۱۳۹۱ تیر ۱۵, پنجشنبه


مسئولیت و ولایت

مسئولیت در حکومت ولایت، مسئولیتی ست ارباب رعیتی. یعنی مسئولیتی یکطرفه. رعیت در برابر ارباب مسئول است که به رایگان زحمت کشیده و ثروت برای ارباب و فقر و تهیدستی برای خود تولید کند. مسئول است که شکر خدا را گوید و به ظلم و ستم ارباب تن دهد. رعیت مسئول رفتار و کردار و گفتار خود در برابر ارباب است. ارباب اما در برابر رعیت مسئولیتی ندارد.

در مدینه فاضله ولایت نیز، مسئولیت یک جانبه است. ارباب بزرگ و اصلی، ولی فقیه است.
احاد ملت نیز در جایگاه رعیت قرار گرفته اند که در برابر ولی فقیه مسئول اند. اما ولی فقیه در برابر ملت، مسئولیتی ندارد. مثلا اگر یک فرد معمولی دست بدزدی و قتل و جنایت بزند در دادگاه های ولایت محاکمه  و به احتمال بسیار قوی به دار مجازات آویخته میشود. اما اگر همان فرد معمولی بدست عوامل و عناصر ولی فقیه به هلاکت برسد، هرگز مسئولی را نمیتوانی به جویی که پاسخی گوید که چرا، چگونه و بچه دلیل؟

 آقای نیما نامداری که در پی گیری قتل دایی خود،  بهزاد مهاجر، در روز 25 خرداد، به دادگاه های رژیم ولایت شکایت برده است،  در مصاحبه با  روز آنلاین، گزارش داده است که "  هیچ پيشرفتي نداشته است. پرونده حتي به دادگاه ارسال نشده و در همان مرحله بازپرسي باقي مانده‌است." وی در ادامه مصاحبه خود میافزاید که:

«آخرين باري كه من با بازپرس پرونده صحبت كردم از موضع مشورت و نصحيت توصيه مي‌كرد ادامه ندهيم و دليل اصلي‌اش هم اين بود كه بسياري از مقامات معتقدند اينها مهدورالدم هستند و همين كه مي‌خواهيم ديه بدهيم داريم لطف مي‌كنيم (26 فروردین).»

حال باید در نظر گرفت که 40 نفر در همان روز به قتل رسیده اند و شکایت بازماندگان آنها پاسخ هایی همچون پاسخ بالا دریافت کرده اند.

ارباب نه تنها خود را مسئول کردار و رفتار خویش نمیداند بلکه، مسئولیتی نیز در باره  آنچه بزبان میراند احساس نمیکند. مثلا وقتی ولی فقیه در واکنش به آنچه در کنفرانس هسته ای که در واشنگتن برگزار شد، میگوید:

«در چنین دنیای مبتنی بر فریب، دروغ، ظلم و زور نقاب دار، برخی قدرت ها به دلیل غرور و اعتماد به پایه های پوشالی قدرت، اختیار خود را از دست می دهند. نمونه این موضوع، سخنان اخیر رئیس جمهور امریكا است كه ملت ایران را تلویحاً تهدید به استفاده از سلاح اتمی كرد (رجا نیوز، 22 فروردین) .»

آیا در برابر سخنان ولی فقیه، رعیت چاره ای دیگر هم جز سکوت میتواند داشته باشد؟ روشن است که ولی فقیه میتواند و آزاد است که هر سخنی را که دوست دارد بزبان براند. اما هرگز کسی حق ندارد که جویا شود که آیا خود که بر مسند ولایت نشسته است و فرمانروا ی یکتای سر زمین ایران نیز هست، چگونه عارضه های قدرت گریبان شان را نگرفته است؟ آیا این بدان معنا ست که "فریب، دروغ، ظلم و زور نقاب دار " در حالیکه سراسر جهان را فرا گرفته است در مدینه فاضله ی ولایت وجود ندارد؟ چگونه میتوان صحت و سقم این ادعا را بسنجیم و آنرا در ترازو ی نقد بگذاریم بی آنکه سر خود بر باد دهیم؟ مگر ارباب میتواند چیزی جز حمد و ستایش از رعیت بشنود؟ آیا ارباب تاب و توان شنیدن  نفی و نه را دارا ست؟ تیر از غیب در قلب عزیزان ملت وارد میشود و آنها را مقتول میسازد. نمیتوانی مرجعی را به یابی مسئول به حقوق اساسی بشر. چرا که فرمان کشتار را خود ولی فقیه صادر نموده است. چه تعجب که اگر تحقیق و تجسس مسدود شود و دادخواهی و عدالت سرکوب. روشن است که نتوانی فرماندهی را در ذیل ولایت، مسئول بدانی. آیا این همان "زور نقاب دار " نیست که ولایت فقیه از آن سخن میراند؟

 جالب تر آن که ولی فقیه قدرتی را به نقد میکشد که بر خلاف قدرت ارباب که دامنه اش هنوز شناخته نشده است، دارای مرزهای مشخص و تعریف شده ای است. رئیس جمهور آمریکا مسئولیت قانونی دارد.  نه تنها جدایی قوای سه گانه جدی تلقی میشود. مطبوعات رفتار و کردار او را دائم در زیر نظر دارند. سیاست ها و برنامه هایش را به نقد و بر رسی میکشند.  رئیس جمهور میتواند موضوع تمسخر و ریشخند باشد و کسی بخاطر آن زندان هم نمیرود. در حالیکه در مدینه فاضله ولایت، رعیت مورد ضرب و شتم، شکنجه و بازجویی قرار میگیرد، آدم ربایان در سیاهی شب به خانه و کاشانه ی گوینده ی «نه» وارد میشوند او را از آغوش خانواده ش جدا میکنند تا در بند و اسارت اعتراف کند که «نه» را دشمن بیگانه بر زبان ش گذاشته است. مسلم است که در تاریکی محال است هرگز مسئولی و یا مرجع پاسخگویی را به این نوع ستم و ظلم بیابی. ولی فقیه که روضه ی درد انگیز مظلومیت را میخواند خبر ندارد که مردم ایران اتم آمریکا را بر جایگاه و زندگی رعیتی ترجیح میدهند.

ولی فقیه میتواند بر طبل مظلومیت بکوبد و مسئولیت تمام سرکوب ها، شکنجه ها، بازجویی ها، کشتارها و قتل و جنایات را به پای دشمن خارجی بگذارد. اما تا زمانیکه مسئولین جنایاتی که نه تنها در روز 25 خرداد و روزهای بعد از آن بلکه جنایاتی که در سی سال گذشته در رژیم ارباب-رعیتی ولایت بوقوع پیوسته است شناسایی نکنیم و در دادگاهی صالح به محاکمه نکشیم، در جایگاه رعیت باقی خواهیم ماند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

مصاحبه آقای نامداری با روزآنلاین و سخنرانی ولی فقیه را در پیوندهای زیر بخوانید
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article////107/25-7.html
http://rajanews.com/detail.asp?id=47894


۱۳۹۱ تیر ۱۲, دوشنبه

رهایی، در آزادی پرستش است
و خود فرومانروایی


انقلابی که در ایران در اواخر سالهای پنجاه به وقوع پیوست، در آغاز جنبشی بود سیاسی در سوی انقراض نظام استبداد شاهی. این جنبش بسیاری از گروهها، دستجات، گرایش ها  و ایدئولوژیها را در بر میگرفت. مقاومت در برابر خشم و خشونت قدرت مورد شک و تردید و چون و چرا نبود. هواداران نظام شاهی را یا خواب ربوده بود و یا در لانه های خود خریده، سکوت و خاموشی گزیده بودند. اما طولی نکشید که آیت الله ها و حجت الا سلام ها برهبری امام خمینی بر جنبش مردم سلطه افکندند و کنترل انحصاری خود را بر آن تحمیل نمودند. با ایجاد ترس و وحشت از آزادی و آزادیخواهی و مشارکت مردم در جنبشهای سیاسی، آیت الله ها و حجت الا سلام ها و یا دینداران حرفه ای شور و جوششی در بر قراری حکومت دین بپا نمودند. این شور و جوشش را دینداران حرفه ای در مراسم عبادت و نیایش یا مراسم بازگشت به سنت و احیای افسانه ها و اسطوره های رسالت و امامت بر پا نمودند . شورید گان را دیگر نه چشمی ماند و نه عقلی. چرا که برای بازگشت به سنت، رسم و رسوم دیرینه نه به نیروی بینایی نیازمند بودند و نه به ابزار دانایی.

بر دوش شورید گان و شیفتگان دین بود که حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها برقرار و تخت شاهی با منبر خطبه و موعظه یکی گردید. از آن پس آیت الله ها و حجت الاسلامها، هرگز بدون جفت خود بر فراز منبر ظاهر نشدند: تفنگ به یک دست و کلام الهی بدست دیگر. در قهر و قدرت یکی مکمل دیگری شد. آیت الله و حجت و الاسلام تفنگ بدست، هرگز بیانگر چیزی نمادین نبوده اند، بلکه بر تابنده این واقعیت بوده اند که دین قدرت است و قدرت دین، یکی و جدا ناپذیر از یکدیگر. که دین سر انجام به آرزوی دیرینه اش رسیده است و رسالت و یا حکومت اسلامی را به نیابت امامت تداوم بخشیده است تا قیامت.

پس از کسب قدرت، طولی نکشید که نظام خشم و خشونت دین آغاز گردید.  قلع و قم  رقیبان قدرت، افتتاح یافت. اول سر سران و قدرتمداران طاغوت بر زمین غلتید. سپس نوبت به متحدین کافر و بی دین رسید، از چپ های انقلابی و سوسیالیست  ها گرفته تا جبهه ای و دموکرات، از سلطنت طلب و لیبرال گرفته تا نهضتی و ملی و مذهبی. از کرد و ترک گرفته تا عرب و ترکمن، همه را یکی پس از دیگری و به سرعت تار و مار ساختند. بمنظور تضمین سلطه دین بر جامعه، دادگاه های انقلاب اسلامی تحت فرماندهی آیت الله ها و حجت الا سلام ها بر پا گردید.  چه خونها که نریختند و چه سرها که بر زمین نیا فکندند. باین ترتیب حکومت دین پا به عرصه وجود گذارد و یکه تاز میدان گردید.

اما سلطه رژیم دین چندان ساده هم نبوده است. پستی و بلندی های فراوانی را تجربه نموده و درس های بسیاری را فرا گرفت. رژیم به سرعت به ارزش بحران و  بحران آفرینی پی برد و آموخت که با براه انداختن بحران ها میتواند بر دوش شیفتگان دین، استقرار و تداوم یابد. حمله ی دانشجویان راه امامی به سفارت آمریکا و گروگان گرفتن 50 نفر آمریکایی، اولین بحرانی بود که رژیم را به خلع سلاح کردن  تمام رقیبان انقلابی در چپ و راست و میانه، توانا ساخت. هنوز این بحران به پایان نرسیده بود که سیاست تهدید و تحریک و صدور انقلاب، صدام حسین، خداوند حاکم بر عراق را سخت هراسان و در عین حال طماع ساخت و سرانجام او را وادار به تجاوز به خاک ایران نمود. رژیم دین، به خوشامد گویی جنگ بسرعت شتافت و با توسل به احساسات ملی، دشمن را از خاک به بیرون راند و از آن پس جنگ تازه ای را آغاز نمود: جنگ حق و حقیقت علیه کفر و باطل. به بهانه تسخیر قدس از راه کربلا، هشت سال آنرا ادامه داد. در این دوران جنگ را بمثابه یک برکت الهی ستودند و بهشت را تنها به جهاد گران و شهیدان جنگ اختصاص دادند. کلید بهشت را به گردن نوجوانان نا بالغ می بستند و در راه الله به سوی نیستی و نابودی رهسپار شان میکردند. زمانی جنگ به پایان رسید که نه مخالفی مانده بود و نه مقاومتی.

از همان آغاز، سرکوب زنان محور اصلی رژیم دین قرار گرفته بود. حجاب اجباری، و هویت و افتخار نظام، گردید. جدایی زنان از مردان به یک اصل خطا ناپذیر تبدیل گشت. حفظ و حراست ناموس و دفاع از عفت و پاکدامنی و بر قراری امنیت اخلاقی وظیفه و مسئولیت پاسداران دین شد. لاجرم بی حجابی و بد حجابی یکی از جرائم خطرناک، قابل تعقیب و دستگیری و تنبیه و مجازات، تعریف و شناسایی گردید. مراکز تفریح و سرگرمی همه تبدیل به مساجد و تکیه و حسینیه شدند. شیدایی و بی خبری قدغن و مشمول حد شرعی تا صدها ضربت شلاق، گشت. تجسس بدنی و بوییدن دهان امری عادی شد. نشر ایده، اشاعه موزیک و فیلم و تولید و آموزش هنر باید از لابلای چرخهای ماشین سانسور وزارت تازه تاسیس ارشاد گذر میکردند تا مجوز و پروانه صادر شود. بزبان ساده تری دوران تاریکی و سیاهی آغاز گردیده بود. آنچه نیک و خیر بود به شر و پلیدی مبدل گشت و بالعکس.
   
تردیدی نیست که در شرایط کنونی، پس از گذشت سه ده، آتش جنبش اسلامی برهبری علما و فقها فرو نشسته است. اگر گاهی شور و جوششی هست، نه از درون است و خود بخودی، بلکه از بیرون است و تحمیلی. چرا که نظام اسلامی برای تداوم و تجدید سلطه تام و تمام خود به رضایت و خشنودی همه اقشار و طبقات و شور و هیجان شان نیازمند نیست. چرا که حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها به رهبری ولی فقیه مؤثرترین ابزار قهر و قدرت را به منظور فرمانروایی و حفظ و تداوم خود در اختیار دارند: تیغ و تازیانه و خشم و خشونت. نظام اسلامی کوچکترین سرکشی و سرپیچی را بر نتابد چرا که  بر اساس تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت، و اسارت و بندگی، بنیان گذاری گردیده است. نه فرصتی هست و نه محلی برای ستیز و مقاومت و یا دگر اندیشی و دگر زیستی. چرا که برابرند با نفی و نقد حکومت دینی. هرگونه بارقه ای از آزادی در هم کوبیده میشود با قهر و خشم و خشونت و بیرحمی.

پس چه تعجب اگر تا کنون جنبشی ضد حکومت دین، تحت شرایط خفقان و ترور، زندان و شکنجه و اعدام و سنگسار، ظهور نیابد. ملت بسیار ترسان از خیزش و مقاومت است و سرکشی و سرپیچی. ناله و زاری بسیار کنند و نیز از سختی ها و نا ملایمات، از  نا راستی ها و نا درستی ها از فساد و تباهی ها، از کمبود و بیکاری و فقر و گرانی ها، بسیار شاکی و گریان اند. حتی گاهی هم اعتراض سر دهند . بعضا زنان و تا حدودی دانشجویان هرگز سر تسلیم فرو نیاورده و به اطاعت تن نداده اند. اما بطور کلی ملت به شرایط موجود تن داده است. اگر نفسی در آورند و لقمه نانی به کف، شکر گویند و خشنودی کنند. احساسات شان هم به سادگی بر انگیخته نشود. نقش خود را در خلق شرایط موجود فراموش نموده، ترجیح میدهند به انتظار بنشینند تا ناجی فرا رسد.

اما بی میلی به خیزش و مقاومت را دلیل دیگری هم هست. فرمانروایان امروز اگر علیرغم خشم و خشونتی که تا کنون از خود به ظهور رسانده اند، علیرغم خسارات و زیانی که بر ملت وارد ساخته اند، علیرغم برقراری سیاهی و تباهی، هنوز پا بر جا مانده اند به آن دلیل است که آنها بنیانی نیز در درون و در ذهن مردم دارند. یعنی که سخت ریشه در شیوه زندگی و یا باورها و ارزشها و سنت ها و عادات و رسم و رسوم مردم دارند. فرمانروایان امروز همان آیت الله و حجت الا سلام، یا فقیه و عالمی است که کردار و پندار شان را صد ها سال است که تحت سیطره و کنترل انحصاری خود داشته اند. بعبارت دیگر، فرمانروایان امروز ریشه عمیق در چیستی و کیستی، در وجود و هستی فرمانبران خود دارند . چون فرمانبران امروز مقلدان دیروزند.  یعنی که فرمانروایان امروز کسانی هستند که نسل پس از نسل به شخصیت و منش و هویت ایرانی مسلمان شکل بخشیده اند. آنها تعریف کننده خوب و بد و زشت و زیبا،  درست و نا درست، حلال و حرام و مقدس و موهن، بوده اند. فرمانروایان امروز تنها و صرفا با ابزار قهر و قدرت حکومت نمی کنند. آنها در شعور و آگاهی مردم از زمانهای پیشین رخنه کرده و جایگیر شده اند به آنگونه که عاطفه ملی هم فرمانبر را از ستایش و پرستش پیامبر و امامان عرب نه تنها دچار شرمساری نمیکند بلکه بدان فخر هم میکنند. تنها توده های ساده دل نیستند که دل به افسانه ها و اسطوره های بیگانه بسته اند، تحصیل کرده ها و روشنفکران خود سخت شیفته و شیدای بعثت محمد عرب و قهرمانی امام حسین هستند. حسین را معصوم و مظلوم می پندارند و حامی عقل و عدالت، نه اسطوره ای ساخته و تراشیده دست دین فروشان حرفه ای.

با این وجود و علیرغم خلایی که در برابر سلطه دین وجود دارد. سی سال حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها، شرایط استثنایی تاریخی را برای یک تحول و حرکت عظیم علیه رژیم دین، بوجود آورده است. در این دوران دین چهره اهریمنی خود را در قلمرو تجربه نمایان ساخته است. رژیم دین نه تنها فقر و محنت و تنگ دستی، گرانی و بیکاری، نابرابری و بی عدالتی را در سطح جامعه از میان بر نداشته است بلکه آنرا عمیق تر و گسترده تر نیز ساخته است. نه تنها رفاه و آسایش و سعادتمندی به ارمغان نیاورده است بلکه نیاز بدان را زشت و حیوانی و هم طراز شرک ساخته است. نه برای انسان ارزش و منزلتی قائلند و نه برای حق و حقوق انسانی. برای رژیم دین، انسان آن نیست و نبوده است که میشود و همیشه در حال شدن است و به کمال میرسد در آینده. چرا که در منظر دین،انسان آمده است و رفته است. در گذشته بود شده است و تمام شده است. آنان پیامبران بوده اند و امامان. تجربه وحدت دین و قدرت به دریافت این واقعیت  که راه پیشرفت و سعادت و نجات از فقر و عقب ماندگی از طریق بازگشت به گذشته تنها به پایداری رژیم دین میانجامد، امداد رسانده است. یعنی حکومتی که حق و حقوق الله را بر حق و حقوق ملت ارجح داده و آزادی پرستش و نیایش، عشق و دوستی را کفر و باطل شمرد، اعتبار ش رفته، رفته رو باقول مینماید. نمیتوانی عاشق شوی و هم نوع خود را پرستش کنی، که خود را وقف جان و یا شی دیگری کنی. نه به مواد رفاه و  آسایش اجازه داری که اندیشه کنی نه به ابزار خلاقیت و آفرینند گی. که این شرک است و دوری گزینی از یکتاپرستی. که این سر کشی است و سر پیچی و گریز از اعتراف مکرر است در عبادات روزانه به حقارت و خواری. تجربه دین در عمل یعنی آگاه شدن به این واقعیت که حیله است و ریا کاری، نهفته در حرفه دینداری. این است که فراگیر شده است و بسیار عمیق گشته است، هم خدعه و هم دروغ و فریبکاری. کیست که ندانسته باشد که غنی سازی در سوی خشنود سازی الله است و گسترش و توسعه کلام الله در سراسر جهان. لاجرم در سوی آفرینش بحران است و تهدید و تحریک و بر افروختن جنگ بمنظور پایداری دین بیگانه ی عربی. در تجربه است که دین نشان داده است که در عمل تنها میتواند آنچه در انسان اهریمنی و حیوانی ست بمنصه ظهور در آورد، نه آنچه انسانی است، لطافت و ذوق،همدردی و همبستگی. آنچه دین آموخته است چیزی نبوده است و نیست جز کین خواهی و انتقام جویی، جنگ طلبی و خونریزی و بیرحمی.

بعضا بر آنند که چنانچه در برابر دین به مقاومت و خیزش بپردازیم، تعصب و غیرت خفته را بیدار سازیم و ملت را هر چه بیشتر به سوی حمایت از رژیم دین سوق داده ایم. یعنی اگر چه بخوبی آگاه و با یکدیگر به توافق رسیده ایم که دین بوده است دلیل اصلی تداوم نظام استبداد در تاریخ و فرهنگ بومی، که دین بوده است بنیان استعمار داخلی و منشاء کوری و تاریکی، با این وجود باید در برابر سلطه آن سکوت اختیار کنیم  مبادا که خشم و خشونت دین خواهان را بر انگیزیم.

بعضی دیگر از خواست دیرینه آزادی و دموکراسی در تاریخ جامعه ایران سخن به میان آورند گویی که نیاز به آزادی میتواند ظهور یابد در مسالمت و همخوابگی با نهاد های دین که بقای شان همیشه وابسته به قدرت بوده است و بر نهادین ساختن اسارت و بندگی در رفتار و گفتار و بطور کلی در سراسر  زندگی، از طفولیت تا دوران پیری.

آقای علی کشتگر در مقاله اخیرش ( سایت اخبار روز، 18 بهمن 1378) باین نکته    اشاره میکند که خواست آزادی در ایران نزدیک به صد سال پیشینه داشته و ریشه در انقلاب مشروطیت دارد. اما تحت مهمیز استبداد شاهی سرکوب گردیده است. آقای کشتگر نقش شاهان را در سرکوب آزادی می بیند اما نقش دین و نهادهای دینی را در پرورش و نهادین ساختن نظام استبدادی به فراموشی می سپارد. وی فراموش کرده است که  پس از انقلاب مشروطیت، آیت الله ها بودند که فوقانی ترین مرتبه را در قانون اساسی برای خود تعبیه نمودند. و هم اینان بودند که نظام شاهنشاهی را ابقاء کردند. این آیت الله ها و حجت الا سلام ها بودند که از آزادی به هراس میافتادند. آنها نظام استبداد را پیوسته  سازگار و هماهنگ با منافع و منزلت خود در جامعه تلقی میکردند و از نفوذ خود در دستگاه های دیکتاتوری بخوبی آگاه بودند. اختلاف آنها با استبداد بر سرنا آزادی ها نبوده است بلکه بر کمی و ضعف  استبداد در برقراری و تقویت احکام و اخلاق دینی بوده است. آنها خواهان  استبدادی بودند که میتوانست مشت آهنین خود را بکار گیرد و حجاب دینی را اجباری نماید، از ساختن مدرسه و دانشگاه خود داری نموده و بجای آنها مکتب خانه ها و حوزه های علمیه بنا میکرد. که داروغه خانه ها را ابقا میساخت و دستگاهی بنام دادگستری را بوجود نمیآورد. استبدادی که در رادیو و تلویزیون و سینما را می بست و یا حداقل آنها را بر اساس فتاوی آیت الله ها و حجت الا سلامها بکار میگرفت. بساط شادی و طرب و تفریح و سرگرمی را بر می چید و مجالس وعظ و خطابه، گریه و مویه و شیون و زاری برپا میداشت، در غیر اینصورت از حوزه های علمیه مبنی برا حرام بودن آن نهاد ها صادر میگردید و آنها را منشاء انحراف و گمراهی، معرفی میکردند.

 این حوزه نشینان بودند که در برابر هرگونه تغییری در راه و روش سنتی  و نیز هر گونه برنامه ی اصلاحی به نفع پیشرفت جامعه به ستیز و مقاومت بر میخاستند. مخالفت آنها با قانون کاپیتالاسیون نه از سر دفاع از استقلال بلکه در جلوگیری از نفوذ غرب و لاجرم گسترش تجدد خواهی، بود. قیام 15 خرداد، قیامی بود به نفع استبداد نه به نفع استقلال و آزادی. در مخالفت با برنامه ی اصلاحات ارضی بدلیل نادیده گرفتن مالکیت اسلامی بود. از سر مخالفت با آزادی زنان و جایگاه آنان در جامعه و نیز مبازره با بیسوادی بود. درست است که این برنامه ها از بالا و بطور استبدادی پیاده سازی میشد. اما این چیزی نبود که حوزه نشینان را نگران می ساخت. آنچه آنها را دچار تشویش و اضطراب می ساخت، گسترش تجدد و تمدن مدرن بود و تضعیف گرایش ها و اعتقادات دینی. آنها نوگرایی و تجدد خواهی  را با توسعه بی بند و باری یکی میدانستند و خواستار حکومتی بودند که نه تنها خود در حرکت بسوی تمدن مدرن و تجدد خواهی شرکت نکند بلکه آنرا شدیدا سرکوب سازد. هیچ حکومتی، حداقل پس از مشروطیت، نبوده است که به رضایت و خشنودی آیت الله ها و حجت الاسلام بی اعتنا بوده باشد. معروف است که آیت الله بروجردی وقتی  شنیده بود که شاه در نظر دارد که برنامه ای بنام اصلاحات ارضی راه اندازی کند، به شاه پیام فرستاده بود که تا من زنده هستم، بهتر است که از این امر خود داری کنید. 

تراژدی جنبش ضد استبدادی در آن است که رهبران آن، استبداد نهفته در ذات جنبش دینی را نادیده گرفت و با آن هم پیمان گردیدند. انقلابیون چپ و میانه و لیبرال نیمدانستند که با کسانی عهد مودت بسته اند که دشمن اصلی آنها بوده اند. سازمانها و گروه های غیر دینی از این واقعیت که حوزه نشینان از دیر زمان علیه آنها تحت نام مادی گرایی و گرایشهای دنیا خواهی و الحادی در همدستی با استبداد، بمبارزه پرداخته بوده اند، اگر هم بدان آگاه بوده باشند، در عمل به آن بهایی ندادند. شاید به آن امید خام که پس از پیروزی، آیت الله ها و حجت الاسلامها به حوزه و حجره های خود باز خواهند گردید.

محدود ساختن حوزه فعالیت دین و یا جدا ساختن دین از سیاست بعنوان پروژه ای برای تغییر شرایط موجود، مفید و سودمند است اما نمیتواند کار ساز و خلاق باشد. چون خود به نوعی همزیستی با حوزه های علمیه که مرکز و منشاء استبداد در تاریخ  بوده و هستند، باید تن در دهند. جدایی خواهان دین و سیاست، گویا نقش دینداران حرفه ای را در نهادین ساختن استبداد  در رفتار و گفتار و در فرهنگ ایرانی، به دست فراموشی سپرده اند. شاید مجددا در این رویا که آیت الله ها و حجت الاسلامها، فقها و علما در درون حوزه های علمیه و حجره های خود سکوت نموده و اجازه خواهند داد که سیاستمداران حرفه ای بر مسند فرمانروایی جلوس کنند. این پروژه ممکن است نرم و ملایم و متعادل و بدل بسیاری بنشیند، اما هرگز شوری به پا نکند و جنبشی ماندنی را موجب نگردد. چون خصلت آشتی ناپذیر دین اسلام-  بویژه نوع شیعه آنرا- با پذیرش نقشی محدود و اختصاصی در جامعه، نادیده میگیرند.  

واقعیت آن ست که نظامی که سوار بردوش جنبشی توده ای و نیروی شوریدگی و شیفتگی، احساسات و عواطفی متاثر از افسانه ها و اسطوره های دینی، قدرت را کسب میکند، تنها بهمان طریق یعنی برپا داری یک جنبش است که منقرض خواهد شد. هم چنانکه بازگشت به سنت و دفاع از آئین بیگانه و بیگانه پرستی، شور بپا کند و احساسات و عواطف را بجوش آورد، حمله به ارزشها، سنتهای کهنه و پوسیده شکستن و ویران ساختن آنها نیز میتواند سبب رشد و رویش انسان خواهی و آزادیخواهی بر اساس عشق به زندگی و دوست داشتن هستی، شود. روشن است که این میسر نگردد مگر مردم رفته، رفته آگاه شوند که آزادی در پرستش ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی ست. بدون آزادی در پرستش، در شرایطی که دین حاکم است هرگز نتوان از آزادی، بویژه بشکل تجریدی آن سخنی بمیان آورد. با آزادی در پرستش است که میتوان نقطه پایان را بر حرفه دینداری نهاد.  

بدون رویش یک جنبش بر اساس آزادی پرستش و پرستش آزادی و خود فرمانراویی نمیتوان انتظار رهایی از یو غ حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها را داشت. اگر جنبش دینی را دفاع از آنچه مرده است و خشک و منجمد، به پیش میراند، تنها دفاع از آنچه زنده و نو و تازه است، شور بپا کند و لرزه بر اندام نظام فقاهتی افکند.

شکی نیست که دفاع از آزادی پرستش و خود مختاری  و آینده جویی، عشق به زندگی و دوست داشتن هستی، دفاع از نو و بدیع، به سادگی شور بپا نکند. چرا که بازگشت به سنت و گذشته و تکرار عادات و رسم و رسوم، سبب دلهره و نگرانی جامعه نشود و جمع را هراسان نسازد. در زمینه  و مرزهای نا شناخته شده، مجبور نیست که فرد و یا جمع قدم نهد، بیآ زماید و تجربه کند و به پیش رود. قدم نهادن برجای قدم پیشینیان موجب امنیت است و آسایش روحی. لذتی که در فریفتگی و شیفتگی است در واقع بینی و حقیقت جویی نیست. یکی سبب سری و سردی عقل و خرد است و بر انگیختن احساسات و عواطف، دیگری برعکس سبب رشد و رویش بینایی است و دانایی و آگاهی. یکی موجب استحکام و تداوم نظام ولایت است براساس تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت، دیگری سبب ابداع است و استقلال و خود مختاری. به زبانی دیگر، جنبش وقتی جان میگیرد که نظارت بر خویشتن جانشین نظارت دین بر انسان شود. خود مختاری را باید جانشین مختار ساختن آیت الله و حجت الا سلام و یا فقیه و عالم ساخت. در جامعه ای که بسوی خود مختاری حرکت میکند، جای و مکانی برای مرجع تقلید و تداوم نهاد تبعیت و پیروی وجود نخواهد داشت. این، در شرایط موجود، هدفی تحصیل ناشدنی و یا انتظاری خام نیست. چرا که بر اساس پایه ای ترین خواست هایی حرکت میکند که میتواند تمام اقشار جامعه را صرفنظر از تنوع دین و حرفه و گرایش و جنس، متحد سازد. چرا که خود مختاری نهفته در سرشت انسانی و منشاء دانایی و توانایی ست. حال آنکه تقلید و تبعیت تن دادن به حقارت است و خواری و یا اسارت و بندگی.

بعبارت دیگر، همچنانکه گریز از آزادی شور بپا کند و شیفتگان دین را آماده جان بازی سازد ، حرکت بسوی آزادی پرستش و خود مختاری نیز میتواند سبب جنب و جوش شود. همین حرکت بود که در اواخر قرن هیجدهم سبب رویش جنبش روشنگر ایی بر اساس رهایی انسان از عقل و خرد الهی و کشف انسان و حق و حقوق انسانی در اروپا گردید. سیاهان آمریکا  را در 1960 و آفریقای جنوبی را در سالهای 1990حرکت بسوی آزادی و کسب حق و حقوق انسانی بشور و جوشش درآورد.

هم اکنون در کشورمان نشانه های بسیاری مبنی بر وجود حرکت بسوی آزادی پرستش و خود مختاری، وجود دارد اما محسوس نیست. در واقع این جنبش دیر زمانی ست که رشد خود را آغازیده است، درست هم زمان با جلوس دین بر منبر قدرت.  یعنی که حرکتی در سوی مخالف با نظارت دین بر انسان و یا نظام تسلیم و اطاعت، به گونه ای نا آگاهانه به رشد و نمو خود ادامه داده است، علیرغم عدم فهم و شناخت آن به مثابه حرکتی در سوی آزادی پرستش و خود مختاری. در پیش گیری و پیش بینی حرکت بسوی آزادی پرستش و خود مختاری  است که حکومت دین تلاش میکند که با ایجاد ترس و وحشت، و قهر و خشم و خشونت توقف آنرا موجب شود. رژیم دین وقتی نیروها انتظامی خود را پیوسته بحالت آماده باش نگاه داشته و آنها را به خیابانها و امکان عمومی تحت مبارزه با بد حجابی و مد گرایی و یا هنجار شکنی و نیز ارتقاء امنیت اخلاقی و روانی، گسیل میدارد، تنها میتواند دلالت بر حرکت بسوی خود مختاری کند. خود مختاری را رژیم دین نمیتواند بر تابد  به آن دلیل که آنرا مقاومت و سرپیچی از احکام دین تلقی میکند، لاجرم در سرکوب و نابودی ش هرگز دچار شک و تردید نمیشود. تنها کافی است به آن لحظه ای بیندیشیم که زنان حجاب را از سر خود بر گیرند. در همان لحظه است که رژیم دین یک سر، نیست و ناپدید میگردد. حجاب را میتوان نظارت دین بر انسان خواند. برگرفتن حجاب یعنی برگرفتن نظارت دین و مختار ساختن خویش. خود آراستن و خود نمایی، افشان ساختن موی، مانتوی تنگ و کوتاه که از مصادیق بد حجابی هستند، همه از تظاهرات خود مختاری ست که تحت مبارزه با هنجار شکنی مورد سرکوب قرار میگیرند.

این حرکت بسوی خود مختاری البته تنها بر دوش زنان و مقاومت آنان به پیش نمیرود. نوجوانان و جوانان مرد نیز بزنان پیوسته اند. آنها نیز به آرایش و پیرایش خود دست میزنند و به آن گونه ای ظاهر میشوند که پاسداران دین را وادار به تعقیب و دستگیری شان، میکنند. جنبش پرستش آزادی و خود مختاری از درون گروه ها، سازمانها و احزاب سیاسی به بیرون نمی جهد بلکه از درون زندگی روزمره است که بر می خیزد، یعنی که جنبشی ست خود بخودی و همسو با طبع انسانی. فهم و شناسایی و آگاه شدن بدان است که آنرا از قوه به فعل در میآورد و تبدیل ش به بهمنی  عظیم میکند که همه چیز را بر سر راهش به ویرانی میکشاند. شرایط کنونی بیانگر این حقیقت تاریخی است. همچنان که هر آنچه نیک و خیر بود در دوران شاهی به بد و شر تبدیل گردید با آغاز حکومت دینی. هم اکنون نیز آنچه نیک و خیر است در حال تبدیل شدن به شر و بد است. هر آنچه که  زشت و مکر وه است، زیبا ست و خواستنی. مثل آمیزش و معاشرت جنس مخالف با یکدیگر. مثل تفریح و سرگرمی. مثل عشق و عاشقی، مثل حضور زنان در بازیهای ورزشی زنانه، مثل کنسرت و تاتر رفتن و شنیدن موزیک و ترانه های غربی. اکثرا چنین رفتار و کردار ی ست که در منظر رژیم دین، هجوم فرهنگی است. بهمین دلیل و بمنظور سرکوب ش آنرا با غرب شناسایی میکند، یعنی آنجا که  اخلاق و امیال الهی افول نموده، کفر و مادی گرایی، مصرف جویی و افزون خواهی، ابتذال و انحطاط و فحشا، هرج و مر ج جنسی حاکم گردیده است. تنها با دفاع از زشتی و پلیدی است که رژیم دین میتواند به بقای خود ادامه دهد.

 مسلم است که آزادی در پرستش بزرگترین آفتی است که به جان رژیم دین افتد. چه هر آن در پرستش، آزاد شوی، بساط حرفه دینداری، قوانین و مقرارت تقلید و تبعیت همه از هم فرو می پاشند. مگر آن هندو که گاو را مقدس میداند انسان نیست؟ مگر آنها که بودا را پرستش کنند، از مسلمانان کمتر پای بند عقد و قرار داد خود با همنوع خود هستند؟ آیا کسی که بر آن اعتقاد است که نه خدا بلکه  خدایان هستند که وجود دارند دارای حق زندگی نیست؟ زمانی بود که الله اکبر،شعاری بود که شور و جوشش به پا میکرد امروز شعار الله اصغر است که پیکر رژیم دین را بلرزد در آورد. آزادی در پرستش نیز مانند جنبش بسوی خود مختاری هنوز مورد فهم و شناخت قرار نگرفته است. ولی رژیم وجود آنرا احساس میکند و در واکنش نسبت به آن است که به ابزار قهر و قدرت متوسل میشود. چرا که آزادی در پرستش یکی شود با رهایی از سنتهای کهنه و پوسیده بر اساس افسانه و اسطوره پرستی؛ یکی شود با سرپیچی از نظم و نظامی استوار بر تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت؛ رهایی از ارشاد و حجاب و نهی از منکر و امر به معروف، رهایی از احکام فقاهتی و قانونمند های اسارت و بندگی. این حرکت بسوی  بلوغ و خود مختاری، انسان خواهی و انسان دوستی ست  که روزی شور برانگیزد و کاخ  ولایت را ویران سازد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai@.org


۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

خمینی الله را کشته است

دیر زمانی ست که ناقوس مرگ الله نواخته شده است، اما گویا همین اخیرا است که طنین آن بگوش بعضی از الله پرستان رسیده است، بگوش آزادیخواهان و دمکراسی خواهان و روشنفکران اسلامی ، به گوش آنان که الله  را حی و زنده می پندارند و هنوز کوچکترین شک و تردیدی نسبت به یکتایی و یگانگی او بخود راه نمیدهند. الله پرستان از ستمی که بر آنها در دست دشمنان الله میرود چه شیون و زاری ها که سر نمیدهند. که ای وای بر شما که براندازی و نابودی دین اسلام را در سر می پرورانید، مقدسات آنرا به سخره میگیرید و مورد توهین قرار میدهید و آنرا انکار نیز میکنید و بر آن نام نقد و بررسی می نهید. اسلام را میتوان به انحاء  مختلف خواند و تفسیر نمود و با شرایط سازگار ش ساخت. تفاوت بسیاری ست بین اسلام خمینی و اسلام بازرگان و یا اسلام خامنه ای و اسلام موسوی.

بعضا، نیز پس از سالها سکوت و خاموشی، سالهایی که از مشاهده ی ظهور دین ستیزی، خود داری کرده اند، نقد دین را در ترازو ی محاسبه سود و زیان گذارده  و دستآورد آنرا، -اگر دستآورد ی داشته باشد که در ابهام میماند- مورد بر رسی قرار میدهند. شاید هم که حق بجانب آنان باشد. کدام  انگیزه و یا عقل سالمی، اندیشمند ی را مشتاق  ورود به قلمرو ای پر هزینه و سراسر خطری میکند همچون شناخت پدیده ی دین ستیزی. در آن نه تنها سودی نیست بلکه باید همچون سعیدی سیرجانی آماده باشی تا جان ببازی در آشکار ساختن رابطه اسرار آمیز دین و قدرت. مضاف بر اینکه لعن و نفرین هم با خود ممکن است همراه آورد.  یعنی که سکوت در باره ی دین که در طول تاریخ طولانی خود شاهد آن بوده ایم، خود یک امر ساختاری ست. هرگز آنچه ازنیاکان خود به ارث میبریم از جمله دین را مورد سوال قرار نمیدهیم. که خود رمز تداوم فرهنگ است و شیوه ی زندگی. که هرچه دست نخورده تر به نسل های آینده انتقال یابد، جامعه کمتر تمایل به پذیرش تغییر و تحولات آنچه کهنه است، نشان میدهد و حتی در برابرش به مقاومت برمیخیزند. نمونه ی خوبی ست عربستان سعودی: ثروت هنگفت، زیر بنای مدرن، رو بنای دوران قبیله ای و سلطه ارزشها و باورهای باستانی، کهنه، پوسیده، ضد بشری، بسیار نزدیک به عصر ظهور اسلام. در غارها زندگی نمیکنند، اما رسم و رسوم، عادات و آداب غار نشینان را حفظ کرده اند. . پس چه تعجب اگر دین و نقشی که در تاریخ جامعه بازی کرده است و مسئولیت های آنرا به بوته ی فراموشی قرار دهیم. یعنی که به پیشداوری هایی تن میدهیم و زندگی میکنیم که باز دارنده است و در ستیز با هر گونه دگرگونی در آنچه بوده است. سنت را باید نگاه داشت، که داشته ایم. 

حال پس از سی و سه سال، وقتی بزرگان و خبره گان و استادان به بحث در باره دین اسلام و سازگاری آن با زمان می پردازند بدان معنا است که به تازه گی داریم به اصل مطلب نزدیک میشویم. تازه باین واقعیت نزدیک میشویم که همه چیز با دین شروع میشود و با دین خاتمه مییابد. چرا که دین امروز قدرت است و قدرت، دین.  تمامی امور زندگی اجتماعی و خصوصی بر اساس احکام و اصل و اصول دین اسلام اجرا میشود. آنها نهاد هایی که زائیده دنیای مدرن اند، همچون قانون اساسی، قوای سه گانه ی جدا از یک دیگر، مجلس و دولت و دستگاه قضایی، به نفع خود مصادره نمود تا بر دوش آنها راحت تر بتوانند بگذشته، بدورانی که همه ی بشریت باید بسوی ان رهسپار شوند، دوران رسالت و بعد از آن دوران خلفای راشدین، بازگشت نمایند. در چنین شرایطی بحث در باره دین مقدم است بر بحث های سیاسی و کسب و قدرت و آلترناتیو سازی و حتی بحث جدایی دین از سیاست. بحث در باره ی مرگ و زندگی الله ست، الله را و هر چه گفته است همانگونه که از نسل پیش دریافت کرده ایم، دست نخورده به نسل و یا نسل های بعد از خود انتقال دهیم. داستان آن است که الله دیر زمانی ست به طرز مرموزی کشته شده است. این است مسئله. آیا هنوز باید روزانه سر تسلیم و اطاعت در برابر او فرود آورده و به خواری و حقارت خود اعتراف کنیم؟


برغم فرا گیر شدن پدیده دین ستیزی، هنوز بسیارند که شیفته دین الله مانده اند، مثل الله  پرستانی که از تاریکی های دین بیزارند، اما شیفته ی افسانه ی الله سخنگو، خدایی که بزبان انسان حرف میزند، فرمان میدهد و هدایت میکند. مالک است بر بهشت و دوزخ. پاداش میدهد و تنبیه میکند. اینان برخلاف خفته گان که با احساس خود اسلام را پذیرفته اند، عقل و خرد در سطح بسیار متعالی و حرفه ای بکار گیرند، در باره ی وحی و چگونگی برگزیدن محمد به پیامبری و رسالت و امامت و جامعیت اسلام برای زندگی امروزی و انعطاف پذیری آن با شرایط موجود به بحث و استدلال و استنتاج می پردازند و کوشش میکنند که در کالبد مرده ی الله زندگی ای تازه بدمند. اینان همان الله پرستانی هستند که دمکراسی خواه و طرفدار آزادی بشر اند.  چه کوشش عبثی؟ الله را تا زمانیکه فرمانروای مطلق است نمیتوان تا ابد با تنفس مصنوعی زنده نگاه داشت.

آری کتاب قرآن را و یا هر نوشتار و یا متنی  را میتوان بگونه های مختلف خواند و تعبیر و تفسیر نمود. اما، اعتبار هر تفسیر ی بسته به اجتناب از افزودن و یا تحمیل معانی و مفاهیم جدیدی است بر آن مطلب و یا متن. یعنی که دینی که بر اساس تسلیم و اطاعت مطلق بنا گردیده است. بیهوده کوششی خواهد بود اگر در آن  در پی مفهوم "آزادی " به جستجو بپردازیم. الله پرستان صدها آیه ی قرآنی ردیف میکنند که مبادا که الله را کوته اندیش تصور کنی. که او به آزادی و انسان نیاندیشیده است. احکامی که الله برای بشر که سراسر و تمام جزئیات و رمز و رموز زندگی انسان را می پوشاند، تغییر ناپذیر است. انسان وقتی به کمال میرسد که مو به مو احکام الله را باجرا در آورد، یعنی زمانیکه اسارت را در تمامیت زندگی بپذیرد.

نه اینکه تنها دین اسلام است که با آزادی بیگانه است، بر عکس همه ادیان آمده اند که انسان را به بند بکشند با ابزار قواعد و مقررات و تقسیمات و مرز بندیها، پند و اندرز ها و خلق یک نظام اخلاقی. یعنی که اراده ی ادیان همیشه معطوف به قدرت بوده است. چرا که امر میکند که این باید و نباید آن کنی. وظایفی را برای انسان تعیین و تعریف میکند که اگر نسبت بدان بی اعتنا بمانی باید انتظار داشته باشی که با عواقب آن، تنبیه و مجازات روی در روی گردی. عکس آن نیز صادق است. اگر به وظایفی که دین تعیین کرده است بدون چند و چون عمل نمایی، آنگاه پاداش در یافت کنی. الله نیز مثل هر خدای دیگری پاداش میدهد و مجازات میکند. بهشت و دوزخ را نیز بدین منظور نگاهداری میکند، که هم بیم در دل میکارد و هم امید، تا بندگان خود را به تسلیم و اطاعت وا دارد.

دین عیسی، جایگاه اجتماعی خود را در اروپای غربی مدیون ارزشهای آزادی خواهانه و انسان دوستانه ای نیست که در لابلای متون جستجو نموده اند. در قرون وسطی مسیح پرستان نشان دادند که توانایی مرتکب چه جنایات، چه سیاهی ها را که ندارند. حفظ تاریکی، روشنایی بود و رمز بقای حکومت دین. دار تفتیش عقاید و جزا و مکافات بر پا ساختند و دانشمندان و اندیشمندانی را مثل گالیله را به محاکمه کشاندند. کلیسا از مسند قدرت به رضایت پائین نیامد. آنرا بزیر فرو کشیدند. عقل و خرد الهی مغلوب عقل و خرد انسانی گردید که به رمز گردش جهان آگاهی یافته و قانونمندی های آنرا کشف کرده بود. حال آنکه در شرایط کنونی دین اسلام که مظهر آن ولایت است خود را منشا علم و دانش میداند. نه تنها به ستیز با آن بر نخاسته است بلکه آنرا به نفع حکومت دین مصادره کرده است. در عین حال نه تنها ساختار قدرت که ساختار دین را هم در معرض براندازی قرار داده است. زیرا که رمز بقای دین در پنهان ساختن دستهای خون آلود و چهره کریه خود بوده است. اما امروز اثر انگشت دین را در هر جنایتی به راحتی میتوانی رویت کنی.

 حال به فرض که احکام الله را که  برای هدایت بشر، یا به  زبانی رساتر، برای کنترل و یا به اسارت در آوردن  بندگان خود فرستاده است، ملغی سازیم، مفاهیم آزادی و انسانی را چگونه میتوانیم با مفاهیم اصلی تسلیم و اطاعت آشتی دهیم؟ بنا براین الله پرستان روشن گرا، بهتر است از گله و شکایت دست بر دارند و حقیقت را به مردم باز گویند. دینی که انسان را محدود و ممنوع و محروم میکند نمیتواند به انسان احترام بگذارد چون او را آزاد و مستقل نمی بیند. الله انسان را بنده و رعیت و خود را مالک و ارباب بشمار میآورد. شاید بی مناسبت نباشد که در اینجا نگاهی هر چند کوتاه و زود گذر به متن سوره ی حمد اندازیم، سوره ای که کتاب قرآن با آن گشوده میشود، سوره ای که هر مسلمانی وظیفه دارد حداقل پنج نوبت در روز در چندین رکعت نماز آنرا تکرار کند. یعنی که سوره حمد بخش مهمی از عبادت روزانه است.

سوره حمد، سوره ای ست که الله در آن سخن میگوید و یا بهتر است که بگوییم که فرمان میدهد و فرمانبری می طلبد. اول آنکه امر میکند با نام الله آغاز کن. آنگاه خود را رحمان الرحیم توصیف میکند و در عین حال ارباب و مالک دو جهان، بهشت و دوزخ. الله تعهد میخواهد که بجز او کسی دیگری را مبادا مورد ستایش قرار دهی و یا به وجود ش در خود شک و تردید راه دهی و بهمان راهی گام نهی که الله به آن سوی بشر را هدایت کرده است..

در تفسیر و تاویل سوره حمد، استاد محمد حسین طباطبایی یک از معتبرترین تاویل گران کلام الله و مولف تفسیر 20 و چند جلدی قران بنام تفسیرالمیزان، میگوید در این سوره الله به بندگان ش میآموزد که چگونه او را حمد و ستایش کنند، چه حمد و ستایشی که از بشر برخیزد نمیتواند برازنده عظمت الله باشد. عظمت بیکران الله را تنها الله است که میتواند وصف کند نه بشری نا چیز و بی مقدار، استدلالی که استاد البته موافق با عقل و خرد میخواند. این جا آنچه قابل اهمیت است این است که الله خود را فرمانروای بزرگ میخواند و بشر را بنده و رعیت خود. آنچه از طرف انسان بیان میشود دون شان الله است. بنده نمیتواند دانا و توانا باشد الله به بنده امر میکند که نیازمندی خود را به  هدایت الهی تکرار کند تا هرگز فراموش نکند که کودکی نادان بیش نیست. حال بیان این مفاهیم، ستایش عظمت و بزرگی الله و انکار و ناچیز شمردن خویش را توامان باید در نظر گرفت با مراسم وضویی که طبق مقررات و مو بمو انجام میشود قبل از قیام و قعود و سجود. که همه بطور نمادین بیانگر تسلیم است و اطاعت و عبودیت و بندگی. آیا باید این بند اسارت باری که بر دست و پای بشر بسته شده است، پاره، پاره ساخت و به زباله دان تاریخ ریخت و یا باید با آنرا ترمیم نمود و تا نسل های آینده نیز در اسارت بمانند، عملی که آنانی مرتکب آن شوند که سخن خود را طبق فرمان الله با "بسمه الله " آغاز میکنند.

بدون تردید میتوان این سوره را بگونه های دیگری نیز خواند ولی نمیتوانی رابط ی فرمانروایی و فرمانبری و یا ارباب رعیتی را در این سوره مورد انکار قرار داد، سوره ای که درون مسلمان را شکل میبخشد. چه آگاهانه خوانده شود و چه همچون طوطی و تکرار شود، نتیجه آن یکی ست: خو گرفتن به خواری و حقارت. هرچه بیشتر خود شکنی و سر بر آستان الله نهی در سجده های طولانی تا آنجا که پینه ای بزرگ و ضخیم در مرکز پیشانی ات نقش بندد، به کمال انسانی نزدیکتر شده ای. یعنی که تسلیم و اطاعت، عبودیت و بندگی  را  نه تنها زشت نمی شماریم بلکه آنرا زیبا نیز میپنداریم و ستایش میکنیم. انسان چیست در دیدگاه الله؟ بنده ای که باید هدایت شود به "راه مستقیم، " باید باو عبادت و عبودیت را آموخت. در قاموس اسلام انسان به تعالی و آزادی رسد در عین بندگی و عبودیت، چیزی که در قاموس شیعه امام علی نماد آن است، صرفنظر از دست های آلوده بخون انسان هایی که دعوت اسلام را نپذیرفته بودند. در واقع ما جنایت هایی که بدست پیامبر و یارانش صورت گرفته می ستاییم و جشن و سرور بپا میکنیم. یعنی که  در عبودیت و بندگی، خشم و خشونت را هم مقدس بحساب میآوریم. حال اگر بعکس خدایی که میپرستییدیم خوی آزادی و سر ور ی بما میاموخت که هرگز خود را نشکنیم، حتی در برابر خدا. که او بی نیاز است از حمد و ستایش، آیا میتوانستیم تن به استبداد مضاعف دین و قدرت دهیم؟ دینی که از انسان آزاد، تسلیم و اطاعت و فرمانبری میخواهد، یوغی ست بس سنگین که باید از آن رهایی یافت. رهایی دست آورد نقد دین و قدرت است نه نقد دین.

این چیزی کمتر از حقیقت نیست.و نه بر ساخته ی تعبیر و تفسیر هم نیست. همان چیزی ست که سوره حمد، بیان میکند:  فرمانروایی و فرمانبری، باز تابنده زمان خویش ، دوران رسالت، دوران فرمانروایی  پیامبر و فرمانبرداری امت اسلامی. حقیقت این است که اراده الله معطوف به قدرت است. یعنی قدرت در ذات آموزشهای الله است. محمد اهل وعظ و موعظه و پند و اندرز نبود. محمد به فرمان الله بود که شمشیر میزد.

ما بازتاب این خوانش، دین اسلام بعنوان دین قدرت، آئین فرمانروایی و فرمانبری را در واقعیت و شرایط موجود  میتوانیم مشاهده کنیم. مردم ایران آنرا بطور روزانه تجربه میکنند. حضرت ولایت آیا چیزی کمتر است از یک فرمانروای مطلق، جلوه ی الله؟  چیز دیگری هم جز تسلیم و اطاعت و فرمانبری و فرمانبرداری میخواهد؟ بی دلیل نیست که در حکومت ولایت، تنبیه و مجازات، سخت است و شدید و سریع. هر روز طناب دار است و گردن محکوم پیش چشمان مردم، بزرگ و کوچک و پیر و جوان. هراس در دل اندازد که مبادا که خشم الله را بر انگیز ی که او بخشنده ای بزرگ است و همه چیز را عفو نماید مکر نا فرمانی و عدم اطاعت، شک و تردید و تمرد. از فرمان او. دروازه دوزخ خداوند خامنه ای سالها ست که گشایش یافته است، چه قهرمانان نافرمانی را که آزار و شکنجه و مورد توهین و تجاوز قرار نمیدهند. باز جو های خداوند خامنه ای به سنگدلی شهرت به سزا یافته اند. 

اجرای حد شرعی و بر قراری تخت شلاق و شکنجه و بازجویی. کشتار و خونریزی از دستآورد های حکومت دین است. در اینجا ما تنها با یک نظام ارزشی روی در رو نیستیم. اینجا دین قدرت است. نقد دین، نقد قدرت است. در این منظر نقد دین ادامه نقد خرافات دینی نیست، نقدی که در ادبیات محمد علی جمالزاده و صادق هدایت و در نقد کسروی بازتاب می یابد. در آنزمان دین خود را در پشت قدرت پنهان ساخته بود. دین شمشیر را بدست شاهان سپرده بود. در شرایط کنونی، دین که مظهر آن ولایت است به شاهی رسیده است. خود شمشیر بر کشیده است. چهره ی خود را نمایانده و بر سراسر زندگی سلطه افکنده است. نقد دین نقد یک نظام اخلاقی ست، نقد قدرت است. دین (اسلام) و قدرت را نمیتوان از یکدیگر جدا ساخت. تسلیم و اطاعت، مفاهیمی سیاسی و از اصل قدرت و سلطه بر میخیزد.

نقد دین و قدرت، رهایی بخش است، رهایی از قواعد و مقررات زائد و اسارت بار دین است. این الله پرستان روشن بین، هنوز بما نگفته اند که به چه دلیل خدایی، مسلمان باید زندگی خود را، در هر شرایطی که هست، متوقف سازد و بسوی الله بشتابد که مراسم وضو را دقیق و طبق مقررات، مو به مو به اجرا درآورد، مواظب و مراقب باشد که شک و تردید نکند که وضو ی او باطل است و بعد به قعود و مناجات بایستاد و سر بر آستان الله بساید و به حقارت و ناچیزی خود اعتراف کند؟ در دامن این رفتار و کردار کدام یک از احساسات را در ما برای آزادی، برای خود مختاری، برای احترام بدیگری، زنده میسازد. بعضا الله پرستان بر سینه خود میزنند که ناقدان دچار تعصب و خصومت و دشمنی با دین هستند. آنچه خوب و ستودنی در آن است نمی بینند. اگر دو دین بزرگ دیگر توانسته اند با شرایط مدرن بچرخند و در ساختار خود اصلاح ایجاد کند، باید این انعطاف پذیری را در دین اسلام مورد مشاهده و بهره گیری قرار داد برای ساختار یک نظام سیاسی بر اساس اسلامی سازگار با زمان.

حال یکبار دیگر سوال خود را تکرار میکنیم که چگونه میتوان متنی که جوهر آن تسلیم و اطاعت، محور آن یکتا پرستی مطلق و شک و تردید را گناهی نا بخشودنی میخواند ، با آزادی و خود مختاری انسان آشتی داد؟ ممکن است با ابزار تعبیر و تفسیر آنرا باز سازی کرد. اما ارزشهای فرمانروایی و فرمانبری پا بر جا میمانند. درست است که الله بشر را اشرف مخلوقات خوانده است اما این صفت اراده او را آزاد نساخته است. بندهای قواعد و مقررات را از دست های او بر نگرفته است.  بعضا نظام ترکیه را بازتابی از همخوانی اسلام با پدیده ی تغییر و تحول دایمی و دمکراسی غربی، مثال زنند. اگر کسی ترکیه را نشانی بر سازگاری دین اسلام و دمکراسی بخواند، یا از دین اسلام چیزی نمیداند یا از دمکراسی و یا از هر دو.

داستان مرگ الله به سی و سه سال پیش باز میگردد. این خمینی بود که خنجر در دل الله  فرو برد و او را کشت. تنها وقتی میتوانست خود را به جانشینی الله انتصاب کند که  او را به قتل برساند. نه اینکه او از این جنایت خویش آگاه بود بلکه در عالم خلسه و رخوت و از خود بیخودی، دست خود را نا خواسته و نا خود آگاه، به خون الله آلوده کرده بود. چرا که سخت مست و مدهوش بود از باده ی دین و قدرت. وقتی خمینی بر تخت امامت جلوس نمود شمشیر شریعت را بر هر گردنی که از تسلیم و اطاعت سرباز زد فرود آورد و نظم و انضباط شریعت را طبق فرمان الله بر جامعه حاکم گردانید. درست به تقلید و تبعیت از پیامبر اسلام که شمشیر میزد و الله پرستی را به پیش میراند و نظام فرمانروایی و فرمانبری را بنا بر اراده ی الله بنیان مینهاد. پیامبر اسلام فرمان الله را بکار می بست. او نه بر اساس اراده ی خود بلکه بر اساس وحی الهی، اراده الله، تصمیم میگرفت و فرمانروایی میکرد .امام خمینی الله را ار آسمانها بر زمین فرود آورد، اول او را میرا و سپس مقتول ساخت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ تیر ۷, چهارشنبه



قداست زدایی و
جنبش شب نامه ای 

در هیچ زمانی شرایط اینگونه مساعد برای رهایی و آزادی از یو غ معصومیت و شریعت* نبوده است. البته اگر بجای مماشات با شریعت، به بر شمردن نگون بختی ها، سیه روزی ها و عقب مادگی های حاصل از سلطه آن  بر گفتار و کردار مان، ادامه دهیم  . چرا که سی سال حکومت شریعت ما ایرانیان را مجبور ساخته است که مستقیم در چهره ی معصومیت و شریعت، و جلوه نهادین آن "روحانیت " و حوزه های علمیه بنگریم. مهم نیست که با چه معیاری، مادی و یا معنوی، اقتصادی و یا حقوقی، مارکسیستی و یا لیبرالی به دستاورد های حکومت معصومیت و شریعت و یا حکومت ولایت، بنگری، یک واقعیت انکار ناپذیر است: جامعه ایران از بدو ظهور ولایت بر مسند قدرت، بسوی اسارت و بندگی و محرومیت از حق و حقوق بشری شتافته است. تنها آنهاییکه رشته ها ی علائق و احساسات خود را ار شریعت نبریده اند، و نسبت به نفی و نقد آن دچار غیرت و تعصب، هستند از نگریستن در چهره ی شریعت خود داری میکنند. یعنی حاضر نیستند، به چهره کریه شریعت بنگرند. اینان هنوز حاضر نیستند باور کنند که شریعت طناب داری ست که بر گردن قهرمانان جوان ایرانی بجرم محاربه افکنده میشود. که شریعت آن گلوله های آتشین ی بوده ست که قلب انقلابیون زندانی را در سالهای 66-67 منفجر ساخته است. که شریعت  آن تیرهای غیبی بودند که معترضین 22 خرداد 88  از جمله ندا، نماد زیبایی و صلح و صفا را بخاک و خون کشاند.  که شریعت آن بازجویی ست که شکنجه و تجاوز به معترض را متوقف میسازد تا در سجده های طولانی، مراتب حقارت و خواری خود را با نیتی پاک و مطهر به ارباب دو جهان و یا رب العالمین، تقدیم نماید. که شریعت آن باتومی ست که بر سر فرد و یا افرادی فرود میآید که حق و حقوق خود را می طلبند. که شریعت گشت های ارشادی ست که لحظه ای از پاسداری حجاب و برقراری امنیت اخلاقی باز نمی ایستند. که شریعت حجاب اسارت ست که در پناه آن زن باید خود را از چشم نا محرم، چشمان آلوده به حرص و شهوت مردان، پنهان دارند. که شریعت دشنه های تیز نواب صفوی ست که بر پیکر احمد کسر وی فرود آمد و چنگال درنده حسین شربعتمداری ست که جان سعیدی سیرجانی را در "خانه امن " از او ربود . شریعت شمشیر برنده ای ست که بر گردن فروهر ها، شاهپور بختیار، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده و بسیاری دیگر از قربانیان قتل های زنجیره ای، فرود آمده است.

آری. شریعت تنها باور و ایمان نیست. شریعت ریش و پشم و یقه های کوتاه و دگمه خورده ی کارگزاران ولایت است. که شریعت هشت سال جنگ بوده است و تخریب و ویرانی. و  نیز کلیدهای دروازه بهشت که به گردن خرد سال ان و نو جوانانی آویخته میشد که رهسپار میادین مین بودند. شریعت گروگان گیری ست و مرگ بر آمریکا. شریعت فن آوری هسته ای است و غنی سازی اورانیوم. که شریعت سه قوای مجریه است و مقننه و قضایی. آیا ممکن است در چهره ی علی لاریجانی، آیت الله صادق لاریجانی و مهمتر از همه محمود احمدی نژاد بنگری و چیزی جز شریعت هم مشاهده نمایی؟ طهارت و وضو ی آنان در برابر ولایت فقیه و همردیفان حوزه ای وی بی رنگ میشوند. چون فقها و علما، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، هم از بیرون عین شریعت هستند و هم از درون. آیا میتوانی بگویی که عمامه و قبا و عبا ی آنان شریعت نیستند؟ آیا میتوانی بگویی "حضرت آیت الله " خامنه ای، مکارم شیرازی، هاشمی رفسنجانی، و نیز آیت الله جنتی،  و دیگر آیت الله ها و حجت الاسلام ها،عین شریعت نیستند؟ و یا آیا میتوانی در چهره های رهبران نیروهای سرکوبگر و خشم و خشونت  ولایت، از جمله سردار سر لشگر جعفری و یا  فیروز آبادی و نقدی، بنگری و در آنها نور شریعت را نبینی؟ تمام نهاد های ولایت همه سامان و سازمان یافته اند بر اساس مقررات و قواعد شریعت. در راس هیچ موسسه ی ولایتی هرگز فردی را نمیتوان یافت که نسبت به شریعت احساس شک و تردید کند. ولی فقیه چندی پیش به هیئت دولت و مدیران توصیه نمودند که هر روز، قبل از پرداختن به وظایف صدارت و مدیریت یک سوره از کتاب قرآن را بخوانند.

واقعیت آن است که دوره ای که رهایی و آزادی در معصومیت و شریعت جستجو میشد به پایان آمده است. که از آغاز خود فریب بزرگی بود که بخش عمده ای از دانشگاهیان و روشنفکران، دچار آن شده بودند. این البته ناشی از ستیز و خصومتی بود که معصومیت و شریعت برهبری آیت الله خمینی در 15 خرداد نسبت به حکومت استبدادی شاه  به ظهور رسانده بود. گویی که آقای خمینی در پی خلع شاهنشاه بود که مردم ایران را از یوغ استبداد رها و آزاد سازد. آنان هرگز به بیگانگی و خصومت و ستیز شریعت با آزادی با خبر نبودند. حتی به افسانه سرنگونی حکومت دکتر مصدق بدست سازمان  سیا را بدون چون چرا باور داشتند و از نقش اساسی آیت الله ها در کودتای 28 مرداد، غافل بودند. ترس و هراس از حزب توده بود که شریعت را به شمشیر متوسل ساخت. آیت الله بهبهانی بود که فتوای شورش علیه حکومت مصدق را صادر نمود. رد پای سیا را باید در زیر قبای شریعت جستجو نمود.

شاید شاه را باید مسئول تحکیم و تداوم معصومیت و شریعت دانست. زیرا که نتوانست، تحجر و جزم و واپسگرایی مطلق نهفته در شریعت را در یابد و درهم بکوبد. چرا که او خود نیز از سر ضعف و ناتوانی دلبسته معصومیت و شریعت بود. شاید به این دلیل بود که به دکتر شریعتی و آیت الله مطهری بال و پر داد. اولی با پوشاندن جامه انقلابی به تن شریعت توانست بخش مهمی از دانشجویان و روشنفکران را شیفته "تشیع سرخ " نماید. و دومی با موفقیت دانشگاه تهران را به حوزه های علمیه مرتبط سازد. شاه فکر میکرد که میتواند خطر مارکسیست ها، انقلابیون چپ و کمونیسم را با توسل به شریعت، نابود سازد. او خبر نداشت که شریعت انتظارات عمیقتری از او داشت. که او نه تنها باید دهانی که نسبت به استبداد گشوده میشد، می کوبید، بلکه جامعه را در تبعیت از نظم و انضباط مقررات و قواعد شریعت، از جمله برقراری حجاب، بستن سینماها، برچیدن رادیو و تلویزیون و غیره که دارای  لیست طولانی ست، در میآورد. او به تقلید از کورش و داریوش شاهی میکرد، در حالیکه باید از محمود غزنوی و شاه اسماعیل صفوی تبعیت مینمود، اگر بقای خود و تایید و تصدیق شریعت را صادقانه می طلبید.

اما تنها شاه نبود که دچار این فریب بزرگ بود. جلال آل احمد، یکی از نویسندگان پیش کسوت، که در بکار گیری زبان تند و تیز  و انتقادی در میان روشنفکران شهرت خاصی یافته بود  در بجا انداختن شریعت بعنوان رهایی از استعمار و سلطه غرب و مظاهر غرب زدگی، نقش بسیار مهمی در میان روشنفکران بازی نمود. در نتیجه در ادبیات و هنر، بویژه فیلمسازی، تاثیر عمیقی گذارد به آن گونه که راه درست و اخلاقی همیشه نهایتا به زیارت از مشهد، خطه ی پاک و مطهر امام رضا ختم میگردید. همچنانکه روسپی میتوانست به پای امام معصوم، بوسه ی توبه بزند و به آغوش پاکی و طهارت بازگردد، قاتل و جانی نیز بنام دفاع از شریعت و یا تعصب و غیرت، میتوانست خون انسانی دیگری را بریزد و به زیارت آستان مطهر به شتابد.

 پس از سی سال حکومت، معصومیت و شریعت حرمت خود را از دست داده است. سحر و افسون آن ضعیف و رنجور گردیده است. به بیماری مزمنی مبتلا شده است. درست است. هنوز بسیارند نابینایان، آنان که از رویت شریعت در قامت و سیمای فقاهت و مزد دوران ولایت، نا توانند. شرایط موجود حاکی از آن است که شریعت در حال افول است بآن دلیل  که برای بقا خود تنها میتواند به شمشیر تکیه کند. ضعف بر شریعت روزی چنان مستولی خواهد گردید که نخواهد توانست شمشیر را بار دیگر بر گردن بی گناهی فرود آورد. سی سال تجربه حکومت ولایت، دلبستگی را نسبت به معصومیت و شریعت کاهش داده است. امروز ساحت روحانیت، ساحت ریش پشم و پیشانی پینه بسته ی کار گزاران ولایت، برای بسیاری از مردم چندش آور است. اگر مجوز سنجش نظر مردم وجود داشت، میتوانستیم با اطمینان بیشتری اعلام کنیم که مهر و علاقه مردم نسبت به معصومیت و شریعت بطور روزی افزونی کاهش یافته است. درست است که هنوز گرانی و بیکاری و فقر و محنت را با شریعت شناسایی نمیکنند. این البته وظیفه ای ست بر دوش روشن بینان و روشنفکران درون جنبش سبز که به قداست زدایی، افسون زدایی و اسطوره شکنی، معصومیت و شریعت، دست بزنند.

 نگاهی به گروه های سنی جامعه نیز حاکی از این واقعیت است که 60% مردم که در زیر 40 سال دارند، شریعت را به شیوه ای در یافت نکرده اند که در ذات شان نهادین شده باشد، زیر که شریعت را از نهادهایی دریافت نموده اند که مظهر قدرت بوده اند و خواست شان پیوسته معطوف به نظم و انضباط . نسلی که در دوران حکومت ولایت به بلوغ و جوانی رسیده است، شریعت را هم چون غل و زنجیری تجربه کرده اند که بر گردن و دست و پای آنها سنگینی میکرده است. بخش اعظمی از این نسل دلبستگی نهادین با شریعت ندارد. نسبت بآن عاری از تعصب و غیرت اند. با تکیه به مشاهدات خود به جرات میتوانیم بگوییم که اکثر آنهائی که در راهپیمایی ها  پس از22 خرداد88،   شرکت کرده اند و جنبشی بنام جنبش سبز را بوجود آورده اند، از گروه سنی زیر 40 سال بوده اند.   

در چنین شرایطی ست که نفی معصومیت و شریعت بسرعت رشد میکند. در دل اسارت و بندگی که جلوه معصومیت و شریعت است، حرکت بسوی رهایی و آزادی زاده میشود و شده است و دچار بحران ش میکند. نظام ولایت هم اکنون تا بیخ استخوان هایش بخود لرزیده است. بعضا بر آنند که رهایی و آزادی از قیومت معصومیت و شریعت تقریبا غیر ممکن است. نباید باین موضوع زیاده اهمیت داد. چرا که مسئله سیاست است نه شریعت. حال آنکه نظام ولایت از بالا تا پائین جلوه و مظهر شریعت است،از بیت ولایت و شورای نگهبان گرفته تا قوای سه گانه نظام جمهوری اسلامی. سوال این است که اگر شریعت نبود آیا مبتوانستی به جرم محاربه، دست به جنایت بزنی و به اتهام "منافق " و "کافر " ملت را مورد ضرب و شتم و بازجویی و شکنجه و تجاوز قرار دهی؟ اگر شریعت نبود آیا میتوانستی حقوق زنان را نسبت به مردان محدود نموده و در جایگاه فرو تری در جامعه قرار دهی؟ اگر شریعت نبود آیا میتوانستی وزارت ارشاد و منکرات بر قرار سازی؟ مگر سنگسار و قصاص از چیز دیگری جز شریعت بر میخیزد؟ مگر فساد و فقر و عقب ماندگی اقتصادی، و اخلاقی و افزایش روسپیگری میتواند از شریعت منشا نگیرد؟ شناسائی شریعت با جنایت و سرکوب، با غارت منابع ملی و نیز با مصیبت های خانمان برانداز، تورم و بیکاری و فقر و محنت، امری اجتناب ناپذیر است.

بعبارت دیگر، خصومت و ستیز معصومیت و شریعت  با رهایی و آزادی هرچه بیشتر تشدید می یابد. البته علیرغم، عشق و علاقه ای که به علم و دانش و تکنولوژی نشان میدهد، در طول تاریخ مظهر خرافات و عقب ماندگی بوده است و حرمت و تقدس خود را بر دوش مردم چشم بسته بوده است که بدست آورده است. بندرت میتوان احکامی در شریعت یافت که سازگار با عقل و استقلال بشری، باشد. بهمین دلیل است که در عرصه های مدیریت، اجرایی، قضایی و قانونگذاری دست به گریبان بحرانی عمیقی گردیده است. چرا که مناسبات و روابط بر اساس خلوص نیت و ایمان به  معصومیت و شریعت است. تصمیم گیریها بر اساس اولویت های معصومیت و شریعت اتخاذ میشوند. تحکیم و تداوم شریعت است که اصل است. شریعت ساختار سازمانها و نهاد های مختلف ولایت را به هم متصل میسازد و در میان شان همبستگی ایجاد میکند. این شریعت است که باید مسئول همه زیان ها و خسارت ها به آینده ی جامعه و کشور بشمار آید. اگر مردم هنوز ارتباطی بین محرومیت و عقب ماندگی و وجود شریعت نمی بینند، زمان آن رسیده است که قداست زدایی از شریعت آغاز گردد. کنش ها و واکنش ها و تصمیمات، سخنان و خطبه های  درون نظام ولایت، از جمله ولی فقیه را باید در متن شریعت مورد بررسی قرار داد. هر چه بیشتر به ارتباط شریعت با اسارت و بندگی و محرومیت از حق و حقوق بشری، بپردازیم از قداست شریعت زدوده ایم.

هیتلر بدون جهانی که فاشیسم برایش تبیین میکرد، نمیتوانست پا به عرصه وجود بگذارد، هم چنین لنین و استالین نیز هرگز زاده نمیشدند اگر چشم انداز مارکس و حکومت کارگری در برابرشان وجود نداشت. این بدان معنا نیست که دیکتاتور و خونخوار نمیشدند. بلکه بدین معناست، قتل و جنایت و تحمیل یک نظام اجتماعی به یک جهان بینی نیازمندند. چرا که بدون زبان توجیه.، رنگ خون سرخ و زندگی بشر با ارزش میشود .هم چنانکه  برای هیتلر و استالین فاشیسم و کمونیسم سامان دهنده بود معصومیت و شریعت نیز برای خمینی و خامنه ای همان نقش را بازی میکند.

هرگز بساط ولایت را نمیتوان تهدید به برچیدن بنمایی، اگر قداست را از شریعت نزدایی. و این زمانی میسر است که جنبش اعتراضی به جنبش بینایی و روشنایی تغییر شکل دهد. جنبش خیابانی تبدیل بشود به جنبش شب نامه ای نه بر علیه این و یا آن آیت الله و حجت الاسلام که بر آن اصل و اصولی که به خلق نهادی انجامیده است که اعضای ش از مهمترین خدمت به کشور معافیت داشته اند و همچون انگلی از درآمد و کار جامعه تغذیه کرده اند. حوزه های علمیه که پیش از این کانون ترویج کوری و تاریکی بودند، هم اکنون به کانون قدرت تبدیل شده اند و بخودی خود زمینه را برای قداست زدایی شریعت آماده ساخته اند. روشن است که شریعت را نمیتوان با شمشیر بخاک و خون کشید، بلکه تنها با جنبش شب نامه ای و روشنایی بر اصل و اساس حق و حقوق بشری و پندار نیک، کردار نیک و گفتار نیک است که به هژمونی شریعت میتوانی پایان بخشی.

*. خوانند میتواند برای بحث در باره "معصومیت " و "شریعت " به مقاله های "او هست، هیچکس به جز او نیست " و دیکتاتور: جلوه ی پرودگار یکتا و یگانه " در پیوندی های زیر نظر اندازد.
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=27781
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=27781
و
http://www.irancpi.net/digran/matn_3773_0.html
http://www.irancpi.net/digran/matn_3676_0.html


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۱ تیر ۶, سه‌شنبه

دینمداری
یا انسانمداری
کدام یک اهریمنی ست؟

آنچه در انسان اهریمنی ست و حیوانی، بمنصه ظهور آورد، دینداری و دینمداری. نشان داده است که در عمل چیزی نیست دینمداری جز کین خواهی و انتقام جویی، جنگ طلبی و خونریزی، خود بینی و خود خواهی. بر حق است همیشه دینمدار. جانب راستی را دارد و  درستی. پیمان او با الله است و ذات الهی نه با همنوع  خود، انسان اجتماعی. او منزه از گناه است و آلودگی. زاهد است و وارسته، پیوسته در اندیشه ی توبه است  و رستگاری. انگشتر عقیق بدست دارد، ذکر گوید و تسبیح صد و یکدانه گرداند.  بر پیشانی اش دارد پینه ی عبودیت  و بندگی. او خوب است و خیر خواه و برکنار است از زشتی و نا پاکی.

هیچ امری وجود ندارد که دینمدار از توجیه آن عاجز و نا توان باشد. چون غایت الله است و الله پرستی. چیست که جایز نباشد به نام الله هی که بجز او حتی شیطان هم نباشد.  دینمدار هر سری را بر زمین افکند و هر خونی را جاری سازد  در پای الله، بویژه که اگر بینا باشد و دانا، اگر گو یا باشد و توانا، همچون آسما، دخت مروان و یا ابو افکا، شاعرانی هجو گو که بفرمان پیامبر اسلام به ضرب شمشیر دو نفر دینمدار در خون خود غلتیدند؛ و یا همچون احمد کسروی که به هلاکت رسید بدست قهرمان دین، نواب صفوی؛  و یا سعید سیرجانی و صد ها انسان دگر اندیش که جان به جان آفرین تسلیم نمودند در دست دژخیمان نامی از جمله خداوند خامنه ای و دستیاران ش، آیت الله ها و حجت الاسلامهای عمامه ای و کلاهی همچون جنتی و رفسنجانی و یا احمدی نژاد  و حسین شریعتمداری.

در نزد دینمدار، باطل، حق است و حق، باطل. افترا و تهمت حق است و حق، تهمت است و افترا. انتخاب هر وسیله و ابزاری جایز است در خدمت الله. مهم نیست که خدعه و نیرنگ زند و یا قرار داد و پیمان شکند. مهم آنست که دستی به ته ریش خود بکشد، صلواتی بگوید و نام الله را بر زبان آورد. ثواب گیرد و پاداش اخروی اگر که تیغ را بنام الله بر هر گلوئی بنهد و هر قلبی را بشکافد. جهاد گر شود، دینمدار  و به قهرمانان دین بپیوندد، اگر شربت شیرین شهادت بنوشد، یعنی که اگر تا آخرین قطره خون خود در راه خشنودی الله و پیامبر و امام، خون ریزد و سر بر زمین افکند. درخت دین را آبیاری کند و سر سبز و زنده نگاهدارد. آنگاه در نیستی بزندگی ابدی و حوری های باکره بهشتی دست یابد.

کافی است که نظری به گفتار رهبران حکومت دین که  الگوی کامل دینمداری اند، بیندازی. دلی آغشته از کینه دارند و  کین خواهند. هر گز نه در پی صلح اند و نه مذاکره. جنگ در نظر شان یک برکت الهی ست. هشت سال جنگ با صدام حسین را بنام جنگ حق علیه کفر و باطل ستودند و هم اکنون نیز دست صلح و آشتی را بکنار میزنند و به جنگ و خونریزی خوش آمد گویی کنند. چه به الله است که آنها اندیشه کنند نه به منافع ملی و مادی. در خدمت الله و در دفاع از حکومت اسلامی تهمت و افترا میزنند، پرونده های بی شمار جاسوسی برای آنان که دشمن دین پندارند، میسازند.  هرچه گویند و کنند، هرچه اندیشند و نویسند، همه جایز است و پسندیده در نزد ذات الهی. چنانچه گناهی هم مرتکب شوند بار سنگین گناهان را بر پشت خود سبک مینمایند با گذاردن پیشانی خود در ذلت و خواری بر مهر تسلیم، در سجده های طولانی.

دینمدار بدر ستی انسانی ست  برتر و برگزیده، چون عمیقا متعصب است و غیرتی، مدافع عفت است و عفاف و ناموس و اخلاق دینی. سخت بسر و سینه خود برای امامان معصوم و مظلوم می کوبد و زار زار اشک میریزد و پیوسته آماده شهادت است در راه رسالت و امامت و در آغوش کشیدن زندگی ابدی. هرگز دچار عذاب وجدان نشود، اگر خدای ناکرده دست خود آلوده کند بخون بی گناهی. وجدان او آسوده است از ارتکاب به  جنایت و خیانتکاری. از اعدام های دست جمعی، در تاریکی های شب و پنهانی.   دینداران فدرتمدار، همچون خمینی و خامنه ای و رفسنجانی و یا احمدی نژاد و جنتی، زندانها و اسارتگاه ها را  پر از دشمنان دین سازند. جسم و جانشان را در زیر شکنجه، بشکنند و زخمین نمایند، به اعتراف به خیانت و جنایت وادار شان سازند  سپس آنها را بدار مجازات آویخته و یا به جوخه های اعدام بسپرند. باین ترتیب شهوت دینداری و الله پرستی خود را فرو نشانند. آنها حد الهی باجرا در آورده، انسانها را خوار و ذلیل سازند و از قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن متهم هرگز باکی ندارند. چون همه در راه  دین است و دینمداری، در خدمت جلب رضایت رحمان رحیم است  و خشنودی ذات الهی. چرا که چیزی نیست عدل و داد الهی مگر قهر و قدرت و خشم و خشونت و بیرحمی.  

 دینمدار هرگز از ارتکاب به عمل زشت و بد رویگردان نیست چرا که امیدوار است که جبران کند زیان را با طلب  مغفرت و پرداخت صدقه، نذر و قربانی، رفتن به زیارت امام و پذیرش هزینه و رنج سفر حج. دینمدار میتواند دست خود را بخون انسان دیگر آغشته سازد و دیه آن را به پردازد و مورد عفو خداوند قرار گیرد. موازنه بد و خوب در قیامت است و روز حساب رسی که وجدان دین پرست را بخود مشغول میدارد، نه پرهیز از اعمال زشت و اهریمنی. دینداری و دینمداری پروانه ای ست برای تجاوز به حق و حقوق انسان و تحقیر و تکفیر دگر اندیش در کمال قساوت و سنگدلی. وجدان او آسوده است و رها از هر گونه اضطراب و نگرانی.

حال آنکه انسانمدار ذاتاً دوستدار انسانی دیگر است. چرا که در انسان دیگر است که خود را می بیند. تنها میتواند روا دارد بانسان دیگر، آنچه بخود روا دارد. نه بیش نه کم. بخود زخم زده است اگر زخمین سازد انسان دیگر را. دینمدار تنها خدا را بیند و عاجز است از دیدن هم نوع دیگری. انسانمدار طبعا نمیتواند درد و رنج انسان دیگری را بر تابد، وای بحال آنکه هم نوع خود را به غل و زنجیر اسارت کشد و یا سر او را با شمشیر بر زمین افکند. و یا او را بدار مجازات آویزد  و به جوخه اعدام سپرد. انسانمدار دست خود را  بروی انسانی دیگر بلند نکند و پیوسته از قهر و خشم و خشونت، کین خواهی و انتقام جویی بپرهیزد.  خونی که در رودخانه های تاریخ جاری گشته است پیوسته به نام دین بوده است و دینمداری، نه انسان و انسانمداری.

خدای انسانمدار، خدایی ست مهربان و دوستدار انسان. بی نیاز است از حمد و ستایش و تعظیم و تکریم و سجده های طولانی در حقارت و خواری. او نه مجازات کند و نه پاداش دهد. او انسان را دوست دارد بدون شرط و شروط  و اسارت و بندگی. او سرافرازی و غرور، استقلال و خود مختاری انسان را میخواهد،  نه ذلت و خواری او را از صبح سحرگاهی تا مشرق و مغرب و فرو آمدن شب و سیاهی. او میخواهد که انسان آزاد باشد و مسئول نه در بند و مومن و نا مسئول. خدای انسانمدار نه دارای دوزخ سوزان است و نه بهشت برای مردان شهوت زده و تشنه ی حوریان باکره. خدای انسانمدار، انسان را آزاد و خود مختار خلق کرده است و طبع او را جدا از حیوان سرشته است. انسان را رها ساخته است از احکام الهی و یا باید ها و نباید ها چرا که در او نهاده است خواست معطوف به چیرگی بر خویش و صعود بر قله کمال انسانی. در او وجدان نهاده است و او را مسئول اعمال خود قرار داده است. چرا که تنها در آزادی ست که انسان میتواند نائل آید به مرتبه انسانمداری. حال قضاوت کن این خواننده عزیز که کدامیک اهریمنی ست، دینمداری یا انسانمداری؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com





۱۳۹۱ تیر ۵, دوشنبه

موهن و مقدس
لازم و ملزوم یکدیگرند

کسی نیست که نداند ایران در چه شرایط بحرانی قرار گرفته است. حلقه تحریم افتصادی هر روز تنگتر میشود، کشور در محاصره نظامی آمریکا و انگلیس قرار گرفته است. کشورهای همسایه در پی چاره جویی و رو در رویی با خطر ایران هسته ای هستند. تورم و بیکاری، افزایش فقر و نابرابری، گریز سرمایه های ماد ی و معنوی  و سرکوب دگر اندیشی، همه عوامل این بحران است.

 پاسخ حکومت اسلامی باین بحران چیست؟ برپا داشتن علم توهین. این توهین در لابلای سوالات امتحانی کشف گردیده است. به نقل از علي عسگری نماینده محلس : یک سوال اینچنین طرح گردیده است " رسول خدا کدام قسمت از گوشت گوسفند را دوست داشت: سر دست- ران- جگر و ... " و سوال دیگری " کدام  يک از خصلت‌‏هاي زیر از خصلت خروس است كه با خصلت پیامبر سازگار نيست " (سایت امروز، دوم اسفند ماه 1385).

  اینبار کفن پوشان دیندار غیرتی با سرو روی آغشته بخون به کوچه و خیابان ها نریختند و وحشت آفرینی نکردند. اما این سبب نگردیده است که توهین  مذکور بیک بحران  تبدیل نگردد. اما بحرانی از نوع نرم و مخملی و دنباله دار. حداقل دو هدف عمده را این بحران منظور نظر است. اول انحراف افکار عمومی از دشواری های زندگی روزمره، از نگرانی از حمله نظامی آمریکا در نتیجه تحریکات کودکانه آقای رئیس جمهور گرفته تا گرانی و بیکاری و نبود آزادی و عدالت، علیرغم ادعاهای میان تهی رهبر معظم آقای خامنه ای و ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد مبنی بر پیشرفت و ترقی و گسترش عدالت.

اما هدف دراز مدت تر آن پیشگیری است و سرکوب رشد و نمو جنبش دین ستیزی که در بطن نظام ولایت در حال شکل گرفتن است . این یک واقعیت تاریخی ست که هر نظامی ضد خود را در درون خود پرورده است. نه درگذشته ای دور در اروپا حکومت بشری، بساط حکومت  الهی را برچید و قوانین بشری را جایگزین قوانین الهی گردانید. حکومت اسلامی نیز از این قانون مستثنی نیست.

همچنانکه حکومت اسلامی وارد دوران پیری و کهولت شود، ماهیت خود را هرچه بیشتر به ظهور رساند. مردم به تجربه دریافته اند که دینی که حاکم است  با آن دین که ملجاء و پناهگاه است تفاوت بسیار است. که حکومت دین، حکومت سلطه است بر کلیه شئون زندگی فردی و اجتماعی، که سلطه آن تام و تمام است. دین دیگر قادر نیست پوشنده این چهره کریه قدرت مطلق و استبدادی باشد. بلکه دین خود بطور افزاینده ای مسئول نابسامانی های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی شناخته میشود. همچنانکه این شناخت عمیق تر گردد، دین و مقدسات دینی به ضعف و تنزل گراید. جلوگیری از این روند محتوم است که حکومت دینی علم توهین را بر پا میدارد. و گرنه کیست که نداند در حکومت اسلامی توهین به مقدسات دارای چه عقوبت و مجازاتی است. که این توهین که بشکل طرح سوالات امتحانی درآمده است ساخته دست دینداران حرفه ایست.

واقعیتی است که مقدس و موهن نیازمند و لازم و ملزوم یکدیگرند. یکی بدون دیگری نمیتواند وجود داشته باشد. سرکوب و نابودی موهن است که مقدس را جان تازه بخشد. اگر موهن نباشد مقدس را  نه نیازی ست بدفاع و مدافع و نه نگهبان و نگهبانی. پس اگر موهن نیست باید آنرا ساخت و به هستی آورد. چرا که هستی مقدس وابسته است به هستی موهن. باین دلیل است که رژیم دینداران حرفه ای دست به خلق موهن زده است.

جالبتر آنکه این توهین در نظام آموزش و پرورش، خلقت یافته است. روشن است که در چنین صورتی نیروهای دفاعی را باید در این قلمرو متمرکز ساخت. باید نظام آموزش و پرورش را که در آن موهن هستی میابد مورد حمله قرار داد. اما باید بدانی که موهن مرموز است. خالق و سازنده آن ناشناخته و فاقد هویت است. در روز چهار شنبه، نهم اسفند، روزنامه ها گزارش دادند که مدعی العموم از سه فرد به دادگاه شکایت کرده است. حزب مشارکت در بیانیه اش ضمن محکوم نمودن موهن اظهار میدارد که این سوالها برای معلم ها طرح شده است. در غیر اینصورت هرگز ندانی و نخواهی دانست در آزمون چه سطحی از دانش و علم بشری است طرح سوالی همچون " رسول خدا کدام قسمت از گوشت گوسفند را دوست داشت: سر دست- ران- جگر و ... " و یا " کدام  يک از خصلت‌‏هاي زبر از خصلت خروس است که با خصلت پیامبر سازگار نيست." بیش از هر چیزی رمز و راز است که ساطع از این سوال است. آیا این سوالات موهن است بآن دلیل که محمد گوشت خوار گوسفند نبوده است و شتر خوار بوده است. یا آنکه خصال محمد را چگونه میتوان با خصال خروس مقایسه نمود. در هر دو مورد روشن است که غرض تنزل مقدس بوده است.

بعضا در میان دینداران حرفه ای به ساختگی و مصنوعی بودن موهن پی بردند و بر آنند که بهتر است در نشر و انتشار آن در جامعه جانب اعتدال را حفظ نمود. روشنائی نیز با این دینداران حرفه ای موافق است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com