۱۳۹۵ آبان ۲۸, جمعه

 چیره شدن 
عرب بر عچم
و آغاز نگون بختی ایرانیان



 اگر در پی فهم نگون بختی امروز هستیم باید که به گذشته ای دور تر باز گریم. آنگاه خواهیم آموخت که نگون بختی ما ایرانیان، بنا بر قول فردوسی، حماسه سرایی که زبان فارسی حیات خود را بدو مدیون است، با چیره شدن "عرب بر عجم" در جنگ قادسیه در 651 میلادی آغاز گردید، جنگی که تازیان بر ایرانیان تاختند، کشتند، غارت کردند، بتاراج بردند و از همه شوم تر و ذلتبارتر، "کیش " خود را بر نیاکان ما تحمیل نمودند، کیشی که از آن جز گزند چیزی تا کنون پدیدار نگشته است، کیشی  که رستم فرخزاد، سردار ایرانی "کیش اهریمنی" خوانده است، کیشی بر خاسته از راه و روش و بینشی غریب و بیگانه.

بازگشت به گذشته ای که فردوسی در حماسه ی غم انگیز قادسیه، بیان میکند، ما را با این واقعیت روی در روی میسازد که دینی که در نهاد ما نهاده شده است، نتیجه ی شکست نیاکان ما از تازیان  بیش از یکهزار و چهار صد سال پیش از این بوده است. یعنی که ما دینی را در درون خود در امتداد تاریخ نهادینه ساخته ایم که نیاکان ما پس از قرنها مقاومت و پرداخت جزیه و خراج های سنگین آنرا پذیرفتند و از نسلی به نسل دیگر انتقال داده اند. آری، نگون بختی ایرانیان از شکست در قادسیه آغاز گردید. کیش تازیان جامعه ایران را نه تنها بهین نساخت و روشنایی نبخشید بلکه پیوسته بسوی تاریکی و تباهی و تحکیم و تداوم استبداد مطلق به پیش راند.

تازی های بومی، اسلامیست های عرب ستیز، عالم و فقیه و برخی ازاستادان دانشگاه، از جمله استاد محمد حسین زرین کوب "هجوم تازیان" را بگونه ای نقل، تعبیر و تفسیر میکنند چنانکه گویی کیش "اسلام " یک موهبت الهی بوده است که خداوند به بشریت، بویژه ایرانیان اهدا نموده که بدست آنها پا برجا بماند . چرا که خود مظهر کیش تازیان هستند. آنها به هجوم تازیان خوشامد نمیگویند ولی در استقبال مردم ایران از "اسلام" دست بافسانه سازی میزنند، گویی که خداوند یکتا و یگانه، الله، "اسلام" را در اصل برای قد و قواره  ایرانیان بریده و دوخته بوده است که بقول آیت الله مرتضی مطهری، یکی از معماران اصلی حکومت اسلامی، "یک نوع توافق طبیعی میان روح اسلامی و کالبد ایرانی" از دیر باز وجود داشته است. وی، در مقدمه ای که بر «دو قرن سکوت» تالیف دکتر عبدالحسن زرین کوب، نگاشته است، بر تفسیر استاد زرین کوب  مبنی بر سکوت و خاموشی ایرانیان در دو قرن اول هجوم تازیان، مهر تایید میزند و اظهار میدارد که

آنچه زبان ایرانیان را بند آورد سادگی و عظمت «پیام تازه» و این پیام تازه «قرآن» بود که سخنوران عرب را از اعجاز بیان و عمق معنی خویش به سکوت افکنده بود. پس چه عجیب که این پیام شگفت انگیز تازه، در ایران نیز زبان سخنوران را فرو بندد و خردها را به حیرت آندازد؟

فهمیدید چه گفت؟ همین بس که به این واژه های سراسر مبالغه و تهی از معنا که در توصیف قران بکار میرود نظر افکنیم: عظمت، اعجاز، شگفت انگیز و... همچنین ببینید که با وصف چه معجزه ای جمله به پایان میرسد که چه تعجب آگر قرآن، زبان سخنوران را فرو بندد و خردها را به حیرت آندازد؟ بنظر میرسد که مطهری خود نیز متحیر و از خرد ورزی باز مانده است، برغم سخنوری و مبالفه گویی، دهان فروبسته و یک کلام بما نمیگوید که این شگفتی و عظمت و اعجاز و... قران در چیست؟ روشن است که با ابزار لفاظی هرچه قرآن را بعرش ببرد و هرچه بیشتر در رمز و رازهای ناگشودنی بپیچاند، آنرا از دسترس دیگران دور و ناگشودنی و غیر قابل فهم میسازد، تا خود دانا شود نادانان در پی او روان. بر بزرگی و عظمت مبالغه آمیز قران میافزاید که خود بر منبر تقدس بنشیند و انسان را هرچه خوار و حقیرتر نماید تا بتواند افسار "هدایت" جماعت را در دست بگیرد. البته که مطهری و همردیفان شان در ماورایی ساختن قران بواسطه مبالغه های کذب آمیز، ذینفع بوده اند. چه، با نشاندن قرآن بعرش اعلا  خود نیز بر عرش نشینند و بواسطه قرآن مظهر تقدس شوند.

نه اینکه نبردی در قادسیه در 1400 پیش بین نیروهای امپراطوری ایران و چماق بدستان اسلام بوقوع پیوسته است. نه اینکه تاخت و تاز بوده است و ویرانی و کشتار، غارت و چپاولگری، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی نهادین در شیوه و راه و روش زندگی در دوران بادیه نشینی و بیابانگردی. نه از اخاذی جزیه ها و خراج ها و نه از تنبیه و مجازات وخواری و حقارتی که بر ایرانیان رواداشته اند، سخنی بزبان آرند. پذیرش کیشی غریبه و بیگانه، کیشی که انسان را به بند کشد، چندان هم با خوشآمد گویی مورد پذیرش ایرانیان قرار نگرفته است.چرا که پذیرش کیش غریبه ای فرو تر و پست تر، عین خفت و بود ذلت.حقیقت تاریخی کجا، افسانه سازی کجا؟ استاد مطهری در ادامه مبالغه گویی در باره خوشامد گویی های ایرانیان به ورود اسلام، چنانکه با دامنی پر از نقل نبات باستقبال تازیان مهاجم شتافته بوده اند، میافزاید:

ایرانیان با یک ایدئولوژی جهانی و انسانی و فوق نژادی آشنا شدند، حقایقش را به عنوان حقایقی آسمانی و مافوق زمان و مکان پیرفتند و زبانش را به عنوان زبانی بین المللی، اسلامی ، که به هیچ قوم خاص تعلق ندارد و تنها زبان یک مسلک است از آن خود دانسته و بر زبان قومی و نژادی خویش مقدم شمردند.

بهمین سادگی زیر سایه مهاجمین تازی. آیت الله مطهری از آنجا که بنمایندگی از تمامی مردم ایران سخن میگوید با زیرکی ابلهانه اعلام میکند که "اسلام" نه بر آمده از فرهنگ عرب بلکه از یک زبان و فرهنگ فرا زمینی و مستقل از زمان و مکان و قومیت است. یعنی که اسلام را تازیان چماق بدست بایرانیان نچپانده اند. که ایرانیان عاجز از نظام شاهنشاهی همینکه آوای دلنشین قرآن بگوششان خورد با همه وجود خود را باسلام تسلیم نمودند و تا انجا پیش رفتند که زبان عربی، زبان قرآن را بر زبان خود ترجیح دادند. اگر فرض را بر آن بگیریم که مطهری حقیقتی تاریخی را گزارش میدهد، چگونه میتوان ظهور فردوسی و جاودانه ساختن تاریخ و زبان و ادبیات فارسی را پس از 400 استیلای قرآن توضیح داد؟ مگر نه اینکه ایرانیان زبان و فرهنگ خود را وا گذاشتند و فرهنگ اسلام و نه اعراب را پذیرفتند، پس شاهنامه، با کدام پشتوانه ادبی خلق گردیده است که هیچ شک و تردید مدار که در مراتبی بس بسیار والاتر از قرآن قرار گرفته است؟ چرا که برای باور به قرآن نیازی به بینایی نداری حال آنکه برای خوانش شاهنامه باید که بینا باشی.

بنا بر روایت مطهری فردوسی باید در دامن فرهنگ عرب پرورش یافته باشد، با این وجود چگونه اثری بزبان فارسی بوجود میآورد جاودانه، چندان روشن نست. در ست است زبان عربی بعنوان زبان رسمی سیطره یافته بود.، اما، برخلاف نظر تازیان بومی نه به آن دلیل که زبان قرآن زبان آسمانی بود و سحرانگیر و عمیق و... بلکه بآن علت که زبان عربی، زبان قرآن بود، زبان فاتح بود، زبان الله، زبان قدرت بود. برای ماندگار شدن قرآن بوده است که کتابخانه های بزرگ ایران را به امر عمر، "امیر مومنان" به آتش کشیدند تا تمدن ایرانیان را که بیش از یک هزار سال قدمت داشت به پایان آورند. از اینروی، بروایت تازیان بومی مبنی بر اشتیاق ایرانیان در پذیرفتن کیش تازیان نمیتوان چندان اعتمادی داشت.  چرا که نهاد فقاهت رمز بقای خود را درکشیدن خط باطل بر ایران پیش از اسلام و انکار آن تاریخ دیده است و می بیند و در این امر هم موفق بوده است. اینست که درونشان از بغض و کینه نسبت به ایران و ایرانیان انباشته است.

آنچه در زیر میآید، اما، ارائه روایت فردوسی  از روی در روی قرار گرفتن دو نیروی متخاصم، یکی برخاسته از تمدنی هزار ساله و دیگری پرورش یافته در بیابانگردی و بادیه نشینی. فردوسی نه به نبردی که در قاسیه در گرفت بلکه به شرایط تنش آلود پیش از درگیری می پردازد، به مذاکرات و تعاملاتی که بین سرداران دو لشگر که در دوطرف مرزصف ارایی کرده بودند. در فرآیند این مذاکرات با مبادله دو نامه بین دو سردار متخاصم است که فردوسی دو فرهنگ و دو گفتمان متفاوت را واشکافی میکند و حقیقت ورود اسلام به ایران را آشکار میسازد.
 درست است که فردوسی این واقعه تاریخی، نبرد قادسیه را در قالب حماسه و یا روایتی ادبی ریخته است، اما، این سبب کاهش اهمیت آن بعنوان یک سند تاریخی نمی شود. فردوسی با پرداختن به نامه هایی که بین رهبران دو لشگر مبادله میشود، ما را با شخصیتهایی روی در رو میسازد که تبلور فرهنگ خود هستند. ما در این نامه ها ضمن اینکه با خواستها، ارمانها و الهامات سرداران عجم و عرب آشنا میشویم در عین حال میتوانیم دریابیم که فردوسی میخواهد بگوید، هرچند تلویحا، که شکست ایرانیان در قادسیه تنها یک شکت نظامی و از دست داد خاک و بوم نبود بلکه یک شکست فرهنگی نیز بود. از این شکست است، از شکست فرهنگی ست که نگون بختی ما آغاز میشود.

البته سردار ایرانی، رستم فرخزاد، پیشا پیش نگرانی خود را از نبرد با تازیان در نامه ای ببرادرش خبر داده بود. چه در گردش سیاره ها آینده ذلت باری که در انتظار ایرانیان بود ، آینده ای که نام ها، همه "بوبکر و عمر " شوند.

چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمر شود.

 بنا بر روایت فردوسی، در نامه ای که رستم بسعد وقاص ارسال میدارد دلی "پر زبیم" داشته است و چندان امیدوار نبوده است. این در حالی ست که فروسی وقاص را "جوینده جنگ، پر از رای و پردانش و پر درنگ." معرفی میکند. رستم بر خلاف بیمی که در دل داشته است در نامه ایکه به وقاص ارسال میدارد، دست به رجز خوانی می زند و سعی میکند در دل وقاص هراس اندازد. او را خوار و تحقیر میکند که تو کیستی و از کجا     آمده ای که میخواهی وارد کار زار با شاه ایران "خداوند تیغ و کلاه و کمند " شوی. باو نهیب میزند که

بمن بازگوی آنکه شاه تو کیست
چه مرد و آئین تو چیست

رستم توانایی جنگجویی او را بسوال میکشد که چگونه میتواند با دستان تهی وارد میدان رزم با سپاه شاهنشاهی شود. که لشگری عاری از ساز و برگ و یا "برهنه سپهبد و برهنه سپاه" عاقبتی جز شکست و هزیمت ندارد. وی خطاب بر سردار تازی میگوید:

بنزد که جویی همی دستکاه
برهنه سپهبد برهنه سپاه
ندانی تو سیر و هم گرسنه
نه پیل و نه تخت و نه بار و بنه

آنگاه رستم به ستایش شاه ایران میپردازد، چنانکه گویی دروازه آسمان گشوده شده و از آن شاه بر زمین پرتاپ گردیده است. با بر شمردن جلال و فر و شکوه شاهنشاهی، رستم بر آشفته پس از نکوهش و خواری تازیان، خشم گینانه، نهیب بر آرد که حال تازی را کار بانجا رسیده که قصد تاج کیانی کند:

ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را بجایی رسیده است کار
که تاج کیان را کند آرزو
تفو باد بر چرخ گردون تفو

با این وجود رستم فرخزاد سعی میکند که سعد وقاص را تطمیع و قانع نماید که مصلحت آن است که بسرای خود باز گردد. در برابر این مصلحت اندیشی هرچه که بخواهد، رستم نیز عهد میکند که از شاه بخواهد. پس خطاب به وقاص میگوید:

سواری فرستم بنزدیک شاه
بخواهم از او هرچه خواهی بخواه

این بخشش کافی نبود که ماهیت گفتمان سردار ایرانی را پنهان بدارد، گفتمان قدرت، اما قدرتی با اعتمادی شکننده بخود، گویی که زوال از گفتارش هویدا بود. چرا که تازیان از اوضاع داخل ایران و کشمکش در درون دربار شاهی بخوبی آگاهی داشتند. بوی ضعف از هم گسیختگی بمشام تازیان رسیده بود.  

 بنا بر روایت فردوسی سعد وقاص نامه خود را به نام خدا آغاز میکند و سلام بر پیامبر و سپس از ارجحیت سرای دیگر بر این جهان سخن میراند، سرایی که میتواند برخاسته باشد از رویاهای انسانی زیسته در گرسنگی و برهنگی. وقاص بنوبه خود شیوه زندگی رستم را مورد حمله قرار میدهد. به مذمت تجملات و رفاه و راحتی و یا بقول تازیان بومی "اشرافی گری" میپردازد.  کنش آنها، از جمله آراستن و پیراستن را کنشی در خور زنان میبیند نه مردان و جنگجویان.

ز دنیا نگویند مردان مرد
ز زر و ز سیم و ز خواب و ز خورد
شما را به مردانگی نیست کار
همان چون زنان رنگ و بوی و نگار
هنر تان بدیبا ست پیراستن
دگر نقش بام و در آراستن

در پاسخ به رستم فرخزاد، سعد وقاص نه تنها به سهم خود سردار ایرانی را تحقیر میکند بلکه راه و روش زندگی او را نفی و مورد انتقاد قرار میدهد. وقاص در برابر رستم نه تنها عقب نمی نشیند بلکه چیزی کمتر از تسلیم و اطاعت شاه و پذیرفتن کیش تازیان نمیخواهد. به معنایی دیگر او به سردار ایرانی میگوید که  دوران پادشاهی بشر به پایان آمده است و دوران پادشاهی خداوند یکتا و یگانه، الله آغاز گردیده است. سعد وقاص سردار پارسی را بسوی الله فرا میخواند و او را از کیفر و پاداش ابدی هشدارمی دهد.از آنجا که وقاص معامله گر زرنگ و با هوشی بوده است، آن جهان را میدهد که این را بستاند. چرا که این جهان نیز از آن خدا است، نه از آن پادشاه. اینست که تاکید میکند که تمامی تخت و تاج شاهی نیرزد به بر گرفتن نگاهی از حور بهشتی. 

ز توحید و قرآن و وعد و وعید
ز تهدید و ز رسم های جدید
ز قطران و از آتش و زمهریر
ز فردوس و جوی می و جوی شیر
ز کافور و از مشک و ماء معین
درخت بهشت و می انگبین
که گر شاه بپذیرد این دین راست
دو عالم بشادی و شاهی و راست

بس ایمن شد ستی بر این تاج عاج
بدین گنج و مهر و بدین تخت و تاج

همه تخت و تاج و جشن و سرور
نیرزد بدیدار یک موی حور

از منظر سردار تازی هستی واقعی در آن جهان، در سرای دیگر آغاز میشود و لاجرم نیستی برتر است از هستی، که زندگی چندان پوچ و تهی ست که کمتر از  یک تار موی حوری بهشتی ست. اما، معلوم نیست وقاص در قادسیه در پی چه چیزی بود، اگر در پی این دنیا نبود؟ مگر نه اینکه به قادسیه لشگر کشیده بود؟ جنگ و خونریزی به چه منظور اگر هدف نبوده است به چنگ آوردن این جهان و ثروت و مکنت و قدرتی که در خود جمع دارد؟ او جهان و خوشی های آن را نفی میکند  و از شاه میخواهد به دلبستگی خود بدان خاتمه دهد، حال آنکه بدست آوردن این دنیا را به شکل غنایم جنگی، خدای اسلام  بندگان خود را تشویق و ترغیب نموده است. سربازان تازی به این آموزش الله باور داشتند که اگر در راه الله بجنگند و او را بر دشمن از جمله بر عجم حاکم نمایند هم این دنیا را خواهند داشت و غنی و فربه شوند و هم در آخرت به بهشت راه خواهند یافت. و اگر در مصاف در راه الله، هلاک شوند، حوری های باکره ی بهشتی در انتظارشان دست به سینه  ایستاده اند.* البته به این دو رویی تازیان، رستم فرخزاد در نامه به برادرش اشاره کرده بود که: "چنین است گفتار و کردار نیست."

آنگاه وقاص به نوبه خود دست به تهدید میزند، تهدیدی بس هراس انگیز و میگوید:

هر آنکس که پیش من آید بجنگ
نبیند بجز دوزخ و گور تنگ

نه این آوای آسمانی قرآن نبود که ایرانیان را خاموش ساخت که این تهدید دوزخ و گورتنگ، در آن جهان و جنگ  و کشتار و تخریب ویرانی در این جهان بود که چشم و دهان ایرانیان را بست. آنچه تراژدی شکست  قادسیه در 651 کامل میسازد این واقعیت است که  ما در سال 1357 راه نجات از اسارت و بندگی تحت نظام دیکتاتوری را در دین اسلام، در کیش اهریمنی یافتیم. یعنی که رهایی از محدودیت ها و محرومیت ها، آزادی و استقلال  را در کیش تازیان، در آئین بیگانگان، در دین اسلام جستجو نمودیم. چه امید و آرزویی واهی؟  حتی کافران و خدا ناشناسان نیز امید پیروزی بر امپریالیسم و بنای یک جامعه ی سوسیالیستی را در اتحاد با کیش اهریمنی و بعضا "شکوفایی " آن می دیدند که در همان زمان هم قی آور بود. چه شور و هیجانی که به پا نشد، چه بحث ها و گفت و گو ها که در نگرفت. بهار 58 شد اولین و آخرین بهار آزادی، چون نمیدانستیم  که به سعد ابی وقاص و کیش تازیان است که خوش آمد گویی میکنیم، از شاه گریختم و پناه  به تازیان بومی بردیم. چه سر نوشت شومی؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


*طبری، در تاریخ الرسل و الملوک نقل میکند که عربی بدست سپاهیان رستم گرفتار میشود. رستم از او می پرسد:
«برای چه آمده اید و چه میخواهید؟»
گفت «به جستجوی موعود خدا آمده ایم»
گفت «موعود خدا چیست؟»
گفت:«اگر از مسلمان شدن دریغ کنید، زمین و فرزندان و جانهای شما»
رستم گفت: «اگر پیش از این هلاک شوید؟»
گفت: «وعده خدا چنین است که هر کس از ما پیش از این کشته شود او را به بهشت در آرد و آنچه را با تو گفتیم به باقیماندگان ما دهد ما به این یقین داریم.» (طبری، جلد 5، ض 1677)..









۱۳۹۵ آبان ۲۱, جمعه



آزادی و گریز از مسئولیت

مطلب حاضر ادامه مطلب مختصر و کوتاهی ست در باره "سرگذشت غم انگیز آزادی" که بطور جداگانه انتشار یافته است. مطلب گذشته باینجا رسید که سرکوب آزادی پیوند ناگسستنی دارد با مسئولیت گریزی. چه، نبود آزادی، ساختار دین و قدرت را نسبت به بروز فساد در پی و بن اش بی اعتنا میکند. فساد از همه گونه ای در لابلای نهادها و سازمانهای اداری و مالی و تجاری و فرهنگی و بالاخره در تمام سطوح جامعه نفوذ نموده و همه چرخهای آنرا هماهنگ باهم به لنگ میاندازد، گویی که غبار پیری بر جبین نظام نشسته است. در حالیکه زمانی بس به درازا خواهد کشید تا نظام ولایت نفس آخر را برآرد. درحکومتی که دین، قدرت را در دست دارد، نبود آزادی و گریز از مسئولیت، از نوع امراضی هستند که کشنده نیستند اما زمین گیراند.  همه وزارتخانه ها، نهاد ها و سازمانهای اداری، دارای وزیر و ریئس و مدیراند، اما در صورت پیدایش کژی و کاستی باید با چراغ دستی در پی شناسایی مسئول بهر سوراخ و سنبه ای سرک بکشی که در نبود آزادی تفحص و تحقیق، فعالیتی ست پر هزینه.  وگرنه چه ساده میتوان نشان داد که نهادهای گرداننده جامعه بر اساس حفظ منافع روحانیت سامان یافته است و بس. درست است که ولایت است و جمهوریت و یا "حاکمیت " و دولت، اما، واقعیت آن است که هر دو ادامه نظام ولایت را نهایتا "اوجب واجبات" میدانند.

عباس پالیزدار، عضو هیئتِ تحقیق و تفحص مجلس هفتم، وقتی رانت خواری و فساد مالی آیت الله های مقدس را در 1387 افشا نمود، مجبور بود هزینه آشکار سازی حقیقت را با دهسال زندان بپردازد. صدها بلکه هزاران نمونه دیگر از این نوع غارت ها را میتوان برشمرد، اما، در این مختصر نمیگنجد. حال اگر لحظه ای فرض را بر این بگذاریم که عباس پالیزدار را ده سال از زندگی محروم و تنبیه و مجازات نمیکردند، آیا آن پنجاه مرد مقدسی که پالیزدار از آنان نام برده بود، می توانستند از پاسخگویی بگریزند؟ تنها در یک صورت پاسخ مثبت است، آنهم تنها در زمانی که پالیزدار را خاموش سازند و خاموش هم ساختند.

یعنی که تا زمانیکه آزادی را سرکوب میکنند میتوانند حقیقت را پنهان بدارند. همه حکومتهای استبدادی از هرگونه تظاهری از آزادی به وحشت میافتند، خیلی زود شمشیر بر میکشند که از حقیقت بگریزند. اما، استبداد مظاعف دین و قدرت از بدو حضورش در صحنه، برای آزادی شمشیر کشیده است، چون خود را مسئول بامیال و احکام الله میدانسته است و تاکنون نیز توانسته است از زیر بار هر مسئولیتی شانه خالی بدارد. بتازگی سعید مرتضوی، یکی از بزرگترین دشمنان آزادی که مرتکب بزرگترین جنایتها گشته است، اخیرا در دادگاه های نظام اسلامی به 300 ضربه شلاق محکوم گردیده است. نه اینکه این جزای آن جنایت های بزرگ، مثل مرگ ژاله کاظمی، عکاس خبری و کشتار و شکنجه قهرمانان کهریزک بلکه بجرم یکی از دزدی ها از خزانه ملت بوده است. در اینجا سرکوبگر آزادی را مسئول و مجرم، هرچند ناچیز، میشمارند که آزادی را هرچه بیشتر کوبیده تا هرچه بهتر بتوانند از مسئولیت گندی که بسراسر کشور زده اند پا بگریز بگذارند. با سرکوب آزادی البته میتوان از آشکار شدن حقیقت جلوگیری کرد و بر فضاحت قاری ویژه خدا خامنه ای، سعید طوسی دوستدار پسران نوجوان را در پرده انکار پیچید. اما، این فساد از یک مرض زمین گیر کننده به یک ویروس سرطانی تبدیل میکند که بسرعت رشد میکند. 

این، بدان معناست که همچنانکه دشمنی و خصومت با آزادی در بینش مجتهد و فقیه نهادین است، گریز از مسئولیت نیز در قاموس فقاهت ساختاری ست. فقها، علما و مجتهدین بزرگ مصون از مسئولیت اند چون آنان بری از خطا و گناهکاری اند. دایم در حال "اعتکاف" و "ریاضت" اند و تن باسارت داده اند، چگونه میتوانند مسئولیت پذیر باشند؟ بی مسئولیتی آیت الله ها، فقها و علمای حاکم، از مسئولیت در برابر الله سرچشمه میگیرد، از تعهد و التزام مطلق  بشریعت او. ولی فقیه و پیروان ش خود را پیامبران دوران مدرن میدانند و همان وظایف و مسئولیت ها را بعهده دارند که پیامبر اسلام بدوش گرفته بوده است: هدایت بندگان الله، بسوی رستگاری از راه تسلیم و اطاعت و فرمانبری از "احکام" ی که الله از آسمانها به رسول خود مخابره کرده است. چه مسئولیتی با لاتر از این مسئولیت الهی. همچنانکه محمد بفرمان الله شمشیر بر کشید وسر آنان که از تسلیم به یگانگی الله سرباز زدند، بر زمین افکنده "معصوم " و مصون از مسئولیت شناخته میشود، امام خمینی و همراهانش نیز که بیش از 4000 نفر را قتل عام کرده اند، خطا ناپذیر و مصون از هرگونه مسنولیتی شناسایی شده اند. عاملان کشتار 67 در زندانها از جمله اعضای "کمیته مرگ" نه تنها سخنی از ندامت و یا اشتباه بزبان نیآرند، به آن جنایت بی سابقه در میان جنایات بیشمار دیگری که مرتکب شده اند، بخود میبالند و افتخار میکنند که بخاک و خون کشیدن جوانان این مملکت لحظه ای خواب از چشمانش ربوده نشده است. آنها هنوز مراتب بلندی در ساختار دین و قدرت در اشغال خود دارند. حجت الاسلام مصطفی پور محمدی، طلبه ای که در سن 20 سالگی یکی از اعضای کمیته مرگ بوده است هم اکنون وزیر دادگستری جمهوری اسلامی ست.

بعبارت دیگر، آیا کسی تا کنون رسول الله و کسانی که خود را جانشیان ان او میدانند، مسئول بر زمین افکندن سران بی گناهانی شناخته اند که از تسلیم و اطاعت خود داری کرده اند. خیر، چرا که پیامبر اسلام خود فرمانروایی بود فرمانبرالله، بفرمان الله و دفاع از یکتایی او بود که دست بخشونت میزد. بنابراین پیامبر اسلام "معصوم" است  و مصون از مسئولیت؟ مسئول الله است. بهمین دلیل است که پیامبران دوران، ما مثل اعضای گروه مرک و یا رئیس قوه قضائیه، گروه داعشی ها و بوکوحرامها و یا صعودی ها و دیگر کشور های مسلمان با برپا داشتن دار مجازات در ملا عام و جدا ساختن سر از تن انسانها در برابر چشم جهانیان، بسرکوب آزادی می پردازند و دست خود را به بدترین جنایات آلوده میکنند. در برابر الله است که خود را مسئول میدانند، نه در برابر بندگان الله. مردان زاهد و مقدس، با آویختن هر انسانی بدار مجازات، آزادی را بدار مجازات میآویزند که از مسئولیت جنایاتی که مرتکب شده اند، از خون بیگناهانی که ریخته اند و از تخریب و ویرانی ای که در کشور بوجود آورده، بگریزند.

اکر به خطبه خوانیهای حضرت ولایت و امام جمعه ها بر فراز منبر قدرت و درسهای فقهی نظر افکنی، دریابی که پیامبران این قرن، طلبه ها و آیت الله های برخاسته از حوزه های علیمه هستند که پیوسته خود را ناظر بر اعمال و کردار گفتار مسئولین کشور میدانند. در خطبه های خود همیشه مسئولین را مورد خطاب و مواخذه قرار میدهند. بانها توپ تشر میزنند و مورد شماتت قرار میدهند که چرا در عملی سازی قواعد و مقررات شریعت اسلامی سهل انگاری میکنند. چرا فی المثل در مبارزه با "بد حجابی، " بقول فرشته مقرب، آخوند جنتی، مسئولین "شل " میایند. چرا جلوی فساد و فحشا را نمگیرند. چرا با رانت خواری و رشوه گیری مبارزه نمیکنند. این در حالی ست که همه آنان از اقتدار تصمیمی گیری به آن اندازه بر خوردارند که ازغارت های بزرگ ثروت ملت، صدها بار غنی از غنی تران شده و ثروت عظیمی را انباشته نموده اند.

اخیرا، آقای رئیس جمهور بار دیگر در دفاع از "آزادی" مخاطبی را قرار میدهد که وظیفه اصلی ش کشتار آزادی ست، رئیس قوه قضائیه، صادق لاریجانی، که "چرا قلمها را میشکنید" و نمی گذارید که "آزادی مسئولانه،" بر قرار شود تا کشور از آن بهره ور گردد، چنانکه گویی آزادی مسئولانه هم شد آزادی. چه این واژه،  بی مسئولیتی را در آزادی می بیند. طلبه ای که لباس دو لایه ای بتن دارد، لباس جمهوریت و روحانیت، بر این باور است که اگر افسار بآزادی بزند آنرا مسئول ساخته است حال آنکه از آزادی است که مسئولیت بر میخیزد نه از محدود ساختن و مشروط ساختن و یا باصطلاح مسئول ساختن آن. آیا کسی میتواند آزادی را مسئولانه کند بدون آنکه دشمن آشتی ناپذیر آزادی باشد.

 خدا خامنه ای، که فرمانروای کل و نهایی جامعه است، جامعه ای که هیچ چیز در آن بگردش در نیاید مگر به امر و فرمان او، جامعه ای که تنها تصمیم گیرنده و تنها سخنگوی ملت، هیچکس دیگری نیست مگر خدا خامنه ای، فارغ از هر گونه مسنولیتی ست. او نه مسئول 12 سال برنامه غنی سازی هسته ای ست و خسران جبران ناپذیر آن، نه خوشامدگویی به تحریم های اقتصادی، افزایش گرانی و بیکاری و گسترش فقرو عقب ماندگی ست، نه بار دیگر مسئول کشیدن منطقه به آتش جنگ و تخریب و ویرانی و آوارگی. خاطر آسوده بدار که هر آن نظام مقدس ولایت شمشیر از گردن آزادی برگیرد، تمام راه ها برای گریز از مسئولیت بر روی تمام روحانیون روبه صفت بسته خواهد شد.

 این بدان معنا نیست که اگر شمشیر از گردن آزادی برگرفته شود، دین را نفی و نابود میسازد و هر آنکس کند آنچه را میل ش کشد، هرج و مرج خواهد شد و همه چیز از هم فرو خواهد پاشید بلکه این بدان معنا ست که آزادی، افراد را  از بند دین و قدرت رهایی می بخشد و فرمانبر عفل و غرایز و عواطف انسانی میسازد و هم دین را از اسارت در دست قدرت رها خواهد ساخت، یعنی که دین رسمی را که مظهر استبداد است از میان بر میدارد و دین باوری را آزاد میسازد که در میدان رقابت با عقل و خرد انسانی به غنا و شکوفایی رسد. باید باستقبال آزادی شتافت و هرگز گامی به پس بر نداشت.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

۱۳۹۵ آبان ۱۴, جمعه


سرگذشت غم انگیز  آزادی

اگر چنانچه کسی بخواهد سرگذشت "آزادی " را در جامعه ما  نقل کند، که مثلا، در کشور ما بر آزادی چه رفته است، چه پیچ و خمها و چه فراز و نشیبی هایی را تجربه کرده است، چگونه آنرا بیان و یا از کجا باید آغاز کند؟ البته، آزادی زمانی سرگذشت پیدا میکند که به این راز واقف شده باشی که هر نفس که بر آری، اگر معطر ببوی آزادی نباشد، نفسی ست در اسارت و بندگی.

این نگارنده دل را بدریا زده است، که به سرگذست آزادی بپردازد و برخی از پیچ و خمها و فراز و نشیبی که طی کرده است هرچند مختصر و کوتاه بنمایاند. بدین منظور نیازی نیست که بدوران های دور بازگردیم و دور ترین نقطه را بعنوان مبدا آغاز برگزینیم تا سرگذشت آزادی را بازگو کییم، این خود فرصت و مجالی دیگری می طلبد. از اینروز باید بر دورانی بس بسیار کوتاه تمرکز میکنیم، از دورانی که آیت الله های مقدس برخاسته از حوزه های علمیه بر جامعه حاکم گردیده اند تا زمان کنونی. در این زمان کوتاه، کمتر از  40 سال، باید گفت که آزادی سرگذشتی بسی بسیار غم انگیز داشته است، چه رنج ها که نکشیده و چه زخم ها که بر وجودش وارد نگردیده و چه تهمت ها و چه نا سزاها که نشنیده است.

آیت الله های مقدس، فقها و علما، قبل از آنکه بر فراز منبر قدرت ظهور کنند، هرگز با بلند نظری به آزادی نمیگریستند. چون در قاموس اسلام چیزی بنام آزادی وجود ندارد. در کلام الله، قرآن مقدس، چند کلمه ای میتوان یافت که مفسرین قرآن معادل آزاد و آزادی قرار داده اند ، مثل "حر" که در برابر "برده" بکار برده میشده است. "حر" به شخصی رجوع میگردیده است که کسی بر او مالکیت نداشت.  بزعم نگارنده "حر" معادل آزادی ای  که ما از آن سخن میگوئیم نیست. "حر،" آزاد است بآن دلیل که صاحب ندارد که رابطه ایست بازتابنده دوران بدوی، بیابانگردی و بادیه نشیتی. روشن است که تحت چنین شرایط آزادی نمیتوانست مفهومی را القا کند که امروز مخابره می کند. در غرب نیز از مفهوم آزادی خبری نبود تا ظهور طبقه اجتماعی  نوین در صحنه تاریخ، طبقه بورژوازی که انسانها را آزاد شناخت تا دربازار مبادلات کالا، آزادانه به رقابت بپردازند و منافع فردی خود را تامین کنند.  از آنجا که رقیبان، افراد بشر داری توانایی های مشترک اند از جمله محاسبه سود و زیان، از این نظر نیز بورژوازی آورنده برابری هم بود.

بنبراین، در اینجا سخن از آزادی ای میرود که انسان را بسی بسیارمتمایز از حیوان میکند. چرا که انسان فرمانبر طبیعت  نیست. انسان آزاد، بفرمان طبیعت عمل نمیکند. این حیوان است که فرمانبر طبیعت است. بفرمان طبیعت، حیوان گوشتخوار و یا گیاهخوار، شکارچی و یا لاشخوری میشود. بفرمان طبیعت در زمان خاصی جفت گیری میکند. نوزادش نیز در کوتاه زمانی به بلوغ و در اکثر موارد بزودی بر پای خود تکیه نموده به استقلال میرسد. حال آنکه انسان بر نیروهای طبیعت سلطه افکنده و فرمانبر خویش مینماید. تاریخ نشان میدهد که انسان برخلاف حیوان، بجای آنکه به وابستگی و مصرف فرآورده های طبیعت قانع باشد، نیروی بازو بکار گرفت و به تولید و باز تولید آنچه بدان نیاز داشت پرداخت. در این فرایند پیرامون خود را تغییر داد و خود را نیز متحول نمود. انسانی که از آن سخن میرانیم در آزادی تعالی پیدا میکند نه در تسلیم اراده خود به اراده الله و اطاعت و فرمانبری، رفتار و اخلاقی در خور حیوان نه انسان.

آیت الله مصباح یزدی، یکی از مجتهدین پر اقتدار و آموزگار بزرگ اخلاق و سیاست،  به درستی اعتراف میکند که واژه "آزادی " واژه ای اسلامی و شرعی نیست. که چیزی جز بیان حقیقت  نیست. در منظر فقاهت، آزادی چیزی ست ذاتا شیطانی، بیانگر تمام آنچه شر و زشت است در وجود انسانی، لذت میجوید و لهو و لعب جسمانی. هیچ قید و بندی را نمی شناسد. آزادی، تقلیل انسان است به حیوان.  حیوان است که آزاد است  زیرا گرفتار غرایز نفسانی است و رها از هر قاعده و قانونی. در ارضای غرایز خود نه شرم دارد و نه حیا. این حیوان بمنظور آنکه به شان انسان برسد باید یوغ شریعت را بر گردن نهد، هم عقل و هم غریزه را در تبعیت از "حلال" و "حرام" ها در آورده، خود را به قواعد  کهنه و پوسیده دوران ابتدایی بشر، "تسلیم " نماید. "اطاعت" و "فرمانبری" تنها "فضیلتی" است که میتواند انسان را به رستگاری برساند، نه آزادی و "خود فرمانی." بعبارت دیگر، در منظر فقاهت در اسارت و بندگی است که انسان به تعالی میرسد، نه در آزادی.

حال چگونه میتوان از آیت الله های مقدس، آیت الله هاییکه از طلبگی آغاز و عمر خود را صرف آموختن و آموزش "علم" فقه، و یا قانونمندی های اسارت و بندگی نموده، اند، انتظار داشت که آزادی را بفهمند و بر آن حرمتی نهند همسان حرمت به یک نماد دینی؟ یکی از دلایل تحصیل "اجتهاد،"چیزی نیست مگر گریز از آزادی. آنها قواعد و مقررات شریعت را برای ببند کشیدن غرایز سرکش، تمنا و خواهش های درونی انسانها بکار میگرند که نادانان و نابینایان و مقلدان ساده دل را باطاعت و فرمانبری بکشانند.  آنها آموخته اند و به مردم نیز میآموزند، نه به چپ بنگرند و نه به راست، تنها هدف "راه مستقیم" است. تردید مدار که درست است اگر بگوییم  در اصل اجتهاد چیزی نیست مگر آموزش علم   "عبودیت " و "بندگی." چه، تمامی قوانین و قواعد شریعتی که فقها و علما از قرآن، کلام و اندیشه الله، استخراج نموده هدفی را نجویند مگر به بند کشیدن افراد یک جامعه، به بندهای بیشمار قواعد و مقررات پوچ و دست و پا گیر شریعت اسلامی. این است که با ظهور روحانیت بر منبر قدرت، برخلاف آنچه انتظار میرفت، بندهای شریعت بود که آزادی را باسارت در آورد.

در دورانی که اقتدار روحانیت ناشی از مقام دینی و معنوی بود، ومراجع تقلید و فقهای بلند مقام، حوزه های علمیه را مدیریت میکردند، پیوسته همه گونه سعی خود را می نمودند که با  ابزار حلال ها و حرام ها  مطهرات و نجاست، مانع گسترش آنواع آزادی ها شوند. در گوش فرا دادن به رادبو و دیدن تلویزیون و سینما ممنوعیت وجود داشت. چرا که این ابزار رسانه ای حتی روزنامه ها  را نیز مراجع تقلید حرام نموده بودند. شنیدن و نواختن ابزار و آلات موسیقی نیز حرام بود.  صدا و سیما، تلویزیون سرتاسری میهن، هم اکنون نیز از نمایش نوازندگان و سازهایی که مینوازند، خود داری میکنند. نظام ولایت هنوز تکلیف خود را با موسیقی تعین نکرده است. از یکطرف بر طبق قانون مجوز برگزاری کنسترهای موسیقی را صادر میکنند، از طرف دیگر، در شهرهای بزرک از جمله شر مشهد بفرمان امام جمعه برگزاری کنسرتها را لغو میکنند. هرگونه پیشرفتی که ما در موسیقی مشاهده میکنیم، برغم اراده حاکم است نه بخاطر حمایت او. از دیر باز نیز هنرهای تجسمی، از جمله نقاشی و مجسمه سازی حرام بوده اند. تولید و مصرف نوشابه های شادی آور و فعالیتهای تفریحی، حرام محسوب میشد. بی حجابی و آمیزش جنسیت ها و بسیار دیگری از فعالیتها در عرصه های زندگی، حرام بشمار میآمدند. برغم خواست و فتواهای علما و فقها بود که مردم عملا خود را از قید و بند احکام اسارت بار فقاهتی، رها ساخته بودند. در آن زمان "شمشیر " بدست شریعت نبود که سر آزادی را از تن جدا سازد. این آرزوی دیرینه روحانیت با فروپاشی نظام شاهنشای بوقوع پیوست.

بنابراین از زمانیکه روحانیت بر منبر قدرت صعود نمود، بیدرنگ به روی آزادی شمشیر کشید. دست بهر خشونت و بیرحمی زده است تا "آزادی " را بخاک بسپارد. یعنی که حکومت اسلامی هر خونی را که ریخته و هر سری را که از تن جدا ساخته، چه آنانی را که بجوخه های اعدام سپرده  و یا بدار آویخته، یا مخفیانه قصابی کرده است، یا بطور زنجیره ای بقتل رسانده است و یا در زندانها قتل عام کرده است(کشتار بیش از 4 هزار زندانی سیاسی در 67) همچنین قلع و قمع مخالفین در سال های 60، کشتار توابین، گروگانگیری کارکنان سفارت امریکا، ادامه هشت سال جنگ پوچ و بیهوده با کشور هم کیش و همسایه، تشدید برنامه آمریکا ستیزی با راه اندازی "غنی سازی هسته ای بهر قیمتی،" دارای یک هدف بیشتر نبوده اند: سرکوب و نابودی آزادی.چرا که تنها در چنین صورتی روحانیت تداوم "هژمونی" خود را تضمین مینمود و هنوز هم. مسلم است که اگر آزادی وجود داشت، بعید بنظر میرسید که روحانیت، بواسطه تقدس، میتوانست غائله گروگانگیری و یا جنگ را آنگونه خسارت بار به پایان آورند. روحانیت انقلابی اگر آزادی را سرکوب نکرده بود، همه ی گروه ها، سازمانها، احزاب مختلف هنوز وجود داشتند و میتوانستند در فرایند سیاسی نقش بازی نموده و ارتباطی اورگانیک بین جامعه و دستگاه سیاسی، برقرار نمایند. در آنصورت روحانیت نمیتوانست ابزار قهر و خشونت را در انحصار خود در آورده و در جهت ادامه قدرت خویش بکارگیرد. فقاهت مطلق پیشه برهبری امام خمینی برای برقرار نظام اسلامی آمده بود نظامی که بر اصل تسلیم و اطاعت معماری گردیده است. بهمین دلیل اهل تعامل و مذاکره و سهم دهی به دیگر گروه ها نبود. سرانجام نیز یا آنان را از میدان رقابت اخراج نمود و یا نابود نمود.

 این بدان معناست که دامنه سلطه هرچه گسترده تر گردد، دامنه های آزادی تنگ تر میگردد. تفحص، بازرسی، بررسی، ارزیابی و نظارت، نمودهایی هستند از آزادی که قدرت را بسوال میکشند و مانع خودکامکی آن میشود. اما، پس از 1357، تنها قدرت نبود که آزادی با آن روی در روی بود، بلکه با دین اسلام که مظهر آن آیت الله خمینی، معمار اصلی حکومت اسلامی بود نیز روی در روی بود، با دشمن سر سخت و آشتی نا پذیر آزادی.

از آن لحظه که روحانیت برهبری آیت الله خمینی بر فراز منبر قدرت صعود نمود، یکشبه بسیاری از فعالیت های آزاد، ببند کشیده شدند. در نتیجه بسیاری از کسب و کار و رفتارها ، "حرام،" ممنوع و به تعطیلی کشانده شدند، بویژه فعالیت هایی که در حول و حوش تولید و عرضه اسباب و ابزار تفریحات و سرگرمی و شادی و خوشگذرانی، بویژه تولید و مصرف مشروبات الکلی بوقوع می پیوست، گویی این فعالیت ها بطور کلی غیر ضروری و زیانبار بوده اند. این دیگر نه قدرت که دین بود که حکومت میکرد. تاریخ بما میگوید که حجاب را ساختار قدرت از سر زن برگرفت و تا حدود زیادی زنان را از چنگال سنت بیرون کشید. اما، نیمه کارماندن کشف حجاب، فرآیند نهادینه شدن آن را بسی کند ساخته بود. بهمین دلیل، یکشبه آزادی زنان در گزینیش پوشش خود از آنها ربوده شد. با اندکی مقاومت، حجاب اجباری گردید، چنانکه گویی اتفاقی نیفتاده است. بر این ممنوعیت ها که بر همه عرصه های زندگی اجتماعی تاثیر عمیق می گذارد، قوانین و مقرارت جدایی جنیست ها نیز با بکار گیری نیروهای امنیتی و نظامی، مو به مو باجرا در میآوردند. یکشبه جشنها و مجالس عروسی زنانه و مردانه شدند. کناره های دریا را هم زنانه مردانه کردند. اتوبس های شهری و مترو ها به زنانه مردانه تقسیم گردیدند. زنان تابع مردان شدند. زن بدون اجازه مرد از کشور نمیتواند خارج شود. آزادی روی در محاق میکشید و فضا را تیرو و تار می ساخت.

 لیست آزادیهایی که پس از انقلاب از مردم این خاک بوم ربوده شده است بسی بسیار بلند است. همین بس که بگوئیم هرچه دامنه آزادیها تنکتر گردیده است، فساد گسترده تر و هرچه عمیقتر در لایه های مختلف نظام ولایت، از راس تا ذیل نفوذ کرده است. اختلاس های میلیاردی بانکی، رانت خواری، رشوه خواری، دزدی  که دالی بر غارت ها و چیاولگری بزرگ بود و هست، تمامی نظام مقدس اسلامی را آلوده به فساد و گندیدگی  نموده است. افتضاح حقوق های نجومی و واگزاری ملک های نجومی؛ ادامه بیش از 10 سال غنی سازی هسته ای و آنگاه تحت فشار تحریمات افتصادی پس از تحمل خسارات جبران ناپذیر همه را بباد فنا دادن، تنها در نبود آزادی میتوانست صورت بگیرد. این بدان معناست که آزادی باید به نیستی به پیوندد تا آیت الله های مقدس برهبری خدا خامنه ای، تا بیت رهبری و امامان جمعه در اقصا نقاط کشور از مسئولیت بگریزند. این است کوتاه و مختصر سرگذشت غم انگیز آزادی. پیوند آزادی و مسئولیت را بآینده موکول میکنیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi