۱۳۹۱ فروردین ۶, یکشنبه


نیروی مرموز تقدس و حجاب برتر

کمتر از یک ماه است که آقای رئیس جمهور احمدی نژاد، در مصاحبه اش با یورو نیوز گفته بود که در ایران همه در اظهار نظر آزادند و خود در روزنامه های ایران شدیدا مورد انتقاد قرار میگیرد. چرا که ترس و هراسی در کار نیست و هر کس نظرش را میتواند در آزادی کامل بیان کند و بخاطر آن نیز به زندان نیفتاد.

وقایع چند روز اخیر، مبادرت روزنامه دولتی ایران به انتشار ویژه نامه ای بعنوان خاتون1، در باره ی عفاف و حجاب، و در پی آن محکومیت ها در مجلس شورای اسلامی و در روزنامه ها و رسانه های اینترنتی، خط و نشان کشیدن  و تهدید به توقیف و به دادگاه کشیدن نشریه،  حکایت از این واقعیت دارد که حتی روزنامه ای که در خدمت نقطه نظرهای ریاست جمهوری است، و بوسیله یکی از یارانش، آقای جوانفکر مدیریت میشود، در بیان نظریات خود آزاد نیست. روزنامه دولتی ایران خشم ولایتمداران را برانگیخته است بآن دلیل که ویژه نامه ی خاتون1، ظاهرا  حجاب را بر " حجاب برتر" و یا "چادر،" ارجح شمرده، بآن اهانت نموده و مورد تمسخر و ریشخند قرار داده است. به نقل از نفرین کنندگان روزنامه ایران، یکی از نمونه های زننده و موهنی که ارائه میشود مصاحبه ای ست که مدیران ویژه نامه با مشاور سابق رئیس جمهور آقای کلهر است. که "چادر مشکی " را اختراع در بار ناصرالدین شاه خوانده است.  مضاف بر این گشت های ارشادی را برای برقراری نظم و انضباط حجاب، مضر خوانده و در اذآی ان کار فرهنگی را عرضه و عنوان نموده است که باید شوق نسبت به معروف را در مردم بوجود آورد.

 فرض که اتهامات مذکور، همه حقیقت باشند و انتشار خاتون1 آلوده بوده است با سوء نیت و در سر داشتن اهداف سیاسی و کسب رای در انتخابات آینده. اما سوال آن است که این کدام مشت کوبنده است که میتواند بر دهان آقای رئیس جمهور هم فرود آید و او را وادار به شناخت مرزهای قرمز مینماید و اجتناب از عبور از آنها ؟ در چنین صورتی کدامین دهان است که بتواند به نه گویی گشوده شود و نفی آنچه تقدس یافته است؟

در اینجا قصد آن نداریم که از آقای رئیس جمهور دفاع نماییم بلکه غرض آن است که بگوئیم اقتداری هست بالاتر از قدرت ریاست جمهوری که بیان را مقید و محدود میسازد و به بند میکشد. و آن نیز اقتدار آن چیزی ست که مقدس، پاک و بری از آلود گی ها، تعریف شده  و از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته و با نهاد ما عجین گردیده است. این بدان معناست که آنچه مقدس شمرده میشود- حال چادر مشکی باشد یا یک چاه آلوده به گند- خط قرمزی ست که نمیتوان از آن عبور نمایی، حتی اگر بر مسند قدرت، بر جایگاه ریاست جمهوری، تکیه زده باشی. در جامعه ی دینی، آن چیزی دارای اقتدار مطلق است که تقدس بدان پیوند خورده باشد. قرآن مقدس است. پیغمبر مقدس است. امامان مقدس اند، فرزندانشان همه مقدس اند. ولایت مقدس است، آیت الله ها، حجت الاسلام ها، علما و فقها، مجتهدین و امام جمعه ها همه مقدس اند. باور به آنها همه باورهایی مقدس اند. چرا که همه از دین و یا تقدس مطلق ریشه گرفته اند. باور و ایمان به حجاب، بویژه حجاب برتر، نیز مقدس است. مگر میتوان تقدس حجاب برتر و یا بهتر "چادر مشکی " را مورد تردید قرار داد؟ و آیا میتوان از گشت های ارشادی به نفع معروف به انتقاد برخاست؟ چرا که در جامعه ی دینی هرچه که کوچکترین خویشآوندی و نزدیکی با دین دارد، مقدس شمرده میشود. حجاب برتر یا چادر، مقدس است به آن دلیل که آن هایی که نماد دین هستند، آنرا یک ضرورت دینی و یکی از احکام شریعت خوانده اند.

ولی فقیه در یکی از خطبه های غیر رسمی اش اینگونه به چادر تقدس می بخشد.

"به نظر ما، بحث‌هايى كه درباب پوشش زن مى‏شود، بحثهاى خوبى است كه انجام مى‏گيرد؛ منتها بايد توجه كنيد كه هيچ بحثى در اين زمينه‏هاى مربوط به پوشش زن، از هجوم تبليغاتى غرب متأثر نباشد؛ اگر متأثر از آن شد، خراب خواهد شد. مثلاً بياييم با خودمان فكر كنيم كه حجاب داشته باشيم، اما چادر نباشد؛ اين فكر غلطى است. نه اين‏كه من بخواهم بگويم چادر، نوع منحصر است؛ نه، من مى‏گويم چادر بهترين نوع حجاب است؛ يك نشانه‏ى ملى ماست؛ هيچ اشكالى هم ندارد؛ هيچ منافاتى با هيچ نوع تحركى هم در زن ندارد. اگر واقعاً بناى تحرك و كار اجتماعى و كار سياسى و كار فكرى باشد، لباس رسمى زن مى‏تواند چادر باشد و - همان‏طور كه عرض كردم - چادر بهترين نوع حجاب است (رجا نیوز، 23 مرداد)."

ولایت فقیه که مظهر دین است، هرگونه لکه آلودگی را از دامن چادر پاک میسازد. چادر را مطهر میکند. آنرا بهترین و بالاترین میخواند. چادر تنها چیزی ست که نمیتواند مورد نفوذ غرب قرار بگیرد. هر نوع حجاب دیگری آلوده به غرب است. چادر بهترین است بآن دلیل که زن را سراسر می پوشاند. بزحمت دو چشم و یک بینی از درون آن سیاهی پیداست. اگر دهان به سخن بگشاید، باید آنرا نمایان سازد که ممکن است که هوس برانگیز باشد. اگر دست ش را بخواهد بکاری بزند، چادر بخودی خود از سر رها شود که همراه است با اضطراب و نگرانی، دارای البته اهمیتی ناچیز در برابر پنهان نگاه داشتن زنان از چشم های هیز و هرزه مردان.

با این وجود، بزعم ولی فقیه "بی بند و باری" و "فرهنگ منحوس غرب" بجایی وارد میشود، که چادر حضور ندارد. آنها که با چادر و یا حجاب برتر به ستیز در آیند، در واقع غرب را به استعمار دوباره ی این بر و بوم دعوت مینمایند. در این معنا چادر بازدارنده ی "هجوم فرهنگی" ست و اسلحه ی کشنده ی جنگ نرم. خامنه ای چادر را حتی تقدس مضاعف می بخشد وقتی آنرا  به زیور "ملی " نیز میآراید. چنانکه گویی افتخار بزرگی برای ملت خواهد بود که زن زیر چادر پنهان بماند. چرا که در پناه چادر، زن بهتر میتواند انسانیت خود را به نمایش بگذارد. زیرا که برای آقای خامنه ای، اسارت در بند آنچه کهنه و پوسیده  و نشان سرافکندگی است، فضیلت است و کمال آزادی. او به چادر تقدس میبخشد، چون با انسانیت زن و با هستی وی بعنوان یک انسان آزاد و مستقل بیگانه است. زن را موجودی ضعیف می پندارد که پیوسته نیازمند حصار است و حفاظت.

آیا هست کسی که بپرسد و جویا شود که بر اساس کدام تجربه و تحقیقات علمی حضرت ولایت، فتوا میدهد که : چادر " هيچ منافاتى با هيچ نوع تحركى هم در زن ندارد. اگر واقعاً بناى تحرك و كار اجتماعى و كار سياسى و كار فكرى باشد؟" آیا تا کنون چادر بسر کشیده است تا ذلت و مزاحمت و حقارتی که به همراه دارد تجربه کرده باشد؟ چه چیزی باو پروانه ی صدور چنین حکمی را میدهد؟  پاسخ البته که منفی ست. نمیتوان هرگز چنین سوالاتی را مطرح کرد. چون ولی فقیه مظهر قدرت هم هست. براحتی میتواند شمشیر را بر گردنت بگذارد. کدام گوینده است که امروز بدون ترس از تنبیه و مجازات دهان خود را بگشاید. بزبان دیگر، تقدس وقتی با چیزی پیوند میخورد که در باره آن چیزی نپرسی و نجویی. دم فرو بندی و هیچی نگویی. یعنی که تقدس وقتی زاده میشود که دروغ بدون برخورد با هیچگونه مقاومتی تبدیل به حقیقتی تبدیل شود چون و چرا ناپذیر.

تقدس بخشیدن به چادر بواسطه دین نمیتواند با خواست قدرت همراه نباشد. یعنی که دین و قدرت، چه به تنهایی و چه باهم، از اسارت زن، از محدود بودن زن ، از خانه نشین ساختن زن ، از خوار ساختن زن و کنترل مطلق زن سود میبرند. قدرت و ثروت را در دست شان متمرکز میسازد. آنها از افشای موی و رخ و اندام زن، عمیقا هراس در دل دارند گویی که بنیان هرچه مقدس است از زمین بر میکند. مقدسین خود تاب و توان نگریستن به چهره  و اندام زن را ندارند و چنین امری لرزه بر وجودشان میافکند. این است که ثبات و آرامش نظام ولایت، نظام حوزه ای و هر آنچه که دینی است در واقع بر دوش حجاب است که بنیاد گذاشته شده است، یعنی بقیمت سرکوب و وبنده ساختن زن است که نظام ولایت برقرار گردیده است. بی جهت نیست که از آغازین لحظات حضور بر مسند قدرت، نیروهای امنیتی و انتضامی را به برپاداشتن نظم و انضباط حجاب گمارده اند. بخودی خود روشن است که هرگاه زن حجاب از سر برگیرد، نظام ولایت از تنفس باز می ایستد. 

مقدسین حوزه ای، بخوبی میدانند که آزادی زن به فرو ریختن تقدس ها  و تابو ها و از هم پاشیدن نهاد های نگاهدارنده ی آن میانجامد. آیا این نمیتواند توجیه گر بندگی و اسارت زن در نظام ولایت باشد؟ افزوده بر این، ولایت بواسطه اسارت زن است که  مرد را نیز به اسارت میکشاند. مرد را نسبت بزن ممتاز و بر او مسلط میسازد. اما از تجربه عشق محرومش میکند و غرایز طبیعی را در او سرکوب و او را با خود و جنس مخالف بیگانه مینماید. در مثال، چگونه میتوانی عاشق گردی اگر از دیدن زیبایی محروم شوی. محرومیت زنان و مردان از یکدیگر، آنچه در انسان لطیف و زیبا است از رشد و نمو باز نگاه میدارد و آنچه زشت و پلید است، غیرت و تعصب و کوته اندیشی را تقویت میکند. مقدسین را وحشت از آن است که با نبود حجاب و یا حجاب برتر، انسان به ستایش انسان بنشیند و از ستایش الله غافل بماند. روشن است که نظم و انضباط حجاب بازدارنده آنچه خلاق است و سازنده در انسان و رمز تداوم نظام ولایت.

اما این سبب نشود که این نگارنده به اهداف و انگیزه های انتشار ویژه نامه ی خاتون 1، مظنون و مشکوک نباشد.، بویژه اگر به تایید و تصدیق کسی که به تبعیت از مقدسین زندگی خود را بر اساس دروغهای بزرگ بنا نهاده است. لذا کمتر کسی میتواند با یقین بگوید که استراتژی و تاکتیک باند احمدی نژاد در بازی قدرت چیست؟ اما این نگارنده بر آن باور است که باند احمدی نژاد، در نهایت بخشی از باند بزرگتر ولایت است و سودش در باقی ماندن در آن است. وی برگهایی را رو میکند که در نهایت به تحکیم و استحکام آن چیزی میانجامد که ریاست جمهوری در برابر آن مقاومت نشان داده است. مثل عزل و نصب وزیر اطلاعات. چنان گرد و غباری بپا کرده بود که بزحمت میتوانستی  سر از حیرانی بیرون آوری. بعضا، رهنمود صادر میکردند که چگونه از تنش میان ولایت و جمهوریت باید بنفع جنبش بهره بر گرفت. بعبارت دیگر، احمدی نژاد هرجا که سر به مخالفت و خود کامگی بر داشته است، نیرویی مخالف و مقاومی را از رسیدن به منصه ی ظهور باز داشته است. او با دامن زدن به تنش در بالا، زمینه بوجود آمدن تنش در زیر را خنثی میسازد. فرو کشیدن اعتراضات و غرش و خروش مردم را باید بخشا مدیون تنش در با لا دانست.

انتشار ویژه نامه خاتون1 ممکن است دقیقا دارای همان اهدافی باشد که منتقدین ولایتمدار بر میشمارند مثل داشتن سودای قدرت با جلب توجه قشر بد حجابانی که "فتنه "ا88 را بوجود آورده اند و با مخالفت با گشت ارشاد، دقیقا در جهت کسب رای دهندگانی هستند که نسبت به تحمل آن انزجار دارند. تمام انتقادات و حملاتی که به خاتون 1 وارد شده است در واقع انتقاداتی بوده است در خدمت نگاهداری آنچه مقدس است، حجاب و یا حجاب برتر. نقد خاتون 1 ازعفاف و حجاب، نقدی ست که از بالا طراحی شده است و در سوی خنثی سازی نقد و نفی حجاب از پائین. تا اینجا، خاتون 1 نه تنها از  تقدس حجاب و یا حجاب برتر، نکاسته است بلکه بر آن افزوده است.  باین معنا که وقتی تقدس حجاب از مسند قدرت مورد چالش قرار میگیرد و با شکست مواجه میشود، تغییر در نظم و انضباط حجاب را غیر ممکن جلوه میدهد. چرا که پیروزی با تعصب و غیرت است و ترس و وحشت از آزادی. اما این نکته را باید بیاد بسپاریم که. وقتی معرکه ای در بالا برپا میشود، بدانکه بارقه ای از روشنایی در افق ظاهر شده است.

فیروز نجومی

fmonjem@gmail.com




بهار عربی: بیداری اسلامی و یا اشتیاق آزادی

کسی با اطمینان نمیتواند بگوید که دقیقا چیست که مردم را در کشور های شمال آفریقا که در طول تاریخ به استبداد خو گرفته اند، بر انگیخته است. چه میخواهند و بکجا رهنمون میشوند؟ به لحاظ ساختار سیاسی و اقتصادی این کشور ها شباهت بسیاری به یکدیگر دارند. همه از یک نوع بیماری(ها) رنج میبرند، بیماری دیکتاتوری، یعنی خشم و خشونت و بیرحمی، بی عدالتی و نا برابری های اجتماعی، فقر و تنگدستی، تورم و بیکاری. در این جوامع نهاد های جامعه مدنی در طفولیت سرکوب و تحت خفقان سیاسی از رشد و نمو باز ایستاده اند. البته دیکتاتوری شاهنشاهی سبب افزایش احترام و اعتبار نهاد های دینی گردیده و آنها را نا خواسته آماده جانشینی خود نمود.  
مردم این کشور ها از بستر جامعه ای بیمار ست که برخاسته اند، شاید خیلی زود باشد که بگوییم که آنها اشتباهی که ما ایرانیان مرتکب شده ایم تکرار نمیکنند و بدامن دین پناهنده نمیشوند.

اما بر حسب مشاهدات موجود، تاکنون هیچیک از این کشورهای مسلمان، نجات را در دین اسلام جستجو نکرده اند. شاید به آن دلیل که مردم مسلمان شمال آفریقا در مقایسه با مردم ایران، کمتر دچار فریب دین هستند. چرا که در این کشورها دم و دستگاه عریض وطویلی بنام حوزه های علمیه وجود ندارد که آموزش فریب و ریاکاری را به یک حرفه ی چرب و پر نان و آبی، مبدل سازد. در این حوزه هاست که اجتهاد آموخته میشود و زمینه ی ارتقا به راس، فقیه و عالم، آیت الله و حجت الالسلام  و اشغال "مرجع تقلید،" را بوجود میآورد. مراجع تقلید بیشمارند و کمتر کسی میداند که آنان چگونه به رفیع ترین مقام حوزه ای  رسیده اند. مرجع تقلید، مرجعی  ست مقدس و فرا زمینی، برخوردار از احترام و اعتبار در نزد مردم. مرجع ظاهرا به لحاظ ریاضت و کناره گیری از زندگی مادی به آن درجه از وارستگی و بی نیازی میرسد که میتواند دریافت کننده "وجوه " از مردم شود، در آمد و ثروتی هنگفت که بخشا هزینه نگاهداری دین و سنت و مدیریت حوزه ها میشود. شاید به مذاق برخی از ایرانیان خوش نیاید اگر بگوییم که اعرابی که دین اسلام را در نهاد ما ایرانیان فرو نمودند، احتمال بسیار زیادی دارد که عروس آزادی را به بر بکشند و بسوی روشنایی و بینایی بال و پر گیرند و ما همچنان امید به الله ای ببندیم که در اکبر بودنش شک و تردید بسیار است.

آنچه جوامع عرب شمال آفریقا، از لیبی گرفته تا مصر و از تونس تا یمن را از جامعه ی ایران جدا میکند آن است که هیچ یک، جامعه ای دینی نبوده و نیستند. یعنی که شریعت دین اسلام، نظم و انضباط و قواعد و مقررات اجتماعی را از بیرون تعین و تعریف ننموده و شکل نبخشیده است. دین اسلام یک پدیده ای است که بر آن مهر عرب خورده است، از فرهنگ و ذاتی برخاسته است که عرب بوده است. نیازی به خلق نهادی، مثل حوزه های علمیه برای تبلیغ و ترویج، آموزش و تولید و باز تولید دین نبوده است. چرا که اکثریت مردم کشور های شمال آفریقا سنی هستند. دیدگاه  دین سنت ذاتا نا سازگار است با پرورش  قشری انگلی بنام "روحانیت " مرکب از آیت الله ها، حجت الاسلام ها، علما و فقها، و شبکه ای درهم تنیده، بنام حوزه های علمیه. این بدان دلیل است که بخش سنی دین اسلام( اکثریت مسلمانان جهان) بر آن باورند که با مرگ پیامبر اسلام، رسالت و یا حکومت الهی نیز بپایان رسیده است. حال آنکه جامعه ایران، یک جامعه ی شیعی ست که بر خلاف سنی ها بر آن  باورند که حکومت الهی، با ختم دوران رسالت به پایان نرسد. پس از رسالت، امامت آغاز میشود که تا قیامت ادامه مییابد، آنهم بواسطه ولایت که در حوزه های علمیه، علم الله را آموخته  و به اجتهاد رسیده است.

کشورهای عربی که در آنها شعله های انقلاب فراگیر شده است، دو الگوی جامعه ی اسلامی را در پیش روی خود دارند: عربستان سعودی و جمهوری اسلامی ایران. بسیار بعید بنظر میرسد که قیام مردم عرب که نیروی محرکه و اصلی آن از جوانان تشکیل یافته است، برخاسته است از نیاز به یک جامعه ی اسلامی. کشتی مدینه فاضله ولایت مدتها ست که در باطلاق قدرت زمینگیر شده است. جامعه ی سعودی نیز فاضلابی متعفن بیش نیست. بعید بنظر می رسد بوی تعفنی که از این الگو ها بر میخیزد به مشام جوانان این کشورها نرسد.

الگوی سوسیالیستی نیز دیر زمانی ست که نه تنها در میدان نبرد با سرمایه داری در جهان بلکه در ایران نیز از نظامی پسرونده همچون نظامی ولایت مبتنی بر تسلیم و اطاعت مطلق، شکست خورده است. بنا براین، میتوان گفت که این کشورها تنها میتوانند از غرب و دمکراسی غربی الگو بگیرند. جامعه خود را به میدان رقابت آزاد در همه ی زمینه های اقتصادی و سیاسی، تبدیل نمایند و آنرا همیشه تابع آزادی فرد و حفظ و حقوق آن در برابر قدرت، نمایند. تنها در چنین صورتی ست که ما شاهد "بهار عرب " خواهیم بود. نظام های دیکتاتوری، آنهم از نوع مدرن آن، همه یکی از عوارض و محصولات جنگ سرد بین دو قطب کمونیسم و سرمایه داری در جهان بوده اند. در شرایطی که خطر کمونیسم ناپدید گردیده است، کشورهایی که خود را پرچمدار آزادی میدانند، بویژه آمریکا، نمیتوانند به جوش و خروش دمکراسی و آزادی خواهی، در کشورهای عربی بی اعتنا باشند. بنابراین، آزادی جوامع عربی را باید گریز از الگوی اسلامی- نه بیداری- و شکستی عمیق برای نظام ولایت و اشتیاق به آزادی خواند.

فیروز نجومی

fmonjem@gmail.com 
rowshanai.org

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

کیفر خواست علیه الله


کیفر خواست علیه الله

زمانی بود که ایرانی آن هنگام که زیر بار ظلم و ستم فرو میریخت. درمانده و عاجز میماند. مایوس و نا امید میگشت. به خالق یکتا و یگانه، الله، پناه میبرد. از او میخواست و امیدوار بود که داد او را بستاند، حق را به حق دار بدهد و سرانجام عدالت را بر قرار گرداند. هم اکنون که الله خود حاکم گردیده است، به کیست که ایرانی میتواند پناهنده شود؟ به پیشگاه کدام خدا است که باید شکایت خود را ببرد؟

چه پوچ و نا امید کننده است برای ایرانی اگر در چهره ی این واقعیت بنگرد: که
اجرای قوانین الهی است که به بی قانونی انجامیده است. که این شریعت و سنت الله و ارزشهای اسلامی ست که هم اکنون برسر نوشت ایرانی حاکم گردیده است. ایرانی امروز با خود می اندیشد که کجاست آن الله که من با نام او آغاز می کنم و او را بخشنده و مهربان میخوانم؟ این کدام الله است که اجازه میدهد، که به جرم محاربه با خدا، بهترین، شجاع ترین پاک ترین فرزندان این خاک و بوم را بدار بیاویزند؟ آن کدام الله است که از نظاره ی بدار آویختن انسان ها، تنبیه و مجازات، شکنجه و ضرب و شتم آنها، راضی و خشنود میشود؟

رسانه های ارتباطاتی از رنج و درد و شکنجه مادر و پدر، و خانواده ی احسان فتاحیان در وا پسین لحظات زندگی فرزندشان که در چنگال کشنده ماموران الله گرفتار بود، خبر میدهند. میگویند که وقتی همه مجرا های اجرائی، قانونی و عرفی را بروی خود بسته دیدند، به بیت رهبری پناه بردند. امید به بخشایش نداشتند، تنها تقاضا داشتند مرگ جگر گوشه شان را به تعویق بیاندازند، تا شاید که به ثبت برسد که او مرتکب جرمی نشده است که سزاور مرگ باشد. همچنانکه وکیل وی آقای احمد سعید شیخی اعلام نموده است که مالکیت بر اسلحه تا محاربه، فاصله ایست طولانی. داشتن اسلحه ممکن است جرم باشد که در قانون مجازات آن تا یکسال حبس بیشتر تعین نشده است (نقل به مضمون). امروز ایرانی از خود می پرسد مسئول این جنایات کیست؟ آیا این فتاحیان و هزاران مبارز و قهرمان دیگر همچون او که هم اکنون در زیر پنجه های خون آلود بازجویان دادگاه الهی گرفتار آمده اند، قانون شکنی میکنند و یا نظام قضایی و قضات و قاضی نظام اسلامی؟

استبداد سیاسی حق و حقوق فرد را محدود میکند. اما استبداد الهی حق و حقوق انسانی را نابود و حق و حقوق الله را بر قرار مینماید. نظام اسلامی در دفاع از ملت و قانون نیست که بدار میزند، بلکه در دفاع از حق و حقوق الله است که جوانان این کشور را بخاک خون میکشد: میزند، میکوبد، تنبه و مجازات و شکنجه میکند و به جسم و جان معترضین به ظلم و ستم، تجاوز میکند و زخمهای التیام ناپذیر وارد میسازد. اگر استبداد سیاسی مرتکب خشونت میشود، استبداد الهی مضاف بر خشونت دچار خشم و بیرحمی و کین خواهی نیز میشود. آنچه از سپاهیان دین، از جمله بسیجیان و گارد های ویژه و نیروهای انتظامی بچشم میخورد، خشم است و بیرحمی. بسیجی به قربانی خود رحم نمیکند. با توم خود ش را که بر فرق و بدن مردم معترض وارد میسازد همراه خشمی عمیقی میکند. او میزند که تسلیم کند که معترض را از کرده خود پشیمان سازد. او میزند که انتقام نافرمانی را بگیرد. تردیدی ندارد که خشم و خشونت و بیرحمی او را الله تایید و تصدیق میکند. تنها بنام الله است که میتوانی شمشیر خود را بر هر گردنی فرو آوری- بویژه گردن های برافراشته، گردن هایی که در برابر هیچ خدایی حتی الله، هرگز خم نشوند.

آری بسیار غم انگیز است که ملجاء و پناه ایرانیان خود منشاء ظلم و ستم است، منشاء تاریکی و سیاهی. وقتی الله، خود حاکم است. دست به دامن چه کسی میتوان شد؟ خانواده های خاوران، خانواده هایی همچون فتاحیان که باید ناظر خاموشی فرزندشان باشند به کیست که میتوانند شکایت کنند؟ غم و اندوه آنان را کدام خدا تسکین میدهد؟ آیا آه و ناله های درد انگیز آنها را میشنود؟ مگر الله توجیه گر نظم و انضباط و اخلاق اسلامی نیست؟ مگر قصاص و سنگسار، شلاق و تازیانه،از احکام جاری نیستند؟ مگر جهاد و شهادت، جنگ و خونریزی و ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خو،د تکلیف و وظیفه الهی نیست؟ تباهی و انحطاط در این نیست که امروز خشم و خشونت حاکم است بلکه در آن است که خشم خشونت، توجیه الهی دارد، که از زهد و تقدس و الله پرستی ست که بر میخیزد. مگر ممکن است که بازجویی که هستی و نیستی، جان و زندگی انسانی دربند رد در دست خود گرفته است، مراسم وضو ی خود را بجای نیاورده و در سجده های طولانی مراتب حقارت و خواری خود را به عرض الله نرسانده باشد؟ نماینده ولی فقیه، حجت الاسلام سعیدی در تودیع حکم انتصاب سر لشگر جعفری، به مقام ریاست کل سپاه پاسداران، از تحولات کیفی در سپاه پاسداران سخن راند و نشانه ی آنرا پیشرفت در زهد و تقوای و خواندن نماز نافله شب، اعلام مینماید (خبرنامه آفتاب، شهریور 11، 86). در ایمان سربازان الله، از خامنه ای و احمدی نژاد گرفته تا بازجو و بسیجی نباید کوچکترین تردیدی داشت، چه اگر ایمان به الله و احکام الله نبود هرگز، نمیتوانستیم شاهد چنین خشم و خشونت و بیرحمی، شاهد نظمی که بر اساس کین خواهی برقرار گردیده است باشیم. اینان همان هستند که میخواهند باشد، متعهد به اصل و اصول اسلامی، تسلیم و اطاعت، تقلید و پیروی. بنابراین، امروز چه کسی بجز الله را میتوان مسئول شناخت؟ مگر بجز حکم و احکام الله حکم و احکام دیگری هم حاکم است؟ آیا میتوان تصور کرد که آیت الله ها و حجت الاسلام ها و کار گزارن اداری شان به چیز دیگری جز دفاع از حق و حقوق الله، اندیشه کنند؟ چه غم انگیز و اندوهبار، مایوس و نا امید کننده است که امروز باید الله را مسئول بدانیم و کیفر خواست را باید علیه الله صادر کنیم.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

ناقوس مرگ الله را بصدا درآوریم

نا قوس مرگ الله را بصدا در آوریم

بعضا بر آنند که ولایت فقیه و کار گزاران ش، با جنایاتی که تا کنون بر علیه بشر مرتکب شده اند، گور حکومت اسلامی را می کنند. حال آنکه آنها به کاری بس بزرگ و سرنوشت ساز تری دست زده اند. آنها گورکن الله هستند. آنها مقدمات یک عزاداری شگفت انگیز را تهیه می بینند. عزای مرگ الله. چرا که الله خود نیز در دام شیطان گرفتار گردیده و در پی وصلت با عروس فریبنده ی قدرت، آسمانها را ترک نموده و گام بر زمین نهاده به زمره ی میرندگان پیوسته است. الله تن خود را نا دانسته بزمین آلوده نموده و زمینی گشته است. این است که مرگ ش فرا رسیده است. ما ایرانیان باید این وظیفه سترگ را بدوش بگیریم و ناقوس مرگ الله را برای جهانیان بصدا در آوریم. کدام ارباب است که مرگش رعیت را خوش نیاید و امید به رهایی را در دل او زنده نسازد. وقتی ایرانیان به خیابانها میریزند، به استقبال مرگ الله است که می شتابند. وقتی شبانگاه ان بر بام ها فریاد بر آورند الله اگبر، بر دوشن خود تابوت الله است که حمل میکنند. این آغازی ست که باید باستقبال آن رویم، اگر ما از بصدا در آورد ناقوس مرگ الله خود داری کنیم، شانه از زیر بار مسئولیت خالی کرده ایم و به نسل آینده واگذار نموده ایم. 

مرگ الله را از پیش زرتشت اعلام کرده است. اما این خبر بگوش مسلمانان هنوز نرسیده است. ما ایرانیان هستیم که باید الله را بخاک بسپاریم و خبر آنرا در سراسر جهان بشارت دهیم.
نه تنها ملت خود، ایرانیان را بلکه اعراب و ترک، مغول و آفریقایی را نیز از اسارت و بندگی رهایی بخشیم. تنها با کندن گور الله است که میتوانیم به رهایی امیدوار باشیم. دیگر نباید خود را به برداشتن قدمهای کوچک خشنود سازیم. ملت آماده است که گام بزرگ را برگیرد. حکومت ولایت شرایط به خاک سپاری الله را بوجود آورده است.

اما بعضا هراس لعنت و نفرین را در دل گرفته اند. که وای اگر مردم خبر مرگ الله را باور نکنند؟ وای اگر در مراسم تدفن الله شرکت نجویند؟ وای اگر عبودیت و اطاعت را دون شان انسان ندانند؟ آنگاه الله جاویدان خواهد ماند و شعله آتش انتقام ش نسل های آینده را در کام خود فرو برد. که این خبر را باید هنوز پنهان بداریم. باید آنرا بزمانی دیگر موکول کرد. هم اکنون مردم یک دلند. حرف الله یگانگی آنها را در هم فرو ریزد. هراس از الله ای که در درون، نسل پس از نسل نهاده میشود، پیوسته سبب شده است که حقیقت وجود الله هرگز آشکار نگردد. چه شمشیر الله پیوسته آماده فرو آمدن بر گردنی بوده است که الله را مورد شناسایی قرار دهد و یا انگشت اتهام بسوی الله دراز کند و او را مسبب تاریکی و تعصب و خرافه پرستی و واپسگرایی، معرفی نماید. تهدید به مرگ البته که سکوت میآورد. اما تا کی باید سکوت کرد. آنهایی که نقش الله را در عقب ماندگی علمی و فرهنگی و مهمتر از همه قرنها استبداد را دست کم میگیرند، در پی قدرت هستند نه در پی بر افراشتن پرچم حقیقت. در آنها الله نیز میزید و خود از آن بی خبرند، بر آن تصورند که روشنایی را در درون خود نظاره کرده اند.

هم اکنون که الله بر زمین نشسته است، زمانی ست که باید بدون هراس به چهره اش بنگریم و او را همانگونه که هست، نطاره کنیم، مستقیما، با جزم و عزم. نه در برابرش پشت خود را خمیده ساخته، پوزه خود همچون حیوان بخاک می ساییم، و نه به حقارت و خواری خود اعتراف کنیم. ما باید الله را از لذت خدایی، محروم سازیم. الله جز بندگی و عبودیت چیز دیگری نخواهد. سراسر زندگی را اگر وقف حمد و ستایش الله کنی، هنوز نمیتوانی خود را مصون از خشم و خشونت الله بدانی. الله انسان را آفریده است که ترس و هراس او را در دل بگیرد. مبادا بخود عقل و خرد نسبت دهی قبل از آنکه غایت و نهایت آنرا در الله شناسایی کرده باشی . الله به انسانیت و چیستی و کیستی وجود انسان، اعتنایی ندارد. الله چیزی جز تسلیم و اطاعت نخواهد. الله مرکز وجود و فرمانروای آن است. آزادی و استقلال که مجزا میسازد انسان را از حیوان، تنها چیزی ست که الله با آن سر سازگاری ندارد. آنرا به شیطان نسبت میدهد و منشاء شرک و کفر و سرنگونی انسان، میخواند.

اکنون الله آن موجود بیگانه نیست که در آسمانها میزید و بوصف و توصیف خود در قرآن میپردازد. الله بسیار نزدیک به ما ست اگر چه همیشه مجزا و تنها از بندگان خود می نشیند. آقای خامنه ای را ذره ای تفاوت با الله نیست. خامنه ای نیز همان خواهد که الله میخواهد. خود بارها اعلام کرده است، «عبودیت، یندگی، انضباط اخلاقی». اخیرا « شجاعت» و «بصیرت» را هم به خواسته های خود افزوده است. خداوند خامنه ای شجاعت و بصیرت را برای خود فرمانی و خودگردانی، برای چیره شدن بخویشتن نیست که میخواهد، بلکه برای افتخار و تبختر به خفت و خواری ست، همچنانکه مرسوم است در میان الله باوران. خداوند خامنه ای همان گوید و همان کند که الله گفته است و کرده است. در خشم و خشونت و بیرحمی، خود را آزاد و بر حق میداند. خود را اربات میداند و مردم ایران را رعیت های خود بشمار آورد. خداوند خامنه ای، مثل الله تنها کسی ست که گوینده است. همچنانکه هرگز چیزی بگوش الله نرسد، خداوند خامنه ای نیز از شنیدن بی نیاز است و همچون الله پاسخگوی چیزی نیست. همچنانکه همه ی بندگان و زندگان به الله مسئولند، نسبت به خداوند خامنه ای نیز، اما نه الله مسئول است و نه خداوند خامنه ای. بآن دلیل که خود ارباب اند و فرمانروا.

روشن است که دشمن ما ایرانیان بزرگتر است از خامنه ای و احمدی نژاد. دشمن ما ایرانیان الله است که در درون ما میزید. این الله درون ما بوده است که ما را وا داشته است که سی سال به اسلام نه یک کلمه زیاد و کم، تن بدهیم. هیچ چیز نمیتواند اسارت و بندگی را در نظام اسلامی توجیه کند مگر قرنها باور به الله و پذیرش روابط ارباب و رعیتی بعینوان یک رابطه ی طبیعی. نظام اقتصادی و سیطره ی سرمایه داری نیست موجب تیره روزی ما ایرانیان. آنچه سبب انحطاط و تباهی ما گشته است فرهنگ و نظام ارزشهایی ست که بنیان آن الله پرستی ست. جنبشی که در واکنش به رای خداوند خامنه ای مبنی بر گزینش احمدی نژاد بعنوان ریاست جمهوری پا بعرصه وجود گذاشته است، از مرگ الله هنوز آگاهی پیدا نکرده است. بگذارید که از خداوند خامنه ای دو کلمه را قرض بگیریم و بگوییم که برای برای بصدا درآوردن مرگ الله نیازمند شجاعت هستیم و بصیرت.

فیروز نجومی

fmonjem@gmail.com