۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

رمضان: بیداری وجدان و یا وجدان فرمانبرداری؟

رمضان، ماهی ست که در آن وجدان ها بیدار میشوند- یا حد اقل انتظار بر این است. زندگی روز مره و هر آنچه که از روی خوی و عادت انجام میشود، بحالت تعویق در میآید، بویژه آن کنش هایی که همراه است با رضا و خشنودی و لذت تن از جمله خورد ن و نوشیدن که از صبح سحر آغاز میشود تا غروب آفتاب. بیداری وجدان، مسلمان را وا میدارد که از خود و نیازهای خود ببرد و به خداوند یکتا و یگانه، الله، بپیوندد.تمام وقت باو بیاندیشد و شکر و مناجات  او را بگوید.

بعضا بر آنند که اراده الله از صدور احکام رمضان، آموزش عدالت به بندگان خود بوده است که تحمل درد و رنج گرسنگی و تشنگی، غنی را آگاه سازد از وضع فقیر و گرسنه، تا با بیداری وجدان گشاده دستی نموده و به رفع نیازها شان بشتابد. بی جهت نیست که باورمند ان، صلح و صفا، عفو و بخشایش را از خصائص رمضان میدانند و فرصتی برای شستن آلودگی ها از درون و تزکیه ی نفس انسان. الله، رمضان را به انسان اهدا نموده است که آزار و سختی تن را بپذیرید تا بتواند بر غرایز سرکش خود فائق آید و خویشتن را به امر و اراده ی خداوند، تسلیم نماید. آنچه به رمضان عظمت و شکوه بیشتری می بخشد آن است که در این ماه الله، رحمت خود را به منصه ی ظهور میرساند و همه ی، "حاجت " ها را بر آورده میکند. درب دوزخ را بسته و دروازه بهشت را گشوده نگاه میدارد که پرهیزکاران و نیکوکاران بتوانند در این ماه وارد شده و از نعمات بی پایان آن بهره بر گیرند.

رمضان را باید ماه راه یابی به بهشت دانست. بی جهت نیست که انگیزه نیرومندی وجود دارد برای شتاب بسوی رمضان و گردن نهادن به قواعد و مقرراتی نه چندان راحت و ساده. هرچه بیشتر از خود بریده و در اندیشه ی الله غرق گردی قدمی به بهشت نزدیکتر شوی. این نکته را نیز باید یاد آوری نمود که هیچ زمانی نیست مقدس تر از رمضان، چرا که بسیاری از وقایع مهم در این ماه بوقوع می پیوندد از جمله، بنا بر قول فقها و علما، نزول قرآن، کتابی آسمانی ، در برگیرنده ی علم و دانش نهایی در باره هستی و نیستی، در این ماه است که بوقوع می پیوندد.

این معنا و مفهوم،  و یا تعبیر و تفسیر های شبیه بدان را، رمضان، همچنانکه از نسلی به نسل دیگری انتقال یافته است، با خود حمل نموده است و به زندگی معنویت بخشیده است. از همین روی ما، رمضان را از نیاکان خود دریافت کرده ایم و نیز همانگونه به نسل آینده تحویل میدهیم. اما شاید زمان آن فرا رسیده است که لحظه ای درنگ نماییم و بدانیم که چه اشیای درخشان و گران قیمتی برای نسل های آینده در صندوقچه ی رمضان به ارث می نهیم.

اگر در درون این صندوقچه نیک بنگریم، تداوم نظام فرمانروایی و فرمانبر ی را مشاهده میکنیم با تمام زیب و زیور ش، نظامی که در آن معدودی قلیل فرمانروا هستند و مردم بیشماری فرمانبر. درست است، رمضان سبب بیداری وجدان میشود، اما وجدان فرمانبر ی و فرمانبرداری، وجدانی که تنها در پاسخ به فرمان است که بیدار میشود، در غیر اینصورت ممکن است که فراموش کند که فرمانبر است. بعبارت دیگر، رمضان را باید ماهی خواند برای تجدید و تقویت اخلاق فرمانبر ی، اخلاقی که  نیاکان مان در ذات و سرشت ما نهاده اند. در ماه رمضان، مسلم است که وجدان بیدار شده است. زیرا که فرمان الله را بگوش میگیرد و فرمانبر را در نیمه های شب از خواب شیرین سراسیمه بر می جهاند که به مناجات و عبادات پرداخته و از بندگی و عبودیت بهره بر گرفته و نیز  توشه ای برای گذراندن فردایی سخت و پر ملالت.

بدین لحاظ احکام رمضان، قبل از آنکه معطوف به عدالت باشد، معطوف به قدرت است، معطوف به نگاه داشت نظام فرمانروایی و فرمانبر ی ست. ماه رمضان، ماهی ست که فرمانروا و فرمانبردار را باهم آشتی میدهد. تضادها، خصوصیات فردی و اختلافات طبقاتی، موقتا بدست فراموشی سپرده میشود. غنی دست به حاتم بخشی میزند و سفره های افطار ی رنگین و با شکوه و زرق و برق بسیار برای روزه داران تدارک میبیند. جامعه در تبعیت از احکام رمضان، یکسان و یک رنگ میگردد. بویژه زمانیکه دین خود به فرمانروایی رسیده باشد. تمامی نیروهای اقتصادی و مالی را تجهیز مینماید که کالاهای مصرفی فراوان تر و ارزانتر از همیشه به عبادت گران ارائه داده شود. دولت ولایت، ضمن آنکه بخشنده میشود، دروازه زندانها را باز نگاه داشته و چوبه های دار را آماده و  نیروهای امنیتی و انتظامی را برای حضور ضربتی مجهز میسازد که مبادا خللی در نظم و انضباط رمضان بوجود آید. این است که روزه خواری را جرم و هنجار شکنی بشمار میآورد و سخت تحت تعقیب و پی گرد قرار میدهد.

بنابراین، تحت حکومت دین، احکام رمضان را که در گذشته ای ی نه چندان دوری دلبخواهی و به اراده آزاد شخص وا گذارده شده بود، اجباری مینماید. نمیتوانی با روزه خواری، به باورها و ارزشهای جامعه بی اعتنایی نمایی. باید که در جماعت ناپدید شوی. آنچه هستی پنهان نمایی. مسلم است چنین وحدت و میثاق و پیوندی که در ماه رمضان به اجبار بر قرار میشود، ظاهری ست و تحمیلی. تحمیل فرمانروایان است بر فرمانبران. تحمیل اقلیت است بر اکثریت- البته بدون اینکه این تقسیم بندی ها را از راه علمی بدست آورده باشیم. بی جهت نیست که از زمانی که دین بر مسند فرمانفرمایی حضور یافته است، همیشه لرزان و شکننده بوده است. چرا که امروز، حتی مسلمان هم به آن درجه از آگاهی رسیده است که بداند، اطاعت و پیروی از احکام رمضان هرگز نه متضمن تزکیه نفس است و نه عدالت در این جهان و رستگاری در آخرت. ممکن است که ریاضت کشی در ماه رمضان، روان نا آرام را آسایش و آسودگی ببخشد و یا سود های دیگر برای بشر در بر داشته باشد، اما این باوری بیش بر اساس پیشداوری نیست. چرا که ما از فرضیه هایی سخن بمیان میآوریم که ثابت نمودن آنها مقرون به غیر ممکن است.

اخلاق فرمانبر ی، بخشا، بواسطه تداوم رمضان در تاریخ و قواعد و مقررات آن است که در وجود ما نهادینه میشود و پذیرش نظام فرمانروایی و فرمانبرداری را استمرار و بقا میبخشد، تنها نظامی که در ایران  پس از سلطه ی اسلام ادامه یافته است. روابط زیر بنایی و تولیدی، هرچند کند و تدریجی، در تبعیت از زمان دستخوش تحول و دگرگونی شده اند، اما اخلاق فرمانبر ی بلا تغییر مانده است، اخلاقی که در ستیز و خصومت است با استقلال و آزادی های فردی و اجتماعی، حق و حقوق انسانی. حکومت ولایت حاصل اخلاق فرمانبر ی ست. چرا که اخلاق فرمانبر ی، وجدانی را در آدمی پرورش میدهد که حقارت و خواری، بندگی و عبودیت را ارج می نهد و از تقلیل انسان به حیوانی که تنها در تسلیم و اطاعت، آزاد محسوب میشود، شرم بخود راه نمیدهد. تبعیض و تعصب و غیرت را نه تنها شرم انگیز نمیداند بلکه آنرا برای نظم و امنیت اجتماعی لازم و ضروری می پندارند. چرا که  پوششی ست بر ضعف و پستی و فرومایگی فرمانبر، اعتماد به نفسی بسیار مشکوک و مظنون. چنین شرمی نمیتواند بازدارنده کنش های زشت و پلیدی مثل دروغگویی و تظاهر و تعارف، مبالغه و زور گویی و زرنگی،  تملق و چاپلوسی باشد و یا بازدارنده ی مجازات شنیعی همچون قصاص و سنگسار و اعدام  و انتقامجویی و خشم و خشونت و بازجویی و تجاوز و شکنجه. چرا که وجدان فرمانبر، وجدانی ست که در پاسخ به احکام بیرونی پرورش یافته است و ماموریت دارد که به ما نهی کند و فرمان دهد که فرمانبردار باشیم. وجدان فرمانبر زاییده ی عقل و خرد و یا آنچه در ذات انسانی  نهفته است مثل حس ترحم و همدردی نسبت به همنوع،  نیست بلکه نتیجه ی باور به احکامی ست که خداوند دانا و توانا از آسمان برای هدایت و خوشبختی انسان صادر نموده است، احکامی که مستقل از زمان و مکان است و ماورای هرگونه چند و چون و چرایی. وجدان فرمانبر تابع آنچه طبیعت در سرشت انسان نهاده است، یعنی اراده آزاد، هدیه  ای تنها در خور بشر و نه حیوانی دیگر، نیست. وجدان فرمانبر، با آزادی بیگانه است و از آن ترس و واهمه دارد. این است که چون آینده ی ای در پیش روی خود نمی بیند، بگذشته ای رجعت میکند که با زبان و نشانه ها و نمود های آن آشناست. نقش اخلاق فرمانبر ی را بناید در پیروزی انقلاب 57 نادیده گرفت

در اینجا شاید لازم باشد که توجه دوستان مارکسیست را هم به این گفتار مارکس در برومر لوئیز بناپارت هیجدهم، جلب نماییم. مارکس در توضیح تکرار تاریخ، خاطر نشان میسازد که بشر سازنده ی تاریخ است، اما نه بر اساس میل و اراده خویش و در شرایطی که خود برگزیده باشد بلکه در شرایط ی داده شده، شرایطی که راه و روش زندگی نسل  های پیشین هنوز بر ذهن و وجود زندگان سنگینی میکنند. بنظر میرسد که مارکس نیز از پوسته ی مارکسیستی خود بیرون آمده است و باور و ارزشهایی که از یک نسل به نسل دیگر انتقال می یابد در شکل بخشیدن به تاریخ، را ارجح بر وضعیت مادی و روابط تولیدی بشمار میآورد. این بدان معناست که انسانی که اخلاق فرمانبر ی را از نیاکان ش بارث میگیرد، نمیتواند نظم و نظامی بجز فرمانروایی و فرمانبر ی خلق ، تولید و باز تولید نماید. فرمانبر زندانی باور و ارزشهایی ست که کهنه و پوسیده و در زمان انجماد یافته اند و هرگز زمینه ساز رهایی انسان از چنگال مخوف خرافات و موهوم پرستی، نخواهند بود. آری مارکس هم گاهی، آنجا که لازم است، از راه و روش و باورهای خود انحراف پیدا میکند. چرا که او بر خلاف مارکسیست های پیرو خویش، خشک اندیش نبوده است.

مسلم است که فرمانروایان در تحکیم و تداوم بخشیدن به اخلاق فرمانبر ی منفعت فراوان میبرند. چرا که  اخلاق فرمانبر ی زیر بنای نظام فرمانروا ئی ست، اخلاقی  که در ظاهر تمرین زهد و تقوا ست و در اصل چیزی نیست مگر خواست قدرت. اگر وجود چنین اخلاقی انکار پذیر نیست، به دشواری میتوان به آینده ای روشن و آزاد، امیدوار بود، چرا که تغییر نظام فرمانروایی و فرمانبر ی یک امر سیاسی نیست و از انحلال حکومت هم عبور نمیکند بلکه یک امری ست فرهنگی، ویران سازی ارزشها و باورهایی که بر اساس دروغهای بزرگ بر پا گردیده اند. رهایی از ولایت بسته به جانشین ساختن اخلاق فرمانبر ی ست با اخلاق احترام به هیچ کس و هیچ چیز مگر آنچه در خدمت انسان است و آزادی.

فیروز نجومی
 Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org

۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

کدام یک اسلامی ست: ظلم ستیزی و یا ظلم پذیری؟

امروز حکومت، حکومت ارزش ها ست. سلطه، سلطه ی باورها ست. یعنی رژیمی که بر ما حکومت میکند، بازتاب آن چیزی ست که ما هستیم. در اینجا مهم نیست که از کدام طبقه ی اجتماعی برخاسته ایم و منافع مادی متخاصم و متضاد با یکدیگر داریم. اگر توزیع مالکیت و روابط تولیدی، نا برابر است و استثمار ی، ارزشها و باورها، فرا طبقاتی ست، مثل باور به «الله هست بجز او کسی نیست،» با تمام دنباله ها و حواشی آن از جمله باور به رسالت و امامت. یعنی باور به اینکه الله خود در برگزیدن محمد نظارت مستقیم داشته است و قوانین نهایی و کافی را برای هدایت بشر از ازل تا ابد از طریق رسول ش به زندگان ابلاغ نموده است. سرمایه دار و کارگر، دهقان و کشاورز، استاد و دانشجو، شاگرد و معلم، اصناف و اتحادیه ها، همه با هم در این باور مشترک هستیم. مهم نیست که غنی هستی یا فقیر، از اشراف هستی و یا میانه حالی. همگان مفتخر هستیم و به خود میبالیم که یکتا و یگانه، الله را می پرستیم. کلمات الله را مقدس و آسمانی میدانیم و اعجاز و حقیقت نهایی. باور داریم که اگر جن و انسان گردهم جمع شوند، نتوانند کلامی را مثل کلام الله بسازند.

اگر با دقتی بیشتر در باورهای خویش بنگریم، مشاهده میکنیم بلا تغییر و مصون از هر گونه دگرگونی مانده اند علیرغم تحولات در روابط تولیدی و زیر بنایی جامعه، پیشرفت علم و صنعت و تکنولوژی. چرا که هرگز باور و ارزش های خود را در تعارض با تغییرات زیربنایی جامعه، در نیافته ایم. پژوهندگان و دانشمندان ما همچون اندیشمندان تمدن مسیحی، شریعت دین اسلام را سد راه اختراع و کشفیات و مشاهدات علمی خود ندیده اند. چرا که شریعت اسلام در دامن خود دانشمندانی از نوع کپرنیک و نیوتن و گالیله و یا فیلسوفانی همچون دکارت و کانت و هگل نه تنها پرورش نداده است بلکه سد اساسی رشد و نمو آنها بوده است.

تاکید بر علم و تکنولوژی در نظام ولایت را باید کوششی در پوشاندن تضاد آشتی ناپذیر قواعد و مقرارت شریعت اسلامی با پیشرفت در امور مادی و دنیایی، دانست. اما این سبب نشده است که نظام ولایت علم و تکنولوژی هسته ای  را در آغوش نکشد. عقل و خرد اجتهاد، حکم میکند که اگر قابل انکار نیست از آن به نفع بقای خود بهره بر گیرد. چه ایرادی دارد اگر اسلام هسته ای شود. الله خود اتم را خلق کرده است، که بتوانی در دل کفار و مشرکین، هراس افکنی. مگر ممکن است که الله از دانش کوانتم فیزیک بی خبر بوده باشد. همآغوشی اسلام با تکنولوژی هسته ای، نمیتواند در تضاد با نظم و انضباط شریعت براساس تسلیم و اطاعت، قرار گیرد. الله پرستان برآنند که در واقع  بندگی و عبودیت، بستری ست مناسبت برای ظهور اندیشه های عالمگیر و استثنایی.

روشن است که نه تنها باورها و ارزش های اساسی ما دچار تحولی نشده است بلکه خود بر دوش تحولات به پیش رانده است. شریعت تکنولوژی هسته ای را بکار میگیرد که جامعه را یکسان و یک رنگ نماید. تنوع و تکثر را نفی و نابود سازد. جامعه ای  را بنا نماید باز تابنده ی یکتایی و یگانگی الله. یعنی، وقتی که دین و قدرت با هم یکی میشوند، میتوانی حتی بر علیه قوانین طبیعی هم حرکت کنی و همه ی گلها و گیاهان را از یک رنگ و یک جنس نمایی.  

بدین ترتیب در طول تاریخ به شریعت دین اسلام خو گرفته ایم به آنگونه که به حضور آن در زندگی روز مره و آداب و رسم و رسوم خود  توجه ای نداریم. چرا که ما از بدو تولد فضایی را تنفس میکنیم که شریعت آنرا اشباع نموده است. از نفوذ و اقتدار آن نمیتوانی بر کنار بمانی.  خوی به شریعت، یعنی خوی به قواعد و قوانینی که  انسان را بنده و رعیتی نادان و نابینا فرض میکند. شریعت اسلامی بجای آنکه انسان را به بکار گیری عقل و خرد  تشویق و ترویج نماید، آنرا به تعطیلی میکشاند، بآن منظور که در نهاد ما تخم تسلیم و اطاعت بکارد. الله احکام را همچون غل و زنجیری بدست و پای ما میبندد و بر رفتار و کردار ما سلطه می افکند. نه تنها موظف هستیم از احکام وضو و غسل و روزه گیری و نمازگزاری، اطاعت کنیم  بلکه در راه و روش زندگی نیز. چه آن زمانی که هنر می آموزی، چه ترسیمی و تجسمی باشد و یا تاتری و موسیقیایی. چه آن زمانی که به فلسفه و ادبیات و علوم انسانی می پردازی. یعنی که شریعت دین اسلام بر آنچه ذاتا انسانی ست، هنر و اندیشه،  خط بطلان حرام را میکشد وبا لهو و لعب و یا کفر و ارتداد و یا بی بند و باری شناسایی و سرکوب میکند.

شریعت باین ترتیب سد عظیمی در برابر رشد انسان و صعود ش بر قله رفیع سعادت و کمال برپا میدارد. یعنی که خلاقیت ها، اختراعات و نو آوری ها در جوامع اسلامی، اگر اینجا و آنجا هم به منصه ظهور رسیده است، در نتیجه یک اتفاق بوده است و یا تحت شرایط بسیار دشوار و غلبه بر موانع شریعتی. شریعت نه بدعت را مجاز میداند و نه ارجی بر عقل و خرد انسان میدهد. مجموعه "اصول کافی " که در قرن یازدهم به وسیله ثقت الاسلام کلینی به نگارش درآمده است سراسر نقل احادیث و روایاتی است مبنی بر نفی و منع بدعت و نو آوری و یا اعتبار عقل و خرد انسانی.  تاریخ ما شاهد مکرر مخالفت شریعت با پدیده هایی همچون  نظام تحصیلات عمومی، رادیو و تلویزیون، موسیقی، تاتر، شرکت زنان، بی حجابی، اختلاط زنان و مردان  در جامعه بوده است. ما حتی در زمانیکه علیه استبداد مطلق شاهی در اوایل قرن بیستم بر خواستیم و دست به انقلاب مشروطه خواهی زدیم، جایگاهی رفیع  برای نگهبانی اقتدار شریعت بوسیله 5 مجتهد و فقیه در قانون اساسی تعبیه نمودیم. گویی که بدون شریعت فاقد هستی هستیم. این جایگاه را به مجتهدین اهدا نمودیم که بر راس بنشینند، روند قانونگذاری و اینکه چه در قانون نوشته میشود از صافی شریعت بگذرانند. مبادا که از اراده و امیال الله عدول نماییم.  شهرت دارد که بعضی از شاهان و بزرگان بدون اجازه مراجع تقلید آب هم نمی نوشیدند. معروف است که محمد رضا شاه برنامه اصلاحات ارضی را به توصیه آیت الله بروجردی به تعویق انداخته است.

بعبارت دیگر، باور به توحید و نبوت و شریعت دین اسلام با وجود ما چنان آغشته گردیده است که تاثیر و نفوذ آن را در شکل بخشیدن به هستی و چیستی خود، نادیده میگیریم. چرا که تاریخ به ما نشان میدهد که انحنا بر دار نیستیم. وجود الله جایی برای شک و تردید نمیگذارد. نرم نمیشویم. به سنت ها، رسم و رسوم خود پای بند هستیم. نسبت به حفظ باورها و ارزش ها مان بسیار تعصب داریم. خشک هستیم و انعطاف نا پذیر. دنیای پیرامون ما تغییر میکند اما باورهای ما هرگز دگرگونی بخود نبیند. مهم نیست که  امامان و امام زاده ها که با تحمل درد و رنج و هزینه بسیار به زیارت شان میرویم، هرگز حاجت کسی را نداده اند. ما همچنان، اما به زیارت شان میشتابیم. هرچه که داریم - گاهی نیز آنچه نداریم نذرشان میکنیم. همیشه به آنها خود را بدهکار میدانیم. این مهم نیست که امام هرگز دهنده نبوده و همیشه گیرنده بوده است. خواری و ذلت و حقارت، زشت است اما در برابر الله زیبا ست. ما مسلمانان بخود مباحات میکنیم که زیبا پسندیم.

ما پیوسته به استقبال دگرگونی های دنیای مادی شتافته ایم، اما تغییر در باورها و ارزشها را نپذیرفته ایم. چرا که ما به پرستش مطلق خو گرفته ایم. چرا که الله ما را به حمد و ستایش خود مکلف ساخته است. نماز و روزه برای ما مسلمانان چیزی عادی ست. نسبت دادن خلقت هستی به الله و خود را مخلوق اندیشه و توانی او دانستن، از طبیعی ترین باورها ست که مسلمانان را بهم پیوند میدهد . این بدان معناست که ما الله را فعال میدانیم چون او خالق است و خود را ضرورتا مفعول. الله داناست و ما نادان. مالکیت او را بر دو جهان هستی و نیستی، بهشت و دوزخ، با خواندن سوره حمد، اولین سوره ی کلام الله، مورد تایید و ستایش قرار میدهیم. همه خوبی ها را منشعب از او میدانیم. ما الله را آنقدر عظیم و شکوهمند می بینیم که متوجه حقارت و خواری خود نمیشویم. انقلابیون اسلامی برآنند که کسی که در برابر الله سر فرود میآورد و خود را می شکند، هرگز در برابر انسان دیگری نه به رکوع رود و نه به سجود. اما تجربه تاریخی شهادت بر ظلم پذیری و سازش با ستم و ستمگری ما مسلمانان میکند. دوام و بقای استبداد آیا بدان دلیل نیست که به حقارت و خواری خود، خو گرفته ایم؟ مگر نه اینکه باید خود را در برابر الله بشکنیم و مراتب تسلیم و اطاعت خود را بجا بیاوریم. آیا این ما را در برابر استبداد و ظلم و ستم نرم نمیسازد؟ آیا میتوانی از رکوع و سجده برخیز ی، سر به شورش و طغیان برداری؟ نمازگزاری و یا تایید و تصدیق و تکرار یکتایی و یگانگی الله بازتاب خوی عبودیت است و بندگی نه آزادی و آزادیخواهی.
 
  ما ایرانیان از پس از هجوم اسلام، با پذیرش استبداد بطور متداوم، در طول تاریخ، خود را شکسته ایم. در برابر اقتدار شاهان قرنها سر تعظیم فرود آورده ایم. در سی سال اخیر چون الله خود بر زمین نشسته است و در وجود آیت الله خمینی و خامنه ای جلوه یافته است، خود را به آنان تسلیم نموده و از آنان اطاعت میکنیم. چرا که آنها به درون ما آگاهند. که ما به تسلیم و اطاعت خو گرفته ایم. اسلام و شریعت را ظلم ستیز میخوانند اما ظلم پذیری را پرورش میدهند و بدین منظور اسطوره سازی میکنند، جهاد و شهادت در راه الله را سعادت ابدی میخوانند. چه چیزی سبب شده است که "ما مسلمانان ظلم ستیز " استبداد را سرنگون بسازیم و استبداد مضاعف و مطلق، استبداد دین و قدرت را جانشین آن کنیم؟ این باور مشترک ما به توحید و نبوت و امامت بود که ما را بر آن داشت که رهایی و آزادی را در فقیه و مجتهد و یا جلوه ی الله، آیت الله خمینی بجوییم.

نظام ولایت که براساس نظم و انضباط شریعت بر قرار گردیده است زمانی دستخوش تغییر تحول گردد که باور و ارزشهایی را که نظام بر آنها بنیان نهاده شده اند، نفی نموده آنها را از وجود خود ریشه کن نماییم. باید به انسان ارج نهیم و به عظمت شکوه آن باور بیاوریم که بهترین انسانها، آزادترین آنها هستند. یعنی انسانهایی که میتوانند بشوند آنچه هستند و یا آنچه میخواهند باشند. باید به شان و کمال انسان باور بیاوریم تا بتوانیم حق و حقوق او را ارجح بر هر چیز دیگری بدانیم و از دفاع آن لحظه ای غافل نشویم. ما باید ایمان بیاوریم که اگر تنبیه و مجازات، حد زنی و شکنجه و به دار آویختن و  اعدام در شان الله است، هرگز در شان انسان نیست. ما نمیتوانیم شاهد اعدام ها باشیم و مسئول آنرا الله ندانیم. چرا که جرم آنها "محاربه " است، یعنی جنگ و درگیری با الله است. یعنی که نمیتوانی دژخیم را از آنچه بدان باور میکند جدا سازی. ما نمیتوانیم کشتار و سرکوبی که در دوران ولایت بوقوع پیوسته از باور و نظام ارزشی رهبران و حکمرانان جدا سازیم. ما نمیتوانیم از دوران ولایت گذار کنیم بدون آنکه از باورها و نظام ارزشی که آنرا سامان داده است، بگذریم. بشویم آنچه که باید باشیم. آزاد و خود مختار. به این معنا که هر انسانی دارای ظرفیت اندیشه و تفکر است و میتواند بر خود حاکم باشد. برای حفظ استقلال و آزادی فرد است که حکومت بوجود میآید. در حال حاضر فرد رعیت است و بنده. نمیتواند چیزی دیگری جز فرمانبردار باشد، چون ولایت جلوه ی الله است. این رابطه باید واژگون گردد. قدرت و سیاست باید در خدمت انسان و حفظ حق و حقوق انسان درآید. در شرایط کنونی چیزی که دارای کمترین ارزش است، انسان است و حق و حقوق انسان. چرا که در برابر الله چگونه میتوانی از آزادی و خود مختاری انسان سخن بمیان آوری. امروز ولایت با اعدام تنها جان شیرین را از یک فرد انسان بیرون نمیکشد، بلکه اعدام را برای تحقیر انسان در برابر الله بکار میگیرد. نظام ولایت برای ارضاء و خشنودی الله تا آنجا به پیش میرود که هنرمندان و اندیشمندان را از جمله همچون جعفر پناهی، یکی از کارگردان ان شهیر ایرانی را با محروم ساختن آنها از  آفرینندگی زنده، زنده  به گور می سپارند. چنین مجازاتی را هیچ مرجع تقلیدی بر خلاف میل و اراده ی الله اعلام و محکوم نکرده است. یعنی مردم ایران باید بدانند که تنبیه و مجازات، ضرب و شتم، بخاک و خون کشیدن بی گناهان در زندانها و خیابانها، شکنجه و تجاوز، اعدام و زنده به گور ساختن دگر اندیشان همه به تصویب الله رسیده است. که الله از آنچه در ایران میگذرد کاملا با اطلاع است. الله هرگز بخواب نمیرود. نظام ولایت وقتی به عقب نشینی وادار میشود که اقتدار الله را در خطر ببیند. درست است که ممکن است ولایت هار و درنده تر شود. اما باید باور کنیم که اراده ی انسان میتواند بر اراده ی الله و جلوه او ولایت فائق آید.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ تیر ۲۵, یکشنبه

روحانیت دشمن ملت

در ایرانی آزاد و دموکراتیک، در ایران آینده، به فرض که آیت الله ها و حجت الاسلامها از فراز منبر قدرت فرو آیند و به جایگاه اصلی خود، به مساجد و حوزه های علمیه باز گشته و حرفه ی دینداری خود را از سر بر گیرند. آیا میروند در این اماکن "مقدس " می نشینند و از نهی از منکر و امر به معروف دست بر میدارند؟ از تعریف و تعیین خوب و بد، حلال و حرام، زشت و زیبا، و تعلیم عبادت و تقوا، تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت و عبودیت و بندگی، خود داری میکنند؟. فریب و ریا را رها و درستی و راستی نسبت به مردم پیشه سازند؟ چه خیال باطلی!

 آری، بدون شک هستند "مراجع تقلید " و یا آیت الله ها و حجت السلام هائی که ممکن است در درسهای حوزه ای و موعظه های خارجی بر این مفاهیم نهادین حرفه ی خود، که بر شمردیم، کمتر تاکیدی بگذارند. اما، آیا میتوانند از آموزش آنها و صد ها احکام  پوچ و بیهوده ی دیگر که انسانی متعقل و آزاد را تا سطح یک حیوان، رعیتی بدون حق و حقوق تقلیل دهد، دست بکشند؟  آری هستند روحانیونی که آرزومندند که همچون گذشته در حوزه ها علمیه نشسته به زنده نگاهداشتن آنچه مرده است و کهنه و پوسیده، ادامه داده از " وجوه " دریافتی از مقلدان، ارتزاق  و از درون حوزه ها، بیرون را کنترل و "فتوا " صادر کنند. ساختار قدرت را زیر نظر گرفته و از حرمت و اعتبار و نفوذ خود در تحکیم و تداوم حرفه ای بکوشند سراسر زائد، غیر ضروری و بسیار مضر برای جامعه و رشد و تعالی انسانی. غافل از آنکه با به پایان رسیدن دوران ولایت، دستگاه مرجع تقلید و نهاد فقاهت، طلبه گری و مفت خواری نیز فرو پاشد و مساجد و حوزه های علمیه به موزه های تاریخ خواهند پیوست تا نسلهای آینده بدانند که در آن لانه ها چه جانور انی میزیسته اند. فرصت مماشات با روحانیت بسر آمده است. زیرا که دوران رهایی از دشمن حیله گر ملت فرا رسیده است.

روحانیت چه در دورانی بسیار طولانی که سکوت  برگزیده و تنها از نفوذ و قدرت "معنوی " خود بهره بر میگرفتند، چه در زمانی که به آرزوی دیرینه خود رسیده و عروس قدرت را در انحصار آغوش خویش درآورده اند، در هر دو حالت ش، خصم آشتی ناپذیر آزادی و دمکراسی بوده اند. شرکت روحانیت در تمامی جنبش ها از جنبش تنباکو در 1307 گرفته تا شورش 15 خرداد1341و انقلاب 1357، نه تنها هرگز در حمایت از آزادی و آزادیخواهی انسان نبوده است بلکه به آن دلیل جان گرفته بوده اند که مانع طلوع و ظهور آزادی شوند.

جماعت روحانیت، بیش از هر چیزی از آزادی ست که هراسناک اند. چرا که در آزادی، دستگاه فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته بوده اند، خواهند پیوست. ترس از آزادی، ترس از حقیقت است، ترس از آشکار شدن دروغهای و افسانه ها و اسطوره هایی که روحانیت برای فریب و سلطه افکنی بکار گرفته است. از ندای آزادی ست ک روحانیت تا بیخ و بن بخود میلرزد.  چون مقلد، مستقل و خود گردان و خود مختار شود. یعنی که در آزادی هیچ انسانی نه تسلیم شود و نه تن به اطاعت و فرمانبری دهد. حداقل نه در این دوران و نه در این زمانه. حال آنکه روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند. بیگانگی علما و فقها با انسان ناشی از آموزشهای قرآنی ست باز تابنده شان دونی که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای سروری. نه برای دانستن رمز هستی. انسان رعیتی بیش نیست که موظف گردیده است که در همه ی حالات بسوی او بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف کند. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین. دینکاران حوزه خود را مالک بر حقیقت میدانند، حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشد که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود افسانه ای بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است. روحانیت آزادی را میکوبد تا حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد.

 بارگاه فقاهت و دستگاه حوزه های علمیه، در هر زمانی که بوی حرکتی و جنب و جوشی بسوی تغییر و تحول اساسی در جامعه به مشام شان رسیده است، بی درنگ در صدد خاموش سازی آن بر خواسته اند. روحانیت حاکم قتل اندیشمند آزادیخواهی همچون احمد کسر وی را هر ساله جشن میگیرند و چه ستایشها که از قاتل وی نکنند.
 البته که از هفدهم دی نیز بوی آزادی به مشام میرسید. 17 دی شد زخمی درد انگیز در پیکر روحانیت که سر انجام با صعود بر فراز منبر قدرت در 1357، آتش انتقام خود فرو نشاند. نیز مخالفت با برنامه های اصلاحی شاه از جمله اصلاحات ارضی، آزادی زنان و تشکیل سپاه دانش با هدف نابود سازی عارضه کوری و بیسوادی، از آن روی  بود که گامی بسوی تحول و دگرگونی برداشته میشد. تاریخ شهادت میدهد که دستگاه فقاهت، نه استعمار خارجی، سبب اصلی تداوم و بقای استبداد بوده است. چرا که استبداد تنها نظامی ست سازگار با مبانی شریعت اسلامی.

روحانیت به مردم ما آموخته است که وجود آنها برای جامعه ضرورتی است حیاتی، چنانکه گویی بدون آن هیچ چیزی دیگری حیاتی ندارد. ملت، بدون روحانیت میمیرد. همچنانکه زمانی نقل میشد ملت بدون شاه نیز نمیشود. یا اگر روحانیت، دستگاه عریض و طویل حوزه ای نباشد، نه دین میماند نه ایمان، نه خدایی نه امامی. این برهانی ست که تنها میتواند از ریاکاری برخیزد. چون وابستگی یک جامعه به یک قشر زائد و انگلی، چیزی جز کذب و استدلالی کوته و ناقص نیست. نظامی که بر اساس فرمانفرمایی ارزشهای مطلق قرار گرفته است، هرگز سر سازگاری را با ارزشهایی بر خاسته از خصلت و ماهیت انسانی یعنی آزادی ندارد.   

مسئله این است که به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و جایگاه روحانیت را مورد سنجش قرار دهی، مشاهده میکنی که تمام سیه روزی ها، تمامی تیره بختی ها و در جا زدن ها و عقب ماندگی ها از درون حوزه های علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته اند و هنوز هم. بهمین دلیل نیرویی نیست ماندنی. قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت الله و حجت الاسلام ها، شسته و سیمای مقدس شان را آلوده و در نتیجه باطن شان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشه ی جراحی یک غده ی سرطانی و سوزاندن ریشه ی آن باشیم و یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و به چه صورتی نگاه داریم نهادی را که در حال اضمحلال و تنزل است؟ اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون بارها درهم کشیده شده بود.

 تاریخ میگوید که روحانیت ی که در کمند قدرت گرفتار شود، محکوم به زوال است. سرعت بخشیدن به آن وظیفه تاریخی نسل حاضر است، نسلی که برای آنها دین هرگز نه ملجا بوده است نه پناهگاه. درست است، زمانی روحانیت قرب و حرمت و منزلتی در نزد مردم داشته است. امروز، اما، به بند میکشد و تفتیش میکند و شکنجه میدهد و شمشیر شریعت را بر گردنت فرود آورد. روحانیت دیگر مصونیت نقد و نفی را از دست داده است، مصونیتی که البته در نتیجه ایجاد ترس و ارعاب کسب نموده بوده است.  چرا که پاسخ نقد و نفی، شک و تردید در نزد روحانیت نمیتواند چیزی جز مرگ باشد، چون در آئین شریعت "کفر " محسوب میشود، گناه "کبیره " هم در این دنیا جزا دارد و هم در آخرت.

در شرایط کنونی روحانیت و یا مراجع تقلید، علما، فقها و مجتهدین که مظهر دین و زهد و تقوا در جامعه هستند نزدیک به چهار دهه حکومت کرده اند. بنگر که چه بذری کاشته اند و چه حاصلی به بار آورده اند.  بارگاه ولایت را تاسیس و جامعه را بر مبانی اعتقادات خود مدیریت و بدان شکل بخشیده اند. جامعه را به یک زندان بزرگ تبدیل نموده اند. نه اینکه در این زندان آزاد نیستی. بعکس آزادی مطلق است، اما در اطاعت و فرمانبرداری. باید بپوشی و بنوشی و در آمیزی، بشنوی و ببینی نه بر اساس اراده ی آزاد بلکه  آنچه که حافظ سکوت و آرامش ،نظم و انضباط در زندان است، بر اساس احکام مطلق و نقصان ناپذیر آئین اسلامی. در محبس بزرگی که روحانیت بنا گزارده است هرگز اجازه نداری که باشی آنچه هستی. باید همانگونه باشی که شریعت میگوید، قواعد و مقررات زندان. یعنی که باید خود را پنهان کنی، بنمایی آنچه نیستی. لاجرمبه ظاهر و ظاهر سازی خو گیری و تقلب و ریاکاری به امری عادی تبدیل شود. آنان که در تسلیم و اطاعت و فرمانبری، فرمانده شده به قدرت رسیده و ثروت اندوخته اند، نگهبانان این زندان عظیم اند و مدافع رژیم ولایت. تخریب زیر بنای اقتصادی، نابودی و اتلاف ثروت ملی، گرانی و بیکاری و فقر و عقب ماندگی، رواج فساد اخلاقی دزدی و جنایت و چپاول و غارتگری ناشی از زندانی است که ولایت بر ساخته است، چنانکه گویی مدینه ی فاضله اسلامی پس از 1400 سال مبارزه بر اساس امیال الله پا به عرصه ی وجود گذاشته است. بعبارت دیگر، رژیم ولایت نه تنها بعنوان یک نظام اخلاقی ورشکسته شده است بلکه به لحاظ رشد و تکامل نیروهای سازنده و تولیدی، جامعه را نیز به ویرانی کشانده است.

کدام آدم صاف و ساده و منصفی را میتوانی بیابی که از شرایط موجود راضی باشد. که این مصیبت بزرگ و این تلخی و سختی و محنت را تجربه نکرده باشد. طبیعی ست که محکوم ان کینه ی حاکمان و قدرتمداران، دشمنان خود را بدل گیرند و انتظار آن لحظه ای را کشند که فروپاشی آنها را شاهد باشند. کیست که امروز نداند بلا از چه منبعی بر میخیزد؟ اگرچه ممکن است هنوز وضع موجود را بازتاب آن باورهایی که روحانیت در ذات ما نهاده است ندانند. اما واقعیت آنست که دوران تقلید و تبعیت بسر آمده است، دوران تسلیم و اطاعت و فرمانروایی و فرمانبری، عبودیت و بندگی، به سر آمده است. دوران خود فرمانفرمایی، استقلال و تعقل و آزادی و انسانیت فرا رسیده است. اگر سالمند تران و قشر کوچکی محافظه کار و سنتی، هنوز هراس آزادی را در دل دارند، جوانان امروز شیفته ی آزادی و خود مختاری فرد هستند. چه بخوبی آگاهند تنها در آزادی ست که میتوانند شکوفا شوند. رهایی از یو غ شریعت  و نظم و انضباط ولایت است که نیروی جوان سرشار از توان  را در مبارزه با عامل ارتجاع و عقب ماندگی و مطلق گرایی و واپسگرایی، میتواند سازماندهی کند.

بعبارت دیگر، رهایی از یو غ روحانیت را باید جانشین مماشات با روحانیت نمود. جوش و خروش و اعتراض و مقاومت زمانی به خود شکل جنبش گیرد که به سوی رهایی به پیش رود. یعنی که جنبش آینده ضرورتا جنبشی ست رهایی بخش، رهایی از قانونمندی های اسارت و بندگی، قواعد و مقررات و تشریفات بیهوده مبتنی بر احکام فقاهتی. که در تضاد و نفی آزادی ست، چیزی که طبیعت به انسان هدیه بخشیده و نهاد ش را با آن سرشته است. ما زمانی میتوانیم به انسانیت خود دست یابیم که بتوانیم وضع موجود را با سرشت انسانی خود سازگار نماییم و طرحی در اندازیم در خور و شایسته ای انسانی والا.

جنبش رهایی بخش تنها میتواند بر علیه نیرویی شکل بگیرد که با آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، با ملت، عمیقا دشمنی میورزد. هیچ جنبش بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسبات میپردازند به آن دلیل که قصد عبور از دستگاه روحانیت را ندارد، برغم نقش سیاهی که در تاریخ ایران بازی کرده است: توجیه و مشروعیت دادن و تداوم بخشیدن به نظم و انضباط استبداد و فرمانروایی و فرمانبری. نه اینکه از این واقعیت تاریخی بی خبرند، بل از واکنش مردم، از تعصب و غیرتی که مردم نسبت به دین و رسم و رسومی و خوی و عاداتی که در مردم کاشته اند نگرانند و از برچسب ماجراجویی ، از دور افتادن از توده های ساده دل مردم. دور افتادن و بر انگیختن خشم و دشمنی مردم است که مماشات با روحانیت را توجیه میکند. حال آنکه هرگونه مماشات ی با خصم آزادی و انسانیت، یعنی روحانیت، صدمه ای ست جبران ناپذیری به سر نوشت نسلهای آینده. ما نیز همچون نسلهای گذشته جامعه ای برای نسل آینده به ارث می نهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامه ی استبداد و اسارت و بندگی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fnonjem@gmail.com

۱۳۹۱ تیر ۲۳, جمعه

اسلام: دین فرمانروایی و فرمانبری

آنچه باید بخاطر داشته باشیم، آن است که دین نهادی است ساخته دست بشر. طبیعت دین را خلق نکرده است. از ماورا طبیعت هم زاییده نشده است. چیزی که مسلم است، آن است که همه ی ادیان در این دنیا پا به عرصه وجود گذاشته اند و در ساختار و بنیاد آن انسان نقش اساسی را بازی کرده است. برغم این حقیقت، در مرکز توجه دین، دنیای دیگر است که قرار دارد، دنیایی ماورا دنیای موجود. امتیاز و یا بهتر است بگوییم که اقتدار و نفوذ دین ناشی از علمی و دانشی است که از جهان دیگر دارا می باشد. تنها دین است، نه هیچ نهاد فرهنگی یا اجتماعی دیگری که ما را از این دنیا به آن دنیای ماورا، دنیایی که هرگز کسی از آن باز نگشته و به تجربه در نیافته است، رجعت میدهد. تنها دین است که ما را به صرافت دنیای پس از این جهان میاندازد. ما را وا میدارد که فقط در اندیشه ی این دنیا نباشیم بلکه بفکر جهان دیگر هم باشیم، بویژه جهانی که بر عکس جهان موجود که فانی و مجازی است، حقیقی و ابدی ست. دین با ابزار آگاهی و شناخت به آنچه نا شناختنی است- مثل عالم غیب- در جامعه ی بشری نیرویی میشود رهنما، چراغ راه تاریک و پر و پیچ و خمی که بشر در پیش دارد. یعنی که تعریف کننده ی خوب و بد، پسندیده و ناپسند، حسن و قبح و حلال و حرام، طهارت و نجاست، ممنوعیت ها و مرز بندیها غیر قابل عبور میشود. مثل تشکیک در یکتایی و یگانگی خداوند، گناهی نا بخشودنی، "گناه کبیره "  در دین اسلام.

باین ترتیب، دین بیک ضرورت حیاتی در زندگی فرد و همچنین جمع تبدیل میگردد.، چنانکه گویی که اگر نباشد، انسان نیست و انسان نخواهد بود. هرج و مر ج و بی نظمی و عدم انضباط فراگیر میشود  مهمتر از همه، بدون دین هیچ چیز از جمله زندگی،  دیگر نمیتواند دارای معنا و مفهومی باشد. زندگی انسان تهی میشود، تهی از بیم و امید، اگر به تمامی پوچ نشود. پس بخود میگوییم که وای اگر دین نبود، چه بلاها که بر سر ما نمی بارید، چقدر بی اخلاقی ها و چقدر فساد و تباهی ببار نمی آمد و ناموس و عفت مردم مورد تجاوز قرار نمی گرفت. حیوان درون انسان به بیرون می جهید و حاکم میگشت.

دین فرض را بر این میگذارد که اگر این کنی و از انجام آن خود داری نمایی و بر اساس آنچه دین مقرر داشته است رفتار و گفتار خود را تطابق دهی، انسانی خواهی شد ذاتا خوب و متعهد و سزاوار پادشاهی، هم در این دنیا و هم در جهان دیگر. یعنی که دین چگونه در این جهان بودن را به ما میآموزد،  آموزش  هایی که هدفی جز سلطه ی کامل بر بشر، بر نوع اندیشه و شیوه ی زندگی مادی و معنوی بشر، ندارد.

در نگرشی نزدیکتر، اما، مشاهده میکنیم که چه بلاهت ها و چه گفتارها و رفتارهای ضد بشری که در ادبیات دینی ما تقدس نیافته اند. از احکام عبادات و مراسم و تشریفات زائد و حقارت آور آن تا صدور حکم مرگ برای مرتکب شدن به عمل ارتداد، و یا شکستن حرمت آنچه مقدس و ماورایی فرض شده است، حکمی ست بر خاسته از اقتداری خدای گونه و یا اراده ای معطوف به سلطه ی تمام.  پس از صدور فتوای قتل سلمان رشدی، آقای خمینی، رهبر کبیر انقلاب اسلامی، رهبری که به مقام امامت رسیده. و معصوم و خطا ناپذیر گردیده بود، خود اعلام کرد (نقل به مضمون) اگر جوان بود، شخصا به این وظیفه ی مقدس را عملی می ساخت.. یعنی که امام معصوم و مظلوم غبطه میخورد و افسوس بسیار که فاقد آن نیروی جسمانی لازم است که خود شخصا سلمان رشدی را به دار مجازات بیاویزد و یا سر او را از تن جدا سازد. این بدان معنا ست که مسلمان، مثل آقای خمینی، زمانی به کمال میرسد که در اجرای حکم الهی در باره مشرک و منافق، کافر و مرتد، آماده فدای جان شیرین باشد. چون کشتار در راه خشنودی و رضایت الله پاداش دارد. زندگی ابدی و حوری های باکره ی بهشتی. چه پاداشی بالاتر و برتر برای قتل و خونریزی؟ برای جهاد در راه الله و خشنود سازی او، خواستی که در کتاب مقدس قرآن بارها تکرار شده است و محمد مجری آن بوده است.

یعنی که اگر نیک بنگریم در نهاد هر سه دین بزرگ، قدرت و اقتدار جویی بر بشر را مشاهده میکنیم. دین را تنها نمیتوان آئین خدا پرستی خواند، چرا که در واقعیت چیزی نیست مگر آئین سلطه جویی با ابزار پاداش و مجازات در این جهان و بهشت و دوزخ در آن جهان. بدین لحاظ سه دین بزرگ جهان بسیار شبیه به یکدیگرند، قدرت و اقتدار جویی در ذات شان نهفته است. بهمین دلیل در رقابت و نفی یکدیگرند و هرگز به راحتی تن به همزیستی نداده اند. از این روی دینی که نو خاسته است و اعلام  ظهور نموده است، موجودیت دین و یا دینهای پیشین را بخطر انداخته است. مسیح، اقتدار رهبران یهود را به چالش کشاند و قواعد و مقرارت آئین یهود را منسوخ اعلام نمود. مسیح با آنچه مقدس خوانده میشد در افتاد، نه به آن منظور که بساط  تقدس (دین) را برچیند بلکه مقدس دیگری را بجای آن بنشاند.

محمد، پیامبری که خود را خاتم دوران رسالت میخواند بسادگی  نتوانست به خود و یا آئین اسلام تقدس ببخشد و اعراب بت پرست آن دوران را قانع کند که با دنیای دیگر در ارتباط مستقیم است. که او از الله که در آسمانها میزی ید، فرمان میگیرد. ده سال تمام کوشش بسیار نمود اما بجز تعداد معدودی از خویشاوندان وی، اکثریت مردم داستان برگزیدن او بعنوان رسول الله را داستانی زاییده مغزی مالیخولیایی و هذیان گو میخواندند. آنها به بت های ساخته دست خود بیشتر احترام میگذاردند. ماورایی نمودن الله، یکی از بت های بزرگ مکه، و تمامی قدرت را باو نسبت دادن غیر قابل قبول بود. زیرا که لازمه اش آن بود که به حکم مطلق، «الله هست و بجز او دیگری نیست،» تسلیم شوند و از احکامی که الله به محمد مخابره میکرد بدون چون و چرا اطاعت نمایند.

قریشیان محمد را، اما، مثل عیسی به صلیب نکشیدند. عیسی با فدا کردن جان خویش گناهان پیروان خود را شسته و از آلودگی نجات داده و به آنها برغم گناهان شان رستگاری بخشید. حال آنکه این محمد بود که مردمی که تسلیم نمیشدند و از باور به آئین اسلام خود داری میکردند، به صلیب می کشید و یا سر آنان را با شمشیر از تن جدا میساخت. در نتیجه محمد بر عکس عیسی که اجتناب از خشونت و بیرحمی را تقدس بخشید، محمد به تشویق و ترویج آن میپرداخت و آنرا مقدس خواند و یکی از وظایف اصلی مسلمان. جهاد و شهادت، مگر چیزی دیگری میتواند باشد جز جنگ و خونریزی و تخریب و ویرانی ، غلبه و سلطه اندازی؟  محمد برای تقدس بخشیدن به الله، دست به جهاد میزد، کفار را از دم شمشیر میگذراند و آئین اسلام، آئین فرمانروایی و فرمانبری، تسلیم و اطاعت را گسترش میداد.

 بر خلاف مغول ها و یا هر لشگر مهاجم دیگری که شمشیر زنند و غارت کنند و سر زمینهای دیگر را به انقیاد خود بکشانند، اسلام افزون برآن، گسترش آئین خود را هدف قرار میداد: تسلیم به  و اطاعت مطلق  از اراده و احکام الله، شرط بقای شکست خورد گانی همچون ایرانیان بود. یا باید به پیروان می پیوستی و اسلام میآوردی و یا بعنوان گبر و زندیق  تنبیه و مجازات میشدی و خراج و جزیه می پرداختی. بزبان ساده تری اسلام تقدس خود را مدیون لبه ی تیز شمشیر بوده و هست. در اینجا بدون اینکه قصد ارائه اسناد و روایات و اخبار در اثبات رابطه تقدس آئین اسلام و شمشیر و خشونت را داشته باشیم، به اشاره به این واقعیت تاریخی بسنده میکنیم که محمد در طی ده سال حکومت  خود بیش از 60 بار لشگر کشی کرد و در بیش از 30 لشگر کشی خود شخصا شرکت داشت. جنگ بدر که سر آغاز حکومت محمد گردید، چیزی جز غارت و چپاول گری، خشم و خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی نبود. اما کدام مسلمان است که به تقدس جنگ بدر ایمان نداشته باشد؟

استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب معروف خود دو قرن سکوت پس از شرح فروپاشی سلسله ساسانیان و هزیمت یزدگرد و تار و مار شدن سپهبد رستم فرخ زاد در قادسیه و سپس شرح خونریزیها و تخریب و ویرانی که سپاهیان اسلام ببار میآورند، ناگهان به شرح داستان بسیار غریبی می پردازد که دست کم صداقت علمی استاد زرین کوب را زیر سوال میبرد. وی در صفحه 112 کتاب خود تحت عنوان "پیام تازه " می نویسد:

"زبان تازی پیش از آن، زبان مردم نیمه وحشی محسوب میشد و لطف و ظرافتی نداشت. با این همه، وقتی بانگ قرآن و اذان در فضای ملک ایران پیچید ، زبان پهلوی در برابر آن فرو ماند و به خاموشی گرایید. آنچه زبان ایرانیان را بند آورد، سادگی و عظمت «پیام تازه» بود. و این پیام تازه، قرآن بود که      سخنور ان عرب را از اعجاز بیان و عمق معنی خویش به سکوت افکنده بود. پس چه عجب که این پیام  شگفت انگیز تازه در ایران نیز زبان سخنور ان را فر بندد و خرد ها را به حیرت اندازد(ص 115)."

البته استاد هرگز بخود زحمت نمیدهد که توضیح دهد که شگفتی این پیام تازه براستی در چه بوده است که سخنور ان عجم و عرب را به سکوت وا داشته است، آیا در "بانگ قرآن و اذان " چه سحر و جادویی نهفته بود که برای دو قرن ایرانیان را خاموش و زبانشان را الکن ساخته بود. اما در آنچه در ادامه سخنان استاد میآید، پی میبریم که حداقل این پیام تازه برای یک دسته از ایرانیان(احتمالا اکثریت) نه تنها داری شگفتی نبوده است بلکه توام با هراس و وحشت بوده است چنانکه:

"نمی توانستند لب به سخن بگشایند و شکایتی یا اعتراضی کنند از این روست که در طی دو قرن، سکوتی سخت و ممتد و هراس انگیز بر سراسر تاریخ و زبان ایران سایه افکنده است و در تمام آن مدت جز فریادهای کوتاه وحشت آلود اما بریده و بی دوام، از هیچ لبی بیرون نتراویده است.(ص115).

حال کدام یک از قول های استاد را باید پذیرفت؟ شگفتی پیام تازه را که "فضای ملک ایران " را در می نوردد و یا "هراس وحشت انگیز ی " که لب ها را دوخته بوده است؟ درست در آنجایی که استاد باید پرده ی اسرار را بر کنار بزند، به مجیز گویی دین اعراب میپردازد و  به قرآن و اذان تقدس میبخشد و از توضیح در باره علت و علل هراس و وحشتی که ایرانیان در دل خود احساس میکردند همچنان سکوت اختیار میکند و خاموش میماند.

آ آیت الله مرتضی مطهری، خود فرزند پاک و صدیق اسلام «دو قرن سکوت» را جشن میگیرد و آنرا  «دو قرن خروش و نشاط و جنبش و نغمه و سخن » میخواند. در مقدمه ای که بر کتاب استاد زرین کوب می نویسد دو قرن سکوت ایرانیان را تایید این خواست الهی میداند که اسلام را در واقع در تناسب و قواره ی ایرانیان بریده بوده است. یعنی که این ایرانیان و نه اعراب بودند که میتوانستند عمق و عرض و طول معانی و مفاهیم سحر انگیز قران را مورد فهم قرار بدهند. بعنوان سند از اندیشمندان و دانشمندانی نام میبرد که استعداد شان در همان زمان به اوج شکوفایی میرسد و  شاهکارهای خود را به زبان عربی خلق میکنند و سبب افتخار ایرانیان میشوند.
بزعم آیت الله مطهری، خود مظهر دین اسلام:

"در این دو قرن بود که ایرانیان با یک ایدئولوژی جهانی و انسانی فوق نژادی آشنا شدند، حقایق ش را به عنوان حقایقی آسمانی و مافوق  زمان و مکان پذیرفتند و زبانش را به عنوان ربانی بین المللی، اسلامی، که به هیچ قوم خاص تعلق ندارد و تنها زبان یک مسلک است ، از آن خو دانسته و بر زبان قومی و نژادی خویش مقدم شمردند (ص 13)."

فهمیدید چه گفت؟
هیچ مگر افسانه بافی و اسطوره سازی. این سخنان را تنها در وارونگی شان میتوان فهمید. در وارونگی شان است که حقیقت این سخنان آشکار میشود. که آقای آیت الله مشخصات زبانی را بیان میکند که به قلمرو قدرت، تعلق دارد. تنها زبان قدرت است که جهانی ست. چرا که زبان قدرت زبان فرمانروایی و فرمانبری ست. زبان قرآن و یا زبان عربی اگر به زبان علمی و ادبی تبدیل میشود به آن دلیل است که زبان قدرت بوده است. زبان دستگاه خلیفه بوده است. تنبیه و مجازات، حد زنی و جان گیری مگر میتواند هدفی جز برقرار نظام تسلیم و اطاعت داشته باشد.  آیت الله ها و مراجع تقلید، علما و فقها، اقتدار خود را مدیون فرا گرفتن و تعبیر و تفسیر زبان الله هستند. 1400 سال است که از ظهور اسلام میگذارد، آیا چیزی بجز نظام فرمانروایی و فرمانبری از خود بجای گذارده است، آیا چیزی دیگری جز تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت به الله پرستان آموخته است؟ تاسیس حکومت اسلامی در ایران تایید ی ست بر ماهیت دین اسلام، بمثابه دین قدرت و یا دین فرمانروایی و فرمانبری، دینی که بیگانه با انسان است و خصم آشتی ناپذیر آزادی..

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ تیر ۲۰, سه‌شنبه


ولایت باطل است

آیا باید سخنان "رهبر معظم انقلاب " را که در دیدار با رئیس و اعضای مجلس "خبر گان " ایراد نمود جدی گرفت؟ یا باید فکر کنیم که رهبر معظم وقتی به تعریف و تبین دقیق نظام اسلامی می پردازد، روضه خوانی میکند و ارتباطی به سرنوشت ما و سرنوشت جامعه ما ندارد؟ البته تردیدی نیست که سخنان رهبر بیشتر به هذیان گویی شباهت دارد و به آنچه از یک مغزی مالیخولیایی بر میخیزد. چرا که در رویا و خلسه بنگ و افیون است که میتوان بدوران افسانه ای رسالت و امامت بازگشت و جهان را به تسلیم و اطاعت فراخواند.

خبرگزاری فارس، گزارش میدهد که رهبر معظم

« در سخنان مهمي، نظام اسلامي را نظامي مبتني بر اطاعت از پروردگار و "نقشه و هندسه " الهي خواندند و با اشاره به فتنه پس از انتخابات تأكيد كردند: مسئله اساسي، حفظ هويت نظام و مرزها و شاخص‌هاي آن است و كسانيكه هندسه و هويت نظام را كه در قانون اساسي و حكميت و داوري قانون متبلور شده است قبول دارند، جزو مجموعه نظام بشمار مي‌آيند اما افرادي كه با حرف و عمل و تحريك، اين مباني را زير پا مي‌گذارند به دست خودشان صلاحيت حضور در مجموعه عظيم نظام را از دست مي‌دهند (خبرگزاری فارس،6 اسفند 88.»

فراخوان رهبر معظم، دعوتی ست به سوی تسلیم و اطاعت، نه به آن دلیل که پروردگار به مخلوق خودش عشق میورزد، بلکه به آن دلیل که اگر سرپیچی کنی، در دوزخ تا ابد خواهی سوخت. گفتمان "رهبر " مبتنی است بر گفتمان رسالت و یا لا الله الا الله. یا باید تسلیم شوی و به یکتایی و یگانگی الله شهادت دهی  و یا گردن به شمشیر نهی.  با شنیدن سخنان رهبر میتوانی وحدت و یگانگی شمشیر و شریعت را براحتی تجسم نمایی. خشم و خشونتی که در آن نهفته است هراس آور است. مگر "نقشه و هندسه الهی " چیز دیگری جز شریعت الهی میتواند باشد؟ اما رهبر بخود اجازه میدهد که دست به این ابداع بزند و بجای شریعت، از نقشه و هندسه استفاده کند. چرا که آن رمز و رازی که در "نقشه " و "هندسه " وجود دارد، در شریعت یافت نمیشود. شریعت، صاف و روشن است، اصل و اصول بندگی است و اسارت، خواری است و حقارت. البته که در نقشه و هندسه الهی، اساسی ترین مسئله، نه حق و حقوق بشری ست و نه رفاه و آزادی، بلکه "حفظ هویت نظام" است. هویت نظام البته چیزی نیست مگر تسلیم و اطاعت، نظم و انضباط و عبودیت. یعنی که رهبر حق زندگی را مشروط میکند به تسلیم و اطاعت و پذیرش قانونی که او را مالک و ارباب میسازد و مردم را رعیت. 

 "فتنه پس از انتخابات " که ولی فقیه را سخت آزرده خاطر کرده است چیزی نبوده است جز رد رای ولی فقیه مبنی بر منصوب نمودن احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور. بدرستی روشن نیست که تا چه حدی برگزیدن احمدی نژاد نیز بخشی از "نقشه و هندسه الهی ، " بوده است. آنچه او فتنه مینامد تنها یک «نه» ساده و بی غل و غش بوده است به رای فقیه. بخاطر این نه گویی ست که ولایت درب دوزخ خود را گشوده است، و دژخیمان خود را به خیابانها گسیل داشته تا بزنند، بکوبند، بگیرند و ببرند و معدوم سازند. رژیمی که بر اساس نقشه و هندسه الهی حرکت میکند دارای دوزخی ست، هراس آور و وحشت بار. ولی فقیه از زمانی که بوجود آمده است ثروت ملت را صرف تولید و نگهداری دوزخ خود نموده است تا منافقان و کافران را در آن بسوزاند. بنا بر هندسه الهی جانوران درنده و زهرآلود این دوزخ را پاسداران شریعت، بازجویان شرعی و حکام شرع تشکیل میدهند. که طبق نقشه رحمان رحیم حتی به مادران زندانیان هم رحم و شفقتی نشان نمیدهند. مادران زندانیان نیز صلاحیت خود را بنابر فرمان ولی فقیه از دست داده اند که بخانه و کاشانه خود بازگردند.

خبرگزاری فارس در ادامه نقل سخنان "رهبر " میگوید:

رهبر انقلاب اسلامي، آيه شريفه "اطيعوا الله و اطيعوا الرسول " را اساس و مبناي نظام اسلامي دانستند و افزودند: اطاعت از " خط و نقشه پروردگار براي سعادت جوامع انساني "، مرتبه‌اي بالاتر از اطاعت در مسائل و عبادات فردي دارد و تحقق آن نيازمند تلاش جمعي يك ملت است و "جمهوري اسلامي ايران " نيز نتيجه و تبلور اطاعت از راه و هندسه الهي است.

یعنی که دیگر کافی نیست که از مجتهد جامع الشرایط، تقلید و تبیعت کنی، وضو بگیری ، اصل و اصول طهارت و غسل و نجاسات را در اجرای مراسم عبودیت، رعایت کنی ، یکماه دهان خود بسته نگاه داشته درضعف و ناتوانی بسر بری، و خمس و ذکات دهی. آنچه در شرایط کنونی واجب بر فرد مسلمان است "اطاعت از نقشه پروردگار است، آنهم نه فردی بلکه جمعی و اشتراکی. 70 میلیون نفر باید یکصدا همان بگویند و همان بخواهند که رهبر میگوید و میخواهد. چون تنها یک فرد بر فراز این عالم پیدا میشود که از نقشه و هندسه الهی آگاه است. نه تنها جامعه ایرانی بلکه تمام جوامع بشری باید از "رهبر " اطاعت کنند، اگر که سعادت را بخواهند و آرزو نمایند. رمز سعادت و خوشبختی در تسلیم و اطاعت از " رهبر " نهفته است. به عبارت دیگر، رهبر معظم خواهان جامعه ای که مکثر است و ملون، نیست او خواهان "امت " است، یعنی جامعه ای که هر کس آزاد است که کرامت انسانی را کسب کند مشروط بر اینکه مطیع امر ولی فقیه باشد. ولی فقیه را امام خود قرار دهد و باو اقتدا کند. در جامعه ی اسلامی، هر فردی آزاد است که عقل و خرد خود را برای کسب قله های بلند عبودیت بکار گیرد تا نقشه و هندسه الهی را درک نماید.

اما چه چیزی این گونه خشم و خشونت رهبر را بر انگیخته است؟ میتوان حدس زد که ندای "مرگ بر دیکتاتور " و "خامنه ای قاتل است. ولایت باطل است." بگوش رهبر رسیده است. بی جهت نیست که خط و نشان میکشد و تهدید و اتمام حجت میکند. این بدان معناست که ولایت دیگر احساس امنیت نمیکند. در همه جا آثار هراس و سراسیمگی به چشم میخورد. بعید نیست آن روز برسد که رژیم ولایت فقیه برای بقای مشروعیت خود و جلب اعتماد مردم، آقای رئیس جمهور و یاران وی را به ملاقات شمشیر انقلاب اسلامی بفرستند. مگر امام خمینی شمشیر را بر گردن قطب زاده نگذارد و آقای منتظری را نفرین نکرد؟ اما همه راهکارهای ولایت برای خاموش ساختن شعله سوزان مرگ بر دیکتاتور و خامنه ای قاتل و  ولایت باطل است،  موقتی و بدون اثر است. تنها راهکاری که ولی فقیه و مزدوران و پیروانش فکر میکنند موثر واقع خواهد شد، بر قراری نظم و انضباط دوزخی ست از همان نوع که در سالهای 66-67 در زندانهای کشور بوقوع پیوست: قتل عام منافقین. یا قتل عام «نه گویان.»  سید حمید روحانی، که خود در همان سالها مسئول مرکز اسناد انقلاب اسلامی بوده است بنا بر گزارش رجانیوز پیشنهاد کرده است که "برخورد سال67 امام با منافقين براي خشكاندن ريشه فتنه اخير تكرار شود( رجانیوز، 7 اسفند 88)."

جنگ و شاخ تو شاخ شدن با قدرت های بزرگ نیز پس از تجربه جنگ هشت ساله، هرگز کار به جایی نبرد. نه تنها احساسات ملی را بر نیانگیزد، بلکه شرایط را میتواند چنان بر مردم سخت و دشوار نماید که ملت برای رهایی در دشمن چیزی جز ناجی نبیند. ولی فقیه میتواند بعنوان فرمانده کل قوا بر فراز ناوگان جماران، لاف فتح و پیروزی بر دشمن و غلبه بر عقب ماندگی علمی و صنعتی بزند و مورد تایید و تصدیق مجلس دست نشانده "خبرگان " رهبری، قرار گیرد، و خود را محور جهان بداند. اما مردم رای خود را صادر کرده اند. خامنه ای قاتل و ولایت باطل است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ تیر ۱۵, پنجشنبه


مسئولیت و ولایت

مسئولیت در حکومت ولایت، مسئولیتی ست ارباب رعیتی. یعنی مسئولیتی یکطرفه. رعیت در برابر ارباب مسئول است که به رایگان زحمت کشیده و ثروت برای ارباب و فقر و تهیدستی برای خود تولید کند. مسئول است که شکر خدا را گوید و به ظلم و ستم ارباب تن دهد. رعیت مسئول رفتار و کردار و گفتار خود در برابر ارباب است. ارباب اما در برابر رعیت مسئولیتی ندارد.

در مدینه فاضله ولایت نیز، مسئولیت یک جانبه است. ارباب بزرگ و اصلی، ولی فقیه است.
احاد ملت نیز در جایگاه رعیت قرار گرفته اند که در برابر ولی فقیه مسئول اند. اما ولی فقیه در برابر ملت، مسئولیتی ندارد. مثلا اگر یک فرد معمولی دست بدزدی و قتل و جنایت بزند در دادگاه های ولایت محاکمه  و به احتمال بسیار قوی به دار مجازات آویخته میشود. اما اگر همان فرد معمولی بدست عوامل و عناصر ولی فقیه به هلاکت برسد، هرگز مسئولی را نمیتوانی به جویی که پاسخی گوید که چرا، چگونه و بچه دلیل؟

 آقای نیما نامداری که در پی گیری قتل دایی خود،  بهزاد مهاجر، در روز 25 خرداد، به دادگاه های رژیم ولایت شکایت برده است،  در مصاحبه با  روز آنلاین، گزارش داده است که "  هیچ پيشرفتي نداشته است. پرونده حتي به دادگاه ارسال نشده و در همان مرحله بازپرسي باقي مانده‌است." وی در ادامه مصاحبه خود میافزاید که:

«آخرين باري كه من با بازپرس پرونده صحبت كردم از موضع مشورت و نصحيت توصيه مي‌كرد ادامه ندهيم و دليل اصلي‌اش هم اين بود كه بسياري از مقامات معتقدند اينها مهدورالدم هستند و همين كه مي‌خواهيم ديه بدهيم داريم لطف مي‌كنيم (26 فروردین).»

حال باید در نظر گرفت که 40 نفر در همان روز به قتل رسیده اند و شکایت بازماندگان آنها پاسخ هایی همچون پاسخ بالا دریافت کرده اند.

ارباب نه تنها خود را مسئول کردار و رفتار خویش نمیداند بلکه، مسئولیتی نیز در باره  آنچه بزبان میراند احساس نمیکند. مثلا وقتی ولی فقیه در واکنش به آنچه در کنفرانس هسته ای که در واشنگتن برگزار شد، میگوید:

«در چنین دنیای مبتنی بر فریب، دروغ، ظلم و زور نقاب دار، برخی قدرت ها به دلیل غرور و اعتماد به پایه های پوشالی قدرت، اختیار خود را از دست می دهند. نمونه این موضوع، سخنان اخیر رئیس جمهور امریكا است كه ملت ایران را تلویحاً تهدید به استفاده از سلاح اتمی كرد (رجا نیوز، 22 فروردین) .»

آیا در برابر سخنان ولی فقیه، رعیت چاره ای دیگر هم جز سکوت میتواند داشته باشد؟ روشن است که ولی فقیه میتواند و آزاد است که هر سخنی را که دوست دارد بزبان براند. اما هرگز کسی حق ندارد که جویا شود که آیا خود که بر مسند ولایت نشسته است و فرمانروا ی یکتای سر زمین ایران نیز هست، چگونه عارضه های قدرت گریبان شان را نگرفته است؟ آیا این بدان معنا ست که "فریب، دروغ، ظلم و زور نقاب دار " در حالیکه سراسر جهان را فرا گرفته است در مدینه فاضله ی ولایت وجود ندارد؟ چگونه میتوان صحت و سقم این ادعا را بسنجیم و آنرا در ترازو ی نقد بگذاریم بی آنکه سر خود بر باد دهیم؟ مگر ارباب میتواند چیزی جز حمد و ستایش از رعیت بشنود؟ آیا ارباب تاب و توان شنیدن  نفی و نه را دارا ست؟ تیر از غیب در قلب عزیزان ملت وارد میشود و آنها را مقتول میسازد. نمیتوانی مرجعی را به یابی مسئول به حقوق اساسی بشر. چرا که فرمان کشتار را خود ولی فقیه صادر نموده است. چه تعجب که اگر تحقیق و تجسس مسدود شود و دادخواهی و عدالت سرکوب. روشن است که نتوانی فرماندهی را در ذیل ولایت، مسئول بدانی. آیا این همان "زور نقاب دار " نیست که ولایت فقیه از آن سخن میراند؟

 جالب تر آن که ولی فقیه قدرتی را به نقد میکشد که بر خلاف قدرت ارباب که دامنه اش هنوز شناخته نشده است، دارای مرزهای مشخص و تعریف شده ای است. رئیس جمهور آمریکا مسئولیت قانونی دارد.  نه تنها جدایی قوای سه گانه جدی تلقی میشود. مطبوعات رفتار و کردار او را دائم در زیر نظر دارند. سیاست ها و برنامه هایش را به نقد و بر رسی میکشند.  رئیس جمهور میتواند موضوع تمسخر و ریشخند باشد و کسی بخاطر آن زندان هم نمیرود. در حالیکه در مدینه فاضله ولایت، رعیت مورد ضرب و شتم، شکنجه و بازجویی قرار میگیرد، آدم ربایان در سیاهی شب به خانه و کاشانه ی گوینده ی «نه» وارد میشوند او را از آغوش خانواده ش جدا میکنند تا در بند و اسارت اعتراف کند که «نه» را دشمن بیگانه بر زبان ش گذاشته است. مسلم است که در تاریکی محال است هرگز مسئولی و یا مرجع پاسخگویی را به این نوع ستم و ظلم بیابی. ولی فقیه که روضه ی درد انگیز مظلومیت را میخواند خبر ندارد که مردم ایران اتم آمریکا را بر جایگاه و زندگی رعیتی ترجیح میدهند.

ولی فقیه میتواند بر طبل مظلومیت بکوبد و مسئولیت تمام سرکوب ها، شکنجه ها، بازجویی ها، کشتارها و قتل و جنایات را به پای دشمن خارجی بگذارد. اما تا زمانیکه مسئولین جنایاتی که نه تنها در روز 25 خرداد و روزهای بعد از آن بلکه جنایاتی که در سی سال گذشته در رژیم ارباب-رعیتی ولایت بوقوع پیوسته است شناسایی نکنیم و در دادگاهی صالح به محاکمه نکشیم، در جایگاه رعیت باقی خواهیم ماند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

مصاحبه آقای نامداری با روزآنلاین و سخنرانی ولی فقیه را در پیوندهای زیر بخوانید
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article////107/25-7.html
http://rajanews.com/detail.asp?id=47894


۱۳۹۱ تیر ۱۲, دوشنبه

رهایی، در آزادی پرستش است
و خود فرومانروایی


انقلابی که در ایران در اواخر سالهای پنجاه به وقوع پیوست، در آغاز جنبشی بود سیاسی در سوی انقراض نظام استبداد شاهی. این جنبش بسیاری از گروهها، دستجات، گرایش ها  و ایدئولوژیها را در بر میگرفت. مقاومت در برابر خشم و خشونت قدرت مورد شک و تردید و چون و چرا نبود. هواداران نظام شاهی را یا خواب ربوده بود و یا در لانه های خود خریده، سکوت و خاموشی گزیده بودند. اما طولی نکشید که آیت الله ها و حجت الا سلام ها برهبری امام خمینی بر جنبش مردم سلطه افکندند و کنترل انحصاری خود را بر آن تحمیل نمودند. با ایجاد ترس و وحشت از آزادی و آزادیخواهی و مشارکت مردم در جنبشهای سیاسی، آیت الله ها و حجت الا سلام ها و یا دینداران حرفه ای شور و جوششی در بر قراری حکومت دین بپا نمودند. این شور و جوشش را دینداران حرفه ای در مراسم عبادت و نیایش یا مراسم بازگشت به سنت و احیای افسانه ها و اسطوره های رسالت و امامت بر پا نمودند . شورید گان را دیگر نه چشمی ماند و نه عقلی. چرا که برای بازگشت به سنت، رسم و رسوم دیرینه نه به نیروی بینایی نیازمند بودند و نه به ابزار دانایی.

بر دوش شورید گان و شیفتگان دین بود که حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها برقرار و تخت شاهی با منبر خطبه و موعظه یکی گردید. از آن پس آیت الله ها و حجت الاسلامها، هرگز بدون جفت خود بر فراز منبر ظاهر نشدند: تفنگ به یک دست و کلام الهی بدست دیگر. در قهر و قدرت یکی مکمل دیگری شد. آیت الله و حجت و الاسلام تفنگ بدست، هرگز بیانگر چیزی نمادین نبوده اند، بلکه بر تابنده این واقعیت بوده اند که دین قدرت است و قدرت دین، یکی و جدا ناپذیر از یکدیگر. که دین سر انجام به آرزوی دیرینه اش رسیده است و رسالت و یا حکومت اسلامی را به نیابت امامت تداوم بخشیده است تا قیامت.

پس از کسب قدرت، طولی نکشید که نظام خشم و خشونت دین آغاز گردید.  قلع و قم  رقیبان قدرت، افتتاح یافت. اول سر سران و قدرتمداران طاغوت بر زمین غلتید. سپس نوبت به متحدین کافر و بی دین رسید، از چپ های انقلابی و سوسیالیست  ها گرفته تا جبهه ای و دموکرات، از سلطنت طلب و لیبرال گرفته تا نهضتی و ملی و مذهبی. از کرد و ترک گرفته تا عرب و ترکمن، همه را یکی پس از دیگری و به سرعت تار و مار ساختند. بمنظور تضمین سلطه دین بر جامعه، دادگاه های انقلاب اسلامی تحت فرماندهی آیت الله ها و حجت الا سلام ها بر پا گردید.  چه خونها که نریختند و چه سرها که بر زمین نیا فکندند. باین ترتیب حکومت دین پا به عرصه وجود گذارد و یکه تاز میدان گردید.

اما سلطه رژیم دین چندان ساده هم نبوده است. پستی و بلندی های فراوانی را تجربه نموده و درس های بسیاری را فرا گرفت. رژیم به سرعت به ارزش بحران و  بحران آفرینی پی برد و آموخت که با براه انداختن بحران ها میتواند بر دوش شیفتگان دین، استقرار و تداوم یابد. حمله ی دانشجویان راه امامی به سفارت آمریکا و گروگان گرفتن 50 نفر آمریکایی، اولین بحرانی بود که رژیم را به خلع سلاح کردن  تمام رقیبان انقلابی در چپ و راست و میانه، توانا ساخت. هنوز این بحران به پایان نرسیده بود که سیاست تهدید و تحریک و صدور انقلاب، صدام حسین، خداوند حاکم بر عراق را سخت هراسان و در عین حال طماع ساخت و سرانجام او را وادار به تجاوز به خاک ایران نمود. رژیم دین، به خوشامد گویی جنگ بسرعت شتافت و با توسل به احساسات ملی، دشمن را از خاک به بیرون راند و از آن پس جنگ تازه ای را آغاز نمود: جنگ حق و حقیقت علیه کفر و باطل. به بهانه تسخیر قدس از راه کربلا، هشت سال آنرا ادامه داد. در این دوران جنگ را بمثابه یک برکت الهی ستودند و بهشت را تنها به جهاد گران و شهیدان جنگ اختصاص دادند. کلید بهشت را به گردن نوجوانان نا بالغ می بستند و در راه الله به سوی نیستی و نابودی رهسپار شان میکردند. زمانی جنگ به پایان رسید که نه مخالفی مانده بود و نه مقاومتی.

از همان آغاز، سرکوب زنان محور اصلی رژیم دین قرار گرفته بود. حجاب اجباری، و هویت و افتخار نظام، گردید. جدایی زنان از مردان به یک اصل خطا ناپذیر تبدیل گشت. حفظ و حراست ناموس و دفاع از عفت و پاکدامنی و بر قراری امنیت اخلاقی وظیفه و مسئولیت پاسداران دین شد. لاجرم بی حجابی و بد حجابی یکی از جرائم خطرناک، قابل تعقیب و دستگیری و تنبیه و مجازات، تعریف و شناسایی گردید. مراکز تفریح و سرگرمی همه تبدیل به مساجد و تکیه و حسینیه شدند. شیدایی و بی خبری قدغن و مشمول حد شرعی تا صدها ضربت شلاق، گشت. تجسس بدنی و بوییدن دهان امری عادی شد. نشر ایده، اشاعه موزیک و فیلم و تولید و آموزش هنر باید از لابلای چرخهای ماشین سانسور وزارت تازه تاسیس ارشاد گذر میکردند تا مجوز و پروانه صادر شود. بزبان ساده تری دوران تاریکی و سیاهی آغاز گردیده بود. آنچه نیک و خیر بود به شر و پلیدی مبدل گشت و بالعکس.
   
تردیدی نیست که در شرایط کنونی، پس از گذشت سه ده، آتش جنبش اسلامی برهبری علما و فقها فرو نشسته است. اگر گاهی شور و جوششی هست، نه از درون است و خود بخودی، بلکه از بیرون است و تحمیلی. چرا که نظام اسلامی برای تداوم و تجدید سلطه تام و تمام خود به رضایت و خشنودی همه اقشار و طبقات و شور و هیجان شان نیازمند نیست. چرا که حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها به رهبری ولی فقیه مؤثرترین ابزار قهر و قدرت را به منظور فرمانروایی و حفظ و تداوم خود در اختیار دارند: تیغ و تازیانه و خشم و خشونت. نظام اسلامی کوچکترین سرکشی و سرپیچی را بر نتابد چرا که  بر اساس تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت، و اسارت و بندگی، بنیان گذاری گردیده است. نه فرصتی هست و نه محلی برای ستیز و مقاومت و یا دگر اندیشی و دگر زیستی. چرا که برابرند با نفی و نقد حکومت دینی. هرگونه بارقه ای از آزادی در هم کوبیده میشود با قهر و خشم و خشونت و بیرحمی.

پس چه تعجب اگر تا کنون جنبشی ضد حکومت دین، تحت شرایط خفقان و ترور، زندان و شکنجه و اعدام و سنگسار، ظهور نیابد. ملت بسیار ترسان از خیزش و مقاومت است و سرکشی و سرپیچی. ناله و زاری بسیار کنند و نیز از سختی ها و نا ملایمات، از  نا راستی ها و نا درستی ها از فساد و تباهی ها، از کمبود و بیکاری و فقر و گرانی ها، بسیار شاکی و گریان اند. حتی گاهی هم اعتراض سر دهند . بعضا زنان و تا حدودی دانشجویان هرگز سر تسلیم فرو نیاورده و به اطاعت تن نداده اند. اما بطور کلی ملت به شرایط موجود تن داده است. اگر نفسی در آورند و لقمه نانی به کف، شکر گویند و خشنودی کنند. احساسات شان هم به سادگی بر انگیخته نشود. نقش خود را در خلق شرایط موجود فراموش نموده، ترجیح میدهند به انتظار بنشینند تا ناجی فرا رسد.

اما بی میلی به خیزش و مقاومت را دلیل دیگری هم هست. فرمانروایان امروز اگر علیرغم خشم و خشونتی که تا کنون از خود به ظهور رسانده اند، علیرغم خسارات و زیانی که بر ملت وارد ساخته اند، علیرغم برقراری سیاهی و تباهی، هنوز پا بر جا مانده اند به آن دلیل است که آنها بنیانی نیز در درون و در ذهن مردم دارند. یعنی که سخت ریشه در شیوه زندگی و یا باورها و ارزشها و سنت ها و عادات و رسم و رسوم مردم دارند. فرمانروایان امروز همان آیت الله و حجت الا سلام، یا فقیه و عالمی است که کردار و پندار شان را صد ها سال است که تحت سیطره و کنترل انحصاری خود داشته اند. بعبارت دیگر، فرمانروایان امروز ریشه عمیق در چیستی و کیستی، در وجود و هستی فرمانبران خود دارند . چون فرمانبران امروز مقلدان دیروزند.  یعنی که فرمانروایان امروز کسانی هستند که نسل پس از نسل به شخصیت و منش و هویت ایرانی مسلمان شکل بخشیده اند. آنها تعریف کننده خوب و بد و زشت و زیبا،  درست و نا درست، حلال و حرام و مقدس و موهن، بوده اند. فرمانروایان امروز تنها و صرفا با ابزار قهر و قدرت حکومت نمی کنند. آنها در شعور و آگاهی مردم از زمانهای پیشین رخنه کرده و جایگیر شده اند به آنگونه که عاطفه ملی هم فرمانبر را از ستایش و پرستش پیامبر و امامان عرب نه تنها دچار شرمساری نمیکند بلکه بدان فخر هم میکنند. تنها توده های ساده دل نیستند که دل به افسانه ها و اسطوره های بیگانه بسته اند، تحصیل کرده ها و روشنفکران خود سخت شیفته و شیدای بعثت محمد عرب و قهرمانی امام حسین هستند. حسین را معصوم و مظلوم می پندارند و حامی عقل و عدالت، نه اسطوره ای ساخته و تراشیده دست دین فروشان حرفه ای.

با این وجود و علیرغم خلایی که در برابر سلطه دین وجود دارد. سی سال حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها، شرایط استثنایی تاریخی را برای یک تحول و حرکت عظیم علیه رژیم دین، بوجود آورده است. در این دوران دین چهره اهریمنی خود را در قلمرو تجربه نمایان ساخته است. رژیم دین نه تنها فقر و محنت و تنگ دستی، گرانی و بیکاری، نابرابری و بی عدالتی را در سطح جامعه از میان بر نداشته است بلکه آنرا عمیق تر و گسترده تر نیز ساخته است. نه تنها رفاه و آسایش و سعادتمندی به ارمغان نیاورده است بلکه نیاز بدان را زشت و حیوانی و هم طراز شرک ساخته است. نه برای انسان ارزش و منزلتی قائلند و نه برای حق و حقوق انسانی. برای رژیم دین، انسان آن نیست و نبوده است که میشود و همیشه در حال شدن است و به کمال میرسد در آینده. چرا که در منظر دین،انسان آمده است و رفته است. در گذشته بود شده است و تمام شده است. آنان پیامبران بوده اند و امامان. تجربه وحدت دین و قدرت به دریافت این واقعیت  که راه پیشرفت و سعادت و نجات از فقر و عقب ماندگی از طریق بازگشت به گذشته تنها به پایداری رژیم دین میانجامد، امداد رسانده است. یعنی حکومتی که حق و حقوق الله را بر حق و حقوق ملت ارجح داده و آزادی پرستش و نیایش، عشق و دوستی را کفر و باطل شمرد، اعتبار ش رفته، رفته رو باقول مینماید. نمیتوانی عاشق شوی و هم نوع خود را پرستش کنی، که خود را وقف جان و یا شی دیگری کنی. نه به مواد رفاه و  آسایش اجازه داری که اندیشه کنی نه به ابزار خلاقیت و آفرینند گی. که این شرک است و دوری گزینی از یکتاپرستی. که این سر کشی است و سر پیچی و گریز از اعتراف مکرر است در عبادات روزانه به حقارت و خواری. تجربه دین در عمل یعنی آگاه شدن به این واقعیت که حیله است و ریا کاری، نهفته در حرفه دینداری. این است که فراگیر شده است و بسیار عمیق گشته است، هم خدعه و هم دروغ و فریبکاری. کیست که ندانسته باشد که غنی سازی در سوی خشنود سازی الله است و گسترش و توسعه کلام الله در سراسر جهان. لاجرم در سوی آفرینش بحران است و تهدید و تحریک و بر افروختن جنگ بمنظور پایداری دین بیگانه ی عربی. در تجربه است که دین نشان داده است که در عمل تنها میتواند آنچه در انسان اهریمنی و حیوانی ست بمنصه ظهور در آورد، نه آنچه انسانی است، لطافت و ذوق،همدردی و همبستگی. آنچه دین آموخته است چیزی نبوده است و نیست جز کین خواهی و انتقام جویی، جنگ طلبی و خونریزی و بیرحمی.

بعضا بر آنند که چنانچه در برابر دین به مقاومت و خیزش بپردازیم، تعصب و غیرت خفته را بیدار سازیم و ملت را هر چه بیشتر به سوی حمایت از رژیم دین سوق داده ایم. یعنی اگر چه بخوبی آگاه و با یکدیگر به توافق رسیده ایم که دین بوده است دلیل اصلی تداوم نظام استبداد در تاریخ و فرهنگ بومی، که دین بوده است بنیان استعمار داخلی و منشاء کوری و تاریکی، با این وجود باید در برابر سلطه آن سکوت اختیار کنیم  مبادا که خشم و خشونت دین خواهان را بر انگیزیم.

بعضی دیگر از خواست دیرینه آزادی و دموکراسی در تاریخ جامعه ایران سخن به میان آورند گویی که نیاز به آزادی میتواند ظهور یابد در مسالمت و همخوابگی با نهاد های دین که بقای شان همیشه وابسته به قدرت بوده است و بر نهادین ساختن اسارت و بندگی در رفتار و گفتار و بطور کلی در سراسر  زندگی، از طفولیت تا دوران پیری.

آقای علی کشتگر در مقاله اخیرش ( سایت اخبار روز، 18 بهمن 1378) باین نکته    اشاره میکند که خواست آزادی در ایران نزدیک به صد سال پیشینه داشته و ریشه در انقلاب مشروطیت دارد. اما تحت مهمیز استبداد شاهی سرکوب گردیده است. آقای کشتگر نقش شاهان را در سرکوب آزادی می بیند اما نقش دین و نهادهای دینی را در پرورش و نهادین ساختن نظام استبدادی به فراموشی می سپارد. وی فراموش کرده است که  پس از انقلاب مشروطیت، آیت الله ها بودند که فوقانی ترین مرتبه را در قانون اساسی برای خود تعبیه نمودند. و هم اینان بودند که نظام شاهنشاهی را ابقاء کردند. این آیت الله ها و حجت الا سلام ها بودند که از آزادی به هراس میافتادند. آنها نظام استبداد را پیوسته  سازگار و هماهنگ با منافع و منزلت خود در جامعه تلقی میکردند و از نفوذ خود در دستگاه های دیکتاتوری بخوبی آگاه بودند. اختلاف آنها با استبداد بر سرنا آزادی ها نبوده است بلکه بر کمی و ضعف  استبداد در برقراری و تقویت احکام و اخلاق دینی بوده است. آنها خواهان  استبدادی بودند که میتوانست مشت آهنین خود را بکار گیرد و حجاب دینی را اجباری نماید، از ساختن مدرسه و دانشگاه خود داری نموده و بجای آنها مکتب خانه ها و حوزه های علمیه بنا میکرد. که داروغه خانه ها را ابقا میساخت و دستگاهی بنام دادگستری را بوجود نمیآورد. استبدادی که در رادیو و تلویزیون و سینما را می بست و یا حداقل آنها را بر اساس فتاوی آیت الله ها و حجت الا سلامها بکار میگرفت. بساط شادی و طرب و تفریح و سرگرمی را بر می چید و مجالس وعظ و خطابه، گریه و مویه و شیون و زاری برپا میداشت، در غیر اینصورت از حوزه های علمیه مبنی برا حرام بودن آن نهاد ها صادر میگردید و آنها را منشاء انحراف و گمراهی، معرفی میکردند.

 این حوزه نشینان بودند که در برابر هرگونه تغییری در راه و روش سنتی  و نیز هر گونه برنامه ی اصلاحی به نفع پیشرفت جامعه به ستیز و مقاومت بر میخاستند. مخالفت آنها با قانون کاپیتالاسیون نه از سر دفاع از استقلال بلکه در جلوگیری از نفوذ غرب و لاجرم گسترش تجدد خواهی، بود. قیام 15 خرداد، قیامی بود به نفع استبداد نه به نفع استقلال و آزادی. در مخالفت با برنامه ی اصلاحات ارضی بدلیل نادیده گرفتن مالکیت اسلامی بود. از سر مخالفت با آزادی زنان و جایگاه آنان در جامعه و نیز مبازره با بیسوادی بود. درست است که این برنامه ها از بالا و بطور استبدادی پیاده سازی میشد. اما این چیزی نبود که حوزه نشینان را نگران می ساخت. آنچه آنها را دچار تشویش و اضطراب می ساخت، گسترش تجدد و تمدن مدرن بود و تضعیف گرایش ها و اعتقادات دینی. آنها نوگرایی و تجدد خواهی  را با توسعه بی بند و باری یکی میدانستند و خواستار حکومتی بودند که نه تنها خود در حرکت بسوی تمدن مدرن و تجدد خواهی شرکت نکند بلکه آنرا شدیدا سرکوب سازد. هیچ حکومتی، حداقل پس از مشروطیت، نبوده است که به رضایت و خشنودی آیت الله ها و حجت الاسلام بی اعتنا بوده باشد. معروف است که آیت الله بروجردی وقتی  شنیده بود که شاه در نظر دارد که برنامه ای بنام اصلاحات ارضی راه اندازی کند، به شاه پیام فرستاده بود که تا من زنده هستم، بهتر است که از این امر خود داری کنید. 

تراژدی جنبش ضد استبدادی در آن است که رهبران آن، استبداد نهفته در ذات جنبش دینی را نادیده گرفت و با آن هم پیمان گردیدند. انقلابیون چپ و میانه و لیبرال نیمدانستند که با کسانی عهد مودت بسته اند که دشمن اصلی آنها بوده اند. سازمانها و گروه های غیر دینی از این واقعیت که حوزه نشینان از دیر زمان علیه آنها تحت نام مادی گرایی و گرایشهای دنیا خواهی و الحادی در همدستی با استبداد، بمبارزه پرداخته بوده اند، اگر هم بدان آگاه بوده باشند، در عمل به آن بهایی ندادند. شاید به آن امید خام که پس از پیروزی، آیت الله ها و حجت الاسلامها به حوزه و حجره های خود باز خواهند گردید.

محدود ساختن حوزه فعالیت دین و یا جدا ساختن دین از سیاست بعنوان پروژه ای برای تغییر شرایط موجود، مفید و سودمند است اما نمیتواند کار ساز و خلاق باشد. چون خود به نوعی همزیستی با حوزه های علمیه که مرکز و منشاء استبداد در تاریخ  بوده و هستند، باید تن در دهند. جدایی خواهان دین و سیاست، گویا نقش دینداران حرفه ای را در نهادین ساختن استبداد  در رفتار و گفتار و در فرهنگ ایرانی، به دست فراموشی سپرده اند. شاید مجددا در این رویا که آیت الله ها و حجت الاسلامها، فقها و علما در درون حوزه های علمیه و حجره های خود سکوت نموده و اجازه خواهند داد که سیاستمداران حرفه ای بر مسند فرمانروایی جلوس کنند. این پروژه ممکن است نرم و ملایم و متعادل و بدل بسیاری بنشیند، اما هرگز شوری به پا نکند و جنبشی ماندنی را موجب نگردد. چون خصلت آشتی ناپذیر دین اسلام-  بویژه نوع شیعه آنرا- با پذیرش نقشی محدود و اختصاصی در جامعه، نادیده میگیرند.  

واقعیت آن ست که نظامی که سوار بردوش جنبشی توده ای و نیروی شوریدگی و شیفتگی، احساسات و عواطفی متاثر از افسانه ها و اسطوره های دینی، قدرت را کسب میکند، تنها بهمان طریق یعنی برپا داری یک جنبش است که منقرض خواهد شد. هم چنانکه بازگشت به سنت و دفاع از آئین بیگانه و بیگانه پرستی، شور بپا کند و احساسات و عواطف را بجوش آورد، حمله به ارزشها، سنتهای کهنه و پوسیده شکستن و ویران ساختن آنها نیز میتواند سبب رشد و رویش انسان خواهی و آزادیخواهی بر اساس عشق به زندگی و دوست داشتن هستی، شود. روشن است که این میسر نگردد مگر مردم رفته، رفته آگاه شوند که آزادی در پرستش ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی ست. بدون آزادی در پرستش، در شرایطی که دین حاکم است هرگز نتوان از آزادی، بویژه بشکل تجریدی آن سخنی بمیان آورد. با آزادی در پرستش است که میتوان نقطه پایان را بر حرفه دینداری نهاد.  

بدون رویش یک جنبش بر اساس آزادی پرستش و پرستش آزادی و خود فرمانراویی نمیتوان انتظار رهایی از یو غ حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها را داشت. اگر جنبش دینی را دفاع از آنچه مرده است و خشک و منجمد، به پیش میراند، تنها دفاع از آنچه زنده و نو و تازه است، شور بپا کند و لرزه بر اندام نظام فقاهتی افکند.

شکی نیست که دفاع از آزادی پرستش و خود مختاری  و آینده جویی، عشق به زندگی و دوست داشتن هستی، دفاع از نو و بدیع، به سادگی شور بپا نکند. چرا که بازگشت به سنت و گذشته و تکرار عادات و رسم و رسوم، سبب دلهره و نگرانی جامعه نشود و جمع را هراسان نسازد. در زمینه  و مرزهای نا شناخته شده، مجبور نیست که فرد و یا جمع قدم نهد، بیآ زماید و تجربه کند و به پیش رود. قدم نهادن برجای قدم پیشینیان موجب امنیت است و آسایش روحی. لذتی که در فریفتگی و شیفتگی است در واقع بینی و حقیقت جویی نیست. یکی سبب سری و سردی عقل و خرد است و بر انگیختن احساسات و عواطف، دیگری برعکس سبب رشد و رویش بینایی است و دانایی و آگاهی. یکی موجب استحکام و تداوم نظام ولایت است براساس تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت، دیگری سبب ابداع است و استقلال و خود مختاری. به زبانی دیگر، جنبش وقتی جان میگیرد که نظارت بر خویشتن جانشین نظارت دین بر انسان شود. خود مختاری را باید جانشین مختار ساختن آیت الله و حجت الا سلام و یا فقیه و عالم ساخت. در جامعه ای که بسوی خود مختاری حرکت میکند، جای و مکانی برای مرجع تقلید و تداوم نهاد تبعیت و پیروی وجود نخواهد داشت. این، در شرایط موجود، هدفی تحصیل ناشدنی و یا انتظاری خام نیست. چرا که بر اساس پایه ای ترین خواست هایی حرکت میکند که میتواند تمام اقشار جامعه را صرفنظر از تنوع دین و حرفه و گرایش و جنس، متحد سازد. چرا که خود مختاری نهفته در سرشت انسانی و منشاء دانایی و توانایی ست. حال آنکه تقلید و تبعیت تن دادن به حقارت است و خواری و یا اسارت و بندگی.

بعبارت دیگر، همچنانکه گریز از آزادی شور بپا کند و شیفتگان دین را آماده جان بازی سازد ، حرکت بسوی آزادی پرستش و خود مختاری نیز میتواند سبب جنب و جوش شود. همین حرکت بود که در اواخر قرن هیجدهم سبب رویش جنبش روشنگر ایی بر اساس رهایی انسان از عقل و خرد الهی و کشف انسان و حق و حقوق انسانی در اروپا گردید. سیاهان آمریکا  را در 1960 و آفریقای جنوبی را در سالهای 1990حرکت بسوی آزادی و کسب حق و حقوق انسانی بشور و جوشش درآورد.

هم اکنون در کشورمان نشانه های بسیاری مبنی بر وجود حرکت بسوی آزادی پرستش و خود مختاری، وجود دارد اما محسوس نیست. در واقع این جنبش دیر زمانی ست که رشد خود را آغازیده است، درست هم زمان با جلوس دین بر منبر قدرت.  یعنی که حرکتی در سوی مخالف با نظارت دین بر انسان و یا نظام تسلیم و اطاعت، به گونه ای نا آگاهانه به رشد و نمو خود ادامه داده است، علیرغم عدم فهم و شناخت آن به مثابه حرکتی در سوی آزادی پرستش و خود مختاری. در پیش گیری و پیش بینی حرکت بسوی آزادی پرستش و خود مختاری  است که حکومت دین تلاش میکند که با ایجاد ترس و وحشت، و قهر و خشم و خشونت توقف آنرا موجب شود. رژیم دین وقتی نیروها انتظامی خود را پیوسته بحالت آماده باش نگاه داشته و آنها را به خیابانها و امکان عمومی تحت مبارزه با بد حجابی و مد گرایی و یا هنجار شکنی و نیز ارتقاء امنیت اخلاقی و روانی، گسیل میدارد، تنها میتواند دلالت بر حرکت بسوی خود مختاری کند. خود مختاری را رژیم دین نمیتواند بر تابد  به آن دلیل که آنرا مقاومت و سرپیچی از احکام دین تلقی میکند، لاجرم در سرکوب و نابودی ش هرگز دچار شک و تردید نمیشود. تنها کافی است به آن لحظه ای بیندیشیم که زنان حجاب را از سر خود بر گیرند. در همان لحظه است که رژیم دین یک سر، نیست و ناپدید میگردد. حجاب را میتوان نظارت دین بر انسان خواند. برگرفتن حجاب یعنی برگرفتن نظارت دین و مختار ساختن خویش. خود آراستن و خود نمایی، افشان ساختن موی، مانتوی تنگ و کوتاه که از مصادیق بد حجابی هستند، همه از تظاهرات خود مختاری ست که تحت مبارزه با هنجار شکنی مورد سرکوب قرار میگیرند.

این حرکت بسوی خود مختاری البته تنها بر دوش زنان و مقاومت آنان به پیش نمیرود. نوجوانان و جوانان مرد نیز بزنان پیوسته اند. آنها نیز به آرایش و پیرایش خود دست میزنند و به آن گونه ای ظاهر میشوند که پاسداران دین را وادار به تعقیب و دستگیری شان، میکنند. جنبش پرستش آزادی و خود مختاری از درون گروه ها، سازمانها و احزاب سیاسی به بیرون نمی جهد بلکه از درون زندگی روزمره است که بر می خیزد، یعنی که جنبشی ست خود بخودی و همسو با طبع انسانی. فهم و شناسایی و آگاه شدن بدان است که آنرا از قوه به فعل در میآورد و تبدیل ش به بهمنی  عظیم میکند که همه چیز را بر سر راهش به ویرانی میکشاند. شرایط کنونی بیانگر این حقیقت تاریخی است. همچنان که هر آنچه نیک و خیر بود در دوران شاهی به بد و شر تبدیل گردید با آغاز حکومت دینی. هم اکنون نیز آنچه نیک و خیر است در حال تبدیل شدن به شر و بد است. هر آنچه که  زشت و مکر وه است، زیبا ست و خواستنی. مثل آمیزش و معاشرت جنس مخالف با یکدیگر. مثل تفریح و سرگرمی. مثل عشق و عاشقی، مثل حضور زنان در بازیهای ورزشی زنانه، مثل کنسرت و تاتر رفتن و شنیدن موزیک و ترانه های غربی. اکثرا چنین رفتار و کردار ی ست که در منظر رژیم دین، هجوم فرهنگی است. بهمین دلیل و بمنظور سرکوب ش آنرا با غرب شناسایی میکند، یعنی آنجا که  اخلاق و امیال الهی افول نموده، کفر و مادی گرایی، مصرف جویی و افزون خواهی، ابتذال و انحطاط و فحشا، هرج و مر ج جنسی حاکم گردیده است. تنها با دفاع از زشتی و پلیدی است که رژیم دین میتواند به بقای خود ادامه دهد.

 مسلم است که آزادی در پرستش بزرگترین آفتی است که به جان رژیم دین افتد. چه هر آن در پرستش، آزاد شوی، بساط حرفه دینداری، قوانین و مقرارت تقلید و تبعیت همه از هم فرو می پاشند. مگر آن هندو که گاو را مقدس میداند انسان نیست؟ مگر آنها که بودا را پرستش کنند، از مسلمانان کمتر پای بند عقد و قرار داد خود با همنوع خود هستند؟ آیا کسی که بر آن اعتقاد است که نه خدا بلکه  خدایان هستند که وجود دارند دارای حق زندگی نیست؟ زمانی بود که الله اکبر،شعاری بود که شور و جوشش به پا میکرد امروز شعار الله اصغر است که پیکر رژیم دین را بلرزد در آورد. آزادی در پرستش نیز مانند جنبش بسوی خود مختاری هنوز مورد فهم و شناخت قرار نگرفته است. ولی رژیم وجود آنرا احساس میکند و در واکنش نسبت به آن است که به ابزار قهر و قدرت متوسل میشود. چرا که آزادی در پرستش یکی شود با رهایی از سنتهای کهنه و پوسیده بر اساس افسانه و اسطوره پرستی؛ یکی شود با سرپیچی از نظم و نظامی استوار بر تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت؛ رهایی از ارشاد و حجاب و نهی از منکر و امر به معروف، رهایی از احکام فقاهتی و قانونمند های اسارت و بندگی. این حرکت بسوی  بلوغ و خود مختاری، انسان خواهی و انسان دوستی ست  که روزی شور برانگیزد و کاخ  ولایت را ویران سازد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai@.org