۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

 
حکومت دین: جامعه ی سرمایه دارن و یا ولایتمداران؟

بعید بنظر میرسد که جنبشی بتواند در رسیدن به اهداف ش موفق شود بی آنکه جنس و ماهیت نظام و یا رژیم حاکم را مورد فهم قرار دهد. چرا که تنها از طریق فهم چیستی و هستی نظام است که میتوان به ویژگی ها و خصایل برجسته خود آگاه شود. جنبشی که فاقد خود آگاهی ست، ممکن است نارسیده، خاموش گردد.  این نیز زمانی میسر است که خود را از تعصبات نا خود آگاهانه دینی و خوی بومی گری و بیگانه ستیزی رها سازیم.

 بنابراین، اگر از جزم نگری در تحلیل شرایط اجتماعی خود را رها سازیم و از پیاده سازی مکانیکی رشد و تکامل نیروهای تولیدی و مبارزات طبقاتی و نیز از اهدای نقش اصلی در عقب ماندگی های علمی و فرهنگی به  بیگانگان، اجتناب ورزیم، دریابیم که نظام حاکم، یک نظام دینی ست، یعنی که بر اصل و اساس دین حرکت میکند و همچون مارکسیست ها که میخواهند یک جامعه سوسیالیستی بوجود آورند، فقهای انقلابی خواهان یک جامعه ی اسلامی هستند. اگر قواعد و قانونمندی های مارکس و لنین چراغ راه کمونیست های انقلابی بوده است و هست، در نظام دینی، تحلیلات قرآنی، احادیث و روایات است که رفتار و گفتار فقهای حاکم- نه فقهای درون حوزه های علمیه- را تبیین و تعریف میکند. بنا براین تنها آنهایی میتوانند در رده فوقانی نظام حاکم قرار بگیرند که به مرحله ی اجتهاد رسیده باشند.  در این نظام آیت الله ها و حجت الاسلامها، علما و فقها را میتوانیم، به منزله طبقه ای بنگریم که بر تمام طبقات دیگر سلطه افکنده، آنان را به انقیاد خود در آورده و در تبعیت از ارزشهای دینی  حکومت مطلق الله را بنیان گذارده اند. بر راس این حکومت، ولی فقیه قرار گرفته است که ماموریت الهی دارد که اندیشه و احکام الله را بر جامعه حاکم گرداند. یعنی که جامعه باید بگونه ای بگردش در آید که همآهنگ و سازگار با اراده و امیال الله باشد. یعنی که تمام نهاد های سیاسی و اقتصادی، فرهنگی و نطامی باید بگونه  ای به گردش در آیند که الله مقرر داشته است. که در خصومت و ستیز با آنچه الله در کتاب قرآن  گفته است، نباشد. روابط اجتماعی باید متاثر از اخلاق اسلامی باشد. حکومت ولایت فقیه تبلور اراده ی الله است و مشروعیت خود را از الله کسب میکند. ولایت فقیه، جانشین الله است بر روی زمین. تنها ولایت فقیه است که مستقل است. تمام افراد، طبقات و گروه ها و نهاد های اجرایی، قانونی، و قضایی همه وابسته به حکومت ولایت میباشند. دیدگاه ولایت فقیه است که نهادی های جامعه را شکل میبخشد و بفرمان او به حرکت در میآیند.

نمازهای جماعت جمعه، الگوی میناتور ی جامعه ای ست که وابسته به ولایت فقیه میباشد. در اقامه نمازهای جمعه، همه ی طبقات از غنی و فقیر و از کارگر و دهقان گرفته، تا تاجر و صاحبان سرمایه های صنعتی و تجاری، و نیز زنان جدا از مردان، رهبران و فرماندهان نیروهای نظامی و امنیتی، در پشت سر امام قرار گرفته اند.  در نماز جماعت، نماز گزاران مجبور نیستند که خود شخصا به حمد و ستایش الله بپردازند. امامی که به اقامه نماز پرداخته است برای تمام نماز گزاران، کلماتی که الله برای ستایش و حمد خود مقرر داشته است به زبان میراند.  در تبعیت و پیروی از امام جمعه، پشت خود را خمیده میسازند و سر حقارت و خواری در برابر خدا فرود میآورند. امام جمعه مستقیما با الله در ارتباط می باشد و تمام افراد صرفنظر از جایگاه طبقاتی و منزلت اجتماعی شان بواسطه ی امام با الله ارتباط می یابند.  ساختار و سازمان نمازهای جمعه نمونه ای است از جامعه ای که شکل  آنرا میتوان مثلثی فرض نمود که دارای اضلاع متساوی با یکدیگرند. یعنی که دارای راس کوچکی است و قاعده ای بسیار وسیع که در برگیرنده ی هم غنی است و هم فقیر، هم سرمایه دار و هم کارگر، هم قوی و هم ضعیف. در چنین جامعه ای باید از همزیستی طبقات سخن راند نه از ستیز و خصومت آنها با یک دیگر. چرا که طبقات اجتماعی بجای آنکه به یکدیگر وابسته باشند، همه وابسته به راس مثلث هستند. ولایت فقیه و تمام نهادهایی که در اداره و برقراری نظم، نقش دارند در راس مثلث قرار گرفته اند  و در قاعده ی آن ملت و مردم، از فوق گرفته تا متوسط  و اقشار تحتانی. چنین ساختاری بی شباهت به ساختار نظام های دیکتاتوری نیست، از جمله دیکتاتوری شاهی (باین موضوع کمی دیرتر باز خواهیم گشت).

در واقع در حکومت ولایت فقیه، جامعه وجود ندارد، امت است که به سبک دوران رسالت بوجود میآید. امت، چیزی ست، عاری از کژی و کاستی، پستی و بلندی. دارای نه زبری هست و نه زیری. همچون ساحری ماهر که ورد ی میخواند و شئ را مجازی میسازد و سپس از عالم غیب باز میخواند، دین نیز همه ی نا هموار ی ها را هموار میکند و از نظر ها پنهان نگاه میدارد. همه خصومت ها و تضادها، نابرابری ها و اختلاف منافع ناپدید، و جماعت را به یک واحد تبدیل میسازد.  بنابراین در امت اسلامی نمیتوان از طبقات مختلف بورژوازی ، مثل بورژوازی صنعتی و تجاری و بورژوازی نو ظهور نظامی،  سخنی بمیان آورد. زیرا بورژوازی  جامعه ایکه بنام خود بنا میگذارد، فاقد هرگونه تشابه ای ست با بورژوازی در امت اسلامی. درست است که طبقه حاکم در نظام اسلامی دارای مال و مکنت و ثروت هنگفتی هست. ولی ثروت آنها محصول غارت و چپاول ثروت ملی است، نه پروسه ی انباشت سرمایه و تولید ارزش افزوده.  آنها بر عکس بورژوازی کوچکترین نقشی در تولید ثروت بازی نکرده اند و نمیکنند.

 اگر فقهای حاکم و در راس آنها ولایت فقیه و تمام نهادها و طبقات وابسته به آن مثل تکنوکرات ها و بور کرات ها به مال و ثروتی رسیده اند و در حفظ منافع مادی و مالی خود از ابزار قدرت نیز سود میبرند، بآن معنا نیست که میتوان آنها را معادل طبقه ای دانست که مارکس آن را طبقه سرمایه داری و یا بورژوازی خوانده است. چرا که برای مارکس، بورژوازی از درون یک تغییر و تحول تاریخی زائیده شده است. خود محصول دگرگونی در روابط تولید اجتماعی ست و در تبعیت از قانونمندی های دیالکتیک پا به عرصه وجود گذاشته است. زمانی جوانه ای بوده است در نهاد دانه ای در حال زوال و پوسیدگی. نبوده است و بود شده است و ضرورتا بدلیل تضادهای درونی باید روزی نابود شود. روندی که در جامعه ی ایران اصلا مصداقی نداشته است و ندارد. جامعه ی ایران هرگز در آن مسیری که جوامع اروپایی ره پیموده اند، رهنمون نگشته است.

به نظر مارکس، بورژوازی یک طبقه انقلابی ست. زیرا که نه تنها مناسبات تولیدی تازه ای را بوجود میآورد بلکه ارزش های نوینی را نیز بنیانگذاری میکند. مارکس و انگلس در جزوه ی مشهور خود، بیانیه کمونیسم، در ثنا و ستایش بورژوازی میگویند که با ظهور ش بر صحنه تاریخ، هر آنچه  که سخت و جامد بوده است ذوب میگردد و همچون دود در فضا ناپدید میشوند. هرچه بت بوده است و مقدس، شکست خورده و تبدیل به موهن شود  و هر آنچه حقیقت بوده است و غائی، کذب و دروغ گردد و زودگذر و فانی. که عقل و خرد بشر نیز پا بعرصه وجود گذارد و بر عقل و خرد الهی فائق  آمده و خدا به گور سپرده میشود.  حکومت کلیسا در هم فرو میریزد و حاکمیت بشر بر اساس علم بشری نهادین و افراد در برابر قانون با یکدیگر برابر میگردند.  بنا بر گفتار مارکس و انگلس، بورژوازی تمدنی بوجود میآورد که تمدن بشر را در تمامیتش تا آن زمان پشت سر میگذارد. بورژوازی در تولید ثروت هیچ مرز و حدودی را نمی شناسد. از اصلاح و انقلاب در ابزار تولید لحظه ای نمی آرا مد.
تجربه تاریخی نشان داده است که علم و تکنولوژی در دست بورژوازی داری عمری کوتاه و زودگذر میشود که خود به افزایش ثروت منجر و غنی سازی همه طبقات، بویژه طبقه متوسطه و حتی طبقه ی کارگر، میانجامد. طبقه ی کارگران در جوامع بورژوازی، پس از یک دوران شدید استثمار ی، خود را بخش لاینفک جامعه ای میدانند که بر آن استثمار گران حاکم اند. مسلم است که اگر احساس نیک بختی نمیکردند، کارگران باید به قیام علیه بورژوازی حاکم  بر میخواستند. کمتر عالم جامعه شناسی امروز از خیزش کارگران علیه استثمار گران خود در جامعه بورژوازی خبر دهند. این بدان معنا ست که ایدئولوژی بورژوازی مبنی بر آزادی در کسب ثروت و جاه و مقام ، حتی کارگر انی که بنا بر جایگاه شان در نظام تولیدی انتظار میرفت که بر خیزند و نظام سرمایه داری را سرنگون سازند، با جان و دل پذیرفته اند. حق گزینش در جامعه بورژوازی نه تنها بعنوان یک حق طبیعی و انسانی شناخته میشود بلکه همه نهاد های قانونی بر اساس حفظ و استعلای آن پی ریزی شده اند.

آنچه مارکس بورژوازی میخواند، تشابهی با طبقات حاکمه و یا غنی جامعه ایران وجود ندارد. ممکن است که آیت الله ها  و حجت الاسلامها و رده های فوقانی نهاد های دولتی و سپاه پاسداران را بخاطر ارتباطی که با مالکیت و کنترل ثروت، دارند، بورژوازی بنامیم ولی آنها فاقد مهمترین خصال برجسته بورژوازی، هستند، تحرک و پویایی در زمینه های تولید مادی و روابط اجتماعی و  مهمتر از همه آزاد سازی جامعه از یو غ سنت و خرافه پرستی. تمام طبقاتی که به ثروتی رسیده اند- از جمله طبقه ممتاز فقها و علما، طبقاتی هستند که بر خلاف بورژوازی که مستقل و آزاد اندیش است، همچون انگل از منابع طبیعی و ثروت باد آورده ی سر زمین ایران ارتزاق میکنند. هم چنانکه کمی زودتر اشاره شد،آنها هرگز مولد ثروت نبوده و نیستند.

انقلاب اسلامی برهبری آیت الله ها و حجت الاسلامها در واقع در جهت عکس بورژوازی حرکت نموده اند. آنها در پی جامد و سخت سازی بت هایی بوده و هستند که در حال فرو ریزی و زوال بوده اند. با ظهور بر صحنه ی قدرت بی درنگ روی به بازگشت به گذشته و دوران افسانه ای رسالت و امامت گذاردند. بجای آنکه نو و تازه را بجویند، به نبش قبر پرداختند و کهنه و پوسیده را بیرون کشیده و احکام الهی- از جمله سنت و شریعت را بر جامعه حاکم گردانید ند. بجای آزاد سازی جامعه، آنرا از بالا تا پائین باسارت و انقیاد خود در آوردند و حق و حقوق الله را بر حق و حقوق افراد و مردم ارجحیت دادند. تحت حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها، الله از آسمانها بر زمین نزول یافت و در زندگی روز مره مردم حضور یافت، و نیز در خیابان ها در کوچه و بازار، در اداره جات و موسسات دولتی و خصوصی. همه ی جرائم چه سیاسی و چه جنایی و مدنی و اخلاقی، مثل بد حجابی، جرائمی شدند علیه ذات الهی. هر جرمی به نوعی محاربه با الله محسوب گردید.

بر خلاف جامعه بورژوازی که به فرد فرصت داده میشود که بشود آنچه که میتواند و تمام موانع  را از سر راهش برگیرد تا بر فراز قله های رفیع علم و دانش و کشف و نو آوری صعود کند، جامعه ی اسلامی، فرد را میکوبد و از ابتدایی ترین حق و حقوق خود، یعنی حق گزینش محرومش میسازد. رژیم دین حق و حقوق الله را بر جامعه حاکم ساخته است تا حق و حقوق بشر را پایمال نماید. چگونه میتوان پاسداران و رده های فوقانی نیروهای امنیتی و انتظامی را بورژوازی نظامی خواند، در حالیکه سازمان یافته اند که با آرمانها بورژوازی به جهاد بر خیزند. آنها تمام ثروت جامعه را در کنترل انحصاری خود در آورنده که بدفاع از حق و حقوق الله و نماینده او ولایت فقیه بپردازند. جامعه اسلامی مسلم است که با پیشرفت و ترقی علم و صنعت، بویژه اگر فن آوری هسته ای باشد هیچ تعارضی ندارد. البته تا آنجا که در خدمت دینی ساختن جامعه و گسترش دین قرار گیرد. دست یابی به اسلحه نهایی به هر قیمتی در واقع در سوی تشدید و تداوم بر قراری نظام تسلیم و اطاعت است، نظامی که تنها یک نفر به حق، قدرت دارد که آخرین حرف را بزند و نهایی ترین فرمان را صادر کند و همگان مسئول هستند که از او تبعیت و پیروی نموده و در برابرش سر تعظیم و فرمانبرداری فرود آورند.

جامعه ی بورژوازی ثروت را می ستاید و تولید آنرا تشویق و ترویج مینماید. حال آنکه جامعه ی بدون طبقه اسلامی، ستایشگر فقر است و ژنده گرایی، ساده زیستی و اشراف ستیزی. البته به لحاظ ایدئولوژی و باور و ایمان، نه در رفتار و کردار. نه از تورم هراسی دارد و نه از بیکاری. نه از کمبود و نه از محنت و تنگدستی.  جامعه بورژوازی، فرد را تشویق میکند که بکوشد سخت و بسازد و نو را به بازار آورد و خود را غنی سازد. جامعه اسلامی بعکس قناعت و خود داری از مصرف، و اجتناب از سعادت خواهی را یکی از مهمترین فضیلت های اخلاق اسلامی بشمار آورد. بورژوازی راه برون رفت از بحران را در بدعت و اختراع و نوآوری می بیند، حال آنکه جامعه فقاهتی گریز را در جهاد و شهادت میجوید و در سوگوار ی و خود زنی. بهمین دلیل در طی سی سال گذشته حکومت ولایت، عبودیت در برابر ذات الهی را ترویج داده و با رفاه و آسایش و سعادت خواهی، تحت نام حرص و افزون طلبی  به مبارزه بر خواسته است. نظام عدالت اجتماعی و یکسان سازی جامعه را بر قرار میسازد نه با غنی سازی جامعه بلکه با تقسیم فقر و گسترش اهرمهای کنترل.، حجاب بر سر زنان کشیده و جدایی آنان از مردان را به نماد برابری در برابر الله و نماینده اش بر روی زمین، ولایت فقیه، تبدیل نماید. در جوامع بورژوازی فرد آزاد گذارده میشود که به خدایی برسد، حال آنکه در امت اسلامی همه افراد، صرفنظر از اختلاف و تفاوت و رنگ وا رنگی، یک سان باید به اسارت و بندگی تن دهند تا الله را خشنود و راضی سازند. باور یا عدم باور شرط نیست. رفتارهای اجتماعی همه باید تابع نظم حجاب و جدایی زن از مرد و یا احکام و ضروریات رمضان و روزه داری باشند. در چنین جامعه ای ریش و پشم و پینه مهر بر پیشانی و انگشتر عقیق به انگشت و تسبیهی بدست، مصونیت و امنیت نسبی فرد را در برابر تجاوزات قدرت در پی میآورد.

بعبارت دیگر، آیت الله ها و حجت الاسلامها برهبری امام، قدرت را در انحصار خود در آوردند که جامعه ای بر اساس شریعت و سنت بنا سازند، نه آنکه یک طبقه ی اجتماعی را به زباله دان تاریخ رهسپار نمایند و طبقه ای جوان و نو خاسته را حاکم گردانند. آنها در کنار نهادهای جامعه مدنی که رتق و فتق امور اداری و اقتصادی را راه اندازی میکردند، نهاد هایی بوجود آورد، قرون وسطی ای که در خدمت تفتیش عقاید و تحکیم و تداوم حکومت دین در آیند. وزارتی بنام وزارت ارشاد پایه گذاری میشود که تولید و نشر و انتشار ادبیات و ظهور فرهنگی عاری و مستقل از شریعت و احکام الهی، را مورد سرکوب قرار داده و در نطفه خاموش سازد. حکومت دین به محض ظهور بر مسند قدرت عزم خود را جزم کرد که یک جامعه ی اخلاقی بر قرار سازد و گفتار و رفتار مردم را تابع قوانین الهی نماید. بمنظور کنترل و سلطه بر غرایز و نفس انسانی که آنرا خیره سر و سرکش، می پنداشت و هنوز هم،  حجاب را اجباری ساخت. در هنرها از موسیقی و تاتر گرفته تا نقاشی و سینما نفوذ و رخنه نمود. بخش عمده ای از هنرها و هنرمند را  جیره خوار خان خود نمود و رشد و توسعه بخش دیگر را محدود و در شکل بخشیدن بدان ها نقش اساسی بازی نمود. خوش زیستی را ممنوع و تمام نهادهای تفریح و شادی آفرین را به اعماق زمین فرستاد. مهمتر از همه، رژیم دین بساط منبر را در مرکز علم و آزادی، دانشگاه تهران بر پا داشت که کسب و نیز تولید علم و دانش را در قد و قواره ارزشهای اسلامی پی ریزی نماید. که هم اکنون در یافته است که به عبث کوشیده است.  هرگونه آزادی را تحت بیعاری و بی بند و باری و مظاهر تمدن غرب سرکوب نمود. کمیته ها و گشت های ارشادی از جمله سازمانهای امر به معرف و نهی از منکر را برای برقراری اخلاق و نظم اسلامی، سازماندهی کرد. در کنار دادگاه های دادگستری، دادگاه های انقلاب اسلامی را برپا گرداند که وظیفه اصلی شان در واقع دادگاه های تفتیش عقاید، بوده است. نهاد های امام جمعه بسرعت در اقصا نقاط کشور بر قرار گردید، که ناظر بر تمام امور اداری و امنیت استانداری ها، شهرداری ها، بخشدار ی ها و قصبه ها، بمثابه چشم و گوش ولایت فقیه انجام وظیفه نمایند. رژیم دین نفوذ   خود را در همه محله ها و کوچه پس کوچه ها از طریق مساجد و هیئت ها و تکیه ها و حسینیه ها گسترش داد. در کنار ارتش نیز نیروی نظامی خود را تحت عنوان سپاه پاسداران بوجود آورد که در خدمت و حفظ سروری و پایداری رژیم دین درآید. تمام رهبران سپاه دین، همچون سر لشگر جعفری و فیروز آبادی از جوانی در دامن و در تبعیت و پیروی از آیت الله ها و حجت الاسلام ها، پرورش یافته اند. آنها در اجتهاد، بویژه جهاد و شهادت، بسیاری از حجت الاسلامها و مجتهدین را پشت سر میگذارند. اینان خود را نماد جهاد و شهادت میدانند و آماده اند در رکاب امام عج و یا نماینده اش خون بریزند. بعبارت دیگر، اگر چه سپاه پاسداران هم اکنون به یک قدرت نظامی عظیمی، بر خور دار از مهارت و مهمات بر اساس صنعت و تکنولوژی جدید، تبدیل شده است. با این وجود آنرا نیرویی مستقل و خود مختار نمیتوان بشمار آورد. آنها که اعتقاد دارند که ظهور سپاه پاسداران بر راس هرم قدرت، وجود آیت الله ها و حجت الاسلام ها را غیر ضروری برای حکمرانی میسازد، از ریشه های عمیقی که اهرم های کنترل آیت الله ها و حجت الاسلامها در بافت و ساختار جامعه دوانده اند، بی خبرند. حتی اگر چنین شود. یعنی که نظامیان پاسدار در اتحاد با بورکراتها و تکنوکرات هایی شبیه احمدی نژاد بتوانند قدرت را در دست خود متمرکز سازند، بدان معنا نیست که بر سلطه دین خدشه ای وارد خواهد گردید، چرا که آنها خود را نماینده راستین دین میدانند. اگر تمایلی در قشر آیت الله ها و حجت الاسلامها بسوی زندگی اشرافی و فساد مالی وجود دارد، این سرداران و جان بازان دین، همه ساده زیست و ژنده پوش، و پاک و  صدیق، هستند. یعنی که بلحاظ ایمان ایدئولوژیک، خالص و شفافند. آنها خود را شهید زنده می پندارند.

ساختار حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها اگرچه دارای شباهت هایی به نظام دیکتاتوری شاهی ست ولی به نظام های دیکتاتوری تک حزب شباهت های بیشتری دارا است.

در مقایسه با نظام دیکتاتوری شاهی، دیکتاتوری فقیه گذشته نگر است و نظامی ست اساسا ایدئولوژیک. حال آنکه دیکتاتوری شاهی، در زمان حال میزیست و فارغ از ایدئولوژی بود. فقیه در پی ساختاز یک جامعه دینی ست. نه تنها تمام نهاد های قهر و قدرت و خشم و خشونت را جامه دینی پوشانده و آنها را بر اصل و اصول دینی سامان داده است، بلکه دین را بر رفتار و گفتار، و فرهنگ و اندیشه نیز حاکم ساخته است. دیکتاتوری فقیه، هم در پی سلطه بر ظاهر است و هم بر باطن. شاه فرد را تنها از حق و حقوق سیاسی محروم می ساخت. از آزادی های سیاسی، تشکیل احزاب و انجمنها و گردهمآیی ها، هراسان بود. همه ی احزاب را منحل و جامعه را از بالا یک حزبی ساخت. عضویت در حزب نه آموزشی داشت و نه تعهدی به یک منظومه از مفاهیم و معانی. یعنی که عضویت در حزب رستاخیز اجباری بود و تهی از هر امتیازی. بر خلاف احزاب کمونیستی. اما در جامعه ی اسلامی محرومیت همه جانبه است. در جامعه اسلامی بهترین افراد آنها هستند که  در ظاهر سراپا زهد و تقوا هستند، و پاک و مقدس. چنانکه خود را هرچه بیشتر وقف عبادت و روزه و نماز کنند. اگر 24 ساعت در روز و 365 روز در سال در برابر الله به حقارت و خواری خود اعتراف کنند بازهم باندازه کافی نکرده اند. میتوان از آقای حسین شریعتمداری، گرداننده ی  تریبون ولایت فقیه، روزنامه کیهان، بعنوانه یک فرد مومن و زاهد و با تقوا، نام برد و یا اشخاصی مثل سخنگوی دولت، حسین الهام و یا سر لشگر جعفری و اکثر افرادی که در رده های فوقانی نظام اداری و انتظامی قرار گرفته اند. ولی فقیه در یکی از خطبه های دینی- سیاسی اش به اعضای کابینه دولت نهم توصیه مینماید که هر روز قبل از آنکه رسما خدمت خود را آغاز کنند، باید یک سوره از قرآن را قرائت کرده باشند. در جامعه ی اسلامی آغاز با نام الله، یک امر اجباری ست، هیچ قرار داد و نامه ای نوشته نشود و صیغه و عقدی خوانده نشود، و هیچ کتاب و یا سندی نوشته نشود اگر با بسمه تعالی آغاز نگردد. در حکومت اسلامی بهترین بشر آنست که تسلیم باشد و اطاعت کند از احکام الهی و همانگونه بزی ید که الله مقرر داشته است در کتاب آسمانی. یعنی که بشر در جامعه اسلامی وقتی به کمال بشریت دست پیدا میکند که همچون گوسفند، پیوسته به چرا اشتغال داشته باشد و بع بعی کنان و ساکت و بی آزار راه خود گیرد.

اما حکومت دین شباهتی بیشتری با حکومت های تک حزبی بویژه حکومت های کمونیستی دارد. در راس حزب، رهبر و بیت رهبری قرار دارد. پلیت بروی حزب را شورای نکهبان و چندین فقیه نزدیک به بیت رهبری اشغال میکنند. مجلس شورای اسلامی را نیز که از طریق پلیت برو تایید میشود باید دارای وظیفه ای دانست مثل وظیفه کمیته مرکزی حزب کمونیست، که تصدیق و تصویب سیاست ها و چشم اندازهای رهبر را بعهده دارد. حزب دین نیز مانند حزب کمونیست چین دارای شاخه های مختلف دولتی- اداری، امنیتی از جمله نظامی است. سپاه پاسداران همانقدر میتوانند مستقل از رهبر عمل کنند که ارتش چین میتوانست مستقل و بگونه ای خود سر در سرکوب جنبش دموکراسی خواهی میدان تیان آن من، عمل کند. در روند حکومتی، حزب دین مانند احزاب کمونیستی به اکثریت و اقلیت و یا اصولگرایان و اصلاح طلبان تقسیم شده که در نبرد قدرت اولی بر دومی پیوسته پیروز گردیده است.

این مرزبندی های ساختاری و سازمانی در احزاب کمونیستی بر اساس اصل و اصول عقلانی نهادین میشوند. حال آنکه در حزب دین بر اساس رسم و رسوم و عادات و سنتهای دیرینه است و تقلید و تبعیت که ریشه در اعتقادات دینی دارند، سازمان یافته اند. نظام ولایتی نیز دچار همان تضاد ها و معضلاتی در ساختار خود میشود که همه نظام های دیکتاتوری، دیر یا زود با آنها  روبرو میشوند.  تمرکز شدید قدرت در راس، همه ی منافذ را بر روی نقد و مقاومت، برای شناسائی مسائل و معضلات ناشی از تغییر و تحول دائمی، می بندد و قابلیت انعطاف و تطابق را در نظام به حد اقل میرساند و هر انعظاف و نرمشی را شرم آور تلقی مینماید. بهمین دلیل به آن نهانی  تن دهد. خود گردانی و خود مختاری روی بکاهش مینهد و امر تصمیم گیری هرچه بیشتر در راس انباشت مییابد. رضایت و خشنودی راس، میشود شرط موفقیت و صعود به رده های فوقانی قدرت. یعنی که تملق و چاپلوسی، حمد و ثنا، خود میشوند مدال تبختر و افتخار- بقول سر لشگر جعفری، فرمانده کل سپاه پاسداران دین، " رهبر معظم کجا و ما کجا ." یعنی که رهبر همه چیز و ما هیچ او بلند و بالا ما خس و خاشاک. بدلیل فاصله روز افزون راس مثلث از قاعده ی آن، و توجه شدید بدشمن خارجی، نظام دیکتاتوری ولایت، از زیر و از درون دچار پوسیدگی و پوکی میشود. اتکاء روز افزون بر خشم و خشونت برای برقراری احکام امنیت اخلاقی و سرکوب هنجار شکنی، بعنوان مسائل مبرم جامعه ی دینی، مضاف بر امراض مزمن اقتصادی، مثل تورم و بیکاری، افزایش روز افزون فقر و عقب ماندگی، و فساد و تباهی، شیوع رانت خواری و رشوه گیری ، سیر صعودی و سر سام آور جرایم جنایی مثل قتل و سرقت، تجاوز بعنف، اعتیاد و قاچاق مواد مخدر و کاهش سن روسپیگری، دلالت بر اشتغال اصلی نظام ولایت به حفظ و تداوم قدرت میکند و بی اعتنا به انحطاط فرهنگی و اخلاقی که در سراسر جامعه ریشه دوانده است . رژیم دین بجای آنکه با معضلات و خسران اجتماعی روبرو گردد و برون رفت آنرا در راهکار های عقلانی بجوید، سرکوب و خفقان را شدیدتر میسازد. در نتیجه حلقه حمایت و مشروعیت حکومت نظام ولایت در درون جماعت بطور روز افزونی تنگ و محدود میگردد. این مسیری ست که نظام دیکتاتوری ولایت سی سال است که پیموده است. سال خوردگی و غبار پیری بر رخسار ش نشسته است. پوسیدگی در ساختار رژیم دین از سی سال پیش از این آغاز گشته است، زمانی که در طی آن حمایت جماعت 90 درصدی به کمتر از 15 درصد ، بنابر شواهد عینی، تبدیل گردیده است. که خود دال محکمی است بر آغاز افول حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها، و ناکام ماندن رویای شیرین امپراتوری اسلامی.

جنبشی که در جریانات انتخاباتی ریاست جمهوری دهم پا بعرصه وجود گذارد ریشه در سی سال حکومت دین دارد، که ضرورتا بشکل خود جوش و توده ای سر بر کشیده است. درست بآن دلیل، که دیکتاتوری ولایت، راه تنفس را بر جماعت بسته و توانسته بوده است که زمینه های هر گونه همبستگی را از میان بردارد.  کارگردانی انتخابات 22 خرداد از بالا و افشا ی فریب و ریاکاری حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها سبب گردید که رژیم دچار انفجار از درون بشود.  جماعت گرد هم آمده بودند که بر ریاست جمهوری احمدی نژاد نقطه ی پایان را بگذارند. اما چیزی طول نکشید که مثل روز روشن شد که رای جماعت قرار گرفته است در برابر رای فقیه.

رژیم دین که پاک غافلگیر شده بود آتش خشم و خشونت را شعله ور ساخت. اما بجای آن که غرش و خروش مردم را خاموش سازد اعتراض و مقاومت جماعت را در برابر رژیم، استحکام بیشتر بخشید. دیکتاتوری ولایت فقیه چنان خود را در تنگنا دید که سراسیمه به جان دوستداران نظام افتاد، و دوستانی هم چون میر حسین موسوی، مهدی کروبی و محمد خاتمی را به خصم خود تبدیل نمود. در غیاب یک دشمن حزبی و یا سازمانی به پاک سازی احزاب برادران اصلاح طلب پرداخت و آنها و قدرت های جهانی را مسئول طرح ریزی و درهم فرو شکستن زنجیری های اسارت و بندگی از دست و پای جماعت خواندند.

خیز و خروش مردم را در جریانات انتخاب ریاست جمهوری نهایتا باید اعتراض به رای فقیه خواند که بزودی به یک حرکت وسیع حق طلبانه تبدیل شد و ساختار رژیم دین را بدو نیم ساخت. امام جدا از امت گردید و با آن غریبه و بیگانه گشت. امت در تبعیت و پیروی از امام نه دیگر تن به حمد الله دهد و نه به حقارت و بندگی خود در برابر الله روزانه اعتراف کند. این امت دیگر آن امت خاموش سی سال گذشته نیست. درست است که مردم به مطالبه رای خود بر خواسته اند و بر کسب آن اصرار ورزیده اند، اما در جا نزده اند و سرنگونی دیکتاتوری را مطالبه میکنند. جنبش زمانی در این مسیر به پیشروی ادامه میدهد و به هدف میرسد که بتواند به پاد زهر دیکتاتوری ولایت دست یابد.  بعبارت دیگر، نیازمند بگفتن نیست که دیکتاتوری ولایت، ریشه در دین دارد و بر اساس ارزشها و باورهای دینی بنیان گذارده شده است، دینی که بنا بر اصل قانون ولایت فقیه دین رسمی کشور تعریف و تبیین و باین ترتیب یکی از اساسی ترین حق و حقوق بشر را محدود و سرکوب مینماید. بزبان دیگر، رژیم دین با محدود ساختن و سرکوب آزادی پرستش است که تمام حق و حقوق بشری از جمله حق نه گویی محروم میسازد. کم نیستند آنانی که از کنار آزادی پرستش با بی اعتنایی میگذرند و یا عمدا به آن وقعی نمی نهند. اما سوال آنجاست که چگونه ممکن است جنبشی خواهان فروپاشی نظام دیکتاتوری فقیه باشد و در عین حال به همان ارزش ها و قواعد و رسم و رسومی باور داشته باشد که فقیه خود را مسئول بر قراری آنها میداند و در جهت سلطه شان دروازه های دوزخ را بر روی مخالفان خود میگشاید؟ واقعیت آن است که رژیم دین به مخالفان خود، به مردم معترض همچون کافر و مشرک مینگرد. رژیم دین و حامیان آن خود را بر حق میدانند و دیندار، اما مخالفین خود را باطل و مرتد محسوب میدارند. احمدی نژاد را باید بخاطر آورید که پیوسته در حضور امام عج به مدیریت می پردازد. او بر سر سفره ای که امام حضور ندارد، نمی  نشیند. پاد زهر دیکتاتوری ولایت، نفی و نابودی ارزشها و باورهای مشترک او با مردم نیست، بلکه مطالبه اساسی ترین حق و حقوق بشری ست. اگر بشر آزاد نباشد بپرستد آنچه که میخواهد، آنچه را که آرزو میکند، به چه چیزی میتواند آزاد باشد. آنکه آزاد در پرستش نیست، آزاد نیست در بکارگیری و عقل و خرد انسانی خویش. چنین انسانی محروم است از خود مختاری و خود فرمانروایی و چیرگی بر خویش. جنبش نمیتواند به رشد و بلوغ برسد اگر نفی و نابودی را با وجود و هستی نیامیزد. دیکتاتوری زمانی میتواند به نابودی بیانجامد که خود مختاری، خواست معطوف به رهایی، رهایی از آنچه از نیاکان مان به ارث برده ایم، پا بعرصه ی وجود بگذارد. در چنین شرایط مهم نیست که چه شخصی بر مسند قدرت جلوس خواهد کرد، چرا که هر کس که باشد، باید تضمین کننده ی حق خود فرمانروایی باشد که آغاز میشود با آزادی در پرستش و بر انداختن دین رسمی.

مسلم است که رژیم دین با چنگ و دندان هم که شده است کمر به نابودی و خاموشی جنبش بسته است. اما شواهد حاکی از آن است که سرانجام در این امر شکست خواهد خورد چرا که جنبش ضد دیکتاتوری در حزب و گروه و دسته، و سازمان  تداوم نمی یابد. تا کنون نه مکانی را اشغال کرده است و نه دارای مرکزی ست. جنبش وجود خارجی ندارد. چون در درون مردم است که میزید. هر عابر پیاده و یا حتی سواره ای، ممکن است در هر آن به اعتراض کننده ای تبدیل شود. جنبش، از پیوستن مردم به یکدیگر، برغم اختلافاتی که با یکدیگر ممکن است داشته باشند، بوجود آمده است. تداوم جنبش بیانگر این واقعیت است که مردم همبستگی و بهم پیوستن علیه نیروی سرکوب گر استبداد را تجربه کرده اند و در آن رهایی را یافته اند. شعار «ما بیشماریم،» هشداری ست به نظام دیکتاتوری ولایت، که جماعت رها  و به قدرت خویش آگاه گشته است و از حق و حقوق انسانی خود، یعنی حق خود مختاری فرد نمیگذرد. این جماعت سرکش شده است، قربانی داده است و با مقاومت در برابر خشم و خشونت ولایت حماسه ها آفریده است. این است که در بخش وسیعی از مردم نهادین میشود و بشارت از به گور سپردن دیکتاتوری ولایت و رهایی و آزادی میدهد.
    
فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com




۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه


دادگاه دینی و یا دادگاه سیاسی !


نظر پردازان و تحلیلگران شرایط حاکم در ایران، دادگاهی را که برای محاکمه متهمین به انقلاب مخملی در دهم مرداد (88)، تنها چند روز پیش از تنفیذ و تحلیف احمدی نژاد در مقام ریاست جمهوری بر قرار گردید، به درستی دادگاهی نمایشی و غیر قانونی خوانده و آنرا بمناسبت جنایت بار بودنش محکوم نموده اند. آنرا فاقد هرگونه وجاهت قانونی و اساسا یک دادگاه سیاسی دانسته اند.  اما بنظر میرسد که تاکید بر جنبه سیاسی دادگاه سبب شده است، درون مایه اصلی آن در بوته فراموشی قرار بگیرد. و آن نیز دینی و یا مذهبی بودن دادگاه است. باین معنا که دادگاه قبل از آنکه بتوان آنرا دادگاهی سیاسی خواند اساسا یک دادگاه دینی ست و بمنظور تفتیش عقاید و مبارزه با نشو و نمو  تمایلات عرفی تشکیل یافته است که اهداف دینی آن از اهداف سیاسی ش جدا نا پذیرند. وقتی این دادگاه را دادگاه کودتاچیان مینامیم، بنظر میرسد که چیزی را حذف کرده ایم و یا نا دیده گزارده ایم که شایسته توجه بسیار است.

دادگاه نمایشی متهمین به انقلاب مخملی، قبل از آنکه یک پدیده سیاسی باشد، یک پدیده ی دینی است. به آن دلیل که بوسیله آیت الله ها و حجت الاسلامها سازمان یافته و رهبری میگردد.
 این دادگاه از شکم قانون ولایت فقیه و یک حکومت دینی پا به عرصه وجود گذاشته است. از حق و حقوق ولایت فقیه دفاع میکند، نه از حق و حقوق مردم. با خداوند است که ولایت فقیه قرار داد بسته است. خدمت بخدا همیشه پیشی میگیرد بر خدمت به مردم و جامعه. در این حکومت آنچه ولایت میگوید و میخواهد قانون است و بر قانونی که بشکل مدون وجود دارد مقدم است. اگر  ولایت از یک چنین قدرت نا محدودی بر خور دار است بدلیل رابطه ای نیست که با مردم دارد. او منتخب مردم نیست و عهد و قراردادی هم با مردم نبسته است که به مفاد آن پایبند باشد. قدرت او ناشی میشود از باور و ایمان به رسالت و امامت و یا حکومت الهی که با محمد، پیامبر اسلام، آغاز گردید و فرضا قرار بود که در امامت کما کان ادامه یابد تا قیامت.

اما بدلیل غیبت کبرای امام دوازدهم، حکومت الهی و یا امامت، تداوم مییابد در حکومت ولایت. هیچ کس  شایسته تر از فقیه عاقل و عادل نیست که بر جای امام بنشیند و حکومت را تا ظهور ش ادامه دهد. بنابراین، حکومت ولایت، حکومتی است که تنها تبعیت پذیرد از قوانین الهی. او هرگز از قانونی که بشر در وضع و تدوین او شرکت داشته است پیروی نکرده است و نمیکند. بر عکس او وظیفه خود میداند که تمام نهادهای جامعه را از خرد گرفته تا کلان، از اقتصاد گرفته تا فرهنگ و نظام در انقیاد دین در آورده و در قواره دین بازسازی نماید. قضا و قانون هم بر اساس و در تبعیت از اصل و اصول دینی شکل گرفته است. درست است. از سر ضرورت بعضی از عناصر و اجزای قضا و قانون مدرن را که بر اساس عقل و خرد بشر تدوین یافته است بعاریه گرفته است. اما در اصل از سنت و قوانین قرآنی تبعیت میکند. بعنوان مثال قوانین قصاص بطور کلی منشعب شده است از قوانین الهی. کیفر دهی همانگونه و بر اساس همان فرضیه ها باجرا در میآیند که بشر در دوران طفولیت و دوران باستانی بکار گرفته است. باین مضمون  که اگر کسی مرتکب شکستن عهد و قرار داد ی گردید، بهترین راه برای جلوگیری از تکرار ش، آنست که عامل آنرا منهدم سازی. بریدن دست دزد از آن نمونه است. دست را منهدم میکنی که سرقت دیگر تکرار نشود. و یا اگر مرتکب جنایت شده و جان کسی را گرفته باشی، بستگان مقتول حق بر جان و زندگی جانی دارند و میتوانند آنرا از او بستانند و عطش خونخواهی خود را فرو نشانند.

وقتی دادگاه تفتیش عقاید را که به سبک قرون وسطی و در دفاع از هژمونی دین تشکیل شده است، دادگاه کودتاچیان مینامیم، ماهیت دینی دادگاه را پنهان ساخته ایم و به اهداف دینی آن کم بها داده ایم. متهمین این دادگاه قبل از آنکه متهم به بر هم زدن نظم سیاسی شوند، مرتکب یک جرم دینی شده اند که مادر همه جرایم از جمله جرایم سیاسی ست. در حکومت ولایت، مخالفت با حکومت، محاربه است با خدا. معترض ممکن است که از حق قانونی خود استفاده کند و در خیابانها در اعتراض بانتخابات قلابی به تظاهرات بپردازد. اما چون معترض از حق قانونی خود استفاده سوء کرده است و به مخالفت با منویات فقیه بر خاسته است، بجرم محاربه با خدا بدار مجازات آویخته شود. همه میگویند حق اعتراض و تظاهرات را قانون برسمیت شناخته است، اما یکبار دیگر فراموش میکنند که همان قانون، ارجح شمرده است قول فقیهی را که بجانشینی امام برگزیده و حکومت ش  ادامه حکومت پیامبر شناخته شده است.

انتخابات اخیر شاهد زنده ای ست بر این واقعیت که آنچه ولایت میخواهد قانون است و نهایی. بر کسی پوشیده نیست که احمدی نژاد برگزیده ولایت است نه برگزیده ی مردم. بدیهی ست که نامشروع دانستن نهاد ریاست جمهوری که قلمرو سیاسی و اجرایی را نمایندگی میکند، بچالش کشیدن سلطه و غلبه دین است بر سیاست. یعنی که رای ولی فقیه هرگز تابع رای مردم نیست. انتخابات خرداد 22 (88) این حقیقت را بر میتابد که رای ولی فقیه ارجحیت دارد بر رای مردم. تنها یکی از چهار کاندید ریاست جمهور، آمادگی داشته است که رای مردم را در تمام زمینه های اجتماعی تمام و کمال به تبعیت رای ولی فقیه در آورد. و آنهم احمدی نژاد بوده است. این است که ولایت فقیه او را بر دیگر رقبای  انتخاباتی ترجیح داده است. هیچ یک از کاندیدا های دیگر هرگز با اصل حکومت ولایت از در مخالفت بر نخواسته اند. آنچه آنان را یاغی ساخته است، نپذیرفتن سلطه ی  تام و تمام  ولی فقیه، از جمله سیاست است. لذا اگربگوییم که انتخابات ریاست جمهوری تقلب بوده است، رای فقیه را از اعتبار خارج ساخته ایم و از خط قرمز قانون گذشته و رای مردم را بر رای ولایت فقیه ارجح داده ایم، که جرمی ست مثل جرم برخاستن بجنگ علیه خدا. این در واقع اتهامی ست که به متهمین به براندازی وارد آمده است. اگر تاکنون خانه و کاشانه موسوی و کروبی مورد تاخت و تاز قرار نگرفته است و آنها را شبانه دستگیر نکرده اند و در سیاه چال های مخوف اوین زندانی نساخته و رابطه شان را با بیرون کاملا قطع نکرده اند، بدلیل آنست که از خشم مردم در دل خوف دارند. تمام نزدیکان این کاندید ها را که هم اکنون بعنوان سران جنبش «سبز» شهرت یافته اند، دستگیر نموده اند. اما در حال حاضر به موسوی و کروبی امان داده اند و در انتظار فرا رسیدن زمان و ساعت موعودند.

 امامپرستان ولایت پیشه که هم اکنون برهبری خامنه ای بر جامعه سلطه افکنده اند، بر آنند که حفظ  و تداوم یک جامعه ی دین سالار، نیازمند آن است که سیاست که بوسیله جمهوریت نمایندگی میشود در تبعیت و تابع تام و تمام رای ولی فقیه باشد. تنها از این طریق است که ثبات و امنیت جامعه تامین خواهد گردید. شرایطی که در آن دین به دفاع از سروری و سالاری خود بر میخیزد، مخالفت، اعتراض و نه گویی، قبل از آنکه یک جرم سیاسی باشد یک جرم دینی ست. مخالفت، شوریدن نه بر سیاست که بر ولایت است و امامت و رسالت.

اگر در کیفر خواست دادستان علیه متهمین به انقلاب مخملی، هرگز به اعمال و رفتاری که موجب شکستن بند و ماده ای از قانون اساسی شده باشد، رجوعی نمیشود بآن دلیل است که دادستان جرم متهمین  را جرمی دینی تعیین و تعریف میکند. دادستان در کیفر خواست خود، متهمین را به «مکر» متهم میکند و آنرا در آغازین جملات خود بیان مینماید. اما بزبانی بیان میشود که رمز و رموز فهم آن دور از دسترس اندیشه و جهان بینی عرفی قرار گرفته است و باین لحاظ هم بآن توجهی نمیشود. دادستان، کیفر خواست خود را با این جمله از قرآن آغاز میکند:

وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِّن بَعْدِ ضَرَّاء مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُم مَّكْرٌ فِي آياتِنَا قُلِ اللّهُ أَسْرَعُ مَكْرًا إِنَّ رُسُلَنَا يكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ( يونس 21).

ترجمه این آیه نیز بلافاصله چنین بیان میشود:

«ما هر گاه بر آدمي بعد از آنكه او را رنج و زياني  رسيد، رحمت مي فرستيم، در اين صورت براي محو آيات و رسولان حق مكر و سياست به كار برند. بگو مكر و سياست الهي كامل تر و سريع تر است كه رسولان ما مكر ها ي شما را خواهند نوشت» (خبرنامه آفتاب، 10 مرداد 88).

در این جا، شنونده و یا خوانند کیفر خواست نه تنها از جمله عربی نمیتواند چیزی را مورد فهم قرار بدهد، بلکه بدشوار ی میتواند از ترجمه فارسی آن نیز چیزی بفهمد. ابهام آن ناشی میشود از ماهیت آسمانی زبان الهی. اگر زبان خدا به آن اندازه صاف و شفاف باشد که هر انسان معمولی بفهمد، دیگر چه نیازی است به عالم و دانشمند و فقیه. جمله بالا، جمله ایست که چارچوب اصلی کیفر خواست را تعین و تعریف میکند. اگر متهمی همچون ابطحی را می بینی، چنان هراسناک و مضطرب و نگران به آن دلیل است که با زبان خدا بخوبی آشنایی دارد و میداند که این زبان، زبان خوف است و ترس. میداند که مکر علیه خدا دارای چه عقوبتی است. آنچه او را نگران ساخته است، اتهام محاربه با خدا ست. اگر بیش از هر متهم دیگری ملتهب بود و در اعتراف به اشتباهات خود اشتیاق بیشتری نشان میداد، کوششی بود برای نجات از مرگ حتمی که در جلسات مفتشی باو تفهیم شده بوده است.

برای آنکه بتوانیم با آقای ابطحی و دیگر یاران زندانی او کمی همدردی کنیم، باید بتوانیم به ساختار این آیه نگاهی دقیق تر بیاندازیم. و آنرا رمز زدایی کنیم.  تنها در آنزمان است که میتوانیم سرنوشت قانون و قضا را بطور کلی و بالاخص سرنوشت زندانیان حاضر و آینده ی جنبش سبز را باین جمله که از قرآن نقل شده است پیوند زنیم. در این جمله « مکر » سه بار و بیش از هر کلمه ی دیگری تکرار شده است. بار آن بسیار سنگین ست. بنابراین بدون فهم آن، آیه و یا تجمه فارسی آن قابل فهم نیست.

مکر، در فرهنگ لغات به معنی فریب و خدعه و نیرنگ و تزویر و ریا آمده است. ولی در این متن، "مکر " کمی بیش از این معنی میدهد. برای آنکه از ظاهر جمله بگذریم و به اصل و باطن آن برسیم ضرورتا باید که به معتبرترین منبع دانش الهی رجوع کنیم. آیت الله محمد حسین علامه طباطبایی، در تفسیرالمیزان که در آن حرف و سخن خدا را باصل و باطن خود، نه از روی میل و سلیقه بلکه با رجوع به متن قرآن، باز میگرداند، پس از صغری و کبری چیدن مفصل، در باره این آیه میگوید:

«معنی آیه اینست  که ما اعمال مکر آمیز شما را از اندرون ذات تان بیرون میکشیم و در خارج میگذاریم و با اینحال چگونه ممکن است این مطلب بر ما مخفی بماند که شما با کارهای خود میخواهید بما مکر و حیله بزنید. مگر «مکر» جز این است که دیگری را با حیله و پرده پوشی از کاری که قصد دارد انجام دهد باز دارند؟ پس در حقیقت آنچه شما مکر بما میپندارید مکر به شما ست، زیرا ما شما را در حالتی قرار میدهیم که خیال میکنید فلان کار مکر است و اقدام به مکر با ما میکنید و خود این خیال گمراهی شماست  و ما با همین خیال شما را بکیفر کارهای بدی که کرده اید گمراه ساخته ایم...» (تفسیر المیران جلد 11، ص56).

روشن است که گوینده این سخنان کسی بجز خدا نیست که اعراب بدوی در وجود و وحدانی ش شک و تردید داشتند. در این جا بحث بر سر اینکه سخن گو کیست و چرا چنین تهدید آمیز سخن میگوید ما را از بحث اصلی بدور میبرد. اما بر طبق تعبیر و تفسیر استاد علامه، اگر بگوییم که مکر موضوع اصلی کیفر خواست است چیزی به گزاف نگفته ایم.  اگر در زمان نزول آیه، مکر رد و چالش نشانه های خدا خوانده میشد، در شرایط کنونی سرپیچی از رای فقیه است در زیر چتر قانون گرایی. در آوردن درونیات به بیرون نیز یک حکم الهی ست، و در این زمان تنها میتواند در پروسه های طولانی تفتیش عقاید در حبس های مجرد و طولانی بدون در نظر گرفتن هیچ قانون و عرف بشری، بعمل درآید. آیت الله ها و حجت الاسلام ها و دست نشاند گان کت شلواری شان یا این آیه را در تناسب با شرایط موجود یافته اند و یا به تغبیر و تعریف شرایط پرادخته اند بر اساس مفاد این آیه که چندان تفاوتی بحال قضیه نمیکند. بنا بر تاویل این آیه، اگر متهمین به براندازی، مرتکب مکر شده اند از آن روی بوده است که از سرعت مکر خدا و یا در مضمون حاضر، از سرعت و قهر بی درنگ مکر ولایتی بی اطلاع، جاهل و غافل بوده اند. آنها، بر طبق کیفر خواست، از زمانیکه تخم تقلب در انتخابات را در دل مردم کاشتند تا زمان دستگیری، دچار مکر بودند. اما نمیدانستند که «مکر خدا» بنا بر قول استاد علامه:

«سریعتر از آنهاست و پیش از آنکه مکر مشرکین دامنگیر آیات خدا شود، مکر خدا دامنگیر آنان میشود زیرا همین مکری هم که اینان نسبت به آیات خدا روا میدارند در حقیقت همین مکر خداست نسبت بخودشان» (همانجا ض55).

بنا براین، حکومت ولایت بر اساس نص صریح قرآن دست بعمل زده است و مشرکینی را که مکر دامنگیر شان شده است، با زبر دستی و تیز هوشی الهی دستگیر و به زندان انتقال داده است. و در پیروی از اراده الهی متهمین را در زندانها مورد تفتیش قرار داده اند تا مکر را از «اندرون» ذات شان به بیرون کشیده و سپس در معرض دید همگان قرار دهد. که همه ببینند و بدانند که مکر کار مشرک است و مشرک محارب با خدا ست. نا گفته نیز روشن است که چیست کیفر محاربه با خدا.
تطابق کنش ها و واکنش های رژیم ولایت با اصل و اصول قرآنی را بسادگی انکار و آنرا سیاسی خواندن، تعبیر و تفسیری ست که از نقد دین و رژیم دینی هراسناک است. تنها با اتکا به آیات قرآن است که میتوان به جنایت بار ترین اعمال، علیه مخالفین دست زد. زیرا که حکومت دین در پی خشنود و رضای خدا است و دین خدا هرگز از انتقام و خونخواهی مشرکین مکار هرگز چشم پوشی نمیکند.

آیت الله سید عبدالحسین دستغیب در رساله خود مکر را یکی از صفات بارز الهی میخواند که چنانچه خود را از آن در امان بدانی، مرتکب گناه کبیره شده ای. وی میگوید:

«چهارم از گناهان کبیره امن از مکر الهی است باینکه انسان از انتقام پنهانی و ناگهانی و قهر خفی خدا ایمن و راحت نشیند و از سرعت در انتقام ناگهانی او نیندیشد و در دل از اینکه بواسطه صدور گناه دچار عذاب گردد، ترسی نداشته باشد» ( گناهان کبیره، ص95).

آنچه از این حکم فقاهتی میتوان استنتاج نمود، اینست که مکر یک گناه غیر قابل بخشش است، و وقتی بوقوع می پیوندد که از مکر الهی خود را در امان بیابی. یعنی که به آگاه بودن خدا از درونیات خود بی اعتنا و  بی توجه باشی. با خیال آسوده و بدون ترس از عقوبت الهی از سر درشتی و گستاخی بر خیزی و «انتقام ناگهانی» خدا را از نظر دور بداری. خطر اتهام مکر و یا گناه کبیره بوده است که به متهمین دادگاه براندازی در طول پنجاه روز تفتیش، تفهیم شده بوده است. بی جهت نیست که متهمین پاک حیران و ویران بنظر میرسیدند. چرا که بازجویان خدا پرست و مومن، آنها را متوجه مکر خداوند برای تنبیه و مجازات از کافران و مشرکان ساخته بودند. روشن است که در دادگاه تفتیش عقاید، نه وکیلی هست و نه دفاعی و نه قانونی که جلو اطفاء عطش خونخواهی و انتقامجویی دین را بگیرد. در دادگاه تفتیش عقاید تنها اعتراف است و اعلام پشیمانی و گنه کاری. بازجو خوب و مهربان و عزیز میشود. زندان مجرد، بی نظیر و بی همتا میشود، هتلی که خدمتکاران ش همه ملائکه و فرشتگان هستند که خدا برای پذیرایی مشرکین و کافرین مکار، بر زمین گسیل داشته است. زندان، چشمان بسته و آزمند متهمین را به چه واقعیات ها که روشن نساخته است. از کوری و تاریکی نجات یافته اند و به روشنایی و بینایی رسیده اند. غافل و جاهل بوده اند و هم اکنون عاقل و دانا شده اند که به چه مکر ها، توطئه ها و فریب ها که دست نزده اند. حال میتوانند بفهمند که تا چه حد فریفته ی شیطان شده بودند. چه سعادتی که از شیطان زدگی رهایی یافته اند. به رغم این اعترافات و تسلیم محض، هیچ ضامنتی البته که وجود ندارد که متهم در دادگاه تفتیش عقاید، محکوم به محاربه با الله نشود.

بعبارت دیگر رژیم دین، مخالف خود را دشمن، کافر و مشرک تعریف و در پی خونخواهی و انتقام جویی است از آنکه از تسلیم و اطاعت سر باز زده است. حکومت دین کودتا نمیکند، مکر الهی را بکار میگیرد که مکر مخالفین خود را خنثی سازد. بدون شناخت این واقعیت، یعنی دینی بودن رفتار و گفتار رژیم حاکم، بعید بنظر میرسد که بتوان انتظار رهایی و آزادی را داشت. نیز هرگز نمیتوان دین را از مسند حکومت و قدرت فرو راند و به درون حوزه های علمیه و مساجد روانه ساخت.

فیروز نجومی
Firouz Nodjoumi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه

حقیقت از دین ستیزی بر میخیزد

جدایی دین از قدرت و یا مذهب از سیاست، خواستی ست مشترک میان مخالفان و دگر اندیشان، صرفنظر از اختلافات عقیدتی و سیاسی و خصومت ها و کینه هایی که نسبت به یکدیگر دارند. یعنی که همگان بدون اینکه در کنگره ای بزرگ و ملی شرکت کنند و رسما به توافقی برسند، خواهان آنند که آیت الله ها و حجت الاسلام ها از مسند قدرت فرود آیند.  تفنگی که در هنگام خطبه خوانی بر فراز منبر در روز های جمعه، در مشت خود  می فشارند،  رها نمایند. خود را از دایره سیاست ها، از دیپلماسی گرفته تا مدیریت وزارتخانه ها و سازمان های دولتی، خروج یابند. متخصصین و نخبه ها و فرهیختگان را بحال خود وا گذارده ، کمتر امر و نهی کنند. از بلندی های زهد و تقدس  به کار تخصصی خود، پند و اندرز و موعظه بپردازند. مثلا  جدایی طلبان بدرستی این سوال را مطرح میکنند که چه چیزی حجت الاسلام حیدر مصلحی را- وزیر اطلاعاتی که عزل و نصب او در سال گذشته اختلاف ولایت را با ریاست جمهوری آشکار ساخت،- برای مدیریت یک سازمان جاسوسی و خبر چینی، واجد شرایط ساخته است؟ آیا در حوزه های علمیه درس جاسوسی هم میآموزند؟ بزعم جدایی طلبان آیا بهتر نیست که آقای مصلحی و همردیفان وی به حوزه های علمیه باز گردند و کار مطالعه ی متون دینی و تحقیق و تفحص  در باره وحی و تفسیر و تاویل کلام الهی را از سر گیرند؟ البته هنوز میتوانند که همچون گذشته از داخل حوزه ها بر بیرون نظارت کنند و همان نقشی را بازی کنند  که خمینی فکر میکرد در خور روحانیت است: هدایت دولت و مردم به "راه مستقیم، " نقشی که زمانی خود در نظر داشت اجرا نماید، به قم رفته و مردم را به زهد و تقوا و عبودیت و بندگی در برابر الله فرا میخواند، بدون تردید نقشی که  از احترام و اعتبار فراوانی نیز بر خور دار بود. هم خود را خوش نام میساخت هم جامعه را از تحمیل زیان و خسرانی عظیم باز میداشت.

چگونه و از چه راهی میتوان به این هدف رسید، موجب اصلی پراکندگی و تفرق گروه ها، احزاب و سازمانهای سیاسی، بحث و گفتگو بسیار است. اما به جرات میتوان گفت که کم و بیش آرزومندند جدایی مذهب از سیاست مشترکا امیدوارند که این جدایی به گونه ای مسالمت آمیز انجام شده و آیت الله و حجت الاسلام به رضایت از کار سیاست کناره گیری کنند. که گذار از یکتایی و یگانگی دین و قدرت به جدایی و دوگانگی آنان، بهتر است گذاری باشد نرم و ملایم، نه چیزی از جا بجا و تخریب شود و نه چیزی فرو ریزد از هم بپاشد. که نه دندانی بشکند و نه بینی ای خونین شود. بدون اینکه گسستی در روال زندگی عادی  بوجود آید. که در آرامش و خونسردی قرارداد اجتماعی و میثاق نوینی تدوین شود به گونه ای که حق و حقوق هیچ دسته ای ضایع نشود.  بمنظور رسیدن باین هدف تاکنون نیز راهکارها و پیشنهاد های بسیاری ارائه شده است. رفراندوم، انتخابات آزاد و یا انحلال نظام ازجمله ی آنان اند..

در اینکه جدا ساختن دین و قدرت از یکدیگر و شفافیت بخشیدن به مرز بین آن دو،هدفی ارزنده و والا ست، حرفی نیست. متاسفانه، باید گفت که همراه است با کمی ساده اندیشی. نخست آنکه قدرت را نمیتوان از ذات دین اسلام خارج نمود. ارائه اسناد در حوصله این مقال را ندارد. همین قدر بس که یاد آوری کنیم که تاریخ ایران نشان میدهد که فقها و علما پیوسته به مراکز قدرت اتصال داشته اند و از حامیان شاهانی بوده اند که در راه اسلام، دینی که خود مظهر ش بودند شمشیر زده اند. در 28 مرداد 32 در واقع این روحانیت بود که شاه را به تخت شاهی باز گرداند. اغراق در نقش سیا در براه انداز کودتا، پوششی ست بر فتوای روحانیت مبنی بر واژگونی حکومت مصدق. روحانیت شاهنشاهی را بر انواع دیگر حکومت ها ترجیح میدادد چرا که از گسترش کمونیسم سخت هراسناک بودند. روحانیت ایران همیشه دولت سایه بوده است و هیچگاه برکنار از قدرت نبوده است. شاه، طیب رئیس مافیای سبزه میدان، یکی از نقش آفرینان در کودتای 28 مرداد و متحدین خود را  بجرم قیام در 15 خرداد به جوخه ی اعدام سپرد. اما خمینی را به تبعید فرستاد، تصمیمی که بیانگر ضعف قدرت بود در برابر دین. و ما هم اکنون وارث عواقب آن تصمیم شاهنشاه دور اندیش هستیم.

.اما دشواری دیگر آنست که بنظر میرسد که فراموش کرده ایم که خود ملت و رهبران آنان، از چپ و دمکرات گرفته تا ملی و مذهبی به ازدواج دین و قدرت خوشامد گفته و جشن و سرور بپا کرده اند چنانکه گویی زورق نجات فرا رسیده است، تحت اصل و اصول دین اسلام، ملت سر فراز و سر بلند خواهد شد و شکوه و عظمت بار دیگر به ایران باز بر میگردد. شاید از همه خام تر چپ های بومی بودند که فریب روبه هان  پیرو سالخورده، رهبران حزب توده، سگ های زنجیری بیگانگان را خوردند و به "شکوفایی " جمهوری اسلامی دل بستند. برخی دیگر از چپ های بومی در توجیه مشی سیاسی خود "وحدت بزرگ " را برای تایید و تصدیق حکومت دین بکار گرفتند. این بدان معنا است که بخش وسیعی از اپوزسیون بویژه چپ های انقلابی اگر مدافع حکومت دین نباشند درگیری با آنرا سازگار با یک مشی مارکسیستی نمیدانند. آنها اگر خود را در ستیز با روحانیت می بینند به آن دلیل است که هم اکنون آنها را از  سرمایه داران میدانند، نه به آن دلیل که دین را خصم آشتی ناپذیر آزادی تصور کنند. زیرا که خود نیز چندان وقعی به آزادی نمی نهند. آزادی یک مقوله بورژوازی ست.آنها بفکر شکم گرسنه ی کارگران هستند. این نه دین و سلطه ی عمیق آن بوده است که سبب فرو روی و عقب ماندگی جامعه بوده است بلکه استعمار و امپریالیست های حریص بوده اند. یعنی جدایی طلبان ازجمله چپ های انقلابی در حالیکه دین چنگال خود را در گلوی ملت فرو برده است، در حال جنگیدن با اشباح هستند. یعنی که حقیقت را انکار میکنند.

این بازگشت سریع به تاریخ نه چندان دور،  بیانگر این واقعیت است که پس از چهار دهه حکومت دین، هنوز در هژمونی شریعت اسلام شک و تردید بخود راه میدهیم. بر آن تصور خام که دین میتواند از این معرکه ای که بپا کرده است نجات یابد بدون اینکه کوچکترین زخمی بردارد. آنچه کار تغییر و تحول اساسی را دشوار ساخته است آنست که بدون اینکه تحولی در دین و شیوه ی دینداری ایجاد گردد، بعید بنظر میرسد که هرگز به مرزهای  یک جامعه ی آزاد و دمکراتیک نزدیک شویم. جامعه ی ایران با دیکتاتوری بیرحم و سفاکی همچون  بشار اسد و حزب بعث، روی در روی نیست.  حاکم بر جامعه ما، کسی است که جلوه ی الله است. روایت است که نشیمنگاه حضرت ولایت به زیارتگاه تبدیل شده است. اگر این اغراق را جدی نگیریم، واقعیت این است که حکومت دین بر اساس باور ها و ارزشهایی بنا گردیده است که در وجود ما نهادین بوده است، ارزشهای دینی. قواعد و اصل و اصول شریعت اسلام، برای ما ارزشهای بیگانه ای نبوده است که آنرا ندانسته و نفهمیده به زباله دان ارزشها افکنیم. آنها را در آغوش کشیدیم. امنیت و رفاه و آسایش و آزادی و استقلال را فکر میکردیم که در دامن دین اسلام خواهیم یافت. حال آیا ملت آماده است که با حقیقت روی در روی قرار گیرد و ارزشها و باورهایی را که به آن باور داشته مسئول شرایط موجود دانسته و تمامی سیه بختی و تیره روزی خود را به حکومت دین نسبت دهد و آنرا از اریکه ی قدرت بزیر آورد؟

مسلم است این آمادگی زمانی بوجود میآید که دین و نقش تاریخی دین را دور از ترس و تعصب مورد باز نگری قرار دهیم، آنگاه در خواهیم یافت که راه رهایی و آزادی از دین ستیزی و براندازی دین میگذرد. بمنظور رسیدن باین هدف نیازی نیست که اسلحه بر گیریم. قهر و خشونت داروی درد ما نیست. روشنایی و بینایی ست که ما را به هدف نزدیک میسازد. بدون تغییر و تحول در باورها و ارزشهایی که از یک نسل به نسل دیگر بما  انتقال یافته و در سرشت ما کاشته شده است، ارزشها و باورهایی که تاج امامت را بر سر خمینی گذارد، نمیتوانم هژمونی و یا سلطه ی مطلق دین در زندگی را به چالش بکشیم و براندازی آنرا هموار سازیم. آنچه باید تغییر دهیم آموزشهای دینی ست، آموزش هایی که در ما نهادین گشته است. بهمین دلیل هرگز آنها را زیر سوال نمیبریم. دین  بما میآموزد که نپرسیم و نجوییم مگر خدای یکتا و یگانه را. مبادا که به یکتایی الله، به قرآن، کلام الله، به رسالت و امامت، بخود کوچکترین شک و تردیدی راه دهیم. مشرک میشویم و مرتکب گناهی نا بخشودنی، گناه "کبیره." از سنین کودکی مفاهیم حلال و حرام و احکام عبادت را میاموزیم، و خوی خواری و حقارت ، تسلیم و اطاعت، خوی فرمانبری و فرمان برداری را در سرشت مان مینهند، چنانکه گویی کار طبیعت است. بعبارت دیگر،  ما به ارزشهایی خو میگیریم که ماهیتا استبداد پرور است. متاسفانه با تلخی بسیار ست که باید بخاطر بیاوریم که حتی در جنبش اعتراضی 88، در جنبشی که اساسا رای مردم را در مقابل رای ولایت فقیه گذارد بار دیگر دست بدامن الله شدیم و بر فراز پشت بام ها فریاد برآوردیم "الله اکبر،" "یا حسین " اما همین گوینده به محض اینکه فراخوان «ولایت باطل» بگوش ش رسید، میدان را ترک گفت.

مسلما هم اکنون بسیاری به اصلاح ناپذیر بودن نظام و برانداختن ولایت گرایش و تمایل پیدا کرده اند. با این وجود، باطل گرایی ولایت اگر با دین ستیزی همراه نباشد به مقصد دلخواه نخواهد رسید. بزبان دیگر در شرایط موجود، جنبش ی که خواهان تغییر در ساختار سیاسی بر اساس جدا سازی دین از قدرت است، جنبشی ست سیاسی. بهمین دلیل  عقیم مانده و میماند. جنبش نیست که بتواند ملت را بر انگیزد، همچنانکه جنبش کارگری مناسبت خود را با زمان از دست داده است، بویژه کارگران ایران که تا کنون بوجود خود هنوز آگاهی پیدا نکرده است و همچنان کودک یتیم و صغیر نظام ولایت بشمار میآید، طبقه ی کارگری که برغم رنج و دشواری ای که در شرایط موجود متحمل میشود، از شرکت در جنبش "سبز " خود داری نمود.

نیروی پویا و بالنده کشور را جوانان تشکیل میدهند. آنها هستند که به مرض مهلک دین دچار نشوند. تنها آن چیزی میتواند جوانان کشور را بسوی خود جلب کند که در آن رهایی ست، رهایی از قید و بند زائد و خفه کننده ی شریعت، قواعد و مقرراتی که نه تنها بر طهارت و نظافت انسان نظارت دارد بلکه آمیزش های جنسی را هم تابع نظم و ترتیبی ساخته است که رعایت آن داری صواب بوده و خشنودی و رضای الله را فراهم آورد. که خبر از آینده ای دهد که بتواند به انسانیت خود در آزادی دست یابد. این میسر، طی شدنی نیست، اگر براندازی حکومت دین را هدف خود قرار ندهیم. جامعه آبستن یک جنبش فرهنگی ست، جنبشی که ارزشهای فرمانروایی را که بر بنیان مطلق گرایی و جزم اندیشی برقرار شده است در هم فرو ریزد و بر ویرانه های پرچم آزادی را بر افرازد. حکومت دین، حکومت بشار اسد نیست که او را از اریکه ی قدرت بزیر فرو کشی، حکومت دین را تنها میتوان با دین ستیزی از میان برداشت، با بی اعتبار ساختن ارزشهای دینی. بعبارت دیگر، نه به آزادی رسی و نه هرگز روی دمکراسی بینی اگر به ستیز با دین اسلام، بعنوان دین قدرت، دین فرمانروایی و فرمانبرداری، نپردازی. دوران احترام به دین و مقدسات دینی بسر آمده است. دینی که آیت الله جنتی مظهر آن است باید به زباله دان ارزشها ریخت.

درست است صدها ایراد میتوان بر دین ستیزی وارد نمود. به سرنوشت خونبار احمد کسروی، سلمان رشدی، تیو وانگو و کاریکاتوریست دانمارکی اشاره کرد. واکنش ها و احساسات مردم عامه را سد بزرگی بر سر راه بر چندن بساط دین. .تصاویر کفن پوشان در خیابانها، هنوز در ذهن زنده اند. اما کیست که از خطرات دین ستیزی آگاه نباشد.  هم اکنون باید تصمیم بگیریم که آنچه در باره دین خود احساس میکنیم میاندیشیم، از ضمیر خود بیرون آوریم و با یک دیگر شریک شویم. آیا نباید حقیقت دین خود را به ملت خود نشان دهیم. آیا نباید بگوئیم که این دین چه نقش پایه ای در استمرار و تداوم فرهنگ و ارزشهای استبدادی بازی کرده است. حقیقت دین را همیشه با کمک شمشیر بوده است که پنهان ساخته اند. اما، نه، این دوران بسر آمده است. دین هرگز دارای امنیت دیرینه اش نخواهد بود.

چرا که دین ستیزی، دین را به اصل خود باز گرداند، به ملجا و پناه گاه تمام نیازمندان عبادت و پرستش موجودی ماورایی و یا خدای یگانه. مگر نه این که دین امید نا امید ان است. مگر نه اینکه دین معنا میدهد به زندگی. اما جایگاه این دین، دل و درون است، نه بر فراز منبر، تفنگ بدست. نه در سپاه دین و گشت های ارشادی. دین ستیز به آن امام جماعت نهیب میزند شرم آور است، تفنگ خود را بر زمین بگذار. از خشم و خشونت و انتقام جویی دست بردار، برازنده مرد خدا، زهد ورز و ریاضت کش نیست. دین ستیز چیزی جز حقیقت بزبان نمیآورد.

 هیچ دین ستیزی نیست که با پرستش خدا و ایمان به دین به خصومت بر خیزد. استاد مشیری در یکی از ویدیو های خود بهمین موضوع اشاره میکند و میگوید، یکی دلش میخواهد موش بپرستد، کسی باو کاری ندارد. این بدان معنا است تنها فرد است که میتواند تصمیم بگیرد که چه چیزی را بپرستد. چرا که  دین درونی ست نه بیرونی. این حق انسان است که خود بر گزیند آنچه را میپرستد.  اگر هنوز کسی باور میکند که امام حسین مظلوم بود و معصوم و بی گناه و هر سال میخواهد خود ش را بزند و خونین کند، کسی او را از این کار باز نمیدارد و نباید باز داشت. اما متقابلا آنکس که برای امام حسین حرمتی قائل نیست نیز،حق زندگی دارد.

 در شرایط کنونی دین هر روز سلطه ی خود را عمیق و نهادین میسازد، بهترین راهکار برای تداوم ولایت تا قیامت. ضمن اینکه بحران زایی به عادتی نهادین تبدیل شده است، اخیر رژیم دین تصمیمی گرفته است که دعواها و بگیر و ببند درون حلقه ی حاکمه را نیز نهادین سازد تا خود را از خشکی و انعطاف ناپذیری و شکنندگی نجات دهد و  به سرنوشت نظام های دیکتاتوری دچار نشوند. بنابراین  زد و خورد ها درون حلقه حاکمه چنان بازتاب مییابد چنانکه گویی واقعی ست. در بالا چنان دعوا بالا میگیرد  که این احساس را دامن میزند که عنقریب قایق حکومت دین از درون متلاشی و در آبها متلاطم و طوفانی غرق میشود. رقابت بین ولایت و ریاست و بین ریاست و مجلس و قوه ی قضائیه، مچی گیری و بگیر و ببند و فرا افکنی در درون دستگاه حاکمه، دارای یک انگیزه بیشتر  نیست، تقلید دمکراسی بین نیروهای ضد دمکراسی برای حفظ و نگاهداری استبداد دین و قدرت.

بنابراین، حکومت دین با فریب و ریا و سحر و جادو از خود تصویری میسازد  نه مطلق گرا و استبدادی بلکه حکومتی ست چند صدایی. ریاست جمهوری حتی میتواند با رهبر در اختلاف باشد. در دستگاه حاکمه روزی نیست که دعوایی بر پا نشود، بسیار شبیه آنچه در کشورهای دمکراسی غربی بچشم میخورد. کاندید های ریاست جمهوری و یا پارلمان و کنگره بدترین اتهامات را بهم وارد میکنند. تلخ ترین زبانها را بکار میبرند. این کشورها همیشه در حال اصلاحات هستند تا جامعه بتواند در تناسب با نیازهای روز به گردش در آید. اما در حکومت دین هیچ آبی از آب تکان نمیخورد. بزرگترین غارت ها در بانک های کشور اتفاق افتاده است، حضرت ولایت به رسانه ها و مطبوعات توپ و تشر میزند که کشش ندهید. یک جنایتکار را از یک پست بر میدارند و به مقام بالاتری منصوب میکنند. آنهم بوسیله ی ریاست جمهوری که امروز گفتمان ایرانی و انسانیت و آزادی را به نفع پا برجا ساختن ولایت مصادره نموده است.

اما شرایط به نفع دین ستیزی در حال تغییر است. ما از جامعه ای سخن میگوییم که نزدیک به 4 میلیون دانشجو و بیش از 15 میلیون دانش آموز به تحصیل اشتغال دارند و بر آن باید بیش از 15 میلیون تحصیل کرده های نسل های گذشته را افزود. آنها نه امید به دین بسته اند و نه بیم از دین دارند، اینان آزادی میخواند و تنها زمانی آنرا بدست میآورند که با دین قدرت، دین اسلام، دین فرمانروایی و فرمانبرداری به ستیز بر خیزند. تنها با ستیز با دین است که میتوان آزادی بویژه آزادی  در پرستش را صرفنظر از ماهیت آن، بعنوان یکی از اساسی ترین حقوق بشر کسب نهادینه سازیم. اگر دیروز مفهوم آزادی مجرد بود و انتزاعی، امروز خود را در ستیز با دین و آزاد سازی پرستش بیان میکند. چراکه حقیقت است که از دین ستیزی بر میخیزد. بیایید حقیقت را بگوش مردم برسانیم.

فیروز نجومی
fmonjem@gmail.com
Firouz Nojoumi


۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۵, جمعه

عاشورای تهران


روز شنبه سی ام خرداد 88، خیابانهای تهران به صحرای کربلا تبدیل شد. بوی خون به مشام میرسید و دود اشک آور، فضا را پر ساخته بود. لشگر یزید آماده بود که در دفاع از نظام تسلیم و اطاعت و یا فرمانروایی و فرمانبرداری، بزند و بکوبد، ویران نموده و خون بریزد.  در روز عاشورا اگر چه امام حسین دارای لشگری ناچیز و اندک بود، اما او و یارانش مسلح و شمشیر بدست بودند. امام، قبل از آنکه سرش از تن جدا گردد، صدها سر را با شمشیر خود بر زمین افکنده بود. در عاشورای تهران، سپاهیان خامنه ای، یزید زمان، در برابر لشگر انبوه میر حسین تنی چند، بیش نبودند، اما با خود و زره و با ابزار خشم و خشونت، تا دندان مسلح به میدان آمده بودند. که پنجه در پنجه لشگری افکنند که تنها جان خود را در کف داشت و بس. لشگر میر حسین نه آموزش رزم دیده بودند و نه از برای جنگ و خونریزی در صحنه ظاهر شده بود. اسلحه ی آنها نه مسلسل و کلت با گلوله های آتشین بود، نه چوب و چماق و نه دشنه و با توم. لشگر خامنه ای بنام دفاع از دین اسلام و اصل و اصول دین محمد به رزمگاه آمده بود. در حالیکه لشگر میر حسین عاری از هر ابزار دفاعی برای ابراز عشق به امید و آزادی در برابر لشگر یزید خون آشام قرار گرفته بود. آنچه لشگر ناچیز و اندک حسین را از لشگر انبوه میر حسین جدا میسازد، این است که اولی مسلح بود و برای تحصیل رضای الله شمشیر میزد، دومی با دست هایی پر از خالی برای زندگی و سر افرازی سینه خود را سپر آماج گلوله ها میساخت. بی باکی و جسارت لشگر میر حسین بود که سپاهیان خامنه ای را خشمگین و شرور و شر انگیز میساخت. عدم  ترس و هراس در لشگر یان میر حسین بود که  در دل سپاه خامنه ای ترس و وحشت انداخته و بنیان آنرا پاک متزلزل ساخته بود. چرا که لشگر خامنه ای بنام اسلام، همچون حیوانی درنده لشگر میر حسین را هدف حملات بیرحمانه خود قرار میداد، چرا که اساسا لشگری بوده است مزدور. از این روی در ارتکاب به شنیع ترین اعمال هرگز رویگردان نبوده است. پیر و جوان، مرد و زن، کوچک و بزرگ را یکسان مورد تجاوز و ضرب و جرح قرار میدادند و جسم و جان شان را زخمین و خونین میساختند. کشتگان و مجروحین مثل اکبر و اصغر، فرزندان امام، نو نهال نبودند، بلکه جوان بودند و در عنفوان زندگی. تفاوت دیگری نیز بین عاشورای کربلا و عاشورای تهران وجود دارد که باید آنرا نیز در نظر داشت. اولی رزمی بود که سرنوشت آن در کمتر از یک  روز روشن گردید، حال آنکه عاشورای تهران یک عاشورای طولانی و دنباله دار است. کسی نمیتواند با اطمینان خاطر بگوید تا چه زمانی بطول خواهد انجامید و کدام یک غالب و فاتح خواهد گردید.

اینجا لازم است که اعتراف کنیم که بدنامی یزید در تاریخ نه بر اساس عقل سلیم و بی طرفی بلکه بر اساس احساس و عواطف و ضرورت های اسطوره سازی بوده است، که به ثبت رسیده است. اینجا فرصت مناسبی ست که از یزید اعاده شرف و حیثیت کنیم. چه او در ابتدا دست بیعت بسوی دشمن خود دراز، و امام را به صلح و آشتی دعوت نمود. این حسین بود که از بیعت با یزید امتناع کرد و به استقبال جنگ و خونریزی شتافت. چرا که او خلافت را حق مسلم خود میدانست. حال آنکه میر حسین هرگز خلافت یزید زمان را که بر مسند ولایت نشسته است نه مورد چالش قرار داده است و نه بر روی او شمشیر کشیده است و چیزی جز خدمتگزاری و حفظ بارگاه ولایت در سر نداشته است. با این وجود یزید زمان با شمر، بن ذی الجوشن بر علیه میر حسین و حامیان آنان بیعت نمود و به قلب  لشگر صلح و آشتی، اما معترض و مقاوم، حمله ور گردید . اگر در تاریخ از یزید، ابن معاویه، به سبب قتل امام حسین، بنام جنایت کار یاد میشود، از علی خامنه ای، یزید زمان، هم بنام جنایتکار یاد خواهد شد و هم خیانتکار. یزید زمان، فقط دست به کشتار نمیزند، بلکه برای حفظ قدرت، تقلب و ریاکاری را حقیقت و درستکاری میخواند و بنام عدالت دست خود را به خون بی گناهان آلوده میکند. ربودن رای مردم را میگویند خیانت به اعتماد و ایمان آنان . یزید، خلیفه ی اموی، جانی بود و بیرحم، اما دزد و متقلب و دروغگو نبود. او نه مجیز مردم را میگفت و نه به آنها و عقل و شعور شان توهین میکرد. حال آنکه خلیفه خامنه ای همه ی آن چیزی ست که یزید بود و حتی چیزی بیشتر.

عاشورای تهران را یزید زمان، ولی فقیه، علی خامنه ای، تنها به آن دلیل براه انداخت که تاب و توان شنیدن «نه» را دارا نبود. او در تبعیت از پیامبر اسلام، خواستار چیزی کمتر از تسلیم و اطاعت مطلق نبود. بر منبر ولایت اعلام نمود که یازده میلیون رای «نه» به معنای «آری» بوده است. از این پس نه گویان مسئول جان خود هستند و باین ترتیب فتوای کشتار نه گویان را صادر و صحرای کربلا را در سی ام خرداد 88 در تهران باز آفرینی نمود. یزید زمان، از آنجا که به قدرت خود غره شده است، فراموش کرده است که عاشورای تهران نمیتواند در یک روز و در اندک مدتی کمتر از 24 ساعت، خاتمه یابد. عاشورای تهران برعکس عاشورای کربلا، هرگز ا ختم نمیشود.

در پایان روز عاشورا، پس از دادن کشته و زخمی، یعنی در شبانگاه، لشگر میر حسین بر پشت بام ها صعود نمودند و فریاد برآوردند «الله و اکبر» نه به معنای اعتراف به حقارت و بندگی بلکه به معنای «نه.» یعنی که نفی دیکتاتوری و مطلق گرایی. الله و اکبر میر حسین را نباید با الله و اکبر حسین اشتباه گرفت. زبان و معنی  الله و اکبر تابع زمان است و مکان، حقیقتی است متغیر نه مطلق. این است که الله و اکبر که زمانی برای خامنه ای و سپاهیان ش طلیعه قدرت و حکومت ولایت بود، هم اکنون بیانگر تمرد است و سر پیچی. الله و اکبر تابع زمان است و رفتار و کردار است که به آن معنی میدهد نه بالعکس. در عاشورای تهران، آنان که بخاک و خون خود غلتیدن، الله و اکبر بود که بر سر زبانشان جاری بود. و فریاد الله و اکبر است که بگوش میرسد وقتی جلادان خامنه ای بر روی مردم شمشیر میکشند. زمانی بود که پاسداران دین، خون ت را مباح میدانستند. اگر از ایراد الله و اکبر، به معنای اعتراف به حقارت و بندگی امتناع  میورزیدی. هم اکنون بخاک و خون میکشانند هر جنبنده ای را که الله و اکبر  بر زبان ش جاری شود. الله و اکبر هم اکنون نیش زهر آلودی ست که ولایت فقیه را با سرنوشت محتوم خود روبرو میسازد. خلیفه خامنه ای روزی بر دوش الله و اکبر مسند قدرت را تسخیر نمود، اما امروز بلای جسم و جانش گردیده است. این است که در تاریکی شب به خانه های مردم شبیخون میزنند و به حریم خصوصی مردم تجاوز میکنند، به آن دلیل که آوای الله  اکبر بگوش شان رسیده است.

عاشورای تهران بر خلاف عاشورای کربلا، خاموشی را هرگز بدنبال نخواهد داشت، و در غم و اندوه غرق نگردد. چون سراسر شور پیوست به آینده است و آزادی نه بازگشتی بسوی گذشته و دوران امامان مظلوم و معصوم، مبرا از هرگونه خطا کاری. اگر عاشورای کربلا، افسانه ای است و اسطوره ای به آن دلیل بوده است که پیوسته همچون ابزاری بکار گرفته شده است برای پوشش حقارت و بندگی. حال آنکه عاشورای تهران حرکتی است در سوی کسب آزادی و حرمت و کرامت انسانی.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۴, پنجشنبه

نیاز به آزادی در ستیز و خصومت با حکومت اسلامی

نزدیک به شش ماه است که نا ممکن ها، ممکن و نشدنی ها شدنی، شده اند. تابوها شکسته و بت ها فرو ریخته اند. ولایت باطل و ولی فقیه آماده دفن گردیده است. شش ماه است که پایان رژیم دین، رژیم فریب و ریا،رژیم سرکوب و سلطه، آغاز گردیده است. شش ماه است که رژیم مهلک ترین ابزار خشم و خشونت و بیرحمی را بکار گرفته است. زده است. کوبیده است. اعتراض و مقاومت را با ضربات کشنده، با زندان و شکنجه، با تجاوز و اعدام پاسخ داده است. اما بجای آنکه اعتراض و مقاومت خاموش شود و نظام تسلیم و اطاعت، یعنی نظامی که بر اساس ارزشهای  اسلامی بنیان گذاری شده است  به ترمیم خود بپردازد، هر موجی از اعتراض و مقاومت که پس از موجی دیگر برخاسته است، عظیم و شگفت انگیز تر بوده است. این امواج هنوز به اوج خود نرسیده اند که آن نیز روزی فرا رسد و بساط رژیم دین و حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها را واژگون ساخته با خود میشورد و به زباله دان تاریخ میسپارد.

آیا میتوان به نتیجه ی دیگری رسید اگر ناظر بر امواج اعتراض و مقاومت در روز های قدس، 13 آبان و 16 آذر، بوده باشی؟ در زمانی این امواج بر خاسته اند، که رژیم دین همچون کفتار ی گرسنه، زوزه کشان دندانهای درنده خود را نشان داده است، ترس و وحشت آفریده است. محاکمات نمایشی 50 نفری براه انداخته است. داستانهای مخوف شکنجه و تجاوز و انفرادی های طولانی به خارج از سیاه چال های اوین و کهریزک، درز کرده است. بر تعداد اعدام ها افزوده است. اما پیوسته طول و عرض و ارتفاع امواج اعتراض و مقاومت را گسترده تر ساخته است. این تنها بدان معناست که دوران سکوت، دوران تسلیم و اطاعت، به پایان رسیده است. گسست بین بخشی وسیعی از مردم و نظامی که خود را از تبار رسالت و امامت و دین، الله میداند، بوقوع پیوسته است. بدون تردید هستند بسیاری که هنوز به دین خود تعصب دارند و آنرا مبرا از آلودگی به قدرت و فریب ریا میدانند. اما دلیلی وجود ندارد که به ایجاد چنین گسستی امیدوار نباشیم.

آن لحظه ای که امواج اعتراض و مقاومت 13 آبان فرو نشست، رژیم دین تدارک سرکوب امواج طوفنده 16 آذر را آغاز نمود. چاقو کشان بسیجی، و گارد های ضد شورشی را همچون گله های ای از حشرات خونخوار و عظیم الجثه، مسلح به نیش و نیزه، آماده ی تخریب و ویرانی ساخته بود. وسایل ارتباطاتی را مختل نموده، نت و خدمات رسانه ای از قبیل تکست و پیام  را از کار انداخته بود، بلکه از اینظریق از پیوست و پیوند و همبستگی مردم با یک دیگر، در برابر، بلا و آفتی مشترک، جلوگیری بعمل آورد. حتی ولی فقیه به بهانه ی عید غدیر در روز پانزدهم آذر، بمنظور آنکه مردم را از پیوستن به یکدیگر منع نماید خطبه ای ایراد نمود و خط و نشان هایی کشید که از آن بوی خشم و خشونت و انتقامجویی به مشام میرسید. او صریحا اعلام کرد که اعتراض و مقاومت در برابر نظام، تفرقه است و چیزی ست که خواست دشمن است. روشن است که به سود دشمن عمل کردن دارای چه عقوبتی میتواند باشد( رجوع شود به خبرنامه فرارو،15 آذر88).

علیرغم تهدیدها و هشدارهای ولایت فقیه و تدارکات و تجهیزات و سازماندهی های مخوف یک ماهه برای سرکوب و تخریب و ویرانی بود که دانشجویان دانشگاه ها با حمایت و پشتیبانی مردم، به اعتراض و مقاومت در برابر نظام تسلیم و اطاعت و استبداد دینی- کنشی که در 16 آذر نهادین شده است، بپا خواستند و رهبری جنبش اعتراضی مردم را بدست گرفتند. دانشگاه ها نشان دادند که به اشتباه نسل پیشین آگاهی دارند. که تا زمانیکه از درون به استقلال دست نیابی، هرگز آنرا در مبارزه با دشمن خارجی بدست نیاوری. که وحدت با نیرویی ذاتا ارتجاعی و  واپسگرا متبلور در وجود امام و طلاب حوزه های علمیه، تحت مبارزه با استعمار و امپریالیزم، به سیاهی و تاریکی، محنت و عقب ماندگی، به نیستی و نابودی کشانده شده است. که حکومت دین با دشمن خارجی و یا "امپریالیسم " و " استکبار جهانی،" در گیر میشود نه بدان منظور که مردم و ملت را به استقلال رسانده و بر سرنوشت خویش حاکم گرداند، بلکه در پی تحکیم و تداوم استعمار داخلی، به معنای بر قراری نظام تسلیم و اطاعت و نظم و انضباط اخلاقی تحت رهبری آیت الله ها و حجت الاسلام ها و حوزه های علمیه بوده است. بی جهت نیست که آیت الله ها و حجت الاسلام ها
در آغازین لحظات ظهور بر مسند قدرت، سیطره و سلطه بر دانشگاه ها را در صدر برنامه های خود گذارد و طولی نکشید که بساط خطبه خوانی ها را در محوطه دانشگاه تهران برپا نمود. چرا که فقیه حاکم بخوبی آگاه بود که تسخیر دانشگاه ها، تسخیر دژ شکست ناپذیر آزادی بود.
در واقع بر دوش دانشجویان بود که رژیم دین توانست بالهای سلطه ی هژمونیک خود را بگشاید. اما اتحاد با استبداد و ارتجاع، با طبع و راه دانشجو سازگار نبود. اگرچه حوزه های علمیه و کارگزاران آنها دانشگاه ها را به اشغال خود در آوردند با این وجود دانشگاه تنها نهادی بود که تماما تسلیم شریعت و سنت نگردید، بلکه بطور دائم با عاملین آن سازمان حراست و مدیران دانشگاه ها به ستیز و خصومت پرداختند. سی سال است که حکومت دین سعی کرده است که دانشگاه ها را به شعبه ای از حوزه های علمیه تبدیل و در خدمت اشاعه و توسعه دین در آورد. اما 16 آذر نشان داد که ولی فقیه نیز دچار خطا هم میشود. گرفتار توهم و خیالبافی نیز میگردد، علیرغم آنکه از تبار معصومین است.

با ظهور جنبش اصلاح طلبی گسستی در اتحاد دین با دانشگاه بوقوع پیوست که با خروش و ستیز دانشجویان در 18 تیر 78 که بیرحمانه سرکوب شد، عمیقتر گردید. رژیم دین بر آن تصور بود که خشم و خشونت اسلامی، دانشجویان را به سکوت وا خواهد داشت. سرکوب 18 تیر، ضربه ای بود مهلک اما نتوانست شعله جنبش اعتراضی را در دانشگاها، خاموش سازد. فتیله پایین کشیده شد اما دانشجویان شعله ی اعتراض را مهار نموده تا بار دیگر سر بر کشد و عبا و قبای زهد ورزی و دینداری را بآتش بکشد. که چنین نیز شد. دانشجویان از همان آغاز با رئیس جمهوری احمدی نژاد به مبارزه بر خواستند. چرا که به قصد و سیاست وی مبنی بر برقراری نظم حوزه ای در دانشگاه ها بر اساس شریعت و سنت-یعنی تنظیم روابط اجتماعی و، آکادمیک بر اساس احکام الهی از قبیل جدائی زنان از مردان، حجاب زنان، پرهیز از مد گرایی و شکستن هنجارهای اسلامی-آگاهی یافته بودند. احمدی نژاد تا آنجا به پیش رفت که با دفن جسد "شهید " در محوطه دانشگاه امیرکبیر، ارزشهای اسلامی را به گونه ای نمادین بر دانشگاه ها تحمیل کند. دانشگاه ها
از همان آغاز پرچم نافرمانی را در برابر احمدی نژاد بر افراشتند. تنها دانشگاه امام جعفر صادق بود که باو خوشامد گویی مینمود، تنها دانشگاهی که حکومت، خود در رقابت با دانشگاه های غیر دینی بر اساس نظم حوزه ای و در تسلیم و تبعیت از شریعت و سنت، ساخته بود. دانشگاهی که قرار بود نمونه و الگوی دانشگاه های دیگر قرار بگیرد. و گرنه در دیگر دانشگاه ها ، بویژه در پلی تکنیک امیر کبیر با شعارهای ضد دیکتاتوری روی در روی قرار میگرفت.

در زمان ریاست جمهوری احمدی نژاد، شرایط دانشگاهی هرچه بیشتر سخت و دشوار گردید*. احمدی نژاد، وظیفه خود میدانست که دانشگاه را رام و مهار سازد. کادر مجرب و دانشمندان را مجبور به بازنشستگی نمود. رفتار و گفتار دانشجویان هرچه بیشتر تحت نظارت و تفتیش قرار گرفت. دانشجویان نخبه، با قریحه ای برای سازماندهی و رهبری، مورد شناسائی نیروهای امنیتی واقع شده تا در موقع مناسب، آنها را خفه و خاموش سازند. به منظور بر قراری نظام تسلیم و اطاعت، فرمانروایی و فرمانبرداری در دانشگاها بود که سیستم جریمه و تنبیه دانشجویان را برپا ساختند. ستاره محرومیت از تحصیل و کسب دانش به دانشجویان اهدا نموده، و تعداد روزی افزونی را برای مدت نامعلومی در سلولهای اوین تحت بازجویی قرار دادند. رژیم دین تمام نهاد های سیاسی، اقتصادی،اداری، فرهنگی، نظامی و امنیتی را فرمانبر و فرمانبردار و در انقیاد خود در آورده  است، تنها نهاد دانشگاهی ست که پیوسته دست به قیام زده است. سرکوب شده است، اما بار دیگر بر خواسته است.

16 آذر نشان داد که دانشگاه ها در اتحاد و همبستگی با مردم و حمایت آنها ست که بر خواسته اند. این اتحاد دانشگاه ها با مردم است که نظام اسلامی را دچار کابوس میکند. چرا که این خیزش 18 تیر 78 نیست که با بی اعتنایی مردم روبرو شود. این خیزشی ست که احاد ملت خود را با  آن شناسایی و از آن حمایت میکنند. اعتراض و مقاومت دانشجویان تبلور جنبشی ست که دارای یک هدف مشترک است و آنهم رهایی از انقیاد و قیومت ولایت فقیه است. بعبارت دیگر، نیروی محرکه ی این اتحاد ، فرا طبقاتی و فرا گروهی ست. و آن چیزی نیست مگر نیاز به آزادی و دست یافتن به ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، حق گزینش و مختار بودن بر نفس خویشتن. این محرومیت از آزادی است که دانشگاه و جامعه را با یکدیگر علیه نظام اسلامی متحد ساخته است. هیچ فرد و طبقه و گروهی نیست که از نبود آزادی رنج نبرده و زیان ندیده باشد. در نظام استبدادی تنها مزدور ان و کارگزاران هستند که سود میبرند. این است که حکومت دین از جامعه جدا و با آن بیگانه گردیده است. آزادی هوایی است که همگان برای زندگی و زنده بودن، برای تحرک و پویا بودن، برای رشد و نمو و روئیدن بدان نیازمندند. بعضی از آنان که خود را چپ انقلابی میدانند بر آن تصور اند که عدالت را ارجح است بر آزادی. که اگر نیک بنگری ارجحیت برابری و عدالت خود شعار جمهوری اسلامی ست. عدالت و برابری بدون آزادی همه جا از جمله در جامعه ما درونمایه نظام استبدادی ست. تجربه نیز نشان میدهد که حکومت دین را نه ستیز و خصومتی با عقل و خرد است و نه علم و صنعت و تکنولوژی. حکومت دین در توافق و همآهنگی با مظاهر تمدن جدید است. از همه آنها برای بقا و تداوم خود سود برده است. بنابراین تنها یک چیز است که دین تاب و تحمل برتابیدن آن را دارا نیست و آن نیز آزادی است. ستیز و خصومت حکومت دین با آزادی سبب شده است، که نیاز به آزادی را تشدید نماید. این یک قانون دیالکتیکی ست که اگر اسارت و بندگی نبود، آزادی تهی از مفهوم معنا می بود. 


اما حکومت دین بر آن تصور است که شریعت و سنت با سرشت و آداب و عادات و رسم و رسوم مسلمان ایرانی آغشته گردیده است. به سادگی نمیتواند خود را از یوغ آن رها سازد. مردم به نمادها و مقدسات دینی باور دارند و احترام میگذارند. به هلال و حرام های دین، به نماز و روزه اعتقاد دارند. یعنی که حکومت دین به ملت، همچون رعیتی می نگرد که وابسته به ارباب است. ارباب است که معانی زندگی و نظم و اخلاق همانگونه که خالق یکتا الله گفته است می فهمند و به رعیت انتقال دهد. رعیت را مقلد میداند و پیوسته نیازمند راهنمایی تبعیت و تقلید. فرهنگ و هویت مردم با وجود الله و باور به آموزش های او آمیخته است. بعبارت دیگر، رژیم دین هنوز بر آن تصور است که دین مردم را به حکومت پیوند زده است. مردم هرگز نمیتوانند خود را از بند و زنجیری که دین بر عقل و خرد شان بسته است، رها سازند.

اما بیایید کمی با خود بیاندیشیم که آن کدام زندانی ست که آرزوی آزادی را در سر نپروراند و بامید وصلت با آن سر بر بالش زندان بخواب شیرین فرو نرود؟ مردم ایران سی سال است که در زندان حکومت دین بسر میبرند و نیاز به آزادی هرگز آنقدر شدید نبوده است . بعید است که بی اعتنایی ملت به بآتش کشیدن تصویر خمینی و خامنه ای، خفته را بیدار و بهوش آورد. چون ولی فقیه و کارگزاران و مدیران ش همه از باده قدرت مست و مدهوش گردیده اند، و عقل و خرد و اجتهاد را از خاطر شان زدوده است.  رژیم دین امیدوار است که بار دیگر مردم، همچون جنبش 57 از آزادی گریخته خود را به شریعت و سنت تسلیم کنند. اما اشتباه رژیم در آن است که هر روزی که بر طول عمرش افزوده میشود شکاف و بیگانگی مردم با قوانین اسارت بار شریعت و سنت، از جمله حجاب و حجاب داری، هنجارها و ارزشهای اسلامی، همچون سکوت و خاموشی، پیوسته حمد و ستایش و اعتراف به حقارت و خواری، و یا جهاد و شهادت، یعنی جنگ و خونریزی و انتقامجویی، عمیق تر میشود.

*برای اطلاعات بیشتر در باره سخت گیریها در دانشگاه ها رجوع شود به سالنامه جنبش دانشجویی در سالهای 85 و 86 خبرنامه امیر کبیر. خبرنامه امیر کبیر در سال 86 گزارش خود را چنین آغاز میکند:
«سال ۱٣٨۶ سالی پر تلاطم، با فراز و نشیب فراوان و مملو از حوادث کوچک و بزرگ برای جنبش دانشجویی ایران بود. نگاهی اجمالی به سیر حوادث و فعالیت های دانشجویان در سال گذشته نمایانگر این نکته است که در سال ٨۶ روزهای معدود و انگشت شماری وجود داشته که در دانشگاه ها اتفاقی نیفتاده یا فعالیتی صورت نگرفته باشد. بیش از ۲۱۰ تجمع و تحصن اعتراضی در سال گذشته برگی افتخارآمیز در دفتر جنبش دانشجویی در سال گذشته بود.».


فیروز نجومی
Firouz Noujoumi
fmonjem@gmail.com









۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

رژیم دین: مظهر اخلاق و عدالت و یا توطئه و ریاکاری؟

در پایان روز 22 خرداد 88، روزی که مردم قدرت خود را با دادن رای و گزینش یکی از کاندیدهای ریاست جمهوری، بعمل در میآوردند، رژیم آیت الله ها و حجت الاسلام ها سر انجام باطن خبیث و اهریمنی خود را بمنصه ظهور رساند. چرا که اینبار سحر و جادو و ریاکاری در فریب مردم کار گر نیافتاد و ناچار حاضر شد بقیمت رسوایی و بی آبرویی، بنام عدالت و پیشرفت، بزشت ترین رفتار غیرانسانی و خلاف وجدان و اخلاق، دست زده و از طریق کودتای نرم و خزنده مردم را از رئیس جمهور منتخب خود محروم ساخت.

رژیم دین بر این تصور بود که تحت اتحاد شوم خامنه ای و احمدی نژاد، و یا دین و قدرت و یا ولی فقیه و ریاست جمهوری، یک انتخابات نمایشی میان خودی ها براه خواهد انداخت و بی سر و صدا به مقصد و هدف خود نیز خواهد رسید. که تایید صلاحیت چهار نفر از خودی ها با وجه مشترک التزام به دین اسلام، بار دیگر مردم ناراضی و پر گله و شکایت را خانه نشین خواهد ساخت و در میدان خالی، طرفداران احمدی نژاد پای صندوقهای رای میروند و او را 4 سال دیگر بر مسند ریاست جمهوری ابقا خواهند نمود. به این ترتیب ادعای رژیم دین مبنی بر "مردم سالاری " تقویت یافته و رژیم دین برهبری خامنه ای و احمدی نژاد بعنوان نماینده مردم ایران، بدون اینکه آبی از آب تکان بخورد، حکومت خود را ادامه خواهد داد. اما چیزی طول نکشید که  این نقشه ریاکارانه، نقش بر آب گردید. 

در سه هفته ای که رقبای انتخاباتی وارد گود مبارزه شده و رو در روی یکدگر قرار  گرفتند، رژیم دین خود را ناگهان با شرایطی غیر منتظره و غیر قابل کنترل، رو در رو دید. اکثریت مردم با سرعت بسوی کاندید های تغییر و اصلاح سازی اجتماعی، میر حسین موسوی و مهدی کروبی، تمایل یافتند و به پشتیبانی از آنها معابر عمومی و خیابانها را متعلق بخود ساختند. در حدود دو هفته آزادی بر خیابانها ی شهرهای بزرگ و کوچک حاکم و شور و هیجان جوانان بسرعت فراگیر شد. در این دوران، نیروهای انتظامی هراسان به لانه های خود پناه برده و مذبوحانه کمین گرفته بودند.  رژیم دین انتظار نداشت که مناظره های تلویزیونی بسود رقبای احمدی نژاد و بنفع تغییر شرایط موجود، یعنی شرایط فقر و بحران و خودکامه گی، منجر گردد. در پاسخ به این شرایط سیال و شکست حتمی احمدی نژاد، در ساعت 5 بعد از ظهر 22 خرداد، نیروهای انتظامی اعلامیه ای بر اساس بر پا داشتن "مانور اقتدار " در تهران منتشر نمود و نیروهای ضد شورش را به خیابانها گسیل داشتند که هر شعله ای که از آتش تقلب و دروغگویی در انتخابات برخیزد، خاموش ساخته و از سرایت آن جلو گیری کنند. رژیم دین چه خوب میدانست که شورش واکنشی خواهد بود بسیار طبیعی در مقابل تحقیر و محروم ساختن مردم از حق و حقوق اساسی.

اما اشتباه است اگر این کودتای، نه زیاد نرم و نه خیلی مخملی  را در دفاع از ریاست جمهوری احمدی نژاد ارزیابی کنیم. بلکه آنرا باید کوششی تلقی نمود در پی جلوگیری افول حکومت دین. چرا که در این خیزش مردمی، این احمدی نژاد نیست که شکست خورده و رسوا میگردد، بلکه شکست آن شخصی محسوب میشود که سی سال است حرف آخر را زده است و سی سال است که برنامه ها و سیاست ها و چشم اندازهای خود را بر سراسر زندگی مردم تحمیل نموده است، از جمله در دوران چهار سال زمامداری احمدی نژاد. چهار سالی که ولایت فقیه، دولت نهم برهبری احمدی نژاد را علیرغم تمایل ش بسوی استبداد و قانون گریزی و زیان و خسرانی که برای زندگی روزمره مردم فرا آورده بود، مورد تایید و تاکید قرار داده و پیوسته آنرا بعنوان " دولت خدمتگزار" ستوده بود. برای مسجل ساختن پیروزی احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری، ولایت فقیه عملا خود شخصا در این انتخابات شرکت و به چند شهر و استان سفر نمود و از مردم خواست که بکسی رای بدهند که ساده زیست، شجاع و بی باک و از اشرافی گری بدور باشد. همگان بخوبی میدانستند ولایت فقیه کسی را بجز احمدی نژاد در نظر ندارد. اما سفارش های ولایت فقیه به مردم نتایج معکوس داشت و مردم را بسوی رقبای احمدی نژاد، بویژه میر حسین موسوی بیشتر سوق داد.

البته باید گفت که این اولین باری نیست که ولایت فقیه با تمرد و سرپیچی مردم از امیال و اراده اش روبرو گردیده است. در دوم خرداد 76 نیز با انتخاب خاتمی، ولایت فقیه، اولین تو دهنی را از مردم در یافت نمود. اما با زیرکی بدون آنکه توجه کسی را جلب کند، ولایت فقیه در برابر مشت مردم جای خالی نموده با دسیسه و توطئه، سوراخ بزرگی در کشتی اصلاحات خاتمی ایجاد و سر انجام آنرا غرق نمود و بدینوسیله انتقام خود را از مردم به ستاند. ولی فقیه بر تقلبات انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری نیز سرپوش گذارد و احمدی نژاد را کار گزار اجرایی برنامه ها و چشم اندازهای خود بر اساس گفتمان خشم و خشونت در درون و تهدید و تحریک در بیرون، برگزید.

مسلم است که اگر احمدی نژاد بازنده انتخابات نبود و یا باخت خود را پیش بینی نمیکرد، چه نیازی به برقراری "مانور اقتدار " بود. مگر نه اینکه شرکت وسیع مردم بالاترین و برترین شاخص اقتدار است. آقای رئیس جمهور از یک طرف در تمام دوران فعالیتهای انتخاباتی لحظه ای از تکرار عزت و غرور ملی باز نایستاد و از طرف دیگر، نیروهای ضد شورش را به خیابانها گسیل میدارد تا به تجمیع مردم بهر بهانه ای حمله نموده آنها را با کشیدن باتوم و اسلحه ی تیزر ساخت ابر قدرتها، تنبیه و مجازات نموده و خوار و تحقیر سازد. احمدی نژاد نشان داد که هر دهانی را که از آن «نه» بیرون آید سخت خواهد کوبید تا عزت و غرور ملت نگاه داشته شود.

اما تعبیر و توضیح این رفتار ریا  کارانه را باید در آن چار چوبی جستجو نمود که احمدی نژاد پیوسته به آن رجوع میکند. چار چوب احمدی نژاد باور بارزشهای دینی است. یعنی که دین ایدئولوژی او ست، نظامی که با رجوع بآن دنیا را مورد فهم قرار میدهد. از آنجا که او به ایدئولوژی خود تعهد و التزام تزلزل ناپذیر دارد، پیوسته کوشش کرده است که جهان را به قواره ایدئولوژی خود شکل بدهد. جلوس احمدی نژاد بر مسند ریاست جمهوری، این فرصت را برای او فراهم آورد. وی در سوی اجرای طرح خود، یعنی پیاده سازی نظام ارزشی خویش، نهاد های دولت و مدیریت جامعه، از اقتصادی گرفته تا جهانگرد ی و فرهنگی، از نهادهای تعلیم و تربیت گرفته تا براه اندازی سا نتر فیوژهای غنی سازی، تبدیل به یک ماشین ایدئولوژیک نمود. توزیع مسئولیتها و مقام های اداری و مالی نه بر اساس شایستگی که بر اساس تعهد به ایدئولوژی دین، صورت میگرفت. یکی از بزرگترین ایراداتی که بر دولت احمدی نژاد مکرر شنیده شده است، چه از دوست و چه از دشمن، گریز از کارشناسی و تقسیم مسئولیتها براساس تخصص بوده است. یکی از انتقادات میر حسین موسوی نیز قانونگریزی احمدی نژاد بوده است. اما این هر دو خصیصه، یعنی جانشین ساختن تعهد به ارزشهای ایمانی بجای شایستگی و تخصص در امر مدیریت و نیز قانون گریزی را باید  زاییده،ایدئولوژی دینی دانست، زائیده باور به قانون برتر، به قانونی که غایی است و نهایی، یعنی قانون الهی. بی اعتنایی احمدی نژاد را باید نتیجه باور او به قانونی دانست که ناشی از عقل و خرد الهی ست. پیروی از قانون و یا احکام الهی، احمدی نژاد  را بی نیاز از احترام به قانونی میکند که زاییده عقل و تدبیر بشر است. احمدی نژاد هر تصمیمی که در چهار سال گذشته اتخاذ کرده است، تصمیمی بوده است ایدئولوژیک و ناشی از این باور که وظیفه او اسلامی ساختن امور مردم است. این هم شامل سیاست های مدیریت داخلی میشود و هم تعامل با جهان خارجی. اولی بشکل برقراری امنیت " اخلاق " و مبارزه با "هنجار شکنی " و "اشرافیگری " و تاکید بر ، "پاک  زیستی "  و "ساده زیستی،" تظاهر میکند  و دومی در سیاست اصرار بر غنی سازی هسته ای بر اساس باور به جهاد و شهادت و یا استقبال از جنگ و خونریزی. مضاف بر این احمدی نژاد پیوسته سعی نموده است که ظاهر خود را نیز تبلوری از باورهای خویش سازد. از نتایج این باور البته مبارزه با فقر نبود بلکه نمادین ساختن آن بود. فقر نه تنها زشتی خود را از دست داد بلکه نماد وارستگی، ایثار گری نیز گردید. احمدی نژاد مسئله تورم و بیکاری را زاییده ی اشرافی گرای میدانست، و ساخته و پرداخته مافیای اقتصادی. چرا که اگر همه ی مردم هم چون او شرافتمندانه و بدون غل و غش، یک کابشن چرکین به تن کنند و  با نان و پنیر بسازندد و کفش هایشان را زیر سر بگذارند و بخواب شیرین فرو روند، از تورم و بیکاری رنج نمیبردند. در منظر احمدی نژاد تورم و بیکاری، ناشی از روش و شیوه زندگی است، نه عدم دانش مدیریت در راه اندازه بنگاه های تولیدی و مالی.

البته این خصیصه های شخصیتی نه تنها توجه بخشی از توده های باورمند را بخود جلب میکرد بلکه مورد پسند و تایید فقیه اعظم علی خامنه ای نیز بود. رئیس جمهور و ولی فقیه در دینی ساختن اداره و مدیریت کلیه بخشهای جامعه با هم اشتراک نظر داشتند و دارند. در چهار سالی که گذشته است، هرگز شنیده نشده است که فقیه اعظم با یکی از برنامه ها و تصمیم گیری های دولت احمدی نژاد مخالفت کرده باشد. در تاکید بر ارزشهای دینی ولی فقیه خود را معلم و مجتهد احمدی نژاد میداند. بعبارت دیگر وحدت دولت و فقاهت و یا دین و قدرت در دوران زمامداری احمدی نژاد باوج خود رسید. تحت وحدت دین و قدرت است که یک چنین تقلب و سرقت آشکاری در انتخابات میتواند بوقوع بپیوندد. چرا که در نظام ایدئولوژی چه دینی و چه غیر دینی هدف توجیه گر وسیله است. هدف باور با اصل و اصول  برتر است. احمدی نژاد در سخنرانی خود در بعد از پیروز شدن در انتخابات، تنها چیزی که مورد توجه و تاکید قرار داد موضوع "عدالت" بود. وی به تکرار گفت که "اصل عدالت است" و "عدالت اصل است." که معنای نهفته در آن این است که انتخابات و اینکه کی برنده است و کی بازنده، مهم نیست. چون اصل چیز دیگری است. وقتی اصل عدالت میشود همه زشتی ها زیبا و همه دزدی ها جنایتها و خیانتها همه پسندیده و قابل توجیه میشوند، از جمله تقلب در انتخابات.

 اگر در گذشته رابطه مردم با حکومت اسلامی بدلیل وحدت دین و قدرت مخدوش و مبهم بود، امروز که فقاهت با دولت و یا ولی فقیه با ریاست جمهوری با هم بوحدت رسیده اند، شفاف و بدون واسطه گردیده است. اگر در گذشته تسلیم و اطاعت از بعضی رفتار ها بواسطه دین قابل پذیرش بود، در شرایط کنونی حرمت دینی خود را از دست خواهند داد. بعنوان مثال آنچه دیروز نا امنی اخلاقی و هنجار شکنی نامیده میشد در شرایط کنونی بدون تردید کنشی خواهد بود ضد استبداد دینی، مثل بد حجابی و آمیزش زنان و مردان و شکستن مرزهای جدایی بین جنس های مخالف. بعبارت دیگر، آنچه پس از 22 خرداد بوقوع پیوسته است این است که فرمانرویان دیگر نمیتوانند بشیوه ی گذشته فرمانراوایی کنند و فرمانبران نیز هرگز به همان روال سابق تن به فرمانبری نخواهند داد.

فیروز نجومی
Firouz Nojuomi
fmonjem@gmail.com