۱۳۹۱ دی ۲۴, یکشنبه

تاج شاهی برسر
خداوند خامنه ای


اگر بگوئیم در شرایط کنونی یاس و نومیدی بر روح و احساس ایرانی غلبه دارد، سخنی به گزاف نگفته ایم. چرا که اکثرا به تغییر و تحول اساسی و فروپاشی حکومت دین امیدوار نیستند. نمیگوییم رهایی. دانسته و یا نا دانسته به شرایط موجود تسلیم شده اند. پذیرفته اند اما نه بر حسب اراده آزاد، بلکه از سر اجبار و ناچاری.

  واقعیت نیز آنست  که حکومت، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، علما و فقهای حوزه وی و دانشگاهی برهبری ولایت، توانسته است بر تمام وجوه زندگی سلطه افکند. هم زندگی بیرونی و اجتماعی را تحت نظارت و کنترل گرفته است و هم  زندگی درونی و خصوصی را در زیر نظر دارد. هم اندیشه و گفتار آدمی را تفتیش میکند و هم کردار و رفتار او را مدیریت میکند. حرف از احکام حلال و حرام، حیض و طهارت نیست. بلکه حرف از فرمانروایی و فرمانبری است. فرمان مبنی برا اینکه چه، چگونه و کی باید باشی. بار بدوش بگیر و ناله کن اما مبادا که پشت خمیده را بر افرازی و دهان به سخن بگشایی. آزادی مطلقا، بدون چون چرا، اما در اطاعت و بندگی.  

هرچه هست از ثروت و منابع طبیعی و انسانی، علمی و صنعتی، مالی و مادی، نهاد های فرهنگی، رسانه های جمعی، رادیو و تلویزیون و مطبوعات همه را در کنترل و مالکیت تام و تمام خود دارد حضرت ولایت، فرمانروا، مالک و ارباب نهایی. هرچه هست زیر انگشتان او، یعنی که بواسطه بیت رهبری میگردد. دستگاههای امنیتی و جاسوسی و انتظامی حکومت ولایت، بسیار وسیع تر و گسترده تر است از آنچه نظام شاهی را حفظ و نگاهداری میکرد. حکومت دین خود را در لایه ای پس از لایه ای دیگر از عوامل و سازمانهای رسمی و غیر رسمی امنیتی پیچیده است. وسعت و عظمت بیت رهبری، رمز و رازی ست نا گشودنی.   ظاهرا نیز نظام از حمایت توده های مقلد  و پیروان فرمانبر با ایمان و مومن و معتقد بر خور دار است. درست است که در برابر سختگیری ها و خشم و خشونت حکومت دین، از آغازین ترین لحظات استقرار، بخشی از زنان و دانشجویان هرگز تن به تسلیم نداده و مشروعیت نظام را پیوسته به چالش کشیده اند. اما با این وجود نمیتوان از سازمانی مخالف که در خور جانشینی باشد و مردم بدان علنی و یا نهانی دل بسته باشند، یاد نمود. گویندگان و نه گویان، آفرینند گان و سازندگان، بهترین و شجاع ترین ها، قهرمانان ملت را در زندانها قتل عام کردند و هم اکنون تحت آزار و شکنجه، خاموش نمود و به  اسارت و بندگی در آورده اند.  ادامه درگیریهای درونی، حتی اگر به بگیر و ببند و تلفات هم بکشد، در تداوم نظام نقش سودمندی ایفا نموده است. چرا که این انتظار را بوجود آورده است که همین امروز و فردا ست که رقابت بر سر قدرت به شمشیر کشیدن بر روی یکدیگر رسد و حکومت از درون گسیخته و ویران شود. چه رویای خوشبو و مطبوعی؟ حال آنکه عدم یک نیروی منسجم با آرمانی مشترک برخوردار از پشتیبانی بخشی از جامعه سبب گردیده است که حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها تغییر ناپذیر جلوه گر گردد، گوئی که ولایت تا قیامت ادامه خواهد یافت. بگذریم که حکومت کنونی همان حکومتی نیست که مردم بر دوش خود گرفتند و بر اریکه قدرت نشاندند
 
نیست، اما، حقیقتی مگر حقیقت تغییر و دگرگونی، مگر شدن از چیزی به چیز دیگری. تاریخ شهادت دهد که آنچه روزی نیک و خیر بوده است و فضیلت، تبدیل شده است به شر و بدی و رذالت . هزاران سال شاهنشاهی پر جلال و شکوه بود و مایه افتخار ملت. اما بعد طاغوت شد و به زباله دان تاریخ پیوست. روزی مردم ایران سنی بودند و امام پرستان تقیه میکردند و در دخمه های تنگ و تاریک خود را پنهان می ساختند. امروز امام شیفتگی، راه رستگاری است و صراط مستقیم  بسوی الله، راه انبیا ست. روزی دین توی مساجد  بود و در حوزه های علمیه می زیست. مرحم روح بود و پناهگاه بی پناهان. امروز دین حکومت است و قهر و قدرت و خشم و خشونت. زمانی از دین خیر بر میخواست و نیکی، هم اکنون معشوقه ی قدرت است و بارگاه ظلم و ستم.

واقعیتی ست تاریخی که تغییر و تحول گاهی شدید است و ناگهانی، ظاهر میشود، همچون طوفان و زلزله  بدون آنکه انتظارش را داشتی باشی. میآید و همه چیز را درهم فرو میریزد. هست را نابود میکند و نیست را به هستی آورد. آنان که تحت دوران شاهی زیسته اند بخوبی میدانند که کمتر کسی بود که این اندیشه به مغزش خطور کند که نظام شاهی با آن دستگاه عریض و طویل امنیتی و نظامی، بر خور دار از حمایت قدرتهای جهانی، ظرف کمتر از شش ماه از هم فرو پاشد؟ آیا کسی میتوانست حدس بزند که حزبی که بدست لنین و استالین پایه گذاری شده بود و نیمه ای از جهان را تحت کنترل خود داشت، طی چند سال کوتاه بدون خونریزی و کشت و کشتار در هم فرو ریزد و اثری از امپراتوری اتحاد جماهیر شوری باقی نماند؟ آیا چائوسشکو را بخاطر دارید، رهبر پر قدرت کشور سوسیالیست رومانی. او در پیشگاه مردمی که به استقبال ش شتافته بودند، پا بگریز گذاشت. البته چیزی نگذشت که دستگیر شده و به جوخه اعدام سپرده شد. صدام حسین و حزب بعث روزی در عراق خدائی میکردند. بنگر که به چه سرنوشتی گرفتار شدند. بیشمارند، از این نوع تغییرات ظاهرا سریع و ناگهانی. تاریخ را تا کنون کسی از پیش نخوانده است. چه دیدی، شاید رسد روزی که نه عمامه ای به سر ماند و نه قبایی به تن. مجتهد و طلبه ناپدید شوند و به زیر زمین فرو روند و از آن گلدسته های خانه ارواح، مساجد "مقدس " بجای فرا خوان بسوی بندگی و عبودیت، آوای دلنشین رهایی و آزادی بکوش رسد.

با این وجود، چگونه میتوان حکومتی که برای گسترش و تداوم سلطه تام و تمام خود  بر سراسر زندگی  خصوصی و اجتماعی بر زور تیغ و تازیانه، خشم و خشونت، تکیه میکند، حکومتی پایدار، با ثبات و غیر قابل تغییر و دگرگونی خواند؟ حتی نمیتوان تعصب عمیق دینی و حمایت و پشتیبانی توده های فرمانبر و مقلد را شاخصی از مشروعیت و پایداری رژیم دانست. ممکن است ماهیت پو شالی بودن رژیم برای سالیان دراز پنهان بماند، همچنانکه در دوران شاهی ماند و یا در  جماهیر شوری و یا در رومانی و یا در عراق و نیکاراگوئه.  چرا که  واکنش توده های فرما نبری که در مراسم نماز جمعه،  یا در برپائی جشنهای انقلاب و یا در استقبال از خداوند خامنه ای و رئیس جمهور، ظاهر میشوند همیشه قابل پیش بینی نیست. درست است که ممکن است آنها را توده هائی دانست که حکومت خریداری میکند و بخشا آنان را از مناطق مختلف کشور با اتوبوس و مینی بوس به محل موعود انتقال میدهند. ولی این توده همان توده هائی هستند که روزانه با فقر و محنت و حقارت و خواری دست به گریبانند. حتی توده های متوسط لا حوالی هم که در این جشن و سرور ها و خوش آمد گویی ها هورا میکشند و پرچم و پلا کادر بدست میگیرند و یا زنانی که خود را سرتاسر در چادر سیاه پیچانده و در پیشا پیش مردان حرکت میکنند و ترس و وحشت در دل آفرینند. بگذریم که در این نوع سازماندهی ها نیز تغییراتی بوجود آمده است. همچنانکه اخیرا در میان سیه پوشان، زنانی با رو سری های قیطانی، موهای افشان و رخ های پالایش یافته و رنگین، دیده میشوند. شعار های مراسم نماز جمعه، بطور روز افزونی نامنظم و تهی از انسجام بگوش میرسند. کمتر کسی میداند که در درون آنها چه میگذرد و تا چه حدی تاب تحمل رنج فقر و درماندگی را دارند. فرزندان همین توده های فرمانبر حمایت گر نظام هستند که سربار خانواده های خود هستند و برای امرار معاش یا تن بخود فروشی دهند و یا برای گریز از زندگی محنت بار و حقارت انگیز، دست به جنایت و زورگیری  زده و یا به مواد مخدر پناه میبرند. نیز به دشواری میتوان حمایت مداحان و سینه زنان و زنجیر زنان سینه چاک و کفن پوشان جان نثار، از بسیجی گرفته تا پاسدار را مسلم فرض نمود. زمانیکه طوفان وزیدن میگیرد، اینان همه ناپدید شوند. آتش سرخ و سوزان از زیر خاکستر سرد و خاموش به بیرون جهد، همه هرچه سخت است ذوب شده  و به دودی تبدیل گردد. هم چنانکه نظام شاهنشاهی به اضمحلال نزدیک میشد، شاه پرستان همه یکی  پس از دیگری همچون قطره ای آب بزمین فرو رفتند. آنگاه انوع و اقسام گروه ها سازمانها و احزاب سیاسی و دینی از اعماق زمین جوشیدن گرفتند و پا بعرصه وجود گذاردند. اما  چیزی بطول نیانجامید که حوزه نشینان  برهبری آیت الله ها و حجت الاسلام ها و در راس آنها، امام خمینی، از حوزه های علمیه خروج یافتند و تمام رقبای خود را از میدان به بیرون راندند.

هستند افراد بسیاری که از سلامت کامل جسمانی برخوردارند و سرشار از شور زندگی اند. غافل از آنکه سلولهای سرطانی در وجود شان در حال رشد و گسترش بوده است بدون اینکه خود و یا حتی دکتر به وجود این سلول کشنده  که در درون بافتها بدن زندگی میکرده است، پی ببرد. اما وقتی به رشد ناگهانی و سریع آن آگاه میشوند که دیگر کار از کار گذشته است و جلوی گسترش و توسعه غده ی سرطانی را نمیتوان گرفت. آنگاه مریض متوجه میشود که در نبرد با مرگ او ست که مغلوب خواهد گردید.

منظم (البته نه چندان منظم) ارگان های درونی و سازمانهای بیرونی، غده های حکومت دین نیز علیرغم ظاهر سالم و تندرستی که دارا می باشد و چرخش سرطانی در بافت ها بدن ش در حال رشد و نمو است و خود از آن آگاه نیست. آن غده های سرطانی را حتی ممکن است ماشینها ام آر آی هم نادیده بگیرند. آنچه در این جا دارای اهمیت است، این است که غده های سرطانی تنها در ارگانهای قدرت نیست که در حال رشد هستند، بلکه بمراتب اولی در ارگانهای و اعضای مختلف دین است که در حال رشد و توسعه میباشند. چرا که این دین است که حاکم است. درست است که بسیاری از آیت الله ها و حجت الا سلام ها هنوز منبر وعظ و درس و خطابه را ترک نگفته اند و دامن کبریایی زهد و تقدس شان به ریا و حیله سیاست آلوده نشده است، ولی آنها را میتوان با سپهبد های دوران شاه مقایسه نمود که پس از شاه پر قدر ترین مقامها را در اشغال خود داشتند. تاج نامرئی شاهنشاهی بر سر ولایت فقیه امروز مرئی شده است. کیست نداند که او ست فرمانروای نهائی، شاه شاهان، خداوند روی زمین، جلوه الله. به فرمان او ست که همه چیز به گردش در آید و یا از چرخش باز ایستد. زمانیکه خداوند خود فریب شیطان را خورد و بر بارگاه قدرت جلوس یابد، بنیان دین را از بیخ بن به لرزه در آورد.

 افسانه های رسالت و امامت و اسطوره های جهاد و شهادت امروز موضوع شوخی و مزاح عمومی ست. زبان و گفتار و سخن اسطوره سازی از انحصار دینداران حرفه ای خارج شده است. امروز به دشواری میتوان سره را از نا سره تشخیص داد و گفت کدام یک از مجالس عزا داری و نوحه خوانی جدی هستند و کدامیک شوخی. کافی است که نیم نگاهی هم به وبلاگ های دینی بیندازید. کدامیک را باید جدی گرفت نیازمند تخصصی است که رفته، رفته کسب خواهد گردید. اما چرا راه دور برویم آقای، سید محمود حسینی دولت آبادی مخبر و عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی به این حقیقت اعتراف میکند که: مداحان و سخنرانان به خرافات دامن می زنند. وی در ادامه سخنانش خاطر نشان می سازد که:

اشعاری که مداحان استفاده می‌کنند باید دارای محتوا باشد. در سخنرانی‌ها باید دقت شود روایات یقینی ذکر شود. سخنرانان باید مواردی را پیگیری کنند که اهداف سیدالشهدا(ع) را آشکار سازد.

بزبان دیگر محتوای مداحی همان نیست که مورد تایید حجت الاسلام باشد. او منظور خود را نه از روایات یقینی روشن میسازد و نه از اهداف سید الشهدا. پس اگر مداحان در باره این موضوعها مداحی نمیکنند در باره چیست که داستانسرائی میکنند؟ آیا نباید از همین مداحان هراس داشت؟ مگر این مداحان نیستند که احساسات و عواطف مردم را بجوش میآورند و آنها را وادار بخود زنی میکنند. آیا همین مداحان نیستند که میتوانند روزی مردم را بشورش بکشانند؟

همچنین آقای سيد جلال يحيي‌زاده نماینده مجلس شورای اسلامی در گفتگو با «فردا»، در خصوص عزاداری های ماه محرم اظهار میدارد که: عزاداری های محرم تحریف شده . وی نیز خاطر نشان ساخت که:

 باید معرفت دینی مردم را بالا ببریم. مسئولین باید در سخنرانی‌های خود، حکیمانه سخن بگویند. با توجه به آموزه‌های دینی صحبت کنند. آنچه که بوی ظاهرگرایی و خرافات دارد بر زبان نیاورند. در این صورت عزاداری‌ها خدشه‌دار نخواهد شد.

تعبیر و تفسیر این سخنان چیست؟ که دین سالم و تندرست است  که دچار هیچگونه مرضی نیست؟ سی سال از حکومت دین میگذرد، آیت الله ها و حجت الاسلام های زمامدار دهان باعتراض گشوده اند و مداحان را مسئول توسعه و ترویج خرافات اعلام میکنند و یا ادعا میکنند که عزا داری های محرم تحریف شده اند. که از کیفیت افسانه ها و اسطوره های دینی کاسته شده است.

بعبارت دیگر، این شکایات و اعتراضات که فقط نمونه ای از آنها این جا نقل شده است، تنها میتواند بیانگر رشد و توسعه آن غده های سرطانی باشد در ارگانهای مریض، علیرغم چهره سالم و بدنه ای تندرست. رمز این ظاهر فریبنده در اتحاد دین و قدرت نهفته است. چرا که این بنیان قدرت نیست که باید به سستی گراید بلکه این بنیان دین است که باید بسوی انقراض روی نهد. و آن زمانی ست که دینی نو  بر ویرانه های دین کهنه بنا گردد. یا مداحان را باید از مداحی دین انصراف داد و مداح انسان پرستی و ازادیخواهی از آنان ساخت و از اینطریق دین اسلام و یا دین افسانه و اسطوره را منقرض و دینی نوینی را بجای آن نشاند، دینی استوار بر اصل استقلال فردی و خود گردانی و  یا آنها که از الله برگشته اند و به انسان روی آورده اند، مداح رهایی و آزادیخواهی شوند.

حتی کار بدانجا کشیده شده است که خداوند خامنه ای اغلب برای تحریک و تجهیز توده های خریداری شده از واژه ملی استفاده میکند و به اعتماد به نفس ملی رجوع نموده و با تردستی واژه ملی را جانشین واژه اسلامی مینماید. روشن است که آنزمان که غیرت اسلامی شیفتگان دین را  تحریک و جنب و جوش ذر میآورد  گذشته است. این در حالی ست که حکومت دین، ملی گرایان را سالهاست که لعنت و نفرین میکنند و آنها را بزندان می افکنند. آیا میتوان این جا بچایی واژه اسلامی با ملی و گاهی نیز با ایرانی را دالی بر این واقعیت دانست که سکه دین رو به سیاهی نهاده است؟ بدون تردید. ولی باین واقعیت نیز باید اعتراف نمود که راه بسیار طولانی ست، بویژه زمانیکه بنیان قدرت است که هدف براندازی ست نه بنیان دین. در حالیکه باید در اندیشه ی ویرانی دومی بود تا اولی را مهار ساخت.

اما غده های سرطانی تنها در ارگانهای دین نیست که در حال رشد است. تورم و گرانی روز افزون، بیکاری و کمبود مسکن، فرار سرمایه ها، بازار پر تلاطم ارز و طلا و سقوط آزاد پولی ملی، وابستگی روز افزون به درآمدهای حاصل از نفتی که در بازار جهانی خریداری نمی یابد، تحریمات اقتصادی و افزایش فقرو محنت و اعتیاد و روسپیگری میان جوانان و بحران در روابط خارجی را باید همه  از عوارض رشد و توسعه غدد سرطانی در بدنه حکومت دین دانست.

اما همچنانکه کمی بیش از این اشاره شد غده های سرطانی ممکن است در ارگانها سالها برشد و نمو خود ادامه دهند. اگر چه این امکان نیز وجود دارد که رشد آن غدد را با تزریق داروهای شیمیائی به مریض تا حدی متوقف و یا حتی با حرکتی خصمانه تر چاقوی جراحی را بکار گرفت و غده را برید و بیرون کشید. اما هیچ تضمینی  وجود ندارد که غده های کشنده رشد و نمو خود را باز از سر نگیرند.

به دیگر زبان، علیرغم سلطه تاریکی، جای امیدواری بسیار است. اما این بدان معنا نیست که دست بروی دست بگذاریم تا غده های سرطان نظام ستمگر و ظالم را ار پا در آورد. نقد و بر رسی دین و قدرت ابزاری ست موثر در بر انداختن تاریکی و فراهم آوردن شرایط لازم برای کفن و دفن مریض. بعضا پند و اندرز دهند که نباید دچار تند روی شد، نمیتوان باورها و اعتقادات مردم را بباد انتقاد گرفت. حاصل آن چیزی جز جدائی از مردم نیست. مردم از دین خود دست بر ندارند. در پاسخ لازم است که یاد آوری نمود که پس از حمله اسلام چهار صد سال بطول انجامید که مردم باسلام خو گیرند. وانگهی ایرانیان سنی مگر شیعه نشدند.؟ اما ایرانیان امروز در زمانی دیگری زندگی میکنند. وسایل ارتباطی و اطلاع رسانی هر  راز و رمزی را آشکار ، هر خفته ای را بیدار و هر نامرئی را مرئی میسازد،  از جمله تاج شاهی را بر سر خداوند خامنه ای.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ دی ۱۶, شنبه

دین و یا قدرت،
کدامیک دشمن ملت ایران است ؟

 در دوران شاهی، دورانی که تجدد و دیکتاتوری در هم آمیخته بود، اگر اجناس گران میشدند و یا کمیاب، اگر  بیکاری افزایش می یافت، اگر قیمت نان و یا ایاب و ذهاب بالا میرفت، یعنی که اگر فقر و بدبختی و عقب ماندگی وجود داشت، همه را از ریز تا درشت، به پای شاه مینوشتند. آن واعظی به منزلت و اعتبار و به نام و نشانی و مال و منالی میرسید که با ایماء و اشاره به نفی و شکوه از شاه و نظامی که رهبری میکرد، سخنی چند میراند و از دعا به جان شاه و خانواده اش اجتناب میورزید. دیگر منتقدان نظام شاهی، طیفی طولانی از دانشگاه و دانشجویان و روشنفکران، بازاری و کاسب کار، گرفته تا احزاب و سازمانهای سیاسی از چپ تا راست نیز دستگاه شاهی را مسئول همه گونه استعمار و استثمار و خفقان سیاسی میدانستند. بعبارت دیگر، مخالفین و منتقدین سیاسی و دینی و  و نیز ملت، دشمن را شناسایی نموده بودند. درست. شاه دشمن ملت بشمار میرفت. هواداران و علاقمندان شاه، اگر موجودیت داشتند، خاموش بودند. شاه پرستی "عیب " بود، منع میشد. حال سوال این است که آیا دشمن خود را ملت شناسایی کرده است؟ ملت چه کسی را مسئول تیره بختی و سیه روزی خود میداند؟ دین و یا قدرت. ولایت و یا جمهوریت، هر دو با هم و یا آنچه آنها باهم مشترکاً بدان باور دارند؟ نگاهی سریع به گذشته بما میآموزد که زمانی نظام شاهی فرو ریخت که مردم مشترکاً دشمن خود را شناسائی نمودند.

در دوران شاهی، روحانیون اوضاع حاکم بر کشور را تیره و تار تفسیر میکردند، حتی در دورانی که روحانیت و شاه ظاهرا باهم اختلافی نداشتند و احترام متقابل بر قرار بود و گفتگوها و مذاکرات از زیر انجام میشد، بعضی از روحانیون همچنان از دستگاهی شاهی به تلخی یاد میکردند. بعضی وقتها رژیم شاه آماده بود که باج هم بدهد به روحانیون و میداد. ضارب احمد کسروی، تاریخ نگار و آغاز گر نقد کیش شیعی، را پس از چند روز از حبس آزاد ساختند. معروف است که شاه  به پند و اندرز آیت الله طباطبائی، رسما پیشوای شیعیان جهان، گوش فرا داد و برنامه اصلاحات ارضی را به بعد از مرگ وی موکول نمود.

پس از در گذشت، مرجع تقلید شیعیان جهان، نماد تقدس و رحمت الهی، آیت الله خمینی بر فراز منبر مقدس، شاه را علنا مورد سرزنش و نکوهش قرار داد  و با الفاظی تحقیر آمیز، وی را وطن فروش خواند و به مخالفت با برنامه اصلاح گری  شاه مبنی  بر تقسیم زمین میان دهقانان، آزادی زنان و اهدای حق گزینش و گسیل داشتن آموزگار ان سپاهی، در سطح روستا ها تا چشم فرزندان رعیت های سابق را به جهان باز نمایند و به آنها سواد بیاموزند و نیز سهیم نمودن کارگران در سود کارخانه ها، برنامه ای مترقی بر روی کاغذ از هر دیدگاهی که بنگری. پرخاش های روحانیت به قیام 15 خرداد به رهبری لومپن ها، باج بگیر ان و لات و لوت ها که خود را مرید روحانیت میدانستند، منجر گردید.

دوران خاموشی پس از کوتاه مدتی بسر آمد. روحانیون هشدار میدادند که جامعه بسوی فساد و تباهی و بی بند و باری به پیش میرود و عامل آن نیز شاه ست. شاه را متهم به وطن فروشی و عامل استعمار آمریکا و انگلیس میخواندند، مضاف بر این تحت رهبری شاه، میگفتند که مادی گرایی بیداد میکند.بازاریان نیز از شاه دلخوشی نداشتند. آنها در نفی دستگاه شاهی، وجوه هنگفت خود را به مراجع تقلید مخالف می پرداختند و با ثروت خود مدرسه و مکتب از جمله مدرسه معروف حقانی، را در حوزه های علمی تاسیس میکردند تا پیامبرانی نو برای هدایت جهان پرورش دهند.  نقد روشنفکری و چپ گرایان از رژیم شاه به لحاظ سیاسی هم سویی داشت با نقد روحانیت، بهمین دلیل بطور تاکتیکی و تحت مرجعیت خمینی، نفی و نفرت از مادی گرایان معوق ماند- تقیه. دیدیم که روحانیت چگونه بعدا شمشیر را بر گردن شان فرو آورد

چپ گرایان نیز از آغاز خواهان براندازی شاه بودند بآن دلیل که جامعه را بسوی سرمایه داری و امیال سود جویانه امپریالیسم جهانی به پیش میراند. پس از پایان دوران تقیه، دورانی که حلقه ی رهبری حکومت اسلامی در مدرسه حقانی به تحصیل "علم " پیامبری اشتغال داشتند؛ در همان زمان که روحانیت بر فراز منبر گستاخانه تخم نفرت و تعصب را می کاشتند و به تحریک و تهییج ملت می پرداختند؛  روشنفکران و چپ گرایان در زیر زمین میزیستند و صدا شان بگوش کسی نمی رسید. در اینجا قصد آن نیست که به چگونگی روابط روحانیت و روشنفکران و یا چپ گرایان و دیگر گروه ها و سازمان ها با شاه و یا با یکدیگر بپردازیم. غرض آن است که بگوییم درست و یا نا درست، هرچه تیره روزی بود و هرچه سیاهی و عقب ماندگی، به  یک شخص بر راس دستگاه شاهی نسبت داده میشد. آنکه در زیر میزیست اگر ببالا مینگریست، میتوانست، نماد استبداد و سرکوبگری، ظلم و ستمگری، شاه را مشاهده کند، گو اینکه شاه خود معمار چنین ساختار شکننده ی سیاسی بود. شاه بجای اینکه شاهی کند و در خدمت به مردم به شاهی برسد، دوست داشت مقبولیت و محبوبیت بدست آورد با تن زدن به تنه ی شاهان دوران باستان. تاج برسر خود نهاد و 2500 سال شاهنشاهی را جشن گرفت. که انزجار و و نفرت روحانیت را هرچه بیشتر بر می انگیخت، انزجار و نفرتی که به ملت از جایگاهی مقدس، ار فراز منبر به ملت منتقل میگردید.

روی هم رفته بیش از 37 سال بطول انجامید تا این انزجار و نفرت مشترک به بار بنشیند و نظام شاهی در هم فرو ریزد. اما هم اکنون نزدیک به چهار دهه از حکومت اسلامی میگذرد. در این دوران ما شاهد بر وقایع هولناکی بوده ایم که هرگز در زمان شاه رخ نداده است. خونین ترین روزی که به دستگاه شاهی نسبت میدهند، 17 شهریور 1357 است که در باره آن بسیار مبالغه شده است، بدون آنکه از اهمیت آن کشتار بکاهیم، بنا بر اطلاعات رسمی، رقمی مثل 120 تا 150 ذکر شده است. اما هرچه که بوده است آن واقعه ی غم انگیز، حتی اگر خونین تر از آنهم روزگاری بوده است در دوران شاهی، هیچیک با کشتار ی که بدست دستگاه حکومت اسلامی انجام گرفته است، قابل قیاس نیست..  شمشیر به دست روحانیت که افتاد چه سرها که بر زمین نغلتید، چه خونها که در غرب و جنوب و شمال، ریخته نشد. چه جوانان خوش باوری که به امید ورود در بهشت و زندگی ابدی در کنار حوریان بهشتی، در میدان مین گذاری جان شیرین را در کف نهادند و نیستی را بر هستی ترجیح دادند. حکومت فقیه هشت سال جنگ را ادامه داد برای هدفی پوچ و واهی: کفر و باطل، گفتمانی بجا مانده از دوران طفولیت بشر، جنگی که در طی آن بیش از نیم میلیون جوان جان خود را از دست دادند. امام خمینی، بدون کوچکترین احساس مسئولیتی میگفت جان فدای اسلام عزیز. او آماده بود که ملت را فدای اسلام نماید و دست به فجیع ترین جنایت بزنند. وقتی عرصه بر ا امام خمینی، امام معصوم و مظلوم، تنگ گردید فرمان قتل عام انقلابیون جوانی که دوران محکومیت خود را می گذراندند صادر نمود، جنایتی بس عظیم تر از کشتار "توابین: " اعدام پس از اعتراف به خیانت و توطئه علیه نظام در آغاز انقلاب و سرکوب "منافقین. "

بزودی روشن شد که حکومت آیت الله ها و حجت الاسلامها، علما و فقها، نهاد فقاهت برهبری ولایت فقیه چیزی نخواهد مگر تسلیم و اطاعت مطلق. حال براین جنایت ها باید برقراری نظم و انضباط شریعت و یا قواعد و مقرارت پادگانی را نیز افزود. باین معنا که یا همرنگ جماعت شوی و به همه ی محدودیت ها، از جمله محرومیت از حق برگزیدن، حق اساسی، تن دهی و بپذیری قواعد مقرارت شریعت را نه دلبخواهی و بر اساس اراده ی آزاد بلکه تحت شمشیر شریعت. مسلم است که بر شمردن زیان و خسران جبران ناپذیری که حکومت دین بر کشور ایران وارد ساخته است، هرگز در این مختصر نگنجد. همین بس که بگوییم، کیست که نداند که علما و فقها از گدائی به شاهی رسیده اند. فقیه ریاضت کش و بی اعتنا به زرق و برق دنیای مادی، هم اکنون در ثروت غرق گردیده است. اخیرا گذاردن وثیقه ده میلیارد تومنی هاشمی رفسنجانی برای آزادی موقت فرزندش، مثل توپ منفجر شد. مطمئنا این ملک ده میلیاردی که در دزا شیپ قرار دارد، شاید چندان هم بزرگ نباشد در برابر ثروت هنگفتی که هاشمی رفسنجانی در دوران حاکمیت دین، انباشته است. تنها هاشمی رفسنجانی نیست که از سرمایه داران بزرگ نظام است. همردیفان او مثل جوجه مجتهدانی همچون تف لیس معروف ولایت، حجت الاسلام حمید رسائی، نماینده مجلس، دیر زمانی ست که دارای یک پرونده ی غارتگری ست به مبلغ 8 میلیارد تومن، رقمی کوچک در برابر غارتگری های عظیم و غول پیکر سر دمدار ان نظام ولایت. بیچاره شاه. بیچاره هویدای چاپلوس.

 این بدان معناست که حکومت اسلام ماهیت خود را بظهور رسانده است. خشونت و کین خواهی، غارت و چپاول برخاسته از خبث و حرص و اراده ی معطوف به یکتایی و یگانگی الله، کنشی ست پسندیده. همچنانکه پیامبر اسلام، خود حرفه پیامبری را به فرمان الله با راهزنی بدر آغاز نمود. از آن پس الله یک چهارم از آنچه در جهاد به غارت میرفت و یا آنچه که در کتاب قرآن "غنیمت " خوانده میشود به رسول خود اختصاص داد. معروف است که کشنده  رستم فرخزاد، سردار ایرانی که در قادسیه از لشگر اسلام شکست خورد، خود و زره او را که به غنیمت با او رسیده بود به بیش از 60 هزار درهم بفروش میرساند. 

هم اکنون بر فراز منبر دین، آیت الله ها و حجت الاسلامها، علما و فقها در حالیکه مردم را بسوی پرهیز از مصرف و زیاده خواهی و کاخ نشینی فرا میخواند و مردم را به بریدن از این دنیا مادی و زودگذر و نفی خواهش و تمنای تن، تشویق میکنند، اما خود در ثروت غرق گردیده و برای حفظ دین بر مسند قدرت هر خونی را بر زمین میریزند. ریاضت کشی و نفی تن و در آغوش کشیدن نیست کجا، تاج و تخت شاهی کجا.

اگر آنچه آمد واقعیت دارد آنگاه این سوال مطرح میشود که  آیا به راستی میدانیم که دشمن ما کیست؟ کدامیک مسئول تیره روزی و سیه بختی ماست، دین و یا قدرت؟ اشتباه است که ولایت را نماد قدرت خواند. چرا که ولایت نماد دینی ست که قدرت در ذاتش نهفته است. خامنه ای بواسطه ی دین است که بر مسند قدرت نشسته است. بواسطه ی دین است که ماورا قانون قرار دارد و حرف آخر را میزند. حجت الاسلام مصلحی که مدیریت وزارت اطلاعات را بعهده دارد، در حوزه ها به تحصیل "علم جاسوسی نپرداخته است. او بواسطه ی اجتهاد است که واجد شرایط ریاست یک سازمان عریض و طویل خبر چینی را بدست گرفته است. مگر میشود بشر مرتکب عملی شود و الله از آن آگاه نباشد. علما و فقها از کتاب قرآن ، درس جاسوسی هم بیرون میکشند.

رئیس جمهور، آقای احمدی نژاد، برگزیده ی ولایت که در انتخابات به تایید و تصدیق مردم میرسد، بواسطه دین است که زیر بار قانون ولایت فقیه نمیرود و پشیزی برای مجلس قانون گزاری قائل نیست. بواسطه دین است که سهم بسزائی از "مکر " و حیله برده است. او درس اجتهاد را با درس دنیا آمیخته است. او با آن کسی در ارتباط است که دنیا را مدیریت میکند. این ارتباط با امام عج است که او را جسور و گستاخ و گردن کش ساخته  و به یک جوجه دیکتاتور تمام عیار تبدیل نموده است. نه اینکه مجیز ولایت را نگوید و یا از اطاعت سر پیچی کند، هرگز. احمدی نژاد اما اول به فرمان امام است. کند هر چه امام گوید. نه امام غایب، امامی که مردم چشم دیدن آنرا ندارند بلکه امامی که حضور دارد، امامی که احمدی نژاد می بیند و در ضیافت های رسمی در کنار خود می نشاند. او ملتزم به ولایت است چون خواست امام است، خواست کسی که جهان را مدیریت میکند. هیچ رفتار و گفتاری نیست که از احمدی نژاد سر بزند که بوی دین از آن به مشام نرسد. امثال احمدی نژاد بسیاراند و هم اکنون ساختار قدرت را به اشغال خود در آورده اند. بعضا، مجتهدین حاکم، اعم از  حوزه ای و دانشگاهی که بر سر قدرت اند، "دین فروشان " مینامند. یعنی که آنها در واقع دین ندارند چون ظاهرا بدان احتیاجی احساس نمیکنند  و به این دلیل آنرا به معرض فروش میگذارند. یعنی که دین، بد نیست این بدان هستند که دین را بد میکنند، فریبکار ان، دینی هستند و گرنه چه فریبی از دین بر میخیزد. اینان فراموش کرده اند که الله بندگان خود را از "مکر "خود خبر داده است.  که اساس دین فریب است. آیا میتوان گفت کسی که فرائض دینی را بجا میآورد، مراسم طهارت و وضو را مو به مو اجرا میکند و آنگاه خود می شکند و به قیام و  قعود و سجود میپردازد، فریب نخورده است؟

برغم این واقعیات است  که هنوز بدرستی روشن نیست که کیست دشمن ملت ایران، دشمنی که انزجار و نفرت ملت را بر انگیزد و مسئول تمام تیره بختی ها و رنج و درد عقب ماندگی شناسایی شود. در آمیختن دین و قدرت، شناسایی دشمن اصلی را دشوار ساخته است با این وجود، دیر یا زود مردم یا باید علی خامنه ای و احمدی نژاد و دارو دسته ی حوزه ای و دانشگاهی آنان را  سبب اصلی تیره بختی خود بدانند و یا نظام ارزشی ای که آنها بدان باور دارند و پیوسته مظهر آن بوده اند، دین اسلام؟ تا زمانیکه ملت از شناسائی دشمن خود سر باز میزند، حکومت ولایت همچنان ادامه دارد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

نظام ولایت، نظام فریب و خیانت

دیر زمانی ست که هاشمی رفسنجانی، یکی از معماران اصلی نشاندن علی خامنه ای، حجت لاسلامی میانه حال، اما قهار در خطبه خوانی و فریبکاری، در مسند ولایت - مورد لعن و نفرین و اخیرا فحاشی و تهمت همکاری با دشمنان نظام قرار گرفته است. آنهم از درون مجلس تف لیسان ولایت که زمانی خود ریاست آنرا بعهده داشت. آنچه اینبار جنجال و هیاهو بر پا کرد، خروج مهدی هاشمی ازحبس بود پس از 84 روز "بازداشت مجرد." که طبق قول سخنگوی قوه قضائیه، غلامحسین اژه ای،  پس از اجرای مو به موی قوانین کیفری کشور و رفع بیم از تبانی و تقلب در اسناد و مدارک و ارائه وثیقه (ده میلیارد تومنی) از حبس بیرون آمده است. وی اظهار میدارد که:

"در ماده 32 و 35 قانون آئین دادرسی کیفری مشخص شده است که در کجا فرد جایز است که آزاد باشد و در چه جرایمی الزامی است که فرد در بازداشت موقت باشد. در خصوص مساله ای همانند ارتشا، بازداشت موقت الزامی است و اگر بیم تبانی با افراد دیگری یا فرار او وجود داشته باشد با نظر بازپرس متهم بازداشت می شود. هنگامی که این قیود رفع شد متهم با قرار وثیقه می تواند آزاد شود(27 آذر 91).".

با این وجود، برغم تاکید سخنگوی قوه قضائیه بر رعایت کامل قانون در آزادی مهدی هاشمی از زندان، برخی از پاک دینان مجلس از جمله حجت الاسلام، حمید رسایی را ظاهرا قانع نمیکند. وی بغض ش در صحن مجلس میترکد و هاشمی پدر را متهم به اعمال نفوذ مینماید. او را پدری قدرتمند میخواند که  فرزند "فتنه گر " خود را زیر بال و پر گرفته و از پیگرد قانونی مصون نگاه میدارد، سخنانی که خشم دادستان تهران را بر می انگیزد. چرا که رسائی نه تنها هاشمی ها را متهم به فساد و اعمال نفوذ در نظام میکند بلکه استقلال قوه قضاییه را نیز زیر سوال میبرد که تحت فشارهای یک خانواده مرتکب ظلم و بی عدالتی و تبعیض بین "آقا زاده و مردم معمولی میشود- پدیده تازه ای که اخیرا مجتهد رسائی در نظام ولایت کشف کرده است. از آنجا که قوه قضائیه با ظلم و بی عدالتی و تبعیض، از جمله تبعیض بین مرد و زن، بیگانه و غریبه است،  دادستان تهران، سخت به دفاع از استقلال قوه قضایی میپردازد و اتهامات حجت الاسلام رسایی را "مجرامانه " میخواند و از وی شکایت بدادگاه "روحانیت " میبرد. چرا که طلبه های حوزه های علمیه که به هزینه ی ملت به روحانیت رسیده اند تحت یک سری قوانینی ویژه مورد محاکمه قرا میگیرد، گویی که این خود تبعیض نیست.

مسلم است که هاشمی ها در برابر این اتهامات خاموش نشینند. بدین لحاظ در اعتراضنامه ایکه مختصری از آن در مجلس خوانده میشود، در پاسخ به اتهامات رسایی، به دفاع از حیثیت و نقش برجسته اکبر هاشمی رفسنجانی در انقلاب اسلامی، می پردازند و سخنان رسایی را غیر اخلاقی و تهمت و توهین و در ادامه دشمنی و خصومت ضد انقلابیون در 50 سال اخیر با وی میخوانند. آنها نیز اعلام نمودند که شکایت خود را بدادگاه روحانیت ارائه خواهند داد..

اما این توپ و تشر ها، هراسی در دل پاک دینی همچون حجت الاسلام حمید رسائی نیاندازد و او را به سکوت وا ندارد.  در پاسخ به اعتراضنامه ی هاشمی ها، رو دربایستی را کنار گذارده و همچون قهرمانی ظلم ستیز به حملات و اتهامات خود صراحت و شدت بیشتری می بخشد. سخنان خود را بازتاب درد و رنج مردم از گرانی و بی عدالتی میخواند. که "آقا زاده " ای در راه اندازی "فتنه " 88 نقش اساسی ایفا میکند،- فتنه ای که به کشتار میکشید- با استفاده از ثروت و قدرت هنگفت خود، دستگاه قضائی را زیر فشار قرار میدهد و با گذاردن وثیقه ی 10 میلیار تومنی از عدالت اسلامی میگریزد. از این خانواده چیزی جز فساد و توطئه بر نخیزد و هم اکنون نیزد در پی سازمان دادن فتنه ای دیگر علیه نظام ولایت اند.  

چنین بنظر میرسد که ترخیض مهدی هاشمی از زندان، نیشتری بوده است بر غده ای چرکینی که از پس از انتخابات 88 و آنچه در پی آن بوقوع پیوست، آغاز به روییدن نمود. از آن زمانی که بر فراز منبر دین، هاشمی رفسنجانی همچون گذشته دست به سیاست ورزی میزند و خود را بر ماورای مناقشه ها و منازعه  ها قرار میدهد و نظام ولایت را به نرمش و رحمت و گذشت فرا میخواند. آزادی زندانهای سیاسی را به نفع حکومت میخواند و پیشنهاد میکند که باید از مردم دلجویی نمود تا نظام همچنان در دل مردم ماندگار بماند. غافل از آنکه زمان تغییر کرده است و او دیگر از تف لیسان ولایت، بشمار نمیآید، نه آن مرد زیرکی که امام را سیاست فرمانروایی میآموخت، بلکه  نمودی شده است فربه از قدرت و ثروت. پند و اندرز به حضرت ولایت، در نماز جمعه تیرماه 88، در تسلیم و اطاعت مطلق هاشمی رفسنجانی از علی خامنه ای، همان طلبه ای که خود بر مسند فرمانروایی نشانده بود شک و تردید بوجود آورد. بهمین دلیل پیوسته هدف تف لیسان ولایت بوده است. یک فرزند در زندان و فرزندی دیگر در معرض اتهامی بزرگ، پدری انقلابی در حال فرو ریزی، مایه ی یک داستان شاهنامه ای ست، داستانی که فهم آن تحلیل گران نظام را بخود مشغول داشته است.

بعضا، تشدید رقابت در ساختار قدرت را به انتخابات آینده نسبت میدهند، چنانکه گویی انتخابات تحت استبداد مضاعف دین و قدرت دارای واقعیت است و خود فریبی بیش نیست. فراموش میکنند که بازی قدرت در بین افراد و جناح هایی بوقوع می پیوندند که فریبکار اند، فریبکار بواسطه ی اجتهاد و طلبه گری، تسلیم به آئین شریعت و ضعیف پرستی، چه در حوزه های علمیه  و چه در دانشگاه ها. حرفه آنها فریب یکدیگر نیست. حرفه ی آنها فریب مردم است. به این دلیل، در نظامی که چشم از نگریستن در چشم دیگری ناتوان است و فضا تیره و غبار آلود، حقیقت همچنان در محاق میماند. در نتیجه آنچه در ساختار قدرت بوقوع می پیوندد، نه نشانی از واقعیت که حکایت از فریبکاری دارد، فریبکارنی که با یکدیگر در آویزند که مردم را بفریبند. که جنگ در ساختار قدرت، رقابت و بگیر و ببند، حکایت از دمکراسی میکند. نمایندگان مجلس آزاداند که در صحن مجلس به بزرگان قوم اتهام وارد سازند و قوای دیگر نظام، مثل قوه قضائیه میتوانند شدیدا مورد انتقاد قرار گیرند. مهمتر از همه نظام، پاسخگویی هم میکند. سخنگوی قوه قضائیه با رسانه ها نشست دارد و دست به شفاف سازی میزند و از اجرای مو بموی  قانون سخن میراند.

 فریبکار ان خوب یکدیگر را میشناسند. آیا ممکن است که مجتهد و جوجه مجتهد یکدیگر را نشناسند.؟ بهمین دلیل رسائی مچ هاشمی ها را میگیرد که مشت خود ش باز نشود، یا فریب رفسنجانی را آشکار میسازد که فریب خود را بپوشاند. فساد هاشمی ها را بمیان میکشد که انباشت ثروت و غارتگری خود را پنهان نگاه دارد. فریبکاران، تنها بر سر قدرت با یکدیگر به زد و خود نمی پردازند، در تقدس و پاکی، زهد و تقوا، رقیب یکدیگرند. چون در لباس تقدس و زهد و تقوا و طهارت و پاکی، بهتر میتوان فریفت. آیا کسی را میتوان یافت که در زهد و تقوا، پاکی و طهارت، ایمان و باور به ولایت، و نیز در ساده زیستی و  ژنده پوشی با احمدی نژاد رقابت کند؟ او نه تنها مردم را فریفت بلکه حضرت ولایت را چنان شیفته خود ساخته بود که حاضر بود در دفاع از ریاست جمهوری، کشور را بآتش بکشاند. که کشاند. بیاد بیاورید کشتار بعداز انتخابات 88 را، چنان محکم بر سر معترضین، کوبید که نفس را در سینه سراسر جامعه حبس نمود. آیا میتوان رئیس جمهور را فریبکار ندانست؟ بردن درامد نفت بر سر سفره مردم همانقدر فریب بود که معرفی "کردنکلفتان " داخل رژیم، زمین خواران، غارتگران و چپاولگران. هم چنانکه ادعای اخیر وی مبنی بر وجود 300 نفر در کشور مالک بر بیش از شصت درصد پول مملکت،  ادعایی که هدفی جز غبار آلود ساختن فضا ندارد، فضایی تنها در خور فریب. آری،احمدی نژاد از یک طرف بر نشیمنگاه ولایت بوسه میزد و خود را غلام حلقه بگوش ولایت میخواند، از سوی دیگر، مکتب اسلامی ایرانی را مطرح میکند و سخن از ارجحیت اراده ی مردم میراند. حال احمدی نژاد چه کسی را فریب داده است، ولایت یا ملت و یا هر دو باهم؟ احمدی نژاد کسی ست که هم هالوکاست را انکار میکند، هم رویای نابودی اسرائیل را در سر میپروراند و در همان حال از عشق به آزادی و کرامت انسانی سخن میراند.

اما نباید این نکته را فراموش کنیم که برغم رقابت و خصومت، بازیگران قدرت دارای یک وجه    اشتراک اند: فریب ملت و ادامه حکومت ولایت. آیا آقای رسائی فریبکار نیست وقتی از جانب ملت و از تبعیض و ظلم و بی عدالتی  سخن میگوید در حالیکه خود را ملتزم به ولایت نظام تسلیم و اطاعت و فرمانروایی و فرمانبرداری، میداند؟ رسایی  جانب مردم را میگیرد که بتواند رقیب خود را زیر پا لهه کند. چه او خود را به ولایت سئول میداند نه ملت.

حال آیا ممکن است انتظار داشت که حجت الاسلام علامحسین اژه ای، یکی دیگر از بازیگران قدرت، که قضا را در دامن امامان آموخته و در مدرسه حقانی مثل دیگر رهبران نظام ولایت درس خوانده است، در مقام سخنگوی قوه قضائیه دست به فریبکاری نزند؟ وقتی او از دستگیری قاچاقچیان طلا و ارز، زورگیران، اخلال گران در نظم و امنیت کشور، از جمله 28 نفر از اعضای یک گروه "ضد انقلاب،" خبر میدهد، دست به فریبکاری نمیزند؟ و نیز وقتی که از رعایت قانون در رفتار با متهمین و زندانیان سخن میراند، آیا او فراموش کرده است که دو نفر از سرشناس ترین رقیبان انتخاباتی میر حسین موسوی و مهدی کروبی که مردم یکی از آنان را برنده ی حقیقی انتخابات 88 میدانند، بدون آنکه جرم و اتهامی برآنها وارد کنند در حبس خانگی به خفگی کشانده اند؟ او در چهل و یکمین نشست با رسانه ها که احتمالا در ارتباط با ترخیص مهدی هاشمی برگزار شده است، از زندان و رفتار و پذیرایی از زندانیان چنان سخن میگوید گویی از هتل و مهمانوازی هتل داران است که سخن میگوید، آنجائیکه نه خبر از بازجویی  ست و نه شکنجه و نه تجاوز. در همان نشست، سخنگوی قوه قضائیه ظاهرا آماده است  در   باره ی همه گونه پرونده از جمله شایعه لغو اعدام سعید ملک پور بجرم مدیریت سایتی "مستهجن " سخن بگوید، اما نه به فعالین حقوق بشر و وکلای زندانیان سیاسی که در سیاهچال اوین تحت اذیت و آزار نگاهداری میشوند، اشاره ای میکند و نه ظلم بی پایانی که بر آنها روا میدارند و نه البته هیچ یک از اعضای رسانه ها از روزنامه نگاران و فعالین حقوق بشر و یا حتی از روزگار سخت نسرین ستوده که به تازگی به اعتصاب غذای طولانی مدت خود پایان داده است، جویا میشوند. البته سخنگوی قضائیه خبر میدهد که بخشیدن متهمین پرونده ستار بهشتی بوسیله مادرش مانعی "رسیدگی به ادامه پرونده نمیشود." موی هرگز لای درز عدالت اسلامی نمیرود.

با این وجود خانم مطهره شفیعی، در سایت بازتاب در انتقاد از "افراطیون " که هدفی جز "تضعیف هاشمی رفسنجانی ندارند،" مینویسد که آنها عنوان میکنند که "خون او(مهدی هاشمی) رنگین تر از خون ستار بهشتی است،" و یا " راستی از نسرین ستوده چه خبر." که وی اولی را "قیاس مع الفارق " میخواند و میگوید آیا این درست است که انتظار داشت واقعه ای تاسف بار یک بار دیگر اتفاق بیفتد؟ و غرض ا ز مطرح کردن نسرین ستوده چیزی نمیتواند باشد جز "غوغا سازی و ایجاد تشکیک در برابر اقدام قوه قضاییه است." اچه میتوان انتظار داشت؟ روزنامه نگاری که در دامن ولایت پرورش مییابد هم به فریب اعتقاد دارد و هم خود دست به فریبکاری میزند. چه گناه بزرگی تردید در اقدامات قوه قضائیه نظام ولایت؟

روشن است جامعه ایکه بدست فریبکار ان مدیریت میشود، کمتر چیزی اتفاق میافتد که آلوده به فریب نباشد. درست است در هر حکومتی میتوان نمونه هایی از فریبکاری را یافت، حتی در صالح ترین جوامع. اما بسیاری از اوقات نیز مچ فریبکار را هم میگیرند، بویژه در دمکراسی های غربی، جوامعی که در آنان تفکیک قوا بیشتر واقعی ست تا تزئینی، حساب و کتابی در کار است و مسئولیتی و پاسخگویی. مسلم است در جامعه ایکه نظام جمهوریت و قوای سه گانه تابع و زائده ای از یک نهاد فرا قانونی مثل نهاد ولایت، هستند، هرگز نمیتوان فریبکار ان را به دام انداخت. چرا که فریبکار ان کسانی نیستند مگر پاکدینان حرفه ای، چه حوزه ای و چه دانشگاهی که خود هم اکنون بر راس قدرت قرار گرفته اند. آنچه فریب نیست و عین واقعیت است این است که نظام ولایت، نظام فریب است و خیانت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com












۱۳۹۱ دی ۲, شنبه

از  حجره و حوزه
تا کاخ نشینی و فرمانروایی

امروز فرمانروایان سرزمین ایران، آیت الله ها، حجت الا سلام ها، فقها و علما، امام جمعه ها و طلاب حوزه های علمیه در نقاط مختلف کشور اند. آنها خود را مقدس و روحانی میدانند و وارث رسالت و امامت و یا حقیقت و غایت. فرمانروایان امروز بر جامعه ایران، نه به شیوه پیشینیان، کلاه خود بر سر دارند و  نه زره در بر. نه مانند همقطاران متجدد شان، بشار اسد، جوجه دیکتاتور سوریه یا چاوز، مرد زور گوی ونزوئلا کراوت میبندند و عطر و ادکلن بخود میزنند. حتی آنان که از بیرون از حوزه های علمیه و بدون گذراندن دوره طلبه گری، در دانشگاه ها تحصیل کرده و به اجتهاد رسیده اند، ژنده پوشی و ساده زیستی را در دامن فقها و علمای حوزه ها آموخته اند، مثل آقای رئیس جمهور. چرا که  نشانی ست بر وارستگی و الگوی شیوه زندگی. چرا که ظاهر سازی یک ضرورت و اصل فقهی است. فرمانروایان حاکم بر سر زمین "بلا  خیز " ایران، فریبکار انی هستند حرفه ای.

آیت الله ها و حجت الا سلام ها که از حوزه های علمیه بر خواسته اند و  در کاخ ها سکنی گزیده اند، ظاهر سنتی خود را حفظ کرده اند. اگر چه ابزار  قهر و قدرت در انحصار خود دارند و دست هایی آلوده به خون و جنایت ، با این وجود نماد  و تبلور روحانیت اند. یعنی که بریده اند از این دنیای مادی و فانی. نه  به مال و ثروت دل می بندد و نه قدرت. پوشاکی دارند ساده و بی ریا، عمامه ای است و عبایی و قبایی، جامه ای عاری از آلایش و پیرایش. بدون هرگونه زینت و زرق و برقی. مجبور نیستند که البسه خود را به بوتیک های معروف پاریس و میلان سفارش دهند. استاد خیاطی در دکا نی محقر هم میتواند عبا و قبا و عمامه را بر سر هم کند. عبا و قبا و عمامه را باید یک لباس سنتی و بومی دانست. امامان و پیامبران که کت و شلوار و بتن نمیکردند و کراوات به گردن نمی بستند. کت و شلوار و کراوات ساخت انگلیسی ها ست و ریشه استعماری دارد. به تقلید و تبعیت از امامان است که  نعلین و دم پایی استفاده میکنند، نه کفشهای براق ساخته شده از چرم های ور نی و آنچنانی. بعبارت دیگر، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها و طلبه های حوزه های علمیه، سر تا پا نشانی هستند از سادگی و بی آلایشی، از وارستگی و فروتنی چنانکه میتوانی بیشتر از چشم خود به آنها اعتماد کنی. نه شمشیر خون آلود یزید را در دست آنها ببینی و نه میتوانی حیله و خدعه و فریبکاری شان را رو نمایی و مچ آنها را باز کنی. فریبکاری نه تنها حرفه ی آنها ست بلکه ذات شان از فریب سرشته شده است، از دین.

محاسن این فرمانروایان، مردان زاهد و عابد، مطهر و پاکیزه بنظر رسد و مقدس و آسمانی. ریش مرتب و منظم دارند و  پیشانی های پینه بسته شان حکایت کند از سجده های طولانی و میزان تسلیم به اراده الهی. هرگز نه در اندیشه زیبا ساختن چهره خویش اند و نه در آئینه، شمایل خود را بنگرند. با اینکه دارای چشمهایی هستند پاک  و پاکیزه و نافذ، به هیچ چیز خیر ه نشوند و یا حتی نیم نگاهی هم نی اندازند به چیزی و یا اندام غریبه ای بمنظور شناسائی. هیچ چیز نیست که نظرشان را بخود جلب کند. بویژه از نگریستن در چهره زن پرهیز کنند، حتی از نگریستن به همسر خویش خود داری جویند. بزیر می نگرند مبادا که در بالا چشمشان به چیزی افتاد گنه آلود و وسوسه انگیز و شیطانی. حال آنکه در آئین فقاهتی، هیچ مکروه ی نیست که مشروع نشود و نه هیچ حرامی هست که حلال نشود. ربا، سود بازرگانی میشود و زنا امر خیر محللی.

فرمانروایان امروز نه هر گز در کاخهای مجلل دیده میشوند، و نه در جشن و سرور و شب نشینی ها به سلامتی یکدیگر می و باده نوش جان میکنند.  طعام  آنها نه از زیر دست سر آشپز های فرانسوی بیرون آید و نه چلو خورش است نه بره بریانی. پنیر مانده را با  تیکه نانی بیات میل کنند و یا شکم را بطور کلی از طعام تهی نگه میدارند که در آن نور معرفت ببینند. گو اینکه چهره شان از اشتهایی سرکش و سیری ناپذیر حکایت میکند.

زن در زندگی آنها (آیت الله ها، حجت الا سلام ها، علما، فقها و طلبه های حوزه های علمیه و همچنین مجتهدین دانشگاهی) جایی ندارد. هرگز آنها را در کنار زنان شان مشاهده نکنی. عاشق نشوند و به زنان شان هرگز عشق نور زند. آنها عاشق خدا هستند و به خداوند عشق میورزند. دل به  پیامبران داده اند و امامان. با زنان شان هم آغوشی کنند اما در راه رضای خدا و تولید نسل و با چشمان بسته، نه به منظور لذت و فرو نشاندن غرایز سرکش و لجام گسیخته. آنها پیوسته در جنگ و ستیز هستند با غرایز و امیال درونی. گریز انند از خواهش ها و تمنا های نفسانی، بویژه آنچه شهوت برانگیزد و تن را لذت بخشد. آنها بر آنند که نفس خود را باید نابود سازی تا به کمال انسانی برسی و به الله بپیوندی.

 مجتهدین فرمانروا، از شنیدن نوا و الحان دلنشین موسیقی پرهیز کنند. از صدای ساز و ضرب، پایکوبی و طرب و شادی بیزار اند. آلات موسیقی در نزد ایشان آلات بی خبری ست. آلات لهو و لعب است. رقص و رقاص و رقصیدن عین تباهی ست و عین ابتذال و گناهی نا بخشودنی. این است که بعنوان یک هنر خالص انسانی، حرفهای ممنوعه میشود و بزیر زمین فرو میرود. آیا تاکنون شنیده اید که طلبه ای تار و یا سه تاری را در گوشه حجره خود در حوزه ایکه تحصیل "علم " فقه، و یا علم "کافی " میکند، نگاه دارد و یا به زخمه های دل انگیز آن گوش فرا دهد؟ آیا هرگز آوای دلنشین اکبر گلپا یگانی و یا شجریان و محمد اصفهانی، نمی گوییم صدای روح انگیز حمیرا و هایده و مهستی را از بلند گو ها و گلدسته های مساجد و اماکن دینی، شنیده اید؟ که آنها جهنمی هستند و شنوندگان شان دوزخی. آیا هرگز آوایی بجز تسلیم و اطاعت و دعوت به بندگی و عبودیت بگو ش رسیده است از آن گلدسته های  سر به آسمان کشیده؟ خواب شیرین بر تو حرام سازد در صبح سحرگاهی در گوشت فریاد کشد برخیز، طهارت و وضو گیر، غسل جنابت لازم است اگر شب پیش دچار انزال شده و یا با همسر خویش هم آغوشی کرده باشی.  سپس فرمان دهد بر زمین افکن خود را  در برابر الله و سجده نموده و بندگی بجای آور پیش از آنکه زندگی آغازکنی. در نیمه ی روز، یعنی آنزمان که گرسنه است شکم و تشنه است لب، بار دیگر فریاد و نهی اذان از آن بلندی های گلدسته به گوش ات رسد که مبادا یاد الله و ابراز عبودیت در برابرش را از ذهنت بزد ایی. امر کند بشتاب به سو یش که اول باید او را بستایی  و حمد گویی اگر خواهی که از خشمش در امان باشی. غروب آفتاب نیز بار دیگر بسوی تکریم و تعظیم، حمد و ستایش الله فر خوانده شوی. بطور روز مره بگوش رسد فرا خوان اذان چه بخواهی، چه نخواهی. فرمانروایان امروز بر جامعه ایران فقط از تریبون های قدرت فرمان صادر نمیکنند بلکه از گلدسته ها نیز ما را باطاعت و فرمانبرداری و حفظ نظم و انضباط فرا خوانند. امروز گلدسته های مساجد نماد قهر و قدر ت اند و فرمانروایی. امروز عبادت، نیست خدا پرستی ، سیاست است و قدرت و ثروت.

 با اینکه آیت الله ها و حجت الاسلام ها هم اکنون از حوزه ها به بیرون زده اند و دکان ریاضت و عبادت را  تعطیل نموده، در کلیه نهاد های اجتماعی و اقتصادی و نظامی و امنیتی و فرهنگی حضور و مدیریت و نظارت دارند، با این وجود بیزاری خود را از یک سلسله از فعالیت ها در جامعه با دوری جستن از آنها نمایان میسازند. مثلا به تاتر و سینما هرگز گام ننهند و در کنسرتهای موسیقی شرکت نکنند و تولید کنند گان هنر را مورد لطف و عطوفت قرار ندهند. البته که دوست داشتند که موسیقی، تاتر و سینما و یا چیزی که ابزار لهو و لعب و بی خبری و بی بند و باری، مینامند اصلا وجود نداشت. چه باید کرد که کمی دیر به فرمانروایی رسیدند. بالاجبار، با نفرت زیاد  از استخراج هنرها  از زندگی و حرام و ممنوع ساختن آنها کمی دوراندیشی از خود نشان داده و جانب مصلحت را برگزیدند و به زیست زیر زمینی آنها رضا دادند. یعنی که فرمانروایان کنونی، وقتی از حجره ها و از درون حوزه های علمیه به بیرون خزیدند و کاخ نشین شدند از سر ضرورت پذیرفتند که هنر ها را استعمار عمیقا آلوده نموده و در مان و یا نابودی آن در زندگی اجتماعی به زمان طولانی تری نیازمند است. بی انصافی ست اگر بگویی که مجتهد و فقیه و حکیم  از نوای دلنشین موسیقی لذت نبرند و کیف بآنها دست ندهد. آنها از شنیدن قرائت قرآن به وجد و سرور در آیند و گاهی از خود نیز مهارتی به سزا بمنصه ظهور رسانند هنگام روضه ی عاشورا و مرثیه خوانی. از بازیگری و تاتر و نمایش، تعزیه خوانی و پرده داری را البته مجاز دانند از سر ناچاری. بهمین دلیل عرصه را بر آنها تنگ کرده است، نمیتواند وجود داشته باشد اگر در خدمت شریعت در نیاید. خانه سینما را سر انجام بستند که خانه  سینمایی بسازند در خدمت ولایت و فقاهت.  

فرمانروایان امروز بر جامعه ایران، همه عالم اند ، فقیه اند و مجتهد و دارای معرفت الهی. یا نشان خداوند شوند و آیت الله، و یا نماد دین شوند و حجت الا سلام. علم الهی و یا شریعت دین را در حوزه های علمیه در شهرهای مقدس قم و مشهد و اصفهان و شیراز و بسیاری از شهرهای کوچکتر میآموزند، و حافظ و نگهبان شریعت میشوند. زمانیکه در حوزه ها و حجره ها میزیند، از سهم امام و درآمدهای املاک موقوفه، اعانه و صدقه بازاریان و حلال نمودن مال حرام، ارتزاق میکردند و به بخور و نمیری راضی بودند. باین دلیل استقلالی  داشتند نسبی. خیلی محتاج دریوزگی قدرت نبودند. زمانیکه حوزه ها به سهم امام و صدقه و اعانه وابسته بودند، حساب و کتابی از در آمدها و هزینه های خود نگاه نمیداشتند. مجتهدین، وجوهات را نقدی دریافت و  زیر تشک نگاهداری میکردند و بشکل نقدی به مصرف تامین  هزینه حوزه ها، از جمله پذیرش طلبه های جدید و تهیه  معاش آنها میرساندند و امداد به نیازمندان. بودند بسیاری که وابسته به قدرت بودند بی آنکه نام و چهره خود پنهان کنند. طلبه های حوزه ها چون خود را غرق مینمودند در آموزش رمز و رموز کلام و شریعت الهی، احادیث نبوت و روایات امامت، معاف بودند از خدمات بیگاری و اجباری در ارتش شاهنشاهی. از گرفتن شغل و تن دادن به کارهای تولیدی نیز گریزان بودند. به تن پروری و انگلی و گدایی زمانی شهرتی خاص داشتند. معافیت از خدمت اجباری باجی بود که قدرت به دین با طیب خاطر می پرداخت از سر نیازی که به    فریبکار ان حرفه ای داشتند. چرا که حرفه شان نگاهداری دین بود و منبع درآمد شان زهد بود و فروش تقوا و پرهیزکاری. این دیروز بود و اما امروز حکایت دیگری ست. ثروت ملت در خدمت عمران و آبادی حوزه های علمیه است و پرورش طلبه ها و فرمانروایان آینده.

از حوزه ها و حجره ها ست که فرمانروایان امروز بال و پر گرفته و سراسر جامعه را به قلمرو خصوصی خود تبدیل ساخته اند. هیچ نهاد و موسسه ای نیست که تحت سیطره و سلطه دینداران حرفه ای نباشند. بر راس جامعه، دیندار اعظم، ولایت فقیه قرار دارد. ولایت فقیه از حوزه علمیه به کاخ شاهی نقل مکان داده است. کلام الهی را  بر یکدست برافراشته و در دست دیگر شمشیر برگرفته ، آماده که بر هر گردنی فرود آید و هر سری را به تقلید و پیروی از پیامبر اسلام و امامان، بویژه امام علی، بر زمین افکند. فقیه و  عالم فقط فتوا و احکام الهی صادر نمیکند بلکه فرمان کشتار و اعدام  و مجازات و قتل عام نیز میدهد. در تاریخ ایران شاهان خودکامه همچون ولی فقیه، خشن و کین خواه فراوان داشته است، اما هیچ یک جلوه ی الله و جانشین امام نبوده اند. در جایگاه رفیع و مقدس است که فقیه فرمانروا میتواند هر فرمانی که اراده کند صادر نماید، از عزل و نصب رئیس و  وزیر و مامورین گرفته تا مجازات و اعدام محاربه با امیال الهی. فرمان او قانون است. او تبلور قانون است و قهر و قدرت الله، خدایی که بجز او هیچ کس دیگری نیست.

فقاهت دیگر آن نهادها ی پیشین سنتی، مرکز آموزش و پرورش علم و علوم الهی نیست.  این نهاد ها به رهبری ولایت به مقر فرمانروایی، به حزب ولایت تبدیل شده است. اگر پیش از این حوزه های فقاهتی بر ذهن و آگاهی و هویت و فرهنگ ایرانی سلطه انداخته بودند، امروز نگهبان شریعت هستند و نظم و انضباط شریعت. آنها هم قانون اند و هم ابزار قهر و قدرت و خشم  و خشونت را در دست دارند. فرایضی را که در گذشته به میل و اختیار خود انجام میدادی، امروز یک امر اجباری ست. مثل حجاب داری. آیت الله ها و حجت الا سلام ها هستند که دادگاه های عدالت را در اختیار تام  خود دارند. خطا کاران را محاکمه کنند و حد شرعی را جاری نمایند و در ملا عام  شلاق زنند و بدار مجازات می آویزند. هیچ سری بر سر دار نرود اگر به امضای رئیس قوه ی قضائیه، برگزیده  حضرت ولایت نرسد. مراسم سنگسار و قصاص و قطع اعضای بدن مجرم تنها به فرمان مجتهد و یا قاضی شرع میتواند به اجرا درآید. این بدان معناست که مرد عبادت و عبودیت، مرد خشونت است و جنایت. نه اینکه فقیه غیر دولتی و مستقل از ولایت نیست، اگر هست یا ساکت است و یا ساکت نگاه داشته شده است. اما نباید به چند صدایی درون حوزه های علمیه دل بست.

شورای نگهبان و یا شورای فقاهت، هم نهاد های قانونی را در تحت کنترل دارد و هم نهاد های اجرائی. هم انتخاب شونده را بر گزیند و هم بر انتخابات نظارت دارند. هر فرد منتخب باید که به تایید شورای فقها رسیده باشد. آنها میتوانند به پیشینه و سلوک و بینش و ولایتمداری، افرادی که به نمایندگی از مردم در مجلس ولایت راه می یابند به تفحص و جستجو به پردازند. گذر فقیه مجتهد به مفتش بازجو چنان به نرمی انجام گیرد، چنانکه گویی فقیه برای این حرفه پرورش یافته است. این است که اشخاصی را که شورای فقهای نگهبان بر میگزینند به حجت الا سلام بیشتر شباهت دارند تا یک مدیر نهاد بوروکراتیک اداری، مثل آقای رئیس جمهور و یا سردار پلیس تهران. و یا نمایندگان مجلس ولایت. این بدان معناست که قوای مقننه و مجریه، هرگز قادر نیستند که مستقل از ولایت عمل نمایند. التزام به ولایت و نه ملت یک، یک افراد قبل از آنکه در معرض گزینش مردم نهند، در جریان تفتیش عقاید به ثبت رسیده است. ولی فقیه شخصا نیروهای انتظامی و امنیتی ، اطلاعاتی، جاسوسی و بسیجی را در کنترل خود دارد. نماینده های فیه در تمام این سازمان ها حضور دارند.  کلیه منابع طبیعی و ثروت ملی، همچنین درآمد هنگفت حاصل از فروش نفت و گاز در انحصار و مالکیت ولی فقیه و کارگزاران او قرار دارد. بدلخواه خود هزینه کنند بی آنکه مجبور به حساب دهی باشند. امام جمعه ها که شهرها  و شهرستانها، بخشها و قصبه ها و روستاهای کشور را تحت نظارت  و کنترل خود قرار دارند، همه برگزیده ولایت فقیه هستند و تحت نظارت دستگاه بیت رهبری اند.  نمایندگان ولایت فقیه نه تنها در نیروهای انتظامی و امنیتی و اداری و نهادهای دولتی حضور دارند بلکه نیروهای تولید صنعتی و فرهنگی نیز به فرمان آنان بگردش در میآیند. آنها نه تنها مالک بر کارخانه ها هستند بلکه نهاد های فرهنگی و علمی را تحت اختیار خود دارند، از دانشگاهها گرفته تا دبستان ها  و دبیرستان ها، از نشر کتاب و روزنامه گرفته تا فیلم و تاتر و موسیقی. رادیو و تلویزیون البته که ملک خصوصی فقاهت است. که بکار گیرند در پرورش بندگی، پذیرش حقارت و خواری، ترویج  تعصب و خود بینی.

حوزه های علمیه دیگر به سهم امام و صدقه و اعانه و در یافت وجوهات نیازمند نیستند. چرا که خود توزیع کننده رزق و روزی اند. درست است که نهاد های ساخته دست غرب مثل قانون اساسی و قوای سه گانه و نهاد های وزارتخانه ها مسئولیت اداره کشور را بعهده دارند. اما همه آنها از انجام وظایف خود باز ایستند اگر به وظایف خدا پرستی خود بی توجهی کنند و از اجرای شریعت الهی لحظه ای غفلت ور زند. نظام ولایت فقیه، نظام دفاع از حق و حقوق الهی است. فرمانروایان ساکن کاخها، صاحبان قهر و قدرت ریشه در حوزه و حجره دارند و از همان مکان است که فرمانروایی میکنند. یعنی که دین و قدرت وقتی با هم در آمیزند و یکی شوند، نمیتوان آنها را از هم جدا ساخت و با آنان جدا گانه وارد کار زار شد. وقتی حوزه ها و مساجد به مقر فرماندهی تبدیل شده اند، آیا هنوز باید در پی ویرانی کاخها بود؟ آیا هنوز باید به سکوت تن دهیم و از اندیشه ویرانی حوزه ها و مساجد، سبب اصلی استعمار داخلی و تداوم جمود و واپسگرایی، اجتناب ورزیم؟ آیا میتوانی رهایی یابی و عروس آزادی را در آغوش گیری بدون آنکه بساط دین و حوزه های علمیه را در هم فرو کوبی؟ بدون آنکه حرفه ای زائد و انگل را یکبار و برای همیشه از صفحه ی تاریخ محو نمایی؟ آیا هستی ایرانی وابسته است به هستی شریعت الهی؟ پاسخ شما چیست ای خواننده ی ایرانی؟

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


.






۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

حکومت اسلامی، حکومت فریبکار ان.


رقابت ها، تنش و تشنج ها، گاهی نیز بگیر و ببندها در ساختار سیاسی رژیم دین را بعضا بگونه ای تعبیر میکنند چنانکه گویی در درون نظام بزودی آتشی بر پا میشود و از درون از هم گسیخته میگردد. جنگ قدرت را باید جدی گرفت. برخی بر این باورند که شرایط بحرانی موجود نیازمند قربانی از بالا و از درون نظام است. بعضی از رسانه ها هشدار دادند که از اندیشه ی قربانی کردن احمدی نژاد بگذرند. به تازگی نیز ، تابوی سخن گفتن از مذاکره با دشمن، شیطان بزرگ، آمریکا شکسته شد. رئیس غلامان حلقه به گوش ولایت، حسین شریعتمداری، خبر از مظلومیت و معصومیت و بزودی شهادت ولایت میدهد. وی اعلام میکند که "انقلابیون فرسوده در تدارک نوشاندن جام زهر به رهبر هستند." که اینان تحریم های اقتصادی را بهانه کرده و رهبر را زیر فشار کمر شکنی قرار داده اند. گویا این نیز به یک روند تبدیل شده است که امامان امروز بجای آنکه به پیروی از شاه امام ها، امام حسین، شمشیر بر گیرند و گردن دشمن بزنند تا اخرین نفس خود تا الله را راضی و خشنود سازند، جام زهر می نوشند و به لباس سقراط در میآیند. نه اینکه ولی فقیه دست از مقاومت بر میدارد و عقب می نشیند. این "فتنه گران " هستند که حضرت ولایت، جلوه الله را با آن علم و دانش لایتناهی، به بهانه حل مشکلات اقتصادی قصد دارند که او را به عقب نشینی وادارکنند. آری روند شهید سازی و مظلوم نمایی، هم اکنون آغاز شده است. چرا که مسئولیت اگر هم چسبنده بود هرگز به رهبر معظم، نچسبد. معلوم است وقتی که مسئولیت به ولایت نچسبد به هیچکس دیگری هم، از زیر تا راس نظام، نمی چسبد.

 یعنی که بزرگان نظام، واقعیت را در دامن ولایت نهاده و اعتراف کرده اند که مقاومت را دیگر سودی نیست.راه برون رفت از شرایط موجود مذاکره مستقیم با آمریکا ست. بگذریم که سخنگوی امور خارجه ادعا میکند اصلا مذاکره مستقیم با آمریکا چیز تازه ای نیست. شما کجای کارید؟ معلوم است که خاطرش نیست که حضرت ولایت بارها آنها که سخن از مذاکره با آمریکا میگفتند "بی غیرتان " خوانده بود. یعنی که بی غیرت خود آنها بودند و ملت از آن خبر نداشت. تحلیل گران و ناظران به تجزیه و تحلیل رفتار و گفتمان نقش آفرینان بازی قدرت می پردازند تا بلکه بتوانند رمز و راز وقایع سیاسی، رقابت ها و خصومت ها را بگشایند. شرایط متزلزل موجود نیز سبب ول وله بیشتری شده است در میان آنان که در کمین قدرت نشسته اند. کنفرانس و همایش و سخنرانیها براه میاندازند به آن امید که بتوانند جبهه ی واحدی در برابر حکومتی ظاهرا بی نظم و بی ثبات، بوجود آورند مبادا که در آینده خلایی در کشور ایجاد شود.

اشکال کار، اما، در آن است که اساس ارزیابی ها از رژیم دین، عقل محاسبه گر است و به حکومت دین همچون حکومت های سیاسی در دوران جهانی شدن روابط تولیدی و اقتصادی مینگرند. انتظار دارند که نظام ولایت همانگونه به چرخش در آید، که دیگر ساختارهای سیاسی از جمله ساختارهای استبدادی. بنظر میرسد که اینان فراموش میکنند که چه کسانی بر ما حکومت میکنند. یعنی که از خاطر میبرند که در سال 1357 این فریبکار ان بودند که به قدرت رسیدند. سیاستمداران ممکن است که فریبکار از آب در بیایند، اما، حرفه شان فریبکاری نیست و مکتب و مدرسه نرفته اند که فریبکاری را بیاموزند. اینان فراموش میکنند که این طلبه های حوزه های علمیه بودند که روبه ان پیر و کار کشته ای چون نورالدین کیانوری و احسان طبری، گردانندگان حزب توده یکی از نقش آفرینان در تاریخ سیاسی ایران، سازمانی که خود، کار فریبکاری را به خیانت کشانده بود، فریب دادند. بیش از هر قشر و گروهی دیگری، سازمان ها و گروهای چپ مارکسیست- لنینیست بودند  که در تبعیت از تجربه ی آموزگاران انقلابی خود در تاکتیک و استراتژی خود را فریفته و شیفته ی، مواضع ضد امپریالیستی و غرب ستیزی آیت الله ها و حجت الاسلام ها نشان میداند، به آن امید که روزی آنها را به حوزه ها باز گردانند و خود به فرمانروایی برسند.

حال گویی فریبکار ان دست از فریبکاری برداشته اند. آنها بعد از نزدیک به چهار دهه حکومت مطلق، کار کشته تر و مهارتی بیشتری بدست آورده اند. فریب دین را با فریب قدرت آمیخته اند و شمشیر را با شریعت، همچنانکه ولایت را با جمهوریت در آمیختند و بر آن نام "مردم سالاری دینی،" نهادند. آنچه با عقل محاسبه گر جور در نمی آمد، عادی و طبیعی ساختند. یعنی که آیت الله ها و حجت الاسلام ها به منظور تداوم حکومت الهی از دوران رسالت به امامت و سپس ولایت تا قیامت، شمشیر را بکار گرفتند که احکام شریعت، اخلاق شریعت، نظم و انضباط شریعت را نهادینه سازند. مثل نهادینه ساختن حجاب و جدایی جنسیت ها، پنهان سازی فحشا و زیر زمینی ساختن  بسیاری از رفتار و گفتار مردم. خود را بیان کردن در زیر زمین، یک کنش عادی شده است. بعبارت دیگر، حکومت دین جدایی ظاهر را از باطن با موفقیت نهادینه ساخته است. همچنانکه تبدیل مدارس و دانشگاه ها به مکتب و حوزه و نیز نمازهای جماعت هفتگی در سراسر کشور، نهادینه گردیده اند، واقعیت هایی که طبیعی جلوه گر و سوال ناپذیر میشوند. بعنی که برای حفظ بقا نه تنها دست به فریبکاری میزنند بلکه فریبکاری را میآموزند و فریبکار پرورش میدند. حفظ ظاهر میشود رمز بقا.

این بدان معنا ست که نظام ولایت  تنها شمشیر نمیزند بلکه قواعد و مقررات شریعت اسلامی را قانون ریزی میکند و نوعی از رفتار و گفتمان دینی را در تمام امور فرهنگی، هنری، سیاسی، اقتصادی، نظامی، نهادینه میسازد. همین اخیرا، قانون محدودیت سفر زنان زیر 40 سال به تصویب رسید. این نگاه شریعت اسلام به زن بعنوان موجودی کوتاه عقل و ناتوان از استقلال و تصمیم گیری ست که قانونی میشود، یعنی که اجحاف و تجاوزی بزرگ نه به زن بلکه به حق و حقوق جامعه ی انسانی ست که میرود که به یک امر طبیعی و در نتیجه  غیر قابل تغییر، تبدیل شود. این خود البته نمونه خوبی ست از نهادینه ساختن محدودیت ها و سوق جامعه بسوی بندگی و عبودیت.

تازیان مهاجم نیز در 1400 سال پیش از این به تسخیر قدرت و ثروت راضی نبودند، آنها میخواستند دین خود را، دین فرمانروایی و فرمانبری، دین تسلیم و اطاعت، و بندگی و عبودیت را نهادینه سازند. بیش از 200 سال بطول انجامید اما چنان موفق شدند که دشمنان خود را به بزرگترین مدافعان آئین شریعت اسلام تبدیل نمودند. آنگاه، از عقب ماندگی خود انگشت تعجب به دهان میبریم. برای مردم ایران مشاهده ی امام جماعت، مرد خدا، تبلور زهد و تقوا بر فراز منبر در حالیکه لوله ی تفنگی را در دست خود می فشرد، خیلی عادی است. کسی جمع تقدس و خشونت را مورد سوال قرار نمیدهد. آری، مهمتر از همه، آیت الله ها و حجت الاسلام ها خشونت را هم نهادینه نموده اند، هر روز مردم را به تماشای مراسم اعدام جوانانی در ملا عام میکشانند که محروم از حق دفاع از خود بوده اند و جرم آنها در هیچ دادگاهی به اثبات نرسیده است. حتی سنگسار مجرم نیز یک امر عادی و تماشایی است. برای ملت ما طبیعی ست که دانشگاه تهران، نماد دانش و اندیشه ورزی و آزادی، در زیر نعلین دین به حوزه های علمیه تبدیل شود.

این بدان معناست که آیت الله ها و حجت الاسلام ها زیرک تر از آنند که به سرنوشت دیکتاتور های کشور های عربی گرفتار شوند و یا از درون متلاشی گردند. تنش و اختلافات و یا کنش و واکنش های در درون ساختار قدرت را باید نمادین خواند. چرا که در عرصه ی دین، همه چیز از جمله کنش ها، نمادین اند بر خلاف عرصه ی سیاست که همه چیز در آن تجربی ست. حضور دین در وجود ما از دوران طفولیت- صرفنظر از آنکه بدان باور داریم یا نه- تمایل خو گرفتن به آنچه نمادین است، و یا آنچه لزوما با حقیقت همخوانی ندارد خو بگیریم. مثل آموزش مراسم وضو و نماز گزاری که تنها بطور نمادین میتوان معانی و مفاهیمی برای آن تصور نمود، و تنها زمانی میتواند مورد مفاهمه قرار گیرد که تعبیر و تفسیر شوند و گرنه در واقعیت کنشی پوچ و بیهوده بیش نیست. مردم ایران هم اکنون به اختلافات و رقابت و باند بازی درون نظام خو گرفته اند. چرا که نتیجه ی آن، چه جناحی برنده و یا بازنده میشود، تاثیری در تغییر شرایط ندارد. به اینکه هر کسی میتواند به هر کاری برای امرار معاش دست بزند خو گرفته اند، هم چنانکه به اسارت در بیرون و آزادی در درون، عادت کرده اند. یعنی که اخلاق گریزی هم خود اخلاق شده است.

بر قراری یک پایگاه مخالف، در درون ساختار قدرت را باید پاسخ نظام به ظهور جنبش اعتراضی 88، دانست، البته پاسخی خود بخودی بدون طراحی و از سر ضرورت و بقا. هنوز جنبش اعتراضی مردم، کاملا سرکوب و خاموش نشده بود که احمدی نژاد به مصادره ی گفتمان مخالف پرداخت و خود بجای آنکه پاسخ گو باشد در نقش سوال کننده ظاهر گردید.به یاد داریم که وی به چه میمون رقصانی ها که دست نزد. نخست گفتمان اسلام ایرانی را به میدان آورد و حتی حضرت ولایت را وا دار ساخت که تفکراسلام ایرانی را مورد تایید و تصدیق قرار دهد. استوانه ی کورش کبیر را از موزه انگلستان به قرض گرفت تا به هموطنان خود نشان دهد که مهدویت سبب نمیشود که با تبار ایرانی خود بویژه پادشاهی که برای نخستین بار حقوق بشر را شناخته و به آن احترام گذارده و یهودیان را رها ساخته است، شناسایی نکند. مبادا که هموطنانش فکر کنند که او یک تازی بومی بیش نیست. وقتی احمدی نژاد، مرید و جانباخته ی امام، امامی که به ایمان او جهان را مدیریت میکند، به هویت ایرانی خود اعتراف میکند،  دانسته یا نا دانسته ایران را به لجن آلوده میسازد به آن امید که اشتیاق به ایران را سرد و خاموش نماید. ایرانی که یک جوجه تازی بدان عشق میورزد ایران نیست، کعبه است. سپس، شاهد عزل و نصب وزارت اطلاعات بودیم که چگونه در آن درگیری پس از یازده روز عزلت ظاهرا به لیسیدن زخمهای خود پرداخت.آنگاه، از حضور جن گیران در حلقه ی دولت پرده برداری شد که نمایشی تلخ و مضحک از کار در آمد. در همان زمان او را بدرستی "انحرافی " خواندند، به درستی به آن دلیل که نظر و توجه مردم را از مبرم ترین مسائل زندگی به انحراف میکشاند.

رقابت ها و تنش ها و بگیر و ببند ها در بالا در زمانی که هر گونه مخالفت و مقاومت و اعتراضی خاموش شده است تجربه نشان داده است که بسیار مفید است و استمرار ان ضرر و زیانی برای رژیم ببار نمیآورد. چرا که در اصل بازدارنده هر نوع جنب و جوش ی است از زیر. وقتی قدرت مطلقه مرکزی ولایت، مورد چالش قرار میگیرد و یاران ریاست جمهوری را به زندان میکشانند، نه اینکه واقعی نیست بلکه ظاهر سازی ست، کنشی است از جنس فریبکاری. شدت اختلافات در بالا توانسته است، شعله های خشم مردم، برخاسته از چپاول و غارت گری های بزرگ، گرانی، بیکاری، تنگدستی، تحریمات اقتصادی، سقوط ارزش پول ملی و حتی سوختن دانش آموزان در آتشی ناشی از فقر و عقب ماندگی، خاموش سازد، فقر و عقب ماندگی در کشوری که به تمام عرصه های تکنولوژی از جمله تکنولوژی هسته ای دست یافته است.

استبداد، نظامی ست که زور بکار میگیرد تا نظم و انضباط را بر جامعه تحمیل نماید. اما استبداد مضاعف دین و قدرت، فریب کاری و زور را باهم در میآمیزد، حرفه ای که دیکتاتورها در آن چندان تجربه ای ندارند. رئیس جمهور های مادم العمر کشورهای عربی در حوزه های علمیه درس اجتهاد نخوانده بودند که با پنبه سر مردم را ببرند. شاه نیز دچار همان اشتباهی شد که همه ی دیکتاتورها میشوند با تکیه بر زور قصد داشت که کشور شاهنشاهی را به دروازه تمدن بزرگ برساند. از این روی بخود غره شد و از یک مرافعه زر گری در بالا نیز جلوگیری نمود و یک حزب فرمانبر بوجود آورد که شاه پرستی را جا بیاندازد. اما بعکس، رئیس فریبکار ان، امام خمینی، حزب جمهوری اسلامی را منحل ساخت. نظام جمهوری اسلامی که در راس آن ولایت فقیه قرار گرفته است، ساخته ی دست علم اجتهاد است، یعنی ساخته ی دست کسانی هستند که در فریبکاری به فضل و کمال رسیده اند. خوب است که لحظه ای بیاندیشیم که حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها قلابی ترین نظام انتخاباتی را بوجود آورده و نهادین ساخته اند و به آن چنان میبالند گویی که انتخابات و همراه آن مردم سالاری دینی دارای واقعیت اند.

همچنانکه کمی زودتر اشاره شد، احمدی نژاد اخیرا دست به مصادره گفتمان آزادی و دمکراسی زده است و از نیاز انسان به آزادی برای رسیدن به کمال داد سخن میدهد. معلوم است که دلباخته مهدویت از کدام آزادی سخن بمیان میآورد، آزادی در اسلام، یعنی آزادی در تسلیم و اطاعت، در بندگی و عبودیت. بدرستی معلوم نیست که تکلیف چیست اگر کسی آزاد باشد و سرپیچی و نا فرمانی کند؟ حضرت ولایت نه تنها در منظور احمدی نژاد شکی ندارد بلکه مصادره آزادی و دمکراسی را مورد تایید و تصدیق میدهد و کارآیی آنرا تجربه کرده است. میداند که آبی ست بر آتش زیر خاکستر. با این وجود، وقتی گفتمان آزادی و دمکراسی از گلوی یک جوجه دیکتاتور تازی تبار که لومپن پا بدنیا گذارده است، خروج می یابد نمیتواند چیزی جز فریبکاری باشد. باین معنا که در خلوت بوسه بر نشیمن گاه حضرت ولایت هم میزند. در چنین شرایطی است که «قورباغه ابو عطا میخواند» مصداق پیدا میکند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

عاشورای 88،
عاشورای حرمت شکن و اسطوره برانداز

عاشورای 1388، عاشورای دیگری بود. یک عاشورا در کوچه پس  کوچه ها و خیابانهای تهران در حال وقوع بود. یکی دیگر در تکیه ها و حسینه ها و مساجد برپا گردیده بود. یکی در دود و آتش و در خشم و خشونت و کشتار و خونریزی غرق شده بود، دیگری در مقاتله ی امام حسین  روضه و نوحه میخواندند و برای مصائب آن امام بر سر و سینه خود میکوبیدند، اشک میریختند و بر اساس رسم و آئین دیرینه عاشورا امام حسین را میکشتند که او را زنده نگاه داشته و زندگی او را تداوم بخشند.

دو لشگر متخاصم در حال مصاف با یک دیگر بودند. یک لشگر از درون جامعه جوشیده و بخودی خود شکل نفی و مقاومت و نافرمانی گرفته بود. نه فرماندهی داشت و نه فرمانبری. هر یک از جنگجویان خود هم فرمانده بود و هم فرمانبر. لشگری بود از زنان و مردان، از پیر و جوان و میانه سال. گاهی به پیش میرفتند و گاهی به پس. نه چوب و چماقی بدست داشتند و نه قداره و تفنگی. با دست خالی می جنگیدند. با شعارهای مختلفی به میدان آمده بودند. شعار آنها زمانی الله  اکبر بود و "میر حسین یا حسین،"  و زمانی دیگر"خامنه ای قاتل است ولایت ش باطل است." "مرگ بر دیکتاتور" البته همه جا شنیده میشد. گاهی نیز دشمن را به تله میاندختند. اما نه آنها را هلاک میساختند و نه به اسارت و بندگی در میآوردند. حال آنکه خود مجروح و خونین شده و کشته میدادند. همه ی آنان معترض و در برابر ظلم به مقاومت برخاسته بودند، بی باک و شجاع بودند اگر این روایت را بپذیریم که امام حسین در روز عاشورا به آنچه الله از پیش برایش رقم زده بود، به شهادت تن داده است، سرداران عاشورای 88، برخلاف امام حسین که برای تسلیم به رضای خدا به میدان جنگ رفته بود، برای عشق به زندگی و کسب انسانیت خود به میدان خون و آتش، گلوله و گاز اشک آور، گام نهاده بودند.

لشگر ولایت، جلوه راستین امامت، سازمان یافته با تجهیزات و مهمات، خود و زره به تن، با چوب و چماق، با قمه و چاقو، با کلت و تفنگ، به  میدان آمده بودند. اینان نیروهای انتظامی، پاسداران و نیز بسیجیان حکومت دین بودند و برای خونریزی و کشتار، برای ایجاد ترس و وحشت، برای خاموشی و نابودی لشگر رهایی بخش ملت آمده بودند.  این لشگر، لشگر فرمانبران مزد دور بود و متشکل از مردان.   لشگر ولایت، سراسر خشم بود و خشونت. بیرحمانه میزدند، میکو بیدند و کشته و اسیر میگرفتند.

خشم و خشونت و بیرحمی که سپاهیان و پاسداران دین در خیابانها تهران در عاشورای 88 به معرض نمایش گذاردند بدون تردید عاشورای حسینی را که  صد ها سال است دل و جان مردم را لبریز از آه و فغان نموده است، بی رنگ و بی اعتبار ساخت. رسانه های رژیم دین، حقیقیت را میگویند وقتی که اعلام میکنند که در دهم محرم 1388 "حرمت عاشورا " در هم شکسته شد. سایت برنا و یا سایت تف لیس ان ولایت فقیه،   گزارش میدهد که:

 «در پي برگزاري جشن عاشورا از سوي حاميان موسوي و خاتمي عزاداران حسيني حرمت شكنان عاشورا را متواري كردند.»

چنانکه گویی که حرمت عاشورا در تسلیم است و اطاعت، همان آئینی که قرنها ست که در نهاد ایرانیان نسل پس از نسل کاشته اند: پذیرش ظلم و ستم با ضجه ها و مویه های درد انگیز و خود آزاری و خود زنی. مضاف بر این، گزارشگر سایت برنا، چاقو کشان و قمه زنان، چوب و چماق داران، نیروهای مسلح به زره و کلاه خود و به تیر و تفنگ را، یک جا "عزاداران حسینی، " میخواند. بدون تردید در عزای حسین بود که حافظان حرمت عاشورا مغز و قلب انسان هایی را هدف میرفتند که برای کسب ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود به میدان آمده بودند. قساوتی که سربازان دین در خیابانهای تهران و دیگر شهرهای بزرگ ایران به نمایش گذاردند، شم،ر کشنده ی امام را در مقابل شان، قاتلی رحیم و مهربان میساخت . سوار بر دوشن کامیون معترضین را زیر  گرفته  و باز میگشتند به عقب و از روی پیکر لهیده شان بار دیگر عبور میکردند. یزید خون حسین را ریخت تا خلافت را حاکم بر جهان اسلام نماید. لشگر ولایت، دست های وضو گرفته ی خود را بخون آزادیخواهان آلوده میساخت که حرمت عاشورا را استحکام و تداوم بخشد.

عاشورای 1388، حقیقت عاشورا را لخت و عریان و آشکار نمود. که همان گونه که هر عزاداری میتواند به شمر و یزید تبدیل شود، امام  نیز میتواند یزید شود اگر بر مسند قدرت جلوس کند. جا دارد که لحظه ای بیاندیشیم که  عزاداران  عاشورای حسینی، سربازان ولایت، از پاسداران گرفته تا لباس شخصی ها، لومپن ها، لات و لوت ها و جاهل و زور گیران که در دامن شریعت اسلام پرورش یافته اند، چگونه انسانی میتوانند باشند؟ آیا درون مایه شان از چیزی جز خشم و خشونت و کین خواهی ساخته شده است؟ اگر اینان عزادار حسین هستند،آیا در آینده کسانی پیدا خواهند شد که خود را عزاداران حسین بنامند؟ مسلم است که از این پس هیچ ایرانی نخواهی یافت که در عاشورای حسینی " آه و فغان " به آسمان برآرد  و یا "عریان گشته با زنجیر " آهنین تن خود زخمین نموده و یا کفن پوشیده، فرق خویش پر خون کند. آنکه چنین میکند، عزادار حرفه ای است، مزدور دین است و امامت. در این معنا است که عاشورا پس از قرنها در دهم محرم 1388 پایان خود را آغاز نمود.  شک نباید داشت که عزادران حسینی هم آنان که بنا بر سروده ی ملک الشعرای  بهار "با دو صد لعنت ز دست شمر ملعون میکنند و   «بر " یزید زنده " میگویند هر دم، صد مجیز،" امام حسین را همچنان در عاشورا کشتار میکنند که او را زنده نگاه دارند.

مسلم است که معترضین روز عاشورا(88)، سینه خود را سپر گلوله های آتشین عزا داران حسینی نساختند که حرمت عاشورا را بشکنند. اما اگر رژیم دین بر آن است اعتراض و مقاومت، حرمت عاشورا را شکسته  است، باید سپاس گوییم قهرمانان عاشورای محرم 1388 را که درهم فرو ریختند اسطوره ی ظلم و ستم پذیری را، اسطوره ای که  با ابزار خطبه و نوحه، روضه و مرثیه، عزاداری و خود زنی نهادین گردیده است. بیش از صد قرن است که مردم ایران چه زاری ها که نکرده اند و چه درد انگیز و غم آلود بر سر و سینه ی خود که نکوبیده اند، آیا خود را از ظلم و ستم استبداد رهایی بخشیده اند؟

مسلم است، که پاسخ منفی ست. چرا که مراسم عزاداری، میآموزد که اگر در برابر قدرت، ضعیف و ناتوانی و هراس از انتقام قدرتمدار را در دل داری، میتوانی بر سر و سینه خود بکوبی، میتوانی خود را آزار دهی و وجود خود را خونین سازی و به حقارت و خواری خو بگیری. حرمت چنین عاشورایی است که در هم شکسته شده است. و در شکستن این حرمت است که رژیم دین ماهیت اسلامی خود را نشان میدهد و دست بخون ریزی و کین خواهی میزند، میگیرد، میزند، به اسارت و بندگی میکشد، شکنجه میدهد و تجاوز میکند و آنگاه به جرم محاربه با الله، بدار مجازات میآویزد. چرا که تسلیم و اطاعت اصل اساسی شریعت اسلامی است و شرط امامت. خیزش و خروش مردم این اصل را در هم فرو ریخته است. به این واقعیت، رژیم دین است که اعتراف میکند، نه آنها که خود را رهبر میدانند و یا مخالف و تحلیل گر و نظاره گر دگر اندیش. چرا که در منظر رژیم دین، الله  اکبر و یا حسینی که بر سر زبان معترضین جاری میشود، فریاد حرمت شکنی ست و در گوش ولایت، رهایی رعیت را از قید و بند احکام شریعت طنین افکن میکند. بی جهت نیست که رژیم دین خشمگین میشود و نقاب از چهره خود برگیرد و شمشیر یزید را بر آن گردنی فرود آورد که حرمت شکنی کند. چرا که تنها با حفظ و تداوم این حرمت است که میتواند چند صباحی بر عمر آلوده ی خود بیفزاید. چه خوب میداند که این حرمت شکنی است که نظام اسلامی را به نابودی تهدید میکند.

اما رژیم دین به منظور آنکه بر خشم و خشونت و انتقام جویی خود لباس تقدس و مشروعیت به پوشاند، معترضین را حتی به شکستن بت عظیم تری، یعنی پدر همه ی بت ها و اسطوره ها متهم میکند. خبرگزاري فارس در يکشنبه 06 دي 1388 گزارش میدهد که:

  «در پی فتنه‌ انگيزي‌هاي حاميان موسوي در روز عاشوراي حسيني، قرآن كريم نيز توسط اين افراد به آتش كشيده شد.»

معلوم است که از انتشار چنین خبری خون میچکد و از آن بوی بیرحمی و انتقام به مشام میرسد.  مسلم است که خبر گزاری فارس انتظار داشت که مردم در سراسر ایران کفن پوشان قمه بدست، سراسیمه و عصیان زده از خانه و کاشانه بیرون ریزند و رودی از خون "کافران " که "قرآن کریم " را به "آتش کشیده " اند جاری سازند. چه اشتباه بزرگی و چه خیال باطلی؟ چرا که تردید نباید داشت که دروغ امروز در آینده ای نزدیک جامه حقیقت خواهد پوشید. مجال ده که ولایت فقیه یک دهه دیگر به خلافت خود ادامه دهد، آنگاه قرآن را نیز بر سرنیزه ها خواهیم دید. که مردم آن قرآن کریمی که خامنه ای و احمدی نژاد و کارگزاران رژیم بر سر خود می نهند و برای حفظ و نگاهداری ش همچون پیشینیان شان شمشیر زنند و خون ریزند، پاره ، پاره خواهند نمود و به زباله دان تاریخ ریزند. اگر یک دهه دیگر ولایت فقیه بر خلافت خود اصرار ور زد، آن قبله و آن الله ای که وی در برابرش پوزه خود را بزمین می ساید و بر حسب عادت به دریوزگی می پردازد، اعتبار و مشروعیت خود را از دست خواهند داد.

بدین ترتیب میتوان عاشورای 88 را مقدمه ای بر ظهور جنبشی دانست، ضرورتا رهایی بخش. جنبش که  بالندگی خود را از بت شکنی و فروپاشی اسطوره ها کسب میکند. پس از یک هزار و چهار صد سال، ایرانی با دشمنی که او را به اسارت کشیده است، دین و مظهر آن تازیان بومی، روبرو گردیده است و در پی آزاد سازی خویش از چنگال آن است. از شریعت و سنت است که ایرانی باید خود را رهایی بخشد. اگر در روز عاشورا همانطور که تف لیس ان ولایت فقیه اعلام میکنند که حرمت عاشورا در هم شکسته شده است و قرآن کریم بر سر نیزه ها رفته است، مگر میتواند حکایت از چیز دیگری جز رهایی کند؟ این ماهیت رهایی بخش خیزش مردم در عاشورای 88، بود که رژیم دین را سخت سراسیمه و عصیان زده ساخته بود. رها یافتی گی را رژیم دین نمیتواند بر تابد. این است که نه مصالحه و مسالمت را میفهمد و نه گذشت و مذاکره را. زبان رژیمی که نگاه دارنده ی حرمت عاشورا است ، تیغ و تازیانه است و بازجویی و شکنجه. این بدان معناست که توسل به زور و خشونت و دوری از گزینه ی عقلانی، خود درسی ست که امام حسین بما میآموزد.

بعضا، ماهیت حرمت شکن و اسطوره برانداز خیزش عاشورای 88 را نفی و انکار میکنند. به آتش کشیدن تصویر خمینی و حرمت شکنی عاشورا را توطئه و یا پیرهن خونین عثمان رژیم دین میخوانند و دست به پوزش و عذر خواهی بر میدارند. بت شکنی و اسطوره براندازی را اتهامی میخوانند که رژیم دین برای توجیه جنایاتی که مرتکب شده است و میشود بکار میبرد. حال آنکه تف لیسان ولایت وقتی گزارش میدهند که در عاشورای حسینی، جویندگان آزادی و یا آنچه  آنان "هواداران موسوی " میخواند، قرآن کریم را بر سر نیزه کرده اند، اتهامی ست که رها یافته گان به جان میخرند و به این گناه نابخشودنی، گناه کبیره، اعتراف میکنند.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com