۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

حضرت ولایت: فتنه گر بزرگ

بار دیگر جنجال بپاشد و گرد و غبار فضای کشور را فرا گرفت. حرف گرانی و بیکاری، سقوط پول ملی و  بازار پر تلاطم ارز و طلا، تحریمات و خطر جنگ و نهایتا فقر و پس روی و عقب ماندگی، از زبانها افتاد. توجه همه بسوی دعوا و مرافعه علنی بین روسای سه قوای جمهوری، متمرکز گردید. چه زد و خوردی. شکوه که رئیس جمهور، استقلال قوا و تفکیک آنها را وقعی نمی نهد و پس از رفتن یکی از نزدیکان او به زندان، هوای سرکشی زندان ها به سرش افتاده است. مجرمی محکوم شده است و هم اکنون کیفر خود را میگذراند. رئیس جمهور را توجه دادند که وضع اقتصادی خراب و معیشت مردم در خطر است، چه وقت بازدید است از زندان اوین. بازدید در چنین شرایطی اصلا مصلحت نیست.

رئیس جمهور، بانگ بر آورد که چه میگویید. این فرمایش ها در پنهان و پشت و پرده از برای چیست؟ من نماد اراده ی مردم ام. سوگند خورده ام که قانون را به اجرا در آورم. قبل از آنکه یقه ی رئیس جمهور را بچسبید بروید قانون اساسی را با دقت بیشتری ملاحظه کنید، ببینید که رئیس جمهور را از اجرای قانون منع کرده است؟ قانون گریزی از شماست نه از رئیس جمهوری. غفلت و قصور در اجرای قانون را چندین بار محرمانه شفاهآ و کتباً تذکر دادم اما مورد اعتنا قرار نگرفت. باضافه  چه مصلحتی  ارجح تر است از اجرای آنچه قانونی ست. این دعوا، یک دعوای خصوصی نیست، بگذارید که ملت ببینند و بشنوند و قضاوت کنند.

بدرستی روشن نیست که احمدی نژاد در این هشت سال گذشته رئیس جمهور کدام کشور بوده است. بنظر میرسد سرا سیمه بیدار شده، از چیزهایی سخن میگوید که نباید بگوید. اما فرصت از دست رفته است. چرا که وقتی تن به حقارت دادی و بوسه بر دست ولایت زدی، همیشه حقیر میمانی حتی زمانی که از حقیقت سخن رانی.

طولی نکشید که "آیت الله " صادق لاریجانی، یکی دیگر از فرشتگان مقرب بارگاه ولایت، رئیس قوه ی قضائیه، مشت محکمی بر پیکر ریاست جمهوری فرود آورد که به ریاست جمهوری اجازه سر کشی به زندان اوین داده نخواهد شد، مگر با همآهنگی با نهادهای قضایی.

در همین هنگام هم مجلس شورای ولایت نیز در حال تدارک سوال از رئیس جمهور است. بنظر میرسد که مجلسیان نگران یک تف سر بالایی دیگر نیستند. فکر میکنند که اینبار تکرار دفعه پیش نخواهد بود. شاید هم هنوز نمایندگان مجلس ولایت نفهمیده اند که تا چه حد و اندازه ای در دست احمدی نژاد به استهزا کشانده شدند. که در زیر سوالاتی سراسر ترس و زبونی، چگونه احمدی نژاد توانست با بکار گیری زبان و رفتار  لومپنی، دوست های قدیمی خود، جوجه لومپن های درون مجلس ولایت را به شرم و خجالت دچار نماید.

در این میان یکی دیگر عربده میکشد که به هوش باش که "ایستادن در برابر ولایت عزت " نیست. نگفت، تسلیم و اطاعت مطلق است از اراده ی ولایت، نه سرکشی و نا فرمانی. بر این آتش از نقطه ای دیگری شعله های بیشتری افزوده گردید.اعتماد در صفحه اول خود(اول آبان 91) تصویر بزرگی از نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران،علی سعیدی چاپ نموده و از وی نقل میکند که گفته است که آیت الله ها و مدرسین حوزه از جمله آموزگار مقدس، مصباح یزدی در شناخت احمدی نژاد دچار اشتباه بوده اند. چرا که وی اعتراف میکند و میگوید که "ما که علم غیب نداشتیم." چنانکه گویی اگر چنین علمی می داشتند  راه صعود به قله ی قدرت را برای احمدی نژاد هموار نمیکردند. شاید در فهم قصد و نیت یک انسان علم غیب نیز کافی نباشد، بویژه در نظامی که تعظیم و تکریم، حمد و ستایش، عبودیت و بندگی از کرامت های انسانی بشمار میآید. مسلم است که آن "ما " که آقای سعیدی بدان اشاره میکند تمام خصایل برجسته تسلیم و اطاعت و فرمانبری را در احمدی نژاد بخوبی مشاهده کرده بودند. بهمین دلیل او را برای ریاست برگزیده بوده اند. هرگز انتظار سرکشی و نافرمانی را از او نداشته اند. بزرگان اما در باره ی احمدی نژاد نیست که اشتباه کرده اند. بعید نیست که ارزیابی آنها درست بوده باشد. اشتباه بزرگان در مورد رای و اراده مردم بوده است. آنرا به هیچ میگیرند. حال آنکه  این رای  و اراده ی مردم است که منشا مشروعیت و مقبولیت است، و همیشه میتواند رای ولایت را به چالش کشد. تصاحب این رای است که رئیس جمهوری های پیشین را همیشه در برابر ولایت قرار داده است. احمدی نژاد نیز خود را صاحب رای مردم میداند و در پشت آن است که سنگر گرفته است، سنگر ی که نتوان آنرا به این سادگی تسخیر نمود.

کسی نمیتواند با اطمینان آینده ی این دعواها را که در راس ساختار دین و قدرت به تناوب بوقوع می پیوند و به پدیده ای عادی در نظام ولایت تبدیل شده است، پیش بینی نماید. مهم نیست که برنده و بازنده بازی قدرت کیست، زیرا که بعید بنظر میرسد که نظام را به ضعف و رنجور ی دچار نماید، بلکه تاریخ نظام ولایت نشان میدهد که این نوع مرافعه های درونی ست که نظام خود را علیه ظهور هرگونه پیش آمدی، واکسینه میکند. سر انجام تجربه ریاست جمهوری احمدی نژاد، مجلس قانون گزاری را بر آن داشت که برای حفظ تمرکز اقتدار در ولایت به وضع قانون جدید انتخابات بپردازد، قوانینی که بتواند التزام و فرمانبرداری نامزدهای انتخاباتی را تضمین نماید، قانونی که حلقه ی انتخاب شوندگان را چنان تنگ میکنند که تنها تعداد معدودی از "خودی "ها میتوانند بدان راه یابند، آنانی که بتوانند اراده و خواست حضرت ولایت را بر اراده و خواست ملت ارجحیت دهند.

 این ولایتمدار ان مجلسی با ابزار قانون گزاری، مرهم بر درد مینهند، مریض را معالجه نمی کنند. چرا که ساختار نظام جمهوریت با  دستگاه ولایت سازگار نیست. یکی بر مسند قدرت جلوس یافته است بر اساس رای مردم، دیگری بر اساس اراده خدای یکتا و یگانه، الله. رای مردم در تضاد است با اراده ی الله. مردم خواستار حق و حقوق هستند و همچون انسان جوینده ی آزادی و رهایی. الله خواهان بنده است و عبودیت. رعیت میخواهد و فرمانبر. حال آنکه راهکار برون رفت از این مشکل آن است که این ساختار باسمه ای و تزئینی جمهوریت را بر چینند و حزب ولایت را جانشین آن کنند. مجلس شورای ولایت بشود همان چیزی که در واقع هم اکنون هست، کمیته ی مرکزی حزب ولایت. ولایت نیز میشود همان چیزی که هست، فرمانروای مطلق و نهایی، حاکم بر هست و نیست مردم.

بسیاری از متخصصین و روزنامه نگاران هم اکنون به  فهم و درک و تحلیل این در گیریها، پرداخته اند. برخی در اصالت و خلوص نیت احمدی نژاد در اراده سرکشی از زندان اوین با سوء ظن میگیرند. چرا که به سادگی نمیتوان از نزدیک به هشت سال بی اعتنایی رئیس جمهور به زندانها، گذشت، به ویژه بی تفاوتی که نسبت به ماجرای جنایت بار کهریزک از خود بروز داد.  بعضی بهره ور ی سیاسی -از سوی طرفین- را سبب این دعواها میدانند . برخی دیگر بر آنند که احمدی نژاد هیاهو بپا میکند، و گرد و غبار زیاد که توجه را از مسائل اساسی، گرانی و بیکاری، فرور ریزی و کاهش ارزش پول ملی و صعود قیمت طلا، "سوء مدیریت " در نهادهای اقتصادی و تجاری و مالی و تحریمات و خطر جنگ، منحرف سازد. بعضا نیز مشکلات موجود را به ناشی گری و ندانم کاری در سیاستهای داخلی و خارجی نسبت میدهند که از یک طرف سبب عمیق شدن نابرابری ها در سطح جامعه  گردیده است چنانکه در شرایط تحریمات، ورود بعضی از داروها برای امراض نادر غیر ممکن ساخته است در همان حال ناظر ورود افزایش ماشین های گران قیمت پورشه هستیم، ماشین هایی که با دلارهای یک هزار 226 تومنی، خریداری شده از بانک مرکزی، به کشور وارد شده اند. همچنین شخصیت  احمدی نژاد نیز از علت این مرافعه ها بشمار رفته است که برغم خود شکنی و پذیرش خواری در برابر ولایت، شخصی است مغرور و بسیار کینه ورز و  سبع. هم اکنون مثل حیوانی زخم خورده است، به زندان افکندن  مشاور او تنها میتواند خشم برانگیز باشد و انگیزه ای برای انتقام جویی. بعضی دیگر رفتار هیاهو بر انگیز احمدی نژاد را ناشی از مدیریت "توده گرایانه " او میدانند، مدیریتی که تنش هایی را در اداره ی مملکت بوجود میاورد که به آشفته ساختن اوضاع، بیشتر کمک میکند.

در این درگیری ، در این هیاهو و جنجال، البته حرفی از حضرت ولایت نیست. بدرستی معلوم نیست نقش او در کشاندن جامعه بسوی نابودی چیست؟ حال آنکه بیت رهبری و یا حزب ولایت، لانه فتنه گران است. و حضرت ولایت خود یکی از فتنه گران بزرگ.  نه تنها در پس درگیری های قوای سه گانه، میتوان حضور ولایت را مشاهده نمود، بلکه در پس هر بحران اقتصادی و سیاسی، در غارت و چپاولگری ثروت ملی. در سرکوب و کشتار مخالفین، در گسترش نفوذ جمهوری اسلامی با هزینه هایی بسیار سنگین، به قیمت تخریب و ویرانی و آوارگی و نابودی مردم سوریه بدست دیکتاتوری سفّاک، در براه اندازی غنی سازی هسته ای، بر انگیختن غرب و افزایش ستیز و خصومت با آمریکا، سیاست هایی که منجر به ضعف ماشین دولتی و گسترش توسعه ی ماشین ولایت، گردیده است. گریز حضرت ولایت، "رهبر معظم " از مسئولیت سبب گریز تمام مراکز تصمیم گیری از هر گونه مسئولیتی بوده است. هنوز معلوم نیست که مسئول این بازار آشفته کیست؟ آری، خرده دلال های ارز خیابان فردوسی هستند که باید دستگیر شوند نه آن شخصی که معرف حضور معاون رئیس جمهور است بنام «جمشید بسم الله.» که کنترل ارز را در اختیار دارد. قدرتمداران چه خوب مسئولان را شناسایی میکنند. در دعوای بین سه قوا، نقش مرکزی حضرت ولایت را نباید نادیده گرفت. میتوان تقریبا با یقین گفت که بدون تایید و تصدیق خامنه ای، علی اکبر جوانفکر را به زندان اوین نمی بردند.   این بار اول نیست که حضرت ولایت، کار گزار سرکش خود را مورد توبیخ قرار میدهد. عزل و نصب وزارت اطلاعات را به یاد دارید که رئیس جمهور را برای یازده روز به گوشه عزلت فرستاد. حضرت ولایت آن کسی را که خصم خود می پندارد  بی سر و صدا خفه و خاموش نمیسازد. او را در انظار عمومی خوار و ذلیل میکند. از آنان انتقام می ستاند. و نیز از میر حسین موسوی و مهدی کروبی و بسیاری از روزنامه نگاران و مدافعان حقوق بشر وکلاء زندانیان سیاسی. چه انتقام جویی از خصال برجسته ی ولایت است چون او جلوه ی الله است.

حذف نقش خامنه ای بعنوان فرمانروای نهایی، یک چیز دلبخواهی نیست. در شرایطی که دین و قدرت در یک فرد تبلور مییابد، آنچه حضرت ولایت گفته است و میگوید، تصمیمات و تهدیدات و تحریکاتی که مرتکب شده و فرمان  ها و فتوا هایی که صادر کرده است، هر آنچه که مربوط است به ولایت، خط قرمزی ست که عبور از آن بسیار خطرناک است. در حالیکه زیر بنای اقتصادی کشور در حال ویرانی ست، حضرت ولایت از راهکارهای برون رفت از مشکلات موجود داد سخن میدهد، در باره "پیشرفت، " پیشرفت همه جانبه نه مثل پیشرفت غربی ها که همه مادی گرایی و لذت خواهی و شهوت بار گی است بلکه پیشرفتی همراه با معنویات و اخلاقیات، پیشرفتی با روحیه عبودیت و بندگی. تنها یک فتنه گر بزرگ است که میتواند از "پیشرفت همه جانبه " سخن بگوید  اما بسوی قهقرا روان شود. برای آینده های دور برنامه بریزد که بگذشته های دور تر باز گردد. که مست و مدهوش از    باده ی قدرت در نفی مادی گرایی و دنیا پرستی، دار مجازات را در معابر عمومی بر پا نماید که بر فراز آن احترامی که اسلام برای شان انسان قائل است، به معرض نمایش بگذارد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com




۱۳۹۱ مهر ۳۰, یکشنبه

جوانفکر:
نسخه اهلی احمدی نژاد 

درست است، با یقین نمیتوان به بازی ولایت و ریاست و بگیر و ببند های درون نظام اسلامی مهر تقلب زد. اما تردید نباید داشت که بوی تقلب از آن به مشام میرسد. نه اینکه از پیش طراحی شده است که مشت های تو خالی بسوی یک دیگر پرتاب نمایند. بر عکس، مشت ها ممکن است که خیلی هم پر و سنگین باشند. هم چنانکه در یورش نیروهای انتظامی به دفتر روزنامه ی ایران در روز دوشنبه 30 آبان، مشاهده میشود؛ که نشان داد که در بازی قدرت میتوان زخمین شد و جراحت هم بر داشت و بر دست های مقام بلند پایه نظام نیز دست بند زنند، بازی خطرناکی که در آن آقای جوانفکر، مشاور مطبوعاتی رئیس جمهور، همراه 32 نفر دیگر از کارکنان روزنامه ی دولتی ایران دستگیر میشوند. که البته پس از چند ساعت رایزنی های مقام بالا، آقای مشاور و سایر نویسندگان و خبرنگاران نشریه ایران، بسر کار خویش باز گشته و همه چیز بحالت اول رجعت مینماید. در حالیکه انتشار  خبر دستگیری، همچون توپی منفجر گردیده ، فضا را تیره و تار ساخته، مردم را حیران و به گمانی زنی مشغول داشته است.

آقای جوانفکر در مصاحبه با اعتماد(روزنامه) که منجر به دستگیری کوتاه مدتش گردید، جدی بودن اختلافات بین تیم ریاست و تیم ولایت اشاره نموده و "زر گری " بودن آنرا اشتباه میخواند. زیرا که  زر گری یا نه، وی خاطر نشان ساخت که ما در این جنگ  داریم تلفات میدهیم. آقای ملکی 60 روز در انفرادی بوده است. همسرش صدق جننین شده است. این ظلم است (نقل به مضمون)؟ اینجا سز است که لحظه ای تامل کنی و بخود بگویی که  بنگر که چه کسی از ظلم مینالد؟ پا دوی پا دوی ولایت. آری گاهی بازی قدرت بین پادو های ولایت ممکن است گرانبار و سخت تمام شود.

آنچه که ستیز و خصومت بین ولایت و ریاست را مظنون و مشکوک میسازد آنست که در بازی دین و قدرت و یا ولایت و ریاست، ستیز و خصومت بجای آنکه سبب سستی و تزلزل در نظام گردد، آنرا مستحکم و مقاوم تر ساخته به تداوم یکتایی و یگانگی دین و قدرت امداد رساند. واقعیت آن است که از پس از خاموش ساختن شعله  های آزادی و روشنایی که در خرداد 88 در فضای تاریک ولایت نور پاشیده بودند، زد و خورد بین دستگاه ولایت و ریاست شدیدتر گشته است. اما همچنانکه خصومت بین دو بخش از نظام ولایت شدت می یابد، جنبش اعتراضی مردم که به جنبش "سبز " شهرت یافته است، به سردی و خاموشی گراییده است. این به آن دلیل است که زد و خورد در بالا، تشنج و تنش را در پائین خنثی میسازد. آتش را برای چند صباحی طولانی تر زیر خاکستر نگاه میدارد. نیروهای متخاصم و مخالف و دگر اندیش را  فرصت انسجام یافتن ندهد. مضاف بر این، پوششی فراهم میآورد برای نتایج اسف بار تعامل خصمانه ی رژیم ولایت با جامعه ی جهانی و شکست های پی در پی و محکومیت در مجامع بین المللی، بویژه صدور سه قطعنامه ی بی سابقه در یک هفته بوسیله نهاد های مختلف سازمان بین الملل در رابطه با فعالیتی ها مشکوک و مظنون هسته ای، فعالیتهای تروریستی و نقض حقوق بشر، ونیز بر گرفتن توجه از سختی ها و محنت روز افزون زندگی به لحاظ افزایش تحریمات گوناگون مالی و تجارتی و تسلیحاتی، از جمله تحریم بانک مرکزی. آیا این تصادفی ست که همزمان با تیره شده روابط خارجی، ناگهان دستگاه قضایی به صرافت دستگیری مشاور مطبوعاتی رئیس جمهور، آقای جوانفکر، مدیر روزنامه ایران میافتد، فردی که چندی ست که بجرم انتشار ویژه نامه ی خاتون و نشر اکاذیب و تخریب اذهان عمومی به بیش از یک سال زندان محکوم گردیده است ؟ ظاهرا آنچه خشم تیم ولایت را بر انگیخته است، اقدام اخیر آقای جوانفکر به مصاحبه ای بوده است با اعتماد که در آن دست به شفاف سازی روابط تیم ولایت و تیم ریاست پرداخته است.

 جوانفکر که خود یکی از مخترعین نقش منفی و یا اپوزسیون در بازی قدرت است، خود در نقش منتقد قدرت در مصاحبه اش با اعتماد بدون ترس و هراس، دل تنگ را میگشاید و پرده از چه راز هایی که بر نگیرد. بررسی مصاحبه جوانفکر با اعتماد، فرصت بهتری را می طلبد. اما همین بس که بگوییم اگر به سخنان جوانفکر نیک گوش فرا دهی، این تمایل را بر انگیزد که فراموش کنی که سخن گو، بعنوان مشاور مطبوعاتی ریاست جمهوری، از زبان قدرت و دولت است که سخن میگوید. بجای اینکه بدهکار باشد، مطالبه گر میشود. بجای آنکه خود نماد ضابطه باشد، تقاضا میکند که "ضابطه " در کار باشد." از بی قانونی ناله سر میدهد، حال آنکه خود باید جلوه قانون باشد. از غیر قانونی بودن زندان انفرادی چنان سخن میراند گویی که پدیده ی تازه ای ست در نظامی که خود یکی از مدیران آن بوده است. و چه زود باین قانون شکنی پی برده است. بعنوان یک مقام بلند پایه در راس دولتی مقتدر، بجای اینکه پاسخگو باشد. میخواهد کسی در مورد زندانی کردن یکی از انصار رئیس جمهور پاسخگو باشد، نه در مورد هزاران هزار زندانی دیگر که سالهاست در سیاه چال های رژیم بسر میبرند.

در نقش مخالف، آقای جوانفکر فراموش میکند که برگزیده ی مردم باید مسئول باشد و پاسخگو. جوانفکر نسخه اهلی احمدی نژاد است. او نیز سوال میکند که پاسخ ندهد. یا آنکه پاسخ میخواهد بجای آنکه پاسخ دهد. از ظلم و ستم نیز سخت شکوه و شکایت دارد و خود را مظلوم میخواند. او از ظلمی سخن میراند که در افشا سازی "جریان انحرافی " بر او و بر مشائی و دستیاران ش  رفته است. بسیاری را از آغوش خانواده شان جدا ساخته و به بند کشیده انذ، چنانکه گویی در این 33 سال هرگز کسی به چنین مصیبت و خشم و خشونتی دچار نگردیده است. آقای جوانفکر از هر حجت الاسلامی بهتر شمشیر را بر گردن حسین فرو میآورد و او را شهید مینماید. باین ترتیب او بعنوان یک مقام بلند پایه ی دولت در راس ساختار قدرت، در مقام ظالم، تظلم خواهی میکند. از خوش خدمتی آب طهارت بر سر ریاست جمهور ریخته و از وی امامزاده ای میسازد که بر دامن اش هرگز لکه ی گناهی ننشسته است. او را نماد فدا کاری و صداقت می پندارد. مهمتر از همه آنکه رئیس جمهور را به هیچ کس بدهکار نمیداند. بدون آنکه احساس کند که ممکن است نمک نا شناس بشمار آید. چرا که فراموش کرده است رای ولی فقیه را و نقش او، در پنهان، در رئیس ساختن احمدی نژاد در انتخابات 84 و همچنین در88. از خاطره اش زدوده شده است که در دفاع از پیروزی آقای احمدی نژاد بود که ولی فقیه بر روی مردم شمشیر بر کشید، مردمی که بدنبال رای ربوده شده شان میگشتند، بخاک و خون کشید. که بر اساس رابطه است نه ضابطه که احمدی نژاد بر مسند قدرت جلوس یافته و او نیز جوانفکر را بعنوان پیشکار صدیق  خود برگزیده است. همآنقدر آقای مشاور میتواند پایبند ضوابط باشد که ریاست جمهوری به ضوابط احترام میگذارد. غافل از اینکه در نظام استبدادی هر ضابطه ای به رابطه تبدیل میشود و بر عکس، یعنی که از همه چیز بوی تقلب و ریاکاری به مشام میرسد و فساد و تباهی باوج خود رسد.
   
اما واقعیت این است که دیر زمانی ست که ریاست جمهوری بدون آنکه از نقش پادو ی ولایت خروج یابد، بر آن شده است که نقش مخالف و یا اپوزسیون را نیز از بالا بازی نماید و بجای آنکه نقد شود، خود نقد قدرت کند. این در حالی ست که میخواهد نظام ولایت را از هرگونه گزندی مصون بدارد. وقتی جنجال و هیاهو بپا میشود زمانی ست ریاست جمهور و یا یکی از پادو های خصوصی ش، نقش مخالف را بازی میکنند. هم چنانکه در ماجرای یورش به دفتر ریاست جمهوری شاهد آن بودیم. و یا وقتی حجت الاسلام اژه ای، دادستان کل کشور که فارغ التحصیل حوزه های علمیه در رشته "اجتهاد، " خود یکی از غارتگران نامی، مامور و ناظر بر پرونده اختلاس 3 هزار میلیاردی و یا غارت بزرگ میشود. به نظر میرسد رئیس جمهور بر آنست که با بسر رسیدن گفتمان اصلاح طلبی و ناپدید شدن وجود مخالف، خلا ای بوجود آمده است، خلا ای که به سرنگونی نظام های دیکتاتوری در کشورهای عربی منجر شده است. لذا نقد از بالا مخالفت را از پائین خفه میسازد. جنگ بین دوستان، بین خودی ها ارجح است بر زد و خورد و در گیری با مخالفین ی که از میان ملت بر میخیزند.

آنچه اینجا مشکل زا ست، آن است که دو نقش بازی کردن در آن واحد، اصالت هر دو را سوال بر انگیز میکند. هر کنش و واکنشی در عرصه قدرت را تقلبی میکند. بهمین دلیل احمدی نژاد و پادو های او باید نشان دهند هرگز یک چیز را فراموش نکرده اند: التزام به ولایت. در نتیجه در دفاع از مظلوم باید چهره ی خود عریان کند  به وفا داری خود به ظالم سوگند خورد که کمتر از ولایت امکان ندارد که هرگز چیزی دیگر خواسته باشد.که ولایت بوده است مرکز توجه شان. سیه روزی ما از آن است. احمدی نژاد و یاران او، انصار اصیل ولایت اند.  جوانفکر، در مصاحبه اش با اعتماد شکوه میکند که:  

" چرا پايبندي ما به ولايت زير سوال رفته؟ ما كه پاي ولايت ايستاده‌ايم و كوتاه هم نمي‌آييم و همه آسيب‌ها را هم داريم تحمل مي‌كنيم. اما اگر بخواهيم درباره ولايتمداري صحبت كنيم من به آنها مي‌گويم كه ولايتمداري چيزي جز حركت كردن پشت سر رهبري نيست و البته مردم بهتر مي‌توانند تشخيص دهند كه پشت سر رهبري چه كساني قرار دارند (اعتماد 30 آبان 90)."

آقای جوانفکر در اینجا بسیار تر دستی میکند و ملت را بداوری فرا میخواند. چون بر این باور است که ملت خواهان ولایت است و هرکس که با ولایت است. باین دلیل است که به داوری مردم بدلیل یگانگی اش با ولایت، باید اعتماد کرد. آقای جوانفکر هرگز فکر نمیکند کسی که ماهرانه میخواهد در دونقش ظاهر شود، دلقک میشود و خنده آور. مجیز ولایت گوید که دل مردم را بدست آورد. که وکیل آنها شود و از زبان آنها سخن گوید، گویی که فصل انتخابات فرا رسیده است. احمدی نژاد را برگزیده ی مردم میداند، اما، آماده است جان خود را فدای ولایت نماید. وی صریحا اعلام میدارد که "احمدي‌نژاد سپر بلاي رهبري است." این تنها حقیقتی ست که از زبان جوانفکر در مصاحبه ی معروفش که به تعطیلی موقت روزنامه ی اعتماد کشید، شنیده میشود. نقد او از قدرت عاری از صدافت است و اصالت. چرا که او از التزام نه به ملت که احمدی نژاد را، بنا بر قول خویش، به ریاست جمهوری برگزیذه  است، سخن میراند بلکه از التزام بی چون چرای ریاست جمهوری به ولایت است که داد سخن میدهد. متقلب نیز گاهی خود را فریب میدهد، مردم را در ولایت می بیند و ولایت را در مردم. این است توجیه فرییکاری، توجیه سر سپردگی  دو چیز نافی و متضاد یک دیگر: ولایت و ملت. برای خنده بیشتر است که جوانفکر در پایان به پند و اندرز میپردازد و از قله ی مطلق گرایی و ولایت پرستی، فرود میآید و در نقش ناقد قدرت، جایگاهی ضعیف  اما بحق و حقیقت، میگوید: "فضای فکر و روانی جامعه باید باز و آزاد باشد. بستن این فضا به نفع هیچکس نیست." از این عبارت بوی گند تقلب است که به مشام میرسد، بوی گند ریاکاری، چون تردید بخود راه نده که "هچکس " کسی جز خود ی ها، جز همه ی پادو های ولایت، نیست.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۱ مهر ۲۸, جمعه


مسئول تحریمات:
دشمنی با اسلام یا غنی سازی هسته ای؟

هفته ی  گذشته، هفته ای بود  که روزهای پر تلاطمی را پشت سر داشت، روزهایی که بازار، نبض اقتصاد کشور، سخت آشفته و شوریده گردید و معاملات و داد و ستد در هوا معلق ماند. بازاری ها کرکره های مغازه شان را پائین کشیدند و دست به اعتراض زدند؛  روزهایی که حرف از "بحران " و اتهام "سوء تدبیر " به رئیس دولت بمیان آمد و امامان جمعه در سراسر کشور بویژه امام جمعه ی موقت تهران، احمد خاتمی، یکی دیگر ار فرشتگان مقرب بارگاه ولایت، بر فراز منبر فرمانروایی، انگشت بسوی رئیس جمهور نشانه رفته و وی را از "فرا افکنی " بر حذر داشتند. برحسب عادت، رئیس جمهور نیز زیر بار تهمت "سوء تدبیر " نرفت. با کنایه و اشاره به تصفیه حساب با افراد و نهادهای رقیب پرداخت و به نوبه خود اتهاماتی را متوجه آنها نمود. اما، بوجود "بحران " اعتراف و تاثیر تحریمات و فرو افتی در آمد نفت و دلالان ارز را سبب آشوب در بازار خواند، چنانکه گویی او هم در نظام ولایت، دارای اقتداری ست و یا از پادویی و فرمانبری، به فرماندهی رسیده است. حتی حضرت ولایت خود نیز وارد صحنه شد و در برابر خیل پرشور مزد بگیر ان فرمانبر، ضمن انکار تاثیر تحریمات و تایید آرامش و ثبات حاکم بر کشور، مشتی نیز به طرف غلامی که بر تخت ریاست جمهوری نشانده بود، پرتاب نمود و گفت:

"دشمنان تلاش دارند تا موضوع تحریمها را بزرگ نمایی کنند و متأسفانه برخی هم در داخل با آنها همزبان میشوند."(جهان نیوز،12 مهر 91)
آری حضرت ولایت همیشه از راندن حقیقت به زبان شکوه دارد. طبیعی ست که از تاثیر مخرب و ویران کننده تحریمات سخن راندن، همزبانی با دشمنان نظام خوانده شود. چه حضرت ولایت خود با آگاهی به واکنش غرب، فرمان غنی سازی هسته ای را صادر نموده است. از عواقب و نتایج زیانبار و هزینه ی سنگین آن کاملا  آگاهی داشته است. اما در صدور این فرمان نه منافع ملت بلکه منافع ولایت را در نظر داشته است. چه بقای نظام همیشه در گرو تشنج زایی و تشدید تنش با غرب بویژه با آمریکا بوده است. رابطه با آمریکا که اتصال یافته است به غنی سازی هسته ای از چنان اهمیت و حساسیتی برخوردار است که تنها شخص ولایت میتواند در باره ی آن تصمیم بگیرد. یک نفری. شاید با الله است که مشاوره میکند. شاید بهمین دلیل است که او مسئولیت فقر و محنت و عقب ماندگی ای که تحریمات ببار خواهند آورد، هرگز بدوش نخواهد گرفت. چرا که او جلوه الله است. آیا میتوان مسئولیتی هم برای الله قائل شد؟ مسئولیت ناپذیری یکی از خصیصه های فرمانروایی ست. در سرزمین پهناور ایران، هیج کس دیگری حق ندارد، از جمله رئیس جمهور، "بازتابنده ی " اراده ی ملت، رابطه با آمریکا و غنی سازی هسته ای را مورد چند و چون قرار دهد. این تصمیم را، این تصمیم سرنوشت ساز را که تاثیرت ویران کننده ی آن به نسل های آینده نیز منتقل خواهد شد، تنها یکنفر، یکتا و یگانه اتخاذ میکند. چه، این است شیوه ی حکمرانی در دین اسلام، دین کامل و ابدی در ستیز و خصومت با جمهوریت و مردم سالاری.

رئیس جمهور کشور، احمدی نژاد، مدیر پر ذکاوت و با هوشی سرشار برخاسته از ذات لومپنی وی، در مصاحبه ای مطبوعاتی در یک کشور خارجی- در واقع در خاک "دشمن- " رئیس جمهور کشور ما در پاسخ به سوال خبرنگاری در رابطه با آمریکا، گفته بوده است  که(نقل  به مضمون) چنانچه احترام متقابل و برابری بین دو کشور لحاظ شود، دروازه مذاکره با آمریکا باز است. چه مصیبتی که بپا نشد. امام جمعه ها در سراسر کشور بویژه امام جمعه ی موقت تهران، احمد خاتمی، بر فراز منبر فرمانروایی، به ریاست جمهوری نهیب زد که "به چه مناستبی؟ " آیا در چنین شرایطی میتوان از مذاکره و مسالمت با دشمن سخن گفت؟ آمریکا میخواهد ما را بزانو در بیاورد و پای میز مذاکره بکشاند. حال آنکه ما در پی آن هستیم که پوزه آمریکا را بزمین بمالیم و تمدن غربی را از بیخ برکنیم. وی ضمنا هشدار داد که  مبادا   "مسئولین " دچار بگومگوهای دشمن خوشحال کن شوند. امام جمعه میتواند چنین به مسئولین هشدار بدهد چون خود بواسطه ی ولایت، فرمانروای نهایی، عاری از مسئولیت است. او خطاب به آنانی که بر قراری رابطه با امریکا را زمزمه میکنند، گفت:

"سی و سه سال پیش امام (ره) فرمودند آمریکا شیطان بزرگ است آیا در این سی و سه سال از شیطنت این کشور کم شده است؟ خیر بلکه شیطنت آمریکا سی و سه برابر شده است."(جهان نیوز، 14 مهر 91).

بدون شک در سی و سه سال آینده نیز کم نخواهد شد. یعنی که آنچه امام گفته است مطلق است و معتبر تا قیامت.  یعنی که خیال آسوده دارید که کوچکترین روزنه ای برای ترک مخاصمات و دشمنی ها و یا خدای نکرده صلح و مذاکره با آمریکا و کشورهایی که همدست آمریکا هستند، وجود ندارد. هر کس بجز این گوید، جنایتکار و خیانتکار است، محارب با خدا و مفسد فی الارض شناخته میشود، پیامی هراس آور بیانگر اراده و خواست حضرت ولایت  که امام جمعه ها، مجیزگویان و مزدبگیران ولایت در سراسر ایران، در بوغ و کرنای رژیم دین میدمند. تا کنون، هر آن کس  که  دهان به اعتراض و نفی و نقد  گشوده است، آن دهان را چنان کوبیده اند و می کوبند که هرگز بار دیگر باز نگردد.

اما این سبب نشود که حضرت ولایت خود بر فراز منبر فرمانروایی از تحریمات دهان به شکایت نگشاید. در سفر "پرشکوه " و "جلال " خود، به  بجنورد در برابر مردمی  که بدانجا کشانده شده بودند تا عظمت، وحدت و یگانگی ولایت و ملت را به نمایش بگذارند،  "رهبر معظم انقلاب" تحریمات را "وحشیانه " و جنگ علیه یک ملت خواند. ولی تحریمات را ناشی نه از صدور فرمان حضرت ولایت مبنی بر ادامه ی غنی سازی هسته ای و در راستای جلوگیری از راه اندازی یک رقابت هسته ای در منطقه بلکه از دشمنی دیرینه ی غرب با اسلام شناسایی نمود و گفت:

"آمریکا و برخی کشورهای اروپایی، تلاش دارند تا این تحریمها را به دروغ به موضوع انرژی هسته ای مرتبط کنند در حالیکه در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی که تحریمها شروع شد، موضوع انرژی هسته ای به هیچ وجه وجود نداشت." (جهان نیوز، 19 مهر،91)

آیا تعجب آور خواهد بود اگر حضرت ولایت بدون هیچگونه شرمی، غرب را متهم به دروغگویی کند که مسئله آنها نه غنی سازی هسته ای بلکه ناشی از خصومت و دشمنی با اسلام است. که غنی سازی هسته ای بهانه ای بیش نیست برای اسلام ستیزی؟ نیازی به گفتن نیست که خداوندگار، "رهبر معظم انقلاب " دارای آزادی مطلق است. هرچه که اراده کند میتواند بزبان آورد. و آنچه که میگوید چیزی نیست مگر حقیقت مطلق و بدون چون و چرا. آیا کسی میتواند حضرت ولایت را متقابلا  دروغگو- در واقع یکی از بزرگترین در تاریخ- بنامد؟

چیست، اما، انگیزه ی غرب در دشمنی با اسلام، سنگری که حضرت ولایت در آن پناه گرفته است؟ پاسخ بدان ساده است. از زمانیکه که اسلام به جایگاه اصلی خود بازگشته و بر مسند قدرت جلوس یافته است، سلطه ی غرب، بویژه سروری آمریکا را به چالش کشیده است. سلطه آمریکا در آغاز در ایران براندازی شد و هم اکنون در کشورهای عربی شمال آفریقا، در حال عقب نشینی ست. آمریکا و غربیها از گسترش دین اسلام است که بخود میلرزند. این سر کشی، این ایستادگی و مقاومت در برابر قدرتهای جهانی به رهبری آمریکا است که غرب را آشفته ساخته است و بر علیه جمهوری اسلامی بر انگیخته است. حال آنکه، حضرت ولایت خود بخوبی میداند که در درون ش نسبت به غرب و تمدن غربی چه کینه و تنفری احساس میکند. چقدر دوست دارد که اسرائیل را نابود سازد و پوزه ی آمریکا را بزمین بمالد. که حضرت ولایت احساس میکند از تشدید تضاد و خصومت با غرب زیانی نمی بیند، همیشه سود بسیار برده است. هم توانسته است خفقان و خاموشی را بر قرار سازد و هم به مبارزه ی خستگی ناپذیر با مظاهر غربی، از جمله تمامی رفتار و گفتاری که دلالت بر رهایی از قید و بند و نظم و انضباط یک زندان بزرگ کند، مثل پدیده ی "بد حجابی، " "مدگرایی، " "هنجار شکنی" و "بی بند و باری."

البته،ترس و واهمه ی علما و فقها و مراجع تقلید در حوزه های علمیه، از تمدن مادی، چه غرب و چه شرق، پدیده ی تازه ای نیست. تمدن شرق را پست میدانستند و میدانند بخاطر ماهیت خدا گریز آن. با غرب به ستیز بر خواسته اند و هنوز هم، چون با خود آزادی میآورد و یا بقول منبر نشینان، بی بند و باری، شهوت و شکمبارگی. بدین دلیل رابطه با غرب، ذاتا فساد آور و تباه کننده است. غرب فرهنگ سرکشی میآورد و نا فرمانی.

بعبارت دیگر، این غرب نیست که با اسلام در ستیز است بلکه بعکس این اسلام است که دشمن آشتی ناپذیر غرب و تمدن غربی ست، تمدنی که از آن بوی آزادی به مشام میرسد. غرب از اسلام هراسی در دل ندارد. اسلام مداران در سراسر غرب پراکنده اند. در دل تمدن غرب، در معابر عمومی، بندگی و عبودیت خود را به معرض نمایش میگذارند و بساط نمازگزاری را برپا میکنند، چنانکه گویی که یک مسلمان خوب میتواند و یا بخودی خود یک انسان خوب و اخلاقی و با وجدان است. اما، کدام کشور اسلامی، به یک اروپایی و یا آمریکایی اجازه میدهد که در خاکشان کلیسا بسازند و به تبلیغات دین خود بپردازند. بر تعداد مسلمانانی که به آمریکا و اروپا مهاجرت میکنند، هر روز افزوده میشود. زنان آزادند که خود را سراسر زیر حجاب پنهان کنند. آیا یک خانم غربی بدون حجاب حق نفس کشیدن در جمهوری اسلامی را دارد؟ این اسلام است که از غرب کینه در دل دارد و خود را نه قربانی فرهنگ عبودیت و بندگی بلکه قربانی دست استعمارگران غربی میدانند.

امروز غرب در پی سلطه افکنی نیست. در پی داد وستد است. در پی تولید ثروت است. در پی بهتر ساختن شرایط زندگی برای ملتهای خود هستند. کمتر کشوری هست که نخواهد با ایران داد و ستد کند چون متضمن سود دو طرف است. ممکن است که به اسلام و آداب و رسوم و بویژه ارزش های استبدادی نهفته در آن با دیده حقارت بنگرند، ولی به جرات میتوان گفت که غرب، نه از اسلام هراسی در دل دارد و نه کینه آنرا در درون می پروراند. اگر قرآنی به آتش کشیده میشود به آن دلیل است که انجیل و تورات هم میتوانند به آتش کشیده شوند. آتش زدن کتاب در غرب آزاد است. شاید به آن دلیل که تقدس را در کاغذ و مرکب نمی بینند. تقدس در منظر آنها چیزی ست بیشتر از یک جلد کتاب. نمیتواند سوخته و دود شود و به آسمان رود. نیز در غرب، فیلم سازی هم، نه نیاز به مجوز وزارت ارشاد دارد و نه کسب پروانه. در غرب بر عکس اسلام، بیان را به زنجیر نمیکشند. به زندان نمیاندازند. ممکن است یک فیلم اسلام ستیز، چندی را هم بخود جلب کند. اما به دشواری میتوان آنرا نمودی  از خصومت غرب با اسلام خواند. آمریکایی ها در عراق و افغانستان و در مصر و تونس با اسلام به ستیز بر نخواستند. اسلام مداران بودند که بر روی کسانی شمشیر کشیدند که یوغ سی ساله صدام حسین را از گردن آنها بر انداخته و از خواری و حقارت نجات بخشیده بود. غرب دوران تاریکی را پشت سر نهاده است. این اسلام است که هنوز در تاریکی میزید و از روشنایی هراس دارد. نظام ولایت الگوی اسلام راستین است، سراسر کین و نفرت، ستیز و خصومت، نظام فرمانراوایی و فرمانبرداری. بی جهت نیست که غرب از اسلام اتمی، خواب به چشم ندارد. این است که بمنظور جلوگیری از ظهور آن به تحریمات و محاصره اقتصاد متوسل شده به آن امید که کار به لشگر کشی و جنگ خونین، نکشد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ مهر ۲۲, شنبه


براندازی ولایت
 از براندازی فقاهت، مظهر دین، میگذرد

سفر خداوند خامنه ای را در آخر مهر ماه 88، باید سفری خواند پر انگیزه. اما انگیزه پیوند حکومت ولایت را با حوزه های علمیه بر دیگر انگیزه ها باید ارجح دانست. چرا که شرایط بحرانی حاکم بر جامعه در پیوند سی ساله دین با قدرت و یا شمشیر با شریعت، شک و تردید بسیار بوجود آورده است. بعضی از مراجع تقلید و طلاب پیروان شان را که در حوزه های علمیه قم قرار گرفته اند، سخت نگران ساخته است. مطمئن نیستند که نظام ولایت در نهایت به سود نظام فقاهت باشد. هم اکنون، چه مخالف و چه موافق، مراجع تقلید و حوزه ها به زائده ای از دستگاه قدرت در آمده اند. سرازیر شدن دلار های نفتی به حوزه ها، روش سنتی معیشت طلاب بر اساس وجوه مردمی را متزلزل ساخته است.  بخش بزرگی از مراجع ارشد بطور علنی از نظام ولایت حمایت میکنند. برخی دهان فرو بسته سکوت را مصلحت میدانند و آن تعداد معدود ی که دهان به اعتراض میگشایند، صدای شان یا شنیده نمیشود و یا تهی از تاثیر است. طلبه های جوان و مشتاق کسب جاه و مال، بسوی مراجعی تمایل دارند که مستمری بیشتری میپردازند و راه صعود در نظام ولایت را هموار میسازد. هم اکنون بنابر قول ولایت فقیه روحانیت به دو بخش تقسیم شده است "آخوند حکومتی و غیرحکومتی." تقسیم بندی ای که ولی فقیه در  در سخنان خود در جمع طلاب حوزه ها"غلطی فاحش" خواند. 
 
طبیعی ست که تقسیم حوزه ها و مراجع تقلید به دولتی و غیر دولتی، حکومت مطلق ولایت را زیر سوال قرار دهد. افول مشروعیت حکومت دین تحت شرایط بحرانی کنونی، تورم و بیکاری، فقر و محنت و تحریمات اقتصادی از یک طرف، و افزایش خشم و خشونت، سرکوب و بیرحمی در برقراری نظم و انضباط شریعت،  از طرف دیگر، ممکن است که موجب افزایش اقتدار آن مراجعی شود که ولی فقیه "آخوند غیر دولتی " میخواند، مراجعی که احتمال دارد که نقش سنتی خود را از سر بگیرند  و بر علیه بی کفایتی ها و سوء مدیریت نظام ولایت دهان به اعتراض بگشایند و مقلد ین خود را در حمایت از نظام منع نمایند. خداوند خامنه ای به قم سفر نکرده بود که با مرجع تقلیدی به مذاکره بنشیند. او به قم سفر کرده بود که عظمت و شکوه نظام ولایت را به نمایش بگذارد و بر وحدت و یگانگی نظام ولایت و فقاهت تاکید نماید. در نتیجه سفر او به قم چنان طراحی و کارگردانی شده بود که بتواند وحدت شمشیر و شریعت و یا ولایت و فقاهت را با به نمایش گذاردن اقتدار خویش تحکیم و تداوم بخشد و به حوزه ها، آیت الله ها و حجت الاسلامها و طلبه ها هشدار دهد که سرنوشت ولایت و فقاهت با یکدیگر آغشته اند.

بدین منظور، نخست طراحان و صحنه سازان بیت رهبری، استقبال با شکوهی از مردم به ظاهر شیفته و مشتاق از ورود خداوند خامنه ای به شهر قم، ترتیب داده بودند. چنانکه خیره میکرد دوست و دشمن را، حسود و بخیل، رقیب و رفیق را. در سخنرانی که در برابر "شیفتگان " خود ایراد نمود، دین را با انقلاب و انقلاب را با مردم و مردم را با دولت و دین پیوند زد. گفت که انقلاب 57، انقلابی بوده است دینی. چون مردم با اعتقادات دینی خود آنرا برپا داشته اند. در زمانیکه هزاران هزار مردم را با هزینه و تدارکات و سازماندهی عریض طویل در خیابانهای اطراف محل خطبه خوانی ولایت فقیه، گرد آوری کرده بودند، بدشوری میتوان سخنان وی را مبنی بر یگانگی و یکتایی دین و مردم مورد چند و چون قرار داد. این از ویژگیهای خداوندی، "رهبر معظم " انقلاب است، ولی برگزیده ی الله، که آنچه بر زبان میراند نمیتواند چیز دیگری جز " حقیقت " باشد.

در برابر لشگر خصوصی دین، لشگر بسیجیان، خداوند خامنه ای از "پیشرفت ها ی خیره کنده" "حرکت عظیم و پر شتاب ملت و مسئولان،" با احساس غرور و برتری سخن راند. البته این حقیقت، یعنی بنای مدینه فاضله اسلامی را و جلال و شکوهی که بدست آورده است، ولی فقیه خاطر نشان ساخت که دشمن با استفاده از انواع وسایل ارتباطاتی از جمله وسایل اینترنتی، وارونه جلوه میدهد. حال آنکه باید به آن مفتخر بود و بخود مباهات نمود. بنابراین چه جای نگرانی ست.

 در این دیدار پیوند دین و قدرت و یا شمشیر و شریعت به سهولت انجام می پذیرد. چون بسیجیان که نماد خشم و خشونت، سرکوب و انتقام جویی است، تنها در رکاب مقدس ولایت، تبلور شریعت، و  به فرمان او ست که قمه از آستین خود خارج ساخته و هر سری را بر زمین می افکنند. خداوند خامنه ای  "بصیرت، اخلاص و عمل به هنگام و به اندازه" را یکی از خصوصیات برجسته فرمانبران خود، بسیجیان، خواند. که اولی را "تشخیص حق از باطل"، دومی را "انگیزه الهی" و سومی را پرهیز از "افراط و تفریط در عمل" تعریف میکند که البته در قاموس ولایت تنها میتواند به نرم و فرمانبر و از سر التزام به ولایت، تجسم خشم و خشونت، تعبیر شود. مضاف بر این در پیوند زدن دین به قدرت، خداوند خامنه ای اعلام کرد که "بسیج یکی از آیات الهی است." یعنی که بسیج،همچنانکه کمی بعد اشاره میکند، "دست قدرت الهی ست" که همواره امام خمینی قادر به مشاهده ی آن بوده است و فرمان تشکیل آنرا در دوران حیاطش صادر نموده است. بنا براین، بسیح، دست الهی، میتواند شمشیر بر کشد و بر هرگردنی در دفاع از اسلام فرود آورد. چرا که اسلام بدون شمشیر مثل شیربدون دندانهای برنده و چنگالهای تیز است. خطبه خوانی در جمع بسیجیان، شمشیری بود که ولایت برکشیده تا درخشیده، چشم ها را خیره ساخته و هراس و امید را بر انگیزد. با ولایت باشی، جاه است و مال و اقتدار. بر علیه ولایت برخیزی حقارت است و ذلت و خواری.

به نقل از " پایگاه اطلاع رسانی بیت رهبری،" ایلنا، گزارش میدهد که روز سوم سفر آقای خامنه ای به سخنرانی "در اجتماع بسیار عظیم و پرشور علما، فضلا، اساتید، مدیران مدارس و طلاب حوزه علمیه قم،" اختصاص یافته بود. مقام معظم ولایت در این سخنرانی هیچ جایی برای شک و تردید در اتصال و ارتباط تنگاتنگ نظام اسلامی  با حوزه های علمیه، مقر فقاهت، اجتهاد و آموزش علوم الهیات، باقی نگذاشت. که حوزه های علمیه چه بخواهند و یا نخواهد با قدرت آمیخته اند. شکوه و عظمت نظام، شکوه و عظمت دین است، دینی که مظهر آن فقاهت است و طلبه کری و بالعکس، افول ولایت نیز افول دین است و حوزه های علمیه و مراجع تقلید. ولی فقیه هشدار داد که انفعال در عمل از نهاد فقاهت که همیشه در بطن سیاست و اجتماع قرار گرفته بوده است، پذیرفته نیست. چرا که سرنوشتشان با سرنوشت بارگاه ولایت گره خورده است. چرا که ذات آنها یکی است و از جنس دین ساخته شده اند. خداوند خامنه ای به این ذات مشترک اشاره میکند و میگوید که رابطه ی نظام اسلامی با حوزه ها مثل رابطه فرزند و مادری ست. پایگاه اطلاع رسانی بیت رهبری گزارش میدهد که "رهبر معظم انقلاب، روحانیت و حوزه ها بخصوص حوزه علمیه قم را «مادر و به وجود آورنده» نظام خواندند و بر این نکته تأکید کردند که یک مادر، هرگز نمی تواند نسبت به فرزند خود غافل و بی تفاوت باشد."

اما خداوند خامنه ای باید خاطر جمعی های دیگری نیز بوجود میآورد که نظام اسلامی، حکومت روحانیت نیست، "حکومت دین و ارزشهای دینی است نه حکومت افراد روحانی." باین ترتیب خداوند خامنه ای بظاهر بار مسئولیت را از روی دوش مراجع تقلیدی که نگران آمیختن دین و قدرت و شمشیر و شریعت در زمان غیبت امام عج با یکدیگرند، بر گرفت. اگرچه بخش بزرگی از آیت الله ها و حجت الاسلام ها از جمله حجت الاسلام مصلمحی وزیر اطلاعات، آیت الله صادق لاریجانی، رئیس قوه ی قضائیه، و حجت الاسلام محسنی اژه ای دادستان کل کشور در مدیریت نظام ولایت مقام های حساس را اشغال کرده اند. مضاف براین. غیر روحانیونی که دستگاه های احرایی و قانونی و امنیتی و نظامی را رهبر میکنند، هیچیک کمتر از یک مجتهد نیستند و در سر سپردگی آنها به ولایت و ظاهرا به شریعت دین اسلام تردیدی نیست. با این وجود خداوند خامنه ای، حوزه های علمیه را از برگزیدن مواضع انفعالی بر حذر داشت و آنرا "ضربه ای بر دین" و تقویت دشمن، خواند. اما وی خاطر نشان ساخت که "حمایت نظام " از حوزه بهیج وجه در استقلال حوزه ها و نظام سنتی معیشت بر اساس وجوهات مردم که در راس آن مراجع تقلید نشسته اند، خللی وارد نمیکند. "رهبر معظم انقلاب،" روش های سنتی در مدیریت نظام فقاهتی و مراتب صعود به قله رفیع اجتهاد را مورد تایید قرار داد و حفظ و نگاهداری آنرا تصدیق نمود. چون اجتهاد، رمز بقا و تداوم رابطه ی نزدیک روحانیت با توده های مردم بوده است. آنگاه، حضرت ولایت یاد آوری میکند که  "نظریه پردازی در همه عرصه ها از جمله سیاست، اقتصاد – مدیریت، مسائل تربیتی و دیگر مسائل مطرح در اداره کشور، بر عهده علمای دین یعنی کسانی است که اسلام را می شناسند و متخصص این امر هستند." بعبارت دیگر این چنین است که میتوان هژمونی ولایت را تا ظهور امام عج، تضمین نمود، اسلامی ساختن آنچه اسلامی نیست، آنچه سنتی و سازگار با شریعت نیست.

کسی نمیتواند با اطمینان بگوید که  در تحکیم دین و قدرت و وحدت شمشیر و شریعت، تا چه حدی، خداوند خامنه ای  موفق بوده است. تاکید بر دین و دفاع از یگانگی دین و قدرت، دین و مردم، شمشیر و شریعت، به این واقعیت اشاره دارد که ولایت ادامه دارد تا قیامت که ریشه گرفته است از نهاد دیرینه و سنتی فقاهت. بنابراین مخالفان و دگر اندیشان، دشمنان اسلام، خیال خود آسوده دارند که براندازی نظام ولایت از براندازی این نهاد کهن سال  فقاهت، مظهر دین میگذرد. بعبارت دیگر قدرت تنها میتواند در پناه و بر بنیاد دین حفظ و نگاهداری شود. چگونه میتوان دین را از دل و روان، از قلب و روح باورمندان به اسطورها و افسانه های رسالت و امامت، بیرون کشید؟ وحدت و یگانگی  دین و قدرت، شمشیر و شریعت، رمز بقای نظام ولایت است.

مسلم است که اگر گفتمان خداوند خامنه ای را جدی تلقی کنیم او از واقعیتی خبر میدهد که کمتر کسی بدان واقف است. چرا که او بخوبی میداند که چگونه نظام فقاهتی تسلیم و اطاعت، و تقلید و تبعیت را در نهاد مردم کاشته و آنها را به مقلد و پیرو، رعیت و فرمانبردار خود تبدیل نموده اند. که فقاهت به تعصبات و تحجرات و خرافات توده های مردم بخوبی آگاهی دارند. میدانند که احساس و عواطف، تمایلات و عادات آنها را خود بدان شکل بخشیده اند. روشن است که خداوند خامنه ای از تصور آن لحظه ای که مردم بر علیه دین بشورند، عاجز و ناتوان است. از تاریخ نیاموخته است که حکومت مطلق خدا هم از هم فرو پاشیده است. که پس از چندین قرن حکومت مطلق خدا در اروپا، سرانجام از مسند قدرت فرو غلتید و بال و پر آن برای همیشه منقطع گردید. زیرا که انسان از حقارت و خواری رعیت برخاسته و در برابر خدا قد علم کرده بود.  عقل و خرد انسانی را یافته پرده ابهام از این حقیقت برداشته بود که جهان موجود را بشر بر ساخته و پرداخته ی دست و اندیشه ی اوست . نگرانی خداوند خامنه ای بجاست. چون مردم سر انجام به این واقعیت آگاه شوند که از استبداد مطلق فقاهت است که رنج میبرند. که در حال حاضر از علما و فقهای حاکم به رهبری ولایت فقیه است که جامعه را به سوی حقارت و خواری کشانده است. این دین است که عظمت و شکوه را در شمشیر و گسترش نیروهای قهر و قدرت می بیند، چون تنها از آن طریق و بر اساس خشم و خشونت است که میتواند خود را مالک انحصاری حقیقت و تمامی سر زمین ایران بداند. بعبارت دیگر، خداوند خامنه ای رهایی از دین را امکان پذیر نمیداند. اگر او در دوران زندگی خود به اشتباه خود پی نبرد، تردید نباید داشت که فرزندان او روزی به اشتباه پدرشان آگاه شوند. چرا که دیر یا زود مردم به استعمار و استثمار، به ظلم و ستم، و خشم و خشونتی که در دین اسلام نهفته است آگاه خواهند شد و نظام ولایت و فقاهت را از بیخ و بن برکنند.

سخنرانی های خامنه ای را در برابر مردم قم، در برابر بسیجیان و دربرابر طلاب حوزه ها را در سایت های زیر ملاحظه فرمایید:

 ، 28 مهر 1389Rajanews 1.
 ، 2 آبان 1389ILINA. 2
 ، 7 آبان 1389FARS NEws AJENCY.3

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ مهر ۱۸, سه‌شنبه

 جهاد و شهادت جنایت است و
در خصومت با انسانیت

از آن زمانیکه، زمزمه ی حمله نظامی به تاسیسات اتمی ایران از روزنه های نامعلومی به بیرون درز نمود، رژیم ولایت بی درنگ در سنگر دفاعی خود خزید ن گرفت، سنگر ی که دوست دارد همیشه در آن بماند، سنگر معصومیت و مظلومیت، سنگر جهاد و شهادت، سنگر دین اسلام راستین.  در پناه همین سنگر است که  سردار حاج قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، سپاهی که دشمنان نظام ولایت را رصد میکند، در حضور 50000 بسیجی در کرمان(3 آذر 90)  در واکنش نسبت به تهدید به ترور ش "توسط مقامهای آمریکایی " (اطلاعاتی که از کانالهای مخفی بدست آمده) بنا بر گزارش سایت الف :

" با اشاره به اینکه فرهنگ بسیج و شهادت به هم گره خورده اند گفت: من این امر را تهدید نمی دانم بلکه این مسئله کمکی به شوق چندین ساله است که در راه خدا و دینش شهید شوم و امروز دعا می کنم که خدایا شهادت در راه دینت را نصیبم کن.".

در منظر سردار سپاه سلیمانی از آنجائیکه دشمن سخت پایبند این جهان مادی و فانی و دلبسته ی آن است، قادر به درک مفهوم شهادت نیست. فرهنگ آنها با شهادت سرشته نشده است. نمیتوانند شوق و شوری که در شهادت است بفهمند. نمیدانند که مرگ و نابودی در راه دین، راه و رسم انسان والا ست.

البته بدرستی روشن نیست که تا چه حدی این سخنان در سوی ایجاد ترس و رعب در دل دشمن است. که دشمن آگاه باشد با چه نیروی شجاع و بی باکی روبرو گشته است. که در ذهنش این سوال را نهاده باشد که چگونه می توان رقیبی را شکست داد که آماده است تا آخرین قطره خون خود بجنگد تا سر انجام خونش ریخته شود؟ سردار بدون شک درست ارزیابی میکند، فرهنگ سرمایه داری، فرهنگ بهره ور ی در این جهان است. در جستجوی طولانی ساختن زندگی است و بقول مارکس خصم آشتی ناپذیر ارزشهای کهنه و پوسیده و بازدارنده رشد و بلوغ و کمال انسانی، کمالی که مرزهای ش شناخته نشده و بیکران است. چون نیرویی است سازنده و آینده نگر. حال آنکه سردار سلیمانی، نماد یک سردار اسلام است، آماده ی نوشیدن شربت شیرین شهادت در راه دین اسلام، دینی که شهادت را نه مرگ میداند و نه نیستی بلکه زندگی ابدی و هستی. یعنی که دشمن بهتر است بداند که سردار اسلام  چندان ارزشی برای زندگی قائل نیست. لذا در ادامه ی سخنانش میافزاید که:"من سرباز امام خمینی(ره) هستم و زمانی که ایشان می گویند که جان من فدای ملت ایران اسلامی در این میان جان من که سرباز کوچکی هستم در راه اسلام چه ارزشی دارد؟"

آیا از این سخنان بوی پذیرش شکست به مشام میرسد؟ یعنی که سردار سلیمانی در تبعیت از امام حسین، شاه شهیدان، به پیروزی نمی اندیشد به سر نوشتی که برایش رقم زده شده است، به شهادت است که میاندیشد؟ چرا  که نهایتا این حسین است که زندگی ابدی یافته است و نه دشمنان او. شهادت یعنی پیروزی. در قاموس شیعه، نیستی یعنی هستی واقعی، یعنی زندگی. اما از دیگر سو، بدرستی روشن نیست که سخنان سردار طراحی شده است که دشمنان خارجی، دشمنانی را که هرگز ممکن است با آنها روی در رو نگردد، به انفعال بکشاند و یا مردمی که در تحت نظام ولایت به رعیتی محروم از حق و حقوق ابتدایی تبدیل شده و همچون آتشی سوزان در زیر خاکستر میسوزند؟ اما آنچه در ادامه میگوید، نشان میدهد که تعبیر دومی به حقیقت نزدیک تر است. که او از ملت ایران میخواهد که در تبعیت و پیروی از وی بیاندیشند، به این زندگی ارجی ننهند. آماده باشند که در راه دین و ولایت در کام مرگ فرو روند تا به پیروزی برسند، درسی که باید از شهادت امام حسین آموخت. سردار تاکید میکند که:
.
"امروز تک تک ما باید به فکر حمایت از اسلام و ولایت باشیم و در این راه جان ما ارزشی ندارد."

از آنجائیکه سنگر دین، محکمترین سنگرهاست، سردار بزرگ اسلام را کسی تاب و توان پرسش نیست که چرا؟ و به چه دلیل؟ برای بذر پر باری که اسلام و ولایت در جامعه ی ما کاشته اند؟ برای حاصلی که به ارمغان آورده اند؟ برای نگاه داری استبداد مضاعف دین و قدرت، استوار بر خشم و خشونت و بیرحمی، قصاص و سنگسار، جوخه ی اعدام و طناب دار، زندان و شکنجه و تجاوز و سرکوب؟ با این وجود سردار اسلام از افول و فروپاشی آمریکا و "بیداری اسلامی "خبر میدهد که از مرزهای کشورهای عربی هم گذشته و به وال استریت هم رسیده  است. وی با تمسخر خطاب به غرب میگوید:

"شما که این قیامها را تحلیل می کنید نمی بینید که تمام این قیامها از مساجد شروع شده است و ملتها به ندای اسلام روی آورده اند و از ظلم شما روی گردانند."

بگذریم که معلوم نیست که آیا سخنان سردار، سوریه هم در بر میگیرد؟ چرا که جنبش ضد دیکتاتوری سوریه از مسجد ها آغاز گردیده است و در مسجد ها ست که ادامه می یابد. این رژیم بشار اسد است که با امداد و همکاری متحدین خود در جمهوری اسلامی، مردم را بخاک و خون میکشد. با این وجود فرمانده سپاه قدس، نمود بارز انسانی ست که در دامن آرمان و ارزشهای آئین اسلام پرورش یافته است و به دلیل ذوب شدن در آن در راس قدرت نیز قرار گرفته است. او بر این باور است که آنچه مردم را در کشورهای عربی بر علیه نظام استبدادی شورانده است اسلام است. یعنی که غرب با خیزش اسلام است که روی در روی است و آنهم اسلامی که از نظام ولایت در ایران الهام گرفته است. بعبارت دیگر، او به دین اسلام همچون ابزاری برای کسب و نگاهداری قدرت و ثروت نمی نگرد، بلکه اسلام و ولایت را هدف و غایت می پندارد. همچنانکه از عشق به شهادت چنان سخن گوید گویی که والاترین ارزشها ست، خود هدف است نه وسیله.

چنین بنظر میرسد که تنها با باز گرداندن مفاهیمی همچون جهاد و شهادت به ریشه اصلی شان، به آنچه در واقعیت بخود شکل میگیرند، میتوانیم ادبیات سردار اسلام را رمز گشایی کنیم. یعنی که سردار اسلام  در عشق به نیستی است که به هستی تن داده است، عشق شهادت، عشق به نیستی است که او را آماده میسازد که بجنگد و خون دیگری را بریزد تا آخرین قطره ی خون خویش- در تبعیت بدون شک از امام سوم، شاه امام ها، امام حسین. فرمانده سلیمانی در واقع از شوق خود برای جنایت و آدم کشی است که سخن میراند. از این بابت نه تنها به خود مفتخر است بلکه از ملت نیز چیزی طلبکار است.

بعبارت دیگر، سردار سلیمانی جهاد و شهادت را با سخنان خود باصل شان باز میگرداند به آنچه در واقعیت هستند: خشم و خشونت و جنگ و خونریزی. که ارکان اساسی دین اسلام است. اسلام راستین، اسلامی که محمد به بشریت ارئه داده است دین جنگ است و سلحشوری. این شوق بی نظیر برای پیوستن  به مرگ و نیستی در سردار اسلام  ست، نه زندگی و سازندگی که آخوند جنتی،  فرشته ی مقرب ولایت، در خطبه خوانی جماعت جمعه مورد تحسین و ستایش قرار میدهد. زیستن بر اساس احکام نازل شده از دنیای غایب، احکامی ابدی و چون و چرا ناپذیر، نفی زندگی ست، انکار شیرینی و لذت و خلاقیت ی است که در آن نهفته است. حقیقت این است که شهادت، مرگ است و دشمن زندگی. شهادت، جنایت است و ریختن خون دیگری تا زمانی که جان در پیکر داری. بعبارت دیگر، مسئله روحانیت نیست، بلکه ارزشها و باورهایی ست که در جامعه نهادینه ساخته اند. سردار سلیمانی، شمشیر ولایت است. فرماندهی ست فرمانبردار به همین دلیل در راس نگهبانان رژیم ولایت قرار گرفته است. در تعجبم که آیا مردم میدانند که چه کسانی بر آنها حکومت میکنند؟ و آیا میدانند که چرا در ورطه ی پرتگاه قرار گرفته اند؟

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ مهر ۱۵, شنبه

حرف قرآن، حرف قدرت است

اسلام مدار ان، عموما بر این باور اند که بر حق و یا برتر بودن هر اندیشه و یا مرام و دینی، از جمله اسلام را باید در بقای آن در تاریخ یافت - برغم تغییر و تحولات در ساختار قدرت و یا در عرصه های مادی و فرهنگی. راز بقا البته نهفته است در توانایی آن دین و مرام  و یا ایده و اندیشه در پاسخگویی به زمان و نیازهای مردم و جامعه. روشن است که در منظر اسلام مدار، دین اسلام که مظهر آن کتاب قرآن است، یک نمونه کامل آئین ی ست که به تمامی احتیاجات بشر، از اول تا آخر پاسخ داده است. به عقیده ی آیت الله مرتضی مطهری، یکی از معروف ترین اسلام مداران، طراح و معمار جمهوری اسلامی، پاسخگویی به نیازهای مردم رمز "جاودانگی " قرآن بوده است در همه ی اعصار، بویژه عصر مدرن  که همه چیز را بسرعت دچار تغییر و تحول میکند. او میگوید:

«القسر لايدوم، اگر در قرآن اين خصلتي كه واجد آن است نمي‌بود، اگر قرآن نيازهاي بشر را برنمي‌آورد، همان نيم قرن اوّل از بين رفته بود. اوضاع سياسي و اقتصادي كه عوض شد و دگرگوني فوق‌العاده پيدا كرد بايد از قرآن هم اثري نباشد اينقدر طبقاتي بالا بودند پائين رفتند طبقاتي پائين بودند بالا آمدند نظاماتي تغيير كرد، نژادهايي از بين رفت نژادهايي روي كار آمد آن قدرت رفت اين قدرت آمد هزاران جريان شد ولي قرآن خودش باقي ماند نه اينكه مثل يك امر بي‌حقيقت، يك نيروي خارجي او را نگه داشته باشد نيروي قرآن همان حقيقت قرآن است همان انطباقش با نيازهاي بشر است آن خصلت نياز برآوري است.» (ويژه‌نامه استاد شهيد مرتضي مطهري، ص 170، بحث گريز از ايمان (تفسير سوره والعصر)، انتشارات باقرالعلوم. (

کمتر اسلام مداری را میتوان یافت که با گفتار این استاد همراه و در توافق نباشد. چه عالم و فقیه باشد چه استاد و مهندس، چه از نهضت آزادی باشد و چه از فدائیان اسلام و اخوان مسلیمن، چه رئیس جمهور و نخست وزیر، چه رئیس و مدیر، چه فراش باشد و کارگر و یا تجار و سرمایه دار، حقیقتی بس اسفناک، حقیقتی که تنها میتواند از تعصب و چشم های بسته و مغزهای خشک بر خیزد. چرا که به هر کنج و گوشه ی تاریخ که بنگریم، اسلام را می بینیم، اسلامی که نه هرگز سر آشتی با زمان را داشته است و نه اعتنایی به نیاز های بشر. همیشه سد بر سر هرگونه تحولی بوده است. چرا که قرآن سکون میخواهد و آرامش. مظهر آن نیز علما و فقها، شیفته ی بازگشت به گذشته ای هستند که در آن قرآن ظهور یافته است. آنها هستی را، زمان و مکان را  با رجوع با دوران رسالت و امامت مورد فهم قرار میدهند. حوزه های علمیه خود بازتابی است از انعطاف ناپذیری ساختار مدارس آموزش دینی. لذا آنها با هر نوآوری در جامعه مخالفت بودند، مخالف سواد آموزی، بویژه سواد آموزی زنان. مکتب خانه که جای زنان نبود. اولین دبیرستان را نه علما و فقها بلکه بدست امیرکبیر ساخته شد، نخست وزیری که رویای نو آوری در سر داشت. دشمنان او در راس حوزه های علمیه بودند که قتل او را در حمام فین کاشان طراحی نمودند. بازدارنده  هرگونه پیشرفت در هنرهای موسیقی، نقاشی، مجسمه سازی و بسیاری از توانایی های گوناگون هنری،  بزرگترین خصم آشتی ناپذیر آزادی، نهاد کهن سال فقاهت، مظهر قرآن بوده است. قیام 15 خرداد که آغاز گر آن آیت الله خمینی بود، فقیه هی که سودای امامت در سر داشت، قیامی بود علیه تغییر و تحولات در روابط فئودالی و نیز هموار کردن مسیر سرمایه داری و رها ساختن زنان از بند سنت- تنها بعنوان نمونه- هر چند از بالا بوقوع می پیوست و با تمام تناقضات و ایرادات، گامی بود اما به پیش، پیش بسوی نو و بریدن از کهنه  و دور گردیدن از عقب ماندگی. اما نفوذ سحر آمیز اسلام در مردم اجازه نمیداد که بوی گندی که از حوزه های علمیه بویژه از آیت الله خمینی بر میخاست به مشامشان برسد. 
  
ارائه نمونه ای از سدهای شکست ناپذیری که مظهر قرآن، نهاد فقاهت در برابر پیشرفت و نو آوری برپا داشته اند، نشان میدهد که گفتمان مطهری تنها در وارونگی ش است که رنگ و روی حقیقت بخود میگیرد. چرا که قرآن نه پاسخگوی  نیازهای بشر بلکه پاسخگوی نیازهای الله بوده است. استاد، نیاز الله را با نیاز بشر اشتباه گرفته  است. نیاز الله  بالاتر، برتر از هر نیازی ست. اول نیازهای الله ست که باید بر آورده شود نه نیازهای انسانها. چون بجز الله کسی دیگری نیست. همه هرچه هست اوست، همان ناشناخته ای که شاعران و عرفای ما را از جمله حافظ و مولوی شیفته ی خود ساخته بود. بنابراین، چگونه انسان میتواند در قرآن وجود یابد. الله انسانها را بنده و رعیت خود می پندارد. خود را فرامانروای زمین و آسمان میداند و مردم را فرمانبر. الله انسان را محکوم کرده است به تسلیم و اطاعت. درست است که آدم فرشته ی مقرب الله بوده است، برخوردار از مرتبتی و احترامی در بهشت بگونه ای که الله میخواهد که تمام خلایق در برابر او سر تعظیم فرود آورند. اما آدم که نسل انسان از اوست از بهشت بیرون رانده میشود چون فریب شیطان را خورده نا فرمانی میکند و از مرز ممنوعه میگذرد. از آن پس او را از بهشت بیرون میراند و محکوم به فرمانبری میکند تا ابد.

"حقیقت قرآن" در بر آورنده ی نیاز های بشر نیست، بر خلاف آنچه استاد مطهری کمی زودتر بدان اشاره کرد. قرآن بیانگر این حقیقت است که الله انسان را خلق کرده است که او را حمد گوید و ستایش کند.الله است که نیازمند سپاس و ستایش بندگان خویش است. اگر فرمانبران، فرمان نبرند، فرمانروایی نمی ماند. اگر انسان خود نشکند و پوزه ی خود در برابر الله به خاک نساید، الله ناپدید خواهد شد. لذا قرآن در باره ی خصایل ذاتی و خصوصیات الله است، در باره ی توانائیها، علم و دانش بیکران او ست، در باره احساسات و رحمت و رحمان و در عین حال خشم و کینه او ست، در باره افعال و حرکات انتقامجویانه ی او ست، قرآن در باره تهدید ها و  تنبیه و مجازات سخت و سنگین و بی بدلیل الله ست، در باره پاداشهای سخاوتمندانه ی او به فرامانبران، به منومنان، به زهد ورزن به آنان که زندگی مادی را بی مقدار دانسته خود را غرق در شناخت الله نموده و بی شتابانه انتظار ترک این عالم مادون را میکشند، رهایی از تحمل بار سنگین زندگی.

بزرگترین پاداش را البته الله برای آنان مقرر داشته است که در راه تحصیل رضا و خشنودی وی سر در کف نهند و بر زمین افکنند سری را که به یکتایی و یگانگی الله شک و تردید نماید: قتل فی السلیل الله، نص صریح قرآن است. آیت الله ها که بی دلیل فتوا ی قتل صادر نمیکنند. آیت الله خمینی وقتی گروگانگیری را تایید میکند، دست به هشت سال جنگ علیه کفر و باطل و تسخیر قدس از راه کربلا میزند، فرمان کشتار عام در زندان ها را میدهد، و نیز زمانیکه فتوای قتل سلمان رشدی را اعلام میکند، همه به اذن الله بوده است. خمینی و همچنین خامنه ای به "تکالیف " خود عمل میکنند، تکالیفی که در قرآن تعیین و تعریف شده است. همچنانکه جنگ های بیشماری که محمد بدان دست زد همه به اذن الله بوده است از راهزنی در بدر گرفته، یعنی از غارت امول کاروان قریشی ها و گردن زدن اسرا، تا آخرین جنگ که به منظور کسب غنایم جنگی و اخذ جزیه صورت گرفته است. الله است که شمشیر را به دست محمد میدهد، حقیقتی که تنها در قرآن یافت میشود. قرآن در واقع بازتاب یکتایی و یگانگی شریعت و شمشیر است، بگونه ای که فهم یکی بدون فهم دیگری امکان پذیر نیست. این آن است و آن این. 

در این راستا یاد آوری یک واقعه تلخ دیگر ممکن است فهم ما را ار حقیقت قرآن ارتقا دهد. وقتی نواب صفوی، احمد کسروی را بخون کشید، وجدانش لبریز از لذت بود چون از الله و در دفاع از فرمان او بود که احمد کسروی را خاموش ساخته بود. در سراسر حوزه های علمیه یک مرد خدا یک آیت الله که به خدایی رسیده است، نه تنها ترور احمد کسروی را محکوم نکرد بلکه به ستایش ضارب و قاتل وی پرداختند و در دامن خود نواب صفوی های بسیاری دیگری هم پرورش دادند. چه اسفناک که جلادان شمشیر بدست دیروز به قهرمانان امروز تبدیل میشوند. در سالروز مرگ و تولد دژخیمان اسلام، چه جشن و سروری که  در بزرگداشت آنها برپا نشود. 

بعبارت دیگر، قرآن در باره بشر و نیاز های بشر نیست. حرف قرآن، هیچ نیست مگر حرف قدرت. آغازین ترین سوره ی قرآن، بنا بر معتبر ترین تفسیر، تفسیر المیزان، نگارش شهیرترین فیلسوف شیعه، سوره ای است که الله به بندگان خود میآموزد که چگونه او را ستایش کنند، به زبان او و آنگونه که او را خشنود و راضی نماید. به تاویل استاد، این عمل الله دارای محکمترین منطق است. چگونه بنده ای کوچک و حقیر، نادان و نا بینا میتواند الله با آن عظمت که خالق دو جهان و مالک دوزخ و بهشت است با زبان خود سپاس گوید و شکر گزاری کند؟ شاید از نیاز برای آموختن اظهار بندگی و خواری و یافتن راه مستقیم است که استاد مطهری از آن سخن میگوید، چنانکه گویی یک نیاز طبیعی ست و در سرشت بشر نهاده شده است. اگر هست چنین نیازی، نیاز به اطاعت و عبودیت، نیازی نیست سازگار با خصلت و ماهیت بشری. انسان کسی ست که خط باطل بر تعبد و عبودیت میکشد. انسان تشنه ی آزادی ست بر خلاف حیوان که نیازمند فرمان است و اطاعت. این بدان معناست که قرآن نه تنها پاسخگوی آنچه انسانی ست، نمی باشد بلکه بر ضد و نفی آن چیزیست که تنها از انسان بر میخیزد، اراده ی آزاد. حال آنکه، الله است نیازمند بندگی و عبودیت. اگرنه، الله، خدا نبود.

مرتضی مطهر یکی از چهره های شناخته شده است، او مبلغ جانباخته ی دین اسلام شیعه بوده و هست. او اسلام را تا مغز استخوان خوانده بود. عقل اجتهاد به او چنان توانایی بخشیده بود که از دروغ های بزرگ، حقیقتی عظیم بسازد. سخن او ما را به یاد سخن حضرت عمر، خلیفه بزرگ دوم مسلیمن میاندازد که به آن دلیل دستور سوزاندن کتابخانه ها را در ایران داده بود، که کتاب قرآن نه تنها حاوی تمام آن چیزهایی است که گفته و یا نوشته شده است بلکه در برگیرنده ی تمام آن چیزهایی نیز هست که در آینده گفته خواهد شد. این سخن یکی از خلفای راشدین را که دورانی طلایی اسلام را از خود بجای گذارده اند، چگونه باید فهمید؟ حرف او را باید حرف عقل و خرد ناشی از آموزش از پیامبر اسلام و دانش او از قرآن دانست، یا حرف قدرت؟ همچنانکه، حرف حضرت عمر، حرف قدرت است، حرفی ست که که از یک تازی مهاجم شنیده میشود، همان حرف را آقای مطهری نیز اینجا بگونه ای دیگر تکرار میکند، بعنوان یک تازی بومی.

بعبارت دیگر، رمز جاودنگی قرآن را نه در پاسخگویی به نیاز های مردم بلکه در برپا داشتن نظام فرمانروایی و فرمانبری و تحکیم و تداوم آن باید یافت. شرایط کنونی نیز یاد آور دوران رسالت آخرین پیامبر الله است. حضرت ولایت نیز به اذن الله است که دست به غنی سازی هسته ای زده است. به اذن الله است که از مذاکره و مصالحه سر باز میزند. باذن الله است که  تن به تحریمات اقتصادی میدهد، اعم از تجاری و مالی، سرمایه گزاری و بهره وری. به اذن الله است که به سوریه لشگر کشی میکند و دیکتاتوری سفاک و خونخوار را امداد میرساند تا مسلمانان نافرمان را بخاک و خون بکشد. در راه خشنودی و رضا و پاسخگویی به نیازهای الله است که مردم را به تحمل درد و رنج بیکاری و گرانی، فقر و محنت و تنگدستی، بر خلاف اراده شان، وا میدارد. به اذن الله است که نظام ولایت، بجای اینکه نماد صلح و دوستی باشد، به نماد خبث و تنفر تبدیل شده است. حضرت ولایت قدرتهای بزرگ جهان را متهم به دشمنی با اسلام میکند. در دفاع از اسلام است که مردم باید به سختی ها رو ریاصت کشی خو بگیرند. در دفاع از اسلام است که حضرت ولایت آماده جهاد و شهادت و درگیری با قدرتهای بزرگ جهان میشود. به اذن الله است که با بی ارزش ساختن پول ملی، دست به غارت ثروت ملت میزند، غارتی که به قول حضرت ولایت، ناشی از دشمنی با اسلام و بدست اجنبی و بیگانگان صورت میگیرد. مگر میتوان در جایی که قرآن حاکم بر هستی مردم است، بدون تایید و تصدیق قرآن انسان دیگری را بدار آویخت. هیچ سری بدون قرات قرآن بر سر دار نمیرود. قرآن است که چنین بیرحمانه دست به انتقامجویی میزند و به قتل انسان تقدس و مشروعیت می بخشد، حتی اگر قتل ها،  زنجیره ای واقع شوند و شبانه تیغ را بر گلوی مخالف نهند. همچنانکه پیامبر اسلام به اذن الله دو شاعر هجو گوی خود را به قتل رساند، حضرت ولایت چوبه های دار را هر روز در معابر عمومی بر پا میدارد و حکم قصاص، حکم قرآن را جاری میسازد*. حجاب اجباری، جدایی جنیست ها، تبدیل دانشگاه ها به حوزه های علمیه، ممنوع ساختن نوشدنی های طرب زا، مسدود ساختن رسانه های اینترنتی و ماهوره ای و تبدیل جامعه به یک زندان بزرگ، همه ناشی از پاسخگویی قرآن به نیازهای زمان و بشر امروز است. اگر حرف حضرت ولایت، حرف قدرت است، حرف ایستادگی و "مقاومت " در برابر قدرت است، به آن دلیل است که حرف قرآن نیز حرف قدرت است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

ولایت فقیه در چهاردهم خرداد(89بار دیگر بر فراز منبر جلوس نمود و «به مناسبت بيست و يكمين سالگرد رحلت امام راح»
*حضرت ولایت در خطبه ای که در بیست و یکمین سالگرد مرگ خمینی میگوید:
«عده ای در یک دورانی- که ما آن دوران را به یاد داریم، دوران جوانی های ما- برای اینکه اسلام علاقه مندان و طرفدار انی پیدا کند، بعضی از احکام اسلام را کمرنگ می کردند، ندیده می گرفتند، حکم قصاص را، حکم جهاد را، حکم حجاب را انکار و پنهان می کردند، می کنند.اینها از اسلام نیست،قصاص از اسلام نیست، جهاد از اسلام نیست . برا اینکه فلان مستشرق یا فلان دشمن مبانی اسلامی از اسلام خوشش بیاید. این غلط است. اسلام را باکلیتش بایستی بیان کرد(14 خرداد 89).»

۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

پیش بسوی انسان و آزادی 

اگر بخواهیم آزادی را و بگوییم که آزادی باید مقدم بر هر خواست دیگری باشد، آیا سخنی دور از تعقل و خرد و یا رادیکال و ماجرا جویانه، بیان نموده ایم؟ آیا اگر بگوییم منشا تمام سیه روزی ها و تیره بختی های ما از نبود آزادی بر میخیزد، نشان عدم توجه به استبداد و استعمار و استثمار است و نا دیده گرفتن فقر و تنگدستی و عقب ماندگی؟ اگر بگوییم سقوط اخلاقی و انحطاط و تباهی، فریب و ریا کاری نتیجه ی نبود آزادی ست، سخنی به گزاف گفته ایم؟ بعبارت کلی اگر بگوییم که تمامی نظام ولایتی بمثابه  یک نظام گفتاری و رفتاری بازتابی از عدم آزادی ست، آیا حرف نا بجایی را گفته ایم؟

اگر ما شاهد یکی از تاریک ترین لحظات در تاریخ خود هستیم به آن دلیل است که نظام ولایت را هنگامی خلق کرده ایم که نا آزاد بوده ایم. نتیجتا نه تنها خود را ر از قید و بندهای استبداد رها نساختیم بلکه غل و زنجیر احکام دین را بدست و پا و گردن خود نیز بستیم. آزادی را نباید سطحی بنگریم و یا به تعبیر و تعریف الله و الله پرستان از آزادی، تن دهیم. در گفتمان اسلامی تنها یک نوع آزادی میتواند وجود داشته باشد و آنهم آزادی در اطاعت است و عبودیت. این نوع آزادی را دین قرنها پیش از آنکه بر مسند قدرت بنشیند نهال ش را در ذات ما کاشته بوده است. اگر در لابلای گفتمان الله، تفاسیر و تاویل های کتاب قرآن و در احادیث و روایاتی که در "اصول کافی " بوسیله ثقته الاسلام کلینی در قرن یازدهم  گرد آوری شده است، و در نزد علما و فقها به نام «قرآن دوم» شهرت یافته است به جستجو بپردازیم، هرگز  به باب ی بنام باب آزادی و یا باب انسان برخورد نخواهیم کرد. الله سرکشی ابلیس را از عوارض آزادی میداند و با آن سخت دشمنی میورزد. آن کس خود را از یو غ احکام الله آزاد سازد، کسی ست که ابلیس در او حلول می یابد. او را از "راه مستقیم منحرف " بی بند و بار و اسیر غرایز نفسانی مینماید. بجای آنکه الله را در مرکز اندیشه اش قرار دهد، در پی شناخت و جستجوی خویشتن انسان رهنمون ش میسازد. اینست که مرتکب شرک، کفر و جهل میشود و از این روی ست که در آتش دوزخ تا ابد شکنجه شده پس از سوختن، زندگی دوباره میابد تا بار دیگر بسوزد و خاکستر شود.

از آنجا که گفتمان دین، گفتمان مسلط و فرهنگ و آگاهی جامعه را تعیین و تعریف میکند، طبیعی ست که فرد مسلمان از ارزش آزادی در رسیدن انسان به کمال، غافل و جاهل بماند. یعنی هرگز به این واقعیت آگاه نگردیم که مسلمان، انسان نا آزاد است. درست است که بر خلاف حیوان دست به تولید میزند، اما خود حیوانی بیش نیست. چرا که چیزی که  انسان را از حیوان جدا میسازد آزادی ست. اراده ی حیوان، بنا بر گفتار ژان ژاک رو سو، در مقاله ی معروف و سرنوشت ساز «ریشه های نا برابری اجتماعی،» تابع طبیعت ست و آنچه طبیعت در آن نهاده است . لذا قادر نیست که از آن تخلف کند. رو سو، گربه را مثل میزند که  نمیتواند بجای گوشت با حبوبات بقای خود را حفظ نماید به آن دلیل که طبیعت گربه را خلق نکرده است که دارای اراده ی آزاد باشد تا بتواند در اعمال و تصمیم گیری های خود شرکت بجوید. گربه حتی وقتی مسئله مرگ و زندگی در کار است نمیتواند بر خلاف طبیعت ش گزینه ی دیگر را بجز گوشت بر گزیند، چون طبیعت او را گوشتخوار بار آورده است. روسو، میگوید طبیعت، اما تنها انسان را آزاد خلق کرده است. در انسان است که اراده ی آزاد را به ودیعه گذارده است. انسان را آزاد خلق کرده است که بر گزیند گیاه خواری و یا گوشت خواری را. مهمتر آنکه انسان آگاه به آزادی خویش است.

روشن است که مبارزه برای آزادی را دیگر نمیتوان معوق گذارد، یعنی که نباید تقدم خواست معطوف به آزادی را بر تمام خواستهای دیگر نادیده گرفت. به این معنا که اگر خواهان تغییر و تحول بنیانی در شیوه ی زندگی اجتماعی خود هستیم، باید توان خود را در راه بازگشت ناپذیر نمودن نظام استبدادی بکار اندازیم. به فرض که حکومت دینی را به یک حکومت غیر دینی با ساختار دموکراتیک بر قرار ساختیم و نام جمهوری و یا پادشاهی و یا هر نام دیگری بر آن نهادیم. اما آیا این بدان معناست که ما آن زیر بنایی را که حتی احمدی نژاد را به یک دیکتاتور تبدیل میکند، تغییر داده ایم، جامعه ایکه در آن جارو کش هم میتواند دیکتاتور شده و خودکامگی پیشه خود کند. هر چه که میل و اراده کرد به انجام برساند. اطاعت و عبودیت را صله بخشیده و دست به غارت و ثروت کشور بزند و هرگز کسی نتواند از او باز خواست نماید. چنین جامعه ای، جامعه ای ست که از بیخ و بن دچار اشکال است. مسلم است که تا زمانی که ما خود را آزاد نساخته باشیم و حق و حقوق انسانی خود را کسب نکرده باشیم، نمیتوانیم نظامی را خلق کنیم که سازگار با طبیعت انسان آزاد باشد. خمینی، خامنه ای، و احمدی نژاد، بازتابی ست از نا آزادی هایی  که در طول تاریخ بدان مبتلا بوده ایم.  ما باید عمیقا به این امر باور کنیم که وقتی از حق نه گفتن محروم هستیم، محروم از شک و تردید به توحید و نبوت و امامت و غیره هستیم، چیزی هستیم کمتر از انسان. این محرومیت، ما را به حیوان نزدیکتر میکند تا یک انسان. یعنی که رژیم هایی که حق نه گفتن را نفی میکنند ملت خود را تا حد یک حیوان تقلیل داده و  با آنان همچون حیوان رفتار میکنند. نه تنها میزند و میکوبد و شکنجه میدهد، بلکه «نه گو» را برای  مدتهای طولانی از آغوش خانواده جدا و در بیخ سیاه چال ها، به زنجیر میکشد. تنها به آن دلیل که نه گفته است. از رژیم خواسته است که حق و حقوق ابتدائی او را نقض نکند و به رای او احترام بگذارد. اما رژیم با سرکوب و شکنجه و حبس تنها یک فرد را به اسارت و بندگی نمی کشاند بلکه تمام آنهایی را که به نوعی با گوینده ی «نه» پیوندی دارند، دچار درد و رنجی عمیق و پایان ناپذیر میکند. رژیم باین ترتیب تنها دهان یک فرد و یا چند فرد از میان یک ملت را نبسته است بلکه یک ملت را به سکوت و غفلت وادار کرده است. این ملت هنوز حق ندارد که بپرسد که گروگانگیری و هشت سال جنگ بیهوده با کشور مسلمان و یا ادامه تنش با قدرت های جهانی و دست یابی به اسلحه اتمی، به سود کیست؟ کشتار و قتل عام در زندان ها  و اعدام های روزانه برای چیست؟ کیست که تاج و تخت قدرت را در ریختن خون نه گویان می بیند؟

همگان باید سکوت کنند تا تنها یک فرد بگوید؟ همگان باید چشمان خود را ببندند تا یکنفر ببیند؟ در چنین صورتی چگونه میتوانیم خود را انسان بدانیم در حالیکه گوسفندوار زندگی میکنیم. اگر از تقلیل به حیوان دچار شرم نمیشویم به آن دلیل است که اطاعت و عبودیت را دین در درون ما نهادین ساخته است. دین اعتراف به خواری و حقارت را در سجده های طولانی از صبح سحرگاهی تا نیمه های شب ارزش بسیار مینهد. الله انسان را مکلف ساخته است که هر سال یکماه  از زندگی  خود را تماما وقف  نیایش و حمد و ستایش او نماید، نه به هیچ چیز و هیچ کس دیگری. وظیفه شرعی انسان قرار داده است که تنها باو بیاندیشد و او را بجورد. الله، رمضان را برای انسان آورده است که اطاعت و عبودیت خود را به نمایش بگذارد  و تمامی رفتار و گفتار خویش را در تبعیت از احکام رمضان در آورد. باین لحاظ جامعه ما یک جامعه ی دین زده است. در یک جامعه ی دین زده البته که  اطاعت و عبودیت یک امتیاز و افتخار بزرگی محسوب میشود که خود آفت انسان است و آزادی. چرا که هرچه خمیده و شکسته تر، افتاده و مجیز گو تر، متملق و چاپلوس تر، قرب و حرمت و قدرتت افزونتر. بقول آقای محمد رضا نیکفر «دین فروشی سر تا پای جامعه را در بر گرفته است» (رادیو فردا، 23 مرداد 89). چون دین دارای ارزش است. فروش آن امتیاز میآورد، ثروت و قدرت. اما گویا وی فراموش کرده است که بگوید چگونه میتوان دین را بفروش رساند تا به جاه و مال رسید. اگر همه دین فروش هستند به آن دلیل است که دین خرید دار هم دارد. اما تنها از طریق اطاعت و عبودیت است که میتوان آنرا بفروش رساند و آنهم تنها به قدرت. چرا که اطاعت و عبودیت چیزی ست که تنها قدرت خریدار آن است که نماد آن الله است و جلوه ی آن ولایت. اما از آنجایی که نمیتوان اطاعت و عبودیت، بمعنای عالیترین مرتبت دین داری را اندازه گیری نمود، تقلب و ریاکاری، فریب و دورویی رواج می یابد و جامعه را بسوی انحطاط و تباهی سوق میدهد. سلطه نظام اطاعت و عبودیت یعنی نبود و نابودی آزادی و در نتیجه تنزل و کاهش شان و مرتبت انسانی. چرا که اطاعت و عبودیت یعنی بی ارزش دانستن ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، یعنی آزادی، و یا حق نه و نفی و گزینش. یعنی تن دادن به زندگی گوسفندوار و پذیرفتن اسارت و بندگی. تنها در آزادی است که میتوان دزد و دروغگو، دو رو و ریاکار را شناسائی نمود. چون انسان آزاد، بینا ست و از بینایی هراسی بخود راه نمیدهد. اگر می بیند خود را به کوری نمیزند مبادا که از اصل اطاعت و عبودیت تخلف کند. چگونه میتوانی دربند باشی چهره ی دین فروشان را بنمایی؟ بنا براین اگر شان انسان در جامعه ی دین زده تنزل پیدا میکند به آن دلیل است که دین فروشان، الله و حرکت بسوی الله را حقیقت غائی و نهایی بشمار میآورند. آنها خود را دانا به این حقیقت میدانند و در نتیجه خود را مستحق قدرت و حکومت. بعبارت دیگر، عظمت و شکوه الله همراه است با حقارت و خواری انسان.

 برون رفت از این منجلاب تنها زمانی میسر میشود که انسان را آغاز و پایان زندگی قرار دهیم. بدین منظور ضروری ست که انسان آزاد را، یعنی انسانی که حق نه گفتن و نفی و گزینش را حق لاینفک خود بداند، آرمان خود قرار بدهیم. در چنین صورتی نه حقیقتی میتواند پایدار بماند و نه غایتی میتواند وجود داشته باشد. و نه دروغ و فریبی میتواند همیشه پنهان بماند. چون انسان آزاد ، دارای شرف و عزت نیز می باشد. لذا هرگز خود را در مقابل هیچ خدایی از جمله الله نه می شکند و نه خمیده میسازد. سربلندی و سر افرازی به انسانی ست عمود و قائم بخود. این جهان ساخته دست انسان است از همساز کردن آن با امیال انسانی نباید کوچکترین واهمه ای بخود راه دهیم. شر از آنچه که طبیعت در ما نهاده است، یعنی آزادی بر نمی خیزد بلکه از آنچه بر میخیزد که دین در ما نهاده است. هم چنانکه کمی بالاتر اشاره شد،اطاعت و عبودیت است که انسان را به فساد میکشاند، نه آزادی. بنا براین پیش از آنکه به حکومت و نوع آن بیاندیشیم، پیش از آنکه به  نیازهای مادی و فقر و محنت و تنگدستی پاسخگو باشیم، باید انسان را بجوییم. باید شان و مرتبت انسان را دو باره تعریف و تعیین کنیم. و این را زمانی به ثمر میرسانیم که یو غ الله را از گردن انسان بر گیریم و یو غ انسان را بر گردن الله بیاندازیم. تنها در آزادی ست که انسان میتواند خود را شناسایی نموده و بر خود چیره شود. ما باید به زندگی گوسفندوار نه بگوییم. ما باید حیثیت و حرمت را به انسان باز گردانیم و بجای آغازیدن با نام الله با نام انسان آغاز کنیم. پس پیش بسوی انسان.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com