی، دفاع انسانهایی فاقد ابزار دفاع از قبیل تیر و تفنگ و تیغ و تازیانه، چوب و چماق، چاقو و قمه ی هلاک کننده. امروز «الله اکبر» و  «یا حسین،» یعنی نزن، نکوب، نگیر و نبند، ای بسیجی، ای پاسدار.

 این قدرت نیست بلکه دین است که شمشیر میکشد. از این واقعیت باید روی گردانیم و همچنان دست به خود سانسوری زنیم مبادا که دین بر آشفته شود؟ اگر امروز هم مصلحت نیست که به ستیز با دین بر خیزیم، زمان مناسب کی فرا خواهد رسید؟  اشتباه است، اگر بیاندیشیم که خامنه ای  و شورای نگهبان و دیگر نهادهای امنیتی نه بخاطر دین که بخاطر قدرت است که شمشیر میزنند. آنها برای افکندن هر سری بر زمین و فرو آوردن هر تازیانه ای بر گرده ی معترض، توجیه دینی دارند. درست است هنوز در حوزه های علمیه هستند آیت الله ها و حجت الاسلام هایی که سر سازگاری با رژیم دین ندارند، ولی هرگز علیه رژیم دین و به نفع آزادی بر نخاسته اند. حتی آیت الله منتظری در آخرین اعلامیه خود در محکوم کردن خشم و خشونت نظام ولایت صدها اما و اگر میآورد. او حکومت ولایت را امری ضد دین و کفر آمیز و در ستیز با آزادی های انسانی نمیداند. اگر انسان در پرستش آزاد نباشد در چه چیزی است که میتواند آزاد باشد؟ آنها که تنبیه و مجازات را به جان میخرند و در زیر قمه ها باتوم های بسیجی تاب مقاومت میآورند، به تایید و تصدیق هویت خود بعنوان یک انسان می پردازند. از هویت دینی خود روی برگردانده اند چه بر این امر آگاه باشند چه نباشند. بر نظم دین است که شوریده اند چون دین را به تجربه خصم آشتی ناپذیر آزادی در یافته اند.

فیروز نجومی
Firouz Nodjoumi

fmonjem@gmali.com