۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه


عاشورا و اسطوره سازان حرفه ای


قریب به یک هزار و چهارصد سال است که از واقعه ی کربلا میگذرد. شک و تردید نباید داشت که در طول این زمان آلایش و آرایش بسیار یافته و با اسطوره و افسانه در هم آمیخته است. یعنی هر آنچه در اصل در کربلا بوقوع پیوسته است  با آنچه که رسم و رسوم و سنت گردیده و از نسلی به دیگر نسل انتقال یافته است،  تفاوتهای بسیار است. آنچه که یک دعوای ایلی و قبیله ای و خاندانی بوده است، تبدیل گردیده است بیک واقعه فجیع و غم و اندوه سازی که تحمل هر درد و شکنجه و ریختن هر خونی را در انتقام ش بیرنگ میسازد.

داستان سفر امام حسین به طرف عراق بدعوت مردم آن دیار و سپس روی گردانی آنان از امام و سرانجام مقاتله وی بدست لشگر خلیفه تحقیقاً یک واقعه ی دنیوی و تاریخی ست، مبارزه بر سر قدرت است و حکمرانی،  پیروزی حاکم ظالم و شکست محکوم  مظلوم، جوهر اصلی داستان حزن انگیز عاشورا است.  حتی بعضی از محققین بر آنند که دشمنی امام حسین و یزید تا اندازه ای نیز ریشه در حسادت و رقابتهای عشقی و خصومت و کین خواهی بین هاشم و عبد الشمس،  دو طایفه از قبیله پرقدرت قریش، داشته است . بنابراین عشق و حسادت، خیانت و توطئه، اختلافات دیرینه بر سر کنترل ثروت و قدرت و تامین سلطه خانوادگی از جمله عواملی هستند که منجر به خلق واقعه کربلا گردیده است. البته بدون تردید با پایانی اندوه بار. تاریخ عرب، همانند تاریخ جوامع بشری مملو است از وسوسه ها و دسیسه ها و توطئه ها،  از درگیریها و زد و خورد های خونین، بمنظور در آغوش کشیدن عروس زیبا و فریبنده ی قدرت. شاید بی نیاز از بیان است  که هماغوشی با عروس قدرت مستی آورد و مدهوشی، حرص و آز و بی خبری. پس حاکم، منشاء شر شود و نماینده بدی و زشتی. آنکه ناکام ماند و شکست خورد در جنگ و درگیری برای کسب قدرت، قهرمانی شود مظلوم و نیک نام و تبلور خوبی و پاکی.

اما داستان کربلا، داستانی ست دیگر،  غیر قابل مقایسه با شنیع ترین جنایات تاریخی، حتی هالو کاست هم به لحاظ بیرحمی و شقاوت و قساوت  بشر که در حقیقت آن شک و تردید وجود ندارد ، در برابر واقعه ی هولناک عاشورا، رنگ می بازد در منظر شیفتگان امامت. در واقع یکی از اهداف آقای رئیس جمهور در انکار هالو کاست بعنوان یک واقعیت تاریخی به آن دلیل است که بگوید فجیع ترین چیزی که در تاریخ بشر اتفاق افتاده است در روز عاشورا بوقوع پیوسته است. مقاتله حسین در روز عاشورا  پس از گذشتن قرنها هنوز احساس درد و رنج و محنت را در درون شیفتگان امام برانگیزد و غرق در غم و اندوه شان سازد. صد ها سال است که مردم در  ماه محرم به عزا نشینند، گریه و شیون و زاری کنند، توی سر خود زنند و خاک بر سر ریزند و خویشتن را آلوده به گل و لای سازند .  نه برای لحظاتی کوتاه و زود گذر، بلکه برای دوره ای نسبتا کش دار و طولانی. ماه محرم که میآید جهت فعالیتهای روزانه را تغییر میدهد.  بعضی از عادات به حال معوق در آورده شود، بویژه اگر مصادف باشد با یکی از اعیاد که شادی و طرب را با خود آورد و نوید روشنایی دهد.  بعضی دیگر از رفتار ها بطور نهادین تکرار میشوند، مثل شرکت در مراسم روضه خوانی ها و تعزیه ها و سینه زنی ها و شهید گردانی ها، نذر و نیاز و قربانی. این دوران حداقل یک ماه از عمر و زندگی عزادار را بخود تخصیص میدهد.

ماه محرم، ماهی ست بسیار ویژه در تاریخ آئین امام پرستی. دارای جلال و شکوه خاص خود می باشد. محرم به نرمی و آرامش آغاز میگردد. پس از ده روز،  به سختی و خشونت و خونریزی با مقاتله امام حسین و هفتاد دو تن از همراهان و اعضای خانواده اش باوج خود میرسد. سپس، تدریجا فرو نشیند و غبار غم و اندوه رفته، رفته از چهره مردم ناپدید میشود. تا چه حدودی عاشورا در شکل نهادین خود، در شرایط کنونی که امام، یزید شده است و یا یزید، امام گردیده است، بقا خواهد یافت، موضوعی ست که ما را از مطلب اصلی، یعنی اسطوره ی عاشورا، بدور میدارد.

 عاشورا، دهمین روز  و روز نهائی ست. روزی که فرزند پیامبر خداوند به امر خلیفه یزید و بدست شمر، به طرز فجیعی به خاک و خون کشیده می شود. در این روز نهائی است که عزا سطح جامعه را می پوشاند. سیاهی و خاموشی فراگیر شود. کمتر کسی است که شرکت نجوید در غم و اندوه جمعی، در ناله ها و مویه های دلخراش.  چنانکه جامعه یکی شود و یگانه و یک رنگ.(1) حتی اگر در حاشیه های جامعه هم که قرار گرفته باشی، غرق شوی در امواج ضجه های سوزناک و دل آزار عزا داران امام.  بعضا در آفرینش صحنه های درد انگیز و هولناک از یکدیگر سبقت جویند. برخی تیغ بر جان خود کشند و سر و روی خود را با قمه خونین سازند. دیگران برسر و سینه خود سخت میکوبند با دستهای سنگین یا با زنجیرهای تیز و درد انگیز. منبر نشینان، موعظه گران، خطبه گویان، سخنرانان، روضه خوانان، تعزیه گر دانان، مرثیه سرایان، مداحان و نوحه خوانان را نیز باید بخش عمده صحنه آفرینان درد و رنج، محنت و مصیبت دانست. به عبارت دیگر، عاشورا مأشور است با خشم و خشونت و انتقام جویی و نهادین ساختن آن در رفتار و گفتار دین باوران شیعی.

واقعیت آنست که کمتر داستانی میتوان در امتداد تاریخ یافت که از نسلی به نسلی دیگر انتقال یابد و معانی متعدد و متضاد و متغیر نیابد، و رفته، رفته به اسطوره تبدیل نشود. بویژه اگر  غور و تفحص و نقل و انتقال ، نه نقد و ارزیابی آن، بشکل حرفه ای پر نفوذ و پر قدرت در آید و مولد ثروت و درآمد شود. در دست صحنه آفرینان حرفه ای، از آیت الله ها و حجت الا سلام ها و طلبه های حوزهای علمیه گرفته تا مداحان و روضه خوانان، داستان کربلا  بیک اسطوره ی فرا زمینی و عمیقا دینی تبدیل می یابد. حادثه کربلا از یک واقعه تاریخی و بشری و نسبتا عادی بیک پدیده آسمانی و الهی مبدل میگردد. اسطوره سازان  حرفه ای،شخصیت اصلی داستان کربلا را از یک انسان بیک موجود غیر انسانی، بیک فرشته الهی در ارتباط  با عالم دیگر، تغییر داده اند.
نسبت او،  نه انسانی، که الهی است. آقای آیت اله محمد حسین حسینی تهرانی در کتاب امام شناسی خود(7مجلد) اظهار میدارد که:

عثمان بن عفان از پیغمبر اکرم روایت کرده است که آن حضرت فرمود: خداوند تبارک و تعالی چهارده هزار سال پیش از آنکه آدم بوالبشر را خلق کند من و علی را از نور واحد بیا فرید، چون آدم را خلق کرد  من و علی را از نور واحد بیا فرید، چون آدم را خلق کرد آن نور را در صلب او قرار داد و دائما آن نور نسل بعد نسل واحد بود تا در صلیب عبد المطلب بدو قسمت منقسم شد نیمی به من و نیمی به علی بن ابی طالب منتقل شد پس خداوند نبوت را درمن قرار داد و وصایت و ولایت را در علی قرار داد. (جلد اول ص 26)

 واضح است که مرگ امام حسین(امامان بطور کلی)  مرگ یک انسان عادی نیست که در نبرد عشق و قدرت، جان خود و خانواده اش را برحسب رسم و رسوم جامعه عرب از دست دهد. او فرزند معصوم و مظلوم الله است که بدست نابکاران و شمر ملعون هلاک میشود. او تبلور خوبی  است و  شجاعت و تجسم جهاد است و شهادت. دنیا هرگز مثل ش ندیده است و نخواهد دید. هزاران هزار روایت است مبنی بر آسمانی بودن امام حسین و ارتباط او با فرشتگان الهی از جمله جبرئیل که هر گاه که به دیدار پیامبر بر زمین می نشست حسین (حسنین) را در آغوش میکشید و مسرت ش را با اهدای میوه های آسمانی بجای میآورد. روایت است که وقتی امام  متولد میشود جبرئیل فرود آید و به  پیغمبر ابلاغ کند که اراده حق تعالی بر آن است که او را حسین بنامید(منتهی الامال ص 392).

یعنی که نام حسین را الله خود بر فرزند پیامبر گذارده است. جیرئیل نیز مانند پیامبر از سر نو شت محتوم حسین آگاه بوده است. این اراده الهی بود. آنها بدان آگاهی داشتند که حسین را الله برای شهادت برگزیده است. روایات  بسیاری  ست مبنی بر گریستن پیامبر بر شهادت حسین هنگامیکه حسین گام بعرصه وجود مینهد. در باور شیفتگان امامت، امام حسین بالا و برتر از انسان است. او فرشته شهادت است و ساخته شده از نور الهی .تاسوعا، خاموشی نور زندگی ست. عاشورا پایان خوبی ست و رحمت الهی. مرگ امام حسین مرگ یک موجود مقدس است و الهی  نه انسانی عادی.  در نتیجه مرگ حسین آغاز دوران غم است و اندوه و سیاهی و تاریکی .

 بر این اسطوره است که جامعه، از زیر تا زبر، از پائین تا بالا ، از غنی و بینوا، از قوی و ضعیف، همه باهم اشک میریزند. آنچه آنان را غمگین و اندوهناک میکند احساس عجز و ناتوانی ست در برابر مرگ نور و رحمت الهی. کیست که توان کسب فضائل و خصایل امام حسین را در خود بجوید. چگونه ممکن شود از انسانی زمینی، نا پاک و آلوده، آن برآید که از امام حسین بر آمده است.  برخلاف امام که تلخی مرگ را بر زندگی، ترجیح دهد و شهادت را در آغوش کشد، عزادار امام، زندگی را دوست دارد و برای ماندن و بقا و بهتر زیستن تلاش کند. این دلبستگی به زندگی حتی در دوران تاریکی و سیاهی، در دوران استبداد و ستمگری، شیفتگان امام را لبریز از گناهکاری کند و پر از احساس حقارت و خواری . بر خلاف امام، ستم و سلطه را می پذیرد و نه تنها در برابر آن سر اطاعت فرو میآورد بلکه خود را  در خدمت ش میگمارد و بدان نیز افتخار هم میکند. بار این گناه را- گناه عشق به بقا و زندگی، تمایل به لذت و کامجویی- اسطوره سازان و صحنه آفرینان درد و رنج و محنت،  با مدّاحی و ثنا و ستایش امام بعنوان یک فرشته الهی- چنان سنگین سازند که توان اعتراف  به فرو زیستی و پستی و پلیدی  را از آدمی سلب میکنند. این خشم و خشونت خفته و عدم توانایی پذیرش نابودی و مرگ امام را عزا دار بوسیله خود آزاری و خود ستیزی، شیون و گریه و زاری جبران کند و بواسطه آن خود را به رحمت الهی امیدوار نگاه میدارد. روایت از حضرت صادق است که:

هرکه شعری در مرثیه ی حضرت حسین(ع) بخواند و پنجاه کس را بگریاند بهشت او را واجب گردد. و هرکه سی کس را بگریاند بهشت او را واجب گردد. و هرکه  بیست کس را، و هرکه ده کس را و هرکه پنج کس را و هرکه یک کس را بگریاند، بهشت او را واجب گردد. و هرکه مرثیه بخواند و خود بگرید بهشت او را واجب گردد. و هرکه او را گریه نیاید، پس تباکی کند بهشت او را واجب گردد. (منتهی الامال ص404)

امید به پاداش در آخرت و کسب در آمدی در این دنیا ، صحنه آفرینان درد و رنج و محنت را در اسطوره سازی و افسانه پردازی بسیار ماهر و حرفه ای پرورش دهد. مصائب امام گویند و شور و غوغا در دلها برپا کنند. احساسات را چنان بر انگیزانند که سوکواران خاک به سر خود ریزند، پیکر خود را زخمین و خونین سازند و صحنه های درد آلود و درد انگیز بوجود آورند. اعتراف به گناه در مذهب کاتولیک خصوصی ست. در خلوت واقع شود و در حضور پدر روحانی. در آئین امام پرستان، بشکل فستیوال درد است و غم و اندوه، اشک ریزی و عزا داری جمعی و اجتماعی. در این فستیوال آنچه شیفتگان امام  را در کنترل خود در آرد، احساس است و آرزو.  چون راه حسین یک راه الهی است نه یک راه انسانی. ناتوان در پیمودن این راه همراه است با احساس شرمندگی. عزاداری را نباید فرصتی برای گشودن عقده ها دانست، بلکه باید آنرا اعتراف به گناه جمعی تلقی نمود که شکل فستیوال بخود گیرد. در این فستیوال بازار روضه خوان ها و خطبه گویان و واعظین، نوحه خوانان و مرثیه سرایان رونق گیرد. همه فعالیتها و جنب و جوش ها در جامعه به شکل نمایشی در آید و همه چیز تماشایی شود:  پرچمهای رنگین، علامات تزئینی،  دسته های مرتب و منظم سینه زنی و زنجیر زنی همراه موزیک سنج و دهل و نوحه خوانی، انواع و اقسام تعزیه گردانی. در خاتمه طعام مجلل و خوشبو و  اشتها آور که بخرج و هزینه سرمایه داران و تجار و بازاریان و قدرتمداران راه اندازی میشود تا عزا داران خسته و تشنه را خشنود و راضی سازند. یعنی که عزا داری بار شرم و گناهکاری، عشق به زندگی و هستی و گریز از شهادت و نیستی، بکاهد و ادامه زندگی را میسر سازد.

 آنچه حائز اهمیت است اینست که این فستیوال درد و رنج همچون تیغی دو لبه است. هم میتواند مورد بهره برداری قدرت قرار گیرد و هم علیه قدرت به کار گرفته شود. یعنی که میتواند به نفع و مصالح قدرت در آید و یا ابزار کسب قدرت گردد، همچنانکه بیش از سی سال است که شاهد آن بوده ایم. ماهیت اسطوره ای واقعه کربلا تغییری نکرده است. عزاداری یا فستیوال درد و اندوه هم میتواند به نفع مشروعیت رژیم بکار گرفته شود و هم به نفع نامشروع ساختن آن. در دوران حکومت شاهان حداقل از دوران آل بویه به بعد، یا بیش از یکهزار سال پیش از این، برگزاری فستیوال های غم و اندوه برگزار گردیده اند صرفنظر از ماهیت ستمگرانه قدرت. هماکنون که در راس  صحنه آفرینان حرفه ای، آیت الله و حجت الا سلام ها به قدرت رسیده اند، بیش از همیشه ساختار قدرت نیازمند برگزاری هرچه باشکوه تر این فستیوال های درد و رنج و محنت، است.

خداوند خامنه ای، جانشین امام در زمان غیبت، در یکی از سخنرانی های خود به  نیازمندی ساختار قدرت به تداوم آفرینش صحنه های درد و رنج و محنت، یعنی عزاداری و شیون و زاری و خود زنی، اشاره نموده و تاکید دارد که:

 روضه خوانی و ذکر مصیبت نه تنها منسوخ در جامعه نیست، بلکه لازم است و یاد امام حسین (ع) و ذکر مصیبت و بیان فضایل آن بزرگوار – چه به صورت روضه خوانی و چه به شکل مراسم عزاداری گوناگون- باید بشکل رایج و معمول و گریه آور و عاطفه برانگیز و تکان دهنده دلها، در بین مردم ما باشد و از آنچه که هست، قویتر هم بشود (20/4/70،  بنقل از کارگزاران، یازدهم بهمن 1385).

آقای خامنه ای بخوبی میداند که حرفه اسطوره سازی بر اساس شور و احساس و عاطفه است که میتواند تداوم یابد. مسلم است که بر انگیختن آنها لازم بلکه ضروری و به سود پایداری حکومت دین است. در نتیجه امام حسین هرگز نمیتواند صورت انسانی بخود گیرد. چگونه میتوانی قرنها در سوک انسانی زمینی و خاکی خود بیازاری و مجروح سازی و غبار غم و اندوه بر چهره خود بپاشی، و از اسطوره سازی و افسانه پردازی اجتناب ورزی، چه آگاه و یا نا آگاه باشی. بقا و تداوم حرفه اسطوره سازی نیازمند غلیان شور و احساس است، نه فعال سازی عقل و اندیشه. عاشورا،  اسطوره ایست که دریافت آن تنها از راه احساس است که میسر گردد، نه از راه عقل و خرد و چند و چون و چرا. کردار و گفتار امام و یا امامان را که نتوان در تراز وی عقل انسانی وزن کرد و سنجید. اینجا ایمان است همه کاره نه عقل و خرد بشر. اراده الهی برآن بوده است که از میان دوازده امام فقط یکی را برای شهادت در میدان نبرد برگزیند و یازده امام دیگر را به مدارا و مصالحه با قدرت وا دارد. روشن است که هرچه کندی و کوتاهی عقل و خرد عمیقتر، شور و احساسات شدیدتر،  بهره برداری از آن بسود ثروت و قدرت بیشتر، تحمل واقعیت و مقاومت ضعیف تر.


برای این نوشته از منابع زیر بهره گرفته شده است.
1. امام شناسی، تالیف حضرت علامه آیت اله سید محمد حسین حسینی طهر انی انتشارات حکمت.
2. منتهی الآمال، ذکر تاریخ چهارده معصوم، تالیف ثعت المحدثین مرحوم حاج شیخ عباس قمی، ویراسته ی کاظم عابدینی مطلق، مؤسسه پخش کامکار.
3. اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، حمید عنایت، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، انتشارات خوارزمی.

فیروز نجومی
ّFiroz Nodjomi
fmonjme@gmail.com



۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

دو معضل نیروی های انتظامی:
 بر خورد با ماهواره ها و بد حجابی

تیتر بالا از سر خط خبرهای سایت رادیو فردا برداشته شده است. نقل است از سخنانی که فرمانده نیروی انتظامی، سردار اسماعیل مقدم در سفر اخیر خود به قم ایراد کرده است. رادیو فردا در ادامه خبر میافزاید که: "با اشاره به تقدم اقدامات فرهنگی در موضوع حجاب و عفاف، فرمانده نیروهای انتظامی،" خاطر نشان ساخته است که « اما نباید ایستاد و منتظر کار فرهنگی ماند» و "درباره شبکه های ماهواره ای هم گفت،" «آنها قصد دارند مولفه های غربی همچون عدم قناعت، سیری ناپذیری، کامجویی و لذت جویی افراطی را در جامعه گسترانیده و فرهنگ نادرست و ضد انسانی غرب را در جامعه ترویج کنند.» ( 22 آبان 91)

گزارشگر رادیو فردا ظاهرا چیزی از خود بر این خبر  نمی افزاید. شاید در این اندیشه که همآنقدر لفظ شفاف است که بار و مایه ی سیاسی آن که به خرده حساب هایی میان ریاست جمهوری، احمدی نژاد  و فرمانده ی نیروهای انتظامی، سردار اسماعیل مقدم، از یک طرف و علما و فقها، از سوی دیگر مربوط میشود. خرده حساب هایی  که شامل بر راه مبارزه با بد حجابی نیز میشود. بگذریم که مبارزه با بد حجابی هرگز فرهنگی نبوده است و پیوسته تقدم با ابزار خشونت بوده است، با جلب و تعقیب، تنبیه و مجازات. که سردار مقدم پیوسته نگران "امنیت اخلاقی " بوده است نه امنیت اجتماعی، امنیتی که حکومت علما و فقها را برهبری ولی فقیه، حفظ نموده و تداوم ببخشد.

از آنجا که خبر مذکور را پر معنا یافتم، فکر جستجوی پس و پیش آن به سرم افتاد. نگاهی به اولین آدرس که سایت «خبرگزاری جمهوری اسلامی،» یکی از نهادهای دولتی تحت اختیار ریاست جمهوری، کافی بود که نگارنده را از آنچه که در سر داشت، باز دارد. در سایت  خبرگزاری جمهوری اسلامی، اگرچه آلبومی از تصاویر سفر سردار مقدم به قم و سخنرانی و دیدار وی با مراجع تقلید و حوزه علمیه ، وجود دارد، اما از متن سخنرانی وی خبری نیست. تصاویر آلبوم، فرمانده نیروی انتظامی، سردار اسماعیل مقدم را نشان میدهد، در حال خضوع و خشوع، تعظیم و تکریم، از جمله تصویری که سردار را در حال  بوسیدن دست آقای مکارم شیرازی، یکی از مراجع تقلید در نظام حوزه ای، نشان میدهد، تصویری که بیش از هر کلامی پر معنی تر است، تصویری که نشان میدهد، چه کسانی بر ما حاکم اند و کجاست مقر حکومت آنها. آنچه که در این تصویر مشاهده میشود، سندی ست بر صحت گزارش رادیو فردا و آنچه از سردار مقدم نقل شده است. چرا که آن سخنان تنها میتواند از دهان فرمانده ای خروج نماید که نماد اطاعت است و فرمانبری ، فرمانده ای که بمنظور حفظ مرتبت و قدرت تن به چه خواری ها و حقارت ها که ندهد و خود را نشکند و بوسه بر دست یک تازی بومی، ننهد، همچنانکه تصاویر وی نشان میدهند. 

اما به راستی چیست که میتواند فرمانده ی نیروهای انتظامی یک کشور، مدیر متخصص و مجرب نهادی زائیده گسترش تجدد و تمدن ، سازمانی اساسا "سکولار "  را به مقر مقدسین و مجتهدین، مدرسین و متکلمین، عمامه داران  و عبا پوشان، نگاه دارندگان آنچه زمان منسوخ و باطل داشته است، بکشاند؟

معنای نمادین سفر سردار مقدم را به قم که با بوسه زدن بر دست آیت الله مکارم شیرازی به اوج خود میرسد، نمیتوان چیزی دیگری بشمار آورد، مگر اطاعت و تبعیت قدرت از مرجعیت دین و شریعت. هدفی نیز ندارد مگر نهادینه ساختن این باور که دستگاه قدرت در خدمت نظام ولایت برهبری فقاهت است و مامور برقراری نظم و انضباط بر اساس احکام شریعت. نیز شکوه و تقدس بخشیدن است به کنشی که زشت و خوار کننده است. مثل دست بوسی، کنشی باستانی ویژه ی نظام استبدادی و یا نظام فرمانروایی و فرمانبرداری. وقتی فرمانده ای با تمام اقتداری که دارا می باشد همچون رعیتی به دست بوسی ارباب، یکی از فقهای بزرگ میرود، بیانگر تسلیم نیروی قهریه است به مظهر دین، فقیه بزرگ. باین معنا ست که قدرت را دین هدایت میکند. که قدرت در راه اراده  معطوف به دین بکار گرفته میشود. رمز بقا و تداوم نظام ولایت را ، برغم شرایط بحرانی، باید در نهادینه سازی ارزش ها، باورها و کنش هایی یافت که فرمانروایی مطلق فقاهت را برهبری ولایت، عادی و طبیعی، میسازد. هرگز نباید فراموش کرد که علما و فقها خود از سنت گزاران بزرگ اند. آری، تسلیم و اطاعت، شرط ضروری فرماندهی ست. هرگز فرمانده نشوی اگر فرمان نبری و رعیت ارباب بزرگ نباشی. باوری که نهادینه گردد به سختی از بیخ و بن بر کنده شود.

تنها در حکومت دین است که فرمانده ی نیروی انتظامی خود را سرباز و سر باخته ی یک نظام اخلاقی، شناسایی میکند، آنهم نظام اخلاقی ایکه انسان را تا حد گوسفند تقلیل میدهد او را خوار و حقیر می بیند. و گرنه چه نیازی به زنجیر احکام شریعت بود؟ حجاب یک حکم شرعی ست،  ربطی نه به عفاف دارد و عجب و نجابت. با این وجود چگونه میتوان حجاب را به اراده ی آزاد انسان وا گذاشت؟ در چنین صورتی نظم شریعت در هم فرو خواهد ریخت. اجتناب از این سرنوشت محتوم است که رستگاری و گام بر داشتن در "راه مستقیم. " اجباری میشود. از آنجایی که فرمانده نیروی انتظامی بر رفتار و کرداری که امنیت جامعه، جان و مال و آسایش و رفاه مردم را به خطر میاندازد، چیره گردیده است، جا دارد که نگران جرایم "اخلاقی " نیز باشد.  دیگر نه غارت هست و نه جنایت، نه زورگیری و نه تجاوز به عنف، نه فساد ی هست و نه فساد گری. که در آن صورت معلوم نیست چرا بر تعداد اعدام ها دائم افزوده میشود.

غارتگران و جنایتکار ان- که هر روز رو به افزایش اند- فرمانده نیروهای انتظامی را نگران نمی سازد، اما شبکه های ماهواره ای مانند حجاب زنان، خواب را از چشم جناب فرمانده می رباید. چرا که کنشی را پرورش میدهد که بر خاسته است از هوی و هوس نفس انسان، و یا آنچه او "مولفه های غربی " میخواند که "فرهنگ نادرست و ضد انسانی غربی در جامعه ترویج کنند، " کنش هایی که نظم و انضباط و امنیت جامعه اسلامی را بخطر میاندازند. بمنظور جلوگیری از ورود این "فرهنگ نادرست " و ترویج این کنش های ناپسند،  مثل "عدم قناعت، "  "سیری ناپذیری،" "کامجویی،" "لذت جویی،" است که سردار مقدم نیروی قهریه و ضربتی خود را فرمان به تجاوز به حریم خصوصی مردم دهد و از بیخ و بن بر کندن دیش های ماهواره ای. در شبکه های ماهواره ای و بد حجابی ، چنان شر و شرارت ی را جناب سردار مشاهده میکند که به منظور سرکوب آن، چه باک اگر نگهبان جان و مال مردم، خود  دست به تجاوز و تعدی زند و ضرر و زیان زیاد به مردمی وارد سازد که جرمی مرتکب نشده و هرگز به کسی آزاری نرسانده اند.

البته که یورش به دیش های ماهواره ای از زمین و آسمان، از در و دیوار و پنجره، یک عمل صد در صد  انسانی ست چون برای سعادت انسان بکار گرفته میشود. برای سالم و تندرست نگاهداشتن مردم بکار گرفته میشود.  تنها در حکومت اسلامی است که یک عمل ضد انسانی، انسانی نامیده میشود همچنانکه بندگی و عبودیت ، آزادی. فرمانده نیروی انتظامی بجای آنکه نیروهای خود را در حفظ و حراست جان و مال مردم و بر قراری امنیت سامان دهد، لشگر قهر و خشم را به معابر عمومی گسیل میدارد که خانم "بد حجاب " را جلب نمایند. یعنی که خانم و یا خانم هایی که از روسری قیطانی استفاده میکنند و بخشی از موی خود را نمایان میسازند، یا مانتو تنگ و کوتاه به تن دارند و برجستگی اندام شان را مشخص مینمایند و یا قوزک پا را عریان گذارده اند. چه خانمی مصداق این خصوصیات میشود بسته به سلیقه مامور و یا گشت ارشاد. رفتار انسانی را باید از نیروهای انتظامی به فرماندهی سردار مقدم، یک مقلد پاک و پرهیزکار، آموخت، نه از شبکه های ماهواره ای. آری، در جامعه ی شریعتی، موی افشان، چهره ی پالایش یافته و برجستگی های اندام زن، غوغا براه اندازد و آتش بپا میکند، همچنانکه لذت جویی و کامجویی و سیری ناپذیری امنیت جامعه را به خطر میاندازد. سردار مقدم فکر میکند که رئیس یک زندان بزرگ است.

فرمانده، سردار مقدم در تقلید و تبعیت از فقها و علما، کنش هایی را بد و نا پسند و زشت و منحرف کننده میخواند، که سبب بوجود آوردن تمدن جدید شده اند. اگر غربی ها نیز به آنچه داشتند قانع بودند، و راه و رسم قناعت و ریاضت را در پیش گرفته بودند، آیا میتوانستند به کشف قوانین طبیعت نائل آیند و بر آن سلطه افکنده و جهان را دگرگون سازند؟  آیا میتوانستند به توانایی ها و ظرفیت های نا محدود انسان پی ببرند؟ سیری ناپذیری، لذت جویی و کامجویی، غرایز ی هستند خالص، انسانی، غرایز ی سراسر خلاق و سازنده و بالنده، غرایز ی تغییر دهنده. انسانی که رفاه و آسایش نخواهد، و از زندگی لذت نبرد، شادی نکند، نه بنوازد و نه برقصد و پای کوبی کند و با جنس مخالف در نیامیزد، انسانی که نتواند توانایی های خود را بمنصه ظهور در آورد تا به کام خود برسد، انسان نیست، حیوانی ست انسان نما. آری، انسان به این دنیا نیامده است که رنج ببرد و از این دنیا ببرد. انسان باین دنیا نیامده است که زندگی خود را در عبادت خدا بگذراند، به عزا داری و خود زنی بپردازد، تمام غرایز سازنده خود را سرکوب سازد و سراسر بغض و کینه و خشم گردد، همچون آنان که یک تار موی زن طوفان در درونشان بپا کند.

قناعت و احتمالا ریاضت را که جناب سردار، ظاهرا اخلاقی والا و کنشی صحیح و در خور انسان میداند، فرمول ی ست برای پس روی و عقب ماندن. ذاتا سکون آورد و تنبلی و کودنی. انکار وجود مادی نه میل به سازندگی را در انسان زنده سازد، نه ذوق خلاقیت و بدعت و نو آوری. بی جهت نیست که علما و فقها پیوسته "بدعت " را سخت مذموم و محکوم نموده اند.  در مذمت بدعت و نو آوری و خوار داشتن عقل و خرد انسان، فراوان است روایات از امامان مقدس. گویی که خداوند انسان را برای کامجویی و لذت جویی خلق نکرده است. انسان باید با کم بسازد و قانع و راضی باشد، سپاس گوید و شکر گزاری نماید. انسان به این جهان پا نهاده است که به آن دل نبندد، نه اینکه پیوسته در پی کشف راه های جدیدی برای کامجویی باشد. انسان باید بتواند کفش ها را زیر سر بگذارد و با یک لا پتو در صلح و آرامش بخواب رود. همچنانکه رئیس جمهور ما سعی کرده است که خود را چنین موجود بریده از مادیات دنیایی بنمایاند، ساده زیست و ژنده پوش (کابشن). و چه خوب فریبکار ان بزرگ حوزه های علمیه را فریفت. اما کیست که نداند چقدر حیله و تزویر در تظاهر به انکار دنیای مادی نهفته است.

آری، فرمانده هان فرومایه ای همچون سردار اسماعیل مقدم هستند که حکومت علما و فقها برهبری ولایت را برپا نگاه داشته اند. آنها در دفاع از یک نظام ارزشی شمشیر میزنند. آنها یاد آور سرداران ایرانی هستند که در خدمت خلافت به ملت خیانت میکردند. سردار مقدم با سفر به قم و دست بوسی و تملق و چاپلوسی، این پیام را مخابره میکند که او شمشیر شریعت است و بر هر گردنی فرود خواهد آمد اگر سر پیچی کند. در دفاع از ارزشهای احکام شریعت است- چیزی که سخت فقاهت را خشنود و راضی سازد-  که جناب سردار مقدم به جنگ غرایز طبیعی و انسانی بر میخیزد، آنهم غرایز ی که دارای بار سازندگی هستند و خلاقیت و بالندگی، غرایز ی که در دامن  حکومت شریعت، بیدار گردیده اند. که خود بیانگر ظهور فرا گیر پدیده  اراده ی آزاد انسان است، اراده ای که معطوف است به خواست رهایی از بند احکام شریعت ، احکامی که سیری ناپذیری و لذت جویی و کامجویی را جرم شناخته و مورد تنبیه و مجازات قرار میدهد. تا زمانیکه به دفاع از غرایز سازنده و خلاق و بالنده انسان، غرایز ی که غربی و ضد انسانی، زشت و فساد آور تعریف میشوند، بر نخواسته ایم، همچنان سزاوار حکومت ولایت فقیه هستیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

برای مشاهده ی آلبوم عکس های سفر فرمانده نیروهای انتظامی، اسماعیل مقدم، به پیوند زیر مراجعه نمائید.

۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه



براندازی دین تازیان بومی :

خوش خیالی و یا واقع بینی؟

بر اندازی دین تازیان بومی و یا دین اسلام، آیا خوش خیالی ست و یا ماجرا جویی؟ یا حرفی ست عبث و اندیشه ای باطل و منزوی؟ یا بعکس عین واقع بینی ست و نتیجه ژرف نگری به ارتباط کیش تازی با زندگی؟ هرچه باشد، حتی اگر دینی نباشیم با اندیشه براندازی دین نمیتوانیم میانه خوشی داشته باشیم. چون چنین به نظر میرسد که نه تنها عملی نیست بلکه در عقلانی بودن آن نیز شک و تردید وجود دارد. زیرا که دین تازیان در سرشت مردم نهاده شده است. مردم ما مثل همه ی مردم سراسر جهان با دین زاده میشوند و به امید جهان ابدی با دین، رخت از این حیات بر می بندند. بعضا بر آنند که نیاز دین با طبیعت انسانی آغشته است. دین به زندگی معنی میدهد، خیر و شر را بما میآموزد و به ما نظم و سامان میدهد. به فرض که از روان مردم، دین تازی را خارج سازیم، چه چیزی را میتوانیم جای گزین آن کنیم؟ آیا نظام اخلاقی و هنجارهای اجتماعی از هم فرو نمی باشند؟ چه تضمینی وجود دارد که جامعه دچار هرج و مر ج، بی اخلاقی، عفت سوزانی و عریانی، نشود؟ چگونه میتوان با تعصبات و تحجرات و خرافات مردم روی در روی گردید، در شرایطی که مسلمانان در اقصا نقاط دنیا در آتش تعصب و تاریکی، شعله میکشند و به شنیدن حرفی غیر از حمد و ستایش در باره الله و رسولش کفن پوشان و قمه کشان به غرش و عربده کشی میپردازند، چه تعجب اگر از اندیشه ی براندازی دین تازی، دین مهاجم و دین بیگانگان، پرهیز کنیم و آنرا به تاریک ترین نقطه  ذهن مان تبعید نماییم. کماکان به سیاست ورزی بپردازیم و به بحث و جدل و نیز انتشار منشور و بیانیه، چنانکه گویی اصلا قصد کشیدن عروس قدرت را از آغوش تازیان بومی نداریم. چه سخت کوشیده اند و چه طولانی، هنوز اندر پیچ تاریخ گیر کرده اند. هنوز آماده نیستند که دین تازیان را به زباله دانی که در انتظارشان است گسیل دارند. آری تازیان بومی اگر به حکومت رسیده اند به آن دلیل نبوده است که توانستند توده های ساده دل را فریب دهند بلکه بعکس آنها روشنفکر ترین، مجرب و ماهر و متخصص، آزادیخواه و دمکرات و انقلابی تریی قشر جامعه را فریفتند، فریب خوردگانی که از تجربه نیاموخته اند.

البته که این خود داستان تسلیم است و اطاعت. که سلطه ی دینی بیگانه را بپذیریم و اصل و اصول آنرا مورد چون و چرا قرار ندهیم، و از تاثیر ویرانگر دین در شکل بخشیدن به هستی مان سخنی به میان نیآوریم. چه هزینه ی نفی دین از آغاز سخت و بسی سنگین بوده است. اگر دین تازی در پناه قهر و قدرت، تیغ و تازیانه، تنبیه و مجازات بیرحمانه، چون و چرا در منطق و ماهیت خود را از نقد و بازرسی مصون نگاه نمی داشت، بعید به نظر میرسد که میتوانست روزی بر سراسر زندگی فردی و جمعی ، سلطه افکند. اما نهادینه شدن دین تازی  و انتقال آن از یک نسل به نسل دیگر،  سبب شده است که با طبیعت یکی گردد، چیزی که تغییر ناپذیر است و گریزی از آن نیست. باور به یکتایی و یگانگی دین و مردم که خداوند خامنه ای مکرر از آن سخن میراند، یک پدیده طبیعی ست. «مردم بخدا و پیغمبر اعتقاد دارند.» آیا پرهیز از درگیری عقلانی نیست؟ بهمین دلیل، عقاید و باور های مردم پیوسته مورد تایید و تصدیق مخالفان و دگر اندیشان نیز بوده است، اگرچه بعضا خود، بی دین بی باور هم  بوده  اند. که احترام به عقاید مردم "واجب " و "ضروری " ست. یعنی که همانگونه باید آنها را در فریب نگاه داشت، که تازیان بومی در طول تاریخ نگاه داشته اند. بعبارت دیگر، براندازی دین تازیان را نمیتوان سیاستی عقلانی و اندیشمندانه در کسب قدرت بشمار آورد. مهم نیست که آنرا دین تازی و اجنبی بنامیم، تغییر ساختار سیاسی و دستگاه حکومتی را اگر نا ممکن نکند، بسیار دشوار و پیچیده میسازد. حال آنکه براندازی دین نه در قلمرو سیاسی بلکه در عرصه ی فرهنگی است که بوقوع می پیوندد. تغییر در ساختار قدرت نیست بلکه تغییر در ساختار ارزشها، باورها، رسم و رسوم و عادات روزمره، و رفتار و کردار باورمند است. بدور ریختن ارزشهای کهنه و پوسیده، ارزشهایی که استبداد پرور است و اسارت و بندگی و حمق و نادانی را ترویج میدهند، ارزشهایی که نظام فرمانروایی و فرمانبر ی و یا ارباب رعیتی را، سازگار با سرشت انسانی بشمار میآورد. مسلم است که دینی که در تعارض با انسان، با عقل و خرد و اراده ی آزاد انسان است باید براندازی شود. حال چه  از قوم تازیان بر خیزد و چه از تبار نصرانی، بدون واژگون ساختن ارزشهای دینی هرگونه تغییری ناپایدار و موقتی ست و بار دیگر به مدار استبداد باز میگردیم.   


بنابراین اگر دچار فریب مبارزه ضد غربی حکومت تازیان بومی نشویم و لحظه ای چشم از استعمار خارجی، حرص و طمع قدرتهای خارجی بر گیریم، دریابیم که موجب اصلی عقب ماندگی ما نه استعمار بیرونی بلکه استعمار درونی بوده است. قبل از آنکه نظام امپریالیستی پا به عرصه وجود بگذارد، دین تازیان بر فرهنگ و آداب و رسم و رسوم و عادات روزانه ما حاکم بوده است. شاهان ما یا خود سخت در کمند دین تازیان گرفتار بوده اند و یا به دینداری تظاهر میکردند. علما و فقها،مجتهدین، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، روضه خوانها، واعظین، طلبه های حوزه های علمیه، مساجد، زیارتگاه ها همه بارکش و مزد بگیر دین تازیان بوده اند و هنوز هم. در حالیکه نظام تعلیم و تربیت، قضا و قضاوت را حتی پس از انقلاب مشروطیت در تحت کنترل انحصاری خود داشتند، بیش از 90% از مردم ما تا سالهای 40 و قبل از اصلاحات شاهی، نه تنها از فقر مالی رنج میبردند بلکه دچار بیماری خانمان برانداز بی سوادی هم بودند. 90% درصد بیسوادی را برای قرنهای متوالی در جامعه ایکه دین بر فرهنگ آن حاکم است باید به حساب چه کسی گذارد؟ هم اکنون پس از سی سال حکومت دین، طبق آمار رسمی بیش از 50% درصد مردم بیسواد مانده اند. آیا مسئول این بیسوادی را باید امپریالیسم آمریکا بدانیم؟ واقعیت این است که ترویج  بیسوادی و نا بینایی از ضروریات بقای دین بوده است. تنها با تحمیق و فریب، دعا و جادو بود که دین غریبه زبان، میتوانست هژمونی خود را تامین نماید. نظم و نظام شریعت اسلامی و قواعد و مقررات آن تنها میتواند بر انسانهایی سلطه افکند، که رعیتی و بندگی خود را پذیرفته اند و هر روز چندین بار در برابر الله، خدای تازیان، خدایی که  تحمل هیچ خدای دیگری را ندارد، حتی خدای عشق و آزادی، بدان اعتراف میکنند.

دین تازیان را باید زیر ساخت تداوم نظام استبدادی نیز دانست. همچنانکه کمی زودتر بدان اشاره شد، آموزشهای دینی، ارزشها و هنجار هایی را بوجود میآورد که در دامن شان استبداد پرورش مییابد. بر بنیان ارزشها و هنجار هایی همچون تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت، مطلق نگری و جزم اندیشی، تحجر و تعصب است که نظام استبدادی، میتواند بقا و دوام یابد. یعنی بر اساس آنچه زشت و ناپسند است در انسان. ضد امپریالیست ها، دینی و یا غیر دینی، باید باین حقیقت اذعان داشته باشند که نظام استبدادی، مردم ایران را قرنها پیش از ظهور امپریالیسم به حقارت و خواری کشانده بوده است. انقلاب 57 را باید نشان علاقه و خوی ما به استبداد خواهی دانست، ناشی از باور به مطلق و بیم از  شک و تردید. کسی که به آزادی خو نگرفته و یا آنرا تجربه نکرده است، چگونه میتواند از استبداد دست بکشد. استبداد خواهی یعنی عدم اعتماد و اطمینان بخود و عمود ایستادگی و خودمختاری، چرا که اینان خصوصیاتی است که با شریعت دین تازیان در ستیز و خصومت است، قواعد و مقررات آن، چیزی نیست مگر قانونمندی های اسارت و بندگی. شاهی را که به ضعف گراییده بود و از بیخ آسمانها بر زمین گام نهاده بود، سرنگون ساختیم. آنگاه شیفته و فریفته امام شدیم که مقدس بود و روحانی، جلوه خدا و پیغمبر تازی، که بتواند مشت های محکم تری را بر سر ما فرود بیاورد بدون آنکه درد و صدمه و گیجی آنرا احساس کنیم. ما را بگذشته رجعت دهد و نظم و انضباط را که تنها میتواند در خور نظام ارباب و رعیتی باشد بر ما حاکم سازد و آنگاه به هلهله و شادی به "وحدت کلمه " و یا استبداد   ولی خداوند تازی، الله، تن دهیم.

روشنفکران ما یقین دارند که فتوای آیت الله بهبهانی نبود که در 28 مرداد 1332 لات و لوت ها و چماق کشان را از لانه ها شان به بیرون کشاند و زمینه کودتا را بوجود آورد بلکه چند تا جاسوس سازمان سیا و 18 میلیون دلار بود که حکومت مصدق را سرنگون ساخت. این به معنای انکار تضاد و خصومت دین است با حکومت دمکراسی. حال آنکه خو گرفته ایم که قصور و کوتاهی های خود را به گردن غریبه بیاندازیم. سبب و موجب دردهای درونی را در بیرون از خود بجوییم. بعضا حتی ظهور خمینی را هم به طراحان  کاخ سفید در آمریکا نسبت میدهند. شهید سازی و مظلوم نمایی از آموزش های دین شیعه است. قدرت بزرگتری حق و حقوق و آزادی را از ما سلب میکنند و ثروت ما را به غارت میبرند و از ما رعیت و بنده میسازند. فراموش میکنیم که مظلوم نمایی یک عادت است. که ما شیفته امامان خود بوده ایم به آن دلیل که همه معصوم و مظلوم بوده اند. ما قرنهاست که برای مظلومیت امام حسین چه خود زنی ها ، ضجه ها و مویه ها نمیکنیم و اشک نمی ریزیم.  

مسلم است که در جامعه ای که مکتب خانه ها دایر میشود که تقلید و تبعیت و قرائت قرآن به کود کان، سازندگان جامعه در آینده، بیاموزند، نمیتواند علم و صنعت را در دامن خود پرورش دهد. عقب ماندگی جامعه را نمیتوان به حرص و طمع استعمار غرب و جهان خواری امپریالیسم؛ نسبت داد. انگلیسی ها خود را مالک ذخایر نفتی ما میدانستند بآن دلیل که رنج و سرمایه انکشاف نفت را آنها متحمل شده بودند. ما ایرانیان در آن زمان نه به چیستی و موجودیت نفت آشنایی داشتیم و نه بدان نیازی احساس میکردیم. شاهان ما خیلی هم بخود تبریک میگفتند که بیابان های کشور را اجاره داده اند و درآمد مفتی هم به چنگ میآورند. در درون چنین جامعه ای آیا میتوان انتظار زایش مخترع و مکتشف را داشت؟ ما در آنزمان نه  با مفهوم "ماشین " آشنایی داشتیم و نه به رابطه  اش با آنچه در زیر زمین ذخیره فراوان داشتیم، معجون نفت، ماده ای زشت و سیاه رنگ، چسبنده و بویناک در منظر شاهان قاجار، اما موادی حیاتی برای رشد و تکامل تمدن سرمایه داری و صنعت و تکنولوژی و سروری بر جهان.  

نقش دین تازیان را در عقب نگاهداشتن جامعه باید نقشی مادرانه دانست. چرا که دین تازی با هر گونه آزادی، از آزادی پوشش گرفته تا آزادی بیان و اندیشه، در ستیز و خصومت آشتی ناپذیر بوده است. نه میانه ای با موسیقی داشته است و نه نقاشی و یا اصولا انواع و اقسام هنرها. کافی ست که نگاهی  به تاریخ موسیقی ایران و یا کم و بیش هر آنچه که خلاقیت هنری نامیده میشود، بیاندازیم تا بدانیم که از چه دالان های تاریک و متروک ی زاییده شده و و رشد کرده اند. جامعه ایکه در آن موسیقی مضر و گنه آلود و اسباب لهو و لعب بشمار میرود، هرگز نمیتواند خود را در ردیف کشورهای با فرهنگ و متمدن دنیا قرار دهد. دین تازی نه تنها توانایی های ما را در پیشبرد هنرها محدود ساخته است بلکه با ابزار احکام حلال و حرام، رفتار و کردار مردم را هم پیوسته تحت  کنترل خود گرفته است. شاهان صفوی قصر عالی قاپو را بنا کردند که خود را از آلودگی به موسیقی و ابزار عیش و خوش گذرانی، مصون بدارند و از خشم علما و فقها در امان باشند. بعبارت دیگر، در جامعه ای که دین هویت میشود چیزی وجود ندارد که مصون از تاثیر و نفوذ دین بوده باشد. بهمین دلیل وقتی هم بپا خواستیم، بنابر قول ولایت، چون دینی و از شیفتگان امام، رهبر تازیان بومی بودیم، دست به  "انقلاب دینی " زدیم. خوشآمد گویی به انقلاب 57 را باید مظهر بیگانگی با آزادی دانست. این واقعیتی ست که دین و باورهای دینی زمینه را برای تهاجم دوباره تازیان از درون هموار نموده  و  گذر از استبداد شاهی به استبداد ولایت و یا استبداد مضاعف دین و قدرت، آماده ساخته بود.

ایران را به لحاظ رشد علم و صنعت میتوان با کشورهایی مثل کره جنوبی و چین کمونیست مختصرا به مقایسه گذارد . در سی سالی که گذشته است چین و کره جنوبی با قدرت های جهانی از جمله امپریالیسم آمریکا روابط حسنه ای داشته اند. مسلم است که در این رابطه تنها سرمایه داران امپریالیستی نیست که سود برده اند. چین بزودی بزرگ ترین قدرت اقتصادی در سراسر تاریخ، ایالات متحده  آمریکا را پشت سر خواهد گذارد. چین هم اکنون در اقصا نقاط جهان دارای منافع اقتصادی ست. مواد اولیه و خام را میخرد، و با صنعت و تکنولوژی ای که از غرب وارد کرده است به سراسر جهان کالاهای مصرفی صادر میکند. آمریکا هم اکنون قرض بار دشمن دیرینه خود، چین کمونیست است. در همین دوران کره جنوبی در ردیف بزرگترین کشورهای صنعتی جهان قرار میگیرد. کالاهای الکترونیک و تکنولوژی مصرفی کره جنوبی در سراسر جهان، بازاری گرم دارد. بر نظام دیکتاتوری پایان نهاده و دمکراسی را جانشین آن ساخته است. اگر چین کمونیست، کاپیتالیسم و ارزش ها و هنجار های درون بازار را درآغوش نمی کشید، هرگز نمیتوانست تغییری اساسی در سرنوشت مردم و سرزمین چین را به پیش برده و طبقه ی متوسطی را بوجود آورد به بزرگی جمعیت آمریکای ابر قدرت.

حال کدام یک از این کشورها را میتوان مستقل دانست؟ چین و کره شمالی را که با قدرتهای جهانی نرد عشق میبازند، باید مستقل بدانیم و یا نظام تازیان بومی را که نزدیک به چهار دهه است بر طبل مبارزه ضد امپریالیستی و یا بزبان تازی، ضد "استکباری " میکوبد؟ اگر افزایش دلارهای نفتی نبود جامعه ی ایران، هم اکنون، جامعه ای بود در سطح همسایه های شرقی خود، پاکستان و افغانستان. اما بعکس چین و کره جنوبی، حکومت اسلامی، براندازی امپریالیسم و صهیونیسم را هدف نهایی خود قرار داده است. شاید کم نباشند آنان که فکر میکنند که جمهوری اسلامی تنها کشوری است که ابر قدرت آمریکا و فرهنگ و تمدن غرب را با یک چالش اساسی روبرو ساخته است و بدین لحاظ دارای شایستگی ست. البته اینان اعتنایی به آنچه که در درون میگذرد، ندارند، که مبارزه با دشمن خارجی در اصل به معنای سرکوب و خاموش ساختن دشمنان درونی ست. مسلم است که حکومت دین برای ادامه حیات و نفس کشیدن به "دشمن خارجی " تا ابد نیازمند است. در دست حکومت تازیان بومی، دشمن خارجی ابزاری برای سرکوب و نابودی نقد و نفی و مقاومت و نیز هر گونه آزادی ست باستثنای آزادی تسلیم و اطاعت. هم چنانکه جنگ و درگیری الله با کافران و منافقین هرگز پایان نگرفته است، جنگ نظام ولایت با دشمن خارجی یا به لفظ ولایت، "شیطان بزرگ "  نیز تا قیامت ادامه دارد.

بنابراین، براندازی دین تازی با خروج از وضع طبیعی میسر میگردد. بمثل، حجاب ویا نماز خواندن و نماز گزاری را نباید طبیعی و عبادتی معصومانه خواند بعکس باید آنرا آنچه که هست نامید، ضد طبیعت و مخالف روح و عظمت انسانیت و نیز یکتا پرستی و مفاهیمی همچون رسالت و امامت. براندازی عمدتا شکل منفی بخود میگیرد. نوعی امتناع و سرپیچی از گردن نهادن به سنت و رسم و سوم است. نه گفتن و انجام ندادن است. زیارت نرفتن و ترک دعا خواندن است. سرپیچی از احکام الهی، یعنی شریعت دین تازی و نفی رسم و رسوم و عادتی که ریشه در شریعت دارند، تیر زهر آلودی است که در قلب حکومت ولایت خواهد نشست.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

حضرت ولایت: فتنه گر بزرگ

بار دیگر جنجال بپاشد و گرد و غبار فضای کشور را فرا گرفت. حرف گرانی و بیکاری، سقوط پول ملی و  بازار پر تلاطم ارز و طلا، تحریمات و خطر جنگ و نهایتا فقر و پس روی و عقب ماندگی، از زبانها افتاد. توجه همه بسوی دعوا و مرافعه علنی بین روسای سه قوای جمهوری، متمرکز گردید. چه زد و خوردی. شکوه که رئیس جمهور، استقلال قوا و تفکیک آنها را وقعی نمی نهد و پس از رفتن یکی از نزدیکان او به زندان، هوای سرکشی زندان ها به سرش افتاده است. مجرمی محکوم شده است و هم اکنون کیفر خود را میگذراند. رئیس جمهور را توجه دادند که وضع اقتصادی خراب و معیشت مردم در خطر است، چه وقت بازدید است از زندان اوین. بازدید در چنین شرایطی اصلا مصلحت نیست.

رئیس جمهور، بانگ بر آورد که چه میگویید. این فرمایش ها در پنهان و پشت و پرده از برای چیست؟ من نماد اراده ی مردم ام. سوگند خورده ام که قانون را به اجرا در آورم. قبل از آنکه یقه ی رئیس جمهور را بچسبید بروید قانون اساسی را با دقت بیشتری ملاحظه کنید، ببینید که رئیس جمهور را از اجرای قانون منع کرده است؟ قانون گریزی از شماست نه از رئیس جمهوری. غفلت و قصور در اجرای قانون را چندین بار محرمانه شفاهآ و کتباً تذکر دادم اما مورد اعتنا قرار نگرفت. باضافه  چه مصلحتی  ارجح تر است از اجرای آنچه قانونی ست. این دعوا، یک دعوای خصوصی نیست، بگذارید که ملت ببینند و بشنوند و قضاوت کنند.

بدرستی روشن نیست که احمدی نژاد در این هشت سال گذشته رئیس جمهور کدام کشور بوده است. بنظر میرسد سرا سیمه بیدار شده، از چیزهایی سخن میگوید که نباید بگوید. اما فرصت از دست رفته است. چرا که وقتی تن به حقارت دادی و بوسه بر دست ولایت زدی، همیشه حقیر میمانی حتی زمانی که از حقیقت سخن رانی.

طولی نکشید که "آیت الله " صادق لاریجانی، یکی دیگر از فرشتگان مقرب بارگاه ولایت، رئیس قوه ی قضائیه، مشت محکمی بر پیکر ریاست جمهوری فرود آورد که به ریاست جمهوری اجازه سر کشی به زندان اوین داده نخواهد شد، مگر با همآهنگی با نهادهای قضایی.

در همین هنگام هم مجلس شورای ولایت نیز در حال تدارک سوال از رئیس جمهور است. بنظر میرسد که مجلسیان نگران یک تف سر بالایی دیگر نیستند. فکر میکنند که اینبار تکرار دفعه پیش نخواهد بود. شاید هم هنوز نمایندگان مجلس ولایت نفهمیده اند که تا چه حد و اندازه ای در دست احمدی نژاد به استهزا کشانده شدند. که در زیر سوالاتی سراسر ترس و زبونی، چگونه احمدی نژاد توانست با بکار گیری زبان و رفتار  لومپنی، دوست های قدیمی خود، جوجه لومپن های درون مجلس ولایت را به شرم و خجالت دچار نماید.

در این میان یکی دیگر عربده میکشد که به هوش باش که "ایستادن در برابر ولایت عزت " نیست. نگفت، تسلیم و اطاعت مطلق است از اراده ی ولایت، نه سرکشی و نا فرمانی. بر این آتش از نقطه ای دیگری شعله های بیشتری افزوده گردید.اعتماد در صفحه اول خود(اول آبان 91) تصویر بزرگی از نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران،علی سعیدی چاپ نموده و از وی نقل میکند که گفته است که آیت الله ها و مدرسین حوزه از جمله آموزگار مقدس، مصباح یزدی در شناخت احمدی نژاد دچار اشتباه بوده اند. چرا که وی اعتراف میکند و میگوید که "ما که علم غیب نداشتیم." چنانکه گویی اگر چنین علمی می داشتند  راه صعود به قله ی قدرت را برای احمدی نژاد هموار نمیکردند. شاید در فهم قصد و نیت یک انسان علم غیب نیز کافی نباشد، بویژه در نظامی که تعظیم و تکریم، حمد و ستایش، عبودیت و بندگی از کرامت های انسانی بشمار میآید. مسلم است که آن "ما " که آقای سعیدی بدان اشاره میکند تمام خصایل برجسته تسلیم و اطاعت و فرمانبری را در احمدی نژاد بخوبی مشاهده کرده بودند. بهمین دلیل او را برای ریاست برگزیده بوده اند. هرگز انتظار سرکشی و نافرمانی را از او نداشته اند. بزرگان اما در باره ی احمدی نژاد نیست که اشتباه کرده اند. بعید نیست که ارزیابی آنها درست بوده باشد. اشتباه بزرگان در مورد رای و اراده مردم بوده است. آنرا به هیچ میگیرند. حال آنکه  این رای  و اراده ی مردم است که منشا مشروعیت و مقبولیت است، و همیشه میتواند رای ولایت را به چالش کشد. تصاحب این رای است که رئیس جمهوری های پیشین را همیشه در برابر ولایت قرار داده است. احمدی نژاد نیز خود را صاحب رای مردم میداند و در پشت آن است که سنگر گرفته است، سنگر ی که نتوان آنرا به این سادگی تسخیر نمود.

کسی نمیتواند با اطمینان آینده ی این دعواها را که در راس ساختار دین و قدرت به تناوب بوقوع می پیوند و به پدیده ای عادی در نظام ولایت تبدیل شده است، پیش بینی نماید. مهم نیست که برنده و بازنده بازی قدرت کیست، زیرا که بعید بنظر میرسد که نظام را به ضعف و رنجور ی دچار نماید، بلکه تاریخ نظام ولایت نشان میدهد که این نوع مرافعه های درونی ست که نظام خود را علیه ظهور هرگونه پیش آمدی، واکسینه میکند. سر انجام تجربه ریاست جمهوری احمدی نژاد، مجلس قانون گزاری را بر آن داشت که برای حفظ تمرکز اقتدار در ولایت به وضع قانون جدید انتخابات بپردازد، قوانینی که بتواند التزام و فرمانبرداری نامزدهای انتخاباتی را تضمین نماید، قانونی که حلقه ی انتخاب شوندگان را چنان تنگ میکنند که تنها تعداد معدودی از "خودی "ها میتوانند بدان راه یابند، آنانی که بتوانند اراده و خواست حضرت ولایت را بر اراده و خواست ملت ارجحیت دهند.

 این ولایتمدار ان مجلسی با ابزار قانون گزاری، مرهم بر درد مینهند، مریض را معالجه نمی کنند. چرا که ساختار نظام جمهوریت با  دستگاه ولایت سازگار نیست. یکی بر مسند قدرت جلوس یافته است بر اساس رای مردم، دیگری بر اساس اراده خدای یکتا و یگانه، الله. رای مردم در تضاد است با اراده ی الله. مردم خواستار حق و حقوق هستند و همچون انسان جوینده ی آزادی و رهایی. الله خواهان بنده است و عبودیت. رعیت میخواهد و فرمانبر. حال آنکه راهکار برون رفت از این مشکل آن است که این ساختار باسمه ای و تزئینی جمهوریت را بر چینند و حزب ولایت را جانشین آن کنند. مجلس شورای ولایت بشود همان چیزی که در واقع هم اکنون هست، کمیته ی مرکزی حزب ولایت. ولایت نیز میشود همان چیزی که هست، فرمانروای مطلق و نهایی، حاکم بر هست و نیست مردم.

بسیاری از متخصصین و روزنامه نگاران هم اکنون به  فهم و درک و تحلیل این در گیریها، پرداخته اند. برخی در اصالت و خلوص نیت احمدی نژاد در اراده سرکشی از زندان اوین با سوء ظن میگیرند. چرا که به سادگی نمیتوان از نزدیک به هشت سال بی اعتنایی رئیس جمهور به زندانها، گذشت، به ویژه بی تفاوتی که نسبت به ماجرای جنایت بار کهریزک از خود بروز داد.  بعضی بهره ور ی سیاسی -از سوی طرفین- را سبب این دعواها میدانند . برخی دیگر بر آنند که احمدی نژاد هیاهو بپا میکند، و گرد و غبار زیاد که توجه را از مسائل اساسی، گرانی و بیکاری، فرور ریزی و کاهش ارزش پول ملی و صعود قیمت طلا، "سوء مدیریت " در نهادهای اقتصادی و تجاری و مالی و تحریمات و خطر جنگ، منحرف سازد. بعضا نیز مشکلات موجود را به ناشی گری و ندانم کاری در سیاستهای داخلی و خارجی نسبت میدهند که از یک طرف سبب عمیق شدن نابرابری ها در سطح جامعه  گردیده است چنانکه در شرایط تحریمات، ورود بعضی از داروها برای امراض نادر غیر ممکن ساخته است در همان حال ناظر ورود افزایش ماشین های گران قیمت پورشه هستیم، ماشین هایی که با دلارهای یک هزار 226 تومنی، خریداری شده از بانک مرکزی، به کشور وارد شده اند. همچنین شخصیت  احمدی نژاد نیز از علت این مرافعه ها بشمار رفته است که برغم خود شکنی و پذیرش خواری در برابر ولایت، شخصی است مغرور و بسیار کینه ورز و  سبع. هم اکنون مثل حیوانی زخم خورده است، به زندان افکندن  مشاور او تنها میتواند خشم برانگیز باشد و انگیزه ای برای انتقام جویی. بعضی دیگر رفتار هیاهو بر انگیز احمدی نژاد را ناشی از مدیریت "توده گرایانه " او میدانند، مدیریتی که تنش هایی را در اداره ی مملکت بوجود میاورد که به آشفته ساختن اوضاع، بیشتر کمک میکند.

در این درگیری ، در این هیاهو و جنجال، البته حرفی از حضرت ولایت نیست. بدرستی معلوم نیست نقش او در کشاندن جامعه بسوی نابودی چیست؟ حال آنکه بیت رهبری و یا حزب ولایت، لانه فتنه گران است. و حضرت ولایت خود یکی از فتنه گران بزرگ.  نه تنها در پس درگیری های قوای سه گانه، میتوان حضور ولایت را مشاهده نمود، بلکه در پس هر بحران اقتصادی و سیاسی، در غارت و چپاولگری ثروت ملی. در سرکوب و کشتار مخالفین، در گسترش نفوذ جمهوری اسلامی با هزینه هایی بسیار سنگین، به قیمت تخریب و ویرانی و آوارگی و نابودی مردم سوریه بدست دیکتاتوری سفّاک، در براه اندازی غنی سازی هسته ای، بر انگیختن غرب و افزایش ستیز و خصومت با آمریکا، سیاست هایی که منجر به ضعف ماشین دولتی و گسترش توسعه ی ماشین ولایت، گردیده است. گریز حضرت ولایت، "رهبر معظم " از مسئولیت سبب گریز تمام مراکز تصمیم گیری از هر گونه مسئولیتی بوده است. هنوز معلوم نیست که مسئول این بازار آشفته کیست؟ آری، خرده دلال های ارز خیابان فردوسی هستند که باید دستگیر شوند نه آن شخصی که معرف حضور معاون رئیس جمهور است بنام «جمشید بسم الله.» که کنترل ارز را در اختیار دارد. قدرتمداران چه خوب مسئولان را شناسایی میکنند. در دعوای بین سه قوا، نقش مرکزی حضرت ولایت را نباید نادیده گرفت. میتوان تقریبا با یقین گفت که بدون تایید و تصدیق خامنه ای، علی اکبر جوانفکر را به زندان اوین نمی بردند.   این بار اول نیست که حضرت ولایت، کار گزار سرکش خود را مورد توبیخ قرار میدهد. عزل و نصب وزارت اطلاعات را به یاد دارید که رئیس جمهور را برای یازده روز به گوشه عزلت فرستاد. حضرت ولایت آن کسی را که خصم خود می پندارد  بی سر و صدا خفه و خاموش نمیسازد. او را در انظار عمومی خوار و ذلیل میکند. از آنان انتقام می ستاند. و نیز از میر حسین موسوی و مهدی کروبی و بسیاری از روزنامه نگاران و مدافعان حقوق بشر وکلاء زندانیان سیاسی. چه انتقام جویی از خصال برجسته ی ولایت است چون او جلوه ی الله است.

حذف نقش خامنه ای بعنوان فرمانروای نهایی، یک چیز دلبخواهی نیست. در شرایطی که دین و قدرت در یک فرد تبلور مییابد، آنچه حضرت ولایت گفته است و میگوید، تصمیمات و تهدیدات و تحریکاتی که مرتکب شده و فرمان  ها و فتوا هایی که صادر کرده است، هر آنچه که مربوط است به ولایت، خط قرمزی ست که عبور از آن بسیار خطرناک است. در حالیکه زیر بنای اقتصادی کشور در حال ویرانی ست، حضرت ولایت از راهکارهای برون رفت از مشکلات موجود داد سخن میدهد، در باره "پیشرفت، " پیشرفت همه جانبه نه مثل پیشرفت غربی ها که همه مادی گرایی و لذت خواهی و شهوت بار گی است بلکه پیشرفتی همراه با معنویات و اخلاقیات، پیشرفتی با روحیه عبودیت و بندگی. تنها یک فتنه گر بزرگ است که میتواند از "پیشرفت همه جانبه " سخن بگوید  اما بسوی قهقرا روان شود. برای آینده های دور برنامه بریزد که بگذشته های دور تر باز گردد. که مست و مدهوش از    باده ی قدرت در نفی مادی گرایی و دنیا پرستی، دار مجازات را در معابر عمومی بر پا نماید که بر فراز آن احترامی که اسلام برای شان انسان قائل است، به معرض نمایش بگذارد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com




۱۳۹۱ مهر ۳۰, یکشنبه

جوانفکر:
نسخه اهلی احمدی نژاد 

درست است، با یقین نمیتوان به بازی ولایت و ریاست و بگیر و ببند های درون نظام اسلامی مهر تقلب زد. اما تردید نباید داشت که بوی تقلب از آن به مشام میرسد. نه اینکه از پیش طراحی شده است که مشت های تو خالی بسوی یک دیگر پرتاب نمایند. بر عکس، مشت ها ممکن است که خیلی هم پر و سنگین باشند. هم چنانکه در یورش نیروهای انتظامی به دفتر روزنامه ی ایران در روز دوشنبه 30 آبان، مشاهده میشود؛ که نشان داد که در بازی قدرت میتوان زخمین شد و جراحت هم بر داشت و بر دست های مقام بلند پایه نظام نیز دست بند زنند، بازی خطرناکی که در آن آقای جوانفکر، مشاور مطبوعاتی رئیس جمهور، همراه 32 نفر دیگر از کارکنان روزنامه ی دولتی ایران دستگیر میشوند. که البته پس از چند ساعت رایزنی های مقام بالا، آقای مشاور و سایر نویسندگان و خبرنگاران نشریه ایران، بسر کار خویش باز گشته و همه چیز بحالت اول رجعت مینماید. در حالیکه انتشار  خبر دستگیری، همچون توپی منفجر گردیده ، فضا را تیره و تار ساخته، مردم را حیران و به گمانی زنی مشغول داشته است.

آقای جوانفکر در مصاحبه با اعتماد(روزنامه) که منجر به دستگیری کوتاه مدتش گردید، جدی بودن اختلافات بین تیم ریاست و تیم ولایت اشاره نموده و "زر گری " بودن آنرا اشتباه میخواند. زیرا که  زر گری یا نه، وی خاطر نشان ساخت که ما در این جنگ  داریم تلفات میدهیم. آقای ملکی 60 روز در انفرادی بوده است. همسرش صدق جننین شده است. این ظلم است (نقل به مضمون)؟ اینجا سز است که لحظه ای تامل کنی و بخود بگویی که  بنگر که چه کسی از ظلم مینالد؟ پا دوی پا دوی ولایت. آری گاهی بازی قدرت بین پادو های ولایت ممکن است گرانبار و سخت تمام شود.

آنچه که ستیز و خصومت بین ولایت و ریاست را مظنون و مشکوک میسازد آنست که در بازی دین و قدرت و یا ولایت و ریاست، ستیز و خصومت بجای آنکه سبب سستی و تزلزل در نظام گردد، آنرا مستحکم و مقاوم تر ساخته به تداوم یکتایی و یگانگی دین و قدرت امداد رساند. واقعیت آن است که از پس از خاموش ساختن شعله  های آزادی و روشنایی که در خرداد 88 در فضای تاریک ولایت نور پاشیده بودند، زد و خورد بین دستگاه ولایت و ریاست شدیدتر گشته است. اما همچنانکه خصومت بین دو بخش از نظام ولایت شدت می یابد، جنبش اعتراضی مردم که به جنبش "سبز " شهرت یافته است، به سردی و خاموشی گراییده است. این به آن دلیل است که زد و خورد در بالا، تشنج و تنش را در پائین خنثی میسازد. آتش را برای چند صباحی طولانی تر زیر خاکستر نگاه میدارد. نیروهای متخاصم و مخالف و دگر اندیش را  فرصت انسجام یافتن ندهد. مضاف بر این، پوششی فراهم میآورد برای نتایج اسف بار تعامل خصمانه ی رژیم ولایت با جامعه ی جهانی و شکست های پی در پی و محکومیت در مجامع بین المللی، بویژه صدور سه قطعنامه ی بی سابقه در یک هفته بوسیله نهاد های مختلف سازمان بین الملل در رابطه با فعالیتی ها مشکوک و مظنون هسته ای، فعالیتهای تروریستی و نقض حقوق بشر، ونیز بر گرفتن توجه از سختی ها و محنت روز افزون زندگی به لحاظ افزایش تحریمات گوناگون مالی و تجارتی و تسلیحاتی، از جمله تحریم بانک مرکزی. آیا این تصادفی ست که همزمان با تیره شده روابط خارجی، ناگهان دستگاه قضایی به صرافت دستگیری مشاور مطبوعاتی رئیس جمهور، آقای جوانفکر، مدیر روزنامه ایران میافتد، فردی که چندی ست که بجرم انتشار ویژه نامه ی خاتون و نشر اکاذیب و تخریب اذهان عمومی به بیش از یک سال زندان محکوم گردیده است ؟ ظاهرا آنچه خشم تیم ولایت را بر انگیخته است، اقدام اخیر آقای جوانفکر به مصاحبه ای بوده است با اعتماد که در آن دست به شفاف سازی روابط تیم ولایت و تیم ریاست پرداخته است.

 جوانفکر که خود یکی از مخترعین نقش منفی و یا اپوزسیون در بازی قدرت است، خود در نقش منتقد قدرت در مصاحبه اش با اعتماد بدون ترس و هراس، دل تنگ را میگشاید و پرده از چه راز هایی که بر نگیرد. بررسی مصاحبه جوانفکر با اعتماد، فرصت بهتری را می طلبد. اما همین بس که بگوییم اگر به سخنان جوانفکر نیک گوش فرا دهی، این تمایل را بر انگیزد که فراموش کنی که سخن گو، بعنوان مشاور مطبوعاتی ریاست جمهوری، از زبان قدرت و دولت است که سخن میگوید. بجای اینکه بدهکار باشد، مطالبه گر میشود. بجای آنکه خود نماد ضابطه باشد، تقاضا میکند که "ضابطه " در کار باشد." از بی قانونی ناله سر میدهد، حال آنکه خود باید جلوه قانون باشد. از غیر قانونی بودن زندان انفرادی چنان سخن میراند گویی که پدیده ی تازه ای ست در نظامی که خود یکی از مدیران آن بوده است. و چه زود باین قانون شکنی پی برده است. بعنوان یک مقام بلند پایه در راس دولتی مقتدر، بجای اینکه پاسخگو باشد. میخواهد کسی در مورد زندانی کردن یکی از انصار رئیس جمهور پاسخگو باشد، نه در مورد هزاران هزار زندانی دیگر که سالهاست در سیاه چال های رژیم بسر میبرند.

در نقش مخالف، آقای جوانفکر فراموش میکند که برگزیده ی مردم باید مسئول باشد و پاسخگو. جوانفکر نسخه اهلی احمدی نژاد است. او نیز سوال میکند که پاسخ ندهد. یا آنکه پاسخ میخواهد بجای آنکه پاسخ دهد. از ظلم و ستم نیز سخت شکوه و شکایت دارد و خود را مظلوم میخواند. او از ظلمی سخن میراند که در افشا سازی "جریان انحرافی " بر او و بر مشائی و دستیاران ش  رفته است. بسیاری را از آغوش خانواده شان جدا ساخته و به بند کشیده انذ، چنانکه گویی در این 33 سال هرگز کسی به چنین مصیبت و خشم و خشونتی دچار نگردیده است. آقای جوانفکر از هر حجت الاسلامی بهتر شمشیر را بر گردن حسین فرو میآورد و او را شهید مینماید. باین ترتیب او بعنوان یک مقام بلند پایه ی دولت در راس ساختار قدرت، در مقام ظالم، تظلم خواهی میکند. از خوش خدمتی آب طهارت بر سر ریاست جمهور ریخته و از وی امامزاده ای میسازد که بر دامن اش هرگز لکه ی گناهی ننشسته است. او را نماد فدا کاری و صداقت می پندارد. مهمتر از همه آنکه رئیس جمهور را به هیچ کس بدهکار نمیداند. بدون آنکه احساس کند که ممکن است نمک نا شناس بشمار آید. چرا که فراموش کرده است رای ولی فقیه را و نقش او، در پنهان، در رئیس ساختن احمدی نژاد در انتخابات 84 و همچنین در88. از خاطره اش زدوده شده است که در دفاع از پیروزی آقای احمدی نژاد بود که ولی فقیه بر روی مردم شمشیر بر کشید، مردمی که بدنبال رای ربوده شده شان میگشتند، بخاک و خون کشید. که بر اساس رابطه است نه ضابطه که احمدی نژاد بر مسند قدرت جلوس یافته و او نیز جوانفکر را بعنوان پیشکار صدیق  خود برگزیده است. همآنقدر آقای مشاور میتواند پایبند ضوابط باشد که ریاست جمهوری به ضوابط احترام میگذارد. غافل از اینکه در نظام استبدادی هر ضابطه ای به رابطه تبدیل میشود و بر عکس، یعنی که از همه چیز بوی تقلب و ریاکاری به مشام میرسد و فساد و تباهی باوج خود رسد.
   
اما واقعیت این است که دیر زمانی ست که ریاست جمهوری بدون آنکه از نقش پادو ی ولایت خروج یابد، بر آن شده است که نقش مخالف و یا اپوزسیون را نیز از بالا بازی نماید و بجای آنکه نقد شود، خود نقد قدرت کند. این در حالی ست که میخواهد نظام ولایت را از هرگونه گزندی مصون بدارد. وقتی جنجال و هیاهو بپا میشود زمانی ست ریاست جمهور و یا یکی از پادو های خصوصی ش، نقش مخالف را بازی میکنند. هم چنانکه در ماجرای یورش به دفتر ریاست جمهوری شاهد آن بودیم. و یا وقتی حجت الاسلام اژه ای، دادستان کل کشور که فارغ التحصیل حوزه های علمیه در رشته "اجتهاد، " خود یکی از غارتگران نامی، مامور و ناظر بر پرونده اختلاس 3 هزار میلیاردی و یا غارت بزرگ میشود. به نظر میرسد رئیس جمهور بر آنست که با بسر رسیدن گفتمان اصلاح طلبی و ناپدید شدن وجود مخالف، خلا ای بوجود آمده است، خلا ای که به سرنگونی نظام های دیکتاتوری در کشورهای عربی منجر شده است. لذا نقد از بالا مخالفت را از پائین خفه میسازد. جنگ بین دوستان، بین خودی ها ارجح است بر زد و خورد و در گیری با مخالفین ی که از میان ملت بر میخیزند.

آنچه اینجا مشکل زا ست، آن است که دو نقش بازی کردن در آن واحد، اصالت هر دو را سوال بر انگیز میکند. هر کنش و واکنشی در عرصه قدرت را تقلبی میکند. بهمین دلیل احمدی نژاد و پادو های او باید نشان دهند هرگز یک چیز را فراموش نکرده اند: التزام به ولایت. در نتیجه در دفاع از مظلوم باید چهره ی خود عریان کند  به وفا داری خود به ظالم سوگند خورد که کمتر از ولایت امکان ندارد که هرگز چیزی دیگر خواسته باشد.که ولایت بوده است مرکز توجه شان. سیه روزی ما از آن است. احمدی نژاد و یاران او، انصار اصیل ولایت اند.  جوانفکر، در مصاحبه اش با اعتماد شکوه میکند که:  

" چرا پايبندي ما به ولايت زير سوال رفته؟ ما كه پاي ولايت ايستاده‌ايم و كوتاه هم نمي‌آييم و همه آسيب‌ها را هم داريم تحمل مي‌كنيم. اما اگر بخواهيم درباره ولايتمداري صحبت كنيم من به آنها مي‌گويم كه ولايتمداري چيزي جز حركت كردن پشت سر رهبري نيست و البته مردم بهتر مي‌توانند تشخيص دهند كه پشت سر رهبري چه كساني قرار دارند (اعتماد 30 آبان 90)."

آقای جوانفکر در اینجا بسیار تر دستی میکند و ملت را بداوری فرا میخواند. چون بر این باور است که ملت خواهان ولایت است و هرکس که با ولایت است. باین دلیل است که به داوری مردم بدلیل یگانگی اش با ولایت، باید اعتماد کرد. آقای جوانفکر هرگز فکر نمیکند کسی که ماهرانه میخواهد در دونقش ظاهر شود، دلقک میشود و خنده آور. مجیز ولایت گوید که دل مردم را بدست آورد. که وکیل آنها شود و از زبان آنها سخن گوید، گویی که فصل انتخابات فرا رسیده است. احمدی نژاد را برگزیده ی مردم میداند، اما، آماده است جان خود را فدای ولایت نماید. وی صریحا اعلام میدارد که "احمدي‌نژاد سپر بلاي رهبري است." این تنها حقیقتی ست که از زبان جوانفکر در مصاحبه ی معروفش که به تعطیلی موقت روزنامه ی اعتماد کشید، شنیده میشود. نقد او از قدرت عاری از صدافت است و اصالت. چرا که او از التزام نه به ملت که احمدی نژاد را، بنا بر قول خویش، به ریاست جمهوری برگزیذه  است، سخن میراند بلکه از التزام بی چون چرای ریاست جمهوری به ولایت است که داد سخن میدهد. متقلب نیز گاهی خود را فریب میدهد، مردم را در ولایت می بیند و ولایت را در مردم. این است توجیه فرییکاری، توجیه سر سپردگی  دو چیز نافی و متضاد یک دیگر: ولایت و ملت. برای خنده بیشتر است که جوانفکر در پایان به پند و اندرز میپردازد و از قله ی مطلق گرایی و ولایت پرستی، فرود میآید و در نقش ناقد قدرت، جایگاهی ضعیف  اما بحق و حقیقت، میگوید: "فضای فکر و روانی جامعه باید باز و آزاد باشد. بستن این فضا به نفع هیچکس نیست." از این عبارت بوی گند تقلب است که به مشام میرسد، بوی گند ریاکاری، چون تردید بخود راه نده که "هچکس " کسی جز خود ی ها، جز همه ی پادو های ولایت، نیست.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۱ مهر ۲۸, جمعه


مسئول تحریمات:
دشمنی با اسلام یا غنی سازی هسته ای؟

هفته ی  گذشته، هفته ای بود  که روزهای پر تلاطمی را پشت سر داشت، روزهایی که بازار، نبض اقتصاد کشور، سخت آشفته و شوریده گردید و معاملات و داد و ستد در هوا معلق ماند. بازاری ها کرکره های مغازه شان را پائین کشیدند و دست به اعتراض زدند؛  روزهایی که حرف از "بحران " و اتهام "سوء تدبیر " به رئیس دولت بمیان آمد و امامان جمعه در سراسر کشور بویژه امام جمعه ی موقت تهران، احمد خاتمی، یکی دیگر ار فرشتگان مقرب بارگاه ولایت، بر فراز منبر فرمانروایی، انگشت بسوی رئیس جمهور نشانه رفته و وی را از "فرا افکنی " بر حذر داشتند. برحسب عادت، رئیس جمهور نیز زیر بار تهمت "سوء تدبیر " نرفت. با کنایه و اشاره به تصفیه حساب با افراد و نهادهای رقیب پرداخت و به نوبه خود اتهاماتی را متوجه آنها نمود. اما، بوجود "بحران " اعتراف و تاثیر تحریمات و فرو افتی در آمد نفت و دلالان ارز را سبب آشوب در بازار خواند، چنانکه گویی او هم در نظام ولایت، دارای اقتداری ست و یا از پادویی و فرمانبری، به فرماندهی رسیده است. حتی حضرت ولایت خود نیز وارد صحنه شد و در برابر خیل پرشور مزد بگیر ان فرمانبر، ضمن انکار تاثیر تحریمات و تایید آرامش و ثبات حاکم بر کشور، مشتی نیز به طرف غلامی که بر تخت ریاست جمهوری نشانده بود، پرتاب نمود و گفت:

"دشمنان تلاش دارند تا موضوع تحریمها را بزرگ نمایی کنند و متأسفانه برخی هم در داخل با آنها همزبان میشوند."(جهان نیوز،12 مهر 91)
آری حضرت ولایت همیشه از راندن حقیقت به زبان شکوه دارد. طبیعی ست که از تاثیر مخرب و ویران کننده تحریمات سخن راندن، همزبانی با دشمنان نظام خوانده شود. چه حضرت ولایت خود با آگاهی به واکنش غرب، فرمان غنی سازی هسته ای را صادر نموده است. از عواقب و نتایج زیانبار و هزینه ی سنگین آن کاملا  آگاهی داشته است. اما در صدور این فرمان نه منافع ملت بلکه منافع ولایت را در نظر داشته است. چه بقای نظام همیشه در گرو تشنج زایی و تشدید تنش با غرب بویژه با آمریکا بوده است. رابطه با آمریکا که اتصال یافته است به غنی سازی هسته ای از چنان اهمیت و حساسیتی برخوردار است که تنها شخص ولایت میتواند در باره ی آن تصمیم بگیرد. یک نفری. شاید با الله است که مشاوره میکند. شاید بهمین دلیل است که او مسئولیت فقر و محنت و عقب ماندگی ای که تحریمات ببار خواهند آورد، هرگز بدوش نخواهد گرفت. چرا که او جلوه الله است. آیا میتوان مسئولیتی هم برای الله قائل شد؟ مسئولیت ناپذیری یکی از خصیصه های فرمانروایی ست. در سرزمین پهناور ایران، هیج کس دیگری حق ندارد، از جمله رئیس جمهور، "بازتابنده ی " اراده ی ملت، رابطه با آمریکا و غنی سازی هسته ای را مورد چند و چون قرار دهد. این تصمیم را، این تصمیم سرنوشت ساز را که تاثیرت ویران کننده ی آن به نسل های آینده نیز منتقل خواهد شد، تنها یکنفر، یکتا و یگانه اتخاذ میکند. چه، این است شیوه ی حکمرانی در دین اسلام، دین کامل و ابدی در ستیز و خصومت با جمهوریت و مردم سالاری.

رئیس جمهور کشور، احمدی نژاد، مدیر پر ذکاوت و با هوشی سرشار برخاسته از ذات لومپنی وی، در مصاحبه ای مطبوعاتی در یک کشور خارجی- در واقع در خاک "دشمن- " رئیس جمهور کشور ما در پاسخ به سوال خبرنگاری در رابطه با آمریکا، گفته بوده است  که(نقل  به مضمون) چنانچه احترام متقابل و برابری بین دو کشور لحاظ شود، دروازه مذاکره با آمریکا باز است. چه مصیبتی که بپا نشد. امام جمعه ها در سراسر کشور بویژه امام جمعه ی موقت تهران، احمد خاتمی، بر فراز منبر فرمانروایی، به ریاست جمهوری نهیب زد که "به چه مناستبی؟ " آیا در چنین شرایطی میتوان از مذاکره و مسالمت با دشمن سخن گفت؟ آمریکا میخواهد ما را بزانو در بیاورد و پای میز مذاکره بکشاند. حال آنکه ما در پی آن هستیم که پوزه آمریکا را بزمین بمالیم و تمدن غربی را از بیخ برکنیم. وی ضمنا هشدار داد که  مبادا   "مسئولین " دچار بگومگوهای دشمن خوشحال کن شوند. امام جمعه میتواند چنین به مسئولین هشدار بدهد چون خود بواسطه ی ولایت، فرمانروای نهایی، عاری از مسئولیت است. او خطاب به آنانی که بر قراری رابطه با امریکا را زمزمه میکنند، گفت:

"سی و سه سال پیش امام (ره) فرمودند آمریکا شیطان بزرگ است آیا در این سی و سه سال از شیطنت این کشور کم شده است؟ خیر بلکه شیطنت آمریکا سی و سه برابر شده است."(جهان نیوز، 14 مهر 91).

بدون شک در سی و سه سال آینده نیز کم نخواهد شد. یعنی که آنچه امام گفته است مطلق است و معتبر تا قیامت.  یعنی که خیال آسوده دارید که کوچکترین روزنه ای برای ترک مخاصمات و دشمنی ها و یا خدای نکرده صلح و مذاکره با آمریکا و کشورهایی که همدست آمریکا هستند، وجود ندارد. هر کس بجز این گوید، جنایتکار و خیانتکار است، محارب با خدا و مفسد فی الارض شناخته میشود، پیامی هراس آور بیانگر اراده و خواست حضرت ولایت  که امام جمعه ها، مجیزگویان و مزدبگیران ولایت در سراسر ایران، در بوغ و کرنای رژیم دین میدمند. تا کنون، هر آن کس  که  دهان به اعتراض و نفی و نقد  گشوده است، آن دهان را چنان کوبیده اند و می کوبند که هرگز بار دیگر باز نگردد.

اما این سبب نشود که حضرت ولایت خود بر فراز منبر فرمانروایی از تحریمات دهان به شکایت نگشاید. در سفر "پرشکوه " و "جلال " خود، به  بجنورد در برابر مردمی  که بدانجا کشانده شده بودند تا عظمت، وحدت و یگانگی ولایت و ملت را به نمایش بگذارند،  "رهبر معظم انقلاب" تحریمات را "وحشیانه " و جنگ علیه یک ملت خواند. ولی تحریمات را ناشی نه از صدور فرمان حضرت ولایت مبنی بر ادامه ی غنی سازی هسته ای و در راستای جلوگیری از راه اندازی یک رقابت هسته ای در منطقه بلکه از دشمنی دیرینه ی غرب با اسلام شناسایی نمود و گفت:

"آمریکا و برخی کشورهای اروپایی، تلاش دارند تا این تحریمها را به دروغ به موضوع انرژی هسته ای مرتبط کنند در حالیکه در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی که تحریمها شروع شد، موضوع انرژی هسته ای به هیچ وجه وجود نداشت." (جهان نیوز، 19 مهر،91)

آیا تعجب آور خواهد بود اگر حضرت ولایت بدون هیچگونه شرمی، غرب را متهم به دروغگویی کند که مسئله آنها نه غنی سازی هسته ای بلکه ناشی از خصومت و دشمنی با اسلام است. که غنی سازی هسته ای بهانه ای بیش نیست برای اسلام ستیزی؟ نیازی به گفتن نیست که خداوندگار، "رهبر معظم انقلاب " دارای آزادی مطلق است. هرچه که اراده کند میتواند بزبان آورد. و آنچه که میگوید چیزی نیست مگر حقیقت مطلق و بدون چون و چرا. آیا کسی میتواند حضرت ولایت را متقابلا  دروغگو- در واقع یکی از بزرگترین در تاریخ- بنامد؟

چیست، اما، انگیزه ی غرب در دشمنی با اسلام، سنگری که حضرت ولایت در آن پناه گرفته است؟ پاسخ بدان ساده است. از زمانیکه که اسلام به جایگاه اصلی خود بازگشته و بر مسند قدرت جلوس یافته است، سلطه ی غرب، بویژه سروری آمریکا را به چالش کشیده است. سلطه آمریکا در آغاز در ایران براندازی شد و هم اکنون در کشورهای عربی شمال آفریقا، در حال عقب نشینی ست. آمریکا و غربیها از گسترش دین اسلام است که بخود میلرزند. این سر کشی، این ایستادگی و مقاومت در برابر قدرتهای جهانی به رهبری آمریکا است که غرب را آشفته ساخته است و بر علیه جمهوری اسلامی بر انگیخته است. حال آنکه، حضرت ولایت خود بخوبی میداند که در درون ش نسبت به غرب و تمدن غربی چه کینه و تنفری احساس میکند. چقدر دوست دارد که اسرائیل را نابود سازد و پوزه ی آمریکا را بزمین بمالد. که حضرت ولایت احساس میکند از تشدید تضاد و خصومت با غرب زیانی نمی بیند، همیشه سود بسیار برده است. هم توانسته است خفقان و خاموشی را بر قرار سازد و هم به مبارزه ی خستگی ناپذیر با مظاهر غربی، از جمله تمامی رفتار و گفتاری که دلالت بر رهایی از قید و بند و نظم و انضباط یک زندان بزرگ کند، مثل پدیده ی "بد حجابی، " "مدگرایی، " "هنجار شکنی" و "بی بند و باری."

البته،ترس و واهمه ی علما و فقها و مراجع تقلید در حوزه های علمیه، از تمدن مادی، چه غرب و چه شرق، پدیده ی تازه ای نیست. تمدن شرق را پست میدانستند و میدانند بخاطر ماهیت خدا گریز آن. با غرب به ستیز بر خواسته اند و هنوز هم، چون با خود آزادی میآورد و یا بقول منبر نشینان، بی بند و باری، شهوت و شکمبارگی. بدین دلیل رابطه با غرب، ذاتا فساد آور و تباه کننده است. غرب فرهنگ سرکشی میآورد و نا فرمانی.

بعبارت دیگر، این غرب نیست که با اسلام در ستیز است بلکه بعکس این اسلام است که دشمن آشتی ناپذیر غرب و تمدن غربی ست، تمدنی که از آن بوی آزادی به مشام میرسد. غرب از اسلام هراسی در دل ندارد. اسلام مداران در سراسر غرب پراکنده اند. در دل تمدن غرب، در معابر عمومی، بندگی و عبودیت خود را به معرض نمایش میگذارند و بساط نمازگزاری را برپا میکنند، چنانکه گویی که یک مسلمان خوب میتواند و یا بخودی خود یک انسان خوب و اخلاقی و با وجدان است. اما، کدام کشور اسلامی، به یک اروپایی و یا آمریکایی اجازه میدهد که در خاکشان کلیسا بسازند و به تبلیغات دین خود بپردازند. بر تعداد مسلمانانی که به آمریکا و اروپا مهاجرت میکنند، هر روز افزوده میشود. زنان آزادند که خود را سراسر زیر حجاب پنهان کنند. آیا یک خانم غربی بدون حجاب حق نفس کشیدن در جمهوری اسلامی را دارد؟ این اسلام است که از غرب کینه در دل دارد و خود را نه قربانی فرهنگ عبودیت و بندگی بلکه قربانی دست استعمارگران غربی میدانند.

امروز غرب در پی سلطه افکنی نیست. در پی داد وستد است. در پی تولید ثروت است. در پی بهتر ساختن شرایط زندگی برای ملتهای خود هستند. کمتر کشوری هست که نخواهد با ایران داد و ستد کند چون متضمن سود دو طرف است. ممکن است که به اسلام و آداب و رسوم و بویژه ارزش های استبدادی نهفته در آن با دیده حقارت بنگرند، ولی به جرات میتوان گفت که غرب، نه از اسلام هراسی در دل دارد و نه کینه آنرا در درون می پروراند. اگر قرآنی به آتش کشیده میشود به آن دلیل است که انجیل و تورات هم میتوانند به آتش کشیده شوند. آتش زدن کتاب در غرب آزاد است. شاید به آن دلیل که تقدس را در کاغذ و مرکب نمی بینند. تقدس در منظر آنها چیزی ست بیشتر از یک جلد کتاب. نمیتواند سوخته و دود شود و به آسمان رود. نیز در غرب، فیلم سازی هم، نه نیاز به مجوز وزارت ارشاد دارد و نه کسب پروانه. در غرب بر عکس اسلام، بیان را به زنجیر نمیکشند. به زندان نمیاندازند. ممکن است یک فیلم اسلام ستیز، چندی را هم بخود جلب کند. اما به دشواری میتوان آنرا نمودی  از خصومت غرب با اسلام خواند. آمریکایی ها در عراق و افغانستان و در مصر و تونس با اسلام به ستیز بر نخواستند. اسلام مداران بودند که بر روی کسانی شمشیر کشیدند که یوغ سی ساله صدام حسین را از گردن آنها بر انداخته و از خواری و حقارت نجات بخشیده بود. غرب دوران تاریکی را پشت سر نهاده است. این اسلام است که هنوز در تاریکی میزید و از روشنایی هراس دارد. نظام ولایت الگوی اسلام راستین است، سراسر کین و نفرت، ستیز و خصومت، نظام فرمانراوایی و فرمانبرداری. بی جهت نیست که غرب از اسلام اتمی، خواب به چشم ندارد. این است که بمنظور جلوگیری از ظهور آن به تحریمات و محاصره اقتصاد متوسل شده به آن امید که کار به لشگر کشی و جنگ خونین، نکشد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com