۱۳۹۱ شهریور ۲۷, دوشنبه

از دینداری
تا غیرتمداری



آنچه مسلمان را سخت بر آشفته و برانگیخته میکند چیزی ست که او توهین پندارد به مقدسات دین و اصل و اصول دین داری. هر چه کمتر از غلّو و گزافه گویی و یا حمد و ثنا و ستایش در توصیف نماد های دینی، بکار رود، توهین بشمار آورد. وای بآن لحظه ای که کلمه ای به نقد و نفی بر اساس واقعیات و حقایق نا خوشآیند تاریخی، بزبان آری و یا خبر و تصویری به مزاح  و شوخی و یا قصه ای با اشاراتی به مقدسات و عناصر دین اسلام در نقطه ای از جهان انتشار یابد و  به گوش مسلمانان برسد. بی درنگ کفن پوشند، چوب و چماق و قمه بدست گیرند. به شورش بر خیزند و بآتش کشند و دست به تخریب و ویرانی زنند. چه خاکها که بر سر خود نریزند. چه مویه ها و شیون و زاری ها براه نیندازند. در بیشتر اوقات چند نفری هم جان خود را با طیب خاطر از دست میدهند. رهبران و قدرتمدارن نیز به تایید و تصدیق خط و نشان ها و اعلامیه های تهدید آمیز و حتی فتو ای مرگ خطا کار را صادر و برای سر بریده متهم جایزه تعیین میکنند.

بعبارت دیگر، مسلمان هرگز حاضر نیست که صندوقچه دین را بگشاید و به درون آن بنگرد. مسلمان دوست دارد که صندوقچه دین را همانگونه که از نسل پیش از خود دریافته است در بسته نگاه داشته و در بسته به نسل دیگر انتقال دهد. هر گاه که بشنود در این صندوق که او نسل پس از نسل بر دوش خود حمل کرده است و پیوسته بر بار آن افزوده شده است بجای طلا و جواهرات گران قیمت چیزی جز مفرغ در آن یافت نمیشود، چنان بر افروخته میشود و عصبیت چنان بر او مستولی شود گویی که جریان خون در  رگ های ش متوقف شده است و آماده است که آسمان را به زمین آورد..*

براستی چیست موجب این شور و احساسات شدید مسلمان؟ چیست که او را از برتابیدن کوچکترین نگرش انتقادی و یا سخن منفی، از طنز و مزاح در باره نمادهای مقدس دین ناتوان میسازد؟ چرا در مصاف با آنچه او توهین می پندارد همیشه باید بازای صلح و مصلحت و نرم خویی، به قهر و  خشم و خشونت و خونریزی، متوسل شود؟ آیا توهین زایل کننده تقدس است؟ آیا نقد و نفی و یا شوخی و مزاح و یا آنچه مسلمان توهین فرض میکند، میتواند ساحت پیامبران و امامان را چرکین و پست و تقدس و طهارت شان را نابود سازد؟ آیا توهین میتواند آنها را از عرش آسمانها به قعر زمین فرو آورد و عصمت الهی شان را لوث  کند؟

این تمایل به غلیان و جوشش احساسات با کوچکترین تلنگری، این عصبیت و عصیان و سپس قهر و خشم و خشونت را در قشری از مسلمانان باید ناشی از حالتی دانست که در مسلمان ذاتی ست که بآن غیرت میگویند. غیرت حالتی است دفاعی. حمیتی است در جهت بقا و حفظ و نگاهبانی تقدس، شرف، عزت، ابرو و ناموس. نرمخویی، گذشت از خطا و نادیده گرفتن گناه، برابر است با بی غیرتی. خداوند خامنه ای، رهبر معظم، جانشین امام زمان، بارها آنان که مذاکره و مراوده با آمریکا را توصیه نموده و آنرا امری عقلانی و سودمند تعریف نموده اند، بی غیرت خوانده است. سعدی شیراز در بوستانش چه خوب گوید:

اگر بردباری کنی از کسی
بگویند غیرت ندارد بسی

اوحدی شاعر، غیرت مداری و دینداری را یکی میداند:

هرکه غیرت نداشت دینش نيست
آن ندارد دین کسی که این ش نیست

مسلمانان مردمانی هستند که سخت دارای غیرت اند چون دین خود را بشدت دوست دارند. بدون دین احساس میکنند که نیستند و پوچ. برای آنان دین هویت است. دین آبرو و حیثیت است و حتی بالاتر از ناموس. در دفاع از دین از هیچ چیز رویگردان نیستند. آماده اند که جان خود فدا کنند و جان دیگری بگیرند. هر نگرشی بجز نگرش اولیای دین را توهین آمیز تلقی می کنند و خلاف دین. چرا که خود فاقد ابزار قضاوت و داوری هستند. زیرا که مقلد و تابع و پیرو مجتهد  و مفتی هستند و یا امام و مرجع تقلید. به جرات میتوان گفت که کمتر از یک درصد از مسلمانان هرگز دست شان به کتاب آیه های شیطانی سلمان رشدی نرسیده بوده است و یا هرگز آثار نجیب محفوظ نویسنده مصری، برنده جایزه نوبل در ادبیات را هرگز مطالعه نکرده بوده اند. اما این موجبی نبود که در پی جدا ساختن سر از تن سلمان رشدی نباشند و یا  تیغ را بر گلوی نجیب محفوظ نگذارند. تسلیمه نویسنده بنگالدشی بجرم بی احترامی به اسلام به زندان محکوم شد، بی آنکه گفتار او مورد بررسی قرار گیرد. با این وجود تسلیمه را باید بطور مخفی فراری میدادند تا جان او را حفظ نمایند. و نیز چشم بسیاری از مسلمانان به کاریکاتور های منتشر شده در نشریه دانمارکی نیفتاده  بوده است و یا سخنان پوپ بندیک شانزدهم را در باره پیامبر اسلام خود هرگز  نشنیده بوده اند. اما کفن پوش های مسلمان  به خیابانها ریختند و چه ویرا نی ها که ببار نیآوردند.  

بعبارت دیگر، مسلمانان دگر نگری و دگراندیشی را اهانت ی  به عرض و آبرو و عصمت خويش میدانند. نفی و نقد دین آتش غیرت را  در درونشان شعله ور سازد و بی  درنگ به واکنش و حفظ و حراست ارزشها و باورهای خود و یا آن صندوقچه در بسته که از اجداد خود به ارث برده اند و بر آن تصور ند که پر از جواهرات گران قیمت است،  بر می خیزند. امام خمینی نمونه غیرت اسلامی بود و هنوز هم هست. او بود که بعنوان جانشین خدا روی زمین، سلمان رشدی نویسنده پاکستانی-هندی- انگلیسی را به جرم انتشار آیه های شیطانی و اهانت به ساحت پیامبر اسلامی محکوم به مرگ ساخته و برای سرش جایزه تعیین نمود . چرا که تاریخ زندگی رسول خدا را تنها از یک زاویه میتوانی بنگری. هر نگرشی دیگری برخاسته از اندیشه و بیان آزاد، تجاوز است به عرض و ناموس مسلمان. در برابر چنین تجاوزی رهبر باید غیرت خود را بروز داده و بی درنگ متجاوز را به مجازات رساند تا دگر اندیشان را درسی عبرت انگیز بیاموزد. این دست غیرت بود که از آستین بیرون آمد و  احمد کسروی یکی از بزرگترین و شجاع ترین اندیشمند ان ایران را به جرم بی احترامی به دین اسلام بقتل رساند. البته چون قدرتمداران آن زمان نیز غیرتمدار بودند به توصیه آیت الله های دیندار قاتلین احمد کسروی را از زندان آزاد ساختند و پس از انقلاب به قهرمانان تاریخ پیوستند.   

غیرت مداری یکی از خصایل برجسته امام خمینی بود. امام خمینی هشت سال جنگ را بمنظور تسخیر قدس از راه کربلا ادامه داد بآن دلیل که غیرت در درونش شعله ور بود و اجازه صلح و مذاکره را باو نمیداد. چون مسلمانی غیرتمند بود، آتش بس و بدتر از آن عقب نشینی را با بی آبروئی یکی میدانست.  سرانجام پس از هشت سال کشتار و تخریب و ویرانی،  صلح را پذیرفت و بنا بر اعتراف خود به  نوشیدن جام زهر تن در داد.

 مسلمان غیرتی ست و غیرتی واقعیت را دیر می پذیرد و باید به پرداخت هزینه گرانبار تری  تن در دهد. مسلمان غیرتی از جان و مال میگذرد که بکوبد آن دهان را ، بشکند آن قلم را  و نابود سازد آن اندیشه را که بوی نفی (به شوخ و یا به جد) مقدسات دینی از آن برآید. عارف بزرگ، مولوی خاطر نشان میکند که:

غیرت حق بود با حق چاره نیست
کو دلی کز حکم حق صد پاره نیست
غیرت آن باشد که آن غیر همه است
آنکه افزون از بیان و دمد مه است.

 محمد با یوری شهروند مسلمان هلندی که تیو ون گو را به جرم ساختن فیلمی در بیان استعمار و استثمار زن مسلمان بقتل رساند، نمونه دیگری است از غیرت اسلامی. مسلمان بر آن باور است که مقدسات را حافظ و نگهبان است وقتی که سکوت و ترس و وحشت آفریند. غیرت چشم عقل و خرد این مسلمان سلحشور را نابینا ساخته بود. چرا که مسلمان ناتوان است از این درک که تقّدس ی که با کشتار آزادی وجود ش امکان یافته است، تقدس نیست بلکه پستی ست. که سر کوب نو اندیشی و اندیشمند ی و آفرینش و خلا قیت در انسان، خیانت است نه عبادت. ظلم و ستمگری ست نه خدا پرستی.

رئیس جمهور، آقای احمدی نژاد نیز پس از امام خمینی نمونه ی بارز دیگری ست از غیرت و غیرت مداری. او را نه هراسی است از محاصره نظامی و نه از تحریمات سیاسی و اقتصادی. چرا که همچون یک دیندار متعهد، آتش غیرت در درونش  شعله ور است. از سر غیرت است که در برابر یهود های اشغالگر به مقاومت برخواسته و  هالوکاست را نفی میکند. غیرت او ست که مجوز گذشت را صادر نکند از آنچه او حق لاینفک خود میداند. غنی سازی اورانیوم را  حق خود دانسته و خارج از محدوده مذاکره و چند و چون قرار داده است.

روشن است که آقای رئیس جمهور در  میان حق های بیشمار دیگری که مردم ایران از آن محرومند فقط یک حق را بر گزیده است. آنکه دفاع و نگهبانی اش نیازمند به بروز غیرت است و سلحشوری علیرغم ضعف و ناتوانیهای درونی و بیرونی. چون او مردی غیور و غیرتمند است آزادی را خلاف آبرو و ناموس خود میداند. باین دلیل آزادی را نفی و سرکوب کند تا آنجا که اقتدار دارد. او آزادی را نه تنها چیزی نمیداند که جدا سازد انسان را از حیوان  بلکه  آنرا اساسا حیوانی داند و عامل بی غیرتی  و بیعاری و بی بند و باری که راز و رمز صندوقچه دین را بیابد و درب آنرا بگشاید و چیزی جز مفرغ و یا اسارت و بندگی در آن نیابد. دست یابی به انرژی هسته ای، آنقدر ضروری، آنقدر حیاتی قلمداد شود که گوئی نبود و عدم آن  بقا و موجودیت ملت را تهدید به نابودی کند. بدون کسب این حق ایرانی باید ادامه دهد به زندگی در رسوایی و بی آبرویی و سرافکندگی.

 آقای احمدی نژاد بعنوان ره رو راه امام خمینی در سوی حفظ عرض و ناموس ملت در برابر زور گویان امپریالیستی گام نهاده است و در پی سرافرازی و سربلندی ست. چون شراره های غیرت در درونش زبانه میکشد، هزینه ها و خسارات را  می پردازد ولی هرگز راه صلح و مصالحه را در پیش نگیرد تا آن لحظه ی نهایی که اگر چه خوار و ذلیل شود اما به نا چار در پیروی از امام فنا ناپذیر، جام زهر را نوش جان کند. چرا که غیرت مدار ناتوان است از اندیشه به هزینه و سود و زیان.  تنها آنکه غیرت دارد آماده پرداختن هزینه است. بدست آوردن  چیزی کمتر از آنچه او حق می پندارد  بی غیرتی است. او پیوسته آماده دفاع است از حق. بی جهت نیست که هوا خواهان او غیرتمند ترین مسلمانان روی زمینند: پاسدار ها و بسیجی ها و مصباح زاده و طلبه های  مدرسه حقّانی. بی جهت نیست که اعراب علاقه خاصی برئیس جمهور ایران دارند. چون آنها نیز بسیار غیرتی اند.

 حافظ شیراز چه خوب میگوید:

عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد.                      

حماسی ها نیز غیرتمند اند. آنها مثل عرفات و عباس و الفتح نیستند که با اسرائیل وارد در مذاکره صلح شوند. علیرغم ضعف و ناتوانی نظامی و مالی، غیرت بآنها اجازه نمیدهد که چیزی کمتر از نابودی کامل اسرائیل را طلب کنند. آنها دین دار و غیرت مدارند.

آری غیرت پوششی است اطمینان بخش . پوشش بر ضعف و حقارت است و بر جهل و نادانی، که ذاتی است و نهفته در سرشت مسلمانی. چرا که بمثابه یک مسلمان باید که روزانه  حداقل هفده بار خود را بخاک افکنی و به عجز و ناچیزی خود در پیشگاه پرقدرت و لایزال باریتعالی اعتراف و تسلیم محض و مطلق خود را اعلام داری. هرگز نپرسد و نجوید مسلمان که خدای بآن بزرگی که خالق و ارباب بر دو جهان است چه نیازی دارد  به شمارش حمد و سجده انسانی. آنچه او را وادار باین اعتراف کند، هراس و وحشت است از سوختن در شراره های آتش جهنمی.


 این ضعف و حقارت  درونی- که خود عدم اتکا به نفس را موجب گردد-  نیازمند پوششی اطمینان بخش است. غیرت این پوشش را برای مسلمان فراهم آورد. غیرت او را سلحشور سازد. شجاعت و شهامت باو بخشد بآن حد که به استقبال مرگ و تخریب و ویرانی رود. غیرت حجاب مردان مسلمان است. پوشاننده کمبودها و زشتی های درونی ست. غیرتی عربده کشد و غرد و خروشد، بدون دلیل و برهان. اگر بگوئی حضرت محمد حرفه دینداری را آغاز نمود  با راهزنی، چنان برافروزد که اگر کارت بر رگ های ش  فرو کنی از آن گچ سفید بیرون جهد. یعنی که کالبد ش خشک و منجمد گردد. چون دینداری را از راه احساس با چشمهای بسته پذیرفته است از روشنایی عقل  و خرد گریخته، تامل نتواند و ضریب تحملش به صفر گراید. این کمبود درونی در مسلمان است که غیرت پوشش دهد  و مخفی سازد. باین عبارت مستضعفان بیش از هر قشر اجتماعی دیگری غیرتی هستند. افشای این ضعف و حقارت درونی، غیرتی را سخت بهراس وا میدارد، اینست که هر خونی را بنام دفاع و نگهبانی از مقدسات و عرض و ناموس،  میریزد تا حقارت خود را بپوشاند. . هم چنانکه سعدی شیرین سخن گوید:

غیر تم هست و اقتدار م نیست
که بپوشم ز چشم اغیار ت.

 مسلمانی که حنجره خود را دریده و مشت آهنین در هوا کوبد، جهل و نادانی خود را انکار کند. آنکه مسلح است به سلاح عقل و خرد نه از سوختن در آتش جهنم هراسی بخود راه دهد و نه از رو در رویی با دگر اندیش و افکار کفرآمیز

اینست تنها نمونه هایی، نه تجزیه و تحلیلی کامل و جامع از دینداری تا غیرت مداری.

*بعضا اعتراض کنند که این مسلمانان غیرتمدار  اقلیتی بیش نیستند و هرگز نمایندگی مسلمانان را ندارند. درست است. اما تا زمانیکه در برابر این اقلیت سکوت بر میگزینند و علنا از دفاع از آنچه اسلام راستین می پندارند سر باز میزنند و از محکوم کردن تندرو ها و فنا تیک های دیندار غیرتمدار خود داری میکنند ، ضرورتا موجودیتی  نخواهند داشت و شکایت آنها مبنی بر اینکه مسلمین جهان هرگز دارای یک صدا نبوده اند، مورد اعتنا قرار نخواهد گرفت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۱ شهریور ۲۵, شنبه

کدام بحران؟
از هر زاویه ای که به حکومت اسلامی بنگری، نمیتوانی دست به گریبان بحرانی عمیق آنرا نبینی، بحرانی که زندگی روز مره را اضطراب و دلهره، تشویش و نگرانی، ابهام و حیرانی، مختل نموده است. کمتر کسی هست که بتواند دور نمایی از فردایی نزدیک در ذهن خود رسم کند. مردم در حالیکه در هوا معلق اند، زندگی را میگذرانند، زندگی ای که بر آن خطر جنگ سایه افکنده است، زندگی ای که هر روز سخت تر شده است. گرانی بیداد میکند. رمق مردم را کشیده شده است. بیکاری و نا امیدی مزمن و کشنده است.  مردم خود را بی پناه احساس میکنند. وقتی ولی الله، حکومت میکند، دیگر حتی نمیتوانند به الله پناه ببرند. وقتی اراده ی ولی فقیه بر غنی سازی هسته ای قرار گرفته است به قیمت تحریمات اقتصادی و حتی جنگ و تخریب و ویرانی،  و نیز همچون اراده ی الله بدون چون و چرا  ست.، مگر جز تسلیم و اطاعت، چاره ای دیگری هم هست؟ او دانا و توانا ترین انسان بر روی زمین است. کیست که بتواند چاره ای بجوید. چاره جویی تنها حق ولایت است. بحران، چاره ای ست که او یافته است. مسلم است که هر چاره ای که او جوید حقیقت است، نهایی و غائی. یعنی که مهم نیست که ملت چقدر رنجور و بیمار، چقدر در رنج و عذاب، مگر از فرمان و اراده ی ولایت میتوان که سر پیچی نمود. یعنی که بحران ابزاری ست که مردم را به ضعف و نا توانی، به بی اعتنایی و بی تفاوتی میکشاند. آری در نهایت ملت تسلیم شده است و فرمانبر. خو گرفته اند به بحران های پی در پی و نا ملایمات. این است که بعضا احساس بیزاری از خود میکنند و بخود تنفر میورزند. طبق آمار انتشار یافته در دو ماه گذشته در دو شهر ایران نزدیک به یک هزار نفر دست بخود کشی زده اند، آماری بی سابقه و حیرت انگیز. 

با این حال وضع موجود را  نمیتوان چیزی کمتر از یک بحران عمیق و سراسری خواند. این بحران، بخشا، در نوسانات تند و شدید  نرخ ارز و ارزش طلا در بازار، تبلور مییابد، نوساناتی که سراسر جامعه را هرچه بیشتر بسوی ضعف و نا توانی و نا امیدی، سوق میدهد. گردش چرخهای نظام تولیدی و تجاری و مالی و نیز اداری و سیاسی، را کند و گاهی حتی متوقف میسازد. کاهش ارزش پول ملی در برابر دلار و افزایش قیمت طلا در  روزهای اخیر چنان شدید بوده است، که گویی قلبی ست در درون یک ارگانیسم زنده که هر آن از طپش شدید، از حرکت باز میایستد.

اما چنین بنظر میرسد که حکومت اسلامی، به این سکته ها عادت دارد. همچنانکه سرمقاله روزنامه اعتماد اعلام میکند که نظام در گذشته با "مشکلات "بسیاری رو بروی بوده است. بار سنگین آنرا تجربه کرده است. اما در گذشته پیوسته بار را به مقصد رسانده است. هم اکنون در نتیجه ی سوء مدیریت و بی کفایتی های مدیران، بحران باز ارز از کنترل خارج شده است. همچنانکه سر مقاله های روزنامه های دیگر، از جمله آرمان، ابتکار و جمهوری اسلامی در روز سه شنبه 21 شهریور 91، بدان اشاره کرده اند. همه صریح و نه چندان صریح سوء مدیریت را مسئول بحران ارز و طلا و تاثیر فلج کننده آن در اقتصاد کشور میدانند. بعضا در انتظار ظهور یک فرد مسئول در ساختار قدرت اند که مثل کشورهای متمدن، از مسند ریاست و قدرت فرود آید و بار سنگین خطاها را بگرد ن گرفته عذر خود را خواسته و به کناری رود.

چنانکه گویی روزنامه نگاران ایران میتوانند از آن حقیقتی که آگاهی دارند سخن برانند. این سر مقاله نویسان ایران  فراموش کرده اند که در حکومت اسلامی، الله پرست اول نسبت به الله است که مسئول است. یعنی که الله پرست هرچه که میگوید و هر تصمیمی که میگیرد و هر کنشی که از خود بروز میدهد از سر مسئولیت است نسبت به الله، نه مسئولیت به ملت. حتی اگر گردن بزند، به فرمان الله گردن میزند. کارگزاران رژیم دین، وز را، مدیران و روسای سازمانها و نهادها، خود را نسبت به حضرت ولایت که جلوه الله است، مسئول میدانند. اگر وزیری، مدیری و یا رئیسی، تف لیس ولایت نباشد هرگز از مراتب قدرت و ثروت خود را به بالا نکشد. یعنی که اول و آخر همه چیز، هر آنچه که اتفاق میافتد مستقیم و یا غیر مستقیم در حکومت اسلامی، از فرد ولایت آغاز میگردد. او تجسم الله است. یعنی که او فرمانروا ست و ملت فرمانبر. که او ارباب است و ملت رعیت. پس چه تعجب اگر هرگز نامی از ولایت فقیه در ارتباط با خطا و یا اشتباهی در هیچیک از روزنامه ها و یا رسانه های اینترنتی، برده نشود. مگر میتوان با الله بجز با زبان حمد و ستایش، زبان عجز و لابه، زبان ترس و وحشت، با زبان دیگری سخن گفت؟ هرگز نه دیده شده و نه کسی شنیده است. بنگر جایگاه آنانی را که دهان به نا سپاسی گشوده اند. حال آنکه تمام غارت گری و چپاول گری ها زیر نظر وی و به امر وی  انجام میشود. چرا که او مثل رهبر تازیان، به ثروت و مکنت ملت مثل غنایم جنگی مینگرد. "دزدان کلان مفت خوار" بیش از هر کسی به حضرت ولایت نزدیک اند. آنها انصار ولایت اند. هر انصاری زیر مجموعه ای وسیعی را در اختیار دارد. از زیر تا راس انگشتر عقیق بدست دارند و در وسط پیشانی شان به اندازه یک قاشق غذا خوری پینه بسته است، نشانی بر سجده های سنگین و زهد و ریاضت کشی. اگرچه همچون انصار پیامبر الله، ذاتا پاک و مطهر اند. اینان غارتگران اصلی اند، غارت گرانی که رئیس جمهور برای جا کردن خود در دل ملت، قول داده بود که افشا نماید، در حالیکه خود یکی از کسانی بوده اس ست که راه را از درون برای غارتگری انصار ولایت گشوده است. او یک تازی بومی خیانتکار بیش نیست. او هنوز لیست دانه درشت ها را در جیب خود دارد. گویا با افشا ی یک غارتگر بزرگ بنام حجت الاسلام محمدی پور، وزیر سابق کشور، دست زده است، البته تلفات همه داشته است. معلوم شده است که معاون او، خود یکی از غارتگران بزرگ بوده است که ولایت به وی مصونیت از پی گرد داده است. مگر تف لیس ولایت در دستگاه دادگستری اسلام، میتواند به نفع ملت دهان بگشاید. نه چون او خود نیز از غارتگران است.

آیا هست کسی در سر زمین پهناور ایران که فریاد بر آورد که ای مردم، غنی سازی هسته ای از برای بر قراری نظم عبودیت است و بندگی ، تحکیم نظام فرمانروایی ست و فرمانبری نه رفتن بجنگ غول های هسته ای؟ که این حکم ولایت است منشا تمامی سیه روزی ها و تیره بختی ها؟

البته رئیس تف لیس ان ولایت، حسین شریعتمداری، بر آن است که کاهش روز افزون پول ملی و التهاب بازار ارز و طلا، بحرانی ست که بوسیله دشمنان حکومت اسلامی طراحی شده است. چرا که پیروزی بزرگی که در برگزاری اجلاس جنبش عدم تعهد، بدست آورده است، پیروزی ای بوده است شگفت انگیز که ارباب ان جهان را عصبانی ساخته و در سد د انتقام ستانی از مردم ایران بر آمده اند و توطئه بحران ارز و طلا را طرح ریزی کرده اند که مردم را بشور ش بکشانند. و گرنه چیزی در کشور اتفاق نیفتاده است که چنین بازار ارز و طلا را ملتهب سازد.  چه باور کردنی؟  بنا بر قول سرمقاله نویس کیهان ارگان بیت رهبری، این دشمنان را نیز در داخل هم دستانی ست که وی، "كلان سرمايه داران مفت خور و غارتگر"  شناسایی میکند که " تسمه از گرده ملت مظلوم مي كشند." وی می افزاید که " البته آنها هرگز توانایی غارتگری را "بدون بهره گيري از مراكز قدرت و يا زد و بند با شماري از عوامل نفوذي و يا وادادگي و غفلت برخي مسئولان،" بدست نمیآوردند.

چه حقیقت دردناکی؟ چه روضه ی سوزناکی؟ چه روضه ای که به شنیدن آن بغض در گلو لخته شود و وسوسه در سر افتد که سخت بنالی و بخود زنی، بپردازی. شریعتمداری، یکی از رهبران تازیان بومی، از "کلان سرمایه داران مفت خور و غارتگر،" چنان سخن میراند گویی که از سیاره ی دیگری به سرزمین اسلام گام نهاده اند و در دامن نظام ولایت پرورش نیافته اند. وی نیز چنان بدفاع از "ملت مظلوم " بر میخیزد، گویی  خود نه بوی قدرت و ثروت هرگز به مشام ش رسیده است و نه بوی گند تف لیس ان ولایت، در درون بیت رهبری و ارکان جمهوری اسلامی و نیز در ساختار حوزه های علمیه، مظهر و نگهبان دین اسلام، غارتگران و چپاول گران بزرگ. بیچاره ملتی که یک تازی بومی، دژخیمی کریه و درنده خو، همچون حسین شریعتمداری "مظلوم " بخواند.

اما واقعیت آن است که بحرانی که حکومت دین با آن دست به گریبان است بر خلاف بحرانهای ساختاری، مثل بحرانهای درون نظام سرمایه داری که ناشی از تمایل کاهش سود و بهره وری ست، برساخته ی دست ولایتمدارن برهبری "ولی فقیه " سید علی خامنه ای است. چه اگر نیک بنگری، بحران در حکومت اسلامی پدیده ایی نیست که حکومت دین از آن گریزان باشد بلکه بعکس پیوسته به استقبال آن شتافته اند و خود در معماری و طراحی آن شرکت کرده اند. مثل واقعه ی اشغال سفارت آمریکا و گروگان گرفتن کارکنان آن. که ظاهرا یک حرکت دانشجویی بود و بوسیله دانشجویان اسلام گرا به همراهی برخی از دانشجویان چپ گرا، پیاده گردید. اما طولی نکشید که دستگاه ولایت آنرا مورد تایید و تصدیق قرار داد و رسما خود مدیریت آنرا عهده دار شد. بحرانی که همچون گاوی شیر ده بیش از چهارده ماه دوشیده شد، بحرانی که در طی آن رژیم موفق شد که دشمنان خود را در خدمت خود بگیرد و آنها را که از تسلیم و اطاعت سر باز زدند به خاموشی بکشاند. بحران گروگانگیری هنوز به پایان نرسیده بود که جنگ با عراق آغاز گردید. جنگ، چه نعمت و برکتی الهی که تعریف و تبلیغ نشد. آیا میتوان جنگی بالاتر و مقدس تر از جنگ با کفر و باطل و در راه تسخیر قدس از راه کربلا، یافت؟ جهاد و شهادت را هشت سال ادامه دادند که ارزشهای "شرع مقدس اسلام،" تسلیم و اطاعت مطلق را در جامعه نهادین سازند. قبول پایان جنگ، پس از هشت سال نزدیک به یک میلیون کشته، میلیاردها دلار هزینه، تخریب و ویرانی و آوره گی تنها میتوانست همچون زهر ی کشنده از گلوی امام خمینی عبور کند. نه از سر احساس شرمندگی  بلکه به آن دلیل که نمیتوانست به کشتار و خونریزی ادامه دهد تا نابودی و کفر و باطل.


 بحران کنونی ، نا رضایی عمومی، التهاب و نا آرامی در بازار ارز و طلا، خطر یک درگیری با قدرتهای جهانی، گرانی و بیکاری، افزایش فقر و گرسنگی، بحرانی ست که نظام ولایت در تولید و مدیریت آن از سالها پیش برنامه ریزی کرده است، بویژه از زمان به قدرت رسیدن احمدی نژاد که برنامه ی تشدید تشنج و تنش با غرب را براه انداختند که حکومت اسلامی را به یک حکومت نمونه یا "الگویی" برای شکوفایی و پیشرفت در نمام عرصه های علمی و تکنولوژی، مستقل از قدرتهای بزرگ جهانی به دنیا عرضه نماید. اصرار بر حق دست یابی به انرژی هسته ای و نتایج حاصل از آن، تحریمات اقتصادی و تجاری و مالی باید به بهشت خود کفایی در علم و صنعت و تکنولوژی منجر میشد. بیاد آورید شعار محمود احمدی نژاد را که شعار سر میداد که غرب هرچه بیشتر سخت بگیرد ما بیشتر پیشرفت میکنیم. و یا این گفته ی وی را که قطعنامه های شورای امنیت علیه جمهوری اسلامی، کاغذ پاره ای بیش نیستند. اگر عزم بر آن بود که به تشنج و تنش دامن زده نشود، اسرائیل را تهدید به نابودی نمیکردند. آیا حضرت ولایت و یا رئیس کارگزاران ش، احمدی نژاد نمیدانند که تهدید یکه کشور به چه معنا ست؟ اگر در ایجاد تشنج و تنش سودی نبود، دستگاه ولایت، هرگز کوششی در افزودن بدان نمیکرد. دستگاه ولایت خود را حتی برای یک درگیری خونین با قدرتهای جهانی نیز آماده ساخته است. تنها یک جنگ تمام عیار لازم است که نظام ولایت پوزه ی آمریکا را بزمین بمالد و قاطر باربر خود نماید.

برنامه سهمیه بندی بنزین که در پاسخ به تحریم  فروش سوخت به جمهوری اسلامی صورت گرفت، بهانه ی خوبی بود در دست نظام ولایت برای آماده ساختن مردم با روزهای سخت و دشوار، ضمن آنکه وابستگی ملت را به دولت تشدید و تبدیل میکرد به رعیت. در همین راستا است که برنامه یارانه های نقدی باید مورد فهم قرار گیرد، یعنی عادت  دادن ملت به وابستگی به دستگاه ولایت و نهادینه نمودن حقارت و خواری ملی، برنامه ای بسی مفید در عرصه سیاسی. اجرای برنامه یارانه ها نقدی، نه تنها پرتوی از امید در دل ملت، بویژه در بخش زیرین و میانی، روشن ساخت،  همچنین توانست هر گونه واکنش جمعی را در برابر چندین برابر شدن هزینه کالاهای اساسی، از جمله، گاز و آب و برق ، سوخت و نان و آرد، خنثی سازد. واضح است  که این نوع برنامه ها نه در جهت تامین منافع ملی، بلکه بر اساس بقا نظام ولایت تا قیامت، طرح ریزی شده است. تشنج و تنش دایم با غرب به رهبری آمریکا و انگیلس و اسرائیل، نهادینه ساختن فرهنگ عبودیت است و بندگی، فرهنگ ریاضت است و گدا زیستی فرهنگی بر اساس «شرع مقدس اسلام،» فرهنگ تازیان مهاجم.

 میتوان به سخنرانی هایی که حضرت ولایت فقیه در چندین سال اخیر ایراد نموده است نظر افکند. توصیه ها مبنی بر  ترویج و تبلیغ در صرفه جویی در مصرف، پرهیز از زیاده خواهی، کار مضاعف و دستمزد کم، محور مشترک همه سخنرانی های او بوده است.در عین حال، ولی فقیه تا کنون خطبه ای نخوانده است که روابط با جهانیان را به تشنج و تنش نکشانده باشد. در قله ی کوهها، جاسوس های آمریکایی را به تله میاندازند. در آبها، ملوانان انگیسی در تور دریانوردان اسلامی گرفتار میشوند. پرونده ی هسته ای برای جمهوری اسلامی درست میشود. هنوز گشوده مانده است. قهر و آشتی و ناز و عشوه ی مذاکره کننده گان ولایت پیوسته افزایش مییابد. تا کنون فهم مشترکی از غنی سازی هسته حکومت اسلامی بدست نیامده است. تا کنون بارها اتفاق افتاده است که توافق هایی بین مذاکره کننده گان صورت گرفته است اما نه بیش تر از مدتی که پای مذاکره کننده گان به کشور برسد. آنگاه ساز دیگری نواخته میشود. چون فرمانروای نهایی، حضرت ولایت است. تنها او ست که تصمیم میگیرد. مگر کسی دیگری هم هست که در این موارد حیاتی تصمیم بگیرد؟ چه اندیشه ی کفر آمیزی؟ غیر ممکن. آیا تا کنون شنیده اید که کسی دیگری چیز دیگری بر خلاف ولایت فقیه بزبان براند.

بنابراین، سخنی به گزاف نگفته ایم، اگر بگوییم که بحران کنونی در بازار ارز و طلا در پاسخ به شرایط موجود طراحی شده است،  شرایطی که حکومت اسلامی خود را زیر منگنه ببیند و فشار از هر طرف را احساس کند،  یعنی شرایطی دلخواه ولایت، شرایطی که پر از برکت است و نعمت ، چیزی که از پیش وقوع ش انتظار میرفت. آیا نمی دانستند، عدم فروش نفت همراه است با تهی شدن ذخیره ی دلار؟ نوسان های التهاب انگیز در بازار، ممکن است مردم را نگران و مضطرب سازد. اما سودی کلان نصیب دستگاه ولایت میکند. ریال چاپ میکند و دلار را در دست نگاه میدارد و بدلخواه عرضه دلار در بازار را تغییر میدهد و گاهی هرچه بالاتر بهتر، سود بیشتری عاید خزانه ی ولایت.

در عین حال بازار را عمدا ملتهب نگاه میدارند که سر انجام مردم به نوسانات تند و شدید خو گرفته تا بدان نیز مثل یکی دیگر از واقعیات زندگی بنگرند و زمانیکه قیمت دلار به 5000 تومن و بالاتر رسید همانگونه بی تفاوت و بی اعتنا به زیست ادامه دهند. از ضجه و ناله ی ملت نیز نظام ولایت بخود هیچ نگرانی راه ندهد، چرا که برای هر گونه پیش آمد غیر منتظره ای آماده است که سگ های زنجیری خود را از بند رها ساخته که بدرند و به دندان بکشند آنکه سینه سپر نموده و فریاد بر آورده است که همه ی سیه روزی ها و تیره بختی ها، همه فتنه ها و بحران ها  از حضرت ولایت فقیه بر میخیزد. چون او هست و بجز او کسی دیگری نیست.

ای مومنان ایمان آورید که الله بوده است که کوه ها را همچون میخ بر زمین کوبیده است مبادا که بر سر بندگانش فرو ریزد که الله رحیم است و رحمان.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmai.com


۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه



             بازگشت دوران تازیان مهاجم

هیچ ملتی نیست که به فرهنگ و ادبیات و رسم و رسوم خود نبالد و افتخار نکند. ملت ما نیز از این قاعده مستثنی نیست. موضوع البته ساده است و امری طبیعی. چرا که اگر منکر میراث خود شوی، خویشتن انکار و خود را نفی کنی. یعنی که این تمایل به بالیدن به فرهنگ و راه و روش زندگی بومی را میتوان در میان جوامع از هر گونه ای یافت. نه اینکه این تمایل به گرامیداشت آنچه بومی ست از طبیعت انسانی ما بر میخیزد و یا در ذات بشر نهادین است بلکه ناشی از ماهیت زندگی کردن با جمع و یا با یکدیگر است. تعجب بر انگیز نیست که همین را نیز در مورد ملت ما صادق دانست. که ما به فرهنگ و ادبیات و رسم و رسوم خود، شاید بیش از هر ملتی دیگر عشق میورزیم  و با علاقه ای شدید به میراث نیاکان مان، به آنچه از گذشتگان برای ما به ارث گذارده شده است، حرمت می نهیم، غالبا تا حد غیرت و تعصب و تصلب. نمی بینیم چیزی مگر خود را در مرکز دایره ی هستی. نه بآن دلیل که به آنچه بارث برده ایم، آگاهی داشته ایم بلکه به عکس. شاید به آن دلیل که تاریخ ما بسیار دراز و طولانی ست، و نمیتوان بسادگی از آن سر بیرون آورد.

با این وجود کمتر کسی هست  که نداند که  تاریخ ما داری دو بخش جدا از یکدیگر است. بخش اول دوران باستان است، دوران فرهنگ و تمدن یکی از امپراتوری های پهناور جهان، از جمله دوران هخامنشیان و ساسانیان، دورانی که بیشتر افسانه ای است تا واقعیت، مثل دوران جمشید و ضحاک مار دوش، دورانی که با آن بیگانه و نا آشنا هستیم. بخش دوم، دوران حکومت اسلام است، حکومت اعراب بادیه نشین و فرهنگ و رسم و رسوم بیابانی، چیره شدن بر آن امپراتوری وسیع و فرهنگ و تمدنی قله ای بود مبارزه ای بود سخت و طولانی. تخریب و ویران نمودن میراث باستانی، رمز بقای حکومت تازیان بود. تنها بر ویرانه های شیوه ی زندگی و آداب و رسم و رسوم  باستان،از جمله باور به اهورامزدا، خدای عقل و خرد بود که تازیان میتوانستند باور به فرمانروایی و یکتایی و یگانگی الله را بنا نهند . با این دوران اخیر است که ما خود را شناسایی میکنیم، دوران حقایق و احکام مطلق آسمانی، دوران حکومت اسلام بواسطه ی شاهان ایران که دایه ی دلسوز تر از مادر بودند. اگرچه شاهان ایران دوست داشتند که با پادشاهان دوران باستان خود را شناسایی کنند، اما میراث دوران باستان را به نفع فرهنگ مهاجمان عرب، نیست و نابود کردند، چرا که در واقع خود را با الله شناسایی میکردند. از همان آغاز، تازیان فاتح تیشه بر گرفتند  که هرگونه ارتباطی را- چه تاریخی و چه احساسی و عاطفی، چه فرهنگی و دینی- با دورانی باستان از ریشه بر کنند..حتی با عادات و خوی دیرینه، مانده از دوران باستان نیز به ستیز بر خاستند. چنانکه هرگز خاطره ای از آن زمان، به آینده و نسل های آینده منتقل نگردد.

شاید بی دلیل نیست که خود را با خون امام حسین شناسایی میکنیم. چه گریه ها و مویه ها که سر ندهیم و شیون ها و زاری ها که نکنیم، و در غم و اندوه مقاتله او بدست یزید، خلیفه ی تازیان، بسر و سینه خود نکوبیم. چنانکه گویی دقایقی پیش، بخاک و خون کشیده شده است، نه اینکه در گذشته ای دور در یک سرزمین بیگانه. البته که تنها این کشتار افسانه ای نیست که از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد بلکه یک نظام اخلاقی با آن نیز به ذات ما راه مییابد، نظامی که بر تسلیم اطاعت بنا گردیده است. حسین خود را به اراده ی الله تسلیم میکند. به رضای او تن داده است. حسین، نماد تسلیم و اطاعت است، و نماد مظلومیت و معصومیت. در واقع در روزهای عاشورا، این مظلومیت و معصومیت امام است که ما جشن میگیریم و آنرا گرامی میشماریم.

 اما با خون رستم فرخ زاد که بدست تازیان مهاجم در قادسیه به خاک و خون در غلتید، خود را شناسایی نمیکنیم.
 بدیهی ست که با او بیگانه ایم. از او شناختی نداریم. از رابطه ی مسلمانی خود با شکست رستم فرخزاد، فرمانده لشگر امپراتوری ایران، با خبر و آگاه نیستیم. نیاموخته ایم که او چه کسی بوده است؟ چه نقشی در تاریخ ما ایفا کرده است؟ مگر نه اینکه او فرمانده لشگر امپراتوری بزرگ عجم بود، چگونه از لشگر فقیر و گرسنه ی تازیان شکست خورده است، بعنوان برترین فرمانده ی یک امپراتوری؟ در این شکست خانمان برانداز، شاهنشاه را باید مقصر بدانیم که گوش شنوا نداشته و تدبیر سردار خود را نپذیرفته است و یا سردار او را که تن به فرمانی نا سنجیده داده است؟ یا باید آنرا به نیروی آرمان اسلامی نسبت داد؟ تاریخ چگونه ادامه می  یافت اگر رستم فرخزاد در قادسیه پیروز میشد؟ سرنوشت دین اسلام به کجا میکشید؟ آیا درست است که ما ایرانیان،  خود به استقبال مهاجمین تازی شتافته ایم؟ که نجات و رهایی را در دامن الله یافته ایم؟ شاید اگر فردوسی بزرگ در دورانی بسی بسیار سخت و سیاه، تحت حکومت شمشیر کش اسلام، شاه محمود غزنوی، با تحمل درد و رنجی ناتمام، بخشا تاریخ ما را برشته ی حماسه ای جاودانه  نکشیده بود، خاطره ای هم از افت و خیز تمدن دوران باستانی، بجای نمانده بود.

نقل شده است که پس از شکست رستم فرخ زاد در قادسیه، تازیان مهاجم کتابخانه ها، خزانه ی تمدن مادها و هخامنشیان و ساسانیان، را به آتش کشیدند. چون تازیان با کتاب بعنوان مخزن دانش بشری بیگانه بودند. تنها به یک کتاب بود که به تازگی مانوس شده بودند،  کتابی آسمانی، کتابی ماورایی، کتابی که الله خود در آن سخن گفته بود، کتابی که در برگیرنده ی همه ی کتابهای جهان بود- از حال  تا ابد. بی دلیل نیست که اعراب از هر کتاب دیگری ترس و هراس عمیق در دل داشتند.

مشهور است که وقتی ابی وقاص، فرمانده ی قشون تازیان، به کتابخانه های عظیم ایران مواجه شده بود، درمانده بوده است که با آنها چه باید بکند، به غنیمت بگیرد؟ چه ارزشی دارد، زر و زمرد که نیست.  بسوزاند؟ یا به دریا بریزد؟ چنانکه از خلیفه ی تازیان، فرمانروای نهایی، عمر خطاب، راه و چاره بپرسید. که تکلیف چیست؟. مشهور تر از آن پاسخ عمر است که بگونه های مختلف نقل شده است. اما مضمون همه ی آن ها یک چیز بیشتر نیست که  بشر را یک کتاب، قرآن بس است. زبان و دانش بیگانه را چه ارزشی ست در برابر زبان الله، خدای خدایان، مالک بر دو جهان، خدای یکتا و یگانه، خدایی که بجز او هیچکس دیگری نیست؟ همه ی دانستنی ها را میتوان تنها در کتاب الله جست. بشر را همین یک کتاب بس است. که خود سر انجام یکی از باورهای تزلزل ناپذیر مسلمانان جهان گردید. اگر بگوییم که همه ی تیره بختی ها و سیه روزیهای مسلمانان جهان از این باور بر میخیزد. سخنی به گزاف هرگز نگفته ایم. بی دلیل نیست که علما و فقها و حوزه های علمیه که نظام تعلیم و تربیت را برای قرنها در تحت انحصار خود داشتند، چیزی بجز مکتب خانه نساختند، مدارس ی که طوطی بودن را به دانش آموزان میآموختند، پدیده ای که هم اکنون در مدارس طالبانی و حقّانی در کشور پاکستان، ادامه دارد، پدیده ای که  خشک مغزانی را تولید میکند که خود را منفجر میکنند که مسلمانان برادر، نه بیگانه دین ان را، بخاک و خون بکشند.

اما معمولا فراموش میکنیم که خود زاییده بخش اخیر هستیم، بخش ی که تاریخ آن با تجاوز و غارت آغاز گردیده و با نابودی یک فرهنگ و تمدن اصیل، راه و روش زندگی در دوران باستان، ادامه یافته است. اما چنان این درد و ننگ تاریخی را از خاطره مان ربوده اند که هرگز نمیتواند موجب همبستگی و همدردی جمعی گردد. ما در آغوش متجاوز و غارتگر، نه تنها احساس  امنیت و آرامش میکنیم، بلکه یکی از سر سخت ترین مدافعان خدایی که خود را به زبان تازیان، الله نامیده است، تبدیل گردیده و آماده ایم که خود و جهان را در دفاع ازکتاب قرآن به آتش بکشیم، کتابی که حاوی احکام ابدی برای زندگی بشری در این جهان و جهانی دیگر است، مطلق و چون چرا ناپذیر، کتابی که از فهم آن پس از گذشت یکهزار و چهارصد سال، هنوز عاجز و نتوانیم. ندانستن زبان الله که شرم نیست؟ "قرائت " آن البته که و واجب و یک وظیفه ی شرعی ست. اما فهم آن چندان ضروری هم نیست. چه فهم آن طهارت میخواهد و ریاضت، ترک دنیا میخواهد و انکار خویشتن، تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت مطلق. اگر عشقی است به کتاب آسمانی، عشقی ست آتشین از سر کوری و نابینایی، نه از سر فهم و تعبیر و تفسیر، توانایی هایی که نه تشویق و نه پرورش داده شده است در دامن کتاب مقدس، کتابی که الله خود از بیخ آسمان ها به رسول خود مخابره کرده است. وای اگر فهمی، فهم بزرگان و اندیشه وران، از آموزش های الله همراه میشد با نفی و نقد، بیرون کشیدن زبان بود از حلقوم و آویخته شدن  بر دار مجازات.

شاید اگر در دانستن آزاد بودیم، میتوانستیم در یابیم که الله چه میآموزد و آموزگار چه باورها و ارزشهایی ست.. آنگاه چه؟ آیا از الله پرستی دست بر میداشتیم؟ نه. آنگاه برچیدن بساط تقدسی پیش میآمد که تحت شمشیر خلق گردیده است. ترس و واهمه از تقدس زدایی، بود که تازیان را به حیوانی درنده تبدیل میکرد.  در حالیکه نقد خدایی که در قرون وسطی خلق گردیده بود، خدایی که از ابراهیم، قربانی فرزند را طلب میکند و در جلد مسیح به زمین فرود میآید، اندیشه ی بشر را آزاد و رها سخت، چنانکه گویی دیر زمانی بوده است که زمان آبستن اندیشه های تابناک بوده است، اندیشه هایی همچون انسان متفکر(سوژه)، اندیشه ی نقد عقل و خرد و فهم دیالکتیکی هستی، هم بشکل ایده آلیستی و هم ماتریالیستی، اراده ی معطوف به قدرت بمثابه جوهر هستی و یا اندیشه های معاصر ساختار گرایی و ساختار شکنی،  همه زائیده ی آزادی و رهایی عقل و خرد بشر از یو غ فرهنگ کلیسایی، فرهنگی که اساس آن خدا شناسی بوده است. لازم به یاد آوری ست که این رهایی  در همان حال به کشفیات علمی و رشد نیروی حیرت انگیز تولیدی بشر و سلطه بر طبیعت منجر گردید. آن جهان ساکن بدون جنب و جوش با بیرون راندن خدا از عرصه سیاست و قدرت بود، ناگهان به جهانی پویا و تغییر پذیر تبدیل گردید.

حال آنکه ما در جهان اسلام، شاهد چیزی نبوده ایم، جز استبداد و سرکوب. شاهانی که بر ما حکومت میکردند خود را "سایه " الله میدانستند. که فرمان آنها مثل فرمان الله چون و چرا ناپذیر بود و خشم و خشونت و بیرحمی را از الله آموخته بودند. مثل الله مردم ایران را چیزی بیشتر از بنده و رعیت نمیدیدند. بقای حکومت خود را تنها در یک چیز میدیدند، تسلیم و اطاعت مطلق. روشن است تا چه حد باید ترس و وحشت ایجاد میکرده اند تا ایرانیان را در رعیتی و بندگی نگاه دارند، یعنی در ضعف و نا توانی، غرق در خرافات و ارزش نهادن بر ذلت و خواری و تسلیم به ذات الهی. تنها در تاریکی و کوری ست که میتوانیم چنان به کتاب قرآن دل ببندیم تا بتوانیم شمشیر انتقام بر کشیم و بخاک و خون کشیم آنکه به نفی و نقد آموزشهای الله بپردازد. زبانی را که حرمت الله را شکسته است   از حلقوم گوینده و یا اندیشه ور، بیرون کشیم. ما از دورانی سخن میرانیم که استعمار غرب هنوز زاده نشده بود. تمامی عقب ماندگی ها را ناشی از ظهور استعمار دانستن، گریز از مسئولیت است، گریز از آنچه که هستیم. آیا آقای احمدی نژاد اختراع انگلیس و توطئه ی آمریکا ست؟ چاه چمکران ها ارمغان استعمار است؟ حوزه های علمیه، مرکز تولید و نگاهداری مقدسات، افسانه ها و اسطوره ها، علما و فقها، مراجع تقلید و آیت الله ها و حجت الاسلام ها را استعمار غرب، خلق کرده است؟ خمس و ذکات، نماز و روزه و زیارت را چه؟ حجاب و جدایی جنسیت ها را چه؟

این بدان معنا ست که مهاجمان عرب، تنها خاک و سرزمین ما را پس از خونریزیها و تخریب و ویرانی ها، به اشغال خود در نیاورده اند، آنها خود آگاهی ما را به غارت برده اند. ما را از آغاز با خود بیگانه ساختند با فرهنگ و راه روش زندگی اجداد ی. اگر خدا و یا  خدایانی داشتیم، اگر پیامبری داشتیم و کتابی، مغی داشتیم و مقدسی، رسمی و رسومی و تمدنی، همه را زیر برق شمشیر از ما  ربودند. یعنی که ما را زور گیر کردند و مورد تجاوز قرار دادند و  بر ویرانه ی آتشکده ها، مساجد ساختند و پرستش الله را جانشین پرستش اهورامزدا، نمودند. و ما را سلطه پذیر و مطلق گرا و خرافات پرست پرورش دادند.

این نگارنده هرگز به اندیشه ی بازگشت به گذشته خوشبین نبوده است و هرگز آنرا یک راهکار جدی بشمار نیاورده است. اما سخت به بازبینی آن معتقد هستم چون اگر آن نبینیم، آن گذشته ی تاریخی را، هرگز این را، وضع موجود را مشاهده نمیکنیم.  باین معنا که ما در شرایط کنونی شاهد آنچه هستیم که در گذشته ما را تیره بخت و سیه روز گردانده است. یعنی که به اسارت و بندگی کشاندن یک جامعه دیر زمانی ست که در حال اجرا است. چنانکه گویی بار دیگر تازیان مهاجم، سر زمین ایران را به تسخیر خود در آورده اند و خود را بار دیگر در ستیز و خصومت با فرهنگی غنی و عمیق و برتر از فرهنگ خود، روی در روی می بینند، فرهنگی که از آن بوی آزادی  و رهایی به مشام میرسد، فرهنگ سکولاریسم، فرهنگی که دوست دارند در نزد عامه ی مردم  فرهنگ کفر و بی دینی و بی بند و باری و بی اخلاقی ، معرفی نمایند، فرهنگی که فساد و تباهی  آور است. پس شریعت است راه نجات، راه و روش اسلامی، نظام عبودیت و بندگی.

سخنانی که اخیرا وزیر علوم کشور ولایت، کامران دانشجو، در باره اخراج استادان دانشگاه ها و یا بازنشستگی آنان و جدایی جنسیت ها ایراد نموده است، نمونه ای است از برنامه طولانی مدت تازی پرستان ایرانی برای برانداختن هرگونه حرکت و جنبش ی بسوی آزادی و رهایی.  بنا بر گزارشهای منتشر شده وزیر علوم با کمال سر افرازی اخراج اساتید با تجربه و علم و دانش را از دانشگاه  و یا به اجبار باز نشسته ساختن آنان اقرار نموده  و اظهار میدارد که:

«اساتید دانشگاه باید انقلابی‌گری و آرمان‌خواهی را به نسل بعد منتقل کنند» «متون درسی هم باید با این مضمون مطابقت کند و میان دانشگاهیان باید مناسبات بر مبنای احکام شرع مقدس باشد.»

حرف از این نسل نیست. حرف از نسلهای آینده است. تنها استادانی میتوانند در دانشگاهها تدریس کنند  که تسلیم و اطاعت را آموزش دهند و آداب و رسوم بندگی و عبودیت، جوهر "احکام شرع مقدس."  در کجای این جهان میتوان وزیری چنین کوتاه اندیش یافت؟ سخنانی که از وزیر علوم، در همین راستا در روزنامه ها و رسانه های اینترنتی نقل شده است، نشان میدهد که ولایتمدارن آنانی هستند که تف ولایت را لیس میزنند و بر نشیمن گاه ش بوسه های فراوان. آنها  اسارت و بندگی را نه  برای این نسل بلکه نسل های آینده رقم میزند.
وی همجنین اظهار داشته است که:
 «دانشگاه‌های ما استاد سکولار نمی‌خواهد، این اساتید می‌توانند در جاهای دیگر مشغول شوند اما در دانشگاه نه.»

همچنانکه شیاطین از صلیب هراسناک میشود، ولایتمدارن تف لیس، از "سکولار " به وحشت گرفتار میشوند.  اگر در یکهزار و چهار صد سال پیش از این مهاجمین تازی دست به متلاشی ساختن فرهنگ و تمدن باستان زده اند، هم اکنون مهاجمان از درون به پاک سازی اندیشه های آزادی و رهایی تحت مبارزه با سکولاریسم بر خاسته اند. برخاسته اند که نظام ولایت را تا قیامت تداوم بخشند.

این یک یاد آوری بیش نیست که در این تاریکی و سیاهی چه جانورانی در راس قدرت لانه کرده اند و هم چون موریانه تمام زمینه های نا فرمانی، شورش و عصیان و پاره ساختن بندهای اسارت و بندگی را میجوند و ویران میکنند. "روزنامه آرمان از قول یک مقام وزارت علوم خبر داده که از سال جاری دانشجویان تازه وارد به دانشگاه «پالایش روانی» می‌شوند." فهمیدید این مقام چه گفته است؟ فهمیدید به چه جنایتی اعتراف کرده است؟ «پالایش روانی؟ » به چه حقی؟ به چه منظور؟ مگر منظوری دیگری هم جز پرورش و ترویج اخلاق سلطه پذیری، اخلاق عبودیت و بندگی، میتواند چیز دیگری باشد؟ همان اخلاقی که تازیان فاتح بر نیاکان ما بضرب شمشیر تحمیل کردند. چه چیز دیگری میتوان برای آنچه این مقام رسمی، « پالایش روانی» نامیده است، متصور شد؟
این تنها یک یاد آوری ست که چگونه گذشته بار دیگر به زمان حال بازگشت میکند.

ای مومنان از خشم و قهر الله هراس بدل بدارید که از شما به درونتان نزدیکتر است. او شما را بخوبی می شناسد اما شما هرکز او را نخواهید شناخت. دفتر اعمال شما نزد او ست که در قیامت گشوده شود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ شهریور ۱۵, چهارشنبه

بحساب دین یا بحساب ملت

خداوند خامنه ای پس از آنکه از حضور در دانشگاه تهران در شانزدهم آذر خود داری نمود مبادا که با خشم دانشجویان روی در روی گردد، در سالن دانشگاه علم و صنعت در حالیکه سه هزار نفر بسیجی آماده ابراز بندگی در برابرش بودند، ظاهرا سر زده،  حضور یافت. در خطبه ای که برای بندگان خود خواند، بار دیگر نشان داد که چرا تنها مقام خدایی است که برازنده او ست، نه مولا امیرالمومنین و یا خاتم المرسلین و یا ابوالفضل علمدار، هم چنانکه مداحان متملّق و چاپلوس در همان گرد همایی به وی لقب دادند. خداوند خامنه ای به همه بندگان خود نشان داد که از او دانا و بینا تر، عالم و توانا تر، هیچ بنده ای یافت نخواهد شد. از اعماق آسمان ها بزمین فرود آمده بود  که با بندگان خود سخن گوید. که آتش هایی که از زیر خاکستر در گوشه و کنار کشور سر کشیده اند، فرو نشاند ه و بر آنها آب سرد خاموشی بپاشد پیش از آنکه به یک حریق تام و تمام تبدیل شده،  به تخریب و ویرانی بارگاه فقاهت و سرنگونی دین از مسند قدرت منجر گردد. چرا که خداوند خامنه ای بخوبی آگاه است که حریق بزرگ از دانشگاه ها ست که آغاز میگردد. بنابراین، بر بال عظیم جبرئیل در دانشگاه علم و صنعت فرود آمده بود برای گفتن حرف آخر و صدور فرمانهای نهایی تا جنبندگان و جانداران بر روی زمین سر در آخور خود فرو برده، تسلیم شده  اطاعت کنند و فرمان برند.تا سکوت و سکون و آرامش، بر قرار گردد.

خداوند خامنه ای سخنان زیبا و دلنشین و فریبنده بسیار گفتند. ضمن تاکید بر حفظ ارزش های اسلامی ، جانثاری و جان فشانی برای مردم و نیز عدالت خواهی و کرامت انسانی،به تشویق و تمجید  دانشجویان پرداخت و نقش اساسی آنها را در پیروزی انقلاب و ادامه مبارزه علیه کفر و باطل و اجتناب از اشرافی گری، مورد ستایش قرار داد. پیشرفتهای حیرت انگیز حکومت دین در زمینه های علم و دانش و تکنولوژی مدرن را ستود و برای تداوم آن و صعود به قله های رفیع تر، فرمان صادر نمود.

اما  تحکیم و بر قراری سلطه دین بر قدرت، محور اصلی سخنان او بود. نیازی به گفتن نیست که وی برای درمان دردهای جانکاه ملت، از جمله تورم و بیکاری، افزایش فقر و محنت و تنگدستی، فراگیر شدن جرم و جنایت و دزدی، اعتیاد و روسپیگری و عدم ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی بر  فراز زمین قدم رنجه نکرده بودند. به واقعیت های زندگی مادی، خداوند خامنه ای اعتنایی ندارند چون او در آسمان رویا انگیز آرمان گرایی و یا دین پرستی میزیید. در جای پای محمد، پیامبر عرب است که او پای خود را میگذارد. او بود که اعلام نمود که من چیزی میدانم که کسی نمیداند. و به آنچه من میدانم همه باید تسلیم شوند و اطاعت کنند. او گفت من خدا را دیده ام. خدا یکی است و بجز او نیست دیگری. خداوند خامنه ای هم به دانشگاه علم و صنعت تشریف فرما شده بودند که اعلام کنند که خدا یکی است یکتا و آن هم من هستم و نیست دیگری بجز من. مهم نیست که در آینده چه شخصی را بندگان من به ریاست کار گزاری و یا جمهوری بر گزینند، اقتدار حکومت دین پا بر جا خواهد ماند. او صریحاً اعلام نمود که:

ساخت حقوقی و رسمی نظام جمهوری همان ارکان نظام ، اعم از دولت، مجلس، قوه قضاییه و بقیه دستگاه ها، و انتخابات است که در قانون اساسی آمده، که البته حفظ آنها لازم است ولی برای ماندگار حقیقی جمهوری اسلامی کافی نیست ( سایت حبرگزاری پارس، 25 آذر).

لازم اما نه کافی یعنی که حتی قانون اساسی، که ظاهر بیانگر اراده ملت است، میتواند به حاشیه رانده شود. چرا که برای حفظ سلطه دین کافی نیست. باین معنا که نهاد های قانونی از جمله انتخابات و مجلس قانونگذاری، ظاهر نظام اسلامی است، در پس این ظاهر، حقیقتی نهفته است که وجه اصلی حکومت دین است و آنهم تمرکز قدرت در دست آیت الله ها و حجت الا سلام های حوزه های علمیه برهبری خداوند خامنه ای است که کلام و فرمان او ماورا ی قانون قرار دارد.

 بدینترتیب خداوند خامنه ای با رقیبان  رئیس کارگزاران ش، محمود احمدی نژاد، که اخیر دچار ضعف کفایت و لیاقت و مدیریت شده بوده است ، اتمام حجت نمود: که حتی اگر همه با هم متحد شوید و دولت وحدت ملی هم تشکیل دهید، باید اطاعت کنید و فرمانبردار باشید. به کسب قدرت از طریق نهاد های قانونی زیاد امیدوار نباشید. یعنی روی رای مردم حساب نکنید مهم نیست که رای مردم را کسب کنید. نظام جمهوری اسلامی دارای نفی ها و اثبات هایی هست که حرف آخر هستند و چون و چرا ناپذیر. مثل نیست و هست خدا و یا، لا اله الا  الله. وی خاطر نشان ساخت که وجود نفی ها و اثبات های حکومت دین است که سبب اصلی همه خصومتها و دشمنی ها علیه نظام جمهوری اسلامی گردیده است. گویی که صلح است و انسان دوستی که در نهاد آرمانهای دین اسلامی نهفته است نه خصومت و خشونت و جنگجویی. گویی جهاد و شهادت چیز دیگری هم هست بجز جنگ و خونریزی برای تحصیل رضای الله. و  گویا جمهوری اسلامی بدون دشمن هرگز میتوانسته است دوام و بقا آورد و یا آنکه خدا بدون شیطان میتواند دارای وجود باشد. خداوند خامنه ای نفی ها و اثبات های نظام جمهوری اسلامی را بشرح زیر چنین بر شمرد.

نفی استثمار، نفی سلطه پذیری، نفی تحقیر ملت ها از جانب قدرت های سیاسی دنیا، نفی وابستگی سیاسی، نفی نفوذ و دخالت قدرت های مسلط و نفی سکولاریسم اخلاقی و اباحی گری، را از نفی های قطعی خواند و از هویت ملی و ایرانی، ارزشهای اسلامی، دفاع از مظلومان جهان و تلاش برای فتح قله های قلم و دانش، به عنوان اثبات های جمهوری اسلامی  ایران نام برد و سپس خاطر نشان ساخت که به هیج وجه از این ویژگیها کوتاه نخواهیم آمد (همانجا).

اگر در اینکه گوینده لا اله الا  الله، محمد بوده است و یا خود الله، بحث وجود دارد، در خداوندی آقای خامنه ای نباید کوچکترین شکی و تردیدی وجود داشته باشد. چرا که همآنقدر مطلق میگوید و مطلق میاندیشد که الله، اکبر است، و به همان میزان نیز به برقراری نظام فرمانروایی و فرمانبرداری بر اساس تسلیم و اطاعت تعهد دارد. از علم غیب خبر آورده است که:این نفی ها و اثبات ها، هست و چیز دیگری هم نیست و نخواهد بود. رویای فرو آوردن دین را از اریکه قدرت بیهوده در سر نپرورانید. افزون بر این نیز، کلام خداوند خامنه ای بسیار شباهت دارد با کلام الله.  سحر آمیز است و جادویی و مقهور کننده، کلامی ست که تسلیم و اطاعت هر جنبنده و جان داری را طلب کند. چرا که کیست که بتواند با نفی استثمار و سلطه پذیری و وابستگی، و نفوذ و دخالت قدرتهای بزرگ و دفاع از مظلومان جهان، به نفی و مقاومت بر خیزید؟ مگر منصف را چاره ای دیگری هم هست بجز تسلیم و اطاعت؟

اگر کسی فریب این کلمات جادویی را نخورد و بخواهد ادبیات خدایی را بفهمد، باید ناگفته ها را مورد توجه قرار دهد و نه آنچه گفته شده است. چرا که اصالت و حقیقت ادبیات خدایی، خود را در آنچه ناگفته میماند پنهان ساخته اند. باین معنا که نفی استبداد و دیکتاتوری، نفی سرکوب و زور گویی، نفی سکوت و خفقان، نفی سانسور و شکنجه، نفی وابستگی اقتصادی و مالی، نفی اسارت و بندگی در لیست نفی های خداوند خامنه ای قرار نمیگیرند. همچین نفی تورم و بیکاری، نفی فقر و محنت و تنگدستی. آیا مردم ایران، مردمی که از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی محرومند، مظلوم نیستند که خداوند خامنه ای حتی اشاره کوچکی هم به آنها نمیکند.

 از نفی های ذکر شده اما هیچ یک خطرناک تر از سکولاریسم اخلاقی و اباحی گری، نیست چون هر دو سلطه و سروری دین بر جامعه را نفی میکند و خواهان حق و حقوق بشری اند نه سلطه الله و حق و حقوق  و فرمان الهی. بنابراین، ظهور کوچکترین بارقه ای از سکولاریسم اخلاقی که گفته میشود یکی ست با آنچه او لابلای واژه اباحی گری می پیچد، به معنای الحاد و مشروع و مباح دانستن هر چیزی به ترجمه آزادی و آزاد زیستن از احکام و خرافات دینی و یا به زبان فقهی، بی بند و باری، بد حجابی و بی عفتی، فساد و فحشا و تباهی، باید در نطفه نابود شود. کوچکترین حرکت به آن سو را باید بی درنگ درهم فرو ریخت. چرا که رشد و نمو این پدیده بنا بر قول خداوند خامنه ای به ظهور شاه سلطان ها و آزادی مطبوعات و افول دین و در نتیجه به انحراف از آرمانهای اسلامی  از جمله جهاد و شهادت پرستی، عدالت و کرامت انسانی، منجر میگردد. کیست که نداند خداوند خامنه ای چه کسی را در نظر دارد وقتی از شاه سلطان سخن میراند. آیا میتواند کسی باشد بجز آقای حجت الا سلام خاتمی، پرورش یافته حوزه های علمیه قم، یکی از نخبگان برگزیده امام خمینی. صرفنظر از اعتبار و اجتهاد فقهی، آقای خاتمی کسی بوده است که بیش از 70 درصد رای مردم را بدست آورده بوده است، درست به آن دلیل که بوی سکولاریسم از دهان ش به مشام مردم رسیده بود. از این روی خداوند خامنه ای در  خوار و حقیر ساختن وی از هیچ دریغ نداشت.  چرا که  اراده مردم در دل خداوند خامنه ای هراس انداخته و او را مضطرب و نگران ساخته بود. مقایسه خاتمی با شاه سلطان حسین اگر چه تلویحاً و در لفافه، خاطر نشان ساختن این واقعیت است که هر گاه مردم در گزینش خود آزاد گزارده شوند، کسی را بر خواهند گزید که تبلور ضعف و تباهی است و مماشات و مصالحه با دشمن. به عبارت دیگر، این اراده مردم است که خداوند خامنه ای با آن سر دشمنی و خصومت دارد. مسلم است که وی با خاتمی شخصا خصومتی ندارد و به تعهد او نسبت به فقیه سالاری ایمان دارد. با مردم است، بویژه با آن مردمی که تمایل به اباحی گری و یا سکولاریسم اخلاقی نشان داده اند  و خاتمی را برگزیده اند، خداوند خامنه ای در ستیز و دشمنی است،  نه آن درصد کوچکی از مردم جیره خوار سینه چاک سینه زن.

خداوند خامنه ای به دوران ریاست جمهوری حجت الا سلام خاتمی اشاره میکند و میگوید که:

در دوره ای شاهد بودیم که در مطبوعات ما به صورت رسمی و علنی جدایی دین از سیاست را تبلیغ می کردند و یا بالاتر از این، به صراحت و آشکار از رژیم ، جبار و سفّاّک پهلوی دفاع می شد (همانجا)

وی فراموش کرده است این دوران همان دورانی ست که رای مردم و انتخاب خاتمی، به ریاست جمهوری، آبرو و اعتبار ی به حکومت دین که در نتیجه جنایت هایی که در داخل و خارج از ایران مرتکب و مخالفان خود را به شیوه های اسلامی یکی پس از دیگری از میان برداشته بود، باز گرداند و برای چند صباحی از رسوایی و رو سیاهی نجات داد. دوران ریاست جمهوری خاتمی را محکوم و تحقیر میکند ولی خدمات گرانبها یی را که خاتمی به  بقا و تداوم نظام اسلامی کرده است نادیده میگیرد. اما گویا آن دوران شیطان، آیه های معروف خودش را در گوش خداوند خامنه ای خوانده بوده است که اجازه داده بود شاه سلطان حسینی، همچون حجت الا سلام خاتمی مسند کار گزاری را به اشتغال خود در آورد. مسلم است که ستیز و خصومت با دوران خاتمی تنها به آن دلیل است که به شیفتگان دین هشدار دهد و آنها را توجیه و تجهیز کند که آنجا که ارا ده مردم حاکم شود خطر انحراف ، و یا خطر افول و سقوط دین وجود دارد، یعنی که شاه پرست و دین ستیز، ملحد  و آزادیخواه، لیبرال و ملی،  غرب زده و شرق زده، چپ و انقلابی، راست و معتدل، مارکسیست و دموکرات، حق زندگی بدست میآورند. دگر اندیشان و دگر زیستان از زیر زمین سر بیرون آورده و ریشه مساجد و حوزه های علمیه را از بیخ و بن بر کنند.

 خداوند خامنه ای از ارزش های اسلامی بر اساس عدالت و کرامت انسان در همین راستا سخنفرسایی بسیار نمود. اما فراموش کرد که بگوید که در همین دوران که اجاز ه داده بود شاه سلطان حسین بر تخت شاهی بنشیند، یعنی پس از دوران قتل عام ها در زندان ها و کشتار جوانان انقلابی در سال های 60 تحت جرم محاربه با خدا، شاهد قتل های زنجیره ای هم بوده است. شاهد سرکوب جنبش دانشجویی هم بوده است، دورانی که بهترین اندیشمندان این سر زمین، همچون سعید سیرجانی، محمد مختاری و محمد  جعفر پوینده و بسیاری دیگر به جرم دگر اندیشی به شیوه های اسلامی به دست جاسو سان شمشیر کش ولایت فقیه بقتل رسیدند. البته که نابودی دگراندیشی و دگر زیستی، مخالف و منتقد، سنتی است که از آغازین روز ظهور پیامبر عرب بنیان گذاری شده است. از همان آغاز شمشیر اسلام بود که سینه شاعره ای را که پیامبر را هجو کرده بود در حال شیر دادن فرزندش شکافت و او را خاموش ساخت. به ضرب شمشیر اسلام بود که شاهدت خوانی بر مردم ایران تحمیل گردید. هم اکنون شمشیر اسلام  را از فرق سر مردم بر گیر با چشمان خود مشاهده خواهی کرد که با چه سرعتی مساجد و حوزه های علمیه و ارزشهای اسلامی فرو خواهند ریخت و نابود خواهند شد. خداوند خامنه ای هرگز پذیرای این حقیقت نخواهد بود که عدالت و کرامت  انسانی در زیر سایه سنگین شمشیر، مفاهیمی تو خالی هستند و حقارت و ذلت و خواری.

خداوند خامنه ای دچار همان فریبی است که همه ی قدرتمداران یکه تاز و مطلق گرای تاریخ بدان مبتلا بوده اند: فریب قدرت. یعنی خداوند خامنه ای گرفتار شیطان شده است و خود از آن بی خبر است. چرا که تنها شیطان زدگان هستند که سخت شیفته و دلداده ی قدرت شوند. شیطان به فریب خورد گان خود باده قدرت می نوشاند تا آنها را  مست و مدهوش نموده که از واقعیات گریخته و در اعماق آسمانها دچار خدایی شوند. فریب خورد گان شیطان زمانی به واقعیت پی میبرند که دیگر کار از کار گذشته است. رضا شاه وقتی به موضوع پی برد که خود را در تبعید یافت. فرزندش وقتی به واقعیت آگاه گردید که عکسهای خود را در شعله های آتشی که مردم شاه دوست به پا کرده بودند با چشمان خود مشاهده کرد. در آنزمان بود که صدای مردم به گوش وی رسید. صدام حسین البته وقتی که به عنوان مجرم در دادگاه محاکمه میشد هنوز از دیدن واقعیت سر باز میزد، درست تا لحظه ای که طناب دار ی را که خود بگردان هزاران هزار بی گناه انداخته بود بدور گردن خود احساس کرد. اما خداوند خامنه ای دچار فریب بزرگتری ست زیرا که طناب دار فقط به گردن او نیست که خواهد افتاد بلکه اسلام است که با او بدار مجازات  آویخته خواهد شد. بهتر است که خداوند خامنه ای به یاد داشته باشند که کوتاه نیامدن از نفی ها و اثبات های نظام جمهوری اسلامی، بحساب دین گذارده خواهد شد و نه بحساب ملت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com




۱۳۹۱ شهریور ۱۲, یکشنبه

حکومت اسلامی
بازنده ی بزرگ در اجلاس جنبش عدم تعهد.

دستگاه ولایت در آغاز اجلاسیه جنبش عدم تعهد، همچون مشت زنی که برای قهرمانی آماده گردیده است، قدم در  رینگ نهاد. برای برگزاری و شرکت در این اجلاسیه، حکومت اسلامی مثل همه ی مشت زنها که آرزوی قهرمانی را در سر می پرورانند، دست به چه تمرین های سخت و طاقت فرسایی که نزد. میلیاردها تومن هزینه براه اندازی این اجلاسیه نموده حتی کارکنان شهر بزرگ تهران را بیرون راند، به قیمت 5 روز مرخصی و 30 لیتر سهمیه ی بنزین، ابتکاری انسان دوستانه در برقراری امنیت و آسایش برای مهمانانی که انتظار میرفت برای قهرمان آینده، قهرمانی برخاسته از مقدس ترین باورهای مردم، هلهله نموده و هورا بکشند. لشگری عظیم  یکصد و بیست هزار نفری در سراسر تهران گسترده بود که مبادا جنبنده ای بجنبد. آری رژیم ولایت به میدان آمده بود که پوزه غرب بویژه آمریکا، شیطان بزرگ را بزمین بمالد.

هم ولایت و هم رئیس کار گزاران او، احمدی نژاد با بسم الله آمده بودند و با سلام و صلوات و آیه های قرانی و فراخوانی بسوی انبیا، بسوی انساندوستی، دفاع از کمال انسانی، صلح و مسالمت و عشق و محبت. چنانکه گویی میتواند که دندان های تیز و چنگال برنده خود  را در پس کلمات قشنگ پنهان نگاه دارد. با این وجود، از هان ش چیزی جز نفرت و کین خواهی بیرون نیامد. که دشمن دیرینه ی غیر متعهد ین، غرب بوده است و آمریکا، اول استعمار و بعد استثمار و سپس فقر و بدبختی و استبداد. که دوران مدیریت جهان بوسیله دیکتاتوری چند کشور غربی بسر آمده است. دورانی جدیدی در حال آغاز است که بر عکس نظام های سرمایه داری و مارکسیستی، پیشرو است و پیش رونده، نه بازدارنده و عقب نگاه دارنده برای کسب منافع مادی. راه نجات راه معنویات است و راه انبیا. که نظام ولایت هرگز نخواسته است چیز دیگری مگر صلح و دوستی و مسالمت. بجز حق چیزی نخواسته است و نجوید. غنی سازی هسته ای حق است. امتیاز نیست. هدفی ندارد مگر خدمت به بشریت. بی جهت مورد غضب قرار و خشم غرب را بر افروخته است. که تور تحریمات اقتصادی را هرچه بیشتر گسترده تا اطمینان و اعتماد مردم را متزلزل میسازد که بر علیه حاکمیت، سر به شورش و براندازی بر دارند. که فلسطینی ها حق دارند که بسر زمین اجداد ی خود باز گردند و آنرا از دست یهودیان غاصب بیرون بکشند.

دستگاه ولایت، از هرگونه ابزاری بهره بر گرفته بود که اجلاسیه جنبش عدم تعهد را به میدان رو در رویی حکومت اسلامی با غرب به رهبری آمریکا تبدیل کند. غیر متعهد ین را با خود همراه ساخته چنانکه خود را در دامن قهرمان نو خواسته پر تاپ کنند. که اکثریت چشم گیری از غیر متعهد ها که رویهمرفته دو سوم اعضای سازمان بین الملل را تشکیل میدهند، هم صدا با حکومت ولایت شعار «مرگ بر آمریکا» را سر دهند. یک دل و یک زبان به دفاع از یک عضو مظلوم و بی گناه، به پا خواهند خواست و غرب و آمریکا را محکوم نموده، تحریمات اقتصادی را غیرقانونی و غیر انسانی خوانده و از اسرائیل خواهند خواست که فلسطین را به فلسطینی ها باز پس دهد. و آنگاه که قدم به سازمان جهانی پا نهادند، تمام نهاد های گذشته و کهنه را با نهادهایی که اساس آن شریعت اسلام است، از نو بنیاد نهند. مضاف بر این درسی از زندگی معنوی، بشر دوستی و صلح و همزیستی و همکاری، مودت و دوستی از حضرت ولایت و رئیس جمهور حکومت اسلامی، میآموزند تا وقتی به کشورشان بازگشتند، بهشتی را همچون بهشت ولایت بنیان نهند.

اما چیزی نگذشت که دستگاه ولایت، در گوشه ی رینگ گرفتار آمد و مشت های سنگینی یکی پس از دیگری بر سر او فرود آمدند. چنانکه داور آماده بود که شمارش تا ده را آغاز کند و بازی را ضربه ی فنی اعلام نماید. چرا که در برابر مشت های سخت و خرد کننده ای که بر سر و بدن او فرود، میآمد، بشدت هوش و حواس را از مخیله اش پرانده بود گویی که قادر نیست مستقیم به پیش رود. جسم کم جانی که هر لحظه ممکن بود بر خاک افتد و از هوش رود. ضعف و قلابی بودن قهرمان نوخاسته، حکومت اسلامی، بسرعت آشکار گردید. چه ولایت ترجیح داده بود که با اشباح بجنگ برود تا با رقیب اصلی، با مسئله ی سوریه، غنی سازی هسته ای، سرکوب و جنایت ضد بشری در داخل. در این تصور باطل که میتواند آنها را در پس لفاظی های انقلابی، پنهان بدارد. مشت های محکم را مصر بعنوان رئیس پیشین عدم تعهد  بر رهبران حکومت اسلامی وارد آورد. سرکوب و کشتار مردم سوریه را بدست بشار اسد محکوم کرد و از غیر متعهد دین خواست که یکجا، یک دل و یک زبان به دفاع از مردم سوریه که برای ابتدایی ترین حق و حقوق خود، آزادی و عدالت بپا خواسته اند بشتابند و دیکتاتور خون آشامی همچون بشار اسد را با ابزار مسالمت آمیز از مسند قدرت، بر گیرند و کشتار مردم بی گناه را به پایان آورند. که این نه یک وظیفه سیاسی بلکه یک وظیفه ی اخلاقی ست.

این آغازین ترین مشت هایی بود که پیکر دستگاه ولایت را به لرزه انداخت. گیج و حیران، مست و مدهوش از مشت های ویران کننده ی مصر، دیوانه و ار از خود واکنش نشان داد. سخت کوشید که سخنان رئیس جمهور مصر، مرسی، در سر زمین ولایت شنیده نشود، دست به سانسور زد. حرف های رئیس جمهور مصر را در رسانه های خود وارونه ترجمه نمود که  به خورد مردمی سرکوب و خاموش نگاه داشته شده، بدهد. آیا مرسی نمیدانست که مشت سنگین او دهان دستگاه ولایت را هدف قرار داده است؟ رئیس جمهور مصر بخوبی آگاه بود که با محکوم ساختن بیرحمی ها و خشم و خشونت بشار اسد، حامی و پشتیبان و نگاه دار اصلی بشار اسد بر مسند قدرت را نیز محکوم میساخت. اما گفتمان مرسی مشت ی بود بسیار گرانبار تر از این. زیرا که او نشان داد که انقلاب مصر هرگز بهره و یا الهامی از انقلاب اسلامی نگرفته است و در راه اسلام نیست که او قدم میگذارد. او نه از اسلام سخن گفت و نه با قرائت قرآن آغاز نمود، او الله را عجالتا در خانه خویش نگاه داشته بود. او در دفاع از آزادی و عدالت سخن گفت، همان آرمان هایی که هم ولایت و هم کار گزار او رئیس جمهور، احمدی  پرجم آنرا بر دوش خود بر افراشته بودند. آنهم درست در زمانی که بعنوان حامی دیکتاتور سوریه در عمل دست به جنایت و خونریزی علیه بشریت میزنند. بی جهت نبود که دستگاه ولایت هوش و حواس باخته بود.

دستگاه ولایت هنوز از ضربه های مرسی بخود نیامده بود که با مشت های محکوم و کوبنده ی دیگری از سوی دبیر سازمان بین الملل، بان کی مون، بر پیکر تو خالی حکومت اسلامی وارد آمد که چه زشت و پلید است تهدید کشوری دیگر به نابودی و چه زشت تر و پلید تر است وقتی وجود زخمی عظیم و دردناک بر پیکر جامعه ی انسانی را انکار میکنیم و قصد و نیت خود را برای دستیابی به فن آوری هسته ای با ابزار خدعه و نیرنگ بپوشانیم. بان کی مون بشار اسد را نیز مسئول کشتار و و بخاک و خون کشیدن مردم بی گناه و عادی سوریه خواند. که خود مشت محکم دیگری بود بر پیکر ولایت. چرا که کمتر کسی هست که نداند که برنامه سرکوب و خاموش سازی جنبش اعتراضی مسالمت آمیز مردم سوریه را عوامل ولایت در سوریه پیاده سازی نموده اند. سرکوب و خاموش ساختن جنبش سبز این تصور را برای دستگاه ولایت بوجود آورده بوده است که میتواند براحتی همان ابزار و تاکتیک و استراتژی را بکار گیرد، تا مولی خود بشار اسد را بر مسند قدرت نگاه دارد، برنامه ای که دیر یا زود با شکست جوجه دیکتاتوری همچون بشار اسد به پایان خواهد رسید. اما مشت کاری و ویرانگر بان کی مون زمانی بر پیکر ولایت فرود آمد که وی از نگرانی های خود در باره وضع حقوق بشر در دستگاه ولایت سخن گفت، گویی که نقاب از چهره ی کریه ولایت بر گرفته شده بود.  

مسلم است که دستگاه ولایت را نه شرمی است و نه حیایی، چرا که حکومت ولایت، حکومت الله ست، حکومتی که هیچ دشمنی نتواند باو کوچکترین گزندی رساند.
ای مردم دنیای فانی و زودگذر به هوش باشید که روز بازرسی فرا میرسد و همه باید به الله پاسخ بگوییم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com