۱۳۹۲ آبان ۲۴, جمعه

از سلطه ستیزی تا دریوزگی






بگذار که آیت الله ها و حجت الاسلام ها بر فراز منبر دین، از تریبون مجلس ولایت و وزارت امور خارجه، در باره مذاکراتی که با بکار بست «نرمش قهرمانانه»  با قدرتهای جهانی داشته اند به لاف و گزاف و مبالغه بپردازند. بگذار رئیس تف لیسان ولایت، حسین شریعتمداری بر طبل ستیز با غرب سخت بکوبد. اینان، چنان سخن میرانند گویی که این نظام ولایت است که بعنوان فاتح و برنده جنگ از در صلح و مصالحه بر آمده و از سر رحمت و رحمان با شکست خوردگان به پشت میز مذاکره نشسته است تا بخش ناچیزی از غنایمی که در جنگ بدست آورده و سرزمین هایی که تسخیر کرده است به دشمن باز پس دهد. چه رویایی؟ حال آنکه این حکومت ولایت است که به عجز و لابه در آمده است. اگر هم اکنون به عجز در نیامده است، پرونده نظام نشان  میدهد که  همچون گذشته، در خفا زیر توافقنامه هایی را امضا میکند سراسر خفت و خواری. اگر تحویل بیش از 50 گروگان پس از 15 ماه و همراه آنها بر باد دادن میلیاردها دلار از ثروت ملت زبان بسته، عجز و رسوایی نیست چیست؟ اگر پس از 8 سال جنگ بمنظور واهی فتح قدس از راه کربلا امضای قطعنامه صلح، بیان عجز و ناتوانی نیست، بیان چیست، امری که در اوایل درگیری پس راندن دشمن از خرمشهر، در از ای اخذ میلیاردها دلار خسارت از کشورهای عربی، میتوانست انجام گیرد. بیچاره امام خمینی حق داشت که جام زهر را بنوشد.

رژیم دین نه راه پس دارد و نه راه پیش. ذخایر نفتی را باید در زیر زمین نگاه دارد چون از فروش آنها در جهان محروم گشته است. کشورهایی که نفت را از جمهوری اسلامی میخرند نمیتوانند پول آنرا  در حسابی متعلق به دولت واریز کنند. چون قدرتهای جهانی، حساب های دولت را بسته است و  از بکارگیری ابزار مدرن بانکی برای انتقال پول، نظام ولایت را محروم کرده است. دیر زمانی ست که میلیارد دلار حاصل از فروش نفت به چین و هند و و کره جنوبی، بلوکه شده است. باید با گاری و درشکه به این سرزمین ها سفر کرده و میلیارد ها دلار نقد را بار گیری نمود و به کشور باز گردانند. کارخانجات تولید و موسسات مالی و تجاری، همه با خطر تعطیلی و ورشکستگی روی در روی قرار گرفته اند. واردات و صادرات مواد و ابزار لازم، با دشواریها و تحمل چندین برابر هزینه، چرخهای اقتصادی کشور را سخت لنگ کرده است.

 پیش از آنکه کار تحریمات بجا های باریک بکشد و سبب تنگی نفس نظام گردد، البته که گفتمان ولایت گفتمان اقتصاد مقاومت بود، شکوفایی اقتصاد اسلامی، اقتصادی مستقل از قدرت های جهانی بویژه آمریکا، شیطان بزرگ. رئیس جمهور امام زمانی، محمود احمدی نژاد، خطاب به غرب میگفت، شما تحریم کنید ما پیشرفت میکنیم و شکوفا میشویم. حضرت ولایت بر هر نوع مذاکره ای به ویژه با آمریکا، یعنی طرف اصلی، خط بطلان کشیده بود. آنانی که سخن از مذاکره میراندند، شدیدا مورد سر زنش قرار میداد. آنها را "بی غیرت " و نادان و بی خبر از الفبای سیاست می خواند. این در حالی بود که اقتصاد کشور برغم درآمد هنگفت حاصل از فروش نفت،  رو به وخامت میگذارد. گرانی و بیکاری بیداد میکرد. یارانه های غیر نقدی را قطع نموده و قیمت کالاهای پایه را تا بیش از صد در صد بالا کشیدند تا بتوانند با ابزار یارانه های نقدی طبقات فرو دست را جیره خوار خوان ولایت نمایند. ارزش پول ملی و یا آنچه تبلور دسترنج ملت است در کوتاه مدتی هفتاد درصد کاهش یافت و فقر و عقب ماندگی را عمیق و گسترده تر نمود. اگر این واقعیت ها را "پیروزی شگفت انگیز " نتوان خواند، چه چیزی باید خواند؟ شکست؟ هرگز. مگر حکومت الله میتواند شکست بخورد؟

در دوران ریاست جمهور احمدی نژاد، تیم دیپلماسی ولایت بار ها با کشورهای 5+1 به پای میز مذاکره رفته اند، اما، نه برای داد و ستد ، صلح و مصالحه و یا کاهش تنش و تشنج بلکه رفته بودند که فخر فروخته و به نفوذ و قدرت در حال گسترش ولایت مباحات کنند، شعار داده و لیست طلبکار ی های خود را بر روی میز مذاکره بگذارند. که به مردم جهان نشان دهند که وقتی "اسلام ناب محمدی، " "اسلام سلطه ستیز " و "مظلوم پرهیز، " قدرت را بدست بگیرد، غرب را به سرعت پشت سر میگذارد. که میتوان جامعه ای معنوی و خدا محور بنا کرد و به لحاظ علم و صنعت و تکنولوژی غرب را نیز پشت سر گذاشت بدون اینکه مانند آنها خدا را به خاک سپرده و خود را از قید و بند ارزشهای متعالی و و فرا زمینی رها سازد. و البته که  قدرتهای جهانی را مجبور میسازد که "قطب " اسلام، اسلامی که قرنها  یتیم، و بقول ادوارد سعید، همچون یک دوشیزه باکره مورد تجاوزات غرب (اوریانتالیسم) قرار گرفته بوده است، برسمیت بشناسند. پس از آن اسلام که مظهر آن ولایت است میماند و شیطان بزرگ، آمریکا- تخیلی از جنس تخیل دنکیشوتی.

مست و مدهوش از قدرت، نظام ولایت همچنانکه بر تعداد سانترفیوژ ها می افزود، حلقه محاصره اقتصادی را بگرد خویش تنگتر میکرد.  پس از هر مذاکره ای نا فرجامی نوع تازه ای از تحریمات وضع گردید. حلقه تحریمات هنوز میتواند تنگتر هم بشود. دست راستی های توی کنگره امریکا، همان نوایی را سر دهند که حسین شریعتمداری رئیس تف لیسان ولایت، از دیر باز سر داده است، یا «مرگ و یا غنی سازی»* نه اینکه ادامه این تحریمات سبب فروپاشی و یا لزوما قیام مردم، شود. البته که ملت را به خاک سیاه می نشاند و چیزی جز پس روی ببار نخواهد آورد. اما، مکر این همان چیزی نیست که حکومت ولایت میجوید؟ روشن است که حکومت دین تنها میتواند بر دوش فقر و نادانی، بقا یابد. چه، دین ریاضت کشی را بر رفاه و آسایش ترجیح میدهد چرا که باز دارنده انسان است از انجام تکالیف دینی.

واقعیت این است که حکومت ولایت به  پشت میز مذاکره کشانده شده است. به نفس تنگی افتاده است.  آماده سازش و مصالحه هم شده است، همچنانکه در گذشته هم شده است. شاید کمی دیر فهمیده است که قدرتهای جهانی تنها قدرت هایی نظامی نیستند بلکه بازوهای قدرتمند اقتصاد جهان اند. قبل از آنکه دست به خشونت بزنند میتوانند با نرم افزار اقتصادی  حریف را به ضعف و تباهی بکشانند. مسلم است که در مذاکرات ژنو نمایندگان جمهوری اسلامی به آنچه که تا کنون تن نداده بوده اند، تن داده اند و آماده امضای توافقنامه ای هستند که در پایان کار، حکومت اسلامی باید رویای غنی سازی بیست درصدی و در نتیجه دست یابی به اسلحه را از سر بیرون نماید. اگر چنین توافق نامه ای در شرف وقوع نبود وز رای امور خارجه قدرت های جهانی شتابان در صحن مذاکرات در ژنو حضور نمی یافتند.

جواد ظریف پس از ناکامی مذاکرات هسته ای در ژنو(10 نوامبر) به آنچه مثبت بوده است و سبب امیدواری ست آن است که طرفهای مذاکره همه هم قد یکدیگر اند، برابر و با احترام متقابل (نقل به مضمون)، گزاره ای که حکایت از کسب غرور و عزت نداشته میکند.  و گرنه چگونه میتوان دیپلماسی در "آزادی " و دیپلماسی در "اسارت " را با یکدیگر مقایسه کرد و یا هم قد و برابر دانست.

مذاکره کننده گان نظام، به رهبری روحانی و ظریف، در صحنه دیپلماسی،  چنین وانمود میکنند که آنها بر خلاف پیشینیان شان، خرد ورز اند و شباهت بسیار دارند با خود غربیها در بکار بستن ابزار عقلانیت. نیز مانند آنها به " بلوغ " و مهارت  رسیده اند، اگرچه سخت به احیا و زنده نگاهداشتن چیزی التزام و تعهد دارند که تا کنون باید صدها کفن پوسیده باشد، شریعت اسلام، قانونمندی های عبودیت و بندگی. یعنی که اگر بخواهیم بدانیم که چرا نظام اسلامی محکوم به پس روی و در جا زدن در تاریخ است، نه بر شباهت ها بین مذاکره کنند گان، نظام اسلامی و مذاکره کنند گان غربی، بلکه بر تفاوت ها باید انگشت گذارد. چرا که غرب دین را از عرصه علم و  قدرت بیرون رانده  و خود را از قید و بندهای خرافات و تعصبات رها و آزاد ساخته است. حال آنکه نظام ولایت بر احکام مطلق و تغییر ناپذیر شریعت اسلام بنیان گزاری شده است. یعنی که طرف های مذاکره به لحاظ جهان بینی فرسنگها با هم فاصله دارند و نفی یک دیگر اند.

آقای ظریف، خوشرو و خندان، با ظاهری آراسته و پالایش یافته، نه چرکین و سیه چرده، نه همچون چریکی تشنه شربت شهادت، نه مثل مذاکره کنند گان سابق، در همه جا دیده میشود. در کنار خانم اشتون، مسئول امور خارجه اروپا، قدم میزند و خوش میگوید و خوش می شنود. در پشت میز مذاکره همه جا در حال تبسم دیده میشود. به هر کشور غربی که قدم میگذارد گویی که به کشور خانه بازگشت نموده است بویژه در آمریکا، کشوری که در دامنش پرورش یافته است.  با این وجود، ظریف، غافل است که چه بسیار اند آنانی که غل و زنجیر ولایت را بدست و پای وی بخوبی مشاهده میکنند. اگرچه نه بسم الله الرحمان الرحیم را غلیظ و پر رنگ از ته گلو بیان میدارد و نه ورد های طولانی از قرآن قرائت میکند.

 وزیر امور خارجه ایران که چهره همیشه خندان ش دلها را بوده است، فراموش میکند که رژیمی را نمایندگی میکند که اخیرا، محمد رضا نیکفر، بدرستی «رژیم کشتار» نامیده است، حکومتی که  ملت را از ابتدایی ترین حق و حقوق بشری محروم نگاه داشته است و در تداوم و نهادین سازی این محرومیت است که بدفاع از حق غنی سازی برخاسته است. بدون محروم سازی ملت از حق گزینش، ولایت نمیتواند یه میل و اراده خود  بر گزیند. دفاع از حق غنی سازی، گزینش حضرت ولایت است نه گزینش ملت. او برای ملتی بر می گزیند که از منظر او "مقلد " و نادان و صغیر  اند،ملتی که روحانیت در ذاتش تبعیت و اطاعت کاشته و او را با آزادی بیگانه نگاه داشته است، ملتی شیفته ی موهومات.  پس از گروگانگیری و هشت سال جنگ و فتوای قتل سلمان رشدی، غنی سازی هسته ای گزینشی بوده است که کوره ستیزه با غرب را گرم نگاه داشته تا نظام ولایت بتواند هر صدا، هر گرایش و نگرش و اندیشه  نا همگونی را از سر کین خواهی و بیرحمی، خاموش سازد.

نظام جمهوری اسلامی، نظامی که از گدایی به شاهی رسیده و شانه به شانه های قدرت های جهانی میزند، نظامی که تمدن اسلامی را نهایت و غایت بشر می پندارد، از زمانی که بحث مذاکرات هسته ای با کشورهای 5+1 بالا گرفته است، یعنی کمتر از یکهفته بیش از 40 نفر را به دار مجازات آویخته است، بعضا در ملا عام. شاید بازای توقف غنی سازی هسته ای، امتیازی که باید به غرب بپردازد. نظام باید سرهای بسیاری را بر فراز دار بیاویزد. مبادا که حقیقت آشکار گردد: دریوزه گی سلطه ستیز در برابر قدرتهای جهانی. شک نباید کرد که پایان نامه مذاکرات از هم اکنون نوشته شده است. درصد غنی سازی هسته ای، بازرسی و کنترل دقیق تاسیسات هسته ای و ادامه و یا توقف موسسات اتمی  را کشورهای 5+1 تعیین میکنند. بی دلیل نیست که مذاکره کنند گان ولایت از امضای توافقنامه خود داری نمودند. حرف جان کری، وزیر خارجه آمریکا را البته که باید معتبر تر دانست از حرف وزیر امور خارجه ای که خود را نه تابع اراده ملت که تابع اراده ولایت می پندارد. یکی کردن ملت و ولایت هم نمیتواند توجیه گر عبودیت و بندگی آقای وزیر بشود. مگر آنکه آماده باشد برای حفظ اصالت و شرافت انسانی خود سر بر شمشیر ولایت نهد. چه، او را برای دریوزگی به مذاکره گسیل داشته اند نه سلطه ستیزی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۲ آبان ۱۷, جمعه

بنگر، خداوند غرقه در خون است!







خداوندگار خامنه ای، خداوندی که بجز او هیچکس دیگری نیست، در بزرگداشت سال روز  اشغال سفارت آمریکا ، و یک روز پیش از آغاز دور دوم مذاکرات هسته ای در ژنو، بر فراز منبر ولایت سخنانی ایراد نمود که زندگان را همه، بار دیگر، در بهت و حیرت فرو برد. که چیست معانی و مفاهیم، «هیچ کس نباید مذاکره کنندگان را سازشکار بخواند؟» یا آنکه چه چیزی را در نظر دارد وقتی میگوید : آن ها (مذاکره کنند گان)  ماموریت دشواری پیش رو دارند و هیچ کس نباید ماموری را که مشغول کاری است، تضعیف کند." چیست آن "ماموریت دشوار، اگر سازش و یا بده و بستانی درکارنیست؟

مفسران و تحلیل گران شرایط حاکم بر کشور، بعضا بدرستی اشاره میکنند که دو پهلو و یا ابهام گویی یکی از ویژگیهای گفتمان ولایت است. حضرت ولایت، بگونه ای سخنان خود را بیان میکند که مخالف و موافق، هر دو طرف میتوانند به نفع خود و بر ضد طرف دیگر،  بدان استناد کنند. تحلیلگر بی بی سی، حسین باستانی، توجیه دیگری هم برای این ابهام گویی حضرت ولایت ارائه میدهد مبنی بر اینکه رهبر بدلیل معذور اتی که احساس میکند، نمیتواند همه چیز را شفاف و روشن و صریح بیان کند. ما خود باید به کنه گفتار وی پی ببریم (نقل بضمون). چنانکه گویی اگر هم به کنه سخنان ولی فقیه پی بریم به فرآیند مثبتی میرسیم  نه به گودال سیاه تعفن که چون در آن را بگشایی بوی گندش هوش و حواس را تخدیر نماید. چرا که مهم نیست که خامنه ای چه گفته و چه منظور و قصد و نیتی را داشته است، آنچه دارای اهمیت است آن است که کیست که میتواند چنین سخن گوید، همچون خداوند یکتا و یگانه، الله. چه تنها او ست که در بیان آزاد است بطور مطلق. هرچه اراده نماید، میتواند بزبان آورد بدون آنکه نگران پاسخگویی و تحقیق و تجسس باشد. بنده گان نسبت به الله مسئول اند و پاسخگوی وی، همچنانکه تمامی دستگاه های اداری و نظامی و دولتی و به موازی آن دستگاه بیت رهبری از زیر تا راس مسئول و پاسخگوی به ولایت اند. چون مانند الله او فرمانروای نهایی ست و جامعه از زیر تا راس فرمانبر. تنها ولی فقیه است که مانند خدا، پاسخ هرگز به چرا ای نگوید و هیچ بگوش نگیرد مگر حمد و ستایش. بهمین دلیل همانگونه  خداوند خامنه ای همانگونه سخن میگوید که  خداوند یکتا و یگانه، الله  در کتاب مقدس خود سخن میگوید: دو پهلو، و یا چند پهلو و یا پیچیده در ابهام و ایهام سراسر پر از رمز و رموز کلماتی و عبارت هایی سراسر اسرار آمیز، سخنی که در آن میتوان سحر و جادو هم یافت. ابهام گویی و سخنانی ناقض یکدیگر و پر تضاد، بر خاسته از ذهن فرمانروایی که سر بر زمین افکند اگر از اطاعت سر باز زنی و تسلیم نشوی که الله یکی است و بجز او هیچکس دیگری نیست، به این تصور دامن زده است که گفتمان ولایت مانند گفتمان الله، در کتاب مقدس، دارای دو بعد است "ظاهر " و "باطن. " اولی مجازی و قابل دسترسی، دومی حقیقی و کشف آن نیاز دارد به کار بست عقل اجتهاد و "اصول علم کافی.

البته ابهام گویی و دو پهلو گویی در عرصه سیاست پدیده ای نوظهور نیست. چه، از ماهیت قدرت بر میخیزد به آن دلیل که قدرت  در ستیز دایمی ست با حقیقت. ترس قدرت از حقیقت است که دست به کشتن آزادی میزند. حقیقت نیز چیزی نیست مگر نفی قدرت.  اما، ابهام و دو پهلو گویی حضرت ولایت اول از دین بر میخیزد، دینی که در اصل چیزی نیست مگر آئین فرمانروایی و فرمانبری. بنابراین، نمیتواند بری بوده باشد از فریب و ریاکاری. ستیز ولایت را با حقیقت، دو جانبه یا مضاعف باید خواند. چرا که باید هم به دفاع از دین برخیزد که سخت تر با حقیقت خصومتی آشتی ناپذیر دارد و هم باید به حفظ قدرت بپردازد. چون دین و قدرت در آئین اسلام تفکیک نا پذیراند. دین بدون قدرت، دین اختصاصی ست. لانه دارد در دل مردم، نه اینکه بر منبر جلوس نماید و تفنگ بدست بگیرد. اگر از برای کشتن آزادی و پنهان داشتن حقیقت نیست، دین به چه دلیل لوله تفنگ را بدست گرفته است؟   مردم ایران نشان داده اند که میتوانند ساختار قدرت را از جا بر کنند، اما قادر نیستند در برابر دینی که در درونش ان نهفته اند و از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است به مقاومت بر خیزند، دینی که تبلور آن ولی فقیه است.

 اما واقعیت آن است که اگر خامنه ای را همانگونه که خود و پیروان ش شناسایی میکنند، مثل خداوند یکتا و یگانه بشناسیم، دیگر، چندان اهمیت ندارد که چه میگوید و یا در کنه گفتار ش چه چیزی نهفته است. مگر  برای ما اهمیت دارد الله در کتاب مقدس خود چه میگوید؟ مگر برای ما مهم بوده است که چه کسی  فرمان «بسم الله الرحمان و الرحیم» را صادر کرده است، فرمانی که بدون ایراد آن هیچ امری آغاز نگردد و نیز نه نامه ای نگاشته شود و نه کتابی انتشار یابد؟ که براستی این کیست که در کتاب قران، کتاب احکام تغییر ناپذیر، سخن میگوید و ما را به ستایش و پرستش خود فرا میخواند، الله و یا محمد؟ برای ما حتی مهم نیست که الله و یا محمد چه میگویند. هرچه گفته اند بدان ایمان داریم و از همان دیدگاه به جهان مینگریم.ما خود را نیازمند "هدایت " میدانیم. ما، الله را پرستش و از او اطاعت میکنیم. خداوند خامنه ای نیز، مانند الله، سخن میگوید، فرمان صادر میکند و بندگان خود را "هدایت " و  از یکی دانستن "مذاکره " با "سازش، " منع می نماید، چنانکه گویی هدف مذاکره چیزی نیست مگر اعلام پیروزی حکومت اسلام و اخذ طلبکار ی ها از دشمن شکست خورده. مگر میتوان در برابر فرمان خداوند خامنه ای مقاومت نمود. مهم نیست که فرمان چه هست، تنها میتوانیم آنرا بستاییم و گرامی بداریم گویی که بازتابی ست از اراده ما، از اراده ملت، اراده ای که بر آن سلطه افکنده و به تسلیم و اطاعت کشانده است.

البته که فردای آن روز در واکنش به سخنان خداوند خامنه ای  مراسم «مرگ بر آمریکا» چنان برگزار گردید، که نشان دهند چگونه بنده گان فرمانبر ولایت در سراسر سر زمین پهناور ایران، سراپا آماده جهاد اند و شهادت، در راه خداوند خامنه ای و کارگزاران او در پشت میز مذاکره با قدرت های جهانی.

اینجا، معضل آن است که تحلیلگران شرایط حکومت اسلامی، آقای خامنه ای را تجلی الله نمی بینند. اگر چه او و پیروان ش ولایت فقیه را همان ولایتی میدانند که الله به رسول خود، محمد، اهدا کرده است. اگرچه همچون الله فصل الخطاب است و چون و چرا ناپذیر با این وجود ، گفتمان ولایت را برخاسته از انگیزه های سیاسی میدانند نه از انگیزه های "متعالی " و آسمانی. چرا که تجلی الله را در خامنه ای نمی بینند. یا اگر میبینند روی خود را بسوی دیگری میگردانند. خامنه ای را همچون شاهی بدون تاج و تخت مشاهده میکنند، تجسم قدرت و سیاست نه جلوه الله، خدای یکتا و یگانه، نماد و مظهر آئین اسلام. که واقعیت آن است که ما با خدا روی در روی قرار داریم نه با یک انسان و یا یک رهبر سیاسی. حتی اگر نیش های تیز و آستین  های مقدس اش، غرقه در خون باشند. چگونه میتوانیم خداوند را غرقه در خون بنگریم؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com







  

۱۳۹۲ آبان ۱۰, جمعه

باید رستم را فرا خواند
                           




                               
بعضا بر آنند که  نظام ولایت فقیه را باید در واقع ادامه نظام شاهنشاهی بعد از هجوم اسلام دانست. برخی نیز ترجیح میدهند آنرا نظام "سلطانی ،" یعنی این را با آن و یا ولایت را با شاه و یا سلطان  به اشتباه یکی می پندارند. درست است که شاهان خود را همیشه سایه ی خدا می پنداشتند؛ و بجز شاهان هیچ کسی دیگری از حق و حقوقی برخوردار نبود- حتی صدر الا عظم ها،  با این وجود آنها تنها نماد قدرت بودند، نه مظهر دین، نماد قدرتی که از شمشیر بر می خاست از قهر و خشونت و بیرحمی، حتی در دوران باستان. اگرچه برای اسلام هم شمشیر میزدند، شاهان، فقیه عالم، آگاه به زبان الله و اراده و امیال و نیز احکامی که صادر کرده است، نبودند. برخی از شاهان بسیار مراقب بودند که از رفتار و گفتاری که خلاف شرع بشمار میآمد پرهیز نمایند، حداقل در ظاهر، مثل بهره گیری از نوای موسیقی و گرامی داشتن موسیقی دانان و یا بطور کلی هنرمندان رفتاری زشت و نا پسند بشمار میرفت- در قاموس فقاهت، تبلور دین اسلام. چرا که شرع با موسیقی، با نوایی بر خاسته از نیروی خلاق و سازنده تخیل انسانی، هرگز سر سازگاری نداشته است. چه، شریعت اسلام  قواعد و مقرارتی را در بر میگیرد که با خلاقیت و بدعت، با آزادی و رهایی از قید و بند های الهی آشتی پذیر نیستند. این بدان معناست که ساختار قدرت برای استحکام و پایداری خویش، نمیتوانست خواست شریعت را نا دیده انگارد. معروف است که وقتی که آیت الله بروجردی از برنامه اصلاحات ارزی محمد رضا شاه آگاه میشود به وی پیامی میفرستد که پس از آنکه من رهسپار آخرت شدم. شاه نیز صبر را بر تعجیل ترجیح میدهد.

درست است که قدرت همچنانکه در دست شاه تمرکز یافته بود در دست  فقیه نیز تمرکز یافته است. فقیه، اما،  مالک انحصاری دانشی ست که " علم کافی " نام دارد، کافی برای زندگی از اینجا تا ابدیت. "اصول کافی " یکی از دروس حوزه ای است. کتابی هم در چهار جلد به این نام (اصول کافی) در حوزه های علمیه تدریس میشود که در قرن یازدهم بوسیله ثقه الاسلام کلینی نگاشته شده است. بعضا، آنرا قرآن دوم هم خوانده اند. "اصول کافی، " مجموعه ای ست از روایات، نقل شده  از امامان در تایید و تصدیق و تعبیر و تفسیر احکام قرآن و آشکار ساختن حکمت گفتار و کردار پیامبر و امامان پیش از خود که نقطه پایانی ست بر هر پرسش و جستجویی. یعنی اصول کافی، مستند سازی  دشمنی با خرد ورزی، تغییر و دگرگونی، بدعت و نو اندیشی ست، در روش و شیوه ی زندگی. چون، علم کافی، پدر همه علوم است، هم به غایت رسیده است و نهایت و هم  حقیقت را یافته است. شاه فاقد چنین قدرتی فراگیر بود و تنها از شمشیر بر میخواست نه از علم و آگاهی به قواعد و مقرارت شریعت. حال اقتداری بر خاسته از علم به آئین شریعت اسلامی را با  شمشیر در آمیز، آنگاه با پدیده ای روی در رو قرار خواهیم گرفت سخت پیچیده و غامض، پدیده وحدت و دین و قدرت و یا اژدهای دوسر.

تاکنون شاهی نداشته ایم که از اقتدار "فتوا " برخوردار بوده باشد، دستور، امر و یا فرمانی اخلاقی صادر کند چنانکه گویی حکم  الله، خداوند یکتا و یگانه است. شاه نیز هیچگاه خود را از تبار امامان و پیشوای مسلمین جهان، نمی خواند. قدرت فتوا در حرام و حلال شی ای و یا کنشی نهفته است، یعنی در کنترل  رفتار و گفتار کسانی که فاقد دانش و علم و کافی اند، در وادار ساختن مقلد به تبعیت و پیروی، قدرتی که شاه و شمشیر از آن بی بهره بودند.

به زبان ساده تری، شاه از بیرون حکومت میکرد. به نوسازی دست میزد، اما ما را بسوی گذشته ای دور و بیگانه بازگشت میداد. او میخواست به دوران ما قبل اسلام باز گردد، اما نه با ویران سازی نهادی که ذاتا در خصومت و ستیز بود با انسان و آزادی بلکه با مماشات و نرد عشق باختن با نهاد فقاهت، مراجع تقلید و آیت الله های عظمی، نهاد ی که  باورهایی در مقلد ین خود میکاشتند، که عقل و خرد و اندیشه ورزی  را به تعطیلی میکشاند و عقب مانده نگاه میداشت. از طریق فرائض دینی مجتهد بیش از هر چیز اخلاق سلطه پذیری، تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت را ترویج میداد نه تنها از سر منافع مادی، بلکه از سر نگاهداشتن مقلد تحت کنترل خویش، مقلدی که امر الله را اطاعت میکند. به رضایت خمس و ذکات میپردازد و با سجده های طولانی از بار سنگین گناهان خود میکاهد.

شاه دهان مردم را فرو می بست تا به مخالفت و اعتراض به اراده و تدبیر سیاسی او دهان نگشاییند. اما، روضه شهادت و مظلومیت میخواند و اشک گناهکاری به چشمان میآورد. از حلال و حرامی چیزی نمی گفت. اطاعت  از قوانین "طهارت " و "نجاست ، " وضو و نماز ، آداب نکاح و نگاه، آمیزش های جنسی را نه آموخته بود و نه میتوانست بیاموزاند. حجاب داری و  اجتناب از نوشیدن می و در آمیختن با جنس مخالف را اجباری نساخت. این شاه نبود که باور ها و ارزشهای ایمانی و اخلاقی را تعیین و تعریف میکرد بلکه فقیه بود نسل پس از نسل به در درون و ضمیر ملت راه یافته و دین را با سرشت مردم آغشته بود. بعبارت دیگر، شاه از بیرون بر ما حکومت میکرد، در حالیکه فقیه، مظهر دین؛ از درون ما را تحت نظارت و کنترل قرار داده  و سلطه پذیر میسازد. شاه دست به نوسازی از بیرون میزد، اما، فقیه به تحکیم و تقویت ارزشها و باورهایی میپردازد که برخاسته است از باور به آئینی که الله از بیخ آسمانها به روسول خود مخابره کرده است. که سلطه ستیزی از سلطه پذیری عبور میکند. تنها با پذیرش سلطه ی مطلق ولی فقیه است که میتوان به ستیز با سلطه گران جهانی پرداخت.

یعنی که ولی فقیه، شاه نیست، جلوه الله است، خداوندی که یکتا است و یگانه، خدایی که همه چیز را میداند و بر همه چیز توانا ست. الله "هدایت " را تنها برازنده انسان میداند و نه حیوان. قوه ی تعقل در انسان نهاده است که بتواند قواعد و قوانین شرع را اجرا نماید تا به کمال برسد، یعنی که به بندگی و عبودیت.  و برای اجرایی ساختن آن نیز خود را در انبیا متجلی ساخته است از جمله در محمد که با ابلاغ احکام خود به او کار هدایت و در نتیجه رسالت را به پایان آورد. اما، نه در منظر پیروان امامان، که بر آنند پایان رسالت، پایان حکومت الله نیست بلکه آغاز امامت است که حکومت الله را ادامه دهد تا قیامت. در غیبت امام نیز فقیه است که گیرنده ی سهم امام، سهمی که بعضا با طیب خاطر و خشنودی میپردازند و از سر اطاعت از احکام الهی. این نه جسارت است و نه حرفی به گزاف. مگر هست شعار حکومت چیز دیگری جز آنکه "ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است." یعنی ما نه با حکومت شاه بلکه با حکومت الله روی در رو هستیم که بعدا از رحلت امام خمینی در خامنه ای تجلی یافته است، حکومتی که زاده وحدت و یکتایی دین و قدرت و یا شاه و ولایت است، مثل یک اژدهای دو سر.

این حقیقتی ست که گریزی از آن نیست ما با یک اژدها ی دو سر روی در روی قرار داریم که از حلقوم هر یک شعله های خاکستر کننده برخیزد. ما هم با دین روی در روی قرار داریم و هم با قدرت. ما امروز وظیفه ای بس سترگ باید بر شانه های خویش احساس کنیم، هلاکت این اژدهای دو سر است که ما را رهایی و آزادی بخشد. باید ناف اژدها را هدف گیریم تا هر دو سر را بر زمین افکنیم. در ناف این اژدهای دو سر است که خدایی نهفته است، خواهان بندگی و عبودیت است و دشمن آشتی ناپذیر رهایی و آزادی. باید به نهادها، ستاد ها، قرارگاه ها، و سازمان هایی همچون امر به معروف، و یا "قرارگاه عماریون " بمثابه زاده این اژدهای دو سر بنگریم.  این اژدهای دو سر را به هلاکت نرسانی، اگر گفتمانی ارائه ندهی، ضد گفتمان دین و قدرت. گفتمانی که از نقد گفتمان سلطه، گفتمان رسالت و امامت و ولایت برخیزد.، گفتمانی که نیزه بر ناف اژدهای دو سر فرو کند. باید رستم را فرا خواند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com




۱۳۹۲ آبان ۳, جمعه

خلع دین از حکومت






ما ایرانیان، بر خلاف مردم کشورهای استبدادی، بویژه کشورهای اسلامی، تنها با دستگاه عظیم قدرت،نیروهای امنیتی و نظامی و قضایی  روی در رو نیستیم، همچنانکه مصری ها، تونسی ها و لیبی ای ها در کمتر از سه سال پیش تجربه نمودند. ما با  نهاد دین هم روی در رو قرار داریم، نهادی که ارزشها، باورها و اخلاقیات آن در سرشت ما نهفته شده و با ذات ما یکی گردیده است.  البته که ما تا کنون به رو در رویی با دین، تن نداده ایم. اگر هم از نقش ویران کننده دین آگاه بوده ایم از تقابل با آن پرهیز کرده ایم و میکنیم. لزومی ندارد که خشکه مقدس بود و تمامی امور زندگی را در تبعیت با احکام شریعت اسلام در آری تا به دین خود نگاهی تازه اندازی، دینی که تبار آن نه به نیکان مان بلکه به بیگانگان و مهاجمان میرسد. روی سخن با دین گریزان است. چه اگر دین گریزی به رهایی و آزادی و زایش انسان نیانجامد، چیزی نیست مگر بی تفاوتی.

این در حالی است که نمیتوان در برابر ساختار قدرت دست به مقاومت زد بدون آنکه روی در روی با دین قرار بگیری. ولی فقیه، شاه نیست که براندازی شود، ولی فقیه مظهر دین است. نمیتوان از براندازی نظام ولایت سخن راند و دین را کنار گذاشت. اما ما در عمل نظام موجود را یک نظام سیاسی بشمار میآوریم در حالیکه این نظام براساس احکام شریعت اسلامی بنیان گذارده شده است. رفتار و گفتار رهبران و کار گزاران نظام، همه تبلور دین اسلام است، دینی که با قدرت یکی ست و جدا ناشدنی از آن. تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت در برابر اراده الله و یا به این باور که الله یکی است و بجز او کسی دیگری نیست، اساسی ترین اصل دین اسلام است. یعنی که خواست الله اراده ای ست معطوف به قدرت، معطوف به سلطه و فرمانروایی.

بعضا از "اسلام سیاسی " سخن میرانند و یا آنرا محکوم میکنند، چنانکه گویی اسلام دیگری هم وجود دارد که سیاسی نیست و اراده الله معطوف به چیزی دیگری بجز قدرت است. درست است که الله خود را در آغاز کتاب خویش رحمان و رحیم میخواند اما به آن دلیل که او مالک بر دو جهان است، ارباب جهان حال است و آخرت، صاحب بهشت و دوزخ، و انسان، بنده و رعیت، مطیع و فرمانبر. وای اگر از راه مستقیم منحرف شوی و از حکم ولی الله سر باز زنی، تسلیم نشوی و اطاعت نکنی، آنگاه در آتش دوزخ نه یکبار بلکه تا ابد از خاکستر بر خیزی تا بار دیگر  بسوزی تا به خاکستر بنشینی. 

محمد در واقع پیامبری خود را با فراخوان تسلیم و اطاعت به اراده الله، اراده ای که خود تبلور آن بود، آغاز نمود.  محمد وقتی توانست مردم بادیه نشین عرب را وا دار به تسلیم و اطاعت به اراده الله کند که  شمشیر بدست گرفت و سرها را بر زمین فرو علتانید. آئینی که پیامبر اسلام با خود آورد چیزی نبود مگر آئین اسارت و بندگی. با خود قواعد و مقرراتی آورد که بر تمامی شئون زندکی انسان سلطه می افکند. باید و نباید ها را باید اطاعت کنی بدون چون چرا، حلال و حرام ، پاک و نجس را هم در تمام امور باید بکار گیری و مو به مو به اجرا دار آوری تا آخرت رستگار شوی، در غیر اینصورت، یعنی انحراف از راهی که الله نشان داده است، از "راه مستقیم " سزاوار تنبیه و مجازات است. تازیان نیز زمانیکه به ایران باستان هجوم آوردند، تنها چیزی که میخواستند تسلیم و اطاعت به اراده الله بود. که سلطه الله را شاه و مردم ایران بپذیرند. که ایمان  آوری که الله است آگاه  بر تمامی جزییات زندگی بشری. که او هست و بجز او کسی دیگری نیست. تازیان بیش از دویست سال خون ریختند و دست به کشتار و تخریب و ویرانی زدند تا توانستند کیش خود را بر ایرانیان تحمیل نموده و آنها را به تسلیم و اطاعت، وا دارند.

هم اکنون نیز بضرب شمشیر ولایت است که گردن نهاده ایم. از ترس لشگر قمه کش لباس شخصی ها، از ترس جاسوس ها و خبر چین ان بسیجی، از ترس گرفتاری در دست ماموران امنیتی و بازجویان اسلامی ، تنبیه و مجازات، زندان و شکنجه، تحمل حقارت و خواری است که وادار به تسلیم و اطاعت شده ایم. تازیان بومی منفذ ی برای تنفس بجا نگذارده اند. مقرارت شرع را بر رفتار و گفتمان جامعه حاکم ساخته. محلی برای جنبیدن بجا نگذارده اند.

 بنابراین، حفظ شرایط موجود، بر قراری نظام تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت نسبت به اراده ولی فقیه محور تمام سیاست های داخلی و خارجی اند. مهم نیست که بر سر ملت چه واقع شود. مهم نیست که ملت چه احساسی دارد و یا فکری میکند. حرف، حرف ولی فقیه است. چقدر هزینه؟ چقدر خسارت مهم نیست. حرف ولی فقیه بهر قیمتی: یا مرگ و یا غنی سازی. مگر مهم است که مردم احساس میکنند در جامعه شرعی همچون یک زندانی گرفتار نظارتها های تجاوز گرانه گارد های زندان اند؟ آنچه که دارای اهمیت  است آن است که خواست فقیه بر چه چیزی قرار گرفته است. مگر خواست ولی فقیه، مظهر دین، میتواند خواستی بجز خواست معطوف به قدرت باشد؟ با خیزش علیه باورها، ارزشها و ایمان ولی فقیه است که باید خیزش بر گیری. رفتار و گفتار ولی فقیه از دین است که ناشی میشود، با رجوع به کلام الله و رسول و امام او ست که توجیه میگردد. آیا میتوان بر علیه قدرت بر خیزی در حالیکه دین را درآغوش کشی؟

ولی فقیه یکبار در زمان اصلاحات تن به تعلیق غنی سازی هسته ای داده است، حد اقل در ظاهر. در دوران انقلابی گری احمدی نژاد به عهد و قرار داد ها با قدرت ها ی بزرگ پشت پا زد. غنی سازی هسته ای را از سر گرفت و با گسترش آن عمدا به تهدید و تحریک پرداخت و سیاست تشنج و تنش آفرینی را در پیش گرفت. حال که رژیم از بر قرار ی و تثبیت نظام تسلیم و اطاعت و بندگی و عبودیت، خاطر جمعی حاصل کرده است و نیاز به رهایی و آزادی را سرکوب و خاموش ساخته است، روش و تاکتیک خود را عوض کرده است. در هر حال آنچه در اینجا حائز اهمیت است، آن است که مهم نیست که مذاکره با قدرت های جهانی به کجا میرسد و روابط با آمریکا به کدام سوی، تیرگی و یا بهبود روی خواهد کرد، مهم آن است که تا زمانی که دین در رگ و پی ما ریشه دارد، چندان نمیتوان به بروز اشتیاق برای رهایی و آزادی امیدوار بود. چرا که تنها بیداری غریزه رهایی و آزادی ست که میتواند که نظام استبداد دین و قدرت را بر اندازد. این البته به بار ننشیند اگر به درون خود ننگریم و نگاهی تازه به باورهای دینی خود نیاندازیم. در چنین زمانی ست که حکومت دین خود را با خطر فرو پاشی روبرو خواهد دید و یا حد اقل با خوبی و خوشی دین از حکومت خلع میشود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
  fmonjem@gmail.com


۱۳۹۲ مهر ۲۶, جمعه


مرگ بر آمریکا:
رمز مقاومت مردم یا رمز بقای حکومت ارتجاع؟







چه خوب گفت خطبه خوان نمازهای جماعت جمعه، آیت الله، احمد خاتمی، یکی از کادرهای رهبری و تفسیر کننده اراده، رای، و نیت ولایت فقیه، که "مرگ بر آمریکا رمز مقاومت ملت ایران است." ظاهرا شعاری ست ساده و روشن، بی نیاز از توضیح و تحلیل. اما، اگر نیک بنگری، رابطه شعار «مرگ بر آمریکا» با «رمزمقاومت...» رابطه ای ست سوال برانگیز. مثلا، مقاومت در برابر چه؟ در برابر غرب و آمریکا؟ در برابری تحریمات اقتصادی؟ مقاومت در برابرمحروم گشتن در فروش تنها کالای با ارزش کشور و کسب درآمدی که حیاتی ست برای ملت؟ ناتوان گشتن در دست قویتر از انتقال پول با ابزار بانکی؟ مقاومت در برابر کاهش 70 درصدی بهای کار روزانه ملت که در ریال تبلور می یابد، گامی بزرگ  به عقب که در رشد منفی پنج درصدی بازتاب می یابد، آنهم برای کشوری با ثروتی هنگفت؟ مقاومت در برابر قوس صعودی هزینه زندگی، بیکاری و فقر روز افزون؟ مقاومت در برابر کشتار مردم سوریه بدست بشار اسد، جوجه دیکتاتور تاری؟ "رمز مقاومت " را باید "رمز بقا " خواند، بقای حکومت آیت الله ها و حجت الاسلامها. وگرنه مقاومت در برابر چه؟ چه چیزی تاکنون عاید ملت ایران شده است؟ شرم ضعف و ناتوانی وندانم کاری؟  آیا پسروی هم مقاومت است؟ دست آوردهای این مقاومت چیست؟ آیا میتواند چیز دیگری بجز استبداد مضاعف دین و قدرت برهبری دستگاه ولایت، باشد؟

آری، خاتمی خطبه خوان، درست میگوید مگر میتوان شعار «مرگ بر آمریکا» را باین سادگی بدست تعطیلی سپرد؟ از سر برکت این شعار بوده است که طلبه های حوزه های علمیه یکشبه از گدایی به شاهی رسیدند و اهرامهای قدرت را یکی پس از دیگری بدست آوردند و با شمشیر شریعت به قلع و قم مخالفین پرداختند. آنگاه چه سرها که بر زمین نیفکنند و چه خونها که نریختند. همین شعار بوده و هست که آیت الله ها و حجت اسلام ها را بر فراز منبر بوجد میآورد و خطبه خوانی ها را هر چه بیشتر آتشین میسازد.  هنوز سر از رکوع و سجود بر نداشته و اعتراف به تحقیر و خواری خویش را به پایان نرسانده که عبادتگران مبادرت به دادن شعار «مرگ بر آمریکا» میکنند، هم آهنگ و هم نوا در هارمونی تمام با یکدیگر که همراهی میشود با پرتاب مشتهای گره کرده در هوا.

دقیقا، کسی نمیداند که این عبادتگران چگونه به پای منبر خطبه خوانان حاکم کشانده میشوند. شکی نیست که رژیم در انتقال هواداران حرفه ای از شهری به شهر دیگر مهارت و تجربه خاصی دارد.  بعضا، آنها را "عبادتگران حرفه ای " میخوانند. با این وجود جمعیتی انبوه در مراسم نمازگزاری شرکت میکنند که بگونه ای در رسانه نشان داده میشوند گویی که این تمامی مردم ایران است که که مشت در هوا میکوبند و مرگ بر آمریکا را فریاد میزنند. آیت الله ها و حجت الاسلام ها با سیاسی نمودن عبادت و نمازگزاری و دینی ساختن مرگ بر امریکا در روزهای جمعه توانسته اند نزدیک به 35 سال بر سر زمین ایران حکومت کنند. مرگ بر آمریکا مشت آهنینی بوده است و هنوز هم، سکوت برانگیز و خاموشی زا. هیچ جنبده ای هرگز نمیتواند به این شعار نه بگوید. حتی وقتی حذف آن به امام امامها، امام خمینی نسبت داده میشود، چه غوغا ها که بر پا نشود. که ای ملت چه نشسته اید که خیانتکاران کشور و اسلام را به بیگانگان تسلیم کردند، بپا خیزید و کفن بر تن کنید.

از برکت شعار مرگ بر آمریکا بود  که رژیم دین، رژیمی از بیخ و بن واپسگرا و ارتجاعی و جزم اندیش را "انقلابی " جلوه میداد و امام خمینی را در ردیف رهبران انقلابی، همچون لنین، مینهاد. حال آنکه در واقع مرگ بر آمریکا، پوششی بود که در پس آن ارتجاع خود را پنهان میساخت. پس چه باک اگر ارتجاع بقدرت رسد و انقلاب برپا نماید. که ارتجاع رهبر شود و آزادی را  به دار مجازات بیاویزد. «مرگ بر آمریکا» چهره زشت ارتجاع، چهره ولایت را بزک میکرد و میکند همچون یک روسپی.. چه انقلابی که به پیش میرود تا بعقب، تا به گذشته های دور، بدوران رسالت و امامت بازگردد، انقلابی ست، زمان ستیز که روی به سیاهی دارد و تاریکی.

البته که شعار «مرگ بر آمریکا» بسیار فریبنده بود و تاثیری جادویی داشت، بگونه ای که رقبای کهنه کار و مبرز در کار سیاست ورزی، از جمله احزاب و سازمانها و گروهای ملی گرا و لیبرال دمکرات، بویژه نیروی چپ به رهبری حزب توده، را سخت بخود جلب نمود و اتحادی مظنون بین اربابان دین و مدعیان قدرت را امکان پذیر ساخت، اتحادی که به خفه ساختن نطفه رهایی و آزادی در جامعه انجامید. چه حقایقی تاریخی که در دل شعار مرگ بر آمریکا نخوابیده است: یکی شدن دین و قدرت، برقراری استبداد مضاعف، وحدت شمشیر و شریعت- آغاز تیره بختی ها و سیه روزی ها.

احمد خاتمی، امام جمعه موقت تهران، یکی از مشاغلی که در راس نظام ولایت اشغال کرده است، باید هم از تعطیلی شعار «مرگ بر آمریکا» نگران باشد. همچنانکه فرمانده کل سپاه پاسداران برای کسانی که قصد تعطیلی آنرا دارند خط و نشان میکشد، به قضاوت می نشیند و تهدید میکند.  یکی از دهان دین، حرف قدرت را میزند و دیکری از دهان قدرت، حرف دین را میزند.  چه شرایط موجود این شک و شبه را در حلقه رهبری نظام بوجود آورده است که شاید که شعار مرگ بر آمریک سودمندی خود را نه تنها از دست داده است بلکه خسارتی که ببار آورده و میآورد، سر انجام به ورشکستگی کامل نظام ولایت، فرو پاشی حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها منجر میشود. آیا آنها خیال دارند که نظام ولایت را از پسروی باز دارند؟ چه خیال باطلی؟ بدون مرگ بر آمریکا ساختار نظام ولایت درهم فرو ریزد، چنانکه گویی زنان حجاب را از سر بر گرفته اند و اوراق قران را بر سر نیزه کرده اند.

پس برخلاف ظاهر سیاسی اش، مرگ بر آمریکا را یک شعار دینی باید تلقی نمود. چون از دهان دین بیرون میآید، از دهان یک آیت الله که مظهر دین است. این شعار نمیتوانست ادامه یابد اکر مورد تایید و تصدیق دین قرار نمیگرفت. یعنی که اگر خواست مرگ یک کشور دیگر دارای قبح بود  و از نظر فقه و فقهای عللم و دانا، ناپسند بشمار میامد، قتوای حرامی آن بی درنگ صادر میشد. چه، فقیه عالم و دانا که به قله اجتهاد صعود نموده است به دوران رسالت و کتاب مقدس، قرآن بنگرند. آنجا ست که در می یابند که الله، خدای یکتا و یگانه بزرگترین و دردناکترین مرگ را برای کافران و مشرکین، برای شیطان زده ها خواسته است. یعنی که نفرت و خشونت و انتقامجویی از ارزشهای برجسته ی دین مبین اسلام اند. کافر و مشرک و منافق، یعنی آنانکه از یکتایی و یگانگی الله سر باز میزنند، نه تنها در این جهان باید نیست و نابود گردند بلکه تا ابد در آتش دوزخ خواهند سوخت. الله ای که رحمان رحیم است، منتقم و جبار هم هست، بیرحم هست، اگر نیست، دوزخ را برای چه منظوری مدیریت میکند. مگر بشر را از گرفتار شدن در شعله های ابدی دوزخ پیوسته هشدار نمیدهد. بنابراین، مرگ بر آمریکا دارای توجیه دینی و فقهی ست. مرگ بر آمریکا مثل مرگ بر کافر است  و مشرک و منافق، ضد خدا، شریعت الله، خدایی که بجز او هیچکس دیگری نیست، توجیهات سیاسی در مرحله دوم و سوم قرار دارد. ارزش احساسی شعار مرگ بر آمریکا غیر قابل تخمین است. بهمین دلیل سرکوب کننده است. چون مطلق است و چون و چرا ناپذیر.

بعبارت دیگر، «مرگ بر آمریکا» دارای منع دینی نیست بآن دلیل که اسلام با ابزار ترویج   "نفرت "  از کافران، جنگ بر علیه آنان و بدست آوردن غنائم جنگی سبب بهم پیوستگی مسلمانان میگردید. نفرت آفرینی اگرچه در طول تاریخ  ابزاری مفید در دست سیاست ورزان بکار رفته است، اما نفرت آفرینی و انتقامجویی، جهاد و شهادت در دین اسلام، شیوه و روش زندگی ست. بی دلیل نیست که با تعطیلی شعاررگ بر آمریکا هم آیت الله و حجت الاسلام، سر خصومت و ستیز دارد و هم سر لشگر و هم سردار. چه تعجب اگر آنرا مصیبت بار بخوانند. دستگاه ولایت هنوز بر این باور است که ادامه بکارگیری این شعار است که میتواند، اسلامیست های جنگنده، نماد انتقام جویی و خوانخواری رادر گوشه و کنار جهان بخود جلب نماید و در دل شیطان بزرگ هراس اندازد. این استراتژی زائیده عقل اجتهاد است در عرصه سیاست. بهمین دیلیل استراتژی ای ست از سر ضعف و نادانی. چرا که پندارد که رهنمون است بسوی جهانی ساختن اسلام برهبری فقهای ایرانی.

خسارت بار بودن شعامرگ بر آمریکا، تنه به سرکوب و نابودی نا هماهنگ و ناجور، دگر زیست و دگر اندیش، ملحد و خدا ناشناس  محدود نمیشود بلکه در عادی ساختن نفرت و خشونت در جامعه نقش اساسی بازی کرده است. 35 سال تکرار مرگ بر آمریکا تاثیر ویرانگر خود را بر جامعه گذارده است بآنگونه که ملت ایران هر روز به تماشای مراسمی میروند که در آن نفرت و خشونت در اوج خد به معرض نمایش گذارده میشود، به نظاره به دارآویختن انسان هایی بدون چهره، متهم به فساد بر روی زمین و محاربه با الله در ملا عام. این خشونت رسمی نه تنها سبب نگاه داشت خشونت در جامعه نشده است بلکه انرا صدها بار افزایش داده است.

آیا کنش گاردهای  ضد شورش وقتی باتوم را بیرحمانه بر جسم و جان معترض  فرود میآورد، میتواند از چیزی جز تنفرنسبت به ناهمگون و ناجور، برخیزد؟ بستر  خشونت، تنفر است. حکم شرع، بی حجاب و یا "بد حجاب " را سرزنش میکند، مورد لعن و نفرین قرار میدهد. او  را سزاوار هر گونه تحقیر و تنبیه و مجازات می بیند، چون ناهمگون و ناجور است. بهایی کیش را سزاور مرگ می پندارد. مرگ بر آمریکا مرگ بر بی حجابی  هم هست، مرگ بر هر چیزی که از مرزهای شریعت عبور میکند، مرگ بر هر بدعت و نو آوری و آشکار ساختن زیبائی ها هم هست، مرگ بر اندیشه ورزی و حقیقت جویی هم هست،  مرگ بر اندام زنان، مانتو های بدون دگمه و "ساپورت پوشان "  و شلوارهای لوله تفنگی پسر ها هم هست، مرگ بر آمریکا، مرگ  بر اینترنت و دیش های ماهواره ای هم هست. مرگ بر آمریکا، مرگ بر هرچیزی است شادی آور و طرب آنگیز. مرگ بر آمریکا، مرگ بر تنوع است و بر تکاثر، مرگ بر حقوق بشر است و بر دگر زیستی و دگر اندیشی و هر چیزی که انسانی ست.

اینجا ما از کنش های سخن میگوییم که از مرز شریعت عبور میکنند، بهمین دلیل مورد خشم و خشونت و نفرت دین و قدرت قرار میگیرد که در حمله به دیش های ماهوره ای بوسیله ماموران انتظامی، بازتاب می یابد. تصاویر نشان میدهند که ماموران انتظامی با چنان خشونتی به ویران ساختن دیش ها میپردازند، گویی که ناموس آنها را مورد تجاوز قرار داده اند. دستگاه انتظامی ولایت، بر آن تصور است که با ویران ساختن دیش های ماهواره ای، تحقیر زنان، پایمال نمودن حق و حقوق ابتدایی بشر، به آمریکا حمله کرده است، آمریکار را تحقیر کرده است. آمریکای ابر قدرت، قلدر جهان. تنها ابر قدرت و قلدری دیگری، همچون حکومت اسلامی برهبری فقیه است که میتواند، در برابر آمریکا قد برافرازد.

حال چگونه میتوان شعار مرگ بر آمریکا را به تعطیلی کشاند. بیچاره هاشمی رفستجانی همچون شیر پیری که یال و کوپالش را از دست داده است، سعی کرد که یکبار دیگر با نقل قولی از امام امامها،  آنچه را که نا مقدس است تقدس بخشد. اما کار او به تمسخر کشید. هر دهنی که به تعطیلی مرگ بر آمریکا گشوده ش شود باید کوبیده شود. چرا که نظام ولایت بر شعار مرگ بر آمریکا بنیان گذارده شده است، تعطیلی آن حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها را از درون فرو میپاشد. بنابراین شعار مرگ بر آمریکا نه از دهان مردم بلکه از دهان دین بیرون میآید، دینی که قدرت هم هست. این است که با چنگ و دندان از ادامه آن دفاع میکنند، اما پس از 35 سال گرایش مردم بسوی غرب و آمریکا نه تنها فروکش نکرده است بلکه افزایش هم یافته است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۲ مهر ۱۹, جمعه

ستیز با شیطان بزرگ
ستیز است با آزادی



35 سال ستیز و خصومت با غرب، بویژه آمریکا، بآن نقطه ای رسیده است که بازگشت از آن، شواهد نشان میدهد، اگر غیر ممکن نباشد، بسی  بسیار سخت و دشوار است و هرچه بیشتر غامض و پیچیده تر. حال که به زانو نشسته، رخ زرد و رنجور گردیده و بنیان ش تا بیخ و بن به لرزش درآمده است، حکومت ولایت، رفتار و گفتار مذبوحانه ای را آغاز کرده است که از آن نقطه باز گردد، بازگشتی که، بعنوان نمونه، در گفتمان «نرمش قهرمانانه،» «صلح» امام حسن و زمزمه "حدیث " حذف شعار «مرگ بر آمریکا» بازتاب مییابد،  و نیز تایید و تصدیق هالوکاست، تاریک ترین و شرم انگیز ترین جنایت ها در تاریخ بشری، پس از سالها انکار، و هم چنین مکالمه تلفنی حسن روحانی با اوباما، رئیس جمهور آمریکا.

اما، واقعیت این است که تا زمانیکه  در نظام ولایت گفتمان مصالحه و مذاکره کفر و گناه از سر وا داده گی بشمار میرود، هر گفتمان دیگری از جمله گفتمان «اعتدال،» ویا  گفتمان "بازگشت..." در برابر گفتمان ولایت چیزی نیست مگر کشک. گفتمان ولایت، مظهر دین، بیانگر اراده معطوف به قدرت است، نه معطوف به حفظ منافع ملت. ولی فقیه بیش از هر چیز به بقای حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها، فقهای بزرگ و مراجع تقلید می اندیشد چرا که در زیر نظارت مستقیم آنها  ست که نظم و انضباط حوزه ای- نظمی شبیه نظم پادگانی، میتواند بر جامعه حاکم گردد. از این آبشخور است که ستیز با آمریکا آبیاری میشود. چه اگر ولایت منافع ملت را در نظر داشت بجای آنکه با همسایه روسی با سابقه ای  درخشان در امداد رسانی به ارتجاعیون و توطئه تجزیه کشور، و نیز در خدا ستیزی ونماد مادی پرستی، دشمن دیرینه فقاهت، نرد عشق ببازد. و در 
کشور و بارگاه سرمایه داران کمونیست چین تن به دریوزگی دهد، باید ، با آمریکا عهد مودت می بست. تا کنون تمام خسارات سنگینی که به این کشور و مردم وارد شده است، تنها از سیاست آمریکا ستیزی بر میخیزد. چرا که نظام استبداد مضاعف ارزش هایی را مورد ستایش و تبلیغ و ترویج قرار میدهد که در تضاد و دشمنی است با ارزشهایی برخاسته از اراده آزاد انسان. بی دلیل نیست که حکومت ولایت با طیب خاطر به استعمار  حکومتهای چین و شوری تن میدهد، چون نظام های استبداد یکدیگر را بسیار خوب میفهمند. چرا که دارای اهدافی مشترک اند. حکومت محدودیت ها و ممنوعیت ها در تمام عرضه های زندگی نمیتواند با حکومتی که بر اساس حفظ اراده آزاد انسان که بشود و بنمایاند آنچه که هست و میتواند بشود، سازگاری ندارند و آب شان در یک جوی روان نمیشود.. تنش هسته ای را باید بازتابی از یک تنش عمیق و اساسی تر یافت: تنش دو فرهنگ که متقابلا یکدیگر را دفع مینمایند. در چنین صورتی آیا محلی هست برای خوش بینی؟

افزون بر این، نظام ولایت و یا نظام محدودیت ها و ممنوعیتها، نظامی استوار بر شریعت اسلامی، چندان هم به بهبود شرایط مادی مردم، رفاه و آسایش عمومی، اعتنایی ندارد. به تجربه نیز آموخته است که بهبود شرایط مادی لزوما به سکوت و آرامش و تحکیم نظام تسلیم و اطاعت- به اراده مطلق ولایت نمی انجامد، حتی ممکن است که  سبب ارتقا انتظارات و ضعف هنجارهای دینی و اخلاقی، را نیز فراهم آورد و بینایان نظام را به لرزه در بیاورد.. نظام ولایت، نگران فقر و عقب ماندگی نیست. زندگی امام علی است که الگوی ایده ال زندگی ست: لنگه کفشی را زیر سر گذاشتن و بر پوستین خفتن و با تکه نان خشکی زندگی کردن. حضرت ولایت و هم قطار ان ش را هیچ ابایی از بازگشت بدوران شبانی و عشیرتی نیست. البته که بر اساس این باور که دین و ایمان فائق خواهد آمد بر غریزه ها و خواهش های روحی و یا جسمانی. مردم با نیروی ایمان بر درد بیکاری و گرانی، محنت و تنگدستی پیروز میشوند. و باید بشوند. این اراده ولایت است. آیا میتوان در این نظام عاقلانه اندیشید و اندیشه را به آزادی بیان نمود که حقیقت را گوید: «نه به غنی سازی هسته، آری به برقراری رابط با آمریکا؟» دهان را اگر نبندی. دهانت را ببندند با مشت و لگد، با آزار و شکنجه در زندانها اوین. از این بابت خاطر جمعی داده اند به مردم، امنیتی که مردم ترجیح میدهند بر بی خانمانی و ویرانی و آواره شدن مردم سوریه و یا کشتار عراق و وضع در هم پاشیده مصر. بعضا شکر گزار هم هستند. اگر هیچی ندارند، اگر جز اطاعت چاره دیگری ندارند، امنیت و آسایش که دارند.

بعبارت دیگر نظام فقاهت به رهبری ولایت، نگران بحران اقتصادی که هر روز روی به وخامت میگذارد، نیست. البته که خشنود خواهد گردید اگر تحریمات اقتصادی را الغاء نمایند تا بتواند ثروت ملت را بباد بدهد. راه و روش "اسلام ناب محمدی : "جهاد " و "شهادت "است، کشتار و و خونریزی. جنگ و سلحشوری ست. تمامی فرمانده هان ردیف فوقانی نیروهای نظامی، بویژه سپاه پاسداران، همه تشنه شربت شهادت در راه رضایت الله هستند. آنها بارها اعلام کرده اند که شهادت را برترین سعادت برای بشر بشمار میآورند و پیوسته آماده اند تا با آغوش باز آنرا بپذیرند.

مهم نیست که در پس این ظاهر، شیفته قدرت و ثروت باشند. آنچه مهم است آن است که  ساختار نیروهای انتظامی و امنیتی بر اساس گفتمان جهاد و شهادت، سازمان یافته اند.  بی تردید رهنمود ولایت مبنی بر "نرمش قهرمانانه " فرمان ترک آرمان جهاد و شهادت نیست. نظام ولایت در حالیکه برای جهاد و شهادت، آماده میشود، میخواهد که جامعه جهانی، از آنجا که نظام ولایت سابقه درخشانی در صداقت و درستکاری دارد باور کند که غنی سازی هسته ای هیچ هدفی ندارد مگر بهره ور ی صلح آمیز. چه ننگی، اگر به آرمان های جهاد و شهادت پشت نمود و با شیطان بزرگ و جوجه شیطان ها عهد و قرار داد بست. آیا این چیزی بجز رسوایی هم هست؟ آیا نظر سنجی میتواند این رسوایی را پنهان نماید؟ آیا مردم نخواهند پرسید که چرا حالا پس از تحمل سالها خسارات جبران ناپذیر؟ ا البته که ولایت را باکی نیست. او بیش از نیمی از کشور را بدست سپاه پاسداران سپرده است که از تاجی که حضرت ولایت در زیر عمامه اش پنهان کرده است دفاع نمایند. حضرت ولایت نیروی پاسداران را بوجود نیاورده است که از منافع مردم دفاع کند. پس از کسب این ثروت باد آورده، قدرت نا محدود سپاه پاسداران، نمیتوانند چیزی بیش از سگ های زنجیری ولایت بشمار آیند.

 این بدان معنا ست که حضرت ولایت نمیتواند چندان نگران وخامت اوضاع اقتصادی باشد. نیروهای امنیتی تمام منافذ را مسدود ساخته است. تنفس را دشوار نموده است. از تکرار تجربه سوریه هم کوجکترین ابایی ندارند. همان ویرانی ها که سپاه پاسداران در سوریه ببار آورده اند، چندین برابر آنرا میتوانند در ایران بوجود آورند. در منظر ولایت، در ته دلش، چه بهتر که وضع اقتصادی حتی وخیم تر هم  بشود. هرچه وخیم تر و درد انگیز تر وضع مادی، چاره ای نیست مگر اطاعت و فرمانبرداری. چه، بهتر شدن وضع مادی ضرورتا دسترسی به منشا اطلاعات و ارتباطات رسانه ای  را نیز همراه با خود به ارمغان میاورد، ارمغانی که دشمن شماره یک ولایت بشمار میرود، ارمغانی خطرناک، چون روی به  رهایی از قید و بندها و شکستن تابوها  و مقدسات بازدارنده، دارد، و نیز روی به بارور شدن و شکوفایی استعدادها، تواناییها و خلاقیت ها،روی به آزادی دارد. همه اینها، در منظر فقاهت، ناپسند و پلید هستند و به «اباحی " گری میانجامد، به الحاد و ارتداد، به شکستن تمامی هنجارهای مقدس و اخلاقی. آنچه در راه ولایت نیست، ضد ولایت است.

برغم شرایط سخت اقتصادی و فقر روز افزون، نظام ولایت نگران پدیده " بد حجابی  " ست، نگران زلف افشان خانم ها و آشکار شدن  برجستگی های اندام آنها ست. دل وا پس جدایی جنسیت ها در جامعه و در دانشگاهها در وسایل نقلیه و امکان عمومی، چه در کوه و چه در دریا و چه در زمین. اختلاط جنسیت ها و تبعات منفی و فساد زای آن همه مظاهر تمدن غربی ست.  حضرت ولایت نگران جوانانی ست که در دامن نظام معنوی اسلام پرورش یافته اند، اما، سراسر آماده اند  که روزنه ای بیابد  و بر علیه آن سر بشور ش و نافرمانی بردارند. حضرت ولایت دلشوره موزیک طرب انگیز و شادی آور را دارد.، دلشوره بیداری مردم را از طریق اینترنت و رسانه های ماهواره ای. نظام ولایت از فیس بوک هراسناک است. از گوگول وحشت دارد. وای اگر مردم بیدار شوند. بی جهت نیست که نظام فقاهتی که مظهر آن حوزه های علمیه است، بیش از 300 سال نظام آموزشی کشور را در اختیار داشت و تا اواخر سالهای 40 ، نود درصد مردم بیسواد بودند. آنها مکتب خانه میساختند و قرائت قرآن به کودکان میآموختند. چون با انسان بیگانه و با آزادی غریبه بودند، انسان را همچون حیوان پرورش میدادند، مطیع و فرمانبر تا در بندگی و عبودیت اعتلا یابد. فقاهت زمانی نظام استعماری را در جامعه بنیان نهاد که استعماری غربی هنوز پا به عرصه وجود نگذارده بود.  این استعمار درونی بود که زمینه را برای استعمار خارجی، آماده ساخته بود.

 بعبارت دیگر، خطر از درون بر میخیزید و نه از بیرون. خطر را بیرونی کردن در شکل و شمایل غرب و آمریکا، دشمن تراشی ست در جهت فریب و ریاکاری. جنگ با شیطان بزرگ ، ابزار اصلی اسلامیزه کردن جامعه ایرانی، جامعه ی محدودیت ها، ممنوعیت ها، در دست آیت الله و حجت الاسلام ها ست.  باید اطمینان داشت که  آنها بخوبی میدانند که گاو شیر ده  ستیز با آمریکا هنوز میتواند شیر بدهد. البته که بخشی از فقاهت برهبری رفسنجانی و خاتمی و روحانی بر آنند که هنوز فرصت بازگشت از نقطه غیر قابل بازگشت، امکان پذیر است. که میتوان با جهان از در آشتی درآمد بدون آنکه غرور و عزت اسلامی را بخطر بیاندازیم. که روند گذشته تقابل، تنش و تشنج در ظاهر و زد و بست و مذاکره و تعامل در پشت درهای بسته هتلهای مجلل و در دالان های پر پیچ و خم دیپلماسی، کارآیی خود را از دست داده است.

اگر به  حکومت دین از منظر منطق دیالکتیک بنگریم، می بینیم که این نظام آبستن انسان است، انسانی که در ذاتش آزادی نهفته است، آبستن چیزی که  نظام بندگی و عبودیت را از درون نفی میکند. این است مانع اصلی برقراری روابط مسالمت آمیز با غرب، بویژه آمریکا. هراسناک  که رابطه دوستانه با آمریکاف زایش انسان را تسریع نماید. حضرت ولایت حق دارد که بترسد، چرا که تجربه تاریخ نشان میدهد که در نبرد بین انسان و خدا، سر انجام انسان برنده بوده است. آنگاه زنان حجاب اسارت و بندگی از سر برگیرند. اختلاط جنسیت ها و آزادی در آمیزش جنسی- تهدید کننده ترین خطرها، به هرج و مر ج میکشد. نه هنجاری میماند و نه اخلاقی. ارزشی نمی ماند مگر مادی پرستی و افزون طلبی، فسق و فساد هم جا را فرا میگیرد، چنانکه گویی، چون زنان حجاب بر سر دارند، جامعه اسلامی سراسر پاک و بری از جرم و جنایت، زورگیری و غارت های بزرگ، فساد و فحشا است. نظام ولایت میتواند تا ابد با شیطان بزرگ بجنگد، اما از گنداب محدودیت ها و آئین شریعت است که شیطان های ریز رشد و نمو میکنند و سر انجام، نظام ولایت را سرنگون میسازند.  

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۲ مهر ۱۲, جمعه


الله اکبر: دین یا سیاست؟




 واقعیت این است که بانگ الله اکبر، هراسی در دل رژیم ولایت نیندازد. چون نظام ولایت خود حافظ و نگهبان الله اکبر بوده است و عامل نهادین ساختن آن در شعور و آگاهی مردم. هیچ کس بهتر از آیت الله ها و حجت الاسلام ها، الله را نمیشناسند. آنها خوب میدانند که الله اکبر افسانه ای بیش نیست، مثل افسانه ی فرود آمدن جبرئیل از آسمانها و ایستادن بر فراز دو افق شرق و غرب و برگزیدن محمد و وادار نمودن او به قرائت (محمد امی بود). آیت الله ها، علما و فقها بخوبی آگاهند که الله، خدایی ست که محمد برای قدرت و اقتدار خود خلق کرده است. الله هرچه بزرگتر و عظیم تر، قهار تر و خشن تر، بهمان سان محمد. محمد، الله هی را اختراع کرده است که چیزی جز بندگی و عبودیت، تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت نخواهد. او الله را اکبر خواند که بتواند برای رضا و خشنودی اش شمشیر خود را بکار گیرد و سر مشرکان و کافران و منافقان، یعنی تمام آنانی که نسبت به توحید و نبوت شک و تردید بخود راه داده بودند، بر زمین افکنند.

فقها و علما نیز راه نبوت را قرنها به نیابت از امامت ادامه داده و سلطه ی الله اکبر را در زبان و فرهنگ و عادات و آداب و رسوم مردم گسترده اند. چه برای هر ضمه و فتحه ای که الله در کلام خود بکار برده است، قرنها است که تحقیق و تجسس کرده اند و دانش فقهی و کلامی را بوجود آورده اند. هرچه که اندیشیده اند و به نگارش در آورده اند محور ش اثبات و توجیه اکبر بودن الله بوده است. خویشتن را پیوسته در کلام الهی، قرآن، کتاب آسمانی الله، غرق  ساختند تا  خود  جلوه ی الله هی شوند که اکبر است. آنها الله اکبر را یکی از ساده ترین و مصطلح ترین واژه  ها در زندگی روز مره نمودند. ملت خو گرفته است که با بانگ الله اکبر برخیزد و بخسبد. اما هرگز نمی اندیشد که بانگ الله اکبر، اعترافی ست به اصغر بودن خویشتن. الله، اکبر است بآن دلیل که من اصغر هستم.. او بزرگ و عظیم است. من کوچک و حقیر. من و الله، نمیتوانیم با هم اکبر باشیم.

  تکرار الله اکبر بگونه ای روزمره، بویژه که  اگر از عبادت گران باشی، ضمن اینکه باور به اکبر بودن الله را نهادین میسازد، صغارت و حقارت را نیز در ناخود آگاه انسان تداوم می بخشد. اکبر بودن الله را مسلم فرض میکنیم و به  اصغر بودن انسان هرگز نمی اندیشیم. البته تنها با ایراد الله اکبر نیست که خود را صغیر و حقیر میسازیم بلکه در هر حرکت و عملی که در سوی الله بانجام میرسانیم، به  الله  عظمت و اقتدار می بخشیم و خود را تنزل میدهیم. پیشانی در استان ش می سائیم و در سجده های طولانی طلب عفو و مغفرت میکنیم. فاصله الله با بنده اش از زمین است تا آسمان. البته بسیاراند آنان که به حقارت و خواری خود مفتخراند. در نتیجه از این الله پرستان نمیتوان انتظار فهم و درک انسان را داشته باشیم. چرا که انسان در منظر اینان زمانی به کمال میرسد که بر قله رفیع عبودیت و بندگی نسبت به الله، صعود کرده باشد.
  
طبیعی ست که وقتی الله اکبر را بر زبان میرانیم،  نیاندیشیم که خدایی که به خود نسبت کمی میدهد و خود را اکبر وصف میکند، شان خود را به یک موجود زمینی تنزل داده است و نمیتواند انگیزه ای جز قدرت و اقتدار داشته باشد. زیرا که الله به بندگان خود فرمان میدهد که او  را فرمانروا و مالک و ارباب دو جهان هستی و نیستی توصیف کنند. هشدار دهد مکرر در کتاب قرآن خود که مبادا از انجام وظایفی که برای الله پرستان تعیین نموده است، از جمله حمد و ستایش روزانه،  غفلت نمایند. الله خود را اکبر نامیده است، که توانایی اندیشیدن و تعقل و خرد ورزیدن را از انسان سلب نموده و در زیر سلطه و سروری خود نگاه دارد. روشن است که باور به اکبر بودن الله، مستلزم اصغر بودن باورمند است. مسلم است که اگر خود را اصغر نکنی هرگز نمیتوانی الله را اکبر نمایی. آیا  آنکه، خون خود و خون دیگری را در راه اکبر بودن الله میریزند، اعترافی نیست به ناچیز بودن انسان در برابر الله؟ آیا میتوان گفت شهادت در راه تحصیل رضای الله، صعود به رفیع ترین قله عبودیت و بندگی نیست؟

جانشینان امامت، مجتهدین و فقها، الله را اکبر ساخته اند که مردم را اصغر و صغیر نگاه دارند. چرا که از صغارت مردم، هم دولت و هم روحانیت در طول تاریخ سود برده اند. هم اکنون که بر مسند قدرت قرار گرفته اند، حتی بیشتر به صغارت ملت نیازمندند. فریاد الله اکبر زمانی قابل قبول است که در اطاعت و تسلیم، در اعتراف به صغارت و حقارت، ادا شود، نه در نفی و مقاومت در برابر نظام ولایت. که در آن صورت اصغر، مشرک شود و منافق، آزادیخواه و دگر اندیش، مستحق عذاب و شکنجه و شایسته مرگ و نابودی، نه یکبار بلکه به تکرار تا بی نهایت. الله، اکبر است، چون انتقام الله با عذاب الیم همراه است و ابدی.    

بنابراین، رژیم دین، وقتی دهانی را که به الله اکبر گشوده است میکوبد، دهان اصغر را کوبیده است. دهان بنده ای را می کوبد که رعیت است و حق و حقوق انسانی خود را به الله تسلیم نموده است و پیوسته الله را اکبر خوانده است. مسلمان، عبد است و بنده. اسارت و بندگی هدیه الله است به مسلمان. ولی فقیه نیز که هم اکنون جلوه ی الله است، به انسان ها همچون بنده و رعیت مینگرد و برای آنها نیز حق و حقوقی هم قائل نمیشود.
    
شاید مردم در پناه تاریکی شب، مبادرت به فریاد الله اکبر میکنند بان علت که  فریاد الله اکبر در درون شان شهامت و شجاعت را در رو در رویی با خشم و خشونت، بیدار میکند. مشکل آنجا ست که همین احساسات را نیز میتواند در طرف مقابل که ابزار خشم و خشونت را در اختیار دارد فعال سازد که خود سبب شود که هرچه سخت تر و محکم تر بکوبد. یکی، الله اکبر را فریاد میزند که اعتراض و مقاومت کند چون محکوم است در برابر نیرویی خشن و بیرحم، نیروی ولایت. اما، دیگری الله اکبر را فریاد میزند بآن دلیل که وجود خود را با وجود الله در وحدت و یگانگی می بیند. بر آن تصور است که او همان گوید و همان کند که الله و رسولش، محمد روا داشته اند. که امروز او ست جانشین الله. یعنی او ست که فرمانروا و ارباب. صفت اکبر، بنابراین،  برازنده ی او ست.

حال سوال این است که چگونه میتوان با الله اکبر به جنگ الله هی رفت که اکبر است و شمشیر در کف دارد؟ آیا با الله اکبر میتوان به نبرد با نیست انگاری و صغارت و حقارت در درون رفت؟ تجربه به ما میگوید درست است که فریاد الله اکبر تخت شاهی را واژگون نمود، اما هرگز امکان ندارد که اریکه ی ولایت را فرو اندازد. زمانیکه سر پنج تن معصوم "محارب " بر سر دار میرفت، جلادان ولایت بودند که مستانه الله اکبر را فریاد میزدند. اما به گزارش سازمان حقوق بشر، «محارب،» فرزاد کمانگر مبادرت به توزیع شکلات های خود در میان دژخیمان الله میکند و همراه چهار هموطن خود که یکی از آنان شیر زنی نیز بنام شیرین الم هولی، بوده است سرودی میخوانند خطاب به رفقا و هموطنان. در چنین شرایطی آیا نباید به اکبر بودن الله شک و تردید نمود و آئین انسان اکبری را جانشین الله اکبری ساخت؟ نه از حق و حقوق الله که از حق و حقوق انسان دفاع کنیم؟ سر در راه آزادی و بزرگی انسان نهیم؟ چه ایرادی خواهد بود اگر دین انسان ستیز را رها سازیم و دین انسان اکبری را جانشین آن نماییم؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com